کوته فکران تروریست محمد قوچانی و مبارزه مسلحانه مردمی
سیامک پرتوی
از نشریه حقیقت شماره ۷۳ آبان ۱۳۹۴
پدیده ی مطبوعات راست نئولیبرال ایران طی سال های اخیر، به ویژه نشریاتی که سردبیری آن ها با محمد قوچانی بوده است را می توان از جهات مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار داد. می توان از پیوند مستقیم قوچانی با باند مافیایی هاشمی رفسنجانی و بلوک سیاسی و اقتصادی آن یعنی کارگزاران سازندگی و رانتی که از این طریق قوچانی و نشریاتش دریافت می کنند حرف زد. می توان همسویی عملکرد قوچانی و شرکائش با دستگاه های امنیتی و سرکوبگر حاکمیت در پروژه ی لجن پراکنی علیه تاریخ و گذشته ی چپ ایران و جهان را واکاوی کرد و به یاد آورد که چگونه شخص محمد قوچانی چند ماه پیش از یورش سراسری رژیم به دانشجویان چپ در سال ۱۳۸۶ از ضرورت برخورد دولت با خطر کمونیسم در دانشگاه ها گفته بود. (۱) می توان دلایل ایدئولوژیک و سیاسی نفرت هیستریک این ایدئولوگ های نئولیبرال از عملکرد جنبش چپ و کمونیستی ایران را مورد کنکاش قرار داد و مهمتر از همه باید کل این پروژه ی برنامه ریزی شده، مداوم و فزاینده ی چپ ستیزی را در کادر تحولات سیاسی و مبارزه طبقاتی در وضعیت فعلی و آتی جامعه ایران تحلیل کرد.
از سال گذشته تاکنون دو نشریه اصلی جریان راست نئولیبرال یعنی اندیشه پویا و مهرنامه دور جدیدی از حمله به تاریخ جنبش چپ و کمونیستی در ایران را آغاز کرده اند. در دی ماه سال ۹۲ وزیر اطلاعات دولت حسن روحانی از «رسوب اندیشه های سوسیالیستی» در جامعه ابراز تأسف کرد و بعد تلویزیون سراسری جمهوری اسلامی از بهمن ۹۳ و همزمان با سی و سومین سالگرد قیام سربداران آمل چند برنامه ویژه علیه این قیام و با تِم کمونیسم ستیزی پخش کرد. علی خامنه ای در تیر ماه سال جاری به صراحت و با تأکید از خطر گسترش مارکسیسم در دانشگاه های ایران گفت و اندکی پس از آن شاهد تشدید سرکوب و برخورد با فعالین کارگری و قتل آنان در زندان بوده ایم. خیز برداشتن همزمان خامنه ای، وزارت اطلاعات، قوه قضاییه و صدا و سیما با تریبون های انتشاراتی راست نئولیبرال در آغازیدن دور جدیدی از حمله به چپ و کمونیسم، یک تصادف زمانی صرف نیست و حتی اگر قول و قرار رسمی همکاری میان آن ها وجود نداشته باشد، همه ی این تلاش ها از تحلیل سیاسی مشخص از اوضاع جاری در جامعه ی ایران برآمده و در یک نقطه مشترک یعنی کوشش برای حفظ جمهوری اسلامی و روابط و مناسبات سرمایه دارانه ی حاکم بر آن به یکدیگر می رسند. به این بحث در ادامه خواهیم پرداخت.
معرکه ی «مارکسیست های تروریست»
تعرض به تاریخ جنبش کمونیستی و چپِ ایران و جهان، همواره یکی از محورهای اصلی سیاست گذاری این قبیل نشریات است و آن ها بر روی دو بخش اقتصاد و فرهنگ به طور ویژه و با برنامه و هدف مشخص سیاسی و ایدئولوژیک کار می کنند. اگر الگوی بخش اقتصادی این نشریات، دفاع عاشقانه از بازار «آزاد» و تبلیغ و ترویج نظرات ایدئولوگ های نئولیبرال همانند فون هایک (Friedrich von Hayek) و فون میزس (Ludwig von Mises) است، صفحات فرهنگی آن ها دو هدف را توأمان دنبال می کنند: کمونیسم ستیزی و تلاش برای اثبات وحدت و همپوشانی میان اسلام و سرمایه داری. به همین دلیل درست در تمام دورانی که نویسندگان و «محققین» بخش تاریخ و ادبیات و فلسفه ی این مجلات از سرهم کردن هر دروغ و دبنگی علیه انقلاب و کمونیسم و کمونیست ها دریغ نمی کنند، در سمتگیری با حکومتی دینی و ذکر «کرامات و عقلانیت» و «روحیه ی مدارای» جاری در اسلام و فقهای شیعه تردید به خود راه نداده و مدام از اشتراکات اسلام و شیعه با لیبرالیسم و سرمایه داری و گرایش و علاقه ی پیامبر اسلام و فقه شیعه به دفاع از مالکیت خصوصی و تجارت و داد و ستد با کشورهای اطراف سخن می رانند. تز قوچانی و همفکرانش این است که مساله ی عمده، تحکیم و گسترش هر چه بیشتر بازار استثمار سرمایه داری است و برای این هدف باید حمایت نهادهای سنتی قدرت در ایرانِ شیعه مانند روحانیت، بازاریان و فقه را هم جلب و فعال کرد. از این نظر می توان قوچانی و همفکرانش را جزء راست نئومحافظه کار (نئوکنسرواتیو) تلقی کرد که در برخورد با نهادهایی ارتجاعی مانند دین، بازار سنتی و فقه و شریعت، جانب احتیاط و مدارا و دلجویی را می گیرند تا مبادا به هدف عمده و اصلی یعنی نهادینه شدن اقتصاد سرمایه داری در ایران و ادغام هر چه بیشتر اقتصاد ایران در سرمایه ی جهانی شده (گلوبالیزاسیون) خدشه ای وارد شود.
به واقع کینه و دروغ پراکنی سازمان یافته ی مطبوعات نئولیبرال علیه مارکسیسم و انقلاب کمونیستی هم ناشی از کثرت علاقه و عشق فتیش گونه ی رهبری فکری این نشریات به بت اعظم نئولیبرالیسم یعنی بازار آزاد و اقتصاد لجام گسیخته ی آن است. خوانش قوچانی و همفکرانش از تاریخ معاصر ایران بر این پیشفرض بنا شده است که مارکسیسم و جنبش چپ و مبارزه اجتماعی ای که این جریان در جامعه برانگیخته اند، همواره مانع از استقرار بی درد سر بازار آزاد و روابط سرمایه داری و استثمار مردم شده است. به همین دلیل حمله و لجن پراکنی [و نه نقد علمی و منصفانه] علیه مبانی فکری و نظری مارکسیسم، هجمه و دروغ بافی علیه دولت های سوسیالیستی پیشین (شوروی تا سال ۱۹۵۶ و چین تا سال ۱۹۷۶) و تاریخ مبارزات انقلابی و مردمی چپ در ایران و جهان و تهاجم علیه هژمونی فکری و نظری مارکسیسم در حیطه ی علوم انسانی و عرصه ی روشنفکری ادبی و هنری ایران طی قرن بیستم، هر آینه از سوختبارهای توپخانه ی ایدئولوژی کمونیسم ستیزانه ی این قبیل مجلات بوده است.
فصل اخیر پروژه ی چپ ستیزی این مطبوعات با حمله به رهبران بنیانگذار سازمان چریک های فدایی خلق توسط هر دو ماهنامه اندیشه پویا و مهرنامه آغاز شد. دروغ نامه های میان تهی ای که در تعرض به مبارزین و انقلابیون زبان به دشنام و هزل گویی باز کردند و حتی در تجاوز به زندگی خصوصی و حریم شخصی مردگان و زندگان نیز مرزی نگه نداشتند. بچه مذهبی های نئولیبرالی مانند قوچانی، رضا خجسته رحیمی، مریم باقی و غیره نشان دادند که اگر چه در ستایش سرمایه و بازار آزاد و تقدیس هارترین مدافعین آن همچون ریگان و تاچر و فریدمن (Milton Friedman) از تردیدها و رو در بایستی های پدران معنوی و فکری شان در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت گسست کرده اند اما وقاحت و دروغ گویی این بازجوهای خط امامی را نیک به ارث برده اند.
قوچانی در پاسخ به واکنش هایی که علیه پرونده ی ویژه ی شماره ۴۱ مهرنامه با عنوان مرکزی «روشنفکران تروریست» برانگیخته شد، مقاله طولانی ای با نام «تروریسم افیون مارکسیسم» در شماره ۴۲ نوشت که در جای جای این مطلب به آن استناد شده است. (۲) او در این مقاله با ابزار منحصر به فردش در جعل تاریخ و تقلب در تئوری و با همان زبان سرکوبگر نئولیبرال-دوم خردادی کوشیده تا اثبات کند که اولا فعالین جنبش چریکی ایران در سال های دهه ۴۰ و ۵۰ «تروریست و سارق» بودند، دوماً «تروریسم آن ها ضد مارکسیستی بود» و سوم اینکه چرا مارکسیسم علی رغم اینکه مخالف تروریسم است اما به دلیل ویژگی های ماهوی و معرفتی اش «فضا و بستر را برای رشد و نشو و نمای تروریسم فراهم می کند؟». اما هدف اصلی و مرکزی مقاله ی او بیش از هر چیز، تخطئه و محکوم کردن هر نوعی از مبارزه قهرآمیز توده های زحمتکش و ستمدیده ی جامعه علیه وضع موجود است.
یک سفسطه ی استراتژیک
مائو تسه دون در جایی گفت مرتجعین و امپریالیست ها تمام جهان را به آتش جنگ می کشند اما همین که توده های مردم در دفاع از خود و علیه ستم و استثمار، شعله ی کوچک شمعی بر افروزند، فریاد وامصیبتا و واخشونتای مبلغین وضع موجود بر خواهد خاست. کارزارهای ایدئولوگ های لیبرالیسم و رفرمیسم و واعظین دوم خردادی در دو دهه گذشته که علیه هر گونه مقاومت و مبارزه قهرآمیز مردمی در پوشش «جنبش های مسالمت آمیز» و «اندیشه عدم خشونت» در ایران به راه انداخته اند از همین دست است و مطبوعات نئولیبرال در خط مقدم این جبهه قرار دارند.
سرتاپای هجمه ی اخیر قوچانی و شرکاء در «گروه نشریات هم میهن» به مبارزات مسلحانه ی کمونیست ها و جنگ های عادلانه ی مردمی در سطح جهان و به سازمان های چریکی در دهه ۴۰ و ۵۰ ایران در مسیر تقویت و تثبیت همین هدف است. قوچانی در مقاله تروریسم افیون مارکسیسم با سر هم کردن حجم عظیمی از دروغ و بافتن هر آسمان و ریسمان بی ربطی در تاریخ می کوشد برای مخاطبینش جا بیاندازد و آن ها را متقاعد کند که مردم علیه حاکمان هرگز نباید دست به اسلحه و مقاومت و اعتراض قهرآمیز بزنند. اما اساس منطق استدلالی او بر یک سفسطه ی ناب بنا شده است. فرمول این سفسطه چنین است که : الف) هر نوعی از مبارزه قهرآمیز مردمی و مبارزه مسلحانه، مصداق گسترش خشونت و ترور و تروریسم است ب) اما خشونت سازمان یافته ی قانونی و غیر قانونی از سوی دولت و پلیس و ارتش های بورژوایی علیه مردم مصداق تروریسم و گسترش خشونت نیست و ج) اصولا خشونت در جامعه بورژوایی امری رایج و جاری نیست و فقط مقاومت قهرآمیز مردمی است که به خشونت دامن می زند.
به این ترتیب در مغالطه ی امثال قوچانی، جنگ خلق کارگران و دهقانان چینی به رهبری مائو بر علیه امپریالیست ها و فئودال ها می شود «تروریسمی که جامعه را به خشونت می کشاند» اما جنایت پائول تیبتس (Paul Tibbets) و تئودور وَن کریک (Theodore Van Kirk) افسران نیروی هوایی ارتش ایالات متحده که در دو بمباران اتمی باعث قتل عام دویست و بیست هزار نفر از مردم غیر نظامی شهرهای هیروشیما و ناگازاکی ژاپن شدند یا جنایت های قاسم سلیمانی در سوریه یا بمباران غیر نظامیان در عراق و افغانستان توسط ارتش آمریکا مصداق تروریسم نیست! عملیات مسلحانه مردمی علیه نیروهای سرکوبگر حافظ نظم بورژوایی می شود «تروریسم» اما توپ باران روستاها و شهرهای کردستان توسط سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی یا قتل عام ۵۰۳ نفر از غیر نظامیان روستای مای لای (MY Lai) ویتنام توسط واحد گردان سوم تجسس نیروی زمینی ایالات متحده در ۱۶ مارس ۱۹۶۸، مصداق تروریسم نیست و این جنایات هرگز در «افشاگری های حقوق بشری» مهرنامه جای نمی گیرند. قوچانی می نویسد «از نظر لیبرالیسم واقعی جان هر انسانی ارزنده است و تنها در یک محکمه ی قانونی بر اساس حقوق انسان ها و بر مبنای دادرسی عادلانه می توان او را مجازات کرد. حتی اگر ساواکی باشد» (ص۲۳) و البته توضیح نمی دهد که بر اساس کدام «دادرسی عادلانه ای» ارتش آمریکا پروژه ی قتل نزدیک به دویست هزار نفر [که اکثریت مطلق آن ها غیر نظامی بودند] در جنگ ویتنام یا چهل هزار غیر نظامی آلمانی در بمباران شهر درسدن (Dresden) در فوریه ۱۹۴۵ را اجرا کرد و اصولا اگر دادگاه یا کنگره و محکمه ای چنین مجوزی را داد، آیا این قبیل قتل و آدم کشی ها موجه و مورد تأیید نئولیبرال های ما است؟ ارتش ایالات متحده آمریکا و متحدینش با کدام معیارِ «جان هر انسانی ارزنده است» با برافروختن جنگ در شبه جزیره ی کُره (۱۹۵۰-۱۹۵۳) مقدمات مرگ و کشتار یک میلیون انسان و آواره و معلول و مجروح شدن دو میلیون نفر دیگر را فراهم و اجرا کردند؟ بر اساس کدام موازین «حقوق انسانی» پنتاگون و سازمان CIA آمریکا پس از جنگ جهانی دوم تا پایان قرن بیستم بیش از ۵۰ کودتای نظامی خونین و مرگبار [که در برخی موارد قربانیان آن مانند کودتای سال ۱۹۶۵ اندونزی به هفتصد هزار تا یک میلیون نفر می رسید] را در ده ها کشور آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا اجرا کردند؟ و چرا وقتی کار به این جنایات و نقض مسلم حقوق و حیات انسان ها توسط لیبرالیسم و نئولیبرالیسم می رسد، «معیارهای انسانی» و قلم «نقاد و افشاگر» قوچانی و شرکایش خفه شده و دم بر نمی آورد؟ بنا بر این بر خلاف لاف های سردبیر مهرنامه که می گوید «باید به لیبرالیسم تبریک گفت که توانسته است در عرصه ی عمومی ثابت کند که کشتار انسان ها به هر بهانه ای حتی مقدس، عملی ناروا است» بر اساس واقعیت و کارنامه ی واقعی و عملی لیبرالیسم واقعا موجود می بینیم که چیزی جز تأسف و تهوع نمی توان نثار اینهمه کشتار و شکنجه و جنایت از سوی لیبرال-دمکراسی کرد.
اما نابینایی قوچانی فقط محدود به تروریسم نظامی و جنگی «جهان آزاد لیبرال» نمی شود. او تروریسم اقتصادی ضد مردمی ای را که منطق بازار سرمایه داری و سیاست های نئولیبرالی علیه صدها ملیون کارگر و دهقان در کشورهای پیرامونی و تحت سلطه، تحمیل می کند را نیز نمی بیند و به حساب «معجزات و افتخارات» لیبرالیسم نمی نویسد.
بگذارید وارد اصطلاح شناسی (ترمینولوژی) لیبرال ها بشویم و بپرسیم اگر ترور «انجام عملی است که به مرگ و نابودی غیر نظامیان در یک شرایط غیر جنگی متعارف منجر می شود»، آنگاه چرا نباید اعمال و سیاست های اقتصادی و مالی صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، شرکت های بزرگ چند ملیتی و کئوپراسیون های بزرگ سرمایه ی مالی و تولیدی در هند، مکزیک، سریلانکا، یونان، کنگو، سنگال، مصر، غنا، هائیتی و کشورهایی مشابه آن ها که به فلاکت، بی کاری، گرسنگی و بی خانمانی میلیون ها نفر از روستاییان و کارگران منجر شد را تجلی کامل تروریسم تلقی کرد؟ (۳) چرا اعدام انقلابی فلان ژنرال ارتش های فاشیستی یا بهمان شکنجه گر پلیس امنیتی توسط مردم و انقلابیون «تروریسم» است اما عملکرد سیاست های اقتصاد نئولیبرالی که منجر به خودکشی ۳۰۰ هزار زارع هندی در بیست سال گذشته شده است (۴) مصداق تروریسم نیست؟ چرا حمله به واحدهای سرکوبگر پلیس ضد شورش یا بمب گذاری در مسیر حرکت کامیون های نظامی ای که قصد کشتار مردم را دارند، تروریسم است اما تصمیم رؤسای کارخانه ها و شرکت های بزرگ تولید کننده دارو در اروپا و آمریکای شمالی مبنی بر خودداری از دادن داروی ارزان و مجانی به مبتلایان به ایدز در قاره آفریقا [که سالانه به مرگ ده ها هزار نفر منجر می شود] عمل و تصمیمی تروریستی نیست؟ روشن است که چطور قتل سازمان یافته ی توده های مردم و تروریسم وسیع در تار و پود منطق اقتصاد بازار آزاد و نظام سرمایه داری خفته است.
در موردی دیگر قوچانی مبارزین چریک فدایی در دهه ۱۳۵۰ ایران را به «سرقت از بانک» متهم می کند (ص۲۷) و پس از صفت های تروریست و جاهل، صفت «دزد و سارق» را نیز به آنان نسبت می دهد. باز هم شاهد وقاحت نزد سردبیر مهرنامه هستیم. در منطق این «آقازاده های» عرصه ی صنعت ژورنالیسمِ نئولیبرال-دوم خردادی، مصادره پول از بانک توسط انقلابیون چپ برای هزینه کردن در پیشبرد مبارزه، می شود سرقت اما پرونده فساد مالی شیخ مهدی کروبی [فردی که قوچانی در سال ۸۸ در مرکز ستاد انتخاباتی وی بود] در ماجرای مربوط به غلامحسین کرباسچی در سال ۷۶ و ده ها مورد پول شویی و اختلاس و واردات غیر قانونی و وام های بی حساب اعضای خانواده رفسنجانی و نزدیکان شان، که اتفاقا به آلاف و الوف رسیدن قوچانی هم از سایه ی سر نزدیکان همین باند مافیایی و رانت خوار بوده است، موارد سرقت نیست. ما به سردبیر مهرنامه پیشنهاد می کنیم ذرّه بین کاراگاهی و دزد یابی اش را از تاریخ پر افتخار چپ ایران و عملیات مصادره ی بانک توسط چریک ها را به سمت خودش و همپالگی هایش در «حزب کارگزاران سازندگی ایران اسلامی» و پدر خوانده شان یعنی بزرگ سارق رانت خوار اکبر هاشمی رفسنجانی متوجه کند.
اما قلب فرمولبندی سفسطه آمیز قوچانی این تصویر سازی است که خشونت را نیروهای کمونیست و انقلابی و مردمی که علیه مرتجعین سر به شورش بر می دارند، تولید و منتشر می کنند. او مدعی است مارکسیسم به دلیل باور به نظریه تضاد طبقاتی، به کارخانه ی تولید کینه و زمین مساعد برای کِشت و رشد تروریسم تبدیل شده است. (ص ۳۶) برای افشای مغلطه ی آقای سردبیر نیازی به فاکت و استدلال زیادی نیست و کافی است با دیدگانی واقع بین و البته شرافتمند به دنیای اطرافمان و به جامعه نگاه کنیم. خشونت در تمامی بافت ها و عناصر جامعه ی بورژوایی و طبقاتی جریان دارد. لحظه به لحظه ی زندگی مردم در جامعه ی فعلی و در روابط سرمایه دارانه و تبعیض آمیز آن مملو از انواع و اقسام خشونت ها و سرکوب های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. اساس روابط جامعه بورژوایی بر جبر اقتصادی و تصاحب محصول کارِ تولیدکنندگان مستقیم توسط صاحبان ابزار تولید بنا شده است و نهادها و ارگان های سرکوبگر دیکتاتوری بورژوازی مانند پلیس و ارتش و دولت و زندان از این روابط بهره کشانه محافظت کرده و آن را به مردم تحمیل می کنند. بورژوازی آمریکا سالانه مبلغی معادل ۷۰۰ میلیارد دلار بودجه فقط در اختیار ارتش این قدرت امپریالیستی قرار می دهد و «تمدن لیبرال دمکراسی» حتی یک روز قادر نیست درِ این نهادها و ارگان های خشونت و سرکوب را تخته کند. نظام سرمایه داری حاضر نیست حتی یک روز خشونت و تحقیر سازمان یافته علیه بدن و شخصیت زنان در صنعت پُر سود سکس و پرنوگرافی را متوقف کند. ستم ملی و ستم نژادی در بخش عظیمی از جهان و همچنین در کشورهای امپریالیستی و از جمله ایالات متحده اعمال می شود. از هر ۱۰ جوان سیاهپوست، یک نفر تا سن سی سالگی دست کم یک بار توسط پلیس آمریکا بازداشت شده و تحت شکنجه و سرکوب قرار می گیرد و در همین یک ساله ی اخیر شاهد صدها مورد قتل جوانان سیاه توسط پلیس نژاد پرست آمریکا در نیویورک و دیگر شهر های آمریکا بوده ایم. دولت ایالات متحده در شورای امنیت سازمان ملل بارها جنایات و خشونت هولناک رژیم دینی-نژادی اسرائیل علیه فلسطینیان را وتو کرده و از آن حمایت می کند. بنا بر این آن چیزی که قهر توده های جان به لب آمده ی مردم علیه نظام سرمایه داری و بازوهای سرکوبگر آن و قهر سازمان یافته برای سرنگونی این نظام را بر می انگیزد، عملکرد این سیستم است و نه نظریه ی مبارزه طبقاتی مارکس و مارکسیست ها. نظریه ی مارکس فقط تجرید علمی این واقعیت عینی اجتماعی و راه برون رفت از آن است. در نظام و جامعه ای که بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بهره کشی از کار دیگران و استثمار و تبعیض و ستم طبقاتی بنا شده است، شورش اکثریت کارگران و زحمتکشان و توده های تحت ستم و سرکوب علیه مرتجعین همواره و همیشه بر حق است. قهر انقلابی توده های مردم، مقاومت در مقابل ستم و سرکوب و خشونتی است که نظام سرمایه داری هر روز و هر لحظه در نقطه نقطه ی این جهان فلاکت زده، علیه اکثریت مردم تحمیل می کند. جنگ طبقاتی و آنتاگونیسم ریشه دار میان استثمار کنندگان و استثمار شوندگان همان واقعیت خشن و خونینی است که مقاومت، مبارزه مسلحانه و جنگ انقلابی را ضروری می کند و نقشه و عمل پیشاهنگ انقلابی، پاسخ به این ضرورت است. کمونیست ها به دنبال دنیای عاری از هر گونه جنگ و خشونتی هستند، اما رسیدن به این جهان به دلیل وجود خشونتی که بورژوازی و امپریالیست ها به مردم تحمیل می کنند جز از طریق در هم شکستن ستون فقرات دولت آن ها یعنی ارتش و قوای مسلح شان توسط بازوی مسلح خلق و پرولتاریا امکان پذیر نیست. بنا بر این منبع تولید کننده و الزام آور قهر انقلابی اکثریت مردم، سرکوب و خشونت سازمان یافته و وسیع و دیکتاتوری طبقاتی ای است که از سوی نظام سرمایه داری و دولت و ارتش حامی آن علیه مردم اعمال می شود. به همین دلیل مارکس و انگلس به درستی از ضرورت اعمال دیکتاتوری پرولتاریا علیه بورژوازی و مسلح شدن مردم و تشکیل ارتش انقلابی برای در هم شکستن ستون فقرات دولت بورژوایی یعنی ارتش و نیروهای مسلح آن سخن گفتند. بر پایه ی تقسیم کار میان این دو نفر، انگلس به مطالعه و بررسی جنگ ها پرداخت تا به این سوال استراتژیک پاسخ گوید که پرولتاریا چگونه می تواند نیروهای مسلح بورژوازی را در هم شکسته و انحصار قهر و استفاده از سلاح را از دست دولت بورژوازی خارج کند و نظام نوین اجتماعی سوسیالیستی را مستقر سازد. مارکس عدم تعرض میلیشیای کموناردها برای در هم شکستن نیروهای مسلح بورژوازی را یکی از مهمترین دلایل شکست کمون پاریس می دانست. (۵)
گاف های گُل دُرشت آقای سردبیر
معرکه ی اخیر چپ ستیزانِ نئولیبرال با نوشته یکی از دست پرورده های قوچانی در نشریه اندیشه پویا و با عنوان «فدائیان جهل» شروع شد که در آن مارکسیست های ایرانی و جنبش چپ را به جهالت و بی سوادی و کم مطالعه بودن متهم کرده بودند. همین اتهام را شماره ۴۱ مهرنامه و توسط ژورنالیست های میان مایه ای همچون هوشنگ ماهرویان تکرار کرد. اما حالا ببینیم قوچانی در حوزه ای که اتفاقا در آن «مدعی» است یعنی تاریخ معاصر، چقدر عالمانه و دقیق و مستند بحث می کند. ما از تکرار گاف های فاحشی که دیگران در نقد قوچانی و همفکرانش افشاء کرده اند (۶) خودداری کرده و فقط به سه مورد از گاف های زمخت و گُل درشتی که در نوشته اخیر او آمده است، اشاره می کنیم. اهمیت افشای گاف های قوچانی و همکارانش در زمینه ی تاریخ، تاریخ اندیشه، فلسفه، تئوری و غیره پرده برداری از خصلت کوته فکرانه و سواد میان مایه و سطحی این جماعت است. جماعتی که در میدان مساعد به لطف سرکوب و اعدام و تبعید روشنفکران و احزاب و سازمان های چپ و کمونیست ایرانی توسط جمهوری اسلامی، اسب تو خالی ادعای «رهبری» روشنفکری جامعه را به تاخت در آورده اند و در هر شماره از نشریات شان به سینه ی «روشنفکری» ناموجود و نداشته ی لیبرالیسم و راست ایران مدال افتخار و «خرد و علم» می آویزند.
جهالت و نادانسته های آقای سردبیر هم البته با سلاح راهبردی او در جنگ روانی و تبلیغاتی اش یعنی دروغ و کذب همراه است. مثلا در صفحه ۲۳ می نویسد «بر خلاف کمونیست ها که می کوشند نقد خود به تروریست ها را با مصالح سیاسی پنهان کنند، دین داران چه سنتی و چه مدرن نقد خود را بر اصولگرایی و بنیادگرایی مذهبی به صورت آشکار بیان کرده اند». اولا سوال ما این است که به عنوان نمونه پس از غلبه ی اسلام گرایان بر انقلاب مردم ایران و تشکیل حکومت اسلامی، کدام تریبون، منبع و مرجع دینی ای فتوای ترور سلمان رشدی توسط خمینی را محکوم و نقد کرده است؟ این سوال را در مورد مشخص قتل احمد کسروی توسط فدائیان اسلام نیز می توان پرسید و ایضاً در رابطه با صدها مورد ترور روشنفکران و رهبران سیاسی چپ و کمونیست در داخل و خارج از ایران توسط جمهوری اسلامی از سال ۵۷ تا کنون.
ثانیا در درون جنبش چپ و کمونیستی ایران در دهه ی ۴۰ و ۵۰ شمسی بر سر مسائل مربوط به خط و مشی نظامی و راه مبارزه مسلحانه، بحث و جدل فکری و سیاسی در جریان بود. هدف این نقد و جدل فکری دست یافتن به راه و روشی بود که می توانست به واقع توده های مردم را در جنگی انقلابی علیه دولت حاکم سازمان دهد و نیروهای مسلح طبقات استثمارگر را در میدان نبرد درهم شکسته و راه را برای سرنگونی دولت طبقاتی حاکم باز کند. برای نمونه در اوج سال های فعالیت جنبش چریکی، رفقای جان باخته سیامک زعیم و حسین تاجمیر ریاحی دو تن از رهبران جنبش کمونیستی ایران که پس از انقلاب به دست جمهوری اسلامی اعدام شدند، دو سند مهم در نقد مشی چریکی نوشته و منتشر کردند. رفیق سیامک زعیم از رهبران «سازمان انقلابیون کمونیست (م. ل)» [و بعدها «اتحادیه کمونیست های ایران»]، سندی با عنوان مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی را در سال ۱۳۵۳ نوشت و در آن مشی سیاسی و نظامی چریک های فدایی خلق را از موضع کمونیستی مورد نقد و بررسی قرار داد. (۷) این جزوه در عین حال که مبارزه مسلحانه ی قهرآمیز علیه رژیم شاه و امپریالیسم را مورد تأیید قرار می دهد اما همچنین تلاش می کند نشان بدهد که چرا مشی چریکی و این نوع از مبارزه مسلحانه، امکان توده ای شدن جنگ را فراهم نمی کند و مهمتر از آن به سرنگونی دولت بورژوایی و استقرار یک دولت نوین منجر نمی شود. همچنین رفیق حسین تاجمیر ریاحی نیز با نام مستعار پویا در سال ۱۳۵۴ جزوه ای با عنوان سخنی با پویندگان انقلاب ایران (انتقادی بر مشی چریکی) را نوشت. (۸) بنا بر این بر خلاف ادعاهای قوچانی، کمونیست ها نه تنها هیچگاه از نقد مارکسیستی دیدگاه های حاکم بر جنبش انقلابی و چپ ایران و همچنین اشتباهات و دیدگاه های خودشان، ابایی نداشتند بلکه در اوج محبوبیتِ جنبش چریکی نیز این نقدها را به صورت علنی منتشر کردند و در اختیار جامعه قرار دادند.
قوچانی در جای دیگری ادعا می کند که «. . . نهضت جنگل برای رهایی ایران از نفوذ خارجی می جنگید و در واقع قیام رهایی بخش ملی بود و علیه حکومت مرکزی عمل نمی کرد. . . ». (ص۳۱) اولا نهضت جنگل به دو جناح چپ و راست تقسیم می شد و اگر چه جناح راست آن به رهبری میرزا کوچک خان بنا به اهداف و ماهیت طبقاتی و افق ایدئولوژیکش همواره نسبت به سرنگونی دولت مرکزی تردید و تزلزل داشت و مانع از پیشروی خط جناح چپ و انقلابی جنبش می شد با این وجود جنبش جنگل هم علیه قشون مرکزی و قوای مسلح خوانین و فئودال ها دست به اسلحه برد و هم در شرایطی که دولت مرکزی کماکان سلطنتی بود، اعلام جمهوریت کرد. ضمن اینکه یکی از مهمترین شاهدین جنبش جنگل یعنی اسماعیل جنگلی (خواهرزاده میرزا) نقل می کند که «. . . کوچک خان در تهیه بود که پس از خروج کامل قوای روسیه [تزاری] از ایران، به طهران حرکت نماید». (۹)
قوچانی همچنین از تفاوت «دیدگاه مائوئیستی مسعود احمدزاده» با «نگاه استالینیستی بیژن جزنی» حرف می زند و مدعی می شود که «جزنی طرفدار استقرار سوسیالیسم در یک کشور بود اما مسعود احمدزاده به دنبال انقلاب جهانی بود». (ص۳۲) برای هر کس که اندک آشنایی و اطلاعی از تاریخچه ی جنبش بین المللی کمونیستی و مباحث و خطوط داخل آن داشته باشد، روشن است که تقابل بحث «امکان سوسیالیسم در یک کشور» با «ضرورت استقرار سوسیالیسم در کل جهان» نه ناشی از اختلاف استالین و مائو بلکه یکی از منشأهای اختلاف نظر میان لنین و سپس استالین با لئون تروتسکی پس از انقلاب اکتبر بود. ضمن اینکه در آثار رفیق مسعود احمدزاده هیچ کجا از تقابل سوسیالیسم در یک کشور با انقلاب جهانی و مخالفت وی با تز امکان استقرار سوسیالیسم در یک کشور، بحث و نشانی دیده نمی شود. لذا این بحث قوچانی هم هیچ پایه و فاکت تاریخی ای ندارد و صرفا یک ژست تو خالی برای در کردن ادعای تسلط به مباحث مارکسیستی و تاریخ چپ ایران است.
اما شاه بیت گاف ها و ادعاهای سردبیر نئولیبرال ما آنجا است که می نویسد «مارکسیسم گرچه مدعی ایدئولوژی طبقات محروم است اما. . . در عمل یک ایدئولوژی روشنفکرانه است که تنها می تواند تحصیل کردگان را به خود جذب کند. . . . مارکسیسم تریاک روشنفکران است چون درد بی توجهی مردم را به آن ها تسکین می دهد». (ص۳۶) فرض کنیم خواهیم توانست با اعتماد به نفس جعلی یک نئولیبرال مسلمان، چشم مان را بر کوهی از واقعیت های تاریخی، از همراهی توده های کارگران و دهقانان و زحمتکشان با احزاب کمونیست و انقلاب ها و جنبش های کمونیستی و چپ در سراسر جهان و ایران ببندیم و نادیده بگیریم که یک چهارم جمعیت کره زمین در اتحاد شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) زیر پرچم انقلاب پرولتری بسیج شدند و جامعه و دنیا را تغییر دادند، بعد باید از آقای سردبیر بپرسیم اگر چنین بود که محرومان و ستمکشان جامعه هیچگاه با کمونیست ها همراهی نمی کردند و نسبت به آن ها بی توجه بودند و کارگران و دهقانان در روسیه، چین، ویتنام، پرو، شیلی، برزیل، فلیپین، اندونزی، ترکیه، یونان، بنگلادش، اروگوئه، گواتمالا، لائوس، کامبوج، آرژانتین، دومنیکن، نپال، هند، کردستان، سراسر بالکان و ده ها کشور دیگر حامی احزاب کمونیست و انقلابی نبودند، پس چرا ارتش ها و سازمان های امنیتی و جاسوسی کشورهای بلوک غرب زحمت بیش از ۵۰ کودتای نظامی علیه خطر نفوذ کمونیسم و چند جنگ بزرگ مانند جنگ کُره و ویتنام و کشتار میلیون ها انسان را در سراسر جهان به خودشان دادند؟ اگر جنبش چپ و کمونیستی در ایران پایگاه مردمی نداشت، چرا دوستانِ گرمابه و گلستان قوچانی در حزب کارگزاران، حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به فتوای امام شان از سال ۵۷ تا ۶۷ به مدت ده سال به کشتار و اعدام و شکنجه و قتل عام اعضا، طرفداران و هواداران سازمان های چپ و انقلابی ایران و پیش بردن یک جنگ تمام عیار علیه مردم کردستان مشغول بودند؟
نئولیبرال های تروریست
در مورد پیوند نشریات نئولیبرال با پروژه کمونیست ستیزی حاکمیت باید توجه داشت که شاید قوچانی و همکارانش خودشان در جریان پروژه ی ترور، سرکوب، قتل و دستگیری کمونیست ها، چپ ها و فعالین کارگری توسط جمهوری اسلامی نقش اجرایی و مشارکت عملی نداشته باشند، اما به لحاظ تبلیغاتی و ایدئولوژیک سهم و جایگاه مهمی در این پروژه بر عهده گرفته اند. دروغ گویی ها، تهمت و افتراها و تصویر پردازی از کمونیست ها و انقلابیون چپ به مثابه ی «تروریست» و «سارق» و «جاهل» و «بی اخلاق» و «فرصت طلب» همه و همه در راستای زمینه چینی و خلق افکار برای موجه جلوه دادن سرکوب و دستگیری و کشتار کمونیست ها و کارگران است. در این سناریو جامعه باید توسط الغائات ایدئولوژیک ژورنالیسم نئولیبرال متقاعد شود که اگر جمهوری اسلامی سی سال است که چپ ها و کمونیست ها را دستگیر و سرکوب و قتل عام کرده یا در آینده قصد چنین کاری را دارد، این مساله «به نفع مردم» و به سود پروژه ی «گسترش دمکراسی و بازار آزاد» در ایران است. قوچانی و شرکایش به صورت مداوم و پیگیر با جعل تاریخ و تاریک نمایی از پراتیک کمونیست ها و انقلابیون چپ در جهان و ایران، این باور را جا انداخته و ترویج می کنند که در مقابل «جهنم» کمونیسم و چپ، خوشا جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و داغ و درفش و البته دولت اعتدال و بازار آزادش.
تهاجم جدید علیه چپ و کمونیسم چه از سوی دستگاه های امنیتی و قضایی دولت سرمایه داری اسلامی حاکم بر ایران و چه از سوی بخش نئومحافظه کار نمایندگان فکری و ادبی حاکمیت در مطبوعات نئولیبرال، پیوند جدی با تحولات سیاسی و اقتصادی احتمالی در آینده ی جامعه ایران دارد. حال که جمهوری اسلامی به دنبال توافقات هسته ای با قدرت های امپریالیستی و نهادهای بین المللی سرمایه ی جهانی به دنبال گشودن بازارها و درهای جامعه به روی سرمایه گذاران خارجی و سیاست های ریاضت کشانه ی نئولیبرالی است، حال که قرار است در این «جشن ملی اعتدال و توسعه» یک فقره ی دیگر از قتل عام اقتصادی کارگران و زحمتکشان و نابودی کشاورزان و تولید کنندگان خُرد به راه بیافتد، حال که ممکن است در ایران نیز پس از اعمال سیاست های نئولیبرالی مانند هر نقطه دیگری از جهان شاهد اعتراضات و شورش های احتمالی گرسنگان و بی چیزان باشیم، پس باید برای پیشگیری از تهییج و ترغیب توده های مردم علیه این گسترش فقر و فلاکت و ستم، مانع از شکل گیری و اجتماعی شدن کانون ها و سلول های تشکیلاتی و فکری کمونیستی ای که امکان و توان رهبری و سازماندهی مردم را دارند، شد. جمهوری اسلامی تا کنون چند بار این پروژه ی همزمان گشایش و انکشاف به سوی سرمایه جهانی و سرکوب و قتل عام کمونیست ها و انقلابیون چپ را اجرا کرده است. مجری اکثر این پروژه های همزمان گشایش و قتل عام اتفاقا پدرخوانده ی سیاسی فعلی محمد قوچانی یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی بوده است. یک بار در ماه های آخر جنگ ایران و عراق و قبل از نخستین ارتباطات علنی جمهوری اسلامی با نهادهای راست جهانی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که به قتل عام سراسری تابستان ۶۷ منجر شد. بار دوم در فاصله ی سال های ۷۲ تا ۷۶ و در آستانه ی پروژه ی اصلاحات محمد خاتمی که طی آن واحدهای ترور داخلی و برون مرزی وزارت اطلاعاتِ تحت مدیریت سعید امامی-علی فلاحیان و رئیس جمهوری هاشمی رفسنجانی به ده ها ترور داخلی و خارجی علیه رهبران سازمان های اپوزیسیون و روشنفکران و شاعران و هنرمندان چپ و کمونیست دست زدند. و بار سوم در آستانه ی دور جدیدی از اعمال سیاست های نئولیبرالی توسط دولت محمود احمدی نژاد که به شکل سرکوب و دستگیری فعالین کارگری و دانشجویی چپ در سال های ۸۴ تا ۸۷ بروز یافت. این مورد آخر جایی بود که شخص محمد قوچانی در آن نقش ایفا کرد و چنانکه گفته شد به صورت علنی به ارگان های امنیتی فراخوان سرکوب می داد. بنا بر این آرایش قوا و تهاجم تمامی جناح های جمهوری اسلامی و مبلغین و واعظین و مدافعین فکری و ایدئولوژیک نظام سرمایه داری دینی علیه کمونیسم و تاریخ و گذشته ی مبارزات و انقلاب های پرولتری، در واقع تدارک برای پیشگیری از توسعه ی اجتماعی کمونیسم و اندیشه های انقلابی و سوسیالیستی در ذهن توده های مردم است.
محمد قوچانی و همفکران و همکارانش هر چقدر در مطالعه و روایت تاریخ جنبش چپ و کمونیستی ایران و جهان، متعصب، نادقیق و دروغگو باشند در مورد تاریخ و پیشینه ی رشد روابط سرمایه داری در ایران آنقدر هوش و نکته بینی دارند تا دریابند که توسعه و گسترش روابط سرمایه داری نئولیبرال در جمهوری اسلامی، بدون سرکوب فیزیکی و سیاسی و اجتماعی مردم و فعالین و پیشگامان و سازمان دهندگان کمونیست و چپ امکان پذیر نبوده است. حتی اگر جنبش کمونیستی در شرایط فعلی جامعه ایران یک جنبش گسترده و پر قدرت نباشد. و سهم مطبوعات نئولیبرال از این پروژه ، ترور تاریخ و اندیشه چپ و کمونیسم در صفحات مجلات رنگی و کاغذهای گلاسه ی مهرنامه است.
مهرنامه اتحاد و خدمت به دستگاه های سرکوب و ترور جمهوری اسلامی را حتی در فرم و تبلیغات تجاری اش هم به رخ می کشد. مثلا در همان شماره ۴۲ که آقای سردبیر پیرامون پیوند میان مارکسیسم و تروریسم قلم فرسایی کرده است، پشت جلد نشریه اش را به «دومین کنگره ی بین المللی هفده هزار شهید ترور» با موضوع «ایران قربانی تروریسم» اختصاص داده است. همایشی که سازماندهندگان آن یک دو جین نهاد و موسسه و انجمن وابسته به تروریست های وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران مانند «بنیاد هابیلیان»، «بنیاد فرهنگی خاتم الاوصیاء»، «سازمان بسیج مستضعفین» و غیره است.
به این ترتیب مطبوعات نئولیبرال و پروژه ی چپ ستیزی شان خصلت امنیتی، جنگ روانی و تروریستی پیدا می کنند. تروریسم فرهنگی و تاریخی مهرنامه و دیگر مطبوعات نئولیبرال در عرض و مقدمه ی تروریسم اقتصادی دولت حسن روحانی و تروریسم فیزیکی و خونین وزارت اطلاعات این دولت و سپاه پاسداران و ارتش و بسیج جمهوری اسلامی قرار دارد و مکمل آن است. از این نظر مهرنامه صرفا نه یک ماهنامه ی «فرهنگ و اندیشه» بلکه یک بنگاه اقتصادی-فکری-امنیتی است. یک دارالتجاره ی دو نبش بین اسلام و نئولیبرالیسم که سردبیر آن در کمونیسم ستیزی، میز کارش را جایی میان اکبر هاشمی رفسنجانی و سعید امامی قرار داده است.
پانویس ها:
۱- قوچانی، محمد التقاط جدید، پوپولیسم جاده صاف کن کمونیسم هفته نامه شهروند امروز شماره ۱۹ مهر ۱۳۸۶
۲- قوچانی، محمد تروریسم افیون مارکسیسم ماهنامه مهر نامه شماره ۴۲ تیر ۱۳۹۴ ص ۳۶-۰۲
۳- نگاه کنید به:
سیف، احمد (۱۳۸۰) جهانی کردن فقر و فلاکت، استراتژی تعدیل ساختاری در عمل تهران انتشارات آگاه
۴- هند خودکشی دهقانان و گلوبالیزاسیون سرویس خبری جهانی برای فتح ۱۴ می ۲۰۰۷
۵- نگاه کنید به: مارکس، کارل (۰۸۳۱) جنگ داخلی در فرانسه ۱۷۸۱ ترجمه باقر پرهام تهران نشر مرکز
۶- برای نمونه به سلسله مقالات اخیر فرج سرکوهی در سایت اخبار روز نگاه کنید.
۷- نگاه کنید به: زعیم، سیامک (۱۳۹۳) مارکسیست لنینیست ها و مشی چریکی چاپ دوم – بی جا انتشارات حزب کمونیست ایران ( م ل م)
۸- نگاه کنید به: پویا (۱۳۵۴) سخنی با پویندگان انقلاب ایران، انتقادی بر مشی چریکی بی جا انتشارات سازمان انقلابیون کمونیست (م ل)
۹- جنگلی، میرزا اسماعیل (۱۳۵۷) قیام جنگل با کوشش اسماعیل رائین تهران انتشارات جاویدان ص ۷۲-۷۳