نبرد انقلاب و ضد انقلاب و شکست سوسیالیسم در چین

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۲ دقیقه

چرا شورش مردمی علیه کودتای بورژوایی ۱۹۷۶ صورت نگرفت؟

از نشریه حقیقت شماره ۷۶ آبان ۱۳۹۵

اکتبر سال ۲۰۱۶ مصادف با چهلمین سال شکست انقلاب چین و احیای سرمایه داری در این کشور است. با شکست سوسیالیسم و دولت دیکتاتوری پرولتاریا در چین، موج نخست انقلاب های کمونیستی به لحاظ عینی خاتمه یافت. این موج با تدوین مارکسیسم توسط مارکس و انگلس و سپس رویداد کمون پاریس در سال های نیمه ی دوم قرن نوزدهم آغاز شد، با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و تأسیس اولین دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) تثبیت شد و با پیروزی انقلاب ۱۹۴۹ در چین و به ویژه در جریان انقلاب فرهنگی پرولتاریایی (۱۹۶۶-۱۹۷۶) به نقطه ی اوجش رسید. شکست سوسیالیسم در چین، توازن قوای جهانی را به شکل فزاینده ای به نفع بورژوازی و قدرت های امپریالیستی اعم از امپریالیست های غربی و سوسیال-امپریالیسم بلوک شرق تغییر داد و نقطه ی عطف منفی در روند نزولی جنبش های انقلابی و کمونیستی در سراسر جهان شد. این شکست در یک قلم، کشور پهناور چین با بیش از نهصد میلیون مردم آن و پتانسیل های بالای اقتصادی و زیربنایی اش که در دوران سوسیالیسم از زیر صفر توسعه یافته و به مرحله ی ثبات و شکوفایی رسیده بود را به حساب سرمایه داری جهانی ریخت و یک انکشاف اقتصادی مهم را برای اقتصاد بحران زده ی جهان سرمایه در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ فراهم کرد. مهم تر از آن اما تأثیرات سیاسی و ایدئولوژیک مخربی بود که شکست چین سوسیالیستی به مثابه ی آخرین سنگر انقلاب کمونیستی جهانی بر روی میلیاردها نفر از توده های کارگران، دهقانان، زحمتکشان، روشنفکران و جوانان انقلابی در سراسر جهان بر جای گذاشت. گرایش به سوسیالیسم دروغینِ اردوگاه امپریالیستی شرق، گرایش به جریانات اسلام گرا و بنیادگرایان مذهبی، تمایل به بی راهه های پست مدرنیستی، آنارشیستی و ناسیونالیستی و غیره همگی از تبعات منفی ناشی از یأس و سرخوردگی پس از شکست انقلاب چین بود. چهار دهه پس از شکست چین سوسیالیستی، بشریت هنوز در حال پرداختن تاوان سنگین این شکست و فقدان دولت های سوسیالیستی و یک جنبش نیرومند کمونیستی و انقلابی در سراسر جهان است. اگرچه از پس ویرانه های این شکست و ضرورت جمع بندی از علل آن، بذرهای یک کمونیسم نوین توسط باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا شروع به روییدن کرد و امروز به تنها امکان عینی نجات جنبش کمونیستی بین المللی از وضعیت قرین به نابودی دراز مدت این جنبش تبدیل شده است.

بدون داشتن یک تصویر کلی از انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین و محتوی و روند مبارزه ی طبقاتی در آن ده ساله ی بیمانند در تاریخ بشریت، فهم علل سرنگون شدن دولت سوسیالیستی در چین، بسیار دشوار است. از این رو پیشنهاد می شود پیش از خواندن این مطلب، به مقاله ی شورش علیه دنیای کهنه مندرج در شماره ی ۷۶ نشریه ی حقیقت (مرداد ۱۳۹۵) رجوع شود.

حقیقت

آیا پرولتاریای چین علیه احیای سرمایه داری شورش نکرد؟

در ششم اکتبر ۱۹۷۶ چیان چن (Jiang Qing)، چان چون چیائو (Zhang Chunqiao)، وان هون ون (Wang Hongwen) و یائو ون‌یوئان (Yao Wenyuan) چهار نفر از رهبران رده بالای حزب کمونیست چین و از طرفداران اصلی مائو تسه دون در ستاد فرماندهی انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، به دستور نخست وزیر هوا گوفن (Hua Guofeng) و با حمایت بخشی از رهبران حزبی و فرماندهان بلند پایه ی ارتش دستگیر شدند. این رویداد سر آغاز کودتایی بود که کمتر از یک ماه پس از مرگ مائو (۹ سپتامبر ۱۹۷۶) در جمهوری خلق چین رخ داد و به شکست آخرین دولت سوسیالیستی در قرن بیستم و احیای سرمایه داری در این کشور منجر شد.

چند ماه پس از کودتا در ژوئن ۱۹۷۷ زمینه برای بازگشت مجدد دن سیائوپین (Deng Xiaoping) از رهبران اصلی مخالف انقلاب فرهنگی و مهم ترین طرفدار سرمایه داری شدن چین، به قدرت فراهم شد. هُوا گوفن با تشکیل یازدهمین کنگره ی حزب (۱۲-۱۸ آگوست ۱۹۷۷) طی یک سخنرانی چهار ساعته، انقلاب فرهنگی را تمام شده اعلام کرد(Peking Review No:35 26.August.1977). یک سال بعد با تصویب «قانون اساسی جدید» و «برنامه ی اقتصادی جدید» در پنجمین کنگره ی خلق (۲۶ فوریه-۵ مارس ۱۹۷۸)، چین رسماً و عملاً به یک کشور سرمایه داری تبدیل شد

یکی از پرسش ها این است: چرا کمونیست ها و پرولتاریای چین علیه رهروان سرمایه داری و کودتای رویزیونیستی آنان شورش نکردند؟ مگر طرفداران مائو مدعی نیستند انقلاب فرهنگی، یک انقلاب در انقلاب و تلاش آگاهانه و توده ای برای مبارزه با زمینه های عینی و ذهنی بازگشت سرمایه داری و رهروان آن در حزب و جامعه بود، پس چرا رجعت رویزیونیست ها از طریق کودتا و تلاش های سازمان یافته و وسیع آنان برای احیای روابط سرمایه داری در چین، به شورش کمونیست ها و توده های آگاه شده در سال های انقلاب فرهنگی منجر نشد؟ گاردهای سرخ مائو و آن همه توده های کارگر، دهقان و دانشجویی که در کارزارهای بزرگ انقلاب فرهنگی مانند «مطالعه ی دیکتاتوری پرولتاریا»، «انتقاد از لین پیائو و کنفیسیوس» و غیره درباره ی چیستی رویزیونیسم و ماهیت واقعی سوسیالیسم آموزش دیده و مطالعه و جدل و بحث کردند، چرا در برابر ادعای تو  خالی رهبران جدید مبنی بر اینکه ادامه دهنده ی انقلاب و سوسیالیسم هستند، دست به مقاومت اساسی نزدند؟

شکست سوسیالیسم در چین و وقایع پس از اکتبر ۱۹۷۶ را نمی توان از ده   سال مبارزه ی سر سخت و پیچیده در انقلاب فرهنگی پرولتاریایی جدا کرد. پرولتاریا در چین سوسیالیستی به مدت یک دهه تحت رهبری شخص و خط مائو تسه دون، علیه رویزیونیست ها و رهروان سرمایه داری مقاومت و شورش کرد و آن ها را به عقب راند. ده سالی که نه تنها عمر دولت سوسیالیستی و دستاوردهای آن در خدمت به خلق را به درازا کشید و طبقه ی کارگر را کماکان صاحب قدرت سیاسی و حاکم بر سرنوشتش در جامعه باقی گذاشت، بلکه به یک انکشاف و جهش کیفیتاً نوین در علم کمونیسم نیز منتهی شد. انقلاب فرهنگی پرولتری چین تبارز عملی و اجتماعی تکاملات مائو در کشف قانون مندی های مبارزه ی طبقاتی در دوران سوسیالیسم بود و او در سایه ی این تجربه ی عظیم صدها میلیون نفری، فرصت بیشتری برای مفهوم پردازی دقیق تر و علمی تر کشفیاتش یافت. این مقاومت و مبارزه ی سراسری و آگاهانه علیه بازگشت سرمایه داری و تکاملات تئوریک راهنمای آن، به اعتلای امواج انقلاب کمونیستی و افزایش روحیه ی انقلابی در سراسر چین و در سطح جهان منجر شد و امکان مادی و زمینه ی عینی برای مطالعه و کشف هر چه بیشتر قانون مندی های جامعه ی سوسیالیستی و دولت دیکتاتوری پرولتاریا را نیز فراهم کرد. مائو در جریان این انقلاب یک بار دیگر هدف کمونیسم که زیر خروارها تحریف، التقاط و بدفهمی بورژوا   دمکراتیک خفته بود را کشف و بازترسیم کرد و جهت گیری دولت و جامعه ی سوسیالیستی را بر اساس آن در دستور کار قرار داد.(۱)

پیروزی رویزیونیست ها در اکتبر ۱۹۷۶ تنها فاز پایانی این مبارزه ی سهمگین طبقاتی بود که با شکست پرولتاریا و انقلابیون خاتمه یافت. بدون انقلاب فرهنگی پرولتری و بدون پافشاری مائو و رهبران انقلابی و توده های میلیونی پیرو انقلاب، بورژوازی ده سال زودتر مُهر شکست را بر پیشانی انقلاب زده و طفل نوپای سوسیالیسم در چین را به گور می سپرد. اما پرسش و چالشی که این مقاله با هدف پرداختن به آن نوشته شده، این است که در همان مقطع پس از ۱۹۷۶ چرا مجدداً شاهد شورش های وسیع و تأثیرگذار از سوی کمونیست ها، کارگران و دیگر توده های مردم چین علیه کودتاچیان و ضد انقلاب نبودیم؟

معرفت شناسی شکست

چه بلافاصله پس از شکست انقلاب چین در سطح جهانی و از سوی جریاناتی مانند خوجه ئیست ها(۲) و تروتسکیست ها و چه امروز از سوی برخی روشنفکران چپ و شبه تروتسکیست با جمع بندی های پراگماتیستی و امپریستی (تجربه گرایانه) از انقلاب چین و شکست آن روبه رو هستیم که عمدتاً بر یک معرفت شناسی غلط و یک روش شناسی نادرست در شناخت و تحلیل رویدادها و تحولات تاریخی بنا شده اند. موفقیت و عدم موفقیت آن هم به معنای تنگ نظرانه و محدودش را تنها معیار برای ارزیابی از پدیده ی پیچیده ای چون شکست انقلاب قرار دادن، پراگماتیسم است. بر اساس این منطق پراگماتیستی، انقلاب فرهنگی چین و تکاملات مائو و رهگشایی های او در هدایت انقلاب و علم کمونیسم چون شکست خورد غلط بود و پس از ۲۷ سال طبقه ی بورژوازی در این کشور به قدرت بازگشت! از دیگر نتایج حاصل از پراگماتیسم امپریستی این است که چون انقلاب شکست خورد پس مائو و رهبران کمونیست چین الزاماً باید اشتباهات عمده و مهم سیاسی مرتکب شده باشند. طبق این منطق باید نتیجه گرفت تمامی نظرات مارکس و انگلس دست کم درباره ی مبارزه ی طبقاتی، تئوری دولت، دیکتاتوری پرولتاریا، ضرورت حزب کمونیست و غیره غلط بودند چون مارکس و انگلس هیچ انقلاب و جنبش وسیعی را در طول حیات سیاسی شان هدایت و رهبری نکردند تا موفقیت یا عدم موفقیت آن در عرصه ی عمل، محک بخورد. یا اگر روند انقلاب در فاصله ی فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ به نحوی پیش می رفت که به پیروزی لنین و بلشویک ها منجر نمی شد، پس تئوری حزب لنین یا تکاملات او درباره ی دولت و دیکتاتوری پرولتاریا نادرست می بود.

این نوع پراگماتیسم و امپریسم، رابطه ی تئوری و پراتیک را به صورت محدود و فایده محور درک کرده و درنمی یابد که صحت یک تئوری علمی از جمله تئوری های علم کمونیسم به نتایج بلافصل و موفقیتش در هر شرایط خاص بستگی ندارد. یافته های دانشمندان حوزه های مختلف علمی از جمله کشفیات مارکس، انگس، لنین و مائو در علم کمونیسم، اولاً در حیطه ی تئوری صحت داشته و قابل اثبات و قابل دفاع هستند، ثانیاً در عرصه ی پراتیک ۱۶۰ سال مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا، دو انقلاب پیروزمند روسیه و چین و سپس در تجربه ی دولت سوسیالیستی اتحاد شوروی و چین سوسیالیستی در عمل سنجیده شده و عمده بودن دستاوردها و فرعی بودن کمبودهای آن ها به اثبات رسیده است. اینکه در جریان مبارزه و جنگ طبقاتی، انقلاب های بنا شده و پیشروی کرده بر اساس نظرات مارکس، لنین و مائو، شکست خوردند عمدتاً به عوامل گوناگون عینی در تناسب قوای داخلی و بین المللی میان پرولتاریا و بورژوازی ارتباط داشت و نه عدم صحت تئوری های کمونیستی یا اشتباهات رهبران کمونیست. چنانکه مائو گفت:

در مبارزه ی اجتماعی گاهی اتفاق می افتد نیروهایی که نماینده ی طبقه ی پیشرو هستند، با شکست روبه رو شوند. اما این شکست به این علت نیست که گویا ایده های آنان نادرست بوده بلکه به این علت است که در تناسب قوایی که با هم درگیر مبارزه اند، نیروهای پیشرو هنوز به قدرت نیروهای ارتجاعی نرسیده اند (مائو ۱۹۶۳: ۱۳۶).

بنا بر این در جمع بندی از تاریخ جنبش کمونیستی و در تحلیل علل شکست دولت های سوسیالیستی در قرن بیستم باید یک روش علمی و ماتریالیستی-دیالکتیکی را به کار برد و تنها و تنها این روش است که امکان یک جمع بندی صحیح و همه جانبه را فراهم خواهد کرد. باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم هم از ضرورت اتخاذ یک رویکرد علمی در تحلیل تاریخ واقعی انقلاب های کمونیستی تاکنونی صحبت کرده و هم چگونگی به کار بردن این رویکرد در ریشه یابی علل شکست این انقلاب‌ها را نشان داده است. به باور او علل عمده ی ناکامی و عدم موفقیت دولت های سوسیالیستی شوروی و چین نه در اشتباهات رهبران کمونیست بلکه در قدرت بورژوازی و در توازن قوای نامساعد داخلی و خارجی به نفع بورژوازی و به ضرر پرولتاریا بوده است و دقیقاً همین رویکرد ماتریالیستی-دیالکتیکی است که به او امکان درک صحیح تر و عمیق تر اشتباهات فرعی و جدی صورت گرفته در این انقلاب ها و ریشه یابی علل خطی و تئوریک آن ها را داده است(۳) و باز فقط چنین رویکرد علمی و چنین رویکرد معرفت شناختی است که به وی امکان تدوین یک سنتز نوین و خط صحیح برای ممانعت از تکرار اشتباهات پیشین را داده است. اما آواکیان به درستی تأکید می کند که این مساله به معنای عدم وقوع اشتباه یا خطا در آینده نیست. یک رویکرد علمی همواره کمبودهای احتمالی و اشتباهات را به عنوان بخشی از پروسه ی شناخت و پروسه ی عمل باید مدنظر داشته باشد. تصور انقلابِ بدون اشتباه و انتظار انقلابِ تضمین شده و شکست ناپذیر، فقط به کار ایده آلیست ها و خیال پردازان می آید، و نه مارکسیست ها و ماتریالیست ها.

واقعه ی شکست سوسیالیسم در چین را نیز از این منظر باید مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. با چنین رویکردی نتیجه این است که اولاً پرولتاریا تحت رهبری مائو به مدت ده سال مانع قدرت گیری ضد  انقلاب شد و یک کارزار وسیع توده ای را برای مبارزه با بازگشت سرمایه داری و تغییر افکار مردم در مسیر انقلاب کمونیستی به راه انداخت. ثانیاً رهروان سرمایه داری و بورژوازی نوخاسته در چین بنا به علل و زمینه های داخلی و بین المللی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت در مقطع پس از مرگ مائو امکان تهاجم به جناح انقلابی و کودتا را پیدا کرده و آن را عملی کردند. ثالثاً این شکست محتوی اصلی دستاوردهای مائو و تکاملات او در علم کمونیسم خصوصاً تئوری «ادامه ی انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا» را زیر سوال نبرده و ابطال نکرده و انقلاب فرهنگی کماکان بلندترین قُلّه ای است که پرولتاریای جهانی در عمل به آن دست یافته است.

ضد انقلاب سرکوب می کند

پیش از پرداختن به پیچیدگی های مبارزه ی طبقاتی در چین و ترسیم صحنه ای که بورژوازی در آن فرصتِ زدنِ سرِ انقلاب را پیدا کرد مختصراً باید اشاره ای کرد به شورش مردمی علیه این کودتا و نقش عنصر سرکوب و خشونت ضد  انقلابی در جریان کودتا و سال های پس از آن. زیرا یکی از تصورات غلط درباره ی پیروزی ضد  انقلاب در چین این است که اساساً هیچ اعتراض و شورشی صورت نگرفت و عموماً بدون خون ریزی و سرکوب و به صورت مسالمت آمیز این انتقال قدرت انجام شد.

از شدت خشونت و میزان سرکوبِ صورت گرفته از سوی کودتاچیان و ابعاد شورش و مقاومتی که در مناطق مختلف علیه کودتا صورت گرفت، تا کنون آمار، اطلاعات و اسناد رسمی از سوی حکام چین منتشر نشده است. رسانه های امپریالیستی غرب و سخنگویان حقوق بشری  آن نیز منفعت و ضرورتی در افشای ابعاد سرکوب، تصفیه و کشته شدن کمونیست ها و انقلابیون چینی ندیده اند. با این وجود اخبار و اسناد منتشر شده در آن سال ها و روایت عینی خارجی هایی که در آن مقطع در چین بودند، حکایت از یک سرکوب و تصفیه‌ی وسیع دارد. تا مارس ۱۹۷۷ شورش ها و اعتراضات علیه کودتا ادامه داشت و از سوی طرفداران مائو و چهار نفر در شهرهای مختلف به دفاتر حزبی، پادگان ها و تأسیسات نظامی حملات مسلحانه ی مردمی صورت می‌گرفت. در نقاطی مانند جنوب پکن سربازان ارتش به شورشیان ضد  کودتا پیوستند و در برخی مناطق قطارها و کارخانه ها به علت اعتصابات و اعتراضات تا مدت ها به راه نیافتاده بودند (لوتا ۱۳۹۳: ۷۷-۷۸).

بنا به گفته‌ی شاهدان عینی تعداد اعدام ها در چین بی سابقه و وسیع بود (بتلهایم ۱۳۵۷: ۱۰۸، ۱۱۱). چیان چن، چان چون چیائو، وان هون ون و یائو ون یوئان به عنوان معروف ترین رهبران و طرفداران انقلاب فرهنگی پس از مائو، دستگیر شدند. آنان که از سوی کودتاچیان به «باند چهار نفره» معروف شده بودند به همراه شش نفر دیگر از اعضای بلند پایه ی حزب از نوامبر ۱۹۸۰ در دادگاهی به ریاست و حمایت کودتاچیان، به اتهام «توطئه برای برانداختن رهبری حزب و دولت، دستگیری و آزار هفتصد هزار نفر از مأمورین دولتی و رهبران حزب و…» محاکمه شدند (Beijing Review N48. December 1. 1980). چیان چن و چان چون چیائو اتهامات را نپذیرفتند و به مرگ محکوم شدند.(۴)سایرین حبس هایی از ۱۶ سال تا ابد دریافت کردند. یائو ون یوئان و وان هون ون پس از مدتی ابراز ندامت کردند و دوره ی حبس شان کوتاه تر شد. ضعف نشان دادن آن ها به عنوان دو نفر از اصلی ترین رهبران انقلاب فرهنگی و کرنش شان در مقابل کودتاچیان، بیانگر روحیه ی منفعل پس از شکست کامل انقلاب و تثبیت ضد  انقلاب در سال های آغاز دهه ی ۸۰ میلادی بود. به جز چهار نفر، در سراسر کشور ده ها هزار نفر از طرفداران انقلاب فرهنگی و مسئولین و رهبران حزبی و ایالتی از جمله شش وزیر، دستگیر و محاکمه یا اخراج شدند. یک سوم کادرهای حزب ده ها میلیون نفری کمونیست که بیشتر از جوانان عضوگیری شده در سال های انقلاب فرهنگی بودند و یک چهارم اعضای کمیته ی مرکزی تصفیه شدند. به گفته ی یکی از مورخین مخالف انقلاب فرهنگی و از طرفداران کودتاچیان، کمیسیون های بازجویی و تفتیش عقاید برای رسیدگی به وضعیت عضویت و اعتقادات ۱۷ میلیون جوان عضوگیری شده در سال های انقلاب فرهنگی، تشکیل و مشغول به کار شد (داربی شر ۱۳۶۸: ۵۷). همچنین قانون اساسی مصوب بعد از کودتا، حمله به نهادهای توده ای و مردمی مانند میلیشیاهای خلق یا کمیته های انقلابی برای منحل کردنشان و احیای نهادهای سرکوب مانند دادستانی را در دستور کارش قرار داد. تمامی دستاوردهای خلق در دوران انقلاب فرهنگی برای اعمال اراده و نظر در حیات سیاسی و اجتماعی اش، توسط کودتاچیان باز پس گرفته شد و در بروکراسی های ارتجاعی و راست به خاک سپرده شد.

پیچیدگی های مبارزه ی طبقاتی در چین سوسیالیستی

درباره ی چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی با یک تصویر وارونه در تاریخ نویسی های جعلی راست و چپ روبه رو هستیم که مدعی اند مائو دیکتاتور مستبدی بود با جایگاه خدایی و صاحب اراده ی مطلق که بدون هیچ محدودیت و معذوریتی در درون حزب و دولت، به هر شکلی که دلش می خواست عمل می کرد.(۵) اما یک بینش واقع گرایانه و ماتریالیستی به تاریخ و یک مطالعه و رویکرد علمی به واقعیت مبارزه ی طبقاتی در چین سوسیالیستی نشان می دهد که چنین نبود و این مساله نه مطلوب بود و نه امکان پذیر. انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، یک انقلاب واقعی با تمامی پیچیدگی ها و سختی های هر انقلاب حقیقی دیگری بود. بنا بر این مائو تسه دون اگرچه دقیقاً به علت رهبری انقلاب چین، دارای محبوبیت وسیع در میان توده ها بود اما از قدرت بی حد و مرز و اختیار بی انتها برخوردار نبود و در چارچوبه ی ضرورت ها و تضادهای واقعی جامعه و انقلاب چین و حتی اوضاع بین المللی می‌توانست و باید عمل می کرد و نه خارج از آن ها و به هر شکل «دلبخواهی». این واقعیت که مائو در محدوده ی تضادهای مبارزه ی طبقاتی در دوران سوسیالیسم باید با رهروان سرمایه داری دسته و پنجه نرم می کرد و قدرت بی انتها نداشت را حتی مورخین بورژوا هم تأیید کرده اند (داربی شر ۱۳۶۸: ۵۲). به همین علت چندین تضاد پیچیده پیش پای او قرار داشت که کار رهبری انقلاب فرهنگی را بسیار دشوار و حساس کرده بود.

سیر تکوین رویدادها در چین سوسیالیستی به این شکل بود که طبقه ی کارگر و متحدینش تحت رهبری حزب کمونیست و خط مائو تسه دون در ۱۹۴۹ قدرت سیاسی را از بورژوازی و فئودال ها گرفتند، امپریالیست ها را بیرون کردند و از همان فردای انقلاب روابط تولیدی، ساختارهای اقتصادی و زیربنایی و همچنین نهادها و مناسبات اجتماعی را در معرض تغییرات رادیکال و ریشه ای و در مسیر سوسیالیسم قرار دادند. اما در تمام این مدت عناصر و رهروان بورژوازی نوخاسته در درون حزب و دولت به بقای خود و تلاش برای رجعت روابط سرمایه داری ادامه دادند. مائو کشف کرد که خاک جامعه ی سوسیالیستی همواره مستعد سربرآوردن مجدد «علف های هرز» بورژوایی است و مبارزه ی طبقاتی علیه اشکال کهنه و جدید بورژوازی در تمام دوران سوسیالیسم ادامه خواهد داشت.(۶) به لحاظ توازن قوا در درون حزب، دولت و ارتش، جناح راست قوی تر از جناح چپ بود و مائو در بسیاری از موارد در کمیته ی مرکزی حزب، تنها می ماند. چهره هایی سرشناس و قدرت مندی همچون لیو شائوچی (Liu Shaoqi)، لین پیائو (Lin Biao)، چو ئنلای (Zhou Enlai) و دن سیائوپین در مراحل مختلف انقلاب فرهنگی، در رأس طیف جناح راست و در مقابل مائو و انقلاب ایستادند و به صورت پیگیر به دنبال متوقف کردن انقلاب فرهنگی بودند. بورژوا   دمکرات هایی که هیچ گاه کمونیست نبودند و با هدف خلاص کردن جامعه ی چین از قید و بند فئودالیسم و وابستگی سیاسی به امپریالیسم به انقلاب پیوستند و نه با هدف سوسیالیسم و پیشروی به سمت کمونیسم و انقلاب جهانی آن.

در سطح جامعه نیز هرگز چنین نبود که مردم تماماً تحت رهبری مائو و خط و مشی او برای ادامه ی انقلاب قرار داشتند. بورژوازی نوین، پایه های اجتماعی و طبقاتی خود را در جامعه داشت و از تضادهای جدی اقتصادی و مادی برای بسیج این پایه ی اجتماعی استفاده می کرد. از سوی دیگر لنین در اثر معروفش چه     باید کرد؟ گفت که مبارزات خودبه خودی کارگران گرایش به رفتن به زیر بال و پر بورژوازی و خطوط بورژوایی دارد و کمونیست ها باید مبارزات آنان را با بردن آگاهی به درون طبقه به مسیر آگاهانه ی انقلاب و کمونیسم هدایت کنند. این روند در جامعه ی سوسیالیستی نیز صادق است و گرایش عمومی و خودبه خودی توده ها حتی توده هایی که پایه ی اجتماعی بورژوازی نیستند به سمت راه حل ها، خطوط و نیروهای بورژوا گرایش می یابد و حزب کمونیست باید مدام با پیش گذاشتن کارزارهای تئوریک و سیاسی آگاهی بخش و توده ای، آنان را در جاده ی انقلاب کمونیستی رهبری کند. این استراتژی صحیح و ضروریی بود که مائو در جریان انقلاب فرهنگی در پیش گرفت. اما این واقعیت تلخی است که با وجود ده سال انقلاب فرهنگی پرولتاریایی، باز هم بخش هایی از توده های مردم به علل مختلف مادی و ذهنی، استراتژی و برنامه های بورژوایی بروکرات هایی مانند چو ئنلای و دن سیائوپین را مطلوب تر از خط و مشی جناح چپ می‌دانستند. این واقعیت، البته هیچ خدشه ای بر درستی انقلاب چین و دیکتاتوری پرولتاریا در این کشور وارد نمی کند و بر عکس شاهدی است بر صحت انقلاب. کدام کمونیستی است که بر تداوم گرایشات بورژوایی، خرده بورژوایی و حتی فئودالی، دینی و پدرسالارانه در بین توده ها، کادرهای حزب و حتی رهبران از جمله در میان کارگران در دوران سوسیالیسم آگاه نباشد؟ نگاه واقعی و علمی به تاریخ و جامعه ی سوسیالیستی، جای هیچ توهمی را باقی نمی گذارد که مبارزه با گرایشات عقب مانده ی توده ها، کادرهای حزب و حتی رهبران تا مدت ها پس از انقلاب ادامه خواهد داشت و وظیفه ی کمونیست ها و بخش های پیشروتر جامعه است که با این گرایشات به مبارزه برخیزند. حتی خود کمونیست های آگاه عقب گرد کرده و گرایشات غیر کمونیستی در میان این بخش ها تبارز پیدا می کند و در درون حزب کمونیست نمایندگان و رهبران خود را پیدا می کند. به همین علت در تمام سطوح جامعه، حزب و دولت نیاز به مبارزه و اصلاح وجود دارد. بقایای جامعه ی طبقاتی به شکل تداوم «حق بورژوایی» (تمایزات اجتماعی و اقتصادی) و افکار کهنه، کماکان بخش هایی از توده ها، کادرها و اعضای حزب را به سمت گیری با رهبران و مقامات رویزیونیست در حزب و راه حل های آنان برای تضادهای پیش روی جامعه می کشاند.

در انقلاب فرهنگی، مبارزه بر سر متمایز کردن مارکسیسم از رویزیونیسم و تبیین تفاوت های این دو بود به گونه ای که توده های مردم قادر به تشخیص این تفاوت باشند. از این رو مبارزه همچنین بر سر مردم بود. یک جناح به دنبال هر چه بیشتر درگیر کردن توده های وسیع در انقلاب و کارزارهای مبارزاتی، آگاهی بخش و تئوریک آن بود و جناحی به دنبال هر چه دور کردن مردم با شعار «امنیت و ثبات و رشد اقتصادی». مائو به درستی تحلیل کرده بود که گرایش خودبه خودی در میان توده ها به شکلی است که پس از پیروزی انقلاب، تمایل دارند کار سیاسی، تصمیم گیری های سیاسی و پیشبرد مبارزه را به رهبران حزب واگذاشته و به زندگی عادی خود بازگردند. چیزی که بسیار مطلوبِ بروکرات های رویزیونیست در صفوف حزب بود. اما مائو می دانست برای کاستن فاصله میان کار فکری و کار بدنی، برای کاستن تضاد میان رهبری کننده و رهبری شونده و برای هدایت درست مبارزه ی طبقاتی در دوران سوسیالیسم باید انقلاب و آگاهی انقلابی کمونیستی را به درون جامعه برده و توده های وسیع مردم را با بسیج کردن حول خط صحیح، درگیر این مبارزه کند. توده هایی که در جریان این مبارزه همچنین باید جهان بینی و تفکر خود را در مسیر انقلاب و کمونیسم تغییر داده و بازسازی کنند. از این رو جناحی از حزب، درگیر شدن مردم حول ایدئولوژی، سیاست و تئوری کمونیستی و مبارزه علیه بورژوازی را لازمه ی پیشرفت انقلاب می دانست و جناحی هر چه بیشتر خنثی کردن مردم و دور نگاه داشتن شان از سیاست و تئوری کمونیستی را لازمه ی اهدافش. تفاوت استراتژی این دو جناح، در واقع تفاوت استراتژی و خط و مشی دو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریا در مواجهه با تضادهای اجتماعی و نگاه به جایگاه توده های مردم نزد این دو طبقه بود.

جناح راست وقتی با مقاومت و ابتکار عمل های مائو و طرفدارانش روبه رو شد و به این نتیجه رسید که نمی تواند مردم را از سیاست و مبارزه ی طبقاتی دور نگاه دارد، آنگاه تاکتیک سازمان دهی توده ها حول خطوط انحرافی، ایذایی و فرساینده را در دستور کار قرار داد. ادعا و تبلیغات جناح راست این بود که انقلاب فرهنگی و مبارزات توده ای ناشی از آن باعث هرج و مرج و ناآرامی شده و هم در زندگی روزمره ی مردم خلل ایجاد می کند و هم باعث پایین آمدن تولید شده است، بنا بر این انقلاب کافی است و باید «به شرایط عادی بازگشت». رهروان سرمایه درای در بسیاری از موارد به مسخ کردن و بی محتوی کردن کارزارهای مبارزاتی یا نهادهای انقلابی می پرداختند و آب سردِ بازگشت به «شرایط عادی» را بر آتش سرخ خیزش و هیجان توده ها برای شورش علیه بقایای دنیای کهن می ریختند. در بسیاری از موارد این جناح راست بود که عامدانه به هرج و مرج و درگیری ها دامن می زد تا هم کادرهای خود را از زیر فشار انتقادات توده ها خارج کند و هم انرژی مردم را به بی راهه کشانده و مبارزه را فرساینده کند. این سیاست تا حدودی موفق بود و بخش هایی از رهبران و کادرهای حزب، روشنفکران و توده هایی که از تداوم انقلاب در دهه ی ۱۹۷۰ خسته شده بودند را جذب و متحد کرد. البته ادعای کاسته شدن از بهره وری تولید و رکود اقتصادی در سال های انقلاب فرهنگی، بی اساس بود و انقلاب با شعار استراتژیک مائو یعنی «انقلاب را دریابید و تولید را بالا ببرید» باعث انکشاف در ابتکارات توده ای و رشد تولید شده بود. تا آنجا که حتی متخصصین اقتصادی بورژوا و ضد کمونیست هم نمی توانند کتمان کنند که اقتصاد چین در سال های انقلاب فرهنگی به ویژه در دهه ی ۱۹۷۰ دچار رکود و افت نشد (کوز؛ وانگ ۱۳۹۳: ۵۲). اما به هر حال بخش هایی از مردم طرفدار بازگشت به «شرایط عادی» یا همان «نیروی عادت» که جامعه را بر ریل روابط سرمایه داری قرار می داد، بودند و در طول سال های انقلاب فرهنگی و پس از کودتای ۱۹۷۶، به دفاع از رهروان سرمایه داری پرداختند. سبک کار و ابتکار  عمل های ستادهای فرماندهی رویزیونیست ها و رهبران شان متنوع و پیچیده بود و از حملات صریح و علنی به انقلاب فرهنگی و مائو تا ضد  حملات و پاتک های وسیع تحت نام دفاع از انقلاب و مائو را شامل می شد.(۷)

یکی از پیچیدگی های مبارزه این بود که نمایندگان و سخنگویان بورژوازی در درون حزب کمونیست و دولت سوسیالیستی حضور داشتند و زیر نام این دو فعالیت و تحرک می کردند. آن هم چهره هایی همچون لیو شائوچی، لین پیائو، چو ئنلای، دن سیائوپین، چو ته (Zhu De) و دیگرانی که سال ها در جنگ خلق و ارتش آزادی بخش نقش ایفا کرده و در میان توده ها دارای محبوبیت بودند. این یکی از ویژگی های مبارزه ی طبقاتی در دوران سوسیالیسم است که تشخیص انقلاب از ضد  انقلاب کار راحتی نیست. کشف و شناسایی رویزیونیسم و استراتژی و تاکتیک رهروان سرمایه داری در دوران سوسیالیسم و هدایت مبارزه ی طبقاتی با هدف افشا و ایزوله کردن آنان، عملی بسیار دشوار، ظریف و حساس بود. اثبات رویزیونیست و بورژوا  دمکرات بودن چهره های سرشناس و قدیمی حزب به توده های مردم، نیازمند تدارک سیاسی و فکری وسیع برای به راه انداختن مبارزات گسترده و عمومی بود. بدون تدارک برای اشاعه ی چنین آگاهی عمومی مائو نمی توانست فراخوان اصلاح یا اخراج رویزیونیست های نامدار و قدیمی حزب را بدهد. این کار فقط بر بستر یک کارزار وسیع توده ای امکان پذیر بود. رویزیونیست‌های کهنه کاری چون لیو شائوچی با اراده و اصرار توده های آگاه   شده باید برکنار می شدند و چنین نیز شد. به همین علت، کارزارهای مطالعه ی تئوری های مارکسیستی برای درگیر کردن شمار هر چه بیشتری از توده های مردم با هدف دادن توانایی تشخیص مارکسیسم از رویزیونیسم و انقلاب از ضد  انقلاب به آنان، یکی از اصلی ترین سلاح های مائو و ستاد رهبری انقلاب فرهنگی بود.

از سوی دیگر مائو به دنبال حل تضاد بود و نه پاک کردن صورت مساله از طریق سرکوب و حذف فیزیکی رهروان سرمایه داری. او جمع بندی کرد که با اعدام و حذف فیزیکی رویزیونیست ها، نمی توان بذرهای احیای سرمایه داری را خشکاند و مانع از عروج دوباره ی رویزیونیست ها شد. او در سال ۱۹۶۷ چنین گفت:

هدف انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی چیست؟… مبارزه علیه رهروان سرمایه داری در حزب یک وظیفه ی عمده است، اما هدف نیست. هدف عبارت است از حل مشکل جهان بینی و پاک کردن رویزیونیسم… اگر جهان بینی متحول نشود، حتی اگر دو هزار نفر از رهروان سرمایه داری در انقلاب فرهنگی جاری از میان برداشته شوند، بار دیگر چهار هزار نفر دیگر ممکن است ظاهر شوند (به نقل از آواکیان ۱۳۶۵: ۳۵۳، ۳۵۴).

بنا بر این سبک کار باید چنین می بود که هم توده های مردم را حول تشخیص تمایز میان کمونیسم و رویزیونیسم بسیج کند و هم با رهروان سرمایه داری مبارزه کرده و آنان را به عقب رانده و منفرد کند. همچنین هدف این مبارزه باید متکی بر اصلاح و دوباره متحد کردن کادرها و رهبرانی بود که دچار راست روی یا عدول از جاده ی انقلاب و کمونیسم شده بودند. مائو به درستی گفته بود که تعداد رهبران اصلاح ناپذیر اندک است اما رهبران و کادرهای زیادی در حزب و جامعه وجود دارند که در جریان مبارزه باید آموزش خود را از نو ساخته و اصلاح شوند و با خط و مشی و افق کمونیستی و انقلابی به خلق خدمت کنند. این مساله اگرچه تنها راه حل صحیح برای معضل مبارزه با بورژوازی در جامعه بود اما از آنجا که ناچاراً حضور فیزیکی و سیاسی رهروان سرمایه داری در سطوح مختلف قدرت را تحمل می کرد، بسیار ریسک پذیر بود. باز هم تأکید می کنیم حذف فیزیکی رهبران رویزیونیست همان طور که مائو گفت راه حل این تضاد نبود، همچنان که تصفیه های پس از انقلاب اکتبر و دهه ی ۱۹۳۰ در اتحاد شوروی، مانع از عروج رویزیونیسم و شکست انقلاب نشد. مزیت کیفی خط و مشی مائو تسه دون در انقلاب فرهنگی برای حل خطر احیای سرمایه داری در مقایسه با راه حل مکانیکی رهبری اتحاد شوروی، در این بود که مائو مبارزه را به سطح صدها میلیون نفر از توده‌های مردم کشاند و کوشید با روشن کردن خطوط تمایز فکری، تئوریک و ایدئولوژیک میان مارکسیسم و رویزیونیسم، ضد  انقلاب را با آگاهی و عمل و مبارزه ی توده ها و در جریان تغییر جهان بینی مردم، افشا و ایزوله کند. ریموند لوتا در کتاب و مائو پنجمی بود، این خط و مشی مائو تسه دون را چنین توضیح می دهد:

آنچه که برای مائو همیشه اصل بود، خط بود نه دست زدن به یک تصفیه ی مختصر. مساله به راه انداختن جنبشی بود که توده ها بتوانند مسائل مطروحه را درک کرده، قدرت و شور خود را نشان دهند و سطح آگاهی خویش را در مورد سره و ناسره بالا ببرند. به علاوه، این مساعدترین عرصه ای بود که به وسیله ی آن می شد بسیاری از پیروان خطوط نادرست را جذب نمود. همچنین از نظر تاکتیکی به نفع انقلابیون نیست هنگامی که صف بندی های دو جناح هنوز مشخص نشده و جا نیافتاده به حمله ی قاطع و نهایی علیه جناح راست اقدام کنند. بدین ترتیب، مائو دست به راه انداختن و انکشاف جنبش های سیاسی زد که عمدتاً جنبه  ی آموزشی داشته و برای ایجاد مناسب ترین شرایط ممکن برای نیروهای انقلابی بود تا بتوانند دشمنان قدرتمند داخلی را شکست دهند (لوتا ۱۳۹۳: ۷۶).

پیچیدگی دیگر ماجرا این بود که مائو و طرفدارانش از یک سو به دنبال کشاندن صدها میلیون نفر از توده های مردم به درون انقلاب و برانگیختن شان به شورش علیه مرتجعین و رهروان سرمایه داری بودند و از سوی دیگر باید شیرازه ی دولت و حزب را نگاه داشته و مانع از پاشیدن اساس دیکتاتوری پرولتاریا می شدند. باید در نظر داشت که در چین سوسیالیستی قدرت کماکان در دست مردم بود و دیکتاتوری پرولتاریا اعمال می شد، بنا بر این شدت یابی مبارزات توده ای نباید به مخدوش شدن دولت دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شد. از سوی دیگر چین سوسیالیستی هنوز در محاصره ی امپریالیست های غربی و تحرکات تهاجمی سوسیال   امپریالیسم شوروی قرار داشت. مائو باید با امکانات موجود و داشته های موجود به حل این تضاد و هدایت انقلاب می پرداخت. اگرچه مائو در حین مبارزات انقلاب فرهنگی یک بار گفته بود که ممکن است در صورت قدرت‌یابی بیش از حد رویزیونیست ها، کمونیست ها مجبور شوند دوباره به منطقه ی ینان (Yan›an)(۸) بروند و با زبان استعاره از امکان بروز جنگ داخلی برای جلوگیری از قدرت یابی رویزیونیست ها صحبت کرده بود، اما تا هنگام مرگ او و مقطع اکتبر ۷۶، روند حدت یابی تضادها به نقطه ای نرسید که مائو و طرفداران او را به فراخوان شورش و جنگ داخلی برای باز پس گرفتن قدرت سیاسی وادار کند. از این رو مساله گاهاً خود را به صورت ضرورت سازش های تاکتیکی با جناح راست یا برخی شخصیت های آن نشان می داد که تداوم حضور این جناح در قدرت و حتی برخی پست های کلیدی مثل ارتش را به دنبال داشت. این وضعیت در مقاطعی به عقب نشینی جناح چپ و دست بالا گرفتن راست منجر می شد. از سال ۱۹۷۲ و پس از ماجرای لین پیائو شاهد چنین تغییر توازن قوایی در درون حزب و دولت به نفع جناح راست بودیم.

مساله ی لین پیائو

لین پیائو وزیر دفاع، معاون صدر کمیته ی مرکزی حزب و کسی بود که توانسته بود خود را به عنوان جانشین مائو، بر سر زبان ها بیاندازد. او به ظاهر از جدی ترین مدافعین مائو و انقلاب فرهنگی بود اما در واقع نماینده ی جناح دیگری از طیف رویزیونیست ها بود که هدف سازش با سوسیال   امپریالیسم شوروی و متوقف کردن انقلاب را دنبال می کردند. پایگاه اصلی لین پیائو در درون ارتش بود و او و هم قطارانش برای مقابله با جناح چپ، خط تجلیل از «نبوغ صدر مائو» را پیش گذاشتند که با تکرار نام مائو و برافراشتن تصاویرش، بدون طرح همه جانبه ی دیدگاه های مائو به دنبال بی محتوی کردن خط او و ساختن یک نماد بی آزار و خنثی از او بودند. لین پیائو از سال ۱۹۶۹ به بعد که موفق به تصفیه ی بخش هایی از رقبایش از صفوف حزب و ارتش شده بود، این بحث را پیش کشید که «انقلاب به اهدافش رسیده و باید رشد اقتصاد را در دستور قرار داد» (Avakian 1978: 58). با تشدید تنش میان چین سوسیالیستی و شوروی امپریالیستی، او خط تقویت موقعیت ارتش در گرفتن مناصب دولتی و سازش با روس ها و تکیه به آنان برای تهیه ی اسلحه ی سنگین را پیش گذاشت. لین پیائو همچنین مخالف بازگشتن رهبران و کادرهایی بود که در سال های اول انقلاب فرهنگی مورد انتقاد قرار گرفته و تصفیه شده بودند و اینک پس از اصلاح و بازسازی خطی و فکری خواهان بازگشتن به حزب بودند. او بازگشت چنین کادرهایی را مغایر با انحصار خود و طرفدارانش بر مناصب حکومتی می دانست. مائو در تمام این موارد در مقابل خط لین پیائو ایستاد و خواهان ادامه ی انقلاب فرهنگی، تداوم تسلط حزب بر دولت، عدم سازش با نئورویزیونیسم شوروی و بازگشت کادرهای اصلاح شده بود (لوتا ۱۳۹۳: ۱۱). لین پیائو هنگامی که با مقاومت جناح چپ روبه رو شده و هر روز بیشتر افشا و ایزوله می شد ناچاراً به اتحاد شوروی گریخت اما هواپیمای حامل او در ۱۳ سپتامبر ۱۹۷۱ در مرز مغولستان سقوط کرد و او کشته شد.

ماجرای لین پیائو ضربه ی شدیدی به موقعیت جناح چپ و انقلاب فرهنگی پرولتاریایی وارد کرد. میلیون ها توده ی جوان طرفدار انقلاب فرهنگی چگونه می توانستند باور کنند لین پیائو که همواره خود را به عنوان سرسخت ترین طرفدار انقلاب و مائو معرفی کرده و هیچ کجا بدون کتاب سرخ کوچک دیده نمی شد، دست به چنین عملی زده باشد؟ جناح راست، ماجرای لین پیائو را به بهانه ای برای حمله به انقلاب فرهنگی تبدیل کرد و بانگ بر آورد که «اگر قرار بود انقلاب فرهنگی مانع گسترش ضد  انقلاب شود، چگونه لین پیائو تا ستاد رهبری انقلاب فرهنگی رسیده بود؟». خط و مشی جناح راست این بود که لین پیائو را به عنوان نماد و نتیجه ی «افراط در انقلابی گری» معرفی کند و از این طریق، کل انقلاب فرهنگی را با عنوان «چپ گرایی افراطی» مورد حمله قرار داده و دستاوردهای آن را پیش چشم توده ها بی اعتبار کند. ماجرای لین پیائو فرصت مناسبی برای ضدحمله و باز پس گیری موقعیت های از دست رفته را به جناح راست داد. از سال ۱۹۷۲ به بعد جناح راست به ترمیم موقعیتش در حزب، دولت و ارتش پرداخت. چو ئنلای کانون تجمع نیروهای راست بود. او در آغاز از انقلاب فرهنگی دفاع کرد اما به مرور به مخالفت با تعمیق و پیشروی انقلاب برخاست و پس از سرنگونی لیو شائوچی، یک ستاد فرماندهی جناح راست را ایجاد کرد. جابه جایی در اتحادها بیانگر این واقعیت بود که در دوران سوسیالیسم نیز همانند دوران پیش از کسب قدرت سیاسی، متحدین انقلاب متأثر از عوامل گوناگون و از جمله اوضاع جهانی در حال جابه جا شدن و تغییر هستند.

چو ئنلای به عنوان نخست وزیر از سال ۱۹۷۳ زمینه ی بازگشت بسیاری از نیروهای راست به قدرت را فراهم کرد. تعداد زیادی از افسران ارتش و بروکرات هایی که بین سال های ۱۹۶۶-۱۹۶۹ از کار برکنار شده بودند، به قدرت بازگشتند. ژنرال چو ته، وزرای سابق دارایی و دفاع و از همه مهم تر دن سیائوپین از آن جمله بودند. در این مورد نیز مائو و جناح چپ پس از ماجرای لین پیائو ناچار به یک عقب نشینی شده بودند. امروزه می توان با دید انتقادی نسبت به این عقب نشینی مائو و طرفدارانش نگریست و آن را به چالش کشید اما در آن مقطع ضرورت بازسازی و ترمیم حزب و ارتش به شدت احساس می شد و این مساله، بازگشت تعدادی از کادرها و رهبران مورد انتقاد قرار گرفته حتی کسانی که اشتباهات جدی مرتکب شده بودند را الزامی می کرد. خطر تهدیدات اتحاد شوروی از یک سو و اعمال دوباره ی اتوریته ی حزب بر ارتش که پیشتر پایگاه اصلی طرفداران لین پیائو بود، ضرورت این سازش را به مائو و جناح چپ تحمیل می کرد. به عنوان نمونه در مورد دن سیائوپین، مائو به علت بی نظمی ناشی از ماجرای فرار لین پیائو درون حزب و ارتش، به فرد با نفوذی مانند دن در درون بروکراسی نیروهای مسلح نیاز داشت و لاجرم پذیرفت او را تحت مسئولیت چو ئنلای به قدرت بازگرداند. به این ترتیب دن از تابستان ۱۹۷۴ به عنوان معاون نخست وزیر چو ئنلای به قدرت بازگشت. بازگشت دن سیائوپین بیانگر قدرت جناح راست در ارگان مختلف جامعه خصوصاً نهاد مهم و استراتژیک ارتش بود.

 از سال ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ مبارزه بر سر دو چیز میان دو جناح ادامه یافت: کم و کیف بازگشت کادرها و جمع بندی از ماهیت لین پیائو. در مورد اول جناح چپ عقیده داشت که بازگرداندن بعضی از کادرها ضروری است، اما می بایست بر پایه ی اصولی انتقاد از خود و حمایت از انقلاب فرهنگی استوار باشد. باز گرداندن برخی از آنان نه تنها فرصت متحول شدنشان را می داد، بلکه امکان جذب پایه ی اجتماعی آنان در میان کادرها را هم فراهم می کرد. اگر به رهبرانِ این جریان فرصت بازگشتن و خدمت دوباره به خلق داده نمی شد، امکان پیوستن پایه ی اجتماعی شان به اردوگاه دشمن وجود داشت. اما بسیاری از کادرهای بازگشته در مقطع حساس پس از سال ۱۹۷۳، هنوز با انقلاب فرهنگی سمت گیری نکرده بودند و به علت سال های دوری از قدرت، نسبت به این انقلاب و رهبران آن، حس کینه و انتقام جویی داشتند. اینان بخش موثر و کارآمدی در اجرا و دفاع از کودتای اکتبر ۷۶ بودند. تحت پوشش نقش و موقعیت چو ئنلای و دن سیائوپین تعداد کادرها و رهبران پیشتر تصفیه  شده چنان افزایش یافت که در سال ۱۹۷۵ از مجموع سی پُست در دولت مرکزی، بیست مورد آن در اختیار این بخش قرار گرفت (لوتا ۱۳۹۳: ۴۵).

 در مورد ماهیت لین پیائو، رهبران انقلاب فرهنگی با حمایت مائو توانستند لین پیائو را نه به عنوان «چپ رُوی افراطی» بلکه به عنوان «راست گرای مشابه لیو شائوچی» معرفی کرده و مبارزات مردمی «انتقاد از لین پیائو و کنفسیوس» را به راه بیاندازند. مائو در تمام این دوران می کوشید با حمایت از چهار نفر و به راه انداختن کارزارهای توده ای آموزشی و مطالعاتی، جناح راست که بیش از هر زمان دیگری در موضع قدرت قرار گرفته بود را هر چه بیشتر زیر فشار ببرد. اوج ضد حمله ی جناح چپ پس از مرگ چو ئنلای و در ماجرای شورش علیه دن سیائوپین و برکناری مجدد او در سال ۱۹۷۶ رخ داد.

تضاد دیگری که پس از ماجرای لین پیائو پیش پای مائو و چهار نفر قرار داشت، مساله ی برقراری توازن قوا درون حزب و ارتش از طریق در اختیار گرفتن مناصب حکومتی و حزبی بود. هیچ کدام از جناح های راست و چپ در این مورد دارای امتیاز قاطع بر دیگری نبودند. جناح راست نتوانست مانع از برکناری دن سیائوپین شود و جناح چپ موفق نشد چان چون چیائو را به مقام نخست وزیری برساند. در عوض دو جناح بر سر نخست وزیری هوا گوفن به توافق رسیدند. به واقع پذیرش هوا گوفن در ازای برکناری عنصر خطرناک و قدرت مندی چون دن سیائوپین به جناح چپ تحمیل شد و جناح راست دن سیائوپین را داد و هواگوفن را گرفت و چان چون چیائو را کنار نگاه داشت. این امر نشانه ی قدرت قابل ملاحظه جناح راست در درون حزب، دولت و ارتش تا آخرین روز زندگی مائو بود.

ارتش و توازن قوا در مقطع کودتا

یکی دیگر از پیچیدگی های مبارزه با بورژوازی نوخاسته در دوران سوسیالیسم، مساله ی ارتش و نیروهای مسلح بود. به طور کلی ارتش آزادی بخش خلق نسبت به سایر نهادها و عرصه های دولت و جامعه کمتر درگیر تحولات مربوط به انقلاب فرهنگی شد و بیشتر نقش ناظم بی طرف را میان توده های درگیر در انقلاب و جناح های مختلف آن بازی می کرد. اوضاع منطقه ای و بین المللی ریسک درگیر کردن ارتش در انقلاب فرهنگی را بسیار بالا برده بود. جنگ ویتنام، تهدید چین توسط امپریالیسم آمریکا به حمله ی اتمی و تشدید تضاد با شوروی سوسیال   امپریالیست، ضرورت آرام تر ماندن فضای ارتش را ایجاب می کرد. از طرف دیگر ارتش عمدتاً حوزه ی تحت نفوذ جناح راست باقی ماند. لین پیائو تا زمانی که در قدرت حضور داشت به عنوان وزیر دفاع مانع از گسترش امواج انقلاب فرهنگی به درون ارتش شد و پس از او جناح دیگرِ طیف راست به بهانه ی جلوگیری از «عروج دوباره ی لین پیائوئیسم» ارتش را از کارزارهای مهم سیاسی دور نگاه می داشت. جناح چپ از این مشکل آگاه بود و کوشید با انتخاب چان چون چیائو به عنوان مسئول بخش سیاسی و عمومی ارتش این معضل را حل کند. او سعی داشت کارزارهایی مانند مطالعه ی تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را به درون ارتش بکشاند اما موفقیت زیادی به دست نیاورد و با مقاومت ژنرال های رده بالای طرفدار جناح راست روبه رو شد. در حالی که پایگاه جناح چپ در بین گاردهای سرخ جوان، سازمان های دانشجویی، نهادهای کارگری و میلیشیای تازه تجدید سازمان شده ی خلق تمرکز یافته بود، جناح راست عمدتاً در ارتش و در میان مقامات لشکری و کشوری و منطقه ای پایه داشت. دن سیائوپین از حمایت اکثر فرماندهان ارتش آزادی بخش که اکثر آن ها تحت نظر چو ئنلای در دانشگاه نظامی هوانگپو (Huangpu) آموزش دیده بودند، برخوردار بود (داربی شر ۱۳۶۸: ۵۳). دن سیائوپین از مسئولیت هایش کنار گذاشته شد ولی این عمل، نتیجه ی یک کارزار درازمدت که خط او و ریشه های رویزیونیستی آن را طی یک مبارزه و آموزش بی امان تئوریک کاملاً افشا نموده باشد، نبود. بلکه بیشتر به عنوان یک برکناری تشکیلاتی نمود می یافت و پس از کودتا به او و کودتاچیان این فرصت را داد که تصفیه ی وی را به کینه و تسویه حساب های شخصی چهار نفر ربط دهند تا اختلاف خطی و در نتیجه طبقاتی عمیق او با مائو و کل سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا.

عنصر مهم دیگر که توازن قوا را در مقطع کودتا به نفع دن سیائوپین و هم قطارانش تغییر داد، جلب اکثر نیروهای میانه و سانتریست حزب مانند هوا گوفن بود. کادرهای دون پایه ای که از نظر سیاسی و خطی هیچ گاه انقلاب فرهنگی را درک نکردند اما به واسطه ی برکناری راست گرایان رده بالا، فرصت ارتقای موقعیت یافتند و در سمت گیری با انقلاب فرهنگی منافع فردی شان را دنبال می کردند. خرده بورژواهای مرددی که در امواج سیال مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی به این سو و آن سو کشیده می شدند. آنان اگرچه اساساً موضع راست داشتند اما بنا به مصالح شخصی در دوران حیات مائو در کنار جناح چپ ایستادند و پس از مرگ او و در اوج گیری تضاد و جدال میان دو طبقه و دو جناح، به سمت راست چرخیدند و نقش محمل انتقال دهنده ی قدرت به نمایندگان واقعی بورژوازی مانند دن سیائوپین را بازی کردند. در واقع ائتلاف جناح راست، جناح میانی و ارتش فرصت کودتا را فراهم کرد و در شوک اجتماعی ناشی از مرگ مائو و مشغولیت چهار نفر در مراسم ختم مائو، امکان پیش دستی برای تهاجم را به راست داد.

مهم ترین وظیفه ی بورژوازی پس از انجام کودتا و دستگیری و سرکوب و کشتار انقلابیون، خنثی کردن شورش های اجتماعی و حرکت گام به گام و تدریجی برای تبدیل کردن چین سوسیالیستی به چین سرمایه داری بود.

ضد انقلاب در پوشش طرفداری از مائو

بورژوازی نوخاسته ی چین پس از به قدرت رسیدن، آگاه بود که مسخ انقلاب و فرایند تبدیل چین سوسیالیستی به چین بورژوایی را نمی تواند به صورت علنی و جهش وار پیش ببرد. از این رو رویزیونیست ها تاکتیک حرکت زیر نام مائو و با شعار و ادعای سوسیالیسم و انقلاب را در پیش گرفتند. ایجاد سردرگمی سیاسی و آشفتگی فکری در بین توده ها مهم ترین سلاح کودتاچیان در این مقطع بود، آنچنان که مانع از تشخیص خط تمایز میان مارکسیسم از رویزیونیسم و انقلاب از ضد   انقلاب شوند. رویزیونیست ها در یک سال اول پس از کودتا از هرگونه حمله ی علنی به مائو خودداری کردند و با همان ادبیات و اصطلاحات دوران انقلاب فرهنگی و مائو، به چهار نفر حمله کرده و دلیل دستگیری آنان را «ضدیت با صدر مائو» عنوان کردند. در واقع، چنین وانمود می شد که این دستگیری ادامه ی مبارزه با لین پیائو و بورژوازی است. برای مثال در یکی از اسناد رسمی کودتاچیان به تاریخ ۲۴ اکتبر ۱۹۷۶ و در سخنرانی یکی از اعضای دفتر سیاسی حزب چنین می خوانیم که:

کنه خط مشی آن ها (چهار نفر) خیانت بی پرده به مارکسیسم لنینیسم اندیشه ی مائو تسه دون است. یعنی در داخل کشور؛ تغییر دادن خصلت پرولتاریایی حزب ما، سرنگون کردن دیکتاتوری پرولتاریا و احیای سرمایه داری و در عرصه ی بین المللی؛ طرد کردن اصول انترناسیونالیسم پرولتاریایی و تسلیم در برابر امپریالیسم (اوده ۱۹۷۶: ۶).

برای توجیه حقانیت دستگیری چهار نفر توسط هوا گوفن چنین استدلال می شد که «رفیق هوا گوفن را صدر مائو خودش انتخاب کرده است» و حتی در پلنوم سوم یازدهمین کنگره ی مرکزی حزب (۱۸-۲۲ دسامبر ۱۹۷۸) که سرآغاز قدرت یابی دن سیائوپین و طرفدارانش بود هم حمله ای به مائو صورت نگرفت و کماکان از او به عنوان «مارکسیست بزرگ» یاد شد و «تبدیل چین به قدرت سوسیالیستی نیرومند بر اساس مارکسیسم لنینیسم اندیشه ی مائو» به عنوان هدف کل جامعه تدوین شد‌(Peking Review no:52 29.December.1978: 6-17).

حمله ی صریح به مائو یا آنچنان که رویزیونیست ها می گفتند «افسانه زدایی از مائو»، شش ماه پس از محاکمه ی چهار نفر و در سند رسمی کمیته ی مرکزی با عنوان «قطع نامه در باب برخی مسائل مربوط به تاریخ حزب ما از بدو پیدایش جمهوری خلق» در ۲۹ جولای ۱۹۸۱ صورت گرفت. در این سند مائو به عنوان «مؤسس حزب کمونیست و ارتش آزادی‌بخش خلق، عامل پیروزی در جنگ رهایی بخش و ایجاد جمهوری خلق چین، پاسداری از استقلال کشور و ایجاد وحدت و امنیت ملت» مورد ستایش قرار گرفت و در عین حال به علت سمت گیری با افکار چپگرایانه ی گمراه کننده طی بیست سال آخر زندگی اش که به انقلاب فرهنگی انجامید از او انتقاد شد (Central Committee of the Communist Party of China.1981).

بنا بر این رویزیونیست ها برای خنثی کردن توده های طرفدار مائو و انقلاب فرهنگی به جز سرکوب علنی، دستگیر و اعدام آنان، به گل آلود کردن فضا و آشفته کردن افکار عمومی روی آوردند. تشبیه دستگیری چهار نفر به خنثی کردن توطئه ی لین پیائو کماکان به آشفتگی ذهنی و سیاسی در جامعه کمک می کرد. همچنان که حرکت تحت نام سوسیالیسم و تبعیت از مائو، کماکان به رویزیونیست های حاکم، وجه می بخشید.

مساله ی دیگری که به نفع رویزیونیست ها عمل کرد، نکته ای است که باب آواکیان از آن به «اینرسی» (Inertia) (لَختی، سکون و بی حرکتی) تعبیر می کند. یعنی روند خودبه خودی احساس انفعال و تبعیت مردم خصوصاً بخش های میانی جامعه نسبت به قدرت حاکم. آواکیان در این مورد در یکی از آثارش می گوید:

برای قشر بزرگی از جامعه، به خصوص برای قشر میانی، انقلاب کردن علیه آتوریته های مسلط کاری بس بزرگ و مصافی بس عظیم است. مردم به راحتی در راه انقلاب قرار نمی گیرند… فقط تحت شرایط فوق‌العاده چنین می کنند… این اینرسی به نفع طبقه ی در قدرت عمل می کند… مردم برای در دست گرفتن اسلحه و خیزش برای سرنگونی حکام، نیاز به گسست های بزرگ دارند. یعنی به طور عموم مردم گرایش دارند آتوریته ی نیرویی که در قدرت است را به رسمیت شناخته و با آن همراهی کنند. آن هم نه به خاطر ترس بلکه به همان دلایلی که می دانیم. (آواکیان ۲۰۰۳)

آواکیان می گوید این حالت در مورد دولت سوسیالیستی نیز صادق است و اگرچه یک جنبه ی مثبت به نفع دولت دیکتاتوری پرولتاریا دارد اما از آنجا که هر روند خودبه خودی در نهایت به ضرر انقلاب کمونیستی است، بنا بر این اینرسی جامعه در قبال دولت سوسیالیستی نیز عموماً نتایج و پیامدهای منفی داشته و دولت سوسیالیستی باید از آن اجتناب کند.

اما این انفعال و اینرسی بسیار مطلوب بورژوازی و در مورد چین بورژوایی است. رهروان سرمایه داری آگاهانه روی این گرایش در میان بخش های میانی جامعه سرمایه گذاری کردند و به حداکثر از آن سود بردند. زدن سرِ انقلاب یعنی چهار نفر و به راه انداختن کارزار ارتجاعی تبلیغاتی علیه آنان، دقیقاً برای پیشگیری از فراخوان آنان به شورش علیه رویزیونیست های تازه به قدرت رسیده بود. القای این حس که چین در آستانه ی حمله ی اتحاد شوروی است و باید از اختلافات داخلی خودداری کرد یا اینکه تداوم درگیری های خیابانی به جنگ داخلی کشیده شده و «کشور را به ورطه ی فاجعه و از هم گسیختن می برد» در ایجاد تردید و بی تحرکی در میان بسیاری از توده ها بی تأثیر نبود.

اوضاع جهانی و مساله ی انترناسیونالیسم

باب آواکیان در مباحث مربوط به رابطه ی انقلاب جهانی با سوسیالیسم در یک کشور چنین سنتز می کند که مبارزه ی طبقاتی در هر کشورِ مشخص بیشتر در سطح بین المللی تعیین می شود تا توسط گشایش تضادهای «درونی» آن کشور خاص، مجرد از متن اوضاع جهانی. از این رو تاکید می‎کند در ارزیابی از فاکتورهای عینی که به عقب گرد و شکست انقلاب در چین خدمت کرد، باید به اوضاع بین المللی نگاه کرد (آواکیان ۱۳۶۶: ۸۲). نباید از یاد برد انقلاب فرهنگی پرولتاریایی در اواسط دهه ی ۶۰ میلادی و مصادف با اوج گیری موج انقلاب در سطح جهان آغاز شد و وجود چین سوسیالیستی مؤثرترین فاکتور در قدرت گیری روند انقلاب جهانی بود و اوضاع بین المللی نیز به سهم خود بر تناسب قوای طبقاتی در داخل چین تأثیر می گذاشت. افشای رویزیونیسم شوروی در سطح جنبش بین المللی توسط مائو در دهه ی ۱۹۶۰ و در پی آن شکل گیری جنبش نوین کمونیستی، عروج دوباره ی جنبش های ضد  امپریالیستی و رهایی بخش ملی در کشورهای تحت سلطه به ویژه در هندوچین و تحرک مجدد موج انقلاب در جنبش های دانشجویی اروپا و ایالات متحده در اواخر دهه ی ۶۰ میلادی، همگی فاکتورهای بین المللی مهمی بودند که هم از چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی تأثیر می گرفتند و هم بر صف آرایی طبقاتی در داخل چین (موقعیت مائو و جناح انقلابی در حزب) و از همه بیشتر بر روحیه ی توده های مردم چین تأثیرات مثبت و پیشرونده ای داشتند. اما از دهه ی ۷۰ میلادی روند اوضاع جهانی به ضرر جنبش کمونیستی و عمدتاً به نفع بلوک های امپریالیستی غرب و شرق تغییر کرد. شوروی سوسیال  امپریالیست در پاسخ به ضرورت های ناشی از قوانین سرمایه داری امپریالیستی،(۹) از استراتژی «همزیستی مسالمت آمیز» با بلوک امپریالیستی غرب دست برداشت و سیاست رقابت و تشدید تضاد با آمریکا و متحدینش را در پیش گرفت. این سیاست در رابطه با «جهان سوم» به شکل کمک های مالی و تسلیحاتی به جنبش های رهایی‌بخش ملی در این کشورها و بلعیدن و ادغام کردن آن ها در اردوگاه سوسیال   امپریالیستی شوروی ترجمه می‌شد. روشن ترین مصداق این چرخش در رابطه با این جنبش ها، گردش به راست انقلاب ویتنام و تبدیل شدن آن به متحد و زائده‌ی شوروی بود‌.‌(۱۰) پروسه ی اٌفت جنبش های انقلابی از میانه ی دهه ی ۱۹۷۰ بر روحیه ی توده های مردم چین و به تبع آن بر مبارزه ی طبقاتی در این کشور و تناسب قوای داخل حزب کمونیست نیز تأثیرات منفی می گذاشت.

اما مساله فقط این نبود. مائو تسه دون و طرفدارانش در جریان انقلاب فرهنگی بر سر اهمیت انترناسیونالیسم پرولتری و ضرورت کمک به روند پیشروی انقلاب جهانی، با رویزیونیست ها و رهروان سرمایه داری که به کلیه ی امور از منظر ناسیونالیستی نگاه می کردند، مقابله و مبارزه می‎کردند اما خط سیاسی و ایدئولوژیک مائو و طرفدارانش در رابطه با درک از انترناسیونالیسم پرولتری و پایه‎های مادی و عینی آن و رابطه ی میان انقلاب جهانی با سوسیالیسم در یک کشور، دارای کمبودهای جدی بود. منشأ تاریخی این کمبود و ابعاد مختلف آن را به ناچار باید به نوشته های آتی موکول کنیم، اما باید در نظر داشت این کاستی بر چگونگی سازمان دهی توده ها و فرایند کلی مبارزه ی طبقاتی در چین و سرنوشت آن تأثیرات منفی گذاشت. مائو تسه دون متوجه نشد مبارزه با بورژوازی و رهروان سرمایه داری در داخل چین تا درجه ی مشخصی بستگی به توازن قوای داخلی، عمق بخشیدن به دولت دیکتاتوری پرولتاریا در داخل چین و اتکا به توده های مردم چین دارد و باید بخش مهمی از این مبارزه را با اتکا به پیشبرد انقلاب در سطح جهان هدایت کرد و به جلو برد. دیالکتیک پیشروی انقلاب حتی در یک کشور به این شکل است که پیشروی یا در جا زدن و عقب رفتن انقلاب جهانی، بر تناسب قوا در داخل آن کشور تأثیرات تعیین کننده  می گذارد. مائو اهمیت این دیالکتیک و عموماً آنچه آواکیان به صورت «تضاد میان انقلاب جهانی و انقلاب در یک کشور» مفهوم سازی می کند را متوجه نشد و بسیج انقلابی توده ها را بر آن استوار نکرد. در حالی که انقلاب و مبارزه ی طبقاتی در یک کشور یا محدوده ی جغرافیایی معین را باید دائماً با این واقعیت سنجید و برایش سیاست و نقشه تعریف کرد و توده های مردم را با این هدف و چشم انداز آگاه و متحد کرد. هرگونه قصور یا التقاط در این زمینه، به نوعی از پراگماتیسم و ناسیونالیسم و نهایتاً پاسخ های نادرست و ناکارآمد به تضادهای مقابل پای انقلاب منجر خواهد شد.

یکی از مهم ترین تبارزات این کمبود در پراتیک سیاسی مائو تسه دون، کم بها دادن به ایجاد یک مرکز انترناسیونالیستی پس از گسست از رویزیونیسم شوروی بود. فقدان چنین سازمانی نه تنها بر انقلاب جهانی و جنبش بین المللی کمونیستی بلکه بر مبارزه‎ی طبقاتی در خودِ چین تأثیر منفی داشت. کافی است در نظر بگیریم اگر یک انترناسیونال کمونیستی انقلابی بر اساس خط تمایز عینی میان مارکسیسم و رویزیونیسم (یعنی بر اساس مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم) تشکیل شده بود، آنگاه پس از به قدرت رسیدن رویزیونیست‎ها در چین این مرکز انترناسیونالیستی می توانست با هدف پایان دادن به گیج‎سری توده های مردم چین، علیه چین رویزیونیستی دست به افشاگری و تهییج عمومی بزند. نبود چنین مرکزی و نبود چنین مبارزه و افشاگری سیستماتیک در مقیاس جهانی، به حکام جدید چین فرصت داد تا در داخل چنین وانمود کنند که کمونیست های جهان هیچ مقاومت و مبارزه ای علیه آنان صورت نداده‎اند. اما نکته‎ی اساسی این است که آموزش و بسیج توده های مردم چین بر اساس این درک و افق، کیفیتاً بر آگاهی کمونیستی آنان تأثیر گذاشته و خط تمایز روشن تری برای تشخیص مارکسیسم از رویزیونیسم به آنان می داد.

ضرورت آموزش و سازمان دهی کادرهای حزب و توده ها بر اساس تعیین کننده بودن انقلاب جهانی و انترناسیونالیسم پرولتری از درس های مهمی است که باب آواکیان از بررسی تجربه ی دولت های سوسیالیستی در موج اول انقلاب‎های کمونیستی استخراج کرده است. جمع بندی های صورت گرفته توسط آواکیان در سنتز نوین کمونیسم و نتایج و درس  هایی که می توان و باید بر اساس چارچوب تئوریک و تحلیلی سنتز نوین از تجربه ی موج اول انقلاب های کمونیستی گرفت، سلاح استراتژیک و چراغ روشن گر کمونیست های امروز و فردا است تا بر اساس آن و تکاملات بیشتر، تجربه ی درخشان تر و موفق‌تری از سازمان دهی دولت‎های سوسیالیستی آینده را، در خدمت به پیشروی انقلاب جهانی و عبور جامعه‎ی بشری از عصر بورژوایی به عصر کمونیسم، عملی کنند•

منابع

– آواکیان، باب (۱۳۶۵) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه از اتحادیه ی کمونیست های ایران (سربداران). انتشارات اتحادیه ی کمونیست های ایران (سربداران)

– آواکیان، باب (۱۳۶۶) فتح جهان. جلد دوم. ترجمه  از اتحادیه ی کمونیست های ایران (سربداران). انتشارات اتحادیه ی کمونیست های ایران (سربداران)

– آواکیان، باب (۲۰۰۳) عبور از روی دو مانع بزرگ: نظراتی در مورد فتح جهان. ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر اینترنتی در سایت حزب کمونیست ایران (م ل م)

– اوده (۱۹۷۶) سخنرانی رفیق اوده در میتینگ شادباش پایتخت. در پیروزی تاریخی عظیم. ترجمه و انتشار از اداره ی نشریات زبان های خارجی پکن.

– بتلهایم، شارل (۱۳۵۷) چین بعد از مائو. ترجمه ی عباس میلانی. تهران. انتشارات روزبهان

– داربی شر، یان (۱۳۶۸) تحولات سیاسی در جمهوری خلق چین. ترجمه ی عباس هدایت وزیری. تهران. سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی

– حزب کمونیست ایران (م ل م) (۱۳۹۵) شورش علیه دنیای کهنه. نشریه ی حقیقت. دور سوم. شماره ی ۷۶. مرداد ۱۳۹۵

– کوز، رونالد؛ نینگ وانگ (۱۳۹۳) چین چگونه سرمایه داری شد. ترجمه ی سید پیمان اسدی. تهران. انتشارات دنیای اقتصاد

– لوتا، ریموند (۱۳۹۳) و مائو پنجمی بود، واپسین نبرد بزرگ مائو. ترجمه ی حزب کمونیست ایران (م ل م). نشر اینترنتی. (چاپ دوم) انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

– لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه ی منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

-مائو، تسه دون (۱۹۶۳) ایده های صحیح انسان از کجا نشأت می گیرند؟ در چهار رساله ی فلسفی. ترجمه از اداره ی نشریات زبان های خارجی. (چاپ سوم) پکن. انتشارات جمهوری توده ای چین. ۱۹۷۱

– ورنر، جی (۱۹۷۹) حمله ی دگمارویزیونیستی علیه اندیشه ی مائو را در هم شکنیم! نکاتی درباره ی کتاب امپریالیسم و انقلاب انور خوجه. ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م). (چاپ دوم) نشر اینترنتی. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

– Avakian, Bob (1978) The Loss in China and The Revolutionary Legacy of Mao Tseyung. Chicago. RCP Publication

– Central Committee of the Communist Party of China, (1981) Resolution on certain questions in the history of our party since the founding of the People’s Republic of China. Paiking. Published by the Foreign Languages Press

– Daubier,Jean (1974) A history of the Chinese Cultural revolution. translated by Richard Seaver. New York. Vinage Book

– Revolutionary Communist Party,USA (1978) Revolution and Counter-RevolutionThe Revisionist Coup in China and the Struggle in The Revolutionary Communist Party, USA. Chicago .RCP Publication

– Peking Review No:35. 26.August.1977

– Peking Review No:10. 10.March.1978

– Peking Review no:52 29.December.1978: 6-17

پینوشتها

۱ـ در این مورد نگاه کنید به: حزب کمونیست ایران (م ل م) (۱۳۹۵)

 2ـ در مورد نقد انور خوجه به مائو نگاه کنید به: ورنر (۱۹۷۹)

 3ـ در مورد رویکرد باب آواکیان و سنتز نوین کمونیسم به تاریخ انقلاب‌های کمونیستی و دولت‌های سوسیالیستی نگاه کنید به: (لوتا ۱۳۹۴)

۴ـ حکم مرگ این دو نفر بعدها به حبس ابد تقلیل یافت اما رفیق چیان چن در سال ۱۹۹۱ در زندان به طرز مشکوکی مُرد و رفیق چان چون چیائو در سال ۲۰۰۵ در شرایط حبس خانگی مُرد.

۵ـ در مورد این قبیل تاریخ‌نگاری‌های جعلی در سنت راست و چپ برای نمونه نگاه کنید به: دونایفسکایا، رایا (۱۳۸۳) فلسفه و انقلاب، از هگل تا سارتر و از مارکس تا مائو. ترجمه‌ی حسن مرتضوی و فریدا آفاری. تهران. انتشارات خجسته

چنگ، جان؛ هالیدی، جان (۱۳۸۷) مائو داستان ناشناخته. ترجمه‌ی بیژن اشتری. تهران. نشر ثالث

۶ـ در مورد بحث‌های مائو پیرامون ماهیت جامعه‌ی سوسیالیستی و قانون‌مندی‌های آن نگاه کنید به: (آواکیان ۱۳۶۵: فصل ششم ادامه‌ی انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا)

۷ـ در مورد عملکرد ستاد فرماندهی بورژوازی در سال‌های انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: (RCP 1978) و (Daubier 1974)

۸ـ ینان ایالتی در شرق چین است که مائو بقایای حزب کمونیست پس از سال ۱۹۲۷ به آنجا رفته و جنگ دراز مدت خلق را از آنجا آغاز کردند. ینان مرکز اصلی مناطق پایگاهی ارتش سرخ پیش از تسلط بر سراسر کشور در سال ۱۹۴۹ بود.

۹ـ در مورد قوانین سرمایه‌داری امپریالیستی نگاه کنید به: مقاله «صدمین سالگرد اثر لنین: امپریالیسم بالاترین مرحله‌ی سرمایه‌داری» در حقیقت شماره‌ی ۷۷ و همچنین به: ولف، لنی (۱۳۹۳) مدخلی بر علم انقلاب. ترجمه از حزب کمونیست ایران ( م ل م). چاپ دوم. انتشار اینترنتی. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). فصل امپریالیسم صفحات ۱۷۱-۲۳۸

۱۰ـ در مورد سرنوشت انقلاب ویتنام نگاه کنید به: حزب کمونیست انقلابی آمریکا (۱۳۶۶) ویتنام سقط انقلاب. ترجمه و انتشار از کمیته‌ی کردستان اتحادیه‌ی کمونیست‌های ایران (سربداران)

تصاویری از دفاع رفیق چیان چن از مائو و انقلاب فرهنگی در دادگاه رویزیونیستهای کودتاچی: https://www.youtube.com/watch?v=unuGt6Bq2io#action=share