صدمین سالگرد اثر معروف لنین: امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه‌داری!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه

از نشریه حقیقت شماره ۷۷. آبان ۱۳۹۵

جنگ‌های بی‌انتها و ویرانگر در خاورمیانه، میلیون‌ها انسانی که دائماً از سرزمین‌های خود کنده می‌شوند و در کوه‌ها و دریاها و جنگل‌ها آواره می‌شوند، فرهنگ تجاوز به زنان و تبدیل آنان به کالای سکس، نابودی فرآیندهای تولیدی کشاورزی و صنعتی در نقاط مختلف جهان، گرسنگی و فقر اکثریت مردم دنیا در کنار انبوه تولیدات غذایی و صنعتی، بازگشت شرایط استثمار برده‌داری به موازات رشد اعجاب‌انگیز دانش و فن‌آوری، سربلند کردن نیروهای اسلام‌گرا از بِرَندهای گوناگون شیعه و سنی در «جهان سوم» (به ویژه در خاورمیانه و شمال آفریقا) و نیروهای فاشیست سکولار و فاشیست مسیحی در «غرب» و…

سرچشمه‌ی همه‌ی این فجایع، سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی است. این نظام اقتصادی و سیاسی بر کل جهان حاکم است و سلسله مراتبی از دولت‌های امپریالیستی و ارتجاعی، از آن نگهبانی می‏کنند؛ از دولت‌های امپریالیستی ابرقدرت مانند آمریکا تا دولت‌های سرمایه‌داری کوچک‌تر مانند ایران و ترکیه، همه قطعاتی از این سیستم جهانی و وابسته به آن هستند.

 در دوره‌ی آینده این فجایع نه تنها تخفیف نخواهند یافت بلکه شدت نیز خواهند گرفت. زیرا سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی سخت در تقلا است تا بر بحران‌های برخاسته از کارکردِ «طبیعی و نرمالِ» خود چیره شود و هرگز نمی‌تواند بدون ویرانگری و جنایت علیه بشریت و نابودی محیط زیستِ کره‌ی زمین بر این بحران‌ها غلبه کرده و راه بسط و گسترش سودآور خود را باز کند.

همه‌ی جوامع جهان و کل بشریت بر سر دوراهی غریب و بی‌سابقه‌ای ایستاده‌اند: تداوم جهنم سرمایه‌داری یا در پیش گرفتن راهی بنیاداً و به طور رادیکال متفاوت به سوی آینده‌ای که بشریت برای همیشه از هیولای سیستم سرمایه‌داری و به طور کلی نظام طبقاتی رها می‌شود. در هیچ لحظه‌ای از تاریخ، پوسیدگی سرمایه‌داری تا این حد آشکار نبوده و در هیچ لحظه از تاریخ، تا این اندازه امکان به وجود آوردن آیندهای بنیاداً متفاوت برای کل بشریت در سراسر جهان فراهم نشده بود. اما به علت ضعف بیش از اندازهی جنبش کمونیستی بینالمللی، آگاهی نسبت به این امکان و راه تحقق آن به طرز فاجعهباری پایین است و مرتباً شورشهای تودهای علیه جنایتهای سرمایهداری درهم شکسته شده و به هرز میروند.

اما چرا سیستم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سرمایه‌داری، ذاتاً باید نابرابری و فقر تولید کند؟ چرا قوانین اقتصادی سرمایه‌داری که بر سیستم سرمایه‌داری حاکم است و آن را به جلو می‌راند فقط می‌تواند بحران‌هایی را که امروز شاهد آن هستیم تولید کند؟ اگر این مساله درک نشود، به سادگی می‌توان فریب شعارهای «اصلاح و تنظیم نظام» را خورد. تحت نظام سرمایه‌داری، هیچ درجه از انتظام بخشی و اصلاحِ آن، نمی‌تواند مانع از تولید شکاف طبقاتی و اجتماعی گسترش‌یابنده و ویرانی و نابودی دائمی انسان‌ها شود. حتی اگر سران دولت‌ها بخواهند و نیت آن را داشته باشند که از زجر میلیاردها انسان در فقر و محرومیت و قربانیان جنگ‌ها کم کنند هرگز نمی‌توانند، زیرا سرمایه برای زنده ماندن باید از سرمایههای دیگر جلو بزند و بسط و گسترش بیابد. در این راه هیچ چیزی (هیچ چیزی) نمیتواند سرمایه را از دست زدن به استثمار هرچه وحشیانهتر کارگران جهان، تبدیل کردن دهها میلیون نفر به «جمعیت اضافه» که مرگ و زندگیشان برای سیستم سرمایهداری علیالسویه است و هزاران جنایت دیگر باز دارد مگر مرگ خود سرمایه! حتی اگر سرمایه‌دارانی یافت شوند که می‌خواهند «منصف» باشند یا نگران محیط زیست هستند، شخصاً از گسترش فقر و تبعیض و جهل و بردگی انسان احساس ترس کرده یا وجدان‌شان در عذاب است، بازهم نمی‌توانند کاری کنند زیرا راه حل در خشک کردن این سرچشمه است و این سرچشمه را باید قربانیان آن خشک کنند. همین واقعیت، کلیه‌ی موعظه‌گران صلح و اصلاحات اجتماعی، حتی خوش‌نیت‌ترین آن‌ها را، در عمل تبدیل به هم‌دست این سیستم کهنه و منسوخ می‌کند.

برای در پیش گرفتن راهی که برای همیشه بشریت را از سیستم سرمایه‌داری و به طور کلی نظام طبقاتی رها کند، باید شمار گسترده‌ای از توده‌های تحت ستم و استثمار به طور جدی و علمی درک کنند هر شکل از ستمی که بر آنان وارد می‌شود، هر جنایتی که دولت‌ها و سرمایه‌داران علیه آنان مرتکب می‌شوند، هر رابطه‌ی شنیع و زشتی که میان خودِ انسان‌های تحت ستم و استثمار حاکم است (مانند ستم مرد بر زن و نفرت «ملی و قومی و فرهنگی» از یکدیگر) و حتی شکاف عظیم میان رشد دانش از یکسو و گسترش جهل و دین و نادانی در میان اکثریت اهالی جهان از سوی دیگر، همه از کارکرد سیستم سرمایهداری برخاسته و توسط آن تغذیه میشوند. اما رسیدن به آگاهی علمی از این سرچشمه، به هیچ وجه کافی نیست. وابسته به این آگاهی و حتی مهم‌تر از آگاه شدن به سرچشمه‌ی معضلات، آگاه شدن در مورد تنها و تنها بدیل مقابل این وضع و این سیستم، یعنی استقرار جامعه‌ی کمونیستی در جهان و آگاهی نسبت به راه رسیدن به آن یعنی انقلاب کمونیستی در تک تک کشورهای جهان است. بدون آگاهی به این راه و داشتن چنین درکی هیچ کس نمی‌تواند مبارز آگاه و ثابت قدم و پیگیر در راه رهایی از جنگ، رهایی از فقر، رهایی از ستم بر زن، رهایی از ستم ملی، رهایی از نابودی محیط زیست، رهایی از تاریک اندیشی و … بشود.

ایران در خفقان سیاسی و حاکمیت جهل، در شکاف‌های طبقاتی، در اسارت زنان و ملل، در گسترش حریق‌وار فقر و محرومیت تنها نیست. در آمریکا، ده‌ها میلیون نفر حتماً یک بار در طول حیات خود در زندان شب را به صبح می‌رسانند فقط به این علت که رنگشان سیاه و قهوه‌ای است. البته اگر شانس بیاورند و هنگام دستگیری در خیابان، اعدام فوری نشوند. جنایتی که در موصل جریان دارد و بازیگران آن ارتش آمریکا، دولت منفور عراق با همکاری سپاه پاسداران منفور جمهوری اسلامی است و یا کشتار بی‌رحمانه‌ی مردم سوریه و نابودی آن کشور به دست دولت بشار اسد و روسیه و ترکیه و داعش، و … استثناهایی در عملکرد نظام سرمایه‌داری نیستند. رقابت میان قدرت‌های بزرگ که موشک‌های هسته‌ای‌شان را به رخ یکدیگر می‌کشند، برخاسته از کارکرد سیستم سرمایه‌داری است که بدون رقابت کور میان سرمایه‌داران نمی‌تواند گام از گام بردارد. در پشت این رقابت کور، شیوهی تولید سرمایهداری نهفته است.

شیوهی تولید

سرمایه‌داری یک «شیوه‌ی تولید» است. یعنی شکل خاصی از سازمان یافتن جامعه برای تولید و توزیع نیازمندی‌های زندگی است. تحت شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، میلیاردها انسان در سراسر جهان به طور جمعی و در تقسیم کار با یکدیگر این نیازها را تولید می‏کنند. اما ابزار تولید این ثروت و توزیع آن تحت مالکیت خصوصی و کنترل عده‌ی قلیلی است. این عده‌ی قلیل در هر کشور، سرمایه‌داران بزرگ آن کشور هستند و دولت‌ها نیز دولت دیکتاتوری این طبقه‌اند که از منافع این عده‌ی قلیل حفاظت می‌کنند. این دولت‌ها می‌توانند با شکل‌های مختلف حکومتی، مدیریت شوند (مثلاً در شکل حکومت دینی نظیر جمهوری اسلامی یا سلطنتی مانند عربستان سعودی) اما تفاوت شکل رژیم‌های حاکم در این دولت‌ها، ماهیت یکسان آن‌ها را نقض نمی‏کند. همه‌ی آن‌ها دیکتاتوری طبقات استثمارگر هستند و از نقطه نظر منافع اقشار و طبقات تحت ستم در این کشورها، هیچ یک از آن‌ها «بهتر» از دیگری نیستند. در این سیستم جهانی، سلسله مراتبی از قدرت نیز هست. در راس این هرم، عده‌ی بازهم قلیل‌تری نشسته‌اند که کلیت اقتصاد جهان را در رقابت با یکدیگر کنترل می‏کنند. این‌ها سرمایه‌داران کشورهای امپریالیستی هستند. در این رقابت، هر یک از آن‌ها، سرمایه‌داران کشورها و مناطق مختلف را در سمت خود صف‌آرایی می‏کنند و سازمان می‌دهند و با تکیه بر سرمایه‌داران هر کشور و منطقه و در شراکت با آن‌ها میلیاردها نفر را در سراسر جهان استثمار می‏کنند. اما صدها میلیون نفر حتی «شانس» استثمار شدن توسط سرمایه‌داری را ندارند! یا می‌میرند یا به روش‌های دیگری تلاش می‏کنند بقای خود را تضمین کنند. زیرا سرمایه‌داری در صورتی استثمار می‌کند (یعنی در صورتی نیروی کار انسان‌ها را خریداری کرده و در فرآیند تولید به کار می‌گیرد) که سرمایه‌داران بتوانند آنان را به طور سودآور استثمار کنند. زیرا، سود در فرماندهی اقتصاد سرمایه‌داری است و نه تولید نیازهای مردم و بقایشان.

سرمایه‌داران، طبقه‌ی واحدی هستند اما وجود هر یک وابسته به تضعیف دیگری در رقابت است. رقابتِ اقتصادی در شکل‌های پیچیده‌تر به صحنه‌ی سیاست و حکومت نیز منتقل می‌شود و به طور کلی این شکل را به خود می‌گیرد که دولت دیکتاتوری بورژوازی برای تحکیم این دولت علیه مردم و همچنین در روابط جهانی چه سیاست‌هایی را باید پیشه کند و چه سیاست‌هایی را برای تقویت کدام قشر از سرمایه‌داران کلان پیش ببرد.

امپریالیسم، بالاترین مرحلهی سرمایهداری

چرا سیستم سرمایه‌داری جهانی را «امپریالیسم» می‌نامیم؟ در آستانه‌ی جنگ جهانی اول، لنین تحلیل و اعلام کرد: سرمایه‌داری زیر فشار قوای محرکه‌ی حرکت خود، دچار تغییر مهمی در عملکردش شده است و در مسیر توسعه‌ی خود به مرحله‌ای جدید «جهش» کرده است که لنین آن را امپریالیسم: بالاترین مرحلهی سرمایهداری خواند. لنین با درک و تبیین این تغییر، نقد مارکس از سرمایه‌داری را که در کتاب کاپیتال فشرده شده است تکامل داد زیرا کاپیتال مارکس برای تشریح مرحله‌ی جدید سرمایه‌داری و عملکرد قوانین آن کافی نبود. چنانچه لنین این گشایش تئوریک را نمی‌کرد، انقلاب اکتبر روسیه هرگز رخ نمی‌داد و معمای خیانت اکثریت احزاب انترناسیونال کمونیستی دوم در جریان جنگ جهانی اول، گشوده نمی‌شد.

اما این «جهش» چرا و چگونه رخ داد؟ سیستم سرمایه‌داری چند قرن پیش، ابتدا در کشورهای اروپایی با نابود کردن سیستم فئودالی به وجود آمد. سپس به ورای اروپا رفت و هر جا پا گذاشت، به غارت ثروت‌های آن منطقه پرداخت و از طریق انتقال ثروت غارت شده (و حتی دزدیدن آفریقایی‌ها و برده کردن آن‌ها در پلانتاژهای کشاورزی جنوب آمریکا و دیگر نقاط جهان) سرمایه‌داری را در موطن اصلی‌اش رشد و گسترش داد. پس از آن، این روابط استعماری تبدیل به روابط تجاری استعماری شد. اما در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم سرمایه‌داری اروپا و آمریکا شروع به صدور سرمایه به کشورهای این سه قاره (که اصطلاحاً «جهان سوم» خوانده می‌شوند) کردند؛ صدور سرمایه به مثابه‌ی سرمایه! یعنی، صدور ارزش برای تولید ارزش اضافه؛ یا سرمایه‌گذاری و بسط و گسترش سرمایه از طریق استثمار کار مزدی. سرمایه‌داری، بر اساس صدور سرمایه و با خشونتی بی‌مانند تمام کشورهای سه قاره آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین را در یک سیستم جهانی تولید سرمایهداری ادغام کرد. رابطه‌ی استعماری کهنه با این کشورها تبدیل به رابطه‌ی سرمایه‌داری امپریالیستی شد و بدین ترتیب تولید بسط‌‌یابنده‌ی سرمایه‌داری، جهانی شد. با تبدیل سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد به سرمایه‌داری امپریالیستی، تضاد اساسی سرمایهداری (یعنی تضاد میان اجتماعی شدن تولید از یک طرف و هر چه خصوصی‌تر شدن تصاحب و کنترل آن) در مقیاس جهانی حاکم شد و کلیه‌ی پروسه‌های خاص دیگر مانند، شیوه‌ی تولید فئودالی و روبنای سیاسی و ایدئولوژیک فئودالی در کشورهای «جهان سوم» را تغییر داده، در خود ادغام و تابع کارکرد خود کرد.

اما این جهانی شدن سرمایه‌داری، کل جهان را به صورتی موزون سرمایه‌داری نکرد و این طور نبود که همان نوع سرمایه‌داری حاکم در اروپا و آمریکا به کشورهای سه قاره «بسط» یافت. خیر! در عصر امپریالیسم روابطِ ساختاری نوینی ظاهر شد و به روند انباشت سرمایه، ناهنجاری‌های ویژه‌ای داد. انباشت سرمایه در مقیاس جهان، به طور قطع از طریق سلطه‌ی انحصاری سرمایه‌ی مالی بین‌المللی و با پشتوانه‌ی دولت‌های امپریالیستی پیش می‌رود و این (انباشت) بر پایه‌ی تقسیم جهان بین کشورهای سرمایه‌داری امپریالیستی از یک طرف و کشورهای تحت سلطه از طرف دیگر، پیش می‌رود. در نتیجه، توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی در «جهان سوم» خصلت تحت سلطگی داشته و مافوق سودی که سرمایه از این رابطه استخراج می‌کند برای انباشت سودآور سرمایه دارای نقش حیاتی است. با این وصف، هرچند شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در کشورهای سرمایه‌داری امپریالیستی و در کشورهای «جهان سوم» یکسان عمل نمی‌کنند و تفاوت‌های عمیقی دارند اما هر دو بخشی از یک کلیت واحد هستند. در نتیجه امروز می‌بینیم که هر قدرت امپریالیستی یا ائتلاف امپریالیستی متحدین تحت سلطه‌ی خود را دارند و هر دسته‌بندی از امپریالیست‌ها و کشورهای تحت سلطه‌ی آن‌ها در نهایت فقط می‌توانند به قیمت دسته‌بندی دیگری از امپریالیست‌ها و کشورهای تحت سلطه‌شان بسط و گسترش بیابند.

در عصر امپریالیسم، قوانین بنیادین سرمایه‌داری با حدت و خشونت بیشتری عمل می‏کنند زیرا به چارچوب یک روابط بین‌المللی منتقل شده‌اند. از همه مهم‌تر تضاد «هرج و مرج   ـ   سازمان‌یابی» (آنارشی   ـ   ارگانیزاسیون) ابعاد جهانی یافته و کاملاً تولید را از مهار هرگونه تلاش سازمان‌یافته توسط خود سرمایه‌داران و دولت‌های آن‌ها خارج کرده است. در واقع این تضاد، قوه‌ی محرکه‌ی بسط و گسترش سرمایه‌داری است، رقابت کور میان سرمایه‌ها را به وجود می‌آورد و منطق «گسترش بیاب یا بمیر» را بر حرکت آن‌ها تحمیل می‌کند. در عصر امپریالیسم این «قوه‌ی محرکه‌ی آنارشی» به سطح جهانی منتقل شده است و خود را در جنگ‌های تجاری، در رقابتِ میان بلوک‌های عظیم سرمایه‌داری برای ورود به عرصه‌های سودآور انباشت و کشورهای مختلف تحت سلطه، تنش و رقابت سیاسی و نظامی میان قدرت‌های بزرگ و وابستگان منطقه‌ای آن‌ها نشان می‏دهد. رشد ناموزون سرمایه‌داری که در ذات توسعه‌ی این سیستم قرار دارد، یکی دیگر از قوانین توسعه‌ی سرمایه‌داری است که با جهش سرمایه‌داری به سرمایه‌داری امپریالیستی به سطح جهانی منتقل شده است و زیربنای تغییر دائمی در روابط بین‌المللی میان قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای است. (برای بحث بیشتر رجوع کنید به: جابهجاییها و گسلها در اقتصاد جهان و رقابت میان قدرتهای بزرگ؛ چه اتفاقی دارد میافتد و چه معنایی میتواند داشته باشد؟ ریموند لوتا، نشریه‌ی «انقلاب» ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا   ـ   شماره‌ی ۱۳۶   ـ   ۲۰ ژوئیه‌ی ۲۰۰۸)

در واقع وقوع جنگ جهانی امپریالیستی اول در دوران لنین، اعلام آن بود که رقابت میان سرمایه‌ها دیگر مانند دوران «رقابت آزاد» به طور نسبتاً «مسالمت‌آمیز» ممکن نیست و دوره‌های «رقابت صلح‌آمیز» مرتباً جای خود را به جنگ و ویرانی در مقیاس‌های گوناگون می‌دهد. لنین تحلیل کرد که در عصر امپریالیسم، انباشت سرمایه از گذرگاه رقابت بین سرمایه‌های امپریالیستی متفاوت می‌گذرد. سرمایه‌های مختلف همه در یک سیستم بین‌المللی واحد چفت شده‌اند و سیستم سرمایه‌داری یک کل واحد در هم تنیده است اما به ناگزیر (به علت کارکرد ذاتی سرمایه که همیشه به معنای سرمایه‌های گوناگونِ در رقابت با یکدیگر است) به سرمایه‌های ملی و بلوک‌های سرمایه‌های ملی در رقابت با یکدیگر تقسیم شده‌اند. این پدیده، بخشی از شکل وجودی سرمایه‌های بین‌المللی شده است.

جهانی شدن سرمایه که سرمایه‌داری امپریالیستی را به وجود آورد تاثیرات عمیقی بر مبارزات طبقاتی انقلابی گذاشت. در نتیجه، لنین به تشریح عملکرد سرمایه‌داری و قوانین آن در مرحله‌ی بالاتر اکتفا نکرد. وی از تحلیل خود، برای انقلاب جهانی پرولتری، استنتاجات استراتژیک کرد. تاثیراتی که «جهش» سرمایه‌داری به مرحله‌ی امپریالیسم بر روی ترکیب طبقاتی کشورهای سرمایه‌داری و «جهان سوم» گذاشت، عظیم بود. در کشورهای سرمایه‌داری امپریالیستی یک قشر اشرافیت کارگری به ظهور رسید که از مزایای «مافوق سودهای استعماری» بهره‌مند می‌شود. در آستانه‌ی جنگ جهانی اول، اکثریت احزاب کمونیست اروپا به حامیان دولت‌های امپریالیستی خود در جنگ جهانی تبدیل شدند. لنین اشرافیت کارگری را پایه‌ی اجتماعی این خیانت بزرگ تحلیل کرد و نشان داد که گسترش اپورتونیسم و رویزیونیسم در جنبش کمونیستی کشورهای اروپایی که شکل «عظمت‌طلبی امپریالیستی» را به خود گرفت، ریشه در جا‌به‌جایی‌های طبقاتی بزرگ دارد که با «جهش» سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد به مرحله‌ی امپریالیستی سرمایه‌داری رخ داده است. امروز نیز منبع اصلی رسوخ و حتی سلطه‌ی گرایش شوونیسم امپریالیستی در سندیکاهای کارگری و حتی جنبش‌های «میادین» که در اروپا و آمریکا سربلند کرده‌اند، همین است.

جهانی شدن نظام سرمایه‌داری، در ترکیب طبقاتی کشورهای سه قاره‌ی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز تغییرات بزرگ به وجود آورد. شکل‌گیری طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی بورژوازی بزرگ بومی متحد امپریالیسم (که مائو تسه‌دون آن را طبقه‌ی بورژوازی کمپرادور خواند) و شکل‌گیری خرده‌بورژوازی مدرن از آن جمله بود. سرمایه‌داران کلان و دولت‌های کشورهای تحت سلطه، واسط‌ها و شرکای سرمایه‌های بزرگ امپریالیستی هستند. این یک رابطه‌ی تولیدی است که هم تولید را برای سرمایه‌داری جهانی به شدت ارزان می‌کند و هم به بهای درهم شکستن میلیاردها مردم کشورهای تحت سلطه، امکان «ایجاد ثبات سیاسی طولانی مدت» در کشورهای امپریالیستی را فراهم می‌کند. جنبه‌ی مثبت به وجود آمدن این تغییر بزرگ در کشورهای سه قاره این است که مردم این مناطق را نیز وارد عصر انقلاب‌های پرولتری و دوران گذار از عصر بورژوایی به عصر کمونیستی کرد و آنان را به نقش‌آفرینان سیاسی مهمی در صحنه‌ی جهان تبدیل کرد. هر زمان این نقش سیاسی توده‌های کشورهای تحت سلطه، به طور انقلابی و برای انقلاب کمونیستی ایفا شده اثرات رهایی‌بخش در سراسر جهان داشته است و هر زمان به زیر نفوذ نیروهای سیاسی ارتجاعی که منتظر قدرت بوده‌اند رفته است، تاثیرات قهقرایی آن بر فضای سیاسی جهان قابل مشاهده و برجسته بوده است مانند حال حاضر که توده‌ها زیر پرچم اسلام‌گرایان از انواع و اقسام می‌جنگند. شکل‌گیری یک اقتصاد معوج و عقب‌مانده در این کشورها، همواره منبع بروز گرایش‌های راست و توهمات بورژوایی در جنبش کمونیستی این کشورها بوده است که حل معضلات برجای مانده از دوران پیشا‌سرمایه‌داری و وابستگی به امپریالیسم را در «رشد سرمایه‌داری و مدرنیته» جستجو می‏کنند. حال آن که تغییراتی که در این کشورها به وجود آمده است همان «رشد سرمایه‌داری و مدرنیته» در شرایط خاص سرمایه‌داری شدن این کشورها است که در بالا توضیح داده شد. پایه‌ی طبقاتی این گرایش بورژوایی، عمدتاً طبقه‌ی وسیع خرده‌بورژوازی مدرن است که در غیاب یک قطب قدرتمند پرولتری کمونیستی همواره به سمت اتحاد با جناح‌های مختلف طبقه‌ی بورژوازی کمپرادور گرایش پیدا می‌کند.

شکاف فقر و ثروت

سرمایه‌داری هرگز نمی‌تواند شکاف میان فقر و ثروت را از میان بردارد. هر سرمایه‌دار باید به دنبال سود باشد و تولید را هر چه کارآمدتر و ارزان‌تر پیش ببرد. باید تکنولوژی پیشرفته‌تر به کار ببرد و کارگرانِ خود را بی‌رحمانه‌تر استثمار کنند. این، برخاسته از ذات نظام سرمایه‌داری است.

سرمایه‌دار باید تصمیم بگیرد که بسط و گسترش بیابد یا از دور خارج شود. این اجبار، قوه‌ی محرکه‌ی کلیه‌ی جنایت‌هایی است که سرمایه‌داری مرتکب می‌شود. این قانونی کور است که خارج از کنترل کل جامعه عمل می‌کند و همه چیز جامعه حتی لحظات زندگی هر فرد و روابط میان آدم‌ها را در هر سطح تعیین می‌کند.

سرمایه‌داران در کشاورزی مکانیزه سرمایه‌گذاری می‏کنند و ده‌ها میلیون دهقان را به عنوان دهقان نابود می‌کنند و از روستاها به زاغه‌های اطراف شهر می‌رانند. این روندی جهانی است. سرمایه‌داران تولید را به بخش‌های فقیر جهان منتقل می‏کنند تا رقبا را پشت سر گذاشته و نرخ سودهای بالاتر به دست آورند و دولت‌ها برای سرکوب خیزش‌ها و شورش‌هایی که علیه این وضعیت می‌شود بر دم و دستگاهِ ارتش و زندان و قانون می‌افزایند. ابتدایی‌ترین و وحشیانه‌ترین شکل‌های کار در خدمت عظیم‌ترین و مدرن‌ترین شرکت‌های سرمایه‌داری جهان قرار دارند. زیرا سرمایه‌داران نیاز به حداکثرسازی سود خود دارند تا از رقبایشان عقب نمانند. شرایط تولید و زیست عقب‌مانده و «قرون وسطایی» و شرایطی مانند دوران برده‌داری از یک طرف و وجود فن‌آوری‌ها و ظرفیت‌های صنعتی حیرت‌انگیز از طرف دیگر، معرف دو سیستم جدا نیستند بلکه بخشی درهم تنیده از نظام سرمایه‌داری جهانی امروز هستند.

جنگ و ویرانی، ستم بر زن، ستم ملی و نابودی محیط زیست، رشد جهل، بازتولید روابط اجتماعی و افکار قرون گذشته

سرمایه‌داری نمی‌تواند مانع از گسترش جنگ‌های ارتجاعی و امپریالیستی شود. قدرت‌های امپریالیستی مختلف که در راس سیستم سرمایه‌داری نشسته‌اند باید با یکدیگر رقابت کنند و هرگز نمی‌توانند «دست در دست یکدیگر» چاره‌ای برای بحران‌های سیستم خود پیدا کنند. آن‌ها در حین تخریب و نابودی به دنبال آن هستند که از درون کشتار و تخریب با دستی پرتر نسبت به رقیب بیرون بیایند. کلیه‌ی دولت‌های دیگر نیز که نمایندگان کوچکتر این نظام پوسیده و ضد‌انسانی سرمایه‌داری هستند برای شراکت و نقش گرفتن در این جنایت‌های بدون مرز و جهانی مسابقه می‌دهند زیرا بقای پوسیده‌ی آنان نیز به همین فرآیند و نتایج آن وابسته است.

جنگ‌های خاورمیانه که تا کنون سه کشور افغانستان، عراق و سوریه و شرایط زیست ده‌ها میلیون نفر و آینده‌ی آنان را نابود کرده است و نابودی یمن که در جریان است، از ضرورت‌های سیستم سرمایه‌داری جهانی بر می‌خیزد. در نهایت، سرمایه‌داری و کارکرد آن محرک این جنگ‌ها است. جلسات بی‌انتها و بی‌نتیجه‌ی مافیای قدرت جهانی و منطقه‌ای و اوباش نظامی محلی در ژنو و لوگزامبورگ و غیره برای تمام کردن جنگ سوریه به اندازه‌ی کافی این واقعیت را ثابت می‌کند که حتی سرمایه‌داران نمی‌توانند این معضلات را حل کنند. در بازار اقتصاد، جنگ بی‌انتها و هرج و مرج سرمایه علیه سرمایه حاکم است و هیچ درجه‌ای از «سیاست» نمی‌تواند مانع آن شود. برعکس، سیاست باید به خدمت آن در بیاید. امپریالیسم آمریکا برای حفظ موقعیت جهانی‌اش به عنوان سردم‌دار سرمایه‌داری امپریالیستی باید سلطه‌اش بر خاورمیانه را تحکیم کند: علیه نیروهای اسلام‌گرا و علیه پیشروی‌های قدرت‌های امپریالیستی دیگر مانند روسیه و چین. همین امر در مورد روسیه و چین و امپریالیست‌های اتحادیه‌ی اروپا صادق است. حیات ده‌ها میلیون عراقی و سوری و ویرانی سرزمین این میلیون‌ها نفر ذره‌ای در محاسبات‌شان نمی‌گنجد. آنان باید کارکرد «گسترش بیاب یا بمیر» سیستم سرمایه‌داری‌شان را محاسبه کنند. هر یک از آنان باید این‌طور محاسبه کنند وگرنه بازی را به قدرت امپریالیستی دیگر و در نهایت به سرمایه‌های دیگر می‌بازند. بنابراین برای درک جنگ‌های بی‌انتها و گسترش‌یابنده‌ی خاورمیانه باید به سرچشمه و قوای محرکه‌ی آن نگاه کرد: کدام شیوه‌ی تولیدی است که این وضعیت را تولید می‌کند؟

دقیقاً به علت همین منطقِ برخاسته از قوانین حاکم بر سرمایه‌داری، ستم بر زن، ستم ملی و تبعیض‌های گوناگون را در چارچوب این سیستم نمی‌توان از بین برد و مانع از نابودی محیط زیست شد. سرمایه‌داری نمی‌تواند فاصله‌ی میان دانش و جهل را کم کند و باید تولید دانش و آگاهی را کنترل و آزادی فکر و گسترش فکر انتقادی را سرکوب کند. سرمایه‌داری نمی‌تواند مانع از تولید قشرهای ارتجاعی مانند اسلام‌گرایان شود. این‌ها قشرهای ارتجاعی جدیدی هستند که در فرآیند جهانی شدن سرمایه‌داری از دل جوامع تحت سلطه بیرون می‌آیند و تنظیمات گذشته‌ی این سیستم را به چالش می‌گیرند تا خود تبدیل به حاکمان نظام سرمایه‌داری، ذینفع در آن و نگهبان آن شوند. تولید شدن چنین نیروهایی، خود بازتاب غریبی از ظرفیت سیستم سرمایه‌داری جهانی در ترکیب شدن با ساختارهای ایدئولوژیک کهنه و ادغام روندهای برجای مانده از گذشته است. «سنت» (روابط اجتماعی و افکار دوران برده‌داری و فئودالیسم) و نیروهای سیاسی که نماینده‌ی آن روابط و افکار هستند همه در دینامیک‌های سرمایه‌داری تنیده شده‌اند و هرچند تنشی را در بدنه‌ی آن نمایندگی می‏کنند اما این طور نیست که در «بیرون» از آن هستند و به عنوان یک عامل خارجی با آن کنش می‏کنند. به طور مثال، وضعیت زنان را نگاه کنیم. ما صرفاً با «بازگشت» پدرسالاری فئودالی مواجه نیستیم. پدرسالاری به ماشین تولید سود سرمایه‌داری متصل شده و اسارت نیمی از جمعیت بشر ابعاد شنیع و جنایتکارانه‌ی غیرقابل تصور یافته است. با عروج سرمایه‌داری برخی شکل‌های ستم بر زن از بین رفت اما این ستم، در شکلی همه‌جانبه‌تر و عمیق‌تر بازتولید شد. تحت سرمایه‌داری، شورش‌های مکرر زنان موجب برخی اصلاحات در روابط پدرسالاری شد اما انرژی رها شده از این شورش‌ها و این اصلاحات دوباره به مجاری نظام و به درون چارچوبه‌های آن هدایت شد.

آمریکا در سراشیب

در شرایطی که اثر لنین (امپریالیسم، بالاترین مرحله‌ی سرمایه‌داری) تقریباً در جنبش چپ جهانی دفن و حتی در جنبش کمونیستی بین‌المللی به شدت تحریف شده بود، اثر مارکسیستی دیگری که این اثر را از زیر آوار بیرون کشید و مضافاً، آن را تکامل داد، کتاب آمریکا در سراشیب (لوتا:۱۹۸۴) بود. کتاب آمریکا در سراشیب هم زمان به اثر امپریالیسم… لنین و کاپیتال مارکس اعتبار جدید بخشید. تزهای مهم این کتاب عبارت از آن هستند که یکم، از زمانی که سرمایه‌داری در جهان حاکم و تبدیل به سرمایه‌داری امپریالیستی شد، کلیه‌ی پروسه‌های خاص در هر گوشه‌ی جهان در داخل این پروسه‌ی واحد جهانی ادغام شدند. نتیجه آن که، هم تضاد اساسی عصر سرمایه‌داری حادتر شده است و هم این که، این پروسه‌های خاص دیگر در نهایت در گذر به کمونیسم حل می‌شوند و نه در پروسه‌ای جدا از آن. و دوم، حرکت و توسعه‌ی تضاد اساسی در عصر امپریالیسم دارای ویژگی‌های خود است اما ریشه‌های آن در قوانین اقتصادی و خصلت تضادمند سرمایه‌داری است. تحت امپریالیسم این قوانین بنیادین سرمایه‌داری خود را هر چه شدیدتر اعمال می‌کنند اما بر بستر روابط بین‌المللی و تغییر در این روابط در مقیاس بین‌المللی. سوم، شکل‌گیری یک بازار جهانی ادغام شده و درهم تنیده که ناشی از صدور سرمایه بوده است و تقسیم مناطق جهان، سرمایه را به یک ساختار جهانی وصل کرده است که هم اقتصادی است و هم سیاسی. تقسیم جهان و جنگ‌های امپریالیستی و نیابتی و همچنین مبارزات انقلابی با عملکرد قوانین انباشت تداخل کرده و بر آن تاثیر می‌گذارند. به عبارت دیگر، در عصر امپریالیسم، قوانین انباشت سرمایه با تقسیم جهان و مبارزات سیاسی به شدت درهم تنیده‌اند و سیاست نقش بی‌سابقه‌ای پیدا کرده است. چهارم، عرصه‌ی جهانی، در شکل‌گیری اوضاع هر کشور تعیین کننده است. به واقع انقلاب در هر کشور بر یک صحنه‌ی بین‌المللی رخ می‏دهد و بخشی از یک پروسه‌ی بین‌المللی است و نقش بسیار برجسته‌ای را در این پروسه بازی می‌کند. سیاست انترناسیونالیسم پرولتری بر این پایه‌ی مادی استوار است.

آمریکا در سراشیب همانند اثر لنین مختصات و ویژگی‌های امپریالیسم را نسبت به دوران «رقابت آزاد» سرمایه‌داری تشریح می‌کند اما از ورای آن نشان می‏دهد که همه‌ی جنایت‌های امپریالیسم ریشه در «شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری» دارد.

کسانی که می‌خواهند سرمایه‌داری را به دورانِ ماقبل انحصارات و امپریالیسم ببرند و به اصطلاح این سیستم را «دمکراتیزه» و «اصلاح» کنند در واقع خود و دیگران را فریب می‌دهند. هر ستم و هر ظلم و بی‌عدالتی که در این جهان به هر قشری می‌شود بدون یک انقلاب که ریشه‌ی این «شیوه‌ی تولیدی» را برکند برطرف نمی‌شود. این ستم‌ها و مظالم را فقط در چارچوب یک نظام اجتماعی کاملاً متفاوت که دارای یک شیوه‌ی تولید کاملاً متفاوت است می‌توان برای همیشه از بین برد. حتی اگر این یا آن جناح از دولت‌های حاکم و قدرت‌های امپریالیستی بگویند بیایید بخشی از منابع عظیم مالی و انسانی را در هر جامعه و در مقیاس جهانی به سمت از بین بردن فقر و نابرابری و تبعیض و حفظ محیط زیست سرازیر کنیم، خیلی زود با این واقعیت مواجه خواهند شد که اگر استثمار را شدیدتر نکنند، اگر از بی‌رحمانه‌ترین اشکال استثمار استفاده نکنند، اگر نابرابری را گسترش ندهند، اگر بی‌رحمانه بر طبل جنگ نکوبند و ارتش‌هایشان را در اعماق قاره‌های آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین صف‌آرایی نکنند، اگر بی‌رحم‌ترین و مرتجع‌ترین جریان‌های سیاسی و اجتماعی هر یک از این جوامعِ تحت سلطه را همدست و یاور خود نکنند، … رقیبشان این کار را خواهد کرد و باید میان «خورده شدن» یا «خوردن» یکی را انتخاب کنند و زمانی که راه «خوردن» را در پیش می‌گیرند باید بخشی از توده‌های مردم و نیروهای اپوزیسیون را هم قانع کنند که آن‌ها هم باید همراهی کنند چون اگر نکنند «آمریکای شماره یک» دیگر در کار نخواهد بود؛ «دولت رفاه اروپا» از بین خواهد رفت؛ روسیه «قربانی سلاح هسته‌ای آمریکا خواهد شد»، «ایران هم مثل سوریه و یمن می‌شود» و غیره.

کلیه‌ی نیروهای سیاسی صادقی که برای حقوق عادلانه‌ی توده‌های تحت ستم مبارزه می‏کنند باید این واقعیت را درک کنند و آن را در مقابل توده‌های تحت ستم بگذارند و حتی اگر کمونیست نیستند با کمونیست‌های انقلابی در راه ایجاد جامعه و جهانی بنیاداً متفاوت از سرمایه‌داری که در برنامه و افق کمونیست‌های انقلابی ترسیم شده است، متحد شوند. در غیر این صورت، مبارزات حق‌طلبانه‌شان در نهایت در چارچوبه‌ی همین سیستم درجا خواهد زد.

«در نهایت، شیوهی تولید است که شالوده و محدودههای تغییر را در رابطه با هر معضل اجتماعی که مورد نظرتان است، تعیین میکند. به طور مثال ستم بر زن، ستم بر مردم سیاه یا لاتین یا تضاد بین کار فکری و یدی یا وضعیت محیط زیست یا وضعیت مهاجرین و غیره. همهی اینها واقعیت و قوای محرکهی مختص به خود را دارند و قابل فروکاستن به سیستم اقتصادی نیستند اما همهی آنها در چارچوب آن سیستم اقتصادی و درون قوای محرکهی اساسی آن رخ میدهند و آن سیستم اقتصادی، آن شیوهی تولید، شالوده و محدودههای نهایی تغییر را در رابطه با این مسایل اجتماعی تعیین میکند. بنابراین، اگر شما میخواهید از شر کلیهی این شکلهای ستم رها شوید باید به اینها به نوبهی خود بپردازید اما همچنین باید به طور اساسی سیستم اقتصادی را تغییر دهید تا به شما توانایی آن را بدهد که این تغییرات را به طور اساسی پیش ببرید. به عبارت دیگر: باید یک سیستم اقتصادی داشته باشیم که به جای این که مانعی در مقابل انجام این تغییرات باشد نه تنها انجام این تغییرات را مجاز میشمارد بلکه برای انجام این تغییرات شالودهای مساعد فراهم میکند.» (کمونیسم نوین. باب آواکیان)•