واقعیت کمونیسم چیست؟ لنین و امپریالیسم
از نشریه آتش–شماره ۶۱
امسال صدمین سالگرد نگارش کتاب معروف لنین به نام «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه داری» است.
کمونیست ها بدون درک تحلیل لنین از مرحله ی امپریالیستی سرمایه داری و با تکیه ی صرف به نقد مارکس از سرمایه داری در سیاست به «شوونیسم امپریالیستی» در می غلتند و با تکیه ی صرف بر تحلیل مائوتسه دون از رابطه ی میان امپریالیسم و کشورهای تحت سلطه، در سیاست به ناسیونالیسم جهان سومی در می غلتند. عدم درک تکامل اقتصاد سیاسی مارکسیستی توسط لنین باعث شده است که اکثریت اقتصاد دانان به اصطلاح «مارکسیست»، در دیدن سرچشمهی فجایع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جهان به راه خطا بروند و فرق زیادی با اقتصاد دانان لیبرال سرمایه داری نداشته باشند.
بدون تحلیل لنین از مرحله امپریالیستی سرمایه داری، هرگز نمی توانستیم بفهمیم سرچشمه و ریشه فجایع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جهان (مثلا، شکاف عظیم میان فقیر و غنی در داخل یک کشور و میان کشورهای جهان، شکاف میان رشد علم و دانش از یک طرف و رشد فزایندهی جهل و خرافه ی دین گرایی از طرف دیگر، جنگ های ویران گر امپریالیستی در خاورمیانه که مرتبا از یک کشور به کشور دیگر سرایت میکنند، سربلند کردن جنگهای فرقهای شیعه و سنی، رشد و گسترش فرهنگ نفرت از زن و ستم بر زن و نابودیِ سریع محیط زیست در کره زمین) کجاست. بدون این که لنین، کار مارکس را در تحلیل از سرمایه داری تکامل دهد، نمی توانستیم بفهمیم چرا سیستم سرمایه داری جهانی ذاتا این فجایع را به بار میآورد و هرگز نمی تواند خود را «اصلاح کند» و تنها راه خلاص شدن از این فجایع سرنگون کردن این سیستم از طریق انقلاب پرولتری و جایگزین کردن این سیستم با سیستم اجتماعی عالیتر یعنی سوسیالیسم و در نهایت کمونیسم در سراسر جهان است.
چه واقعه و رخدادی لنین را بر آن داشت تا نگاهی دوباره به تحلیل مارکس در مورد سرمایه داری بکند و ضرورت تکامل کار مارکس را بفهمد؟
سال ۱۹۱۴ برای جنبش کمونیستی بین المللی سال فاجعه بود. زیرا، اکثریت احزاب کمونیست جهان (که در آن زمان عمدتا در کشورهای اروپایی بودند) در جریان جنگ جهانی اول تبدیل به حامیان و همدستان دولت طبقه بورژوازی در کشورهای خود شدند. حزب بلشویک تحت رهبری لنین یکی از استثنائات بود. این واقعه ی تکان دهنده ضرورت تشریح ریشه های جنگ جهانی میان کشورهای سرمایه داری را به وجود آورد. این جنگ به وضوح بر سر کسب قلمرو نفوذ در جهانِ غیر سرمایه داری و تقسیم جهان بود. لنین در سال ۱۹۱۶ تحلیل خود را در کتاب «امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه داری» ارایه داد و نشان داد سرچشمهی این جنگ مخرب و تبه کارانه، هیچ نیست مگر شیوه تولید سرمایه داری که تبدیل به یک سیستم جهانی شده است.
خطوط کلی سرمایه داری نوین قابل رویت بود: سرمایه داری در حال گذر خشونت بار به مرحله ای بالاتر بود. در آستانه ی قرن بیستم، سرمایه داری به سرعت کل جهان را به دام تضادهای سرمایه داری کشید و عناصر گوناگون اقتصاد جهانی وارد روابط جدیدی با یکدیگر شدند.
در قرنهای هجدهم و نوزدهم، قبل از رشد سرمایه داری به مرحله امپریالیسم، با تعمیق و گسترش بیشتر روابط کالایی، یک بازار جهانی سرمایه داری تحت سلطه سرمایه صنعتی ایجاد شد و توسط رقابت آزاد به جلو رانده شد. الزامات بینالمللی سرمایه ی صنعتی، مناطق عقب افتاده جهان را تحت انقیاد سرمایه کشید و باعث نفوذ روابط سرمایه داری در آنها شد. بخش بزرگتری از تولیدات جهان به تولید کالایی در خدمت ضروریات سرمایه صنعتی در حال گسترش تبدیل شد. سرمایهداری خارجی در این مناطق به روابط ما قبل سرمایه داری (مانند، فئودالیسم) و روبناهای این جوامع ضربه وارد آورد. در روابط استعماری میان کشورهای سرمایه داری اروپایی و آمریکا با کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین که در روابط و سطح ماقبل سرمایه داری عقب مانده بودند، تغییری رخ داد. یعنی، داد و ستد نسبت به غصب ثروت و انتقال ثروت از آن کشورها به کشورهای سرمایه داری نقش عمده تری یافت. با این وجود، سرزمین های سرمایه داری و ما قبل سرمایه داری هنوز به صورت جوامع اساسا مجزا، با یکدیگر روبهرو میشدند. یعنی، تکامل هر یک توسط قوای محرکه درونی خودشان تعیین می شد و چارچوب بین المللی به طور درجه دوم و به مثابه شرط خارجی عمل می کرد.
مدار سرمایه ی کالایی در زمان مارکس بین المللی شده بود. مدار سرمایه پولی هم پیش از ظهور سرمایه داری امپریالیستی، بین المللی شده بود. طلا تبدیل به پول جهانی شده و عنصری ضروری در تسهیل تجارت جهانی بود.اما با ظهور امپریالیسم، خودِ مدار سرمایه ی تولیدی برای نخستین بار به نحو موثری بینالمللی شد و پایه ی وحدت نوین سرمایه را در سطح جهانی فراهم کرد. جریانیابی سرمایه به خارج از کشورهای سرمایه داری جهش کرد و مطابق با قانون ارزش و سودآوری در سطح وسیع بین المللی سرمایهگذاری شد. نتیجتا انتقال ارزش (و شکل گیری ارزش) بین المللی شد. با غلبه ی این مدار بین المللی شدهی سرمایه ی مولد شیوه های پیشینِ ادغام جهانی تغییر کرد و معاملات تجاری و پولی تابع صدور سرمایه شدند. تحول کلیدی که در آستانهی قرن بیستم افتاد، صدور سرمایه یا سرمایه گذاری سرمایه بهعنوان سرمایه در مقیاس جهانی بود. در واقع «روابط تولیدی» در چارچوب سیستم سرمایه داری تغییر بزرگی کرد.
در عصر امپریالیسم، روابط ساختاری نوینی ظاهر شد و به روند انباشت ناهنجاری های ویژه ای داد. ویژگی این ناهنجاری ها بخشی از وجود سرمایه داری و نتیجه ی سوخت و ساز بنیادین آن است و نه چیزی جدا از آن. تحت نظام امپریالیستی، انباشت به طور قطعی از طریق انحصار و مشخصا تحت حاکمیت سرمایه مالی بین المللی که عامل کلیدیِ فعال کننده و تحریک کننده ی روند باز تولید سرمایه است، انجام می شود. این ( انباشت) بر پایه تقسیم جهان بین ملل ستمگر و ستمدیده انجام می گیرد. توسعه مستعمراتی و مافوق سود مستعمراتی در روند کلی انباشت نقش حیاتی ایفا میکنند. در عصر امپریالیسم، انباشت از گذرگاه رقابت بین سرمایه های ملی متفاوت، میگذرد. هر چند سرمایه ها و شکل بندیهای ملی در یک سیستم بین المللی واحد قفل شده اند، این نیز حقیقتی است که این سیستم با وجود آن که یک کل در هم تنیده است به ناگزیر به سرمایه های ملی و بلوکهای سرمایه های ملی تقسیم شده است. این پدیده ها تصادفی نبوده بلکه بخشی از شکل وجودی سرمایه های بین المللی شده هستند. تقسیم جهان و مبارزات سیاسی در جهان (از جمله، مبارزات انقلابی) با عملکرد قوانین انباشت تداخل کرده و بر آن تاثیر می گذارند. صدور سرمایه از نقشهریزیهای سیاسی ـ استراتژیک قدرتهای امپریالیستی گوناگون برای کسب موقعیت برتر در بازار جهانی و از مبارزه بر سر مستعمرات و مناطق نفوذ، جدائی ناپذیر است. از سوی دیگر، یک قوه جبر درونی که مشخصه مرحله تکامل امپریالیستی است وجود دارد که محرک صدور سرمایه است. از آنجا که قانون ارزش بر تولید حکم میراند، موارد استفاده از سرمایه توسط خواسته های سود محدود می شود ـ سرمایه نمی تواند به طور معقول در جهت تحول همه جانبه یا تامین ضروریات اجتماعی بهکار انداخته شود.
با رشد سرمایه داری امپریالیستی، یک قشر «اشرافیت کارگری» در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی به وجود آمد. مافوق سودهای ماوراء بحار به طبقه بورژوازی امکان داد تا به بخش بزرگی از طبقه کارگر و اقشار میانی کشورهای امپریالیستی امتیازات رفاهی داده و «صلح اجتماعی» درازمدت را که وجود جنبش کارگری سوسیال ـ شوونیستی واضح ترین تبارز آن بود برای خود تضمین کند. لنین، پایهی اجتماعیِِ خیانت اکثریت احزاب انترناسیونال کمونیستی دوم را بر این پایه توضیح داد. هم در آن زمان و هم امروزه، این امتیازات مادی نه بر انقلابات تکنولوژیکی و یا مبارزات طبقه کارگر بلکه عمدتا بر صدور سرمایه و حقوق ویژه کشورهای امپریالیستی تکیه دارد. این رشوه ها دقیقا در ارتباط با ضروریات سیاسی امپریالیست ها قرار دارند.
با ظهور امپریالیسم، یک محرک بین المللی جوامع مختلف را به تبعیت در آورده و آنها را به یکدیگر پیوند میدهد.
بر اساس تحلیل لنین از اقتصاد سیاسی عصر، باب آواکیان به این تغییر در روابط جهانی و به ویژه به اهمیتی که مبارزه طبقاتی در سطح بین المللی دارد، معنای عمیق تری داده است. نتیجه گیری های آواکیان دارای پیامدهای متدولوژیک و سیاسی عمیق است: در یک معنای کلی، تحولات جهانی به مثابه یک کل واحد، بیش از تحولات کشورهای معین، در تکامل مبارزه طبقاتی ( و ملی )، شکل گیری اوضاع انقلابی و غیره در یک کشور معین تعیین کننده هستند؛ تعیین کننده نه فقط به عنوان شرط تحول (علت خارجی) بلکه به عنوان اساس تحول (علت داخلی) …. (آواکیان، درباره اساس فلسفی انترناسیونالیسم پرولتری، کارگر انقلابی، شماره ۶۹ (سیزدهم مارس، ۱۸۹۱) دیدگاه آواکیان، یکی از تزهای اصلی کتاب «آمریکا در سراشیب» (به قلم، ریموند لوتا) است.
رشد سرمایه داری به مرحلهی امپریالیستی زیر فشار ضرورتهای ذاتی توسعه ی سرمایه داری انجام شد و در نتیجه باعث شد که جوامع مختلف جهان در زیر یک روند واحد جهانی طبقه بندی شوند. اکنون دیگرمسئله بدین نحو نیست که ساختارهای کهنه (به طور مثال، جوامع فئودالی) صرفا شکسته میشوند و زیر ضرب می روند بلکه این ساختارها، بر پایه ادغام تبعیشان در درون جریان بین المللی سرمایه امپریالیستی، تغییر می کنند.
با ظهور امپریالیسم تضاد اساسی عصر بورژوایی، به تضاد اساسی یک روند جهانی واحد و عمومی یعنی روند گذار از عصر بورژوایی و جایگزینی آن توسط عصر کمونیسم جهانی، تبدیل می شود. در طول این روند، تضادهای دیگری که متعلق به دوره ماقبل جامعه و یا در خارج از آن وجود داشتند نیز در آن تنیده شدهاند. یک رابطه تولیدی جدید، برهم کنشِ میان کشورهای سرمایه داری پیشرفته و کشورهای تحت سلطه را تعیین می کند.
تضاد اساسی عصر سرمایه داری در دوران امپریالیستیِ سرمایه داری، شدیدتر شده است و چارچوبه ی سربلند کردن و تشدید تضادهای گوناگون را تشکیل میدهد. تغییراتی که در روابط درونی هر کشور و در کل جهان می شود، توسط حرکت تضاد اساسی عصر بورژوایی تعیین می شوند. جهان عرصه اساسی (و چارچوب تحلیلی اساسی) برای درک نیروها و عوامل تاثیر گذاری است که سیاست و اقتصاد را در عصر امپریالیسم شکل می دهند. در عین حال، جهان (به معنای جامعه بشری) یک مجموعه است که دارای سطوح متمایز تشکیل دهنده است: شکل بندی های ملی، بلوک ها و نظامهای مخالف یکدیگر که خود آنها از نقطه نظر درونی متضاد بوده و دارای ویژگیها و قابلیت تاثیر گذاری مختص به خود می باشند. مثلا، ویژگیهای ملی، استراتژی انقلاب در هر کشور مشخص را تعیین خواهد کرد. لیکن این امر نیز نسبی است.
در این مرحله از تکامل سرمایهداری، انباشت یک روند بازتولید است که بینالمللی شده و دارای پایگاهی بومی است و اینطور نیست که این پایگاه بومی یک اقتصاد خودکفا است که برای کسب فرصتهای سرمایهگذاری جدید یا بازاری جهت بهکارانداختن سرمایه بی مصرف، چشم بهخارج دارد. نکته در این جاست که دگرگونیهای ساختاری و تحولات تاریخی که در سیر تکامل سرمایهداری به وجود آمده است پی آمدهای بسیار عمیقی دارند. سرمایه دیگر نمیتواند در درون یک چارچوب ملی، به شکلی که بحران ساختاری اش را حل کند، تجدید سازماندهی شود. زمانی که سیستم وارد بحران مازاد تولید میشود در واقع تضادهای بین المللی شدن سرمایه حاد می شود.
بر این اساس، سرمایه یک ساخت سیاسی بین المللی نیز دارد. صدور سرمایه با وضعیت رقابت مابین امپریالیستها و چرخشهای آن مرتبط است؛ سرمایه همچنین در واکنش نسبت به دیگر سرمایه ها و قدرتهای امپریالیستی و با چشمداشت نسبت بدانها، جریان می یابد. به علاوه، از عهده خود رقابت برآمدن محتاج منابع و ذخایر بین المللی میباشد. برای اینکه هر قدرت (امپریالیستی) بتواند منابع لازم سیاسی، اقتصادی و نظامی را بدون تحلیل بردن اقتصاد ملی خویش به درون مهلکه بیندازد، به سودهای مافوق به عنوان منبع قدرت احتیاج دارد. به عبارت دیگر، در رقابت بین امپریالیستها کسب مافوق سود هم یک هدف است و هم یک وسیله برای پیشبرد رقابت. باز هم، این حقیقت که جهان کاملا تقسیم شده و تنها میتواند تقسیم مجدد گردد؛ دارای اهمیت تاریخی بهسزا میباشد. پس شبکه روابط و ارتباطات بین المللی به طور همزمان از یکسو محرکی بسیار مهم برای انباشت سرمایه است و از سوی دیگر عمده ترین مانع بر سر راه انباشت میباشد ـ هم به لحاظ اقتصادی و هم سیاسی.
اساس امپریالیسم، سرمایه داری است و نه چیزی دیگر. تولید سرمایهداری یعنی تولید و مبادله ی گسترده کالایی اساس آن است و رقابت جزء ذاتی آن است. اما در عصر امپریالیسم، این ها به سطحی دیگر حرکت کرده اند. قوه جبر آنارشی که سرمایه های مجزا را بر اساس استثمار کار مزدی به تخاصم می کشد، حادتر می شود. امپریالیسم یا سرمایه داری انحصاری نمی تواند بر قوانین درونی سرمایه چیره شود؛ در واقع با ایجاد تغییر در آنها زمینه هرج و مرج (آنارشی) حادتری را در سطوح بالاتر فراهم میکند.
لنین از «صعود» سرمایه داری به مرحله امپریالیستی اش نتیجه نگرفت که بهتر است سرمایه داری به عقب و به مرحله «رقابت آزاد» بر گردد یا به دوران تولید و مبادله کالاییِ دوران دهقانان آزاد (نظریه هایی که تحت عنوان «دموکراتیزه کردن اقتصاد» و «کامانز» (یا «اشتراکی» ها) در کارگاه های پیشه وری ترتسکیستها و آنارشیست ها تولید می شود). بلکه این بود که امپریالیسم یعنی سرمایهداری به حد گندیده رسیده است و باید آن را دور ریخت.
اثر لنین نه تنها یک انقلاب در علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی بود که قادر به تشریح کارکرد سیستم سرمایهداری و حرکات سیاسی این سیستم بود بلکه خصلت تئوری و پراتیک انقلابی کمونیستی در عصر سرمایه داری امپریالیست شده را نیز تعیین کرد. تعیین سیاست انقلابیِ «شکست طلبی انقلابی» در قبال جنگ جهانی اول در پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه تعیین کننده بود. تعیین این سیاست که انقلاب در کشورهای مستعمره و مستعمرات سابق، همراه با انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته «دو مولفه از فرآیند واحد انقلاب جهانی پرولتری» هستند در شکلگیری رهبری کمونیستی و پیروزی انقلاب چین در سال ۱۹۴۹ تعیین کننده بود. تعیین این سیاست ها صرفا به نیات لنین باز نمی گشت بلکه مستقیما ناشی از درک تئوریکِ حرکت سرمایه داری در مرحله ی جدید تکاملی اش بود. n
«آتش»
پانوشت:
- البته این به معنای آن نیست که در کشورهای سرمایه داری روابط ماقبل سرمایه داری به خدمت رشد سرمایهداری گرفته نشد. در واقع اختراع ماشین «جین» روابط تولیدی برده داری در پلانتاژهای جنوب آمریکا را تشدید کرد و به رشد و گسترش صنایع نساجی انگلستان خدمت کرد.