نظرات باب آواکیان درباره فاشیسم در آمریکا
گزیدهایهایی از سه مقاله از باب آواکیان
از نشریه حقیقت شماره ۸۲ خرداد ۱۳۹۷
در زیر گزیدههایی از سه مقالۀ باب آواکیان مربوط به سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ را میخوانید. موضوع مرکزی این مقالهها تحلیل از خصلت اختلافات درون هیئت حاکمۀ آمریکا و فرجامِ محتمل آنها است. رخدادهای جاری در آمریکا درستی تحلیل ده سال پیشِ آواکیان را ثابت کرد و متأسفانه به فرجامی رسید که آواکیان پیشبینی میکرد. با به قدرت رسیدن رژیم ترامپ/پنس که برنامۀ استقرار و تحکیم یک رژیم فاشیستی را در آمریکا دارد، مرحلۀ جدیدی با تضادهای جدید در مقابل مبارزۀ انقلابی به وجود آمده است. در واقع در مرحله فعلی گشودن راه انقلاب کمونیستی در آمریکا وابسته به پیش برد مبارزهای بزرگ برای بیرون راندن رژیم فاشیستی از قدرت شده است. بررسی تحلیل ده سال پیش آواکیان، اهمیت فوقالعادهای دارد. نه به این علت که درستی تحلیلهای او ثابت شده است، بلکه به این علت که نشان میدهد کماکان تنها یک راه است که میتواند اوضاع بسیار متلاطم کنونیِ جهان را به نفع اکثریت مردم جهان به فرجام معلومی برساند و آن هم بدیل انقلاب کمونیستی بر اساس تئوری کمونیسم نوینِ باب آواکیان است.یک اثر بسیار مهم دیگر در مورد همین موضوع، مقالۀ جمهوری وایمارنوشته آواکیان در سال ۲۰۰۴ است. این سلسله مقالات نمونههای بینظیری از کاربُرد روش و رویکرد علمی مارکسیستی در تحلیل از روندها و اوضاع هستند و با آن که بر روی آمریکا تمرکز دارند اما درسهای جهانشمول داشته و به ویژه در بررسی و تحلیل تضادهای درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی میتوان از آنها آموخت.
آواکیان در مقالۀ دیگری به نام «جنگ داخلیای که در راه است» (۱۹۹۹) فاشیسم را اینگونه تعریف کرد:
فاشیسم به عنوان شکلی از حاکمیت دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی، تضاد میان باطن و ظاهر دموکراسی بورژوازی را حل میکند. یعنی، دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی را به شکل عریان، اعمال میکند.
وبسایت نشریه «انقلاب» این تعریف را بسط داده و در مورد فاشیسم و قوای محرکۀ آن مینویسد:
فاشیسم اعمال دیکتاتوری طبقاتی بورژوایی (دیکتاتوری سرمایهداری- امپریالیستی) از طریق به کار بردن ترور و خشونت آشکار، لگدمال کردن کلیۀ حقوقی که قرار است حقوق مدنی و قانونی باشند، و دست زدن به جنایت علیه تودههای مردم، به ویژه علیه گروههای خاصی که آنان را «دشمن»، «نامطلوب» و «خطر برای جامعه» معرفی میکند، با توسل به قدرت دولتی و همچنین سازمان دادن گروههای اوباش فناتیک، است. همانطور که با مطالعه رژیم نازی در آلمان و موسولینی در ایتالیا میتوان دید، یک رژیم فاشیستی میتواند به سرعت حرکت کرده و با اقدامات سرکوبگرانه خاصی، حاکمیتش را تحکیم کند اما همچنین میتواند برنامۀ کلیاش را از طریق یک سلسله مراحل پیش ببرد. رژیم فاشیستی حتی برخی اوقات تلاش میکند به بخشهایی از مردم یا گروه خاصی از آنها وعده دهد که در شرایط اعمال ترور و وحشت عمومی، سرکوب، اخراج از کشور، «توبه» یا زندان و اعدام گروههای دیگری از مردم، اگر آنان در سکوت با این رژیم همراهی کنند و دست به اعتراض و مقاومت نزنند، از ترور و وحشت این رژیم در امان خواهند بود.
هیئت تحریریه نشریه حقیقت
یک: چیزی به نام «آنها» موجود نیست
باب آواکیان – ۲۰۰۴
… چیزی به نام «آنها» موجود نیست اما همه چیز دارای جهت مسلمی است…. طبقه حاکمه منشعب است و این امر، موقتی نیست بلکه همیشگی است و از ماهیت سیستم سرمایهداری بر میخیزد. اینطور نیست که یک گروه «یکدست» و واحد و تجزیه نشدنی بر جامعه حکومت میکند. …این نکته را باید خوب درک کنیم. گروهبندیهای متفاوتی موجود هستند که هر یک تلاش میکنند «آنها» یعنی گروه مسلط و تعیین کننده در طبقۀ حاکمه و در نتیجه در کل جامعه شوند. اما یک «آنهای» تَکین نداریم.
… در فیلم ماه بر فراز پارادور ( Moon Over Parador) که داستان آن در یک کشور خیالیِ آمریکای لاتینی در جریان است، خانوادههای اشراف یک دیکتاتور را در قدرت گذاشتهاند و از پشت او را کنترل میکنند. اما او یک دفعه افسار پاره میکند. اما دنیای واقعی اینطور نیست که «آنها» که امور را میچرخانند، یکدست هستند. برخی اوقات بعضی آدمها وقتی به این درک میرسند که منافع مالی نقش قدرتمندی در جامعه دارند، دست به تحلیلهای تنگنظرانه و اکونومیستی میزنند و رابطه مستقیم و مکانیکی میان منافع مالی و اقتصادی قدرتمند از یک طرف با تصمیمگیریهای سیاسی از طرف دیگر برقرار میکنند. ما خودمان هم از این اشتباهها کردهایم. برخی اوقات حکومت کارهایی میکند که به لحاظ اقتصادی خیلی به نفع قدرتمندترین بیزنسها نیست. زیرا به اعتقاد کسانی که تصمیمگیری میکنند، تصمیمهایی که گرفتهاند به بهترین وجه به سیستمی که خدمتگزارش هستند خدمت میکند. حال با هر درکی که از سیستم و منافع آن دارند. بله سیستمی موجود است که در نهایت قوای محرکۀ اساسی و عمیق آن، چارچوب و مختصات تصمیمگیریهای سیاسی را تعیین میکند. اما رابطۀ «یک به یک» میان منافع بیزنس و مالی از یک طرف و تصمیمگیریهای سیاسی، از طرف دیگر موجود نیست. یک «طبقه سرمایهدار» همگون که همه چیز را بر مبنای منافع اقتصادی همگونش تصمیمگیری میکند موجود نیست. چیزی به نام «آنها» نداریم. کار به دستان(Political operatives) این سیستم با خودمختاری نسبی عمل میکنند. مثلاً کسی مانند جورج سوروس هست که میلیاردها دلار سرمایه دارد و این بزرگترین حدی است که یک «آنها» میتواند شکل بگیرد اما تعداد زیادی «آنها» وجود دارد. سوروس خیلی خرج کرد تا جان کری رئیسجمهور شود و نگذارد جورج بوش برای بار دوم انتخاب شود،اما نتوانست.
بنابراین باید مسائل و حتی رخدادهای درون ساختارهای حاکمیت و محافل حاکم را دینامیک (پوینده) دید. بله یک طبقه حاکمه وجود دارد که مانند یک هسته مستحکم است. یعنی تحرک بسیار زیادی در درون آن موجود است. اما یک چیز یکدست به ویژه این روزها موجود نیست. …میتوان و مفید است که از علامت اختصاریها استفاده کنیم. اما این نوع «علامت اختصاری» («آنها») درست مانند «علامت اختصاری»های زیادی است که در عرصۀ علم و عرصههای دیگر وجود دارد یعنی میتواند به طرز تفکر غلط هم منتهی شود. …من قبلاً این تشبیه را کردهام که وقتی یک فرد وارد ارگانهای حکومتی میشود مثل این است که کنکور ورود به طبقه حاکمه را میدهد اما این هم خصلت پوینده دارد. یعنی اینطور نیست که یک خدای آمریکایی آن بالا نشسته و برای کاندیداهای مختلف نمره میدهد. مسئله خیلی دینامیکتر از این حرفها است. من گاهی از قیاس استفاده میکنم تا جوانب مهمی از واقعیت را به مخاطبم بفهمانم اما نباید واقعیت را به طور عامیانه به قیاسها تقلیل داد. در کل نباید مسئله را برای خودمان عامیانه کنیم. ما باید پیچیدگی واقعیت را درک کنیم و بتوانیم همانطور که هست به دیگران هم بفهمانیم.
در حال حاضر برحسب اوضاع سیاسی و تضادهای درون طبقه حاکمه، و به طور کل برحسب سمت و سوی جامعه (و به درجات بسیار زیادی، سمت و سوی جهان)دینامیک معینی موجود است. این دینامیک میتواند در نتیجۀ رخدادهای بینالمللی عوض شود.میتواند توسط رخدادهایی که تحت کنترل امپریالیستها نیست عوض شود. نویسندۀ کتاب ایمپریال هوبریس (Imperial hubris) (عضو قدیمی سیا) میگوید:حملۀ یازده سپتامبر دیگری تقریباً اجتنابناپذیر است و احتمالاً با سلاحهای نابود کننده.
خب اگر چنین چیزی رخ بدهد فکر میکنید چه تأثیری بر دینامیکهای داخل آمریکا خواهد گذاشت؟
در اینجا به یک نکتۀ کلیدی در رابطه با این اوضاع میرسیم: ما در مقابل کل این وضعیت منفعل نیستیم و نباید باشیم. ما باید برای ایجاد تغییر رادیکال در صحنۀ سیاسی فعالیت کنیم. دینامیک فعلی برای ما، برای پرولتاریای انقلابی، برای مردمی که تحت ستم هستند، برای تودههای مردم در آمریکا و سراسر جهان خوب نیست. و اگر بر این مسیر ادامه یابد بدتر خواهد شد و آنگاه اگر همان نیروهای ارتجاعی مذهبی که در یازده سپتامبر دست داشتند یک حمله دیگر در خاک آمریکا بکنند و به ویژه اگر حملهای ویرانگرتر باشد، اوضاع به سطح کاملاً متفاوت و مبهم جهش خواهد کرد. بله اوضاع میتواند به وضعیتی منتهی شود که حاکمان امپریالیست ایالات متحده در نتیجۀ گستردن نیروهایش در سطح بینالمللی دچار شکست جدی بشود اما اگر این اتفاق در شرایطی رخ بدهد که دینامیک فعلی بر همین مسیر تداوم یافته است، به احتمال زیاد به وضعیتی بسیار بدتر از امروز منتهی خواهد شد. پس بر اهمیت فعالیت عاجل برای بسیج تودههای مردم در مبارزه سیاسی تأکید میکنم تا بتوانیم در تغییر رادیکال اوضاع سیاسی جهشهایی کنیم و مختصات سیاسی و عرصه سیاسی را در جهت مثبتتری برانیم.
زمانی که هیتلر قدرتش را تحکیم کرد، یک جنگ جهانی لازم شد تا سرنگون شود و توسط یک دینامیک درونی و مبارزه از درون جامعه آلمان سرنگون نشد.هرچند افرادی در هیئت حاکمۀ آلمان بعد از اینکه اوضاع به ضرر آلمان چرخید، سعی کردند او را ترور کنند. قرار نیست قدر گرایی بکنیم و بنشینیم و انتظار چنین چیزی را بکشیم. میدانید که اگر جنگ جهانی بعدی بیاید چه شکلی خواهد بود. معلوم نیست کسی زنده خواهد ماند یا نه. این مسئله هنوز پابرجا است. شوروی دیگری موجود نیست اما سلاحهای کشتار جمعی از هر طرف پرواز میکنند. خیلی متأسفم ولی این یک واقعیت است و یک دینامیک بسیار دینامیک است. اما میتواند عوض شود و ما باید بفهمیم که اوضاع میتواند به سمت بدتر از امروز تغییر کند. اگر اوضاع را به حال خودش ول کنیم مطمئناً به شکلی به سمت بدتر تغییر خواهد کرد.
بنابراین باید وارد میدان شده و آن را به سمت دیگری تغییر دهیم. دینامیکی در کار است که نه تنها در بطن خود احتمالات بسیار منفی و فوقالعاده خطرناک میپروراند بلکه همچنین پتانسیلاً عناصر مثبت و مساعد دارد که ما میتوانیم روی آنها کار کرده و اوضاع را به سمتی کاملاً متفاوت تغییر دهیم. در حال حاضر اردوگاه مثبت یعنی انواع اپوزیسیون علیه آنچه بوش در دستور کار دارد، تقریباً به طور کامل در چارچوب دموکراسی بورژوایی است. و اگر امور در این چارچوب بماند، اگر طرفِ مثبت پولاریزاسیون عمدتاً همینطور بماند و توسط آن تعریف شود، منافع تودههای مردم در آمریکا و سراسر جهان حاکم نخواهد شد. اگر صحنه مجدداً قطببندی شود و تبدیل به یک قطببندی مساعد گردد، عناصر بسیار زیادی از این نوع اپوزیسیون (یعنی مقاومتی که از چارچوب دموکراسی بورژوایی گسست نکرده است) کماکان موجود خواهد بود. حتی اگر قطببندی مجدد طوری بشود که کاملاً به یک اوضاع انقلابی منتهی شود، بازهم چنین چیزی در صحنه موجود خواهد بود. اما اگر وضع اپوزیسیون به لحاظ سیاسی همینطور که هست بماند، یعنی در یک طرف قطبی که بوش نماینده آن است و در طرف دیگر صرفاً اپوزیسیون بورژوا دموکراتیک (از انواع و اقسام) چیز خوبی از آن در نخواهد آمد و منافع واقعی تودههای مردم پیروز نخواهد شد.
شمار زیادی هستند که در نتیجۀ دینامیک موجود مجبور شدهاند با جهان مواجه شوند. اکنون رو در روی آن قرار گرفتهاند. و کاری که هستۀ مسلط در هیئت حاکمه (که الان حول بوش حلقه زدهاند) میخواهد بکند این است که اجماعی به وجود آورد که مسلماً متفاوت از اجماعی است که هدف بیل کلینتون است. در دوره پس از جنگ سرد، با فروپاشی شوروی و امپراتوری آن، کلینتون تلاش کرد در داخل امریکا اوضاع را در چارچوبِ یک دموکراسی بورژوایی سکولار از نو قالببندی کند. هرچند امتیازات بیشتری به مذهب و حتی به بنیادگرایی مذهبی میداد اما هنوز در چارچوب دموکراسی بورژوایی سکولار، یک چارچوب بورژوا دموکراتیک سکولاریِ «پسا روشنگری» عمل میکرد. و یک چارچوب دیگر در مقابل آن درآمده که هنوز کاملاً به مثابه چارچوبی طبقه حاکمه (ساده بگویم، به شکل مسلط در ادارۀ امور کشور) تحکیم و سلطه نیافته است. با این وصف دارای ابتکار عمل زیادی است و هیولایی است که هرگز سیر نمیشود و اگر تغذیه نشود افسارگسیخته میشود. این به معنای آن نیست که اگر ما هیچ کاری نکنیم حتماً این چارچوبِ فاشیستی، و به ویژه فاشیستی مسیحی و نیروهایی که مصمم هستند این چارچوب را تحمیل کنند پیروز خواهند شد. اما دینامیکی در کار است که بسیار جدی است. …
ما باید این واقعیت را تشخیص دهیم که در اینجا یک گرهگاه، یعنی به هم رسیدن و تشدید تضادهای مهم، موجود است. اما در همان حال، این امر ایستا و یخزده و جدا از نیروهای بزرگتر در جهان نیست. مطمئناً همینطور که هست باقی نخواهد ماند. در واقع با اطمینان بالایی میتوان گفت که اینطور که هست نخواهد ماند. اما امور در حال حرکت در جهت خاصی هستند. دینامیکی در جریان است که اصلاً شبیه آن مثال مشهور (یا بدنام) نیست که اوضاع را تشبیه میکند به «پاندول سیاسی» که «اینور و آنور» میشود. امور را دارند به سمتی افراطی میبرند و در حال حاضر به مقدار زیاد منفی است. در همان حال باید تأکید کرد درون آن عوامل مساعد هم موجود است. ما باید به طور عاجل در این اوضاع و این دینامیک، روی این عناصر پتانسیلا مثبت کار کنیم و روی فاکتورهای منفی هم کار کنیم و آنها را قطببندی مجدد کنیم. سپس اگر و زمانی که در نتیجه اعمال نیروهای دیگر و پاسخهای طبقۀ حاکمۀ آمریکا، چرخشهای مهمی در اوضاع جهان رخ دهد، نتایج کل ماجرا میتواند کاملاً متفاوت و مثبت باشد ولی اگر دینامیک جاری به حال خود رها شده و به طور رادیکال دگرگون نشود، حتماً نتیجۀ آن منفی خواهد بود.
ما مسئولیت سیاسی و ایدئولوژیک عظیمی در این زمینه داریم. بدون دنبالهرو شدن، باید با بسیاری از آدمها و نیروهای مترقی که هنوز مستأصلانه تلاش میکنند در چارچوب همین سیستم سرمایهداری و دموکراسی بورژوایی به دنبال یافتن راه حلی برای این وضع هستند، متحد شده و مبارزه کنیم. ما باید با احساس تنفر آنها از آنچه رژیم کنونی در آمریکا نمایندگی میکند و جهتی که جامعه آمریکا و جهان در پیش گرفته است، متحد شویم. ما همچنین باید با آنها مبارزه کنیم و اپوزیسیون و مقاومت فعلی را تبدیل به یک چیز دیگر و کیفیتاً متفاوت کنیم و در میان تودههای تحتانی جامعه یک جنبش انقلابی قدرتمند به وجود آوریم. در کل وضعیت کنونی، این یک عنصر تعیین کننده است.
ما نمیتوانیم دست روی دست بگذاریم و اجازه دهیم این جریان «ایمان گرا» (منظور فاشیستهای مسیحی در دولت بوش که در حال حاضر در دولت ترامپ قدرت را در دست دارند. مترجم) و دیگر مزخرفات مذهبی با دست باز تودههای مردم را در جهتی ببرند که ضد منافع اساسیشان است. …عناصر مثبت و پتانسیلا بسیار مثبت در این اوضاع موجود است. قطببندی کنونی بخشی از مجموعهای بسیار دینامیک و بیثبات است و میتواند به طور رادیکال به هر جهتی کشیده شود. اما حتی اگر عنصر مسیحیت فاشیست در دورهای یا برای مدتی کنار برود، خصلت اصلی این وضع هرگز کاملاً ناپدید نمیشود یا هرگز تبدیل به یک خصلت غیر مهم در عرصه و «مختصات» درون سیاستهای طبقه حاکمه نمیشود مگر این که جامعه به طور کلی دستخوش تغییر انقلابی شود.
مسئله اساسی این است: دینامیکهای این اوضاع چه خواهد بود و به کجا منتهی خواهد شد؟ پیامدهای وحشتناک و قطببندی منفیتر را مقایسه کنید با وضعیتی که تودههای مردم از بطن این اوضاع یک قطببندی کاملاً متفاوت را بیرون آورند و دینامیک کاملاً متفاوتی را بیافرینند که به سمت حل بنیادا متفاوت این شرایط برود؟
اینجا است که ما طرح میشویم و چالش و مسئولیت این است و ما باید آن را بر دوش بگیریم.
دو: آیا کانون قدرت میتواند خود را نگاه دارد؟[۱]
دو ضلع هرم به صورت دو نردبان
باب آواکیان- ۲۰۰۵
در مقاله هرم قدرت و مبارزه برای واژگون کردن کل این سیستم[۲] خاطرنشان کردم «در بالای این هرم کسانی نشستهاند که بر جامعه حاکمیت میکنند … در یک طرف جمهوریخواهان هستند (طرف راست) با برنامه منحطشان که تا پایین ادامه مییابد. با پایه اجتماعی جناح راست که مذهبیهای خل و چل و احمقهای بنیادگرا هستند. طرف دیگر دموکراتها هستند که آنها هم در رأس این هرم نشستهاند (در ضلعِ به اصطلاح «چپ») و سعی میکنند یک پایه اجتماعی دیگری را بسیج کنند (منظور این نیست که دموکراتها منافع آن را نمایندگی میکنند). این پایۀ اجتماعی چه کسانی هستند؟ کلیۀ کسانی که در مورد مسائل گوناگون مواضع مترقی دارند و همۀ کسانی که در این جامعه تحت ستم هستند. بخش بزرگی از نقش دموکراتها این است که این قشر را در چارچوب فرآیند انتخاباتی بورژوایی نگاه دارند و وقتی اینها از این چارچوب بیرون میافتند یا از آن فرار میکنند دوباره آنها را به درون این چارچوب بازگردانند.
میتوانیم به این هرم اینطور هم نگاه کنیم که از دو نردبانی تشکیل شده است که آن بالا به هم تکیه دادهاند و نیروهای گریز از مرکز در پایین، از مرکز به طرف بیرون کشیده میشوند. این میتواند باعث فروپاشیدن هرم شود. در این چارچوب و به این طریق، میتوان دید که این سؤال با حدت طرح میشود: آیا مرکز میتواند خود را نگاه دارد؟
در حال حاضر قطببندی (پولاریزاسیون) در طبقه حاکمه آمریکا این گونه است: یک طرف اندیشه و برنامه میانۀ متعارف است و در طرف دیگر، اندیشه و برنامه فاشیستی. هر دوی اینها در نهایت به همان نظام امپریالیستی خدمت میکنند. بله درجهبندی هم دارند. نیروهایی هستند که وسط هستند و نیروهایی هستند، به ویژه در میان جمعیت وسیعتر که اساساً اصلاً در این صفآرایی نمیگنجند و دیگرانی هستند که ما باید آنها را از درون این صفآرایی بیرون بیاوریم. اما اگر به این تحلیل هرمی فکر کنید، در رأس این هرم در یک طرف اندیشه و برنامه متعارف امپریالیستی قرار دارد و در طرف دیگر اندیشه و برنامه فاشیستی. هر دوی اینها در نهایت ریشه در همان سیستم امپریالیستی دارند و نهایتاً به آن خدمت میکنند.و کل این وضعیت مرتب دارد به سمت راست میرود. …
به همین علت میان رهبری حزب دموکرات با «پایه تودهای» آن یعنی کسانی که به دموکراتها رأی میدهند «انفصال» است …در کنگره سال ۲۰۰۴ شکافی بزرگ میان احساسات صفوف پایین حزب دموکرات که کارکنان سطح پایین آن هستند و رهبریت آن بود. مثلاً بر سر این که باید از جنگ عراق بیرون آمد… با این وصف خیلیها رفتند و آگاهانه رأی دادند. کسانی که رأی دادند، از جمله تودههای تحتانی جمعیت بیتفاوت نبودند.بله برخی رأی ندادند ولی این انتخابات بار سیاسی زیادی داشت چون در هر دو طرف، جمعیتی موجود بود که به لحاظ سیاسی میدانست چرا دارد رأی میدهد. خیلیها که به جان کری رأی دادند میگفتند: آره انتخاب خوبی نیست. اما اصلاً نمیخواستند بوش رئیسجمهور شود و به دلایل موجهی نمیخواستند که بوش بشود. اما این لازم نیست که این نخواستن، چنین بیانی را به خود بگیرد چون به نفع انقلابی که ما نیاز داریم نیست. البته ما باید با برخی چیزها که بیان میشد متحد بشویم ولی باید آن را تغییر مسیر داده و به جهت دیگری رهبری کنیم….
من آن موقع گفتم[۳]، اگر شما سعی کنید دموکراتها را وادار کنید چیزی بشوند که نیستند و نخواهند شد، شما خودتان درنهایت چیزی خواهید شد که دموکراتها در واقع هستند. (تأکید از مترجم) در انتخابات ۲۰۰۴ نیز این دینامیک قابل مشاهده بود. برخیها استدلالهای جان کری در انتقاد از بوش را اتخاذ کردند، در حالی که با آن موافق نبودند. آیا شما موافقید که عیبِ جورج بوش این است که فرمانده کل قوای خوبی در عراق نبود؟ آیا این است انتقاد شما از رخدادها؟ برای میلیونها نفر جواب روشن است: خیر. با این وصف کسانی پیدا میشوند که به سوی این نوع استدلالها جلب میشوند.
پس از یک طرف این قطببندی اصلاً چیزی نیست که ما نیاز داریم. این واضح است. از طرف دیگر، یک سؤال اساسی هست: آیا کانون قدرت میتواند خودش را نگاه دارد؟ پتانسیل آن موجود است که نتواند و اگر نتواند، چه خواهد شد؟اصلاً ضمانتی موجود نیست که اگر کانون قدرت نتواند خودش را نگاه دارد، اتوماتیک ماحصلش مثبت خواهد بود. یعنی الزاماً برای کاری که ما داریم میکنیم و میخواهیم بکنیم و تودهها را برای رسیدن به آن رهبری کنیم، ماحصل مثبتی در بر نخواهد داشت. اصلاً تضمین نیست که اگر کانون در شکل کنونیاش نتواند خودش را نگاه دارد، چیز مثبتی از آن در بیاید و اصلاً میتواند به طور افراطی چیزی منفی از آن بیرون بیاید. در واقع در حال حاضر احتمال منفی بیشتر است. برای همین خیلیها را ترس فلج کرده است. ما باید از طریق کار خودمان، یعنی کار ایدئولوژیک و سیاسی و در نهایت کار تشکیلاتی بر اساس خط ایدئولوژیک و سیاسی خودمان، با این مسئله نیز برخورد کنیم.
کل غلیانی که در جامعه هست نشان دهندۀ درستی تحلیل ما است که: جهان در حال گذشتن از دوران گذار بسیار مهمی است که آبستن یک بینظمی بزرگ است. دوران گذاری که با فروپاشی شوروی و امپراتوری آن در دهه ۱۹۹۰ آغاز شد. ما هر چه بیشتر علائم آن را میبینیم. این تحلیل ضد تحلیل کلاسیک انترناسیونال سوم است که هر حرکت امپریالیسم آمریکا در جهان را مربوط میکرد به «بحران امپریالیسم» و عمق بحرانی که گریبانش را گرفته است.[۴] این بره زیرنویس نمیگوییم که تودهها شرایط سختی ندارند و بحرانهای سیاسی واقعی و انواع دیگر بحرانها در بخشهای بزرگی از جهان وجود ندارد. اما نظریههای انترناسیونال سوم در مورد «بحران امپریالیسم» ما را قادر به درک دینامیکهای واقعی که در کار هستند نمیکند.[۵] …
اما یک سؤال واقعی خودنمایی میکند: اگر کانون قدرت نتواند خود را حفظ کند …آن راههایی که این طبقه حاکمه تاکنون توانسته جامعه را به صورت یک پارچه نگاه دارد و بر آن حکومت کند و قادر بوده است منافع بزرگترش را بر مشاجرات جانبدارانۀ کوچکتر غالب کند، در حال از هم گسیختن است. علت آن، روندهای مادی عمیق است که در مورد برخی از آنها در مقالۀ «موعظه از منبر بر استخوان بنا شده» و مقاله «توطئۀ دست راستی»[۶] صحبت کردهام. در اقتصاد جهان و آمریکا تغییرات بسیار مهم رخ داده است.به ویژه گلوبالیزاسیون شدت یافته که با فروپاشی شوروی به راه افتاد. تغییرات همزمان و مرتبط در داخل آمریکا رخ داده است. به ویژه برحسب ضرورت و فرصت حذف اجماع «نیو دیل» (New Deal)[۷] و برنامههای «جامعه بزرگ».[۸]
یکی از نکات مقالۀ یادداشتهایی بر اقتصاد سیاسی (نوشتۀ ریموند لوتا) این است:
وقتی بحران مشروعیت رخ میدهد، وقتی آن «چسب» اجتماعی که جامعه را نگاه میدارد شروع به باز شدن میکند و تلاشهایی برای بافتن یک اجماع[۹] جدید در میان طبقۀ حاکمه و برای حاکمیت (یک «چسب اجتماعی» جدید، مثلاً)آغاز میشود، آنگاه یک مسئلۀ حاد خودنمایی میکند: آیا تلاش برای شکل دادن به یک اجماع جدید، عملی خواهد شد و آیا کار خواهد کرد؟
این مسئلهای است که در حال حاضر جریان دارد و چیزی است که باید عمیقتر واردش شد.
پس تضادهای بسیار حادی در جامعه و در درون طبقه حاکمه وجود دارد که به طور کامل تحت کنترل هیچ کس نیست. ما با یک «کمیتۀ طبقۀ حاکمه» روبرو نیستیم که همه آن بالا نشستهاند و شیرِ لولههای سیاسی را باز و بسته میکنند. البته کار به دستان سیاسی مانند کارل رُو (Karl Rove) یا کسان دیگر سعی میکنند این کار را بکنند اما دینامیک اساسی[۱۰] چیز دیگری است و نه کار این سیاسیکاران. نیروهای متفاوتی درون طبقۀ حاکمه و به طور کل در جامعه هستند که با یکدیگر سرشاخاند. این وضعیت فشار عظیمی بر روی انسجام کانونی که تا امروز وجود داشت میگذارد و آنها در تلاش هستند تا از طریق نزاعهای بسیار، مجدداً آن را حدادی کنند. ما با یک گروهبندی منسجم که کوشش میکند چنین کاری را انجام دهد مواجه نیستیم بلکه بر بستر این دورۀ گذار بزرگ[۱۱] که پتانسیلا دارای بینظمیهای عظیم است، این گروهبندیها تلاش میکنند از طریق نزاع و کشمکش یک مرکز و اجماع جدید حاکمیت را شکل دهند.
در مقالۀ «اهداف بزرگ و استراتژی بزرگ»[۱۲] از کتابی نقل قول آوردم به نام توربو کاپیتالیسم نوشتۀ ادوارد لوتواک (Edward luttwak). این کتاب به جنبۀ بنیادگرایی دینیِ کارهای امروز هیئت حاکمه خیلی نپرداخته بلکه بیشتر به جنبۀ تنبیهیِ عام فرهنگ امروز در ایالات متحده میپردازد. در واقع نکتۀ تکان دهندهای را طرح میکند و میگوید هرچند شکلِ آمریکاییِ این مسئله ضعیفتر از آن است که در آلمان نازی رخ داد اما به آن شباهت نیز دارد. به این صورت که یک انتقامگیری غیراقتصادی برای عوامل نهایتاً اقتصادی در جریان است. این ربط دارد به پدیدهای که لوتواک با استفاده از تمثیلِ «توربو کاپیتالیسم» به آن اشاره میکند. و منظورش از «توربو کاپیتالیسم» سرعت گامهای زندگی و ناامنیِ ملازم آن است. بله خیلیها یک عالمه پول درآوردهاند به ویژه در دهه ۱۹۹۰. اما امنیت شغلی ندارند. آن امنیتی را که قبلاً حس میکردند دارند، دیگر ندارند. در همانجا از کتاب دیگری به نام آمریکایِ قلعه نشین[۱۳] هم نقل کردم. این کتاب در مورد رشد محلات ثروتمند است که گویی درون قلعه ساخته شدهاند. نویسنده صحبت از عقبنشینی آمریکاییهای مرفه به درون اجتماعات دربسته میکند. یعنی سعی میکنند پلِ ورودی قلعه را بالا بکشند. بیثباتی و بی دورنمایی و هرج و مرج و بینظمی، کاملاً واقعی است و ترس هم تولید میکند. مایکل موور در کتاب بولینگ با کولومباین تا حدی این واقعیت را نشان داده است. ترسی موجود است که هم پایه مادی دارد و هم آن را ساختهاند. اما نکتۀ لوتواک در مورد بیانِ غیراقتصادی انتقام برای تحولات اساساً اقتصادی یا تحولاتی که نهایتاً اقتصادی هستند، بخشی بسیار مهم از کل تصویری است که باید درک کنیم و برای تغییر آن حرکت کنیم.
۳ راهی برای درک رویدادهای جاری[۱۴]: … دو راه و آندرو سولیوان و کورنل وست
نشریه انقلاب ۱۲ ژوئن ۲۰۰۵
… عنصر فاشیسم مسیحی در درون هیئت حاکمه و به طور کلی در جامعه یک نیروی قدرتمند است و ناپدید نخواهد شد. مساوی با کلیت حزب جمهوریخواه نیست و صرفاً دنبالهروی برنامههای دیگر در آن حزب نخواهد بود. این نیرو دینامیک خودش را دارد و همزمان با دیگر برنامههای «محافظهکارانه» همپوشانی دارد. در حال حاضر اتحاد زیادی میان این برنامهها موجود است اما اتحاد کامل موجود نیست و میان آنها تفاوت هم هست.
آیا ممکن است در طبقه حاکمه یک تجدید صفآرایی صورت بگیرد که فاشیستهای مسیحی درهم شکسته شوند؟ بله. به لحاظ تئوریک ممکن است که درهم شکسته شده و به طور جدی عقب رانده شوند. نکتۀ گینگریچ (Newt Gingrich) را فقط میتوان برحسب دعواهای درون هیئت حاکمه فهمید. البته به نظر من خیلی سخت است که این دعواها در نهایت در آن چارچوبِ بماند.[۱۵]. به عبارت دیگر یک تجدید صفآرایی در طبقه حاکمۀ آمریکا ممکن است.صفآرایی مجددی که در آن برنامۀ فاشیستهای مسیحی و به طور کلی «محافظهکاران» (از جمله خود گینگریچ) ضربۀ محکمی بخورد و برنامۀ دیگری جلو بیاید. امید و هدف میلیاردرهای دموکرات این است.([۱۶]) اما فکر نمیکنم بتوانند به این دست پیدا کنند. حداقل در چارچوب کوتاه مدت نخواهند توانست به آن دست یابند. البته ممکن است تلاش خود را بکنند اما برای تحقق آن باید یک نبرد مهم در طبقۀ حاکمه صورت بگیرد. باید کسانی پا جلو گذاشته و یک برنامه منسجم کاملاً متفاوت جلو بگذارند و به واقع به طور تهاجمی به نیروهای دست راستی حمله کنند. با نگاهی به اطراف و به دینامیکهای درون جامعه و جهان، به نظرم خیلی محتمل نمیآید. غیرممکن نیست اما خیلی هم محتمل نیست.
اما بگذارید اینطور بگویم: طبقۀ حاکمه با هیچ برنامۀ دیگری قادر به وارد کردن ضربه سیاسی سنگین به فاشیسم مسیحی نخواهد بود. «فاشیسم مسیحیِ نرم» که برخی نیروهای کلیدی درون دموکراتها بحثش را میکنند یا سیاستهای مشابه آن، از عهدۀ این کار بر نخواهد آمد. این نوع سیاستها صرفاً آب به آسیاب فاشیستهای مسیحی و به طور کل «محافظهکاران» خواهد ریخت.
…فاشیسم مسیحی یک نیروی واقعی است و دارای دینامیک خودش درون طبقه حاکمه و کل جامعه است. …ممکن است کسی بگوید …(با روی کار آمدن اینها م) تکلیف عِلم و سازمان ناسا چه میشود؟ اگر علم و پزشکی و امثال آن وجود نداشته نباشد چطور میتوان مردم را از بیماری و مرگ نجات داد؟ اما دقیقاً نکته در اینجا است که لازم نیست برنامه آنها «به طور ناب» با آنچه در حال حاضر منافع کلیِ طبقه حاکمه است سازگار باشد. …این یک مجموعۀ فوقالعاده بیثبات و آنارشیک است اما به معنای آن نیست که نمیتواند به قدرت برسد. به معنای آن نیست که فاشیستهای مسیحی نمیتوانند رژیم دینمدار (تئوکراتیک) برقرار کنند و از طریق تئوکراسی، دیکتاتوری بورژوازی را در آمریکا اعمال کنند. این دینامیکها موجودند و ما باید به طور کامل آنها را بفهمیم.
من واقعاً فکر میکنم عنصر فاشیست مسیحی به خودی خود، جنبۀ هدایت کننده و اساسیِ این وضعیت است. بله گسترش امپراتوری میتواند تبدیل به گسترش بیش از اندازه شود و برایشان مشکل آفرین بشود و این میتواند شکلی باشد که تحت آن همه چیز به زیر سؤال کشیده شود و حتی یک وضعیت انقلابی سربلند کند. با این وجود فکر میکنم آنچه در این مجموعه مصمم و سمج است، به فشردهترین وجه عنصر فاشیسم مسیحی است. هم مصمم و سمج است و چالشی اساسی است علیه اجماعی که در این کشور به شکلهای مختلف در سراسر تاریخ آن حاکم بوده است. اینجا همیشه یک کشور مذهبی بوده است اما همیشه اساساً رژیمی سکولار حاکم بوده است….
فیلم چالش گر(The Contender) را به خاطر آورید. … وقتی چالش گر زیر فشار قرار گرفته و به یک جلسه کنگره میرود و میگوید: «محراب من، محراب دموکراسی است». یعنی دموکراسی «مذهبِ» بسیاری از بورژوا دموکراتهای سکولار است. «مذهبی» که زیرآبش توسط این فاشیسم مسیحی زده شده و به چالش گرفته میشود. وقتی این اصول اساسی به این شکل زیر سؤال رفته و به چالش گرفته میشوند، از یک طرف کسانی که این اصول برایشان «عزیز» است به دفاع از آن برمیخیزند. از طرف دیگر، همزمان چشم و گوش بسیاری از آنها به روی مسائل بزرگ، حتی در مورد آن تعصبات بورژوا دموکراتیکشان باز خواهد شد. این دینامیکها اینطور کار میکنند. این چیزی است که ما در فعالیتهای خودمان و به طور کلی در جامعه در اشکال میناتوری و حتی در مقیاس بزرگتر میبینیم. متعصبینِ بنیادگرای مسیحی و دیگر فاشیستها دارند این «محراب» دموکراسی را که نهایتاً و اساساً دیکتاتوری بورژوایی است از بین میبرند. بله هنوز خیلیها میخواهند در این محراب نیایش کنند اما کل این وضعیت باورهای آنان را نیز زیر سؤال میکشد و به ویژه اگر سنتز متفاوتی در میدان باشد و پژواکش به آنها بخورد. این یکی از چالشهای بزرگ است که در مقابل ما قرار دارد. یعنی واقعاً یک سنتز بنیادا متفاوت را به طرزی زنده به میدان بیاوریم.
اگر این وضعیت در حصار سیاستها و حاکمیت بورژوایی بماند به طور جدی میتواند به قهقرا برود. مسائل روی سنگ حک نشدهاند: دینامیکهایی میتواند سربلند کنند که بسیار بزرگتر از رویدادهای هر مقطع زمانی مشخص باشند. نکتۀ مربوط به رخدادهای غیرمنتظره، پیشبینی نشده و به گونهای «غیرقابل پیشبینی» همین است. حتی چیزهایی که میتوانیم اکنون دیده و پیشبینی کنیم، میتوانند مختصات این وضع را عوض کنند. اما بدون یک فرآیند کشمکش سخت، هیچ یک از اینها حتی در چارچوب پارامترهای طبقه حاکم عوض نخواهند شد. من فکر نمیکنم این کشمکش میتواند بدون درگیر کردن و کشیدن کل جامعه به درون آن رخ دهد. و مطمئناً ما نمیخواهیم این کشمکش بدون این که جامعه به درون آن کشیده شود جریان یابد.
و بعد سؤال اینجا است که از درون آنچه چیزی بیرون خواهد آمد. این از قبل تعیین نشده است.
این فکرها را میخواستم طرح کنم چون برای ما فوقالعاده مهم است که به گونهای علمی، ماتریالیست دیالکتیکی اوضاع را درک کنیم. به بهترین حد ممکن دینامیکها را شناسایی و درک کنیم و بهترین روش و رویکرد ممکن را در کنکاش عمیق در این دینامیکها داشته باشیم و آنها را کاملتر، با تمام پیچیدگیهایشان و جوهرشان بفهمیم تا بتوانیم مبارزهای را برای تغییر رادیکال وضعیت در جهت مثبت راه ببریم.
[۱]The Center Can It Hold? The Pyramid as Two Ladders
[۲]Revolutionary Worker #1231 (March 7, 2004) and is available online at revcom.us
[۳] These comments, under the heading “Food for Thought While Agonizing Over Bush and Everything He Stands For,” appeared in Revolutionary Worker #1254 (Oct. 10, 2004) and is available online at revcom.us.
[۴] به فصل آخر در کتاب آمریکا در سراشیب به قلم ریموند لوتا رجوع کنید.
[۵]انترناسیونال سوم به انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) اشاره دارد. انترناسیونال کمونیستی سوم پس از پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه توسط لنین تأسیس شد. اما کمینترن، به ویژه در دورهای که تحت رهبری استالین بود و از اواسط دهۀ ۱۹۲۰ به بعد تا زمانی که در دوران جنگ جهانی دوم منحل شد، هر چه بیشتر دارای یک رویکرد مکانیکی در تحلیل از اوضاع جهان بود. این تحلیل اساساً جهان را درگیر بحرانی میدید که همیشه بدتر میشود یا در حال بدتر شدن است. برای بحث بیشتر درباره این تحلیل و متدولوژیِ آن به کتاب آمریکا در سراشیب (ریموند لوتا، و یادداشتهایی بر اقتصاد سیاسی: تحلیلی دربارۀ دهۀ ۱۹۸۰، موضوعات مربوط به متدولوژی و اوضاع جاری (ریموند لوتا، انتشارات حزب کمونیست انقلابی آمریکا، ۲۰۰۲) رجوع کنید. هر دو این کتابها به مشخصات زیر توسط انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م) به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند:
آمریکا در سراشیب. ریموند لوتا با همکاری فرانک شانون. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۹۵
از اقتصاد و سیاست. ریموند لوتا. ترجمه از کمیته ترجمه حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۹۷
[۶] The Truth About Right-Wing Conspiracy. And Why Clinton and the Democrats Are No Answer
[۷]برنامه «نیو دیل» فرانکلین روزولت در دهه ۱۹۳۰ به اجرا گذاشته شد تا سرمایهداری آمریکا را که درگیر در رکود بود از طریق یک رشته اصلاحات نجات دهد. در میان این برنامهها، به اجرا گذاشتن بیمه امنیت اجتماعی، بیکاری و قانونی کردن اتحادیه کارگری و به وجود آوردن سیستم مدرن معامله جمعی (میان کارگران و کارفرمایان) که در عوضِ قبول سیستم سرمایهداری از سوی کارگران، وعدۀ ایجاد یک تور ایمنی به کارگران میدهد که بدترین جنبههای سرمایهداری را نرم و قابل تحمل کند.
[۸] Great society programs
برنامههای «جامعه بزرگ» در اواسط شورشهای دهه ۱۹۶۰ از طرف لیندون جانسون به اجرا گذاشته شد. یک رشته اصلاحات داخلی بود از جمله قانون حقوق مدنی، ایجاد بیمه درمانی حکومتی به نام مدیکید/مدیکیر و حرفهای معمول درباره «جنگ علیه فقر».
[۹]consensus
[۱۰]Fundamental dynamic
[۱۱]Period of major transition with potential for big upheavals
[۱۲] Great Objectives & Grand Strategy appeared in the RW from November 2001 to March 2002 and are online at revcom.us.
[۱۳]Fortress America
[۱۴]A Way To Understand What’s Going On:
The Two Pats, And Andrew Sullivan…
And Cornel West
[۱۵]اشاره به گزیدهای است از جنگ داخلیِ آینده و قطببندی مجدد در خدمت انقلاب در عصر کنونی. در آن گزیده آواکیان میگوید: «وقتی صحبت از “جنگ داخلی آینده” میکنم دارم از نیوت گینگریچ “وام” میگیرم. او یک سیاستمدار جمهوریخواه است… و مشاهداتی انجام داده است در مورد شباهت رخدادهای کنونی در عرصۀ انتخاباتی و روندهای وسیعتر در جامعۀ آمریکا با روندهایی که در دهۀ ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ در آمریکا در جریان بود. از او نقل به معنی میکنم که گفته است:این وضع چیزی گذرا نیست و تکلیف آن زمانی روشن خواهد شد که این یا آن طرف غلبه کند.»
The Coming Civil War and Repolarization for Revolution in the Present Era –RW #1274, April 10, 2005
[۱۶] این اشاره است به گروه بسیار ثروتمندی که حامیان حزب دموکرات هستند و صحبت از آن میکنند که آنها هم به نوبۀ خود باید استراتژی «محافظهکاران» در حزب جمهوریخواه را در پیش بگیرند. یعنی، نهادهایی را بنا کنند که در چارچوب متعارف سیاستهای بورژوایی، موازی و ضد نهادهایی باشند که در طول چند دهه نیروهای جناح راست ساختهاند