پنجم بهمن
امروز باز هم پنجم بهمن است
مثل تمام روزهایی که به انتظار رویش طوفان نشسته اند.
انتظار،
لکلک پیری نیست
که سنگینی آفتابی بی رمق را به دور خود پرواز میکند.
انتظار،
گوزن تیر خوردهای است که برای باز رُستن
به خشم ماغ میکشد
بر آستان هر علفزار و تِلاری میچَمد،
چرخان به گرد هر آتشی
شاخ بر درختها میساید
و خواب یک صد ماه به خون نشسته را نفس میکشد.
آن شهر
آن شهر مه گرفته،
کودک سرگردانی است که سالها میان شالیزار و جنگل
رویای پر شکوه آن شب زمستانی را زمزمه میکند.
بله!
امروز پنجم بهمن است
و ما،
ما نوباوگان شادمانِ بذرهای آن گندمزار قد کشیده در آفتاب و ترانه
ساعتِ رجعت
به شامگاه چراغانی شده آن شهرِ پُر شکوه را لحظه شماری میکنیم
با زیباترین لباسهای مان
دستانی پر از فلز
رقصان با سرود آتش
و ستاره سرخ کوچکی در جیب
با نشان سحرگاه پنج بهمن هزار و سیصد و شصت.
الف. صحاف بهمن ۱۳۹۷