آیا در ایران چیزی به نام ستم ملی نداریم؟!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

حسام سیه سرانی

از نشریه آتش شماره ۹۲ تیر ۱۳۹۸

گرایشی در میان برخی از فعالین کارگری و دانشجویی چپ وجود دارد که مدعی است در ایران ستم ملی به صورت سیستماتیک وجود ندارد، پس مساله حق تعیین سرنوشت ملل به آن معنایی که لنین طرح کرد هم بی معنی است. خاستگاه این جدل و ادعا، رشد ناسیونالیسم در میان فعالین ملل تحت ستم به ویژه در کردستان و عرب های خوزستان است که در جنبش کارگری این دو منطقه هم پایه دارد و فعال است. به باور مدعیان، برای پیشگری از رشد ناسیونالیسم در میان کارگران و مبارزات کارگری باید منکر وجود ستم ملی در ایران شد! آن ها در مقابل از انترناسیونالیسم پرولتری (به معنای مدنظر خودشان نه به معنای دقیق کلمه) طرفداری می کنند و استدلا هایشان برای انکار ستم ملی در ایران چنین است که: ۱) میان ستم و تبعیض تفاوت وجود دارد و ستم باید در قوانین مدون یک کشور درج شده باشد اما در قانون اساسی جمهوری اسلامی هیچ بندی که حاوی تبعیض سیستماتیک برای غیر فارس ها باشد (مشابه چیزی که در مورد زنان یا بهاییان به صراحت آمده است) وجود ندارد. به جز در مورد افغانستانی ها ۲) ما در ایران شاهد تبعیض ملی هم نیستیم و از نظر توزیع امکانات و ثروت تبعیضی میان ملل مختلف وجود ندارد. چرا که استان های فارس نشین مانند کرمان، هرمزگان و خراسان جنوبی هم در شمار فقیرترین و محروم ترین استان های ایران قرار دارند ۳) می ماند مساله محرومیت از حق تحصیل به زبان مادری که در واقع یک حق است که از آن ها دریغ شده و نه تبعیض و ستم سیستماتیک.

نخستین اشکال معرفت شناسی این جدل و ادعا، حقیقت سیاسی است. یعنی برخورد پراگماتیستی با حقیقت و جستجو کردن آن به نحوی که مفید به حال اهداف کوتاه مدت یا حتی بلند مدتشان باشد. نقطه شروع آن ها در بررسی مساله ستم ملی در ایران نه واقعیت به همان شکلی که هست و حقایق مختلف در مورد وجود این ستم، بلکه این اراده و نیّت است که چون ناسیونالیسم در میان کردها، عرب ها و غیره قوی است پس باید طوری مساله را طرح و تحلیل کرد که نتیجه، عدم وجود ستم ملی باشد. شاید پَسِ ذهنشان چنین است که «پذیرش ستم ملی در ایران به تقویت ناسیونالیسم در میان این ملل منجر خواهد شد و این به نفع پرولتاریا و انقلاب نیست». اما این نحوه مواجهه با واقعیت و حقیقت نادرست است چرا که ما را به واقعیت و تضادهای مختلف و لایه های گوناگون آن نزدیک نمی کند. باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم از جمله در کتاب اخیرش به نقد حقیقت سیاسی پرداخت و رویکرد صحیح در مورد مواجهه با حقیقت را چنین فرموله کرد که «هر آنچه حقیقت دارد برای پرولتاریا خوب است. همه حقایق به ما کمک می کنند تا به کمونیسم برسیم». کمونیست ها نسبت به هر واقعیتی، هر چقدر دشوار و حتی تلخ و در کوتاه مدت تضعیف کننده، با ذهن باز مواجه می شوند و با تضادها و مشکلات آن دست و پنجه نرم می کنند. تغییر واقعی فقط از طریق دیدن ضرورت یعنی تضادهای پیشِ‌رو و حل صحیح آن ها امکان پذیر است. پس راه حل مبارزه با رشد گرایشات ناسیونالیستی در میان ملل تحت ستم، انکار وجود ستم سیستماتیک ملی در ایران و پاک کردن صورت مساله نیست. این خطای استراتژیک مهلکی است که به قول لنین بیش از پیش کارگران و زحمتکشان ملل تحت ستم را به زیر بال و پر بورژوازی ملت خودشان یعنی ناسیونالیست ها هدایت می کند. دقیقا خنثی کردن گرایش خودبه خودی پرولتاریای ملل تحت ستم به رفتن زیر بال و پر بورژوازی ملت خود، یکی از فاکتورهایی بود که لنین راه حل حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی را پیش گذاشت و گفت پرولتاریای ملت غالب باید بر حق جدایی و پرولتاریای ملت تحت ستم بر همزیستی آزادانه و مساوی تأکید کند. هر راه حل دیگری در مناطقی که ستم ملی و سنت تاریخی ستم ملی وجود دارد، مانع حل صحیح تضادها و پیشروی انقلاب خواهد بود. به همین علت در صفحه ۱۳۶ سند قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیش نویس پیشنهادی) می خوانیم:

جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، حق تعیین سرنوشت تا جدایی کامل و تشکیل دولت مستقل را برای تمامی ملل ستمدیده ساکن ایران به رسمیت می شناسد و هم زمان از زاویه منافع مشترک طبقه پرولتاریا و رهایی بشریت، خواست و ترجیح خویش به اتحاد داوطلبانه و آزادانه کلیه ملل در چارچوب جمهوری نوین سوسیالیستی را در میان توده های سراسر کشور تبلیغ می کند. این دولت پایه لازم برای برابری ملل را فراهم می کند. بر این اساس، شکل حکومتی در این جمهوری شامل حکومت های خودمختار منطقه ای یا ناحیه ای نیز هست.

اما استدلالات مدعیان عدم وجود ستم ملی در ایران هم دارای اشکالات خاص خود هستند.

یک) اولا طرح این ادعا که «در قانون اساسی جمهوری اسلامی بر تبعیض میان ملل مختلف تأکید نشده است» اگر لوث کردن بحث ستم ملی نباشد نوعی سفسطه فرمالیسیتی است. بسیاری از جنایات و ستم های جمهوری اسلامی در قانون نیامده است، آیا باید نتیجه گرفت که وجود ندارند؟! مثلا در هیچ کجای قانون اساسی جمهوری اسلامی نیامده که دولت یا کارفرما نباید دستمزد و حقوق و مزایای کارگران را بپردازد، طبق منطق مدعیان باید نتیجه گرفت که مبارزات کارگران برای دریافت حقوق های معوقه نا عادلانه است چون چنین ستمی در قانون اساسی نیست! یا کجای قانون اساسی رژیم ایران نوشته شده که زندانی را تا سر حد مرگ باید شکنجه کرد یا روشنفکران منتقد و دگراندیش و رهبران اپوزیسیون سیاسی را در داخل و خارج از کشور ترور کرد؟ آیا شکنجه و ترور در کارنامه جمهوری اسلامی دیده نمی شود؟ کمونیست ها برای تحلیل ستم و تبعیض از واقعیت روابط اجتماعی شروع می کنند و نه از مفاد لنگ در هوای موجود در کتابچه های قانون دولت های بورژوایی. ثانیا در همان متن قانون اساسی جمهوری اسلامی و بندهای متمم آن در مواردی صراحتا نسبت به برخی از ملل غیر فارس تبعیض وجود دارد. مثلا رئیس جمهور باید شیعه اثنی عشری باشد و عملا نیمی از ملل تحت ستم ایران (بلوچ ها، کردها، ترکمن ها، عرب ها، تالشی ها و ارامنه) که شیعه نیستند از این حق محروم می شوند. موارد این چنینی بیانگر پیچیدگی ها و ویژگی های ستم ملی در ایران است که در موارد متعدد (به ویژه در مورد اهل سنت) با تبعیض دینی در آمیخته اند.

دو) بر اساس آمارهای مختلف منتشر شده از سوی خود جمهوری اسلامی هم می توان به وجود ستم ساختاری نسبت به مناطق محل زندگی ملل غیر فارس پی برد. مساله این نیست که در هر کدام از لیست های محروم ترین، توسعه نیافته ترین، کمترین امکانات رفاهی، کمترین امکانات آموزشی، بیشترین بی کاری، کمترین زیرساخت های اقتصادی، بالاترین نرخ فقر و غیره یک یا دو استان فارس نشین هم هستند. مساله این است که اولا در تمام این لیست ها بدترین رتبه در دست یکی از چهار استان سیستان بلوچستان، کرمانشاه، کردستان و اردبیل است، ثانیا در تمام لیست ها بلا استثناء پایین ترین سطح رفاه، ثروت، امکانات و کار متعلق به همین استان ها است و کیست که نداند محروم ترین مناطق حاشیه نشین خوزستان محل زندگی عرب ها است. آذربایجان شرقی در تمام این موارد یک استثناء است که از آن نمی توان به عدم وجود ستم ملی در ایران پی برد بلکه بیانگر واقعیت سلسله مراتب تبعیض و محرومیت در میان ملل تحت ستم است. بنا به علل مختلف تاریخی، مذهبی و حتی ژئوپلوتیک ملل تحت ستم در ایران از یک موقعیت برخوردار نیستند و موقعیت ترک ها نسبت به کردها، ترکمن ها، عرب ها، بلوچ ها و افغانستانی ها بهتر است. اما این به معنای نبود مراتب مختلف ستم ملی در مورد هیچ کدام از آن ها نیست.

سه) یک شاخص دیگر ستم ملی در ایران، شدت سرکوب حاکمیت در مورد فعالین سیاسی و فرهنگی ملل تحت ستم به ویژه کردها، عرب ها و بلوچ ها است. نگاه امنیتی به این ملل، حفاظت پادگانی و سرکوب و ترور فاشیستی جوانان عرب، بلوچ و کرد از چشم هیچ ناظر منصفی پنهان نمی ماند. طرح این سفسطه که «تفاوت شدت سرکوب به نوع فعالیت مسلحانه شان بر می گردد» توضیح دهنده واقعیت نیست. بسیاری از فعالین فرهنگی و اجتماعی عرب، بلوچ و کرد به جوخه اعدام سپرده شدند. یعقوب مهرنهاد، هادی راشدی، هاشم شعبانی نژاد، فرزاد کمانگر و ده ها مورد دیگر در این چهل سال هیچ کدام فعالیت نظامی نداشتند و صرفا برای فعالیت های سیاسی و فرهنگی، ادبی و حق تحصیل به زبان مادری سرکوب، شکنجه و اعدام شدند. از سوی دیگر آیا وجود مبارزه مسلحانه برای ساده ترین حقوق حیات مثل کار کردن، با زبان مادری درس خواندن، داشتن موسسات فرهنگی و غیره، خود بیانگر وجود ستم مضاعف نسبت به این ملل نیست؟! اگر واقعا چنین است که فعالین فرهنگی عرب، کرد، بلوچ و ترکمن برای رسیدن به اهداف فرهنگی شان دست به سلاح برده اند، چرا فعالین فرهنگی سمنان، اراک، همدان و ساری برای تشکیل نهادهای فرهنگی مسلح نمی شوند؟!

چهار) دیگر شاخص واضح و گویا در مورد وجود ستم ملی سیستماتیک، مساله فرهنگ است. به جز ممنوعیت حق تحصیل به زبان مادری، تبلیغ و ترویج فرهنگ و تاریخ ملت فارس در تمام رسانه ها و تمام مدارس حتی در دلِ مناطق ملل تحت ستم هم رایج است. به عنوان نمونه معلوم نیست چرا مردم ترک یا عرب باید هر روز در شهر و محل زندگی شان مجسمه فردوسی را ببینند که اشعار علنا نژاد پرستانه و ضد ترک و عرب ستیزانه دارد؟ اختصاص بودجه و امکانات تبلیغی و آموزشی برای تدوام و تعمیق زبان و فرهنگ فارسی را مقایسه کنید با وضعیت زبان، فرهنگ، ادبیات، موسیقی و هنر در حال از بین رفتن ملل غیر فارس ساکن در ایران.

اشکال کار در این نیست که اگر کمونیست ها وجود ستم ملی در ایران را نبینند و پاسخ صحیح یعنی حق تعیین سرنوشت همراه با تأکید بر انترناسیونالیسم پرولتری را جلو نگذارند، بورژوازی ملل تحت ستم انواع راه حل های خودش اعم از ناسیونالیسم، ناسیونال-شوینیسم، ناسیونالیست-دینی، فدرالیسم و غیره را جلو می گذارد. مساله اساسی این است که هرگونه کم کاری کمونیست ها در این مورد و بدتر از آن انکار وجود ستم ملی در ایران، با هر نیت و انگیزه ای عملا به تقویت شوینیسم ملت غالب یعنی عظمت طلبی فارس می انجامد و مهم تر این که امکان تجمیع همه نیروها برای رهایی و تغییر فکر توده ها برای این هدف و ریشه کن کردن تمام انواع ستم و تبعیض را سلب خواهد کرد و این نقض غرض انقلاب کمونیستی و ایجاد شکاف و خلل در پیشروی و تحقق اهداف آن است.