سپنتا: صنعتگر جعل تاریخ کمونیسم

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه

نوشتۀ ناوک

رنگین اسپنتا وزیر خارجه دولت حامد کرزی در این اواخر به قول خودش جزوه ای نوشته که در آن سخن از چند نقل قول از کارل مارکس است. «انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان[۱]» (AISS)  به تاریخ ۱۸ فوریه ۲۰۲۱ همایشی برای رونمایی این جزوه در کابل برگزار کرد. رنگین اسپنتا در معرفی این جزوه گفتارش را با نقل قولی از لشک کولاکوفسکی فیلسوف لهستانی ­آغازید: «حتی  بدترین چپ ها هم در کوله پشتی خود عناصری از اندیشه های رهایی بخش انسانی را دارند» (جلسه معرفی کتاب در اِی.آی.اس.اس) . با شنیدن این نقل قول مخاطب به این گمان میشود که رنگین اسپنتا هم «عناصری از اندیشه های رهایی بخش انسانی» را در «کوله پشتی» اش دارد. به ویژه زمانی که میگوید: «دیکتاتوری های چپی در هر جای از دنیا که بودند، بیشتر در تلاش تحقق عدالت بودند» (همانجا) مخاطب سراپا گوش میشود و خود را به «کوله پشتی» اش متمرکز میسازد. ولی چون اسپنتا مطمئن است که «عناصری از اندیشه های رهایی بخش انسانی» در رویایش هم وجود ندارند و جستجو در درون «کوله پشتی» اش کار بیهوده است و به حاجی ای میماند که در بادیه در پشت خدا سرگردان است، صحنۀ نمایش را کوتاه میسازد و مخاطب را از آن فضای رویایی که ساخته، بر زمین پرت میکند و میگوید: «ولی ما جهان و انسانیت را سوای توجه به رنگها، طبقات، ادیان و نژادها باید برابر بسازیم».(همانجا) اسپنتا با این ادعای ضدعلمی خود میخواهد تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی را با هم آشتی دهد و «انسانیت» را برابر سازد! باید از رنگین اسپنتا سوال میشد، که آیا میتوان سیستم روابط طبقاتی، یعنی سیستمی که در آن بعضی طبقات بر طبقات دیگر مسلطند را از درون همین سیستم عوض کرد؟

رنگین اسپنتا میخواهد این همه جنایات، بی عدالتی های فاحش و تضادهای طبقاتی عمیقی که دنیای کنونی و سیستم سرمایه داری- امپریالیستی رقم میزند را بدون جنگ طبقاتی آشتی­آمیز از بین ببرد و «انسانیت» را برابر بسازد. اگر در سیستم سرمایه داری- امپریالیستی «انسانیت» وجود میداشت، روابط اجتماعی  بین مردم «انسانی» میبود و نیاز به انقلابی نبود، که روابط بین زن و مرد، بین ملتهای تحت ستم و ستمگر یا تمایز بین کار فکری و یدی، یعنی تمایز بین آدمهای که عمدتاً با ذهنشان کار میکنند با کسانی که با دست شان کار میکنند، را دگرگون کند. به گفته باب آواکیان«انجام تغییر در گروی گسست کامل از این سیستم است» (آواکیان ۱۳۹۷: ۳۵) و نه رفرم!

رنگین اسپنتا که هدفش بدنام کردن مارکسیسم است، گفتارش را بی پیوند دنباله میدهد و میگوید: «مارکسیستها گردن زدند، از لنین تا مائو و پول پوت دیگر اندیشان و دیگر باوران گردن زده شدند». من شگفتیدم که چرا از آن همایش صدایی برنخاست و کسی انتقاد نکرد و جلو یاوه سرایی اش را نگرفت! هر روشنفکری، چه انقلابی و چه غیر انقلابی که این روایت اسپنتا را بشنود، میداند که روایت اسپنتا از بیخ غلط است و بیشتر مربوط به صنعت جعل تاریخ و امپراتوری دروغ می باشد.

آن چه را که رنگین اسپنتا میگوید تازه نیست، بورژوازی جهانی چندین دهه است که با تمام توان و امکانات  سیاسی و مالی اش در عرصه های مختلف رسانه های عمومی، دانشگاه ها، مطبوعات، چاپ و نشر کتاب، فیلمهای مستند و سینمایی، نمایشگاه ها و همایش های آکادمیک دست به کار حمله به تجربۀ پیشین انقلابها و دولتهای سوسیالیستی و مارکسیسم است. هدف فقط جا انداختن پروپاگندهای ایدئولوژیک است. فکرسازان امپریالیست میخواهند ایده های غلط و افسانه را نهادینه بسازند. آنها میگویند که «هیچ گزینه و امکان و بدیلی به غیر از نظام سرمایه داری موجود نیست» و مردم چاره ای به جز پذیرش وضع موجود و شرایط برده وار آن ندارند.(حسنپور ۲۰۱۷) امپریالیستها یک صنعت جهانی «تاریخ سازی» را به راه انداخته اند که انکار هرگونه دستاورد انقلابهای پرولتری و بزرگ نمایی اشتباهات ستون فقرات این صنعت بین المللی را تشکیل میدهند.

خاستگاه اولیه صنعت جعل علیه کمونیسم باز میگردد به یوزف گوبلز (J. Göbbels) وزیر تبلیغات آدولف هیتلر در دروغ پردازی و جنگ روانی. او بود که برای اولین بار افسانه های مانند «شش میلیون کشته در اردوگاه های کار» در شوروی را بر سر زبانها انداخت. یاوه های فاشیستی بی اساسی که بعدها به ارقام بیست میلیون و شصت میلیون و صد میلیون نفر رسید. یوزف گوبلز میگفت: «اساس پروپاگاندا بر آن است که یک ایده را چنان به مردم صادقانه  القا کنید که در نهایت تسلیم آن شده و مطلقاً به آن ایمان آورده و هرگز نتوانند از آن بگریزند» (لوتا ۱۳۹۴). پس این غلط است که کسی بیاید بدون شواهد و ضدعلمی ادعا کند و لنین و  مائو را کنار پل پوت بگذارد و بگوید که دیگر اندیشان را سر زدند. بلی پول پوت جنایت کرد. این یک حقیقت است. حقیقت، حقیقت است و یاوه، یاوه! پل پت جنایت کرد، آدم کشت، این حقیقت است، ولی گردن زدن دگراندیشان توسط لنین و مائو یاوه است، یاوه سرایی و غلط است و به صنعت جعل تاریخ و امپراتوری دروغ میپیوندد.

قرار دادن پل پوت رهبر حزب کمونیست کامبوج در کنار لنین و مائو به همان اندازه مایه بی شرمی است، که قرار دادن استالین در کنار هیتلر. و از آن شرم آور تر این که کسی لنین و مائو را در جنایتی که پل پت کرد، شریک کند.

حزب کمونیست کامبوج به رهبریپل پت که به «خمرهای سرخ» مشهور بود، بخشی از حزب کمونیست هندوچین بود. این حزب علی رغم نامش یک جریان ناسیونالیستی بود. حزب کمونیست کامبوج در  دوره حاکمیت اش  سیاستهای ارتجاعی مانند تخلیه اجباری شهرها و از بین بردن پول را در پیش گرفت (حسن پور ۲۰۱۷: ۱۵۶). این سیاستها منجر به فجایع انسانی بزرگی شدند. این فجایع زمانی رخ داد که آمریکا شهرهای کامبوج را بی وقفه بمباران میکرد و مرتکب جنایت بزرگی علیه بشریت میشد.

اغلب گفته میشود که «خمر های سرخ» مائوئیست بودند. این تبلیغات امپریالیستی برای بدنام کردن مائوئیسم است. پل پت در جریان انقلاب فرهنگی در چین بود، ولی از این انقلاب حمایت نکرد. زمانی که پل پت به قدرت رسید، بارها  به «عقب ماندن» چین از سوسیالیسم انتقاد کرد و میگفت که انقلاب کامبوج چند دهه «جلوتر از چین» است و تکرار میکرد که حزب کمونیست کامبوج «از لنین سرتر و از مائو برتر» است (همان ۱۵۷).

پل پت و دیگر رهبران حزب کمونیست کامبوج خود را مائوئیست نمیدانستند. آنها انقلاب خود را «استثنایی و بی نظیر» میدانستند و  فکر میکردند که «انقلاب خمر به خاطر ویژگی هایش مانند الغای پول و تخلیه شهرها، از همه انقلابات جهانی برتر است» (همان ۱۵۸). آنها به انقلاب چین انتقاد میکردند و میگفتند: «چین به کارگران دولتی دستمزد میدهد. دستمزد به مالکیت خصوصی منتهی میشود» (همانجا). یکی دیگر از افتخارات آنها این بود، که با صدور فرمانی دین را لغو کردند. ولی در عمل نه تنها دین از بین نرفت، بلکه خود حزب در اداره کشور از بدترین نوع ناسیونالیسم و افتخار نژادی استفاده میکرد که فرقی با دین نداشت.

رنگین اسپنتا در تفاوت میان مارکس و مارکسیست میگوید که «کائوتسکی و لنین و مائو اینها، چیزهایی به مارکس چسباندند». این ادعا در صورتی میتوانست درست باشد که تئوری و مکتب مارکس با مارکسیسم در تضاد میبود. به تئوری و مکتب مارکس یا فلسفه مارکسیستی، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی هر نامی که بدهیم، چه مارکسیسم و چه نام دیگری، آن تئوری از آن مارکس و انگلس است و کسانی که این خط یا تئوری را قبول دارند، مارکسیستند و کسی که معمار این تئوری است، بزرگ ترین مارکسیست است و  لنین و مائو مارکسیستهای واقعی انقلابی اند، که تئوری را در عمل پیاده کردند. این گونه بحث و نقد که گویا لنین و مائو چیزهایی به مارکیسم «چسباندند» ضدعلمی اند. منظور از ضدعلمی این است که با فاکتها و اسناد و مدارک و شواهد در تضاد است. مانند ادعای این که زمین مسطح است. فاکتها و شواهد نشان میدهند که زمین مسطح نیست. با این وجود هنوز اکثریت مردم دنیا حقیقت مربوط به زمین و سیارات و کهکشان را نمیدانند و دستگاه های دینی این نادانی و جهل را تقویت میدهند. اما واقعیت با این دروغها عوض نمیشود. پس نقد باید علمی و مبتنی بر شواهد باشد. رویکرد علمی در تجزیه و تحلیل و سنتز هر واقعه و پدیده  باید در درجه اول مبتنی بر تحقیق و جمع آوری شواهد در اطراف آن باشد. این شواهد باید گسترده و همه جانبه و پیوسته و واقعی باشند. با این رویکرد میتوان به حقیقت که انعکاس واقعیت عینی است، دست یافت. «واقعیت عینی در واقع موجود است و حقیقت، انعکاس درست این واقعیت عینی است و یا در انطباق با آن است. حقیقت یعنی این!»(آواکیان ۱۳۹۷: ۱۱۷) و نه تحریف ضد علمی. گفتمانهای ضد علمی از مارکسیسم، ریشه در افکار کائوتسکی و پوپر دارند. رنگین اسپنتا را هم میتوان چتل نویسی از کائوتسکی و پوپر دانست.

کائوتسکی که لنین او را  به نام «کائوتسکی مرتد» میشناخت، به کمک سفسطه های آشکار، مارکسیسم را از روح زنده انقلابی آن تهی میسازد. کائوتسکی آموزه های مارکس را کاملاً تحریف کرده و به آنها روح اپورتونیستی میدهد. یکی از حیله های پلید کائوتسکی مرتد این بود که کمون پاریس را که دیکتاتوری پرولتاریا بود، میگفت که از راه اخذ رأی همگانی یعنی بدون محروم ساختن بورژوازی از حق انتخابات یعنی «از طریق دموکراتیک» انتخاب گردید. کائوتسکی با حیله گری میگوید: «دیکتاتوری پرولتاریا  از نظر مارکس حالتی بود که در صورت اکثریت داشتن پرولتاریا بالضروره از دموکراسی خالص ناشی میشود» (لنین ۶۲۸ -۶۳۲).

نبرد کمون پاریس نبرد پرولتری علیه بورژوازی بود. وقتی پاریس برآن بود تا سرنوشت فرانسه را رقم بزند، دیگر سخن بر سر «دموکراسی خالص» و «رأی همگانی» نبود. مگر کمون پاریس دست به نابودی دستگاه دولتی و پارلمانتاریسم بورژوازی نزد؟ پس این دموکراسی و رأی همگانی که پدیده های بورژوازی اند، چگونه میتوانستند در کمون پاریس راه یابند؟

کائوتسکی از مارکس چیزی را برمیگزیند، که به سود لیبرالیسم و بورژوازی است: «انتقاد از قرون وسطی، نقش مترقی تاریخی سرمایه داری به طور اعم و دموکراسی سرمایه داری به طور اخص» (همانجا)، ولی از دیکتاتوری پرولتاریا که هدفش دگرگون کردن و نابودی سیستم سرمایه داری است، چشم میپوشد. درست کاری که رنگین اسپنتا از کائوتسکی آموخته است. رنگین اسپنتا شیادانه گفته های کائوتسکی را به نام خودش بازگو میکند و از دموکراسی بورژوازی و اخذ رأی همگانی صحبت میکند.

حیله گری اسپنتا که چتل نویس کائوتسکی است، بسیار خام و چنان کودکانه است، که انتخابات آزاد و دموکراسی بورژوازی را از آن انگلس میداند. اسپنتا میگوید: «انگلس در مقدمه مانیفست مینویسد که مانیفست دسترسی به حق رأی عمومی را، یعنی دموکراسی را به مثابه یکی از نخستین و مهمترین وظایف پرولتاریای مبارز اعلان کرد. انگلس در ادامه مقدمه مینویسد با آوردن حق رأی عمومی شیوه های پیکار و سنگر بندی و انقلاب و خونریزی دیگر به تاریخ پیوست. حال از طریق انتخابات و آرا  میتوانیم به آزادی و رهایی دست پیدا کنیم. اما مارکسیست لنینستها به نام مارکس، انتخابات آزاد را گفتند که بورژوایی است، دموکراسی صوری و بورژوایی». او همچنان دنباله می­دهد: «دنیای امروز را تصور بکنید»، یعنی سیستم امپریالیستی که اقلیت کوچکی مالک افزار تولید است و اکثریت را بهره کشی میکند، مثال می آورد و سپس از مانیفست حزب کمونیست نقل قول می آورد و می گوید: «بورژوازی هر کجا که به قدرت رسید، کلیه مناسبات فئودالی پدرشاهی و احساساتی را برهم زد». رنگین اسپنتا مانند کبکی که سرش را در غار کرده و به این خیال است که کسی او را نمیبیند، گمان میکند که آدم های گرداگردش نافهم و غیر سیاسی اند و گویا استادان و دانشگاهی های که آنجا نشسته اند، نمیدانند، که نظر مارکس در مورد بورژوازی عام نبود، ویژه دوران فئودالی و آغاز بورژوازی بود! رنگین اسپنتا با بی شرمی و توهین آمیز به استادان میگوید: «بورژوازی در تاریخ نقش فوق العاده انقلابی ایفا کرد! تا حالا این گپ را نشنیده بودید، نه؟»

تحریف مارکسیسم، تبلیغ  دموکراسی بورژوازی و دروغ پراکنی های رنگین اسپنتا به سود امپریالیسم و ارتجاع بیشتر برای این است که جلو گسترش مارکسیسم را در افغانستان بگیرد و نوجوانان و جوانان را مانند خودش دستبوس دو پوسیده، امپریالیسم و ارتجاع تربیه کند. رنگین اسپنتا با ردکردن مارکسیسم و تعریف پر شور و شعف از دموکراسی بورژوازی میخواهد این سیستم را مرغ بی آزاری جلوه دهد و روی تمام جنایات سیستم سرمایه داری را بپوشد و این واقعیت را کتمان کند، که دمکراسی بورژوایی شکل قابل استفاده از سوی بورژوازی برای اعمال دیکتاتوری است. به گفته آواکیان «هر زمان که سخن از دمکراسی، از هر نوع آن در میان باشد نشانه این است که تفاوت های طبقاتی و تخاصمات اجتماعی ـ و به همراه آنها دیکتاتوری ـ هنوز موجود است و فی الواقع وجه مشخصه جامعه اند. هر آینه که جامعه چنین نباشد، دیگر امکان یا ضرورت سخن گفتن از دمکراسی نیز در میان نخواهد بود».(آواکیان ۱۹۸۶) اگر نگاهی سرسری و گذرا هم به کارنامه آمریکا یا به گفته اسپنتا دموکراسی بورژوازی و انتخابات آزاد اش بیاندازیم، میبینیم که لشکرکشی، بمباران، جنگ، تقویت سازمانهای بنیادگرا برای سرکوب مردم و به ویژه سرکوب و سنگسار زنان «شکنجه های وحشیانه زندانیان، توقیف و ربودن مخالفین، ترافیک دستگیر شدگان در سطح بین المللی، ایجاد زندان های مخفی در خارج از مرزها، پایمال کردن آزادی های مدنی و همه این ها با توجیه قانون» عملی میشوند. (حسن پور ۱۳۸۹). به گفته امیر حسن پور «پروژه دمکراسی هم در تئوری و هم در پراتیک، هدفش نه لغو خشونت بلکه دمکراتیزه کردن آن است. این نه به خاطر بدطینتی تئوریسینها و پراتیسینهای دمکراسی، بلکه ناشی از درک درست و واقع بینانۀ  آنان از جامعه طبقاتی است».(همانجا)

ناگفته نماند که دمکراسی سرمایه داری و دمکراسی سوسیالیستی هر دو دیکتاتوری طبقاتی هستند. چون دارای نهادهای اعمال قدرت طبقاتی – دولت، حزب، ارتش، پولیس، دادگاه، زندان و غیره – می با شند. اما در ورای این شباهت ظاهری اقیانوسی این دو پروژه را از هم جدا میکند.

دمکراسی سوسیالیستی دست آورد انقلاب کمونیستی و استقرار دولت سوسیالیستی تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیشاهنگ کمونیست انقلابی است. گزینه دیگر ابقای سرمایه داری و تداوم تصاعدی دهشتهای بی پایان برای اکثریت مردم دنیا تحت دیکتاتوری بورژوازی است. اینها انتخابهای هستند که واقعیت معین کرده است. سرمایه داری و سوسیالیسم دو نظام بنیاداً متفاوت هستند. سرمایه داری بر شالودۀ روابط تولیدی استثمارگرانه استوار است. این روابط تولیدی استثمارگرانه، تمایزات طبقاتی و انواع ستمگری های اجتماعی را به وجود می آورد و فرهنگ و افکار و ارزشهای ارتجاعی و ستمگرانه را تولید میکند. در حالی که هدف سوسیالیسم محو کلیه اینها است و خصلت آن را جامعه عمل پوشاندن به این هدف تعیین میکند.(حزب کمونیست ایران ۱۳۹۷)

این بحث که در کدام نظام دیکتاتوری-دموکراسی اقلیت و اکثریت است را لنین اولین بار گفت. این بخشی از مساله است ولی مهمترین آن نیست. زیرا دو چیز را توضیح نمیدهد: یکم، محتوا و دوم، دینامیکهای این دولت را توضیح نمیدهد. محتوا یا هدف پشت سر گذاشتن چهارکلیت و رسیدن به جامعه کمونیستی است و داشتن این هدف خودش دینامیکهای متفاوتی را در رابطه با دولت به وجود می آورد. از یک طرف داشتن دولت یک ضرورت است برای طی دوران گذار طولانی که هدفش و قطب نمایش چهارکلیت است و از طرف دیگر به قول خود لنین، این دولت هم بدون وجود بورژوازی اما دینامیکهای بورژوایی را تولید میکند و خیلی مهم است که دولت مرتبا شرایط زوال خود را فراهم کند.

رنگین اسپنتا از «نقش انقلابی سرمایه داری» و از نقش خودش که بیست سال است این نقش را بازی میکند، صحبت میکند و میگوید: «دنیای امروز را تصور بکنید»، یعنی به افغانستان، عراق، سوریه و … نگاهی بیاندازید و به نقش امپریالیسم و از طرف دیگر به نقش ارتجاع بنگرید، که چگونه با دستان پلیدشان این سرزمینها را ویران کردند و جهان را به کام مرگ کشیدند. این کائوتسکی دروغپرداز روی زخم دانشگاهیان نمک میپاشد و میگوید: «تا حالا این گپ را نشنیده بودید، نه؟»، که سرمایه داری «نقش انقلابی» دارد!

خوب! اگر نقش سرمایه داری در دوره گذار از فئودالی به سرمایه داری، انقلابی بود، آیا از قرن نوزدهم به بعد سیستم سرمایه داری در زمان یا مکانی مشخص نقش انقلابی ایفا کرده است؟ هگل جملۀ معترضه و طنز آمیزی دارد که می گوید: «اگر فاکتها در تضاد با نظرات من باشند، بدا به حال فاکتها». این یاوه گو میخواهد با کلام جلو سیلاب واقعیت بایستد، عین آخوندها.

– آیا بلایی که بر سر محیط زیست آمده است، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

–  آیا آن چه که بر سر زنان دنیا می آید، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا اوضاع مناطق فقیر نشین و بیچارگی و بدبختی، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا آنچه ستمدیدگان از دست ارتش و  پولیس متحمل می شوند، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا لشکرکشی ها، جنگها، بمباران و ویرانی ها، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا آواره ساختن ستمدیدگان و زندگی مهاجران، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا تقویت سازمانهای بنیادگرایی افراطی مانند القاعده، طالبان، داعش و جمهوری اسلامی، که نمایندگان فکری و سیاسی طبقات ارتجاعی فئودال و کمپرادورهای وابسته به امپریالیسم هستند، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

– آیا افروختن آتش میان تبارها و کیشها، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی است؟

 و ده ها «آیا های» دیگر که باعث بدبختی توده های مردم شده اند، نقش فوق العاده انقلابی بورژوازی اند؟

رنگین اسپنتا با  بهره بردن از صنعت جعل و امپراتوری دروغ، میکوشد که شیادانه کائوتسکی را از نظر آگاهی بلندتر از لنین جلوه بدهد. کائوتسکی به این نظر بود که مارکس یک بار در سال ۱۸۷۵ از دیکتاتوری پرولتاریا آن هم در نامه ای نام برده است (لنین ۶۲۸-۶۳۳). رنگین اسپنتا هم مانند همه جاعلین و دروغ پردازان امپریالیستی دست افشان و پای کوبان فریاد میزند که «بسیاری دیکتاتوری پرولتاریا را به مارکس نسبت میدهند، نادرست است». این ادعای بی پایه و ضد علمی رنگین اسپنتا که مانند شتر خراس در آشفته بازار افکارش میچرخد، کاملاً غلط است. هم گفته کائوتسکی غلط است و هم ادعای «کائوتسکی اسلامی- امپریالیست». مسئله دیکتاتوری پرولتاریا مسئله ای است مربوط به روش دولت پرولتری و مارکس چندین بار از این مسئله یاد میکند. مارکس میگوید: «نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونی و نه کشف مبارزه میان آنها، هیچکدام از خدمات من نیست. مدت‌ها قبل از من مورخین بورژوازی تکامل تاریخی این مبارزه طبقات و اقتصاددانان بورژوازی تشریح اقتصادی طبقات را بیان داشته‌اند. کار تازه‌ای که من کرده‌ام اثبات نکات زیرین است: اینکه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخی معین تکامل تولید است. اینکه مبارزه طبقاتی ناچار کار را به دیکتاتوری پرولتاریا منجر میسازد. اینکه خود این دیکتاتوری فقط گذاری است، به سوی نابودی هرگونه طبقات و به سوی جامعه بدون طبقات».(مارکس ۱۸۵۲)

مارکس در مبارزه طبقاتی در فرانسه میگوید: «این سوسیالیسم، اعلان انقلاب مداوم است، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا است، به مثابه پله‌ای ضروری برای گذار به سوی محو اختلافات طبقاتی به طور کلی، محو کلیه روابط تولیدی که این اختلافات بر روی آنها پایه میگیرند، محو کلیه روابط اجتماعی متناسب با این روابط تولید و دگرگونی همه افکاری که از این روابط اجتماعی برمیخیزند».(مارکس ۱۸۵۰) و درباره هفتمین سالگرد انترناسیونال میگوید: «هنگامی که شرایط موجود ستمگری از طریق انتقال کلیه وسائل کار به تولیدکنندگان از میان رفت و هر فردی که به کار توانا است مجبور شد برای گذران زندگی خود کار کند ، آنگاه یگانه پایه سلطه و ستمگری طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت. اما پیش از آنکه چنین تحولی به وقوع به پیوندد دیکتاری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط آن ارتش پرولتاریا است».(مارکس ۱۸۷۱)

یکی از غلطی های دیگری که رنگین اسپنتا یا کائوتسکی ثانی مرتکب میشود، این است که خودش در همایش رونمایی جزوه اش میگوید: «تا حالا چهل و نه جلد از آثار مارکس چاپ شده و تا سال ۲۰۲۴ تقریاً ۱۱۴ اثر از مارکس به چاپ میرسد»، ولی این فالبین امپریالیسم و ارتجاع میگوید، که مارکس در هیچ جا از دیکتاتوری پرولتاریا نام نبرده است! به این معنی که رنگین اسپنتا فال شصت و پنج اثر هنوز چاپ نشده را هم دیده و میداند، که مارکس در آنها هم از دیکتاتوری پرولتاریا نام نبرده است!

رنگین اسپنتا در دفاع قلابی اش از مارکس که آن هم مربوط به صنعت جعل تاریخ و امپراتوری دروغ میشود، میگوید: «من به مارکس بیشتر به عنوان یک اندیشمند انقلابی برخورد میکنم، یک فرزانه یک دانشمند، نه به مانند یک پدیده پیشوا یا چیزی که از او در جلسات حزبی از مسکو تا پکن ساخته شد». اسپنتا نه تنها در توهم است، که افکارش هم آشفته و متناقضند! روی همین جمله درنگ کنید. اسپنتا درست میگوید مارکس یک اندیشمند، یک فرزانه و یک دانشمند است و آن هم اندیشمند فرزانه و دانشمند انقلابی. اسپنتا باید یاوه سرایی را کنار بگذارد و زمانی که کارل مارکس را انقلابی میداند، باید بپذیرد که بحث جلسات حزبی «از مسکو تا پکن»، بحث سوسیالیسم، بحث دیکتاتوری پرولتاریا و بحث محو چهارکلیت و رسیدن به کمونیسم است و باید باشد. در این بحث ها که نمی شود، کارل مارکس یا پایه مادی این بحثها را کنار گذاشت!

 رنگین اسپنتا در پایان همایش دو سه تا جمله های بی ربط و ادعا های واهی بیان میکند. از جمله میگوید که «افغانستان هیچوقت فئودالی نبوده است!» این حکم ضد علمی را رنگین اسپنتا برای برائت دادن خود میگوید. بازهم به قول هگل فاکتها با افکار من در تضاد اند، پس بدا به حال فاکتها. و این را هم رنگین اسپنتا خوب میداند که این برائت به قیمت انکار یک سیستم تمام میشود. بلی رنگین اسپنتا پسر یکی از بزرگترین فئودالهای هرات بود. تا زمان کودتای هفت ثور نه تنها دهقانان توسط ایشان استثمار میشدند، که طبقه متوسط شهرنشین هم از خاک باد و بوق زدنهای موترهای ایشان در امان نبودند. «حزب خلق» در فرمان شماره هشت در ماه قوس ۱۳۵۷ کوشید تا مناسبات فئودالی را امحا کند و زمینهای فئودالان بزرگ را میان دهقانان تقسیم کند[۲] و پیش از آن ریفورم های داودخان پایه های فئودالیسم را در افغانستان متزلزل ساخته بود.

اگرچه که خواندن و نقد کردن نوشتار و گفتار رنگین اسپنتا وقت ضایع کردن است، ولی برای این که نوجوانان و جوانان فریب این صنعتگرجعل را نخورند، مجبور به قربانی وقت شدم. رنگین اسپنتا نه تنها در این همایش، که در هر جا سخن گفته یا نوشته، همه دُر فشانی و گل به آب دادن است!

رنگین اسپنتاچنان گذشته آلوده و ارتجاعی دارد که کمتر روشنفکری یافت میشود، که او را نشناسد. چه روشنفکر انقلابی و چه غیرانقلابی همه «توبه نامۀ» رنگین اسپنتا را به یاد دارند، که در شب پیش از مشاور شدنش زیر عنوان «گله های سراسر جهان متحد شوید!» به چاپ رساند. در این نوشته آمده است که مارکس و انگلس «دو متفکر آلمانی بر این باور بودند که ستم و تاراج سرمایه موجب فقر روز افزون کارگران خواهد شد… (ولی) تاریخ سیر دیگری پیمود. کارگران برخی از کشورها فقیرتر نشدند، به رفاه نسبی دست یافتند و… بلشویسم باور آن دو دانشمند را از روح انتقادی و دموکراسی خواهی آن تهی نمود[۳]»، ولی آن چه که مارکس و انگلس گفته اند و رنگین اسپنتا آن را تحریف و به سود امپریالیسم تعریف میکند، مهم است. مارکس و انگلس گفتند: «پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید!» (مارکس ۱۸۴۸). ولی خصلت امپریالیستی رنگین اسپنتا که او را از کالبد انسانیت تهی و مسخ کرده است، پرولتر را به کارگر خلاصه میکند و کارگر را از چوکات انسانیت بیرون میکشد و به حیوان گله برابر میسازد و میگوید: «گله های سراسر جهان متحد شوید!». پس از توهین به پرولتاریا برآن میشود، تا مارکس را نقد کند. رنگین اسپنتا به این گمان میشود که ستم و تاراج سرمایه موجب فقر نشده و وارونه گفته مارکس، تاریخ سیر دیگری پیموده است. رنگین اسپنتا قشر کوچک اشرافیت کارگری در چند کشور سرمایه داری امپریالیستی که لنین در کتاب «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری» تحلیل کرد، را میبیند، ولی اکثریت پرولتاریا را که فقیرترین و تحتانی ترین بخش جامعه اند و به شدت زیر ستم قرار دارند، را نمیتواند ببیند، زیرا خصلت ارتجاعی- امپریالیستی اش به او اجازه نمیدهند، که حس انسانی داشته باشد.

رنگین اسپنتا یک روز بعد از انتشار «توبه نامه» به افغانستان میرود و تا امسال (۱۳۹۹) در دستگاه دولت دست نشانده و پوشالی خدمت میکند. در تقریباً بیست سال خدمت به امپریالیسم و همدست بودن در جنایات دو منسوخ در افغانستان، دست نماینده ارتجاع را بارها بوسید. «غیر جهادی ها تسبیح گرداندن، حج رفتن، چپ و راست آیت و حدیث پراندن و تکه شیرینی در محضر بنیادگرایان را پیشه ساخته اند تا راحت تر برخوان قدرت بنشینند. بوسیدن دست مجددی، تمجید سیاف، دعا کردن با گردن پت بر سر گور مسعود و… توسط رنگین سپنتا نمونه های تپیک از این گروه است».(سازمان رهایی افغانستان ۱۳۹۷: ۷)

رنگین اسپنتا روی همان ادعا که نقش سرمایه داری در جهان امروزین «نقش انقلابی» است، تجاوز امپریالیسم آمریکا در افغانستان را قانونی میداند: «از نظر حقوقی حضور نظامی امریکا در افغانستان بر اساس مصوبات شورای امنیت تحقق یافته است و از لحاظ فرم حقوقی، درست است. از این منظر من منکر مشروعیت حقوقی حضور نظامی امریکا در افغانستان نیستم». (سپنتا. ۱۴ سنبله ۱۳۹۹)

او پس از دو دهه خدمت به امپریالیسم امریکا و ارتجاع میگوید: «من گرفتار توهم بودم. من و برخی از همکارانم گرفتار این توهم بودیم که به کمک ایالات متحده و سایر دمکراسی های غربی، بتوانیم در افغانستان دمکراسی سازی کنیم و نهادهای دولتی را تقویت ببخشیم. من و برخی از همکاران ما به این تصور غلط دچار شده بودیم که آمریکا در هر شرایطی متحدمان باقی می ماند. البته من نمی خواهم دمکراسی به ویژه سوسیال دمکراسی را نفی کنم. من هنوزهم دمکراتی هستم که در کنار دمکراسی به عدالت اجتماعی باور دارم و معقتدم که دمکراسی عدالت‌خواه بدیل است». (همان)

خب چرا بر خلاف واقعیتهای سترگ تاریخی این توهم را داشتید؟ آیا به همان نسبت که در مورد ماهیت امپریالیستها و حکومت ارتجاعی افغانستان و جهادی ها به مردم دروغ گفتید در مورد کمونیسم دروغ نگفتید و هنوز هم دست از این صنعت جعل تاریخ بر نمیدارید؟ آن «دموکراسی» که شما از طریق این اتحاد طبقاتی در سطح داخلی و بین المللی میخواستید بیاورید در واقعیت جاده صاف کن بازگشت طالبان شد. و این کاملا برای ما کمونیستها قابل پیش بینی بود. اکثریت عظیم کسانی که خود را کمونیست میدانستند به خاطر این که غرق در رویزیونیسم ضد علمی شدند منحط شدند. حتا اگر شخص مارکس و لنین و مائو وارد سیستم میشدند هم منحط و ارتجاعی میشدند، چه برسد به امثال اسپنتا که از اول هم بین فئودالیسم و امپریالیسم از یک طرف و ضرورت جامعه افغانستان به گسست از هر دوی اینها میخواست سنتز و تعادل ایجاد کند.

مردم افغانستان و جهان هیچ چاره ای ندارند، جز انقلاب کمونیستی. به گفته باب آواکیان تنها انقلاب کمونیستی از پس این همه جنایات، بی عدالتی های فاحش و تضادهای عمیقی که دنیای کنونی و سیستم سرمایه داری- امپریالیستی را رقم میزند، برمی آید. سیستم سرمایه داری- امپریالیستی کماکان حاکم بر جهان است و هزینه موجودیتش را توده های بشر با رنج خود می پردازند (آواکیان ۱۳۹۷: ۱۶). امروز مردم افغانستان و جهان با دو حقیقت روبرو اند: حقیقت اول این است، که نوع بشر، توده ستمدیده بشری و نهایتاً کل نوع بشر واقعاً نیاز به یک انقلاب و کمونیسم دارند. حقیقت دوم سنتز نوین کمونیسم است، که از نظر روش و رویکرد به فهم و دگرگونی جامعه بشری و کاربرد این روش و رویکرد در حل تضادها و مشکلات مهم انقلاب، یک جهش کیفی و قطعی در فرایند تکاملی علم کمونیسم را نمایندگی میکند. (آواکیان ۱۳۹۷: ۱۱۵) معمار سنتز نوین کمونیسم باب آواکیان است. باب آواکیان تئوریسن مارکسیست لنینست مائوئیست و معمار سنتز نوین کمونیسم و  رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا (RCP) میباشد.

پیام من به جوانانی که میخواهند بدانند این اوضاع از کجا آمده و چرا جهان این طور است و چگونه میتوان به طور کامل اوضاع را در افغانستان و جهان تغییر داد، این است: بیایید تاریخ واقعی کمونیسم را کشف کنید، بیایید علم کمونیسم نوین را که علم فهمیدن و تغییر دادن وضعیت هولناک کنونی افغانستان و جهان است بیاموزید و به کار ببندید. با من و رفقایم تماس بگیرید تا با کمک همدیگر وارد این علم شویم و حقیقت وضعیت کنونی و راه برون رفت و تغییر رادیکال را درک کنیم و در میان جوانان افغانستان به ویژه زنان که ستمدیده ترین ستمدیدگان افغانستان در دست اسلامگرایان و امپریالیستها هستند، همه گیر کنیم.

سخن پایان یا واپسین سخنم به قشر روشنفکر چپی است که برای رهایی نوع بشر مبارزه میکند و در برهوت سیاسی افغانستان گام در راه سوسیالیسم گذاشته است، ولی شوربختانه چنان تحت تاثیر تبلیغات امپریالیستی و ارتجاعی رنگین اسپنتا قرار گرفته است، که در جایی که رنگین اسپنتا حضور ندارد، سخن از «یا سوسیالیسم یا توحش» است (عتیق اروند) ولی در حضور اسپنتا سخن از سوسیالیست بورژوازی است.  به گفته کارل مارکس سوسیالیسم بورژوازی یا سوسیالیسم محافظه کار بر آن است تا با برطرف کردن ناهنجاری های اجتماعی، هستی جامعه سرمایه داری را پایدار تر بسازد (۳۱)، به این معنی که سیستم کنونی امریکایی یا جنایت دموکراسی بورژوازی را در افغانستان و جهان نهادینه کند.

نشانی های ارتباط:

– جنبش کمونیسم نوین:

https://www.facebook.com/em.dieempoerten

– کتابخانه کمونیسم نوین:

https://www.facebook.com/profile.php?id=100057175205711

منابع

آواکیان، باب (۱۳۹۷) کمونیسم نوین. ترجمه از گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)

آواکیان، باب (۱۹۸۶) دمکراسی: آیا نمیتوانیم به چیزی بهتر از آن دست یابیم؟، شیکاگو

اروند، عتیق اروند (۲۰۲۰) یا سوسیالیسم یا توحش. انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان ۸.۹.۲۰۲۰

اسپنتا، رنگین دادفر (۱۳۹۹) عصر امیرالمومنین و حکومت ریاستی گذشته است. سایت گفتمان دموکراسی برای افغانستان. ۱۴  سنبله ۱۳۹۹

حزب کمونیست ایران (م ل م) (۱۳۹۷) قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران (پیشنویس پیشنهادی)

حسن پور، امیر (۱۳۸۹) دمکراسی و خشونت. مجله آرش، شماره ۱۰۵-۱۰۶، اسفند ۱۳۸۹

حسن پور، امیر (۲۰۱۷) بر فراز موج مونیسم نوین، ایتالیا، انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

سازمان رهایی افغانستان (۱۳۹۷) با درس گیری از اشتباهات، راه مان را جانبازانه ادامه میدهیم، سنبله ۱۳۹۷

لوتا، ریموند (۱۳۹۵) تاریخ واقعی کمونیسم، مترجم منیر امیری، انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)

لنین. انقلاب کمونیستی و کائوتسکی مرتد. ترجمه محمد پورهرمزان

مارکس (۱۸۵۲) نامه ماکرس به ویدمیر.  5 مارس ۱۸۵۲

مارکس (۱۸۵۰) مبارزه طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰

مارکس (۱۸۷۱) درباره هفتمین سالگرد انترناسیونال. سپتامبر ۱۸۷۱

مارکس (۱۸۴۸) مانیفست کمونیست

بنمایه

[۱] Afghan Institute for Strategic Studies

[۲] بررسی جمهوری دموکراتیک افغانستان، دویچه ویله ۱۷.۰۴.۲۰۱۲

[۳] سایت کابل نات: آنان که میخواهند بگویند  “گله های سراسر جهان متحد شوید!”