نشریه آتش شماره ۱۱۵ خرداد ۱۴۰۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۳۸ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۱۵- خرداد ماه ۱۴۰۰

سرسخن: انتخابات ۱۴۰۰: پژواک سراسری شعار «سرنگون باد جمهوری اسلامی! پیش به سوی جمهوری سوسیالیستی نوین!»

انتخابات ۱۴۰۰ باید با خطی درشت در تاریخ معاصر ایران ثبت شود که به جای افزودن بر مشروعیت رژیم، نفرت و انزجار همگانی از آن را به ثبت رساند. خونهایی که جمهوری اسلامی در دی ۹۶ و آبان ۹۸ بر زمین ریخته بود، تبدیل به ارادۀ رهایی بخش ده ها میلیون نفر شد که  آگاهانه مشت بر صندوق های انتخابِ جنایت و فریب بکوبند.

مقابلۀ توده ای با انتخابات ۱۴۰۰ تبدیل به چالشی امنیتی برای جمهوری اسلامی شده است. صف آرایی توده ای علیه انتخابات چنان عیان و همه گیر است که سخنگوی شورای نگهبان مجبور شد اعلام کند که شرکت نکردن مردم در انتخابات، خللی در «مشروعیت» نظام جمهوری اسلامی ایجاد نمی کند و رهبر جمهوری اسلامی و بازوی مخوفش در اطلاعات سپاه به عناصر جناح های مختلف دستور نامنویسی گله وار را دادند تا به این ترتیب صف آرایی متحدانه ای را در مقابل مردم به نمایش بگذارند و به «نظام» و وضع موجود اعلام وفاداری کنند. حتا کسانی که رد صلاحیتشان در شورای نگهبان محرز است، به این نامنویسی امنیتی پیوسته اند. چه مفلوک اند اینان! و تا چه حد درشکۀ اسقاط و پوسیدۀ نظامشان آمادۀ سرنگون کردن! خیزش های دی ۹۶ و آبان ۹۸ سرکوب خونین شدند اما بی تردید عامل تعیین کننده ای در ایجاد اتحاد وسیع ضد رژیمی کنونی بوده اند. خونی که بیرحمانه بر زمین ریخته شد بی حساب و کتاب نخواهد ماند.

شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی هرگز کار درستی نبوده و فارغ از نیات و آرزوهای هر کس، همواره مصداق رأی دادن به جنایت های رژیم بوده است. زیرا ما با عده ای از حاکمان که دارای طرز فکر خاصی هستند روبرو نیستیم، بلکه با یک سیستم یا نظام روبرو هستیم که دارای خصلت سیاسی- ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی مشخصی است. خصلت سیاسی- ایدئولوژیک این نظام بنیادگرایی اسلامی است. یعنی، تمام قوانین آن مبتنی بر شریعت است و سرکوب سازمان یافتۀ نظامی و امنیتی ضامن این قوانین است. و خصلت اقتصادی- اجتماعی اش یک سیستم سرمایه داری وابسته به سرمایه داری امپریالیستی جهانی است.

به همین علت، شرکت در انتخابات، لاجرم و فارغ از نیات هر کس تأیید جنایت های همه جانبۀ رژیم است: تایید گسترش فقر و محرومیت از یکسو و انباشت ثروت های افسانه ای در دست عده ای قلیل، زن ستیزی و مردسالاری افسارگسیختۀ دینی، دینمداری و تحمیل قوانین شرعی منسوخ و ضد انسانی، امنیتی کردن جامعه و سانسور و حبس و شکنجۀ انسان ها به خاطر عقیده و اعتراض، ستم بر ملل گوناگون ایران و افغان هراسی و مهاجر کشی، تخریب محیط زیست و تخریب و کشتار مردم کشورهای دیگر در جنگ های نیابتی کثیف. پیشاپیش اکثریت هفتاد درصدی مردم این واقعیت ها را می دانند و هرگز ننگ شرکت در این انتخابات را قبول نخواهند کرد.

گلۀ کاندیداها با وجود اختلافات زیادی که دارند اما همگی آمده اند تا نظام شان را از وضعیت بحرانی و سراشیبی که در آن گرفتار شده است برهانند. از امثال تاجزاده که پس از ۴۲ سال ادعای بیدار شدن از خواب و عدم باور صد در صدی به ارکان اصلی رژیم را دارند یا امثال رئیسی و فرماندهان سپاه که وعدۀ هرچه غلیظ تر کردن اسلام گرایی حکومت و تیزتر کردن ساطور قصابی اش را می دهند، تا امثال لاریجانی و احمدی نژاد که وعدۀ روغنکاری چرخ دنده های ستم و استثمار نظام و کارآمد کردن آن را می دهند. همۀ اینها متفق القولند که برای مقابله با مردمی که مصمم اند در مقابل این نظام ارتجاعی و رژیم جنایت پیشه اش بایستند، باید «انسجام» درونی شان را حفظ کنند تا هم بتوانند به طور موثر مردم را سرکوب کنند و هم در صحنه بین المللی تصمیم بگیرند که می خواهند تابع قدرت های سرمایه داری-امپریالیستی آمریکا و اروپا باشند یا چین و روسیه و یا هر دو.

اما فارغ از این که چه بخواهند و چه بکنند، قوای محرکۀ از هم گسیختگی این حکومت از کنترل همگی شان خارج شده و حتا کادرهای فکری و عملی آن در تدارک فرار از کشتی سوراخ شدۀ نظامشان هستند.

در چنین وضعیتی  پیام ما به مردم این است که:

یکم) فارغ از این که حاکمیت این انتخابات را چطور برگزار کند و چه کسی رئیس جمهور و «رهبر» شود، از هم گسیختگی درونی رژیم بیشتر خواهد شد زیرا بحران های متعددی  گریبان این رژیم را گرفته است که کنترل هر یک به نوبۀ خود بسیار سخت است، چه برسد به زمانی که این بحران ها هم  افزایی کرده و در یکدیگر بپیچند. این رژیم نمی تواند امواج گسترش یابندۀ اعتراضات مردم را با سرکوب بخواباند اما غیر از سرکوب نیز سلاح دیگری ندارد. در عرصه حکومتداری موریانه فساد تا مغز استخوانش را خورده است و در ازای استثمار مردم و غارت دسترنج مردم، قادر نیست حتا حداقلی از معیشت و سلامت و آموزش را برای شان تأمین کند. هیچ عرصۀ مهمی نیست که طشت رسواییِ رژیم از بام ها نیفتاده باشد. در یکسال گذشته، فساد و بی کفایتی اش را به چنان درجاتی رساند که بیماری همه گیری کرونا را تبدیل به یک سلاح کشتار جمعی کرد. جنایت های زیست محیطیِ این رژیم ویرانی ها و لطماتی به بار آورده که قابل قیاس با بمباران هسته ای است.

علاوه بر این ها، جمهوری اسلامی در صحنۀ بین المللی با گزینه هایی روبروست که هر یک به شکلی بر بحران های عدیده اش می افزایند. به طور مثال، جمهوری اسلامی برای بهره گیری از حمایت های نظامی و امنیتیِ امپریالیست های چین و روسیه، مجبور است ایران را تبدیل به پایگاه رقابت این دو قدرت امپریالیستی با امپریالیسم آمریکا و اروپایی ها کند. اما اتخاذ این سیاست که جا به جایی بزرگی در سوخت و ساز نظام جمهوری اسلامی است، به نوبۀ خود یک قمار بزرگ است –به ویژه در میانۀ تلاطمات و زلزله های سیاسی جهان و منطقه است و می تواند تعادل آن را هرچه بیشتر درهم ریزد.

تمام این بحران ها، موجب شکاف های جدی در درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی شده است. این شکاف ها به حدی رسیده اند که حتا اتحاد حول «عمود خیمۀ رهبری»  که تاکنون ضامن ثبات کانون قدرت شان بود، امروزه اتحادی صوری بیش نیست. وابستگان به رژیم هم آگاهند که هیچ یک از جناح های حکومتی هیچ راهی حتا برای تخفیف معضلات ویرانگر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی جامعه ندارند.

دوم) علیه انتخابات صف گسترده ای شکل گرفته است که باید هرچه گسترده تر شود. اما روشن است که این صف گسترده از انواع گرایش های مختلف در مورد این که به واقع معضل جامعه چیست و راه حل کدام است؟ تشکیل شده است. این صف گسترده نیازمند قطب بندی رادیکال تری است تا مبارزه برای سرنگونی رژیم با استواری پیش برود. این کار فقط با صف آرایی در مقابل تمامیت رژیم و هم زمان مقابله با قدرت های امپریالیستی مختلف (از آمریکا و اتحادیه اروپا تا چین و روسیه) و فریاد زدن و مبارزه برای مطالباتی است که منافع اکثریت مردم را در بر دارد. این مطالبات که برآمده از هفت گُسل پایه ای در جامعه ایران هستند، عبارتند از: متوقف کردن دستگاه سرکوب امنیتی/نظامی، متوقف کردن کردن دخالت دین در دولت، متوقف کردن فقر و بیکاری، متوقف کردن حجاب اجباری و پدرسالاری، متوقف کردن ستم ملی بر مردم کرد و بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و مهاجران افغان، متوقف کردن جنگ های نیابتی جمهوری اسلامی در خاورمیانه، متوقف کردن نابودی محیط زیست. این مطالبات برخاسته از رنج های جانکاهی است که کارکرد و سوخت و ساز نظام جمهوری اسلامی و وابستگی آن به نظام سرمایه داری جهانی برای اکثریت مردمِ این جامعه تولید می کند. اما ستم گری جمهوری اسلامی، فقط رنج و درد تولید نمی کند بلکه هم زمان نیروهای اجتماعی ای را به وجود می آورد که پتانسیل ریشه کن کردن این نظام و ایجاد جمعه ای کیفیتا و به مراتب بهتر را دارند. گوشه ای از این پتانسیلِ رهایی بخش را خیزش های شجاعانۀ سال های گذشته و گسترش روزافزون اعتراضاتِ کارگران و معلمان و دیگر محرومان جامعه، پایداری خانواده های کشته شدگانِ اعتراضات و زندانیان سیاسی که در چهارگوشۀ ایران در اسارت جمهوری اسلامی هستند به نمایش گذاشته و لرزه بر اندام رژیم انداخته است.

سوم) اما این پتانسیل چگونه به فعل در خواهد آمد؟ چگونه می توان مانع از تکرار فاجعه ای مشابه سال ۵۷ شد که رژیم عوض شد اما اساس روابط استثماری و ستمگرانۀ اجتماعی بر جای ماند؟

مبارزات توده ای تحت تاثیر قوای محرکۀ جامعۀ طبقاتی، همواره در جهت های متفاوت کشیده خواهند و از این امر گریزی نیست. معضل در آن است که اکثر این جهت ها به ایجاد جامعه ای بهتر منتهی نمی شوند. ناآگاهی نسبت به آن چه تنها راه حل رهایی بخش برای جامعۀ ما می باشد خطر بزرگی است که در کمین جنبش های مردم نشسته است. در حالی که به طور علمی و به تجربه اثبات شده است که تنها راه نجات جوامع امروز در همه جای دنیا، از جمله در ایران، انقلاب کمونیستی است؛  اما چند و چونِ چنین انقلابی به شدت در آگاهی جامعۀ ما  غایب است. کمونیست ها بدون هراس از موانع، بدون ایستادن در وسط راه، بدون مصلحت جویی های خُرد و بی ارزش باید به کارگران، زنان، کولبران، سوخت بران، مهاجرین افغان، دانشجویان، وکلا، نویسندگان، و… به طور علمی و زنده و با پیگیری هشدار و آگاهی بدهند که: کمونیسم را رد نکنید! چون تنها علمی است که می تواند ما را از وضعیت ستم و استثمار و نابودی جمعی نجات دهد. ما باید با جهل و تعصبی که در این حوزه در جامعه ما حاکم است مقابله کنیم. منبع نهایی جهل در مورد واقعیت کمونیسم و تعصبات کور علیه آن، تحریفاتی است که حافظان نظم کنونی بی وقفه اشاعه داده اند و این تحریفات فقط به تقویت نظم موجودِ به شدت ستمگرانه خدمت کرده است. «… امتناع از به کار بردن رویکردی صادقانه و علمی و به جای آن به کار بردن ضد آن در مورد کمونیسم و تاریخ واقعی جنبش کمونیستی و تکامل کمونیسم نوین، یعنی بستن درها به روی تنها آلترناتیو واقعی در مقابل سیستم حقیقتا درندۀ سرمایه داری- امپریالیسم؛ بستن در به روی تنها آلترناتیو معتبری که منافع اساسی توده های بشریت و در نهایت کل بشریت و آینده ای را نمایندگی می کند که ارزش زیستن دارد.» (باب آواکیان، بیانیه ای برای سال جدید ۲۰۲۱)

آگاهی به علم کمونیسم نوین بیش از هر کس برای کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اقتصادی و اجتماعی هستند، ضرورت دارد. زیرا اینها هستند که می توانند و باید ستون فقرات و نیروی محرکۀ انقلاب کمونیستی شوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکۀ چنین انقلابی شوند باید باور شان به ابدی بودن نظام طبقاتیِ سرمایه داری فرو بپاشد. این فروپاشی زمانی ممکن است که به ماهیت نظام حاکم و «روابط درونیِ» آن پی ببرند و دریابند که برای تغییر بنیادین جامعه صرفا نمی توان یک گروه یا افرادی را از اریکه قدرت به زیر کشید.

 

چهارم) حزب کمونیست ایران (م ل م) خطوط عمدۀ جامعۀ مطلوب و ممکنِ آینده را در پیش نویس سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» ترسیم و منتشر کرده است. زیرا، ما نیاز داریم که مانند یک آرشیتکت، برای بنای  جامعۀ آینده، از هم اکنون طرحی علمی از مختصات و اصول کلی آن را در اختیار داشته باشیم و بدانیم مشخصات جامعۀ آینده که می باید بر ویرانه های جامعۀ پوسیده و کپک زدۀ کنونی بنا کنیم، چیست و جامعۀ سوسیالیستی چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملی و نابودی محیط زیست و آوارگی مهاجرت را حل خواهد کرد و موانع مقابل پایش چه خواهد بود و چگونه تلاش خواهد کرد بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته از این موانع بگذرد؟ بی تردید، توده های کارگر و زحمتکش و روشنفکر از زن و مرد جامعۀ ما با در دست داشتن طرحی برای ساختن آینده ای بنیادا متفاوت می توانند با اعتماد به نفس و خلاقیت و دانایی و مهارتی بی نظیر علیه رژیم کنونی بجنگند و مانع از تداوم چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری تحت رژیم های ارتجاعی که یکی پس از دیگری جایگزین هم می شوند، گردند.  

صندوق های انتخاباتی را باید به زباله دانی انداخت و دریچۀ آگاهی را به روی انقلاب کمونیستی گشود زیرا ، «این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوۀ تفکر و فرهنگی را که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق اند و آنها را تقویت می کنند ریشه کن خواهد کرد.» (آواکیان. سیاست های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)

سرنگون باد جمهوری اسلامی! پیش به سوی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران

 

کارگر مهاجر افغان بخشی از پیکر طبقه کارگر جهانی[۱]

ناصر چکاوک

اهمیت بررسی کارگر مهاجر آن است که در اقتصاد امروز جهان، بخش مهمی از پیکر طبقه کارگر جهانی را می­سازد و مسلما استثمار شونده ترین و ستمدیده ترین بخش آن است.  کارگران مهاجر، در ابتدا به علت جنگ های ارتجاعی بنیادگرایی و امپریالیستی در افغانستان و ویرانی کشور به وجود آمد. اما مثل لشکر چند صد میلیونی کارگران مهاجر در دنیا، اساسا محصول هرچه جهانی شدن تولید و نیاز سرمایداری جهانی، به کارگر سوپر ارزان است.

جهانی شدن بی حد و مرز تولید را، با نگاه به چیزی که «زنجیره تامین» نامیده می شود می توان فهمید. «زنجیره تامین» به طور خلاصه یعنی این که، تولید شدیداً جهانی شده است. برای نمونه، اگر سنگ کبالت از کنگو با کار کودکان به کارخانه های اَپل در چین نرسد، آیفون تولید نمی شود. اگر این زنجیره شکسته شود، حمل و نقل آیفون به بازارهای نیویورک و فرانکفورت و پاریس و کابل و تهران ممکن نیست. اگر این «زنجیره» به هر دلیلی شکسته شود، مدارهای تولید می خوابند. پس «زنجیره تامین» در واقع سیستم عصبی مرکزی اقتصاد جهان سرمایداری است. %۸۰  تجارت جهانی از «زنجیره ی تامین» می­گذرد. از هر پنج شغل در جهان، یک شغل به تولید در این زنجیره ها ارتباط دارد. تولید کم هزینه در کشورهای جهان سوم، برای سود آور بودن زنجیره های تامین، بسیار مهم و تعیین کننده اند. جهانی تر شدن تولید، یعنی این که هر قطعه از هر چیزی در جایی تولید می شود و کارگر هم که مهمترین بخش تولید ثروت است، از جا های مختلف جهان تهیه می شود. این تقسیم کار جهانی، هزینه ها را برای سرمایدار پایین می آورد. مهمترین عنصر این تولید جهانی، کارگر سوپر ارزان است، که کارگر مهاجر را به وجود می آورد.

در سال ۲۰۱۶ معلوم شد که غول های تولید لباس مانند اچ اند ام (H&M)، نکست Nextو اسپریت Spritاز کودکان پناهنده­ی سوری برای دوخت و دوز و بسته بندی لباس ها در کارگاه های پیمانکاری در ترکیه استفاده می­کنند. طبق محاسبه­ی بانک جهانی، در صنعت جهانی پوشاک، هزینه­ی دستمزد برای تولید هر لباس تنها ۱ تا ۳ درصد از قیمت فروش نهایی را شامل می­شود. در ۲۰۱۲ نزدیک به % ۹۸ پوشاک خریداری شده در امریکا از جهان سوم فقر زده رسیده است. و کمتر از %۲  از کارگران بخش پوشاک و منسوجات «حداقل دستمزد در سطح معیشت» می گیرند. اینها آمار رسمی اند.

پاندمی کرونا دستکش های یک بار مصرف و ماسک را معروف کرد. می دانید توسط چه نوع کارگرانی تولید می­شود؟ توسط کارگران شرکت تاپ گلاوTop Glove  در مالزی. هر اتاق ۲۰ نفر را در خود گنجانده و روزانه ۲۲۰ میلیون دستکش یک بار مصرف تولید می­کنند، در حالی که دستمزد ماهیانه ی کارگران حدود ۳۰۰ دلار است. کارگرانی با ماسک های «غرق در عرق» که هفته های متمادی، بدون فاصله ی اجتماعی، اضافه کاری می کنند و هیچگاه نتایج آزمایش کوید که مجبور به انجام آن هستند را دریافت نمی­کنند.

 کارگران مهاجر در داخل مرزهای کشورهای موطن شان نیز در پایین ترین لایه های طبقه کارگر هستند. بیشتر آیفون های اپل در کارخانه ی فاکسون واقع در جنوب چین مونتاژ می­شوند. فاکسون ۴۵۰۰۰۰ کارگر در استخدام دارد.

در جمهوری دموکراتیک کنگو ۴۰۰۰۰ کودک در کار حفاری تونل و جابه جایی تخته سنگ های معادن کوبالت هستند تا مواد معدنی ضروری برای توربین های گازی و موتورهای جت و انرژی گوشی های هوشمند، لپ تاپ ها، ماشین های برقی و غیره را تامین کنند.

بسیاری از مهاجرین دنیا شرایط مساعدی را برای مافوق استثمار فراهم می­کنند، مانند ۳.۵ میلیون نفر که از شرایط ظالمانه در میانمار گریخته اند. کارخانه های نساجی بنگلادش می بینیم که ۳.۶ میلیون کارگر را استخدام می­کند و بسیاری از این کارگران در زاغه های پر از گل و لای زندگی می­کنند.

قاچاق انسان به عنوان کارگر فوق ارزان، از دهکده های نیپال، هند، افغانستان، سوریه و غیره، بخشی از این «زنجیره تامین» است. دو نمونه از قاچاق انسان را مثال می زنم. ۲۶ پایگاه نظامی امریکا، کارگران فوق ارزان از کشور ثالث به کار می­گیرند. مثلاً در پایگاه های نظامی امریکا در افغانستان، از کارگران نیپالی و هندی که دلال ها از دهکده های شان آورده اند، کار می کنند. این ها نیمه برده هستند. چون واسطه ها برای آوردن شان به افغانستان به آنها پول قرض داده اند و شرکت های امریکایی که خدمات پایگاه نظامی را می چرخانند، شش ماه تا یکسال از دستمزد این کارگران را به واسطه ها می­دهند. طبق آمار ۲۰۱۴ در ۲۶  پایگاه امریکایی در خاورمیانه ۳۸ هزار کارگر مهاجر تحت استخدام «سنتکام» یعنی فرماندهی مرکزی امریکا کار می­کنند. روزی ۱۲ ساعت کار می­کنند، هرگز رخصتی نداشته و اجازه تلیفون هم ندارند.

مثال دیگر، قاچاق بچه های ۹ سال به بالا توسط طالبان از دهکده های افغانستان به اردوگاه های پاکستان یا همان مدرسه های دینی است. در آن جا کارگر فوق ارزان، بی سواد و دینی تعلیم می­دهند، تا برای انتحار، کار در معادن یا تولید تریاک استفاده کنند.

از سوی دیگر، قاچاقچیان انسان از دین برای کنترل و برده کردن استفاده می­کنند. تا استثمار شونده نفهمد که دارد استثمار می­شود. بلکه احساس کند که دارد از خدا تبعیت می­کند و اسلام را سرفراز نگاه می­دارد. طالبان سالانه هزاران کودک را از روستاها به مدرسه های دینی می­برد. جمهوری اسلامی به سوریه. نهادهای سرمایداری بین­المللی تایید کرده اند که «مدل های لجستیک» که مذهب درست کرده است، تاثیرات مثبتی بر شرکت زنان در نیروی کار داشته است. یعنی کار زنان در خانه و در شکل خانواری در خشت پزی­ ها.

 

تولید جهانی یا «زنجیره تامین» تحت کنترول شدید قدرت های سرمایداری امپریالیستی است. اما حلقه های مختلف آن را سرمایداران محلی و دولت های مختلف در کشورهای جهان سوم سازماندهی و مدیریت می­کنند. بنابراین، دولت های جهان سوم و سرمایداران کلان این کشورها، بخش مهم از کارگزاران و سازماندهندگانِ سیستم عصبی اقتصاد سرمایداری جهانی اند. کشورهای امپریالیست و بانک های جهان که کنترول اقتصاد دنیا را در دست دارند، مرتبا بر این دولت ها و سرمایداران محلی فشار می آورند که تولید را هرچه کم مصرف تر کنند. یعنی کارگر را مرتبا ارزان تر کنند و منابع زیرزمینی و اراضی و منابع آبی هر کشور را به این «زنجیره تامین» متصل کنند.

همانطور که گفتم، کارگر ارزان مبنای اساسی تولید جهانی است. و تحتانی ترین لایه کارگر ارزان، کارگر مهاجر است. کارگر مهاجر افغانستانی صرفا نمونه ای از روند ازدیاد کارگر مهاجر در پیکربندی طبقه کارگر است.هرچند ویژگی اش آن است، که جنگ افغانستان و ویرانی کشور، کارگر مهاجر را تولید کرده و مرتباً آن را بازتولید می­کند.

در شمال سمنگان کودکان ۱۳ ساله روزانه ۱۲ ساعت در معادن ذغال سنگ کار می­کنند. آن ها قاطرها را بار می­زنند، تا به بیرون معدن برده شود، بسیاری زیر آوار می­مانند و جان می­دهند. آنها روزانه شش دلار می­گیرند. بسیاری مدرسه را ترک کرده اند، چون پس از مرگ پدر باید نان آور خانه می­شدند. در سراسر استان سمنگان ۵۰۰ معدن است. بسیاری از کارگران معدن کودک هستند. یک پنجم از کارگران کودک اند. مقامات حکومت فقط ۴ تا از چند صد معدن را کنترل می­کنند، تا استانداردهای ایمنی داشته باشند. اما اکثراً در شرایط مرگبار کار می­کنند. یا می­میرند یا برای تمام عمر بیمار می­شوند. مانند بیماری اسما و دیگر امراض تنفسی.

ماهیتِ کار در مزارع خشخاش، کارخانه، فرش بافی، خشت پزی، گدایی سازمان یافته، زباله گردی و غیره کار اجباری است. کار اجباری کار بیگاری برای بازپرداخت دیون و بدهی است. در این مشاغل، کودکان زیادی کار می کنند. بهره کشی از کودکان فقط در این مشاغل اتفاق نمی­افتد، بلکه در استفاده جنسی از آنان نیز هست.

شرایط کارگر افغانستانی را نمی­توان فقط با دستمزد و فقدان حقوق سندیکایی … و حتی فقر کشنده توضیح داد. بدون جنگ و حکومت دین و سنگسار زن، اشغال امپریالیستی و رقابت میان امپریالیست ها و کشورهای همسایه، که هر کدام احزاب جنگ سالار اسلامی وابسته به خودشان را دارند، و مافیای مواد مخدر و خشکسالی نمی توان شرایط مهاجرت کارگر افغان را فهمید.

بین سال های ۱۹۸۰ به بعد در نتیجه ویرانی افغانستان میلیون ها کارگر مافوق ارزان افغانستانی در اقتصاد پاکستان و ایران و ترکیه و کشورهای خلیج کار کرده اند. در ساختن برج ها و شاهراه ها و پارک های تهران و معادن ذغال سنگ و نمک پاکستان و نساجی های ترکیه.

کارگر مهاجر، ستون فقرات تولیدات جهان و تحتانی ترین و تحت ستم ترین لایه آن است، ولی در مبارزات کارگران رسمی کارخانه ای و در بیانیه سندیکاها و مبارزات سندیکایی جایی ندارد. انگار وجود ندارد. این درست است که کارگر مهاجر سیال و بی ثبات کار است، ولی بدون کارش چرخ های اقتصاد سرمایداری نمی چرخند. زیست آن‌ها واجد چنان سیالیتی است که هر لحظه از زندگی‌شان در کشمکش پرتنش برای بقا سپری می­شود. اینها واقعیت های نیروی کار جهانی اند. این مسئله ای نیست، که بتوان با اعتصاب و اعتراض خیابانی حل کرد.

 

کارگران مهاجر غیر ماهر در سراسر جهان با ۴ مشکل روبرو اند: بیکاری، اخراج، بیماری و زندان. کارگران مهاجر افغانستان اولین کارگران اخراجی از ایران بودند. در ترکیه ۳.۷ میلیون کارگر سوری که در بخش غیر رسمی کار می­کردند، اخراج شدند. در هند، وقتی کارخانه های تولیدی تعطیل شدند، ششصد میلیون کارگر بیکار شدند. بسیاری از آنها در مسیر راه به دهکده های شان مبتلا به بیماری شدند و جان باختند. عربستان هزاران کارگر اتیوپی را اخراج کرد. کارگران مهاجر جهان در سال ۲۰۱۹ نزدیک به ۵۵۴ میلیارد دلار پول به کشورهای فقر زده خود فرستاده بودند. که با شیوع کرونا به کمتر از نصف رسید. در کشوری مانند آمریکا کشاورزی و بسته بندی گوشت، بدون کارگر مهاجر ممکن نیست. % ۸۷ مرگ و میر ناشی از کرونا  در صنایع بسته بندی گوشت از کارگران مهاجر بوده است.

مخصوصا این مثال ها را زدم که تصویر کلیشه ای که از «کارگر» در ذهن داریم، کنار بزنیم!

امروز، کارگر متعارف، کارگری نیست که در کنار خانواده اش است و قرارداد کاری دارد. در شرایط اعتیاد افراطی اقتصاد سرمایداری جهانی به کارگر مافوق ارزان و دور ریختنی، تکرار وضعیت طبقه کارگر صنعتی دهه شصت و هفتاد میلادی، ممکن نیست. این به معنی آن نیست که کارگر صنعتی نداریم! بر عکس نه تنها بر تعداد کارگران صنعتی افزوده شده، بلکه بر خلاف دهه شصت و هفتاد میلادی، اکثرشان در کشورهای جهان سوم هستند. طبق آمار رسمی، تعداد نیروی کار در اقتصاد جهان در سال ۱۹۸۰ حدود ۱.۵ میلیارد نفر بود. در سال  ۲۰۰۰ به  ۲.۹ میلیارد کارگر افزایش یافت. در گذشته، نیروی کار صنعتی عمدتا در کشورهای پیشرفته سرمایداری صورت می­گرفت. اما این هم کاملا عوض شده است . طبق آمار سال ۲۰۱۰، %۷۹ کارگران صنعتی در جهان سوم بودند، ولی اکثریت، بدون قرارداد کاری و ثبات. یعنی کاملا با شرایط کارگر صنعتی در دهه شصت و هفتاد میلادی متفاوت اند. اتفاق دیگری که افتاده است، زنانه شدن بازار نیروی کار است. بخش عمده نیروی کار کارگاه های تولیدی که به کارگاه های عرق ریزان معروف است، زن هستند. تغییر بزرگ دیگر این است،که ویژگی کارگر ماهر کاملا عوض شده است. اکثریت کارگران ماهر سابق، دیگر ماهر حساب نمی­شوند. طبق آمار ای.ال.او  % ۲۱ از مهاجران جهان در ردۀ کارگران غیر ماهر هستند که در گذشته ماهر حساب می­شدند. مانند صندوق دار سوپر مارکیت ها و غیره.

شرکت ها، آموزش و پرورش کارمندان را کنار گذاشته و از فن آوری استفاده می­کنند. یعنی از بارکودهای الکترونیک. به این ترتیب میلیون ها وظیفه که در گذشته وظیفه با مهارت حساب می­شد، امروز در زمره وظایف ساده است. و غیر ماهر به معنای آن است، که نمی توانند اتحادیه ای شوند. و مزایا ندارند.

نابرابری در میان خودِ کارگران هم وحشتناک است. طبق آمار آی.ال.او، ده درصد از کارگران جهان، % ۴۸.۹  از دستمزد کارگری جهان را از آن خود می­کند. در حالی که ۵۰ درصد از قشر پایین کارگری، % ۶.۴  از درآمدهای کارگری را می­گیرد. این آمار تکان دهنده است: ۲۰ درصد از قشر پایین کارگران که بالغ بر ۶۵۰ میلیون نفر می­شوند، کمتر از یک درصد از دستمزدهای کارگری را می­گیرند. این رقمی است، که در ۱۳ سال گذشته عوض نشده است. این ها آمار سال ۲۰۱۸ اند. نابرابری میان قشرهای مختلف کارگران، در کشورهای فقیرتر وحشتناک تر است. در کشورهای سرمایداری امپریالیستی قشر بسیار پایین مزد در بیمارستان ها و خرده فروشی ها و کشاورزی و فست فود و غیره مهاجرین قانونی و غیر قانونی هستند. اما در جهان سوم هم اینطور است. برای نمونه در تایلند مستخدمین خانگی از کامبوج و برمه مهاجرت کرده اند و در کشورهای خلیج از بنگلادش و اندونزی و در روسیه از جمهوری های آسیایی و غیره.

این آمار را برای این نمی دهم که بگویم پرولتاریای واقعی آنهایی هستند که فقیرتر هستند. برای این می دهم که بگویم که کارکرد سرمایداری این است که پیکر طبقه کارگر را هم سلسله مراتبی کند و پایه افتراق و جدایی در طبقه کارگر است. تنها چیزی که می تواند «کارگران جهان متحد شوید» را تحقق بخشد، انقلاب سیاسی است با هدف از بین بردن روابط تولیدی سرمایداری.

لازم است یادآوری کنم که طبقات سرمایدار و دولت ها از این دو تغییر در ترکیب طبقه کارگر (یعنی مهاجر بودن بخش عظیم کارگران و زنانه شدن بازار کار) برای رونق بخشیدن به فرهنگ ارتجاعی مهاجر هراسی و نفرت از زن استفاده کرده اند و اگر با این فرهنگ ارتجاعی و ددمنشی مقابله نشود، هیچ جنبش کارگری رادیکال و رهایی بخشی شکل نمی­گیرد. 

تمام خاورمیانه، از افغانستان تا مصر یک دیگ جوشان تضادها است. این وضعیت، پر از خطرات افراطی برای مردم بوده و مانع بزرگ در برابر انقلاب است. ولی همین وضعیت، پر از دشواری های بزرگ برای امپریالیست ها و تمام طبقات حاکم کنونی و آن های که در صف انتظار برای تبدیل شدن به طبقه حاکم اند، می باشد.

پرسش این نیست که آیا اوضاع سخت تر خواهد شد، یا نه.

پرسش این است که نتیجه اش چه خواهد بود؟

در پرتو آنچه که گفته شد، می توان اهمیت عاجل درگیر شدن با سنتز نوین کمونیسم و درک آن برای آغاز موج دوم انقلابات کمونیستی را دریافت. این وظیفه ای است، عاجل برای همه انقلابیون و کمونیست های افغانستان و سراسر جهان، که باید هر آنچه در توان دارند، انجام دهند و به تحقق آن کومک کنند.

 پیام من به همه ستمدیدگان و استثمارشوندگان افغانستان و جهان این است، که بیایید تاریخ واقعی کمونیسم را کشف کنید، بیایید علم کمونیسم نوین را که علم فهمیدن و تغییر دادن وضعیت هولناک کنونی افغانستان و جهان است، بیاموزیم و به کار ببندیم. دیگر این همه ظلم و ستم و استثمار بس است.

طبقه ما باید مسئولیت تغییر رادیکال جهان را بر عهده بگیرد.

زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری!

[۱] مقاله زیر گزیده ای است از سخنرانی ناصر چکاوک در برنامه زوم اول ماه مه ۱۴۰۰ است که به دعوت «قفس را بسوزان» برگزار شد.

 

تفاوت بین یهودیت و صهیونیسم

گزیده از کتاب «علم و انقلاب» مصاحبه با آردی اسکای بریک*

 سؤال: بر متن همین بحث‌ها می‌خواهم بدانم اگر سنتز نوین (کمونیسم نوین) نه فقط در جامعه آمریکا بلکه در مقیاس جهانی واقعاً نفوذ وسیعی داشت و مردمِ بیشتر و بیشتری درگیرِ آن می‌شدند و هم‌زمان و مرتبط با آن هسته‌‌ای به وجود می‌آمد از کسانی که آن را در دست گرفته و به مبارزانِ سرسخت سنتز نوین تبدیل می‌شدند، اوضاع به چه صورتی در می‌آمد؟

اسکای بریک: خوب، در این صورت، سنتز نوین در جامعه آمریکا و در دنیا به چیزی تبدیل می‌شد که «قطب جاذبه» خوانده می‌شود. یعنی تبدیل به یک چارچوب مرجع می‌شد. مردم در سراسر دنیا می‌توانستند به آن رجوع کنند، آن را یاد بگیرند و بر مبنای آن فرآیند انقلاب را در کشورهای خود و به ‌عنوان بخشی از یک جنبش جهانی به پیش برند. خاورمیانه در دهه‌های گذشته یکی از تلخ‌ترین نمونه‌هایی است که فقدانِ چنین فرآیندی در آن مشهود است. کشورهای خاورمیانه، برای نسل‌های متوالی، توسط امپریالیست‌های خارجی غارت و سرکوب شده‌اند. امپریالیست ها، به طور مستقیم یا از طریقِ دولت‌های ستمگری که سرکار گذاشته و حمایت‌ می‌کنند، توسعه‌ای معوج و معضلات اجتماعی عظیمی برای این کشورها به وجود آورده‌اند و مانع از آن شده‌اند که این جوامع در جهت درستی توسعه یافته و پاسخگوی نیازهای مردم باشند. این مسئله خشم و انزجار فوق‌العاده‌ای در بین مردم خاورمیانه پدید آورده. خشم و انزجار عظیم از این‌که پاسخِ امپریالیست‌ها برای مشکلاتِ غیرقابل حلی که خودشان در خاورمیانه ایجاد کرده‌اند، فقط بمبارانِ پی‌درپی شهرها و کشورها است. این تنها شیوه‌ای است که آن‌ها برای حل معضلات بلدند: این کشورها مشکل دارند؟ پس بمبارانشان کنید! ویرانی و بدبختی که امپریالیست‌ها در خاورمیانه به بار آورده‌اند، ورای تصور است.

امپریالیست‌ها از اسرائیل هم حمایت کرده‌اند. اسراییل دولتِ ستمگری است که طی چندین نسلِ پی در پی، سیاستِ نسل ‌کشی وحشیانۀ مردم فلسطین را پیش برده و همچنان می ‌برد. دولت اسرائیل با کمک امپریالیسم آمریکا و سایر قدرت‌های امپریالیستی بنا شد. ادامۀ این وضعیت مطلقاً غیرقابل قبول است. طنز تلخ این است که یک دولت یهودی دارد این جنایت ها را مرتکب می شود. همان‌طور که باب آواکیان گفته است، «بعد از هولوکاست، بدترین اتفاقی که برای یهودیان افتاد،  تشکیل دولت اسرائیل بود.» این، کاملاً درست است و بسیار تلخ است که آدم به نسل‌ کشی شش میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم توسط هیتلر و رژیم نازی فکر کند و بعد با واقعیت کنونی روبرو شود که دولتِ صهیونیستی اسرائیل که بعد از جنگ جهانی دوم و با ترسیم دوبارۀ نقشۀ خاورمیانه ایجاد شد، فلسطینی‌ها را از بخش بزرگی از سرزمین‌هایشان بیرون رانده و زمین‌هایشان را غصب کرده است. رژیمِ بیرحم و نامشروع صهیونیستی تا امروز یهودیان را به سمتِ نسل ‌کشی بی‌رحمانۀ مردم فلسطین سوق داده است. در حالی که مردم یهود باید بهتر از هر کس دیگر بدانند که مورد نسل‌کشی قرار گرفتن یعنی چه.

همانطوری که باب آواکیان در دیالوگ با کورنل وست گفت دو شیوه برای جمع ‌بندی تاریخی از تجربۀی هولوکاست وجود دارد و تشخیص تمایز میان آنها بسیار مهم است. جمعبندی صحیح این است که «هرگز نباید تکرار شود!…ما نباید اجازه دهیم که چنین چیزی دوباره برای یهودی‌ها، یا برای گروه دیگری از مردم، در هیچ نقطه‌ای از جهان، رخ بدهد» و شیوه دیگر جمعبندی، شیوه‌ی بسیار غلطی است که بنیان دولتِ صهیونیستی اسرائیل است و این است که: «چون چنین فاجعه‌ای برای قوم و ملت ما رخ داده، پس هر کاری که ما می‌کنیم مشروع است. ما این سرزمین را به عنوان سرزمینِ خودمان مصادره می‌کنیم،  فلسطینی‌هایی که در این سرزمین زندگی می‌کنند و کسانی را که جرئت مخالفت با ما را می کنند، سرکوب کرده و از این سرزمین بیرون می‌رانیم. ما فقط بر مبنای منافعِ خودمان عمل خواهیم کرد و هیچ اهمیتی نمی‌دهیم که اعمال ما چه پیامدهایی برای دیگران خواهد داشت.»

ببیند! خیلی مهم است که تفاوت بین یهودیت و صهیونیسم کمرنگ نشود. یهودیت یک دینِ و فرهنگ باستانی است ولی صهیونیسم یک جنبش و ایدئولوژی سیاسی است که امروزه یک جنبش و ایدئولوژی راست افراطی و فاشیستی به شمار می‌آید. دولتِ صهیونیستی اسرائیل قبل از جنگ جهانی دوم حتی وجود نداشت. اما اکنون، خود را به ‌عنوان یک دولت یهودی و به‌‌عنوان مکان امنی برای همۀ یهودیان آزار دیده، جا انداخته است. این دولت توسط افراد زیادی، احتمالاً اکثراً یهودیان، هم در خاورمیانه و هم در سایر نقاط دنیا حمایت می‌شود. ولی خیلی مهم است به یاد بیاورم که همه یهودی‌ها صهیونیست نیستند. در واقع تاریخا یهودیان بسیاری در سراسر جهان از جمله در آمریکا، مارکسیست‌های رادیکال و کمونیست‌های انقلابی بودند. من فکر می‌کنم امروزه در حزب کمونیست انقلابی (آر.سی.پی) کسانی هستند که تبار خانوادگی‌شان یهودی است ولی انتخاب کردند که تبدیل به انقلابیون متعهدی شده و برای رهایی همه بشریت مبارزه کنند. آن‌ها به‌درستی از دولتِ اسرائیل نفرت دارند و کل رابطه ‌شان با اسرائیل افشاگری از جنایت‌های این رژیم، نفی و مخالفت با آن است. متأسفانه امروزه تعداد یهودیانی که این‌گونه احساس می‌کنند زیاد نیست.  تعداد این افراد باید افزایش یابد! من خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم یهودی‌های مترقی در اینجا و آنجا دور هم جمع شده، قدم پیش گذاشته و به ‌صورتِ علنی و عمومی جنایات دولتِ اسرائیل را محکوم می‌ کنند و می‌خواهند به همگان اعلام کنند که: «به نامِ ما، نه»! ما نیاز داریم گروه‌های بیشتری از یهودی‌های مترقی گام پیش بگذارند و به دولت اسرائیل و حامیان امپریالیستش در آمریکا بگویند که «چگونه جرئت می‌کنید سیاست‌های نسل‌ کشی‌ تان علیه سایر ملل را به نامِ ما، به نامِ یهودیان، به نامِ هولوکاست و به نامِ همه قربانی‌های هولوکاست، اجرا می کنید؟ شما حق ندارید چنین کنید!». ما باید بیشتر شاهد چنین رویکردهایی باشیم.

*اسکای بریک، آردی (۱۳۹۸) علم و انقلاب. ترجمه ریحانه رهنما با همکاری منیر امیری. انتشارات اینترنتی در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) (cpimlm.org)

 

 

 

تئوری انقلاب و اهمیت استراتژیک «تسریع در حین انتظار»

پیروت

میلیاردها انسان در سراسر جهان متاثر از تضادهای سرمایه داری در رنج به سر می برند. دولت ها، با پیشرفته ترین ابزارهای کنترل، شهروندان را به هدف سرکوب نطفه های شورش رصد می کنند. ضد انقلاب، تاریک اندیشی دینی، ضدیت با علم و «بازگشت به گذشته» به عنوان راه مقابله با دهشت های سرمایه داری مطرح شده اند. مجموعه ای از عوامل بر زمینه ی شکست موج اول انقلاب های کمونیستی به ضدانقلاب فکری ای دامن زده اند.  شاهد رشد شوم جنبش های توده ای فاشیستی و بنیادگرایی اسلامی هستیم و در مقابل فلاکت وضعیت بسیاری از توده ها مفر را در بدیل های ارتجاعی و فاشیستی می بینند. توده های در رنج به شکل های مختلف علیه شرایط ستم و استثمارشان بر می خیزند اما بدون این که با حرکتی سازمان یافته و نقشه مند برای انقلاب کمونیستی پیوند بخورند، با سرکوب سازمان یافته دولت ها مواجه می شوند یا توسط نیروهای طبقات حاکمه و همدستانشان به مغاک توهم در مورد «اصلاح» وضع موجود پرتاب می شوند. 

همین وضعیت  در میان کمونیست ها و مبارزین قدیم و جدید به شکل عقب نشینی از فکر انقلاب سازمان یافته و نقشه مند و حزبیت کمونیستی منعکس می شود. درست است که دولت ها علی رغم بحران های درونی و تضادهایی که با یکدیگر دارند، اتحادشان برای سرکوب نیروهای انقلابی به قوت خود باقی است، درست است که بسیاری از توده ها مفر را در انواع ارتجاع می جویند، این هم درست است که بسیاری از نیروهای مترقی از مسیر انقلاب کمونیستی دست شسته اند،اما همچنان راه حل برای میلیاردها انسان، انقلاب است و نه هیچ چیز کمتر از آن.این یک شعار و رجز جنگی برای طی طریقی ناممکن و موهوم نیست. فعالیت برای تحقق انقلاب کمونیستی، نیاز عاجل بشریت است و نه تنها ضروری و مطلوب است بلکه ممکن نیز هست؛ مشروط به این که ابعاد متکثر و متضاد واقعیت را به رسمیت بشناسیم، تحلیل کنیم و در راه تحقق تغییر بنیادی آن تلاش کنیم.

یکی از مهمترین مفهوم پردازی هایی که آواکیان در نسبت با رویکرد کلی به استراتژی انقلاب صورت بندی کرده، مفهوم «تسریع در حین انتظار»[۱] است. معنی ساده اش این است که از «واقعیت امروز» تا رسیدن به «هدف انقلاب» را چگونه می توان و باید طی کرد. این مفهوم پردازی که خود حاصل تحلیل علمی از واقعیت است، راه را بر فهم های دترمینیستی و همچنین ماجراجویانه از واقعیت و مبارزۀ انقلابی می بندد. با بررسی دقیق این مفهوم، تلاش می کنیم نشان دهیم که استراتژی حقیقی برای چشم انداز واقعی انقلاب تنها با تکیه بر فهم علمی از واقعیت استوار است؛ به این معنا، هیچ استراتژی ای برای تغییر جز بر بنیاد فهم علمی، انقلابی نخواهد بود و بی گمان به تغییر انقلابی هم نخواهد انجامید.

مبناهای تئوریک یک فهم استراتژیک

وقتی از کمونیسم نوین و گسستِ اپیستمیکِ آن سخن می گوییم، موضوع صرفا محدود به مفاهیمی نیست که درون سنتز نوین کمونیسم (کمونیسم نوین) وجود دارد، بلکه اساسا به روش و رویکرد علمیِ تکامل یافته تری (نسبت به کمونیسمِ گذشته) برمی گردد که این مفاهیم از آن برخاسته و نسبت بین آن ها را تعیین می کند. مفهوم پردازی «تسریع در حین انتظار» به همراه تمامی دلالت هایی که در کمونیسم نوین دارد، حاصل این رویکرد به ماده(و مشخصا جامعۀ بشری)، اشکال حرکت آن و سازماندبندی ها و نسبت آن هاست برای باز کردن راه تغییر رادیکال آن. دقیقا به همین خاطر است که آواکیان فهم علمی تر از «ضرورت و آزادی» را به عنوان هستۀ سنتز نوین کمونیسم معرفی می کند.

درک علمیِ آواکیان بازتاب این واقعیت است که ماده سطوح سازمان یافتگی متفاوتی دارد. و هر کدام از این سطوح قوانین و ضرورت های خاص خود را دارند(به نسبتِ ضرورت های عامِ بستر کلان تری که در آن هستند) که از آن ها دینامیک های خاصی نیز بر می خیزند و حرکت و تغییراتشان با این دینامیک های خاص نیز رقم می خورد. سطوح مختلف ماده به طور مطلق از همدیگر مجزا نیستند و در بر هم کنش با یکدیگر، از هم متاثر می شوند. به این ترتیب در عمل مداوم و متقابل ضرورت های مختلف ما شاهد جهش ها و تصادفات هستیم که خود ضرورت های جدید و پیش بینی ناپذیر را خلق می کنند.

در این شکل از صورت بندی مسئله ما صرفا با «ضرورت» های از پیش مقرر شده یا حتی تاریخا متعین شده و در نسبت با آن ضرورتها، «آزادی» های معین روبه رو نیستیم. در عوض، تلاقی ضرورت های مختلف و به همراه آن تصادفات گوناگون در وهله های متفاوت می تواند محدود های ضرورت و آزادی جدید را به دنبال بیاورد.

برای تقریب به ذهن، بگذارید مثالی بزنیم از شرایطی که در آن زیست می کنیم. جهان طبیعت با تمامی اجزا و یاخته های زنده و ملکول های غیرزنده اش، ضرورت ها و قانون مندی های خاص خود را دارد. سرمایه داری مسلط بر جهان و سیاست های بورژوازی نیز ضرورت ها و قانون مندی های خود را دارد. همچنین می دانیم که طبیعت در سطح کلان خود متشکل از بی نهایت اجزایی است که هر کدام از آن اجزا نیز خود با ضرورت هایشان نسبت های مختلفی با ضرورت سایر اجزا برقرار می کنند. علی رغم مسلط بودن جهانی سرمایه داری (سرمایه داری امپریالیستی) همین امر در مورد جهان سیاست نیز صادق است، به این معنا که جایگاه و ضرورت های هر کدام از کشورها در سامان امپریالیسم جهانی یکسان نیست و هر یک بسته به جایگاهشان با ضرورت های متفاوتِ خاص مواجه هستند. علاوه بر این سطح سازمان یافتگی، جامعۀ انسانی همیشه برای رفع نیازهای خود به طبیعت نیازمند بوده و در آن مداخله کرده است. شکل، گستره و کیفیت مداخلات جامعۀ انسانی در طبیعت بنا به مراحل مختلف تاریخی و بسته به شیوه های تولید مختلف، متفاوت بوده است. در هر حال، در وهله ای از تاریخ و در بخشی از جغرافیا بنا به ضرورت سرمایه به گسترشِ بی انتها (در تبعیت از قانونِ «گسترش بیاب یا بمیر» که حرکت سرمایه را تنظیم می کند) شرایطی بر کشاورزی و دامداری و محیط زیست حاکم شده است که موجب انتشار ویروس هایی جدید به درون جمعیت انسانی شده و این ویروس های میهمان در محیط زیست جدید خود (بدن انسان) دچار جهش شده اند که نتیجه اش ظهور ویروس های کاملا ناشناخته بوده است.  

آیا این مسئله رخداد معجزه گون و غیرقابل فهم است؟ خیر به هیچ وجه! آیا این مسئله ضرورتی از پیش مقدر بوده؟ خیر به هیچ وجه! مسئله در یک سطح کلی بسیار ساده است: تلاقی ضرورت های مختلف در سطح سازمان یافتگی درونی جامعه انسانی و درونی طبیعت از سویی و برهم کنش پیچیده ی اینها از سوی دیگر جهشی را در شکل ویروس ها در طبیعت رقم زد. اما طبعا این مسئله صرفا به طبیعت محدود نماند و تکانه های بسیاری را در جامعۀ انسانی نیز موجب شد و محدوده های «ضرورت و آزادی» را هم برای بورژوازی دستخوش تغییر کرد و هم برای سیاست انقلابی. ویروس کرونای جدید که بیماری همه گیریِ کوید۱۹ را به وجود آورد، از دل شیوۀ تولید سرمایه داری زاده نشد اما در کنش با شیوۀ تولید سرمایه داری، برای بشریت فاجعه آفرید. همین واقعیت، یک بار دیگر با قطعیتی غیرقابل انکار ثابت کرد که شیوۀ تولید سرمایه داری تبدیل به تهدیدی برای اصلِ موجودیت انسان شده است و عرصۀ جدیدی از آزادی را برای تبلیغ ، ترویج و افشاگری علیه وضعیت موجود و بسیج توده های مردم برای انقلاب و ریشه کن کردن سرمایه داری فراهم کرد.

تسریع در حین انتظار؛ پیامد یک روش و رویکرد جدید

آواکیان نه تنها فهم دترمینیستی، مرحله گرایانه و ایدئالیستی از تاریخ – که بخشا بدنۀ مارکسیسم را نیز آلوده به خود کرده بود- را به نقد می کشد و از آن گسست می کند: «هیچ «فرایند باوقار و منظم» که جامعه ار از مرحله ای به مرحلۀ دیگر برساند وجود ندارد…«رقص بزرگ والس تاریخ» در کار نیست که به شکل یک دو سه، یک دو سه، انجام شود…»(دولت و انقلاب:۴۸) بلکه همچنین با ارائه مفهوم «تصادف»، درک ماتریالیستی مارکس از «ضرورت و آزادی» را نیز به شکلی علمی تر توسعه می دهد. در همین راستا است که آواکیان به نقل از آردی اسکای بریک عنوان می کند که « نه ظهور نوع انسان و نه تکامل جوامع انسانی تا بدین لحظه، نه از پیش تعیین شده بودند و نه مسیرهای از پیش تعیین شده را طی کرده اند… این تحولات در تعامل دیالکتیکی بین ضرورت و آزادی رخ می دهند و در مورد انسان در تعامل دیالکتیکی بین نیروهای مادی بنیادی و فعالیت و مبارزه آگاهانه مردم رخ می دهد» (گشایش ها:۶۵)

حال، با توجه به مبنای بحث، بهتر می توانیم به بررسی مفهوم «تسریع در حین انتظار» بپردازیم. منظور از این فرمول بندی چیست؟ آیا آواکیان سیاست انترناسیونال دوم مبنی بر انتظار برای لحظۀ پخته شدن تضاد پرولتاریا و بورژوازی را پیش می نهد؟ لحظه ای که هیچ وقت فرا نرسید و انترناسیونال دوم را به متحدین و کارگزاران بورژوازی بدل کرد- مسلم است که خیر. انتظار (فعال و انقلابی) تنها در دیالکتیکش با تسریع (فعالیت و مبارزه آگاهانه برای تغییر دادن مختصات سیاسی و ایدئولوژیک و ایجاد صف آرایی و قوای مادی سازمان یافته برای انقلاب کمونیستی) معنا می یابد. زیرا، کارکرد تضادهای بنیادین به طور خود به خود وضعیت را به سوی کمونیسم سوق نخواهد داد و رها کردن امور به تکامل خود به خودی یعنی تکامل اوضاع بر مبنای سیاست و ایدئولوژی بورژوازی.

یکی از شعارهای استراتژیک که آواکیان به عنوان راهنمای مبارزات کمونیست های انقلابی در آمریکا فرموله کرده است، «با قدرت بجنگیم، مردم را برای انقلاب تغییر دهیم» می باشد که در هر مقطع بر مبنای شناخت از وضعیت، سازمان دادن مبارزه با قدرت های حاکم و رهبری توده ها و تغییر افکار و اندیشۀ آنها را هدایت میکند. بنابراین سنتز نوین کمونیسم  عینیت موجود را به حال خود وا نمی نهد، برعکس با «یک رویکرد استراتژیک کلی»[۲] برای انقلاب تدارکات لازم را می بیند که شامل ۱-آماده سازی زمین مبارزه و ایجاد قطب بندی های مساعد در هر وهله ، ۲-آماده سازی هر چه بیشتر توده ها و تغییر تفکرشان برای پیشبرد انقلاب و همچنین ۳-آماده سازی پیشاهنگ و حزب رهبری کننده. اما انتظار چیست؟ و به چه معنا انقلابیون باید انتظار بکشند؟

علی رغم اینکه، انقلابیون موظف اند، در هر وهله تدارک انقلاب را ببینند و بر عینیت موجود و ذهنیت توده ها در جهت پیشبرد انقلاب اثر بگذارند، ما می دانیم که نیروهای سیاسی و اجتماعیِ دیگری نیز در کار هستند که خارج از ارادۀ ما بر عینیت موجود و همچنین ذهنیت توده ها (که خود بخشی از عینیت کلی است) تاثیر می گذارند.[۳] بنابراین انقلابیون به صورت دلبخواهی و اراده گرایانه مراحل مختلف مبارزاتی را تعیین نمی کنند. آنها فقط یک فاکتور از فاکتور های وضع عینی را شکل می دهند. تحت این شرایط «انتظار» هیچ نشانی از انفعال را بر خود ندارد؛ بالعکس ما انتظار می کشیم «زیرا واقعا در مورد انقلاب جدی هستیم»(کمونیسم نوین:۲۴۳) و در عین حال فعالانه آن را تسریع می کنیم.

با توجه به این تحلیل، کمونیست ها از قبل و پیشاپیش مرز و محدوده های هیچ حرکتی را به صورت دترمینیستی ترسیم نمی کنند. آنها ضمن تحلیل ضرورت های هر وضعیت، با توجه به شرایط، وضعیت را به سمت هدف انقلاب کمونیستی هدایت می کنند، اما این که این تحرکات نهایتا به کدام سمت جریان می یابد از پیش مشخص نخواهد شد. و بسته به کنش و واکنش سطوح مختلف عینیت و ذهینت است. بنابراین، نباید برای هر فعالیت، خیزش یا جنبشی «پیشاپیش…محدودۀ پیشروی تعیین کنیم» (همان:۲۴۹)

«تسریع» ، «انتظار» و تحلیل مشخص از شرایط مشخص

وقتی از دیالکتیک «تسریع در حین انتظار» سخن می گوییم، یک مفهوم پردازی کلی را طرح کرده ایم که مبتنی بر فهم علمی ای از واقعیت است. اما هر جنبشی یا تحرکی را نمی توان تسریع انقلاب قلمداد کرد و هر انتظار کشیدنی را هم نمی توان انتظار انقلابی دانست. تسریع و انتظار محتوای مشخصی دارند و با حلقۀ «تحلیل مشخص از شرایط مشخص»[۴] است که محتوا و جهت گیری انقلابی اش تعیین می شود. برای اینکه بدانیم در پروسۀ مبارزه در هر وهله با چه ضرورت هایی مواجه هستیم و از چه آزادی هایی برای پیشبرد وضعیت برخورداریم، نیازمندیم که به تحلیل مشخص از شرایط مشخص اتکا کنیم.در روند مبارزه انواع و اقسام گرایشات انحرافی بروز خواهد کرد که فرمول بندی «تسریع در حین انتظار» را به سوی محافظه راستگرایانه یا ماجراجویی چپ روانه بغلتاند.

در بالا در نسبت با مفهوم «تسریع در حین انتظار»، انگارۀ «سه تدارک» یا «سه آماده سازی» را طرح کردیم. اما اگر در هر وهله تحلیل دقیقی از شرایط عینی و مشخص تضادها نداشته باشیم، و نتوانیم خط استراتژیک خود را در رابطه با شرایط عینی خاص به کار ببندیم، نه قادر خواهیم بود زمین مبارزه را برای انقلاب مساعد کنیم و نه راه انقلاب را در مقابل توده ها باز کنیم و خود مسائل نشان از ناآمادگی پیشاهنگ دارد. تحت این شرایط  زمینه برای رشد اقسام گرایش های انحرافی که در بالا گفتیم فراهم می شود.

تضاد اساسی جوامع، پایه های مادی مجموعه ای از تضادها را فراهم می کند که همگی آنها واقعی هستند و موجب ایجاد روندهای اجتماعی مختلفی در سطح جامعه می شوند. پیش آهنگ انقلابی علاوه بر اینکه بایستی کیفیتی داشته باشد که روندهای مختلف اجتماعی را تحلیل کند، « در هر مقطع، باید نقاط تمرکز کلیدی تضادهای اجتماعی و روش ها و شکل هایی را پیدا کند که می توانند آگاهی سیاسی توده ها را تقویت کنند و توانایی نبرد و سازماندهی آنها را برای پیشبرد مقاومت سیاسی علیه جنایات این سیستم بالا ببرند.» (۲۵۱)

بی جهت نیست که آواکیان در ادامۀ توضیح «تسریع در حین انتظار» از «تحلیل مشخص» و «نقاط تمرکز کلیدی تضادهای اجتماعی[۵]» سخن می گوید. این درست است که مجموع تضادها و نیروهای مختلف اجتماعی روندهای متفاوت و بعضا متناقضی را موجب می شوند اما بی شک هیچ کدام از این روندها به صورت خود به خودی به سوی انقلاب میل نمی کنند. انقلاب کمونیستی تنها با شناخت و تحلیل این روندهای پیچیده و جد و جهد برای تغییر آنها در مسیر انقلاب است که  ممکن می شود.

انقلاب: مسیری دشوار اما ضروری و ممکن

همانطور که دیدیم یک مفهوم پردازی ( در اینجا «تسریع در حین انتظار») در یک سیستم نظری با سایر مفاهیم ارتباط درونی دارد. «تسریع در حین انتظار» در ارتباط با «ضرورت و آزادی»، «رابطۀ عینیت و ذهنیت»، «سه آماده سازی»، «رهبری» و «نقاط تمرکز کلیدی» و «رویکرد استراتژیک» به حل معضلات انقلاب در هر وهله، صورت بندی شده است. هر کدام از این مفاهیم و انگاره ها بدون توجه به رویکردی که درونی هر سیستم نظری است، به واژه هایی میان تهی تبدیل خواهند شد. همچنان که اگر هر کدام از این مفاهیم را به صورت منفک از همدیگر لحاظ کنیم از آنها چیزی جز فرمول هایی باقی نمی ماند.

انقلاب امری پیش پا افتاده نیست؛ تغییر بنیادی تمام بنیادهای کهنه است، فتح جهان است. بنابراین کار فکری و عملی بسیاری را می طلبد. چشم انداز رفیع انقلاب کمونیستی در پشت ابرهای رفرمیسم، پراگماتیسم و اپورتونیسم ( که هر کدام فضا را برای جولان دیگری می گشاید) برای بسیاری از نیروهای مترقی در حال محو شدن است. اما با تکیه بر روش و رویکردی که بتواند واقعیت را هر چه همه جانبه تر تحلیل کند، و ضرورت های وضعیت در کنار آزادی ها و پتانسیل های واقعی جهش در شرایط مد نظر قرار دهد، همچنان می توان به تغییر بنیادی ضرورتها و رنجهای غیر ضروری که بر بشر تحمیل می شود و تحقق انقلاب کمونیستی چشم دوخت. مسیر دشواری است اما ممکن است و در شرایطی که «کمونیسم به مویی بند است» پیش از هر چیز باید شجاعت و فروتنی علمی را به کار بندیم و برای تغییر انقلابی شرایط، علم انقلاب به همراه تکاملات و گسست های آن را به رسمیت بشناسیم و به کار بگیریم.

منابع

  • آواکیان، باب (۱۳۹۷)؛ کمونیسم نوین، مترجم: گروه مترجمان حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • آواکیان، باب (۱۳۹۸)، گشایش ها، مترجم: گروه مترجمان حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • آواکیان، باب (۱۳۹۳)، دولت و آزادی، مترجم: منیر امیری

 

[۱] نخستین بار مائو این مفهوم را در نسبت با جنگ خلق صورت بندی کرد. مائو معتقد بود که جنگ خلق را باید فعالانه پیش برد اما برای گرفتن قدرت یعنی برای تعرض نهایی باید صبر کرد تا در نتیجه ترکیب عوامل گوناگون شرایطی به وجود آید که پیروزمند بودن تعرض نهایی را ممکن می کند. اما همانطور که در ادامه خواهیم دید، سنتز نوین بستر و برد این مفهوم را توسعه داد و بر مبنای یک صورت بندی مفهومی از واقعیت مستحکم تر کرد

[۲] آواکیان در توضیح این انگاره عنوان می کند: « رویکرد استراتژیک به انقلاب یک رویکرد کلی است که مراحل مختلف و متمایز از یکدیگر دارد اما این مراحل متمایز به طور درونی مرتبط به یکدیگر هستند» (کمونیسم نوین). به این معنا تمامی فعالیت ها و وظایف متفاوتی که تعیین می کنیم، باید در خدمت به هدف انقلاب و دارای نسبت درونی با آن باشند.

[۳] ضروری است ذکر کنیم که این تاثیر گذاری، لزوما همیشه منفی نیست. بلکه، در شرایط فعال بودن کمونیست ها در تسریع اوضاع (با کیفیت و سمت استراتژیکی که در بالا گفتیم) نارضایتی اقشار بورژوایی از وضع موجود و حتا تضادهای درون هیئت حاکمه، می تواند آزادی های معینی را در اختیار «تسریع» به سمت هدف استراتژیک انقلاب کمونیستی بگذارد.

 [۴] در نسبت با تحلیل مشخص از شرایط مشخص لازم است چند نکته را گوشزد کنیم:۱- هر «تحلیل مشخص»ی بر مبنای یک سیستم تئوریک کلی و با یک چشم انداز و رویکرد استراتژیک کلی انجام میشود، بنابراین تحلیل مشخصی که مبنای تئوریکش یا رویکرد استراتژیکش انقلابی نباشد، مسلم است که به انقلاب خدمت نمی کند۲- هر تحلیل مشخصی ، چگونگی برخورد به شرایط مشخص را نیز در خود حمل می کند، بنابراین تحلیل مشخص، گستره و نحوه ی عمل را نیز تعیین می کند.۳- ضروری است تاکید کنیم که «تحلیل مشخصی» که ما در اینجا به آن اشاره کرده ایم بر مبنای تئوری انقلاب با هدف انقلاب و دارای پیوند درونی با امر انقلاب و تغییر انقلابی است.

[۵] حزب ما نقاط تمرکز تضادهای اجتماعی جامعۀ ایران در جزوه ای موسوم به «بیانیۀ انقلاب» (هفت توقف) صورت بندی کرده است.

 

واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۲: اگر رویزیونیست ها به قدرت برسند سرمایه داری به سرعت احیا می شود

در علم کمونیسم، واژۀ «رویزیونیسم» اشاره دارد به سیاست و برنامه ای که در مضمون بورژوایی است اما در ظاهر به عنوان سیاست و برنامۀ کمونیستی و سوسیالیستی ارائه می شود.

در مقاله ای تحت عنوان «درک دو واقعیت اساسی در مورد چین معاصر»[۱] گفتیم چین از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۶ (۱۳۲۸ تا ۱۳۵۵ شمسی) یک کشور سوسیالیستی بود، اما با به قدرت رسیدن رویزیونیست ها در سال ۱۹۷۶ پس از مرگ مائوتسه دون، سوسیالیسم واژگون و سرمایه داری احیاء شد. این مقاله، نکته مهمی را در مورد ماهیت «پول» در جامعۀ کنونی چین در مقایسه با ماهیت آن در جامعۀ قبلی و سوسیالیستی چین یادآوری کرده و می گوید، پول چینی که عکس مائوتسه دون بر آن نقش بسته است، در دورانِ چین سوسیالیستی، نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده بود که به طور اجتماعی  توسط کارگران و زحمتکشان چین تصاحب و کنترل می شد. در حالی که امروز در چین سرمایه داری، پول نمایندۀ ثروت اجتماعا تولید شده ای است که  به طور خصوصی توسط طبقۀ سرمایه داران چینی و بین المللی تصاحب و کنترل می شود. عاملی که در دوران سوسیالیسم، پول را از تجسم سود و سرمایۀ خصوصی تبدیل به نمایندۀ کار اجتماعی کرده بود و این خصلت را تضمین می کرد، علاوه بر استقرار مالکیت همگانی سوسیالیستی بر ابزار تولید، حاکم بودن دولت واقعا سوسیالیستی و رهبری واقعا کمونیستی بود.

معیار «دولت واقعا سوسیالیستی» به دلخواه تعیین نمی شود. بلکه، آن چه تعیین کنندۀ خصلت سوسیالیستی یک دولت است، گسست آن از دینامیک های زیربناییِ سرمایه داری است. به یک کلام،  دولت واقعا سوسیالیستی، دولتی است که حل تضاد اساسیِ سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی از یکسو و تصاحب و کنترل خصوصی تولید اجتماعی) را پیش می برد و فرآیند «دو گسست» و «نابودی چهار کلیت» را محقق می کند. منظور از «دو گسست» به گفتۀ مارکس: گسست از مالکیت کهنه و افکار کهنه است. مارکس با نقد علمی سرمایه داری به این نتیجه گیریِ علمی رسید که سوسیالیسم دورانی طولانی است که «نابودی چهار کلیت» مُعرِف و خصلت نمای آن می باشد: نابودی کلیۀ تمایزات طبقاتی، نابودی کلیۀ روابط تولیدی که این تمایزات را به وجود می آورند، نابودی کلیۀ روابط اجتماعی که توسط این روابط تولیدی شکل می گیرند و نابودی کلیۀ افکاری که بازتاب و تقویت کنندۀ تمایزات طبقاتی و اجتماعی هستند.

همچنین، واقعی بودن رهبری کمونیستی نیز با معیارهای مادی و عینی که به طور علمی تعیین شده اند محک زده می شود؛ معیارهایی که قابل تقلیل به معیارهای فرمیک مانند نام گذاری و آیین ها و حتا ترکیب کارگری نیستند. حزب کمونیست در صورتی واقعا کمونیستی است که به لحاظ افق و برنامه و سیاست ها نمایندۀ حل تضاد اساسی عصر سرمایه داری و حرکت دادن جامعه و جهان به سمت کمونیسم باشد.  

در همان مقالۀ «درک دو واقعیت اساسی در مورد چین معاصر» گفتیم که نظام سوسیالیستی در چین توسط بورژوازیِ جدیدی که در حزب کمونیست چین و دولت سوسیالیستی چین رشد کرده بود، از طریق کودتایی در اکتبر ۱۹۷۶ سرنگون شد. کمونیست های انقلابی قلع و قمع شدند و رهبران کمونیست واقعی مانند «چیان چین» و «چَن چان چیائو» در زندان ها کشته شدند یا پوسیدند. یکی از رهبران و اعضای قدیمی حزب کمونیست چین به نام «دن سیائو پین» که رویزیونیستی شناخته شده بود، رهبری «بورژوازی جدید» را در دست داشت. علت این که  مائوتسه دون این طبقه را «بورژوازی جدید» خواند این بود که با بورژوازی کهنه ای که توسط انقلاب ۱۹۴۹ سرنگون شده بود فرق داشت و در واقع از دلِ تضادهای خودِ جامعه سوسیالیستی سر بیرون آورده بود و  مقرهای فرماندهی اش در خود حزب کمونیست بود. باید تاکید کرد که «بورژوا» شدن بخشی از کمونیست های حزب کمونیست چین به این علت نبود که تبدیل به صاحبان خصوصی ابزار تولید و سرمایه شده بودند بلکه بورژوا بودند چون برای طرح و برنامه و سیاستی می کوشیدند که دینامیک های سرمایه داری را تولید و بازتولید و راه را برای احیاء سرمایه داری باز می کرد. در واقع اینها کسانی بودند که مائوتسه دون در موردشان گفت: پنجاه سال در کنار یکدیگر سرود انترناسیونال خواندیم اما عده ای از آنان به سمت سرمایه داری رفتند.

مهمترین سندی که رویزیونیست های حزب کمونیست چین در دوران سوسیالیسم، تولید کردند و حاوی برنامۀ احیاء سرمایه داری بود سندی با عنوان «مسائلی معین برای تسریع رشد صنعتی» (به اختصار «سند بیست ماده») به قلم «دن سیائوپین» بود. این سند، به یکی از محورهای اصلیِ مبارزۀ طبقاتی میان «راه سوسیالیستی» و «راه سرمایه داری» در حزب کمونیست چین و در کل جامعه تبدیل شد. به ویژه در دورۀ «انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریی» که از سال ۱۹۶۶ آغاز شده بود در هر کارخانه و کمونی بحث شده و مورد نقد قرار می گرفت.[۲]

می توان گفت که سند بیست ماده ای سه محور عمده داشت: یکم، تسریع رشد صنعتی چین را وابسته به سرمایه گذاری های خارجی در نفت و معادن و بالا بردن بهره وری کار از طریق وارد کردن فن آوری از خارج می دانست. دوم، رشد صنعتی را منوط به ایجاد تقسیم کار مطلق میان کار فکری (فن آوری/مدیریت) و کار بدنی (کارگری) می کرد. سوم، بر اجرای مطلق اصل «از هر کس به اندازه توانایی اش و به هر کس به اندازه کارش» را موعظه می کرد.

کمونیست های انقلابی که توسط مائوتسه دون رهبری می شدند، سند بیست ماده ای را در هر سه محور عمده نقد کرده و آن را نمونه ای از خط رویزیونیستیِ «رشد نیروهای مولده» می دانستند.

تئوری رویزیونیستی «راه رشد نیروهای مولده»

همانطور که در بخش های پیشین در تشریح مبانی علم اقتصاد سیاسی مارکسیستی گفتیم، شالودۀ هر جامعه ای را روابط تولیدی میان انسان ها تشکیل می دهد و روابط تولیدی، در اعصار مختلف نسبت به این‌ که نیروهای مولده (دانش و مهارت و ابزار انسان در تولید نیازهایش) در چه سطحی از پیشرفته‌ گی است، روابط تولیدی یا سازمان همکاری و تقسیم کار میان انسان‌ها شکل‌های متفاوتی به‌ خود می‌ گیرد. مثلا، شکل برده داری، فئودالی، سرمایه داری یا سوسیالیستی.[۳] (به نیروهای مولده، نیروهای تولیدی هم گفته می شود).

نقد کمونیست های تحت رهبری مائو به سند بیست ماده ای این بود که می خواهد نیروهای مولده را بر اساس احیاء روابط سرمایه داری تضمین کند. در حالی که، روش سوسیالیسم در رشد نیروهای مولده ایجاد تغییرات مستمر سوسیالیستی در روابط تولیدی است.  کمونیست های انقلابی تاکید می کردند، هرچند با رشد روابط سرمایه داری به طور موقت نیروهای مولده رشد می کنند اما خیلی زود، تبدیل به ماشین ویرانگر نیروهای مولده شده و مهمترین وجه نیروهای مولده را که خودِ انسان ها هستند، از بین می برد. با رشد روابط سرمایه داری، قوۀ محرکۀ آنارشی سرمایه داری بر اقتصاد حاکم می شود. رقابت آنارشیک میان سرمایه های متعدد در عین حال که محرکی است برای ابداعات فن آورانه اما بیشتر از آن موجب نابودی انسان ها و خلاقیت های آنان، نابودی فرآیندهای تولیدیِ به زحمت سازمان یافته و نابودی محیط زیست می شود که آثار تخریبی آن در جهان امروز مانند روز روشن است.

این تفاوت عظیم میان راه سوسیالیستیِ و راه سرمایه داریِ رشد اقتصادی، برای رویزیونیست ها پشیزی ارزش نداشت و دن سیائوپین با این جمله که «گربه باید موش بگیرد، حال می خواهد سفید باشد یا سیاه» این تفاوت فاحش را انکار می کرد. به اعتقاد رویزیونیستها، صنعت باید توسعه یابد مهم نیست که تحت چه نوع مالکیت و چه سبک مدیریتی باشد؛ بر مبنای استثمار و رشد شکاف ها و تمایزات طبقاتی باشد یا بر مبنای محدود کردن آنها.

 

روابط تولیدی با نظام سرمایه داری جهانی

در شرایطی که استقلال و خودکفایی اصل مهمی در ساختن اقتصاد سوسیالیستی است، برنامه بیست ماده ای عکس آن را موعظه می کرد و تحت عنوان «آموختن از کشورهای سرمایه داری» هدفش این بود که چین را به دینامیک های سرمایه داری جهانی متصل کند و از این طریق راه احیای سرمایه داری را هموار کند. در مقابل، مائو تاکید می کرد «از تجربه خوب دیگر کشورها آگاهانه بیاموزید و حتا تجارب بد آنها را نیز مطالعه کنید تا از آن درس بگیرید». این آموختن شامل آن بود که نمی توان  طرح های فن آورانه را همان طور که در کشورهای سرمایه داری به کار برده می شوند و هدفشان  تامین حداکثر سود برای سرمایه است به کار گرفت. کمونیست های انقلابی هشدار می دادند که «سرمایه» چیزی خنثی نیست بلکه روابط اجتماعیِ مبتنی بر استثمار، تولید با هدف سودآوری، تولید از طریق رقابت با سرمایه های دیگر است و هنگامی که سرمایه خارجی وارد چین بشود، این روابط را با خود به همراه می آورد. برنامه بیست ماده ای قصد داشت چین را پایگاه مواد خام سرمایه داری جهانی، کارگاه زنجیره ای و تعمیرات و محل سرمایه گذاری های سودآور کرده و کارگران را تبدیل به مزدوران سرمایه داخلی و خارجی کند. رویزیونیست ها با سرنگون کردن کمونیست ها، در نهایت موفق به این کار شدند.

رابطه میان مالکیت بر ابزار تولید و دو جنبه دیگر از روابط تولیدی

هرچند رویزیونیست ها، به طور آشکار تبدیل مالکیت همگانی سوسیالیستی به مالکیت خصوصی سرمایه داری بر ابزار تولید را موعظه نمی کردند. آنان برای هموار کردن رجعت به مالکیت خصوصی را با حمله به دو مولفۀ دیگر از روابط تولیدی آغاز کردند. همانطور که در مباحث پیشین در باب مبانی اقتصادی سیاسی مارکسیستی گفتیم، روابط تولیدی دارای سه مولفۀ اصلی است که عبارتند از: مالکیت بر ابزار تولید، توزیع ثروت تولید شده، جایگاه هر کس در فرآیند تولید. در جامعۀ سرمایه داری، توزیع ثروت طوری است که کسانی که کار می کنند حتا «حق شکم سیر» را ندارند و کسانی که صاحبان ابزار تولید هستند و کار نمی کنند، ثروت تولید شده و توزیع و کل فرآیند آن را کنترل میکنند. در جامعۀ سوسیالیستی با استقرار اصل «از هر کس به اندازه توانایی اش و به هر کس به اندازۀ کارش» این رابطه استثمارگرانه از بین می رود. اما این فقط آغاز است و جنبه های بورژوایی در جوانب دیگری از روابط تولیدی به قوت خود باقی است. مثلا در توزیع، هنوز جامعه به اصل کمونیستیِ «از هر کس به اندازه توانایی اش و به هر کس به اندازه نیازش» نرسیده است. هنوز جایگاه هر کس در فرآیند تولید (کارگر و مهندس و مدیر) تمایزات دوران سرمایه داری را با خود حمل می کند.

برنامه بیست ماده ای رویزیونیستی می نویسد: «از هر کس به اندازه توانایی اش و به هرکس به اندازه کارش یک اصل سوسیالیستی است. در دوره سوسیالیستی این اصل باید با عزم و اراده اعمال شود چرا که اساسا منطبق بر نیازهای رشد نیروهای مولده است. اعمال توزیع تساوی گرایانه بدون در نظر گرفتن ماهیت کار، ظرفیت جسمانی افراد، مقدار خدمتی که انجام می دهند باعث می شود که شور و شوق سوسیالیستی توده های وسیع سرکوب شود.»

واقعیت چیست؟ ، اصل فوق در عین حال که یک اصل سوسیالیستی توزیع است و در دوران طولانی سوسیالیسم و قبل از استقرار جامعه کمونیستی در سراسر جهان، لازم است که اجرا شود اما بیان وجود «حق بورژوایی» در جامعه سوسیالیستی است. به این معنا که هر کس مهارت یا قدرت بدنی و فکری بیشتر دارد، ثروت بیشتری از تولید اجتماعی نصیبش می شود. وجود «حق بورژوایی» مانعی است در مقابل محو کامل تمایزات طبقاتی و اجتماعی. رویکرد سوسیالیستی به این معضل این نیست که اصل فوق روی سنگ حک شود. بلکه دولت سوسیالیستی باید مرتبا آن را محدود کند. اقداماتی هم چون کم کردن ردیف بندی دستمزدها که در چین سوسیالیستی به حد هشت درجه بندی رسیده بود. و هم چنین افزایش دائمی بر تعداد فرآورده ها و خدماتی که به رایگان در دسترس همگان است. مثلا علاوه بر آموزش و بهداشت، همگانی کردن وسایل نقلیه یا ایجاد آشپزخانه های عمومی در محلات و کارخانه ها و مدارس و غیره. معافیت زنان از کار در دوره عادت ماهانه. شرکت کارگران در مدیریت و شرکت مهندسان و مدیران در تولید.

رویزیونیست ها همۀ این اقدامات را به عنوان «آنارشیسم» و پایین آوردن «بهره وری» و ضدیت با رشد صنعتی محکوم می کردند.

در زمینۀ «جایگاه هر کس در فرآیند تولید» نیز برنامه بیست ماده ای می گوید، «سیستم مسئولیت، هسته مرکزی قوانین و مقررات یک شرکت است. بدون یک سیستم مطلق مسئولیت، تولید با هرج و مرج پیش می رود.» . آنان، اعمال دیکتاتوری بورژوایی مدیریت بر کارگران را به منزلۀ «کارآیی» تلقی می کردند و تحت عنوان «مقابله با آنارشیسم» خواهان اعمال دیکتاتوری بورژوایی بر کارگران در شکل «کنترل، بازرسی، اجبار» بودند.

اما کمونیست های انقلابی هشدار می دادند که مدیریت صنعتی در یک جامعه طبقاتی هرگز خصلتی ماوراء طبقات ندارد و مدیریت و سیستم مسئولیت باید بر اساس بر آگاهی توده های کارگر و کارکن بنا شود تا توده های مردم در تعاون و همکاری داوطلبانه فرآیند تولید را پیش ببرند. در مقابل اصول رویزیونیستیِ مدیریت صنعتی، کمونیست های انقلابی حزب، با دامن زدن به آگاهی در میان کارگران، اتحاد عظیمی به وجود آورده و اصول اساسی «جدول مجتمع آهن و فولاد آنشان» را به عنوان مدل و الگوی سبک کار برای مدیریت صنعتی سوسیالیستی ارایه کردند. اصولی که نظمی دینامیک و دگرگون کننده ایجاد می کرد و متکی بود بر آگاهی فزایندۀ کارگران و کارکنان در مورد این که تولید سرمایه داری چیست و تولید سوسیالیستی کدام است. در کارخانه ها و شرکت ها مبارزه طبقاتی (و نه تولید) به عنوان حلقۀ کلیدی در پیشرفت کار اعلام شد. ترکیب مناسبی میان زمان کار تولیدی و زمان مطالعه و بحث سیاسی و هنری و ادبی  در کارخانه و کمون ها برقرار شد. سیستم یک تخصص اما توانایی های چندگانه به وجود آمد به طوری که کارگران در امور مدیریتی و فن آوری و مهندسان و مدیران در امور تولید مستقیم شرکت می کردند. برنامه بیست ماده ایِ رویزیونیست ها برای کنار زدن رهبری کمونیستی، می گفت «سیستم های فرماندهی مدیریت باید مستقل عمل کنند» و منظورشان مستقل از رهبری کمونیستی بود. حذف رهبری کمونیستی در واقع برای باز کردن راه سیاست ها و طرح های بورژوایی بود.

کتاب شانگهای[۴] کلیۀ تمامی این اصول را در فصل سوم جمعبندی کرده و می گوید، «نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی از طریق مبارزه تحکیم یافته و تکامل می یابد» و این که «… ضامن نهائی در تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی عبارتست از عمل کردن به خط مارکسیستی و انتقاد و طرد خط رویزیونیستی .برای تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی لازم است که تحت دیکتاتوری پرولتاریا حق بورژوائی محدود شود. در جامعه سوسیالیستی، حق بورژوائی در حیطه مالکیت کاملا لغو نشده است. در زمینه برخورد به حق بورژوائی که هنوز در جامعه سوسیالیستی موجود است لازم است یک را به دو تقسیم کنیم. یعنی اینکه از یک طرف نقش تاریخی آن را ببینیم و اجازه دهیم که وجود داشته باشد؛ اما همچنین لازم است محدودش کنیم و اجازه ندهیم که بسط و رشد یابد. … برای تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی، آموزش سوسیالیستی باید تقویت شود. مالکیت همگانی سوسیالیستی بر اساس محو مالکیت خصوصی ساخته می شود. اما “بقایای افکار کهنه که انعکاس نظام کهنه است تا مدت طولانی در مغز انسانها باقی می ماند و بسادگی از بین نمی رود.”[۵] این بقایای ایدئولوژی کهنه، بر پایه نظام مالکیت خصوصی کهنه تولید شده است و شامل ایدئولوژی حق بورژوائی می باشد که در عرصه های بسیار تظاهر می یابد و در تضاد با نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی است. فقط با تقویت آموزش در زمینۀ خط ایدئولوژیک و سیاسی؛ با ارتقا آگاهی سیاسی کادرها و توده های وسیع و با محکم برقرار کردن جهان بینی پرولتری می توان به طرز موثر نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی را تحکیم کرد و تکامل داد.»

بر خلاف تبلیغات رویزیونیست ها، مسالۀ رشد نیروهای مولده، بخشی لاینفک از برنامۀ سوسیالیستیِ کمونیست های انقلابی حزب کمونیست چین بود. آنها، اجرای پیگیرانه سیاست «انقلاب را درک کنید؛ تولید را بالا ببرید» و «پیش بردِ رشد اقتصاد سوسیالیستی با نتایج عظیم تر، سریع تر، بهتر و اقتصادی تر» را شرایط مهمی برای تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی می دانستند. با مطالعۀ کتاب شانگهای و شناخت از تجربه ساختمان سوسیالیسم در چین سوسیالیستی تحت رهبری مائوتسه دون به وضوح می بینیم که، «فرآیند تحکیم و تکامل نظام سوسیالیستی مالکیت همگانی یک فرایند طولانی مبارزه بین دو طبقه، دو راه و دو خط است.» (شانگهای، فصل سوم)

 

[۱] در آتش شماره ۱۱۴ (اردیبهشت ۱۴۰۰)

[۲] اصل سند اولین بار در نشریه «مطالعه و نقد» چاپ چین، ۱۴ آوریل ۱۹۷۶ منتشر شد و به زبان انگلیسی در کتاب «مائو پنجمی بود» به قلم ریموند لوتا آمده است. خلاصه ای از این سند و نقدهایی که در چین سوسیالیستی به آن می شد در نشریه حقیقت، دوره دوم، شماره ۵ به تاریخ مهرماه ۱۳۶۵ نشر یافته است.

 

[۳] «اقتصاد سیاسی مارکسیستی – بخش اول» (آتش شماره ۱۰۴ تیرماه ۱۳۹۹

[۴] برای یادآوری: کتاب شانگهای در مجموعۀ «اقتصاد سیاسی» در ستون واقعیت کمونیسم برای مبحث اقتصاد سوسیالیستی مورد استفاده ما بوده است.

[۵] نقل قول از مائو در کتاب سرخ نسخه انگلیسی ص ٣٣