بازی سرمایه داری. نگاهی به سریال «بازی مرکب»
حسام سیه سرانی
از نشریه آتش شماره ۱۲۰. آبان ۱۴۰۰
«بازی مرکب» (Squid Game) سریال نه قسمتی ساختۀ هوانگ- دونگ- هیوک کارگردان اهل کره جنوبی است که از اواسط ماه سپتامبر توسط شرکت تنفلیکس پخش شد. سریال در فاصلۀ کوتاهی به محبوبیت بین المللی دست یافت و صدها میلیون نفر در سراسر جهان به تماشای آن نشستند. از همان آغاز پخش، بحثهای بی پایانی در فضای مجازی و رسانه ها دربارۀ علل محبوبیت این سریال به راه افتاد که به نقد و بررسی و تحلیلهای بسیاری هم پا داد؛ از تئوری های توطئه و جدل دربارۀ قدرت تبلیغات در دنیای امروز تا نقدهای کارشناسانۀ هنری و نمادشناسی و سیاسی.
اما به باور من علل اصلی محبوبیت جهانی این سریال دو عامل بسیار ساده هستند: نخست خوش ساخت بودن آن با وجود تمام کاستی ها و گافهای فیلمنامه ای ریز و درشتی که دارد و مهمتر از آن، باورپذیر و آشنا بودن داستانش برای صدها میلیون بیننده در سطح جهان. داستانی جذاب، پیچیده و در عین حال عمیقا دهشتناک و نفرت انگیز. داستانی که با زبانی نمادین به روایت و تصویر پردازی تجارب، دغدغه ها، هراس، احساسات و حالات چند میلیارد نفر از مردمان سیارۀ ما در زندگی روزمره و نکبت باری میپردازد که نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی خلق کرده است. بینندۀ جهانی این سریال از کره جنوبی، چین، هند، روسیه و ایران تا کنگو، ونزوئلا، ایتالیا، برزیل و آمریکا نظاره گر داستان و بازی ساده اما مرگباری است که در زندگی کاری یا اجتماعی اش لحظات یا حالاتی از آن را تجربه یا مشاهده کرده است. میلیونها انسان از طبقات پایین و میانی جامعه که دست کم یک بار در زندگی شان در آستانۀ ورشکستگی، اخراج و بی کاری، مهاجرت و فقر، بدهکاری و اضطراب ناشی از تلاطمات بازار اقتصادی و تولیدی بین المللی سرمایه داری قرار گرفته اند.
بازی های ساده و در عین حال مرگبار و خونین این سریال، داستان زندگی مردمان جهان ما هستند که روایت میشوند. اگر باور ندارید، به آمارهای منتشره توسط خود نهادهای نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی نگاهی بیاندازید: یک میلیارد گرسنه؛ یک و نیم میلیارد زاغه نشین؛ ده ها میلیون کودک کار، میلیونها زن به تن فروشی وادار شده؛ میلیونها مهاجر و پناهندۀ از فقر یا جنگ و چند میلیارد انسان مقروض و از خودبیگانه ای که هر لحظه در تشویش و اضطراب و موقعیتی معلق و بی ثبات زندگی میکنند. به اعدادی که خواندید یک بار دیگر فکر کنید؛ همگی شان فقط عدد هستند مثل بازیکنان بازی های سریال اسکویید گیم که انسانیت و هستی شان به اعداد فروکاسته شده است: «بازیکن شمارۀ فلان حذف شد».
مهمترین ویژگی محتوایی سریال بازی مرکب این است که تلاش میکند با همان زبان نمادینش، ساختار کلی سیستم تولیدی سرمایه داری و روابط اجتماعی برخاسته از آن را مورد نقد و داوری بیننده قرار بدهد. تمام این نظام جهانی در سریال به بازی بزرگی تشبیه شده است که شهروندانی عمدتا از سر ناچاری و در آستانۀ ورشکستگی یا فقر در آن شرکت میکنند. آنها در جریان این بازی های ششگانه یا خواهند مُرد و یا برنده شده و مبلغ قابل توجهی معادل چهل میلیون دلار جایزه میبرند.
سریال میکوشد تا بیننده دریابد که آنچه وحشت آفرین و جنایتکارانه است خود این بازی و نفس و اساس آن است و نه آدمهایی که بازی ها را طراحی یا بر اجرای آن نظارت دارند (میزبان، پرچمدار و لباس صورتی ها). درست مثل سیستم سرمایه داری که دهشتزا و مرگبار بودنش از نفس و ذات آن و قوانین بنیادین و پایه ای اش برمیخیزد و نه لزوما این یا آن شخص سرمایه دار (به قول مارکس: «سرمایۀ شخصیت یافته») و یا یا مجریان مسلح بازی که نماد دولت دیکتاتوری سرمایه داری و حافظ کل بازی هستند. رذالت ها، خشونت، توحش و درندگی اکثر بازیکنانِ سبزپوش در روند بازی ها و مجریان لباس صورتی سریال اسکوئید گیم، در چارچوب یک بازی کلان و قوانین آن صورت میگیرند. درست مثل توحش ضد انسانیِ حاکم بر جوامع سرمایه داری و دولتهای حامی آن که در بستر یک روابط تولیدی-اجتماعی غول پیکر جهانی جریان دارند. اگرچه که مرگ و جان دادن بازیکنان سریال، دست مایۀ تفریح و سرگرمی «تماشاگران ویژه ای» از کشورهای مختلف است که بر سر جان آدمها شرط بندی میکنند و به قول رئیس (شخصیت اصلی هماهنگ کنندۀ کل محیط بازی و تأمین کننده امنیت جزیره) «بازیکنان این بازی، اسبهای شرط بندی آنها هستند». و باز درست مثل کلان سرمایه داران و قدرتهای بزرگ امپریالیستی که در بازی بزرگ تولید سرمایه دارانه و بحرانهای ادواری اقتصادی و مالی و جنگهای برآمده از آن، بر سر جان میلیونها نفر قمار میکنند. همان تماشاگران ویژۀ وی.آی.پی که ماسکهایی به شکل حیوانات دارند تا قانون جنگلِ حاکم بر کل بازی (جهان) را نمادپردازی کنند. بیایید آن محفل بازی های ویژۀ دو مرحلۀ آخر سریال را با نشستهای گروه ۸ یا گروه ۲۰ تشبیه کنیم.
تضادمند بودن کل بازی بزرگ و تمامی بازی های شش گانه یکی دیگر ازویژگی های سریال است. تضاد میان بازی های کودکانۀ ساده ای که همزمان مرگبار هم هستند؛ تضاد میان «خوشبختی» ناشی از بردن جایزۀ کلان و نیستی و فنا شدن بازیکنان. با مرگ و حذف هر کدام از ۴۵۶ بازیکن، به میزان جایزه و پول زندگان افزوده میشود؛ تضاد بازی هایی که از یک طرف قانونمند هستند و از طرف دیگر به شدت فاکتور شانس و تصادف در آنها نقش دارد. مثل تضادمندی شیوۀ تولید سرمایه داری که از یک سو اوج تولید اجتماعی شده را نمایندگی میکند و از سوی دیگر مالکیت خصوصی را؛ یک طرف آن سازمان یافتگی و تمرکز است و طرف دیگر به شدت آنارشیک و پُر هرج و مرج. این وحدت اضداد در طراحی صحنه و رنگهای سریال هم به شکل نمادین به تصویر کشیده شده است. همانند آن محوطۀ مملو از پله ها و دالانهای پیچ در پیچی که بازیکنان قبل از هر بازی در فضایی آرام همراه با موزیکهای ملایم از آن عبور میکنند تا پا در میدان دیگری از مرگ و زندگی بگذارند. ایدۀ آن راهرو و محوطه از نقاشی «نسبیّت» اثر هنرمند هلندی اسکر (Escher) گرفته شده است که در عین بی نظمی و آشفتگی و مارپیچی بودن، دارای یک نظم بنیادین است.
سریال به لحاظ محتوایی برخی دیگر از خصلتهای مهم سرمایه داری را هم عریان و افشا میکرد. اینکه تمامی توحش و فاجعه ای که در سراسر بازی ها جریان داشت، در بستری کاملا «دمکراتیک» و «رقابت برابر» صورت میگرفت. تمامی بازیکنان با خواست و اراده و میل خود به این بازی مرگبار پا گذاشتند. آنها در تمام فرایند دردناک پیش رفتن بازی، این فرصت را داشتند که اگر اکثریت بازیکنان موافق بودند، بازی را تمام کنند. حتی در لحظۀ سرنوشت ساز قسمت دوم وقتی که قرار بود با رأی اکثریت بازی ادامه پیدا کند و یا تمام شود، طراح اصلی بازی که خودش هم در صف بازیکنان بود به خواست اکثریت مبنی بر تمام شدن بازی رأی داد. لباس صورتی های مجری نظم و قوانین بازی، تلاش میکردند از هر گونه فرایند «غیر دمکراتیک» یا تحمیلی یا رقابت نابرابر میان بازیکنان جلوگیری کنند. آنها کسانی که قصد کلک زدن یا تحمیل ارادۀ خود به دیگر بازیکنان در چارچوبی خارج از قوانین بازی داشتند را مجازات میکردند. در سکانسی از قسمت دوم که یکی از بازیکنانِ طرفدار تمام شدن بازی به طرف یکی از کسانی که رأی مثبت مبنی بر تداوم بازی داده است حمله کرد و کوشید او را به زور وادار به دادن رأی منفی کند، لباس صورتی ها فرد مهاجم را با اسلحه تهدید کرده و میگویند: «ما از هیچ حرکتی که مانع از این روند دمکراتیک بشود، چشم پوشی نخواهیم کرد». بنا بر این شرایط یک «رقابت عادلانه» و دمکراتیک کاملا بر بازی حاکم است.
اما تمام مساله این است که این بازی مرگبار و خونین در همین روند رقابت برابر و دمکراتیک صورت میگرفت و فاجعه و تباهی نه در نحوۀ ناصحیح یا ناعادلانۀ انجام بازی ها، بلکه در ذات و نفس آن بازی خون و جنون بود. درست مثل شیوۀ تولید سرمایه داری که در ظاهر هیچگونه جبر سیاسی یا اجتماعی، کارگران را وادار به فروش نیروی کارشان نمیکند و آنها کاملا «با اختیار خود» پا به عرصۀ «مبادلۀ برابر» با کارفرمایان میگذارند. اما مبادلۀ برابر و بهره کشانه ای که به قول مارکس خاستگاه اصلی تمام نابرابری های جامعه سرمایه داری است. آنها که در جامعه طبقاتیِ سرمایه داری فاقد ابزار تولید هستند، کاملا آزاد و مختارند که پا به مبادلۀ نابرابر فروش نیروی کارشان به سرمایه داران و کارفرمایان نگذارند و یا از گرسنگی بمیرند! جبر اقتصادی آنها را به تن دادن به چنین رابطۀ تولیدیِ بهره کشانه ای وادار میکند. مثل تمام بازیکنان سریال اسکوئید گیم که تحت فشار بدهکاری یا بیکاری و فقر با پای خود به آن معرکۀ مرگ قدم میگذاشتند.
سریال نشان میداد بازی خونین و هولناکی که پشت دربهای بستۀ جزیرۀ حفاظت شدۀ محل بازی ها انجام میشد، ماکت و نمونۀ کوچکی از روابط ضد انسانی ای است که در جامعۀ کره جنوبی و در سراسر جهان جاری است. در همان قسمت دوم که قرار بود بازیکنان رأی گیری کرده که بازی را ادامه بدهند یا به اتمام برسانند، اولین کسی که با گریه درخواست پایان بازی و بازگشت به شهر را کرده بود، پس از اطلاع از مبلغ جایزه، نخستین بازیکنی است که میخواهد بازی را ادامه بدهد و استدلال میکند که «آن بیرون هم همه چیز به اندازۀ اینجا مزخرف است». کما اینکه در قسمت پایانی در سکانسی که شخصیت اصلی سریال به آرایشگاه رفته است، گزارش تلویزیون چنین روایت میکند که میانگین بدهی خانوارهای کره جنوبی افزایش پیدا کرده و وامهای مسکن و غیره خبر از یک دور دیگر بحران و بی کاری و ورشکستگی میدهند. همان قمارهای اقتصادی هولناکی که خصلت نمای پویش پر هرج و مرج و کور شیوۀ تولید سرمایه داری هستند و با هر تکان و فراز و فرودی، میلیونها نفر در سراسر جهان را به ورطۀ فلاکت و تباهی کشانده و البته در این «رقابت عادلانه» برای اقلیتی فرصت و امکان آن هست که به شرط دریدن دیگران یا پرتاب کردن آنها و حذفشان، به جوایز نفیس این رقابت دست بیابند!
کارگردان کوشیده است شخصیت پردازی ها و تنوع کاراکترهایش در خدمت بر تِم اصلی سریال یعنی بازی و قوانین بنیادین آن باشد. ما شاهد تنوعی از کاراکترهای مختلف هستیم که بنا به ویژگی های شخصیتی، پیشینۀ تاریخی، ملی، خانوادگی و غیره خصلتهای متنوعی دارند، اما همۀ آنها و تنوعات شخصیتی شان محصور و متأثر از قوانین وحشیانه و منطق خونین کل بازی است. در سراسر سریال مجموعه ای از هراس، حقارت، تردید، رذالت، وحشی گری، بی رحمی، از خودگذشتگی، خیانت، توسل، ترحم، وقاحت، از خودبیگانگی و دیگر صفات عمدتا منفی و گاها مثبتی را میبنیم که بر بستری از خون و شرایط بی نهایت ویژه ای در جریان بازی ها از سوی کاراکترهای مختلف سریال انتخاب یا نشان داده میشود.
اما در این مورد نیز میتوان دید که چگونه قواعد رقابت مرگبار بازی (و همچنین قوانین رقابت سرمایه داری در دنیای واقعی)، انسانها را در موقعیتهایی قرار میدهند که میتوانند شدیدترین رذایل یا نیکی ها، خودپسندی ها یا از خودگذشتگی ها را بروز بدهند. این همان موقعیت متضاد و پارادوکسیکالی است که در جامعه هر روزه یا ادواری در مقابل ما قرار میگیرد. سریال اسکوئید گیم بدون آنکه به ورطۀ فرشته یا اهریمن سازی از کاراکترهایش بیافتد، انسانهای باورپذیری و آشنایی را نمایش میدهد که بنا به شرایط و همچنین انتخابهای فردی، تباه ترین حقارتها و والاترین فداکاری ها را به انجام میرسانند.
در این میان، شخصیت چو- سانگ- وهو بارزتر از دیگران، فرایند دگردیسی نزولی و اضمحلال خصلتهای نوع دوستانه و شفقت آمیز را ترسیم میکند. او نخبۀ باهوش، توانمند و متشخصی است که به علت ورشکستگی و بدهی بالا پا در این بازی میگذارد تا بتواند به همسر و مادر پیرش کمک کند. سانگ وهو اگر چه در بازی اول به دوست دوران کودکی اش سونگ- جی- هو (شخصیت اول) کمک کرده و جان او را نجات میدهد و بعد یک مهاجر متواری پاکستانی را در گروه شان میپذیرد، اما در پروسۀ بازی به طور کامل تن به ایدئولوژی و اخلاقیاتِ «اول من» و «فقط من» میدهد که ذاتی بازی ها و ایضاً ذاتی ایدئولوژی و اخلاقیات سرمایه داری است. او به مرور در چنان ورطه ای از شرارت خودپسندانۀ بازی می افتد که در ادامه وی را به یکی از منفی ترین شخصیتهای سریال و همپایۀ شخصیت جون- دوک- سو رئیس یک باند مافیایی تبهکار تبدیل میکند که از آغاز تجسم و نماد رذالت و تبهکاری است. سانگ وهو به تبعیت از ضرورتهای رقابت مرگ یا موفقیت به راحتی از پذیرش «ضعیفترها» در گروهش خودداری میکند، بعد به نزدیکترین متحدش یعنی محمد علی به وقیح ترین شکل ممکن خیانت کرده و باعث مرگ او میشود، برای اول شدن دیگر بازیکنان را به سوی مرگ هُل میدهد و کانگ- سائه- بیوی مجروح (زن جوان پناهنده از کره شمالی) را به قتل میرساند. سانگ وهو چنان در چنبرۀ قوانین بازی گرفتار میشود که به گمان من در صحنۀ آخر که دوستش با صرف نظر کردن از چهل میلیون دلار جایزه میخواهد او را از مرگ محتوم نجات بدهد، با دست زدن به خودکشی مانع از به هم خوردن بازی و فراجام آن میشود.
کارگردان در یکی از هوشمندانه ترین سکانسهای سریال، آنجایی که تماشاگران وی.آی.پی در اتاق مخصوصی نشسته اند تا از صفحۀ یک مانیتور بزرگ مراحل خونین پنجم و ششم بازی ها را نظاره کنند، به ما تماشاگران نشسته در خانه چنین القا میکند که گویی در سراسر این بازی مرگبار ما هم در جایگاه وی.آی.پی بودیم! حالا برای یک لحظه از اتمسفر سینمایی سریال بیرون بیایید؛ به اخبار و ارقام و اعداد و تصاویری فکر کنید که در همین چند سال اخیر شنیده یا خوانده یا دیده اید: به هشتصد میلیون گرسنه در جهان، به کودکان سوریه و غزه که در آتش سوختند، به اردوگاه ها و زندانهای سین کیانگ و گوانتانامو و اوین و آشویتس، به زنان کارگر بنگلادشی که زیر آوارهای لباس دوزی ها سوختند و دفن شدند، به دهقانانی که بعد از ورشکستگی ناشی از تبعات اقتصاد نئولیبرال در روستاهای هند دست به خودکشی جمعی زدند، به والدینی که در جای جای جهان در اثر فقر کودکان خود را به بردگی یا بردگی جنسی میفروشند، به آدمهایی که از هواپیماهای فرودگاه کابل همین اخیرا پرتاب شدند.
بله ما هر روزه شاهد بازی های خونین نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی هستیم.