نشریه آتش شماره ۱۲۱. آذر ۱۴۰۰

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۸ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۲۱ - آذر ماه ۱۴۰۰

سر سخن: دو سال بعد از آبان ۹۸؛ که این تازه از نتایج سحر است

یکم) دومین سالگرد خیزش شکوهمند آبان و خاطرۀ جان باختگانش برای جمهوری اسلامی با نگرانی و دلهره همراه بود. بگیر و ببند فعالین سیاسی و اجتماعی در هفته ها و روزهای منتهی به آبان، شاخ و شانه کشیدنهای حکومت با مانورهای خیابانی و بیابانی بسیج و سپاه و در پایان هم اظهارات نائب رئیس کمیسیون قضایی مجلس که به صراحت اعلام کرد یکی از کسانی بوده که به روی مردم آتش گشوده است و حالا چه کسی میخواهد او را محاکمه کند؟ حسن نوروزی البته جوابش را زودتر از آنچه تصور میکرد دریافت کرد و تابلوی دفترش توسط مردم و احتمالا جوانان رباط کریم به آتش کشیده شد تا سگان شکاری خامنه ای دریابند که این تازه از نتایج سحر است و باشید تا صبح دولتتان بدمد!

حکومت خوب میداند که خونهای ریخته شدۀ مردم در آبان ۹۸ هنوز خشم بسیاری را به جوش می آورد و بر نفرت از جمهوری اسلامی می افزاید؛ که وضعیت فوق بحرانی اقتصاد و معیشت اکثریت مردم به ویژه کارگران، زحمتکشان، کشاورزان و حاشیه نشینان همراه با بحرانهای درونی ساخت قدرت و بن بستهای دیپلماتیک بین المللی و منطقه ای رژیم – علی رقم تلاشهایش از شانگهای تا برجام – چگونه جامعه را به دیگ جوشان و انبار هر لحظه مستعد انفجاری دوباره بدل کرده است. وضعیتی که سه ضلع آن هر لحظه بر وخامتش می افزایند: ۱) تشدید نارضایتی مردم و خشم و خروش شان، ۲) شکاف عمیق داخل حکومت و عدم انسجام درونی و ۳) بن بست در انکشاف روابط جمهوری اسلامی با امپریالیستها.

 نمیتوان گفت وقوع خیزشهایی از نوع دی ۹۶ و آبان ۹۸ حتی با وجود دهها اعتصاب کارگری هر روزه و تجمعات بازنشستگان و کشاورزان در شهرهای مختلف، اجتناب ناپذیر است اما وضعیت موجود و تضادهای حکومت به شکلی است که بسیار مستعد چنین رویدادهایی در آینده هست. تخفیف معضلات اقتصادی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی (چه در منطقه و چه با قدرت های جهانی) با مسائل کلان بین المللی پیوند خورده است؛ مشخصا با تضادهای تشدید یابندۀ میان قدرت های امپریالیستی جهان به ویژه میان چین و آمریکا[۱] و روسیه و اوضاع به شدت سیال و بی انسجام جهانی[۲]. در این بین آنچه نقدا و فعلا تداوم و بقای رژیم را تأمین میکند از یک طرف کوبیدن بر طبل بنیادگرایی اسلامی برای انسجام بخشیدن به پایه های بسیجی و امنیتی و نظامی اش و از طرف دیگر، سرکوب و زندان و کشتار و شکنجه است.

این جوش و خروش سرشار از خطر و امکان انفجار جامعه را چهره ها و نمایندگان جناح های دیگر جمهوری اسلامی که فعلا دستشان از هسته اصلی قدرت کوتاه تر شده است (اصلاح طلبان، کارگزاران، طرفداران احمدی نژاد) و حتی جناح های غیر حکومتی بورژوازی ایران هم درک کرده اند. آنها نگران از آینده اند و اینکه خیزشهای احتمالی چه خواهند شد؟ اما عاجز از ایجاد هرگونه تغییری خطاب به هستۀ اصلی قدرت هشدار میدهند که اگر چنین و چنان نکند، اگر زودتر با امپریالیستها به توافق نرسد، اگر میان جناح های مختلف حکومت و حتا با بورژوازی خارج از حکومت ائتلافهای طبقاتی جدید درست نکند، اگر نتواند با ترفندهایی از نوع دوم خرداد و بیست سالۀ پس از آن بخشهایی از خرده بورژوازی و جامعه را با خود متحد کند، طوفانهای اجتماعی آتی ممکن است تمامیّت رژیم را به نابودی بکشند و حتی بر خلاف سال ۵۷ مجال ترمیم ساختارهای دولت را به جناح های بورژوایی خارج از حکومت ندهد. این ناتوانی از ایجاد تغییر فقط مختص به اصلاح طلبان و اعتدالیون و دولت بهاری ها نیست، بلکه نیروهای بورژوازی بیرون از قدرت مانند ملی مذهبی ها و برخی دیگر از لیبرالها هم مانده اند که با این وضعیت و بن بست چه باید بکنند؟

دوم) اما خیزش فرودستان در دی ۹۶ و آبان ۹۸ و خونِ هنوز تپنده بر سنگفرشهای آن[۳]، فقط گریبان جناح های طبقۀ حاکمه را نگرفته است. خون جاری بر زمین و خیابانهای اعماق از مریوان تا ماهشهر و از شهریار تا شاهین شهر، همزمان که بر دو دهه گروگان گیری اصلاح طلبان بر جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران – به ویژه جنبش دانشجویی و زنان – مهر انقضا زد و بساط بازی «مستضعف» نوازی اصولگرایان را به هم ریخت، در امتداد اثرگذاری تاریخی و اجتماعی اش بخشهایی از روشنفکران مبلغ «اصلاحات» و سخنگویان سیاسی و ادبی بورژوازی حاکم را هم ولو به صورت قسمی به واکنش و موضع گیری واداشت. آنچنان که حتی اصغر فرهادی – این آقای «غیر سیاسی» اما حامی کاندیداهای حکومت – هم نهایاتا و به ناچار از نشستن میان دو صندلی دست برداشت و با زبان خودش از «تند روهای» حکومت اعلام نفرت و انزجار کرد.

خیزش آبان، سرکوب شد اما پرولتاریا و زحمتکشان جامعه شِمه ای از اقتدار سیاسی خود را حتا در شرایط نداشتن هیچ قدرت سیاسی و حق سیاسی رسمی، به «طبقۀ حساس» و متزلزل خرده بورژوازی و روشنفکران آن تحمیل کرد و به آنان نهیب زد که: بالاخره «کدام طرف ایستاده اید؟» اگر خرده بورژوازی ایرانی در ۸۸ به اوباما میگفت «یا با اونا یا با ما»، در ۹۶ و ۹۸ این پرولتاریا و زحمتکشان بودند که به خرده بورژوازی ایران فهماندند که یا با ما اکثریت توده های تحت ستم و استثمار این کشور و یا با حکومت و جناحین آن چه اصلاح طلب و اصولگرا و چه در قصر چه در حصر.

روشنفکران معتدل و میانه رو شدۀ اوایل دهۀ ۱۳۷۰، همانها که از انقلاب و آرمانهای بلند خسته و نادم بودند و مردم را به سرخم کردن در برابر «تغییرات ملموس» و «واقعا ممکن» فرا میخواندند؛ همانها که از «چپ روی های» دهۀ ۵۰ و ۶۰ توبه کردند و روی دریای خونِ دهۀ اول جمهوری اسلامی بر طبل «غیر سیاسی» و «مدنی» و «مسالمت آمیز» و «خشونت پرهیزی» میکوبیدند و همزمان با خاتمی و مهاجرانی و پاسدار-اپوزیسیونهای اصلاح طلب نشست و برخاست میکردند و به «حماسه»های انتخاباتی شان لبیک میگفتند؛ همان هایی که همصدا با موج جهانی «پایان تاریخ» و «عصر جهانی شدن» چشم بر توده های لگدکوب شدۀ اعماقِ فقر و فلاکت بستند و بر سفرهای خونین «توسعۀ اقتصادی دوران سازندگی» و «توسعۀ سیاسی دوران اصلاحات» نشستند و برای شکوفایی «طبقۀ متوسط جدید ایران» و «جامعه مدنیِ اسلامی-ایرانی» شعر و تمجیدها سراییدند؛ آن سلبریتی های زینت المجالس دیدار با «سید خندان» و کلید دار اعتدال و کارناوالهای انتخاباتی سبز و بنفش؛ همۀ آنها که دو دهه پروژۀ اصلاحات مجال غمزۀ دلبرانه برای حکومت و عشوۀ تو خالی آمدن برای «مردم» را بهشان داده بود؛ از فردای خونهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ دیگر نمیتوانند به بند بازی و دو سره بار زدن بپردازند.

اگر به این قطبی شدن (پولاریزاسیون) بعد از دی و آبان باور ندارید، فقط یک لحظه تصور کنید امروزه کدام فیلمساز، نویسنده، مترجم، شاعر، بازیگر، منتقد و هنرمندی است که مثل سالهای ۷۶ تا ۹۶ با فراغ بال و آسایش خیال جرأت هم کاسه شدن و نشست و دیدار با امثال خاتمی و مهاجرانی یا شرکت در کنفرانس برلین و جشن چلچراغ و امثالهم را دارد؟! قطبی شدنی که بر آن باید افزود و عمیقش کرد. تاریخ نشان داده است که دوام خاطرۀ خون بر وجدانها و حافظه ها چندان بلند مدت نیست و اگر ضرورتِ مسئولیت روشنفکران مبنی بر بودن در کنار مردم و قرار گرفتن علیه دشمن مردم را آگاهانه به یک پرنسیپ و استاندارد جمعی تبدیل نکنیم، شاید که دگرباره شاهد رُستن نسل جدیدی از روشنفکران سازشکار یا حامی حکومت باشیم.

 

سوم) اما در دو سالۀ سپری شده از آبان ۹۸، به موازات اعتصابات و اعتراضات معیشتی و اجتماعی و سیاسی هر روزۀ مردم، شاهد نوعی از ابهام و درجازدگی استراتژیک چه در میان خود توده های معترض و چه در میان نیروهای سیاسیِ چپ و خواهان تغییر رادیکال هم هستیم. بسیاری دریافته اند که هرچند خروش و خیزشهای سراسری و مردمی از نوع دی ۹۶ و آبان ۹۸ شرط لازم برای سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. اما، این رژیم به صرف خیزش و اعتراض و اعتصاب ساقط نمی شود و چیزی فراتر از آن برای در هم شکستن دستگاه دولتی و نیروهای مسلح سرکوبگرش نیاز است و اینجا است که پرسش «شرط کافی چیست؟» و «چه باید کرد؟» مطرح میشود.

میتوان چشم بر واقعیت بست و تخیل کرد که «همین حالا هم طبقه کارگر در جنبش دست بالا را دارد و اعتصابات در سیر تکاملی شان از مطالبات صنفی به خواسته های سیاسی و سپس به قیام و سرنگونی منجر خواهند شد»؛ میتوان به این توهم امید بست که «جمهوری اسلامی لاجرم مثل رژیمهای بلوک شرق عقب خواهد نشست و پس از آن فروخواهد پاشید»؛ میتوان دل به اتحادهای نامعلوم و برنامه های تاکنون بی خاصیتی از نوع «پیمان نوین» ارائه شده توسط «شاهزادۀ» ژِن خوب سلطنت طلبان بست و حتی میتوان احمقانه سرنوشت عراق و افغانستان را انکار کرد و بی شرمانه انتظار کشید تا ترامپ و فاشیستها به کاخ سفید بازگردند و آن وقت با «عملیات پیشگیرانه» و بمبهای «دمکراسی گسترشان آزادی را به مردم ایران هم هدیه بدهند»!

اگر از توهمات، خوشبینی های تخیلی و پربها دادنهای ایده آلیستی به روندها و پویشهای خود به خودی بگذریم و دریابیم که سرنگون کردن این رژیم و بنای یک جامعۀ متفاوت، الزاما نیازمند آگاهیِ متکی به علم و برنامۀ عمل و نقشۀ راهِ برخاسته از آن است، آنگاه باید گفت که پیش نیاز طرح سوال «چه باید کرد؟»، طرح پرسش «به کجا میخواهیم برویم؟» است. «شرط کافی» و ضروری ترین و عاجل ترین شرط برای سرنگون کردن جهنم جمهوری اسلامی و بنای یک جامعۀ بنیادا متفاوت و مطلوب به نفع اکثریت مطلق مردم این کشور، فرارتر رفتن از افقهای تنگ وضع موجود و پیش نهادن و همه گیر کردن یک افق متفاوت است. این سیستم موجود، همان نظام سرمایه داری است که بنا به ذات و دینامیکها و عملکردش ناچاراً اکثریت جامعه و نیروی کار و حاصل کار و تولید اجتماعی شان را توسط اقلیتی از طبقۀ سرمایه داران استثمار و تصاحب کرده و دولت دیکتاتوری سرمایه داری حامی آن – جدا از اینکه اسلامی است یا سلطنتی، دمکراتیک است یا استبدادی – و روابط اجتماعی و ایدئولوژی و افکار و اخلاقیات برخاسته از آن، مجموعه ای از سرکوب و ستمهای طبقاتی، جنسیتی، ملی و عقیدتی و غیره را بر اکثریت جامعه تحمیل میکند.

اما یک «افق متفاوت» و «نظام متفاوت»، جامعه ای است که میخواهد کلیۀ تمایزات طبقاتی سیستم موجود را نابود کند؛ کلیۀ روابط تولیدی استثماری را ریشه کن کند؛ کلیۀ مناسبات اجتماعی و نهادهای سیاسی ستمگرانه و سرکوبگرانه را ملغی کند و کلیۀ باورهای غلط و تفکراتی که حامی و توجیه گر ستم و بهره کشی و استثمار هستند را نیز دگرگون بسازد. حزب کمونیست ایران (م ل م) تصویر کلان و خطوط عمدۀ چنین جامعه ای را در سند «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران- پیشنویس پیشنهادی» ترسیم کرده است.

روشن شدن این افق و بدیل برای توده های مردم، بستر و زمینۀ مهمی برای روشن شدن این مساله است که چگونه و در چه فرایندی باید جمهوری اسلامی و سیستم موجود را در هم شکست و سرنگون کرد؟ اینکه چه میخواهیم بکنیم و ابزار و سازمان و تشکیلاتم و رهبری مان چه باید باشد، از این بر میخیزد که به کجا می خواهیم برویم و بدیل و آلترناتیومان چیست؟ افق سرنگونی جمهوری اسلامی و بنای جامعۀ سوسیالیستی نوین، بیانگر این حقیقت است که سرنگونی انقلابی رژیم با اتکا به جنگ انقلابی طولانی مدتی ممکن است که ارتش آن ضرورتا باید متکی به توده های مردم و تحت رهبری حزب کمونیستِ مسلح به سنتز نوین باشد. بنابر این ضروری است که برای رسیدن به آن جنگ انقلابی و با هدف متحد کردن مردم حول آن، به شیوه و روش خاصی تدارک دید و تبلیغ و ترویج و سازماندهی را پیش برد. دو سند «مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران» و «استراتژی و راه انقلاب در ایران» در پاسخ به این ضرورت و جهت تدارک انقلاب کمونیستی با هدف بنای جمهوری سوسیالیستی نوین ایران تدوین و تهیه شده است.

این روشنیِ جامعۀ هدف و پس از آن برنامه و استراتژی رسیدن به آن، به توده ها انرژی و توان مضاعف برای مبارزه را خواهد داد و بر پراکندگی و ابهامات غلبه کرده و به مبارزات آنها انسجام می بخشد. پذیرش این واقعیت که به راستی میتوان جامعه ای بنیادا متفاوت و عاری از هرگونه بهره کشی و ستم را بنا کرد از سوی شمار فزاینده ای از توده های مردم – به ویژه آنها که بیش از همه به انقلاب نیاز دارند —  احساسی از اعتماد به نفس، حقانیت و امید را به مردم خواهد داد که لازمۀ انقلاب و دگرگونی ریشه ای جامعه و جهان موجود است.

[۱]  ن ک به: شندرۀ پاره پارۀ «استقلال» و «اقتدار» جمهوری اسلامی. نشریه حقیقت شماره ۸۷. اسفند ۱۳۹۹

[۲]  ن ک به: دوران نادری که انقلاب را ممکن میکند، فرا رسیده. باب اواکیان. ترجمه و انتشار حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳ جولای ۲۰۲۱

[۳]  اقتباسی از شعر «بر سنگفرش» شاملو

 

طرح یک جمعبندی سیاسی از دورۀ اخیر جنبش دانشجویی

 بخش اول

صدای موثری از جنبش دانشجویی به گوش نمی رسد. این در حالی است که جمهوری اسلامی در یکی از بحرانی ترین مقاطع حیاتش به سر می برد و توده های مردم تحت کمرشکن ترین فشارهای اقتصادی و سیاسی قرار دارند. پرسش ساده از این قرار است: چرا؟ چرا در چنین مقطعی که دانشجویان مترقی بایستی بلندترین صدای ایستادگی در برابر استثمار و ستم های اجتماعی و سرکوب های امنیتی باشند، در سکوت و سکون اند؟ تردیدی نیست که سرکوب ها و بالاخص دستگیری فعالین دانشجویی در بازۀ دی ۹۶ تا ۹۸ عامل موثری در شکل دادن به وضع کنونی بوده است. اما نقش خطوط سیاسی حاکم بر جنبش دانشجویی در پیدایش این وضع چه بود؟ آیا به طور انتزاعی و عام می توان گفت که عامل سرکوب و تعطیلی مقطعی دانشگاه، ضرورتا، به پژمرده شدن و محو جنبش دانشجویی می انجامد؟ اگر نه؛ شرایط و عوامل عینی و ذهنی درون جنبش دانشجویی (و بیرون از آن) کدامها بودند که چنین پژمردگی ای را ممکن کردند؟ آیا نسبتی بین شکوفایی مقطعی جنبش دانشجویی دهه ۱۳۹۰ – در برخی مقاطع حدفاصل ۹۶ الی ۹۸- با پژمردگی کنونی اش وجود دارد؟

بعد از سرکوب های فعالین دانشجویی در دهه ۸۰ و نهفتگی چند ساله ی اواخر این دهه و اوایل دهه ۹۰، از اواخر نیمه اول دهه ۹۰ جنبش دانشجویی دوباره سر بلند کرد. شعار و نشان بزرگ این دوره از جنبش دانشجویی، که از دور نیز به چشمِ حتی غیر مسلح نیز می خورد «جنبش صنفی» بود. این جنبش پستی های سال های ۹۴ و ۹۵ را پشت سر گذاشت و به فرازهای سال های ۹۶ و ۹۸ رسید و اکنون افول و پژمردگی اش را تجربه می کند. روند جنبش صنفی، همانطور که پیدا است، روندی خطی نبود و علاوه بر اینکه از مجموع تضادهای جامعه متاثر می شد و تغذیه می کرد، تضادها و تنش های درونی خود را نیز داشت و در درون خودش به لایه های مختلفی تقسیم می شد. در این سلسله مقالات تلاش خواهیم کرد با ارائه تصویری تحلیلی، ولو کلی، از فضای سیاسی عمده حاکم بر جنبش دانشجویی دهه ۹۰، هم سکوت و سکون کنونی اش را بفهمیم و هم گام های ضروری برای فائق آمدن بر آن را بررسی کنیم.

اما پیش از آن باید در مورد نقش و اهمیت جنبش دانشجویی به طور کلی بحث کرد. این بحث کلی، دلایل انضمامی و عینی دارد: یکی از مهمترین مباحثی که حول جنبش صنفی دانشجویی شکل گرفت، در مورد جایگاه جنبش دانشجویی بود. توضیح این مسئله، مفاهیم بنیادی ای از قبیل تضاد طبقاتی، تضاد کار فکری/ یدی و… را به عرصه می آورد. در شماره های آتی نشان خواهیم داد، بدفهمی مسائل کلانی از این دست،  نگرش و محدوده های فعالیت این جنبش را شکل داد. به لطف نشریه های دانشجویی، این مسائل، مکتوب شده اند، و با رجوع به آنها می توانیم از نظرات و تفکرات حاکم بر جنبش صنفی مطلع شده و به نقد آن بپردازیم. اما علی الحساب و پیش از ورود انتقادی به این مباحث، دعاوی خود درباره اهمیت و نقش جنبش دانشجویی رت مستدل خواهیم کرد. چندی دیگر آخرین ۱۶ آذر قرن را پشت سر خواهیم گذاشت. به این مناسبت در چند شماره آتی به مسائل بالا خواهیم پرداخت و دست به ترسیم خطوط کلی دوره گذشته فعالیت دانشجویی خواهیم زد.

جنبش دانشجویی: ویژگی های عام و خصلتهای خاصش

جنبش دانشجویی ذات مقرر و از پیش تعیین شده ای ندارد. بخشی از جنبش عام توده ای است، اما خصلت هایی خاصی هم دارد که آن را متمایز می کنند. این خصلت های متمایز به خودی خود نه مترقی اند، نه انقلابی و نه ارتجاعی، بلکه صرفا ویژگی هایی است که پتانسیل های متفاوت را به جنبش دانشجویی می دهد. به تبع این خصلت ها و پتانسیل های متمایز، جنبش دانشجویی عهده دار نقش ویژه ای در بستر جنبش توده ای می شود. این نقش ویژه را می توانیم در طول تاریخ جنبشهای اجتماعی، پس از استقرار نهاد دانشگاه، چه در ایران و چه در جهان، ردیابی کنیم. اینجا ابتدا به خصلت های جنبش دانشجویی خواهیم پرداخت.

یکی از مهمترین تضادهای تمامی جوامع طبقاتی، تضاد کار یدی و کار فکری است. این تضاد اگرچه بسته به شیوه تولید می تواند انعطاف هایی داشته باشد، اما نهایتا بر تضاد طبقاتی استوار است. تضاد کار فکری/یدی بسته به روابط تولید در هر شیوه تولید، می تواند شدیدتر یا ضعیف تر باشد.[۱] اما مُهرش را بر تمام روابط و مناسبات اجتماعی حک می کند. نکته بسیار مهمی که در مورد این تضاد بایستی بر آن تاکید کنیم این است که تضاد کار یدی و فکری، تضادی نیست که جامعه را به دو بخش کارگر و روشنفکر یا کارگر یدی و دانشجو و دو قطبی هایی از این قبیل تقسیم کند، بلکه تضادی است که هوای تنفسش را از تمام شکاف ها و تضادهای روابط اجتماعی می گیرد. تضاد کار/یدی فکری دو قطب از هم گسیخته نیست، طیفی است که تمام جامعه و روابط اجتماعی را در برمی گیرد و در آنها فعال است. بنابراین، این توضیح شایع که «الان دانشجو خودش کارگر شده و بخشی از ساعاتش را مشغول کار یدی است و …» توضیحی نیست که شکاف کار یدی و فکری را بین لایه های مختلف دانشجویان و حتی کارگران از بین ببرد. تاکید می کنیم که تضاد کار یدی/ فکری دو قطب ثابت و از پیش تعیین شده نیستند که افراد و لایه های اجتماعی یا این سمت یا آن سمت این تضاد قرار بگیرند.

دانشجویان (با هر خاستگاه طبقاتی) در جامعه سرمایه­داری از میزان فراغتی برخوردارند که بخشی از زمان خود را  به آموختن کار با ایده ها اختصاص دهند. دانشجویان تنها قشری نیستند که از امکان کار فکری در سطحی پیچیده برخوردارند، اما مهمترین و وسیع ترین قشر اجتماعی اند که بخش قابل توجهی از زمان و زندگی خود را به کار با ایده ها اختصاص می دهند. عموما، دانشجویان یک دانشگاه در پایگاه طبقاتی، جنسیت، ملیت و… از هم متفاوتند، اما آنچه ویژگی مشترک همگی آن ها است، گرد آمدن در مکانی  به نام دانشگاه است که در آن امکان عام آموختن کار فکری در سطحی پیچیده را فراهم می کند. این ویژگی اغلب عموم دانشجویان را به عنوان کسانی که توانایی سنتز کردن ایده ها دارند را، نسبت به مجموع ایده های اجتماعی حساس تر می کند. به همین معنا است که لنین دانشجویان را«حساس­ترین بخش روشنفکران[۲]» (لنین: ۵ ؛۱۹۷۹) قلمداد می کند به این معنا که قشرهای مختلفش بازتاب دهندۀ گرایش های طبقاتی مختلف جامعه در عرصه سیاست و ایدئولوژی هستند.

به این ترتیب این بخش از روشنفکران مانند تمامی بخشهای دیگر روشنفکران، خواسته یا ناخواسته مروج ایده های متفاوتی خواهد بود که منافع طبقات متفاوت را نمایندگی می کند. جنبش دانشجویی بر اساس تضادهای طبقاتی ای که در جامعه وجود دارد، جهت گیری یکسان و همگنی نخواهد داشت. این جنبش در خلاء شکل نمی گیرد و بخشی از جامعه و جنبش توده ای است. بنابراین لایه بندی ها و جهت گیریهای مختلف جنبش دانشجویی منطبق بر لایه بندی های و جهت گیریهای موجود در جامعه هستند. این جنبش در بستر تضاد طبقاتی لایه های عقب مانده، میانی و پیشروی خاص خود را خواهد داشت و دست به کار ترویج ایده های متفاوت و متضادی می شوند. این نکته در تحلیل مشخصمان از جنبش دانشجویی اهمیت حیاتی دارد که در ادامۀ این نوشته ها مدام به آن بازگشت خواهیم گشت.

با این توضیحات نقل قول کامل لنین را بخوانیم:

«آنها {دانشجویان} حساس ترین بخش روشنفکران هستند و روشنفکران درست به این علت روشنفکر خوانده می شوند که به آگاهانه ترین، قاطعانه ترین و دقیق ترین وجهی  رشد منافع طبقاتی و گروهبندی سیاسی جامعه را منعکس می سازند و بیان می دارند.» (همان)

بنابراین یکی از مشخصه های جنبش دانشجویی – در واقع مهمترین مشخصه آن- توانایی این قشر در صورت بندی «آگاهانه»، «دقیق» و «قاطعانۀ» گروهبندی های سیاسی و منافع طبقاتی متفاوت است. علاوه بر این، جنبش دانشجویی بخشی از جنبش جوانان است. به لحاظ تاریخی نیروهای عمده ی جنبش ها و خیزش های تاریخی را جوانان تامین می کردند و جسارت به چالش کشیدن نهادها و ایده هایی را داشتند که در راستای چشم اندازشان برای آینده نبود. در واقع آنچه را که فرهنگ محافظه کاری «ندانم کاری»، «ناپختیگی»، «جنجال» و «جهالت» جوانان می خواند، شور و اشتیاقی به چالش کشیدن گذشته و عموما ساختن آینده است. مائو با اشاره به همین مشخصه، تلاش کرد در مقابل موانع پیشروی جنبش نیروی جوانان را آزاد کند: «جوانان فعال ترین و شاداب ترین نیروهای جامعه هستند. آنها از همه بیشتر علاقه مند به آموزش و در تفکر خود از همه کم تر محافظه کارند.» (مائو؛ بی تا:۱۱۸)

با بیان این ویژگی قصد تکریم جنبش جوانان یا امتیاز دادن به دانشجویان و جنبش دانشجویی نداریم. این نیز صرفا یک ویژگی است که می تواند جهت گیری های مختلفی داشته باشد. درست است که روحیه شورش­گری اصولا مثبت و قابل ستایش است. اما جهت شورش جوانان هیچ­گاه از پیش تعیین شده نیست. برای مثال جوانان نیمه دهه چهل و پنجاه شمسی در تقابل با ستم، استبداد و استثمار، سر به شورش برداشتند و فریاد میزدند که «شورش علیه ارتجاع برحق است». جوانان آن نسل – در بستر آن شرایط- روح تازه ای را در کالبد مبارزات توده ای دمیدند. اما بخشی از همین جوانان – برای مثال جوانان فعال در انجمن دانشجویان مسلمان آمریکای شمالی- سلاح شورش شان برای ساختن آینده را از زرداخانه های ارتجاع تامین کردند.

 مبارزه­ بر سر ایده ها

دو ویژگی ذکر شده، در کنار یکدیگر موجب می شوند که جنبش دانشجویی واجد کارکرد ها، نقش و پتانسیل های متفاوتی نسبت به سایر جنبش های توده ای باشد. در سطح جامعه همانطور که انگلس نیز بر آن تاکید می کند، صرفا مبارزه ی سیاسی و اقتصادی جریان ندارد، بلکه علاوه بر این دو شکل مبارزه، مبارزه حاد تئوریک هم در جریان است: مبارزه بر سر ایده ها. (لنین؛ ۸۲:۱۳۵۳). بدیهی است که نه ایده ها و مفاهیم و نه نظام های فکری خنثی نیستند، بلکه واجد جهت گیری های طبقاتی هستند. این مسئله از دو جهت در نسبت با دانشگاه و جنبش دانشجویی اهمیت ویژه ای دارد:

اول اینکه دانشگاه به مثابه یک نهاد علاوه بر کارکردهای طبقاتی اش و در جهت خدمت به جامعه ی بورژوایی، مکانی است که در آن ما شاهد برخورد ایده های مختلف هستیم. بنابراین یکی از مهمترین نهادهایی است که این مبارزه ایدئولوژیک-سیاسی در آن جریان دارد. بخش مهمی از خلق افکار و ایده هایی که صورت می گیرد از خلال نهادهای آموزشی و مشخصا دانشگاه فرموله می شود.

دوم اینکه که راهنمای عمل مارکسیست ها برای تحقق جامعه ای عاری از ستم و استثمار، تئوری علمی است: «بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز نمی تواند وجود داشته باشد.» بخش پیشرو جنبش دانشجویی باید به این اصل گردن نهد.[۳] بدون فهم درست از تئوری، جنبش دانشجویی پیشرو نمی تواند نقش انقلابی خود را ایفا کند. در مبارزه بر سر ایده ها برای تغییر در جهت انقلاب کمونیستی، نقش دانشگاه و جنبش دانشجویی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

 همیشه و در هر مقطعی، جنبش دانشجویی به عنوان بخشی از جنبش توده ای جهت گیری های متفاوتی بر آن حاکم بوده است. با این حال، یکی از این جهت گیری های می تواند عمده باشد و خصلت فعالیت یک دوره از جنبش دانشجویی را تعیین کند. این جنبش به طور عمده، می تواند مروج منافع طبقاتی پرولتاریا و انقلاب کمونیستی شود، می تواند مروج حفظ فلاکت موجود شود و یا در تقابل با این ارتجاع موجود با ارتجاع دیگری جهت گیری داشته باشد.

علاوه بر این، نقش دانشگاه و جنبش دانشجویی در کشورهایی که علاوه بر دیکتاتوری طبقاتی شاهد اشکال حاد استبداد سیاسی یا فاشیسم دینی هستند دو چندان خواهد شد. چرا که در غیاب و سرکوب فضاهای اجتماعی که امکان تبادل نظر و بحث را بین روشنفکران و توده های مردم ممکن کند، دانشگاه می تواند روزنه های تنفس تفکر انتقادی-انقلابی و رواج آن باشد. مثال های تاریخی بسیارند، اما مثالمان را به دولت در ایران محدود می کنیم. تلاش دولت پهلوی و جمهوری اسلامی در جهت حفظ، گسترش و تقویت سلطه ایدئولوژیک-سیاسی خود در دانشگاه با ابزار سرکوب و به کار گماردن ایدئولوگ های مرتجع خود در همین راستا بوده است. دولت جمهوری اسلامی به خوبی اهمیت و نقش دانشگاه و جنبش دانشجویی را متوجه شد. این دولت خواست به واسطه­ی انقلاب فرهنگی اسلامی، این نهاد را به بلندگوی انحصاری ایدئولوژی ارتجاعی خود بدل کند.

با این تفاسیر آیا می توان چنین نتیجه گیری کرد که جنبش دانشجویی به دلیل خصلت هایش رهبری جنبش های توده ای را عهده دار است؟ پیشگام آن است؟ اساسا دیالکتیک بین جنبش دانشجویی به عنوان بخشی از جنبش توده ای با سایر جنبش های توده ای و تقسیم بندی های سیاسی طبقاتی جامعه چیست؟ در شماره آتی با رجوع به برخی مباحث مکتوب جنبش صنفی به این مسائل خواهیم پرداخت.  

منابع

-لنین، ۱۹۷۹؛ لنین و جنبش دانشجویی؛ تکثیر و ترجمه از دانشجویان هوادار سازمان پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر

– مائو، بی تا؛ نقل قول هایی از آثار مائو تسه دون، تکثیر از هوادارن حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان

-لنین، ۱۳۵۳، مجموع آثار؛ ترجمه ی محمد پورهرمزان

[۱] برای مثال، برده ها به دلیل شرایط کار شدید نه می توانستند و به دلیل حفظ سلسه مراتب و سلطه طبقاتی نه اجازه ی خواندن و نوشتن را داشتند. اما در شیوه ی تولید سرمایه داری، تمامی طبقات از حق تحصیل برخوردار بودند. اما امکان محقق شدن این حق به واسطه ی روابط طبقاتی و نیازهای سرمایه در برهه های زمانی متفاوت حد می خورد. همانطور که پیداست این تضاد، که مبنایش را از تضاد طبقاتی می گیرد، در تمامی جوامع طبقاتی حضور دارد، اما بسته به ماهیت آن جامعه می تواند تغییر کند، برای روشن تر شدن مسئله ، سوسیالیسم به مثابه یک جامعه ی طبقاتی («به هرکس به اندازه ی کارش») را در نظر بگیرید که کارویژه اش گذار به جامعه ی بی طبقه ( «به هر کس به اندازه نیازش» یعنی کمونیسم) می باشد. در سوسیالیسم ما همچنان شاهد تضاد کار فکری/یدی خواهیم بود، اما از آنجا که جهت گیری کشور سوسیالیستی به سمت امحاء طبقات خواهد بود، این تضاد مدام  همانند سایر تضادها بایستی در جهت پژمرده شدن حرکت کند.

[۲]  مراد لنین از روشنفکر، کسانی نیستند که الزاما کتاب چاپ کرده اند یا سخنرانی عمومی ترتیب می دهند، بلکه مراد او تمامی کسانی است که از توانایی بالایی در کار با ایده ها برخوردارند. ضمن اینکه اصطلاح روشنفکر الزاما به کسی اطلاق نمی شود که فکر روشن و مترقی ای داشته باشد. روشنفکران می توانند ارتجاعی، مترقی یا انقلابی باشند.

[۳] در دورانی که مارکس مبارزه نظری خود را پیش گرفته بود، انواع و اقسام تئوری ها حول سوسیالیسم موجود بود. اما این مارکس بود که ایده سوسیالیسم را به مثابه یک علم به جهانیان معرفی کرد. اگر دانشجویان خود را مارکسیست میدانند موظف اند که با مارکسیسم به مثابه یک علم برخورد کرده و پیشرفتهای آن را نیز به رسمیت بشناسند. به صورت دلبخواهی نمی توانند تئوریسین های این علم را گزینش کنند یا نادیده بگیرند. بلکه با تعهد به روش شناسی و مفاهیم پایه ای این علم، پیشرفت هایش را به رسمیت بشناسند و مبتنی بر آن نقشه ی عمل خود را ترسیم کنند.

 

ترویج طب سنتی، جنایتی دیگر از جمهوری اسلامی علیه بشریت

ستاره مهری

یکسال پیش در اوج همه گیری کوید ۱۹، تعدادی از اعضای مجلس شورای اسلامی مانند زهرا شیخی نماینده اصفهان که دکترای طب سنتی دارد با همکارانش به ‌طور آتش به اختیار وارد میدان شده و مرکز درمان کوید ۱۹ بر مبنای طب سنتی ایجاد کردند. این شارلاتان مانند عوامفریبان دیگر حکومت اسلامی، با سوء استفاده از کم دانشی مردم در امور تخصصی و عدم دسترسی مردم به اطلاعات موثق علمی، فکت های قلابی در مورد «توطئه های پزشکی غرب»[۱] ارائه داد و با همان عبارات و واژه های حکومت که امیال خود را به جای «مردم» جا می زنند اعلام کرد «مطالبه مردم برای استفاده از طب سنتی در درمان بیماران کرونا را تا انتها پیگیری می‌کنم».

عده ای از پزشکان که روسای انجمن های علمی و درمانی هستند در ۴ مهر ۱۳۹۹ طی نامه ای به وزیر بهداشت وقت سعید نمکی در مورد خطر طب سنتی و باورهای خرافی و شبه علم و اطلاعات ابطال شده، منسوخ شده و حتا سنجش نشدۀ آن هشدار دادند و از وزیر بهداشت خواستند که «برای روشن کردن مرزهای اطلاعات علمی از شبه علم، خرافات، برداشت های شخصی و نیز اطلاعاتی که به روش های علمی سنجیده نشده است وارد عمل شوید»[۲].  پوریا ناظمی تهیه کنندۀ پادکستهای علمی، که جنایت های «طب سنتی» را نیز رصد کرده است، به تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۹ نوشت: «مقام‌های سیاسی ایران از تأسیس آتش به اختیار مراکز درمانی طب سنتی برای مبارزه با کوید ۱۹ خبر داده‌اند. چرا چنین رفتاری بالقوه مرگبار است؟»[۳]

اما «طب سنتی» که بعضا تحت عنوان «طب اسلامی» و گاه «طب اسلامی- ایرانی» ارائه می شود چیست؟ هرچند در ایران به طور کلی با اسلام و مشخصا با شیعه گری و روایت های شیعه پیوند دارد (به همین علت از عناوینی چون «طب الصادق» و «طب الائمه» هم استفاده می شود) اما به طور کلی طب سنتی باورهایی را در بر می گیرد که پیش از ظهور پزشکی مدرن، رایج بود و دانش انسان در زمینه بدن و سوخت و ساز آن و تعامل آن با طبیعت اطراف و اجرامی که از خارج وارد بدن می شوند بسیار محدود بود. به قول پوریا ناظمی: «طبیبان برای توضیح رفتار انسان مدل‌هایی را بر اساس مشاهدات خود طراحی می‌کردند. یکی از معروف‌ترین آن‌ها طراحی ساختار بدن بر مبنای تعادل مزاج‌ها یا خلط‌های مختلف است… به‌مرور زمان و با افزایش دانش، متوجه شدیم که چیزی به نام اخلاط چهارگانه وجود ندارد. آنچه موجب سرماخوردگی می‌شود به هم ریختن تعادل میان خلط‌های مختلف نیست بلکه موجودی به نام ویروس عامل آن است…» (پوریا ناظمی، همانجا)

پزشکی مدرن بعد از انقلاب صنعتی در قرن هیجدهم ظهور کرد و در قرن نوزدهم، با رشد جهش وار کشفیات و اختراعات علمی، دانشمندان پیشرفت های مهمی در تشخیص و جلوگیری از بیماری ها کردند. به طور خاص پیشرفت های بسیار مهمی در رابطه با شناختن و درمان بیماری های ناشی از ورود موجودات میکروسکوپی مانند باکتری و ویروس ها از «بیرون» به بدن انسان، شد. بدین ترتیب می توان گفت بخش مهمی از پزشکی مدرن پیدایش «تئوری میکروب» و درمان بیماری های عفونی بوده است. در قرن ۱۹ لوئی پاستور شیمی دان و میکروب شناس فرانسوی و سپس روبرت کُخِ آلمانی توانستند علم میکروب شناسی را تکامل داده و ثابت کنند که ذرات میکروسکوپی از بیرون به بدن حمله می کنند. بسیاری از دانشمندان حاضر به درک و قبول این واقعیت نبودند که ذرات میکروسکوپی می توانند به انسان یا حیوانات بزرگ حمله کرده و آنها را بکشند!

علم به مثابه یک روش قدمت زیادی در تاریخ بشر ندارد و موضوع تازه ای است. پیش از این در تمام طول تاریخ نوع بشر، انسان از طریق امتحان و خطا که یک رویکرد ابتدایی است، به درک جهان طبیعی و اجتماعی می پرداخت و سعی می کرد با هر روشِ دم دست از مسایل اطراف خود سر در بیاورد و در این راه انواع و اقسام توضیحات رازآلود و ماورالطبیعه اختراع می کرد تا برای پرسشهای موجود در مورد ناشناخته ها پاسخی فراهم کند. اما در جمهوری اسلامی، این عقب ماندگی و ذهن کودکی بشر با پشتوانۀ مالی و سیاسی بر اذهان مردم کوبیده می شود.

جدال چهل ساله علم و دین در جمهویر اسلامی

حال نگاهی به وضعیت علم و نگرش و رویکرد علمی در دولت ایران بیاندازیم؛ اعضای سرشناس، مدیران و وزرای دولت ابراهیم رئیسی فقط کلکسیونی از آدمکشان حرفه ای، قضات مرگ اندیش و پاسداران جنایت پیشه نیستند، بلکه شامل چهره ها و شخصیتهایی میشوند که به شکل چشمگیری ضدیت علنی و صریح شان با علم و اندیشۀ علمی و دستاوردهای انسان جدید و دنیای جدیدی را بیان میکنند و به آن اعتقاد دارند. این ضدیت، در دورۀ همه گیری کرونا به شکل های مختلف میدان دار شد. یکی از آنها کوبیدن هرچه بیشتر نظام بر طبل گوش خراش «طب سنتی» است که یکی از خطرناک ترین جبهه های جنگ علیه سلامت مردم است.

 

 

بهرام عین الهی وزیر بهداشت کابینۀ دولت سیزدهم جمهوری اسلامی به صراحت گفت که به «طب سنتی علمی» اعتقاد دارد و بر این باور است تا آن را در دانشکده های پزشکی گسترش بدهد[۴]. از تناقض بنیادین واژۀ «طب سنتی علمی» که بگذریم، [درست مثل اینکه بگویید هم به اختر فیزیک مدرن باور دارید و هم معتقدید کره زمین روی شاخ گاو یا لاکِ سنگ پشت قرار دارد!] این اعتقاد فقط یک باور شخصی نیست بلکه «دبیر کمیتۀ علمی-کشوری کوید ۱۹» هم چنین باوری دارد و در نامه ای به عین الهی خواستار صدور فرمان دستورالعملهای «طب ایرانی» برای مقابله با کرونا شد[۵]. البته نه وزیر و نه رئیس «کمیتۀ علمی» درباره جزئیات این دستورالعملها و «طب سنتی» و «طب ایرانی» سخنی نگفتند و مشخص نیست چیزی فراتر از افتضاح واکسن برکت و احادیث ائمه در مزایای ادرار شتر و روغن بنفشه است یا نه؟!

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کابینۀ رئیسی پیشتر در برنامه ای ۸۴ صفحه ای از غلبۀ «فرهنگ و ارزشهای بیگانه» بر سینما و تاتر و موسیقی و کتابها شکایت کرده بود و خواهان اسلامیزه کردن حوزۀ فرهنگ بود! حتی تصور اینکه چگونه فرهنگ و هنرِ رسمی و رایج در جمهوری اسلامی را بیشتر از اینکه هست، میتوان به زیر تیغ اسلامی کردن و اسلامیزه شدن برد هم دشوار است.

جمیله علم الهدی همسر رئیسی نیز به صراحت «آنتی مدرن» بودن را مهمترین خصلت «انقلاب اسلامی» و جمهوری اسلامی نامید و ضمن ادعای «هماوردی و رقابت دین با علم در دورۀ شیوع کرونا» از ایده و بدیل شترگاوپلنگش گفت که «تشخص بخشیدن به تمام یا بخش‌هایی از طبیعت و جداسازی و روایت گری‌های هنرمندانه برای پیوند دادن انسان و طبیعت و خدا شیوه رایج در ادیان و جهان‌بینی‌های دینی است».

احتمالا صراحت کلام و گل درشت بودن سخنان «نوابغ» کابینه و دولت ابراهیم رئیسی در ضدیت با علم و جهان بینی علمی و در دفاع از خرافات مذهب، در آینده باز هم دست مایۀ مضحکۀ جامعه و احتمالا مانورهای تبلیغاتی جناح های رقیب آنها در طیف اصلاح طلب و کارگزارانی و غیره بشود، اما مساله فقط محدود به ابراهیم رئیسی و خط و مشی حاکم بر دولت او نیست. همین چند ماه پیش بود که علی خامنه ای به صراحت از تئوری های توطئۀ و باورهای کاملا ضد علمی در مورد کوید ۱۹ صحبت کرد[۶]؟ همو بارها از «علوم انسانی اسلامی» و «غرب زدایی شده» گفته است و به پیروی از خمینی، فرهنگ مدرن و هنر جدید و روشنفکران را «تهدید» و «ضد اسلام» میداند.

در تمام بیش از ۴۰ سال گذشته سانسور و «انقلاب فرهنگی اسلامی» و تصفیه دانشگاه ها به صورت دوره ای رایج بوده و تیغ ممیزی و سرکوب و ترور و اعدام و زندان و تبعید همواره بالای سر روشنفکران و هنرمندان کمونیست، سکولار، لائیک و دگر اندیش قرار داشته و دارد. همین اخیرا پاسدار علی فدوی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران، جمهوری اسلامی را شاخِ فیزیک کوانتوم در جهان دانست و مدعی شد فیزیک کوانتوم از هزار سال پیش نزد «دانشمندان مسلمان» رایج بوده است!

این خصلت علم ستیزانۀ جمهوری اسلامی از همان ابتدای روی کار آمدنش خود را نشان داد و نظریه پردازان علم ستیز و سنتگرایی مانند سید حسین نصر، احمد فردید و مرتضی مطهری از نظریه پردازان اصلی یا مورد عنایت حاکمیت اسلامی ایران در ۴۳ سال اخیر بودند. حتی تئوریسینهای از بارگاه ولایت رانده شده ای مانند عبدالکریم سروش هم کتابهای ضد علمی مانند «بنیاد مابعدالطبیعی علوم مدرن»، «ایدئولوژی شیطانی»، «اوصاف پارسایان« را ترجمه و تالیف کردند و زهرا رهنورد در دورانی که خادم و مقبول حاکمان جمهوری اسلامی بود در دهۀ ۶۰ خروارها اراجیف دربارۀ معماری و حجاب یا زیباشناسی (اِستِتیک) و حجاب نوشت. از میلیونها صفحه خرافه ای که در حوزه های مذهبی مشهد و قوم و کلاسهای درس دانشکده های الهیات تولید و منتشر شده اند در اینجا دیگر حرفی به میان نمی آوریم.

در این میان، متولیان رژیم خصومت ویژه ای با تئوری تکامل داروین که شالودۀ پزشکی مدرن است دارند. زیرا در ضدیت آشکار با نظریۀ دروغین و خیالی «خلقت» قرار دارد و از قضا، ساختن واکسن های موثر ضد ویروس کرونا بدون اتکاء بر نظریۀ زیست شناسی تکاملی داروین هرگز ممکن نبوده است.[۷] به طور مثال عیسی کلانتری در مقام ریاست «سازمان حفاظت از محیط زیست» (بخوانید «سازمان تخریب بیرحمانۀ محیط زیست») مدارس طبیعت را تحت این عنوان که «به بچه های مردم می گویند خلقتی وجود ندارد، همه اش تکامل است» تعطیل کرد و تاکید کرد که «داروین هم این طور نمی توانست شست و شوی مغزی به بچه ها بدهد و من به عنوان یک مسلمان نمی توانم تماشاچی باشم».[۸] وی در مصاحبۀ دیگری گفت: «مدارس طبیعت تبدیل به مدارس ایدئولوژیکی ضد خدایی شده بودند. در بررسی های ما مشخص شد که برخی افراد در این مدارس خدا را کنار گذاشته بودند و اولین شخصی که این مقوله را به ما متذکر شد کاوه مدنی  بود… محل وارد کردن باورهای کمونیستی به ذهن کودکان بود. این مدارس، حتی مجوز نداشتند و مسئولان به این اجماع رسیدند که این مدارس ضد باورهای دینی و خداباوری است[۹]

کلانتری درست تشخیص داده است: زیست شناسی تکاملی از علومی است که عمیقا در ضدیت با خداباوری و نظریه خلقت قرار دارد و قدرت عظیمی در زیر و رو کردن تفکر ایده آلیستیِ و جایگزین کردن خرافه و باور به ماوراء الطبیعه با شیوۀ تفکر علمی دارد. علم دیگری که به همین اندازه رژیم اسلامی را هراسان می کند جامعه شناسی و به ویژه جامعه شناسی علمی مارکسیسم است. زیرا، این علم اثبات می کند که ایدۀ خدا و ادیان مختلف در دوران «کودکی» تاریخ تکامل اجتماعی و فکری انسان توسط انسان ها اختراع شد و ادیان مختلف از جمله ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) محصول و بیان روابط اجتماعی و افکار آن جوامع عقب مانده بودند– روابط و افکاری که با تکامل اجتماعی بشر، تبدیل به نمادهایی از روابط و سازمان های اجتماعی و افکار منسوخ و ارتجاعی شدند.

ماده ۴ آیین نامه اهداف و سیاست های و ضوابط نشر کتاب کاملا بازتاب هراس حکومت از ترویج علم و آگاهی علمی و شیوه تفکر علمی است و نشر کتاب هایی را که «ترویج مادی گرایی فلسفی و اخلاقی و سبک زندگی مخالف ارزش های اسلامی و اخلاقی» و «تبلیغ و ترویج الحاد و اباحه گری، انکار یا تحریف مبانی و احکام اسلام و مخدوش کردن چهره شخصیت هایی که از نظر دین اسلام محترم شمرده می شوند … تحریف وقایع تاریخی دینی که مالا به انکار مبانی دین منجر شود» ممنوع می کند.

تضاد ایدئولوژی و جهانبینی اسلامی و دینمدار (تئوکراتیک) حاکم بر تمامیت دولت جمهوری اسلامی با علم مدرن و جهانبینی علمی و فرهنگ و هنر جدید، یکی از ویژگی های پایدار این نظام طی چهل سال گذشته بوده است. این ضدیت و تضاد لاینحل، بخشی از گُسل دولت دینی و حاکمیت قوانین و جهانبینی اسلامی در جامعۀ ایران پس از سال ۵۷ است که در بسیاری موارد با گسل استبداد سیاسی و دولت فاشیستی-امنیتی سرکوبگر در هم آمیخته است. یکی از اسناد پایه ای حزب کمونیست ایران (م ل م) موسوم به سند «هفت توقف» این مساله را چنین صورتبندی کرده است که:

«ادغام دین و دولت، جنایت است و دینمداری از زشت‌ترین خصلتهای جمهوری اسلامی است. سرکوب و تحقیر زنان و ال.جی.بی.تی کیو­ها، ادیان و گرایشات مختلف اعتقادی و مسلکی مانند اهل سنت، بهاییان، دراویش، یارسانان و غیره و ضدیت با علم که از قوانین شریعت و ماهیت مذهبی دولت سرمایه‌داری دین‌مدار در ایران بر می‌خیزد باید متوقف شود.»

حاد و لاینحل بودن این تضاد به نوعی  به ماهیت و چیستی نظام جمهوری اسلامی بازمیگردد. این درست است که جهان بینیِ حاکم بر جمهوری اسلامی مانند هر تئوری بنیادگرای اسلامی دیگری، یک نظریه و ایدۀ مربوط به جهان جدید است و نظام حاکم در ایران طی چهل سالۀ اخیر، یک دولت دیکتاتوری سرمایه داری مدرن بوده است که از روابط اقتصادی و تولیدی سرمایه داری محافظت کرده و فناوری ها و دکترین ها و ایده های آن را در حوزه های مختلف سیاسی و اقتصادی و نظامی و امنیتی به کار میبرد اما همه اینها را در چارچوب شریعت اسلام و اخلاقیات و فرهنگی اسلامی گذارده و روبنا و فرهنگ و اخلاقیاتِ نظام سیاسی اش را بر مبنای آن تعریف و پی ریزی کرده و در نص صریح قانون اساسی جای داده است. در حالی که، شریعت اسلامی و اخلاقیات و فرهنگ اسلامی اساسا مربوط به روابط تولیدی و اجتماعی و افکار سنتیِ فئودالیسم در قرون دوم و سوم هجری قمری هستند[۱۰]. همین تضاد، ادغام دین و دولت را تبدیل به یکی از گسل های بسیار مهم جامعه ما کرده است که کلیت زشتی و شناعت کارکرد نظام سرمایه داری از آن بیرون می زند.

جمهوری اسلامی، در عرصۀ اقتصادی و روابط سیاسی بین المللی قادر شده بر این تضاد فائق بیاید. اما، نمی تواند و نمی خواهد تضاد فرهنگ و روبنای عهد کهنه را با  فرهنگی شکل گرفته در جامعه را که به شدت تحت تاثیر فرهنگی جهان است حل کند. نمی تواند و نمی خواهد زیرا، بخش زیادی از فلسفۀ وجودی و برآمدن بنیادگرایی اسلامی به همین تضاد بر میگردد: تضاد میان روبنا و فرهنگ کهنۀ منطبق بر عهد کهنۀ فئودالی (و حتا برده داری) با افکار و فرهنگ برآمده از سرمایه داری و مهمتر از آن، با افکار و فرهنگ آینده ای که پایه های مادی و عینی اش در بطن سرمایه داری به وجود آمده است یعنی جامعه کمونیستی که مختصات آن گسست از روابط مالکیت کهنه و افکار کهنه سنتی از جمله افکار فئودالی و بورژوایی است. بنیادگرایی اسلامی مدعی است که ایده و برنامه و افق سیاسی جهانشمول گرایی (یونیورسالیستی ای) است که سودای رقابت و غلبه بر جهانشمول گرایی بورژوا- امپریالیستی و انترناسیونالیسم کمونیستی را دارد.

بنیادگرایان اسلامی از حسن البنا و سید قطب و خمینی تا بن لادن و طالبان و ابوبکر البغدادی مدعی فرهنگ، فلسفه سیاسی، اخلاقیات، هنر، اندیشه و جهانبینی هستند که مدعی اند به مراتب برتر و مفیدتر به حال انسان است تا اخلاقیات و فرهنگ برخاسته از سرمایه داری امپریالیستی یا کمونیسم و انقلاب کمونیستی. تکوین تاریخی بنیادگرایی اسلامی هم بسیار وامدار هماورد طلبی فکری نظریه پردازان اسلامگرا با کمونیستها و ناسیونالیستها و لیبرالها و سکولارها در خاوریانه و شمال آفریقا بوده است.

[۱]  زهرا شیخی در یک رشته توئیت در هجدهم آذرماه ۱۳۹۹ روایتی را در خصوص طرح جهانی کوآکس و واردات واکسن کرونا از این طریق مطرح کرد. در این توییت به موضوع پرونده خون‌های آلوده فرانسه تأکید شده‌است. وی در این توییت به نقل از تسنیم بیل گیتس را متهم به تلاش برای کاهش ۱۵ درصدی جمعیت جهان با استفاده از واکسن کرد و سازمان بهداشت جهانی را مروج سقط جنین نامید.

 

[۲] جناب آقای دکتر سعید نمکی، ۴ مهر ۱۳۹۹

[۳] وبسایت پوریا ناظمی

[۴] سخنان بهرام عین الهی در ستاد مبارزه با کرونای استان قزوین. ۱۹ شهریور ۱۴۰۰

[۵]  نامه عاطفه عابدینی به وزیر بهداشت. ۱۰ شهریور ۱۴۰۰

[۶] در مورد درکهای ضد علمی و خرافی خامنه ای از کوید ۱۹ و کرونا نگاه کنید به: علی خامنه ای به علت کشتار کرونایی باید محاکمه شود. ژیلا انوشه. نشریه آتش. شماره ۱۱۸ شهریور ۱۴۰۰

[۷] شناخت پیدا کردن از ساختار و عملکرد ویروس کرونا، ظرفیت های تغییر آن در محیط های مختلف و به ویژه در بدن انسان و در برهم کنش با سیستم ایمنی انسان و درک این ظرفیت و چگونگی آن، فقط با استفاده از دانش نظریۀ زیست شناسی تکاملی داروین ممکن است. تئوری تکامل، مکانیسم دگردیسی حیات طی میلیاردها سال و چگونگی به وجود آمدن انواع مختلف موجودات زنده را نشان می دهد. فقط با این تئوری است که می توان از بدن انسان و سیستم ایمنی آن یا این که میکرو ارگانیسم های بیماری زا (مانند ویروس و باکتری) چگونه تکامل می یابند شناخت یافت. کسانی که تئوری تکامل را نپذیرفته اند هرگز نمی توانند در درمان بیماری های عفونی پیشرفت زیادی داشته باشند.

[۸] عیسی کلانتری. شهریور ۱۳۹۸

[۹] ناگفته‌های کلانتری درباره حواشیِ مدارس طبیعت

کاوه مدنی: متخصص محیط زیست که معاون عیسی کلانتری بود و هنگام اتهام جاسوسی به فعالان محیط زیست در سال۱۳۹۶  از ایران خارج شد و دیگر بازنگشت. ما نمی توانیم در مورد صحت و سقم ادعای عیسی کلانتری در مورد این که کاوه مدنی در مورد مدارس طبیعت  گفته بود که «اینها درس های ضد دین می دهند» نظری بدهیم و طبعا اگر آقای کاوه مدنی آن را تکذیب کنند ما در این نشریه آن را درج خواهیم کرد.

 

[۱۰] فقه اسلامی (چه شیعه و چه سنی) اساسا از قرن دوم ه ق به بعد تدوین و مکتوب شده است.

 

جنگ ارتجاعی ایران و عراق

قسمت سوم: جنگ چگونه ادامه پیدا کرد؟

صلاح قاضی زاده

سیر حرکت نظامی جنگ به این شکل بود که ارتش عراق از ۳۱ شهریور ۵۹ تا اوایل مهر ماه ۱۳۶۰ در موضع تهاجمی بود و چندین منطقۀ استراتژیک مرزی و چند شهر ایران را به اشغال خود در آورد. اوج پیشروی عراقی ها اشغال خرمشهر، محاصرۀ بندر آبادان و نزدیک شدن به دروازه های جنوبی اهواز بود. ایران از اوایل پاییز ۶۰ به مرور موفق به متوقف ساختن فلش حرکتِ رو به جلوی عراق شده و تا آغاز تابستان ۶۱ (مه ۱۹۸۲) اکثر شهرها و مناطق اشغال شده را از دست عراقی ها در آورد.

پیشنهادات آتش بس

تنها هفت روز پس از آغاز جنگ، شورای امنیت سازمان ملل در ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰ (۶ مهر ۵۹)  قطعنامۀ شماره ۴۷۹ خود را صادر کرد و از هر دو کشور خواست تا ضمن اعلام آتش بس به مرزهای بین المللی (مرزهای قرارداد ۱۹۷۵) بازگردند و اختلافات خود را از طریق دیپلماسی حل کنند. عراق این قعطنامه را پذیرفت اما ایران به علت تحت اشغال بودن بخشهایی از خاکش آن را رد کرد. دو روز بعد هیئتی از سران سازمان کنفرانس اسلامی ابتدا به تهران و بعد به بغداد رفته و پیشنهاد آتش بس دادند که عراق پیشنهاد را پذیرفت اما ایران آن را رد کرد. همین هیئت برای بار دوم در ۲۹ مهر ۵۹ پیشنهاد صلح داد که باز هم بی نتیجه ماند. در اواسط مهر همان سال هیئت حُسن نیت جنبش عدم تعهد به دو کشور پیشنهاد داد که بار دیگر هم عراق پذیرفت و ایران از پذیرش آن سر باز زد. در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ مجددا چهار کشور عضو جنبش عدم تعهد پیشنهاد صلحی را به دو کشور دادند که ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهوری وقت ایران در نامه ای به تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۶۰ به خمینی آن را «بهترین پیشنهاد صلح» خواند (بنی صدر ۱۳۸۵:. ص ۲۲۷) اما بر خلاف عراق، سران جمهوری اسلامی این پیشنهاد را نپذیرفتند.

از زمستان سال ۱۳۶۰ که ایران در جبهه های جنگ ابتکار عمل را در دست گرفت و به سمت خرمشهر پیشروی میکرد، بار دیگر میانجی گری ها برای آتش بس آغاز شد و حتی صحبت از پرداخت خسارت جنگ به ایران توسط کشورهای عربی حاشیۀ خلیج شد. هاشمی رفسنجانی به عنوان نمایندۀ خمینی در امور جنگ و سخنگوی شورای عالی دفاع بعدها وجود هرگونه پیشنهاد پول را رد کرد. (هاشمی رفسنجانی و سفیری. ۱۳۷۸: ۸۹ و ۹۰) (هاشمی رفسنجانی ۱۳۹۰: ۲۸۵) اما او در یادداشت روز ۸ اسفند ۶۰ نوشت: «دیشب در جلسه شورای عالی دفاع شرکت کردم،‌ گزارش جبهه ها و بحث درباره تهیه مهمات ضروری و پیشنهادات اولاف پالمه بود. خروج عراقی ها از خاک ایران را پذیرفته، مذاکره درباره مرزها منجمله اروندرود میخواهد و حضور نیروهای ناظران بین المللی در مرزها و پرداخت غرایم جنگی به دو طرف از طرف دولتهای داوطلب…» (هاشمی رفسنجانی ۱۳۷۸: ۴۹۹) و در ۱۵ اسفند ۶۰ از قول وابستۀ نظامی ایتالیا نوشت: «کشورهای نفت خیز منطقه مایلند شصت میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدام به ایران بدهند و ایران از شرط سوم که کیفر صدام است منصرف شود» (هاشمی رفسنجانی ۱۳۷۸: ۵۰۳) و همو در سال ۶۰ در گفتگو با هفته نامۀ موقف العربی گفت: «این پیشنهاد و پیشنهادهای مخالف را قبول نمی‌کنیم، مساله ضرر و منفعت نیست، مساله، مسالۀ حق و باطل است». (روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۷ اسفند ۱۳۶۰)

«جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»

تا سوم خرداد ۶۱ یعنی تا آزادسازی کامل بندرخرمشهر، ایران کلیۀ قطعنامه ها و پیشنهادات صلح و آتش بس را با اتکا به اشغال شهرهایش توسط ارتش عراق ردّ می کرد. اما پس از آن دیگر چنین بهانه ای وجود نداشت و عملا زمینه برای آتش بس و اتمام جنگ فراهم بود. در این مقطع موقعیت صدام در حزب بعث تضعیف شد و حتی برخی خواهان استعفای او و بازگشت حسن البکر شدند.(Axdgard 1984. 42) عراق به لحاظ اقتصادی هم تحت فشار قرار گرفت و سوریه در آوریل ۸۲ (فروردین ۶۱) لولۀ نفت عراق به مدیترانه را بست و به اعتراف طارق عزیز وزیر خارجۀ وقت عراق؛ این کشور از اوایل سال ۱۹۸۳ با بحران اقتصادی روبرو شد (پارسادوست ۶۰۵)

کشورهای حاشیۀ خلیج به ویژه عربستان سعودی در این مقطع بیش از همیشه خواهان تمام شدن جنگ بودند. تجاوز ارتش اسرائیل به جنوب لبنان در ۶ ژوئن ۸۲ یکی از مهمترین انگیزه های کشورهای عربی برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق بود. چرا که جنگ خلیج را مانع از توجه افکار عمومی جهان به تجاوز اسرائیل به لبنان می دانستند. هیئت کنفرانس کشورهای اسلامی در ۹ ژوئن ۸۲ (۱۹ خرداد ۶۱) به هر دو کشور پیشنهاد خاتمۀ جنگ را داد. صدام حسین این پیشنهاد را پذیرفت و در نامه ای خطاب به دبیرکل سازمان ملل آمادگی خود برای آتش بس، عقب نشینی از کلیۀ شهرها و اراضی اشغالی ایران و بازگشت به مرزهای بین المللی را اعلام کرد. عراق این درخواست و آمادگی برای عقب نشینی یک جانبه را در ۲۲ ژوئن همان سال (اول تیر ۶۱) بار دیگر اعلام کرد. پس از آن سازمان ملل متحد در ۱۲ جولای ۸۲ (۲۱ تیر ۶۱) به درخواست اردن قطعنامۀ ۵۱۴ را پیشنهاد کرد. مهمترین بندهای این قطعنامه عبارت بودند از: آتش‌بس و خاتمهٔ فوری کلیهٔ عملیات‌های نظامی طرفین؛ عقب‌نشینی نیروها به مرزهای شناخته شدهٔ بین‌المللی؛ حضور گروهی از ناظران سازمان ملل برای تأیید، تحکیم و نظارت بر آتش‌بس و عقب‌نشینی نیروهای دو طرف.

ایران اما به هیچ کدام از این درخواستهای بین المللی توجه نکرد و یک روز بعد از تصویب قعطنامه ۵۱۴ به داخل خاک عراق حمله کرد. خمینی و دیگر رهبران و مسئولان رده بالای جمهوری اسلامی هیچکدام موافق خاتمۀ جنگ نبودند. هر چند برخی از آنها از جمله شخص خمینی در مورد تجاوز به خاک عراق تردید داشتند. (هاشمی رفسنجانی ۱۳۹۰: ۲۸۵) بهانۀ جمهوری اسلامی برای نپذیرفتن آتش بس پس از فتح خرمشهر این بود که بخشهایی از اراضی ایران مانند ارتفاعات سومار، سر پل ذهاب، گلانغرب، مهران، میمک و نفت شهر (۱۰۰۰ کیلومتر) هنوز در اشغال عراق است.(علایی ۲۶۶) نکته قابل توجه این است که ایران وقتی شش سال پس از این، و در تیر ماه سال ۶۷ از موضع ضعف تن به پذیرش آتش بس و ترک مخاصمه با عراق داد، تقریبا بسیاری از همین مناطق و حتی بیش از آن (۱۶۰۰ کلیومتر) در اشغال عراق بود. یعنی همان اراضی که خمینی و دیگر سران نظام اسلامی به بهانۀ آن در سال ۶۱ از پذیرش قطعنامه ۵۱۴ خودداری کردند!

به این ترتیب در تیر ۶۱ رهبران جمهوری اسلامی فرصت آتش بس و پیشگیری از کشتار بیشتر مردم دو کشور و نابودی مضاعف شهرها و زیربناهای ایران و عراق را عامدانه پس زدند و آن را به یک جنگ خانه مان سوز شش ساله تبدیل کردند. از این مقطع به بعد هرگونه ادعای «دفاع مقدس» یا «دفاع میهنی» در مورد جنگ ایران چیزی جز یاوه ای بی اساس نیست. ایران از روز ۲۲ تیر سال ۱۳۶۱ به عنوان یک نیروی متجاوز وارد خاک عراق شده و قصد اشغال آن و سقوط صدام و حزب بعث را داشت. خمینی در ۶ خرداد ۶۱ گفت: «صدام و حزب کافر بعث عراق، جز سرنگونی و هلاکت سرنوشتی ندارند».(صحیفه جلد ۱۵) علی خامنه ای رئیس جمهور هم در خطبه های نماز جمعه ۱۵ خرداد ۶۱ گفت: «ما هنوز هم ایستاده ایم که باید صدام مجازات شود و متجاوز از خاک ما بیرون برود و خسارت پرداخت شود». هاشمی رفسنجانی هم میگوید به خمینی گفته بود ایران باید یک عملیات بزرگ انجام بدهد و یک گروگان بزرگ از عراق بگیرد تا دستشان در مذاکرات با عراق پُر باشد. (مستند اتاق جنگ)

حمید احمدی مشاور وقت وزیر دفاع میگوید چند هفته بعد از فتح خرمشهر همراه با بهرام افضلی (فرماندۀ نیروی دریایی ارتش ایران از ۱۳۵۹ تا ۶۲) نزد هاشمی رفسنجانی رفتند و تأکید کردند که تبعات حمله به خاک عراق فاجعه بار است و امکان ندارد ابرقدرتها بگذارند ایران در این جنگ پیروز شود و عملا امکان پیروزی هم نیست. اما پس از جلسه هر دو مطمئن شدند که ایران قصد ادامۀ جنگ را دارد. (مستند جنگ ۶+۲ ایران و عراق) 

خمینی بعدها در ۲۰ آذر ۱۳۶۳ هدف ایران از ادامۀ جنگ را به این شکل فرموله کرد که:

«قرآن می فرماید: قاتِلُوهُمْ حَتّی‌ لا تَکُونَ فِتْنَه، همه بشر را دعوت می کند به مقاتله برای رفع فتنه؛ یعنی جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، این غیر از آنی است که ما میگوییم، ما یک جزء کوچکش را گرفته ایم، برای این که خوب! ما یک دایره خیلی کوچکی از این دایره عظیم واقع هستیم و میگوییم که: جنگ تا پیروزی. مقصودمان هم پیروزی بر کفر صدامی است یا پیروزی بر، فرض کنید بالاتر از آنها. آنچه قرآن میگوید این نیست، او میگوید: جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم؛ یعنی باید کسانی که تبعیت از قرآن می کنند، در نظر داشته باشند که باید تا آن جایی که قدرت دارند ادامه به نبردشان بدهند تا این که فتنه از عالم برداشته بشود…»( صحیفه ج۱۹: ۱۱۷ و ۱۱۸)

«جنگ نعمت است»

چرا مسئولان جمهوری اسلامی و در رأس همه شخص خمینی بعد از خرداد ۶۱ نه تنها تمایلی برای خاتمۀ جنگ نداشتند، بلکه آن را «نعمت» و «فرصت» می دانستند؟ خمینی پیشتر در ۱۱ آذر ۶۰ در جمع دانشجویان دانشکدۀ افسری و پرسنل هوانیروز گفته بود:

«بسیاری از امور است که انسان از آن خوشش نمی آید لکن وقتی که تحقق پیدا کرد می بیند خیرش در آن بوده است؛ ما و ملت اسلامی ما جنگجو و هجومگر نبوده‌ایم و نیستیم و از این جنگ تحمیلی هم خوشمان نمی‌آمد و کراهت داشتیم که دو طایفه از مستضعفان به تحریک مستکبران و تحریک امریکا و اغفال حزب بعث به روی یکدیگر حربه بگشایند و آتش… لکن این جنگ پیش آمد و یک سال و نیم تقریباً طول کشیده است و ثمرات بزرگی برای ما داشته است که اول غافل بودیم و کم کم متوجه شدیم. یکی از ثمرات بزرگ این، این تحرک بی‌سابقه‌ای است که در جوانهای ما در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها این تحرک بزرگ‌ حاصل شده است و کانّه از آن رخوت و سستی که برای اشخاصی است که نشسته‌اند و کارهای معمولی را می‌کنند، این رخوت و سستی از بین رفته است و جای خودش را به فعالیت و تحرک داده است که امروز ارتش ما، سپاهیان ما، بسیج ما و عشایر ما و ملت ما، چه در جبهه و چه در خارج جبهه، فعالند و متحرک و در مقابل همه ناگواری‌ها ایستاده‌اند و جنگ را برای خودشان گوارا می‌دانند؛… و از چیزهایی که ما متوجه قبلًا نبودیم و بعد متوجه شدیم، این است که این مشتی که شما جوانان ما و ارتش ما و پاسداران ما و سایر قوای مسلح و امدادی به دهان این مهاجمین زدید، این یک عبرتی می‌شود از برای دیگر حکام جوری که شاید یک وقت در مغز خودشان این تخیل پیش آمده است که ایران به هم ریخته است و خوب است که ما هم یک هجومی بکنیم». (صحیفه. ج۱۵. ص ۴۰۰ و ۴۰۱)

 

و بعدها در ۲۰ آذر ماه ۱۳۶۳ هم تکرار کرد:

«جنگهای رسول اکرم، رحمتش کمتر از نصایح ایشان نبوده است… بنا بر این غلطفهمی است از قرآن که کسی خیال کند که قرآن نگفته است «جنگ جنگ تا پیروزی». قرآن گفته است، بالاتر از این را گفته، اسلام هم گفته است و بالاتر از این را گفته است. و رحمت است این، نه این است که نقمتی (رنج و سختی) بر مردم است، یک رحمتی است بر تمام بشر، که خدای تبارک و تعالی مردم را دعوت به مقاتله کرده است، نه این که خدای تبارک و تعالی می‌خواهد زحمتی برای مردم ایجاد کند؛ می‌خواهد رحمت درست کند، توسعه رحمت می‌خواهد عنایت کند.»(صحیفه. ج ۱۹. ۱۱۲-۱۱۸)

واقعیت و پاسخ به این سوال تاریخی چنین است که جنگ ارتجاعی ایران و عراق از آغاز و تداوم عامدانۀ آن از سوی خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی بعد از بازپس گیری خرمشهر تا تیر ماه ۶۷، بهترین بهانه و ابزار برای تثبیت رژیم تازه تأسیس اسلامی بود. خمینی و یارانش، جنگ را به عنوان وسیله و اهرمی در مسیر بقای هر چه بیشتر حاکمیت فاشیستی شان و تحمیل آن به مردم ایران می دانستند. هاشمی رفسنجانی از معماران اصلی تأسیس، تثبیت و بقای جمهوری اسلامی این مساله را به این شکل صورتبندی کرد که: «جنگ راهی پیش پای ما گذاشت که مشکلات منطقه را حل کنیم و ملت خودمان را بسازیم».(هاشمی رفسنجانی ۱۳۹۰: ۲۷۸) منظور وی از «حل مشکلات منطقه»، نفوذ سیاسی-نظامی جمهوری اسلامی در لبنان، عراق، سوریه، یمن، بحرین،  افغانستان و غیره است و مقصود از «ملت خودمان» چیزی جز نظام شان نیست.

جنگی ارتجاعی ای که به قیمت مرگ صدها هزار عراقی و ایرانی، خسارات مالی سنگین و ویرانی شهرها، روستاها و زیرساختهای هر دو کشور تمام شد. آن جنگ لعنتی و مرگ­کام نه برای مردم عراق و ایران بلکه برای خمینی و فاشیسم دینی حاکم بر ایران و صدام حسین و حزب جنایتکار بعث «نعمت» بود. همچنین برای قدرتهای امپریالیستی جهان و ارتجاع منطقه. در فصلهای بعد خواهیم دید که چگونه قدرتهای امپریالیستی جهان (ایالات متحده آمریکا، شوروی، فرانسه، بریتانیا، آلمان غربی) و ارتجاع منطقه (اسرائیل، عربستان و ترکیه) بر اجساد نزدیک به یک میلیون نفر از مردم و جوانان ایران و عراق و ویرانی هر دو کشور، اهداف سیاسی-جغرافیایی (ژئوپولیتیک) خود را دنبال می کردند و البته تجارت سودآور فروش تسلیحات.

اما تا جایی که به خمینی و رژیمش مربوط میشود، جنگ به سه طریق به هدف تثبیت و بقای جمهوری اسلامی کمک می کرد:

الف) سرکوب هرگونه مخالفت، اعتراض و انتقاد به حکومت به بهانۀ جنگ.

ب) گسترش و اجتماعی کردن سپاه پاسداران و بسیج به عنوان یک نیروی نظامی اسلامگرا و بازوی سرکوبگر مورد اعتماد حکومت.

ج) متحد کردن بخشهای بی طرف جامعه از طریق تحریک حس ملی گرایی و وطن پرستی

در قسمت بعد به تشریح این سه مورد خواهیم پرداخت.

 

کتابنامه

  • بنی صدر، ابوالحسن (۱۳۸۵) نامه ها از آقای بنی صدر به آقای خمینی و دیگران. به اهتمام فیروزه بنی صدر. انتشارات انقلاب اسلامی. چاپ اینترنتی
  • پارساردوست، منوچهر (۱۳۸۶) ما و عراق از گذشته تا امروز. تهران. شرکت سهامی انتشار. چاپ دوم
  • هاشمی رفسنجانی، علی اکبر (۱۳۷۸) حقیقتها و مصلحتها؛ گفتگو با هاشمی رفسنجانی. به کوشش مسعود سفیری. تهران. نشر نی
  • هاشمی رفسنجانی، علی اکبر (۱۳۷۸) عبور از بحران؛ کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۰. به اهتمام یاسر هاشمی. تهران. انتشارات همشهری و دفتر نشر معارف انقلاب اسلامی
  • هاشمی رفسنجانی، علی اکبر (۱۳۹۰) هاشمی بدون روتوش؛ پنج سال گفتکو با هاشمی رفسنجانی. به کوشش صادق زیباکلام و فرشته سادات اتفاق فر. تهران. انتشارات روزنه. چاپ چهارم
  • Frederick (1984) A New Iraq. New York. St Martin Press

 

 آریل دورفمان نویسنده ای که قلبش برای بشریت میتپد

نوشته زیر را یکی از فعالین «کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران» و به بهانه پیام همبستگی آریل دروفمان به این کمپین نوشته و برای نشریه آتش ارسال کرده است

آریل دورفمان، نویسنده معروف، نمایشنامه نویس و فعال حقوق بشر، شیلی – آرژانتینی تبار، در۶ مه  ۱۹۴۲در بوینس آیرس به دنیا آمد. پدرش که یک اقتصاد دان چپ گرا بود در همان دهه ۱۹۴۰مجبور شد که همراه با خانواده اش از آرژانتین به آمریکا مهاجرت کند. چند سال بعد درفضای ضد کمونیستی حاکم در آمریکا در سال ۱۹۵۴ باز هم آنها مجبوربه ترک آمریکا و  مهاجرت به شیلی شدند. در واقع آریل در شیلی بزرگ شد در همان جا ازدواج کرد و شهروند شیلی شد. بعد از به قدرت رسیدن سالوادور آلنده، او یکی از مشاوران فرهنگی آلنده شد تا اینکه پس از کودتای پینوشه در سال ۱۹۷۳پس از چندین ماه زندگی مخفی توانست در یک فرصت مناسب شیلی را ترک کند.

او از اواسط دهه ۱۹۸۰ مقیم آمریکا شد و در دانشگاه دوک شروع به تدریس کرد. از آریل دروفمان تاکنون بیش از بیست عنوان کتاب شامل رمان، شعر، نمایشنامه و نقد ادبی منتشر شده است که به سی زبان ترجمه شده‌اند. بسیاری از کتاب های او نیز به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده اند  یکی از معروفترین کتاب های  رمان «ناپدیدشدگان» است که در سال ۱۹۸۱نوشته شد و در ابتدا به دلیل سانسور شدید قرار بود با نام مستعار منتشر شود ولی بعد تصمیم می گیرد به نام خودش منتشر کند. او در مورد انتشار رمانش با نام مستعار می‌گوید:

 «اگر پدر حقیقی این نوشته را پنهان کرده‌ام نه بدین سبب بوده که از ارائه فرزندش شرم داشته‌ام، بلکه بدین علت بوده که پخش کتاب با نام حقیقی من در شیلی و دیگر کشورهای آمریکای لاتین ممنوع است. دلیل دیگری نیز برای این کار دارم: رمان من درباره ناپدید شدن هزارها مرد و چندین و چند زنی است که به دست پلیس مخفی این دیکتاتوری‌ها سر به نیست شده‌اند. این آدم‌ها که در دل شب یا در روز روشن، در خیابان‌ها، ربوده می‌شوند هیچ‌گاه برنمی‌گردند. بستگان آن‌ها نه‌ تنها عزیزان خود را از دست می‌دهند بلکه از بود و نبود آن‌ها بی‌خبر می‌مانند. درست است که این ناپدیدشدگان خانه و زندگی و بچه‌های خود را از دست می‌دهند اما نکته درخور توجه این است که گوری هم ندارند، گویی هرگز به دنیا نیامده‌اند. طبیعی است که چاپ چنین رمانی هیچ ناشری را پیش مقامات عزیز نمی‌کند، همان مقاماتی که قدرت آن را دارند که نویسنده را هم ناپدید کنند. حضور من قبلاً در آن کشورها ممنوع شده بود، دیگر نمی‌خواستم کتابم نیز ممنوع شود. بنابراین تصمیم گرفتم مکان داستانم را جای دیگر، مثلاً یونان، قرار دهم و کتاب را با نام مستعار منتشر کنم. طرحم این بود که ابتدا کتاب را به زبان دانمارکی، آلمانی یا فرانسوی درآورم و سپس بدهم به زبان اسپانیایی «ترجمه» کنند. چند تن از دوستان نویسنده‌ام آمادگی خود را برای یاری من در انجام این کار اعلام کردند تا فرزند من به جایی که تعلق دارد پا بگذارد و رشد کند؛ در سرزمین خودش. ساکنان اردوهای کار اجباری در شیلی نمایش‌هایی را روی صحنه می‌آورند که هرچند خود نوشته‌اند، اما آن‌ها را به نویسندگان بیگانه‌ای که وجود خارجی ندارند نسبت می‌دهند. اگر آن‌ها از درون سیم‌های خاردار می‌توانند دست به چنین کارهایی بزنند چرا من، که از آزادی نسبی برخوردارم، از بیرون این سیم‌ها به کار مشابهی دست نزنم؟[۱]»

معدود نویسندگان، روشنفکران و فعالان سیاسی هستند که قلبشان برای بشریت می تپد و آریل دروفمان یکی از آنها است. مشغله او این نبود که در کجا زندگی می کند بلکه او قلب خود را برای تمام دنیا باز کرد. دریچه دید او به جهان، رهایی بشریت است. به همین دلیل است که او نه تنها  فراخوان کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران را امضا کرد و یکی از مدافعان این کمپین است بلکه در دو بیانیه مختلف به اهمیت مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی می پردازد. اوکه خود رنج و درد زندان، دیکتاتوری و تبعید را گذرانده شرایط زندانیان سیاسی در ایران را درک میکند و اهمیت این درخواست اضطراری را در بیانیه خود ایچنین برجسته میکند:

« مردم خوش قلب دائما مورد هجوم بسیاری از درخواست ها برای امضاء دادخواست در مورد موضوعات مهم قرار می گیرند. بسیار طبیعی است که آنها کلافه شده و از خود بپرسند که این امضاء کردن چه تاثیری خواهد داشت؟ اگر من وارد کمپین اضطرای برای آزادی زندانیان سیاسی در ایران شده ام، به این دلیل است که می دانم این ابتکار عمل توجه مردم را به زنان و مردان در بند در آن کشور جلب خواهد کرد، و اگر فشار کافی بر روی رهبران و سردمداران آن وارد شود فردا می تواند آن عزیزان را از شر شرایط وحشتناک و بی عدالتی مفرط خلاص کند و حتی اگر آن رهبران و سردمداران به ما گوش ندهند، من بر مبنای تجربه شخصی- اعتقاد دارم که به زندانیان قدرت زنده ماندن و استقامت می دهد. آنها صدای ما را می شنوند، آنها می فهمند که دیگران در اقصی نقاط دنیا و در دور دست ها ، به آنچه برای آنان اتفاق می افتد، اهمیت می دهند. ما نباید آنها را نا امید و بدون پشتیبان بگذاریم

او از تجربه خود به ما می آموزد که به پشتیبانی از زندانیان سیاسی بایستیم و در پیام همبستگی خود اینچنین حمایت  خود را از زندانیان سیاسی بیان می کند:

« به عزیزان دربندی را که نمی شناسم، اما در باره آنان میدانم که در زندانهای ایران به طور غیر عادلانه ای محبوس شده، فقط به خاطر آزادی بیان و آزادی برای آن که زنده و آزاد باشند. از آنجا که می دانم که کلمات به درون دیوارهای زندان رخنه می کنند و از یک کشور به یک کشور دیگر می روند و از یک شاعر به گوش دیگران۔ من می خواهم این پیغام را که در رمان جدید خود که اسمش غرامت اداری است  باز گو کنم۔ در این رمان فرشته نگهبانی عاشق زنی شده است که به دلیل مبارزات و عشقش برای آزادی انسانها و بخصوص برای نجات طبیعت و جنگلها در حال مرگ است ۔ اسم این زن آلباجانان است این چیزی است که این فرشته نگهبان از آلبا جانان  در حال مرگ  به خاطر می آورد۔

 آلبا جانان می گوید که:

 آنها می توانند مرا بکشند اما قادر نیستند که عشقم را نابود کنند، این اولین سخنانی است که از دیواره های گلوی دردناک آلبا جانان شنیده می شود۔

من فکر می کردم که  سخنانش میبایست  مملو از تنفر و درد باشد،  اما نه نه اینگونه نبود۔

 من نظاره گر مرگ او بودم، که تنفرش  بر علیه دشمنانش حد و حدودی نداشت نه اینکه آنها را برای جنایت هایی که مرتکب شده اند بخشیده باشدنه نه و هرگز آنها را فراموش نکرده نه نه۔

او تمام انرژی خود را جمع کرد تا آنجا که می‌توانست  از روزنه دیواری که کتاب و بدن وی را در قل و زنجیر محصور کرده و سعی به نابودی او داشت،  به طرف  روشنایی شراره‌های نور  بکشد۔

او را دیدم که به شکاف موجود در دیوار خیره شده و گفت، این چیزیست که من قبل از رفتنم می خواهم ببینم۔

در لحظات آخرحیاتم  نمی خواهم با یاد جور و ستم آنها اینجا را ترک کنم۔ می‌خواهم به شراره‌های نور آفتاب نگاه کنم و گیاهان و بارانی که در باغ در حال بارش است،  بارانی که گیاهان را فرا می خواند که به دور هم در زمین جمع شوید۔  و آنجا بود که فکر کرد در واقع هیچ چیز نمی میرد۔  فکر کرد که اگر مرا در اقیانوس بیاندازند، غذای ماهیان خواهم شد و عاقبت در درون دهان کودکان بلعیده خواهم شد۔ و بعد فکر کرد اگر مرا در  گودال بیندازند تبدیل به کرم ها خواهم شد و آنان مرا دوباره به گل تبدیل خواهند کرد۔ 

و اما اگر مرا در بیابانهای خشک و بی آب  بیندازند و توسط شغال ها خورده شوم ،خود را تبدیل به انرژی خواهم کرد و لابلای سنگ ها خواهم رفت و یا اگر مرا در باغ دفن کنند و پرندگان برمن  نوک بزنند و من با آنها به آسمان ها  پرواز کنم و  با مدفوع آن‌ها دوباره بر زمین باز خواهم گشت۔

 آری باغ،  باغ هیچ وقت او را در چنین زمان‌های پر ازپریشانی ترک نمی کند۔

این پیام  به خصوص برای شما عزیزان من نوشته شده که من از ادبیات فارسی آموخته‌ام از رومی از  اشعار صوفی و ترجمه هایی دیگر و این بود که فکر کردم که این کلمات را برای شما بنویسم که  ازیک کشور به کشور دیگر پرواز می‌کند و از درز دیواری به درز دیوار دیگر  و از دهان من و از عشق من و از فکر من برای شما و با علاقه و همبستگی من و اطمینان به اینکه علیه نیروهایی که شما را محصور کرده اند پیروز خواهید شد، صدای شما را اما هرگز و هرگز نمی توانند خاموش کنند. »

 

لینک «کمپین اضطراری آزادی فوری زندانیان سیاسی در ایران»

https://www.freeiranspoliticalprisonersnow.org/updates

 

[۱] از مقدمه احمد گلشیری مترجم کتاب تاپدید شدگان

 

 واقعیت کمونیسم

اقتصاد سیاسی مارکسیستی

بخش ۱۸: دوگانگی اقتصاد سوسیالیستی و خطر احیای سرمایه داری

 

بخش ۱۷ از سلسله مقالاتِ اقتصاد سیاسی مارکسیستی در این ستون، با این نکتۀ مهم در مورد خصلت اقتصاد سوسیالیستی تمام شد که «دو قانون عینی» بر اقتصاد سوسیالیستی حاکم است که در توسعۀ اقتصاد برنامه ریزی شدۀ سوسیالیستی، اجبارا باید آنها  را در نظر گرفت تا اقتصاد سوسیالیستی هم زمان بتواند با هدف «محو چهار کلیت»[۱] توسعه یابد و هم این که در دوران گذار سوسیالیستی، بتواند نیازهای رفاهیِ فزایندۀ آحاد جامعه و کلیت جامعه را تضمین کند.

«دو قانون عینی» اشاره دارد به این واقعیت که «تولید سوسیالیستی، تا اندازه ای، هم تولید اجتماعی  مستقیم است و هم تولید کالائی[۲]

توجه به این مساله بسیار مهم است که «تولید کالایی» و «تولید اجتماعی مستقیم» مبینِ دو رابطۀ تولیدی متفاوت هستند. (رجوع کنید به ضمیمه) در سیستم سرمایه داری، تولید اجتماعی است اما این تولید اجتماعی، «مستقیم» نیست. تولید اجتماعی است زیرا نیازهای گستردۀ آحاد مردم بر مبنای تقسیم کار اجتماعی و با تولید انبوه پیش می رود و نه به صورت فردی و در مقیاس کوچک. اما این «اجتماعی شدن» به واسطۀ میلیاردها مبادلۀ کالایی و بر بستر رقابت پر هرج و مرج میان سرمایه داران، تحقق می پذیرد. در سوسیالیسم، اما، تولید نه تنها اجتماعی است بلکه تولید اجتماعی مستقیم است. در سوسیالیسم، با استقرار مالکیت همگانیِ ابزار تولید، امکان تولید اجتماعی مستقیم از طریق برنامه ریزی اقتصادی به وجود می آید. در این اقتصادی می توان نیازهای مصرفی مردم، نیازهای توسعۀ اقتصادی، ضرورت کم کردن شکاف های بر جای مانده از گذشته (میان زن و مرد، میان کارگران فکری و یدی، میان مناطق مختلف)، نیازهای دولت سوسیالیستی و پیشبرد انقلاب جهانی را مستقیما برآورد کرد و بر مبنای یک برنامه ریزی درازمدت و برنامه های میان مدت و کوتاه مدت در جهت تحقق آن ها منابع انسانی و مادی را به حداکثر به کار گرفت.

اما، «تولید کالایی» قانون عینی دیگر در اقتصاد سوسیالیستی است. با وجود آنکه اقتصاد سوسیالیستی مانند اقتصاد سرمایه داری مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید نبوده و مبتنی بر استثمارِ کارگر و رقابت آنارشیک میان سرمایه داران نیست؛ با وجود آنکه تولید سوسیالیستی تحت هدایت اقتصاد برنامه ریزی شدۀ سوسیالیستی با هدف «محو ۴ کلیت» است و نه مانند اقتصاد سرمایه داری تحت اوامر «دست نامرئی بازار» و هدف کسب حداکثر سود؛ با این وصف، هنوز تولید کالایی وجود دارد و قانون ارزش هنوز برتولید سوسیالیستی  تاثیر می  گذارد و به حرکتِ جامعه به سمت محو کاملا «چهار کلیت» حد می زند. تولید کالایی در مبادلۀ میان بخش های مختلف اقتصاد که به یکدیگر وابسته اند (صنعت و کشاورزی و درون هر یک از این بخش ها، میان این بخش ها و صنعت حمل و نقل و غیره) و در درجه بندی مزد بر حسب «از هر کس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه کارش» بازتاب می یابد. به دو علت اساسی، نمی توان «به یک ضرب» تولید کالایی و قانون ارزش را کاملا کنار گذاشت و ریشه کن کرد و باید واقعیتِ آن را در توسعه برنامه ریزی شده سوسیالیستی در نظر گرفت. این دو علت اساسی عبارتند از: یکم، جامعه سوسیالیستی، تا مدت ها آثار نظام سرمایه داری گذشته را به شکل تداوم تمایزات اقتصادی و اجتماعی و عادات و افکار کهنه با خود حمل خواهد کرد زیرا این آثار را نمی توان «به یک ضرب» از بین برد. به طور مثال، تمایز میان دستمزد پزشک و کارگر را نمی توان از بین برد و صرفا می توان به تدریج محدود کرد.  دوم، مانع دیگر این است که کشورهای سوسیالیستی در محاصرۀ جهان سرمایه داری امپریالیستی، متولد می شوند (حداقل تا کنون این طور بوده است) و کشور سوسیالیستی کماکان بخشی از جهان است و هر چند خلاف جریان سرمایه داریِ حاکم بر جهان حرکت می کند اما مجبور به داشتن رابطه با آن است و بخشی از این رابطه، رابطۀ اقتصادی است که لاجرم بر مبنای مبادلۀ کالایی پیش می رود.

این واقعیت های عینی، توسعۀ برنامه ریزی شدۀ اقتصادی را در کشور سوسیالیستی بسیار پیچیده می کند. کتاب «شانگهای» در فصل ششم تاکید می کند که ارگان های رهبری اقتصاد برای درک الزامات «دو قانون عینی اقتصاد سوسیالیستی» باید دست به تحقیقات جدی بزنند: «آنان باید الزامات عینی  قانون توسعه با برنامه را، در همه جوانبش، و در طول فرموله کردن برنامه، تشخیص داده و درک کنند. الزامات آن باید در تفکرشان بازتاب داشته باشد. این کار، هرگز ساده نیست.» (شانگهای. فصل ششم)

به واقع، این کار هرگز ساده نیست. زیرا، اقتصاد سوسیالیستی در جامعه ای در حال پیاده شدن است که بسیاری از عادات و شکاف های گذشته را با خود حمل می کند، بورژوازی بین المللی سنگ اندازی می کند و خط های بورژوایی در درون حزب کمونیست دائما جهت گیری ها و سیاست های پراگماتیستی یا محافظه کارانه را تحمیل می کنند. به علاوه، اقتصاد، یک واحد پیچیده و پر تضاد است و مرتبا دچار عدم تعادل می شود؛ شرایط عینی  مرتبا در حال تغییر است. در نتیجه، رهبران امور اقتصادی باید فرآیند یادگیری  را از سر بگذرانند تا قوانین عینی  را درک کنند و مرتبا و آگاهانه منحنی یادگیری خود را تکامل دهند. مرتبا تجربه را جمعبندی  کنند، تحقیق و بررسی  و تحلیل کنند، به  توده های مردم و تجارب و دانش آنها اتکاء کنند، تا بتوانند به تدریج قوانین توسعه اقتصادی برنامه ریزی شده سوسیالیستی را واضح تر از هر زمان تشخیص داده و آن را با هدف تامین نیازهای فزایندۀ آحاد و کلیت جامعه و حرکت بر مسیر تحقق «چهار کلیت»، به الزامات قوانین عینی اقتصاد سوسیالیستی نزدیک تر کنند.

برنامه ریزیِ توسعه اقتصاد وجوه مختلفی دارد. در هر تولید اجتماعی گسترده (خواه سرمایه داری باشد یا سوسیالیسم) ما  با مسئله تنظیم و توزیع کار اجتماعی  روبرو هستیم. نیروی کار زنده و همچنین ابزار تولید (که کار مادیت یافته هستند) باید میان بخش ها و شعب مختلف تقسیم شوند. اما این تنظیمات باید متمایز از قوانین اقتصادی تنظیم کننده تولید سرمایه داری باشند. 

در هر تولید اجتماعی  گسترده، روابط وابستگی  متقابل میان بخشهای  مختلف تولید، وجود دارد. مثلا، صنعت و کشاورزی؛ صنایع تامین معاش و صنایع تولید ابزار تولید و ماشین آلات؛ صنایع تامین انرژی و حمل و نقل و غیره. در سیستم سرمایه داری، تخصیص کار اجتماعی به طور برنامه ریزی شده ناممکن است زیرا سرمایه داران به دنبال سود و بسط سرمایه خود هستند و این هدف را با رقابت مرگبار میان خود پیش می برند. به قول لنین «سرمایه داری  فقط با بحران می  تواند توازنی  را که مرتبا بهم می  خورد، مجددا برقرار کند.»[i]  اما سوسیالیسم می تواند تضاد منافع میان بخش ها و بنگاه های  مختلف را که ذاتی  سرمایه داری  است، از میان ببرد. دولت سوسیالیستی می  تواند با یک برنامه ریزی سراسری و واحد، نیروی  کار و ابزار تولید را در بخش های مختلف اقتصادی و مناطق مختلف، به طریقی متعادل و موزون توزیع کند. انگلس به درستی پیش بینی  کرد که پس از استقرار سوسیالیسم، « با تصرف ابزار تولید توسط جامعه … شرایط پر هرج ومرج در تولید اجتماعی، جای  خود را به سازمان یابی  آگاهانه برنامه ریزی  شده تولید اجتماعی می  دهد.»[ii]

«کتاب شانگهای» ایجاد روابط متناسب میان بخش های مختلف اقتصاد برای دست یافتن به توسعه موزون اقتصاد سوسیالیستی را به تفصیل شرح می دهد. در اقتصاد سوسیالیستی،  توازن میان بخشهای  مختلف و وابسته به یکدیگر از طریق برنامه ها تنظیم می شود. روابط متناسب عمده به طور خلاصه عبارتند از: اول، تناسب های  میان کشاورزی  و صنعت. این ها دو بخش اساسی  تولید هستند که متقابلا بهم وابسته اند. دوم، تناسب میان بخشهای  درون کشاورزی. سوم، نسبتهای  درون بخش صنعت. روابط متناسب در درون صنعت، درون کشاورزی  و میان کشاورزی  و صنعت، سه رابطه متناسب بسیار مهم در کل اقتصاد می باشند. کشاورزی  و صنایع سبک اساسا وسایل معاش  را تامین میکنند و صنایع سنگین اساسا ابزار تولید را تولید میکنند. هنگامیکه این سه  رابطه متناسب به درستی  تعیین شوند، رابطه متناسب میان دو دپارتمان تولید اجتماعی  (صنایع ابزار تولید و صنایع وسایل مصرف) اساسا تنظیم می  شود. چهارم، تناسب های  میان تولید صنعتی  و کشاورزی با ارتباطات و صنایع حمل و نقل. مارکس، صنعت حمل و نقل را بعنوان چهارمین حیطه تولید دسته بندی  کرد. بدون توسعه مناسب  ارتباطات و حمل و نقل، تولید صنعتی  و کشاورزی  بشدت عقب می افتد.  پنجم، تناسب بین توسعه فرهنگی  و آموزشی  با توسعه اقتصادی. ساختمان یک کشور سوسیالیستی بدون رشد علوم مدرن و فرهنگ غیر ممکن است. ششم، تناسب میان افزایش در تولید و رشد فعالیتهای  فرهنگی  و آموزشی  از یکسو و رشد جمعیت از سوی  دیگر. هفتم، رابطه متناسب میان انباشت و مصرف. هشتم، رابطه متناسب میان مناطق مختلف. یعنی  توزیع معقول ظرفیت های  تولیدی  در مناطق مختلف، با سیاست بالا کشیدن مناطق محرومتر.

نکات متدولوژیک مهمی را در رویکرد کمونیست های انقلابیِ حزب کمونیست چین به برنامه ریزی اقتصادی می توان مشاهده کرد. آنان به مساله تعادل در اقتصاد به صورت مقوله ای دینامیک می  نگریستند که در آن تعادل به عدم تعادل ره می  گشاید و عدم تعادل به تعادلی نوین. آنان نسبت به حل تضادها رویکردی مثبت داشتند. یعنی، تضاد را فقط به صورت مانع نمی دیدند بلکه امکان دگرگون کردن آن و ایجاد حرکت در جهت تعمیق روابط سوسیالیستی و به جلو راندن توسعه اقتصاد سوسیالیستی را نیز می دیدند و سعی در محقق کردن پتانسیل نهفته در تضادها را داشتند. آنها به شدت به سیاست های پراگماتیستی که به ظاهر و در کوتاه مدت به «تعادل» منجر می شد اما در درازمدت عدم تعادل های بزرگ را به وجود می آورد، انتقاد می کردند. آنها بر سیاستِ بالا کشیدن سطوح عقب مانده و رساندشان به سطوح پیشرو تاکید می کردند زیرا فقط با این سیاست استفاده از ظرفیت های تولیدی عمیق تر و منابع گوناگون ممکن می شد.

کتاب شانگهای، تاکید می کند که در برنامه ریزی باید از پراکنده کردن منابع و بخش گرایی پرهیز کرد و به جای آن از روش «تمرکز دادن نیرو برای انجام یک نبرد با هدف نابود کردن نیروی دشمن»[۳] استفاده کرد. در مورد رابطۀ میان امور کلیدی و فرعی، می گوید در عین این که باید میان آنها تمایز گذاشت و امور کلیدی را محکم در دست گرفت اما باید به امور فرعی نیز پرداخت زیرا تعادل کلی وابسته به رابطه دینامیک میان این جنبه هاست و غفلت از امور فرعی موجب اختلال در کار امور کلیدی می شود. در مورد رابطۀ میان بلند پروازی و واقع بینی می گوید، در برنامه ریزی باید آماج بلندی اتخاد کرد که پایه علمی  داشته و عملی  باشد و بر اهمیت ترکیب برنامه ریزی درازمدت (برنامه های  ۵ ساله، دهساله و بیست ساله) و برنامه های  کوتاه مدت (یکساله، فصلی  و ماهانه) تاکید می گذارد: «… برنامه های  درازمدت در بر گیرنده آماج درازمدت می  باشند. این برنامه ها افق دید مردم را بالا می  برند و آنان را تشویق می  کنند که بلند پرواز کنند. رفقای  کارگرِ پیشرو می  گویند که ” بدون در نظر داشتن آماج بزرگ، حتا یک پر کاه هم میتواند کمر ما را خم کند. با در نظر داشتن آماج بزرگ حتا کوه تای  نمی  تواند کمر ما را خم کند.” اما برنامه های  درازمدت مستلزم آنند که برنامه های  کوتاه مدت را متحقق کنیم، آنها را درک کنیم، و آنها را برای  مقایسه کردن و بازرسی  کردن مورد استفاده قرار دهیم تا اینکه برای  تحقق برنامه های  درازمدت کم نیاوریم.» (فصل ششم)

در شمارۀ آینده این مبحث را طبق فصول دیگری از «کتاب شانگهای» پی خواهیم گرفت. لازم است تاکید کنیم که کلیات اصول متدولوژیک بیان شده در این بخش، با وجود آنکه مختص برنامه ریزی اقتصاد سوسیالیستی هستند اما برای نقشه ریزی در عرصه های مبارزاتی دیگر نیز بسیار آموزنده اند.     

ضمیمه: مروری بر کالا و قانون ارزش

 

وقتی از «کالا» صحبت می کنیم گرایش خود به خودی این است که یک فرآوردۀ مفید، یک شئی، در نظر آورده شود. اما کالا فرآوردۀ مفیدی است که مبادله می شود. بنابراین، در دل «کالا» روابط میان انسان ها نهفته است. اگر فرآوردۀ مفید، بر مبنای «قانون ارزش» میان آدم ها بده بستان نشود، آن فرآورده را نمی توان «کالا» به حساب آورد. به طور مثال، معاوضه دوستانۀ فرآورده ها یا تعاون و همیاری، رابطه کالایی محسوب نمی شود. پس «کالا» مربوط به رابطۀ تولیدی میان انسان هاست. در جامعه فئودالی، روابط تولیدی مبتنی بر تولید و مبادلۀ کالایی غلبه نداشت. در سرمایه داری است که تولید و مبادله کالایی گسترده، مسلط می شود. البته سرمایه داری هیچوقت خالص نبوده است و از عناصر روابط فئودالی و حتا برده داری استفاده کرده است.[۴] رابطۀ کالایی، فرهنگِ منطبق با خود را هم تولید می کند: فرهنگ «من این را به تو می دهم، تو در عوض چی به من می دهی»، گرایش به تقلب و کلاه گذاشتن و ترس از نارو خوردن در مبادلۀ کالایی. شیوۀ تولید سرمایه داری که مبتنی بر تولید و مبادلۀ کالایی گسترده است، حتا  چیزهایی را که به عنوان «کالا» تولید نشده اند (مانند آب و هوا و فضا) تبدیل به کالا می کند. رابطۀ کالایی دارای دینامیکی است که خود را به دیگر حیطه های روابط اجتماعی میان انسان ها نیز تسری می‏دهد. مثلا، تبدیل کردن حق تحقیر زن از طریق خرید «خدمات جنسی» وی.  

«قانون ارزش» مقولۀ مرتبط با تولید و مبادله کالایی است. زیرا مبادلۀ کالاها باید بر مبنای «ارزش های برابر» صورت بگیرد. اما ارزش کالا چطور تعیین می شود؟ توسط مقدار زمان کاری که برای تولید آن به کار رفته. اما نه هر مقدار زمان کاری بلکه زمان کار اجتماعا لازم. یعنی بازهم رابطه میان انسان هایی که مستقیما درگیر تولید هستند به میان می آید. برخی  از تولیدکنندگان، در مدت زمان کمتر و برخی بیشتر، یک فرآورده مشابه را تولید می کنند. در چارچوب سرمایه داری، به سرعت میانگینی برقرار می شود که طبق آن کالاها مبادله می شوند و این میانگین «کار اجتماعا لازم» به کار رفته در تولید فرآورده هاست. چنانچه برای تولید یک فرآورده، ابزار تولید بهتری به کار رود، مثلا ماشین چرم دوزی برقی به جای دست دوزی، مقدار زمان اجتماعا لازم برای تولید کفش پایین می رود. می بینیم که به این ترتیب، روابط ارزش دائما برهم می خورد و مرتبا در ساختار طبقۀ کارگر تاثیر گذاشته و حتا ترکیب سرمایه داران را عوض می کند. مثلا، عده ای از سرمایه داران که نمی توانند با این پیشرفت خود را منطبق کنند ورشکست می شوند. آن کارگرانی که نمی توانند مهارت خود را از دستی به ماشینی تبدیل کنند، بیکار می شوند. شیوۀ تولید سرمایه داری نه تنها دائما تمایزات طبقاتی و اجتماعی و سلسله مراتب، انسان هایی با حق و حقوق انسانی تفاضلی را تولید و بازتولید می کند؛ بلکه با هرج و مرج عجین است. «روابط ارزش» مرتبا دستخوش تغییر می شوند و «ثباتی» در کار نیست.

مغز استخوان تولید و مبادلۀ کالایی و قانون ارزش، کالای منحصر به فردی به اسم «نیروی کار» است. «نیروی کار» توان جسمانی و دماغی انسان برای تولید فرآورده های زندگی است. کارگر به این علت کارگر است که فقط یک دارایی برای مبادله دارد: نیروی کار. سرمایه دار این نیروی کار را از کارگر می خرد و در ترکیب با دیگر «نهاده ها» مانند ابزار تولید و مواد خام آن را «مصرف می کند» تا ارزش اضافه تولید کند و سرمایه اش را بسط دهد.

مقوله های اقتصادی مانند کالا و قانون ارزش و ارزش اضافه و کار اجتماعا لازم دارای تاریخ هستند. یعنی، در برهه ای از زمان به وجود آمده اند و امروزه ضرورت از میان بردن آن ها در مقابل بشریت خودنمایی می کند. در برهه ای از تاریخ اجتماعی انسان که «کمون اولیه» نام گذاری شده است، فرآورده های مفید تولید شده توسط آحاد جامعه به مثابه «کالا» تولید نمی شد. با تعاون تولید و بر حسب نیاز مصرف می شد. در جامعۀ کمونیستی آینده نیز تولید و مبادلۀ نیازها نه به مثابه «کالا» بلکه به شکل تولید اجتماعی مستقیم، بر مبنای روابط تولیدی کمونیستی و اصل «از هر کس به اندازه توانش، به هر کس به اندازه نیازش» خواهد بود.   

 

[۱] قطب نمای «محو چهار کلیت» در دوران سوسیالیسم و دولت دیکتاتوری پرولتاریا را مارکس این گونه تشریح کرد: محو کلیه تمایزات طبقاتی، محو کلیۀ روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را ایجاد می کند، محو کلیۀ روابط اجتماعیِ ستم گرانۀ منطبق بر این روابط تولیدی، و محو کلیۀ افکاری که این تمایزات و روابط اجتماعی را توجیه و تقویت می کند

[۲] رجوع کنید به فصل ۶ از «کتاب شانگهای» در زیر عنوان «قانون ارزش هنوز برتولید سوسیالیستی  تاثیر می  گذارد»

[۳] این روشی است که مائوتسه دون در «شش اثر نظامی» فرموله می کند: تمرکز نیرو برای محو نیروی دشمن.

[۴] به طور مثال، در اقتصاد برده داری در جنوب آمریکا، برده داران برای اضافه کردن بر ثروت خود علاوه بر تولید پنبه، برده ها را مجبور به تولید مثل می‏کردند تا بر «کالاهای» برده دار اضافه کنند و برده دار این کالاهای زنده را در بازار می فروختند و بازار بر روی برده ها قیمت گذاری می کرد.

[i] لنین، انتقاد ساده لوحانه، کلیات آثار به زبان انگلیسی، جلد سوم صفحه ۶۱۸

 

[ii] انگلس، آنتی  دورینگ به انگلیسی، صفحه ۳۶۶