متن کامل آخرین نوشته باب آواکیان: آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷۲ دقیقه

بحران عمیق، شکاف های عمق یابنده، چشم انداز جنگ داخلی – و انقلابی که فورا لازم است

شالوده ای ضروری، نقشه راهی پایه ای برای انقلاب

نوشته: باب آواکیان، رهبر انقلابی، مولف کمونیسم نوین. ۱۳ دسامبر ۲۰۲۱

در طول این صحبت، مرتبا به نکات کلیدی در دو سند بسیار مهم که در وبسایت انقلاب موجود است ارجاع خواهم داد: یکی «بیانیه و فراخوان به متشکل شدن برای انقلابی واقعی» و دیگری از مقالات خودم است با عنوان «دوران نادری که انقلاب را ممکن می کند سررسیده است! چرا و چگونه این فرصت نادر را در چنگ بگیریم؟» که بعد از «بیانیه و فراخوان» انتشار یافت.

همه کسانی که در این جلسه هستند و هرکس که دغدغه مسائل مهمی که در این سخنان به آن می پردازیم را دارد، مهم است که این دو سند را بخوانید (دوباره بخوانید) و عمیقا وارد آن شوید. و مرتبا به سایت روکام رجوع کرده و برنامه شوی هفتگی «انقلاب  و نه چیزی کمتر» را ببینید. هم وبسایت و هم این برنامه هفتگی، به طرزی تیز چرایی ضرورت عاجل یک انقلاب و امکان آن را به تصویر می کشند و می گویند که اهداف این انقلاب چیست و هرکس چگونه می تواند بخشی از ساختن این انقلاب بشود. آن چه امروز در موردش صحبت خواهم کرد، همانطور که از عنوان آن پیداست، گذاشتن یک شالوده اساسی و نقشه راه پایه ای برای این انقلاب است.

یک نکته دیگر: من هر آن چه را که لازم است در مورد وضعیت بگویم، این که چرا این طور است، به چه سمتی روان است، برای تغییر رادیکال وضع به سمت مثبت انجام چه کاری لازم است، خواهم گفت و به عنوان بخشی از آن، رک و صریح در مورد برخی حقایق صحبت خواهم کرد که حتما به برخی ها برخواهد خورد. من این کار را می کنم چون بُرد و باخت در این اوضاع بسیار بالاست و (با ارجاع به خطی از آواز باب دیلان) باید بگویم که ساعت دیر وقت است و نمی توان وقت را به حرف های بیهوده گذراند. اما این کار را از روی این حس نمی کنم که گویا این مردم آنقدر عمیقا در شیوه های تفکر و اعمالی که به تقویت ستم و تحقیر خودشان و دیگران خدمت می کند گرفتارند که نمی توانند از آن بیرون بیایند. خیر! اتفاقا کار من دقیقا از فهم این واقعیت سرچشمه می گیرد که توده های مردم نه تنها نیاز دارند بلکه می توانند از این شیوه های تفکر و اعمال گسست کنند و آنها می توانند به مثابه بخشی از تغییر دادن رادیکال جهان به سمتی رهایی بخش و در فرآیند عملی کردن این تغییر، خودشان را هم به طور رادیکال عوض کنند.

پس واردش بشویم.

برویم به اصل مطلب: خیلی ها (از جمله کسی مانند مارتین لوترکینگ) استدلال کرده اند که تلاش در انجام یک انقلاب برای سرنگون کردن سیستم حاکم، حکم خودکشی را دارد؛ به ویژه برای سیاهان در این کشور. در حالی که مردم سیاه، و توده های دیگر مردم تحت ستم و استثمار، عمیقا و شدیدا نیازمند چنین انقلابی هستند. واقعیت این است که چنین انقلابی می تواند موفق شود اما موفقیت آن به ویژه در کشوری مانند آمریکا، فقط در دوره ها و موقعیت های نادر امکان پذیر است. حال، در این جا با حقیقت بسیار مهمی مواجه هستیم: اکنون یکی از آن دوره ها و موقعیت های نادر است.

این دوره نادر را نباید تلف کرد، به هرز داد و دور ریخت. بلکه، فعالانه باید تدارک انقلاب را دید و با حرارت و پیگیرانه و به طور مستمر، برای ساختن نیروهایی که دارای جهت گیری علمی هستند و به طرز قدرتمندی سازمان یافته اند، کار کرد و زمین را برای انقلاب آماده کرد.

به همین خاطر است که ما کمونیست های انقلابی می گوییم:

روی سخن با هر کسی است که تحمل وضع کنونی دنیا را ندارد … خسته و آزرده است از این که با این همه انسان رفتار حیوانی در پیش گرفته می شود … هر کسی که میداند ادعای وجود “آزادی و عدالت” دروغی بیرحمانه است … هر کسی که علیرغم وعده های دروغین و سخنان شیرینِ قدرتمندان (یا کسانی که به دنبال قدرت هستند)، به حق، از استمرار همیشگی بی عدالتی و نابرابری خشمگین است …  هر کسی که نگران آینده و این واقعیت است که امروز، جوان بودن به معنای محروم شدن از آینده ای شایسته است و معلوم نیست که اصلاً  آینده ای در کار است؟ … روی سخن ما با همۀ آنهایی است که حتا فقط یک بار آرزوی جهانی بهتر را کرده اند و به این سوال فکر کرده اند که آیا جهانی بهتر ممکن است؟ … حرفمان با هرکسی است که تشنۀ جهانی بدون ستم، استثمار، فقر و نابودی محیط زیست است … هر کسی که جرات دارد برای چیزی بجنگد که واقعاً ارزش جنگیدن دارد … به همه شما می گوییم: لازم است، بخشی از این انقلاب باشید

اینجا صحبت از یک انقلاب واقعی است و نه خود را مشغول چند تغییر کردن که به نفع شمار قلیلی باشد و کلیت این سیستم را در قدرت نگاه دارد. همان طور که «بیانیه و فراخوان» روشن می کند:

معنی انقلاب، شکل گرفتن نیرویی است بالغ بر میلیون ها نفر از بخش های مختلف جامعه که برای دست زدن به یک مبارزۀ همه جانبه، سازمان یافته اند تا این سیستم را سرنگون کنند و به جای آن، سیستم سیاسی و اقتصادیِ بنیادا متفاوت و بسیار بهتری ایجاد کنند که سیستم سوسیالیستی است. سیستمی که مبنایش تامین نیازهای مردم و پیش برد مبارزه برای جهانی کمونیستی است که با رسیدن آن بالاخره در همه جای دنیا بر استثمار، ستم و نابودی محیط زیست که بخشی از سوخت و ساز سیستم سرمایه داری- امپریالیسم است،نقطه پایان گذاشته خواهد شد. هرچیزی کمتر از  این انقلاب، کاملا در ریشه کن کردن معضلات یا رهنمون شدن ما به راه حل واقعی شکست خواهد خورد.  

پس بیایید عمیق تر وارد این موضوع شویم که چرا اکنون با یکی از آن اوضاع و موقعیت های نادر مواجهیم که انقلاب را امکان پذیر می کند و چه باید کرد که این انقلاب شانس واقعی برای پیروزی داشته باشد.

اول، بیایید این  حقایق بنیادین را روشن کنیم:

ما تحت یک سیستم زندگی می کنیم:  سیستم سرمایه داری-امپریالیسم (سرمایه داری یک سیستم اقتصادی و سیاسی استثمار و ستم است، و امپریالیسم اشاره دارد به خصلت جهانیِ این سیستم)

علت پایه ایِ رنج های بزرگ مردم در سراسر جهان، این سیستم است که امروز به شکلی روزافزون موجودیت بشر را هم تهدید می کند: از طریق نابودی جهش وار محیط زیست جهان و خطر جنگ میان قدرت های سرمایه داری-امپریالیستی که دارای سلاح های هسته ای هستند (مانند ایالات متحده و چین).

تمام اینها واقعیت است و هیچ کس نمی تواند از این واقعیت فرار کند. یا ما به طور رادیکال و به طریقی مثبت آن را تغییر خواهیم داد یا این که همه چیز به شکلی منفی تغییر خواهد یافت.

بیایید یک بار دیگر روش کنیم: معنای تغییرِ مثبت، انقلاب کردن است. انجام یک انقلاب واقعی که سیستم حاکمِ سرمایه داری-امپریالیسم را سرنگون کند و آن را با یک سیستم متفاوت و رهایی بخش جایگزین کند. زیرا اینهم یک حقیقت پایه ای است که: در جهان امروز، برای تغییر اساسی جامعه باید قدرت سیاسی را کسب کرد. یعنی، باید قدرت دولتی موجود را سرنگون و یک قدرت دولتی نوین بر جایش مستقر کرد.

«بیانیه و فراخوان» یک حقیقت مهم دیگر را این طور بیان می کند:

همین تابستان گذشته، زمانی که میلیون ها نفر از هر نژاد و جنسیتی، در سرتاسر کشور و در سراسر جهان، با هم در برابر ظلم نژادپرستانه و قتل های پلیس قیام کردند، دیدیم که پتانسیل انقلاب با چه قدرتی خود را نشان داد. ما این پتانسیل را در طغیان های گسترده زنان، در تمام کشورهای جهان، مشاهده کرده ایم. آنان حاضر به تن دادن به تجاوز و تحقیر نیستند. این پتانسیل را در اضطراب عمیق  دانشمندان و میلیون ها مردم عادی در مورد وخیم تر شدن بحران اقلیمی که آیندۀ بشریت را تهدید می کند می بینیم و این بحرانی است که سیستم سرمایه داری- امپریالیستی هرگز قادر به حل آن نیست و فقط آن را بدتر میکند.

ما دیده ایم که وقتی که میلیون ها نفر به خیابان می آیند و به خصوص وقتی که به خیابان می آیند فقط برای یکی دو روز و بیان احساساتشان و بازگشت به خانه و وضعیت «نرمال» نیست بلکه وقتی این کار را با عزم راسخ و به صورت ادامه دار انجام می دهند، فضای سیاسی و صف آرایی نیروها در کلیت جامعه تغیییر می کند و هر بخش از جامعه و هر نهاد مهم حاکمیت را مجبور به واکنش می کنند. این هم نمونه قدرتمند دیگری است که با خیزش توده ای در تابستان ۲۰۲۰ دیدیم.

اما، به خیابان آمدن میلیون ها نفر، حتا به شکل رزمندۀ ادامه دار، هرچند که مهم است، اما به خودی خود نمی تواند به تغییری اساسی منجر شود. این تغییر اساسی تنها زمانی رخ می تواند بدهد که سیستمی که مردم علیه اش شورش می کنند، حقیقتا سرنگون شود. 

در کشورهای مختلف، دفعات زیادی بوده است که بخش بزرگی از جامعه شورش کرده و حتا هفته ها و ماه ها در خیابان ها بوده اند، اما نهادهای حاکمیت و به ویژه نیروهای پلیس و ارتش «از هم گسیخته نشدند» و مردم هم آماده نبودند که مبارزه را به سطح دیگری برسانند و به این ترتیب هیچ تغییر اساسی صورت نگرفت. حتا نتایج فاجعه بار هم از درون این وقایع وقتی که توده های مردم سر به خیزش برداشته اند و به اشتباه باور کرده اند که صرفا به این خاطر که آرمانشان عادلانه است، نیروهای مسلحِ سیستم حاکم با آنها همدلی کرده و به آنها خواهند پیوست – در حالی که در واقع آن نیروها نقش خود را ادامه داده و به مثابه نیروهای قهریۀ حفاظت از سیستم موجود عمل کرده اند و دیر یا زود دست به سرکوب خشونت بار مردم زده اند.

خیر! سیستم ستمگر حاکم را باید سرنگون کرد. یعنی، نیروهای سازمان یافته انقلابی باید نهادهای سرکوب قهریۀ آن را درهم شکنند، مغلوب و مضمحل کنند. به همین علت لازم است که اوضاع به ورای صرفا اعتراضات توده ای، هرچقدر هم که رزمنده و راسخ باشند برود و تبدیل به یک انقلاب واقعی شود.

در رابطه با کشوری مانند اینجا {ایالات متحده آمریکا} حتا در وضعیتی که میلیون ها نفر از مردم، به شکلی ادامه دار به خیابان ها بیایند و عزم جزم در شورش علیه ستم و بی عدالتی داشته باشند، و حتا اگر برخی از نیروهای مسلح سیستم نیز با این شورش همدلی داشته و آن را از خودشان بدانند، بازهم بسیار غیر محتمل است که این خیزش، به خودی خود، منجر به منشعب کردن آن نیروهای مسلح شده و بخش قابل توجهی از آن ها به مردمی که به این شکل به پا خاسته اند، بپیوندند. (این امر در مورد نیروی پلیس بیشتر مصداق دارد، زیرا صفوف پلیس پر از حیوان های دست راستی های سرسخت است).

در واقع یکی از اهداف انقلاب (و امری که باید بخشی ضروری از استراتژی نیروهای انقلابی باشد) این خواهد بود که بخش قابل توجهی از نیروهای مسلح را که به مخالفت با انقلاب بر می خیزند، جلب کند. اما امکان تحقق این امر، و راه دست یافتن به آن، بستگی به روند تکاملیِ خودِ فرآیند انقلاب خواهد داشت. 

بعدا، در انتهای این سخنان، به طور مستقیم تری وارد این مساله خواهم شد و برخی جنبه های کلیدی دکترین و رویکرد استراتژیکی را که نیروهای انقلابی باید – زمانی که شرایط لازم برای دست زدن به یک جنگ انقلابی تمام عیار به وجود آورده شده باشد– به کار ببندند تا واقعا شانس پیروزی داشته باشند را بحث خواهم کرد– از جمله در مورد رویکرد در رابطه با جلب نیروهای طرف مقابل، در طول آن جنگ تمام عیار.  و در بخشی از آن صحبت ها، خواهم گفت که در یک جنگ داخلی که میان بخش های متضاد جامعه جریان می یابد، امور می تواند به گونه ای تکامل یابد که همان نیروهای مسلح که ستون فقرات قدرت دولتی بودند و سیستم سرمایه داری-امپریالیستی موجود را تقویت می‏کردند، بر بستر جنگ داخلی منشعب شوند و این امر می تواند پیامدهایی برای رساندن انقلاب به فرجام پیروزمند داشته باشد.

اما قبل از آن، مهم است که وارد این مساله اساسی شویم: شرایط ضروری برای یک انقلاب چیستند؟ اینها به طور پایه ای عبارتند از:

وجود بحرانی در جامعه و حکومت چنان عمیق و چنان مختل کنندۀ «روند معمول امور» که کسانی که برای مدت مدیدی بر ما حکومت کرده اند، دیگر نتوانند به سیاق «معمول»، آن طور که مردم را عادت به پذیرش آن داده بودند، حکومت کنند.

وجود یک مردم انقلابی که شمارشان به میلیون ها نفر می رسد، در حالی که «وفاداری» شان به سیستم درهم شکسته شده است، و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه بزرگتر از ترسشان از سرکوب قهرآمیز سیستم است.

وجود یک نیروی انقلابی سازمان یافته – متشکل از شمار در حال ازدیاد از میان توده های تحت ستم ولی همچنین از میان بسیاری دیگر از بخش های جامعه – نیرویی که در زمینه تدارک و اجرای انقلاب متکی بر علمی ترین رویکرد است و به طور سیستماتیک در تلاش است که آن را به کار ببرد و به طور روزافزونی چشم توده های مردم به این نیرو است که آنان را در به وجود آوردن این تغییر رادیکال که به اضطرار مورد نیاز است، رهبری کند.

برای عمیق شدن، بیایید وارد شرط اول شویم.

برخی تجارب تاریخی مهمی وجود دارد که می توان از آنها آموخت – از وضعیت هایی که طبقۀ حاکم،  دیگر قادر نبود به «سیاق معمول» که مردم را عادت به پذیرش آن داده بود حکومت کند، و امکان واقعی سربلند کرد که سیستم موجود سرنگون شود، حتا سیستمی با چنان استحکامات قدرتمند که برای مدت های مدید، به وجود آوردن چنین تغییر عمیقی غیر ممکن به نظر می آمد. این اتفاق به ویژه زمانی رخ می دهد که طبقۀ حاکم یا بخشی از طبقۀ حاکم آن سیستم دیگر اعتقادی به «هنجارهای انسجام بخش» سیستم (رشته باورها و فرآیندهای تنظیم کنندۀ سیستم) ندارد و به طور کمابیش آشکار آنها را کنار می گذارد.    

یک نمونه از این روند را می توان در اتحاد شوروی در سال های ۱۹۸۹-۱۹۹۱ دید (هرچند که آن سیستم توسط یک انقلاب واقعی پایین کشیده نشد اما دربرگیرندۀ تغییری مهم بود). اتحاد شوروی اولین دولت سوسیالیستی جهان بود که از طریق انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ به وجود آمد. اما حقیقت آن است که در اواسط دهه ۱۹۵۰ سرمایه داری در آن کشور احیاء شده بود ولی هنوز و برای مدتی نقاب «سوسیالیسم» را حفظ کرده بود. اما بعدا در دهه ۱۹۸۰، «رفرم» هایی اتخاذ شد که شروع به ازهم گسیختن کلیت سیستم شد و در نهایت بخش هایی از طبقه حاکمه تظاهر به سوسیالیسم را کنار گذاشت و کشور دستخوش دگرگونی شده و آشکارا یک جامعه سرمایه داری شد و حتا هویت ظاهری اش به عنون «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را کنار گذاشت. همین نوع دگرگونی در کشورهای اروپای شرقی که تحت سلطه موثر اتحاد شوروی بودند رخ داد. در این کشورها، خیزش های توده ای رخ داد. ساختارهای حاکم منشعب شدند. و نتیجه اش صورت گرفتن تغییری بود از سرمایه داری نقاب دار به سرمایه داری بی نقاب. هرچند این تغییر یک انقلاب واقعی نبود اما تغییر مهمی بود.  

چنین وضعی، بخشی از یک پدیدۀ عام است که تغییر مهم و حتا یک انقلاب واقعی، می تواند ممکن شود (یا ممکن تر شود) – وضعیتی که صرفا یک بحران عمیق در جامعه و تفرقه جدی در میان نیروهای حاکم نیست بلکه وضعیتی است که نیروهای حاکم به واقع منشعب شده اند و سیاق سابق حکومت کردن به واقع دیگر ممکن نیست.

یک نمونه دیگر، به وجود آمدن خودِ اتحاد شوروی در نتیجه انقلاب روسیه است. این واقعه در زمان جنگ جهانی اول رخ داد. میلیون ها نفر از مردم روسیه مردند و توده های مردم زیر فشار رنج ها و سختی های بزرگی بودند. در چنین شرایط حساسی،  نیروهای حاکمِ آن کشور منشعب شدند و این امر، در ابتدا منتهی به سرنگون شدن حاکمیت طولانی و قدرتمند سلطنت استبداد تزاری شد اما دری هم به روی انقلاب باز شد که توانست طبقات استثمارگر را که شامل نیروهای بورژوازی بود که تلاش می‏کردند بدون تزار حاکمیت سرمایه داری را تحکیم کنند، سرنگون کند.

یا، مثال دیگری از تاریخ این کشور برایتان بیاورم: چرا در جریان جنگ داخلی در سال های ۱۸۶۰ شمار زیادی از مردم سیاه (نزدیک به دویست هزار نفر) به ارتش متحد شمال که علیه کنفدراسیون جنوب می جنگید پیوستند؟ زیرا کشور و آنها که بر آن حکومت می‏کردند، منشعب شده بود و توده های سیاه حس می‏کردند که در چنان وضعیتی، امکان واقعی برای خاتمه بخشیدن به شرایط بردگی وجود دارد که بعد از این که جنگ داخلی تمام شد اتفاق افتاد.

چنین چیزی را چگونه می توان در رابطه با این کشور و شرایط امروز، به کار بست؟ آنطور که روز به روز آشکارتر می شود، نه تنها  در کشور به طور کلی شکاف های عمیق است که هر روز عمیق تر می شوند بلکه این شکاف ها در میان قدرت های حاکمه این سیستم جریان دارد. بعدا به این مساله بیشتر خواهم پرداخت اما همین را بگویم که یک بخش از قدرت های حاکم که توسط حزب جمهوری خواه نمایندگی می شود، دیگر اعتقادی به آن چه «هنجارهای انسجام بخش» در حاکمیت «دموکراتیک» سرمایه داری در این کشور بوده است ندارد یا احساس می کند که نمی تواند متعهد به آن باشد. این امر، موجب عمیق تر شدن انشقاق ها و برخوردهای حادی در سراسر جهان و همچنین در میان «بالایی ها» شده است و هرچه بیشتر عمیق تر می شود. پولاریزاسیون تداوم یافته و حادتر خواهد شد در حالی که نیروهای حلقه زده حول حزب جمهوری خواه و تحت رهبری آن، در پافشاری (از جمله پافشاری خشونت بار) بر تحمیل دیدگاه شان از «آمریکا را دوباره عظمت بخشیم» هرچه تهاجمی تر شده اند. این امر، دهشت های بسیار واقعی را بر دیگر دهشت ها اضافه خواهد کرد.

تمام این وضعیت تاثیرات متضاد خود را دارد. برخی از آن ها مطمئنا منفی است اما برخی نیز مثبت بوده یا ظرفیت مثبت دارد. به موازات تکامل این وضعیت، این حقیقت عمیق هرچه آشکارتر شده و با قدرت بیشتری خود را به نمایش خواهد گذاشت: بحران و شکاف های عمیق در جامعه فقط به واسطه روش رادیکال می تواند حل شود:  چه روش رادیکال ارتجاعی که به شدت جنایتکارانه و سرکوبگرانه و به واسطه ابزار ویرانگر پیش خواهد رفت یا از طریق رهایی بخش انقلابی .

با توجه به این مساله، آن چه به طور عاجل مورد نیاز و ممکن است و باید به طور خستگی ناپذیر و فعالانه برایش کار کرد تا واقعا یک محصول مثبت از درون این وضعیت بیرون بیاید، این است که یک صف آرایی اساسا متفاوت در کشور شکل بگیرد: یک تجدید قطب بندی لازم است که مساعد به حال انقلاب و به میدان آوردن نیروی ضروری برای انقلاب باشد – برای یک انقلاب واقعی جهت سرنگون کردن این سیستم و ایجاد یک سیستم بنیادا متفاوت و  بسیار بهتر.

اما چرا و چگونه ممکن است که بتوان چنین تجدید قطب بندی را برای یک انقلاب واقعی به وجود آورد؟

به خاطر اوضاعی است که بسیار متفاوت از «وضعیت معمولی»  است که نسل ها در این کشور حاکم بوده است. در مقاله «دوران نادر» نوشتم که وضع کنونی چگونه به وجود آمده است: 

اگرچه ادعای «دموکراسی، همراه با آزادی و عدالت برای همه» دروغ سنگدلانه ای است، اما برای حاکمان این کشور، چنین دروغی برای سامان دادن امور در چارچوب و تحت حاکمیت سیستم، حیاتی بوده است – به ویژه برای اینکه افرادِ تحت ستمِ سیستم را معتقد به این توهم نگاه دارند که گویا می شود این سیستم را عادلانه تر کرد. به همین دلیل است که هر دو حزب طبقه ی حاکم، تا مدت زیادی با یکدیگر توافق داشتند که برای حکومت کردن بر کشور، در این چارچوب با هم کار کنند. آنها توافق داشتند که نتایج انتخابات را بپذیرند و موجبات  «انتقال صلح آمیز قدرت» را بین نمایندگان متفاوت همین سیستم، چه دموکرات و چه جمهوری خواه، فراهم کنند.

از زمان پایان جنگ جهانی دوم (۷۵ سال پیش) تا کنون، شرایط در این کشور و به طور کلی در جهان تغییر کرده است.  برای طبقه ی حاکمه ضروری بود که جهت حفظ «نظم و ثبات» در این کشور برخی امتیازات را به مبارزه علیه برتری طلبی سفید، برتری طلبی مردانه و سایر روابط ستمگرانه بدهد. در همان حال، طبقه ی حاکمه اصرار داشت که همه ی اینها را به عنوان تلاش برای «ایجاد ایالات متحدۀ کامل تر» و «ناب تر کردن دموکراسی عظیمی که همیشه در این کشور وجود داشته است» قلمداد کند. به علاوه، از جهت دیگری نیز دادن چنین امتیازاتی به مبارزه علیه ستم ها برای حاکمان این کشور ضروری بود زیرا نیاز داشتند بتوانند آمریکا را که در واقع ستمگرترین، ویرانگرترین قدرت و غارت کننده ی توده های مردم و سیاره ی زمین است، به عنوان «رهبر جهان آزاد» تبلیغ کنند.

اما بخشی از طبقه ی حاکمه ی سرمایه دار آمریکا که حزب جمهوری خواه آن را نمایندگی می کند، همیشه در مقابل دادن همین امتیازات بسیار جزئی، مقاومت کرده است. آنان بر این باورند و متقاعد شده اند که این تغییرات و امتیاز دادن ها، زیاده از حد شده است و برای آنچه که تا کنون توانسته است انسجام این کشور را حفظ کند و بر جهان مسلط اش سازد، خطرناک شده است.  

جمهوری خواهان بدل به یک حزب فاشیستی شده اند؛ یعنی، حزبی که بر مبنای برتری طلبی آشکار و ستیزه جویانه سفید، برتری طلبی مردانه و سایر روابط ستمگرانه بنا شده است- حزبی که متقاعد شده که: تنها اوست که شایستگی حکومت کردن را دارد و در نتیجه، به سوی دستکاری انتخابات و سرکوب آرا جهت تضمین پیروزی برای خود و حفظ قدرت خیز برداشت؛ از پذیرش نتایج انتخاباتی که در آن پیروز نشد امتناع کرد؛ حزبی که مصمم است «حاکمیت قانون» را تحریف و نابود کند، حقوق مردم را لگدمال کند و دیکتاتوری برهنه و بی آرایه سرمایه داری را اختیار کند؛ {و نهایتا} حزبی که آماده است تا از خشونت نه تنها علیه توده های مردم بلکه همچنین علیه رقبایش در طبقه ی حاکمه نیز استفاده کند.

جمهوری خواهان، بخش قابل توجهی از مردمی را بسیج کرده اند که شدیدا و به طور غیرعقلانی معتقدند برتری طلبی سفید، برتری طلبی مردانه و سایر روابط ستمگرانه ( همچنین غارت بی حد و حصر محیط زیست) باید قاطعانه حمایت و تقویت شود. آنها به سوی حالتی از جنون وحشیانه رانده شده اند و انواع تئوری های توطئۀ احمقانه را در کنار بنیادگرایی دیوانه وار مسیحی پذیرفته اند و این را پاسخی می بینند در مقابل خطری که موقعیت به اصطلاح «برحق» ( یا «خدا دادی» شان) را تهدید می کند و مصر هستند که دادن امتیازات بیشتر به مبارزه علیه ستم، موجب نابودی آنچیزی می شود که «آمریکا را بزرگ ساخته است».

هر روز و به هزاران شکل، واقعیت فریاد می زند که هیچگونه همزیستی با دیوانگی فاشیستی ممکن نیست و هیچکس نباید چنین چیزی را بخواهد! هیچ امکان ندارد که انسانی شرافتمند باشد و بخواهد در جامعه و جهانی زندگی کند که این فاشیست ها مصمم هستند به وجود آورند و مشتاق اند که برایش کشتار کنند.

همان طور که در بیانیه سال نو در ژانویه ۲۰۲۱ نوشتم:

بایدن و دموکرات ها می گویند «کشور را متحد خواهند کرد» اما این ادعایی دروغین است. زیرا هیچ نوع «آشتی» با این فاشیست ها ممکن نیست مگر بر اساس تن دادن به شروط فاشیست ها که عواقب و نتایج وحشتناکی خواهد داشت. زیرا «عصبانیت» کینه ورزانه و متعصبانۀ فاشیست ها برخاسته از ضدیتشان با هر گونه ایجاد محدودیت برای برتری طلبی سفید، سلطه گری مردانه، بیگانه ستیزی (نفرت از خارجی ها)، شوونیسم هار آمریکایی و چپاول افسارگسیختۀ محیط زیست است.

در اوایل کارزار انتخاباتی بایدن برای ریاست جمهوری، او لاف می زد که در زمان سناتوری اش قادر بود با برتری طلبان سفید و جدایی طلبان جنوب همکاری کند! اکنون، او هنوز تلاش می کند با کسانی از حزب جمهوری خواه که وقیحانه برتری طلب سفید و آشکارا فاشیست هستند همکاری کند. اما با وجود تلاش هایش، آنها حاضر نیستند با او کار کنند مگر بر حسب شروط خودشان.

اوضاع مثل گذشته نیست و واقعیت این است: انشقاق های عمیق درون طبقه حاکمه و به طور کلی درون جامعه را نمی توان تخفیف داد؛ این ها روز به روز عمیق تر و حادتر؛ روز به روز تیزتر و آشتی ناپذیرتر خواهند شد. در این جا حقیقتی اساسی موجود است که لازم است آن را به وضوح و عمیق درک کنیم که این شکاف ها:

در چارچوبی که تا کنون وجود داشته است غیرقابل حل هستند. این چارچوب قریب به ۱۵۰ سال- از کمی پس از پایان جنگ داخلی که منجر به لغو برده داری شد – وجود داشته و تا کنون توانسته است انسجام سیستم را حفظ کند. اما این شکاف ها را دیگر نمی توانند بر مبنای «دموکراسی» سرمایه دارانه که مدت های مدید ابزار «معمول» حاکمیت (دیکتاتوری) سرمایه داری بوده است، حل کنند.

و این که:

این شرایط نادر، با تعمیق و حاد شدن تضادها در بین قدرت های حاکمه، و به طور کل در جامعه، مبنای قوی تری و گشایش عظیم تری را برای شکستن تسلط این سیستم بر توده های مردم فراهم آورده است.

و به شدت مهم است که عمیقا نکتۀ زیر را درک کنیم که:

به موازات تکامل این وضعیت و ناتوانی بیشتر طبقه ی حاکمه در حکومت کردن به سیاق گذشته، جامعه و زندگی روزمره ی توده های بخش های مختلف جامعه می تواند با «اختلالات و شکاف های» مکرر مواجه شده و از مجاری «معمول» امور که پیش از این بوده خارج و به نحو فزاینده ای ناآرام و پرآشوب شود.

از آنجایی که «طریق معمول» که پیش از این بر جامعه حاکم بود، در سامان دادن امور ناکام مانده- و جامعه به نحو فزاینده ای از هم گسسته شده است- این امر می تواند اعتقاد مردم مبنی بر اینکه «طریقی که همیشه بوده» به معنای تنها طریقی است که می تواند باشد را تکان داده و متزلزل کند. این موضوع می تواند ذهن افراد را به روی پرسش گری بگشاید – به معنای واقعی کلمه این موضوع مردم را وادار به پرسشگری می کند- پرسشگری درباره طریقی که پیش از این حاکم بوده، و درباره ی اینکه آیا امور بایستی همچنان به همین طریق بماند؟ و همه ی اینها محتمل تر خواهد شد اگر نیروهای انقلابی در سطح جامعه بین مردم باشند و بر واقعیت عمیقتر آنچه که در حال رخ دادن است و چرایی آن، پرتو بیافکنند و این مسئله را مطرح کنند که بدیل و آلترناتیوی برای زندگی کردن به طریق دیگر وجود دارد.

این بخش حیاتی است از این که یک اوضاع انقلابی را چگونه می توان به وجود آورد. یعنی، اوضاعی که در آن سرنگون کردن سیستم ممکن می شود.

از طرف دیگر، «اگر اوضاع به حال خود واگذار شود» — یعنی، اگر خصلت جاری و دینامیک های این وضعیت بر روی همان مسیری که اکنون قرار دارد، بماند – تقریبا با اطمینان می توان گفت که ماحصل این وضعیت و انشقاق هایی که خصلت آن را رقم می زند، منفیِ هولناکی خواهد بود. بنابراین وضعیت کنونی را باید در مدت زمان نسبتا کوتاه و «فشرده» (منظورم چند هفته و ماه نیست ولی چند دهه هم نیست) به طور رادیکال عوض کرد. اگر تا پیش از انتخاباتِ برنامه ریزی شده برای ریاست جمهوری در سال ۲۰۲۴ هنوز اوضاع کاملا منفجر نشده باشد، آن انتخابات نقطه عطف حیاتی و نقطه چرخشی تعیین کننده خواهد بود که از طریق آن جمهوری خواهان فاشیست تلاش خواهند کرد که قدرت را گرفته و خود را بر جامعه تحمیل کنند و هرگونه امکانی را برای این که در آینده قدرت از آن ها به جای دیگر «منتقل» شود از بین ببرند.

جمهوری خواهان کماکان به دروغ بزرگ شان که انتخابات قبلی (۲۰۲۰) از ترامپ ربوده شد و هنوز به حرکاتشان در سرکوب آراء ادامه می دهند و تمام جهت گیری شان این است که در هر حال در انتخابات سال ۲۰۲۴ (با فرض وجود انتخابات ریاست جمهوری)، تنها نتیجۀ قابل پذیرش برایشان این خواهد بود که پیروز انتخابات اعلام شوند. تمام اینها روشن کرده است که آنها به هیچ شکل از «انتقال صلح آمیز قدرت» در حکومت اجازه نخواهند داد مگر این که نتیجه اش به قدرت رسیدن خودشان باشد. شمار روز افزون از کسانی که سمت و سوی فاشیسم دارند آماده اند که در رسیدن به چشم انداز منحط شان مبنی بر «عظمت دوبارۀ آمریکا» دست به خشونت بزنند. و رهبری جمهوری خواه آماده است تا در صورتی که به شکل دیگری به قدرت نرسند دست به خشونت بزنند. پیشاپیش، مقامات انتخاب شده جمهوری خواه، از جمله اعضای کنگره، دارند احساسات را در خدمت به ضرورت دست زدن به چنین خشونتی و حمایت از اوباش فاشیست که درگیر خشونت شدند، بر می انگیزند.

در اوضاع ۲۰۲۰ در انتخابات ریاست جمهوری، مغلوب کردن و اخراج ترامپ از قدرت از طریق انتخابات ممکن بود و به عنوان یک حرکت تاکتیکی جهت ممانعت فوری از تحکیم بیشتر حاکمیت فاشیستی، اهمیت داشت که انجام بشود. اما، با وجود شکست انتخاباتی، ترامپ و حامیانش تقریبا در انجام یک کودتا موفق شدند و اگر موفق می شدند، در مقابل نتایج انتخابات و «انتقال مسالمت آمیز قدرت» از یک بخش به بخش دیگر طبقه حاکمه می ایستادند و در قدرت می ماندند. همه چیز نسبت به اوضاعی که  هنگام انتخابات ۲۰۲۰ و دوره بلافاصله بعد از آن وجود داشت عوض شده و به سرعت در حال تغییر است.

مضافا، خودِ فرآیند انتخاباتیِ سیستم، علیه آن نوع تغییر اساسی که اکنون به طور عاجل لازم است، کار می کند. یکی از کارهایی که می کند این است که افق مردم را پایین می کشد و «انتخاب های واقع بینانه» را محدود می کند به آن چه در چارچوب سیستم ممکن است و مردم را عادت می دهد که رویکرد و نگاه شان به مسائل در چارچوبه ای باشد که سیستم ارائه می دهد. تداوم رای دادن به دموکرات ها و تلاش برای ممانعت از موفقیت جمهوری خواه-فاشیست ها در کسب و تحکیم قدرت، از طریق انتخابات به احتمال بسیار زیاد شکست خواهد خورد و اساسی تر از همه این که به تداوم اوضاع در مسیر فاجعه باری که اکنون هست خدمت خواهد کرد و تداوم اوضاع در این مسیر پیامدهای وحشتناک برای میلیون ها نفر از مردم کرۀ زمین و برای بشریت در کل، خواهد داشت.

همانطور که در بیانیه سال جدید (۲۰۲۱) گفتم:

شکست انتخاباتی رژیم ترامپ/ پنس فقط “مقداری زمان می خرد”: هم در رابطه با خطر قریب الوقوع فاشیسم که این رژیم نماینده آن است و اساسی تر از آن، از نظر بحران اگزیستانسیالی (بحران بود و نبود –م) که بشریت را تهدید می کند و نتیجۀ آن است که بشریت به قوای محرکۀ سیستم سرمایه داری – امپریالیسم متصل است. اما، اساسا زمانِ مبارزه برای آیندۀ بهتر برای بشریت، تنگ است.

زمان دارد از دست می رود و همراه با آن اوضاع به سمت فرجام فاجعه بار شتاب گرفته است. آن مقدار زمانی را که هنوز داریم نباید توسط آن چه به ویژه اکنون هیچ نیست جز مانوردهی بی معنا در چارچوب این سیستم و انتخابات های آن، هدر بدهیم. این زمان را باید با اضطراری ضروری صرف ساختن راه به سمت تنها راه حلی که می تواند مانع از آن فاجعه شود کنیم و از درون این تلاش یک چیز حقیقتا مثبت بیرون بیاوریم: وقوع یک انقلاب واقعی.

در باقی این سخنان به طور کامل تر در مورد این که چه کاری نیاز هست انجام شود تا پایه ای برای انجام انقلاب فراهم شود، صحبت خواهم کرد؛ و در انتها، به طور مستقیم به رویکرد پایه ای در دست زدن به جنگی تمام عیار برای انقلاب، که شانس واقعی برای پیروزی در آن باشد، سخن خواهم گفت.

اما لازم است که بر حقیقت حیاتی تاکید بگذاریم: همه چیز وابسته به آن است که بتوانیم مردمی انقلابی را به مثابه یک نیروی قدرتمند انقلابی به میدان بیاوریم که از میان ستمدیده ترین ستمدیدگان و  همه بخش های جامعه برخاسته اند و در ابتدا هزاران نفرند و بعدا شمارشان سر به میلیون ها می زند، و از همان ابتدا سازمان یافته است و پیگیرانه با افقی سراسری حرکت می کند، تمام جامعه را متاثر می کند، مختصاتی را که توده های مردم از دریچه آن مسائل را می دیدند عوض می کند و بر واکنش همه و هر نهاد جامعه تاثیر می گذارد. همه چیز باید از هم اکنون متمرکز باشد بر این که به واقع چگونه این نیروی انقلابی را به میدان آوریم و سازماندهی کنیم.

راه پایه ای برای انجام این کار در «بیانیه و فراخوان» تشریح شده است:

 ما به طور عاجل نیاز داریم که اوضاع را عوض کنیم زیرا شمار کسانی که نسبت به این انقلاب آگاه هستند و به آن پیوسته اند اصلا کافی نیست. ما نیاز داریم این انقلاب و رهبری آن را در همه جا بشناسانیم. ما نیاز داریم با اطرافیان خود و با مردم سراسر کشور، به طور جدی مبارزه کنیم و آنان را به چالش بکشیم که وارد کاری شوند که واقعا نیازمند شجاعت است و تاثیر مثبت واقعی بر اوضاع خواهد گذاشت. پس بخشی از این انقلاب شوید و از این رهبریت پیروی کنید. ما نیاز داریم که تعداد هرچه بیشتری را در صفوف انقلاب متشکل کنیم.

پس معنای این حرف که باید همین الان وارد فعالیت برای سازمان دادن مردم برای انقلاب شویم چیست؟ همان طور که «بیانیه و فراخوان» شرح می دهد:

متشکل کردن مردم در این انقلاب یعنی به سراغ انواع و اقسام آدم ها، در همه جای جامعه رفتن و اکتفا نکردن به پیوند با کسانی که در اعتراض و شورش علیه ستم و بی عدالتی هستند. خبر انقلاب را باید در جای جایِ جامعه و در میان انواع و اقسام آدم ها پخش کنیم. هم در زندگی واقعی و هم در فضای مجازی باید مردم را گرد بیاوریم که وارد بحث و فکر در این مورد شوند که انقلاب چیست و چرا ضروری است، انقلاب در برگیرنده چه کارهایی است و هدف آن استقرار چه نوع جامعه ای است؟

این کار، کسانی را که تازه با انقلاب آشنا شده اند قادر خواهد کرد که خودشان سازمان دهندگان انقلاب شوند و تعداد هرچه بیشتری را برای انجام این کار بسیج کنند. بر این پایه و از این طریق، می توانیم گسترش صفوفِ انقلاب با ضرباهنگِ رشد یابنده را ممکن کنیم تا توده های مردم متحدانه و به مثابه یک نیروی قدرتمند عمل کنند؛ از این طریق باید بتوانیم به جذب و سازمان دهیِ قوایی بپردازیم که برای قرار گرفتن در موقعیتی که بتوان به سرنگونی سیستم اقدام کرد، ضروری است. 

ما در همان حال که با شمار روزافزونی متحد می شویم تا با جنایت و بیرحمی و ویرانی که سیستم به بار می آورد بجنگیم، اما لازم است که سخت با مردم مبارزه کنیم تا استراتژی و جهت گیری، ارزش ها و اهداف انقلاب را اتخاذ کنند و خود را وقف تلاش برای تحقق آن کنند و از طریق همۀ این راه ها، هزاران و سپس میلیون ها نفر را برای از بین بردن سیستمی که برای مردم جهنم ساخته است،  آماده و آبدیده کنیم    ما با هر مبارزه ای که متحد می شویم و صادقانه و شفاف متحد می شویم باید ماموریت مرکزی مان به عنوان فعال کمونیست انقلابی و به عنوان حزب را اعلام کنیم و بگوییم چرا؟ چون فقط این طور می توان حساب این سیستم جنایت پیشه را رسید. وگرنه می رفتیم دنبال زندگیمان و فقط گاهی ابراز همبستگی با رنج دیدگان می کردیم. این نیروی انقلابی سازمان یافته را باید مرتبا به میدان بیاوریم تا علیه سیستم و مجریان جنایت پیشه اش بایستند و کل «صحنه» (صحنه سیاسی، اجتماعی و اوضاع فرهنگی و “فضا”) را در سراسر جامعه تغییر دهند، نفوذ سیستم بر مردم را تضعیف کنند، و هرچه بیشتر آنان را از کمک به سیستم و اجرای اوامر آن دور کنند و بهترین شرایط را برای پیروزی انقلاب فراهم کنند.

همراه با این کار، درک و رویکرد پایه ای زیر باید دائما به کار بسته شود:

یکی از اصول و روش های مهم در سازماندهی مردم در انقلاب، درک این مساله است: در عین حال که انقلاب تعهد می طلبد، اما درجه تعهد آدم ها، در هر مقطع زمانی معین، «اساسا، منطبق است بر  آمال و اهدافی که در آن ها بیدار یا در آن ها ایجاد شده و پایه در درکشان از الزامات تحقق این اهداف دارد» و نقطۀ شروع تعهد سپردنشان «باید مطابق درکی باشد که خودشان به آن رسیده اند که فکر می کنند خدمت ضروری و حیاتی به انقلاب است. هرچند که ممکن است از طریق مبارزه که گاه تند و تیز هم بوده به این درک رسیده باشند ولی باید منطبق بر آن باشد.» افراد می توانند با انجام وظایف ساده که در انجام آن ها احساس اطمینان می کنند و می تواند خدمت واقعی به ساختن انقلاب باشد، آغاز کنند و به موازات کسب تجارب بیشتر و درک عمیق تر، مسئولیت های بیشتری بگیرند. مساله مهم این است که آن ها همراه با دیگران بخشی از فرآیند ساختن انقلاب باشند. این اصول و روش ها همواره و در تمام مراحل شرکت مردم در انقلاب می بایست به روشنی ملکه ذهن ما باشند و برای توانمند کردن آن ها در ارتقاء درک و تعهدشان، به کار گرفته شوند.[i]

همانطور که «بیانیه و فراخوان» روشن می کند، برای جلب توده های مردم به انقلاب، نیاز به تداوم مبارزات زیاد هست. آنهم نه فقط مبارزه علیه سیستمی که منبع دهشت های دائمی است که بر سر مردم می بارد. بلکه، همچنین مبارزه علیه شیوه های تفکر خود مردم و عملکردهای آنها در روابط میان خودشان است زیرا اینها شیوه های تفکر و عملکردهایی است که مصداق «درونی کردن» شیوه های تفکر و عملکردهایی است که سیستم با روابط هیولایی و ارزش های منحطش ترویج می کند. این شیوه های تفکر و عملکرد، مانع ایجاد پولاریزاسیون (قطب بندی) مجدد در جامعه است، که برای استفاده از فرصت نادر برای انقلاب کردن، به طور اضطراری مورد نیاز است. 

در مقاله «امید برای بشریت بر پایه ای علمی»، به حرف استیو کینگ، جمهوری خواه عضو کنگره اشاره کردم که قطب بندی کنونی جامعه را این طور خصلت نمایی کرده بود: یک عالمه حرف در مورد جنگ داخلی زده می شود در حالی که یک طرف (یعنی طرف فاشیست ها) تا به دندان مسلح است (نزدیک به هشت تریلیون گلوله دارد) و طرف دیگر («بیداران»woke ) نمی توانند تصمیم بگیرند که از کدام توالت باید استفاده کنند. هرچند این مشاهدات کینگ، بسیار تحریف آمیز و توهین مسلم به ترانس ها است، اما دارای جنبه ای از شرارت دیوانه وار و بیش از اندازه حقیقت است. و اگر این قطب بندی اساسا تغییر ناپذیر بماند، به موازات تکامل و حادتر شدن وضع، حتا دارای پیامدهای بدتر خواهد بود.

بسیار مرتبط با این و تبارزی از آن، این واقعیت که امروز، به خصوص در میان طبقات میانی، اوضاع هنوز به مقدار بیش از اندازه زیادی در تطابق با کلمات ییتسِ شاعر است: بهترین ها از هر اعتقادی تهی هستند، اما بدترین ها مملو از غیظی سرسختانه اند.  این فاشیست ها هستند که اعلام کرده اند «این جنگ است»! این فاشیست ها هستند که از ته دل احساس می‏کنند اوضاع به سمتی می رود که برایشان کاملا غیر قابل تحمل است و تهدیدی وجودی برای آن سبک زندگی و کشوری است که فکر می‏کنند ارزش بودن دارد. و در مغزهای معوج شان، حکومت (یا حکومتی که دست دموکرات هاست یا خیلی تحت نفوذ آنهاست) دارد تلاش می کند که اوضاع را بر این مسیر نگه دارد و بنابراین کاملا نامشروع است. اما از طرف دیگر، در میان کسانی که به درستی می توان گفت «آدم های با شرف» هستند و علیه این فاشیست ها می باشند، چشم پوشی، نادانی و حس نه-دانم یا حتا انکار واقعیت اوضاع را می بینیم. آنها، بیش از اندازه با حس رخوتی که دوست دارند اوضاع به سمت خوبِ مطلوب آنها برود یا حداقل یک جورهایی به خیر و خوشی «حل شود»، به خواب رفته اند. یا، به همان اندازه که تشخیص داده اند  این طور نیست (برای مثال، با شتاب گیری بحران محیط زیست) حس بدبینی، درهم شکسته شدن و انفعال آن ها را فراگرفته است.

اما مشکل فقط این ها نیست. همانطور که در «امید برای بشریت» گفتم:

یک عنصر دیگرِ مساله که ما نمی توانیم چشم پوشی کنیم این است: درست است که بسیاری از چیزهایی که استیو کینگ می گوید، به شکل مجنون واری در رابطه با مترقی ها یا آدم های طبقه میانیِ به اصطلاح «بیدار» خورند دارد، اما یک معضل دیگر هم در رابطه با توده های مردم تحتانی و به ویژه جوانان وجود دارد – یک معضل بزرگ این است که آنها سلاح هایشان را به سمت یکدیگر نشانه رفته اند … این چیزی است که برای ساختن جنبشی برای یک انقلاب واقعی، باید به طور بنیادین تغییر کند. 

بعدا بیشتر در این باره خواهم گفت. اما مهم است به برخورد «نرمی» که حداقل تا کنون نسبت به شرکت کنندگان در شورش ۶ ژانویه ۲۰۲۱ علیه عمارت کنگره آمریکا و تلاش ترامپ به کودتا شده است، توجهات را جلب کنیم: اتهامات بسیار پایینی بهشان زده شده است و در محکمه ها احکام کمی در این زمینه داده اند و هیچ اقدامی در اعلام جرم علیه ترامپ و دیگر شخصیت های سیاسی عالیرتبه فاشیست نشده است. این روند، رخدادهای آلمان را وقتی که جنبش فاشیستی نازی به رهبری هیتلر در آن جا سربلند کرد، به یاد می آورد. در دهه ۱۹۲۰، هیتلر کودتایی را که به «کودتای سالن آبجو» معروف شد رهبری کرد. در واقع، اقدامی دست و پاچلفتی بود برای گرفتن قدرت از طریق کودتایی که به شدت ضعیف سازماندهی شده بود و فاقد نقشه ریزی و حمایت لازم بود. اما به هیتلر برخورد بسیار نرمی شد و این «کودتای سالن آبجو» تبدیل شد به تمرینی برای حرکت بعدی برای کسب قدرت و تحکیم قدرت توسط نازی ها؛ درهم شکستن هرگونه اپوزیسیون موثر و تمام جنایت های هولناک نازی ها که از پس آن آمد. (شباهت به قصد کودتای ترامپ و طرفدارانش در بعد از انتخابات ۲۰۲۰ و به ویژه حمله به عمارت کنگره در ۶ ژانویه را عده ای به این شکل خوب بیان کرده اند: « کودتای شکست خورده چیست؟ تمرین کودتا

هم زمان، اوضاع در «طرف دیگر این شکاف» و به ویژه در میان کسانی که خود را «بیدار» woke  می خوانند چگونه است؟ باید با صراحت گفت که «بیداری» تبدیل به یک شوخی – شوخی ایِ بد — شده است! شعاری که در revcom.us نوشته شده است تصویر مهمی ارائه می دهد: «شما فکر می کنید بیدارید اما دارید در دالان کابوس خواب گردی می کنید». علاوه بر این لازم است اضافه کنیم که  «بیداریت» wokeness با خصلتِ پرهیز از مبارزه واقعی که ضروری است و پشت کردن به آن و این مبارزه را با «تغییر واژه» (وورد چنج) و «فرهنگ ابطال» (کنسل کالچر) جایگزین کردن، در واقع دارد به این کابوس خدمت کرده و آن را طولانی می کند.

یک نمونه مضحک و خشم برانگیز کاری است که «اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا» (آمریکن سیویل لیبرتیز یونیون – ACLU ) انجام داده و جملۀ قاضی روث بادر گینبرگ در مورد حق زنان به سقط جنین را مثله کرده است. یعنی، به جای «زن» گذاشته است «شخص» (و به جای اوی مونث she-her گذاشته است آنها they-their)! این نمونه بخشی از پدیدۀ بزرگتری است که تحت لوای حق ترانس ها، در واقع در جهت پاک کردن زن به لحاظ مفهومی، حرکت می کند. اما پاک کردن مفهوم زن نمی تواند واقعیت وجود ستم هولناک بر میلیاردها زن را در جهان واقعی، پاک کند. در واقع کاری که می کند این است که مبارزه توده ای و رزمندۀ عاجل و ضروری علیه حملات فزاینده ای که به زنان و برای محکم تر کردن زنجیرهای ستم بر نیمی از بشریت که مونث است می شود، تضعیف می کند. اگر «اتحادیه آزادی های مدنی آمریکا» و دیگران، که در گذشته کارهای خوبی کرده اند، این مسیر را ادامه دهند، بسیاری از کارهای خوب خودشان را بی اثر خواهند کرد در حالی که می توانند و لازم است که هنوز آن کارهای خوب را بکنند.

آیا این «بیدارها» و «مترقی ها» واقعا باور دارند که تمرکز بر روی تغییر واژه ها (اسم، ضمیر و غیره) به واقع به تغییر جهان، در جهتی مثبت، خواهد انجامید؟

آیا آنها واقعا باور دارند که اگر یک ستمی را «ایجنسی» {فاعلیت} بخوانند، از ستم گرانه بودن آن کم می شود (برای مثال، وقتی زنی در تن فروشی و پورنوگرافی اسیر می شود، آیا اسم این را «ایجنسی» بگذاریم، مساله را چیزی بجز ستم هولناکی می کند که زنان در معرض اش قرار دارند و به همه زنان ضربه می زند؟ )

آیا آنها واقعا فکر می‏کنند اگر سیستم برخی اعضای قشرهای تحت ستم را در نهادها و ساختارهای قدرت این سیستم سرمایه داری-امپریالیسم «شرکت» دهد، واقعا ماهیت سیستم که اساسا و به طرز هولناکی ستمگرانه است عوض می شود؟ (اولین رئیس جمهور سیاه  … اولین معاون رئیس جمهوری زن … اولین آسیایی … اولین لاتینو … اولین همجنس گرا … اولین ترانس … اولین فلان و بهمان … هنوز همان سیستم است!)

در رابطه با «دوستان بیدار» و به ویژه کل این جریان «فرهنگ ابطال»، باید گفت: «توده های مردم زیر تیغ بیرحمی و قساوت اند، دنیا دارد می سوزد (حتا به معنی واقعی کلمه) ولی مشغلۀ شما عوض کردن چهره آنهایی است که در راس این دهشت ها نشسته اند و به صورت مردم تف می کنید اگر که ضمایر و موصوف هایی را که شما تصویب کرده اید استفاده نمی کنند یا به شکل دیگری از استانداردهای «بیداریت» که در موتاسیون دائمی است، تخطی می کنند.»

این رفتارها شبیه برخی رفتارها و رویکردها است که در «گشایش ها» بحث کرده ام: «ژست هایی برای مرعوب کردن». این را مائوتسه دون (رهبر انقلاب چین و کشور چین که تا سال ۱۹۷۶ که مائوتسه دون درگذشت، یک کشور سوسیالیستی بود. «کتاب سرخ کوچک» مائو دارای نقل قول هایی بود که به طور گسترده در سراسر جهان توده های مردم آن را می خواندند. از جمله سیاهان و جوانان تمام ملیت ها و دیگران در ایالات متحده). مائو با صراحت می گفت، «ژست های مرعوب کننده علیه دشمن بی ثمر است و باعث لطمات واقعی در میان مردم می شود.» همان طور که در «گشایش ها» گفتم:

سیاست هویتی، و به خصوص ژست هایی که آن را همراهی می کند، فقط در میان کسانی «مفید» است که توسط آن مرعوب می شوند و در واقع این مرعوب شدن لطمات خیلی زیادی می زند. مائو هم گفت این نوع از حرکات در میان مردم لطمات زیاد می زند. مرعوب کردن مردم به جای جذب آنان به این که درک علمی از واقعیت پیدا کنند و دست به آن چه لازم است بزنند، فقط می تواند در میان مردم لطمه بزند و مطلقا علیه آنهایی که در قدرت هستند بی ثمر است.

همراه با این، باید گفت که آدم ها بیش از اندازه ذوب در «فرهنگ تروما» شده اند؛ به طوری که  هرگونه توهین یا بی حرمتی یا به چالش کشیده شدن باورهای محبوبشان را یک ضربه تروما محسوب می‏کنند و هرگونه ترومای واقعی را تبدیل به انگیزه ای می‏کنند که در خودشان فرود بروند و تمرکزشان را بگذارند بر «به حال خودم برسم».

در «امید برای بشریت» تاکید کردم که:

ترومای ناشی از تحمل رنج شکل های وحشتناک ستم و تحقیر، یک چیز واقعی است و هیچ کس نباید آن را انکار کرده و یا به آن کم بها بدهد – اما به جای این که فرد «در خودش فرو برود» لازم است که تروما در فرد تبدیل به خشم و عزم جزم و پیوستن اش به مبارزه کلکتیو بشود تا بر هرگونه جنایت و ستم، در همه و هر جا، که منبع و علت اساسی اش این سیستم سرمایه داری امپریالیسم است، نقطه پایان گذاشته شود.

اما همراه با «فرهنگ تروما» — به چیز دیگری هم انتقاد خواهم کرد هرچند که ممکنست با برخی از چیزهایی که فاشیست ها از موضع و با اهدافی کاملا متفاوت می گویند «هم پوشانی» داشته باشد و آنهم این است که با وجود مضحک و بی پایه و حتا دلقک وار بودن ژست هایی مانند فلانی «کله خر» و غیره، اما بیش از اندازه آدم ها تشویق شده و عادت داده می شوند که مثل «بچه لوس های اشک دم مشک» شوند!

در این جا باید بگویم: «دوستان بیداری» بس است دیگر، طوری عمل نکنید که انگار این ستمدیدگان (یا  آن طور که خوش دارید بگویید: «به حاشیه رانده شدگان») هستند که شکننده اند و دائما نیازمند حفاظت «فضای امن» می باشند؛ نگران نباشید، بگذارید با ظاهر شدن یک پدیدۀ «تحریک آمیز» به هم بریزند. و از کی تا حالا، دانشگاه ها و دیگر نهادها قرار است جاهایی باشند که شما «امن» باشید – آنهم نه صرفا از خشونت فیزیکی مختلف و توهین های تهدید آمیز و آشکارا تحقیر آمیز. بلکه همچنین از گزاره ها و ایده هایی که شما را از جای خوشتان جا به جا می کند؟ ! اگر با چنین چیزهایی در خطر از هم پاشیدن باشید، پس چطور می خواهید دنیا را عوض کنید؟ همانطور که در «امید برای بشریت» نوشتم:

در هر مبارزۀ واقعی برای مقابله با هر ستم واقعی و مقابله با مجریان قدرتمند آن ستم، شما باید با چشم انداز فداکاری واقعی روبرو شوید، از جمله با چشم انداز این که به لحاظ فیزیکی مورد حمله قرار بگیرید. اگر فکر می کنید می توانید فضای محصورۀ امنی را برای خودتان درست کنید و این کار یک جورایی منجر به تغییر مهمی در جامعه خواهد شد باید بگویم  پر از توهم و خودفریبی هستید.

مشکل وقتی بیشتر می شود که چنین رفتاری اغلب همراه است با تلاش برای منزوی یا ساکت کردن کسانی که طبق این تصویرسازی، از جایگاه به اصطلاح «ممتاز» برخوردارند و «به حاشیه رانده شده» نیستند.  

تمام این ها بیان آن است که افق ها به شدت پایین آمده است و در این افق های تنگ، گرایش به آن است کسانی به عنوان «دشمن» تلقی شوند که دارای جایگاه «ممتاز» هستند در حالی که دشمن، سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و روابط اساسی و نهادهای اقتدار و قدرت آن است که تجسم و اعمال کنندۀ استثمار و ستم هولناکی است که توده های مردم در این کشور و میلیاردها انسان در سراسر جهان از آن در رنجند. 

در این جا دوباره می خواهم به نکته مائو برگردم. این که ژست مرعوب کننده گرفتن، علیه دشمن واقعی بی فایده است و در میان مردم بسیار مضر و لطمه زننده است. 

این طرز فکر و رفتار بیانگر تاثیرات نیروهایی است که نقطه عزیمتشان جهان بینی و آرزوهای بورژوایی (یا خرده بورژوایی) است. یعنی، به دنبال سامان بندی جدیدی هستند که در همین سیستم برای آن ها (و احتمالا دیگرانی مانند خودشان) موقعیت بهتری را تامین کند و سعی می‏کنند اپوزیسیونِ ضدِ بی عدالتی را وارد این  چارچوب کرده و به خدمت اهداف خود در آورند.

باز تاکید می کنم که با در نظر داشتن تمام اینها و به طور کلی در رابطه با جامعه، آن چه عمیقا و به طور عاجل مورد نیاز است تجدید قطب بندی برای انقلاب است و برای این باید بتوانیم شمار روزافزونی از مردم را از انتخاب میان این یا آن جناح هیئت حاکمه که با وجود شکاف درونی شان، تلاش می‏کنند سیستم را به این یا آن شکل حفظ کنند، دور کنیم و همچنین باید شمار روزافزونی از توده های مردم را از کسانی که توهمات مرگبار و اهدافی را تبلیغ می‏کنند که خدمت به خودشان است ولی برای توده های مردم بن بست و ضدِ راه حل است، دور کنیم.

این بر میگردد به اولین نکته از سه شرط انقلاب. یعنی، شکاف های عمیق در میان قدرتهایی که حاکم هستند و به ویژه، در شرایطی که برخورد میان نیروهای حاکم، واقعا هرچه عمیق تر و حادتر می شود، نباید بگذاریم واکنش توده های مردم به این وضعیت طوری باشد که دنبالچه این یا آن بخش از حاکمان ستم گر شوند و طوری عمل کنند که به بازتولید و تقویت حاکمیت ستم گرانه این سیستم کمک کند. بلکه رویکرد باید بهره گرفتن از این وضعیت و توسعه دادن نیروها برای انقلاب باشد.

حقیقت است که قطب بندی کنونی و مسیری که اوضاع در آن جریان دارد، جوانب بد بسیار زیاد دارد که می تواند منجر به وضعیتی بسیار وحشتناک شود. اما این نیز حقیقت و حائز اهمیت بسیار عمیق است که بیرون کشیدن جهانی به واقع مثبت از دل این اوضاع واقعا ممکن است. یعنی، انقلاب کردن و نقطه پایان گذاشتن بر این سیستم و آفریدن چیزی به مراتب بهتر. 

اکنون واقعیت آن است که بخش فاشیست طبقۀ حاکم که توسط حزب جمهوری خواه نمایندگی شده و در آن متمرکز است، فعالانه و به طور تهاجمی درگیر در پیش برد حرکتی با «دو تیغه» برای دست یافتن به حاکمیت فاشیستی و تحکیم آن است. این «دو تیغه» عبارتست از: منحط کردن و کنترل فرآیند انتخاباتی و کنترل نهادهای کلیدی حکومت؛ و تهدید به استفاده از خشونت از جمله از طریق بسیج لشکر اوباش خشن. این فاشیست ها در حال حاضر، عمدتا بر تیغۀ اول تکیه می‏کنند اما تیغۀ دوم، «تکمیل» کنندۀ تیغۀ اول است اما اگر ببینند که برایشان ضروری است، تیغۀ دوم می تواند تبدیل به نوک پیکان حرکت شان شود. در هر حالت، اگر در این کار موفق شوند، از کل قدرت حکومتی (از جمله، قدرت اجراییِ ریاست جمهوری، دستگاه محاکم و قانون و زندان ها و همچنین پلیس و نیروهای نظامی) برای درهم شکستن هر گونه  اپوزیسیون موثر علیه حاکمیت فاشیستی استفاده خواهند کرد و با قوۀ قهریه برنامه شان را تحمیل خواهند کرد تا افسانۀ «عظمت» آمریکا را بر اساس برتری طلبی سفید تهاجمی و پرخاشگر، سلطۀ مردسالاری بیرحم و زمخت، سرکوب مردم ال جی بی تی کیو، بیگانه هراسی (نفرت از خارجی ها و مهاجرین و تنبیه آنها، به ویژه کسانی که بنا به دهان هرزه ترامپ از «کشورهایی که گودال گوه هستند» می آیند)، تحمیل قهرآمیز و عظمت طلبانۀ سلطۀ آمریکا و «برتری تمدن غرب» همراه با رد مستبدانۀ علم و روش علمی، به ویژه جایی که مانعی باشد در مقابل غارت و چپاول طبیعت و مردم جهان.

با توجه به ماهیت، اهداف و اعمال فاشیست ها، وقوع یک جنگ داخلی، احتمالی واقعی است. اما با توجه به ماهیت، اهداف و اعمال بخش «جریان اصلیِ» طبقه حاکم (که توسط حزب دموکرات و مطبوعاتی مانند ام.اس.ان.بی.سی، نیویورک تایمز و سی ان ان نمایندگی می شود) و با توجه به وضعیت جاریِ آنها که، از بخش های مختلف جامعه، گرایش دارند که این بخش «جریان اصلی» طبقه حاکم را حمایت کنند و به لحاظ سیاسی دنباله روی آن شوند، محتمل است که فاشیست ها بدون یک جنگ داخلی به هدفشان برسند و قدرت را گرفته و تحکیم کنند. یا، آنطور که در «بیانیه و فراخوان» تاکید شده است، اگر یک جنگ داخلی یک طرفه به وقوع بپیوندد، این فاشیست ها می توانند دست به کشتار کسانی بزنند که ازشان متنفرند — از جمله سیاهان و دیگر رنگین پوستان، «مهاجرین غیر قانونی»، «زنان پر فیس و افاده» و کسانی که خود را با «هنجارها» و «روابط سنتی سکسوآل و جنسیتی» منطبق نمی کنند.

در هر حالت، واقعیت بسیار جدی و مرگبار آن است که فاشیست ها مصمم اند هرکس و هرچیز را، در  هر جای جامعه که در مقابل رسیدن به اهداف هولناک شان قرار گیرد، درهم بشکنند.

این واقعیت ما را متوجه نکته ای می کند که «بیانیه و فراخوان» بلافاصله بعد می گوید:

لازم است که وضعیت کنونی به طور رادیکال به سمتی عوض شود که  توده های مردم آماده شکست دادن این فاشیست ها باشند و این کار را به عنوان بخشی از سرنگونی کل سیستم انجام دهند– سیستمی که فاشیست ها و بسیاری از دهشت های دیگر را به وجود آورده و مرتبا این دهشت ها را بازتولید می کند.

دموکرات ها هرگز علیه این فاشیست ها به گونه ای که لازم است بجنگند، نخواهند جنگید و نمی توانند چنین کنند. زیرا، لازمه اش این است که به ماهیت سیستم نگاه کنند و این واقعیت را ببینند که فاشیست ها، هرچقدر هم که عجیب و غریب باشند، در واقع بیان غریبِ همان سیستمی هستند که خود دموکرات ها بیان دیگرش می باشند و برای استمرار و تقویت آن کار می‏کنند. از همه اساسی تر: مقصود و هدف نمی تواند صرفا شکست دادن این فاشیست ها به عنوان هدفی در خود باشد و مبارزه علیه آنها نمی تواند با جهت گیریِ بازگشت به روش «نرمالی» باشد که سیستم وحشتناک سرمایه داری امپریالیسم در بیش از یک قرن گذشته عمل کرده است.

امروز با جنگ داخلی دهه ۱۸۶۰ مواجه نیستیم که هدف آنهایی که علیه بی عدالتی می جنگیدند الغای برده داری بود و بر حسب این که چه کسی بر جامعه حاکمیت کند، تنها حاصل مثبت ممکن، تحکیم و تقویت حاکمیت طبقه سرمایه داریِ تازه پا در شمال کشور بود. آن زمان خیلی وقت پیش سپری شده است. و این سیستم سرمایه داری که تبدیل به سیستم جهانی استثمار و ستم ، یعنی سیستم سرمایه داری-امپریالیسم شده است، دیرزمانی است که منسوخ شده و تاریخ اش منقضی شده، و مدتهای مدیدی است که هیچ گونه موقعیت و امکانی ندارد که بتواند در چیزی نقشی مثبت بازی کند ندارد. هدف اکنون، دقیقا باید این باشد که کلیت این سیستم سرمایه داری-امپریالیسم را سرنگون کنیم.

خصلت یک جنگ داخلی جدید کاملا و به طور برجسته متفاوت از خصلت و شاخص های جنگ داخلی قبلی در فاصله ۱۸۶۱-۱۸۶۵ خواهد بود. در آن جنگ داخلی، یک بخش جغرافیایی کشور، کنفدراسیون جنوبی، تلاش کرد تا جدا شده و در آن خطه یک کشور جداگانه تاسیس کند.  امروز، نیروهای فاشیسم در میان اهالی کشور دوباره در جنوب متمرکز و همچنین در مناطق روستایی در سراسر کشور متمرکز شده اند. اما، در جنوب و در سراسر کشور، به لحاظ جغرافیایی، با بخش هایی از اهالی که ضد این فاشیسم هستند از نزدیک مرتبط اند. هر جنگ داخلی جدیدی به راه بیفتد، در سراسر کشور، جنگ میان نیروهایی خواهد بود که در مجاورت یکدیگر بوده و به لحاظ جغرافیایی درهم تنیده اند. این امر برای طرفِ مثبت چنان جنگی، هم امتیاز محسوب شده و هم زیان هایی خواهد داشت و در رویکرد به جنگ در این جنگ داخلی باید به حساب آورده شود.

تصویری که از ایالت های قرمز و آبی مرتبا در مدیای جریان اصلی داده می شود بسیار گمراه کننده است زیرا شکاف های جغرافیایی و سیاسی کشور را تحریف می کند. تصویر دقیقی از تمرکز جمعیت به دست نمی دهد – این که در ایالت های موجود، کدام بخش های مردم به واقع در کجا و در چه شماری متمرکز هستند. به ویژه، تمرکز کلی مردم این کشور در مناطق شهری را کمرنگ می کند؛ از جمله در مناطق حومه که گرداگرد هسته های داخل شهری inner cities را گرفته اند و تمرکز توده های مردم تحت ستم در آن هسته های داخل شهری. این تصویر، مخالفت قوی با فاشیست ها را که در میان بخش بزرگی از مردم مناطق شهری وجود دارد،  کمرنگ می کند. ارائه چنین تصویری توسط مدیای جریان اصلی، این حس را تقویت کند که تنها امکان موجود، تداوم سیستم سرمایه داری-امپریالیسم است و تنها انتخاب، انتخاب از میان دو حزبی است که طبقه حاکمه این کشور را نمایندگی می‏کنند: حزب جمهوری خواه «قرمز» یا حزب دموکرات «آبی». (در ضمن «تصاحب» رنگ قرمز که تاریخا نماد کمونیسم بوده است، توسط حزب جمهوری خواه فاشیست، یک کار نفرت انگیز است).

قطب بندیِ جاری در میان کسانی که ضد فاشیست ها هستند با وجود داشتن جوانب مثبت، آن قطب بندی ای نیست که مورد نیاز است و مسلما توان جواب به چالش عمیق و عاجل این زمان را ندارد. به دلایلی که بحث کردیم، امکان ندارد که بتوان با خط دموکرات ها، خطی که برای نسل ها «هنجارهای» حاکمیت سرمایه داری «دموکراتیک» در این کشور بوده است، شکستی واقعی و با دوام بر فاشیست ها وارد کرد. اساسا، تحت این سیستم هیچ راه حلی که منطبق بر منافع توده های مردم باشد موجود نیست. نه تنها در این کشور بلکه در کل جهان. یک بار دیگر تاکید می کنم، آن چه به طور عاجل مورد نیاز است یک قطب بندی بسیار متفاوت از آن چه امروز وجود دارد لازم است: یک تجدید قطب بندی برای انقلاب لازم است.

بدون این که بخواهم مطلق کنم، باز تاکید می کنم که چارچوبه زمانی محدودی برای دست یافتن به این قطب بندی مجدد داریم. اگر قطب بندی موجود ادامه یابد، و تهاجم فاشیستی توسط حزب جمهوری خواه و پایۀ آن هرچه تهاجمی تر و قدرتمندتر شود، آنگاه بسیار محتمل است که «تعرض تیغۀ دولبۀ» آنها موفق شود. آنها از طریق حکومت های ایالتی و بخش های کلیدی دولت فدرال که در ید اختیارشان است، تغییراتی را به وجود آورده اند و از این تغییرات، به ویژه در دادگاه ها، استفاده خواهند کرد، تا کنترل کل کشور را دوباره به دست گرفته و تحکیم کنند و آنگاه با حرصی انتقام جویانه برنامه فاشیستی شان را اعمال کنند و به طور قهرآمیز و با استفاده از هر مقدار خشونتی که ضروری می بینند، هرگونه اپوزیسیون موثر را از بین ببرند.

اضطرار اوضاع و نیاز فوری به قطب بندی مجدد برای انقلاب، باید خیلی روشن درک شود و با قطعیت و به سبکی مجاب کننده و بدون غلو کردن (که البته برای تشریح حساسیت اوضاع و وظایف عاجل نیازی به غلو نیست) به توده ها منتقل شود. اهمیت حیاتی دارد که با مردمی که علیه بی عدالتی ها و جنایت های وحشتناکی که مرتبا توسط سیستم تولید می شود به پا خاسته اند، متحد شویم و به طور مستمر امکان یک بدیل بنیادا متفاوت و رهایی بخش را به طور زنده به میانشان ببریم. بار دیگر تاکید می کنم : ضروری است که دست به مبارزه ای خستگی ناپذیر بزنیم و مردم را از شیوه مرسوم تفکر و عملشان که آنان را به این سیستم زنجیر می کند و به شکل های مختلف به بازتولید سیستم خدمت می کند، جدا کنیم.

خود شیوۀ تفکر محتوم گرایی و شکست گرایی را باید شکست داد. این شیوه تفکر، بر این باور است که هیچ کاری برای تغییر وضعیت وحشتناک و آینده تاریکی که اکنون بشریت با آن مواجه است نمی توان کرد و این که هیچ نوع تغییر رادیکال مثبت ممکن نیست. از طریق مبارزه ای تیز باید بر این شیوه تفکر فائق آمد: با گسترش آگاهی و زندگی بخشیدن به این که امکان یک جهان بنیادا متفاوت و بهتر از طریق انقلاب هست و ممکن بودن آن پایه در درک علمی و رویکرد ماتریالیستی به جهان واقعی و تغییر آن دارد. به طور کلی – و بالاتر از همه در میان توده های تحتانی و آنها که تحت شدیدترین ستم ها هستند و باید تبدیل به ستون فقرات انقلاب بشوند، فائق آمدن بر این شکست گرایی و ایجاد قطب بندی مساعد بسیار مهم است و این کار را باید از طریق ترکیب دو کار پیش برد: از یک طرف، مبارزۀ ایدئولوژیکِ شدید در میان مردم و جذب شمار روزافزونی به سمت درک علمی از اوضاع واقعی و راه حل واقعی و همراه با این، مقاومت مصممانه علیه سیستم ستم و سرکوب – که همه اینها باید در خدمت به انباشت و سازماندهی نیروها و آفریدن اتحاد سیاسیِ لازم برای انقلاب باشد.

با وجود آن که اکثریت قاطع توده های مردم نیازمند این انقلاب هستند اما بسیار واقعی است که در حال حاضر اکثریت بزرگ آنها به شیوه های غلطی فکر می‏کنند. رک بگویم، آنها هیچی نمی دانند و  سرشان در ماتحت شان است! این وضع باید به طور رادیکال عوض شود و می تواند عوض شود اما نیازمند مقدار زیادی مبارزه تیز است. همانطور که در «زمانه نادر» گفتم:

به پیش بردن نبردی خستگی ناپذیر و بعضا شدید برای کشیدن تعداد هر چه بیشتر مردم جهت انجام گسستی رادیکال با شرایط محبوس کننده و تحقیرکننده ی این سیستم؛ همچنین به دست گرفتن انگیزه و جهت گیری انقلابی ای که در «بیانیه و فراخوان» پیش گذاشته شده و عمل کردن بر مبنای آن، مسئولیت هر کسی است که نیاز عمیق به انقلاب – و امکان نادر واقعی ای که برای انجام انقلاب سربلند کرده- را تشخیص می دهد.

به جای «ماندن بر مسیر خود» و «گام زدن برای خود»، تحت شرایطی که این سیستم به سوی له کردن هر چه قاطعانه تر هر گونه امید به دنیایی که ارزش زیستن دارد حرکت می کند، مردم باید تصویر بزرگتر را ببینند، بر منافع عظیم تر بشریت و امکان ایجاد جهانی بس بهتر متمرکز شوند – و در جهت جامۀ عمل پوشاندن به چنین جهانی عمل کنند.

به جای یافتن بهانه هایی برای کنار آمدن با وضع موجود و به جای کناره گرفتن از انقلاب (یا بدتر از آن بد و بیراه گفتن به انقلاب) آدم ها باید این انقلاب را بپذیرند و فرصت نادری را که اکنون برای تحقق چیزی بس بهتر از وضع موجود وجود دارد را به هدر ندهند و در به وجود آوردن آن مشارکت کنند.

به جای دست زدن به عملیات مستاصلانۀ فردی یا حمله به این سیستم با نیروهای کوچک و ایزوله که هیچ شانسی برای موفقیت ندارند، مردم باید خشم و نفرتشان از بی عدالتی را برای ساختن جنبش میلیونی ای خرج کنند که شانس واقعی ای برای شکست دادن این سیستم و انجام یک انقلاب واقعی را دارد.

به جای جنگیدن و کشتن یکدیگر، آنچه مردم اکنون باید انجام دهند متحد شدن و دفاع از یکدیگر است- اتحاد علیه تمام خشونت های ناعادلانه. آنها در عین حال که نباید به کسی حمله کنند اما نباید به پلیس یا اوباش فاشیست «غیرنظامی» اجازه دهند که مردم را بکشند یا وحشیگری به خرج دهند. و مردم این امور را باید به عنوان بخشی از ساختن قوای انقلاب انجام دهند. به جای زخم و نیش زبان زدن به یکدیگر و جدا شدن از هم به واسطه ی «هویت ها»، مردم باید با هرکسی که می تواند با ما در مبارزه علیه ستم و بی عدالتی متحد شود، از هر بخش جامعه که باشد، تلاش کنند. هدف این اتحاد باید نقطه پایان گذاشتن بر سیستمی باشد که منبع این ستم و بی عدالتی است.

حزب دموکرات تلاش می کند تداوم این سیستم را تضمین کند و می خواهد با تکیه بر «فرآیندهای متعارفِ» سیستم، به حل معضل خطر فزاینده فاشیسم بپردازد و برای «بستن» شکاف هایی که هر روز بیشتر می شوند تلاش هایی می کند که محکوم به شکست هستند. به جای دنبالچه ی خر دموکرات شدن، مردم باید برای انقلابی که نیاز مبرم است کار کنند و به عنوان بخشی از مسیر انقلاب به مقابله با خطر فاشیسم  بپردازند.

معضلی که مثل نخ تسبیحی در سرتاسر این وضعیت می بینیم فردگرایی است: «به فکر خود بودن» بدون توجه به این که چه تاثیری بر مردم و به طور کلی بشریت می گذارد. این «به فکر خود بودن» در شکل های افراطی در این کشور و در این برهه زمانی خاص، تشویق شده و بیان می شود. و اغلب در ترکیب و درهم تنیدگی است با ناامیدی نسبت به هر چیز بهتر در این جهان. در «امید برای بشریت بر پایه ای علمی» گفتم:

نداشتن امید به زندگی بهتر در این جهان، مثل سنگ سنگینی است که به پای توده های بشریت بسته شده و آن ها را پایین کشیده و خفه و زخمی شان می کند. از جمله، جوانان متمرکز در گتوها و باریوهای کشور و همچنین در شکنجه گاه های زندان های این کشور که مملو از جمعیت است. فردگرایی افراطی که در سراسر این جامعه تشویق و ترویج می شود، وسواس تمرکز کردن بر «سلف»، به شدت چشمان توده ها را بسته و افق شان را پایین کشیده و آنان را عاجز از دیدن امکان ایجاد یک جهان بنیادا متفاوت و به طور رادیکال بهتر، فراتر از محدوده های تنگ این سیستم و دهشت های آن کرده است. 

همراه با دیگر روندهای منفی، این احساس در مردم هست که این دنیا به طرز غیرقابل ترمیمی خراب است و همه چیز فقط به سمت جهنم خواهد رفت. این احساس آن ها را به سمتی می راند که تا قبل از دیر شدن، هر آن چه را که الان برای خودشان می توانند به دست آورند، به دست آورند. پس مردم نیاز به امید دارند. آنها نیاز به غلو و گزافه پردازی ندارند بلکه نیاز به امیدی واقعی دارند که متکی بر یک روش و رویکرد علمی در درک واقعیت جهان و امکان تغییر آن و این که چگونه می تواند از طریق یک انقلاب تغییر کند و جهانی بسیار متفاوت و بهتر به وجود آید. آنها نیاز به چشم انداز وسیعی دارند که شالوده ای علمی دارد، نیاز به یک الگوی انضمامی از یک جامعه بنیادا متفاوت و رهایی بخش دارند. این الگو در قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکا شمالی، که من مولف آن بودم، پیش گذاشته شده است.

آنها نیاز به رویکرد اساسی در فهم واقعیت و تغییر آن دارند که به طور فشرده در زیر بیان شده:

سیستم هایی که مشخصه جوامعی هستند که مردم در آن زندگی می کنند … تاریخا تکامل یافته اند. این به معنای آن است که تغییرات در جامعه بشری متکی است بر تغییر آن چه از قبل در آن جوامع موجود بود و تغییر فقط می تواند بر این پایه حاصل شود. یعنی بر پایۀ نیروهای مولده ای [زمین و مواد خام، کارخانه ها و دیگر تسهیلات تولیدی و فن آوری های دیگر و مردم و دانش و توانائی هایشان] که در هر مقطع توسعه یافته است.

حتا تغییرات انقلابی که جهشی رادیکال از یک سیستم به سیستمی دیگر است، فقط می تواند بر پایۀ تغییر آن چه وجود دارد رخ دهد. این کار را نمی توان از طریق پردازش ایده ها و مفاهیمی در مورد این که جامعه چطور «باید» باشد انجام داد – اگر که آن ایده ها یا مفاهیم پایه ای در واقعیت وجود نداشته باشند. اما آن چه اهمیت حیاتی دارد، درک این مساله است که اکنون آن پایه موجود است که میلیاردها انسان روی این کره زمین را قادر کند که اسباب یک زندگی درخور و شایسته انسان را داشته باشند: زندگی ای که مستمرا به لحاظ مادی و اجتماعی، فکری و فرهنگی غنی تر شود. اما، در همان حال، آن طور که جامعه بشری تحت سلطه سیستم سرمایه داری-امپریالیسم تکامل یافته است منتهی به شکل گیری جهانی بسیار «معوج» شده است که میلیاردها انسان در شرایط وحشتناک ستم و فلاکت زندگی می کنند، میلیون ها کودک در جهان سوم هر ساله از گرسنگی و بیماری های علاج پذیر می میرند. …

همان نیروهای مولده ای که تحت سیستم سرمایه داری امپریالیسم رشد کرده اند، در واقع پایه مادی برای حرکت به ورای این سیستم را فراهم می کنند. اما، در همان حال، خودِ همین سیستم است که به واسطه شیوه تولیدش که مبتنی بر روابط تولیدی استثمار کننده است، مانع مستقیم در مقابل تحقق این امر بوده و مانند زنجیری توده های مردم را در سراسر جهان و به طور کلی بشریت را به اسارت کشیده است. 

این نقل قول را از مقاله «چرا دنیا این قدر خراب است و برای تغییر رادیکال آن چه می توان کرد: یک درک علمی پایه ای». همان طور که همان جا گفتم:

تضاد خیره کنندۀ میان شرایط کنونی توده های بشریت و آن چه به واقع امکان پذیر است، فقط از یک طریق می تواند حل شود و آنهم از طریق انقلابی که سیستم را سرنگون کرده و بر جایش سیستم سوسیالیستی با سمت ایجاد جهان کمونیستی را ایجاد کند. این تنها نوع حل این تضاد است که به نفع آن توده ها و در نهایت به نفع تمام بشریت است. رساندن این درک اساسی به توده ها حیاتی است. زیرا فقط به این ترتیب است که آنها می توانند امید واقعی بر پایه ای علمی داشته باشند.

اما واقعیت این است که نه تنها در میان بسیاری از توده ها امید نیست بلکه جستجوگری هم نیست: جستجوگری برای درک این که چرا دنیا این قدر خراب است و برای تغییرش چه می توان کرد. این وضعیت را باید عمیقا و با قدرت به چالش کشید؛ از طریق به راه انداختن مناظره های بزرگ در مورد موضوعاتی که به واقع موضوعات مرگ و زندگی هستند و مقدار زیادی مبارزه بر سر این سوال بزرگ: معضل اساسیِ مقابل بشریت چیست و راه حل کدام است؟ یا ساده تر بگویم، رفرم در مقابل انقلاب، کارکردن در داخل این سیستم یا سرنگون کردن و جایگزین کردن با یک سیستم بنیادا متفاوت. این موضوعی است که باید به طور جدی جلو گذاشت و در میان توده های مردم، از همه بخش های جامعه، حول آن مناظره و مبارزه ای حاد به راه انداخت. هم در میان آن بخش های جامعه که دارای تحصیلات رسمی محدود هستند (که همه شان را می توان و لازم است که به طور جدی درگیر این مسائل حیاتی و فوری کنیم) و هم در میان دانشجویان، آکادمیسینها و روشنفکران، کسانی که در عرصه هنر هستند و متخصصین.

برگردیم به فقدان جستجوگری: این در موارد بسیار مرتبط است با فردگرایی ممنون- از- خود که یا کورکورانه رخ می دهد یا با سرخوشی بی غرضانه یا از سر کینه جویی سمی. بازهم از «امید برای بشریت» نقل کنم:

فردگرایی یک فاکتور برجسته و «عامل متحد کننده» در بسیاری از روندهای منفی است؛ نقش مهمی دارد در نادان نگاه داشتن مردم نسبت به واقعیت سیستم و عمق دهشت هایی که سیستم مرتبا تولید می کند؛ یک فاکتور برجسته است که نمی گذارد مردم تشخیص دهند لازم است به طور عاجل و همراه با دیگران دست به عمل بزنند و منبع این دهشت ها را در سرچشمه اش محو کنند.  

و:

توده های بشریت رنج های وحشتناکی می کشند. در نتیجه نابودی تصاعدی محیط زیست توسط سیستم سرمایه داری-امپریالیسم و همچنین امکان برپا شدن جنگ هسته ای که کماکان بالای سر بشریت در پرواز است، کل بشریت را با چالش وجودی مواجه کرده است. این ها مسائلی هستند که اگر هر فرد به دنبال منافع خاص خودش باشد، هرگز نمی توان به طور جدی به آنها پرداخت چه برسد به این که حل کرد. در واقع این که مردم به این ترتیب عمل می کنند خودش یک مانع بزرگ در مقابل عملی کردن راه حل ضروری است.

این فردگرایی، به نوبۀ خودش، تا درجات زیادی پایه در  انگل وارگی — زندگی در کشوری که در راس زنجیرۀ غذایی امپریالیستی نشسته و از استثمار و فلاکت میلیون ها و میلیاردها انسان در سراسر جهان، بهره مند می شود – دارد. این بهره مندی صرفا محدود به آن بخش از مردم کشور که واقعا مرفه اند نمی شود. بلکه، همچنین شامل شمار بزرگی می شود که با تقلا و زحمت، از این روز به آن هفته و از این هفته به آن ماه را می گذرانند. این بخش از مردم درگیر در شکل مخصوصی از ترکیب سمی هستند چون هم با تقلا و زحمت روزگار می گذرانند و هم تا درجاتی از انگل وارگی امپریالیستی بهره مند می شوند. تاثیرات این ترکیب سمی آن است که اینها حس می کنند ممکن و حتا ضروری است که نسبت به آن چه در جهان بزرگتر رخ می دهد، بی اعتنا باشند. اما در واقعیت، بی اعتنایی به آن چه در جهان بزرگتر رخ می دهد و اجتناب از پیامدهای مواجه نشدن با واقعیت اوضاع و تغییر آن، امکان ندارد و هر چه بیشتر امکان ناپذیرتر می شود.

بله، حقیقت دارد که آدم فقط یک بار زندگی می کند! و از آن جا که آدم فقط یک بار زندگی می کند بهتر است طوری زندگی کند که به حساب آید و برای چیزی بزرگتر از شخص خودش باشد؛ برای یک انقلاب تاریخی باشد که همه مردم ستمدیده جهان را رها خواهد کرد، روز جدیدی را برای تمام بشریت رقم خواهد زد؛ افق کاملا جدید از آزادی و زندگی معنادار را باز خواهد کرد و شیوه زندگی ای برای انسان ها به همراه خواهد آورد که بسیار فراتر از آن چیزی است که امروز تحت این سیستم هیولایی که به ما تحمیل می شود، ممکن است. این سیستم یک زندگی شایسته را از میلیاردها انسان روی کرۀ زمین دریغ کرده و هیچ آیندۀ با ارزش (و کلا هیچ آینده ای) برای نسل های جوان تر در انبان ندارد.

با فردگراییِ انگلی باید مستقیم، تیز و صریح مقابله کرد و آن را عمیقا به چالش گرفت. زیرا یک مانع عمده در راه کسانی است که به دنبال جواب برای بحران عمیق و شتابان و فاجعه بالقوه ای می گردند که در مقابل مردم این کشور و سراسر جهان است (حال می خواهد آن را تشخیص بدهند و به آن اذعان بکنند یا نکنند). و این فردگرایی مانع از آن می شود که مردم به مثابه یک نیروی انقلابی دست به عمل جمعی بزنند و از دل این دیوانگی یک چیز مثبت بیرون آورند. پ

پس هم در مقیاس فوری و هم در مقیاس استراتژیک کلی، برای به چالش کشیدن فردگرایی انگلی باید مبارزه ای مهم، مصممانه، بی وقفه علیه عظمت طلبی آمریکایی به راه انداخت. این مفهوم تهوع آور که آمریکا و آمریکایی ها بهتر و مهمتر از هر کس دیگر هستند را نباید بی جواب گذاشت. همان طور که قبلا اشاره کرده ام، این ویروسی است که دارد در مقیاس وسیع توده های مردم در این کشور را عفونی می کند – حتا در میان توده های تحت ستم. اگر توده های مردم از این عظمت طلبی آمریکایی گسست نکنند، هرگز نخواهیم توانست، راه حل مثبت و انقلابی را برای حل وضعیت کنونی به کار بریم. یکی از تبارزات عمده و زشتِ عظمت طلبی آمریکایی، پشتیبانی تهوع آور از ارتش آمریکاست که حتا در میان شمار بزرگی از آدم های «مترقی» و «بیدار» رایج است. وقتی به ارتشی ها می گویند، «ممنون از خدمات شما» آدم چندشش می شود. زیرا این «خدمات» هیچ  نیست مگر ارتکاب جنایت های جنگی وحشتناک و جنایت علیه بشریت و تحمیل منافع و اهداف استثمار کننده ترین، ستمگرترین، ویرانگرترین نیروی اجتماعی در تمام جهان: سرمایه داری امپریالیسم ایالات متحده آمریکا. باید در میان تمام بخش های جامعه با این گرایش مقابله کرد و آدم ها را جلب کرد که آن را رد و تقبیح کنند. این امر در حال حاضر بسیار حیاتی است و دارای پیامدهای استراتژیک بسیار مسلم در زمینۀ تدارک انقلاب و  سپس عملیاتی کردن انقلاب است.

بنابراین لازم است که آدم ها را تکان داده و نسبت به واقعیت بیدارشان کنیم – نسبت به واقعیت سیستم سرمایه داری- امپریالیسم، نسبت به واقعیت مسیری که اوضاع در آن قرار دارد و اگر روی همین مسیر بماند پیامدهای وحشتناک خواهد داشت؛ نسبت به این واقعیت که امکانش هست که به واسطه یک انقلاب واقعی چیز مثبتی از درون این اوضاع بیرون بکشیم و این کاری است که باید به طور عاجل به آن پرداخت.

بُعد دیگری از مبارزه ای که لازم است با صراحت و سرسختانه با مردم پیش برده شود، از جمله با توده هایی که به شدت تحت ستم هستند، در بخش سوم از «بیانیه سال جدید» طرح شده است:

با توجه به ارتباط تنگاتنگی که میان پدرسالاریِ پرخاشگر و فاشیسم وجود دارد، جای تعجب نیست که علیرغم نژادپرستیِ عریانِ ترامپ، اقلیتی از مردان سیاه و لاتین تبار جذب او شده اند. از جمله برخی از افراد مشهور در موسیقی رپ. هرچند در رپ و هیپ هاپ نیروها و عناصر مثبتی وجود دارند، اما آنچه به طور فزاینده ترویج میشود فرهنگ زن ستیزانه و تحقیر زنان است که گرچه در آن حاکم نیست ولی بسیار پررنگ است. و همچنین ترویج فرهنگ لات بازی و تیغ زنی که از «خصوصیات» شاخصِ ترامپ است. همچنین جای تعجب نیست که حتی تعداد قابل توجهی از زنان، عمدتا زنان سفید اما همچنین عده ای از زنان لاتین تبار و دیگر رنگین پوستان، به این فاشیسم گرایش یافته اند. متأسفانه پدیدۀ آویزان شدن ستمدیدگان به «زنجیرهای سنتی» که آنها را اسیر کرده، بسیار رایج است.

باید علیه مزخرفات “ماچو” که بیش از  اندازه در میان مردان سیاه و لاتین تبار وجود دارد، مبارزه ای مصمم را پیش برد. این مزخرفات “ماچویی” در داشتن نوع غلطی از “ذهنیت جنگجو” متجلی می شود که در میان شمار بیش از اندازه ای از مردان بومی آمریکا نیز رایج است، البته با شکل های خاص خودش – از نوعی که کاملاً غلط بوده و با صراحت بگویم، متعفن است، به ویژه در زمینۀ داشتن غرورِ عضویت در ارتش ایالات متحده آمریکا که نسل کشی علیه این مردمان بومی آمریکا را پیش برده است. در میان نیمۀ مونث بشریت نیز مواجه با پدیده ای هستیم که خود ستمدیدگان طوری عمل می کنند که عامل ستم بر آنان است – چه به شکل متوسل شدن آنها به سنت ستمگرانۀ پدرسالاریِ دینی و یا به شکل به رخ کشیدن و تحسین چیزی که به طور عینی «سکسوآلیزه» کردن تحقیر آمیز و کالایی کردن رابطۀ جنسی است. چنین چیزی به طور فعال در میان زنان سیاه و لاتین تبار ترویج می شود – و در فرهنگ عامه، از جمله در هیپ هاپ، به طور قطع روندی منفی است. اگر سطحی به مساله نگاه کنیم ممکن است تعجب آور به نظر آید اما جریان «سکسوآلیزه» کردن تحقیرآمیز، غالباً دست در دست «آیینۀ روبروی» آن یعنی تاریک اندیشی دینی است. یعنی، یک شکل بنیادگرایانۀ دین که دریچه روشناییِ خرد را تاریک می کند. پدیده مشابهی در میان اعضای گنگ ها وجود دارد. در این گنگ ها، باندبازی و سایر اعمال تحقیرآمیز و خودتحقیرآمیز با شکلی از این یا آن تاریک‌ اندیشی دینی غلیظ درهم می آمیزند.


«آموزشی» که لایه های پایین جامعه دریافت می کنند (به ویژه «آموزشی» که «نشت می کند» است) بیش از اندازه از طریق نهادهای مذهبی و ترویج تاریک اندیشی دینی است که مشکلی واقعی است و تا حد زیادی، به این علت است که بسیاری از افراد خلق های تحت ستم، مستعد تفکرات ضد علمی، از جمله باورهای جنون آمیزی مانند تئوری های توطئه هستند.
حتا در میان طبقه متوسط ​​سیاه، از جمله بسیاری از آنها که در دانشگاه های «نخبه» تحصیل کرده و آموزش «جهانی» دریافت کرده اند، «ضربان دینی» کماکان نفوذ قابل توجهی دارد.

این نفوذ مرتبا از طریق تبلیغ مداوم ترویج و تقویت می شود که هویت سیاهان به نحوی اساسی و جدایی ناپذیر با مذهب و نهادهای مذهبی، به ویژه کلیسای سیاه مسیحی، درهم بافته شده است. گفته می شود که سیاهان بدون مذهب و کلیسای سیاه، نمی توانستند در آمریکای نژادپرست بقاء یافته و شکوفا شوند. اما، برای توده‌های سیاه‌، «شکوفا شدن» در این سیستم هیولایی غیرممکن است – و صرفاً زنده ماندن، در حالی که در چارچوب سیستم هنوز به طرز وحشتناکی تحت ستم قرار می گیرند، شکنجه و زجرکش می شوند، و مکرراً مورد بیرحمی قرار گرفته و به قتل می رسند، نمی تواند غایت آمالی باشد که می توان به آن دست یافت.
با وجود آن که مسیحیت به‌ویژه توسط نظام برده‌داری به سیاهان تحمیل شد، اما این هم درست است که کلیسای سیاه برخی اوقات و در مقاطعی و تا حدی، نقش مثبتی در مبارزه سیاهان ایفا کرده است. اما این نیز درست است که محدودیت های بسیار مشخصی را بر این مبارزه تحمیل کرده و آن را در محدوده همین سیستم کانالیزه و محدود کرده است؛ در حالی که همین سیستم منشأ ظلم و رنجی است که سیاهان در طول تاریخ کشور در معرض آن قرار گرفته اند.

با تضعیف و تخریب آشکار مدارس دولتی، خصوصا در مناطق داخل شهری و در عرصه ورزش که یکی از معدود عرصه هایی است که تعداد کمی از سیاهان طبقۀ پایین می توانند در آن به ثروت و اعتبار دست یابند، یک بُعد دیگر از معضل این است که در حال حاضر، تعداد قابل توجهی از ورزشکاران سیاه، برای دریافت «آموزش» پایه ای (و در واقع باید گفت، «ضد- آموزش») وارد مدارس خصوصی بنیادگرایی مسیحی می شوند. و سپس، حتی زمانی که در حمایت از مبارزاتِ ضدِ بی‌عدالتی موضع می‌گیرند، اما بسیاری از آنان از «پلاتفرم» خود برای تبلیغ تاریک اندیشی دینی که خودشان توسط آن مغزشویی شده اند، استفاده می کنند. این به وضعیتی خدمت می کند که توده های مردم که تحت تاثیر این شخصیت های معروف هستند، در مقابل انواع تحریف واقعیت، شکننده می شوند.

ما شاهد اظهارات و اقداماتی از سوی افراد مشهور سیاه‌ و صاحب نفوذ در ورزش و عرصه هنر بوده ایم؛ اظهاراتی که بیانگر شیوه های تفکر ضد علمی بوده و آن را رواج می دهند. از جمله این که اطلاعات نادرست در مورد واکسیناسیون ضد کوید اشاعه داده و سیاهان را از دریافت واکسن منع می کنند. و این در شرایطی است که بیماری کوید از سیاهان (و سایر رنگین پوستان) نرخ بالاتری از قربانیان را می گیرد و ثابت شده است که واکسن ها ایمن بوده و در ممانعت از بیماری و مرگ در نتیجه کوید، بسیار موثر هستند. اشاعۀ این اطلاعات غلط ِ ضد علمی، هم به خاطر تاثرات فوری که می گذارد بسیار مضر است و هم بر حسب تاثیرات استراتژیک.

بله درست است که در تاریخ این کشور، مردم سیاه قربانیِ وحشتناک ترین آزمایش های پزشکی بوده اند و هنوز که هنوز است آنها در حوزۀ مراقبت های پزشکی، مورد تبعیض واقع شده و در معرض بی اعتنایی به سلامت شان و حتا درمان های مضر بوده اند. و بله درست است که مردم سیاه در معرض شنیع ترین و جنایتکارانه ترین ستمگری ها توسط مقامات حکومتی بوده اند و کماکان هستند. اما، تمام  این ها در مورد بومیان آمریکا هم صادق است. با این وصف، آنها نرخ بسیار بالاتری از واکسیناسیون ضد کوید را دارند. آن چه به نظر نمی آید که داشته باشند یا حداقل به اندازه قابل توجهی ندارند، این است که افراد و شخصیت های با نفوذ آنها مشغول اشاعه اطلاعات غلط و ضد علمی علیه واکسیناسیون نیستند و فعالانه مردم را علیه واکسیناسیون بر نمی انگیزند.

در رابطه با واکسن ها و مقابله با کوید به طور عام، مانند کلیه معضلات اجتماعی دیگر و یافتن راه حل برای آنها، آن چه مورد نیاز است رویکرد علمی مبتنی بر شواهد است.

اشاعۀ اطلاعات غلطِ ضد علمی و ضد واکسن آسیب عظیمی به «مهار» همه گیری کوید و مشخصا آسیب بزرگی به مردمانی می زند که پیشاپیش ضربه بزرگی از کوید خورده اند. اما علاوه بر این، آب به آسیاب فاشیست های برتری طلب سفید می ریزد. اینها به سرعت این گونه اشاعه اطلاعات غلط را تحسین کرده و تبلیغ می کنند. همانطور که قبلا در این باره گفته ام:

چه وضعیت وحشتناکی است که برخی از سیاهان و دیگر مردم تحت ستم، می توانند عملا با فاشیست ها در یک طرف قرار بگیرند در حالی که این فاشیست ها به آنها به عنوان موجوداتی کمتر از انسان می نگرند و حقوق اولیه شان را انکار کرده و خواهان آن هستند که اینان به طور مادام العمر حبس شده یا کاملا نابود شوند!

این نوع اشاعۀ اطلاعات مضر و حتا مرگبار، تا حد زیادی نشانۀ فردگراییِ افسارگسیخته نیز هست که به این شکل بیان می شود: «این حق من است، و ابراز آزادی فردی من است، هر کار بخواهم انجام می دهم و به هیچ اقتداری نمی توان اجازه محدود کردن آن را داد.»

همانطور که قبلا خاطرنشان کرده ام:

این یاوه گویی است و یاوه ای مضر است! آزادی فردی امر مطلقی نیست. همه با این موافق خواهند بود به شرطی که در تضاد با فردگرایی آنها قرار نگیرد. برای مثال، عده کمی موافق خواهند بود که افراد آزادند در نزدیکی یک دبستان و هنگامی که بچه ها از خیابان رد می شود، با سرعت صد مایل در ساعت رانندگی کند. و هیچ فرد با عقلی موافق آن نخواهد بود که  سفیدهای برتری طلب سیاهان را لینچ کنند یا پلیس به دلخواه سیاهان را به قتل برسانند، به صرف آن که دلشان می خواهد یا آن را بیان «آزادی فردی» (یا «انتخاب شخصی») خود می دانند. …

زندگی در جامعه‌ای که «آزادی فردی» (یا «انتخاب شخصی») مطلق باشد، غیرممکن است. سؤال این است: آیا بیان آزادی فردی، یا محدودیت‌های آزادی فردی، خوب است یا بد – آیا جامعه را بهتر می کنند یا بدتر؟
برخی از سلبریتی‌های سیاه، به خاطر تبلیغ خودشان دست به اشاعۀ مزخرفات ضد علمی می زنند و این امر به طور کلی بیان فرهنگ مسلط است. در این فرهنگ، عقاید به مثابه «حقیقت من»، «بِرَند-بندی» می شوند و به عنوان فکت (یا مترادف با فکت و حتا بهتر از آن) ارائه می شوند و آدم ها سعی می کنند با نظریه دادن، از جمله نظریه هایی که به طرز فاحشی در تضاد با واقعیت هستند، برای خود پیروانی دست و پا کنند.

تأثیر مذهب، و به ویژه مذهب تاریک‌ اندیشانه ضد علمی، عامل مهمی در موضع گیری های مضر برخی از سلبریتی هایِ سیاهِ صاحب نفوذ می باشد. در غیاب یک رویکرد علمی و در شرایطی که با رویکرد علمی مخالفت می شود، توده های مردم در تاریکی رها شده و قادر نیستند تعیین کنند نیروهای مختلف چه چیزی را نمایندگی می کنند و هر یک از مسیرهای مختلف به چه فرجامی منتهی خواهند شد. در چنین شرایطی، هر شورشی لاجرم شورشی کورکورانه خواهد بود، زیرا باور شما این خواهد بود که دارید به چیزهایی حمله می کنید که به شما (و امثال شما) ستم می کنند، اما در واقعیت دارید شرورترین ستمگران و در نهایت کل سیستم ستم را تقویت می کنید.

تاریک اندیشی دینی که در میان توده های مردم بسیار گسترده است، زنجیر ستم دیگری است بر آنان و لازم است که با شدت و قاطعانه با آن مقابله شود.

و در حالی که باید گفت افراد مذهبی زیادی هستند که در مبارزه علیه بسیاری از بی عدالتی ها و اشکال مختلف ستم، نقش مثبتی دارند و اتحاد با آنها در این مبارزه مهم است، اما مقابله با نگاه دینی نیز به طور کلی اهمیت دارد. چرا؟ زیرا پایان دادن به بی عدالتی و ظلم و ریشه کن کردن همه اینها مستلزم انقلابی است به رهبری نیروی قدرتمند و رو به رشد مردمی که متکی بر یک روش و رویکرد علمی به ویژه روش و رویکرد علمی کمونیسم جدید هستند.

آنچه در کتاب مبانی  BAsics (نقل قول هایی از سخنان باب آواکیان) گفته شده است، حقیقتی است اساسی و نیاز است که این حقیقت را بی دریغ مورد تاکید قرار دهیم که: «مردم ستمدیده‌ای که نمی‌توانند یا نمی‌خواهند با واقعیت آن‌طور که هست روبرو شوند، محکوم اند که در بردگی و ستم بمانند.» (مبانی ۴:۱) جهان بینی و رویکرد دینی، و باورهای بی پایه اش در مورد نقش نهایی و تعیین کنندۀ یک موجود یا نیروهای ماوراء طبیعی ای که وجود خارجی ندارند، مانعی است  در به کارگیریِ منسجمِ روش علمی  در مواجهه با واقعیت آنگونه که هست و تغییر این واقعیت به روشی رهایی بخش.

می خواهم مساله را به طور تحریک آمیز طرح کنم: زمان آن رسیده که «حرف خدا» را کنار بگذاریم. این چیزها هرگز موجب آزاد شدن هیچکس نخواهد شد. ما نیاز داریم که از «بحث خدا» خیلی کم کنیم و بر بحث تئوری و عمل انقلاب –انقلاب واقعی– بیفزاییم.

ممکن است عده ای از آدم ها از این حرف های من خوش شان نیاید اما به هر حال من باید این حرف ها را طرح کنم چون من نیامده ام که حرفهای مورد پسند عامه را بزنم یا این که آنها را نسبت به موقعیت بردگی و تحقیر شده شان، خوش بین تر کند. من این جا هستم تا برایشان در مورد روش و رویکرد علمی برای انقلاب کردن، با هدف رها کردن خودشان و تمام بشریت، صحبت کنم؛ من اینجا هستم تا به آنان حقیقت را در مورد هر چه که سد راه این رهایی است، بگویم.

و یک دلیل بزرگ برای گفتن این حرفها، فارغ از این که ممکن است عده ای از آن خوش شان بیاید یا نیاید، این است که در این سیستم، سیاهان برای مدت زمان بسیار طولانی، تحت هولناک‌ترین ستم ها بوده اند و آنها می توانند و باید نقشی تعیین‌کننده و فوق‌العاده قدرتمند در تحقق انقلاب داشته باشند؛ انقلابی که نه تنها به ظلم و ستم آنها پایان خواهد داد، بلکه پیروزی قدرتمندی در راه پایان دادن به هر ستمی که به هرکس و در هر نقطه دنیا می شود، خواهد بود. همانطور که قبلاً گفته ام:

پتانسیل عظیمی وجود دارد که از دل شرارت های غیرقابل توصیف، چیز زیبای بی سابقه ای سربلند کند و سیاهان نقشی کلیدی در خاتمه دادن به حیات این سیستم که به مدتی طولانی، نه تنها آنها را استثمار کرده بلکه به هزار و یک روش از آنان انسان زدایی کرده، در وحشت فرو برده و عذابشان داده است، بازی کنند. خاتمه دادن به حیات این سیستم تنها راهی است که می توان به رهایی دست یافت و این کار را باید با جنگیدن برای رهایی تمام بشریت انجام داد تا بالاخره بر شب طولانی ای که در آن جامعه بشری به ارباب و برده تقسیم شده، توده های بشریت شلاق خورده، ضرب و شتم شده، مورد تجاوز جنسی قرار گرفته، سلاخی شده، و در غل و زنجیر جهل و فلاکت به اسارت کشیده شده اند، نقطۀ پایان بگذاریم.

اما مردم سیاه تنها زمانی می توانند چنین نقشی را بازی کنند که تعداد روزافزونی از آنان، همراه با دیگران، نقطه نظر و روش و رویکرد علمی اتخاذ کنند و نه نقطه نظر و روش و رویکرد دینی.
پس آیا من می گویم در این انقلاب جایی برای افرادی که باورهای دینی شان را کنار نمی گذارند، وجود ندارد؟

خیر! یک فکت عینی را باید درک کنیم که بسیار افرادی که در این انقلاب شرکت خواهند کرد کماکان باورهای دینی خود را حفظ خواهند کرد. و البته که باید به افراد مذهبی که می‌خواهند بخشی از این انقلاب باشند، خوشامد گفت و باید بخشی از صف گسترده انقلاب باشند. کنار زدن باورهای مذهبی توسط مردم، باید آگاهانه و داوطلبانه باشد و این تحولی است که با ریتم تحولات در فرآیند انقلابی و تغییر دادن جامعه و جهان به سوی هدف پایان دادن به هر گونه ستم و استثمار، محو تمامی تقسیم بندی های جامعه به اربابان و برده ها، پیش خواهد رفت. اما باز هم تاکید می کنم که انقلاب باید دارای یک نیروی پیشرو و یک نیروی رو به رشد باشد که هسته مستحکم/هسته انقلاب است و زیربنایش را یک دیدگاه، روش و رویکرد علمی تشکیل می دهد و نه دینی؛ و همچنین باید مبارزه ای مداوم، مصمم، قانع کننده اما بلند نظرانه و سخاوتمندانه در جریان باشد که در تقابل با هر چیزی که سد راه دیدگاه علمی است، از جمله باور به خدایان یا هر نیروی ماوراء الطبیعه دیگر که وجود خارجی ندارند، یا سنت های مذهبی که روابط ستم گرانه را دامن می زنند، با تیزی و وضوح نیاز مردم به اتخاذ دیدگاه، روش و رویکرد علمیِ کمونیسم نوین را پیش بگذارد.

در این جا حقیقت عمیق دیگری وجود دارد: با وجود سنگینی زنجیرهای گران صدها و هزاران سالۀ سنت های ستم گرانه بر پشت توده های مردم و به ویژه بار سنگین آن بر نیمی از بشریت مونث؛ اما مواجه هستیم با اشتیاق عمیق برای رهایی از قید همه این زنجیرها؛ اشتیاقی که فقط منتهی به امیدهای خیالی در مورد رستگاریِ ماوراء الطبیعه نمی شود بلکه در جهان واقعی، منجر به فوران خشم مهار نشدنی می شود. لازم است که این خشم به طور کامل برانگیخته شود، به آن بیانی علمی و انقلابی داده شود و با تمرکز بر رهایی تمام ستمدیدگان و استثمارشوندگان جهان و در نهایت رهایی تمام بشریت، سیستم سرمایه داری-امپریالیسم را هدف قرار دهد؛ سیستمی که منبع اساسی تمام رنجهاست، از جمله، پدرسالاری و مردسالاری بیرحم و خفقان آور و دیگر جنایت هایش.

در اوضاع کنونی، این انقلاب اهمیتی عاجل و معنایی قدرتمندتر می یابد. زیرا، در این کشور (و دیگر کشورها) زن ستیزی (نفرت از زن) غلیظ تر از هر زمان خود را به رخ می کشد و انقیاد پدرسالارانۀ زنان هرچه وقیحانه تر و لجام گسیخته تر می شود. در آمریکا، این زن ستیزی تا اندازه زیادی تمرکز دارد بر حرکت های جهش وار به سمت انکار هرچه بیشتر حق زنان به کنترل بدنشان، حق سقط جنین و حتا حق کنترل بارداری. حملاتی که به این حقوق می شود، هر روز بیشتر می شود. در حال حاضر، شعار و فراخوانی که باید وسیعا اتخاذ شده و تبدیل یک قدرت مادی نیرومند شود این است: زنجیرها را بگسلید، خشم زنان را به مثابه نیرویی قدرتمند برای انقلاب، برانگیزید!

در این رابطه سال ها پیش، مشاهداتی داشتم که به طور کلی، همیشه دارای اهمیت است اما به ویژه امروزه از اهمیت خاصی برخوردار است: بنیاد گرایان دینی، از انواع و اقسام در زندان ها به جذب نیرو می پردازند و پیام ایدئولوژیک سنگینی دارند. … اصلاً اینطور نیست که مردم فقط از طریق جایگزین کردن دین دیگری می توانند «دین شان را از دست بدهند». اما مردم باید با توضیح دیگری در مورد جهان و هستی مواجه شوند و بدانند که  چرا دنیا این طور هست و چگونه می توان چیزی متفاوت به وجود آورد. … اگر می خواهید مردم را از گندابی که آنها را گرفتار زندان می کند و همچنین مزخرفاتی که به طور روزمره درگیر آن هستند، بیرون بکشید، باید یک هسته سخت ایدئولوژیک واقعا قوی به دست آنها بدهید … چیزی که باید منسجم و سیستماتیک باشد؛ باید جهان را توضیح دهد. و ما واقعاً می توانیم آن را به روشی علمی توضیح دهیم. هرچند ممکن است دین مزایای کوتاه مدت خاصی داشته باشد، اما توضیح علمیِ جهان، یک مزیت کمونیسم بر دین است … ما این مزیت را داریم که واقعاً می‌توانیم واقعیت جهان و هستی را طوری که مردم بفهمند برایشان توضیح دهیم. و این چیز بسیار قدرتمندی است.

ما باید به طور عام با همه مردم (نه فقط با زندانیان) کار ایدئولوژیک بسیار زیادی بکنیم، تا حدی که بتوانند جهان را طور کاملا متفاوتی و همان طور که هست، نگاه کنند. به این امر، نباید کم بها داده و آن را دست کم بگیریم. قطعاتی از این پازل را که بی مصرف هستند و با هم جور در نمی‌آیند، نگاه کنید، مثل این است که دارید از طریق یک کالیدوسکوپ عجیب و غریب به دنیا نگاه می کنید و اکثر مردم به واقعیت این طوری نگاه می کنند. علاوه بر این، انواع ایدئولوژی ها و برنامه های مختلف بورژوایی و ارتجاعی و غیره، از جمله دیدگاه های مذهبی گوناگون، برای آنها سوء تعبیر می شود. اما ایدئولوژی کمونیستی و کاربرد آن در جهان راهی برای درک واقعیت و معنادار ساختن آن برای مردم است.

در عین حال، جذب افراد لایه های پایه ای جامعه و به ویژه جوانان به انقلاب نیز مستلزم ایجاد پیشرفت‌های مهم بیشتر در آنچه من «مسئله جورج جکسون» نامیده‌ام می باشد. جورج جکسون یک زندانی بود که در زندان تبدیل به رزمنده ای انقلابی شد و در خیزش دهه ۱۹۶۰ با حزب پلنگان سیاه بود و قبل از اینکه توسط مقامات زندان ترور شود، عمیقاً با مسئله امکان انقلاب دست و پنجه نرم می کرد. « مسئله جورج جکسون» بیان معضلی است که جورج جکسون، با تیزی آن را بیان کرد. جکسون گفت برای برده‌ای که انتظار ندارد فراتر از فردا زندگی کند، ایده تغییر تدریجی و انقلاب در آینده‌ای دور هیچ معنا و جذابیتی ندارد.

این مسئله، در دورۀ نادری مانند اکنون معنای خاص و ویژه ای می یابد– دوره ای که انقلاب می تواند واقعاً امکان پذیر باشد، دقیقاً نه در آینده مبهم دور، بلکه از درون چرخش تند وقایع و درگیری های شدیدی که هم اکنون در حال وقوع است.

در اینجا دوباره، پرسش تعیین کننده این است که نیروهای سازمان یافته انقلاب تا چه اندازه در جهت انقلابی که به شدت به آن نیاز است، توسعه یافته و بر همه اینها تأثیرگذار هستند. برای جلب توجه توده‌های مردم و به‌ ویژه جوانان لایه های بنیادین جامعه، انقلاب باید از طریق روش متکی بر علم، چشم‌انداز گسترده، برنامه و اهداف رهایی بخش و اقداماتش، تبدیل به نیرویی رو به رشد، سازمان‌یافته، منضبط، جسور و بی‌باک شود. چنین قطب قدرتمندی، این جوانان و جنگجویان انقلاب را از هر بخش جامعه جذب خواهد کرد.

کارهای زیادی است که باید برای این انقلاب به طور فوری و عاجل انجام شود که نیازمند جسارت و جرات واقعی است: پیام این انقلاب را باید وسیعا منتشر کرد، به مردم باید چالش داد که وارد این انقلاب شوند، آنان را باید در رابطه با این انقلاب عضوگیری و سازماندهی کرد – و برای این کار باید با هر گونه مزخرفی که توده های مردم گرفتارش هستند و کاملا بر خلاف منافع واقعی آنهاست مبارزه کرد؛ دست زدن به فعالیتی که ضروری است برای عوض کردن افکار مردم و اعمال آن ها؛ ایستادگی علیه نیروهای ستمگر و دست زدن به مبارزاتی که برای مقابله با جنایت های این سیستم ضروری است – همه این کارها را باید کرد تا آماده شد، و پایه ای را ایجاد کرد برای دست زدن به یک جنگ همه جانبه به محض آن که شرایط برای دست زدن به آغاز آن حاصل شود تا این که بالاخره بتوانیم این سیستم را سرنگون کنیم.

و همانطور که انقلاب به این ترتیب رشد می کند: کارهای زیادی فوراً باید انجام شود که نیازمند جسارت و جرات واقعی است؛ باید علیه فاشیست ها و هر نیروی سرکوبگر دیگر و حرکت های آنها جهت وحشت افکنی و مرعوب کردن، و ضرب و شتم و قتل آدم ها ایستادگی کرد. اجازه دهید روشن کنم که من خواستار انجام حملات غیرقانونی و غیرموجه به کسی نیستم. اما یک حق و یک نیاز و مسئولیتی وجود دارد که دفاع کنیم از مردمی که تحت ظلم و ستم و وحشیگری این نظام هستند و کسانی که به خاطر حق ایستادگی می کنند و به خاطر آن تحت حمله اند.  

در «شش نکته مورد توجه برای انقلاب» (اصول پایه ای که کلوب های انقلاب بر آن متکی هستند. کلوب انقلاب یک شکل کلیدی برای این انقلاب است) نکته پایانی این است: ما به دنبال سرنگونی واقعی این سیستم و راهی بهتر فراتر از درگیری های ویرانگر و زشت امروز بین مردم هستیم. به دنبال ایجاد جامعه ای بسیار بهتر به ورای برخوردهای نابود کننده و شنیع در میان مردم هستیم. چون ما جدی هستیم، در این مرحله ما آغازگر خشونت نیستیم و با همه خشونت ها علیه مردم و در میان مردم مخالفیم.


بله، حرکت برای سرنگونی واقعی این سیستم و باز کردن راهی بنیاداً بهتر، امری بسیار جدی است. و بله، بخش بزرگی از این کار، غلبه کردن بر روندی است که مردم با یکدیگر درگیر شده و همدیگر را می کشند. می بینیم که چگونه همان کسانی که با درگیر شدن در برخی امور توسط سیستم به انحطاط کشیده شده اند، یک بار دیگر به شکلی دیگر، با درگیر شدن در این نوع برخوردها و کشتارها، به انحطاط کشیده می شوند. این باید متوقف شود.
اما متوقف شدن کافی نیست. بلکه کسانی که درگیر در این روند شده اند باید بخشی از یک چیز دیگر که واقعا مثبت است بشوند و باید بخشی از نیروهای انقلاب شوند زیرا این انقلاب ضروری ترین چیزی است که اکنون به آن نیاز داریم.

خیلی ها، به ویژه بسیاری از جوانان اقشار تحتانی، مملو از احساس ناامیدی و عصبانیت هستند. زیرا می‌توانند احساس کنند که تحت این سیستم، هیچ چیز خوبی برای زندگی آنها وجود ندارد و اینکه از زمان تولد، در محاصرۀ نیروهایی هستند که به آنها به عنوان چیزهای بیگانه و منفور می نگرند و همینطور با آنها رفتار می کنند و اینکه صاحبان قدرت به آنها به عنوان زباله نگاه می کنند که لایق چیزی جز لگد و گلوله ای در مغز نیستند. این ناامیدی و عصبانیت باید به سمت مبارزه با سیستمی هدایت شود که با آنها این گونه رفتار می کند و زندگی شایسته و آینده ای شایسته و یا اصلاً هر آینده ای را از آنها و بسیاری مانند آنها در سراسر جهان ربوده است.
باز تاکید می کنم که امور زیادی هست که فورا نیازمند شجاعت و جسارت زیاد در انجام کاری است که باید انجام شود: شجاعت و جسارت بخشی از قیام علیه این سیستم شدن و آماده شدن برای طی مسیر انقلاب تا به انتها به محض این که زمان آن برسد و به عنوان بخش مهمی از آن، حمایت و دفاع از افرادی که دائماً در معرض حملات ناعادلانه به حقوق شان و به وجودشان هستند.

ما شاهد تداوم حملات به مردم و جنبش های ضد ستم نژادی هستیم.
شاهد تهدیدها و حملات فیزیکی علیه مقامات و ارائه دهندگان مراقبت های بهداشتی، مقامات دولتی محلی (و خانواده های آنها!) و همچنین کارکنان فروشگاه ها هستیم به خاطر این که مجری مقررات اولیۀ حفظ سلامت و بهداشت و زدن ماسک و انجام واکسیناسیون برای مقابله با همه گیری کوید هستند. شاهد آن هستیم که اعضای هیئت مدیره مدارس، به خاطر اجرای اقدامات بهداشتی اولیه یا تصویب مفاد آموزشی در مورد حقایقی درباره برتری طلبی سفید که همیشه در این کشور بوده است و یا حمایت از حق ترانس ها، مورد حمله قرار می گیرند.

تهدید، آزار و اذیت و حمله به زنانی که به دنبال سقط جنین هستند؛ حمله به کلینیک ها و پرسنل پزشکی که برای ارائه سقط جنین تلاش می کنند و تشدید حملات به خودِ حق سقط جنین توسط حزب جمهوریخواه- فاشیست و قضاتی که این حزب در محاکم به کار گماشته است. و حملات بیرحمانه و کشتار دگرباشان جنسی، ال جی بی تی.

اقدامات مستمری وجود دارد، از جمله تهدید یا استفاده از خشونت، تا مانع شدن از آنکه سیاهان و دیگر مردم ستمدیده بتوانند حتا از حقوق اولیه ای مانند رأی دادن استفاده کنند (با روش و رویکردی علمی، ممکن و مهم است که با تلاش‌هایی که می شود تا مردم از حق رأی محروم شوند فعالانه مخالفت کرد و در عین حال مردم را به این نتیجه رساند که لازم است به جای این که تلاش هایشان را مصروف رأی دادن به نمایندگان سیستمی کنند که به آنها ستم می‌کند، صرف سرنگونی کلیت سیستم کنند.)

با همه حملاتی که به مردم و حقوق آنها می شود باید قدرتمندانه مقابله کرد و از کسانی که در سمت خوب این ماجرا هستند و هر زمان که با تهدید و حتا حملات فیزیکی آشکار تهدید می شوند، باید فعالانه حمایت کرد و از آنان محافظت نمود.

باید از خشونت و کشتار بیرحمانه مردم توسط پلیس جلوگیری کرد. به یاد بیاوریم حرف برخی از افرادی که شاهد اعدام تدریجی شرورانه جورج فلوید بودند و حتا آن را ضبط کردند: آنها در عذاب وجدان هستند که آیا بیش از این نمی توانستند کاری کنند، آیا نباید دست به عملی می زدند که قتل وقیحانه یک سیاه بی دفاع را متوقف کنند؟ تاکید می کنم که این نکته در وحدت است با نکته ششم از «شش نکته مورد توجه برای انقلاب». و اینجا نمی گویم که باید دست به حمله زد. اما هیچ کس، از جمله پلیس، حق ندارد کسی را به قتل برساند و حق و مسئولیت دفاع و حفاظت از آدم ها در مقابل حملاتی که به حقوق و زندگی شان می شود، وجود دارد.  

تصور کنید اگر در این نوع وضعیت های مختلف، هسته ای مستحکم از انقلابیون وجود داشت، از جمله متشکل از جوانانِ طبقه پایین، که حضورشان در یک صف آراییِ منظم و سازماندهی شده، هشداری بود به این که هیچ حمله ناعادلانه‌ای به مردم قابل تحمل نخواهد بود. اما چنین چیزی را صرفا نباید تصور کرد، بلکه باید به عنوان بخش مهمی از فرآیند کلیِ تدارک و توسعه نیروهای سازمان یافته انقلاب، آن را شکل داد.

این کار را باید به روشی جدی و علمی انجام داد و در هیچ مقطعی نباید دست به کاری زد که پایه ای برای آن وجود ندارد. بلکه باید فعالانه تلاش کنیم تا به موازات رشد روزافزون صفوف سازمان یافته انقلاب و آبدیده شدن آن به مثابه یک نیروی منضبط، شرایط را برای ممکن کردن آن چه ممکن نبود، به وجود آوریم. اگر مسئله را اینطور در دست بگیریم، می تواند به طور فزاینده تاثیر دینامیکی پیدا کند؛ به طوری که «لرزه ها» و اثرات آن فراتر از محیط نزدیکش برود، و شمار بیشتری را به سمت انقلاب جلب و جذب کند … که به نوبۀ خود، موجب تاثیرگذاری بیشتر شده و در پی آن، جلب و جذب نیروهای بزرگتری را ممکن می کند.

تمام این ها بخش مهمی از رویکرد کلی است که در جریان این گفتار بیان کردم و نیروی سازمان یافته کوچک امروزِ انقلاب را قادر می کند که به رشد خود ادامه دهد و در زمینه تعداد و قدرت سازمانی و به طور کلی تاثیراتش بر کل جامعه، جهش وار رشد کند. این همان چیزی است که افراد بیشتری را برای پیوستن به آن باید به چالش کشید.

در این جا به بُعد مهم دیگری از فعالیت برای انقلاب می رسیم که مقابله با فاشیست ها بخشی از آن است: واقعیت این است که برای برتری طلبان سفید و به طور کلی فاشیست ها، «حق حمل سلاح» طبق متمم دوم قانون اساسی، توسط قانون و محاکم رعایت شده و پلیس و دیگر نهادهای دولت از آن حمایت کرده اند؛ اما برای سیاهان و دیگر مردم تحت ستم و به طور عام آنهایی که ضد ستمگری و بی عدالتی این سیستم هستند، «حق حمل سلاح» حتا در مقام دفاع از خود، فعالانه سرکوب شده است. این واقعیت را باید با تیزی افشا و با آن مخالفت کرد و برای اینکه به لحاظ سیاسی و عملی بر آن چیره شویم، باید بجنگیم.

کتاب «متمم دوم: نژاد و اسلحه در آمریکایی که به طرز مرگباری نابرابر است» به قلم کارول اندرسون، با تمرکز بر متمم دوم قانون اساسی، این مسئله را به طرزی زنده نشان داده است. این کتاب حاوی افشاگری های داغ از خشونت تبه کارانه ای است که در طول تاریخ این کشور در حق سیاهان شده است و صحبت از آن می کند که چگونه «حق حمل اسلحه» هرگز برای سیاهان نبوده است و به جای آن قدرتمندان و به طور کلی سفیدهای نژادپرست، صاحب «حق کشتن» سیاهان بوده اند. نمی توان اجازه داد که چنین چیزی ادامه پیدا کند!

مسئله فقط محدود به «متمم دوم» نیست. حول بسیاری از موارد که حقوقِ به ظاهر تضمین شده برای همه، به شدت نابرابر اعمال می شوند، باید مبارزه ای مصممانه به راه انداخت. مردم تحت ستم و آنهایی که علیه روابط ستمگرانه سیستم دست به اقدام می زنند، دائما خود را در موقعیتی می یابند که حقوق شان زیر حمله است و یا «تقلیل» یافته و یا کاملا سرکوب می شود. در مبارزه علیه این وضعیت، مهم است که به یک  تضاد توجه کرده و تا آن جا که ممکن است از آن استفاده کنیم. تضاد این است: در واقعیت، تحت سیستم سرمایه داری- امپریالیسم، حقوق و آزادی ها طبق منافع این سیستم و طبقۀ حاکمۀ آن تعیین شده و حد می خورند؛ اما، دائما به ما گفته می شود که تحت این سیستم، «آزادی و عدالت برای همه» هست و حاکمان این سیستم، یا حداقل برخی از آنها، احساس می کنند که حفظ این افسانه مهم است. تا حدی که ممکن است، از این تضاد در دست زدن به مبارزه برای شکست دادن تلاش های مجریان سیستم در لگدمال کردن آنچه به ظاهر قرار است حقوق اولیه مردم باشد،  برای مغلوب کردن حرکت های سرکوبگرانه شان زمانی که مردم علیه این سیستم و بی عدالتی عمیق اش به پا می خیزند، باید استفاده کرد.

اما اساساً این مبارزه باید با آگاهی کامل، یعنی با درک علمی از ماهیت اساسی سیستم، با جهت گیری و هدف تلاش در جهت سرنگونی این نظام و برچیدن روابط و نهادهای استثمار شرورانه و ستم و سرکوب خونبار آن پیش برود.

تاکید می کنم، برای اینکه همه اینها به واقعیت تبدیل شوند، در همان حال که این انقلاب به میان شمار روزافزونی از جوانان قشرهای پایین برده می شود، و به آنها چالش داده می شود که  به این انقلاب بپیوندند، باید سخت با شیوه های تفکر و اعمال مردم که به نفع تداوم سیستم است، مبارزه کنیم تا آنها را دور بریزند. آنها نیاز دارند سرشان را از ماتحت شان بیرون بیاورند و «سرشان را بالا بگیرند» و روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین را برای فهم واقعیت و تغییر بنیادین واقعیت از طریق انقلاب، اتخاذ کنند. این بدان معناست که شما نباید فقط برای خودتان یا کسانی که با شیوه ای محدود (هرچه که باشد) همذات پنداری می کنید، مبارزه کنید. بلکه باید به کامل ترین معنا، انقلابی شوید؛ کمونیست های انقلابی، رها کنندگان تمام بشریت و تبدیل شدن به بخشی از نیروهای سازمان‌یافته و منضبط برای این انقلاب و نه چیزی کمتر.

همانطور که همیشه می گوییم: «به همه کسانی که جرأت می کنند برای چیزی بجنگند که ارزش جنگیدن دارد: لازم است که بخشی از این انقلاب شوید

در شالودۀ تمام سخنانی که تا کنون گفته شده است و به عنوان نتیجه گیری، لازم است که به برخی از جوانب کلیدی این مسائل کلان بازگردیم و آن را مرور کنیم و مختصراً توضیح دهیم: چرا امروز یکی از آن دوره ها و موقعیت های نادر است که انقلاب، حتا در کشور قدرتمندی مانند اینجا، ممکن می شود و این که چگونه می توانیم از این فرصت نادر برای تحقق عملی انقلاب سود بجوییم.

*در راس و در سراسر جامعه تضادهای حاد شونده ای در کارند و جامعه و «هنجارهای حاکم» سیستم در حال ازهم گسیختگی هستند، و این وضعیت به ویژه توسط تهاجم بی وقفه نیروهای فاشیست تشدید می شود. همانطور که در «بیانیه و فراخوان» به روشنی گفته شده است، چیزهای بد زیادی در ارتباط با این وضعیت وجود دارد و می تواند به اوضاع واقعاً وحشتناکی منجر شود. اما، اگر نیروهای سازمان یافته و در حال رشد انقلاب، با به کار بست روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین، به طور صحیح از آن استفاده کنند و به درستی روی آن کار کنند، این امکان نیز وجود دارد که بتوانیم چیزی واقعاً مثبت از دل این اوضاع بیرون بکشیم: انقلابی که به این سیستم پایان دهد و چیز بسیار بهتری را به جای آن بیاورد.

* در حال حاضر هدف کلیدی و تمرکز ضروری برای کار انقلابی مان عبارتست از، به وجود آوردن میلیون ها نفر از مردم انقلابی که در هسته مرکزی آن، نیروی سازمان یافته ای بالغ بر هزاران نفر باشد که این میلیون ها را رهبری می کند. این فعالیت، تدارک و آمادگی است برای آغاز انقلاب تمام عیار به محض آن که شرایط برای این آغاز با شانس واقعی پیروزی به وجود آمده باشد.  

و در اینجا یک نیاز بسیار مهم دیگر هم وجود دارد. برای اینکه هزاران نیروی ضروری وجود داشته باشد که بتواند میلیون‌ها نفر را رهبری کند – و به طور مشخص تر برای این که بتوان سرکوب شریرانه‌ای که قطعا نیروی انقلابی در حال رشد و جدی با آن مواجه خواهد شد، و برای این که توان جایگزین کردن رهبرانی که توسط نیروی سرکوبگر دولتی، کشته یا زندانی می شوند:

به وجود آوردن یک هستۀ بزرگ از رهبران مجرب و آزمایش شده — نه فقط «ده ها» بلکه حداقل صدها تن از رهبرانی با این کیفیت، در همه سطوح– اهمیت استراتژیک دارد. این رهبران باید به طور مستحکم در خط، و بالاتر از همه در روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین پایه داشته باشند و بر این مبنا، توانایی آن را داشته باشند که در وضعیت های مختلف، ابتکار عمل رهبری را در دست گیرند؛ از جمله در اوضاع تشدید تضادها و سرکوب و زمانی که در سراسر فرآیند پیشبرد «سه آمادگی» {آماده کردن میدان، آماده کردم مردم، آماده کردن رهبری  پیشاهنگ برای انقلاب}، قدرت حاکم دست به سرکوب خشونت بار بزند؛ و سپس، وقتی که شرایط به وجود آمد، لازم است که این هسته از رهبران آزمایش شده در ابتدا هزاران نفر را هدایت کنند و در ادامه میلیون ها نفر را در جنگی تمام عیار، متحدانه برای کسب قدرت رهبری کنند. این که چنین کادری از رهبران – حداقل در شمار صدها نفر– به وجود می آید یا خیر، تاثیر قابل ملاحظه ای بر این خواهد داشت که آیا تمام فعالیت هایی که ما اکنون انجام می دهیم واقعا انقلاب را تدارک می بیند و آیا زمانی که شرایط فرا برسد، شانس واقعی در پیروزی را خواهیم داشت یا خیر. 

(این نکته حیاتی است که من در کتاب کمونیسم نوین، فصل ۴ با عنوان «رهبری ای که نیاز داریم» تاکید کرده ام)

رشد صدها رهبرانی از این دست، باید در کورۀ مبارزۀ حاد در دورۀ متلاطمی که پیش رویمان است انجام شود و این کار باید به مثابه بخشی از به وجود آوردن هزاران نفر برای رهبری میلیون ها نفر، صورت بگیرد. و به موازات توسعه فعالیت های انباشت برای انقلاب، این صدها نفر، همراه با هزاران نفری که آنها رهبری می کنند باید تبدیل به یک نیروی پیشاهنگ منضبط شوند، که قادر باشد فرآیند کلی انقلابی را که برایش تدارک می بینیم و سپس، جنگ تمام عیار را زمانی که زمانش برسد، رهبری کنند.  

*برای این که حاصل تمام این فرآیند مثبت باشد، تغییر دادن مردم تعیین کننده است – و عوض کردن تفکر توده های مردم در تمام این فرآیند بسیار حیاتی است.

*در همان حال، جنگیدن علیه قدرت حائز اهمیت واقعی است – ایجاد مقاومت قدرتمند و توده ای در مقابل جنایات مستمر سیستم و دفاع فعالانه از کسانی که آماج نیروهای «رسمی» سیستم سرکوب و نیروهای «غیر نظامی» فاشیست قرار می گیرند و مقابله با حرکات مرعوب کننده و حملات آنها.

*مسالۀ کلیدی و تعیین کننده این است که تمام اینها باید برای انقلاب باشد. یعنی باید طوری پیش برده شود که نیروهای انقلاب را بسازد و ما را در موقعیتی قرار دهد که به محض به وجود آمدن شرایط آغاز جنگ تمام عیار برای انقلاب، شانس واقعی در پیروز شدن در آن را داشته باشیم.

باز تاکید کنم که: همه چیز وابسته است به متولد کردن یک مردم انقلابی از میان قشرهایی که به شدیدترین وجه تحت ستم هستند و از میان تمام بخش های جامعه؛ اول در هزاران نفر و سپس میلیون ها نفر، به مثابه یک نیروی انقلابی قدرتمند که از همان ابتدا سازمان یافته است و همیشه دارای افقی سراسری است و بر کل جامعه تاثیر می گذارد و چارچوب فکری مردم را در نگاه شان به مسائل تغییر می دهد و نهادهای جامعه را وادار به واکنش می کند –همه چیز اکنون باید متمرکز باشد بر این که این نیروی انقلابی عملا به وجود آمده و سازمان یابد.

سپس، هنگامی که این نیروی انقلابی متولد شد، همه چیز باید متمرکز شود بر این که چگونه بجنگد که پیروز شود.

در آن مرحله، این نیروی میلیونی باید بسیج شود و به گونه‌ای به کار گرفته شود که روشن باشد به سمت یک تغییر کامل و انقلابی می‌رود؛ و از این هدف عقب نشینی نکرده و چیزی کمتر از آن را نخواهد پذیرفت. به این ترتیب، قطب قدرتمندی تشکیل خواهد شد که شمارِ حتی وسیعتری از مردم، از همه بخش‌های جامعه را جذب و به جلو خواهد کشید – و چالش و فراخوانی قاطع به مردم در همه جای جامعه، از جمله در نهادهای موجود این سیستم خواهد بود که به سمت این انقلاب بیایند.

و در میانۀ پروسۀ حادِ این چرخاب، باید کار انضمامی انجام شود برای سازماندهی، آموزش و آماده سازی نیروهای جنگندۀ اولیه برای انقلاب، در همان حال که با تلاش های سیستم برای سرکوب خشونت آمیز فعالانه مقابله شده و درهم شکسته می شود.
در اینجا، بار دیگر تاکید می کنم، درک یک موضوع بسیار مهم و مشخصه یک رویکرد جدی و علمی است برای اینکه وقتی زمانش برسد، برای پیروزی بجنگیم و آن موضوع این است: مهم نیست که وضعیت در کل جامعه چقدر تغییر کرده باشد، و مهم نیست که حتا قدرتمندترین نهادهای سرکوب خشونت بار این نظام تحت تأثیر این فرآیند قرار گرفته اند و احتمالا انشعابات چشمگیری در میان آنها رخ داده است. مهم این است که، با وجود تمام این ها، انقلاب همچنان مواجه خواهد شد با نیروهای مسلح قدرتمند ضد انقلاب، هم از میان نهادهای رسمی سیستم و هم از سوی «نیروهای غیر نظامی» فاشیست که با آن ها متحد هستند.

و بسیار بعید است که نیروهای مبارز انقلابی، به ویژه در مرحله آغازین، با درگیر شدن در جنگ جبهه ای علیه نیروهای مسلح ضد انقلاب یا هر شکل دیگری از به چالش کشیدن قوای کامل آنها، بتوانند با آنها روبرو شده و شکست شان دهند. به همین دلیل دکترین و جهت گیری استراتژیک طوری تدوین شده است که نیروهای انقلابی را قادر کند که هنگام آغاز جنگ در زمانی که وقتش برسد، شانس پیروزی داشته باشند. پس، تاکید شده است:
نیروهای انقلابی باید فقط با شرایط مساعد بجنگند و از برخوردهای تعیین کننده، که نتیجه کل ماجرا را تعیین می‌کند، اجتناب کنند تا زمانی که موازنه نیروها به طور عمده به نفع انقلاب تغییر کند.

این دکترین و جهت‌گیری استراتژیک در سخنرانی من با عنوان «چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه می‌توانیم واقعاً انقلاب کنیم» به طور کامل توضیح داده شده است. در مقاله دیگری با عنوان «یک انقلاب واقعی و شانس واقعی در پیروز شدن، تکامل بیشتر استراتژی انقلاب» اضافاتی را بر آن وارد کردم. هر دوی این ها را در سایت رولوشن می توانید بیابید.[i] این اسناد، زمینه اساسی را گذاشته است که وقتی شرایط لازم برای آغاز جنگ به وجود آورده شده باشد، یک نیروی انقلابی، با بسیج توده های مردم، چگونه می تواند طوری برای سرنگونی این سیستم حرکت کند که بتواند، آنچه که در ابتدا قدرت نابود کنندۀ نیروهای مسلح برای درهم شکستن کسب انقلابی قدرت سیاسی است را خنثی کرده و در نهایت بر آن غلبه کند. این دکترین صحبت از آن می کند که وقتی اوضاع انقلابی پخته شده باشد، نیروهای جنگنده انقلابی، با ستون فقراتی که به ویژه از میان جوانان جذب شده اند و تبدیل به هسته سخت این انقلاب شده اند، می توانند سازمان یافته و تعلیم یافته و به ابزاری مجهز شوند که هنگام رویارویی با نیروهای ضد انقلاب بتوانند با آنها درگیر شده و شکست شان دهند؛ با شروع از گروه هایی کوچک که برای نیروهای انقلابی مساعد باشد – و بر آن مبنا و در جریان انجام آن، بتوانند در قوت و نیرو گسترش یابند و شمار فزاینده ای را از میان آنها که قبلا بخشی از نیروهای ضد انقلاب بوده اند، جذب کنند و در نهایت، باقی نیروهای ضد انقلاب را مغلوب کنند.

هم زمان، تکامل این دکترین پایه ای و جهت گیری استراتژیک یک پروسه ادامه دار است. و در سراسر دورۀ آماده کردن زمین، آماده کردن توده های مردم و آماده کردن نیروهای رهبری این انقلاب، این دکترین پایه ای و رویکرد استراتژیک برای جنگ تمام عیار باید دائما تکامل یابد و در زمینه مفهوم «عملیاتی تر» شود – یعنی این که، باید هرچه مشروح تر و انضمامی تر شود، به خصوص بر حسب این که چه چیزی راه هایی که به واقع به پیروزی منتهی خواهند شد را تشکیل می دهد – و نشئت گرفته از آن و در خدمت به آن، چه چیزی باید ماهیت خاص و شاخص های رویارویی ها با طرف دیگر باشد، به ویژه در مراحل آغازین و (تا آن جا که ممکن است) به طور کلی.

آن طور که قبلا گفتم، یک عامل بزرگ در رابطه با تمام اینها، احتمال واقعی بروز جنگ داخلی میان بخش های ضدین جامعه است. این رخداد می تواند بر روی نهادهای کلیدی قدرت دولتیِ سیستم، تاثیر بگذارد. اگر جنگ داخلی شعله بکشد یا حتا اگر انشعاب های عمق یابنده در جامعه، هرچه مستقیم تر به سمت بروز جنگ داخلی برود؛ این امر می تواند تاثیرات عمیق بر نهادهای مربوطه داشته باشد و در میان آنها انشقاق های مهمی بیفتد و این انشقاق ها حتی می تواند به انشعاب در آن ها بینجامد، به طوری که بخش هایی با فاشیست ها سمتگیری کنند و بخش های دیگر با ضد فاشیست ها.


لازم است که دکترین پایه ای و رویکرد استراتژیک برای نیروهای رزمنده انقلابی، این احتمال را به حساب آورده و در بر بگیرد. اما برای اینکه نیروهای انقلابی، از صفوف نهادهای حاکم و سرکوبگر سیستم، عدۀ قابل توجهی را به سمت خود جلب کرده و در صفوف خود ادغام کنند، و این کار را به گونه ای انجام دهند که خصلت رهایی بخش نیروهای انقلابی را حفظ کنند و بر پایۀ چنین خصلتی نیروهای رزمنده را تقویت کنند؛ لازم است که صفوف انقلابی، نه فقط از نظر توان رزمی، بلکه از نظر جهت گیری اساسیِ ایدئولوژیک و سیاسی، به عنوان رزمندگان رهایی بشریت، آبدیده شوند.

در این جا یک نکته بسیار مهم دیگر وجود دارد. اکنون زمان جنگ داخلی در دهه ۱۸۶۰ نیست، زمانی که هدف مبارزانی که علیه بی عدالتی مبارزه می کردند، لغو برده داری بود… اکنون،هدف دقیقاً خلاص شدن از کل سیستم سرمایه داریامپریالیسم است که این فاشیست ها را همراه با تمام وحشت های دیگری که دائماً مرتکب می شود، در اینجا و در سراسر جهان پرورش داده است.

بنابراین، در صورت بروز یک جنگ داخلی جدید و در چارچوب آن، رویکرد نیروهای انقلابی، تحت رهبری کمونیسم نوین، این خواهد بود که کار سیاسی ضروری را در ترکیب با پیشبرد جنگ انجام دهند، تا چنین جنگ داخلی را تبدیل به انقلابی برای دست یافتن به هدفِ از بین بردن کل سیستم و جایگزین کردن آن با سیستمی بنیاداً متفاوت و رهایی بخش که مبتنی باشد بر قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی.

مهمتر از همه، در حال حاضر، این امر بر اهمیت حیاتی کار فعالانه، جسورانه و خستگی ناپذیر برای تجدید قطب بندی سیاسی لازم در جامعه به عنوان یک کل و در میان تمام بخش های جامعه، در جهتی مطلوب برای انقلاب تمام عیار تأکید می کند.

در همین راستا، باید در نظر گرفت که چگونه انقلاب در این کشور دارای ابعاد و درهم تنیدگی مهم بین المللی خواهد بود. اولاً، البته که این انقلاب خود را محدود به قلمرو و مرزهای کنونی این کشور که از طریق جنگ های فتح و نسل کشی شکل گرفته است، نخواهد کرد. این انقلاب به طور اجتناب ناپذیر، از رخدادهای کشورهای جنوب (و شمال) متاثر خواهد شد و به نوبه خود بر این کشورها که تاریخاً ایالات متحده آمریکا با آنها ارتباط تنگاتنگی داشته است، و در بسیاری موارد بر آن ها سلطه یافته و غارتشان کرده است، تاثیر قابل توجهی خواهد گذاشت.

و به طور کلی تر، به طرق مختلف، نیروهای متفاوتی در نقاطی بسیار فراتر از مرزهای کنونی این کشور، به این انقلاب خواهند نگریست و نسبت به آن جواب خواهند داد. مبارزه ای جدی برای انقلاب در این کشور این کشور – می تواند اثر یک زلزله سیاسی قدرتمند را داشته باشد و امواج تکان دهنده اش را به سراسر جهان بفرستد. درست است که یک واکنش به این امر می تواند این باشد که دولت ها و نیروهای سرکوبگر در سراسر جهان این را تهدیدی جدی برای موقعیت و اهداف خود بدانند و واقعاً محتمل است که برخی از این نیروها حرکت هایی را برای کمک رسانی انجام دهند یا برای درهم شکستن انقلاب به آن بپیوندند. در عین حال، چنین انقلابی می تواند میلیاردها نفر در سراسر جهان را تکان داده و بیدار کند و یک شوک مثبت قدرتمند به آنان وارد کند، و این احساس را که هیچ بدیلی در مقابل این دنیای وحشتناک ممکن نیست، از بین ببرد. به طور کلی، تقریباً مطمئناً به شکل بسیار مهمی به تجدید قطب بندی در مقیاس جهانی، کمک خواهد کرد.
نیروهای رهبری این انقلاب، باید همه اینها را به مثابه بخش مهمی از جهت گیری استراتژیک و اهدافش، مورد توجه قرار دهند.

در همه اینها، و در هر آنچه که در طول این سخنرانی به آنها پرداختم، یک اصل اساسی برجسته است: انقلاب امری بسیار جدی است و باید به طور جدی و به شیوه ای پیوسته علمی به آن پرداخت.
به عنوان نتیجه گیری: هرکس که واقعاً می خواهد دنیا عمیقا در جهت مثبت و رهایی بخش تغییر کند، و هرکس که به این می اندیشد که آیا این تغییر واقعاً ممکن است یا آرزو می‌کند که کاش ممکن بود، نیاز دارد که به طور جدی درگیر مباحثی شود که در این سخنان به آنها پرداختم؛ نیاز دارد که جهت گیری، روش و رویکرد انقلابیِ علمیِ کمونیسم نوین را اتخاذ کند؛ و بخشی از نیروهای سازماندهی شده انقلاب بشود و به طور خستگی ناپذیر برای انقلابی تلاش کند که هدفش هیچ کمتر از رهایی همه ستمدیدگان در همه جا و در نهایت رهایی بشریت از ترور و وحشت این سیستم نیست؛ هدفش محو هر طریقی است که انسان ها استثمار و به آنها ستم شده و مورد تحقیر واقع شده و کمتر از انسان تلقی می شوند.

بار دیگر به این حقیقت مهم و فوری بازگردیم: اکنون، یکی از آن دوره ها و موقعیت های نادر است که انقلاب ممکن می شود، نه فقط به دلیل آن که این سیستم همیشه یک دهشت است، بلکه به این دلیل که بحران و شکاف های عمیق در جامعه، اکنون فقط می تواند به طریقی رادیکال، از این یا آن نوع، حل شود: یا به طریق بنیادا ارتجاعی، جنایتکارانه و ویرانگر یا به طریق انقلابی رهایی بخش.

چالش بزرگی وجود دارد که باید پاسخ گفت، حجم عظیمی از کار و مبارزه است که باید انجام داد، و این کار را با عزم و جسارتی انجام داد که پایه ای علمی دارد؛ تا این که بتوان راه حل انقلابی رهایی بخش را ممکن ساخت.
هیچ تضمینی برای دست یافتن به این هدف وجود ندارد. اما تحقق آن یک امکان واقعی است. کاری که ما انجام می‌دهیم – کاری که همه کسانی که می‌خواهند جهانی و آینده‌ای را ببینند که ارزش زندگی را داشته باشد، جایی که انسان‌ها در همه نقاط جهان می توانند در کمال انسانیت خود شکوفا شوند. آنچه همه ما انجام می‌دهیم می‌تواند در این که نتیجه چه باشد، تفاوتی عظیمی ایجاد کند.

جرأت کنید بخشی از نیروهای این انقلاب تاریخی شوید. جرأت کنید با عزم و ادراه برای واقعیت بخشیدن به این انقلاب کار کنید. جرأت مبارزه کردن و جرأت پیروز شدن را داشته باشید.



[i] و به زبان فارسی هر دوی اینها را در وبسایت حزب کمونیست ایران م.ل.م می توانید بیابید.


[i] بخش دوم از سخنرانی آواکیان. «چرا نیاز به انقلاب داریم و چگونه می توانیم واقعا انقلاب کنیم