به یاد رفیق سیامک زعیم
از نشریه آتش شماره ۱۲۳. بهمن ۱۴۰۰
توضیح آتش: متن زیر توسط یکی از دانشجویان جوان نوشته شده و در اتاق کلاب هاوس «به یاد آر» دوم بهمن ۱۴۰۰ و در گرامی داشت زنده یاد رفیق سیامک زعیم خوانده شد.
سیامک زعیم! از بنیانگذاران سازمان انقلابیون کمونیست. سیامک زعیم! از بنیانگذاران اتحادیه کمونیستهای ایران. سیامک زعیم! رهبر سیاسی قیام آمل. سیامک زعیم! آنکه شکست انقلاب را به چشم دید و چشم در چشم ارتجاع مسلط دوخت و گفت نه. سیامک زعیم نامی است که به نشانه های زیادی گره خورده است اما برای من، جوانی بیست و اندی ساله، بیش و پیش از هر چیز سیامک زعیم مولف جزوه «مارکسیست لنینیستها و مشی چریکی» است. میگویم پیش از هر چیز، چرا که پیش از مواجهه با نشانهای مرتبط با سیامک زعیم و حتی نامش، من با این جزوه مواجه شدم. اما چرا این مواجهه مهم و تعیین کننده بود؟
نسل ما نیز یکی از نقاط اتصالش به سیاست چپ، چریک های فدایی خلق بود. برای بسیاری از ما، چریکها نماد مبارزه انقلابی بودند. جانهای جوان و شیفته ای که میخواستند «دو مطلق» (قدرت مطلق رژیم شاه و ضعف مطلق توده های مردم در مقابل رژیم شاه) را در هم بشکنند. بنا بر مجموع شرایط موجود، پرسش فداییان و پاسخشان برای ما، دست کم بخشی از ما، جاذبه داشت. اما ما بر کرانه های مغاک عمیقی که شکست انقلاب و کشتار هزاران انقلابی حفر کرده بود، به چریکهای فدایی مینگریستیم. مغاک شکست و غیاب انقلابیون آن نسل، گذشته را اسطوره ای میکرد و حاله سرود و ستایش آن ها را در برگرفته بود. این هاله امکان مواجۀ انتقادی را محدود میکرد. تفاوتهای نظری رفقا پویان، احمدزاده و جزنی در هالۀ اسطورۀ جسارت، اراده و عمل انقلابی شان درز گرفته میشد.
با این حال، بخشا نطفه های برخی از پرسش ها نیز شکل میگرفت؟ آیا دو مطلق در هم شکسته شد؟ آیا موتور کوچک موتور بزرگ را فعال کرد؟ اگر خیر، چرا؟ اگر آری، چگونه و در چه سمتی؟ محدودیت شناخت ما چه از تئوری و چه از تاریخ جنبش کمونیستی امکان طرح دقیق این پرسشها را از ما میگرفت. سرنخی هم در دست نداشتیم. در این گنگی نظری-سیاسی؛ پاسخ نهایی ما در بحثهای پراکنده این بود که رد مشی چریکی، لاجرم به پاسیفیسم و رویزیونیسم خواهد انجامید.
در این بستر بود که به تصادف در فضای مجازی به جزوه ای برخوردم. عنوانش مرتبط بود به پرسش ما. محض کنجکاوی شروع کردم به خواندن؛ به سرسری خواندن سطور اول متن. همان سطر اول ارجاع میدهد به بخشی از نوشته ی روزنامه «باختر امروز». گمان میکنی بحثی کهنه و تاریخی در مورد تضادهای گذشتۀ درون جریانهای چپ است. کمی جلوتر رفتم. مشخص بود که جزوه از درِ مخالفت با مشی چریکی در آمده است. تا اینکه جمله ای توجه ام را جلب میکند: « مشی چریکی… از دو جانب کاملا متضاد با مخالفت مواجه گردیده است: از جانب رویزیونیستهای حزب توده، و از جانب مارکسیست لنینیستهای ایران» همین جمله نشان از این داشت که بحث میتواند فراتر از یک تضاد تاریخی مربوط به گذشته باشد. جملات را پی گرفتم.
مولف از همان ابتدا خط مرزهای دقیق ترسیم میکند. خط مرز کلی بین مشی چریکی و مخالفان مشی چریکی. خط مرز جزئی بین مخالفان مشی چریکی. و نهایتا خط مرز دقیق و جزئی بین هر کدام از مخالفان با مشی چریکی. تمام خط مرزها بر بستر تاریخ جنبش کمونیستی و بر بنیان تئوری ترسیم میشوند. متن نظرگیر بود. هر چقدر ریتم و ضرباهنگ جملات تند بودند و بر کشش متن می افزودند، گامهای استدلالی ظریف و دقیق بود. متن در نهایت دقت، روشنی و صراحت به نگارش در آمده بود. دست مخاطبش که این بار با فاصلۀ چهل سال، از قضا و به اتفاق من بودم را میگرفت و نه تنها پاسخ پرسشهای کهنه ام را میداد بلکه گاه پرسشهای کلی ام را تدقیق میکرد و گاه نیز پرسشهای جدیدی را پیش رو میگذاشت. به این ترتیب، متن صرفا پاسخی معین به پرسشی مشخص نبود، سامان مسائل را دگرگون میکرد.
مارکسیست لنینستها و مشی چریکی جزوه کوتاهی است، اما خواندنش برای من بیش از حد معمول به طول انجامید. وقفه ای در خواندن نبود، بدون اینکه توان کنار گذاشتن متن را داشته باشم، کلمات، جملات و صفحات را پی میگرفتم. اما توقف در مناظر متن زمان میگرفت. هر چند صفحه و گهگاه هر چند پاراگراف متن را کنار میگذاشتم و استدلال را در ذهن مرور میکردم و هیجان وجودم را میگرفت. چنان که گویی برای اولین بار خودم پاسخ مسئله ای برزرگ را کشف کرده باشم. جذبۀ کشفِ جاذبه بود. و سیصد سالگی افتادن سیب، چیزی از جذابیت فهم آن نمی کاست. و این هم نصیب نسلی بود که لاجرم دیر رسیده بود.
خواندن آن جزوه، در همان دوره برای من رد تام و مستدل مشی چریکی بود. اما چیزی از احترام و ستایش من نسبت به رفقای فدایی نکاست. این جزوه در عوض، رفقای انقلابی را از آسمان اسطوره به زمین تحلیل سیاسی نظری کشاند. بسیاری از ما در خلوت خود، در کوهنورودی، در شب نشینی به یاد و در ستایش مبارزان انقلابی و رفقای فدایی سرودهای آنان را زمزمه کرده ایم. اما «مارکسیست لنینیستها و مشی چریکی» در نقد رفقای فدایی ستایش انگیز ترین سرودی بود که میشد برای آنها سرود.
مجال و جای بحث بر سر محتوای استدلالهای جزوۀ رفیق سیامک نیست. تردیدی هم نیست که آن جزوه اشتباهات تاریخی خاص خود را دارا است. اما معتقدم همچنان جنبش و به ویژه نسل جوان میتواند از آن جزوه بیاموزد. از تاکیدش بر اهمیت مبارزه تئوریک و مرعوب و مقهور شعار وحدت نشدن؛ از استواری استدلال و استحکام کلام؛ از این نکته به ظاهر پیش پا افتاده ولی به غایت خیره کننده که پیگیری حقیقت گاه مستلزم تغییر پرسشها است و نه حفاری در پاسخ های موجود؛ هر قدر هم حقیقت جو باشیم، با پرسش غلط نمیتوان به پاسخ درست رسید. در مورد رابطه تئوری انقلابی و سیاست انقلابی، رابطه سیاست انقلابی با عمل انقلابی و مسئله نظامی.
در نهایت، نمیتوان از سیامک سخن گفت و از همرزمان و رهروانش حرفی نزد. اگر رفیق سیامک برای من، ما و نسلهای آینده، نامی نوید بخش است، به یمن حضور، ایستادگی و در میانه متوقف نشدن رفقای اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) و بعدها حزب کمونیست ایران ( م ل م) است. رفقایی که در عوض حفاظت از خطاهای خود و رهبرانشان، و به جای بسنده کردن به این که سیامک سوژه ای برای سالگرد و ستایش باشد، با سلاح نقد از دستاوردها، خطا و اشکالات خود و رهبرانشان جمع بندی کردند . در غیاب این رفقا، چه بسا، نه تنها دستاوردهای سیاسی-تئوریک سیامک بلکه یکی از مهمترین دقایق تاریخ جنبش کمونیستی ایران – قیام آمل- نیز زیر تلی از گیجی و گنگی سیاسی من و ما گم می شد.
سلامهای سرخ نثار تک تک این رفقا.