نشریه آتش شماره ۱۲۵. فروردین ۱۴۰۱

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵۲ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۱۲۵- فروردین ماه ۱۴۰۱

سرسخن: نظام سرمایه داری امپریالیستی جنگ دیگری را به بشریت تحمیل کرد

 

توضیح آتش: سرسخن این شماره، متن پیاده شدۀ سخنرانی رفیق مریم جزایری در جلسۀ کلاب هاوسی با عنوان «جنگ روسیه در اوکراین محصول اوضاع جهانی در حال گذار» است که در تاریخ ۸ اسفند ۱۴۰۰/ ۲۷ فوریه ۲۰۲۲ در «کافه پروادا» برگزار شد. متن سخنرانی جهت انتشار، به طور مختصر ویرایش شده است. همچنین، زیرنویس ها و ضمیمه ای تحت عنوان «جنگ هسته ای نشد اما می تواند بشود!» توسط خودِ سخنران اضافه شده است.  فایل صوتی جلسه در اتاق «کافه پراودا» در کلاب هاوس و همچنین در کانال تلگرام سنتز نوین کمونیسم (newcommunism) قابل دسترسی است. این شمارۀۀ نشریه آتش به موضوع جنگ روسیه در اوکراین اختصاص دارد. از این رو، مقالات دنباله دار نشریه، مانند  ستون واقعیت کمونیسم، جنگ ایران و عراق و غیره را  از شمارۀ بعد به روال سابق منتشر خواهیم کرد.

جنگ اوکراین در تحرکات، بلوک بندی ها و رقابت بی رحمانه ای که قدرت های امپریالیستی با یکدیگر دارند و هر یک می کوشند بخش های بزرگ تری از جهان را به عرصۀ نفوذ و انباشت سود آور سرمایه های شان تبدیل کنند، جایگاه ویژه ای دارد. همانطور که ایران در خاورمیانه و کل خاورمیانه،چنین جایگاهی برای امپریالیست ها در روابط قدرت انگلی و ستم گرانه شان دارند.

جنگ اوکراین و تجاوز اشغال گرانۀ امپریالیسم روسیه به این کشور، یک نقطۀ چرخش در روابط قدرت در جهان امروز است و بیان بارز این حقیقت است که آن ساختار فرمانروایی و تنظیم روابط و ادارۀ جهان که بعد از جنگ جهانی دوم با سرکردگی امپریالیسم آمریکا و در اتحاد با اروپای غربی به وجود آمده بود، در حال فروپاشی است. آن ساختار بعد از احیای سرمایه داری در چین و شکست سوسیالیسم در آن کشور در سال ۱۹۷۶ و سپس فروپاشی سوسیال امپریالیسم شوروی در ۱۹۹۱ دچار تغییرات بسیار مهمی شد، اما چار چوب های آن حفظ شد و دست نخورده باقی ماند.

در مورد این جنگ، تحلیل هایی که می خواهند بدانند «اول مرغ بود یا تخم مرغ» مساله ای را حل نکرده و نمی توانند واقعیت این جنگ را به ما نشان دهند (۱) منظورم مباحثی از این دست است که  «آیا اول غرب بود که با بست و گسترس ناتو، روسیه و پوتین را به این جنگ تحریک کرد» یا این که «پوتین به دنبال جامه عمل پوشاندن به رویای بازگشت به دوران ابر قدرتی شوروی یا تزارهای روس دست به چنین جنایتی زد و اوکراین را مورد تجاوز قرار داد». جدا از اینکه می توان چنین ادعاهایی را بررسی کرد، اما این نوع تحلیل ها یا علت جنگ را در پوتینِ «تمامیت خواه»، «قلدر»، «مستبد» و غیره جستجو کردن، هیچ یک نمی توانند واقعیت جنگ کنونی را نشان دهند.

قبل از هر چیز باید بپرسیم که این افراد و شخصیت ها، کیستند؟ اینها، افرادی نیستند که تصادفا رهبران کشورهای قدرتمند شده اند. آن ها رهبران یک سیستم یعنی سیستم سرمایه داری جهانی (امپریالیستی) هستند. آنها هرچه که باشند؛ چه قلدر، چه لیبرال دمکرات، چه فاشیست مثل ترامپ در آمریکا و غیره همگی محصول نیازهای سیستم هستند و سیستم سرمایه داری جهانی، در عین حال که یک سیستم واحد و درهم تنیده است، اما به قدرتهای حامی منافع سرمایه های مختلف که در رقابت با یکدیگر هستند تقسیم شده است. آن ها نمی توانند با هم رقابت نکنند. سرمایه بدون رقابت، وجود خارجی ندارد و قابل تصور نیست. این رقابت، زمانی که به مقیاس جهانی و در سطح رقابت دولتهای امپریالیستی می رسد، به رقابت سیاسی و نظامی تبدیل می شود. بنابراین تدارکات تجاوزگرانه و جنگ های میان امپریالیست ها به ضرورت های عمیقی پاسخ می دهند که اصل ذاتی سیستم سرمایه داری مقابل پای شان قرار می دهد. یعنی اصل «گسترش بیاب یا بمیر» که سرمایه بدون آن هم وجود ندارد. این اصل، البته، همواره به یک شکل عمل نمی کند و محصول یکسانی را به وجود نیاورده و نمی آورد. اما اصل مسئله این است که هرچند هر کدام از این سرمایه های جهانی (امپریالیستی) دارای «پایگاه خانگی» خود هستند، اما حیات هر یک از آنها و حیات سیستم سرمایه داری جهانی وابسته به استثمار درمقیاس جهانی است.

بنا بر این علت اصلی این جنگ و اشغال و جنایاتِ مربوط به آن ، عملکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی در ابعاد بین المللی است.(۲) همان دینامیک ها یا قوای محرکۀ سرمایه که این جنگ را به وجود آورده اند، وضعیت هولناک فعلی را بر اکثریت مطلق مردم جهان هم تحمیل کرده اند. عملکرد سرمایه در حرکت بی وقفه اش برای چلاندن سود از هشت میلیارد مردم دنیا از راه های مختلف، وضعیت فلاکت بی سابقه ای را به بشریت تحمیل کرده؛ اقتصادهای مختلف در سراسر جهان را غارت کرده، کشاورزی در کشورهای جنوب را از بین برده، محیط زیست را نابود کرده، بخش بزرگی از زنان را به صنعت سکس وارد کرده(۳) ، میلیون ها انسان را به «مازاد» تبدیل کرده — نه فقط در جنوب جهانی با جمعیت های آواره بلکه حتی در جایی مثل ایالات متحده آمریکا که زندان هایش به انبار انسان های «مازاد» و «اضافه» تبدیل شده است. نه اینکه این جمعیت میلیونی  واقعا «اضافه» باشند، بلکه برای این سیستم اضافه هستند و جایی در اقتصادهای رسمی  نظام سرمایه داری ندارند.(۴)

اما پس از دیدن این خصلت عام حرکت نظام سرمایه داری به عنوان علت اصلی این جنگ، باید دید ویژگی های خاص دورۀ اخیر چیست؟ همان ضرورت ها و دینامیک هایی که برای تجدید تقسیم جهان میان قدرت های بزرگ سرمایه داری امپریالیستی موجب جنگ های جهانی اول و دوم شدند، امروز هم در کار هستند. اما اوضاع جهان نسبت به مقاطع منتهی به جنگ اول و دوم بسیار تغییر کرده است. یکی از تغییرات این است که هیچگاه سرمایه حتی در دوره جنگ جهانی دوم، تا حد و درجۀ امروزی اش در هم تنیده نبود. تا این حد عمیق در در هر نقطه جهان نفوذ نکرده بود و عملکرد و حرکتش را در ابعاد جهانی به هم متصل نساخته بود.

به همین دلیل، برای تحلیل اینکه چه اتفاقی دارد رخ می افتد و روندهای محتمل حرکت به کدام سو می روند، نباید خود را محدود و محصور در طرز تفکر «حرکت متعارف» کنیم. طرز تفکر «حرکت متعارف» در این جا، به این معناست که فکر کنیم، سرمایه داری جهانی وقتی به مرحله ای رسید که دیگر نمی تواند در چارچوب های خود ساختۀ قبلی اش زندگی کند، تنها راه مقابلش آن است که چارچوبه های قبلی را مانند جنگ اول و دوم جهانی، به طرزی خشونت بار از نو قالب بندی بکند. لزوما چنین نیست! همانطور که می دانیم، «جنگ سرد»(۵) تبدیل به جنگ داغ جهانی از نوع جنگ اول و دوم نشد، بلکه تضاد با فروپاشی یکی از طرفین (شوروی و بلوک شرق) حل شد. امیدوارم از حرفم این درک گرفته نشود که ممکن است با وضعیتی مواجه بشویم که تضاد درون سرمایه داری امپریالیستی از طریق فروپاشی امپراتوری آمریکا حل خواهد شد. خیر! میشود به این ادعا با طرح یک واقعیت جواب داد که اساساً سرمایه امپریالیستی آمریکا به گونه ای شکل گرفته و تکامل پیدا کرده است که می تواند کل سیستم سرمایه داری جهانی را با خودش پایین بکشد و اتفاقا همین عامل، در دل رقبایش تردید می اندازد.

عوامل بسیار دیگری هم تغییر کرده اند. فروپاشی شوروی امپریالیستی در دهۀ ۱۹۹۰ آن روندی را به راه انداخت که هم تغییرات عظیمی را در موقعیت قدرت های امپریالیستی بلوک غرب (بلوک غرب به مجموعه کشورهای متحد ایالات متحده آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم اتلاق می شود که شامل کشورهای اروپای غربی، کانادا، ژاپن و استرالیا است) به وجود آورد و هم در جریان آن، چینِ سرمایه داری، به عنوان یک قدرت سرمایه داریِ امپریالیستی عروج کرد.(۶) در این دوره، اکثریت تولیدات کارخانه ای با هدف کسب سودهای عظیم از کشورهای آمریکا و اروپای غربی به چین و جنوب شرقی آسیا مهاجرت کردند که اتفاق بسیار مهمی در اقتصاد جهانی بود. کارخانه های عرق ریزان و مشقت خانه های چین، هم چین امپریالیستی را ساختند و هم آن سیستم انگل وارگی مالی که امروز در آمریکا حاکم است. اقتصاد آمریکا از یک طرف تبدیل به اقتصادی شد که با عملیات مالی می توانست با سرعت زیاد و انعطاف پذیری فوق العاده بالا از هر عملیات سود آور دنیا بدون اینکه مستقیما درگیر آن بشود، سود بمکد و همزمان از طریق تزریق بخشی از این سودها به قشرهای مختلف کارگر و متخصص و طبقات میانه و غیره نوعی ثبات در جامعۀ آمریکا به وجود آورد. همین روند از طرف دیگر، شهرهای بزرگ صنعتی آمریکا را به شهر ارواح تبدیل کرد و در ادامه به چین سرمایه داری امکان داد تا در اتحاد با سرمایه های آمریکایی و با پشتوانه امپریالیسم آمریکا، تبدیل به یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی بشود. قدرت سرمایه داری امپریالیستی ای که مشخصا از هفت و هشت سال پیش به شدت هژمونی ایالات متحده در نقاط مختلف جهان را به چالش گرفته است. همچنین از سالهای ابتدایی قرن جدید ما مواجه هستیم با عروج مجدد روسیه که به عنوان یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی، نه به علت خصلت «قلدری» رهبرانش بلکه بنا بر ضرورت های ذاتی سرمایه و حرکت و انباشت بسط یابندۀ سرمایه، محدوده های خودش را قبول ندارد و در حال گسترش در اروپا و مناطق دیگر است. پوتین تلاش دارد به نیازهای سرمایه داری امپریالیستی روس جواب بدهد که نظم قدیم را برای انباشت سودآور خود، خفقان آور می بیند.

ما همچنین در سه دهۀ اخیر با تغییرات بزرگی در زمینۀ فناوری روبرو شدیم که  کارخانه های بزرگ و بخش های مختلف تولیدی و خدماتی را از کار کارگران بی نیاز میکرد؛ البته نه به صورت مطلق اما این مساله به سهم خودش ده ها میلیون نفر را به جمعیت «مازاد» تبدیل کرد — روندی که کماکان ادامه دارد. شتاب گرفتن روند نابودی محیط زیست و عروج و تقویت و گسترش باندها و جریانات بنیادگرایی اسلامی که از متحدین و مؤتلفین امپریالیست های غربی به دشمن آن ها تبدیل شدند، از دیگر تحولات و تغییرات مهم چنددهه اخیر هستند. تمام این فاکتورها و تغییرات، دست به دست به هم داده و اوضاع کنونی را به وجود آورده اند. چنانکه گفتم نهادها و ساختارهای بین المللیِ تنظیم کنندۀ روابط قدرت در سطح جهانی از کار افتاده، پاره پاره شده و در حال فروپاشی هستند. در درون هیئت حاکمه های قدرتهای مختلف امپریالیستی مواجه هستیم با تضادهایی که در چارچوب وضع موجود قابل حل نیستند.

یک نمونۀ آن را در انتخابات گذشتۀ آمریکا دیدیم.عروج فاشیسم و تبدیل حزب جمهوری خواه آمریکا به حزبی فاشیستی و تلاش برای کودتا در ششم ژانویه ۲۰۲۱ نمونه ای است از وضعیتی که هیئت حاکمۀ کشورهای سرمایه داری امپریالیستی درگیرش هستند. امپریالیسم آمریکا می کوشد نظم قدیمی جهان امپریالیستی را که در رأس آن نشسته است، با وجود اینکه در حال فروریختن است حفظ کند.  این روند فروپاشی حتی انسجام داخلی هیئت حاکمۀ آمریکا را بر هم زده است. اینگونه هست که به طور عینی و فارغ از اینکه هر کدام از نمایندگان قدرت های امپریالیستی چه نقشه ای دارند، نظم موجود و نهادها و هنجارهای منسجم کنندۀ آن همه از هم دریده شده و بالاجبار وضعیت کنونی عوض خواهد شد. جناح های مختلف هیئت حاکمۀ آمریکا با هم در نزاع هستند و جناح فاشیست بر این باور است که هنجارها و نهادهای سابق چه در داخل جامعه آمریکا و چه در سطح بین المللی را باید دور ریخت. ترامپ و فاشیست های مستقر در هیئت حاکمۀ آمریکا معتقدند که آن سیاق حکومتی مبتنی بر دمکراسی سرمایه داری که در صد و پنجاه سال گذشته بر بستر آن حکومت کرده اند را باید کنار بگذارند تا بتوانند موقعیت سرکردگی آمریکا در جهان را حفظ کنند.

اما، همه جا مثل آمریکا نیست. در شرایط فعلی، وضعیت درون هیئت حاکمۀ آمریکا واقعا ویژه است. با این وصف، در فرانسه هم می بینیم که جنگ اوکراین، کاندیداهای انتخابات فرانسه را در موقعیتی قرار داده است که مجبورند به اوضاع جدیدی که جنگ اوکراین به وجود آورده جواب بدهند که موقعیت امپریالیسم فرانسه را در جهان چگونه حفظ خواهند کرد؟ و رابطه شان با روسیه و چین امپریالیستی چگونه باید باشد و آیا فرانسه کماکان باید متحد ایالات متحده بماند؟ اینها چالش های بزرگی هستند که انسجام و هنجارهای منسجم کنندۀ هیئت حاکمۀ قدرت های مختلف امپریالیستی را به لرزه در آورده است. یا برای مثال به دولت های سوئد و فنلاند نگاه کنید که چگونه به لرزه درآمده اند. آن ها به عضویت ناتو در نیامده بودند تا در ساختارهای نظامی و امنیتی درگیر نشوند اما امروز در خط اول تهدید جنگی قرار گرفته اند و توهمات سوسیال دمکراتیک که گویا می توان هم از «موهبات» کشور امپریالیستی بودن برخوردار شد و هم «حاشیۀ امن» داشت، دود می شود و به هوا می رود.

انشقاق میان قدرت های امپریالیستی و همچنین دعواهای درون حکومت ها، در چارچوب نظم موجود غیرقابل حل هستند و این چیزی است که فهم آن برای ما که خواهان مبارزه برای دنیای دیگری هستیم، بسیار مهم است. چنین وضعیتی، هرچند که درنده خویی و بی رحمی دولت مردانِ کار به دست در سیستم سرمایه داری امپریالیستی برای حفظ موقعیت خود یا بازسازی آن را بیشتر کرده و رنج های بی سابقه ای را به کل بشریت در هر گوشۀ دنیا تحمیل خواهد کرد؛ اما این سیستم توان آن را نخواهد داشت که دیکتاتوری طبقاتی اش را در نقاط مختلف جهان به همان شکل سابق اعمال کند. ما باید بتوانیم، از میان شکاف ها و ترک هایی که بر بدنۀ  این سیستم ستم و استثمار افتاده است، ببینیم که علاوه بر اوضاع بد و در کنار آن، در دل این سیستم یکی از بی سابقه ترین فرصت ها به وجود آمده تا بتوانیم اوضاع را بالکل عوض کنیم و تمام این سیستم سرمایه داری را حداقل در نقاط مهمی از دنیا واژگون کنیم.

پیشتر هم گفتم که نمی خواهم وضعیت فعلی را با جنگ جهانی اول و دوم مقایسه کنم، اما از دل ضعف و فروپاشی ناشی از جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه برآمد و اتحاد شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) مستقر شد و از درون جنگ جهانی دوم هم انقلاب اکتبر ۱۹۴۹ چین و جمهوری سوسیالیستی خلق چین (۱۹۴۹-۱۹۷۶) زاده شد. دو واقعه ای که تاریخ جهان را به کل عوض کردند.

اگرچه اوضاع امروزه پیچیده تر از آن مقاطع است، اما مقیاس پیروزی ها هم بزرگ خواهند بود و می توانند روند بازگشت به گذشته را عوض کنند و این موقعیتی است که به هیچ وجه نباید آن را از دست داد. به ویژه در ایران که جامعه در حال جوش و خروش و غلیان است. باید تلاش کنیم با به چالش کشیدن شیوۀ تفکر و نوع نگرش مردم به اوضاع، توان و امکانِ دیدن ساختارها و تضادهای واقعیت و امکان ساختن آینده ای بنیادا متفاوت را برای آن ها فراهم کنیم. ما باید تفکر معینی را نمایندگی کرده و خلاف جریان موجود حرکت کنیم. در بحبوحۀ همین وضعیت که زشتی نظام موجود به روشن ترین وجهی در برابر دیدگان مردم دنیا عریان شده است، سخنگویان و ایدئولوگ های نظام مسلط، در حال خلق افکار و دادن جهان بینی خاصی به مردم هستند که  باز هم برای «نجات» خود به ساختارهای همین سیستم متوسل شوند. آن ها مثل همیشه تلاش می کنند مردم را متقاعد کنند تا با تفکری که نظام موجود تولید و بازتولید می کند و در مسیر منافع طبقات حاکمه است به مسایل نگاه کنند و نه با تفکری که منطبق بر منافع خود توده های مردم و در گروی تغییر رادیکال و بنیادین این سیستم است.

 بنابراین آن چه که در شرایط کنونی، باید به طور حداقلی و پایه ای انجام دهیم، مبارزه برای نفوذ و گسترش یک جهانبینی مشخص یعنی نگاه مسلح به علم کمونیسمِ زمان  ما، کمونیسم نوین و رها کردن توده ها از قفس های فکری موجود است. باید که در مقیاس گسترده و تاثیرگذار وارد این جنگ فکری شویم و به روش های مختلف بر نظر و بینش و باور توده ها تأثیر بگذاریم. این مبارزه فکری و ایدئولوژیک با توده ها برای چگونه نگاه کردن و فهمیدن واقعیت و پتانسیل های موجود در بطن واقعیت برای ایجاد تغییرات بنیادین، بخش مهمی از باز کردن یک راه دیگر برای آینده ای متفاوت و برای انقلاب کمونیستی است.

یادداشت ها:

  • برای شناخت از اهمیت اوکراین در رقابت های امپریالیستی و پیش زمینۀ جنگ کنونی رجوع کنید به مقالۀ «اوکراین، جنگ قدرت و تضادهای جهانی». نشریه حقیقت شماره ۶۷، سال ۱۳۹۳. در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م)
  • برای کسب درکی پایه ای از رقابت های مهلک میان امپریالیستهای آمریکا، اروپا، چین و روسیه وفشار قوای محرکۀ زیربنایی نظام سرمایه داری جهانی  که جامعۀ بشری را با جنگ های ویرانگر و کشتارهای بی سابقه مواجه کرده است، مطالعه عمیق و دقیق مجموعه مقالات «نظام جهانی ساکن نیست» نوشته ریموند لوتا را توصیه می کنم. این مجموعه مقالات به طور جداگانه و همچنین به طور کامل در کتاب «از اقتصاد و سیاست» در وبسایت حزب کمونیست ایران (م.ل.م) در دسترس است.
  • رجوع کنید به: ریموند لوتا، ریموند (۱۴۰۰) صنعتی شدن بهره کشی جنسی، جهانی شدن امپریالیستی و سقوط به اعماق جهنم. ترجمه گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • رجوع کنید به: آواکیان، باب (۲۰۲۱) آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • برای بحث بیشتر در مورد «جنگ سرد» و این که چرا تبدیل به جنگ داغ نشد و رجوع کنید به مقاله دوم همین شماره با عنوان ن«جنگ هسته ای نشد اما می تواند بشود»
  • فروپاشی بلوک سوسیال امپریالیستی شوروی در فاصله ی سال های ۱۹۸۹ـ۱۹۹۱ مُعرفِ مهمترین تغییر در مناسباتِ میانِ امپریالیست ها از زمان خاتمه  جنگ جهانی دوم بود که توازن قوای بین المللی را به طرز چشم گیری به نفع ایالات متحده آمریکا تغییر داد. اما همچنین، به وجود آمدن یک چارچوب ادغام شده ترِ جغرافیای سیاسی، امکان «جهانی سازی» و انباشت سودآورتر را برای همه سرمایه های امپریالیستی به ویژه آمریکا به وجود آورد. این امر توسط فن آوری های نوین تسهیل شد و تحت پروژه ی نئولیبرالیسمی که آمریکا رهبریش را بر عهده داشت، قوام یافت. این فرآیند، همچنین باعث عروج چین به عنوان یک کشور امپریالیستی رقیب آمریکا و تقویت دوباره امپریالیسم روسیه، شد. در نهایت بسیاری از «امتیازات» جهانی سازی به ضد خود تبدیل شدند و

 

جنگ هسته ای نشد اما می تواند بشود!

متن زیر ترجمه گزیده ای از مقاله منتشر شده در نشریه انقلاب ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا مورخ ۱۷ مارس ۲۰۲۲ است.(۱)

…. مقالۀ «سلسله جنایات آمریکا» در نشریه انقلاب ارگان مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا می نویسد:

 «هیروشیما، ژاپن، ۶ اوت ۱۹۴۵: به ناگهان گلولۀ آتشینی که یک میلیون درجه حرارت داشت بر سر شهر هیروشیما ظاهر شد و در لحظه، ده ها هزار نفر را زنده زنده سوزاند یا بخار کرد. توفان آتش تمام شهر را در خود گرفت. سپس امواج تکان دهنده و بادهایی با سرعت هزار مایل در ساعت بدن ها و ساختمان را درهم شکستند… تلی از بدن های سوخته و باد کرده که دل و جگرشان بیرون زده بود درست شد… ابرهای خاکی، روز روشن را تبدیل به گرگ و میش کردند؛ سپس باران سیاه باریدن گرفت.» (به نقل از «سلسله جنایات آمریکا» شماره ۹۷)

به این ترتیب، ایالات متحده آمریکا کابوس جنگ هسته ای را وارد زندگی انسان کرد… از آن زمان تاکنون، لحظاتی بود که دنیا با جنگ هسته ای فاصله زیادی نداشت. مثلا جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۶۲ در جریان بحران معروف به بحران موشک های کوبا، اعلام کرد که آمادۀ پذیرش خطر جنگ هسته ای با اتحاد جماهیر شوروی است. هر چند آمریکا همیشه اصرار کرده است که «حق» دارد از ضربات هسته ای استفاده کند… اما از زمان بمباران ناگازاکی که سه روز پس از بمباران هسته ای هیروشیما رخ داد، از این سلاح ها در جنگ استفاده نکرده است.

با این وصف از زمان آغاز جنگ اوکراین، خطر جنگ هسته ای به طرز چشم گیری افزایش یافته است. هر شکل از درگیری مستقیم ارتش ناتو در جنگ اوکراین، به راحتی می تواند تبدیل به یک جنگ هسته ای تمام عیار شده و موجودیت نوع بشر را به خطر بیندازد.

سیاست های کنونی ذاتا خطر چنین رخدادی را در دل می پرورانند و تشدید می کنند. در این میان، نقش تصادف، رها شدن اتفاقیِ «سیم تله ها» و دور گرفتنِ «دینامیک های وسعت تدریجی میدان جنگ» به علت خطر سوء تعبیرِ اعمالِ طرف مقابل یا نشان دادن واکنش بیش از اندازه و جنگ طلبانه نسبت به آن، وجود دارد. در اوضاعی که آمریکا تلاش می کند به اصطلاح «تا مرز درگیری مستقیم با روسیه برود بدون آنکه از مرز گذر کند» خطر آن هست که این سیاست ها جاده باز کن جنگ مستقیم میان روسیه و ناتو شوند. سیاست «قدرت نمایی روی لبه» (۲) توسط قدرت های هسته ای، سیاستی بسیار خطرناک است که در جریان می باشد…

چرا خطر جنگ هسته ای در حال افزایش است؟

در سال ۱۹۴۵، ایالات متحده آمریکا تنها قدرت هسته ای بود و احساس می کرد آزادانه می تواند صدها هزار نفر از غیر نظامیان «دشمن» را تبدیل به خاکستر کند بدون آن که نگران تلافی باشد. خود همین مساله سند تکان دهنده ای دال بر بیرحمی مفرط و هیولا صفتی امپریالیست های آمریکایی است. اما به فاصله چند سال پس از آن، اتحاد شوروی شروع به ساختن زرادخانه هسته ای خویش کرد تا «معادله خطر» را برای آمریکا عوض کند. الگوی جدیدی در جهان به وجود آمد که نامش «ام.آ.د» بود که معنایش: تضمین نابودیِ طرفین (۳) است. هر دو طرف می دانستند که جنگ هسته ای برای هر دو، فاجعه بار خواهد بود. همین مساله عامل بازدارنده یا فاکتور منصرف کنندۀ مهمی برای طرفین در استفاده از سلاح هسته ای بوده است و به طور عام در میان دیگر قدرت های هسته ای که ضد یکدیگر هستند مانند هندوستان و پاکستان نیز عمل می کند. اما دو فاکتور در میان عوامل مختلف وجود دارد که در اوضاع کنونی خطر جنگ هسته ای را به طرز چشمگیری بالا برده است.

فاکتور اول: بلوک های امپریالیستی بُرد و باخت در این جنگ را بسیار بالا می دانند و برای سلطه یافتن بر نقاط کلیدی در جهان تلاش می کنند… در سال ۱۹۹۱، پس از چهل و پنج سال «جنگ سرد» میان دو بلوک امپریالیستیِ رقیب – یعنی بلوک تحت رهبری شوروی و بلوک تحت رهبری آمریکا، امپریالیسم شوروی فروپاشید. شوروی از دهۀ ۱۹۵۰ به بعد دیگر یک کشور سوسیالیستی نبود بلکه یک قدرت سوسیال امپریالیستی بود که کماکان اسم سوسیالیسم را حفظ کرده بود. پس از فروپاشی شوروی، کشور روسیه که میراث دار آن بود، یک قدرت سرمایه داری-امپریالیستی باقی ماند. اما به خاطر از دست دادنِ ملت های دیگری که بخشی از اتحاد شوروی بودند و همچنین از دست دادن متحدینی که قبلا تحت سلطه اش بودند، به شدت تضعیف شد.

حاکمان ایالات متحده آمریکا، پیروزی خود و شکل گیری جهان «تک قطبی» را در بوق و کُرنا دمیدند که در آن هیچ رقیب عمده ای نداشتند. جمعبندی استراتژی دفاع ملی ایالات متحده در سال ۲۰۱۸ نوشت: «به مدت چند دهه ایالات متحده آمریکا از برتری بلامنازع در هر میدان عملیاتی برخوردار بوده است. ما می توانستیم نیروهای خود را هر زمان که می خواستیم پیاده کنیم، هر زمان که اراده می کردیم گرد هم می آوردیم و هر جور که می خواستیم عملیات می کردیم.»

آمریکا با هدف تضمین این موقعیت بلامنازع و بهره مند شدن از آن، پس از فروپاشی شوروی، ناتو (پیمان نظامی آتلانتیک شمالی) را به چهارده کشور در مرزهای روسیه یا در حوالی آن گسترش داد و برای به قدرت رساندن حکومت های طرفدار آمریکا در برخی از آنها، از جمله در اوکراین تلاش کرد و فرآیند عضویت اوکراین در ناتو را آغاز کرد. منطق هدایت کنندۀ آمریکا در این مسیر، منطق امپریالیستیِ «گسترش بیاب یا بمیر» است. در همان حال، تغییرات مهمی در جهان رخ داد که در این جا به آن نمی پردازیم: از شکست های آمریکا در عراق و افغانستان، تقویت دوباره ارتش روسیه و عروج چین به عنوان یک بلوک امپریالیستیِ رقیب. سند استراتژی امنیت ملی ۲۰۱۷ می نویسد که اکنون روسیه و چین: «… در حال به میدان آوردن توانایی های نظامی ای هستند که هدفش آن است که در دوره های بحران مانع از دست یابی آمریکا شوند و در دوره های صلح، توانایی ما را در انجام عملیات آزادانه در مناطق تجاریِ مهم به چالش بکشند. به یک کلام، آنها امتیازهای ژئوپلتیک ما را به چالش کشیده اند و می خواهند نظم جهانی را به نفع خودشان تغییر دهند.» ….

فاکتور دوم: سلاح های هسته ای «تاکتیکی» است که باید گفت «مواد اعتیادآور سبک»(۴) است که راه را برای مصرف مواد سنگین تر یعنی جنگ هسته ای تمام عیار باز می کند. سلاح های هسته ایِ تاکتیکی به سلاح های هسته ای گفته می شود که دارای قدرت کمتر می باشند و متحرک هستند و مورد مصرفشان (تغییر توازن قوا) در وضعیت جبهه های نبرد است. سلاح های هسته ایِ تاکتیکی در اوایل «جنگ سرد»، زمانی که نیروهای جنگی متعارفِ ناتو ضعیف تر از نیروهای جنگی متعارفِ اتحاد شوروی بودند، توسط آمریکا به میدان آورده شدند تا اگر نیروهای ناتو در جنگ متعارف (۵) در حال باخت به نیروهای شوروی باشند، مورد استفاده قرار بگیرند. در این صورت، سلاح های هسته ای تاکتیکی می توانستند دارایی های عمدۀ ارتش شوروی را نابود کرده و با ده ها هزار کشته، روند جنگ را به نفع ناتو برگردانند. سلاح های هسته ایِ «استراتژیک» در مقایسه با سلاح های هسته ای «تاکتیکی»، برای نابود کردن کلیت شهرها و به زانو در آوردن سریع دشمن استفاده می شوند.

هرچند سلاح های هسته ای تاکتیکی نسبت به سلاح های هسته ای استراتژیک قدرت ویرانگری «کمتری» دارند، اما باید تاکید کرد که بسیار ویرانگرتر از سلاح های متعارف هستند. کوچکترین آنها قدرتی برابر با  یک دهم کیلوتن دارند که ۹ برابر قوی تر از بزرگترین بمب متعارف آمریکا است. مجله «ساینتیفیک آمریکا» در شماره ۱۰ مارس ۲۰۲۲ نوشت که یک بمب ۰.۳ کیلوتنی می تواند «تمام دهشت های هیروشما را در مقیاس کوچکتر تولید کند. یک سلاح تاکتیکی هسته ای گلوله ای آتشین، امواج تکان دهنده و تشعشعات مرگبار تولید کرده و لطمات درازمدت به سلامت انسان های زنده می زند و در پی آن، ذرات رادیو اکتیو بمب هسته ای، هوا و خاک و آب و ذخایر غذایی را آلوده می کنند.»

برخی دکترین های امپریالیستی یا سیاست های رسمی  در تئوری معتقدند به همین علت که سلاح های هسته ایِ تاکتیکی کمتر ویرانگر هستند، می توانند چکانندۀ یک پاسخ هسته ای تمام عیار نباشند و دریافت کنندۀ سلاح هسته ای تاکتیکی ممکن است تصمیم بگیرد که مقدار باخت در جنگ هسته ای چنان بالا است که ارزش ویران شدن بالقوۀ سرزمین شان را ندارد و ممکن است به نفع طرفی که از سلاح های هسته ای تاکتیکی استفاده کرده است وارد توافقی بشوند. اگر همین منطق دنبال شود، خطر استفاده از سلاح های هسته ای تاکتیکی می تواند به مثابه یک بازدارنده برای طرف مقابل عمل کند. برای مثال در اوایل جنگ اوکراین، روسیه اعلام کرد که نیروهای هسته ای اش را در آماده باش بالا قرار داده است و به این وسیله سیگنال بازدارندگی زد.

«از میدان به در کردن» جنگ هسته ای

این جا با ترکیبی از دو چیز مواجهیم: از یک طرف نیازهای عظیم زیربناییِ قدرت های امپریالیستی است که آنان را به رقابت با یکدیگر برای سلطه بر مناطق کلیدی جهان می راند. از طرف دیگر، دو دلی و بلاتکلیفیِ نسبی آنان در مورد این که هر یک چگونه نسبت به تحولات مختلف واکنش نشان خواهند داد. همین ترکیب است که اوضاع را بسیار خطرناک می کند. روسیه به اوکراین به عنوان نبرد «اگزیستانسیالی» در متوقف کردن گسترش ناتو نگاه می کند و آمریکا هم در این ماجرا بُرد و باختی عظیم را مشاهده می کند و در عین حال، احساس بلاتکلیفی بسیار به علت «مه آلود بودن میدان جنگ» دارد. و اینها خطرات را بسیار و به شدت زیاد می کند…

نتیجه

در این اوضاع، به موازات تشدید دهشت آور خطر سلاح های هسته ای به عنوان نتیجه گیری بازهم لازم است بر یک نکتۀ جهت گیری که باب آواکیان تذکر داده است، تاکید کنیم:

«البته، تجاوز امپریالیستیِ روسیه را باید محکوم کنیم. اما به ویژه برای مردم این کشور (آمریکا) که درارتکاب این نوع تجاوزهای امپریالیستی رکورد دار است، یک اصل پایه ای و بسیار مهم و عمیق وجود دارد و آن اینکه مردم نباید پژواک مواضع امپریالیست «خودی» باشند و نباید به اهداف آن خدمت کنند. بلکه ما باید مواضع مان را در ضدیت با اهداف و اعمال امپریالیست های ایالات متحده آمریکا روشن بیان کنیم و بدانیم که امپریالیست های آمریکایی از ضدیت با تجاوز روسیه به اوکراین، هدفِ «صلح» یا «حق ملل در تعیین سرنوشت» را دنبال نمی کنند، بلکه از آن به مثابه ابزاری برای پیش برد منافع امپریالیستی خودشان در تقابل با منافع امپریالیستی روسیه که رقیب شان است، استفاده می کنند. بنابراین در سازگاری با این اصل تعیین کننده، هرگونه ضدیت با تجاوز روسیه به اوکراین، به ویژه توسط مردم آمریکا، باید هم زمان همراه باشد با موضع گیری بسیار روشن و قاطع در مخالفت با نقش ایالات متحده در جهان از جمله مخالفت با جنگ هایی که مستمرا پیش می برد و با تمام روش های خشونت بار دیگر آن در دخالت در کشورهای مختلف.»

یادداشت ها:

  • The Ukraine War The Horror—and the Heightened Risk—of Nuclear War
  • Brinksmanship
  • MAD—Mutually Assured Destruction
  • Gateway drug
  • Conventional war

 

 جنگی جهنمی در اوکراین: این جهنم از کجا نشات می گیرد؟

مقاله ای از انقلاب، وبسایت حزب کمونیست انقلابی آمریکا* ۲۸ فوریه ۲۰۲۲

ترجمه از گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)

حاکمان ایالات متحده و روسیه و دستگاه های تبلیغاتی هر کدام در حال پیچاندن، اختراع کردن، سرپوش گذاشتن، تحریف کردن و بافتن روایت های متعارض این درباره هستند که چگونه تهاجمی بالقوه فاجعه بار به وقوع پیوست. جدول زمانی ای که در پایین می آید، تصویری عینی و مبتنی بر واقعیت را ارائه می کند و نشان می دهد که با تهاجم روسیه به اوکراین چگونه اوضاع به شرایط دهشتناکی که امروز در آن هستیم، منتهی شد.

اوکراین در کجا قرار گرفته است؟

اوکراین کشور پهناوری است که به لحاظ وسعت، بعد از روسیه دومین کشور بزرگ اروپا است. این کشور از غرب در همسایگی با لهستان، اسلواکی، مجارستان و رومانی قرار دارد. یعنی کشورهایی که بخشی از ائتلاف نظامی ناتو به رهبری ایالات متحده هستند و نیروی های ایالات متحده یا متحدانش در این کشورها مستقر هستند. اوکراین در شمال، هم مرز با بلاروس است؛ کشوری که به طور عموم پشت روسیه قرار می گیرد و در مانورهای نظامی مشترک با روسیه حضور دارد.

در شرق، اوکراین مرز زمینی و دریایی ۱۷۰۰ مایلی با روسیه دارد؛ اندکی کمتر از طول مرز مشترک ایالات متحده و مکزیک. بخش «دریایی» این مرز مشترک، در دریای سیاه،  مسیر آبی استراتژیک مهمی برای صادرات و واردات اوکراین و روسیه است. به اوکراین به عنوان کشوری واقع در شرق اروپا ارجاع داده می شود، اما در نظر گرفتن وسعت بزرگ روسیه اروپایی در شرق، اوکراین به لحاظ جغرافیایی در مرکز اروپا واقع شده است.

رابطه تاریخی اوکراین و روسیه چگونه است؟

مانند بسیاری از کشورهای اروپای شرقی، مرزها و هویت اوکراین امروزی، به لحاظ تاریخی سیال بوده است. اوکراین با دشتهای حاصلخیز و خاک غنی به لحاظ تاریخی به عنوان سبد نان اروپا شناخته می شد و رشک قدرت های رقیب از جمله کشور مشترک المنافع لیتوانی-لهستان که در دورۀ اوج خود در قرن هفدهم بخش بزرگی از اوکراین را در برمی گرفت را بر می انگیخت. اما بخش هایی از اوکراین نیز در اشغال  مجارستان، امپراتوری عثمانی، سوئد و گروه های قزاق روسی، اساسا باندهای مسلح، و در تاریخ جدیدتر به اشغال ارتش های تزارهای متوالی روس که مستبدان فئودال بی رحم و ضد روشنگری بودند، درآمد. (۱)

در پایان قرن هجدهم، اوکراین تحت سلطه امپراتوری عظیم روسیۀ تحت حکومت تزار بود. حاکمان روسیه منابع غنی اوکراین از جمله زغال سنگ، فلز و غلات را برای خدمت به روسیه بهره برداری می کردند. به اشغال روسیه درآمدن و مقاومت در برابر آن، موجب انسجام و تحکیم ناسیویالیسم اوکراینی شد؛ ناسیونالیسمی که توسط پلیس مخفی تزار سرکوب می شد. تزارها از قلمرو تحت سلطه شان به عنوان «روسیه کوچک» یاد می کردند و در دهه ۱۸۴۰ تلاش کردند تا ناسیونالیسم رو به رشد اوکراینی را در هم بکوبند، برای مثال استفاده از زبان اوکراینی در مدارس را ممنوع اعلام کردند.(۲)

تاثیر انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه بر اوکراین و دیگر ملیت های تحت ستم چه بود؟

الف) ۱۹۳۳-۱۹۱۷: ریشه کن کردن ستم ملی

انقلاب تکان دهنده و آزادی بخش سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، که توسط رهبر کمونیست ولادیمیر الیچ لنین رهبری شد، رژیم بورژواییِ سرمایه داری- امپریالیستی که در فوریه  ۱۹۱۷ در بحبوحۀ جابه جا شدگی و تحولات انقلابی جنگ جهانی اول به قدرت رسیده بود را سرنگون کرد. اولین جامعه سوسیالیستی جهان در حال ساخته شدن بود. اولین دولت چند ملیتی جهان، بر اساس برابری ملت ها، فرهنگ ها و زبان ها داشت شکل می گرفت. سیاستی که لنین اتخاذ کرد و بر آن اصرار ورزید، سیاست حق تعیین سرنوشت ملل و اقلیت های سابقا تحت ستم، به دست خودشان بود. این ها ملل و اقلیت های ملی ای بودند که به اتحاد جماهیر شوری پیوستند و سیاست شوروی این بود که اتحاد دولت جدید سوسیالیستی بایستی داوطلبانه باشد.(۳)

مردم اوکراین هم درگیر انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ بودند و هم درگیر در جنگ داخلی که در پی آن در سال های ۱۹۱۸-۲۱ جریان داشت. در سال ۱۹۲۲ دولت جدید شوروی، به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بدل شد. اوکراین یکی از ۱۲ جمهوری بزرگِ این اتحاد بود. اتحادی که علاوه بر این جمهوری ها، تعداد زیادی از مناطق خود مختار/ مستقل ملیت های سابقا تحت ستم را نیز در بر می گرفت.

انقلاب شوروی تحت رهبری لنین و سپس ژوزف استالین، دست به اقداماتی برجسته و ریشه ای برای غلبه بر نابرابری و تبعیض زد. تحصیلات به زبان مادری انجام شد؛ تلاش هایی برای پیش کشیدن رهبران بومی و محلی در بین ملل سابقا تحت ستم انجام شد و دولت شوروی برای تولید انبوه کتاب ها، مجلات، روزنامه ها، فیلم ها، اپراها و آهنگ های فولک دسته جمعی و… به زبان های غیر روسی تأمین مالی می کرد. منابع اقتصادی در اختیار مناطق کمتر توسعه یافته یعنی جاهایی که اقلیت های ملی زندگی می کردند، قرار گرفت. همزمان، دولت شوروی آموزش و مبارزۀ ایدئولوژیک را علیه آنچه عظمت طلبی (شوونیسم) بزرگ روسی یعنی باور به برتری مردم روس و باور به حق آنها در سلطه جویی و سرکوب سایر ملت ها خوانده می شد، به راه انداخت.

در اوکراین، سیاست های غلبه بر ستم ملی از اوایل دهه ۱۹۲۰ تا اوایل دهه ۱۹۳۰ شکوفا شد. مورد اوکراین تبدیل به آزمایشگاه و مدلی برای سایر بخش های اتحاد شوروی شد. همچنین اقدامات ویژه ای برای حفاظت از حقوق، فرهنگ و حمایت اقتصادی از اقلیت های ملی و گروه های درون کشور اوکراین مانند مردم یهود، روماها (کولی ها) و سایرین صورت گرفت. با وجود تمام تحولات و تجربه آموزی هایی که صورت گرفت، مسائل و تنش ها، گام های اشتباه و درس هایی برای آموختن نیز وجود داشت. مبارزه برای امر نو و مقاومت در برابر امر کهنه وجود داشت. چیزی حقیقتا رهایی بخش در حال خلق شدن بود. برای داشتن یک تصویر کلی از چند و چون تاثیر انقلاب بلشویکی (سوسیالیستی) بر ملل تحت ستم، نگاه کنید به مصاحبه ای با که با ریموند لوتا صورت گرفته است.(۴)

ب) واژگونی سیاست انقلابی  در مورد ملل ۱۹۴۵-۱۹۳۳

در میانه ۱۹۳۰ انقلاب شوروی با تهدیدات حادی مواجه شد. در سال ۱۹۳۱ امپریالیسم ژاپن به منچوری منطقه ای در چین در مرز اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد. در ۱۹۳۳ نازی ها قدرت شان در آلمان را تثبیت کردند و قصد خود برای نابودی و اشغال اولین دولت سوسیالیستی جهان را روشن کردند. خطری واقعی و عظیم پیش رو بود. اما در نحوۀ واکنش رهبری شوروی در دورۀ استالین به این خطرات، اشتباهات و مشکلات جدی و خطاهای دردناکی وجود داشت. رهبری شوروی برای مقابله با این تهدیدها بر ایجاد وحدت تاکید کرد و این وحدت حول نوعی وطن پرستی ملی به جای انترناسیونالیسم انقلابی شکل گرفت. برای بسیج توده ها جهت مخالفت با نازی ها و شکست تهاجم آنان به شوروی که جان قریب به ۲۶ میلیون از توده های شوروی را گرفت، بر ناسیونالیسم روسی تکیه شد.

بسیاری از سیاست های مربوط به ملیت که تنوع اتنیکی (قومی) را تبلیغ می کردند در طول دهه ۳۰ مورد بازنگری و واژگون سازی قرار گرفتند. بر آموزش و یادگیری زبان روسی تاکید شد، فرهنگ روسی ستوده شد. بر سیاست های رهبران بومی لجام زده شد. همراه با این سیاست ها، به برخی از ملیت ها به عنوان همکاران بالقوه دشمنان خارجی نگاه شد و اقدامات شنیعی علیه شان به کار گرفته شد. این سیاست ها و جهت گیری نهفته در آن ها نمونه هایی هستند از آنچه باب آواکیان آنها را «حقایقی که پشتمان را می لرزانند» خوانده است. یعنی حقایق مربوط به اشتباهات و خطاهای دردناک رهبران انقلابی. این اشتباهات بایستی به صورت علمی تحلیل شوند، همانگونه که آواکیان از طریق کمونیسم نوین که توسعه اش داده، انجام گرفته است تا روشن شود که: تضادها و چالش های واقعی که انقلاب و رهبری انقلاب با آن ها مواجه شد چه بودند و در پاسخ به این ها، چه اشتباهاتی در روش و رویکرد رهبری وجود داشت، که به اتخاذ چنین سیاست هایی انجامید؟

بر اساس چنین بررسی ای، آواکیان دینامیک های زیربنایی، تعارضات و تنش های موجود میانِ پیشبردن انقلاب در سراسر جهان و در درون یک جامعه سوسیالیستی و دفاع از دولت سوسیالیستی وقتی که تحت تهدید و حملۀ مستقیم قرار می گیرد را مشخص کرد. مثلا دفاع از شوروی در طول جنگ جهانی دوم در برابر حملۀ نازی ها. در رابطه با این معضل، باب آواکیان گشایشی ایجاد کرده است که می توان آن را در آثارش از جمله در «فتح جهان»، «پیشبرد جنبش انقلابی جهانی: سوالات مربوط به جهت گیری استراتژیک» و «گشایش ها» مطالعه کنید.(۵) بر خلاف دروغ های امپریالیسم، رهبری شوروی اقلیت های ملی را « قلع و قمع» نکرد. و نباید فراموش کرد که در دهه ۳۰ و ۴۰ اتحاد شوروی تنها کشوری بود که اقدامات و سیاست هایی را برای نجات جان مردم یهود در مقیاس وسیع به اجرا در آورد.(۶)

اتهاماتی مبنی بر اینکه استالین تعمدا مردم اوکراین را گرسنگی داد؟!

یکی از خط حمله های عمده علیه انقلاب سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۵۶-۱۹۱۷) مربوط به قحطی سال های ۱۹۳۳-۱۹۳۲ در اوکراین است. مورخان ضد کمونیست و مرتجعین اوکراینی و رسانه های غربی، به طور عموم استالین را که از سال ۱۹۲۷ تا سال ۱۹۵۳ رهبری شوروی را بر عهده داشت، متهم می کنند که تعمدا مردم اوکراین را در گرسنگی نگه داشت.

این اتهام که استالین می خواست بخش زیادی از دهقانان اوکراینی و عموم جمعیت اوکراین را به واسطۀ امتناع از دادن غلات به آنها، تنبیه کند و آن ها را از بین ببرد یک دروغ است. در واقع یک روایت دروغینِ و حساب شده از واقعیت است که کورکورانه مدام تکرار می شود. برای حقیقت جویی بیایید به برخی از نکات کلیدی نگاه کنیم: در اوایل دهه ۱۹۳۰ قحطی وحشتناکی در اوکراین و همچنین سایر مناطق اتحاد شوروی رخ داد. تعداد زیادی از مردم مردند. اما قحطی عمدتا به دلیل کاهش تولید غلات بود. این کاهش عمدتا به دلیل آب و هوای نامساعد، بیماری در محصول و سایر عوامل طبیعی بود. با این حال کمبود مواد غذایی به دلیل اشتباهات جدی در سیاست های دولت، تشدید شد. چگونه؟ اوکراین یکی از مهمترین و حیاتی ترین مناطق تولید غلات در سراسر اتحاد شوروی بود و این غلات برای تأمین نیازهای غذایی جمعیت شوروی، به ویژه در شهرها و نیروی نظامی اهمیت داشت. اما دولت تقاضای بیش از حدی را به کشاورزان مزارع کلکتیو در اوکراین ارائه می داد، تا تولید را افزایش دهند و مقادیر غیر واقع بینانه ای از غلات را به دولت مرکزی، یعنی جایی که غلات به شهرها و مناطق دیگر توزیع می شد، انتقال دهند. غلات کافی جهت ذخیرۀ اضطراری برای دهقانان اوکراینی وجود نداشت. دولت، نهایتا انتقال غلات را کاهش داد و کمک های غذایی به مناطقی که از کمبود شدید مواد غذایی در رنج بودند، ارسال شد. در تقابل با تحریفات ضد کمونیستی، فکت های حقیقی مربوط به قحطی ۱۹۳۳-۱۹۳۲ و تحلیل مبتنی بر شواهد سیاست کشاورزی شوروی در دوران استالین را می توانید در وب سایت انقلاب در مقاله ی تحقیقی زیر ببینید: «قحطی سال ۱۹۳۳ در اتحاد شوروی: واقعا چه رخ داد، و چرا «قحطی عمدی» نبود»! (۷)

 

بحران جاری در اوکراین، چگونه در چارچوب احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی، جای می گیرد؟

نمایندگان منافع امپراطوری ایالات متحده، از جمله «کارشناسان» دانشگاه ها در رسانه ها، اصرار دارند که درگیری بین روسیه و ایالات متحده بر سر اوکراین، ادامه تاریخ طولانی تعارض بین «دموکراسی» و «کمونیسم» است؛ یا مطابق آنچه که اخیرا آن را نام گذاری تجاری می کنند، تعارض بین دموکراسی و «اقتدارگرایی». با توجه به جنایاتی که ایالات متحده در سراسر جهان مرتکب می شود، این یک ریاکاری فاحش است.(۸)

باب آواکیان در مقالۀ «شوونیسم بی شرم آمریکایی: «آنتی توتالیتاریسم»، همچون «نقابی» برای حمایت از امپریالیسم ایالات متحده»(۹) می نویسد: «یک جورهایی این به اصطلاح «مورخین روشن بین» فراموش کرده اند که در کشوری زندگی می کنند که بر مبنای خشونت های غارتگرانه در مقیاس گسترده، از جمله قتل عام مردم بومی این قاره از طریق «کارزارهای نظامی» و نقض مکرر معاهدات با آنها در جریان این کارزارهای نظامی بنا شد و گسترش یافت. علاوه بر این، از طریق جنگ کشور گشایی تجاوزکارانه علیه مکزیک و دزدیدن بخش بزرگی از سرزمین مکزیک در اواسط قرن نوزدهم توسعه بیشتر یافت. این جنگ عمدتا به هدف گسترش برده داری بود. و نهایتا این کشوری است که اعلام کرده است «سرنوشت نوشته شده اش» این است که به فتح قلمرویی « از این دریا تا به آن دریای تابان» و باز فراتر از آن بپردازد.

ریشه های درگیری کنونی به واقع توسط احیای سرمایه داری در اتحاد شوروی به سال ۱۹۵۶ و ظهور آن به مثابه قدرت سرمایه داری امپریالیستی جهانی در تعارض با امپراطوری سرمایه داری امریالیستی ایالات متحده  در آنچه که جنگ سرد خوانده می شد، چهارچوب بندی می شود.(۱۰) اتحاد شوروی از جنگ جهانی دوم پیروز بیرون آمد، اما سوسیالیسم به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک بسیار تضعیف شده بود. شوروی دیگر یک جامعۀ انقلابی بالنده و پویا نبود. در اواسط دهه ۱۹۵۰،  پس از مرگ استالین، نیروهای بورژوازی جدید در حزب کمونیست شوروی برای تصرف قدرت و تحکیم حاکمیت طبقۀ جدید سرمایه دار دست به کار شدند. آن ها اتحاد شوروی را در شکل یک جامعه سرمایه داری دولتی بازسازی کردند. آنها ابزارهای اصلی تولید، کارخانه ها، زیرساخت ها و… و بانک ها را در مالکیت دولت حکومت نگاه داشتند، اما سود را در فرماندهی آن ها قرار دادند. حاکمان جدید ظاهر سوسیالیستی را حفظ کردند و هم زمان چالشی امپریالیستی را علیه امپریالیسم غربی به راه انداختند.

باب آواکیان به شیوه ای مختصر و علمی توضیح داده است که امپریالیسم چیست و ماهیت تضاد بین قدرت های امپریالیستی کدام است:

«امپریالیسم به معنای نهادهای مالی و انحصارات عظیمی است که اقتصاد و سیستم های سیاسی و حیات مردم را نه تنها در یک کشور بلکه در سراسر جهان کنترل می کنند. امپریالیسم یعنی استثمارگران انگلی ای که صدها میلیون نفر را سرکوب می کنند و آنها را به فلاکت های بیان نشدنی محکوم می کنند؛ امپریالیسم یعنی سرمایه داری مالی انگلی ای که می تواند صرفا با فشار یک کلید کامپیوتر و ارسال مقادیر عظیم ثروت از یک نقطه به نقطه ای دیگر موجب گرسنگی میلیون ها نفر شود. امپریالیسم یعنی جنگ. جنگ برای خاموش کردن مقاومت و شورش ستم دیدگان و جنگ بین دولت های امپریالیستی رقیب و این به این معنا است که رهبران این دولت ها می توانند با فشار یک دگمه، بشریت را به ویرانی باورنکردنی و یا شاید حتی نابودی تام محکوم کنند. (به نقل از: جهانی برای فتح در پیش رو داریم. ۱۹۹۹)

در آن چارچوب، دو بلوک اقتصادی و نظامیِ رقیب در اروپا در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند. از یک طرف، ایالات متحده و ملت های همسو با آن. عمدۀ کشورهای متحد ایالات متحده، بخشی از ائتلاف نظامی ناتو به رهبری ایالات متحده بودند. از سوی دیگر، کشورهایی که پس از جنگ جهانی دوم توسط شوروی اشغال شده بودند، از جمله چکسلواکی، مجارستان و لهستان بخشی از ائتلاف نظامی رقیبِ ناتو، یعنی پیمان نظامی ورشو شدند. در درون خود اتحاد جماهیر شوروی امپریالیستی، اوکراین در کنار روسیه به عنوان بزرگترین و به لحاظ اقتصادی توسعه یافته ترین جمهوری نقش بسیار بزرگی در کمک به قدرت اقتصادی و در نتیجه پایه ای برای قدرت نظامی اتحاد شوروی و بلوک آن ایفا کرد.(۱۱)

اهمیت فروپاشی اتحاد شوروی و گسترش ناتو پس از ۱۹۸۹ در چیست؟

در تحولی شگفت انگیز، حرکت به سوی جنگ جهانی بین دو ابر قدرت و وجود تضادهای بزرگ اقتصادی و سیاسی درون جامعه شوروی و درون طبقه حاکمه شوروی به فروپاشی سریع اتحاد شوروی در فاصله ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ منتهی شد.(۱۲) آنچه فروپاشید یک سوسیالیسم- کمونیسم واقعی نبود، بلکه یک دولت سرمایه داری بود که خود را همچون سوسیالیسم جا می زد و از درون منفجر شد.

ایالات متحده و متحدانش از فروپاشی کشور سرمایه داری امپریالیستی رقیب استقبال کردند و علی رغم اینکه مدت ها پیش از آن، سرمایه داری در اتحاد شوروی احیا شده بود اما حاکمان ایالات متحده سقوط شوروی را به مثابه فرصتی دیدند تا «مرگ کمونیسم» را اعلام کنند. آنها با پشتیبانی از بخشی از طبقۀ حاکمه شوروی که می خواستند هرگونه تظاهر به سوسیالیسم را کنار بگذارند و کشور را به شکلی علنی بر اساس مشخصات سرمایه داری اداره کنند، تلاش کردند که فروپاشی اتحاد شوروی را تسهیل کنند و مشوق هایی نیز برای مبادله با غرب به بخش های فوق الذکر طبقۀ حاکمه ی شوروی ارائه دادند. در فوریه ۱۹۹۰، جیمز بیکر وزیر امور خارجه ایالات متحده و میخاییل گورباچوف رهبر شوروی دربارۀ نقش آیندۀ ناتو در چارچوب آلمان متحد بحث کردند. بیکر به گورباچف گفت: « هیچ گونه گسترشی در قلمرو قدرت نیروهای ناتو، حتی به اندازه یک اینچ هم به سمت شرق صورت نخواهد گرفت.»(۱۳)

فروپاشی اتحاد شوروی منجر به از هم پاشیدگی پیمان ورشو و تاسیس بسیاری از کشورهای مستقل خارج از اتحاد جماهیر شوروی شد. در سال ۱۹۹۱ اوکراین تبدیل به یک کشور مستقل شد. در اواخر دهه ۱۹۹۰ اردوگاه اقتصادی و نظامی تحت تسلط روسیه تجزیه شد و نیروهای هوادار غرب در بسیاری از آن کشورها به قدرت رسیدند. بر خلاف قول هایی که توسط ایالات متحده داده شده بود، ناتو شروع به گسترش به سمت شرق کرد. در سال ۱۹۹۹ جمهوری چک، مجارستان و لهستان در ناتو ادغام شدند. در سال ۲۰۰۴، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و اسلوونی به ناتو اضافه شدند. از آن پس، گسترش سریع ناتو به سمت مرزهای روسیه یعنی آلبانی، کرواسی، مونته نگرو و در سال ۲۰۲۰ مقدونیۀ شمالی به فهرست ناتو اضافه شدند. این پرسش را پیش کشید که آیا اوکراین نیز به ناتو خواهد پیوست یا خیر؟ گسترش ناتو و پافشاری ایالات متحده بر «حق» اضافه کردن اوکراین به درون اتحاد نظامی ناتو در اروپا، فاکتور عمده در بحران اوکراین است. گسترش ناتو به اوکراین به صورت بالقوه نیروهای ایالات متحده و سلاح های هسته ای اش را بر مرزهای روسیه قرار می دهد. ناتو بر خلاف ادعاهای آمریکا، یک اتحاد «تدافعی» نیست. نیروهای ناتو نقش مهمی در تهاجم به و اشغال افغانستان تحت رهبری ایالات متحده ایفا کردند و صدها هزار کشته و زخمی بر جای گذاشتند و میلیون ها نفر از کاشانه شان رانده شدند. در سال ۲۰۱۱ به منظور تغییر رژیم لیبی، نیروهای ناتو قریب به ۱۰ هزار بمب روی لیبی ریختند.

چندین کشور ناتو همسایۀ روسیه هستند و با یکدیگر بخش اروپایی روسیه را با سلاح های پیشرفته و مرگبار اروپای غربی محاصره کرده اند. وارد کردن اوکراین به ناتو با توجه به مرزهای مشترک گسترده ای که با روسیه دارد، خطر برای روسیه را به شدت افزایش خواهد داد.(۱۴) و در اینجا باید توجه داشت که در اکتبر ۱۹۶۲، زمانی که روسیه، اتحاد شوروی آن زمان، موشک هایی را در کوبا مستقر کرد، ایالات متحده با وضعیت مشابهی مواجه شد. در پاسخ، ایالات متحده جهان را در طول ۱۲ روز به آستانه جنگ هسته ای برد تا شوروی را وادارد که از کوبا خارج شوند. کارشناسان معتقدند این «نزدیک ترین نقطه ای بود که جهان تا به حال به مرز جنگ هسته ای رسیده بود.»(۱۵)

پس زمینه فوری بحران کنونی چیست؟

از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بر اساس ارزیابی ایالات متحده و روسیه که اوکراین یک حلقه کلیدی در هر یک از نیازهای آنها برای ایجاد موقعیت مسلط در مقابل رقیب امپریالیستی خود است؛ اوکراین کانون درگیری شدید و فزاینده بین قدرت های سرمایه داری-امپریالیستی ایالات متحده و روسیه بوده است. خط سیر کلی، اوکراین را بیش از پیش از نظر اقتصادی و نظامی به مدار ایالات متحده کشانده است.

نقاط کانونی اصلی در آن مسیر عبارتند از:

  • در سال ۲۰۰۴، یک نامزد طرفدار روسیه به نام ویکتور یانوکوویچ به عنوان رئیس جمهور اوکراین انتخاب شد. در پاسخ، ایالات متحده از آنچه به عنوان «انقلاب نارنجی» نامگذاری شده بود، حمایت کرد. که ظاهراً یک شورش مردمی بود اما توسط ایالات متحده تأمین مالی و سازماندهی شد تا یانوکوویچ را از قدرت براند.(۱۶) در «تکرار مجدد» انتخابات، یک نامزد طرفدار ایالات متحده جایگزین او شد.(۱۷)
  • در سال ۲۰۰۶ روسیه پیامی را با قطع موقت گاز طبیعی به اوکراین ارسال کرد و مدعی شد که اوکراین بدهی پرداخت نشده دارد.
  • در سال ۲۰۰۸ ناتو تعهد خود را برای ادغام اوکراین اعلام کرد. این امر ائتلاف نظامی به رهبری ایالات متحده را مستقیماً به مرز روسیه منتقل می کند. برای درک تأثیر این موضوع، واکنش طبقه حاکم ایالات متحده را در صورتی که روسیه یا چین برای ایجاد پایگاه نظامی در تیخوانا در مکزیک اقدام می کردند، تصور کنید.
  • در سال ۲۰۱۰ یانوکوویچ رهبر سابق طرفدار روسیه در انتخاباتی که یک انتخابات ریاست جمهوری قانونی تلقی می شد، دوباره انتخاب شد.(۱۸) روسیه و اوکراین در ازای تمدید اجاره نامه برای نیروی دریایی روسیه در بندری اوکراینی در دریای سیاه در کریمه، قرارداد تعیین قیمت گاز را امضا کردند.
  • در سال ۲۰۱۴ اوکراین با بحران اقتصادی شدیدی مواجه شد که بدهی زیادی به روسیه و به صندوق بین‌المللی پول که تحت سلطه ایالات متحده است، داشت.(۱۹) هم ایالات متحده و متحدانش از یک طرف و هم روسیه از سوی دیگر، برای سوء استفاده از بحران که هر دو طرف تا حد زیادی مسئول آن بودند و باج خواهی و رشوه دادن به دولت اوکراین برای ایجاد اتحاد نزدیکتر اقدام کردند.(۲۰) در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴ دولت اوکراین با بسته کمکی غرب به رهبری صندوق بین المللی پول موافقت کرد. در بحبوحۀ این بحران، یانوکوویچ از طریق دیپلماسی و دسیسه های پیچیده بین المللی ساقط شد.(۲۱)
  • روسیه که از این حرکت اوکراین برای ادغام بیشتر با اروپای غربی متحد ایالات متحده نگران شده بود، در سال ۲۰۱۴ به منطقه کوچک اوکراینی کریمه حمله کرد و آن را ضمیمه کرد. روسیه، کریمه را برای دسترسی اش به خطوط کشتیرانی در دریای سیاه حیاتی می داند.

از آن زمان، ایالات متحده برای تحکیم اوکراین در مدار خود به شدت فعال بوده است. ارسال میلیاردها دلار کمک اقتصادی و تسلیحات و ایجاد انگیزۀ بیشتر برای اوکراین برای روی آوردن صریح تر به غرب. روسیه برای تضعیف دولت اوکراین به اقداماتی از جمله  حمایت از شورش مسلحانه طرفدار روسیه در مناطقی در مرز روسیه و تحت فشار قرار دادن دولت اوکراین با بسیج گستردۀ نیروها در مرز اوکراین و روسیه، دست زده است. در آغاز سال ۲۰۲۲ ایالات متحده تقریباً روزانه گزارش های اطلاعاتی را منتشر کرد که در آن اعلام می کرد روسیه به اوکراین حمله خواهد کرد. در حالی که ظاهراً این به اشتراک گذاری «شفاف» اطلاعات ایالات متحده برای آگاه کردن جهان از خطر جنگ و جلوگیری از آن بود، اما هدف اساسی ‌تر این بود که حمایت آلمان و دیگر قدرت‌های غربی را برای تحریم های فلج کننده و سایر اقدامات علیه روسیه تقویت کند. برخی استدلال کرده اند که قصد و نیت هر چه باشد یا حتی علیرغم قصد ایالات متحده، انتشار این گزارشات، ایجاد شرایط نامطلوب برای رقیب امپریالیست گانگستر، اثر تحریک آمیز متناقضی داشت.(۲۲) در ۲۳ فوریه روسیه تجاوز کاملاً ناموجه و خونین خود را با عواقب وحشتناکی که امروز می بینیم به اوکراین آغاز کرد.

منافع بشریت در شرایط کنونی کجاست؟

حمله روسیه به اوکراین مطلقاً ربطی به بازپس گیری بخشی از ملت روسیه ندارد و آن طور که پوتین ادعا می کند مربوط به «نازی زدایی» از اوکراین نیز نیست. این اقدامی از سوی امپریالیسم روسیه است برای بازگرداندن ملتی به بلوک روسیه که ایالات متحده به طور پیوسته قصد داشته است آن را از روسیه دور کند و در عوض آن را تبدیل به پایگاهی علیه روسیه کند. حمله روسیه به اوکراین اقدامی است برای تقویت خود برای رقابت جویی در جهانی که تقسیم بندی امپریالیستی قدیمی جهان به طور فزاینده ای مورد مناقشه قرار گرفته است.

به نوبه خود، ایالات متحده اوکراینی ها را برای جنگ با روس ها مسلح کرده است. این کشور نیروها و سیستم های تسلیحاتی پیشرفته را به کشورهای اطراف فرستاده است و اکنون در حال حرکت است تا اقتصاد روسیه را منزوی و فلج کند. همه اینها هیچ ربطی به «جستجوی صلح» ندارد، بلکه بخشی از راهبردی است برای تضعیف روسیه از طریق توانمند ساختن اوکراین به مقاومت در حالی که آمریکا فعلا خود را از جبهه جنگ مستقیم دور نگاه داشته است و همچنین، راهی است برای ایالات متحده تا تسلط اش بر متحدین خود را تقویت کند.

منافع بشریت در هیچ یک از بلوک های امپریالیستی نیست. باب آواکیان می گوید: «منافع، اهداف و طرح‌های بزرگ امپریالیست‌ها منافع ما،منافع اکثریت مردم ایالات متحده و یا اکثریت قریب به اتفاق مردم در کل جهان نیست.  مشکلاتی را که امپریالیستها برای دستیابی به این منافع، خود را درگیرش کرده اند باید دید و به آن جواب داد اما نه از منظر امپریالیستها و منافع آنها، بلکه از دیدگاه اکثریت عظیم بشریت و در خدمت به نیاز اساسی و مبرم بشریت به ایجاد جهانی متفاوت و بهتر، برای باز کردن راهی دیگر. (پایه ها، ۳:۸)

با حمله روسیه به اوکراین و رنج و مرگ وحشتناک متعاقب آن، باب آواکیان این چالش را در مقاله «شوونیسم بی شرم آمریکایی: «آنتی توتالیتاریسم»، همچون «نقابی» برای حمایت از امپریالیسم ایالات متحده» چنین بیان کرده است: «آنچه اکنون ضروری است، مخالفت با همه غارتگران امپریالیست و قاتلان کشتار جمعی و همه نظام‌ها و روابط ستم و استثمار و تأکید ویژه بر مخالفت با ستمگران امپریالیست «خودمان» است که جنایات وحشتناک خود را «به نام ما» مرتکب می‌شوند. و به دنبال آن هستند که بر اساس یک شوونیسم عجیب آمریکایی ما را حامی خودشان کنند و این چیزی است که باید قاطعانه آن را رد کنیم و به شدت با آن مبارزه کنیم».

*این مقاله ترجمه ای است از:

A Hellish War in Ukraine: Where the Hell Did This Come From?. February 28, 2022. Revcom.us

یادداشت ها

  1. How Ukraine became Ukraine. Washington Post, March 9, 2015
  2. Ukraine’s fraught relationship with Russia: A brief history. The Week, January 8, 2015
  3. در مدیای غرب، ستم ملی روسیه علیه اوکراین طوری بیان می شود که گویا یک خط پیوسته بود که از دوران تزارهای روس شروع می شد و در دوره انقلاب کمونیستی ادامه می یافت و تا امروز که روسیه سرمایه داری است، تداوم یافته است. در حالی که سیاست های انقلاب روسیه در اوایل انقلاب از سال ۱۹۲۰ تا اوایل ۱۹۳۰ درست نقطه مقابل سیاست ها تزارهای روسیه و درست نقطه مقابل آن سیاست هایی بود که حکام کنونی روسیه برایش می جنگند. این واقعیت را حتا خود پوتین اخیرا بیان کرده است. در حرف های اخیر پوتین همان منطق و ذهنیت امپریالیستیِ ادعاهای تزارهای روسیه در مورد اوکراین را می توان مشاهد کرد (۲۱ فورویه ۲۰۲۲). پوتین به لنین رهبر انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷ در روسیه حمله می کند و می گوید که او «یک فدراسیون را خلق کرد و به هر ملتی حق تعیین سرنوشت داد. این بود شالوده دولت شوروی»
  4. این مصاحبه با مشخصات زیر به فارسی ترجمه و منتشر شده است: لوتا، ریموند (۱۳۹۴) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. اتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)
  5. این آثار با مشخصیات زیر در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابل دسترسی هستند:

آواکیان، باب (۱۳۶۴) فتح جهان. ترجمه اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران)

آواکیان، باب (۱۳۹۸) گسست از ایده های کهنه. ترجمه منیر امیری. نشر آتش. چاپ دوم

آواکیان، باب (۱۳۹۸) گشایش ها. ترجمه گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م)

  1. در بخش هایی از لهستان که در جنگ دوم جهانی به اشغال نازی ها درآمد، یهودی ها به قتل رسیده یا به اردوگاه های مرگ فرستاده شدند. در آن مناطقی از لهستان که به زیر کنترل ارتش شوروی درآمد، یهودی ها تحت حمایت قرار گرفتند و با پیشروی ارتش هیتلر، توسط ارتش شوروی به سلامت به مناطق دور دست و امن در اتحاد شوروی منتقل شدند. در آن جا آنها در میان ملیت های اقلیت دیگر زندگی و کار کردند. جان صدها هزار تن از یهودی ها اینگونه حفظ شد. رجوع کنید به:

Mark Edele, et al., Shelter from the Holocaust: Rethinking Jewish Survival in the Soviet Union (Wayne State Univ. Press, 2017

  1. The Famine of 1933 in the Soviet Union: What Really Happened, Why it was NOT an ‘Intentional Famine
  2. See the “American Crime” series at revcom.us. 
  3. Shameless American Chauvinism: ‘Anti-Authoritarianism’ as a ‘Cover’ For Supporting U.S. Imperialism
  4. واژگون کردن سیاست ها نسبت به ملل و ملیت های تحت ستم توسط رهبری اتحاد شوروی در دوره پیش از جنگ دوم و در جریان جنگ دوم و پس از آن، بخشی از روش ها و سیاست های به شدت غلط بود که باعث شد نیروهای قدرتمندی در درون حزب کمونیست شوروی تقویت شوند. این نیروها، در میانه دهه ۱۹۵۰ قدرت را در دست خود تحکیم کرده و سرمایه داری را در شوروی احیا کردند اما کماکان به سوسیالیست بودن تظاهر می کردند. این نیروها به رهبری نیکیتا خروشچف صلاحشان را در آن دیدند که نقاب «سوسیالیستی» را بر چهره شوروی حفظ کنند. آنها در شرایطی که اتحاد شوروی داشت به مثابه رقیب جهانی در مقابل امپراتوری ایالات متحده عروج می کرد، حفظ نقاب «سوسیالیستی» را مثمر ثمر در پیشبرد منافعشان می دانستند.
  5. در مورد اهمیت نقش اوکراین در اتحاد شوروی سابق می توان به فرمولبندی برژینسکی که مشاور امنیت ملی آمریکا بود اشاره کرد. او نوشت: «باید اکیدا گفت که روسیه بدون اوکراین نمی تواند یک امپراتوری باشد. اما با اوکراینی که به تبعیت درآورده شده باشد، روسیه به طور اتوماتیک تبدیل به یک امپراتوری می شود.» البته این حرف کاملا از این واقعیت که چه چیزی یک قدرت سرمایه داری را تبدیل به قدرت سرمایه داری امپریالیستی می کند، به دور است اما این حرف که بعد از فروپاشی شوروی و در جریان مناظره ای که در درون طبقه حاکمه آمریکا بر سر این که چه رویکردی نسبت به روسیه اتخاد کنند زده شده است، پرتویی می افکند بر این که حاکمان آمریکا به شدت ضروری می بینند که مانع از سلطه روسیه بر اوکراین شوند.
  6. باب آواکیان، رهبر انقلابی و مولف کمونیسم نوین،  در مقالۀ آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتا رهایی بخش بحران عمیق، شکاف های عمق یابنده، چشم انداز جنگ داخلی – و انقلابی که فورا لازم است؛ یک شالوده ضروری، یک نقشه راه پایه ای برای این انقلاب (۱۳ دسامبر ۲۰۲۱) از جمله به فروپاشی شوروی، نیروهای پشت آن و پیامدهایش برای اوضاع انقلابی از جمله اوضاع کنونی می پردازد.
  7. Why NATO and Ukraine are a flash point with Russia 30 years after the end of the Cold War” (PBS, February 22, 2022).
  8. Putin’s Fixation With an Old-School U.S. Missile Launcher: Russia says the Pentagon’s European missile defense isn’t so defensive after all. Does it have a point?” by Jack Detsch in the magazine Foreign Policy(January 12, 2022).
  9. see the section “The Cuban Missile Crisis: World in the Balance” in Bob Avakian’s memoir, From Ike to Mao and Beyond
  10. US campaign behind the turmoil in Kiev,” November 25, 2004
  11. How Democratic was the Orange Revolution? Reassessment from the Deliberative Democracy Perspective,” Canadian Political Science Association, May 24, 2010)
  12. See “Pro-Russian politician set to sweep presidential election” (France24, January 16, 2010) and “Yanukovych set to become president as observers say Ukraine election was fair” (The Guardian, February 8, 2010
  13. see “Ukraine economy: How bad is the mess and can it be fixed?” (BBC, May 1, 2014).

ریموند لوتا ماهیت و نقش صندوق بین المللی پول را به طور موجز شرح داده است: «ما در جهان سرمایه داری امپریالیسم زندگی می کنیم. این یک نظام اقتصادی و نظم اجتماعی است که حول سود سازمان یافته است و در آن عده ای قلیل یعنی طبقه سرمایه داری امپریالیست، ثروت های عظیم و ابزار تولید ثروت کره زمین را کنترل می کنند. این یک سیستم جهانی است که قدرت های امپریالیستی بر سر آن رقابت می کنند. این یک اقتصاد جهانی است که بانک های فرا ملیتی و شرکت های فرا ملیتی بر آن سلطه داشته و با یکدیگر رقابت می کنند. اینها در استخراج مواد خام و منابع جهان سرمایه گذاری مالی می کنند و حیات انسان ها و اکوسیستم کره زمین را نابود می کنند. این ها زنجیره های تامین تولیدات کارخانه ای ارزان را بر اساس مافوق استثمار وحشیانه در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم در آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا را سازماندهی می کنند. این سیستمی است که در آن نهادهایی همچون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول کنترل شریان حیاتی اقتصادها را کنترل می کنند و سیاست های اقتصادی و جهت گیری توسعه ی اقتصادی در کشورهای جهان سوم را تعیین می کنند.»

Nicholas Kristof’s Ode To Imperialism…,” CounterCurrents, October 21, 2013

  1. آمریکا و اتحادیه اروپا به اوکراین پیشنهاد «کمک» در شکل ادغام بیشتر در اتحادیه اروپا را کرده اند. این «کمک» شامل اقدامات ریاضت کشی از جمله کم کردن از خدمات رفاهی و افزایش شدید قیمت اقلام اولیه مانند مواد غذایی و وسائل حمل و نقل عمومی و انرژی خواهد بود– مشابه اقداماتی که در کشورهای دیگر مانند یونان مردم را به گرسنگی کشاند و موجب شورش های توده ای شد. روسیه هم در مقابل این پیشنهاد، پیشنهاد دیگری را وسط گذاشت: ۱۵ میلیارد دلار کمک و گاز ارزان و از اوکراین هم نخواست که کمک غرب را رد کند. یانوکوویچ و نیروهایی در طبقه حاکمه اوکراین در آن زمان اعلام کردند که «پیشنهاد» روسیه برای ایجاد ثبات در اوضاع بهتر از کمک آمریکا و اتحادیه اروپا است که دارای خطرات زیاد می باشد. این امر موجب خشم امپریالیست های غربی و فراکسیون های دیگر در هیئت حاکمه اوکراین شد که موجب ازدیاد پشتیبانی آنها از تظاهرات ها و توطئه چینی های پشت پرده شد.
  2. For documentation and background to these events, see “Russia Bails Out Ukraine In Rebuke to U.S., Europe” (Wall Street Journal, December 17, 2013);  “With President’s Departure, Ukraine Looks Toward a Murky Future” (New York Times, February 22, 2014); and “Ukraine: Not a “Democratic Uprising” but a Clash Between Predators” (Revolution/ revcom.us, updated March 3, 2014)
  3. نینا خروشچف، پروفسور امور بین الملل در «نیو اسکول» در نیویورک (از قضا نوۀ نیکیتا خروشچف هم هست) گفت: «اطلاع رسانی بلند آمریکا در مورد حمله محتمل، فشاری بر پوتین آورد. زیرا او احساس کرد که مرتبا بهش توهین می شود و او … باید کاری می کرد وگرنه به نظر ضعیف می آمد. …»

Did the U.S. push Putin into a corner, forcing him to invade Ukraine?“, NPR, February 24, 2022

 

روسیه یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی است

تجاوز ارتش روسیه به اوکراین و به اوج رسیدن جنگ رسانه ای ناتو علیه دولت و سردمداران روس، یک بار دیگر بحث دربارۀ ماهیت نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعیِ روسیه و دولت حاکم و رژیم مستقر در کرملین را پیش گذاشت. ایدئولوگ ها و مبلغین راستِ لیبرال، طرفداران ناتو از خود اوکراین، آمریکا و اروپا تا رسانه های ایرانی در خارج کشور و فضای مجازی، در توصیف ماهیت دولت روسیه عمدتا دو نظریه را مطرح کردند: پَرت ترین و سطحی ترین های شان که البته امروزه در جهان کم هم نیستند، روسیه و پوتین را کمونیست و سوسیالیست خواندند! و حتی در آمریکا اسم کلاس ها و اتاق های مطالعه در دانشگاه ها و کتاب خانه ها که به نام کارل مارکس بود را به علت تجاوز روسیه به اوکراین تغییر دادند! دسته ای دیگر که عمدتا ایدئولوگ های لیبرال بودند با تز نخ نما و به واقع غیر علمیِ «تمامیت خواهی» (توتالیتاریسم) به روان کاوی شخصیت پوتین پرداخته و حتی ایده های نژادپرستانه و شدیداً غیر علمی و ارتجاعی از نوع «استبدادخویی تاریخی روس ها» را طرح کردند. سوال این است که این قبیل مدافعین نظم سرمایه داری امپریالیستی غرب برای توضیح لشگرکشی های «جهان آزاد» و «تمدن لیبرال دمکراسی» ایالات متحده آمریکا و ناتو در تمام هفتاد سالۀ اخیر به شبه جزیرۀ کره، ویتنام، کامبوج، افغانستان، عراق، بالکان، لیبی، سوریه، سودان، مالی و غیره آیا باز هم از تمامیت خواهی و خصلت های تاریخی ملت ها خواهند گفت؟

آن ها نمی بینند و نمی خواهند هم ببینند که روابط اقتصادی، تولیدی، اجتماعی و سیاسی در روسیۀ فعلی، روابط سرمایه داری است. در روسیه تمام شاخص های اصلی شیوۀ تولید سرمایه داری مانند مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، کالا بودن نیروی کار و استثمار کارگران توسط طبقۀ سرمایه دار، قرار داشتن سود در فرماندهی اقتصاد و غیره حاکم است و یا قوای محرکه و قوانین ذاتی سیستم سرمایه داری است که روندهای اساسی حرکت جامعه و دولت روسیه از جمله در حملۀ تجاوزگرانه به اوکراین را تعیین و هدایت میکنند. اینکه بخش های اصلی اقتصاد روسیه در دست سرمایه داران خصوصیِ نزدیک به دولت (اُلیگارشی ها) و دولت قرار دارد، نقض قوانین بنیادین سرمایه داری و سرمایه داری بودن اقتصاد و سیاست در روسیه نیست.

سوی دیگر ماجرا، طرفداران رژیم پوتین و مدافعین و توجیه گران اشغالگری ارتش روسیه در طیف موسم به «محور مقاومت» بودند که با چالش نظری ای به نام امپریالیست بودن روسیه مواجه شدند. چپ نمایانِ رویزیونیست این طیف ناچار شدند با تجدیدنظر و انحلال مبانی تئوریک و علمی نظریۀ امپریالیسم لنین، به توجیه تجاوز اشغالگرانۀ امپریالیسم روسیه در اوکراین بپردازند.

در این نوشته با اتکا به مبنای تئوریک نظریۀ لنین در اثر تاریخی اش «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری» و پژوهش های رفیق ریموند لوتا در زمینۀ اقتصاد سیاسی و روابط بین الملل، این واقعیت را به اثبات می رسانیم که روسیۀ امروز یک کشور سرمایه داری امپریالیستی است و مانند دیگر قدرت های امپریالیستی جهان به شمول ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و چین یک قدرت ارتجاعی و منسوخ و ضد بشری است.

امپریالیسم چیست؟

امروزه در توضیح و تشریح چیستی امپریالیسم و تحلیل از روابط قدرت بین المللی، در طیف موسوم به «چپ» با سردرگمی ها و نظرات غیر علمی، نادرست و التقاطی روبرو هستیم. از نظریۀ «امپراتوری» تونی نگری تا تحلیل امثال استفان انگل که حتی رژیم های ایران، ترکیه، عربستان سعودی را هم امپریالیستی می داند!(انگل ۲۰۱۷) چپ نمایان «محور مقاومت» امثال مرتضی محیط، علی علیزاده، پریسا نصر آبادی و غیره هم برای توجیه سمتگیری شان با امپریالیستهای روسی و چینی به مهملاتی از این قبیل دست انداخته اند که «تعریف لنین از امپریالیسم مربوط به اوایل قرن بیستم بود و امروز با شمارش تعداد پایگاه های نظامی این قدرتها باید امپریالیست بودن یا نبودن شان را تشخیص داد. در نتیجه ایالات متحده آمریکا که در سراسر جهان چند صد پایگاه نظامی دارد امپریالیست است، اما روسیه که فقط یک یا چند پایگاه بیرون از مرزهایش دارد، امپریالیست نیست»! (محیط ۲۰۲۲) مشکل اصلی این قبیل رتوریکها آنجا است که اساسا امپریالیسم را نه به عنوان یک نظام سرمایه داری جهانی بلکه به عنوان این یا آن قدرت امپریالیستی کمتر یا بیشتر مداخله جو ارزیابی می کنند. مسالۀ اساسی این نیست که امروز چین و روسیه به اندازۀ ایالات متحده زرادخانه نظامی و هسته ای دارند یا نه؟ مساله این است که چین و روسیه مانند دیگر کشورهای سرمایه داری-امپریالیست در مقیاس جهانی انباشت سرمایه می کنند و سرمایه داری آنها وابسته به داشتن نفوذ جغرافیایی ورای مرزهای شان است و از قدرت نظامی و معاهده های نظامی برای حفاظت از نفوذ جغرافیایی شان استفاده می کنند. به این معنا، کشورهای سرمایه داری-امپریالیستی هستند. از آن جا که سرمایه داری ذاتا در رقابت با سرمایه های دیگر می تواند موجودیت یابد، رقابت جویی کشورهای سرمایه داری-امپریالیسم، در مقیاس بین المللی جریان می یابد. نیروی محرکۀ ذاتی نظام سرمایه داری یعنی آنارشی و رقابت سرمایه های رقیب در سطح جهانی، لاجرم به بلوک بندی های امپریالیستی رقیب منجر شده و همواره جهان را در معرض جنگ های ویرانگر به شکل های مختلف قرار می دهد.

پس پدیدۀ امپریالیسم، چیزی نیست که به دلخواه و بر اساس مصلحت سیاسی بتوان آن را تفسیر و تأویل کرد. لنین تئوری امپریالیسم را از تغییرات کیفی و واقعی در نظام جهانی سرمایه داری طی سال های پایانی قرن ۱۹ و آغاز قرن بیستم تجرید کرد. او با اتکا به مبانی تئوری اقتصاد سیاسی مارکس که عمدتا در مجلدات کتاب سرمایه صورت بندی شده بود، دید که سیستم سرمایه داری جهانی وارد مرحلۀ کیفی جدیدی شده است (نگاه کنید به حزب کمونیسیت ایران م ل م. ۱۳۹۵) و در سال ۱۹۱۶ در کتاب امپریالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایه داری این تغییر و تحولات کیفی را صورت بندی نظری و مفهومی کرد. لنین نوشت: «امپریالیسم عبارت است از سرمایه داری در مرحله ای از تکامل خود که در آن تسلط انحصارات و سرمایۀ مالی تثبیت شده، صدور سرمایه اهمیت بارز کسب کرده، تقسیم جهان میان تراست های بین المللی آغاز شده و تقسیم ارضی سراسر جهان میان بزرگترین کشورهای سرمایه داری پایان یافته است.» (ص۱۲۷)

باب آواکیان هم در همین مورد چنین جمعبندی می کند که:

«می خواهم تأکید کنم که منظور از امپریالیسم، همان مفهوم استعمار قدیم و تصرف کامل یا اشغال سرزمین مردم دیگر نیست. اگرچه این کار توسط امپریالیسم عصر مدرن نیز هنوز اتفاق می افتد. حتا منظور صرفا جنگ افروز بودنش هم نیست. اگرچه نمایندۀ واقعی سیستم امپریالیستی بودن، الزاما نیازمند استفاده واقعی از جنگ و تهدید به جنگ است. منظور اساسا این تحلیل علمی است که امپریالیسم، تکامل سیستم سرمایه داری به یک سیستم استثمار بین المللی است که به طور فزاینده ای بر فوق استثمارِ جهان سوم متکی است… و یا تاثیر آن در خودِ کشورهای امپریالیستی تغییر در ساختار اجتماعی و طبقاتی این کشورها و تشدید انگل وارگی اقتصادی است که از شاخص های این سیستم است… همه این کودتاها، تجاوزهای نظامی و جنگ های دیگرِ امپریالیستها یک دلیل و هدف اساسی دارد: حفظ کنترل امپریالیستها در مناطقی که آن ها را مناطق استراتژیک جهان می دانند… و برای تامین منافع استراتژیک امپریالیستی.» (آواکیان. ۲۰۲۰)

همچنین ریموند لوتا اقتصاددان و از مبلغین کمونیسم نوین، در اثر ارزشمندش «آمریکا در سراشیب» در نیمۀ دهۀ ۱۹۸۰ با اتکا به مباحث مارکس و لنین در دو کتاب سرمایه و امپریالیسم، به تبیین هر چه عمیق تری از دینامیک ها و قانون مندی های اقتصاد سرمایه داری امپریالیستی پرداخت. (نگاه کنید به لوتا. ۱۳۹۰) لوتا طی سال های اخیر نیز این پژوهش را وسعت بیشتری داده است و تأکید می کند که: یکم) برای سرمایه داری امپریالیستی هم صدور سرمایه و هم ورود آن ضروری است؛ دوم) هرچند کسب مافوق سود از صدور سرمایۀ مستقیم به کشورهای تحت سلطه، برای امپریالیست ها بسیاری حیاتی است، اما سرمایه گذاری در کشورهای امپریالیستیِ دیگر هم برای شان ضروری است. چرا که به معنای دست یافتن به فن آوری های آن کشورهای امپریالیستی مقصد است. سوم) صدور سرمایه پروسه ای است که قلمروهای مختلف را ادغام کرده و به جغرافیای اقتصادی یک قدرت امپریالیستی تبدیل می کند. چهارم) دولت امپریالیستی و ستون فقرات نظامی آن نقش تعیین کننده در ایجاد فضای امن برای حرکت سرمایه امپریالیستی در ماورای مرزهای کشور خود دارد و راز میلیتاریسم و نظامی گری قدرت های امپریالیستی اساسا در همین است.

حال با این معیارها که بیانگر یک واقعیت عینی پیچیده و جهانی است، باید در مورد امپریالیست بودن یا نبودن روسیۀ امروز بیشتر کنکاش کرد. منتهی پیش تر باید نگاهی به تبار تاریخی روسیۀ امروزی بیاندازیم.

تبارشناسی تاریخی امپریالیسم روس

روسیۀ تزاری در سال های پایانی قرن ۱۹ یک کشور امپریالیستی بود که مناطق تحت نفوذ و مستعمرات و نیمه مستعمراتش از ایران، شمال افغانستان، آسیای میانه و قفقاز تا فنلاند، اروپای شرقی و بالکان را شامل می شد. جنگ جهانی اول به پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و سرنگونی امپریالیسم روس منجر شد و سوسیالیسم به مدت سی و چند سال در این کشور و دیگر جماهیر شوروی حاکم بود. اما از میانۀ دهۀ ۱۹۵۰ و مشخصا از سال ۱۹۵۶ به بعد یک طبقۀ سرمایه داری جدید در درون حزب کمونیست قدرت را قبضه کرد و اقتصاد مبتنی بر قوانین و دینامیک های کاپیتالیستی و روابط اجتماعی و سیاسیِ مبتنی بر سرمایه داری دولتی را در این کشور مستقر کرد. در ادامه، شوروی به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد که در نام «سوسیالیست» بود و در واقعیت عینی و عملی، یک قدرت امپریالیستی ارتجاعی. به همین دلیل در جنبش کمونیستی آن را «سوسیال امپریالیست» می نامیدند. دامنۀ نفوذ شوروی امپریالیستی تا لحظۀ فروپاشی اش در ۱۹۹۱ تقریبا در اکثر نقاط جهان از اروپای شرقی و مرکزی تا آمریکای لاتین (کوبا و نیکاراگوئه) و آفریقا (آنگولا، اوگاندا، اتیوپی، کنگو، موزامبیک)، خاورمیانه (عراق، سوریه، یمن شمالی)، شبه قاره هند (به ویژه افغانستان) و جنوب شرقی آسیا (ویتنام) را در بر می گرفت. امپریالیست بودن شوروی از ۱۹۵۶ تا ۱۹۹۱ هم باز نه یک تعریف دلبخواهی بلکه یک تبیین علمی از واقعیت و بر اساس تئوری های مارکس در کاپیتال و تئوری های لنین در امپریالیسم بود. ریموند لوتا در دهۀ ۱۹۸۰ و در مناظره با کسانی که هنوز شوروی را سوسیالیست می دانستند و امکان احیای سرمایه داری در یک کشور سوسیالیستی برای شان غیرقابل فهم بود، به درستی و با دقت علمی، سرمایه داری دولتی و امپریالیست بودن آن رژیم را به اثبات رساند. (لوتا ۱۴۰۰)

با فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱، جمهوری فدراتیو روسیه به ریاست بوریس یلتسین و ولادمیر پوتین که هر دو طرفدار غرب بودند، با کمک امپریالیسم آمریکا یک برنامۀ خصوصی سازی اقتصادی را پیش برد و بخش های مختلف اقتصاد که پیشتر در انحصار سرمایۀ دولتی شوروی بود را به اُلگاریشی های خصوصی واگذار کردند. اما به علل مختلف ساختاری و اقتصاد داخلی و جهانی، روسیه در ۱۹۹۸ با یک بحران اقتصادی تمام عیار روبرو شد (لوتا. ۱۳۹۷: ۶۷-۷۲) که به تغییر رویکرد در هیئت حاکمۀ این کشور منجر شد. لوتا این تغییر را در بخشی از مقالۀ ارزشمند «امپریالیسم روس دوباره سربلند می کند» چنین توضیح می دهد:

«بحران مالی ۱۹۹۸ نوعی نقطه عطف بود. اقتصاد روسیه با سر به زمین خورده بود. مبارزه درون طبقه حاکمه روس بر سر کنترل و مدیریت اقتصادی، سیاست بین المللی و چهره بین المللی روسیه تشدید یافت. در این چارچوب، ارائه یک چهره رقابت جوی جدیدِ سرمایه داری اما با تاکید بر جهت گیری استراتژیکِ تحت هدایت دولت؛ و با ایدئولوژی کلی «اروـ آسیایی» و کمتر غربی آغاز شد… ولادیمیر پوتین این جهت گیری جدید را تبیین کرد و بر سرش جنگید. ابعاد سیاسی و اقتصادی این جهت گیری: ۱) بازسازی قدرت دولت روس؛ ۲) خلع قدرت از قشر ثروتمند جدید سرمایه گذار و اعمال کنترل بر دارایی های آنان به ویژه در عرصه نفت و گاز طبیعی؛ ۳) برقراری مجدد کنترل قدرتمند دولتی بر بخش انرژی و نیز بر امور بانکداری و ارتباطات به قصد خاموش کردن صدای مخالفان؛ ۴) اولویت بخشیدن به صنایع مربوط به مواد خام نظیر گاز طبیعی و نفت و نیز مواد معدنی و فلزات…؛ ۵) احیای صنایع نظامی که توسط دولت اداره می شود و افزایش سهم صنایع نظامی روسیه در بازارهای تسلیحاتی دنیا؛ ۶) گسترش و تجدید ساختار تأمینات مالی نیروهای مسلح روسیه. ابعاد جغرافیایی ـ سیاسی این جهت گیری: ۱) اعمال مجدد نفوذ روسیه بر آنچه حاکمان روس نامش را «محیط خارجی همسایه» نهاده اند و منظور کشورهایی مانند گرجستان، اوکراین و سایر کشورها منطقه قفقاز و آسیای میانه…؛ ۲) مقابله با امپریالیسم آمریکا از طریق اتخاذ سیاست «نگاه به شرق» با هدف تشکیل یک ائتلاف جغرافیایی ـ سیاسی با چین؛ ۳) سیاست «نگاه به غرب» با هدف برقراری ارتباط جغرافیایی ـ اقتصادی با اتحادیه اروپا یعنی بلوک اقتصادی ـ سیاسی تحت رهبری قدرت های امپریالیستی اروپای غربی. پوتین به لحاظ ایدئولوژیک می خواست یک فضا و جنبش سیاسی ناسیونالیستی ـ شووینیستی را با هدف ایجاد یک پایگاه اجتماعی برای امپریالیسم دوباره برخاسته روس دامن بزند. (لوتا . ۱۳۹۷: ۷۲ و ۷۳)

شاخص ها و ویژگی های امپریالیسم روسیه

حال با معیارهایی که لنین گفت و کیفیاتی که در مباحث رفقا آواکیان و لوتا در مورد سرمایه داری امپریالیست بودن بر شمردیم، با نگاه به واقعیت و فاکت های موجود دربارۀ اقتصاد سیاسی روسیۀ امروز، در می یابیم که روسیه یک قدرت سرمایه داری امپریالیستی است.

 انحصارات در بخش های مختلف انرژی و نفت و گاز، صنایع و خصوصا صنایع نظامی و بانک داری شریان های اصلی اقتصاد روسیه را در دست دارند. روسیه بعد از ایالات متحده آمریکا بیشترین تعداد میلیاردرهای جهان را دارد و شرکت هایی مانند گاز پروم در ساحت ها و بخش های مختلف مالی، تولیدی، حمل و نقل و صنایع نظامی فعال هستند. در این میان، نقش بخش نفت و گاز و انرژی بسیار پر رنگ است. تولید نفت و دیگر سوخت های فسیلی نقشی بسیار مهمی در ساختار اقتصادی آن کشور به ویژه در زمینه تولید درآمد برای دولت دارند. باید در نظر داشت که روسیه، دولتی نفتی مانند عربستان سعودی نیست. روسیه یک اقتصاد سرمایه داری-امپریالیستی توسعه یافته و دارای یک شالوده تولیدی، زنجیره تأمین داخلی و توانایی فن آوری است، اما کفۀ ترازوی در آمدهای اصلی کشور و دولت به سمت صنایع نفت و گاز و سوخت سنگینی می کند. به عنوان مثال شرکت گازپروم نزدیک به ۱۰ درصد کل تولید ناخالص ملی روسیه را تأمین می کند و بزرگ ترین شرکت گاز دنیا و بعد از اکسون موبیل و جنرال الکتریک، بزرگترین شرکت جهان است. (به نقل از لوتا. ۱۳۹۷: ۷۵) روسیه حتی به لحاظ تولید دانش و فن آوری، انسجام و استحکام بیشتری نسبت به امپریالیسم چین دارد و چین هنوز مصرف کننده است در این حوزه.

در مورد عامل صدور سرمایه هم باید گفت اگرچه توان و کمیّت شاخص های اقتصادی روسیه در مقایسه با دیگر قدرت های امپریالیستی جهان مانند ایالات متحده، چین، فرانسه، آلمان، بریتانیا کمتر است، اما صدور سرمایۀ روسی هم به کشورهای تحت سلطه در جنوبِ جهانی (کشورهای موسوم به جهان سوم) و هم به کشورهای امپریالیستی دیگر و همچنین ورود سرمایه گذاری های امپریالیستی دیگری، به ویژه در حوزۀ انرژی و نفت و گاز، بخش تعیین کننده از اقتصاد روسیه را در دست دارد. طبق آمار «تجارت و توسعه سازمان ملل» (UNCTAD) در دهه اول قرن۲۱ روسیه در زمره بیست کشور اول بر حسب سرمایه گذاری مستقیم خارجی بوده است. در اواخر سال ۲۰۱۳ این سرمایه گذاری مستقیم خارجی به ۴۷۹.۵ میلیارد دلار رسید. یکی از محققین حوزۀ اقتصاد سیاسی روسیه در این مورد می نویسد: «توجه کنید که از سال ۲۰۰۷ روسیه به طور با ثبات در میان ده کشور اول بر حسب صدور سرمایه به شکل سرمایه گذاری مستقیم خارجی بود و حتا از کشورهایی مانند ایتالیا و فرانسه نیز جلوتر بود… از این نظر در سال ۲۰۱۳ پس ازایالات متحده، ژاپن و چین و در سال ۲۰۱۴ پس از هنگ کنگ و آلمان قرار داشت». (Kuznetsov 2015) شرکت های چند ملیتی روسی مانند گاز پروم، روس نفت، اسبربانک، زاروبنز، راه آهن روسیه، لوک اویل و غیره صادرات سرمایه به مناطق مختلف جهان از ایالات متحده آمریکا، شماری از کشورهای اتحادیه اروپا و جمهوری های شوروی سابق مانند اوکراین، قزاقستان، بلاروس، آبخازیا، اوسیتیا، تاجیکستان، ارمنستان و غیره داشته اند. سرمایه گذاری در راه آهن کره شمالی، نفت و بنزین در بوسنی، نفت و گاز لوک اویل در عراق، ذوب آهن در بورکینافاسو، صنایع نظامی و گاز و نفت در ایران، ونزوئلا و عربستان سعودی، مخابرات بنگلادش، الماس و طلا و معدن در آنگولا و آفریقای جنوبی (در مورد سرمایه گذاری های روسی در قاره آفریقا نگاه کنید به (Mikhaylov 2020) شرکت گاز پروم حضور مستقیم خود در بازار اروپا را تقویت کرده و شرکت های اروپای غربی را خریده و یا در آنها سهامدار شده است. اروپای غربی برای تأمین نزدیک به ۲۵ درصد گاز طبیعی مصرفی خود به روسیه متکی است. در سال ۲۰۱۰ خط لوله گاز «شمال اروپا» که از زیر دریای بالتیک می گذرد، وابستگی روسیه و آلمان به یکدیگر را بیشتر کرد. روسیه نیز به نوبه خود به بازار اروپا نیاز دارد که ۷۵ درصد نفت خام صادراتی این کشور را جذب می کند. (لوتا. ۱۳۹۷: ۷۶)

بنا بر این می بینیم که روسیۀ امپریالیستی امروز مانند هر قدرت امپریالیستی دیگری بنا به ضرورت های برخاسته از قانون مندی ها و دینامیک های سرمایه داری، به ویژه قانون بنیادین «گسترش بیاب یا بمیر»، هم به دنبال نفوذ در مناطق جدید در چهار گوشۀ جهان است، هم به رقابت و هم آوردطلبی با دیگر قدرت های امپریالیستی، به ویژه امپریالیسم شمارۀ یک جهان یعنی ایالات متحده می پردازد و هم به دنبال تحکیم موقعیت و نفوذش در مناطقی است که سنتاً آن را سرزمین ها و محدوده های امپراتوری روس می داند. و چنانکه پیشتر گفته شد، قدرت نظامی و میلیتاریسم نقش مهمی در بقا و عملکرد هر قدرت امپریالیستی از جمله روسیه دارد. امپریالیسم روس به لحاظ بودجه های نظامی، که بر اساس قدرت خرید کشورها محاسبه می شود، در رتبۀ سوم جهانی قرار دارد و در فاصله سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷، در زمینه تجارت اسلحه در رتبه دوم جهانی و در فاصله نزدیکی با آمریکا قرار داشت. فروش و تحویل سلاح وسیله ای برای گسترش نفوذ جغرافیایی ـ سیاسی روسیه در آسیای میانه، خاورمیانه و آمریکای لاتین نیز هست. ونزوئلا یک مصرف کننده مهم تسلیحات روسی محسوب می شود و تحویل سیستم های پیشرفته تسلیحاتی به ایران، این اجازه را به روسیه داده تا حضورش در خاورمیانه را گسترش دهد و آزادی عمل ایالات متحده در قبال ایران را بدون مواجهه مستقیم با امپریالیسم آمریکا تحت تاثیر قرار دهد. حمله به آبخازیا، چچن، اشغال شبه جزیرۀ کریمه و اینک اوکراین و همچنین مداخلۀ مستقیم در جنگ داخلی سوریه همگی از ملزومات و ضرورت های پیشِ پای یک قدرت امپریالیستی جهانی بر می آیند. حتی اگر ابعاد و حجم آن کمتر از دیگر قدرت های امپریالیستیِ رقیب به ویژه امپریالیسم شماره یک جهان یعنی ایالات متحده آمریکا باشد.

منابع

  • آواکیان، باب (۲۰۲۰) امپریالیسم چه هست و چه نیست؟ حزب دمکرات به مثابۀ نهادی از سیستم سرمایه داری امپریالیسم. ترجمه حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • حزب کمونیست ایران (م ل م) (۱۳۹۵) صدمین سالگرد اثر معروف لنین. نشریه حقیقت شماره ۷۷. آبان ۱۳۹۵
  • لنین، ولادمیر (۱۹۸۴) امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه داری. در آثار منتخب لنین در دوازده جلد. جلد ۴. مسکو. بنگاه نشریات پروگرس
  • لوتا، ریموند (۱۴۰۰) اتحاد شوروی، سوسیالیست یا سوسیال امپریالیست؟. مناظره ریموند بوتا با آلبرت ژیمانسکی. ترجمه منیر امیری. انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • لوتا، ریموند (۱۳۹۷) از اقتصاد و سیاست. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
  • لوتا، ریموند (۱۳۹۰) با همکاری فرانک شانون. آمریکا در سراشیب. ترجمه منیر امیری. نشر آتش
  • محیط، مرتضی (۲۰۲۲) جنگ اوکراین جهان را به کدام سو می برد؟ در گفتگو با علی علیزاده. برنامه اینترنتی جدال ۲۸ فوریه ۲۰۲۲. در یوتیوب
  • انگل، اشتفان (۲۰۱۷) دربارۀ پیدایش کشورهای جدید امپریالیستی. مترجم بی نا. انتشارات راه نوین. نشر اینترنتی
  • A.V (2015) Foreign Investments of Russian Companies :Competition with West European and East Asian Multinationals. Primakov Institute of World Economy and International Relations, Russian Academy of Sciences, Moscow, Russia. July 13, 2015
  • J.A (2020) Russian energy projects in South Africa. Journal of Energy in South Africa. Volume 31. Number 3. August 2020

 

پیام جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) برای مردم اوکراین که در آتش خشم جنگ امپریالیستی می سوزند!

 

توضیح آتش: این نامه رفقای جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) به مردم جنگ زدۀ اوکراین ابتدا به زبان فارسی و بعد به زبان های انگلیسی و آلمانی در فضای مجازی و در وبسایت های حزب کمونیست ایران (م ل م) و حزب کمونیست انقلابی آمریکا منتشر شد. نظر به اهمیت آن و ارتباطش به موضوع این ویژه نامۀ نشریه آتش و همچنین موضع صحیح و انترناسیونالیستی اش، تصمیم گرفتیم آن را منتشر کنیم.

 

خواهران و برادران اوکراینی!

صدای ما را از افغانستان می شنوید، از خاورمیانۀ جنگ زده، از کمپ های پناهندگی، از غربت و تبعید، از سرک ها و راه هایی که بیش از چهل سال است در آنها رفته راهی هستیم و شوربختانه شما نیز امروز پا در آن مانده اید و از خانه و شهر و دیارتان دور شده اید.

تجاوز قطعات اردوی امپریالیسم روسیه به کشور شما شدیداً محکوم است. این فاجعه و اشغالگری جنایت کارانه نه بخشودنی است و نه فراموش شدنی. چهل و سه سال پیش پدران و پدران کلان های همین اردوی تا به دندان مسلح، البته با نام و بیرق دیگری به افغانستان تجاوز کردند. رویزیونیست ها که بعد از سال ۱۹۵۶، اتحاد شوروی را بناءً به یک کشور سرمایه داری دولتی و پس آن تر به یک قدرت سرمایه داری امپریالیست بدل ساختند، به نام «انترناسیونالیسم پرولتری» و «انقلاب جهانی» به افغانستان اردو کشیدند و چه جنایت هایی را که مرتکب نشدند. ما همین لشکرکشی ها، همین بمباردمان ها و راکت پراکنی که بر سرتان می بارد و شما را با خانه و کاشانه تان به خاک و خون می کشد را بارها تجربه کردیم! مردمان بسیاری به یکباره آماج ساروخ های روسی قرار گرفتند و کشته شدند. قریه های بسیاری با زنده و مرده شان ناپدید شدند. ما در افغانستان خانواده ای را سراغ نداریم که جوان یا جوانانی را از دست نداده باشند. چهل و سه سال از آغاز آن فاجعه می گذرد، هنوز مادرانی هستند، که چشم براه فرزندان شان اند! هنوز زخم های آن داغ، تداوی نشده اند.

 

اوکراینی های همدل!

ما مردم افغانستان شما را درک می کنیم، با شما غم شریکیم، ما درد مشترکیم! امروز تنها مردم به داد مردم اوکراین خواهند رسید، نه دولت های چپاولگرِ سرمایه داری امپریالیست زیر بیرق ناتو! به آن ها دل خوش نکنید که خود در جنایت کردن و اشغالگری و چور و چپاول کم از پوتین و روسیۀ امپریالیستی ندارند.

 ما مردم افغانستان شوربختانه طعم بمب ها و ساروخ های دمکراسی نشان ناتو و آمریکا را هم چشیده ایم. ما دیدیم که چطور غرب و ناتو به نام وطن و آزادی در رقابت با سوسیال-امپریالیسم شوروی (۱۹۵۶-۱۹۹۱)، به تسلیح و اکمال بنیادگرایان اسلامی در جنبش مجاهدین مصروف شد و آنها را پروراندند و از دسترخوان آن توطئه طالبان برآمدند.

ما مردم افغانستان خوب دیدیم که همان بنیادگرایان اسلامی مورد حمایت سی.آی.ای آمریکا، ام.آی.۶ بریتانیا و آی.اس.آ پاکستان وقتی روی خود را از غرب دور دادند و به رقابت با آن ها خیز برداشتند، پس ناتو و «جهان آزاد» این بار به نام دمکراسی و «آزادی زنان» و «تمدن» به افغانستان لشگرکشید و باز بمبارد کردند و قریه ها را ویران ساختند و محافل عروسی را در آتش سوختاندند و پاپت های دست نشانده شان امثال غنی و کرزی را به سر کار آوردند. ولی ما و شما دیدیم که سران ناتو و امریکا و «جهان آزاد» چه رقم پس از بیست سال پس با طالب یک جا شدند و توافق کردند و سرنوشت و زندگی سی میلیون نفر از نفوس افغانستان را زیر تازیانه و ارتجاع طالب رها ساختند!

ناتو و امریکا هم مثل روسیه و چین، دشمن شما و دشمن بشریت اند. جان ما و شما کدام ارزشی برای آنها و پلان های اقتصادی و سیاسی و عسکری و امنیتی شان ندارد. مگر باور ندارید، به سرنوشت افغانستان نگاه کنید؛ به عراق که سال ها با برنامه های جنایتکارنۀ «نفت در برابر غذا» و پس آن تر با حملۀ مستقیم به کشتار طفلهای عراقی مصروف شدند؛ به یمن که عین حالی بیش از پنج سال است متحدین امریکا و ناتو با جدیدترین سلاح های ثقیله شبانه روز شهرها و نفوس ملکی را بمباردمان می کنند و ده ها هزار طفل در گرسنگی جان می دهند؛ به فلسطین اشغالی که رژیم اسرائیل این متحد ناتو و روسیه و امریکا دهه ها هست آن را اشغال کرده و مردم فلسطین را از خاک و خانه و دیارشان دور ساخته است.

فریب ناتو و امپریالیسم امریکا را نخورید. از تجربه ما بیاموزید. پیش از آن که اوکراین به لیبیا، عراق، سوریه یا افغانستان دیگری دگرگون شود و میدان جنگ امپریالیست ها گردد، از آن جلوگیری کنید.

 

خواهران و برادران اوکراینی!

به کدام قدرت امپریالیستی از امریکا و روسیه تا اتحادیه اروپا و چین امید نبندید که این امیدِ بی اساس و پوچ، چیزی جز تباهی نیست. چهل و سه سال است که مردم افغانستان در آتش جنگ امپریالیستی می سوزند، جنگی که از ما نبوده! جنگ اوکراین هم، جنگ شما نیست! این جنگ برآیند رقابت اقتصادی و تقسیم جهان میان امپریالیست ها است.

علت اساسی این جنگ ها، استبداد جنایت کاری مثل پوتین و کتلۀ ملیشه های شرور او در هیئت حاکمۀ دولت و اردوی روسیه نیست. علت اساسی این جنگها و در زیربنا و تهداب تمام این جگرخونی ها و فاجعه ها، نظام سرمایه داری امپریالیستی است که ذاتاً بحران زا و جنگ افروز و علیه زندگی و منافع اکثریت بشریت است. این همان سیستمی است که فقر و گرسنگی را برای هشتصد میلیون از مردم سیارۀ ما آورده است؛ یک میلیارد نفر در زاغه ها و فقر مطلق زندگی می کنند؛ میلیون ها طفل از غریبی و گرسنگی به جای مکتب و بازی ناچار به کار هستند؛ میلیون ها زن در صنعت سکس و پرنوگرافی به کار شده اند و یا بالای سرشان ستم و خشونت و تحقیر می شود. این همان سیستمی که بناءً کلیت محیط زیست و حیات بر روی سیارۀ ما را تهدید می کند.

آتش و وحشتی که همین لحظه در سرحدات روسیه و اوکراین شعله ور است، صباح روز می تواند به جان کل اروپا و بشریت بیافتد. رقابت و سگ جنگی مابین امپریالیستها که دو جنگ عالم سوز جهانی در ۱۹۱۴ و ۱۹۳۹ پا داد، می تواند یک بار دیگر در ابعاد بسیار کلان و وحشتناک تری به جان ما و شما بیافتاد.

 

مردم اوکراین و روسیه و انقلابیون و آزادی خواهان سراسر جهان!

زندگی همۀ ما و شما و حیات مان توسط سیستم سرمایه داری امپریالیستی و کل ماحصلهای اجتناب ناپذیرش به شمول جنگ، ستم، تبعیض، فقر، گرسنگی و غیره قید گرفته شده است. ناوقت است و فرصت بسیار کم است! حیات بر روی کل سیارۀ زمین در آستانۀ فاجعه است.

نظام سرمایه داری را اصلاح کرده نمی توانیم! این سیستم و دینامیک و قوانین بنیادین و ذاتی اش، قابل تخفیف و تعدیل و کنترل نیستند. این سیستم ذاتا بحران زا و جنگ افروز و فلاکت گستر است. در چارچوکات نظام سرمایه داری و سوخت و ساز و عملکردش، انسان و انسانیت تباه و محکوم به جگرخونی و رنج است.

تنها راه حل ما و شما برای رها شدن از این فاجعه و نقطۀ خلاص ماندن بر چند قرن تبهکاری سرمایه داری، تنها و تنها انقلاب کمونیستی است و نه چیزی کمتر از آن! بدون از این انقلاب، بدون دگرگون سازی بنیادین سیستم تولید سرمایه داری، بدون نابودسازی نظام طبقاتی و استثمار و بهره کشی انسان از انسان، بدون متوقف کردن قوانین آنارشیک و بحران زای سرمایه داری، نمی توان یک زندگی لایق انسان ها و یک جامعه و جهان آرام و بدون جنگ و فلاکت را ساخت.

اما ما و شما برای این انقلاب، ضرورت به تئوری و دانش و معرفتی داریم که ریشۀ اصلی اینهمه فاجعه و جگرخونی را تحلیل کرده بتواند و یک راه حل اساساً متفاوت را پیش بماند. بناءً این دانش و تئوری، کمونیسم دروغینی نیست که از سال ۱۹۵۶ پس آن تر در شوروی مروج بود و افغانستان را اشغال ساخت و طبقه ای از سرمایه داران دولتی را در حزب و دولت فربه می کرد. همچنین فقط نمی تواند کمونیسمی باشد که مارکس اساس گذاری کرد و لنین و مائو تسه دون را مکمل ساختند. ما به کمونیسم نویی ضرورت داریم که همین لحظه موجود و در دسترس است. «کمونیسم نوین» که توسط باب آواکیان صورتبندی و تدوین و نشر شده است. یک افق نوین برای انقلاب کردن، برای ساختن سوسیالیسم، برای رهایی بشریت در هر کجای دنیا از افغانستان تا روسیه و اوکراین و یمن و فلسطین و روهینگیا.

این کمونیسم نوین از بسیاری از اشتباهات و کمبودها و غلط فهمی هایی که بر سر تئوری مارکسیستی و در پراتیک دولتهای سوسیالیستی اتحاد شوروی سوسیالیستی (۱۹۱۷-۱۹۵۶) و چین سوسیالیستی (۱۹۴۹-۱۹۷۶) شد، گسست کرده است. این کمونیسم نوین، در ساحه های مختلفی تئوری کمونیسم را انکشاف داد و مکمل کرد و یک جهش جدید و علمی تری در فهم واقعیتِ معضل اساسی جهان ما و راه حل اساسی آن پیش مانده است. منابع اصلی این علم و تئوری را می توانید در وبسایت (revcom.us) و در اینترنت به زبانهای مختلف (انگلیسی، آلمانی، اسپانیولی، فارسی و غیره) بپالید.

ما کمونیست های افغانستان «در بدترین دقایق این شام مرگ زای» در میانۀ برآمدن طالبان و دور جدیدی از فاجعه و وحشت بالای سر مردم، این کمونیسم را در دست گرفتیم و کوشش می کنیم تا بر اساس آن یک حزب کمونیستی نوین، یک استراتژی پیروزمند و انقلابی و یک جنبش برای انقلاب کمونیستی در افغانستان بسازیم. فراخوان ما کمونیست های انترناسیونالیت افغانستان به شما خواهران و برادران اوکراینی و روس و غیره این است که در پهلوی دولت های خودتان که یا دولت های سرمایه داری امپریالیستی زیر رهبری پوتین هستند و یا دولت های ارتجاعی سرمایه داری طرفدار امپریالیسم غرب و ناتو تحت رهبری زلنیسکی و دیگران، ایستاد نشوید. از شکست های «دولت های خودی» استقبال کنید و کوشش کنید با در دست گرفتن کمونیسم نوین، مردم را برای انقلاب علیه کل این سیستم و برای نابود سازی تمامیت نظام سرمایه داری امپریالیستی بسیج کنید. در دل همین وحشت و جنگ و تباهی و وضعیت شاریده و پارچه پارچه شدۀ جهانی است که امکان عینی ساختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی و با هدف و مقصد و بیرق کمونیسم نوین و انترناسیونالیسم پرولتری واقعا وجود دارد.

 

مرده باد تجاوز امپریالیسم روسیه به اوکراین!

مرده باد امپریالیسم امریکا و ناتو!

زنده باد انقلاب کمونیستی! زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری!

جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا) ۱۴ حوت ۱۴۰۰/ ۵ مارچ ۲۰۲۲