جنگ ارتجاعی ایران و عراق؛ قسمت نهم: اسرائیل و جنگ صدام و خمینی
صلاح قاضی زاده
از نشریه آتش شماره ۱۲۸. تیر ۱۴۰۱
یکی از متناقض ترین و عجیب ترین سمتگیری های سیاسی در طول سال های جنگ ارتجاعی ایران و عراق، مربوط به رژیم اسرائیل بود که به طور غیرمستقیم و غیررسمی اما فعال و موثر، جانب جمهوری اسلامی ایران را گرفت! جو حاکم در میان مردم عراق و ایران اساساً ضد اسرائیل و طرفداری از مردم فلسطین بود. رژیم های حاکم بر تهران و بغداد هر دو ضد رژیم اسرائیل اگر چه با انگیزه های و ایدئولوژی های متفاوت بودند. صدام حسین و حزب بعث عراق با تأکید بر ناسیونالیسم عربی و آزادسازی سرزمین های اشغالی، خواهان نابودی اسرائیل بوده و به تسلیح و حمایت از جنبش های ملی گرای فلسطین خصوصا «سازمان آزادی بخش فلسطین» (ساف یا PLO) می پرداختند. جمهوری از همان روز اول، سیاست خارجی اش را بر ضدیت با اسرائیل بنا نهاد. اما به عنوان یک رژیم بنیادگرای اسلامی، از این رهگذر هدف دیگری را هم دنبال می کرد و آنهم تقویت جریان اسلام گرا در جنبش فلسطین در مقابل ملی گرایان فلسطین بود. خمینی و جانشینانش همواره شعار «نابودی اسرائیل» و «محو اسرائیل از نقشۀ خاورمیانه» سر دادند و به تقویت گرایشات بنیادگرای اسلامیِ ضد اسرائیلی مانند حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی در جوار مرزهای فلسطین اشغالی مبادرت کردند.
اسرائیل هر دو رژیم صدام و خمینی را دشمن بالقوه اش می دانست و به طور عام طرفدار همان تز «موازنه» و عدم برتری هیچکدام از طرفین جنگ بر دیگری و فرسودگی هر دو طرف در این کشت و کشتار بود. پیشتر در این مجموعه مقالات گفتیم که هنجری کسینجر از استراتژیستهای برجستۀ امپریالیسم آمریکا در مورد فرجام جنگ ایران و عراق و نسبت آن با منافع اسرائیل گفته بود: «این جنگ پتانسیل امتیاز برای اسرائیل را دارد که دو دشمن بالقوه اسرائیل را خنثی کند و فرصت بیشتری به تلاویو بدهد تا روابطش را با سوریه به عنوان یک متحد بالفعل شوروی تنظیم کند. شرم آور است اگر این جنگ یک برنده داشته باشد. (Everest 1991)
اما موضع رسمی اسرائیل جلوگیری از هژمونی عراق و متحدینش در جهان عرب در جنگ با ایران بود. اسرائیل در ماه های اول جنگ نگران سقوط جمهوری اسلامی بود و به همین دلیل سیاست حمایت تسلیحاتی از ایران و نابود کردند تأسیسات هسته ای عراق را پیش می برد. اسرائیل تنها در سال پایانی جنگ ۱۳۶۷/۱۹۸۸ بود که به دلایلی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، از حمایت جمهوری اسلامی دست کشید و خواهان اتمام جنگ ایران و عراق بود.
رهبران اسرائیل برای حمایت شان از رژیم خمینی در جنگ با صدام و متحدینش در جهان عرب، دارای یک نظریۀ راهنمای عمل موسوم به «دُکتُرین پیرامون» (Periphery Doctrine) بودند که برای سال ها از دهۀ ۱۹۵۰ و دوران ریاست دیوید بن گورین راهنمای سیاست خارجی رژیم صهیونیستی در منطقه بود. بر اساس این دکترین، رژیم اسرائیل میان دولت های عربیِ تحت هدایت نظامی ها مثل رژیم های مصر، سوریه و عراق محصور بود و برای برقراری توازن باید با سه دسته از کشورها، دولت ها و جریانات ملی و دینی پیرامون خود و کشورهای عربی نظامی گرا متحد و نزدیک می شد: نخست کشورهای غیرعربی منطقه مثل ترکیه، ایران و اتیوپی؛ دوم کشورهای عرب غیر نظامی و دست راستی مانند مراکش، اردن و عربستان سعودی و سوم اقلیتهای غیرعرب و غیرمسلمان در منطقه مثل کردهای عراق، کردهای سوریه و مسیحیان لبنان. این دکترین به مدت سه دهه هدایتگر سیاست خارجی اسرائیل در منطقه بود، اما تغییرات اساسی از اواخر دهه ۱۹۷۰ مثل صلح انور سادات و مصر با اسرائیل، به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط اردن، روی کارآمدن اسلامگرایان در ایران و به قدرت رسیدن گروه های چریکی چپگرا در اتیوپی این سیاست را به مرور تغییر داد.(Alpher 156) ایران در دوران سلطنت پهلوی نقش مرکزی را در این سیاست اسرائیل داشت و پس از روی کار آمدن اسلامگرایان و از جمله در سال های جنگ با عراق هم تل آویو مثل سابق بر همین مدار حرکت کرد.
روزنامه اسرائیلی هاآرتز در شماره ۱۸ نوامبر ۱۹۸۶ گزارش کرد که لابی یهود در آمریکا از همان آغاز حمله عراق به ایران و از جولای سال ۱۹۸۰ فعالانه می کوشید توافق دولت ایالات متحده را برای فروش سلاح و تجهیزات نظامی به ایران با این استدلال جلب کند که فروش سلاح به ایران باعث آزاد سازی گروگان های آمریکایی خواهد شد. این مساله را جودی پاول (Jody Powell) معاون مطبوعاتی دولت جیمی کارتر هم بعدها تأیید کرد. (Houston Post. 14 January 1987) همچنین وزارت خارجۀ آمریکا بعدها تصدیق کرد که رژیم اسرائیل در سال ۱۳۶۱/۱۹۸۲ مبلغ ۲۷ میلیون دلار قطعات یدکی نظامی از طریق یک تاجر سوئیسی اسلحه به جمهوری اسلامی فروخته بود. (Newsday. 27 November 1987) رژیم اسرائیل در همین مقطع و در خرداد ۱۳۶۰/ جون ۱۹۸۱ با حمله به تأسیسات هسته ای عراق در اوسیراک، ضربۀ نظامی جدی ای به توان تسلیحاتی رژیم صدام حسین وارد کرد که به طور غیر مستقیم به تغییر توازن قوا به نفع ایران در جبهه ها منجر شد.
اما اوج همکاری تسلیحاتی رژیم اسرائیل با جمهوری اسلامی در هشت سال جنگ با عراق، در ماجرای موسوم به مک فارلین و سال های ۱۳۶۴ تا ۶۶ بود. دلایل اسرائیل برای ورود همه جانبه به ماجرای ایران-کنترا و فروش قابل توجه سلاح به جمهوری اسلامی چند وجهی بود. از جمله اینکه به اعتقاد برخی از مسئولین اسرائیلی بی ثباتی وضعیت سیاسی ایران ممکن بود به اتخاذ مواضع «معتدل تری» از سوی برخی «رهبران میانه رو تر» ایران منجر شود، ایران هیچگاه بر خلاف عراق به لحاظ نظامی اسرائیل را تهدید نکرده بود، اسلامگرایی شیعه در لبنان توسط جمهوری اسلامی حمایت می شد و در صورت کمک اسرائیل به ایران ممکن بود تهران هم حزب الله را از حمله به اسرائیل بر حذر دارد و آخر اینکه شکست ایران در جنگ می توانست به نفوذ بیشتر شوروی و متحدینش در منطقه یعنی سوریه و عراق که اصلی ترین مخالفین رژیم صیهونیستی بودند منتهی شود. از این رو اسرائیلی ها وسیعا دست به کار ارسال و فروش سلاح به ایران شدند. در ماه جولای و اوت (تیر تا شهریور) دیوید کمیچ (David Kimech) مدیرکل وزارت دفاع اسرائیل، در کاخ سفید با مک فارلین دیدار و از امکان ارسال سلاح به ایران از طریق یک واسطه صحبت کرد. کیمچ به مک فارلین اطمینان داد که ارسال صد فروند موشک ضدِ تانک تاو (TOW) به ایران می تواند بیان حسن نیت آمریکا باشد. شیمون پرز نخست وزیر اسرائیل هم از تمایل و نیاز ایران به موشک های تاو و موشک های ضد هوایی هاوک (HAWK) خبر داد. اسرئیل اما به چراغ سبز مقامات رده بالای آمریکا نیاز داشت و کاخ سفید این چراغ سبز را به آن ها نشان داد. دیگر چهره های فعال در ماجرای ارسال سلاح به ایران، آمیرام نیر (Amiram Nir) مشاور ویژۀ نخست وزیر اسرائیل، عدنان قاشقچی شاهزاده و دلال اسلحۀ سعودی و یک دلال ایرانی به نام منوچهر قربانی فر بودند.
اما رژیم اسرائیل از اوایل سال ۱۳۶۷/۱۹۸۸ به مرور در سیاستش مبنی بر دفاع از جمهوری اسلامی در مقابل عراق تجدید نظر کرد و به سمت تمایل به پایان جنگ گرایش پیدا کرد. دولت آمریکا در تابستان و پاییز ۱۹۸۸ رسما به اسرئیل در مورد حمایت تسلیحاتی از ایران در جنگ هشدار داد. (Alpher 160) از اوایل سال ۱۹۸۷ دو گرایش در میان رهبران اسرائیل و کار به دستان سیاست خارجی این رژیم در قبال جنگ ایران و عراق خود را نشان می داد؛ یکی همان گرایش حمایت از جمهوری اسلامی که توسط اسحاق شامیر نمایندگی می شد و منطبق بر دکترین کلاسیک سیاست خارجی اسرائیل در منطقه بود و دیگری سیاست عدم حمایت از ایران و جدی دیدن خطر گسترش بنیادگرایی اسلامی در منطقه در صورت موفقیت ایران در جنگ. سیاست اخیر مشخصا توسط شیمون پرز نمایندگی می شد. (Alpher 162) تقویت این باور در میان کشورهای عرب خلیج که در مقابل خطر جمهوری اسلامی باید به سیستم دفاعی مجهز به موشک های بالستیک و سلاح شیمیایی دست یابند، اسرائیل را نگران کرد که تعادل تسلیحاتی میان این رژیم و کشورهای عربی را به ضرر اسرائیل هم بزند. همچنین مخالفت ایالات متحده با ادامۀ جنگ ایران و عراق از اوایل سال ۶۷ بر روابط کاخ سفید و تلاویو تأثیر منفی گذاشته بود و نظر به تمام این عوامل رژیم اسرائیل نیز به این نتیجه رسید که این جنگ هر چه زودتر باید خاتمه پیدا کند.
کتابنامه
Alpher, Joseph. Israel and the Iran-Iraq war. In Karsh, Efraim (1989) Iran and Iraq war: Impact and Implications. Edited by Efraim Karsh . New York. Palgrave Macmillan
Everest, Larry (1991) Iran-Iraq 1980-1988: Helping both sides lost the war. In Press for Conversion. Issue 51. May 2003