زلزله، گسلی طبیعی که در ترکیب با گسل های اجتماعی، فاجعه انسانی بار می آورد!
زمین لرزه خوی در ۸ بهمن و زمین لرزه در جنوب شرقی ترکیه (باکور، کردستان) در ۱۷ بهمن فجایع انسانی آفریدند. مرکز زلزلۀ ترکیه در نزدیکی شهر نورداغ (به کردی: کورودره) بود اما تا لبنان را لرزاند. به جای نوشتن گزارشی از این زلزله ها، گزیده ای ویرایش شده از گزارش فعالین نشریه آتش از زلزله کرمانشاه در سال ۱۳۹۶ را تهیه کرده ایم که در زیر می خوانید – برگرفته از مقاله: «زلزله را به جان جمهوری اسلامی بیاندازیم»، آتش شماره ۷۳، آذر ۱۳۹۶
اینجا کرمانشاه است؛ اینجا کردستان است از محروم نگهداشتهشدهترین نقاط ایران. مردم اینجا به ستم و تبعیض و فقر و سرکوب سیستماتیک و مبارزه علیه اینها عادت دارند. اینجا سرکوب طبقاتی هست، سرکوب ملی هست، سرکوب مذهبی هست، سرکوب سیاسی هست و سرکوبهای ریز و درشت دیگر. درکنارش روحیه مقاومت و سازشگریزی هست. تب و التهاب سیاست و مبارزه هیچگاه در کردستان نمیخوابد. سیاست و مبارزه در زندگی روزمره جریان دارد و کودکان با آن بزرگ میشوند.
در یکی از آبادیها، مربی ای بچهها را جمع کرده بود و با چند برگ کاغذ و چند مداد رنگی میخواست از زلزله دور و به شادی نزدیکشان کند. از آنها خواست هرچه دوست دارند بکشند. چیزهای مختلف کشیدند، بیشتر دربارهی زلزله. یکی از بچهها، حدود چهارساله بود. پرچم کردستان را کشیده بود. بغلدستیاش پرسید نقاشی سیاسی کشیدی؟ مربی بالای سرشان رفت و با خنده گفت هرچه دوست دارید بکشید. از او پرسیدیم چرا پرچم کردستان کشیدی؟ گفت کردستان خوبه!
اینبار جایی زلزله آمد که یکی از امنیتیترین نقاط رژیم محسوب میشود. خودشان میدانند که با این مردم چه کردهاند و چه میتواند از آن بیرون بیاید پس به فکر محکمتر کردن کمربندهای امنیتی افتادند. پیش و بیش از هر چیز دیگری نیروهای امنیتی دیده میشوند از سپاه و ارتش گرفته تا لباس شخصی و نیروی ویژه پلیس. نیروهایی که مشغول رصد مردم هستند و نه کمک به آنها. نیروهایی که فقط قصد ایجاد هراس و نگرانی در بین مردم دارند و اعتراضات بهحق مردم به نابهسامانی اوضاع را «وحشیگیری» و «دزدی» میخوانند. یکی از لباس شخصیهایی که در ایست بازرسی بود، میگفت مردم مثل وحشیها هر چه میبینند برمیدارند حتی ژنراتور سپاه را دزدیدهاند. گفتیم خوب کردند!
دو روز بعد از حادثه به سمت مناطق زلزلهزده بهراه افتادیم. شب رسیدیم کرمانشاه. به بیمارستانی رفتیم که گقته میشد همان روز اول حدود ۶۰۰-۷۰۰ نفر از مصدومان زلزله را به آنجا منتقل کرده اند. جلوی در اورژانس، غلغله بود. نیروهای امنیتی حلقهای درست کرده بودند و اجازه نزدیک شدن یا فیلمبرداری و عکسبرداری نمیدادند.
با نیروهای امدادی بیمارستان صحبت کردیم؛ میگفتند بیشتر مصدومان امروز، مصدومان تصادفات جادهای هستند. کسانی که زنده ماندهاند برای رساندن مجروحان خود به بیمارستان در جادههای پرخطر کوهستانی تصادف میکنند. پرسیدیم مگر نگفتهاند همهچیز تحت کنترل است و انتقال مصدومان با آمبولانس و هلیکوپتر انجام میشود؟ گفتند همیشه سعی میکنند اوضاع از آنچه هست، بهتر نشان داده شود وگرنه خودتان که دارید اوضاع را میبینید. ما حتی در بیمارستانهای کرمانشاه هم امکانات کافی نداریم. امروز صبح باید از بیماری، نوار قلبی میگرفتیم ولی فقط یک دستگاه داریم و آن هم خراب بود! یاد حرفهای وزیر بهداشت افتادیم که با رضایت از کنترل بر اوضاع حرف میزد …
دم در بیمارستان، برخی مردم ساکن کرمانشاه آمده بودند تا همراهان مصدومان را که از شهرهای دیگر استان به اینجا آمده بودند برای استراحت به خانههای خود ببرند. اسم این رفتارها فقط همدلی و همدردی در شرایط سخت نیست؛ اینها پتانسیلهای روابط انسانی و اجتماعی متفاوتی هستند که در یک دنیای بهتر، دنیایی که ستم و استثمار از آن برکشیده شده است، در عالیترین شکلِ خود شکوفا میشود.
صبح روز بعد بهسمت مناطق کانون زلزله رفتیم. جادۀ کرمانشاه به سمت سرپل ذهاب شلوغ بود. در اثر پسلرزۀ دیشب، قسمتی از کوه ریخته و ترافیک را سنگینتر کرده بود. کامیونهای حامل کمکهای مردمی از نقاط مختلف کشور در راه بودند تا کمکها به دست زلزلهزدگان برسد. بعد از هر پیچ جاده، چند آبادی ویرانشده دیده میشد. مردم، سر در گم بودند. هیچ نظم و نظارتی بر اوضاع وجود نداشت. خوششانسها توانسته بودند یک چادر مسافرتی کوچک بیایند و شبهای سرد کوهستان را در آن بگذرانند. سه روز بعد از زلزله هنوز، خیلی جاها برق و آب نداشتند. فقط با آتش هیزم، خود را گرم میکردند. هنوز نیروی امداد و نجات به روستاهایی که از جادهی اصلی دور بودند نرسیده بود. وزارت نیرو اعلام کرده بود که برق و آب بیشتر نقاط وصل شده است و ستاد بحران کشور هم اعلام کرده بود عملیات امداد و نجات در حال اتمام است؛ دروغ محض!
در سهراهی کرمانشاه-سرپل ذهاب-ثلاث باباجانی، نیروهای امنیتی ایست بازرسی سفت و سختی اعمال میکردند. راه را بند آورده بودند و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. ماشینها را کنترل میکردند. آنطرفتر در بین جمعیت دو تویوتا با تیربار و مسلسسلبان پارک کرده بودند انگار آماده شلیک بودند. آگاهانه، فضای رعب و وحشت درست میکردند. نیروهای سپاه کامیونهای کمکهای مردمی را تفتیش میکردند و از بین هر کاروان، چند کامیون و وانت را کنار میکشیدند و با بارش مصادره میکردند. کمکی از طرف دولت به مردم نشده بود که هیچ، سهم اربابیشان را هم به زور از محمولههای مردمی میگرفتند. انگلیترین قشر نظام سرمایهداری-دینی از هر فرصتی برای مکیدن جان و مال انسانها استفاده میکند.
به سرپل ذهاب که رسیدیم تازه عمق فاجعه نمایان شد. اکثر نقاط شهر به تلی از آوار تبدیل شده بود. خبری از آب و برق و گاز نبود. هیچ مغازهای در شهر باز نبود. مردی میگفت حرفهای دولت همه دروغ است، از هلیکوپتر و بولدوزر و سایر ماشینآلات برای آواربرداری خبری نیست. دولت به دروغ میگوید که کار آواربرداری تمام شده این درحالی است که سه روز از زلزله گذشته است.
شهر به کمپهای چادر مسافرتی تبدیل شده بود که در نقاط مختلف برپا بود. در پارک شهر برای حدود ۲۰۰-۳۰۰ چادر فقط یک تانکر کوچک آب و یک ساختمان کوچک سرویس بهداشتی وجود داشت. چاههای سرویس بهداشتی زنانه گرفته بود و مردم مجبور بودند از همان سرویسهای متعفن استفاده کنند. دختر جوانی میگفت من اصلا نمیتونم برم دستشویی. مجبورم تا شب که بیشتر مردم خوابیدند صبر کنم بعد با خواهر و مادرم میروم پشت آن تپهها. تپهها را با دست نشان داد، حداقل ۱۵ دقیقهای دور بودند. کنار تانکر آب با چند زن همصحبت شدیم. یکی با ناراحتی میگفت دوباره شدیم مثل دوران جنگ، دوباره آواره و بدبخت شدیم. دولت نه اونموقع کاری برایمان کرد و نه الان میکند، مگر بم را دوباره ساخت که بخواهد سرپل را بسازد؟ دست مردم درد نکند که به دادمان رسیدند و گرنه بقیه هم از سرما میمردیم. زن دیگری گفت دولت برایمان مسکن مرگ (مردم محلی به مسکن مهر میگفتند مسکن مرگ) ساخت که جان عزیزانمان را گرفت. یاد حرفهای روحانی افتادیم که دیروز به سرپل ذهاب آمد و از آوارگی مردم برای خودش موقعیت ضربه زدن سیاسی به جناح مخالف ساخت و تقصیرها را به گردن احمدینژاد انداخت و رفت.
برای آن زنان یک تمایز اساسی وجود دارد؛ مردم، یکطرف هستند و دولت با تمام دفتر و دستک سیاسی، اقتصادی و امنیتی و نظامیاش طرف دیگر. دولت برایشان مساوی با جمهوری اسلامی است. حق با آنان است، مسئول این پروژه و هر طرح بزرگ و کوچک دیگری در کشور با نظام جمهوری اسلامی است و نمیتوان آن را به نام یک گروه یا جریان خاص فیصله داد. نظامی که بیتوجه به جان انسانها طرح تصویب میکند و بیتوجهتر آن را میسازد و تایید فنی میکند و به مردم میفروشد. بههرحال در ساختمانهای مسکن مهر و بسیاری از آپارتمانهای نوساز و چند سال ساخت استانداردهای لازم رعایت نشده است. بیشتر بهخاطر سیاست بساز و بفروش و سودآوری سریع و کم کردن از قیمت ساخت مسکن با در رفتن از زیر رعایت استانداردهای لازمه. شهرداری هم راحت جواز ساخت میدهد. این امر باعث ریزش بسیاری از ساختمانها و یا ترک خوردن دیوارها به شکل وسیع است. خانههای روستایی هم که در قاموس جمهوری اسلامی بهحساب نمیآید. بسیاری از روستاهای استان کرمانشاه و کردستان، جادهی درست و حسابی ندارند و با یک سیل و یا برف سنگین و زلزله راه ارتباطیشان با شهرها قطع میشود. بههمینخاطر به هنگام سانحه دسترسی به مجروحین و بیماران بسیار سخت است.این نظامی خونخوار و فاسد است که با مرکزیت سود از روی نعش شهروندانش جلو میرود و تنها با سرنگونیاش میتوان به فاجعهآفرینیاش خاتمه داد.
هرچه جلوتر میرفتیم بیشتر با چهرۀ هولناک زلزله مواجه میشدیم. نیروهای نظامی راههای دسترسی به بعضی روستاهای دور افتاده را بسته بودند. دسترسی به برخی روستاها هم بهخاطر راههای صعبالعبور عملا ممکن نبود. تنها برخی وانتهای تویوتا و گروهی کوهنورد برای کمک بهسمت روستاها میرفتند.
روستای قلعه بدری و سراب ذهاب تقریبا بهطور کامل خراب شده بودند.در روستای سراب ذهاب فقط ساختمان خانه بهداشت سالم مانده بود که آن هم تعطیل بود. آب و برق روستا قطع بود. فعلا فقط سه عدد چادر از طرف هلال احمر به مردم داده شده بود. غروب بود و آتش هیزم تنها امکان مردم برای مقابله با سوز سرما. یک بیل مکانیکی، تازه داشت کار آواربرداری را انجام میداد. زنی با گریه چادرش را جارو میکرد. یک چادر مسافرتی خیلی کوچک. میگفت هشت نفر هستند و دو فرزند فلج دارد. یکی از فرزندانش هم زیر آوار مانده و کمرش شکسته و الان در بیمارستان بستری است. کیسهای را نشان داد که چند غذای آماده در آن بود. میگفت مردم برامون غذا آوردن دستشان درد نکند ولی من نمیتوانم غذا بخورم از گلویم پایین نمیرود. نمیدانم غم خانهخراب شدن را بخورم یا دو فرزند افلیجم که در چادر افتادهاند یا فرزندی که در بیمارستان است و خبری از حالش ندارم.
وضع در روستای تازهآباد امام عباس هم بر همین منوال بود. تعدادی از ساکنان روستا مرده بودند. دامهایشان زیر آوار مانده و تلف شده بود. زنی برادر میانسالش را نشانم داد و گفت دختر بیست سالهی برادرم مثل گل پرپر شد، آوار روی سرش ریخت و مرد. برادرم هم سرش شکست. ۵ نفر از فامیلهای نزدیکم هم در بیمارستان هستند. بچههای کوچکشان کنار آتش نشسته بودند تا گرم شوند. کودکان از آسیبپذیرترینها در چنین شرایطی هستند. میگفت شرمندهی محبت مردم هستیم که به فکرمان هستند و کمکهایشان میرسد ولی ما داغداریم، دل و دماغ آن را نداریم که برویم چیزی بگیریم.
سوز سرما جان گرفته بود که به تازهآباد ثلاث رسیدیم. بعد از بخشهایی از قصر شیرین، تازهآباد ثلاث تنها جایی در مسیرمان است که برق دارد. آب جوش میخواستیم. در تمام مسیر از کرمانشاه تا آنجا حتی یک مغازه هم باز نبود. حتی یک مرکز خبررسانی یا پاسخگویی به مردم وجود نداشت. مردم، پریشان و سرگشته بودند. منبع اطلاعاتی موثق ندارند. دسترسی به برق و تلویزیون و رادیو ندارند، شارژ موبایلها هم در اکثر مناطقی که برق هنوز قطع است، تمام شده بود. مردم به اخبار نیروهای نظامی و امنیتی اعتماد ندارند. بیشتر خبرها دهان به دهان و از طریق کاروانهای کمک مردمی یا کسانی که برای دیدن اقوامشان به آبادیهای دیگر میروند، پخش میشود. به مراسم اربعین که هفتهی پیش از زلزله بود فکر میکردیم. تمام سازمانها و ادارات و وزارتخانههای کشور را بسیج کرده بودند تا پیادهروی اربعین را «باشکوه» و «دشمنشکن» برگزار کنند. خیابان به خیابان موکبهایی برای پذیرایی از زائران برپا کرده بودند که همهچیز را رایگان در اختیارشان بگذارد. رادیویی ویژه آن مراسم درست کرده بودند تا زائران در جریان آخرین اخبار و اطلاعات قرار بگیرند. بسیاری از مردم میگفتند تعداد آمبولانس بسیار کم است چون حکومت، آنها را برای اربعین به عراق فرستاده است.
حکومت مرتجع دینی از تمام امکانات کشور استفاده میکند تا پایههای ایدئولوژی پوسیدهاش را تقویت کند و تعداد هرچه بیشتری را گرفتار منجلاب خرافه و توهم کند. اما همین حکومت که گسلهای زلزلهخیز زیادی در کشور دارد و تجربههای هولناکی از زلزله در سالهای دور و نزدیک داشته است نهتنها برنامهای برای مقابله با آن ندارد بلکه در خودیاری مردمی هم اختلال ایجاد میکند و بر بار مشکلات میافزاید.
برای گرفتن آب جوش به میان جمعی میرویم که جلوی مغازهی کوچکی جمع شدهاند. با آنکه خودشان آواره هستند با آغوش باز پذیرایمان میشوند و ما را به شام دعوت میکنند. نشستیم به صحبت. همه ترسیده بودند و خوشحال بودند که زنده هستند. خانههای برخی خراب شده بود و برخی هم تَرَکهای کاری برداشته بود. بهخاطر پسلرزههایی که انگار تمامی نداشت، میترسیدند وارد خانهها شوند. اینجا چادر مسافرتی داشتند اما تعداد آن کم بود و کفافِ جمعیت را نمیداد. میگفتند ثبتناممان کردهاند و کارتهای ملی را هم بردهاند تا برایمان چادر بیاورند اما سه روز است که خبری نشده است.
اعضای شورای شهر صبح با هم درگیری مسلحانه پیدا کرده بودند که کی کمکها را تحویل بگیرد. یعنی بالا بکشد! یکی از مسنترها میگفت من که شب در خانهام میخوابم و از زلزله هم نمیترسم. بالاخره یک مرگ به دنیا بدهکارم، حالا چه با زلزله چه به هر شکل دیگر باید دید قسمت من در چیست. فکر میکردیم باور غلط و مرتجع قضا و قدر و خواست خدا، جان چند نفر از این کشتهشدگان را گرفته است؟ حکومتی که بهجای آموزش نکات ایمنی و ایجاد آمادگی برای حوادث طبیعی فقط به مردم یاد میدهد تسلیم سرنوشتِ «تعیین شده» توسطِ خدایی موهوم باشند. مردم در لحظهلحظهی زندگیشان تاوان حاکمیت یک دولتِ ارتجاعی دینی و تصمیاتِ ضد مردمی او را میدهند. دولتی که در آن جای علم را خرافه و اباطیل گرفته است.
به ثلاث باباجانی که رسیدیم باز با همان صحنهها روبهرو شدیم. کمبود چادر و پتو، سرمای هوای، آوارگی مردم، قطع برق و… تمام چهارراهها و میدانهای شهر توسط نیروهای امنیتی مسدود شده بود. هر حرکت و فعالیتی بهدقت بررسی میشد. انگار حکومتنظامی ناگفته در شهر حاکم بود. فضای امنیتی شهر، بیشتر شبیه شرایطِ سرکوب شورش بود تا منطقهی زلزلهزده. تعدادی از وانتهای تویوتا که در مرز بانه با آن کار قاچاق انجام میشود برای کمک بهسمت منطقه زلزلهزده ثلاث در حال حرکت بودند. صف بزرگی از ماشینهای شخصی و کامیون با نوشتههایی مثل «ستاد کمکهای مردمی» از بانه و سقز و بوکان و مریوان و سنندج و کرمانشاه، عزم بزرگ مردم عمدتا کُرد را نشان میداد.
وجود تعداد زیادی از جوانان و بیاعتمادی و بیتوجهیشان به نیروهای حکومتی باعث ترس حکومت از امکان ادارهی منطقه توسط نیروهای مردمی شده بود. یک دلیل اعزام این حجم از نیروهای نظامی به منطقه مقابله با «خطر خودگردانی» در عمل توسط نیروهای مردمی است و این همیشه کابوس حکومتی بوده که بر سرکوب ملیتها و عظمتطلبی فارس و مذهبِ شیعه استوار است. در مسیر ثلاث باباجانی بهسمت جوانرود، نوجوانان و مردم شهرهایی مانند جوانرود و روانسر و روستاهای کنار جاده سر راه با در دست گرفتن کاغذها و بنرهایی با عنوان «زور سپاس» (خیلی ممنون) از سیل عظیم همبستگی مردم با زلرلهزدگان تشکر میکردند. همبستگی عظیم مردم بهخصوص مردم کردستان میتواند پایهای برای انجام تغییرات عظیم بهمنظور یک انقلاب باشد.در راه روی شیشهی ماشینی نوشته بود: «دوباره میسازمت ثلاث، اینبار با دقت بیشتر». البته که باید با دقتِ بیشتر ساخته شود. اما تحت روابط طبقاتی حاکم، حتا با وجود معماران و مهندسین دلسوز، چنین اتفاقی نخواهد افتاد. زیرا، کل ساختار و تمام شبکههای درهم تنیدهاش بر پایه کسب سود و سود و سود بیشتر کار میکند. سیستم کهنۀ سرمایهداری را با «مهندسی و معماری دقیقتر» نمیتوان و نمیشود درست کرد. این سیستم را باید در هم کوبید و دور انداخت و دنیایی نو با ارزشها و اصول نو ساخت.
چنین وضعیتی را نباید تحمل کرد. درد و رنجهای بیدلیلی که بر مردم ما در هر گوشه دنیا تحمیل می شود تنها یک چاره دارد: با رهبری برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی، مبارزه و دخالتگری آگاهانه میلیونها انسان، دولت جمهوری اسلامی را از طریق یک جنگ انقلابی با هدفِ برپایی جمهوری سوسیالیستی نوین درهم بشکنیم و همراه با مردم دنیا راه را تا رسیدن به جامعه کمونیستی ادامه دهیم.