کار با روشنفکران و جدا کردن آنان از بورژوازی + فایل صوتی
متن زیر با استفاده از ضمیمه گزارش پلنوم یازدهم کمیته مرکزی در تاریخ ۱۳۹۸ تهیه شده است
کار با روشنفکران و بیرون کشیدن آنان از چارچوبه های فکری و عملیِ سیستم بورژوازی و جلب شان به انقلاب کمونیستی، بر مبنای ضرورت رهایی بشریت، عنصر فوق العاده مهم و حتا تعیین کننده ای در باز کردن راه انقلاب است. به ویژه در مقطع کنونی از تحولات جهان که کل بشریت بر سر دوراهی، با دو امکان ایستاده است: آینده ای وحشتناک تر یا حقیقتا رهایی بخش! (رجوع کنید به مقاله ای با همین عنوان، توسط باب آواکیان، در سایت cpimlm.org). مقایسۀ وضعیتِ «بر سر دو راهی» با شرایط جنبش کمونیستی بین المللی که عملا و تقریبا نابود شده و واقعا «کمونیسم به مویی بند است»، اضطرار این مسئله را بیشتر می کند.
انقلاب همیشه نیاز به جذب عده ای روشنفکر دارد اما در حال حاضر نداشتن قشری از روشنفکران تبدیل به معضلی حاد برای جنبش کمونیستی شده است. در واقع یکی از ویژگی های اوضاع است. روشنفکران مهم هستند چون نقش تئوری را می فهمند و برای رهبری توده ها و هر جنبشی باید عده ای از آن ها در جبهۀ انقلاب باشند. اما از طرف دیگر، آنها همواره پر از اشکال هستند و تغییر شیوۀ تفکرشان، عوض شدن تئوری های مرجع شان، و خط سیاسی و ارزش های شان مهم است. زیرا، توده های مردم واقعا نیاز دارند که بخش مهمی از روشنفکران به جانب داری آنان و انقلاب برخیزند و دست از جانب داری از بورژوازی و نهادهایش بکشند. برای ایجاد چنین تحولی باید کوشش کرد و این کوشش را باید بر مبنای کمونیسم نوین پیش برد. زیرا، تنها علم انقلاب است، تنها جواب به دنیایی است که مدارش بر لِه کردن میلیاردها انسان می چرخد و نه تنها جواب های استراتژیک برای انقلاب بلکه تحلیل های درست و عمیق از وضع کنونی و چگونگیِ پیشبرد استراتژی انقلاب در هر مقطع معین را تولید کرده است.
پس لازم است که کمونیسم نوین تبدیل به نیرویی مهم در میان روشنفکرانی شود که متوجه اوضاع خطیر بوده و به دنبال راه حل هستند.
کار در این عرصه بسیار مشکل است و سختی کار دو علت مهم دارد. یکم، روشنفکران بر مبنای موضع طبقاتی شان، وسط طبقۀ بورژوازی و طبقۀ پرولتاریا قرار دارند. جایگاه مادی شان در جامعه چنین است. این جایگاه مادی، بر افق و شیوه تفکر و افکارشان تاثیر می گذارد. دوم، در چهل سال گذشته عرصۀ روشنفکری منجلاب تولید افکار ضد علمی و ارتجاعی و ضد کمونیستی و در بهترین حالت رفرمیستی نه فقط در ایران بلکه در کل جهان بوده است. حتا قشر نازکی از روشنفکران که ضد سیستم سرمایه داری هستند، غرق در انواع اپیستمولوژی های ضد علمی می باشند و این اپیستمولوژی ها ذهنیت شان را در اختیار گرفته و آنان را بیشتر به صف نظم موجود می راند و مانع از آن می شود که رهروان شورش آگاهانۀ سازمان یافته کمونیستی علیه وضع موجود شوند. این وضعیت، یک جنگ فکری با روشنفکران را در دستور کار قرار میدهد. زیرا بدون این جنگ فکری نمی توان، آنان را از چارچوبه های فکری و عملی نظم موجود بیرون کشید و در جانبداری شان تغییر جدی به وجود آورد و شکل گرفتن پولاریزاسیونِ متفاوتی را که مساعد به حال انقلاب کمونیستی و رهایی بشریت است، تسریع کرد. اکنون صف آرایی روشنفکری، به شدت به نفع سیستم حاکم است و دست نزدن به جنگ فکری ضروری، روشنفکران ضد سیستم را هم به موضع دفاعی و نتیجتا سازش با این وضع می راند.
برای کار با روشنفکران و همه اقشار دیگر، ما فعالین کمونیست انقلابی باید تئوری کمونیسم نوین را عمیقا درک کرده و با خلاقیت به کار ببریم. فقط در صورت درک عمیق و کاربرد زنده و فعال کمونیسم نوین، می توانیم دریچه های آگاهی را به روی مردم باز کنیم. اگر تئوری مان درست نباشد یا کم عمق باشد، یقینا فکرمان با تئوری های رایج در فضای جنبش سیاسی مخلوط می شود و برای خودمان و دیگران گیجی تولید می کند. به تولیدات فکری «روشنفکران مارکسیست» نگاه کنید که افکارشان، مجموعه ای مغشوش از جریان های فکری مختلف است. این ها هرگز نمی توانند کسی را مارکسیست کنند. برخی رفقا، در مواجهه با روشنفکران، از جنگ فکری علمی و زنده و قانع کننده پرهیز میکنند و سعی میکنند خودشان را با آنان «منطبق» کنند؛ به جای شکستن چارچوبه های فکری بورژوایی (هرچند مزین شده با صفات مارکسیستی و به اصطلاح رادیکال) خودشان وارد قفس خرده بورژوایی (که در نهایت همان قفس بورژوایی است) می شوند.
ریموند لوتا در جلسه ای در باره این موضوع، می گوید: بگذارید یک مثال بزنم از کار در عرصۀ روشنفکری. در این جا می خواهم نکته ای را از مقالۀ «دو هرم» نوشتۀ باب آواکیان، نقل کنم. روشنفکرانِ مهم، در فضایی قرار دارند که از رنج توده های مردم بسیار جدا است. بنابراین، وقتی با آنها وارد رابطۀ گفتگوی فکری یا همکاری عملی در رابطه با مبارزه ای مشخص می شوید، گفتگو با آنها در آن فضای بالا جریان پیدا می کند. همیشه همین طور است. چون، بخشی از جامعه است که به لحاظ فکری بسیار غنی است. اکسیژن زیادی دارد و وقتی ما در آن «بالا» با آنها وارد گفتگو می شویم، خیلی راحت می توانیم فراموش کنیم که ما کی هستیم و ضرورت وجودی ما به عنوان کمونیست انقلابی چیست. باب آواکیان می گوید، ما همیشه باید خودمان را متکی کنیم بر «برای که و برای چه؟»: برای توده های تحت ستم و اکثریت توده های کرۀ زمین و برای حل تضاد اساسی این عصر. ما بر اساسی علمی، منافع بنیادین بشریت را نمایندگی می کنیم و می فهمیم معضلی که مقابل بشریت است چیست و راه حل آن کدام است. پس، مسئولیت رهبری مردم را در جنگ برای انقلاب بر عهده می گیریم و این راه حلی عاجل است. این راه حل را سنتزنوین کمونیسم روشن تر و تیزتر و صحیح تر از همیشه بیان کرده است. ما در تمام عرصه های فعالیت مان، فقط همین را نمایندگی می کنیم و نه هیچ چیزدیگر را. ما نمایندۀ منافع توده ها هستیم. در عرصۀ روشنفکری هم مانند عرصه های دیگر، ما با این تضاد روبرو هستیم که آواکیان به آن پرداخته و می گوید: از یک طرف، به ظاهر افق انقلاب هیچوقت تا این اندازه دور و غیر ممکن نبوده است؛ اما از طرف دیگر، در زیربنای جامعه، نیاز به انقلاب هیچ وقت تا این اندازه عظیم نبوده است. ما باید خود را بر روی جنبۀ دوم متکی کنیم. اما بحث در آن «فضای بالا» که خیلی ممتاز و جدا است از جنبۀ اول («دور و غیرممکن بودن انقلاب») شروع می شود. این امر روی کسانی که در آن عرصه فعالیت می کنند اثر می گذارد. از یک طرف آن بالا هستی و از طرف دیگر در آن بالا تحت محاصرۀ جمعبندی های حاکم در این عرصه در مورد پروژه کمونیسم هستی که شکل «اجماع» در مورد کمونیسم را به خود گرفته است. و روی شما این کشش هست که شروع کنید به یافتن وجه اشتراک با آن ها. یعنی شروع می کنید به «ملاقات با آنها در میانۀ راه». آن چه را مشترک است پیدا می کنید و سعی می کنید در همان مسیر، رادیکال ترین روشنفکران را پیدا کنید. یعنی در چارچوب گفتمان کنونی و وضع موجود، رادیکال ترین گوشه را پیدا کنید. اینجاست که حلقۀ ارتباطی اتان را با «برای که و برای چه» پاره می کنید و بیشتر و بیشتر تلاش می کنید معیارها و مشغله های آنان را برآورده کنید. مثال کنکرت در این مورد بزنم. مثلا، نزد برخی روشنفکران می روید که با آنها در مورد قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیستی نوین بحث کنید. اما برای جذاب کردن این قانون اساسی، طوری آن را بسته بندی می کنید که خوشایندشان باشد. مثلا می گویید، «شما در جامعه سوسیالیستی نوین، دموکراسی و حقوق تان را خواهید داشت و جامعه ای بسیار زنده خواهیم داشت» و غیره. همه چیز را می گویید اما حرفی از این که دولت سوسیالیستی هم شکلی از دیکتاتوری طبقاتی است و دیکتاتوری پرولتاریا است و در آن حزب کمونیست نقش رهبری کننده دارد به میان نمی کشید. واقعیت حاکم را که دیکتاتوری بورژوازی است به میان نمی کشید و مقایسه نمی کنید. نمی گویید چرا برای طی مسیر رهایی بشریت اینها (دولت دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری کننده حزب کمونیست) در عین حال که متناقض اند اما ضروری اند. این جا از «برای که و چه» جدا می شوید. روشنفکران خرده بورژوا توهمات خودشان را در مورد دموکراسی بورژوایی و امکان ناب تر کردن آن را دارند و این توهمات ریشه در واقعیت دیکتاتوری بورژوازی و سلطۀ امپریالیستی سرمایه داری بر جهان دارند. و شما شروع به «مواجهۀ دُمبریده» با این افکار و توهمات می کنید و تفاوت ها را نادیده می گیرید و سعی می کنید مشغله ها و معیارها و توهمات آن ها را درونی کنید. شروع می کنید به درونی کردن معیارهای آن ها. یعنی، شما طوری عمل می کنید که انگار نه انگار از بیرون آن دغدغه ها و معیارها و توهماتشان برای کار به میان آنها رفته اید. یک هو این طور می شود که رفقای ما شبیه آن ها شده اند و گویی خودشان از درون آن عرصه ها و مشغله های آن ها می آیند. به این ترتیب قانون اساسی ما تبدیل می شود به مدلی برای دموکراسی رادیکال و «چهار کلیت» (۱) تبدیل می شود به یک چشم انداز اتوپیایی. اینجاست که دستورالعمل ها می آیند وسط: آهان ما این سیاست ها را داریم که به این دغدغه شما جواب میدهد! به این ترتیب رویکرد «ملاقات آدم ها در میانه راه» جا باز می کند.
ما در سوسیالیسم هم با این تضاد روبرو خواهیم بود. زیرا، با وجود آن که کمونیسم در دوره گذار سوسیالیستی، به نفع بشریت است اما همه آن را نمی خواهند! این تضاد مهمی است. رویکردمان به این تضاد چه خواهد بود؟ ما باید با این ها به لحاظ فکری مبارزه کنیم و دو چارچوب را به طور زنده تشریح کرده و جلویشان بگذاریم: جامعه بورژوایی و کمونیسم. و بشریت نیاز دارد به کجا برود و امکانش را دارد که برود؟ از بین بردن «چهار کلیت» خیال پردازی نیست. بلکه به طور علمی تعیین شده است. و روش ما در به دست آوردن آن دارای انسجام علمی است. این ها را باب آواکیان در کتاب کمونیسم نوین بحث می کند. در دیالوگ باب آواکیان و کورنل وست هر دو نقش معینی را بازی می کنند. اما آواکیان، پروسه ای را که در حال گشایش است رهبری می کند. یعنی درگیر شدن در بحثی که ده ها میلیون نفر در آن درگیر هستند در دورانی که در جامعه آمریکا تضادها حاد می شوند و مذهب در میان توده ها نفوذ زیادی دارد. او اینکار را با نقدهایی از انجیل انجام میدهد و بعد به نظرهای یک استاد الاهیات که مترقی است می پردازد (جیمز کون) و می گوید، در نزد وی چه نکات مثبتی هست اما جهان بینی اش چه اشکالات بزرگی دارد. روشن است که آواکیان، آماده است که این جدل را تیزتر کند اما بر پایه رویکرد علمی همه جانبه. این متفاوت بودن خوب است. زنده باد تفاوت! نباید با کسانی که وارد دیالوگ می شوید، قاطی شده و بخشی از بستر آن ها شوید. ما داریم این پروسه را به سوی کسب قدرت شالوده ریزی می کنیم — به سمت جامعه نوین کمونیستی. برای همین چارچوب بحث ها را باید تعیین کنیم. خط غلط در مورد ضرورت و آزادی به این نتیجه می رسد که نمی توانیم چارچوب ها را تعیین کنیم. زیرا همه ضد کمونیست هستند و کسی به ما گوش نخواهد داد و از این عرصه بیرون رانده خواهیم شد و آن ها ما را دعوت می کنند و می گویند بیایید وارد این چارچوب بشوید و به شما هم یک صندلی خواهیم داد. این یک کشش ایجاد می کند. ما در این قلمروها باید به خودمان به شکل رهبران جامعه کمونیستی نگاه کنیم و وقتی آن جا هستیم باید تفاوت را نشان دهیم. چون تفاوت وجود دارد. باید بجنگیم که وفاداری بخشی از آن روشنفکران را به سوی جامعه کمونیستی آینده جذب کنیم و برای این کار باید چارچوب آن ها را به چالش بگیریم. » (لوتا. ۲۰۱۶)
۱-«چهار کلیت» راهنمایی است که مارکس برای رسیدن به جامعه کمونیستی تعیین کرد: محو تمایزات طبقاتی، محو روابط تولیدی که این تمایزات را تولید میکنند، محو تمایزات اجتماعی که از این روابط تولیدی بر میخیزند و به آن خدمت میکنند، محو تمام افکار کهنهای که مربوط به این تمایزات طبقاتی و اجتماعی اند.