شجاعت مردم بنگلادش پشت حاکمان آن کشور را به لرزه درآورده است; مردم مبارزه ای الهام بخش را آغاز کرده اند که باید به جلو پرتاب شود

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

پیروان کمونیسم نوین در بنگلادش، ۲۹ جولای ۲۰۲۴[۱]

چاترا لیگ[۲] [شاخه دانشجویی رژیم ارتجاعی عوامی لیگ در بنگلادش] و پلیس، در حمله به خیزش عادلانه دانشجویان بیش از دویست نفر را کشته و صدها نفر دیگر را زخمی و دستگیر کرده اند. این خیزش در اعتراض به سیستم سهمیه بندی رژیم بلند شد. از زمان کشتار و سرکوب، مقاومت مردم در برابر پلیس و چاترا لیگ به طور مستمر افزایش یافته و اکنون جنبش وارد مرحله جدیدی شده است. اگرچه خیزش در ابتدا محدود به دانشجویان بود، اما خصلت آن عوض شده و اکنون عمدتاً جنبش مردم در سراسر کشور علیه سرکوب دولتی است. شعار سرنگونی دیکتاتور شیخ حسینه مطرح شده است. مردم به خیابان ها می آیند تا خواستار پایان دادن به شانزده سال حکومت ارتجاعی و نامشروع شوند. در حال حاضر ضدیت با کشتار و اقدامات سرکوبگرانه توسط نیروهای مسلح و فراخوان سرنگونی شیخ حسینه به عنوان جنبه اصلی جنبش مطرح شده است.

دولت نیروهای مسلح رسمی، از جمله «آر.آ.ب»[۳] [پلیس ضد جنایی و ضد تروریستی بنگلادش] و «ب.گ.ب» [گارد مرزی بنگلادش][۴] را در کنار پلیس برای سرکوب این جنبش مستقر کرده است. جاده های داکا، پایتخت بنگلادش، توسط خودروهای زرهی و آسمان آن توسط هلیکوپترهای پلیس اشغال شده است. جمجمه مردم توسط تک تیراندازها منفجر می شود. دولت دسترسی به اینترنت را در سراسر کشور قطع کرده است تا ارتباطات بین معترضان را قطع کند و ارتش مقررات منع رفت و آمد را در کل کشور اعمال کرده است. 

در همین حال، دولت حسینه که خطر از دست دادن قدرت را می بیند، پیشنهاد داده است که برای گفتگو بنشیند. مردم این مانور را با انزجار رد کرده اند و اگر رهبری جنبش با گفتگو موافقت کند و وحدت جنبش را از بین ببرد، آن رهبران خیانتکار فرصت طلب با نهایت خشم آشوبگران روبرو خواهند شد. 

هیچ حرکت خود به خودی نمی تواند برای همیشه در یک خط مستقیم ادامه یابد

با تمام این اوصاف و علیرغم فداکاری های بزرگ، هیچ جنبش خود به خودی نمی تواند برای همیشه در یک خط مستقیم ادامه یابد. پیروزی واقعی برای جنبش مستلزم داشتن اهداف و مسیرهای مشخصی است و برای روشن کردن این ها، لازم است که ریشه معضل را کاملا درک کنیم و بتوانیم ساختار یک دولت نوین را تصور کنیم. فقط یک حزب انقلابی که دارای تئوری انقلابی منسجم باشد می تواند این امر را ممکن سازد. اگر چنین نیروی انقلابی ای نتواند با جنبش پیوند بخورد و آن را به سوی انقلاب سوق دهد، جنبش در مقطعی شکست خواهد خورد. اما اگر پیوند بخورد، مشارکت گسترده مردم، تلاش های قوی و فداکاری آنها، به نیروی قدرتمندی تبدیل خواهد شد که به قدرت طبقه حاکم ضربه بزند.

 اگر این جنبش به تدریج تشدید و گسترش یابد و به درستی پیش برده شود، کمک عظیمی خواهد کرد به انباشت انرژی لازم برای انقلاب و کاشتن بذر اندیشه انقلابی. ما باید درک کنیم که مردم به طور خودکار نمی توانند واقعیتی را که با آن روبرو هستند، درک کنند. دلیلش این است که در یک سیستم سرکوبگر بین کار یدی و کار ذهنی شکاف وجود دارد. در نتیجه، توده های تحت ستم فرصت پیوستن به فعالیت های فکری را ندارند. علاوه بر این، طبقه حاکم به طور مداوم ایدئولوژی خود را از طریق کنترل رسانه های جمعی و ابزار تولید رضایت جمعی و شستشوی مغزی به جامعه تحمیل می کند. در نتیجه، برای محقق کردن پتانسیل مردم برای انقلاب، باید با آگاهی خودانگیخته آنها مبارزه کرد و آن را به تفکر انقلابی تبدیل کرد. ما به یک انقلاب کامل نیاز داریم! 

ما نیاز به یک انقلاب واقعی داریم!

ما نیاز به یک انقلاب واقعی داریم زیرا، بدون بیرون راندن دستگاه سرکوبگر دولتی موجود، طبقات حاکم و سرسپردگان امپریالیستی آنها از طریق نیروی اسلحه، نمی توان استثمار، ستم و نابرابری را از بین برد. اگر روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی استثمار و ستم از اعماق جامعه ریشه کن نشود، جامعه به حالت قبلی خود باز خواهد گشت. وظیفۀ یک انقلاب تمام عیار نه تنها دگرگون کردن روابط خصمانه توده ها با طبقۀ حاکمۀ اقلیت است، بلکه همچنین حل و فصل تضادهای درون توده ها است: تضادهای بین کار ذهنی و کار یدی، بین زن و مرد، بین روستا و شهر و غیره، همه باید به گونه ای دگرگون شوند که استثمار و بذر استثمار و ستم را ریشه کن کنند. این تغییر اساسی نیاز به یک برنامه و سازماندهی بر اساس روش و رویکرد علمی دارد.

ما در یک سیستم سیاسی -اقتصادی زندگی می کنیم که نامش سرمایه داری-امپریالیسم است. منبع واقعی و علت تمام رنج های وحشتناک، تحقیر و رنج تمام جهان و مردم بنگلاش در این سیستم نهفته است. کارکرد این سیستم است که جنگ در اوکراین را موجب شده، جهان را به لبۀ پرتگاه نابودی هسته ای رسانده است. اسراییل با حمایت و پشتیبانی آمریکا و امپریالیست های غرب مرتکب نسل کشی علیه مردم فلسطین شده است. فاشیسم در ایالات متحده و اروپا در حال سربلند کردن است. قدرت گیری ناسیونالیست های هار، پدرسالارهای فاشیستِ جنگ طلب مانند ترامپ در آمریکا و لوپن در فرانسه یعنی تشدید این ستم و غارت. 

بنگلادش در تقسیم ستمگرانۀ امپریالیسم از جهان

دو نوع کشور در این سیستم جهانی وجود دارد: مشتی کشورهای امپریالیستی از یک سو و کشورها و ملت های تحت ستم امپریالیسم از سوی دیگر. بنگلادش کشوری تحت سلطه نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی است، و این عامل اصلی شکل دهنده واقعیت اجتماعی کنونی در بنگلادش است. نمایندگان ارشد در دولت عوامی لیگ تمام حقوق مردم را سلب کرده اند، عمدتا برای حفاظت از منافع امپریالیست ها و طبقه حاکم که متحد امپریالیسم است و با آن در هم تنیده است. آنها به نام روح جنگ استقلال کشور در سال ۱۹۷۱ به طرز وحشیانه ای مخالفان را سرکوب می کنند و ادعای مالکیت انحصاری میراث جنگ را دارند اما عوامیزه کردن تاریخ توسط آنها، تاریخ واقعی جنگ را پنهان می کند. مردم بنگلادش برای برابری، عدالت اجتماعی و کرامت انسانی فداکاری کردند، اما به جای برابری، تبعیض، به جای عدالت اجتماعی، بی عدالتی و به جای کرامت انسانی، تحقیر نصیب شان شد. چون عوامی لیگ بر اساس منافع طبقاتی و جهان بینی کلی خود عمل کرد. در آن دوره بود که معاهده های سنتو و سیتو[۵] در خدمت امپریالیسم، امضا شد. نه تنها بنگلادش از انقیاد امپریالیستی، استثمار مردم توسط امپریالیست ها و کارگزاران بنگلادشی آنها رها نشد بلکه همه این ها شدیدتر شد؛ زیرا مردم در جهنمی ترین کارگاه های عرق ریزان دنیا که متکی بر کارگر ارزان هستند، به دام افتادند. غول های شرکتی جهان با آسیاب کردن میلیون ها بنگلادشی در چرخ دنده های ماشین تولید سودشان، ثروت هنگفتی را جمع آوری می کنند. طفیلی گرایی امپریالیستی میلیون ها نفر را در سراسر جهان در کارخانه های خود حبس می کند، تا به عنوان کارگر برده، زنده زنده بسوزانند (مانند فروریختن برج رعنا یا آتش سوزی پوشاک تزرین که هزاران کارگر را کشت) و اگر کارشان نمی تواند به طور سودآور استثمار شود، به عنوان مازاد به زباله دان انداخته می شوند. 

دولت ارتجاعی پاکستان در سال ۱۹۴۷ بر اساس سیاست های ارتجاعی قومی متولد شد، رهبری عوامی لیگ که در سال ۱۹۷۱ به دنبال تقسیم قدرت با گروه حاکم موتسودی پاکستان بر اساس سیاست ناسیونالیستی بنگالی بود، با حمایت هند توسعه طلب و سوسیال امپریالیسم شوروی قدرت دولتی را در بنگلادش به دست گرفت.طبیعتا عوامی لیگ به دلیل منافع طبقاتی خود، استثمار و غارت امپریالیستی را در کشور حفظ کرد، بدون اینکه هیچ دگرگونی انقلابی در ساختار دولت استعماری به ارث رسیده از پاکستان انجام دهد و در برخی موارد این امر را تشدید کرد. عوامی لیگ و احزاب حاکم بعدی با اتخاذ برنامه های مختلف به نفع امپریالیسم و در مشورت با نماینده آن «بانک جهانی» و «صندوق بین المللی پول» و غیره به طور پی در پی وابستگی اقتصادی را حفظ کردند. آزادی صوری که تحت رهبری عوامی لیگ به دست آمد، به آرمان های میلیون ها نفر خیانت کرد و آزادی واقعی نیست.

 از زمان تولد بنگلادش در نظام امپریالیستی جهانی تا امروز، شکاف بین طبقات این کشور عمیقا تشدید شده است. در محدوده نظام امپریالیستی-سرمایه داری، با دست نزدن به روابط و دینامیک های اساسی سیستم موجود، از بین بردن نابرابری بین مردم غیر ممکن است. علاوه بر تمایزات اقتصادی و اجتماعی، تفاوت های قومی، جنسیتی، مذهبی و کاستی نیز غالب است. ستم نژادی به مردم بومی یکی از گسل های جامعه است. برای ساختار موجود غیرممکن است که ستم قومی مردم بومی را از بین ببرد. کسب استقلال عوامی لیگ از پاکستان بر اساس ناسیونالیسم بنگالی بود و از زمان کسب استقلال، طبقه حاکم بنگلادش به آزار و اذیت مردم بومی ادامه داده است تا همه را بر اساس ایدئولوژی ناسیونالیستی بنگالی متحد نگه دارد. نه تنها حق تعیین سرنوشت قبایل بومی به رسمیت شناخته نمی شود بلکه بنگالیزه کردن سایر قومیت ها و همچنین سرکوب مردم قبایل بومی تداوم دارد. ارتش به طور دائم در تپه های چیتاگانگ مستقر است و همیشه به ناپدیدسازی قهری، قتل، شکنجه، آدم ربایی، تجاوز، غارت و اخراج دست می زند. هر شکلی از مقاومت مردم بومی به طرز وحشیانه ای سرکوب می شود. آنها فقط هنگامی آزاد خواهند شد که این سیستم دفن شود. 

صدها میلیون مردم کارکن که در اعماق جامعه اند، ستم و استثمار می شوند؛ حیات آنان در دهشت دائمی می گذرد؛ دولت دائماً بر آنان استبداد اعمال کرده و استثمارشان میکند، و با آنها از طریق سرکوب و شکنجه رابطه برقرار میکند. برای رهایی از همه این ها، تنها یک راه وجود دارد که نابود کردن این سیستم تبعیض و ستم است. طبقه متوسط لایه لایه شده، نسبت به پرولتاریا امتیازات بیشتر داشته و کمتر در معرض ستمگری سیستم است. اما آنها هم اگر از خط قرمزهای طبقه حاکم بورژوا عبور کنند، مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. این طبقه متوسط نیز تحت سلطه بورژوازی حاکم است و زندگی آنها توسط طبقه حاکمه دیکته می شود. به علت ماهیت پویای سیستم جهانی سرمایه داری- امپریالیستی در حال حاضر، دورنمای داشتن رفاه نسبتا بهتر نیز برای این طبقه وجود ندارد. 

بیکاری، گرسنگی، فقر، نابرابری، بی عدالتی، استبداد اجزای لاینفک این سیستم جهانی سرمایه داری-امپریالیستی هستند. بخشی از پیش زمینه جنبش اعتراضی کنونی، وابستگی اقتصاد کشور به امپریالیسم و ناتوانی طبقه حاکم در تأمین شغل برای توده های مردم است که مرتبط می باشد با ناکامی آن در توسعه صنایع مستقل. در کشورهای جهان سوم مانند بنگلادش، شدت این مشکلات چندین برابر بیشتر از کشورهای امپریالیستی است، زیرا امپریالیسم کل جوامع را برای استثمار افسارگسیخته در مدارهای اقتصادی جهانی خود ادغام می کند.

 در نتیجه، ارزش های سنتی جامعه و ساختار سنتی خانواده به شدت تنزل یافته است و در عین حال، پویایی سیستم تعداد زیادی از زنان را در اینجا و در سراسر جهان وارد نیروی کار جهانی کرده است. اما این تغییر در جایگاه زنان در خانواده و جامعه، واکنش مردسالارانه انتقام جویانه و ظهور نیروهای بنیادگرای دینی زن ستیز را به وجود آورده است. این بنیادگرایان دینی زنان را انسان کامل نمی دانند. آنها به دنبال تقویت زنجیره های اجتماعی موجود با استفاده از زنجیرهای ذهنی اعتقادات مذهبی برای انقیاد خشونت آمیز زنان هستند. 

همین سیستم دائما محیط زیست و تنوع زیستی زمین را به سمت فاجعه سوق می دهد. بنگلادش هر ساله با سیل و طوفان غرق می شود که خسارات گسترده ای را به همراه دارد. بر اساس گزارش سازمان ملل، تعداد پناهندگان اقلیمی در بنگلادش تا سال ۲۰۵۰ به ۳۰ میلیون نفر خواهد رسید. حل مشکل آب و هوا با دست نخورده نگه داشتن این سیستم امکان پذیر نیست. طبقه حاکم این کشور همیشه خشونت، شکنجه یا حکومت دیکتاتوری را برای ادامه استثمار امپریالیستی اعمال می کند – هیچ راه دیگری برای حفظ خود ندارد جز وحشیگری پلیس، سرکوب آزادی بیان، قوانین سیاه و غیره و محروم کردن مردم از انواع حقوق دموکراتیک.

 این وضعیت تحت حکومت «حزب ملی بنگلادش» [رقیب عوامی لیگ] یا جماعت اسلامی یا هر حزب ارتجاعی دیگری تغییر نخواهد کرد. «حزب ملی بنگلادش» و انواع نیروهای سیاسی خرده بورژوایی به دنبال سرمایه گذاری بر خشم مردم علیه نقض دموکراسی و حقوق بشر و استفاده از جنبش عادلانه مردم با وعده های دروغین «احیای دموکراسی» هستند – در واقع، به دنبال به قدرت رسیدن با کمک امپریالیسم هستند. مثل روز روشن است که «حزب ملی بنگلادش» درست مانند عوامی لیگ است – سگ هایی که پنجه های امپریالیسم را لیس می زنند. حزب ملی بنگلادش و انواع احزاب سیاسی خرده بورژوایی مختلف می خواهند جای عوامی لیگ را به عنوان خدمتگزاران امپریالیسم، به ویژه امپریالیسم آمریکا بگیرند و مردم را برده همین سیستم نگاه دارند. در حالی که ما نیازمند راه دیگری هستیم!

امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی – ما به راه دیگری نیاز داریم!

نیروهای بنیادگرای اسلامی برای مخالفت با این طبقه حاکمۀ رانتی آنها را به عنوان نماینده و مروج غارت، فساد و فرهنگ منحط امپریالیسم غربی، ترسیم می کنند.اما این نیروهای اسلامی به هیچ وجه ضد امپریالیست نیستند، بلکه خواهان سهمی از قدرت در این سیستم جهانی هستند بدون قطع روابط با امپریالیسم. آنها به دنبال تحمیل روابط غلیظ سنتی، آداب و رسوم، ایدئولوژی ها و ارزش هایی هستند که ریشه در گذشته دارند، و اشکال افراطی استثمار و ستم را به خود می گیرند؛ به ویژه آنکه این بنیادگرایان اسلامی بربریت قرون وسطایی را بر زنان تحمیل می کنند. چهل و پنج سال حکومت دینمدار در ایران و متعاقب آن به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نشان داده است که هر جا بنیادگرایی مذهبی در قدرت باشد، زن ستیزی افراطی مردسالارانه-هژمونیک حاکم است. باب آواکیان، معمار نظری کمونیسم نوین، به طور علمی [ماهیت مناقشه میان بنیادگرایان اسلامی و امپریالیسم را] اینطور توضیح می دهد که:

  آنچه در اینجا می بینیم مناقشه ای است میان جهاد از یک طرف با امپریالیسم صلیبی از طرف دیگر. اینها دو قشر تاریخاً منسوخ هستند که یکی از آنها در میان بشریت تحت استعمار و تحت ستم است و دیگری قشر حاکم در سیستم امپریالیستی. این دو قطب ارتجاعی یکدیگر را تقویت می کنند، حتی در حالی که با یکدیگر مخالف هستند. اگر از یکی از این “منسوخ” ها حمایت کنید، در نهایت هر دو را تقویت می کنید. در حالی که این فرمول بندی بسیار مهمی است و برای درک بسیاری از دینامیک هایی که اوضاع را در جهان در این دوره هدایت می کند، اهمیت زیاد دارد؛ در عین حال باید روشن باشیم که کدام یک از این «منسوخ های تاریخی» آسیب بیشتری وارد کرده و تهدید بزرگتری برای بشریت ایجاد کرده است: اقشار حاکم تاریخاً منسوخ نظام امپریالیستی، و به ویژه امپریالیست های آمریکا. (به نقل از «راهی دیگر» از باب آواکیان)

بنابراین مردم باید از قید این دو نیروی منسوخ رها شوند. زیرا یک قطب زنان و کل مردم را به بردگی می کشد و آنها را به تاریکی قرون وسطایی می اندازد، در حالی که دیگری مردمی را به بردگی می کشد که «دموکراسی» را به عنوان «آزادی» و استثمار سرمایه داری-امپریالیستی را به عنوان «پیشرفت» قلمداد می کنند. مردم نمی توانند بدون استقرار یک قدرت دولتی کاملا نوین آزاد شوند؛ دولتی که متکی به میلیون ها نفر انسان تحت ستم بوده و توسط یک نیروی انقلابی رهبری شود؛ رهبری ای که با هدف گسست از سیستم جهانی امپریالیستی و بیرون راندن طبقات حاکم عامل داخلی و رهایی بشریت حرکت می کند. 

کسانی که واقعا می خواهند برای رهایی بشریت بجنگند، باید این هدف را برای خود تعیین کنند که جامعه را از طریق نابودی این دستگاه دولتی، انقلابی کنند و با استقرار یک دولت بنیاداً متفاوت، سطح کاملاً نوینی از آزادی را برای مردم تضمین کنند. آزادی ای که مردم را متحد می کند و به آنها قدرت ریشه کن کردن قرن ها تمایز و نابرابری را می دهد؛ تمایزات و نابرابری هایی که آنها را در فقر و محنت و در ناآگاهی نسبت به اینکه قدرت رها کردن خود را دارند، نگاه داشته است. برای این تغییر انقلابی، ما باید در خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح و بر اساس یک درک استراتژیک کلی متحد باشیم.

با انقلاب و کمونیسم نوین همراه شوید!

امروز، هیچ چیز جز کمونیسم نوین نمی تواند درک علمی از واقعیت موجود را در برابر مردم بگذارد. کسانی که واقعا می خواهند بفهمند “مشکل چیست و راه حل چیست” بدون این علم نمی توانند مردم را در مسیر درست راهنمایی کنند. زیرا کمونیسم نوین چارچوب نظری جدیدی است که مبتنی بر جمع بندی تجربه جوامع سوسیالیستی پیشین و جنبش های کمونیستی و تفسیر و تحلیل واقعیت جهان کنونی است که از همه حوزه های مختلف فعالیت انسان درس می گیرد. این عمدتا ادامه جنبش کمونیستی قبلی است اما از خطاهای ثانویه اما مهم آن نیز گسست کرده است. 

در نتیجه، تنها بر اساس چارچوب نظری کمونیسم نوین می توان یک جنبش انقلابی، کسب قدرت دولتی و ساختن سوسیالیسم با هدف کمونیسم را ایجاد کرد. کمونیسم نوین، به طور مادی آغاز یک فصل کاملا جدید در تاریخ تکامل تئوری و پراتیک کمونیستی را نمایندگی می کند. اگر کمونیسم نوین در این کشور و در تمام جهان به طور گسترده شناخته شود و ریشه بدواند، قدرت انقلابی آن می تواند کل جهان را دگرگون کند. این چارچوب تئوریک مرحله بعدی انقلاب کمونیستی است و قدرتمندترین سلاح برای درک صحیح واقعیت و دگرگونی انقلابی آن است.

وظیفه فعالان انقلابى این است که این واقعیت را به وضوح در برابر مردم مطرح کنند: که بدون انقلاب واقعی بر مبناى کمونیسم نوین، امکان اصلاح نظام موجود به نفع مردم وجود ندارد. همانطور که باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی در ایالات متحده، معمار تئوریک کمونیسم نوین گفته است، «ما به یک انقلاب نیاز داریم. هر چیز دیگری در تحلیل نهایی یاوه است.» و «… ما دو انتخاب داریم: یا با همه این [دهشت ها] زندگی کنیم – و نسل های آینده را محکوم به همین ها و یا بدتر از آن کنیم، البته اگر آینده ای برایشان باشد؛ یا این که انقلاب کنیم

خطاب مان به شمایی است که واقعا به آینده جهان فکر می کنید: به بحث ها، مناظره ها و کمپین های مربوط به کمونیسم نوین  بپیوندید! شمایی که فکر می کنید این سیستم سرمایه داری-امپریالیستی با اکثر مردم به عنوان حیوان رفتار می کند؛ شمایی که با دیدن مرگ میلیون ها کودک به دلیل سوء تغذیه اشک می ریزید؛ شمایی که می دانید ادعای این نظام مبنی بر «عدالت و رهایی برای همه» دروغ است؛ شمایی که به خاطر به هرز رفتن نشاط میلیاردها جوان از خشم می ترکید؛ شمایی که آمال دست یابی به یک جامعه آزاد از استثمار، ستم، گرسنگی، فقر، جنگ و نابودی محیط زیست برایتان عزیز است؛ شمایی که با تمام وجود می خواهید برای جهانی از برابری بجنگید، جهانی که واقعا ارزش جان فشانی دارد … .

در اینجا و سراسر جهان، نیاز عاجلی برای در دست گرفتن کمونیسم نوین در سطح گسترده هست: همه جا مردم در حال به زیر سوال کشیدن وضعیت شان هستند و می پرسند آیا ایجاد جهان دیگری ممکن است؛ در همه جا مردم در مورد “انقلاب” حرف می زنند اما درک واقعی از معنای آن ندارند و صاحب یک رویکرد علمی در تحلیل از آن چه در مقابلشان هست و راه حل آن ندارند و نمی دانند چه باید کرد؛ همه جا مردم سر به شورش بر می دارند اما مرتبا سرکوب می شوند، در میانه راه رها شده و به مراحم ستم گران بیرحم واگذار می شوند، یا این که به بیراهه ای کشیده می شوند که صرفا زنجیرهای برده کنندۀ سنت را با شقاوت وحشیانه ای تقویت می کند؛ همه جا مردم نیازمند راهی برای برون رفت از این شرایط استیصال هستند اما منبع رنج هایشان و راه بیرون رفتن از این تاریکی را نمی بینند.

(باب آواکیان، کمونیسم نوین: علم، استراتژی، رهبری یک انقلاب واقعی و یک جامعه بنیاداً متفاوت به سوی رهایی واقعی، اول ژانویه ۲۰۱۶)


[۱] https://revcom.us/en/down-sheikh-hasinas-reactionary-blood-stained-regime

[۲] (BCL)

[۳] RAB: Rapid Action Brigade

[۴] BGB: Border Guard Brigade

[۵] CENTO و SEATO