مغزهای کوچک زنگ‌زده

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

ترانه سهیلی. نشریه آتش شماره ۸۴ آبان ۱۳۹۷

 «مغزهای کوچک زنگ‌زده» به کارگردانی هومن سیدی و بازیگری نوید محمدزاده، فرهاد اصلانی در مهرماه در سینماها اکران شد. فیلم برشی است از زندگی پایین‌ترین لایه مردم که در دور باطل زندگی در زاغه و بزهکاری و مواد مخدر نابود می‌شوند. تصویر تیره و زشتی که فیلم از زندگی قشری از مردم می‌دهد، ساختگی نیست. واقعیت است. تمام روابط ستمگرانه‌ای که ستون‌های نظام حاکم هستند در میان این قشر بازتولید شده و در جریان است: بالادستی و فرودستی، مرد و زن، بزرگ و کوچک، رئیس و مرئوس، ارباب و برده. چوپانی هست و گله‌ای از کسانی که مطیع و تابع و تسلیم هستند. مغزشان زنگ‌زده و فکر نمی‌کنند و چیزی را زیر سوال نمی‌کشند و شورش نمی‌کنند. استعاره چوپان و گله، رابطه رژیم جمهوری اسلامی و مردم  را تداعی می‌کند که «ولی فقیه» چوپان است و مردم همان گله گوسفند. رژیمی که با سلاح‌هایی مانند سرکوب فاشیستی، افیون دین و افیون واقعی و به گروگان گرفتن امنیتِ معیشتی مردم آنان را وادار به تبعیت و تسلیم می‌کند.فیلم از همان اول با این جمله بیننده را به‌چالش می‌گیرد: «می‌گن اگه چوپان نباشه گوسفندا تلف می‌شن یا گم می‌شن یا گرگ بهشون می‌زنه یا از گرسنگی می‌میرن چون مغز ندارن، هرکسی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره، یه چوپان دلسوز.»داستان حول ماجرای یک باند مواد مخدر مسلح در یکی از مناطق حاشیه تهران شکل می‌گیرد. نوید محمدزاده (شاهین) و فرهاد اصلانی (شکور) در نقش دو برادر، شخصیت‌های اصلی فیلم هستند. برادر کوچکترشان، شهروز است. این محله حاشیه شهر، با کوچه‌های تودرتو «آشپزخانه» مواد مخدر شکور را احاطه کرده و تحت ریاست او و توسط نیروی مسلح و امنیتی‌اش اداره می‌شود. این محله، به‌اصطلاح پناهگاه کودکان بی‌سرپرست و جوانان بیکار است. کودکان در طویله در کنار گوسفندان نگه‌داری می‌شوند. هر یک زنده مانده و بزرگ شوند به شبکه حمل و نقل مواد مخدر منتقل می‌شوند. شکور روی شهروز برای جانشینی‌اش حساب باز کرده و ماموریت‌های خشن را به او می‌سپارد تا به‌عنوان «چوپان» آینده تربیت شود. خواهرشان شهره کارگر یک آرایشگاه زنانه است که می‌خواهد در اولین فرصت از این محله و روابط حاکم در آن فرار کند. شکور، دستور قتل او را به‌خاطر «بی‌ناموسی» صادر می‌کند و شهروز را مامور این کار می‌کند.بالاخره، شاهین به مغزش ضد زنگ می‌زند و علیه شکور شورش می‌کند. اول به‌خاطر خودش، شورش می‌کند. اما حکایت رنج‌های خواهرش، دیدن آغل انباشته از کودک-بَرده‌ها افق‌هایش را وسیع‌تر می‌کند. به فکر می‌افتد. ظلم را در لباس‌های مختلف تشخیص می‌دهد و از آن خشمگین می‌شود. می‌خواهد این شبکه ستمگری را نابود کند؛ اما راهی که برای نجات باز می‌کند، بن‌بست است. به فکر می‌افتد: چرا همه‌چیز تکرار می‌شود؟فیلم تمام می‌شود و احساس متناقضی داری: ازیک‌طرف، خوشحالی که شاهین بیدار شد و به فکر نجات همه افتاد. ازطرف دیگر، می‌خواهی فریاد بزنی: آهای شاهین! راهی هست و ضرورتی ندارد که دوباره همه‌چیز تکرار شود.انتقادهای متفاوتی به این فیلم شده. گفته می‌شود فیلمی از ژانر «سیاه‌نمایی» است. اما به‌اعتقاد من این‌طور نیست. هومن سیدی، سیاه‌نمایی نکرده، تباهی را نمایش داده است. یکی از نارواترین انتقادها این است که هومن سیدی فیلم  «شهر خدا» برزیلی را کپی کرده است. بله مغزهای کوچک زنگ‌زده شباهت‌های زیادی به شهر خدا دارد و حتما هومن سیدی از آن آموخته است. اما اصل شباهت، در واقعیت‌های مشابه جامعه ایران و برزیل است. در ایران و برزیل و مکزیک و نیجریه و پاکستان و هند و… بسیاری از کودکان، دیگر کودک نیستند. حتا زباله‌گرد هم نیستند. خود «زباله»اند. زن نه «نیروی کار» که برده است. واقعیت‌های وحشتناک جامعه ما، واقعیت‌هایی جهانی هستند و نمی‌توان آن را انکار کرد. با نگاه ناسیونالیستی به واقعیت، مساله ناپدید نمی‌شود، گسل‌ها بسته نمی‌شوند. کسانی‌که با واقعیت‌های جامعه آشنا هستند، با دیدن فیلم شهر خدا قبل از این‌که بگویند «اِه! مغزهای کوچک زنگ‌زده کپی این است» خواهند گفت: اِه! چه‌قدر ایران و برزیل شبیه هم هستند. کارکرد نظام سرمایه‌داری، هر روز و در هر گوشه جهان، صدها هزار نفر را به جمع صدها میلیون نفر جمعیت «اضافه» پرتاب می‌کند. این جمعیت «اضافه» همان بیکاریِ معمول نیست. بلکه پدیده‌ای جدید و بس هولناک است. این جمعیت «اضافه» منبع سربازگیری جنگ‌سالاران اسلام‌گرا، قاچاقچیان مواد مخدر، قاچاقچیان ارگان‌های بدن و مافیای تجارت سکس می‌شود. این جمعیت برای سرمایه‌داری «اضافه» است چون نمی‌تواند به‌طور سودآور استثمار آنان را سازماندهی کند. «یوال نواح حَراری» نویسنده کتاب «ساپی‌ینس» مشاهده تکان‌دهنده‌ای در مورد دنیای امروز می‌کند و می‌گوید، اگر مبارزه قشرهای تحتانی در قرن بیستم، مبارزه علیه استثمار بود، در قرن بیست و یکم، مقاومت در مقابل پرتاب شدن به درون این جمعیت «اضافه» است.اما این فاجعه دقیقا نتیجه آن است که انقلاب‌های سوسیالیستی قرن بیستم در از میان بردنِ استثمار سرمایه‌داری شکست خوردند و این وظیفه ناتمام ماند و امروز، هیچ ضرورتی ندارد که به این فاجعه تن دهیم. گسترش تصاعدی «سیاره زاغه‌ها»۱ و جمعیتی که برای سرمایه‌داری حکم «زباله» دارد، فریاد دلخراشی است که انقلاب کمونیستی را طلب می‌کند.آهای شاهین، فقط تصور کن: دنیایی که در آن نه فقر و گرسنگی هست نه غیرت مردانه، نه زندگی پر از دلهره از نیروهای نظامی و امنیتی و جنگ. بچه‌ها زیر آفتاب دلپذیر با عینک دودی دوچرخه‌سواری می‌کنند، وقتی گرسنه‌اند به آشپزخانه محله سرک می‌کشند، در آب‌های آبی و زلال شنا می‌کنند، در کلاس درس با حیرت و کنجکاوی به حرف‌های معلم در مورد فیزیک، سیارات، امکان وجود موجودات هوشمند فرازمینی، بیولوژی، تاریخ جامعه، هنر و…گوش می‌کنند و انگشت بالا می‌برند تا جرقه‌های ذهنی‌شان را با صدای بلند بیان کنند، ایراد بگیرند، چون و چرا کنند و به معلم هم چیزی یاد بدهند. فقط تصور کن: همه، از کودک و زن و مرد، پیر و جوان برای هم و با هم دنیا را می‌سازند و حال می‌کنند. n   پانوشت:۱. «سیاه زاغه‌ها» نام کتابی است به قلم مایک دیویس