اوج گیری مبارزات کارگری و مباحث درون جنبش چپ (نقد نظرات محسن حکیمی)

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه

حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران ( م – ل – م ) شماره ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۴

با  اوج گیری اعتراضات و مبارزات کارگری  و به موازات  کم شدن کارآئی رژیم در اختناق آفرینی، گرایش های گوناگون جنبش چپ نیز به فعالیت و دخالتگری بیشتری در جنبش کارگری پرداخته اند. این اوضاع نوین برخی از مسائل قدیمی را دوباره رو آورده و گرایشات بر سر جوانب گوناگون جنبش کارگری و سازمان یابی آن  به جدل با یکدیگر برخاسته اند. از تبلیغات و هیاهو در مورد “کارگری بودن گروه خود” و “سوسیالیستی بودن گرایش خود” که بگذریم (چون فرسنگها از جدل علمی و با ارزش بدورند) مسائل همان مسائل قدیمی اند. مانند اینکه رابطه مبارزه اقتصادی کارگران با مبارزه سیاسی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم چیست؛ حزب سیاسی طبقه کارگر چه مشخصاتی باید داشته باشد و چه کسی می تواند بگوید نماینده سیاسی طبقه کارگر است و چه کسی نمی تواند این ادعا را بکند و غیره.

       برای ورود به این بحث ما نظرات محسن حکیمی (یکی از اعضاء کانون نویسندگان و از فعالین کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری) را نقطه رجوع قرار می دهیم.

     حکیمی تزهائی برای جنبش کارگری دارد که جوهرش این است:  طبقه کارگر نیاز به یک تشکل دارد که نه سندیکا (یا تردیونیون) است و نه حزب کمونیست؛ هدف امروزی این تشکیلات سازمان دادن جنبش مطالباتی کارگران است و هدف نهائی اش کسب قدرت سیاسی و لغو نظام کارمزدی؛ دو آوار بر سر جنبش کارگری خراب شده که آقای حکیمی و “پیشروان جنبش کارگری” باید آن ها را کنار زده و این سازمان جدید را ایجاد کنند: آواری به نام گرایش سندیکالیستی و آواری به نام جنبش سوسیالیستی (یا به گفته ایشان “جنبش سکتاریستی”) .

    آقای حکیمی برای به کرسی نشاندن تزهایش یکسری احکام صادر می کند  که باید به آنها جواب داد. او می گوید سرمایه داری از طریق استبداد و سرکوب عریان مانع تشکل یابی کارگران علیه سرمایه گشته اما گره اصلی کسانی هستند که در لباس دفاع از منافع طبقه کارگر مانع این کار شده اند. این ها کیستند؟ وی جواب می دهد:

     «… نگاهی به صحنه سیاسی ایران در هفتاد هشتاد سال اخیر نشان می دهد، که خود جریان های مدعی نمایندگی طبقه کارگر – از حزب کمونیست ایران در زمان رضا شاه گرفته تا کنون – مانع متشکل شدن توده ی کارگران علیه سرمایه شده اند. این جریان ها از یک سو پیش روان کارگری را از توده کارگران جدا کرده و آنان را به صورت فرقه متشکل کرده اند… و از سوی دیگر کوشیده اند توده ی کارگران را در سندیکاها و اتحادیه های وابسته به خود که کاری به مبارزه سیاسی با نظام سرمایه داری نداشته اند، سازمان دهند. در این نوع رویکرد به جنبش کارگری، آن چه فراموش شده و می شودسازمان یابی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. اکنون جنبش کارگری بین این دو گرایش سکتاریستی و سندیکالیستی که در واقع دو روی یک سکه اند و آب به آسیاب هم می ریزند گیر کرده و قدرت تحرک علیه سرمایه از آن سلب شده است. وظیفه فعالان و پیش روان جنبش کارگری این است که چه در عرصه نظری و چه در پهنه عمل این جنبش را از زیر این آوار دو سویه بیرون بکشند و زمینه را برای تشکل این جنبش علیه سرمایه فراهم کنند. » (1)

     حکیمی بازخوانی شگفت انگیزی از تاریخ جنبش کمونیستی ایران ارائه می کند. احکامی که صادر می کند از آنهم شگفت انگیزتر است.

    جنبش کمونیستی ایران از زمان رضاشاه به این سو فقط در دوره هائی که استبداد و اختناق مطلق حاکم بود از جنبش خود انگیخته یا مطالباتی کارگران جدا افتاده است. در تاریخ معاصر ایران، اوج گیری جنبش مطالباتی یا خودانگیخته کارگران کمابیش مصادف با دوره هائی است که جنبش های اجتماعی دیگر نیز خیز برداشته اند و بحران سیاسی تمام جامعه و اقشار گوناگون را فراگرفته و ساختار امنیتی و اختناق رژیم استبدادی ضربه خورده است. در چنین دوره هائی پیوند کمونیستها و کارگران کیفیتا بیشتر شده است. مشخصا بعد از نابود شدن حزب کمونیست در دوره رضا شاه و با تشکیل حزب توده، در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ (سال کودتای آمریکائی ) کمونیستها بیشتر از هر دوره ای و سراسری تر از هر دوره ای در سازمان یابی جنبش کارگری نقش داشته اند. هر چند حزب توده یک تشکیلات کمونیستی نبود و خود نیز چنین ادعائی نداشت، اما اغلب کمونیستهای ایران در آن متشکل بودند. بعلاوه، تشکلات کارگری تحت رهبری حزب توده کاملا در سیاست دخالت می کردند.  منتها اغلب، سیاست همان سیاست رفرمیستی و بورژوائی حزب توده بود. یعنی مشکل در دخالت کردن یا نکردن این تشکلات کارگری در سیاست نبود. بلکه در ماهیت آن سیاست بود.

      بر خلاف احکام حکیمی در طول تاریخ جنبش کمونیستی ایران، رویکرد کمونیستها این نبود که کارگران پیش رو را از درون طبقه کارگر بیرون بکشند و “در خدمت به طبقات دیگر” به مبارزه سیاسی مشغول کنند.  هر زمان هم بیرون کشیده اند برای این بود که مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را در سطوح و وجوه دیگر سازمان دهند و گسترش بخشند. از قضا  خط سندیکالیستی حزب توده ای همیشه کارگران پیش رو را به سازمان دادن همان جنبش خودبخودی کارگری می دوخت. اتفاقا در سال ۵۶ و ۵۷ رویکرد اصلی و غالب در میان سازمان های کمونیستی موسوم به خط ۳ رفتن روشنفکران کمونیست بدرون کارخانه ها و محله های کارگری برای بردن آگاهی کمونیستی به میان کارگران و کمک به سازمان دادن مبارزات مطالباتی اشان بوده است. حتا دانشجویان کمونیست خارج کشور که در ماههای قبل از انقلاب به داخل کشور بازگشتند (بسیاری از آنان هواداران اتحادیه کمونیستهای ایران بودند) ، گرایش اصلی شان رفتن بدرون کارخانجات بود. تقریبا تمام جنبش های اعتصابی قبل از سرنگونی شاه با کمک روشنفکران کمونیست که در کارخانه ها و محلات زحمتکشی کار و زیست می کردند براه افتاد. در مورد مشخص اتحادیه کمونیستها نمونه بارز آن نقشی بود که اعضاء و هواداران آن در اعتصابات کارگری و کارمندی شرکت نفت و بردن سوسیالیسم علمی به میان کارگران بازی کردند. جالب اینجاست که بدلیل شکل گیری اتحادیه کمونیستهای ایران در خارج از کشور این روشنفکران اغلب از خارج به داخل و به میان کارگران می رفتند و در راه اهداف طبقه کارگر جان باختند. در راس تشکلات کارگری عظیم مانند سندیکای پروژه ای آبادانکمونیستهائی مانند علی چهار محالی کائیدپور قرار داشتند. وی از کمونیستهای خارج از کشور بود که در اواخر دهه ۱۳۴۰ پس از سفر به کوبا و چین سوسیالیستی و اعتقاد یافتن به مائوئیسم به خوزستان بازگشت و بعنوان کارگر مشغول بکار شد تا  بتواند در میان کارگران دست به فعالیت کمونیستی و سازمانگری کمونیستی بزند. وی قبل از اینکه به اتحادیه کمونیستها بپیوندد از اعضای سازمان انقلابی حزب توده بود. یکی از سازمانگران اعتصاب کوبنده و معروف کارگران کارخانجات ماشین سازی تبریز در سال ۱۳۵۷  پیروت محمدی (کاک اسماعیل فرمانده نظامی سربداران در قیام آمل سال ۱۳۶۰) بود که بعنوان کارگر مشغول کار شد تا آگاهی کمونیستی را در میان کارگران اشاعه دهد. 

     این روند در مورد بقیه سازمان های موسوم به خط ۳ (مانند سازمان رزمندگان و پیکار و مبارزین و مبارزان راه آزادی طبقه کارگر)  و رفقای چریکهای فدائی خلق نیز مشهود بود. تاثیرات و نفوذ این سازمان ها در سندیکاها و شوراهای کارگری مختلف در سراسر کشور (و البته برگزاری مراسم اول ماه مه ها!) مبین این رویکرد است، نه آن رویکردی که حکیمی با بازخوانی دلبخواهی تاریخ کمونیستهای ایران ارائه می دهد.

     هنگامی که لزوم سازماندهی مبارزه طبقاتی درعالیترین شکلش (یعنی مبارزه مسلحانه انقلابی) پیش آمد بسیاری از کارگران پیشرو از کارخانه بیرون آمده و به کار سازماندهی مبارزه مسلحانه پرداختند. این روند در مورد سازمان دادن مبارزه مسلحانه سربداران در سال ۱۳۶۰ کاملا مشهود بود. بسیاری از رزمندگان سربداران از کارگران جنوب و شمال و زحمتکشان کردستان بودند. زندگینامه های این جانباختگان را که قهرمانان طبقه کارگر ایران بودند بخوانید تا از آن درس و الهام بگیرید. (۲) بطور مثال منصور قماشی از رهبران شورای کارخانه چوکا و از بنیانگذاران اتحادیه شوراهای کارگری گیلان بود. وی از رهبران اتحادیه های کمونیستهای ایران (سربداران) بود که نقش مهمی در بازسازی اتحادیه پس از ضربات مهلک سال های ۱۳۶۰ بازی کرد و بالاخره دستگیر و اعدام شد.  در کردستان که شکل اصلی جنبش زحمتکشان مبارزه مسلحانه بود (یعنی عالیترین شکل مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و زحمتکشان) کارگران و کمونیستهای پیش رو باید در راس فرماندهی و سازمان دادن مبارزه قهرآمیز انقلابی قرار می گرفتند. پرولتری و غیر پرولتری بودن این مبارزات را از شکل مبارزه نمی توان استنباط کرد بلکه از خط مشی سیاسی غالب و از اهدافی که دنبال می کنند می توان نتیجه گرفت. حزب عدالت که بعدا حزب کمونیست ایران را ایجاد کرد، نه تنها کارگران پیش رو را از بقیه کارگران  “جدا کرد” بلکه مسلحشان نمود و برای شرکت در انقلاب اکتبر بلشویکها گسیل داشت.

     بنابراین وقتی آقای حکیمی حکم صادر می کند که حزب کمونیست ایران  زمان رضاشاه نماینده سیاسی سرمایه بود، ما مجبوریم بپرسیم : و شما نماینده سیاسی کدام طبقه هستید؟

     آقای حکیمی همین احکام را به جنبش بین المللی کمونیستی از زمان مارکس و انگلس به این سو نیز تعمیم داده و ضمن در گیومه گذاشتن “سوسیالیسم” آنها می گوید:

     « جنبش طبقه کارگر یک جنبش ضد سرمایه داری است که هدفش لغو کار مزدی است. یعنی این سوسیالیست ها نیستند که آن را ضد سرمایه داری می کنند بلکه جنبش بطور خودانگیخته ضد سرمایه داری است. آنچه سوسیالیست ها باید انجام دهند سازمان دادن همین جنبش است. سوسیالیست با انجام این کار کمک می کند که خصومت خودانگیخته با سرمایه داری، خودآگاهانه شود. رویکرد جنبش “سوسیالیستی” عمومی از زمان انترناسیونال اول به بعد، در تضاد با این بوده است. “سوسیالیستها” که من ترجیح می دهم آنان را سکتاریست ها بخوانم، انگاشته اند که وظیفه اول آنان این است که کارگران را ضد سرمایه داری کنند و سپس به درون سازمان وا حزاب خودشان جذب کنند تا به آنان در کسب قدرت کمک کنند. بنابراین بجای سازمان دادن جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، این سکتاریست ها پیش روان را از این جنبش بیرون کشیده اند و آنان را به فعالین سیاسی مجرد تبدیل کرده اند تا از طبقات غیر پرولتری دفاع کنند و بدین وسیله جنبش را از فعالین و رهبران واقعی اش محروم کرده اند. در سوی دیگر سندیکالیست ها را داریم که از رویکرد فوق استفاده بسیار کرده اند زیرا با محدود کردن مبارزه طبقه کارگر به مبارزه اقتصادی در چارچوب قبول سرمایه داری و وانهادن مبارزه سیاسی به احزاب سیاسی، آنها سعی کرده اند و می کنند که جنبش طبقه کارگر را غیر سیاسی کنند. که این دقیقا چیزی است که سرمایه داران می خواهند و آرزویش را دارند. نتیجه اینکه …. احزاب و سازمان های سیاسی مدعی نمایندگی طبقه کارگر، توده های کارگر را با خود ندارند. از سوی دیگر، طبقه کارگر یا متشکل نیست و یا در تردیونیون های رفرمیستی متشکل است…. از مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر منظورم یک جنبش ضد سرمایه داری است و ورای گرایشات بورژوائی است که در عین مبارزه برای مطالبات روزمره کارگران تلاش می کند به هدف نهائی اش یعنی کسب قدرت سیاسی و لغو نظام کارمزدی به عنوان علت نهائی بردگی طبقه کارگر مدرن دست یابد.» ( از سایت ریف رف و مصاحبه نشریه سوئدی با حکیمی در اوت ۲۰۰۴ ) (۳)

     احکام آقای حکیمی در مورد جنبش کمونیستی بین المللی نیز همین اندازه غلط است. فعالیت مارکس و انگلس در میان کارگران شورشی و اتحادیه کارگری فعالیت آنان در عرصه عمل بود و در پهنه تئوری این بود که سوسیالیسم تخیلی را کنار زده و سوسیالیسم علمی را جانشین آن کردند و مبارزه واقعی کارگران علیه سرمایه داری را بنیان گذاری کردند و فرسنگها بجلو راندند. بدون فعالیت های عملی و تئوریک مارکس و انگلس، چه قبل از انترناسیونال اول و چه پس از تاسیس آن، مبارزه کارگران هرگز از چارچوبه سرمایه داری و تلاش  برای بهبود شرایط کار و زیست در همان چارچوب سرمایه داری فراتر نمی رفت.  پس از آنهم انقلابات سوسیالیستی در روسیه و چین بدون رهبری احزاب کمونیست این کشورها امکان پذیر نمی شد. در این انقلابات، احزاب کمونیست (یا بقول شما احزاب “سکتاریست”) نه فقط امضای چند هزار کارگر بلکه نیروی مسلح سازمان یافته صدها هزار کارگر و نیروی غیر مسلح سازمان یافته میلیون ها کارگر را داشتند و  رهبری می کردند و میراث تکان دهنده ساختمان سوسیالیسم را برای ما برجای گذاشته اند که هر برگش هزاران درس و آموزه دارد که برای سرنگون کردن سرمایه داری حیاتی اند. و کمترین فایده شان آن است که طبقه کارگر را از ذهنیگرائی های فلسفی بی نیاز می کنند. البته آقای حکیمی آزاد است  بازخوانی خودش را از تاریخ داشته باشد چون بهر حال فضای ایده آلیستی پست مدرنیستی و  پسا ساختارگرائی امروز بیشتر از ماتریالیسم تاریخی مارکس نفوذ دارد.

    احکام حکیمی در مورد  جنبش کمونیستی ایران و جنبش کمونیستی بین المللی در زمینه “سکتاریست” یا روی دیگر سندیکالیسم بودن احکامی بی پایه است و فقط مقدمه چینی های سکتاریستی و غیر علمی برای ایجاد یک سازمان چپ جدید است که می خواهد بر پایه نقش بازی کردن در سازمان دهی جنبش مطالباتی کارگران و ناآگاهی کارگران از تاریخ واقعی طبقه خود، خود را به ظهور برساند:  یک سازمان چپ جدید که “برآمد کارگری” داشته باشد تا بتواند بگوید با بقیه فرق دارد و یقه خود را از موشکافی در زمینه تئوری ها و عملکردش رها کند.  اما واقعیت آن است که مضمون هر تشکیلاتی را خط سیاسی و ایدئولوژیکش تعیین می کند. خط شامل تئوری ها و تاریخچه اعمال است.  

بیش از ۱۵۰ سال است اکونومیستها تکرار می کنند: جنبش کارگری خودش سوسیالیستی است!

آقای حکیمی در همان مصاحبه  می گوید:

«جنبش طبقه کارگر یک جنبش ضد سرمایه داری است که هدفش لغو کار مزدی است. یعنی این سوسیالیست ها نیستند که آن را ضد سرمایه داری می کنند بلکه جنبش بطور خودانگیخته ضد سرمایه داری است. آنچه سوسیالیست ها باید انجام دهند سازمان دادن همین جنبش است. سوسیالیست با انجام این کار کمک می کند که خصومت خودانگیخته با سرمایه داری، خودآگاهانه شود.»

     این یک نظریه کهنه در مورد جنبش اقتصادی و سیاسی کارگری است که در جنبش کمونیستی به آن اکونومیسم یا با اشاره به تجربه انقلاب بلشویکی روسیه به آن منشویسم هم می گویند.

      اولا، جنبش خودانگیخته طبقه کارگر یک جنبش لغو کارمزدی نیست. بلکه باید بشود. این است خط تمایز میان خط سندیکالیستی – رفرمیستی در جنبش طبقه کارگر با خط پرولتری – انقلابی. اینکه باید بشود با اینکه هست، زمین تا آسمان فرق دارد. جنبشی که هدفش واقعا (و نه برای ژست چپ گرفتن) لغو کارمزدی است باید یک خط مشی روشن برای خلع ید سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار داشته باشد. این خلع ید  بطور مسالمت آمیز امکان ندارد. بنابراین جنبش طبقه کارگر برای لغو کارمزدی لاجرم باید  یک مبارزه سیاسی و نظامی سازمان یافته را  برای کسب قدرت سیاسی پیش ببرد. تاریخا، حل این مسئله است که ضرورت تشکیل احزاب کمونیست را بوجود آورد. طبقه کارگر بدون داشتن حزب کمونیست هرگز نمی تواند مبارزه طبقاتی را در عالیترین شکل خود سازمان داده و به فرجام برساند. با هیچ طریقی نمی توان به رسالت تاریخی طبقه کارگر وفادار ماند و ضرورت مبارزه سیاسی و نظامی و ضرورت ایجاد حزب کمونیست را نفی کرد.

     ثانیا، صرف بلند کردن شعار لغو کارمزدی، یک جنبش خودانگیخته کارگری را تبدیل به یک جنبش سوسیالیستی نمی کند. بسیاری از شورش های کارگری در طول ۲۰۰ سال گذشته شعارهای سوسیالیستی بلند کردند اما ماهیت سوسیالیستی نداشتند. توجه کنید که ما از سوسیالیسم علمی مارکس صحبت می کنیم و نه سوسیالیسم تخیلی آون و پرودون و غیره. ( و همین سوسیالیسم علمی مارکس است که آقای حکیمی در داخل گیومه می گذارد. ) شورش کارگران لیون در فرانسه در سال ۱۸۳۶ شعار “جمهوری سوسیالیستی” را حمل می کرد اما یک جنبش سوسیالیستی نبود. در آن دوران در تمام جنبش کارگری هنوز درکهای سوسیالیسم تخیلی رایج بود. (از همان نوع که امروزه در میان برخی از فعالین جنبش کارگری رایج است و شعارهای کنترل تولید و توزیع کارخانجات در چارچوب سرمایه داری این گرایش را نمایندگی می کند).  تشکیلاتی که خواست لغو کارمزدی را پیش کشد اما نگوید که قبل از آن و برای آن طبقه کارگر باید قدرت سیاسی را کسب کند، در بهترین حالت  مانند جنبش های سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن ۱۹ و قبل از مارکسیسم می شود. مارکس و انگلس مبارزات زیادی علیه گرایش راست درون جنبش کارگری کردند. این گرایش راست تلاش می کرد جنبش کارگران را غیر سیاسی، غیر انقلابی و محدود به چارچوبه سرمایه داری نگاه دارد. در جدل سیاسی با اینان مارکس و انگلس  گفتند: طبقه کارگر بجای  شعار  ” مزد عادلانه در مقابل  کار عادلانه ” باید بنویسد: لغو کارمزدی. و تاکید کردند هیچ حقی بالاتر از حق حاکمیت نیست و در برنامه “مانیفست کمونیست” نوشتند که  فوری ترین وظیفه طبقه کارگر کسب قدرت سیاسی است. بنابراین، اگر شعار لغو کارمزدی در چارچوب شعار سرنگونی دولت و کسب قدرت سیاسی طرح نشود حتما معنای عقب ماند ه ای بخود می گیرد: معنایش بازگشت به دوران ماقبل سرمایه داری که هنوز نیروی کار تبدیل به کالا نشده بود است.

     ثانیا، مبارزه خود انگیخته کارگران، ضد سرمایه داری هست اما مبارزه ای در چارچوب نظام سرمایه داری است. اعلام این واقعیت به معنای تن دادن به آن نیست. بلکه یادآوری یک وظیفه کنکرت برای کمونیست هاست. بدون دخالت آگاهانه کمونیستها، طبقه کارگر از مبارزات خودانگیخته به مبارزات خودآگاهانه (که فقط می تواند به معنای مبارزه سیاسی برای سرنگون کردن دولت و کسب قدرت سیاسی باشد) تبدیل گردد. برخی ها  فکر می کنند که اگر همان مبارزه اقتصادی صنفی روزمره بهتر سازمان یابد و علیه حکومت به صحنه بیاید، در ادامه تبدیل به یک حرکت انقلابی برای ریشه کن کردن نظام سرمایه داری می شود. این واقعیت ندارد و تجربه این را ثابت کرده است که واقعیت ندارد. خط لنین که در اثر بی نظیر “چه باید کرد” فشرده شده است کماکان درست است. کمونیستها برخاستن مبارزات صنفی کارگران را ضروری می دانند. اما از سوی دیگر می دانند که این مبارزات بخودی خود به آگاهی سوسیالیستی (سوسیالیسم علمی و نه تخیلی) نمی انجامد و تبدیل به یک جنبش انقلابی برای خلع ید سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار نمی شوند.  این مبارزا ت حتا می توانند تبدیل به شورش ها و طغیان های قدرتمند شوند. مانند مبارزات توده ای که باعث سرنگون شدن رژیم شاه شدند. اما هرگز بطور اتوماتیک محصولشان حکومت کارگری یا سوسیالیسم نیست. کمااینکه دیدیم در سال ۵۷ هم نبود. در جریان انقلاب اکتبر روسیه هم اگر حزب بلشویک نبود، هرگز انقلاب سوسیالیستی نمی شد. کمااینکه قبل از دخالت حزب بلشویک،  اکثر شوراهای کارگری و دهقانی تحت نفوذ جریانات منشویکی و سوسیال رولوسیونر ها (اس ارها) بودند.

     بدون قدرت سیاسی همه چیز توهم است. با این وجود این مسئله  در ۹۸ درصد جدلها و مباحث کسانی که خود را “فعالین کارگری” می خوانند، غایب است. این رفرمیسم محض است که گفته شود  “مبارزه کارگر ذاتا ضد سرمایه داری است” بدون آنکه تصریح شود که سلطه طبقاتی طبقه سرمایه دار عمدتا از طریق دولتش و به قوه قهر صورت می گیرد. سرمایه داری اهرمهای گوناگونی برای اعمال دیکتاتوری بورژوائی بر طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان دارد اما در میان آنها یکی اهرم اصلی و عمده است و آنهم دولت دیکتاتوری طبقاتی است. وظیفه مرکزی طبقه کارگر سرنگون کردن این دولت از طریق قهر (یعنی طبقه کارگر مسلح در مقابل طبقه سرمایه دار مسلح) است. این رفرمیسم محض است که از “هدف نهائی کسب قدرت سیاسی” سخن رانده شود بدون اینکه گفته شود ابزار و روش طبقه کارگر برای  گرفتن قدرت سیاسی چیست؟

    آقای حکیمی در همان مصاحبه در باره مشخصات تشکل طبقاتی کارگران نوشته است: “در عین عزیمت از خواست های رفاهی و روزمره کارگران، برای الغای سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم مبارزه کند و در منشور سیاسی خود (و نه در “برنامه” ایدئولوژیک از نوعی که تا کنون “احزاب” مدعی نمایندگی طبقه کارگر اعلام کرده اند) به صراحت این را به عنوان هدف نهائی خود اعلام کند؛…» 

    هر تشکیلاتی که استقرار سوسیالیسم را در منشور خود اعلام کند باید بگوید راه کسب قدرت سیاسی اش چیست و چگونه آگاهانه برای آن تدارک می بیند؛ برنامه اقتصادی اش برای پیاده کردن آن در فردای کسب قدرت سیاسی چیست؛ اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه را چگونه اداره خواهد کرد؛ در شرایطی که جهان سوسیالیستی نیست، روابط این کشور سوسیالیستی با جهان چگونه پیش خواهد رفت. این تشکل باید  جمعبندی های خود را از تجربه سوسیالیسم در شوروی و چین با صراحت پیش بگذارید تا عیار سوسیالیسم آن بدست آید. زیرا بدون جمعبندی از تجربه کسب قدرت توسط پرولتاریا از طریق کمون پاریس، انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی چین، امروز کسی نمی تواند درک روشنی از سوسیالیسم بدهد. کلمه سوسیالیسم توسط کسان زیادی استفاده می شود و خیلی ها مدعی آنند. آنچه که خط فاصل میان این سوسیالیسم ها را روشن می کند جمعبندی ها از این  پراتیکهای انقلابی عظیم  و  تکامل دادن آنهاست. همانطور که امروز نمی توان با حذف انیشتین و فیزیک ذرات  صحبت از علم فیزیک و تکامل آن کرد،  بدون استوار کردن خود روی تجارب انقلابات سوسیالیستی تا کنونی (مشخصا کمون و شوروی و چین) نمی توان از سوسیالیسم و استقرار دوباره آن در نقاط مختلف جهان سخن گفت. با حذف این تجارب هیچ کارگری نمی تواند به  آگاهی سوسیالیستی دست یابد و “سوسیالیستهای ” امروزی اغلب در حال حذف این تجارب و دفن آن ها هستند. اینها بزرگترین خادمان طبقه سرمایه دار در ایران و جهان هستند.     

    آقای حکیمی همانجا می گوید: “تشکل طبقاتی کارگران” که مورد نظر ایشان است باید «تشکیلاتی سیاسی باشد و نه ایدئولوژیک؛ یعنی کارگران را نه حول این یا آن ایدئولوژی و عقیده بلکه حول یک منشور سیاسی ضد سرمایه داری متحد کند؛ … »

     “ایدئولوژیک نباشد” یعنی چه؟ یعنی اینکه نباید بگوید ایدئولوژی طبقه کارگر چیست؟ یا اینکه آقای حکیمی فکر می کند طبقه کارگر ایدئولوژی ندارد؟ آیا می توانید یک تشکل طبقاتی سرمایه داری را نشان دهید که بحول ایدئولوژی تقدس مالکیت خصوصی سازمان نیافته باشد؟  در شرایطی که بورژوازی با هزاران طریق ایدئولوژی خود را در میان کارگران و زحمتکشان اشاعه می دهد معنای این حرف چیست؟ ما در عصری بسر می بریم که مبارزه میان دو طبقه کارگر و سرمایه دار در همه عرصه های زندگی بشر جریان دارد. این دو طبقه بر سر هر مسئله ای از ماهیت بشر گرفته تا ماهیت و محتوای آزادی در تقابل صد و هشتاد درجه با یکدیگر قرار دارند. ایدئولوژی هایشان دو جهان کاملا متفاوت را نمایندگی می کند. طبقه کارگر بدون داشتن ایدئولوژی (بدون داشتن جهان بینی و ارزشها و افکار کاملا متفاوت از بورژوازی ) نمی تواند با بورژوازی مبارزه کند.

     کارگران آگاه نباید هرگز فراموش کنند که نگهبانان مالکیت خصوصی و کارمزدی، هم مسلحند و هم ایدئولوژی دارند.  ■

۱ –  مصاحبه با محسن حکیمی – رجوع کنید به دفتر ۱۵ از نشریه اینترنتی نگاه.

 2- برای آشنائی با زندگی این رفقا به سایت سربداران قسمت زندگینامه جانباختگان مراجعه کنید.

۳-  از سایت ریف رف و مصاحبه  نشریه سوئدی با حکیمی در اوت ۲۰۰۴ )

Rif-raf.se

Motarbetaren no.4 August 2004