طبقه کارگر بدون پراتیک انقلابی نمی تواند خود را رها کند

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۶ دقیقه

در باره نظرات محسن حکیمی

با اوج گیری جنبش کارگری ایران، گرایشات گوناگون درون روشنفکران چپ فعال شده و در رابطه با آن نظریه پردازی میکنند. یکی از اینان گرایشی است که خود را با عنوان گرایش لغو کار مزدی معرفی می کند و یکی از نطریه پردازان آن محسن حکیمی است. ما در نشریه حقیقت شماره ۲۲ در مقاله اوج گیری مبارزات کارگری و مباحث درون جنبش چپ سرفصل انتقادت خود را در مورد این گرایش طرح کردیم.

اینکه صاحبان این گرایش در میان کارگران یا جنبش چپ کم نفوذند یا پر نفوذ،  به چه میزان در مبارزات جاری کارگران تاثیر گذاشته و یا  کارگران را روی خط خودشان در تشکل علنی چپ سازماندهی کرده اند، اینکه واقعا ورای ادعاهایشان چه می کنند وطی سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ پراتیکشان چه بوده، دارای اهمیت درجه اول نیست. مهم این است که یک گرایش معین درون روشنفکران چپ است و باید آن را بررسی کرد.

تعاریف محسن حکیمی از گرایشات درون جنبش کارگری غلط است

محسن حکیمی اول یک روایت دلبخواه از گرایشات درون طبقه کارگر می دهد و بعد گرایش خود را به نسبت آن تعریف می کند. وی می گوید، «سه گرایش حی و حاضر در طبقه کارگر ایران وجود دارد. اول، گرایش دولتی خانه کارگر است … که با تمام وجود در حفظ وضع موجود حرکت می کند و در کمک به سرکوب هر حرکتی که کمترین خدشه ای به این وضع وارد کند هیچ تردید بخود راه نمی دهد. دوم، گرایش رفرمیستی است که با دامن زدن به این توهم که گویا تحقق مطالبات اساسی طبقه کارگر در چارچوب حفظ وضع موجود امکان پذیر است یا گویا با رفرم می توان شکل دیگری از سرمایه داری به وجود آورد که این مطالبات را برآورده کند، به طبقه کارگر آدرس غلط می دهد، مسیر مبارزه ضد سرمایه داری کارگران را منحرف می کند و آنان را دنبال نخود سیاه می فرستد. این گرایش پیشینه درازی دارد و اصل و نسب خود را از چپ رفرمیست می گیرد، در مقطع انقلاب ۵۷ خود را در برخی سندیکاها نظیر سندیکاهای کارگران خیاط، کفاش، بافنده سوزنی و … نشان داد. در سرکوب دهه ۶۰ به دلیل نزدیکی به جناح “ضد امپریالیست” در قدرت حاکم کمترین ضربه را دید و در سالهای اخیر در قالب “هیئت موسسان سندیکاهای کارگری” و بخشی از “کمیته پیگیری تشکل های آزاد کارگری” ظاهر شده است. سوم، گرایش ضد سرمایه داری طبقه کارگر است که اکنون “کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری” آن را نمایندگی می کند. هدف و خواسته بلاواسطه این گرایش، ایجاد تشکل ضد سرمایه داری و سراسری طبقه کارگر به نیروی خود کارگران و از راه هائی است که در سه سند پایه ای کمیته هماهنگی … توضیح داده شده است.» (به نقل از نشریه آرش شماره ۹۲ و ۹۳- اوت و سپتامبر ۲۰۰۵) (۱)

گرایش اول یک نهاد حکومتی است و در حقیقت نمی توان آن را گرایشی درون طبقه کارگر خواند. نهادی مانند “سازمان جهانی کار” را نیز نمی توان گرایشی درون طبقه کارگر جهانی دانست. اینها نهادهائی هستند که طبقات حاکمه در ایران و جهان برای کنترل و سرکوب طبقه کارگر ایجاد کرده اند. گرایش دوم را محسن حکیمی بدرستی گرایشی رفرمیستی می خواند. ولی درک محسن حکیمی از اینکه رفرمیسم چیست با درک مارکسیستها فرق دارد. سیاست رفرمیستی بر خلاف سیاست انقلابی نمی خواهد طبقه کارگر را برای سرنگونی قهرآمیز دولت حاکم و استقرار دولت خودش آماده کند و خلاصه می شود به تلاش برای بهبود وضعیت اقشاری از طبقه کارگر در چارچوب همین نظام موجود. محسن حکیمی بی دلیل  “کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری” را با “هیئت موسسان سندیکاهای کارگری” یکی می کند زیرا اینان تا آنجا که ما می دانیم برخلاف هیئت موسسان سندیکاها با جناحهای رژیم حاکم همکاری و همسوئی نداشته اند و در ضمن هدف خود را آشکارا و مشخص محدود کرده اند به کمک به سازمان یابی مبارزات اقتصادی صنفی کارگران و خود را جایگزینی برای فعالیت انقلابی و کمونیستی طبقه کارگر معرفی نکرده اند.

برسیم به تعریف حکیمی از گرایش خود و دوستانش. او گرایش خود را گرایش ضد سرمایه داری طبقه کارگر می خواند. اما بقول مارکس بر مبنای ادعاهای افراد نمی توان در مورد ماهیتشان قضاوت کرد. باید به خط مشی و برنامه و عمل آنها نگریست که ما در زیر اینکار را خواهیم کرد.

 اما جالب ترین نکته تقسیم بندی های حکیمی آن است که گرایش چهارمی را از قلم می اندازد. گرایش چهارمی که معتقد است: طبقه کارگر بدون داشتن حزب کمونیست و خط مشی سیاسی انقلابی مبنی بر سرنگونی قهرآمیز دولت حاکم و برقراری دولت دیکتاتوری پرولتاریا،  بدون خطاب قرار دادن آمال و خواستهای تمام ستمکشان و زحمتکشان جامعه و رها کردن آنها نمی تواند به رهائی خود برسد. هدف عمده فعالیت کمونیستها در میان کارگران عملی کردن این چشم انداز است. این گرایش هم حی و  حاضر در میان طبقه کارگر ایران و جهان موجود است؛ بطور متشکل و سازمان یافته هم موجود است؛ پیگیرترین و صادق ترین و آگاهترین پرولترهای انقلابی در آن جای دارند و یک  گرایش ریشه دار و آنقدر مشخص است که ندیدن آن بسیار حیرت انگیز است. اختلاف ما کمونیستها با گرایش حکیمی این نیست که گویا اینها می خواهند تشکیلات “خود” طبقه کارگر را بسازند و کمونیستها تشکیلات “غیر خودی” طبقه کارگر را. حزب کمونیست تشکیلات سیاسی طبقه کارگر است. حکیمی و دوستانش می توانند تشکیلاتی برای بعهده  گرفتن وکالت کارگران در مجامع حقوقی بسازند و خدماتی در این جهت هم بکنند ولی نباید بر نیاز حیاتی طبقه کارگر به داشتن تشکیلات سیاسی انقلابی خود خط بطلان بکشند. طبعا شکل و روش ها و گستردگی تشکیلات سیاسی طبقه کارگر که هدف سرنگونی دولت حاکم و استقرار دولت خویش را دنبال می کند با شکل و روش ها و گستردگی تشکیلاتی برای دفاع  کارگران از حقوق خود در مقابل کارفرمایان متفاوت است. این تفاوت ها دال بر آن نیست که حزب کمونیست یک چیزی خارج از طبقه کارگر است. و تشکیلات های اتحادیه ای و سندیکائی مربوط به داخل طبقه کارگر! اینها تقسیم بندی های صوری است که با مقاصد تبلیغاتی تنگ نظرانه صورت می گیرد.

شباهت های برجسته با  گرایش رفرمیستی

 نکته جالب دیگر آنست که نقد آقای حکیمی به فعالین سازمان های جنبش کمونیستی خیلی شبیه نقد گرایش رفرمیستی به فعالین کمونیست جنبش کارگری است. کمی مقایسه کنیم.

 آقای حکیمی در مورد فعالین سازمان های جنبش کمونیستی می گوید: « مشغله و دغدغه آنان نه سازمان دهی جنبش اجتماعی طبقه کارگر علیه نظام سرمایه داری بلکه عضو گیری یا بهتر بگویم سربازگیری از کارگران برای مقاصد سیاسی گروه های چپ بود. همین عامل در کنار عوامل دیگر بود که جنبش کارگری را آسیب پذیر و ناتوان از ایجاد تشکیلات خود کرد … و هم از آن رو که دست سرکوبگر را برای سرکوب باز کرد طوری که به راحتی می توانست ادعا کند که فعالان کارگری به جنگ نظام سیاسی و برای براندازی آن آمده اند پس حق شان است که سرکوب شوند. اگر فعالان کارگری به فعالان گروهی و در واقع فرقه ای تبدیل نشده بودند می توانستند با دادن هزینه های بسیار کمتر و منتفی کردن هزینه هایی چون اخراج و زندان یا دست کم اعدام در محیط های کار و زیست باقی بمانند و به فعالیت برای ایجاد تشکل کارگری بپردازند. اگر فعالان کارگری به فعالان فرقه ای – عقیدتی تبدیل نشده بودند…. » (همانجا)

   گرایش رفرمیستی متاثر از حزب توده و سازمان فدائی اکثریت نیز همواره به فعالین کمونیست درون جنبش کارگری می تاختند (و می تازند) که با کشیدن سیاست به میان کارگران و طرح خط مشی سیاسی و ایدئولوژیک و برنامه شان  در میان آنان، موجب تفرقه در میان کارگران می شوند و در کار ایجاد تشکلات صنفی و سندیکائی خرابکاری می کنند. برای نمونه رجوع کنید به مصاحبه “یک کارگر با سابقه صنف چاپ” مندرج در نشریه کار- مزد به تاریخ ۱۳۷۸. این کارگر عقب مانده در مصاحبه اش می گوید اینها “می آمدند تو سندیکا … و کارها را خراب می کردند… دم به ساعت به پر و پای دولت و مقامات می پیچیدند. مثلا با کارگرها تماس می گرفتند و زود هم به کارگر می گفتند این حرف را بزن این جوری کن آن شعار را مطرح کن و از این جور چیزها. “

ما در نشریه حقیقت شماره ۳۵ تاریخ دی ماه ۱۳۷۹ در مقاله “جنبش کارگری”  این گرایش راست ضد کمونیستی را افشا کرده و گفتیم: « این نمونه افکار عقب مانده ایست که کارگران مبارز باید آنرا افشا و طرد کنند. این کارگر به تحقیر کار سیاسی می پردازد و بروی فعالین سیاسی که برای بردن آگاهی طبقاتی به میان کارگران فداکاری و تلاش می کردند خاک می پاشد. بسیاری از این فعالین سیاسی بخاطر همین فعالیت آگاهگرانه در میان کارگران، توسط جمهوری اسلامی دستگیر و اعدام شدند.» نشریه حقیقت در ادامه بحث می نویسد: « … کارگران باید خواهان آشنائی با نظریات عناصر سیاسی انقلابی و کمونیست باشند؛ باید خواهان آن باشند که بدانند احزاب سیاسی که بخاطر مخالفت با جمهوری اسلامی غیر قانونی هستند چه نقشه ای برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و نظام طبقاتی در ایران دارند. و برنامه و راه حلشان برای ساختن یک جامعه نوین بر خاکستر جمهوری اسلامی چیست. باید دریابند که کدام حزب است که می خواهد تا نیمه راه برود و کدام تا به آخر. امروزه از جانب همین نوع آدمها و جریانات نظریه ای تبلیغ می شود که می گوید علت شکل نگرفتن یک جنبش کارگری سراسری در دوره پس از سال ۵۷ این بود که گروه های سیاسی با آوردن خط و خط کشی های سیاسی به درون کارخانجات موجب تفرقه میان کارگران شدند و مانع از آن شدند که سندیکاها و اتحادیه های کارگری شکل بگیرند. این تحلیلی به غایت انحرافی، بورژوائی و ضد کمونیستی است. صاحبان این تحلیل می توانند افرادی ساده و نادان باشند. اما خیلی راحت هم می توانند مشاطه گر رژیم جمهوری اسلامی باشند. زیرا هر آنکسی که سالهای پس از ۵۷ را به چشم دیده باشد خیلی خوب می داند که… وجود تعداد گسترده ای از فعالین کمونیست در میان کارگران نقطه قوت جنبش کارگری بود. فعالین کمونیست به اشاعه آگاهی در مورد مبارزه طبقاتی و ماهیت ضد کارگری و ضد مردمی رژیم در میان کارگران می پرداختند و به اتحاد سراسری کارگران یاری می رساندند. … هر نگرشی غیر از این عمیقا ضد کارگری است. »

آیا شباهت نقد آقای حکیمی به اینها تصادفی است؟ خیر. علتش این شباهت آن است که گرایش آقای حکیمی و دوستانش نیز ماهیتا رفرمیستی است. محسن حکیمی در مورد گرایش دوم (گرایشی که به آن گرایش رفرمیستی نام میدهد) می گوید که اینان « با دامن زدن به این توهم که گویا تحقق مطالبات اساسی طبقه کارگر در چارچوب حفظ وضع موجود امکان پذیر است یا گویا با رفرم می توان شکل دیگری از سرمایه داری به وجود آورد که این مطالبات را برآورده کند به طبقه کارگر آدرس غلط می دهد».

اما گرایش خود ایشان نیز همین کار را می کند. مثلا به یکی از همان سه سند پایه ای “کمیته هماهنگی” تحت عنوان ” تشکل کارگری را به نیروی خود ایجاد کنیم” نگاهی کنید. این سند خطاب به کارگران می گوید: « … در دنیای امروز کارگران تشکل خود را بدون اجازه دولت ها ایجاد می کنند و دولت ها طبق استانداردهای جهان، فقط ثبت این تشکل ها را به عهده دارند … دولت ایران به رغم پذیرش مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸ سازمان جهانی کار، نه تنها عملا به این تعهد تن نداده بلکه با تمام توان در برابر مطالبات کارگران صف آرائی کرده است. … برای رهائی از این همه سیه روزی و فقر و فلاکت و بی حقوقی پیش از هر چیز باید متشکل شویم. … تشکل حق ماست. آن را به نیروی خود ایجاد کنیم و سپس از دولت بخواهیم آن را به رسمیت بشناسد. … سازمان جهانی کار که خود مقاوله نامه ها را تدوین کرده و به امضا دولت ها رسانده است موظف است به جای مماشات با دولت جمهوری اسلامی به تعهد خود پای بند باشد و بنا بر وظیفه ای که به دوش گرفته است دولت ایران را وادار کند تا به سرکوب فعالان جنبش کارگری پایان دهد. هم چنین، دولت جمهوری اسلامی موظف است امنیت فعالیت کارگری را تضمین کند.»

آیا آدرس “استانداردهای موجود” و ” سازمان جهانی کار” (که بنیانگزار و گرداننده اش نظام سرمایه داری جهانی است و مشخصا بعد از جنگ جهانی دوم سازمان سیای آمریکا طرح آن را ریخت) آدرس درست و خارج از وضع  موجود است؟ خیر. این همان توهم پراکنی در مورد سرمایه داری رفرم یافته است. آیا دولت جمهوری اسلامی را موظف به تامین امینت فعالیت کارگری کردن همان ایجاد توهم در مورد اینکه می توان مطالبات کارگران را در چارچوب وضع موجود کسب کرد نیست؟ معلوم نیست به چه اعتباری حکیمی گرایش خود را گرایش مبارزه برای عوض کردن وضع موجود می خواند؟

حکیمی در نقد فعالین کمونیست می گوید نوع فعالیت اینان باعث شد که دست رژیم در سرکوب باز باشد چون رژیم توانست بگوید که “ فعالان کارگری به جنگ نظام سیاسی و برای براندازی آن آمده اند پس حق شان است که سرکوب شوند“. 

مثل اینکه آقای حکیمی متوجه نیست که داریم در مورد ایران و رژیم جمهوری اسلامی صحبت می کنیم! جمهوری اسلامی از روز اول استقرارش به طبقه کارگر و بقیه مردم اعلان جنگ داد. آیا سرکوب زنان و کشتار خلق عرب و حمله به کردستان و ترکمن صحرا و ترور فعالین کارگری مانند ناصر توفیقیان در همان اوایل انقلاب یک اعلان جنگ آشکار نبود؟

 اتفاقا مشکل عکس آن چیزی است که حکیمی می گوید. مشکل آنجا بود که کمونیستها این اعلان جنگ را جدی نگرفتند و قوانین جنگ را رعایت نکردند و بجای اینکه کارگران را بطور منظم برای رفتن به جنگ نظام سیاسی آماده و متشکل کنند مشغول بحث بر سر شورا خوب است یا اتحادیه بودند. این ها به جای خود موضوعاتی مهم اند اما در شرایطی که تعیین تکلیف قهرآمیز بر سر قدرت سیاسی محور تحولات جامعه است این مباحث دنبال نخود سیاه فرستادن طبقه کارگر است. زمانی که جنگ راه می افتد آن طرفی که قوانین جنگ را رعایت نمی کند می بازد. مشکل اینجا بود. هنگامی که کمونیستها مسئله را دریافتند و شروع به آماده کردن کارگران برای رویاروئی با این جنگ کردند، دیگر دیر شده بود. عامل عمده در این دیر کرد هم خط مشی سیاسی و ایدئولوژیک در میان سازمان های کمونیستی بود که بطور منظم برای براندازی نظام سیاسی حاکم کار نکرده بودند ولی نظام سیاسی حاکم بطور منظم برای تثبیت خود و قلع و قمع انقلاب کار کرده بود. وضعیت این بود. کمونیستها و کارگران انقلابی شکست خوردند چون دیر و با آمادگی ناکافی وارد این جنگ شدند. پس دشمن توانست دست پیش بگیرد. این حقیقت تاریخی را باید دید و آن را مرتبا در میان کارگران تکرار کرد و آن را به آگاهی طبقاتی کارگران تبدیل نمود. ولی آقای حکیمی مسائل را وارونه جمعبندی می کند و  قوه منطق بافی روشنفکری خود را بکار می گیرد تا درسهای تاریخ را وارونه نشان دهد. این خدمت به طبقه کارگر نیست. آقای حکیمی لطفا کمی به این جملات خود فکر کنید:  …  دست سرکوبگر را برای سرکوب باز کرد طوری که به راحتی می توانست ادعا کند که فعالان کارگری به جنگ نظام سیاسی و برای براندازی آن آمده اند پس حق شان است که سرکوب شوند.

واقعا حیرت انگیز است! این نگرشی به تاریخ از دریچه تنگ یک خرده بورژواست. اگر خط آقای حکیمی بر تشکلات کارگری مانند سندیکای پروژه ای آبادان و شوراهای کارگری پس از سال ۵۷ غالب بود این تشکلات باید در رابطه با کشتار خلق عرب و لشگر کشی به ترکمن صحرا و کردستان سکوت می کردند تا گزک به دست رژیم برای سرکوب ندهند؟ خیر آقای حکیمی، مشکل در زیاده روی فعالین کمونیست در پیش کشیدن سیاست انقلابی در محل زیست و کار کارگران نبود.  مشکل عکس این بود. مشکل در آن بود که کمونیستها بدلیل اینکه خود در التقاط سیاسی و ایدئولوژیک غوطه ور و بی تجربه بودند، مسئله براندازی نظام سیاسی را به آن سرعت و با آن جدیتی که لازم است در دستور کار طبقه کارگر قرار ندادند. در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نیز اگر لنین و حزب بلشویک نبودند که کسب قدرت سیاسی را در دستور طبقه کارگر بگذارند و به این منظور تشکلات کارگران و دهقانان را تبدیل به ارتش کارگران و دهقانان کنند هرگز قدرت سیاسی بدست طبقه کارگر نمی افتاد. اگر در انقلاب چین، مائوتسه دون و حزب کمونیست نبودند که از شکست قیام شانگهای جمعبندی کرده و راه کسب قدرت طبقه کارگر در کشورهای عقب مانده را کشف کنند طبقه کارگر چین هرگز نمی توانست طبقات مرتجع چین و قدرتهای امپریالیستی را شکست داده، دولت خود را برقرار کرده و سوسیالیسم را در آن کشور فقیر و عقب مانده و ویران پیاده کند. مشکل طبقه کارگر ایران در سال ۵۷ و پس از آن این بود که نتوانست وظیفه مرکزی اش را که کسب قدرت از طریق قهر است، انجام دهد. و  تازمانی که این مشکل ادامه یابد طبقه کارگر بازنده خواهد بود. زیرا همانطور که لنین گفت: بدون قدرت سیاسی همه چیز توهم است!

محسن حکیمی و هم فکرانش برای ابراز جهان بینی خود گفتمان کارگری و ضد سرمایه داری را پیشه کرده اند اما این مسئله (که طبقه کارگر برای سرنگون کردن دولت و برقراری دولت خویش چه باید کند) اصلا جائی در تفکر و مباحثشان ندارد. اینجا و آنجا صحبتهائی از سیاست و قدرت سیاسی می کنند اما بسیار صوری و بعنوان عکس العملی در مقابل درخت سرسبز زندگی و منتقدین کمونیست خود. ولی در بدنه تفکرشان جائی ندارد و بالطبع در عمل شان نیز انعکاسی ندارد.

این مسئله را در نقدشان به سندیکالیسم نیز می بینیم. زیرا نقدشان از موضع ضد اکونومیستی نیست (اکونومیسم یعنی محدود کردن مبارزات کارگران به مبارزه برای بهبود معیشت در چارچوب نظام موجود و مخالفت با سازمان یابی کارگران برای دست زدن به انقلاب پرولتری).  اساس انحراف رفرمیستی و راست آن است که کارگران را از سیاست انقلابی (که در مرکزش سازمان یافتن کارگران برای دست زدن به انقلاب پرولتری است)  دور می کند. نقد سندیکالیسم از این زاویه، در تفکر “لغو کارمزدی” جائی ندارد.

انحراف رفرمیستی در مورد مسئله دولت

عوض کردن وضع موجود یعنی سرنگون کردن دولت حاکم یا آنطور که لنین فرموله کرد: درهم شکستن دستگاه دولتی حاکم و بجای آن برقرار کردن دستگاه دولتی طبقه کارگر. خط مرز میان گرایش رفرمیست و گرایش انقلابی یا رادیکال در طبقه کارگر در اینجاست. نقد راست و محافظه کارانه آقای حکیمی به فعالین کمونیست (که نمونه ای از آن را در بالا آوردیم) از همینجا بر می خیزد. محسن حکیمی فعالین کمونیست را فعالین سکتاریست و جنبش آنان را جنبش سکتاریستی می خواند. منظور وی از سکتاریست خواندن اینان در حقیقت این است که آنها به سطح کنونی آگاهی و مبارزه طبقه کارگر قانع نیستند و در پی آنند که دید کارگران را به افق مبارزه برای سرنگونی قهرآمیز دولت پیوند زنند و مبارزات کنونی آنان را از محدوده های فعلی در آورده و به شاهراه مبارزه برای کسب قدرت سیاسی بیندازند. منبع تنش میان حکیمی و فعالین کمونیست در اینجاست.

این گرایش یک گرایش محافظه کارانه (لیبرالی) است  که نمی خواهد قبول کند طبقه کارگر تنها از طریق سرنگونی انقلابی نظم کنونی می تواند در موقعیتی قرار گیرد که استثمار و ستم را محو کند. اگر کسی حقیقتا و بی غل و غش بخواهد برای لغو کار مزدی مبارزه کند باید برای سرنگونی انقلابی نظم کنونی تلاش کند. زیرا لغو کارمزدی یعنی لغو استثمار سرمایه داری، محو آن روابط اقتصادی که بر پایه آن ثروت اجتماعا تولید شده به سرمایه خصوصی تبدیل می شود، محو آن تمایزات اجتماعی که از این روابط بر می خیزد و محو افکاری که این بنا را نگهبانی می کند. برای تحقق این باید دست به مبارزه سیاسی انقلابی زد. در جریان این مبارزه افکار و ارزشهای غالب بر طبقه کارگر نیز باید عوض شود زیرا با آن سطح آگاهی که اکنون بر طبقه کارگر غالب است هرگز نمی تواند برای تحقق جامعه ای که بنیادا متفاوت از جامعه موجود باشد مبارزه کند. طبقه کارگر باید به آگاهی طبقاتی واقعی دست یابد. آگاه شدن به اینکه سرمایه دار ارزش اضافه او را می ستاند و پروار می شود جزء کوچکی از آگاهی طبقاتی است. آگاهی طبقاتی فقط شامل نقد این جنبه از سرمایه داری نمی شود. آگاهی طبقاتی یعنی نقد بنیادین جامعه کنونی در همه سطوح و لایه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن و مهمتر از آن ارائه بدیلی در همه این لایه ها و سطوح  و ارائه روش و راهی برای خلاص شدن از شر جامعه کهن و ساختن جامعه نوین بر خاکستر آن. این یک آگاهی علمی است که کارگران بطور خود بخودی و از محدوده روابط کارگر – کارفرما و حتا کارگر- دولت نمی توانند به آن دست یابند. هیچ چیز غیر واقعی تر (و مضحک تر) از آن نیست که کسی بخواهد بگوید این آگاهی در ذات کارگر نهفته است!

گرایش لغو کار مزدی آقای حکیمی نیز از این آگاهی تهی و بری است.

مشکل اساسی سندیکالیسم همانا ماندنش در چارچوبه ساختار نظام های سیاسی و اقتصادی حاکم است. گرایش لغو کارمزدی این را درک نمی کند چون خودش خیلی نزدیک به آن است؛ خودش در عین حال که به ساختار و نظام سرمایه داری نقد دارد اما اهداف و فعالیتش را در حد امکانات و فضاهائی که این ساختار ممکن است تحمل کند سازمان می دهد. برای همین فاقد گرایش و پویائی سرنگون کننده ساختارهای حاکم و دارای گرایش وفق یابنده با ساختارهای حاکم است.

همان رفرمیسم سندیکالیستی با عبا و قبای پسا ساختاری و پست مدرنیستی ارائه می شود. پساساختارگرایان و پست مدرنیست ها هم به ساختارهای حاکم نقد می کنند ( و گاه نقدهای بسیار تیز و الهام بخشی می کنند) اما بهمان اندازه با انقلاب برای درهم شکستن ساختارهای موجود (که در قلبش دستگاه دولتی است) ضدیت می ورزند. فلسفه اینان تن دادن به ممکنات است. در گذشته به این گرایش می گفتیم رویزیونیسم. یکی از مهمترین مشخصه های رویزیونیسم (نظریه سازشکارانه ای که در هیئت دفاع از کارگر و سوسیالیسم ظاهر می شود) آن است که آنچه ممکن است را بعنوان آنچه درست است جا می زند.

خط پنج ملهم از تفکرات پست مدرنیستی

در اوایل دهه ۱۳۶۰ جریانی به نام خط پنج راه افتاد که کمابیش شبیه گرایش مورد بحث ما بود و سعی می کرد آن را به پراتیک بگذارد. برجسته ترین نتیجه اش آن بود که عده ای از فعالین سازمان های چپ را با دورنمای ساخته شدن تشکیلات کارگری از درون خود کارگران تبدیل به کارگران ساده کرد. ولی این تجربه شکست خورد و بجائی نرسید. تنها افتخاری که برایش ماند این بود که ضربه نخورد و بقول آقای حکیمی هزینه نپرداخت. اما علت ضربه نخوردنش این بود که حقیقتا چیزی نساخت که ضربه بخورد. در عمل یک جریان انحلال طلب بود. زیرا هم مبارزه سیاسی علیه حکومت را منحل کرد و هم تشکل را. البته همه تحت نام خدمت به طبقه کارگر و حفظ خود برای خدمت بیشتر به طبقه کارگر! گیرم که چند نفر کارگر را هم با سواد کردند که خودشان مارکس را بخوانند و لازم نباشد روشنفکران کمونیست از بیرون عنصر آگاهی را به درون کارگران ببرند تا به این ترتیب جواب دندان شکنی به لنین داده باشند!

خط پنجی ها مانند همین جریان “لغو کارمزدی” معتقد بودند که وظیفه روشنفکران نیست که آگاهی کمونیستی را به درون کارگران ببرند؛ روشنفکران نباید به این یا آن حزب تعلق داشته باشند و نباید سعی کنند کارگران را نیز به خط و سازمان خود جلب کنند؛  سانترالیسم دموکراتیک بد است و همه چیز باید شورائی باشد؛ نطفه حزب باید در میان کارگران و توسط خود آنها بسته شود تا بعدا از کارگر بیگانه نشود و غیره. فرق گرایش مورد بحث ما با خط ۵ آن است که خط ۵ دهه ۱۳۶۰ را در دهه ۱۳۷۰ با تئوری های ضد توتالیتری و پست مدرنیستی غسل تعمید دادند. این گرایش فصل مشترک های مهمی با پسا ساختارگرایان دارد که وجه مشخصه شان ضدیت با انقلاب پرولتری است زیرا انقلاب پرولتری قصد در هم شکستن ساختارهای موجود را می کند و به زعم اینان از آنجا که چنین کاری ممکن نیست حتما به فاجعه می انجامد، پس باید در چارچوب ساختارهای موجود از فضاهای موجود (کدام فضاها) برای پیشبرد منافع هر گروه تحت ستم تلاش کرد.

سلاح نقد و نقد سلاح

حکیمی و دوستانش خیلی ادعای ضد سرمایه داری بودن و پراتیک (یا بقولی پراکسیس) می کنند. اینها خوب می دانند که مارکس در مورد رابطه فلسفه و تغییر جهان چه گفت. مارکس گفت همه فلاسفه، جهان را به گونه های مختلف تفسیر کرده اند اما مسئله در تغییر جهان است. و برای تاکید گفت سلاح نقد هرگز نمی تواند جای نقد سلاح را بگیرد. آنهائی که ادعای ضد سرمایه  داری بودن می کنند باید روشن کنند که نقد سلاحشان چیست؟ لنین در مقاله بسیار مهم دولت و انقلاب این را روشن کرد و در عمل پیروزمند انقلاب اکتبر آن را به اثبات رساند.

ضد سرمایه داری بودن یعنی به عمق تخاصم طبقاتی میان دو طبقه آگاه بودن و بر مبنای این تخاصم طبقاتی عمل کردن. شک نیست که حکیمی و دوستانش صادقانه از استثمار طبقه کارگررنج می برند. از این زاویه باید از آنها تشکر کرد. اما مسئله این است که آنها قادر نیستند این دلسوزی برای طبقه کارگر را به سطح یک خط مشی سیاسی علمی و عملکرد انقلابی برای ریشه کن کردن شرایطی که این وضع را تولید می کند برسانند. زیرا قادر به درک عمق این تخاصم طبقاتی و اینکه واقعا و حقیقتا با چه نوع مبارزه ای می توان آن را به نفع طبقه کارگر ودیگر زحمتکشان حل کرد نیستند. لنین این را درک کرد. برای همین توانست بطرزی عالی و روشن در دولت و انقلاب بیان کرده و در عمل نشان دهد که تنها راه حل چیست.

 مشکل این دوستان آن است که چشم خود را بر این حقیقت می بندند که روابط اقتصادی استثمارگرانه موجود بوسیله قهر سیاسی سازمان یافته و نگاهداری می شود و فقط با قهر سیاسی سازمان یافته می توان آن را از میان برداشت. در نتیجه، تفکر و عملشان در نهایت به همانجا ختم می شود که سندیکالیسم است. حکیمی و دوستانش سعی می کنند از خط راست و محافظه کارانه سندیکالیسم عبور کنند اما نمی توانند و تنها از طریق دست انداختن به زبان رادیکال تر خود را از آن متمایز می کنند.

سرمایه داری جدا از دولت نیست. رفرمیستها این دو را از یکدیگر جدا می کنند. این نیز یکی از مشخصه های گرایش “لغو کارمزدی” است. استثمار و فقر و فلاکت و تولید وبازتولید روابط ستمگرانه اجتماعی، همه و همه تحت فشار جبر و ضروریات انباشت سرمایه داری و رقابت سرمایه داری صورت می گیرد. طبقات حاکمه کشورهای مختلف و طبقات حاکمه جهان نه تنها شریان حیات اقتصادی را بلکه ساختارهای سیاسی، ابزار فرهنگی و ایدئولوژیک شکل دادن افکار مردم و ارتش ها و سلاح های کشتار را کنترل می کنند. طبقه کارگر باید با این دستگاه در افتد تا خود و دیگران را رها کند. این پیشرط لغو کارمزدی است. صحبت از لغو کارمزدی بدون صحبت در مورد پیشرط آن عوامفریبی محض است. آیا ندیدن این واقعیت محرز و واضح تخیل گرائی و در نتیجه عوامفریبی نیست؟

این گرایش، پردون اصلاح طلب اتوپیست را بیاد می آورد که مارکس در مقاله فقر فلسفه در باره اش نوشت: او می خواهد وسط پرولتاریا و بورژوازی باشد. و در جای دیگر گفت پردون فقر و فلاکت و محنت را می بیند و خشمگین است اما قادر نیست «جنبه تخریب انقلابی فقر را ببیند که جامعه کهن را سرنگون خواهد کرد.» (نامه مارکس به ج. بی. شویتزر در ۲۴ ژانویه ۱۸۶۵)

در شماره آینده به دیگر نظرات این گرایش از جمله در مورد سانترالیسم دموکراتیک،  آگاهی کمونیستی، و سوسیالیسم (در پرتو پراتیک سوسیالیسم در شوروی و چین) خواهیم پرداخت. ■

توضیحات:

برای خواندن سه سند پایه ای مذکور می توانید به سایت زیر مراجعه کنید: 

www.komitehamahangi.com