کار با ایده ها و جست و جوی حقیقت:ملاحظاتی درباره رهبری انقلابی و فرایند کار فکری

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

به قلم آردی اسکای بریک

برگرفته از نشریه هفتگی “انقلاب” ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا

کار با ایده ها (کار فکری) یک جنبه خاص مهم دارد که غالبا مورد توجهی در خور قرار نمی گیرد: این فعالیت فقط در صورتی می تواند حقیقتا پیشرفت کند، عرصه ای نوین بگشاید و به درک های جدیدتری از حقایق دست یابد که فعالانش بتوانند حداقل به طور موقتی، ایده های قدیمی، باورهای جا افتاده، پیشداوری ها، مفاهیم از پیش ساخته شده و فرضیات محک نخورده را کنار بگذارند. شخص باید با ذهنی حقیقتا باز، واقعیات را بشکافد و بکاود و رد شواهد را تا هر جا که رفت پیگیری کند؛ بدون توجه به این که نتیجه کار چقدر غیرمنتظره، نگران کننده یا  ناخوشایند خواهد بود.

کار با ایده ها با فرایندی نظیر ساختمان سازی با استفاده از آجر و ملاط فرق دارد. البته هنگام بالا بردن یک دیوار یا در سایر فعالیت های تولیدی نیز می توان خلاقیت و ابداع را به نمایش گذاشت. اما در یک نگاه کلی و همه جانبه، اگر شما بخواهید یک دیوار درست و حسابی بسازید قاعدتا باید از فرمول های مورد قبول و محک خورده پیروی کنید تا ترکیب خاک و ماسه برای ساختن آجرها درست از آب درآید. یا قاعدتا اول باید نقشه یا ماکتی درست کنید که شکل نهایی دیوار را دقیقا به شما نشان دهد و بر اساس آن، کار را جلو ببرید. حال اگر در جریان کار با مشکل غیر منتظره ای روبرو شدید یا به مانعی برخوردید، می توانید به راه حل های خلاقانه و ابداعی روی بیاورید. اما هدف اساسی شما یعنی ساختن نوع معینی دیوار به شیوه ای معین، معمولا طبق نقشه قبلی است.

فرایند کار با ایده ها معمولا بسیار متفاوت از فرایند ساختمان سازی است. انبار مواد خامی که روشنفکران به آن وارد می شوند سرشار از ایده های مختلف است: ایده های کهنه و نو؛ ایده های متعارف و غیر متعارف؛ ایده های محک خورده و محک نخورده؛ ایده هایی که تقریبا به صورت حلقه ای از یک زنجیر بی انتها از ایده های دیگر پیروی می کنند و نشانه آنها را بر خود دارند (این نشانه ها،  دیدگاه های اشخاص متعدد و یا دیدگاه یک قشر اجتماعی را نیز در بر می گیرد)؛ ایده هایی که به شکل موازی و سازگار با هم جلو می روند و یکدیگر را متقابلا تقویت می کنند؛ ایده هایی که با هم برخورد و رقابتی خشن دارند و کاملا خلاف یکدیگرند و غیره.

واضح است که برخی ایده ها آشکارا «حقیقی تر» از بقیه ایده ها هستند (به این معنی که می توان خوانایی بیشتر آنها با واقعیت مادی و عینی موجود را نشان داد). این ایده های نسبتا حقیقی تر، از ارزش خاصی برخوردارند؛ به این معنی که به جزئی از ذخایر انباشت شده شناخت بشری تبدیل شده اند. (البته ایده های نادرست و قلابی نیز به این انبار راه می یابند؛ اما فقط تا زمانی که غیر حقیقی بودنشان اثبات نشده باشد؛ فقط تا زمانی که نقش مخدوش و مغشوش کننده آنها روشن نشده باشد.)

مشکلی که در همه فعالیت های فکری وجود دارد اینست که شما در ابتدا نمی دانید کدام ایده ها از سایر ایده ها نسبتا حقیقی ترند. بنابراین کار شما شبیه به یک باستان شناس است که قطعه های کوچک ارزشمندی که به دست آمده را لایه به لایه غربال می کند تا در این میان، ناگاه قطعه ای متمایز را بیابد که استحقاق چنین تلاشی را دارد؛ زیرا نشان می دهد که حداقل بخشا یا به درجه معینی با واقعیت مادی مطابقت دارد. اگر شما بتوانید به اندازه کافی از این قطعات متمایز حقیقی جمع کنید، آن وقت می توانید اجزاء شکل دهنده یک تئوری را در اختیار داشته باشد. این هنوز به معنی یک حقیقت قطعی کامل نیست، اما حداقل جزئی از یک «چارچوب» تئوریک است که می تواند نقش راهنمای اندیشه و کاوش بیشتر را بازی کند. خود این را هم می توان از طریق مشاهده و آزمون، بیشتر محک زد و فهمید که نهایتا تا چه درجه ای با بخشی از واقعیات می خواند یا نمی خواند؛ به توضیح بخشی از واقعیات نهایتا خدمت می کند یا نمی کند. بدون شک این بخش از فرایند کار فکری می تواند درازمدت باشد. زیرا محک خوردن ایده ها و تئوری های جدید به معنای اینست که آنها باید وارد قلمرو دنیا شوند؛ و این زمان می برد.

این واقعیت که محک خوردن و اثبات سنتزها و تئوری های جدید زمان می برد (و در واقع بسیاری از آنها نهایتا بی سرانجام تشخیص داده می شوند و کنار می روند یا به شکل قابل توجهی دستخوش ترمیم و تغییر می شوند) معمولا باعث نگرانی روشنفکران نیست. زیرا آنان وضعیت عدم قطعیت نسبی در دوره های زمانی طولانی را به مثابه بخشی ضروری و ناگزیر از فرایند گسترش شناخت و دانش بشری قبول دارند. سنتزهای که به تازگی سر بلند کرده اند و شکل گرفته اند نباید در گلخانه پرورش یابند؛ و یا نباید خسیسانه در سینه ما پنهان بمانند. آنها نیاز دارند که به قلمرو دنیا فرستاده شوند. برای جلوگیری از رفتار سرسری نامناسب، برای جلوگیری از نشخوار چیزهایی که قبلا نادرستی شان آشکار شده، برای جلوگیری از بی تفاوتی نسبت به تلاش های دیگرانی که در مورد مسائل مشابه فعالیت کرده اند و پرهیز از نادیده گرفتن این تلاش ها علیرغم هر افق دیدی که آن افراد دارند، باید به طور منطقی کوشش شود. به علاوه برای تشخیص صحیح (و نشانه گذاری مناسب) چیزهایی که شناخته شده و چیزهایی که هنوز ناشناخته مانده، و مشخص کردن چیزهایی که صرفا می توان نامش را گمانه زنی گذاشت، باید کوشید. اما گذشته از اینها، اگر مساله ای وجود دارد که شایسته است به آن بپردازیم و برای پاسخگویی به آن تلاش کنیم، مهم است که در مورد فرایند این کار بیش از حد مضطرب نباشیم و تحت عنوان رعایت دقت و مسئولیت، در مورد هر نکته فرعی یا درجه سوم در کاری که به دست گرفته ایم مته به خشخاش نگذاریم و ریز نشویم. عدم تشخیص اینکه «آزادی عمل» تا چه اندازه در شکوفایی کار فکری اهمیت دارد به ایجاد فضایی خفقان آور، سرکوبگرانه و بوروکراتیزه منجر خواهد شد. تولید آثار خوب در چنین فضایی، بسیار اندک و کند و طاقت فرسا (و با صرف انرژی و وقت بسیار) خواهد بود. در چنین حالتی به طور کلی بسیاری از فعالیت های دیگر، هیچگاه به عهده گرفته نخواهند شد. در واقع، شمار اندکی از روشنفکران پیدا خواهند شد که مایل باشند تحت چنین قید و بندهای انرژی بَر و روحیه شکن کار کنند. در چنین فضایی ممکنست آثار خوب معدودی تولید شود که حاوی نکات بسیار خوب و دقت ساعت وار باشد… اما این آثار نیز عاری از شادابی و طنز و قریحه، و به ویژه عاری از آن جست و خیزهای فکری و تعمقی خواهد بود که می تواند زمینه ساز مبادله و گفت و گوی بیشتر افکار باشد.

من قبلا در مبحث هنر گفته ام که مسیر هنر و مسیر علم، در فرایند دستیابی به حقیقت و در میزان «مسئولیت» اجتماعی مورد نیاز، با یکدیگر وجوه تمایز مهمی دارند. کار در عرصه علوم طبیعی و اجتماعی معمولا به دنبال آشکار کردن حقیقت از طریق برملا کردن و معرفی عناصر و زمینه ها و گرایش ها و چیزهای دیگری است که می توان تطابق آنها را  تا حد ممکن به صورت مستقیم و لاینفک، با چگونگی امور در واقعیت مادی گذشته و حال نشان داد. مسیرهای هنری نیز به یافتن حقیقت امور خدمت می کنند اما به واسطه خصلت و هدف عموما پوشیده خود، معمولا آزادانه تر عمل می کنند و برای یافتن و معرفی حقیقت، از راه های غیر مستقیم تر و اعجاب آورتر، و از زوایا و دورنماهای پیچیده تری استفاده می کنند. مسیرهای هنری برای اینکه تاثیرگذار باشند، به عقیده من کاملا به درستی و عامدانه، باید از قیود و محدودیت های شدیدی که در کنکاش های علمی وجود دارد آزاد باشند؛ باید بتوانند به شیوه ای غیر مستقیم تر به جست و جو و معرفی حقیقت بپردازند؛ و نه لزوما به زمخت ترین و مستقیم ترین شکل انطباق با شیوه ای که امور در طبیعت و یا در جامعه «وجود دارند.»

منظورم اینست که بهترین آثار حتی در عرصه علوم (و به ویژه آثاری که تصویرهای نوینی را در برابر چشم می گشایند و به دنبال شکستن و عبور از قالب های محدود کننده برخاسته از احکام مستقر هستند)، برخی جوانب علم و هنر را به هم می آمیزند، و سطوح متفاوتی از مسئولیت را در مورد بخش های متفاوت از خود بروز می دهند. به عقیده من، این کار خوبیست. در واقع فکر می کنم که غالبا (و شاید همیشه) لازمست چنین اتفاقی بیفتد اگر قرار است که آن اثر، پله ای در مسیر گفت و گو و پیشرفت بیشتر باشد.

در هر صورت، درگیر شدن با این مسائل، بخشی لاینفک از طبیعت کار فکری است. به ندرت می توان یک مساله تئوریک را به مثابه «چیزی اساسا اثبات شده» معرفی کرد. (در علوم طبیعی، از تئوری تکامل به عنوان یکی از موضوعات نسبتا نادری که «اساسا اثبات شده» نام می برند. و این باعث می شود که حملات جنون آسای طرفداران تئوری خلقت بیش از پیش مضحک جلوه کند!) به عقیده من در هر اثر مهم (منجمله در مورد مسائل اجتماعی مورد مشاجره) تلاش برای رعایت معیارهای سطح بالای مسئولیت در ارتباط با چند نکته و موضوع عمده، اهمیت دارد. منجمله روشن بودن بر سر اینکه چه چیزهایی را می شناسیم و چه چیزهایی هنوز برای ما ناشناخته است و غیره؛ و نیز پرهیز از «اعلام مواضع» بیش از حد محکم  در مورد چیزهایی که صرفا پاره ای «باورهای» ذهنی است. اما معتقدم که در چارچوب یک اثر معین، و به شکلی عمومی تر در فرایند کار فکری، امکان ایجاد فضا برای مباحثات بازتر و حتی گمانه زنی های روشن وجود دارد. حتی باید بگویم که این کار نه فقط ممکن بلکه بسیار مهم و ضروری است. ممکنست که بعضی از اینها در آثار بعدی «پس گرفته شوند» یا تصحیح و تعدیل شوند؛ اما این نیز کار خوبی است. فکر می کنم که اضافه کردن «ملاحظات غیر قطعی و غیر نهایی» یک جزء مطلقا اساسی از «شادابی و راحتی» فکری است که برای به کار بست مشی توده ای در عرصه فعالیت فکری (درون و بیرون از یک حزب انقلابی) ضرورت دارد.

اعتقاد ندارم که فقط روشنفکرانی که بیرون از حزب هستند باید به این طریق فعالیت کنند (هر چند که همه «آنان» چنین می کنند). درون و بیرون از حزب  انقلابی، قبل و بعد از کسب قدرت، باید فضای عمومی تشویق و تقویت کنکاش و مجادله بر سر موضوعات گسترده و متنوع وجود داشته باشد. من در عین حال که فکر می کنم انتشار آثاری که مسئولیتش را افراد قبول کرده اند و به آن متعهد شده اند (مثلا مقالات با امضاء فردی) می تواند در این زمینه به انعطاف بیشتری بینجامد، اما نمی دانم چرا این را نباید در عرصه تلاش های دستجمعی به کار بست؟ میدانم که این همیشه تضادی ساده که به راحتی حل شود، نخواهد بود. بلکه این تضادی مهم است که باید آگاهانه به آن پرداخته شود و در ارتباط با کارهای مشخص، و به طور کلی تر در ارتباط با رهبری کردن روشنفکران و فعالیت فکری حل شود. بالاخره، جمع نیز به «تنفس» احتیاج دارد؛ این نیاز صرفا محدود به افراد نیست.

به نظرم می آید که یک جنبه بسیار مهم دیگر از فرایند کار فکری اینست که برخی اوقات، در جریان غربال کردن انبار بزرگ ایده ها به این نتیجه آزار دهنده می رسیم که در این مقطع زمانی معین، قطعه های کوچک ارزشمند و متمایز حقیقت از دل این ملغمه بیرون نخواهد آمد. یعنی یا اصلا خبری از آنها نیست (که نتیجتا فرد را به «غربال کردن» انبارهای دیگر رهنمون می شود) یا اینکه همانجا حضور دارند اما آشغال رویشان را پوشانده و هنوز قابل تشخیص نیستند.

هر روشنفکر واقعی که صادقانه در پی دستیابی به حقیقت است می داند که در چنین شرایطی هیچ راهی بهتر از کمک به آشکار شدن قطعه های کوچک اما ارزشمند حقیقت (یا حتی حقایق بزرگتر) وجود ندارد. این کار بهتر است از زیر همه چیز زدن یا نادیده گرفتن چیزهای موجود و چرخیدن در یک دایره بی انتها. یعنی باید تلاش کنیم که عناصر متفاوت را در مقابل هم قرار دهیم، «آنها را تکان بدهیم و بشکافیم و ببینیم که چه چیزی از دلشان بیرون می آید»، آنها را با هم سر شاخ کنیم و ببینیم نتیجه چه می شود. باید آگاهانه موضعی منطقی اتخاذ کرد اما در عین حال باید به کندوکاو در آنچه که به نظر غیر محتمل یا حتی آزارنده می آید نیز پرداخت. این یک اصل مهم کار فکری است.

بعضی وقت ها چیز زیادی از این همه برخورد و رویارویی حاصل نمی شود و فقط چیز جدید کوچکی آشکار می شود. بعضی وقت ها افراد مبهوت آنچه که در ابتدا جرقه خیره کننده حقیقت به نظر می آید می شوند. اما از بررسی های بیشتر معلوم می شود که این فقط گوشه ای از یک خواب و خیال بوده است. ولی بعضی وقت ها، یعنی در موارد نسبتا نادر، و از طریق آنچه که آمیزه ای از متدولوژی متکی بر واقعیات و نیز مقداری خوش شانسی، پشتکار، پیگیری، (به ویژه) داشتن ذهنی باز در برابر چیزهای غیر منتظره و غیر متعارف، و نگاه به امور از زوایای جدید و آزاد از تعاریف از پیش تدوین شده یا نظرات از پیش تعیین شده در قبال یافته ها است، حقایق نوین ظاهر می شوند. اینها دیگر خواب و خیال یا تحریف واقعیات نیستند؛ بلکه حقایق نوین واقعی اند که شاید از دل همان قطعات کوچکی ظاهر شده اند که قبلا نادیده گرفته شدند یا ارزششان را درست نفهمیدیم؛ یا شاید از دل چارچوب ها و ارتباطاتی که قبلا تشخیص داده نشد، بیرون آمده اند.

در اینجا موضوع خلاقیت در فرایند کار فکری مطرح است. شجاع و شاداب بودن، ذهن باز داشتن، سر زنده کردن فرایند کار فکری، تحقیق کردن، مشاجره کردن، تمرین کردن و «بازی کردن» با ایده ها (بله، بازی کردن): اینست خون حیاتی روشنفکران واقعی که هدفشان فقط آموختن آنچه تا به حال فهمیده شده، نیست؛ بلکه آشکار کردن حقایق نوین و از این راه، خدمت به ذخایر انباشت شده شناخت بشری است.

روشنفکران مائوئیست برای اینکه به شناختی واقعی تر از واقعیت و بدین ترتیب داشتن پایه و اساس بهتری برای دگرگون کردن واقعیت دست یابند، خواهان فهم هر چه بهتر چیزهایی هستند که برای عمل متقابل و فعال بر واقعیت و تغییر آن (منجمله از طریق آمیزش خط ایدئولوژیک و روش های انقلابی با زورآزمایی های فکری بزرگ زمانه) ضروری است. روشنفکران انقلابی واقعی، این واقعیت را که «کار با ایده ها» و فرایند زورآزمایی گسترده فکری و کشف حقایق نوین، صرفا نوعی «ضمیمه» مفید یا کمکی برای کار «عمده» یعنی انقلاب نبوده بلکه یک بخش حیاتی و ضروری و لاینفک از فرایند انقلاب است را تشخیص می دهند (یا لااقل باید تشخیص دهند؛ هر چند که تجارب تاریخی نشان می دهد درک آنان در این زمینه ناموزون بوده است).

متاسفانه، در عین حال که بسیاری از طرفداران م ـ ل ـ م مدعی طرد پراگماتیسم در حیطه سیاست و ایدئولوژی هستند و در حرف از این واقعیت که «بدون تئوری انقلابی نمی تواند انقلابی در کار باشد» دفاع می کنند، اما به نظر می آید که ما با یک گرایش تاریخی ادامه دار مواجهیم: بدین صورت که به جمله بالا از دیدگاهی به شدت کوته بینانه نگریسته می شود و شاید عمدتا به این «بها می دهند» که تکامل تئوری سیاسی می تواند به پیشروی در خط سیاسی یا نظامی بینجامد. اما از بها دادن به این واقعیت باز می مانند که یک زمینه حقیقتا گسترده کار فکری، از عرصه ها و موضوعات بسیار متفاوتی گذر می کند و به درک جدید یا تعمیق یافته ای از «حقایق» در کل طبیعت و جامعه می انجامد. این کار فکری گسترده، تاثیر قابل توجهی بر امور اساسی جامعه خواهد داشت (که این به مفهوم خدمت به ایجاد مبانی مبارزه قاطع ایدئولوژیکی دو خط بر سر موضوعات متعدد و متنوع نیز هست). بنابراین برای انقلابیون، به عهده گرفتن، تشویق و حمایت کردن، و به شکلی مناسب رهبری کردن کار فکری درون و بیرون صفوف حزب انقلابی، امری حیاتی محسوب می شود.   

۲۴ مارس ۲۰۰۲

آردی اسکای بریک، یک بیولوژیست تکاملی و یک کمونیست انقلابی است که برای نشریه  “انقلاب” ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا می نویسد. معروف ترین اثر او کتاب “علم تکامل و افسانه آفرینش” است. این کتاب در سال ۲۰۰۷   کاندیدای فینالیست  “جایزه کتاب فرانکلین” در رشته “علم و محیط زیست” شد.  این کتاب در شرایطی که بنیادگرایان مذهبی در آمریکا، با حمایت مراکز قدرتمند حکومتی، حملات هماهنگ و سختی را علیه علم پیش می برند. خواندن این کتاب چشم انداز وسیعی را مقابل دید خوانندگان باز می کند؛ انسان را غرق در زیبائی و شگفتی طبیعت می کند؛ و هم زمان فاکت های بنیادین تئوری تکامل را به گونه ای زنده و جذاب تشریح کرده و به ما می گوید که علم و متد علمی چیست.