در مورد درسهای دهه ۱۹۶۰ و نیاز به یک انقلاب واقعی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۳ دقیقه

باب آواکیان به مارک رود پاسخ می دهد: گزینۀ ما ابراز خشم کودکانه علیه سیستم یا سازش با آن نیست

۱۹ مارس ۲۰۲۰

ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)

در نیویورک تایمز (جمعه ، ۶ مارس ۲۰۲۰) مقاله ای تحت عنوان «تبدیل شدن احساسات سیاسی به خشونت» به قلم مارک رود  منتشر شد. او یکی از رادیکال های اسبق در دهه ۱۹۶۰ است. تشخیص انگیزه سردبیران تایمز از انتشار این مطلب دشوار نیست. رود تأکید می کند جریانی که وی آن را «راست افراطی» می خواند امروز در میان گرایش های اقدام به خشونت نفوذ یافته است و این را خطری برای جامعه می داند. وی پافشاری می کند که عدم خشونت تنها راه موجه و مؤثر برای ایجاد تحولی است که خواهان آن هستیم و مطلوب است و هر نوع خشونتی از سوی هر جنبش اجتماعی برای تغییر، باید تقبیح شود. گذشته از انگیزه خود رود در نوشتن این مقاله، واقعیت این است که استدلال های وی منطبق بر دغدغه ها و اهداف سردبیران تایمز و آن بخش از طبقه حاکم دراین سیستم  است که تایمز آن را نمایندگی می کند. این بخش از طبقل حاکمه می فهمد که اعمال ترامپ و حامیانش (به تعبیر رود «راست افراطی») تهدیدی بسیار واقعی برای «هنجارهای» نظم اجتماعی موجود است. آنها به ویژه نگرانند در زمانه ای که با تشدید قطبی شدن و «استرس اجتماعی» مواجهیم باید جنبش های اجتماعی و درگیری های اجتماعی را به درون حصارها و محدوده هایی راند که خطری برای نظام موجود نباشند. بی تردید، اگر این استدلال که هیچ بدیلی برای این سیستم وجود ندارد توسط کسی پیش گذاشته شود که «رادیکال دهۀ شصت» است و «از سرمای بیرون به درون سیستم» آمده و به صفوف «عقلا» پیوسته است اثر بخش تر است.

رود به عنوان کسی که درگیر در خیزش رادیکال دهه ۱۹۶۰ بود، مدعی است که درس ها و اصول جهانشمول مهمی در مورد این که مبارزه علیه ستم و بی عدالتی را چگونه باید انجام داد (و نداد) در دست دارد. پس، مهم است که استدلال هایش را بررسی کنیم و به خصوص ببینیم از میان چیزهایی که وی رد می کند کدام یک را باید رد کرد و چه چیزی را نباید رد کرد بلکه مورد حمایت قرار داده و پیش برد و برای آن شالودۀ علمی فراهم کرد و جهت گیری و سمت گیری علمی داد.

در اواخر دهه ۱۹۶۰ (و در اوایل دهه ۱۹۷۰) رود بخشی از «گروه زیرزمینیِ وِدِر» {«هوا» و در اصل «ودر من» یا هواشناس} بود.[۱] همانطور که خودش اشاره می کند، افراد این گروه بخشی از سازمان دانشجویی دانشجویان برای جامعه دموکراتیک (SDS) بودند که در اواخر دهه ۱۹۶۰، در اوج خیزش رادیکال آن زمان تبدیل به یک سازمان چندهزار نفره شده بود که در آن مقطع احساسات انقلابی میلیونها جوان را نمایندگی می کرد. وقتی آگاهی عمومی به این درک رسید که مسائلی مانند ستم بر سیاهان و قتل عام های ایالات متحده در ویتنام به ماهیتِ خودِ سیستم گره خورده است، اس.دی.اس با این چالش مواجه شد که چگونه می توان نوعی تغییر انقلابی به وجود آورد. در رابطه با این سوال افکار مختلفی در مورد معنی تغییر انقلابی و راه تحقق آن وجود داشت و این منجر به تقسیم اس.دی.اس به گرایش های مختلف شد که هر یک نسبت به این مسالۀ بسیار اساسی دارای رویکردهای متفاوت بودند. در واقع «گروه زیرزمینی وِدِر»  بیان خشم جوانان تحصیل کرده ای بود که صبر خود را نسبت به ایدۀ پیش برد کار سیاسی با هدف جلب توده های مردم به موضع انقلابی از دست داده بودند و در نهایت عملیات «ترورِ برانگیزاننده» را جایگزین جنبش توده ای انقلابی کردند. رود، در یکی از مشاهدات صادقانه تر و روشن بینانه تر خود گفته است، هولناکیِ جنایاتِ این سیستم، در خود آمریکا و ویتنام ، بزرگتر از آن است که افراد «گروه زیرزمینی ودر» می توانستند به طور عقلایی به آن برخورد کنند.  به این ترتیب، جهت گیری و اعمالی را در پیش گرفتند که از یک رویکرد جدی و علمی به انقلاب و از بسیاری جهات به طور فزاینده ای از واقعیت، جدا شد. به عنوان کسی که بخشی از جنبش انقلابی گسترده آن زمان بودم، وقتی با این نوع پس رفتِ سیاسی و ایدئولوژیک کسانی که به حق از جنایات سیستم خشمگین بودند مواجه می شدم با آن مبارزه می کردم و وقتی به آن فکر می کنم معنای خط های اولیه شعر بسیار قدرتمند آلن گینزبرگ Howl به ذهنم می آید: من دیدم که برخی از بهترین های نسل من را (لحظاتی) جنون نابود کرد.

اسفا که «بهبود» یافتن کسانی مانند رود از آن جنون همراه بود با افتادن به نوع دیگری از «دیوانگی» سیاسی و ایدئولوژیک. یعنی، این تفکر که گویا می توان کل سیستم را دست نخورده و در قدرت باقی گذاشت و با جنایت های گستردۀ آن از طریق جنبش اصلاح طلبانه مقابله کرد. آن چه از مواضع «گروه زیرزمینی ودر» باید نقد کرد، کنار گذاشتن و دور شدن از پروسۀ ایجاد جنبش میلیون ها نفر با هدف انجام انقلاب واقعی برای سرنگونی این نظام جنایتکار است. آن چه نباید نقد کرد نفرت عمیق آنها از کلیت این سیستم و عزم شان در پایان دادن به جنایت های بی انتهای آن بود و این چیزی است که به واقع نیازمند پیشبرد یک انقلاب واقعی توسط میلیون ها نفر از توده های مردم است.

سیستم خشونت سازمان یافته گسترده

رود از یک طرف می گوید در دهۀ ۱۹۶۰ انقلابیون سیاه «آماج سرکوب وحشیانۀ پلیس و دولت فدرال» بودند و از طرف دیگر این حقیقت عمیق را فراموش می کند که به گفتۀ رپ براون که از انقلابیون برجستۀ سیاه آن زمان بود: «خشونت همان قدر آمریکایی است که شیرینیِ پایِ گیلاس[۲]

در این سیستم، پلیس سالانه هزاران نفر را می کشد و میلیون ها نفر دیگر ، به ویژه رنگین پوستان را مورد آزار و اذیت دائم قرار می دهد. میلیون ها مرد سیاه و لاتین و تعداد فزاینده ای از زنان در زندان های جهنمی حبس می شوند و میلیون ها نفر دیگر به روش های مختلف اسیر «نظام دادرسی کیفری»  می شوند. هم زمان، ایالات متحده همچنان به کشتار جمعی (و حمایت از این کشتارها توسط «متحدین» خود) در خاورمیانه و بسیاری از مناطق دیگر جهان ادامه می دهد.

رود برخی از اینها را تشخیص می دهد. اما پس از آن، تاریخ را تحریف می کند و یک بار دیگر از خط فکری عقلایی و منطقی دور می شود تا به تقبیح و رد کردن هر نوع اعتراض بجز اعتراض مسالمت آمیز در چارچوب سیستم موجود خدمت کند. در ضمن کسانی که با قراردادهای فکریِ این دوره و زمانه آشنا هستند از این مساله شگفت زده نمی شوند که رود در عین پیشبرد این خط به تحریف های «سیاست هویتی» هم ادای احترام اجباری می کند و به اصطلاح تعظیمی هم به آن می کند.  او به خوانندگان یادآوری می کند که افراد گروه «ودر زیرزمینی» متشکل از «بر و بچه های سفید پوست دانشگاهی از طبقه متوسط » بودند. و بعد اضافه می کند: 

همه ما از خشونت این کشور افسرده و شرمگین از این بودیم که نتوانستیم جنگ را متوقف کنیم. این شرم از امتیازات طبقاتی و نژادی ما ساطع می شد. ما نبودیم داشتیم در ویتنام با بمباران صاف می شدیم یا با اوباش و کلانترهای نژادپرست در میسی سی پی رو در رو بودیم. (تأکید اضافه شده است)

آدم وسوسه می شود از کنار هر دوی این استدلال ها (به ویژه بخشی را که در بالا ایتالیک کردم) بگذرد و فقط بگوید «خب که چه؟»! اما لازم است عمیق تر بکاویم. اولا، رود با وجودیکه می گوید، انقلابیون سیاه زیر حملۀ شدیدترین سرکوب های پلیسی و حکومتی بودند، باز این واقعیت را «فراموش می کند» آن انقلابیون سیاه با رفتن به ورای محدوده ها و حصارهای جنبش حقوق مدنی و به سمت موضعی پیشروتر با خواست رهایی سیاهان و متصل کردن این مبارزه به مبارزات رهایی بخش در جهان سوم، تاثیرات مثبت قدرتمندی را بر جنبش های آن زمان گذاشتند. از جمله، بر جوانان تحصیل کرده آن زمان تاثیرات مثبت قدرتمندی در سوق دادن آن به سمت جهت گیری انقلابی گذاشتند هر چند که خود این جهت گیری «آجیل مخلوط» (واژه ای که آن زمان استفاده می شد) و مجموعه ای از گرایش های متضاد بود از گرایش های متضاد بود، از جمله کمونیسم انقلابی که از چین می آمد و همچنین گرایش های ناسیونالیستی انقلابی و دیگر گرایش های متضاد. در این جا استدلال رود شبیه استدلال هایی است که در آن زمان طبقه حاکمه و حامیان دست راستی جنگ ویتنام است که به دانشجویان ضدِ جنگ حمله کرده و آنها را به عنوان طبقۀ متوسط لوس و ناز پرورده که از «خدمت»  جنگ فرار کرده اند، محکوم می کردند.   این نوع  استدلال ها چشم بر این واقعیت می بندد که ضدیت با جنگ در میان ستم دیده ترین بخش های جامعه، آنها که کمترین «امتیازات طبقاتی و نژادی» داشتند یعنی سیاهان، چیکانوها و پورتوریکویی ها، که جوانانشان بیشتر از نسبت جمعیتی در آن جنگ کشته می شدند، بسیار وسیع بود و این واقعیت که ضدیت گسترش یابنده باجنگ در میان سربازان آمریکایی جنگ (از جمله کهنه سربازان) به درجات زیادی الهام گرفته از موضع ضد جنگ و اعمال همین جنبش دانشجویی بود. در میان مسائل دیگر، خود واقعیت قوی ترین ردیه بر استدلال های رود است. وجه «امتیاز طبقاتی و نژادی» افرادِ گروه زیرزمینی وِدِر و این واقعیت که آنها در معرض خشونت هولناکی که وی از آن یاد می کند قرار نداشتند، هرگز شرمگین بودن آنها از این وضعیت را از اعتبار ساقط نکرده یا آن را غیر موجه و  بی اهمیت نمی کند.  بر عکس، این واقعیت که آنها در معرض مستقیم این سرکوب نبودند و با این وجود از آن خشمگین و مصمم بودند که آن را متوقف کنند، دقیقا همان وجه درست جهت گیری آنها بود. وجه غلط این بود که آنها  دست رد بر راه ساختن یک جنبش انقلابی توده ای زدند که عزمش نه تنها پایان بخشیدن به قتل عام ویتنام و ستم گری و سرکوب گریِ خشونت بار «در خانه» بود بلکه می خواست کل سیستمی را از بین ببرد که تولید و گسترش دائمیِ این نوع جنایت های سبعانه در ذات و ماهیتش است. به جای این، آنها عقب نشینی کردند به اقدامات خشونت آمیز بیراهه و پراکنده و وارد یک جهت گیری شدند که به طور عینی و در کلیت اش در ضدیت با ساختن جنبش انقلابی توده ای قرار داشت.

وقتی به مرگ اعضای گروه زیرزمینی وِدِر می اندیشم، کسانی که طبق گفتۀ رود هنگام ساختن بمبی کشته شدند که قرار بود در مراسم رقصی در پایگاه نظامی فورت دیکس منفجر شود (مجلس رقصی که نه تنها سربازان بلکه بسیاری از غیرنظامیان شرکت داشتند) به نظرم رود درست میگوید که اگر چنین بمبی منفجر می شد نتیجه اش حتا می توانست سرکوب گسترده و شنیع حکومت نه فقط علیه گروه ودرمن بلکه علیه جنبش های توده ای وسیع مقاومت و نیروهای انقلابی واقعی در آن زمان می شد. اما رود دارد با حقیقت بازی می کند وقتی که سربازان آمریکایی را که در پایگاه نظامی فورت دیکس مستقر بودند صرفا به عنوان «همسایه ها و هم شهری هایمان» می خواند. خیر! آنها یک چیز دیگر و بسیار بدتر بودند: آنها بخشی از ماشین عظیم مرگ و ویرانی بودند که در خدمت به منافع و اهداف امپریالیستی دست به قتل عام توده ای مردم ویتنام را در شمار میلیونی می زد و این ارتش برای خدمت به این سیستم است. همانطور که در بالا گفتم، بسیاری از سربازان ارتش خودشان داشتند به درک این حقیقت می رسیدند و همان دوره ای که رود دارد حرفش را می زند (اوایل دهه ۱۹۷۰) هزاران تن از آنها آشکار به شورش علیه جنایت هایی بلند شدند که آنها را برای ارتکابش تعلیم می دادند. اینها علیه این اقدامات و ضد کسانی که در حال سازماندهی، آموزش، صف آرایی قوا و دستور پیشبرد عملیات جنگی جنایتکارانه و جنایت علیه بشریت بودند، آشکارا شورش کردند.

بی تردید بمب گذاری در مراسم رقص پایگاه فورت دیکس عملی مضر و غلط می بود. اما سربازان ارتش آمریکا هم در آن زمان و همچنین در حال حاضر شایستۀ آن نیستند که به عنوان «همسایگان و شهروندان ما» پذیرفته شوند یا اینکه به عنوان «قهرمان» به آن ها برخورد شود. بلکه باید آنها را به خاطر جنایت هایی که مرتکب شده اند محکوم کرد و آنها را فراخواند و با آنها مبارزه کرد که از ارتکاب این جنایت ها تمرد کنند و بخشی از مقاومت سیاسی در مقابل نظامی شوند که نیازمند دست زدن به این نوع جنایت هاست و تقاضای ارتکاب آن را می کند. بخشی از مبارزه ای شوند که در واقع در زمان جنگ ویتنام توسط بسیاری از آدم هایی که دارای افکار انقلابی بودند پیش برده شد و کمک کرد به رشد جنبش اپوزیسیون در میان خود سربازاران و به طور کلی جنبش وسیعتر ضد جنگ.[۳]

رود انقلاب را رد می کند و به عنوان بخشی از این ردیه می گوید که از زمان خیزش دهه ۱۹۶۰ «اجماع قدرتمندی در میان چپ به وجود آمده است که … حاشیه های خشن خود را کنترل کنند» اما «یک بار دیگر بافت جامعه را خطر خشونت اما این بار از سمت راست افراطی، تهدید می کند».

اولا و اساسا، خطر از سوی «راست افراطی» نیست بلکه از سوی کل سیستم و از سوی کسانی است که بر این سیستم حکومت می کنند، از جمله بخش «چپ» این سیستم (یعنی حزب دموکرات). آیا منظور رود از «حاشیه خشن چپ» حزب دموکرات است؟ آیا حزب دموکرات و آنها که می خواهند رهبران عالیمقام آن شوند خشونت را رد کرده اند؟ خیر به هیچ وجه رد نکرده اند و نمی توانند رد کنند. سیستم آنها به طور دائم به خشونت دامن می زند و وابسته به آن است. اصلا بدون دست زدن به خشونت عظیم و گسترده نمی تواند موجودیت بیابد و خود را تقویت کند.

رفرم یا انقلاب

رود یک دو گانۀ قلابی برقرار می کند: انگار انتخاب بین این است که یک گروه کوچک جدا از توده ها دست به خشونت بزند یا اینکه میلیون ها نفر از طریق عمل غیر خشونت آمیز به اصلاحاتی در سیستم دست یابند. پس مبارزه حقیقتا انقلابی میلیون ها نفر نه فقط برای کسب امتیازاتی از نظام موجود بلکه با هدف سرنگون کردن کلیت آن و آفریدن نظامی بسیار بهتر، چه می شود؟ بی تردید مبارزات غیر خشونت آمیز توده ای که هدفش کمتر از انقلاب است اما در ضدیت با ستم ها و جنایت های سیستم است نیز جای مسلمی داشته و مسلما نقش مثبتی دارد. یک مثال بسیار مهم در این زمینه فراخوان رفیوز فاشیسم در دست زدن به مبارزه غیر خشونت آمیز اما ادامه دار و بسیج توده ای برای اخراج رژیم ترامپ/پنس است. اما محدود کردن مبارزه به غیرخشونت آمیز در تمام شرایط و به مثابه یک اصل به اصطلاح مطلق و ضدیت با مبارزه انقلابی که توسط میلیون ها نفر برای سرنگونی این سیستم پیش برده می شود وقتی که شرایطی که آن را ممکن می کند به وجود آورده شده باشد؛حداقل به طور عینی به معنای همراهی و قبول این سیستم هیولایی و تمام نهادهای خشونت بار آن (به ویژه نیروهای مسلح و پلیس آن ) است که حاکمیت آن را در این جا و سراسر جهان از طریق جنایت های عظیم و هولناک تحمیل می کند. نیات رود هر آن چه باشد در واقعیت این است کاری که می کند.

همانطور که قبلا تاکید کردم: گرفتن برخی امتیازات از حکومت مانند تصویب قوانین حقوق مدنی؛ اعطای موقعیت قانونی موقت به برخی از مهاجرین که وقتی کودک بودند به این جا آمده اند؛ تصمیم گیری دادگاه در به رسمیت شناختن حق سقط جنین و ازدواج همجنس گرایان … دستاوردهایی بودند که سخت برایش مبارزه شده است. اما مشکل در این جاست که این ها صرفا پیروزی های قسمی هستند و بیشتر از آن نمی توانند باشند و صرفا برخی جوانب ستمگری این سیستم را به چالش می کشند و هدفشان نابود کردن ستم به طور کلی یا از بین بردن منبع بازتولید آن که خود سیستم است نمی باشند. [۴]

[۵]رود هم موضع درست و برحقی که در دهه ۱۹۶۰ داشت یعنی انزجارش از این سیستم و ضدیت با آن را واژگون کرده است و هم راه غلطی را که در نتیجه این انزجار پیمود (حمایت کردن از اعمال کودکانۀ خشونت آمیز جدا از مبارزه انقلابی توده های مردم). کار او حتا به آن جا رسیده است که نیرویی را که اسمش را «راست افراطی» گذاشته بی اهمیت تلقی می کند. هنگامی که از گرایش این جریان به خشونت صحبت می کند می گوید: «عجیب است اما من میفهمم: عظمت طلبی سفید را ازشان بگیرید و رنجها را باقی بگذارید و این خیلی متفاوت از من و دوستانم در ۵۰ سال پیش نیست.»

نخیر قطعا بسیار متفاوت اند و تفاوت میان آنها بسیار عمیق است! هیچ شباهتی میان این دو نیست و مسلما نمی توان آنها را مساوی قرار داد. بدون چشم پوشیدن بر اشکالات جدی که در جهت گیری و اعمال گروه «زیرزمینی وِدِر» وجود داشت، باید دانست که نفرت آنها از ماهیت جنایتکارانه و قساوت های  این سیستم بود که آنها را به سمت آن جنون راند. اما فاشیست ها فناتیسم خشنی دارند که مصمم هستند هر شکل از ستم گری شنیع و قساوت هرزۀ این سیستم را غلیظ تر کرده و اجرایی کنند. اظهارات رود در این جا همسو با روندی است که به این نیروی فاشیست «مشروعیت» می دهد و با ملایمت آن را «راست افراطی» می خواند. در حالی که این نیروی فاشیست بخشی از طبقه حاکمه قدرتمند این کشور است که در حزب جمهوریخواه و به ویژه اکنون در رژیم ترامپ/پنس و  بخش مهمی از جامعه که «پایه» سرسخت این حزب است تجسم می یابد. عظمت طلبی سفید چیز تصادفی نیست بلکه در قلب این فاشیسم است و نمی توان به آن کم بها داد بلکه باید به طور تمام قد آن را دید و واقعیتش را فهمید و با جدیت علیه اش مبارزه کرد. ابراز همدردی رود برای این فاشیست ها شامل این اظهار نظرش است که «ناراحتی آنها بابت از بین رفتن جایی است که همیشه به عنوان “کشور خودشان” فرض کرده اند». اما بیایید ببینیم این ناراحتی ها واقعا چیستند و  چه چیزی را به عنوان “کشور خودشان” می دیدند که الان می خواهند “دوباره به آن عظمت ببخشند”؟ آنطور که قبلا خاطرنشان کرده ام: یک خط مستقیم جنوب برده دار را به فاشیست های امروز وصل می کند و ارتباط مستقیمی بین عظمت طلبی سفید آنها، نفرت علنی شان از ال.جی.بی.تی و همچنین زنان، انزجار آشکار شان از علم و روش علمی، جنگ طلبی «آمریکا برتر از همه» و دمیدن بر «برتری تمدن غربی» و استفاده خصمانه آنها از قدرت نظامی، از جمله تمایل ابراز شده و تهدیدهای آشکار آنها برای استفاده از سلاح های هسته ای برای از بین بردن کشورها موجود است.[۶] در اینجا خوبست بینشهای مهم یکی از دین شناسان آفریقایی-آمریکایی به نام هوبرت لاک را در مورد بنیادگرایان مسیحی که نیروی محرکۀ در این فاشیسم هستند را از نظر بگذرانیم:

در این نبرد نباید اشتباه کم بها دادن به خطر راست مذهبی را مرتکب شویم. اتفاقی نیست که این جنبش قدرت خود را عمدتا از جایی بیرون می کشد که اصطلاحا قلب کشور گفته می شود. به ویژه از مناطق جنوبی آن نیرو گرفته و جای پا پیدا می کند. این بخشی از ایالات متحده است که هرگز با آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم راحت نبوده است. در پیِ دورۀ کوتاه عادی شدن پس از جنگ یعنی یک دهه پس از پایان جنگ، انقلاب نژادی که جمع شده بود و مدتها پیش باید منفجر می شد سررسید و فرهنگ و سنت چند صد ساله را به ویژه در جنوب واژگون کرد. دو دهه بعد از آن، سرخوردگی از یک جنگ نامحبوب در جنوب شرقی آسیا پایه های میهن پرستی سنتی آمریکا را لرزاند. بعد از این هم انقلاب جنسی سررسید که دیدگاه های ریشه دار سنتی در میان این بخش از جمعیت آمریکا در مورد موقعیت فرودست زن و بی حقی هم جنس گرایان را منفجر کرد. این شکست های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اکنون تبدیل به یک نبرد جدی شده با این قصد که ساعت را نیم قرن به عقب برگردانند و آمریکا را به خلوص قبل از جنگ جهانی دوم بازگردانند. بی جهت نیست که به طور مثال، آموزش آفرینش در مدارس چنین مقاوم تعیین کننده ای را در دستور کار راست مذهبی دارد. این نبردی بود که راست مذهبی در اواسط دهه ۱۹۲۰ باخت اما هرگز حاضر به تصدیق این شکست نشد  همانطور که برخی سرسختان آنها هنوز حاضر به تصدیق شکست در جنگ داخلی نیستند. در نتیجه، راست مذهبی به دنبال احیای چیزی است که بتواند بیان روش زندگی ای باشد که نیم قرن پیش در این کشور ناپدید شد. اگر این نبرد صرفا نبردی بود برای فتح قلب و ذهن مردم آمریکا، می توانستیم با نگرانی بسیار کمتری وارد جنگ شویم، با اطمینان که حس خوب و نجابت انسانی در نهایت بر جهل و تعصب پیروز خواهد شد. اما این یک نبرد برای قدرت، برای تصاحب حاکمیت دولت، دستکاری در محاکم و تصمیمات قضایی، کنترل رسانه ها و تهاجم به گوشه های زندگی و روابط خصوصی ما است، تا آن طور که راست مذهبی در نظر دارد ارادۀ خداوند را در آمریکا حاکم کنند.[۷]

رود حتی تا آنجا پیش می رود که اعلام کند در این کشور «همه ما با هم در این وضع هستیم». ظاهرا، برای او کافی نیست که با این سیستم ستم گر بیرحم به «صلح» رسیده است. حالا اصرار دارد که با این فاشیست ها هم یک آرمان مشترک پیدا کند. یعنی با کسانی که می خواهند به جنایت هایی که پیشاپیش در بطن این سیستم تعبیه شده است افراطی ترین و شدیدترین و سخیف ترین شکلش را بدهند.

 پایه ها و نیروهای انقلاب

رود از جهت گیری خودش و دیگر اعضای گروه «زیرزمینی وِدِر» در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ صحبت می کند و می گوید، چشم انداز آنها «چسبیدن به هذیان انقلاب قهرآمیز قریب الوقوع» بود. علاوه بر مسائل دیگر، در این جا رود کماکان دوگانه های قلابی خود را ادامه می دهد. او به اصطلاح به «نقد» فرضیۀ غلط این گروه می پردازد که فکر می کردند گروهی کوچک با دست زدن به عملیات قهرآمیز جدا از توده ها که به طور عینی خلاف مبارزه توده ای مردم است، می توانست ماشۀ انقلاب را بچکاند. اما این «نقد» را تعمیم داده و یک حکم دروغین را که ضررش مسلما کمتر نیست جلو  می گذارد و می گوید، یک انقلاب واقعی نه تنها غیرممکن بلکه نامطلوب است. در واقعیت، این سوال که آیا یک انقلاب واقعی در این کشور در اوج خیزش توده ایِ اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ می توانست ممکن شود یا خیر، یک سوال جدی و پیچیده است و امری نیست که مثل رود به آن غیر مسئولانه برخورد کنیم و با یک جملۀ ساده لوحانه و با عصبانیت آن را «هذیان انقلاب قهرآمیز قریب الوقوع» بخوانیم.

یک انقلاب واقعی نیازمند دو فاکتور حیاتی است: یک اوضاع انقلابی و یک مردم انقلابی در شمار میلیونی. و این دو فاکتور ارتباط درونی نزدیک با یکدیگر دارند. اوضاع انقلابی صرفا دربر گیرندۀ نوعی بحران عام در جامعه نیست بلکه وضعیتی است که سیستم و قدرت حاکمۀ آن در بحران عمیق و حاد باشد و میلیون ها نفر از مردم  حاضر نباشند به روال پیشین بر آن ها حکومت شود و مایل و مصمم هستند که هرنوع فداکاری بکنند تا این سیستم را سرنگون کرده و جامعه و حکومتی نوین را متولد کنند. یک مولفه و علامت کلیدیِ بحران انقلابی این است که بخش های بزرگی از جامعه، واقعیت جنایتکارانۀ خشونت اِعمال شده برای تحمیل این سیستم را ببینند و آن را غیرقابل قبول و نامشروع بدانند. فاکتور حیاتیِ دیگر این است که دعواهای میان نیروهای طبقۀ حاکم واقعا عمیق و تشدید یابنده باشد و توده های مردم به این دعواها نه با افتادن به دنبال این یا آن جناح از حاکمان ستم گر بلکه با استفاده از این وضع برای ساختن نیروهای انقلاب پاسخ دهند.[۸] در اوج خیزش رادیکال در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ عناصر مسلمی از فاکتورهای ضروری برای انقلاب کردن وجود داشت: یک بحران واقعی و عمق یابندۀ سیاسی در طبقه حاکمه موجود بود و توده هایی با ذهنیت انقلابی حضور داشتند. این حقیقتی غیرقابل انکار است که:

«از ۱۹۶۸ تا چند سال شمار بزرگی از مردم این کشور از جمله میلیون ها جوانِ طبقۀ میانه و همچنین توده های فقیر و مردم تحت ستمی بودند که به حق از این سیستم منزجر بودند و آرزوی جهانی بنیادا متفاوت و بهتر را داشتند و این به آنها انگیزه می داد و چنین گرایشی حتا به درون نیروهای مسلح خود سیستم نیز نفوذ کرده بود. البته با وجود آنکه اکثریت مردم دارای احساسات انقلابیِ برحق بودند اما این احساسات بر پایه های عمیق و منسجم علمی استوار نبود.[۹]

اما اوضاع هنوز تا حد یک بحران انقلابی فراگیر تکامل نیافته بود و به گونه ای هم پیش نرفت که چنین وضعی به وجود آید. نیروهای انقلابی در آن زمان آگاهی و اتحادی حول یک جهت گیری استراتژیک که می توانست احساسات انقلابی گسترده را منسجم کرده و تبدیل به یک نیروی سازمان یافته کند و قادر باشد دست به یک جنگ انقلابی واقعی زده و نیروهای نظامی سرکوب گر سیستم سرمایه داری امپریالیستی حاکم را مغلوب و منهزم کند، نداشتند.

شکست واقعی در آن زمان این بود که هنوز یک پیشاهنگ انقلابی بر اساس و روش علمی و دارای جهت گیری، استراتژی و برنامه ای نبود که به احساسات انقلابی توده ای بیان سازمان یافته داده و یک تلاش واقعی در انجام  انقلابی واقعی را رهبری کند.[۱۰]

خیزش رادیکال دهه ۱۹۶۰ در این کشور به نوبۀ خودش بخشی از موج وسیع تر مبارزه و تغییر در سراسر جهان بود و به درجات زیادی از مبارزاتی الهام می گرفت که در اقصی نقاط جهان سوم در آمریکای لاتین، آفریقا و خاورمیانه و آسیا برای سرنگونی یوغ ستم استعماری پیش می رفت – و فراتر از آن از وجود یک دولت سوسیالیستی انقلابی در چین و جنبش توده ای انقلابی در آن جا به نام «انقلاب فرهنگی پرولتری» الهام و انگیزه می گرفت. در  جنبش انقلاب فرهنگی چین صدها میلیون نفر درگیر در مبارزه علیه گرایش به احیای سرمایه داری و مخالفت با آن و تداوم و عمق بخشیدن به انقلاب سوسیالیستی و حمایت از مبارزات انقلابی در سراسر جهان بودند. اما همانطور که قبلا و از جمله در آثار اخیر (یکی به نام گشایش ها و  اثر دیگر تحت عنوان  امید برای بشریت بر اساسی علمی) تحلیل کرده ام آن خیزش نه تنها توسط نیروهای قدرتمندی سرکوب شد بلکه به محدودیت های خودش هم رسید و در نتیجه افت کرد و این افت فقط در یک کشور نبود بلکه یک پدیدۀ جهانی بود. [۱۱] از آن زمان تا کنون تغییرات عمیقی در جهان رخ داده است که بسیاری از آنها تغییرات منفی بوده اند: سرمایه داری در چین احیاء شد؛ در اتحاد شوروی که در دهۀ ۱۹۵۰ سرمایه داری احیاء شده بود اما طبقه حاکمه تا مدتی خود را به عنوان پایگاه سوسیالیسم معرفی می کرد، این فریبکاری بالاخره هنگامی که شوروی فروپاشید کنار گذاشته شد و به ظهور علنی سرمایه داری در شوروی سابق و اروپای شرقی منتهی شد؛ و نیروهایی که مبارزات رهایی بخش را در جهان سوم رهبری می کردند شکست خوردند یا اینکه تبدیل به نیروهای بورژوایی حاکم شدند که دست در دست و اساسا به عنوان پیوست های سرمایۀ جهانی و نظام امپریالیستی عمل کرده اند. در این کشور و در چارچوب اوضاع تغییر یافتۀ جهانی، در چند دهۀ گذشته شاهد فضای سیاسی و فرهنگی خفقان آوری بوده ایم که اکثریت نیروهای خواهان تغییر اجتماعی خود را اسیر محدوده های نظام ستم و استثمار حاکم و نظام انتخاباتی آن که ما به درستی اسمش را «منجلاب نظام انتخاباتی بورژوایی» گذاشته ایم کرده اند. این وضعیت در واقع حاصل ترکیب چند عامل بوده است: ترکیبی از سرکوب، گسترش دادن قشری از طبقۀ میانه در میان ستمدیدگان و افزایش انگل وارگیِ این سیستم که منبع اش مافوق استثمار میلیاردها انسان به ویژه در جهان سوم است. کلیت این وضعیت همراه بوده است با هجمۀ ایدئولوژیک بی وقفه توسط نیروهای حاکم در این نظام و بلندگوهای رسانه ای و همدستان روشنفکر آنها: هجمه ای علیه کمونیسم و در واقع هجمه ای علیه تمام جوانب مثبت خیزش رادیکال دهۀ ۱۹۶۰؛ هجمه ای که مارک رود هم خدمات فروتنانه اش را به آن می کند. 

اما واقعیت این است که با همه این تغییرات، اساس و نیاز به یک انقلاب کمونیستی که به طور علمی رهبری شود، از بین نرفته و کم نشده است. بلکه، هرچه برجسته تر شده و تبدیل به یک ضرورت عاجل گشته است. همه ما که در بطن قیام بزرگ دهۀ ۱۹۶۰ شکل گرفتیم، از هدف تغییر بنیادین جامعه و ایجاد ایجاد جهانی بدون استثمار و ستم و خشونت گسترده ای که این ستم و استثمار را تحمیل می کند، دست نکشیده ایم و از اعتقاد به انقلاب کمونیستی به عنوان وسیلۀ ضروری و ممکن برای دست یافتن به این هدف، برنگشته ایم. من روزگار اخیر را به درستی «دهه های وحشتناک» خطاب کرده ام. در طول این «دهه های وحشتناک» برخی از ما در تلاش برای دست یافتن به آن انقلاب در شرایط واقعا سخت پایداری کرده ایم و درک علمی خود را در مورد این که این انقلاب را چگونه باید و می توان پیش برد عمیق تر کرده ایم. به ویژه از طریق کاری که من در طول این دهه ها انجام داده ام ، اکنون یک کمونیسم نوین وجود دارد. کمونیسم نوین تداوم تئوری کمونیستی است که قبل از این تکامل یافته بود اما همچنین یک جهش کیفی فراتر از آن است و از بعضی جهات مهم، گسستی از آن است. کمونیسم نوین، کمونیسم را بر بنیادی که به شکل پیوسته تری بنیادی علمی است قرار داده است و برای یک انقلاب واقعی و جامعه بنیادا نوین در راه کسب رهایی واقعی، استراتژی و رهبریت فراهم کرده است.[۱۲]

در طول خیزش دهه ۱۹۶۰، کسانی که به لزوم ایجاد تغییرات اساسی اطمینان پیدا کردند، برای دست یافتن به آن تغییر «مانند دهقانانی که به جنگ می روند» عمل کردند یعنی هر سلاحی را که دم دستشان بود برداشتند. (عبارت فوق را از لنین وام گرفته ام که رهبر انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه بود و همچنین خدمات ارزشمندی به تکامل تئوری کمونیستی کرد). این در مورد گروه «ودر» به معنای واقعی کلمه مصداق داشت. اما در مورد برخی دیگر از ما نیز به صورت استعاری واقعیت داشت. به این معنا که تئوری موجود جنبش کمونیستی در آن زمان را برداشتیم. تئوری موجود جنبش کمونیستی به درستی ما را به این درک رساند که یک انقلاب باید دربرگیرندۀ مبارزۀ سازمان یافتۀ میلیون ها تن از توده های مردم باشد و نمی تواند کار گروه کوچکی که از آن توده ها جداست باشد. اما همچنین باعث اتخاذ مفهومی شد که داشت غلط و منسوخ می شد. یعنی این مفهوم که ضمن عطف توجه جدی و تلاش در مبارزه علیه ستم بر مردم سیاه و دیگر ملیت های اقلیت و ستم بر زنان و توجه به دیگر معضلات اجتماعی مهم، اما نیروی عمدۀ انقلاب نه فقط طبقه کارگر به طور کلی بلکه مشخص تر کارگران صنایع بزرگ هستند. یعنی، همان قشری که به ویژه در این کشور، با بهره مند شدن از غنائم انگلی سلطه امپریالیستی و به ویژه مافوق استثمار در جهان سوم، به میزان قابل توجهی «بورژوا-زده» شده بود. (در حقیقت، برخی از کارگران جوانتر در این شرایط به کار انقلابی ما به طور مثبت پایخ می دادند که البته این فعالیت ها آلوده بود به درک های غلط از پروسه انقلابی و مسلما با گرایش های اکونومیستی و تلاش برای ساختن جنبشی برای انقلاب سوسیالیستی با محوریت مطالبات فوری تر اقتصادی این کارگران و گسترش جنبش بر آن اساس رقم می خورد و محدود می شد. اما پاسخ مثبت آن کارگران جوان در واقع بیشتر  مربوط به این بود که آنها تحت تاثیر فرهنگ رادیکال جوانان آن زمان بودند و نه به رویکرد ترکیب کردن اکونومیسم با فراخوان های عام به انقلاب).

همانطور که در اینجا تأکید شد، طی ده ها سال که از آن زمان گذشته، در این کشور و در کل جهان تغییرات عمده ای رخ داده است – و یکی از مهمترین جوانب تکامل کمونیسم نوین تداوم به کاربست تحلیل علمی در مورد مسائل تعیین کنندۀ پایه های انقلاب، استراتژی انقلاب و نیروهای انقلاب بوده است. اینها مسائلی هستند که در آثاری مانند کتاب کمونیسم نوین و گشایش ها [۱۳]به آنها پرداخته و تاکید کرده ام که نیروهای ستون فقراتیِ انقلاب عمدتاً از میان ده ها میلیونی که در این سیستم تحت ستم وحشیانه و سرکوب بیرحمانه قرار دارند (خصوصاً آنها که در بطن شهرهای فقیرنشین متمرکز شده اند و دیگران) خواهند آمد. اما در همان حال تاکید کرده ام که این انقلاب باید اتحاد گسترده ای از نیروهای متنوع اجتماعی را دربر بگیرد. به ویژه جوانان و دانشجویان اما همچنین دیگران در میان اقشار متوسط. و این اتحاد باید توسط هسته مستحکم مشتمل بر هزاران نفری هدایت شود که کاملا بر علم کمونیسم و تکامل بیشتر این علم در کمونیسم نوین تکیه دارند. من همچنان با استفاده از روش علمی و رویکرد علمی در حال کلنجار رفتن با معضلات انقلاب در این کشور، اما  اساسی تر از آن با معضلات کل این مبارزه برای دست یابی به کمونیسم در سراسر جهان هستم.

در مورد پایۀ انقلاب، کمونیسم نوین بر این درک مهم تاکید میکند و این موضوعی است که در «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و چگونه می توانیم یک انقلاب واقعی کنیم» به طور فشرده بیان شده است: پایۀ انقلاب در افکاری که توده های مردم در هر مقطع دارند، نیست. بلکه در روابط و تضادهای اساسی سیستمی نهفته است. این روابط و تضادها هستند که رنج های عظیم را تولید می کنند اما در چارچوب این سیستم غیرقابل حل می باشند. (همچنین نقل شده در مقالۀ «امید برای بشریت بر پایه ای علمی: گسست کردن از فردگرایی، انگل وارگی و شوونیسم آمریکایی»)

سخنرانی «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و چگونه می توانم یک انقلاب واقعی کنیم» بر این سوال های مهم تکیه می کند:

چرا سیاهان، لاتین ها و بومیان آمریکایی در معرض نسل کشی، حبس توده ای، خشونت پلیس و قتل قرار گرفته اند؟ چرا تحقیر و انسان زدایی پدرسالارانه و انقیاد زنان و ستم گری به خاطر جنسیت و رفتار جنسی را همه جا می بینیم؟ چرا جنگ های امپراتوری، ارتش های اشغالگر و جنایت علیه بشریت همه جا هست؟ چرا مهاجرین را شیطان و مجرم می خوانند و اخراج می کنند و مرزها نظامی شده اند؟ چرا محیط زیست سیارۀ ما در حال نابودی است؟

این «چرا»ها را «پنج توقف» می نامیم و در واقع تضادهای عمیق و شاخص این سیستم هستند، تضادهای عمیقی هستند که رنج و نابودی تولید میکنند و باید اعتراض و مقاومت قدرتمندی را علیه شان با عزم و ارادۀ متوقف کردنشان سامان داد اما باید دانست که فقط با نابود کردن خود این سیستم می توان آنها را پایان داد.

چرا همراه با اینها ما در جهانی زندگی می کنیم که بخش های بزرگی از بشریت در فقر مطلق به سر می برند، ۲.۳ میلیارد نفر حتا مستراح ها و آبریزگاه های ابتدایی ندارند و شمار عظیمی از آن ها از بیماری های درمان پذیر رنج می برند و هر ساله میلیون ها کودکان از این بیماری ها و گرسنگی می میرند و ۱۵۰  میلیون کودک وادار به کاری با بیرحمانه ترین شرایط استثمار می شوند و کل اقتصاد مبتنی بر شبکه ای کارگاه های عرقریزان، استخدام شمار زیادی از زنان که به طور مستمر در معرض آزار جنسی و تجاوز قرار دارند و در جهانی هستیم که ۶۵ میلیون پناهنده در نتیجه جنگ، فقر، آزار سیاسی و اثرات گرمایش اقلیمی از جا کنده شده اند؟

چرا بشریت در چنین شرایطی است؟

به این سوال جوابی داده می شود که دارای شالودۀ علمی است.

این وضعیت علتی اساسی دارد و آنهم ماهیت نظام سرمایه داری-امپریالیسم است که در آن زندگی می کنیم. سیستم به علت ماهیتش به طور مستمر دهشت می آفریند. در نتیجه، اساسادو انتخاب در مقابل ما قرار دارد: یا با همۀ این ها زندگی می کنیم و نسل های آینده را اگر آینده ای داشته باشند محکوم به همین و حتا بدتر می کنیم یا دست به انقلاب می زنیم!

آیا مارک رود یا هر کس دیگر، می تواند ثابت کند که پایان دادن به ستم های فشرده شده در «۵ توقف» و شرایط خوفناکِ توده های مردم  تحت سیستم سرمایه داری-امپریالیسم از طریق اصلاحاتی در چارچوب سیستم و بدون سرنگونی انقلابیِ آن قابل حصول است؟ خیر! در واقع، استدلالی است حاکی از این که حداکثر می توان امید استمرار همین وضع و در نهایت تخفیف مختصرِ شرایط را داشت. در حالی که رهایی بشریت از این وضعیت و امکان آینده ای بنیادا متفاوت و بسیار بهتر عمیقا و اضطراری تر از همیشه ضروری است و دست یافتن به آن نیازمند یک انقلاب واقعی و گذر کردن از این سیستم و دست یافتن به کمونیسم در سراسر جهان است. دست یابی به این هدف بسیار مشکل بوده و نیازمند مبارزه ای مملو از فداکاری های عظیم و سخت از جانب میلیونها و در نهایت میلیاردها انسان خواهد بود و هیچ آدم جدی ای که خود را متکی بر روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین کرده است آن را انکار نمی کند. اما تحلیل علمی ما را به نتیجۀ مسلم می رساند که هرچند حصول چنین هدفی سخت است اما ممکن نیز هست (مسلما نمی توان گفت که غیرقابل اجتناب است اما می توان گفت که ممکن است). همۀ کسانی که حاضر نیستند جهان را همینطور که هست بپذیرند و  سلطۀ سیستم سرمایه داری- امپریالیسم و تمام رنج های غیر ضروری که بر توده های بشریت تحمیل می کند و اکنون تهدیدی برای اصل موجودیت نوع بشر شده است را قبول کنند، باید خود را متعهد به خدمت به چنین انقلابی کنند.

وحدتی اساسی میان موضع کودکانه و اساسا تروریستیِ سابق امثال مارک روود در آن مقطع با سازشکاری اش با سیستم و موضع رفرمیستی امروزش وجود دارد. چیزی که این دو «قطب سیاسی» به ظاهر متخالف را متحد می کند موضع مشترکشان در رابطه با یک انقلاب واقعی است؛ انقلابی که توسط مبارزه میلیون ها نفری که در سرنگونی سیستم ستم گرانۀ حاکم و متولد کردن سیستمی بسیار بهتر مصمم هستند، پیش برده خواهد شد. اگر از منظر اپیستمولوژی (رویکرد در درک واقعیت) به مساله نگاه کنیم، در زیربنای هر دو قطب، رویکرد و روش غیر علمی یا اساسا ضد علمی قرار دارد. این اپیستمولوژی ضد علمی شاخص هر دو جهت گیری مورد بحث است: هم جهت گیری جریانی مانند «گروه زیرزمینی وِدِر» و هم رفرمیسمی که شمار بسیار زیادی، از جمله مارک روود به مغاکش سقوط کردند.


[۱] Weather Underground

این اسم را از آواز باب دیلان گرفته بودند که «لازم نیست هواشناس باشی که بدانی باد از کدام سو می وزرد»

You don’t need a weatherman
To know which way the wind blows

Subterranean Homesick Blues

[۲] Cherry pie

[۳] From Ike to Mao and BeyondMy Journey from Mainstream America to Revolutionary Communist

باب آواکیان در خاطرات خود «از آیک تا مائو، سفر من از آمریکای متوسط به کمونیست انقلابی» فعالیت های خودش و دیگران را در زمینه کار در میان سربازان برای جلب حمایتشان از جنبش ضد جنگ شرح می دهد.

[۴]آواکیان. چرا به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه می توانیم یک انقلاب واقعی بکنیم. این کتاب در وبسایت حزب کمونیست ایران م ل م در دسترس است.

 Bob Avakian, Why We Need An Actual Revolution And How We Can Really Make Revolution. The text and video of this speech are available at revcom.usxed bag

[۵]

[۶]

[۷]Reflections on Pacific School of Religion’s Response to the Religious Right,” by Dr. Hubert Locke, also available at revcom.us

[۸] شاخص های یک اوضاع انقلابی از «چگونه می توان پیروز شد، چگونه واقعا می توان انقلاب کرد» بیانیه ای از حزب کمونیست انقلابی که همچنین در «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و چگونه می توانیم واقعا انقلاب کنیم» نقل شده است. در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) به فارسی در دسترس است.

[۹] به نقل از «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و چگونه واقعا می توانیم انقلاب کنیم» به فارسی در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) موجود است.

[۱۰] آواکیان. چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و چگونه می توانیم … : این اثر به فارسی در وبسایت حزب کمونیست ایران (م ل م) موجود است.

[۱۱] گشایش ها: گشایش تاریخی توسط مارکس و گشایش بیشتر با باب آواکیان

امید برای بشریت بر پایه ای علمی، گسست از فردگرایی، انگل وارگی و شوونیسم آمریکایی

[۱۲] استراتژی انقلاب در سند «چرا نیاز به یک انقلاب واقعی داریم و …» بحث شده و الگوی یک جامعه بنیادا متفاوت در «قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی» به قلم باب آواکیان ارایه شده است.

[۱۳] باب آواکیان، کمونیسم نوین. در وبسایت حزب کمونیست ایران م ل م به فارسی در دسترس است.