هنر و انقلاب: طنز و مذهب بخش اول

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)، 

در ادبیات ایران بعد از ظهور و غلبه اسلام، طنز جایگاه مهم و مستمری را بخود اختصاص داده. طنز در ایران اساساً در قالب انواع و اقسام شعر منعکس شده و کمتر فرم نثر بخود گرفته. شعرای مشهور در قرون مختلف هجری، به دم زبان فارسی و عربی، نیش قلم خود را عمدتاً متوجه مخالفان سیاسی و اجتماعی خویش؛ و در مواردی نادر نیز مستقیماً متجه نظم موجود ساخته اند.

از آنجا که دین ـ و مشخصاً دین اسلام ـ با دولت و حکومت رابطه نزدیک و بهم آمیخته داشته، بخش مهمی از اندیشه انتقادی و آثار طنز مبتنی بر آن، مقوله دین ـ یا بیشتر نمایندگان و مظاهر دین در جامعه ـ را هدف قرار میدهد. برخی از این آثار، درست بعلت عمق نقد موجود در آن، و استخوان بندی قدرتمندش همچنان زنده و مقبول عامه واقع میشود. و برخی دیگر، بواسطه تعمیق و رشد آگاهی انسانها در طی قرون، کاملا عقب افتادگی و پیوند خود با هر آنچه دیگر ارتجاعی محسوب میشود را آشکار میسازد. نکته مهم در مناسبات میان طنز با موضوعات مذهبی در آ است که تصویر فوق انسانی و باصطلاح وقار و منزلت الهی موجود در شخصیتها یا اعمال دینی را به یکباره در هم میریزد و همین مسئله، غالباً باعث نفرت و نگرانی، و ناسازگاری مذهبیون و طنزسرایان اجتماعی زمان خود گشته. این مسئله حتی تشخیص محمد بن عبداللّه را هم آزار داده و به آوردن آیه های مشخص در سوره الشعراء وادارش ساخته. در آیه ۲۲۴ این سوره میخوانیم که: “این گمراهانند که از شاعران پیروی می کنند.”

مخالفت طنزسرایان بواسطه محدودیتهای طبقاتی و دیدگاه و جهانبینی دوران گذشته، قاعدتاً نمی توانست ریشه های فلسفی دین و خرافه و تصورات غیر علمی از طبیعت و جامعه را زیر سئوال برد؛ اما در هر صورت جزئی از مبارزه طبقات در دوره خود را نمایندگی می کرد. هر چند بودند شاعرانی چون عمرخیام که شاید بواسطه تماس نزدیک با علوم و تجارب علمی، بقول معروف در ارکان و احکام دین، و مشخصاً وجود جهانی غیر از جهان موجود شک کرده و تا حدودی وجود خدا را زیر سئوال کشیدند. و طنزنویس برجسته همچون عبیدزاکانی نیز بوده که آشکارا بی خدائی و لامذهبی خویش را بیان نموده همانطور که گفتیم جریان عمده در طنز قرون چهارم تا سیزدهم هجری، انتقاد از “مسلمان نمائی” زاهدان و فقیهان را دربر می گیرد. بدین معنی که گروهی ریاکار و مفتخور هستند کهبا بیانات دینی موقعیت خود را در جامعه تثبیت کرده و مردم عامی را می چاپند. طنزسرایان در این زمینه، عموماً مخالفان دستگاه حاکمه در زمان خود بوده اند، اما بنظر می رسد از آنجا که انتقاد مستقیم از شاهان و امیران وقت می توانسته آنان را دچار دردسر جدی سازد و حتنی جانشان را بخطر افکند؛ توضیح داده اند نابسامانیهای اجتماعی و فساد و ستم رایج در زمان خود را با حمله به دستگاه روحانیت که متحد و پشتیبان حکومت بحساب می آمد، بباد انتقاد بگیرند. این روش را حتی در آن مصلح “عاقلی” چون سعدی که معمولا دست به عصا راه میرفت نیز می توان پیدا کرد، آنجا که می سراید:

ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غله اندوزند

همین مضمون را بارها در طنز حافظ، خیام، نزاری قهستانی و شاعرانی دیگر می یابیم. حافظ درباره دستگاه روحانیت زمان خود می گوید:

ریا حلال شمارند و جام باده حرام

زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش

خیام مستقیماً مجتهدان و مراجع تقلید و بقول معروف آیات عظام را نشانه می گیرد و فریاد میزند:

ای صاحب فتوی از تو پرکارتریم

با این همه مستی از تو هشیارتریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوارتریم

البته، دستگاه مذهبی باندازه کافی از قدرت سرکوب و نفوذ برخوردار بوده که بتواند صاحبان چنین آثاری را بدردسر بیاندازد و از ترس مجازات راهی کوه وبیابانشان کند؛ یا حتی به توبه ـ هرچند مصلحتی ـ وادارشان سازد.

در مقابله با این تدابیر سرکوبگرانه، تاکتیکهای معینی از سوی خیل طنزنویسان مخالف خوان درپیش گرفته شده که ذکر یک نمونه از آنها خالی از لطف نیست. خصوصاً که این تاکتیک، با اندکی پس و پیش، حتی در قرن بیستم هم کاربرد داشته. معمولا وقتی شاعری بعنوان ملحد و کافر و مورد لعن و نفرین و پیگرد دستگاه مذهبی قرار می گرفت و آثارش جز اوراق ضاله محسوب میشد، بسیاری از شاعران گمنام ـ اما بهمان درجه مخالف دگم های مذهبی و فساد روحانیت ـ دست بقلم می بردند و هر آنچه می خواستند علیه حکام و روحانیون صاحب قدرت می سرودند و بهنگام عرضه، آنرا منتسب به آن شاعر مشهور و باصطلاح لو رفته معرفی می کردند. بهمین خاطر کم نیست اشعار تند و تیزی در دیوانهای بجای مانده از شعرای مشهوری چون ناصرخسرو که محققان در مورد خالق واقعی آنها دچار تردیدند. بد نیست اشاره کنیم که در سالهای متعاقب جنگ جهانی دوم که موجب سرکوب سیاسی جریان چپ و کمونیسم در ایالات متحده آمریکا رواج یافته بود، و بسیاری از و نویسندگان و شاعران و هنرمندان مترقی در لیست سیاه اف . بی . آی قرار می گرفتند و آثارشان ممنوع اعلام می شد، کم نبودند هنرمندان صاحب نامی که آثار خود را بنام افرادی واقعاً موجود ـ اما خارج از لیست سیاه ـ منتشر می کردند.

گفتیم که شک فلسفی در ارکان مذب و مشخصا وجود نیای باقی خارج از دنیای فانی، و تا حدودی شک در وجود خدا نیز در آثار طنز قرون مختلف بعد از رواج و سلطه اسلام در ایران بچشم می خورد. پرچمدار ایشان، خیام شناخته شده. این شک گرائی بحدی عریان و در عین حال موثر است که بنا به گفته بسیاری از محققان حتی بر مترجم انگلیسی رباعیات خیام که فیتز جرالد نام داشت و خود از شاگردان مدارس عالیه مذهبی بوده تاثیر گذاشته و وی را نیز دچار شک کرده. انتشار ترجمه این رباعیات به زبان انگلیسی را برخی محققان، تلاش فیتز جرالد برای تبلیغ دیدگاه فلسفی اش، تحت نام خیام در جامعه بریتانیای قرن هجدهم می دانند. خیام از مقایسه توهم بهشت با واقعیت شراب شروع می کند. او در این میان موضع خود را بدین صورت اعلام میدارد:

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن، از دور خوشست

شک سراسر ذهن خیام را فرا می گیرد و افسانه آفرینش را با طرح سوالاتی منطقی و قابل فهم برای همه متزلزل می سازد:

دارنده چو ترکیب چنین خوب آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست

گر خوب نیامد این بنا، عیب کراست

ور خوب آمد، خرابی از بهر چراست؟

پدیده ای که در جریان مبارزات اجتماعی دوران گذشته بظهور می رسد و چندان برای مردم ما که تجربه سالهای بعد از انقلاب ۵۷ را دارند، ناآشنا نیست؛ متزلزل شدن باورها و اعتقادات مذهبی توده های وسیع بواسطه عملکرد ستمگرانه و آشکارا ضد مردمی کسانی است که پرچمدار و آتوریته مذهبی جامعه اند. این دگرگونی ذهنی گاه می تواند حتی در مورد باصطلاح معتقدترین افراد مذهبی و حتی مبلغین پروپا قرص مذهب رخ دهد. و این پدیده ای است که در مورد ناصر خسرو شاعر معروف شیعه مسلک اتفاق افتاده. قطعه طنز معروفی از وی بجا مانده که آشکارا ستیز شاعر با خداوند را منعکس می کند:

اگر ریگی به کفش خود نداری

چرا بایست شیطان آفریدن

بدون شک نه فقط فساد صاحبان عمامه و دستار و تسبیح، بلکه مشاهده ستمگری و فلاکت بی حد و حصر موجود در جامعه نیز در چنین شک کردنهائی به نظم موجود و آفریدگار موهومش موثر می افتد. در گوشه ای دیگر از دیوان خسروی می خوانیم که:

چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه و مشاطه تو گشتن؟

نعمت منغم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟

یعنی شاعر از مشاهده تمایزات و بی عدالتی های طبقاتی و اجتماعی باصطلاح به کفرگوئی کشانده شده. با وجود قصد ما در این برنامه، پرداختن به آثار یک شاعر خاص نیست، اما حیف است اگر به خواندن یکی دیگر از آثار ناصر خسرو علیه دین نپردازیم. خصوصا آنکه، در این شعر، بر خلاف آثار معمول، تیغ نقد فقط متوجه ملایان وابسته به حکومت وقت نشده، بلکه باصطلاح دل شستگان از دنیای فانی و مذهبیون کناره جسته از دستگاه حاکمه را هم هدف می گیرد. داستان این بوده که ناصر خسرو، نخست در تلاش معاش، راهی دربار شاهان می شود و چون حتی از خفت و خواری چاپلوسی دربارگاه شاه چیزی حاصلش نشده، تصمیم می گیرد که که مرید اهل عمامه گردد و از امور دنیوی چشم بپوشد. بگذارید تا شرح کل ماجرا را از زبان خود شاعر بشنویم:

از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت

یک چند با تن به دربار پادشاه شدم

گفتم مگر که داد بیابم ز دیو دهر

چون بنگریستم ز غنا در بلا شدم

صد بندگی شاه ببایست کردنم

از بهر یک امید که از وی روا شدم

جز درد و رنج هیچ نگردید حاصلم

زانکس که سوی او به امید شفا شدم

وز مال شاه و میر چو ناامید شد دلم

زی اهل طیلسان و عبا و ردا شدم

گفتم که راه دین بنمائید مرمرا

زیرا ز اهل دین، دل پر جفا شدم

گفتند شاد باش که رستی ز جور دهر

تا شاد گشت جانم، انور دعا شدم

گفتم چو نامشان علما بود و کار خوب

از دست فقر و جهل چو ایشان رها شدم

تا چون مقال و قیل و مقالات مختلف

از عمر چند سال میانشان فنا شدم

گفتم چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان

ای کردگار بازیچه مبتلا شدم

از شاه، زی فقیه چنان بود رفتنم

کز بیم مور در دهن اژدها شدم

مکر است بیشمار و دها مر زمانه را

من زو چنین رمیده ز مکر و دها شدم

بله، این چنین بود ماجرای نیش خوردن ناصر خسرو از شاه و شیخ. سرشناس ترین چهره طنز اجتماعی در دوران گذشته، عبید ذاکانی است. همانطور که گفتیم کار عبید از شک گرائی گذشته و آشکارا نظرات آته ایستی (یعنی بی خدائی) و تعابیر مادی گرایانه ـ با توجه به محدودیتهای تاریخی دوران خود را مطرح می ساخته. در آثار نظم و نثر عبید، نقد صریح ظلم و ستم موجود در جامعه موج می زد. آمیزه این نقد سیاسی و فلسفی را در آثار طنز متعدد عبید ذاکانی می یابیم. اتفاقی نیست که در طول تاریخ، منجمله تاریخ معاصر ایران، از سوی محققان و صاحب نظران مرتجع و در خدمت دستگاه کمپرادوری موجود در دوران پهلوی ـ و طبعا در جمهوری اسلامی ـ برخوردی خصمانه و عموما بشکل توطئه سکوت در مورد عبید و آثارش اعمال شده. در اینجا بخشی از نظرات عبید در رساله اخلاق الشراف را در مورد حیات بشری برایتان نفل می کنیم. او می نویسد:

“آنچه انبیاء فرموده اند که او را کمالی و نقصانی است و بعد فراق بدن، به ذات خود قائم و باقی خواهد بود محال است. و حشر و نشر امری باطل. حیات عبارت است از اعتدال ترکیب بدن باشد، چون بدن متلاشی شد آن شخص ابدا ناچیز باطل گشت. آنچه عبارت از لذات بهشت و اقارب دوزخ است هم در این جهان می توان بود.

آن را که داده اند همینجاش داده اند

و آن را که نیست وعده به فرداش داده اند”

این تجزیه و تحلیلهای عبید، صراحتا ضد تفکر ماوراءالطبیعه و روح مجزا از ماده و احکام قرآنی ـ و کلا دینی ـ است.

ادامه طنز ضد ادیان را در دوره قبل از مشروطه، به شعر صائب می رسد. اما این طنز کماکان، دو روئی ملایان و احیانا کودنی آنان را بباد حمله می گیرد تا کل تفکر مذهبی را. مثلا صائب می سراید:

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد

که در گنبد زبی مغزی صدا بسیار می پیچید.

یا جای دیگر می گوید:

تا از این بعد چه از پرده برآید، کامروز

دور پرواری عمامه و قطر شکم است

خلاصه کنیم طنز ضد مذهبی یا ضد اهل دین در سراسر سالهای بعد از اشاعه و تسلط اسلام در ایران حضور داشته و غالبا مجرائی برایاعلام مخالفت غیر مستیقم با دستگاه حاکمه موجود بوده. هر چند در این میان، طنز سرایانی نیز بوده اند که دیدگاهی پیشرو را در جامعه نمایندگی کرده و رد فلسفی و علمی دین را با نقد اجتماعی و سیاسی همراه کرده اند. اما آنچه بعنوان طنز اجتماعی و سیاسی مستقیم و عریان ـ و ضدیت آگاهانه با مذب و ملایان ـ در تاریخ ادبیات ایران بنیان نهاده شده را اصولا باید در دوران مشروطه جستجو کرد. طنزی که چهره های سرشناسی چون میرزا علی اکبر طاهرزاده موسوم به صابر، اشرف گیلانی، معجز شبستری، دهخدا، عشقی، عارف و دیگران، نمایندگی اش را کرده اند. در برنامه آتی هنر و انقلاب مروری در طنز ضد مذهبی از دوره مشروطه به بعد خواهیم داشت.