نکاتی درباره راه انقلاب

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۴ دقیقه

 نامه به یک رفیق از حقیقت دوره دوم، شماره ۱۹، بهمن ۱۳۶۹

 این متن پاسخ به نامه یکی از خوانندگان حقیقت پیرامون راه انقلاب است و از آنجایی که حاوی نکات مهمی می باشد در اینجا بدرج آن می پردازیم. – حقیقت

رفیق عزیز

این یادداشتها را عمدتا با توجه به نامه ای که در مورد مقاله “ال سالوادور نیازمند جنگ خلق واقعی است” مندرج در حقیقت شماره ۱۷ فرستاده بودید، می نویسیم. در نوشته شما موضعگیری های متناقضی بچشم می خورد. اول نوشته اید:

“… چه باید کرد تا بتوان رهبری قیامهای شهری را بدست گرفت، اولین پاسخ این است (که) باید دارای مناطق پایگاهی وسیع بود وگرنه قیام پیروز نخواهد شد. به نظر من این حکم در مورد شرایط کشورهایی مثل پرو که دارای یک شهر بزرگ چند میلیونی و یک یا دو شهر کوچک دیگر هستند صدق می کند؛ یعنی بدون وجود مناطق آزاد شده وسیع احتمال پیروز شدن یعنی سرنگون ساختن حکومت بسیار مشکل است. اما در مورد کشورهایی همچون ایران که دارای چندین شهر بزرگ، ۱۶ شهر با جمعیت بیش از ۲۵۰ هزار نفر و یا ۴۰ شهر دارای جمعیتی قابل توجه، این حکم صدق نمی کند — قیام توده ای در چندین شهر توانایی سرنگون ساختن قدرت بورژوا-ملاکان را دارد. قیام در شهر و گسترش جنگ پارتیزانی در روستاها در کشورهایی مانند ایران دارای ارتباط تنگاتنگ هستند. رشد خیزشهای شهری کمک بسیار به رشد جنگ پارتیزانی می کند و ضربات عظیم تر نیروی پارتیزانی شرایط را برای قیام در شهرها آماده می سازد.”

و در انتهای نامه خود طرح کرده اید که:

“سازمان دادن و توان در رهبری قیام های شهری به دو عامل بستگی دارد: یکی که اصلی است وجود ارتش خلق در روستاها و وجود مناطق پایگاهی می باشد. فاکتور دیگر کار سیاسی در شهرها از طریق ایجاد حوزه های حزبی و بر پایه خلق افکار عمومی از طریق نشریات می باشد. اگر به این کار کم بها داده شود (یعنی کار در شهرها) جذب نیرو برای جنگ خلق لطمه خواهد دید.”

ما با نقل قول اول عمدتا مخالفیم و با نقل قول دوم که بر نقش ارتش خلق و مناطق پایگاهی برای رهبری قیامهای شهری تاکید می گذارد عمدتا موافقیم. تنها جایی که با اولی می توان موافق بود (البته منهای آمار) آنجاست که می گوید: “قیام توده ای در چندین شهر توانایی سرنگون ساختن حکومت بورژوا-ملاکان را دارد”. بله! حتی اگر این قیامها خودبخودی باشند، حکومت آنها را میتواند سرنگون کند، اما همانگونه که قیام ۲۲ بهمن ۵۷ نشان داد دولت آنان را نمی توانند.

باید یادآوری کنیم که کاسترو و ساندینیستها بدون “مناطق پایگاهی وسیع” پیروز شدند و امروزه حزب کمونیست پرو هم می تواند چنین کند. اما بستگی دارد که منظور از “پیروزی” چیست؟ و منظور از “مناطق پایگاهی” چیشت؟ بنظر ما چه در پرو و چه در ایران بدون مناطق پایگاهی (یعنی مناطقی که از نظر سیاسی و اقتصادی پایگاه ماست و سرخ است) نمی توان قدرت سراسری را برقرار کرد و در مقابل امپریالیستها، حمله نظامی و محاصره اقتصادی و خرابکاری و غیره ایستاد. پس این مسئله که با قیام می توان یا نمی توان، به مقدار زیادی بستگی دارد به اینکه چه کسی هستی (چه طبقه ای هستی) و چه جامعه ای را می خواهی بسازی؟ وگرنه می توان مانند کاسترو و ساندینیستها پیروز شد و جامعه ای از همان نوع ساخت. بالاخره اینهم نوعی پیروزی است! جمله “قیام در شهر و گسترش جنگ پارتیزانی روستاها در کشورهایی مانند ایران دارای رابطه تنگاتنگ هستند…” بخودی خود غلط نیست اما قاصر از روشن کردن جنبه عمده است؛ از آن فرمولبندی هایی است که همیشه برای توجیه تئوریک التقاط در استراتژی جنگ خلق مائو تسه دون آورده شده و از فرمولبندیهایی است که روش جنگ از نوع ساندینیستها را هم منعکس می سازد. ما مصریم که باری خلاصی از شر این التقاط لعنتی استفاده از ترم “محاصره شهرها از طریق دهات” لازم و ضروریست.

به نکته آغازین (چه نوع پیروزی، چه درکی از مناطق پایگاهی) بازگردیم: در مورد رابطه جنگ در روستا و مبارزه (جنگ) در شهر جملات درست زیاد گفته میشود. مثل اینکه بدون کار در شهر جنگ خلق به پیروزی نمیرسد؛ بالاخره پیروزی با گرفتن پایتخت تمام میشود، از امکان قیام باید بهره جست؛ جمعیت شهر باید درگیر جنگ شود و غیره. اینها همه درست است در صورتیکه بقصد نفی جنبه عمده پدیده و بوجود آوردن التقاط مطرح نشده باشد. خصلت ویژه جنگی که مائو تئوریش را تدوین کرد آنست که این جنگ میتواند قدرت سیاسی سرخ را برقرار کند. و همین نکته این جنگ را از فعالیتهای پارتیزانی صرف (که بقول شما ممکنست خیزشهای شهری را هم تحریک کند) جدا میکند. هدف جنگهای پارتیزانی در این استراتژی آنست که مناطق سرخ (مناطق پایگاهی) برقرار کند؛ و نه “تحریک” شهرها ـ حتی اگر این تحریک نتیجه جنبی آن نیز باشد. این جنگ در همان دوران دفاع استرتژیک بصور گوناگون و بدرجات گوناگون شروع به برقرری قدرت سرخ میکند. طبعا درجه ثبات و ادامه یابی این مناطق با خط مستقیم پیش نمیرود و افتان و خیزان میباشد و به مرحله جنگ، قدرت ارتش سرخ و درجه بسیج تودها ه در دفاع از آن، و منجمله در شهر، بستگی دارد. اما برقراری قدرت سرخ، درست از همان ابتدا، هدف جنگ پارتیزانی است. این قدرت سرخ پایگاهی بارها دست بدست خواهد شد. وقتی میگوئیم در جنگ پارتیزانی مسئله سازمان دادن قدرت سرخ از همان ابتدا مطرحست، یعنی اینکه فقط مسئله بیرون کردن یکسری اشغالگر یا پاک کردن منطقه ای از وجود مرتجعین حافظ نظام نیست؛ بلکه مسئله آنست که پس از کسب قدرت سیاسی باید تحولاتی در زیربنای آن پیش رود. سئوالاتی مانند چه تحولاتی را در زیربنا پیش خواهیم برد و در هر مرحله از جنگ چقدر از آن امکان پذیر است، چه کسانی باید سرنگون و تنبیه شوند، چه کسانی را میتوان خنثی و چه کسانی را متحد کرد، از همان ابتدا مطرح است. یعنی از همان ابتدا مسئله پیاده کردن برنامه حزب مطرح است و تمام اینها با مسئله مبارزه طبقاتی در روستا مرتبط می باشد. از درون جنگ و مبارزه برای پیشبرد این تحوالت زیربنائی، دولت نوین زده خواهد شد. به این میگویند کسب ذره ذره قدرت سیاسی. اینکه در کشورهائی مانند ایران برخلاف کشورهای امپریالیستی، خیلی زودتر از کسب سراسری قدرت سیاسی میتوان قدرت سرخ برپا کرد، جزء امتیازات این کشورها محسوب میشود و نه جزء مضرات. انقلابیون کمونیست در این کشورها با گیر افتدن در کلاف سردرگم التقاط خود را از این امتیاز محروم میکنند؛ و تازه مسئله بدینجا ختم نمیشود. قوانین عینی حاکم بر این کشورها حکم میکند که این و فقط این راه برای انقلاب در پیش گرفته شود و هر راه دیگر به شکست می انجمد. اگر “شانس” یاری کند و با چند قیام شهری (که معلوم نیست چگونه سازمان یابد) طبقه کارگر تحت رهبری حزبش قدرت را بگیرد مسلما یا سرنگون خواهد شد، یا مجبورست عهده دار حکومت همان سیستم ـ یعنی همان مناسبات تولیدی غالب بر جامعه و وابسته به امپریالیسم ـ بشود. و پس از مدتی خود نیز منحط گردد. چرا که علیرغم نیات حسنه سیاست قوانین خود را دارد.

تضادهای این جامعه بیشتر و پیچیده تر از آنست که با این نوع کسب قدرت بتوان آنها را حل کرد. شهرهای بزرگ ایران با شهرهای بزرگ کشورهای سرمایه داری متفاوت است. تحلیل طبقاتی درست از شهر و تضادهای شهر، ضرورت در پیش گرفتن جنگ درازمدت را دو چندان روشن میکند. جنگی که در طول آن قدرت سیاسی سرخ ذره ذره ساخته میشود، طبقه کارگر بتدریج بصورت طبقه حاکم متولد میگردد، زیربنای متناسب با آن قدرت سرخ بتدریج ساخته میشود و فاکتورهای ذهنی و عینی در طول همین جنگ درازمدت بتدریج، ولی واقعا و ریشه ای، برای گذار به سوسیالیسم آماده میشود. این شهرهائی که در نتیجه تجاوز سرمایه امپریالیستی رشد کرده اند و یا بهتر بگوئیم باد کرده اند خود معضلند. اقشار مختلف بورژوازی و خرده بورژوازی اکثریتی از اهالی آنجا را تشکیل میدهند و حال و هوای سیاسی شهرها را تعیین میکنند. بخش مهمی از جمعیت این شهرها “مازاد” هستند، یعنی بخشی از سوخت و ساز شهر نیستند. زیربنای اقتصادی ـ اجتماعی شهر توان جذب اینها را ندارد و اصولا کشور هم نیازمند چنین شهرهای بزرگی نیست. هر رژیم انقلابی بر سر کار بیاید باید با این معضل روبرو شود. اگر طبقه کارگر و حزبش “شانس” بیاورند و قدرت از طریق “قیامهای توده یا در چند شهر” بر دامنشان بیفتد، همین معضل میتواند موجب سرنگون شدنشان شود. اگر به مسئله از زویه یک انقلاب ریشه ای بنگریم، و نه جابجائی حکومتها، آنگاه عمیقا درک خواهیم کرد که ما چنین شانسی را نمیخواهیم! کلید پیروزی طبقه کارگر در ایران در این شهرها نیست؛ بلکه در روستاست. این شهرها منطبق بر آن نوع سرمایه داری هستند که امپریالیستها در این کشورها رشد میدهند و وزنه اصلی آن را قشر بورژوا ـ از انواع و اقسام خرده بورژاوزی تا بورژوازی متوسط و بزرگ ـ تشکیل میدهند. هم مطالعه تئوریک جامعه و هم تجربه عملی ثابت کرده که اتخاذ استراتژی شهری در این کشورها بدون شک مساوی است با اتحاد طبقاتی با بورژوزای. طبقه کارگر برای پیشبرد استراتژی اش باید متحد داشته باشد. خودش به تنهائی نمیتواند. اگر طبقه کارگر کسب قدرت خود را عمدتا با اتکاء به قیامهای شهری به پیش ببرد بدین معناست که متحدانش عمدتا اقشار درون شهرند. و اینان عموما متحدین خوبی نیستند. اینها فقط زمانی متحدینی با ثبات میشوند که طبقه کارگر، دهقانان فقیر و بی زمین را بسیج و متشکل کرده بشد؛ و این یعنی داشتن ارتش سرخ و مناطق سرخ که واضح است تنها در روستاها و در مناطق دور از قدرت رژیم امکانپذیر است (منطقی که شامل شهرهای کوچک نیز می بشد.) جمعیتی بنام “حاشیه” که مهاجران روستائی هستند فی الواقع نسبت به بافت شهر “حاشیه ای” اند، چرا که عمدتا درون پرولتاریای شهر ادغام نشده و بطور موقت وارد مناسبت مزدوری شهر میشوند. تجربه حاشیه نشینان لیما، که یکی از شهرهای بزرگ آمریکای لاتین است، نشان میدهد که آنها نه تحت تاثیر جنبش بسیار قدرتمند اتحادیه های کارگری لیما، که تحت تاثیر جنگ خلق متشکل شده و مبارزه میکنند. کارگران درون شهرها اگر دارای خط استراتژیک روشن و صحیح و جنگ خلق نباشند نمیتوانند اینها را بسیج و سازماندهی کنند. استراتژی هرکسی در واقع منعکس کننده آنست که چه اتحاد طبقاتی را پیشنهاد میکند. باید علیه رویزیونیستها و رفرمیستها که استراتژی شهری را مساوی انقلاب کارگری و روستا را مساوی انقلاب دهقانی قلمداد میکنند، افشاگری کرد. مسئله انتخاب بین طبقه کارگر و دهقان نیست بلکه مسئله انتخاب بین دهقانان و بورژوازی ملی (و کمپردور) است. مسئله آنست که طبقه کارگر باید بدنبال بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور روان شود و یا اینکه دهقانان را تحت پرچم خویش بسیج کند. این را هرگز نباید فرموش کرد.

اینک بپردازیم به نقل قول دومی که از نامه شما ذکر کردیم:

این درست است که کمونیستها باید هم در شهر و هم در روستا کار کنند، اما مسئله این نیست. مسئله آنست که جنبه عمده چیست (منظورمان جنبه عمده در طول یک دوره است و نه امروز و فردا و یا در یکماه آینده)، فهمیدن و محکم گرفتن این جنبه عمده بالاخص در مرحله آغاز مهم است. جنبه عمده یعنی چه؟ یعنی آن جنبه از کار و فعالیت که کانون توجه ما رابخود مشغول خواهد کرد. اینکه ممکن است انقلاب آنچنان این اولویت را بما تحمیل کند که در دوره ای طولانی از جنگ خود، به شهر توجه کمی معطوف داریم، مسئله عجیبی نیست. مثلا در دوران آغاز جنگ سربداران باید حداقلی از کل انرژی و توجه سازمان را به شهرها اختصاص می دادیم و این وضع را شاید تا زمانی که جنگ خلق گسترش یافته و از بین نبردنی می شد عوض نمیکردیم، و سپس در پرتو قدرت جنگ خلق دست به گسترش کار انقلابی در شهر میزدیم. پس بحث بر سر کار در شهر خوبست یا بد است، نیست. بحث بر سر ستون فقرات است. برای درست کردن این ستون فقرات به تهران نیاز نداریم. مگر پیشروی در کردستان به تهران نیاز دارد؟ انصافا! کمی باید دید گسترده تر به معضل کسب قدرت و ساختمان جامعه نوین نگاه کنید. با درکی که شما از استراتژی، چه نوع جامعه ای و غیره دارید هرگز نمی توانید یک کار خوب در شهر انجام دهید و توده های کارگر را در مورد را واقعی و امکانپذیر کسب قدرت و ساختن جامعه ای نوین در ایران آگاه کنید و به این درک استراتژیک مسلح کرده و آنها را برانگیزانید که نیروهای درون شهر و روستا را برای پیشبرد استراتژی خود سازمان دهند.

یکی از هشدارهای نامه شما این است که مبادا یکجانبه نگری شود و اهمیت شهر در نظر گرفته نشود، یا اینکه ویژگیهای ایران مد نظر قرار نگیرد. مسلما سئوالات و مسائل زیادی در رابطه با ایران موجود است، اما مسئله عمده آنست که باید به استراتژی آزموده شده و از نظر تئوریک صحیح چسبید و با بکار بست آن اولا فهمید که کدامیک از سئوالات واقعی اند (یعنی سئوالاتی هستند که باید به آنها جواب داد تا بتوان پیشروی کرد) و ثانیا جوابهای واقعی را یافت. در غیر اینصورت حدسیات غیر علمی و حرفهای “من در آوردی” زیاد خواهد بود. برخورد صحیح ماتریالیست دیالکتیکی برای کشف ویژگیها آنست که سیاست پایه ای را به عمل بگذاریم و نسبت به آن، استثنائات را تعیین کنیم. وگرنه سوال اینجاست که “ویژه نسبت به چه چیزی؟” غیر از این روش نمی توان بجائی رسید، چون متد درست پایه ای منحل می گردد. باید سوال کرد “خاص نسبت به چی؟” و اصلا بدون آنکه خط پایه ای را به عمل گذاشت چگونه می توان فهمید که فلان چیز در این کشور خاص است؟ در مورد راه انقلاب میگوئیم: “بطور عموم استراتژی جنگ خلق با ویژگیهای خودش” یعنی اینکه یک چیز عمومی داریم و ویژگیها را نسبت به آن می سنجیم. نمی گوئیم: “هم این را داریم و هم نداریم. یک ذره اش از این است و یک ذره اش از آن” . اگر ما به این پایه تچسبیم نمی توانیم رابطه درست بین شهر و روستا را کشف کنیم و آنگاه تفاسیر و حدسیات غوغا خواهند کرد. اگر کار واقعی در رابطه با این استراتژی انجام ندهیم همیشه از این سوالات تولید خواهد شد. متاسفانه پراتیک گذشته مائوئیستها در ایران پراتیک خط صحیح نبوده والا اکنون بسیاری از این سوالات موجود نبود.

در عین حال باید توجه داشت که امروزه واقعی ترین و پراتیکی ترین سوال چیست؟ هستند کسانی که سئوالاتی مطرح می کنند از این قبیل که “هنگام گسترش جنگ – یا برای گسترش جنگمان – با حاشیه نشینان شهری چه می کنیم؟” یا اینکه “وقتی دارای ارتش شدیم این ارتش چگونه و به چه شکلی در ارتباط با شهر عمل می کند؟” اینها هرچند سوالاتی مهمند و نمیتوان از نظر دورشان داشت، با این وصف نه واقعی ترین سوال امروزند و نه مهمترین. بعلاوه طرح سوالاتی اینچنین “بزرگ” نه خرج چندانی دارد و نه نیازمند مغزی بسیار متفکر و پیچیده است. این معمولا عوام هستند که بهترین و کاملترین علم را با طرح “بزرگترین” سوالات مساوی میدانند. از همین جهت است که یک فرد عامی با داشتن مختصر مغزی می تواند به طرح و “فرموله” ساختن سئوالاتی هیجان انگیز و حقیقتا بزرگ مانند اینکه “بالاخره انتهای کهکشان نوری کجاست؟” بپردازد. اما در حال حاضر چنین سئوالی نه میتواند سازماندهی پراتیک مقابل پا در حیطه هیئت و نجوم را پاسخ دهد و نه حقیقتا خرجی دارد. این تئوریسین ها و پراتیسین های انقلابی هستند که دارای توانائی خوبی برای دریافتن سئوالات مثمر ثمر و شدنی ـ بالاخص برای طرح سئوالات کوچکی ـ هستند که خیلی زود موضوعات بزرگ را از تفسیر صرف به عمل تبدیل میکند. بنابراین امروز زنده ترین و واقعی ترین سئوال مقابل پای سازمان ما اینست که چگونه جنگمان را آغاز کنیم؟ چگونه و با چه ویژگیهائی اولین دستجات چریکی ما شکل گرفته و حرکت میکند، مختصات میدان عملیاتش چیست، محدودیت و دامنه فعالیتش با چه مشخصاتی تعیین میشود و … تنها در شرایطی که ما چنین سئوالاتی را با اهمیت فی الفور پراتیکی و در عمل پاسخ گفتیم و مصالح گام نهادن به مراحل پیشرفته تر جنگ خلق را فراهم ساختیم، زمینه های مادی پاسخگوئی به سئوالات دیگر بوجود میآید و با مصالح و شناخت بدست آمده در مراحل ابتدائی تر جنگ خلق و با پشتوانه آن قادر خواهیم شد مشکلات و موانع مراحل میانی و یا پیشرفته تر جنگمان را از مقابل پا برداریم.

متد درست برای یافتن سئوالات واقعی و جواب به آنها در رابطه با راه انقلاب، متد مائو است: یعنی مقدار شناخت فعلی را میگیریم و بکار می بندیم و در نتیجه آن، شناخت بیشتر کسب میکنیم. و باز هم طبق متد صحیح مائو باید جنبه عمده را تعیین کرد تا دچار التقاط نشد. یعنی نمی توان گفت که در استراتژی ما شهر و روستا به یک اندازه اهمیت دارند و غیره.

تئوریهای شهری طی دوره ای در جهان همچون سرطان در میان چپ رشد کرد، همه در پی آن روان شدند و آن را به اجراء گذاردند و سپس ورشکستگی شان آشکار شد. شاید علت آنکه مقاله “ال سالوادور” حساسیت شما را برانگیخت به دلیل آنست که عملکرد یکی از همین تئوریهای شهری و ماهیت طبقاتی این خط را نشان میدهد و بی ثمری آن را از زاویه پیروز شدن بر دشمن آشکار میسازد.

یکی دیگر از هشدارها می تواند این باشد که در دوره های “گرهگاهی” که شهر مهم می شود، مبادا ما شهر را ول کنیم و به آن نپردازیم! ولی ترس ما از چیز دیگریست. درست در همین دوره ها، خطر عبارتست از عدول از استراتژی و شیرجه زدن در آنجائی که “مرکز توفان” است بدون توجه به آنکه کلید استراتژی ما در نقاط دیگر خوابیده است. در چنین دوره هائی که شهرها به تلاطم سیاسی در می آیند ـ و ممکنست یکی از همین دوره ها در پیش رویمان باشد ـ معضل، فراموش کردن شهر نیست بلکه کششی قدرتمند است که برای فراموش کردن استراتژی و چسبیدن به شهر اعمال می شود. در چنین دوره هائی افراد و احزابی که خط التقاطی دارند درهم می شکنند و حتی افراد و احزابی که دارای خط عمومی درست هستند در معرض کشش دور شدن از خط درست قرار می گیرند. بنابراین مهمترین کار آنست که بدون تردید روی استراتژی خود بایستیم و با کشش عدول از آن، مقابله کنیم. آیا هرگز فکر کرده اید که چرا امروزه در دنیا فقط یک جنگ خلق مائوئیستی داریم؟ آیا بدلیل آنستکه حزب کمونیست پرو پیشاپیش به مسئله احتمالات گوناگونی که در جریان یک جنگ درازمدت در رابطه میان شهر و روستا میتواند پیش آید، پرداخت؟ خیر! دو چیز تعیین کننده بود: یکم، آنان در مورد اندیشه مائوتسه دون تردیدی بخود راه ندادند و حتی آنرا مائوئیسم خواندند تا هرگونه شبهه ای در این مورد که مائوئیسم مرحله سوم تکامل در علم انقلاب است را بزدایند. دوم، بطور “یکجانبه” نیروها و انرژی خود را برای حل معضلات آغاز جنگ خلق مائوئیستی مصروف داشته و این کار را بانجام رساندند. اینکه این جنگ، در طول عمر دراز خود، با افت و خیز روبرو خواهد بود را ما نفی نمی کنیم. اما اینکه آنان کردند و دیگران نکردند قابل تامل است. فکر نمی کنید؟ موضوع بسیار فراتر از “مساعد بودن اوضاع عینی پرو” و یا اینکه “پرو فرق دارد” و غیره است. موضوع، فاکتور ذهنی است یعنی خط و عملکرد روشن و صحیح.

در دو دهه گذشته انحراف عمده در رابطه با کمونیستهای کشورهای تحت سلطه اغلب نه روستاگرائی بلکه شهرگرائی، و در بسیاری مواقع جبهه گرائی بورژوائی ناشی از این استراتژی شهری بوده است. این جبهه گرائی معمولا بورژوازی ملی و بخشهائی از بورژوازی کمپرادور را بجای دهقانان نشاند. اپورتونیسم راست غالب بر اتحادیه در سالهای 60 ـ 57 نمونه بارز آنست. اتحادیه با اینکه می گفت ایران نیمه فئودال ـ نیمه مستعمره است، استراتژی قیام شهری را جلو گذارد و بجای “قیام شهری” یواش یواش امکان “پوست انداختن” دولت رامطرح ساخت. “تز پوست انداختن” در واقع تز وحدت با اقشاری از بورژوازی ملی و یا کمپرادور بود. تز “قیام شهری” در واقع بیان رفرمیسم بود. بعدها هم این اپورتونیسم راست در خط اقلیت سازمان تبلور یافت که می گفت: “اول باید اعتصاب عمومی راه انداخت بعد آن را به قیام سوق داد.”

شما ظاهرا گمان می کنید اشکال عمده ما این است که می خواهیم بطور یکجانبه به روستا و دهقان بچسبیم و شهر و کارگر را فراموش کنیم؟ در حالیکه امکان وقوع غلیان سیاسی در شهرها در شرایط عدم وجود جنگ خلق و تبدیل شهر به صحنه اصلی سیاسی کشور، آن پایه مادی است که بیشتر امکان این انحراف را فراهم می آورد که استراتژی جنگ خلق را فراموش کنیم و به شهر و به فعالیت درون “جنبش طبقه کارگر” (که نامش فریبنده اما اغلب جنبش رفرمیستی است) بچسبیم. این کار شما مانند این است که در مناسبات بین مرد و زن مرتبا در مورد خطر آنکه زن مادر شاهی کند هشدار دهید! یا مرتب نگران آن باشید که در میان کمونیستهای فارس دنباله روی از ناسیونالیسم کرد رشد کند! که احتمال چنین گرایشاتی هم هست اما پایه مادی برای شوونیسم خیلی بیشتر است و ضرر دومی کیفیتا بیشتر از اولی است. چرا فکر می کنید در شرایطی که ما هنوز جنگ خود را آغاز نکرده ایم، اشکال ما در رابطه با آینده ای است که ممکنست “قیامها” را از کف بدهیم؟

آیا از اتهاماتی چون پوپولیست، دهقانی و غیر کارگری ـ اتهاماتی که برای ایزوله کردن مائوئیستها ایراد می شود ـ هراس دارید؟ پس بدانید اگر طبقه کارگر “دهقانی نشود” (یعنی دهقانان را از طریق جنگ خلق بسیج نکند) بعنوان یک نیروی سیاسی مستقل ایزوله خواهد شد. از این باید هراس داشت!

این را تجربه دهسال گذشته نشان داد. این را حتی در پراتیک طبقات دیگر هم دیدیم و کردستان بارزترین نمونه است. تنها نیروهای سیاسی کرد بودند که با وجود آنکه در مراکز قدرت حضور نداشتند دهسال تمام در سخت ترین شرایط ـ بویژه در سالهای اولیه ـ که رژیم با اتکاء به پایه توده اش در سایر نقاط کشور آنها را محاصره کرده و فشار و سرکوبی بیرحمانه را به پیش میبرد، دوام آوردند. حالا هم که دوام نمی آورند بدلیل رفرمیسم و اپورتونیسم مفرطشان است. در اوج پشتیبانی توده های ناآگاه از جنگ ارتجاعی میان ایران و عراق، نیروهای سیاسی کرد جنگ خود را با اتکاء به روستا و حمایت دهقانان ادامه دادند و ایزوله هم نشدند! اما همزمان دیدیم که سازمان نسبتا بزرگی مانند پیکار که درون “جنبش طبقه کارگر” و در مراکز قدرت پایه توده ای داشت از بین رفت. تازه در کردستان رهبری جنگ با نیروئی مانند کومله بود که با اکراه به روستا و روستائیان اتکاء می کرد و عمدتا نان میراث دوره اولیه فعالیتش را می خورد. این درسهای تاریخی را نباید فراموش کرد.

“حزب کمونیست ایران” از همان اول که کارزار ضد “پوپولیستی”، “ضد دهقانی” و فریب کارگریش را براه انداخت، برای آن بود که مبارزه مسلحانه کومله را منحل کند. نشریه “جهانی برای فتح” شماره ۵ بطرز داهیانه ای این مسئله را در سال 1365 تحلیل کرد. امروز هم این حزب مسئله طبقه کارگر و شهر را براه انداخته تا وارد کار قانونی و در واقع وحدت با اقشار شهری بورژوازی شود. در همین زمینه میتوان به گذشته سازمان خودمان هم رجوع کرد. تعطیل تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان توسط رهبری اتحادیه در سال 59 همزمان با طرح “کارگری کردن” سازمان پیش گذارده شد و بسیاری از پیشمرگه های کردستان را هم فرستادند به تهران و شهرهای دیگر که در کارخانجات بکار مشغول شوند. آیا این “حسن تصادفات” هیچ سئوال برانگیز نیستند؟ یکی از دلایل فرعی آنکه رفقای “شهری” تشکیلات در مقابل این مسئله مقاومت نکردند بینش طبقاتی و تمایل قلبی خودشان بود: بازگشت به محل”زیست و رشد و نمو خود” یعنی شهر!

خلاصه کلام آنکه مفهوم اتخاذ یا عدم اتخاذ استراتژی “محاصره شهرها از طریق دهات” فراتر از مسئله هماهنگی کار ما در شهر و روستا و ایجاد توازن و ارتباط مناسب بین آنهاست و ربط دارد به اینکه چه جامعه ای می خواهیم برپا کنیم، چگونه به آن دست یابیم، با چه اتحاد های طبقاتی می خواهیم به نابودی دولت (و نه فقط عوض کردن حکومت) بپردازیم. ممکنست نیروئی با نیات حسنه طور دیگری بیآغازد، اما سیاست قوانین خود را دارد و این قوانین به تدریج آن نیات حسنه را هم شکل میدهد.

***

اوضاع نوینی در ایران فرا می رسد که همراه است با اوضاع نوین در جهان. در عین حال که خصوصیات این دوران بطور کلی به نفع ماست، اما پیچیدگی اوضاع فشار های عظیمی را بر تفکر و عمل وارد می کند. هر چقدر بیشتر در این دو عرصه التقاط داشته باشیم، فشارها بیشتر عمل خواهند کرد. اوضاع نوین آن احزابی را که مسائل ایدئولوژیک و سیاسی مقابل پایشان را درست حل نکرده اند، درهم خواهد شکست. پس از کودتا در چین دوگسست مهم در مقابل مائوئیستها بود که بدون تحقق آن به عاقبت اتحادیه در دوران انقلاب دچار می شدند: ۱ ـ دفاع از انقلاب فرهنگی و اندیشه مائوتسه دون که عمده بود ۲ـ احیای لنینیسم و گسست از تفکرات کمینترنی (و خروشچفی) در رابطه با راه انقلاب در کشورهای امپریالیستی و در کشورهای تحت سلطه. طبعا هرکس گسست اول را انجام نمی داد، به دومی هم دست نمی یافت. در کشورهای امپریالیستی این گسست دوم در انجام تحلیل طبقاتی پایه ای درست (انشعاب در طبقه کارگر) و خط کشی با اکونومیسم و شوونیسم متجلی شد. در کشور های تحت سلطه در خط کشی با تفکرات خوجه ایستی و کمینترنی و احیاء مبارزه مسلحانه مائوئیستی، جنگ خلق و ضرورت اتحاد کارگر ـ دهقان تجلی یافت. خط کشی ریشه ای با اکونومیسم و تفکرات بورژوا دمکراتیک فقط با احیاء جنگ خلق مائو و تاکید بر اهمیت بسیج دهقانان از طریق جنگ، کامل می شد و امکان پذیر می بود.

آن احزاب مائوئیستی دنیا که به “سلامت” از کودتای چین بیرون آمدند، لزوما همه شان مسئله خط سیاسی را حل نکردند. حزب کمونیست انقلابی آمریکا RCP و حزب کمونیست پرو PCP هر دو گسست را انجام دادند و بدین جهت پیشرفتهای چشمگیری کرده اند و ضامن بقای این پیشرفت ـ با فرض اینکه اوضاع عینی نامساعد عجیب و غریبی گریبانشان را نگیرد ـ تعمیق و تحکیم این گسست هاست. از این نظر اینها سرمشق میباشند.

همانطور که گفتیم اوضاع سیاسی پرتلاطمی در ایران و در اغلب نقاط جهان در پیش رو است. لنین تاکید میکند که در ایندوره ها بیش از هر زمان باید بر اصول پافشاری کرد. در ایندوره ها نیروهای گوناگون طبقاتی دیگر با پرچمها و ماسکهای فریبنده در میدان فعال میشوند تا افکار عمومی را به نفع خود بچرخانند و برای ممانعت از اینکه پرولتاریا پرچم مستقل خود ـ یعنی عمدتا خط سیاسی ـ ایدئولوژیک بدون التقاط و روشن ـ را بیابد و بدور آن سازماندهی کند، دیوانه وار تلاش میکنند. در ایران بسیاری از سازمانهائی که خود را کمونیست می خواندند و می خوانند به رفرمیستهای علنی بدل گشته اند و این کار ما را راحت میکند؛ اما خیال باطل است که فکر کنیم آنان قاصر از پراکندن گیجی در میان کارگران هستند. آنان بروی جوانب “متناقض” در استراتژی بین المللی ما و استراتژی محاصره شهرها، انگشت خواهند گذارد: مثلا خواهند پرسید، اگر سخن از کارگران و رهبری انقلاب توسط کارگران است پس چرا میگوئید کارگران باید دهقانان فقیر و بی زمین را بسیج کنند؟ اگر کارگران اکثرا در شهر هستند، چرا باید رفت کارگران، و دهقانان فقیر و بی زمین روستا را سازمان داد و آن هم برای جنگ در جائی که محل کار و زیست کارگران نیست؟ اگر مراکز قدرت ارتجاع شهرهای بزرگ است و شما میگوئید باید ارتجاع را نابود کرد، پس چرا باید رفت و جنگ را در روستا براه انداخت؟ مگر شما مارکسیست نیستید، مارکس در مانیفست گفته است که دهقانان ارتجاعی اند. شما میگوئید در چین ساختمان سوسیالیسم شد، این چه جور ساختمان سوسیالیسمی است که پایه مهمی از آن در روستا و توسط دهقانان گذارده شد در حالیکه سوسیالیسم یعنی کارگر و صنعت و شهر؟ اگر هدفتان انقلاب سوسیالیستی است چرا از همان ابتدا همین را نمی کنید که یکباره از دست سرمایه دار و دهقان و اقشار میانی و غیره راحت شویم؟ اگر هم فاکتورهای عینی و ذهنی برای آن آماده نیست، چرا ما آماده کنیم؟ این کار سرمایه داری است و تا آن موقع هم ما باید زندگی را برای کارگران قابل تحمل تر کنیم. شما میگوئید انقلاب دمکراتیک نوین انقلابی است بورژوا ـ دمکراتیک، پس چرا باید طبقه کارگر آن را رهبری کند؟ چرا باید طبقه کارگر، انقلابی بورژوائی را رهبری کند؟ شما چطور کمون و انقلاب 1917 و 1949 و انقلاب فرهنگی را قله های پیروزی خود و خود را وارث و ادامه دهنده همان راهها می نامید در حالیکه همه آنها شکست خوردند؟ شما میگوئید ایران بخشی از جهان امپریالیستی است و امپریالیسم کشورهای تحت سلطه را در خود ادغام کرده است، چطور پیشنهاد میکنید که در یک کشور انقلاب شود و سوسیالیسم ساخته شود؛ اگر نظام جهانی است که انقلابش هم باید یکباره در جهان انجام شود؟ چرا می خواهید ایران را از زنجیره امپریالیسم جدا کنید و مستقل کنید و سپس آن را پایگاهی برای تسخیر جهان امپریالیستی کنید، میتوانید صبر کنید و یکباره دژ را از درون تسخیر کنید؟ شما می گوئید مسئله ملی فقط با انقلاب دمکراتیک نوین و بعد سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر در ایران حل میشود، اما می گوئید مبارزه ملی علیه ستم ملی عادلانه و مترقی است و چطور ممکن است کاری که منجر به حل آن مسئله نشود، مترقی و مورد حمایت باشد؟

در نهایت دو جواب به این سئوالات داده میشود و از آنها دو نتیجه کاملا متضاد بیرون می آید: یکی تسلیم طلبی و یکی انقلاب!

پس می بینید که اگر قرار به سئوال طرح کردن و شمردن “تناقضات” استراتژی ما در سطح بین المللی و ایران باشد، و اگر قرار به گیج شدن و التقاطی شدن باشد، سئوال زیاد است و بهانه هم برای التقاط و گیجی زیاد!

جواب همه این سئوالات با اتکاء به خط ایدئولوژیک ـ سیاسی روشن و صحیح امکانپذیر است. اگر بدرستی آگاه باشیم که چرا پاسخ غلط به این سئوالات به تسلیم در مقابل دنیای موجود و سازمان کنونی زندگی بشر منتهی میشود، و اگر با انگیزه ارائه راه حلی برای پایان بخشیدن به این نکبت، بدنبال پاسخگوئی به مسائل باشیم و این پاسخهائی باشد که در عمل آزموده شده است، آنگاه باز کردن گره های ذهنی خودمان و دیگران ساده میشود.

خلاصه کلام آنکه کلید حل این تضاد که طبقه کارگر کم است و تمام زندگی اقتصادی ایران وابسته به امپریالیسم است و نیروهای مولده شدیدا عقب افتاده اند ولی راه حل در انقلابی به رهبری طبقه کارگر است، در تئوری انقلاب دمکراتیک نوین و استراتژی محاصره شهرها از طریق دهات مائوتسه دون نهفته است.

حمله به جنگ خلق و مسئله دهقانی از سوی نیروهای اپورتونیست اغلب راهی برای باز کردن دریچه قانون گرائی بوده است. مسئله دهقانان و انقلاب ارضی پس از شکست انقلاب تقریبا در ذهن تمام نیروهای چپ (بغیر از اتحادیه) خاموش شد و مورد تحقیر قرار گرفت. امپریالیستها و مرتجعین هم نفس راحتی کشیدند. یکی از تحلیلگران غرب که “متخصص” ایران است با خوشحالی میگوید: “درحالیکه بسیاری از جنبشهای دهقانی پس از سال 57 با “تحریک” نیروهای چپ براه افتاد (که راست میگوید)، اما امروز مسئله دهقانی دیگر جایگاهی مرکزی در خط و مشی آنان ندارد و این یکی از تحولات در چپ ایران است”. خود این مسئله نشان میدهد که دشمنان ما چقدر از اینکه “چپی ها” به مسئله دهقانی اهمیت دهند وحشت دارند. رویزیونیستهای روسی (مثل حزب توده) همیشه سعی کردند درک رفرمیستی از مسئله دهقانی (یعنی مجزا کردن آن از جنگ خلق) را درون چپ دامن بزنند. خوجه ایستها و ترتسکیستها همیشه جنگ خلق و محاصره شهرها را تحقیر کرده اند تا خط تردیونیونیستی و رفرمیستی خود را جا بیندازند و برای آنکه پوششی فریبنده برای خط خود بسازند اینطور قلمداد کرده اند که گویا مسئله، انتخاب بین کارگر و دهقان است. مسخره تر از این نمیشود! وقتی میگوئیم محاصره شهرها از طریق دهات، یعنی داریم از یکسری تضادهای معین و روش حل آنها سخن میگوئیم، داریم عینیت معینی را بازتاب میکنیم، داریم میگوئیم که نقطه قوت دشمن کجاست و نقطه ضعفش کجا؛ داریم میگوئیم طبقه کارگر برای آنکه دشمن عمده و دشمنان دیگر را از نظر سیاسی، ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی مغلوب کند باید دهقانان را متحد کند، و اینکه اگر دهقانان را متحد کند بازیچه مطامع و نوسانات و هوسهای اقشار بورژوائی شهری (چه طبقه میانی عظیمی که در شهرها رشد یافته اند، چه بورژوازی متوسط و کمپرادور بخش خصوصی) نخواهد شد، یعنی اینکه وقتی امپریالیستها فشار بیاورند، طبقه کارگر تنها نمانده و پشتوانه اش مناطق سرخ عظیمی است که در طول جنگ خلق ساخته است. وقتی میگوئیم محاصره شهرها از طریق دهات، یعنی اینکه ما قدرت سرخ خود را (دولت خود را) در مناطق روستائی و در نقاط ضعف دولت ارتجاعی خواهیم ساخت و قدرت دوگانه را اینگونه شکل خواهیم داد (وجود بحران دائمی و ماهیت دولت در ایران این را امکانپذیر می سازد و این از امتیازات انقلاب در ایران است). وقتی میگوئیم محاصره شهرها بمعنای آن نیست که هنگام رخداد خیزشهای توده ای ما از شهر فرار خواهیم کرد و یا اینکه تلاش نخواهیم کرد مبارزه توده ها را به عالیترین شکل آن یعنی مبارزه مسلحانه سوق دهیم. ما در شهر کار تبلیغ و ترویج انقلابی و سازماندهی و حتی کار نظامی خواهیم کرد، اما همه در خدمت تقویت کار عمده. “عمده” چیزی است که بقیه را تحت الشعاع قرار داده و در خدمت خود سازمان میدهد. محاصره شهرها بمعنای آن نیست که ما دست به ابتکار عمل برای سازمان دادن قیام در شهرهای معین نخواهیم زد. جمعبندی ما از قیام سربداران در آمل این نیست که چون قیام شهری بود غلط بود. جمعبندی ما این است که این قیام باید گام اول جنگ درازمدت می شد که عمدتا در روستاها و با اتکاء به دهقانان فقیر و بی زمین با هدف برقراری مناطق سرخ جلو می رفت. در عین حال این جمعبندی بمعنای آن نیست که همیشه گام اول آغازیدن باید استفاده از فرصت قیام در یک شهر باشد. هنگامی که استراتژی روشن باشد با استفاده از تحلیل مشخص از شرایط مشخص میتوان بهترین تاکتیکها را برای آغازی خوب و پرقدرت بکار برد. وقتی استراتژی روشن باشد میتوان بهترین کار تبلیغی و ترویجی و سازماندهی را در شهرها در میان کارگران و نیمه پرولترها انجام داد. اگر استراتژی روشن نباشد اینها را هم نمی توان خوب انجام داد.

***

با رجوع دوباره به نامه شما در مورد مقاله “السالوادور …”، نگاهی به درک تان از قیام بیندازیم:

شما از یکطرف صحبت میکنید که کار فارابوندو مارتی (جبهه آزادیبخش ملی السالوادور FMLN) “قیام” نبود اما درک خودتان از قیام را با صراحت روشن نمیکنید. فقط زمانی که میگوئید “بدست گرفتن رهبری قیام”، کمی روشن میشود که قیام را چیزی می بینید که “براه می افتد” و باید نیروئی آماده باشد که “رهبری آن را بگیرد” (مانند 57 که رهبری آن را خمینی گرفت). اگر بخواهیم قضاوت کنیم که آیا این درک به مفهوم واقعی قیام (از آن نوع که منظور لنین بود) نزدیکتر است یا کار FMLN، باید بگوئیم که به دومی. چون قیام یک تعرض نظامی سازمان یافته و از پیش طراحی شده برای درهم کوبیدن اساسی ترین اهرمهای قدرت دولتی در یکی از مراکز دشمن بگونه ای است که منجر به کسب قدرت در آن نقطه شود و سپس بصورت جنگ داخلی و نابود کردن کامل دستگاه دولتی و برقراری قدرت سراسری ادامه یابد. با کسب قدرت از طریق قیام در یکی از مراکز دشمن فی الواقع قدرت دوگانه برقرار میشود و به پشتوانه این قدرت، جنگ داخلی با دشمن در سراسر کشور ادامه می یابد. بنابراین قیام یک ابتکار عمل است و هدف آن برقراری قدرتی است بعنوان پشتوانه برای ادامه جنگ، نه چیزی که راه می افتد و باید آماده پریدن روی آن بود. با این تعریف درست از قیام آن موقع حرف شما در مورد اینکه FMLN صرفا جنگ را به شهر کشاند، درست است. ما در صحبتهای معمولی به خیلی وقایع نام قیام میدهیم ـ از آن جمله قیام 57. روشن است که قیام 57 به معنای بپاخاستن توده های مردم، یک قیام بود؛ اما آن معنای لنینی از قیام نبود. یعنی یک تعرض نظامی استراتژیک از سوی یک نیروی نظامی انقلابی که متکی است بر خیزش انقلابی توده هائی که آماده اند تا پای جان فداکاری کنند، نبود. قیام ۲۲ بهمن 57 یک قیام خودبخودی بود. دقیقا بدلیل آنکه قیامی (از آن نوعی که لنین میگفت) در کار نبود، ارتش به انقلاب “پیوست”. امپریالیستها نیازی به استفاده از ارتش برای یک جنگ مرگ و زندگی ندیدند و در سرکوب خیزشهای توده ای توسط ارتش نهایت احتیاط را بکار بردند و ارتش به اصطلاح “عقب نشینی” کرد تا اینکه با دست خودشان وخامت اوضاع را بیشتر نکرده و موجب طولانی شدن بی نظمی انقلابی و فراهم شدن فرصتهائی بیشتر برای انقلابیون نگردند. مرتجعین جدید و امپریالیستها، همان تظاهراتهای توده ای بعلاوه عملیات قهرمانانه خودبخودی توده ها را مساوی “قیام پیروزمند” جا زدند تا این درک خودبخودی که “تمام شد و پیروز شدیم” را تقویت کنند. اکونومیستها و رفرمیستها نیز به آن دامن زدند. کاریکاتوری از همین نوع “قیام” در رومانی پیاده شد. هیچکدام از اینها به معنای کم بها دادن به عظمت و اهمیت انقلابی قیام بهمن و فداکاریهای انقلابی توده ها نیست. غرض، مبارزه با درک ساده گرایانه و خودبخودی و جا انداختن درک صحیح از مبارزه مرگ و زندگی است که لازم است انجام شود تا مرتجعین و امپریالیستها سرنگون شده، قدرت کسب شود و جامعه زیر و رو گردد. این جمعبندی از قیام 57 برای آگاهی انقلابی دادن به توده ها بسیار حیاتی است. امپریالیستها برای سرکوب انقلاب در مقطع بهمن ۵۷ عمدتا راه حل سیاسی اتخاذ کردند. یعنی راه را برای خمینی و دار و دسته او باز کردند و گذاشتند که انقلاب “پیروز شود” و سپس قتل عام واقعی را بدست حکام ارتجاعی اسلامی به انجام رساندند. این یکی از تاکتیکهای مزورانه امپریالیستهاست که با یکدست “راه حل سیاسی” را جلو می گذارند تا تخم گیجی را در میان توده ها بپاشند و با دست دیگر قتل عام دست چین شده (یعنی ازمیان انقلابیون) را براه می اندازند. البته در شرایطی که “کار از کار گذشته باشد” دست به قتل عام میلیونی هم میزنند. تحلیلگران امپریالیستی، جنگ ایران و عراق را عامل اصلی “خالی کردن” انرژی انقلابی توده های وسیع در ایران می دانستند و میگفتند مسئله انقلابیگری توده ها از این طریق حل شد. توجه به این نکات برای دستیابی به شناخت از دشمن و حیله گری هایش مهم است. آنجائیکه سرکوبها و ترفندها کمترین اثرات خود را داشت کردستان بود. چرا که جنگی مستقل از همه این بازیها جریان داشت و توده ها در آن درگیر بودند. در اینجا بود که عاملی متفاوت، روند تحولات را تعیین می کرد. از نظر خط ما و کسب قدرت توسط طبقه کارگر، اهمیت دهسال جنگ در کردستان بمراتب بیشتر از قیام ۲۲ بهمن در تهران است. بدین معنا که نشانه های بمراتب مهمتری را در مورد راه واقعی برای حل مسئله جنگ برای کسب قدرت توسط پرولتاریا بما عرضه می کند.

این را هم بگوئیم، بسیاری از کسانی که به جنگ خلق اعتقادی نداشته و در انتظار چیزی مشابه همان قیام توده ای سال ۵۷ می باشند؛ بعلت آنکه امروزه احتمال تکرار آنرا کم می بینند، روحیه مبارزه جوئی خود را از دست می دهند. این دیدگاه در ایران یا عموما به معنی سیاست صبر و انتظار پیشه کردن است یا بعضا بمعنی حرکات جنجالی و اینکه زود باشید فرصتها از میان رفت. از آنجائیکه فعلا در حال حاضر امکان آن “فرصت طلائی” موجود نیست، قادر نیستند فرصتهای کوچک ـ اما بسیار پر اهمیت ـ مقابل پا را ببینند در نتیجه یک بند آیه یاس صادر میکنند و از مبارزه انقلابی نا امید می گردند.

***

در خاتمه خاطر نشان می سازیم که تحلیل از ساخت اقتصادی ـ اجتماعی شهرها، بر لزوم جنگ خلق و تکیه به روستاها و مناطق دور از مراکز برای درست کردن منطقه سرخ، تاکید میگذارد. اکثر موارد مهاجرت روستائی مربوط به رشد سرمایه داری در کشاورزی ـ در رابطه با صنعت ـ و انتقال نیروی کار از یکی به دیگری نبوده، بلکه از داغانی کشاورزی و اقتصاد روستائی نشئت گرفته است. بطور کلی ماهیت دولت (دولت متمرکز و قدرتمندی که از اوائل قرن بیستم از بالا درست شده و برای اعمال قدرت عمدتا وابسته به بازوی اداری و نظامی خود است) نشانگر آنست که اضمحلال کشاورزی فئودالی ناشی از رشد سرمایه داری در روستا نبوده و رشد شهرها و سرمایه داری در ایران نیز عمدتا از بالا انجام شده و توسط ورود سرمایه مالی امپریالیستی صورت گرفته است. بر پایه چنین تحلیلی از ساختار اقتصادی ـ اجتماعی باید بر اهمیت تعیین کننده تحلیل طبقاتی پایه ای کارگر ـ دهقان تاکید کرد. طبقه کارگر باید از طریق جنگ و برپائی قدرت سرخ در روستاها دهقانان را بسیج کند و نه فقط برای کسب قدرت بلکه ساختن اقتصاد نوین نیز به آنان اتکاء کند.

یکی از استنتاجات بسیار مهم از تحلیل ساختار اقتصادی، مربوط به مقوله دولت است. دولت شکل گرفته در ایران عمدتا به بازوی نظامی و اداری و اعمال یکرشته ستمگری فوق اقتصادی (مانند ستم ملی) و غیره وابسته است. یعنی مانند دولت در کشورهای سرمایه داری ـ امپریالیستی نیست که به مناسباتی بافته شده بر پایه یک اقتصاد منسجم ملی وابسته باشد؛ (منظور ما از اقتصاد منسجم ملی، اقتصادی است که بر پایه تقسیم کار درونی خودش کار میکند و اینطور نیست که نبضش با قلب جائی دیگر بزند). مرکز قدرت اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک دولت در ایران در شهرهاست و هرچه از مرکز دورتر میشود نفوذ مالی، سیاسی و ایدئولوژیک و قدرت اداری و حتی نظامیش ضعیف تر میشود. این ارزیابی از وضعیت دشمن هم برای استراتژی نظامی ما و مغلوب کردن دشمن تعیین کننده است و هم برای سازمان دادن قدرت دوگانه (قدرت نوین و جامعه نوین). ما دولت خود (قدرت سیاسی و مناسبات نوین) را بتدریج خواهیم ساخت و این از امتیازات ماست. دولت ما از درون جنگ خلق طولانی مدت در روستاها شکل میگیرد و به همان اندازه که قدرت می یابد زیربنای اقتصادیش را هم میسازد، متولد میشود، و هنگامی که قدرت سراسری را میگیریم دولت ما دولتی است که ریشه هایش در محرومترین نقاط کشور است و مثل دولت دشمن هیولائی که در مراکز ریشه داشته و بازوهایش را به اطراف دراز میکند، نیست. دولت ما، با بازوی نظامی و اداری، حکومت نخواهد کرد بلکه بر پایه بافت سیاسی و اقتصادی انقلابی که با اتکاء به توده ها، بدست خود آنان و در میان آنان از دورافتاده ترین نقاط تا نقاط مرکزی بافته شده و جلو میآید، اعمال دیکتاتوری پرولتاریا میکند و از این رو واقعا دمکراسی توده ای است. همین مسئله، نقطه قوت دولت ما در مقابل محاصره و تجاوز امپریالیستی و خرابکاریهای بورژوازی و خرده بورژوازی شهری است. در ایران هرکسی در شهر قدرت را بگیرد (با فرض اینکه بتواند) هرچند انقلابی باشد نخواهد توانست روستا را بسیج کند و در مقابل امپریالیستها و نیروهای بورژوائی درونی بایستد و خودش بالاجبار در تضاد شهر و روستا، حامی شهر خواهد شد. قدرت در شهر باید با پشتوانه قدرت در روستا تسخیر شود (منظور فقط قدرت نظامی و سیاسی نیست، بلکه قدرت اقتصادی نیز هست. یعنی در طول جنگ باید تحولات زیربنائی پیش برده شود و زندگی اهالی بر پایه ای نوین گذارده شود ـ کاری بدرجه تکوین آن نداریم). با پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی در شهر، نه می توان در روستا قدرت واقعی را گرفت، نه در شهر. (یعنی نمیتوان روبنا و زیربنای آن را عوض کرد) و بالاخره قدرت سیاسی هرچند هم انقلابی باشد منطبق بر زیربنای موجود میشود و اگر امپریالیستها از آن حمایت (اقتصادی و سیاسی) نکنند، سرنگون میشود.

تحلیل صحیح از ماهیت دولت در ایران (بطور ساده یعنی اینکه چگونه دارد نفس میکشد) برای درک عمیق اینکه چرا جنگ خلق و برپائی قدرت در روستا قبل از کسب سراسری قدرت سیاسی تنها راه نابود کردن آن و برقراری دولت نوین میباشد، مهم است.

همه اینها که گفته شد نه برای نفی لزوم کار و اهمیت کار در شهرها، و نه از برای قدغن کردن دست زدن به قیام شهری است. مسئله روشن کردن استراتژی است و وقتی این روشن باشد و این محکم در دست گرفته شود در ارزیابی از اینکه در هر مقطعی از پیشروی مان در شهر چگونه باید کار کرد؛ در میان چه کسانی باید کار کرد؛ در کدام شهرها باید کار کرد؛ کی و برای چه دست به قیامهایی می توان زد، راه خطا نرفته و خواهیم توانست آنچنان کاری در شهر انجام دهیم که نه به سود خطوط اکونومیستی، “قیامگرانه” (ودر نهایت رفرمیستی)، چریکی، ساندینیستی بلکه در خدمت و به سود جنگ خلق مائوئیستی باشد.