مروری بر ایده ها و آثار یلماز گونِئی، فیلمساز انقلابی کُرد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

در برنامه این هفته پا به عالم سینما می گذاریم و به معرفی و بررسی ایده ها و آثار فیلمساز و هنرپیشه انقلابی کرد، یلماز گونه ی می پردازیم.  یلماز گونه ی در ایران چندان ناشناخته نیست. البته تا دو سال پیش نامی از او در محافل هنری رسمی بگوش نمی رسید. با وجود آنکه در یکی دو جشنواره سینمائی جمهوری اسلامی آثار محدودی از گونه ی عرضه شده اما کماکان توده های وسیع جز مورد فیلم “راه” از تماشای فیلم های پیشرو و تکان دهنده وی محروم ماندند. بدون شک عرضه آثار گونه ی در جشنواره های رسمی ایران صرفا با هدف چهره سازی های باصطلاح دمکراتیک در بین قشر نازکی از روشنفکران ناراضی بومی جهت تبلیغات برون مرزی صورت گرفته تا بخیال عبث بتوانند دستان رژیم که بخون روشنفکران و هنرمندان انقلابی آلوده است را پاک کنند. توده های ستمدیده ایران همانند ستمدیدگان کرد و ترک  و سایر نقاط جهان اگر موفق به دیدن فیلمهای گونه ی شوند با این آثار احساس نزدیکی و رفاقت می کنند. ضدیت با مناسبات و سنن ارتجاعی، ضدیت با خرافه مذهبی وافیون دین زمینه های همیشگی فیلمهای یلماز گونه ی هستند. سینمای گونه ی یک سینمای عمیق و غنی انقلابیست که از ژست های دروغین ضد امپریالیستی که ویژه تبلیغات رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی طی سالهای اخیر بوده کاملا بدور است. هر عنصر آگاه که حس قضاوت خود را بکار اندازد و به مقایسه آثار ارتجاعی و مملو از تبلیغات اسلامی و حکومتی فیلمسازانی چون محسن مخملباف، سیف الله داد یا همپالگانشان با فیلمهای شورشگر و غیر قانونی گونه ی بپردازد بخوبی فاصله این آثار که در دو سوی سنگر نبرد طبقاتی قرار دارند را درک میکنند. آثار گونه ی همچون رگبار مسلسلی است که به روی حکومتهای ارتجاعی کشور های تحت سلطه نظیر جمهوری اسلامی و قدرتهای امپریالیستی شلیک می شود. آثار گونه ی سلاح ستمدیدگان در عرصه فرهنگ وهنر است. اینک به ارائه مطالب گوناگونی در مورد یلماز گونه ی و فیلمهایش بپردازیم که عقاید ایدئولوژیک ـ سیاسی و نگرش وی را به هنر مشخص می کند.

۱ ـ بخشی از مقاله “ما یلماز گونه ی را از دست دادیم” نوشته یکی از اعضای حزب کمونیست (مارکسیست ـ لنینیست)  مندرج در نشریه “جهانی برای فتح” شماره ۱، در نهم سپتامبر ۱۹۸۴، یلماز گونه‑ی، هنرمند بزرگ، در پاریس جائی که وی بعنوان پناهنده سیاسی زندگی میکرد، در اثر بیماری سرطان معده درگذشت. بعد از مراسم و احترامات انقلابی هزاران زحمتکش جسد وی در گورستان “پیر لاشز” مدفن قهرمانان کمون پاریس بخاک سپرده شد. آخرین تقاضای یلماز این بود “سردم است، مرا با پتوی کموناردها بپوشانید.

“مسلما مرگ یلماز گونه ی که تا آخرین دم در کنار پرولتاریای بین المللی ایستاد مرگی معمولی نیست. این مرگی است مغرور و با وقار. هم پرولتاریا و مردم ترکیه و هم پرولتاریای بین المللی و خلقهای تحت ستم در سراسر جهان، عهد کرده اند تا مصممانه میراث انقلابی یلماز را پاس دارند. جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و بخش جدائی ناپذیر آن، جنبش کمونیستی ترکیه، باید بداند که چگونه درسهای لازم را از این مرگ شریف و پرافتخار بیاموزد.

یلماز گونه ی بالاتر از هر چیز هنرمندی بزرگ، سناریست و کارگردانی توانا بود. او همچنین خود را بعنوان رمان نویسی فاضل و نویسنده داستانهای کوتاه شناسانده بود. او مردیست که درک عمیقی از واقعیات مبارزه طبقاتی در ترکیه و در جهان داشت، کسی که بعنوان جنگ جوئی بیباک برای انقلاب، موضعی در کنار مردم و انقلاب بر علیه امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم و همه ارتجاعیون داشت، کسی که هنرش را تا آخرین لحظه بعنوان سلاح قدرتمندی برای طرف خود استفاده میکرد. یلماز گونه ی بمیزان قابل ملاحظه ای برای پیشبرد مبارزه ستمدیدگان در ترکیه جهت استقلال و دمکراسی خلق سهیم بوده است.

واضح است که یلماز گونه ی خط کاملا پرولتاریایی انقلابی، در ایدئولوژی خود و در هنرش نداشت. آنچه هنر و خط اساسی مبارزه او را مشخص می کند خط دمکراتیسم انقلابی خرده بورژوازی است. او یک ضد امپریالیست پیگیر، میهن پرست، دمکرات و انقلابی پیگیر بود. با این حال یک کمونیست پیگیر نبود. اگرچه او مصممانه بر برخی از اصول مارکسسیم ـ لنینیسم استوار بود، نه حقیقت عام آنرا در می یافت و نه آنرا به پراتیک مشخص انقلاب ترکیه گسترش میداد. در نتیجه او قادر نشد بر خط خرده بورژوایی دمکراتیسم انقلابی فائق آمده و با خط کمونیستی و جنبش کمونیستی در آمیزد.

اما علیرغم همه اینها، جنبه مهم دیگر یلماز گونه ی بعنوان یک هنرمند بزرگ و استاد فیلم سازی این بود که او در پراتیک اجتماعی تا حد زیادی تحت تاثیر کمونیسم قرار داشت. و با رشد فزاینده ای به سیاست و ایدئولوژی کمونیسم نزدیکتر می شد. اگرچه از لحاظ سیاسی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی به حزب کمونیست ترکیه (مارکسیست ـ لنینیست)، یکی از بخشهای تشکیل دهنده جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نپیوست، این نفوذ مواضع کمونیسم در او در این واقعیت بنمایش در می آید که او اذعان میکرد که میراث حزب مارکسیست ـ لنینیستی است، در اینکه از قهر انقلابی دفاع می کرد، که سعی می کرد از میراث مائوتسه دون در مقابل حملات مختلف رویزیونیستی، بویژه حملات حزب کار آلبانی دفاع بعمل آورد.

پس چرا یلماز گونه ی که موضع ضدامپریالیستی، میهن پرستانه، انقلابی و دمکراتیک خود را تا آخر عمر حفظ کرد، کسی که ضد هر نوع منافع شخصی، موقعیت، راحتی و هرگونه تجمل بود، کسی که هرگز به خلق و انقلاب خیانت نکرد، کسی که هرگز در مقابل حملات متعدد علیه اش تسلیم نشد، قادر نشد جهشی کیفی بسوی درآمیختن با جنبش کمونیستی بنماید؟ مطمئنا دلایل عینی و ذهنی بیشماری وجود دارند. بهرحال یکی از مهمترین دلایل این است که جنبش کمونیستی ترکیه، بخاطر اشتباهات و ضعفهای مشخصی در صفوف خودش، آن وظیفه تاریخی که می بایست را ایفا نکرده است. این فاکتور مهمی برای در نیامیختن یلماز گونه ی با جنبش کمونیستی بود.

این جنبه منفی در ارتباط با جنبش و ایدئولوژی پرولتری، بهرحال بر مبارزه و هنر انقلابی یلماز گونه ی که بخش جدائی ناپذیری از هنر و مبارزه انقلابی خلق ترکیه است، سایه نمی اندازد. بنابراین، این وظیفه هر کسی که در جانب خلق و انقلاب می باشد است که میراث انقلابی وی را پاسداری کند. انقلابیون کمونیست بخصوص باید استوار آن جنبه از کار و زندگی یلماز را که بشدت از کمونیسم تاثیر گرفته بود بزرگ داشته و هرگونه تحریف آنها را محکوم کنند.

بله یلماز گونه ی مرده است. ولی در واقع او اکنون در مبارزه خلق ترکیه و ملیتهای مختلف، برای دمکراسی توده ای و استقلال، جاودانه است.

مرگ او از جانب حکومت فاشیست ترکیه، که خشمگینانه گونه ی را مورد فشار و حمله قرار داده، در موارد بسیاری او را دستگیر و سالها زندانی کرده و گونه ی در منفرد کردن و افشای آن نقش بسیار مهمی داشته، با شادی فراوان استقبال شده است. از طرف دیگر، میلیونها توده رنجبر که او را با تمام وجود دوست داشتند، قرین اندوه شدند.

۲ـ بخشی از مقاله “او سمبل شورش بود…” بقلم نویسنده انقلابی ترکیه نیهت بهرام مندرج در “جهانی برای فتح” شماره ۱، یلماز گونه ی شخصیت مهمی برای مردم ترکیه بود. خیلی ها عکس او را به دیوار اتاقشان می چسبانند چون برای آنان نشانه ای از طغیان است. ما اهمیت او را اکنون که مرده است، بیشتر درک می کنیم و آن خلائی را که بوجود آورده بیشتر احساس می کنیم.

فکر می کنم چند نکته عمده را باید در نظر داشت: او هنرمندی توده ای بود و به آنان که می خواستند هنر انقلابی بیافرینند جرات داد ـ جوی وجود داشت که اینکار شدنی نبود، در میان نیروهای مترقی یک نوع “هنر برای هنر” مطرح بود ـ او به آنان الهام داد. او از فرصتهایی که داشت استفاده کرد ولی در راه هنر انقلابی. او چنانچه می خواست می توانست یک هنرمند بورژوا باشد. وقتی که یک شخصیت یا هنرمند معروف هستی باید اعلام موضع بکنی. در ترکیه چنانچه بگویی کمونیست هستی یاغی شناخته می شوی ـ خودبخود هفت سال زندان ـ غالب اوقات این هنرمندان هستند که شامل این قانون می شود. یلماز گونه ی گفت: “وقتی چنین قانونی وجود دارد باید بخود جرات داد و علیه آن کاری  کرد. یکبار او در مقاله ای نوشت: “من یک کمونیست هستم، یک مارکسیست ـ لنینیست” و هفت سال برایش بریدند. ولی او معتقد بود که این ضربه ایست بر قانون آنان. او با قانون “تبلیغات کمونیستی” چندین بار، عملا هر دفعه سخنرانی کرد، سیلی خورد. ۱۰ میلیون کرد در ترکیه هستند، ولی آنها هم غیرقانونی هستند، آنها نباید بزبان خود بنویسند یا سخن بگویند، آوازهای کردی مجاز نیستند ـ هر زبان دیگر دنیا در ترکیه مجاز است بجز کردی. یلماز با غرور می گفت که کرد است، این تقریبا بدتر از کمونیست بودن است چرا که تجزیه طلب قلمداد میشوی. خیلی از هنرمندان کرد این واقعیت را پنهان می کنند. یلماز اهمیت اعلام این مسئله را دریافت.

او پس از زندان بعنوان کارگر برای حمل حلقه های فیلم از یک سینما بدیگری، وارد صنعت فیلم شد. او افراد زیادی را از این طریق ملاقات کرد و بخشی از آنان شد، نه بعنوان یک بورژوا، بلکه یکی از مردم. این، به قابلیت او برای بروشنی تصویر کردن مردم نقاط مختلف ترکیه، آنچنان که هستند، افزود. چرا که آنان را خوب می شناخت. در آنزمان شخصیتهای شسته رفته و “زیبا” شبیه اروپائیان به صحنه های ترکیه راه می یافتند. گونه ی در چند فیلم رلهای کوچکی داشت ولی بشکل خود توده ها بود. او صورتی معمولی داشت و بهمین دلیل سریعا مشهور شد. در یک دوران ۵ ساله در سالهای ۶۰ حدود ۱۰۰ فیلم بزن بزن ساخت که خودش در آنها رل عمده داشت. او وسیعا معروف شد.

در مرحله دوم از کار سینمائیش او هم رل اول را بازی کرد و هم سناریوها را که در مورد مسائل اجتماعی بودند نوشت. این پیشرفت عمده ای برای او بود و باعث شهرت این فیلمها شد. آنچه که میشود به آن مرحله سوم گفت دورانی بود که او سه فیلم “عروس زمین” یک داستان سنتی دردناک ۱۹۶۸، “گرگهای گرسنه” ۱۹۶۹، و بالاخره “امید” که بیان آغاز رئالیسم اجتماعی در ترکیه بودند را ساخت.

فکر می کنم “امید” مهمترین فیلم در تاریخ سینمای ترکیه و بهترین کار یلماز گونه ی باشد. طریقی که این فیلم با مسئله خانواده، زمین، مبارزه مردم و روابط بین تحتانی ترین اقشار جامعه برخورد می کند. و در این زمینه فیلم بیان تفاوت میان ایده آلیسم و رئالیسم، با تاکید بر رئالیسم است. این یک داستان واقعی زندگی است نه یک چیز سمبلیک و یا محصول تخیل. شخصیت اصلی فیلم بدنبال گنج است تا بتواند مشکلاتش را حل کند و وقتی آنرا نمی یابد، روابط خانوادگی و همه چیز خراب می شود، او به نومیدی دچار شده و دیوانه می شود. این اولین فیلمی است که بطور مثال در آن قهرمان گونه ی، کتک میخورد ـ بجای اینکه همیشه برنده و یک شخصیت قوی باشد. بنابراین میتوانید جنبه های اصلی از رئالیسم اجتماعی را در این فیلم ببینید. در این فیلم وی تمام قدرت هنری خود را یکجا فرا میخواند. وقتی الیاکازان، برای اولین بار آنرا دید گفت “ما با یک فیلمساز بسیار پرقدرت طرفیم”. فیلم سریعا در ترکیه بعنوان ضد مذهب و “تحریک کننده”، محرک فقرا علیه سیستم قدغن شد. “امید” قاچاقی خارج شده و در فستیوال ونیز برنده جایزه مخصوص شد. گونه ی به جرم خارج کردن یک فیلم ممنوع از ترکیه و نشان دادن یک دهقان ترکی از جنبه منفی آن در دیگر کشورها، از جانب حکومت مورد تعقیب قرار گرفت. گونه ی کمپانی فیلم خود باسم گونه ی فیلم را تشکیل داد و تولید کننده، کارگردان و سناریست شد. ۲۰ تا ۳۰ سناریو نوشت که بصورت کتاب هم منتشر شدند، و توده ها وسیعا آنها را بعنوان رمان خواندند. تا ۱۹۶۸ او هنرپیشه ای مشهور بود که توده ها از طریق فیلمهایش می شناختند. ولی نه آنچنان بعنوان یک فرد سیاسی و بعنوان بخشی از جنبش.

ما تصمیم گرفتیم کار فیلمسازیمان را استحکام بخشیم، نتیجه آن فیلمهای “گله” و “دشمن” بودند. “گله” اولین فیلمی بود که در خارج از زندان ساخته و از زندان کارگردانی شد. یلماز گونه ی سناریو را نوشت. اتحاد بین ما چنان بود که من معتقد شدم بخشی از فرهنگ انقلابی، کار گروهی کردن است. من با توده ها مصاحبه کردم و برای وی مطلب بزندان بردم. او ایده ها را بهم متصل و جهات حرکت فیلم را معین مینمود.

۳ ـ بخشی از مصاحبه “جهانی برای فتح” با گوستاو گاوراساو نشان می دهد که با زنان چگونه رفتار می شود. چطور بگویم، مثل اینکه آنها حیوان هستند. این واژه خیلی سنگینی است، اما آنها مثل مایملک هستند، مایملک مرد، و باید اطاعت بکنند، باید یکجور بخصوصی باشند، و طور بخصوصی رفتار کنند و اگر نکنند، دست رد بسینه آنان میخورد، بلافاصله کشته می شوند، یا اینکه دیگر بعنوان یک انسان شناخته نخواهند شد. آنها ارزش زنده بودن را ندارند. از لحظه ایکه از برآورده کردن عقاید و خواستهای مرد سرباز زنند دست رد بسینه آنها خورده، بکناری زده شده و دیگر لایق دوستی و عشق مرد نمی باشند. آنها فقط رد می شوند. و فاصله این موقعیت با بردگی فقط یک بند انگشت است. و سرانجام هم برده قلمداد می شوند. من فکر نمی کنم این فقط در ترکیه اتفاق می افتد، این مشکل بسیاری از کشورهاست. این حتی در فرانسه هم بنوعی دیگر وجود دارد منتها با یک روش متفاوت، اما شما می توانید همان رفتار را نسبت به زنان در آنجا ببینید.

۴ـ بخشی از مقاله “زبان هنر” از زبان گونه ی مندرج در نشریه “جهانی برای فتح” شماره ۱، آنچه دیگران از یک قهرمان مثبت می فهمند کاملا از آنچه من بعنوان مثبت می فهمم تفاوت دارد، بخاطر اینکه در فیلمهای من جنبه های مثبت بسیاری وجود دارند. اما من سعی می کنم آنچه در یک قهرمان منفی، یا در یک موقعیت منفی وجود دارد را ببینم و نشان بدهم، چون چیزهای متضاد همیشه با هم موجودند. این همان چیزیست که وحدت اضداد مینامیم. بگذارید مثالی از فیلم بزنیم. سیت غجنذف می گذارد زنش در برفها بمیرد، اما در آخرین لحظه و از همان شروع کار در درون خود تضادی دارد. او به خودش مطمئن نیست. او در درون خودش دلواپسی دارد و در آخرین لحظه سعی می کند زنش را نجات بدهد، و وقتی او میمرد دچار اندوهی شدید، دردی عمیق میشود و بعدا پشیمانی نابودش می کند. دچار پشیمانی بسیار شدیدی می شود. این برای من خیلی مثبت است. یا محمت شادشجف شخصی که بوسیله قوم و خویش زنش کشته شد. آن آدم اساس زندگیش را روی دروغ گذاشته بود. دروغ می گفت. اما عوض می شود، نه یکدفعه، بلکه به آهستگی تغییر می کند، و جراتش را دارد که حقیقت را بگوید، جگرش را دارد. جراتش را دارد بگوید من گناهکارم، بخاطر من، بخاطر اینکه من ترسو بودم برادر زنم مرد. او آنقدر جرات داشت که اینرا به اقوام زنش بگوید و قبل از آن یک دروغگو بود. این چیز مثبتی است. یا آن جوان کرد را در نظر بگیریم که بستگانش در ده قاچاقچیها زندگی می کنند. این جوان جراتش را داشت که بگوید نه بزندان بر نمی گردم، تمام خطراتش را هم می پذیرم، میزنم بکوه، مثل برادرم که اینها او راکشتند. از این جهت چیزی که من بعنوان مثبت بودن درک می کنم و چیزی که دارم سعی می کنم بعنوان مثبت بودن در زندگی نشان بدهم تغییر است، تبدیل یافتن است، بهتر شدن است، روند است. من مثل برخی دیگر، یک تصویر ایستا از مثبت و منفی ندارم، من دارم سعی می کنم جوانه و نطفه مثبت بودن را در آنچه منفی بودن بنظر می آید نشان بدهم. بنابراین چنین انتقادی را نمی پذیرم. در تمام چیزهایی که منفی هستند شما امید را دارید، آینده را دارید، نطفه آنچیزی که برای فردا مثبت است را دارید….

نقطه حرکت من مبارزه طبقاتی است. مبارزه طبقه کارگر برای تسخیر قدرت سیاسی، و این مبارزه گذرگاههای مختلفی دارد: یک مبارزه اقتصادی داریم، همینطور مبارزه فرهنگی و ایدئولوژیک هم داریم. از یک طرف فعالیت هنری و بویژه فعالیت سینمائی بنظر می رسد که فقط بخشی از سومین راه باشد، بنظر میرسد که فقط بخشی از مبارزه فرهنگی، ایدئولوژیکی باشد، اما در عین حال این یک مبارزه سیاسی هم هست برای اینکه از طریق سینما میتوان روی احساسات و انگیزه های مردم و آگاهی آنها کار کرد. میتوان این احساسات را بطرف انقلاب سمت و سو داد، اما جنبش هنری، آثار هنری به تنهائی نمی تواند وانمود کند که حاوی تمام فعالیتهای مبارزه سیاسی هست. این باید با یک مقداری کار سیاسی تکمیل بشود، باید مقداری کار سیاسی همراه آن باشد تا تاثیرش را کامل کند. درست نیست که در هنر بدنبال همه وظایف، تمام کاربردهای مبارزه سیاسی بگردیم. کسی نباید سعی کند تمام این وظایف، تمام این کاربردها را در هنر بگنجاند. فعالیت هنری فقط کار را برای جنبش سیاسی آسانتر می کند، اما کسی نباید سعی کند که تمامی نقش مبارزه سیاسی را بر عهده فعالیت هنری بگذارد. آن باید بوسیله فعالیتهای دقیق سیاسی، نوشته ها، توضیحات و تفاسیر تکمیل شود.

و در درجه دوم، ما فقط باید شرایط موجود را مد نظر قرار بدهیم و از این نقطه بدرستی محاسبه کنیم که به چه تماشاگری باید سعی کنیم که پیام خود را بفرستیم باید سعی مان این باشد وسیعترین تماشاچی ممکن را داشته باشیم. میشود فیلمی برای یک عده محدود ساخت ولی این عده محدود کمابیش از کسانی تشکیل شده که همین حالا هم تا حد معینی آگاهی دارند، از کسانی که همین الان مقداری اطلاعات دارند. بنابراین من همیشه بیندگان وسیعی را مخاطب قرار می دهم. هدف من آنجاست و من از اول کار، آنرا هدف قرار داده ام. از این جهت بعضی از مردم، بعضی از رفقا از دیدی تنگ نظرانه به کار من انتقاد می کنند. آنها درک نمی کنند که من می خواهم به توده های وسیعی دسترسی پیدا کنم. و آنها درک نمی کنند که هنر محدوده مشخص خود را دارد و نمی توانید انتظار داشته باشید همه وظایف و کارهای جنبش سیاسی بر عهده هنر باشد. اما این انتقادات برای من مهم نیستند. و از این جهت موفقیتی که یول (راه) داشت و هنوز هم دارد ـ توده های وسیعی به تماشای یول (راه) میروند ـ اتفاقی نیست. من عمدا اینطور ساختمش.

هنر بخودی خود انقلاب نمی کند، اما هنرمندی که خط سیاسی صحیحی دارد، آنکه دیدگاه سیاسی صحیحی دارد، می تواند ارتباط محکمی با مردم توده های وسیع از طریق کارش (کارهای هنری) داشته باشد. و آن ارتباط آنوقت می تواند خیلی سیاسی باشد. در این جهت هنر می تواند برای تبلیغ سیاسی برای ترویج سیاسی مفید باشد، اما تبلیغ و ترویج بمعنی خشک آنرا در نظر ندارم ـ آنوقت این هنر نیست. و از این جهت وقتی یک هنر انقلابی دارید نه تنها بر توده ها، بلکه بر هنرمندان دیگر هم تاثیر میگذارید. شما زمینه را برای آگاهی سیاسی آماده کرده اید. از اینرو هنر یک سلاح است، هنر اسلحه است. اما هنر زبان مخصوص خود را دارد. زبانی که فقط به هنر متعلق دارد. هر شخصی باید کلا، مطلقا به آن احترام بگذارد. اگر شما به زبان هنر توجه نکنید، آنوقت این اسلحه شما را می کشد. حالت تیری را دارد که کمانه می کند.