بیگانه با انقلاب – نقدی بر نظرات حزب کمونیست کارگری ایران

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۷ دقیقه

مقاله «بیگانه با انقلاب» قریب به ده سال پیش در نقد آرای منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری در باره مساله ملی نگاشته شده است. در شرایطی که یک بار دیگر مبارزه علیه ستم ملی تبدیل به موضوعی مرکزی در صحنه ی سیاسی خاورمیانه شده است مطالعه این مقاله برای یادآوری اصول مارکسیستی در مورد مساله ملی فایده مند است. از این رو گزیده ای از آن را در این جا بازتکثیر می کنیم.

 گزیده ای از مقاله:

بحث مربوط به مسئله ملی و شعار “حق تعیین سرنوشت ملل” از دیر باز یکی از مجادلات درون جنبش بین المللی کمونیستی بوده است. بر سر این مسئله ـ همانند سایر مسائل مربوط به انقلاب ـ میان مارکسیسم و انواع خطوط فرصت طلبانه مبارزات مهمی جریان یافته است. برای نسل نوین کارگران و روشنفکران انقلابی که امروز زیر پرچم کمونیسم گرد می آیند، درک این مبارزه و درگیر شدن در آن بخش مهمی از روند کسب آگاهی طبقاتی است.

     جنبش نوین کمونیستی ایران طی دهه ۱۳۴۰ در نتیجه مرزبندی با حزب توده و رویزیونیسم شوروی شکل گرفت. مسئله ملی و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملل ستمدیده، یکی از موضوعات مورد توجه این جنبش بود. در این زمینه مبارزات ارزشمندی با نظرات شووینیستی، با نظراتی که بورژوا ناسیونالیستهای فارس (جبهه ملی و شرکاء) در نفی موجودیت ملل و پرده پوشی ستم ملی و در همداستانی با دولت ارتجاعی شاه، اشاعه میدادند، صورت گرفت. برپائی جنبش های ملی گوناگون در جریان انقلاب ۵۷ و سرکوب خونین آنها توسط جمهوری اسلامی، بحث مسئله ملی و حق تعیین سرنوشت را بیش از پیش به جلوی صحنه آورد و جریانات طبقاتی مختلف را به اتخاذ موضع واداشت.

     آنچه در اینجا از نظر شما میگذرد نقدی است کمونیستی بر برخی از نظریات حزب کمونیست کارگری ایران (ح ک ک ا) درباره مسئله “حق تعیین سرنوشت ملل”. این حزب صحت شعار “حق تعیین سرنوشت” را با استدلالاتی از قبیل “پر تناقض بودن”، “سوء استفاده طبقات ارتجاعی”، “وجود عینی نداشتن مقوله ملت” و امثالهم نفی می کند.

برای نقد نظرات “ح ک ک ا” عمدتا به یک سلسله مقالات تحت عنوان «ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری» نوشته منصور حکمت (۱) و «تمامیت ارضی، خودمختاری یا حق جدائی؟» نوشته فاتح شیخ الاسلامی (۲)رجوع کرده ایم. (لازم به ذکر است که این نقد قبل از تقسیم این حزب و زمانی که منصور حکمت، رهبر این حزب، در قید حیات بود، نوشته شده است). 

حق تعیین سرنوشت،تجارب، تعابیر

   “ح ک ک ا” برای نفی شعار حق تعیین سرنوشت میگوید که این شعار دربرگیرنده “یک سلسله سئوالات و تناقضات” است؛ این شعار قابلیت آن را دارد که مورد سوء استفاده و سوء تعبیر واقع شود؛ به دست آوردن “حق تعیین سرنوشت ملی” لزوما شرایط بهتری را برای مردم یک کشور بوجود نمی آورد و در بسیاری موارد گرفتار شرایط ارتجاعی تری شده اند. شاهد “ح ک ک ا”، وضعیت “ملت” های مستقل شده و “سرنوشت خویش به دست گرفته” پس از جنگ سرد است.  

  در طول تاریخ مبارزه طبقاتی، بارها رهبری مبارزات مردم بدست رهبرانی افتاده که نماینده منافع آنها نبوده اند. این رهبران، ثمرات فداکاریهای توده ها را پشتوانه به قدرت رسیدن خود کرده و از پشت به توده ها خنجر زده اند. متاسفانه نمونه بسیار است. جنبش ملی فلسطین پیش چشم ماست؛ و چرا راه دور برویم، انقلاب ۵۷ایران یک نمونه ملموس است. تاریخ انقلابات بزرگ نیز تاریخ مبارزه، شکست، باز هم مبارزه، باز هم شکست و سرانجام پیروزی است. تنها جمعبندی صحیح از شکست مبارزات عادلانه توده ها این است که کمونیستها باید وظایف خود را عملی کنند.

زمانی پیروزی نصیب اکثریت مردم میشود که طبقه کارگر  با داشتن حزب کمونیست خود، آگاهانه انقلاب را رهبری کند و دنباله رو طبقات دیگر نشود. با انکار واقعیت مسئله ملی و نفی شعار حق طلبانه حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم، مسلما نمی توان آینده بهتری را برای توده ها تضمین کرد. بلکه تنها چیزی که تضمین میشود، بقاء دول حاکم و تقویت نفوذ رهبری بورژوائی و ایدئولوژی ناسیونالیستی میان توده های کارگر و دهقان است و بس.

     امپریالیستها و طبقات ارتجاعی بارها از شعارهای عادلانه مردم سوء استفاده کرده و باز هم خواهند کرد. … بسیاری از جنگهای ارتجاعی تحت شعار دفاع از آزادی به راه افتاده است. قدرتهای امپریالیستی نیز بمبهای خود را به نام دمکراسی بر عراق ریخته اند. اما این سوء استفاده ها، حقانیت مبارزه علیه امپریالیسم و در راه آزادی و دمکراسی واقعی را زیر سئوال نمی برد. و در تاریخ جنبش کمونیستی، تمامی مقولات بارها از جانب فرصت طلبان و رویزیونیستها مورد تحریف و سوء تعبیر واقع شده و کمونیستها مجبور شده اند علیه درکهای انحرافی مبارزه کنند تا بورژوازی نتواند از این روزنه به درون صفوف طبقه کارگر نفوذ کند. برای نمونه، “حزب کمونیست کارگری” زیر پوشش مقولات مارکسیستی، یک خط سیاسی و ایدئولوژیک بورژوائی را ترویج می کند و درکی مغشوش و تحریف شده از مارکسیسم ارائه می دهد. یا اینکه رویزیونیستهای شوروی برای چند دهه تحت نام کمونیسم، یک نظام سرمایه داری امپریالیستی را می چرخاندند. ولی هیچیک از این موارد، حقانیت مارکسیسم و کمونیسم را نفی نمیکند. بنابراین این استدلال که شعار “حق تعیین سرنوشت” مورد سوء تعبیر واقع شده، نمی تواند دلیل موجهی برای نادرست بودن و نفی آن باشد.

 معنای “حق” و تحقق انقلابی آن

معضل دیگر از نظر “ح ک ک ا” اینست که در شعار “حق تعیین سرنوشت”، کلمه “حق” تفسیر بردار است و معلوم نیست به چه چیزی اطلاق میشود.

     اولا، روشن است که حق به چه اطلاق میشود. مقوله حق زمانی به میان می آید که در یک عرصه معین، برابری موجود نبوده بلکه یک تمایز اجتماعی وجود دارد. “حق ملل در تعیین سرنوشت” نیز وقتی مطرح می شود که در چارچوب یک کشور، ملتی برتر از ملل دیگر است و بر آنها ستم می کند.

     “ح ک ک ا” برای اینکه بحث خود در مورد “حق” را موجه جلوه دهد، حق تعیین سرنوشت را با حق طلاق غیر قابل مقایسه می داند؛ چرا که به زعم این حزب حق طلاق، اعتبار خود را از “قائم به ذات” بودن می گیرد و ازلی و ابدی است.

     اما تبیین این حزب از برخی “حقوق” تبیینی ایده آلیستی است؛ زیرا این حقوق را از شرایط و مناسبات اجتماعی جدا کرده و بطور مجرد مورد بررسی قرار می دهد. “حق تعیین سرنوشت” همانقدر روشن و مشروط به شرایط تاریخی و اجتماعی است که حق طلاق. ابهامات و گیجی هایی که “ح ک ک ا” در این حق می بیند در واقع از تناقضات بینش خودش سرچشمه میگیرد.

     “تناقض” دیگری که مورد بهانه قرار میگیرد، خط جنبش بین المللی کمونیستی در مورد مسئله ملی است. “ح ک ک ا” خرده می گیرد که اگر “حق تعیین سرنوشت ملل” امری روشن و قابل دفاع است، پس چرا در اسناد جنبش کمونیستی بلافاصله اضافه شده که این دفاع “لزوما به معنای توصیه جدائی نیست”.

     اما خط و پراتیک جنبش کمونیستی در این زمینه روشن است. کمونیستها ضمن به رسمیت شناختن این حق، توصیه در مورد جدا شدن یا نشدن را موکول به تحلیل مشخص از شرایط مشخص میکنند. محک سنجش هم اینست که کدام راه بیشتر به نفع مبارزه طبقاتی پرولتاریاست. اما کمونیستها خارج از پراتیک مبارزه طبقاتی و انقلابی خود را به “سنجش” مسئله جدائی یا عدم جدائی مشغول نمی کنند. آنها به جای اینکه در انتظار آینده بنشینند، از هم اکنون مبارزه میکنند تا رهبری تحولات سیاسی و اجتماعی به دست پرولتاریا باشد؛ و مسئله ملی به مثابه بخشی از انقلاب پرولتری حل شود.

     “ح ک ک ا” میگوید:

«فورا معلوم میشود که خود کلمه “حق” بخودی خود چیزی راجع به اهمیت، مطلوبیت و گاه حتی امکانپذیری مادی تحقق آن به ما نمیگوید…»

     این حزب انتظار شگفت انگیزی از کلمات دارد. از یک کلمه هیچیک از این ها تفهیم نمیشود. کلمات و عبارات نماینده حقایق اجتماعی اند. آن حقایق اجتماعی را باید درک کرد. وقتی بینش طبقاتی یک حزب اجازه درک حقایق اجتماعی را به آن نمی دهد، کلمه کاری از پیش نخواهد برد. برای کمونیستها روشن است که اهمیت تحقق و مطلوبیت تحقق رهائی ملل تحت ستم چیست: یعنی رها شدن اکثریت توده های جهان از یکی از مهمترین تمایزات عصر ما؛ یعنی از تقسیم شدن دنیا به ملل تحت ستم و ستمگر. کسی که مطلوبیت واهمیت تحقق این امر را از مقاومتها و شورشهای مکرر و خونین ملل تحت ستم نتواند استنتاج کند، مطمئنا از کلمه “حق” هم نمی تواند.

     “امکانپذیری مادی تحقق” این حق را کمونیستها در پراتیک انقلابات سوسیالیستی نشان داده اند. کمونیستها مبارزه علیه ستم ملی را هم در زمینه تحقق انقلاب پرولتری طرح کرده اند و هم موکد داشته اند که در عصر کنونی تحقق واقعی آن منوط به انقلاب است.

     از نظر “ح ک ک ا” عبارت “خود ملت مربوطه باید تصمیم بگیرد” مبهم است و میگوید این مسئله را «چگونه میتوان تشخیص داد، تا چه برسد به اینکه تضمین کرد، تصمیم به جدائی تصمیم خود آن ملت بوده است.»

     ما از روش تشخیص این حزب بی خبریم؛ ولی کمونیستها برای تشخیص ماهیت هر قضیه و روندی در این جهان از روش ماتریالیسم دیالکتیکی استفاده میکنند. اگر بحث “تضمین” در میان است باید تکرار کنیم که تاریخ و تجربه نشان داده فقط انقلاب پرولتری می تواند تحقق خواستهای عادلانه توده های مردم را تضمین کند. یعنی اگر رهبری مبارزات توده ها به دست طبقات بورژوا بیفتد تنها تضمینی که میتوان داد اینست که آن مبارزات شکست میخورد و ثمره فداکاری توده ها به هدر میرود. تحقق واقعی یا غیر واقعی این “حق” نیز مانند هر “حق” عادلانه دیگر منوط به آن است که مبارزه انقلابی و روند انقلاب چگونه به پیش می رود. برای کمونیستها و انقلابیون، و نه رویزیونیستها و رفرمیستها، کاملا روشن است که اراده آزادانه و داوطلبانه توده های مردم تنها در پروسه انقلاب و با کسب آگاهی شکوفا میشود و تکامل می یابد. به همان نسبت که آگاهی کمونیستی در میان توده های کارگر و دهقان ملل تحت ستم نفوذ کند، کمتر به مثابه “آحاد ملت” و بیشتر به مثابه اعضای یک طبقه در انقلاب شرکت خواهند کرد. توده ها هرچه بیشتر با چشم انداز انقلاب سراسری و انقلاب جهانی درگیر مبارزه شوند، بیش از پیش در شکل گیری مسیر جامعه آگاهانه دخالت خواهند داشت. “ح ک ک ا” با بینش عمیقا رفرمیستی اش، لحظه ای هم به فکرش نمی رسد که شعار حق تعیین سرنوشت و مبارزه علیه ستم ملی را از زاویه انقلاب طرح و بررسی کند.

     “ح ک ک ا” سئوال میکند: “پروسه ای که در آن تصمیم “خود ملت” معلوم و ثبت میشود چیست؟” پاسخ روشن است: پروسه یک انقلاب پیروزمند. پرولتاریا اولین بار طی پراتیک انقلاب اکتبر روسیه به رهبری لنین نشان داد که چگونه تنها انقلاب پرولتری است که می تواند شرایط رهائی ملل تحت ستم را فراهم کند. در هم شکستن درهای “زندان ملل روسیه تزاری” و آزاد کردن مللی که تحت ستم طبقات ارتجاعی حاکم بودند؛ گسستن کلیه قیودی که امپریالیسم روس بر گرده ملل مستعمره و نومستعمره انداخته بود؛ افشای معاملات و پیمان های روسیه و قدرتهای امپریالیستی دیگر مانند بریتانیا بر سر ملل در بند. اینهاست جوابهای عملی پرولتاریا به مسئله ستم ملی؛ اینهاست پراتیک تبدیل “حق ملل در تعیین سرنوشت” به یک واقعیت بلامنازع.

 مضمون بورژوائی حق تعیین سرنوشت ملل

“ح ک ک ا” معتقد است که با قبول نقش تاریخا مترقی جنبش های ملی ملل ستمکش و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت آنها، «این توهم میدان پیدا میکند که گویا در میان تمام مسائل جامعه بورژوائی که در آن اراده ها و منافع، طبقاتی هستند، موضوعی به نام جدائی ملل یافت شده است که در آن می شود یک اراده همگانی و ماورا طبقاتی را، که دیگر نه اراده طبقه حاکمه، بلکه اراده کل “ملت” است، سراغ کرد و به اجراء در آورد.»

     اولا، بورژوازی ملت تحت ستم در غیاب این شعار هم از واقعیت ستم ملی که مشترکا بر همه طبقات آن ملت روا میشود، برای تلقین موهوماتی مانند “اراده همگانی” به توده های کارگر و دهقان، استفاده کرده و تلاش خواهد کرد تحت عنوان “مبارزه با ستم ملی”  توده های کارگر و دهقان را زیر پرچم خود گرد آورد. ستم ملی موجود است و توده های کارگر و دهقان از آن در رنجند. اگر پرولتاریا روش برخورد و راه حل خود را در اینمورد پیش نگذارد، مطمئنا بورژوازی چنین خواهد کرد. در واقع اگر کمونیستها مسئله ملی و حق تعیین سرنوشت را به رسمیت نشناسند، با دست خود کمک بزرگی به بورژوازی ملت ستمدیده خواهند کرد تا هر چه بیشتر این “اراده همگانی” دروغین را بر کارگران و زحمتکشان تحمیل کند.

     ثانیا، تا آنجا که به جنبش بین المللی کمونیستی مربوط است، هرگز این شعار بعنوان یک شعار ماوراء طبقاتی طرح نشده است. اینکه قبلا “ح ک ک ا” چگونه به مسئله ملی و این شعار نگاه می کرده پای خودش است و ربطی به جنبش کمونیستی ندارد. (۳)

     در جنبش بین المللی کمونیستی، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش همواره به عنوان یک حق بورژوائی و عموما در ارتباط با ریشه کن کردن فئودالیسم و گسستن قیود مستعمراتی و نیمه مستعمراتی طرح شده و می شود. در اینجا به مواردی که طرح این شعار برای برخی ملل ستمدیده درون جوامع امپریالیستی نیز ضرورت می یابد، نمی پردازیم. بعلاوه، این “ح ک ک ا” است که “اراده ها و منافع” جامعه بورژوائی را “طبقاتی” نمی بیند. اتفاقا این یکی از مختصات بینش این حزب است که به دلخواه برخی از ایده ها و خواسته ها و حقوق را طبقاتی می بیند و برخی دیگر را به “ذات بشر” و “بشر مجرد” منتسب میکند. حال آنکه همه ایده های بشر و همه خواسته های مبارزاتی به لحاظ تاریخی ماهیتی کاملا مشروط و مشخص و طبقاتی دارند و مربوط به مرحله ای از رشد جامعه بشری اند. آنچه بالاتر در مورد حق طلاق گفتیم به همین بینش اشاره داشت. “ح ک ک ا” معتقد است که لنین بی جهت حق تعیین سرنوشت را با حق طلاق مقایسه کرده است؛ زیرا برخی چیزها مانند حق طلاق “قائم به ذات” است و اعتبارش را از همین “قائم به ذات” بودن می گیرد و نه از مناسبات طبقاتی حاکم در جامعه. مناسباتی که ستمدیدگی زنان یکی از جلوه های آن است. درک “ح ک ک ا” با تبیین ماتریالیستی جهان اختلاف صد و هشتاد درجه ای دارد. خصلت حق طلاق نیز مشخص است. فقدان حق طلاق مربوط به جامعه فئودالی است. جامعه بورژوائی آن را به رسمیت میشناسد؛ زیرا سرمایه داری مجبور است زنان را به بازار کار بکشاند و در این پروسه منافعش حکم می کند که برخی قیود فئودالی را از دست و پای زنان بردارد تا بتوانند بعنوان کارگر “آزاد” در مقابل سرمایه ظاهر شوند. “قائم به ذات” دیدن این حق، معنائی جز “قائم به ذات” دیدن، ابدی و ازلی دیدن و غیر طبقاتی و غیر تاریخی دیدن برخی از ایده ها و منافع و نهادهای جامعه ندارد.

دستگاه فکری ایده آلیستی حزب کمونیست کارگری ایران

“ح ک ک ا” برای نفی وجود مسئله ملی در ایران و در بسیاری از نقاط جهان، و به تبع آن نفی صحت شعار “حق تعیین سرنوشت”، وجود “ملت” را خرافه میخواند. این موضع نه تنها ایده آلیستی است بلکه منطبق بر منافع طبقاتی معینی است. یعنی منافع طبقات بورژوای ملت غالب در ایران. در جنبش بین المللی کمونیستی، نفی موجودیت مادی ملل تحت عنوان “خرافه” سابقه ای طولانی دارد. مارکس در ارتباط با بحثی که در شورای انترناسیونال اول در گرفته بود چنین می نویسد:

     «… نمایندگان (غیرکارگر) “فرانسه جوان” این نظریه را به میان کشیدند که هر ملیتی و حتی خود ملت خرافات کهنه شده ای است….. من نطق خود را از این نکته شروع کردم که دوست ما لافارگ و سایرین که ملیت را ملغی کرده اند بزبان فرانسه یعنی زبانی که نه دهم اعضای جلسه آنرا نمی فهمیدند با ما صحبت می کنند. سپس به کنایه گفتم که لافارگ بدون اینکه خودش آگاه باشد ظاهرا منظورش از نفی ملیت ها اینست که ملت نمونه وار فرانسه باید آنها را ببلعد.»(۴) 

     این حزب منکر وجود عینی (ابژکتیو) پدیده ای به نام “ملت” میشود و می گوید ملت ساخته ایدئولوژی ملت گرائی یا ناسیونالیسم است:

«این نیازهای سازمانیابی قدرت طبقاتی بورژوازی است که برای ناسیونالیسم اختراع مقوله ملت و هویت ملی را ایجاب میکند”، “ناسیونالیسم مقدم بر ملت است».

     این شاهکار فلسفی را می توان در یک جمله خلاصه کرد: اول ایده آمد (در اینجا، ناسیونالیسم) بعد ماده ( در اینجا، ملت)! این تز در ردیف نظریه ایده آلیستی “ح ک ک ا” در مورد ازلی و ابدی بودن برخی از ایده های بشری است. (۵) 

     “ح ک ک ا” ادعا میکند که مارکسیسم انقلابی را از “زیر آوار” بیرون کشیده است. اما در واقع الفبای مارکسیسم را در زیر آوار تفکرات ایده آلیستی دفن کرده است. این حزب از درک ماتریالیستی دیالکتیکی و ماتریالیستی تاریخی که مارکس و انگلس بانی آن بودند هیچ بهره ای نبرده است. اولین و اساسی ترین خط تمایز میان ایده آلیستها و ماتریالیستها اینست که آیا ایده های بشر محصول شرایط مادی زیست وی هستند یا بالعکس. مارکس در “پیش درآمدی بر نقد اقتصاد سیاسی” میگوید: “این آگاهی انسان نیست که هستی وی را تعیین میکند؛ بلکه بالعکس، هستی اجتماعی اوست که آگاهی او را تعیین میکند.” یا مارکس و انگلس در بخش دوم “مانیفست کمونیست” خاطر نشان می کنند که:

«درک این مسئله که ایده ها، نظرات، و مفاهیم انسان و به یک کلام آگاهی انسان، با هر گونه تغییری در شرایط مادی زیست وی، مناسبات و زندگی اجتماعی وی تغییر می کند، نیازی به داشتن فهم عمیق ندارد.»

     اما “ح ک ک ا” معتقد است تنها پدیده هائی که مخلوق “طبیعت” هستند موجودیتی عینی (ابژکتیو) دارند و آنچه مخلوق جامعه و تاریخ انسان است، ذهنی است! این حزب می گوید:

ملت «مخلوق طبیعت نیست. مخلوق جامعه و تاریخ انسان است. ملیت از این نظر شبیه مذهب است.»

     با همین منطق، می توان به این نتیجه رسید که کارگر و سرمایه دار هم مخلوق جامعه و تاریخ انسان هستند و بنابراین عینی (ابژکتیو) نیستند. ولی تاریخ بشر، تاریخ ایده ها نیست. تاریخ مبارزه تولیدی، پژوهشهای علمی، و مبارزه طبقاتی است. همه اینها پروسه هائی عینی هستند. ایده ها و افکار بر پایه این عینیات ظاهر می شوند. ملت گرائی تا قبل از ظهور مناسبات تولیدی سرمایه داری وجود نداشت. ملت در نتیجه به ظهور رسیدن روند تولید سرمایه داری به وجود آمد. سرمایه داری پس از بوجود آمدن ایده های بورژوائی بوجود نیامد؛ بلکه ایده های بورژوائی (از جمله ناسیونالیسم) محصول به وجود آمدن مناسبات اقتصادی سرمایه داری و طبقه ای به نام بورژوازی بود. بوجود آمدن ایدئولوژی کمونیستی نیز محصول به وجود آمدن طبقه کارگر است. اگر طبقه کارگر و تولید اجتماعی گسترده در کار نبود، ایدئولوژی و علم انقلاب طبقه کارگر هم توسط مارکس و انگلس تبیین نمی شد. اینکه ایده های بورژوائی (منجمله ناسیونالیسم) آنقدر قدرتمندند که حتی در جنبش طبقه کارگر نفوذ میکنند، مربوط به آن است که مناسبات اقتصادی و اجتماعی بورژوائی در جهان مسلط است. تولید و بازتولید ایدئولوژی کمونیستی نیز پایه های مادی دارد. اینکه ایدئولوژی کمونیستی علیرغم سرکوب و پیگیرد خونین از جانب قدرتهای مسلط جهان، همچنان نسل اندر نسل تولید و باز تولید شده، مدیون وجود طبقه ای قدرتمند به نام طبقه کارگر جهانی است. اگر بر طبق منطق “ح ک ک ا” جلو برویم باید گفت: اول ایدئولوژی کمونیستی آمد و بعد کارگر. با این منطق، کمونیسم هم محصول ذهن است و نه انعکاس یک پروسه مادی در ذهن. بعید نیست کم کم این حزب، ایده های کمونیستی را نیز به مقولات قائم به ذاتی تبدیل کند که وجودشان ربطی به مرحله معینی از تکامل جامعه بشری و وجود طبقه کارگر ندارد.

سرمایه داری و تشکیل ملل

“ح ک ک ا” از واژه های ملت، قوم و قبیله به تناوب و بطور یکسان استفاده میکند تا القاء کند که ملت چیزی در رده قوم و قبیله های اجتماعات عهد کهن است. حال آنکه ملت محصول سه قرن اخیر است. یعنی محصول سرمایه داری است. به همین دلیل است که میگوئیم ملت محصولی تاریخی است. یعنی در مرحله معینی از تاریخ تکامل جامعه بشری بوجود آمده و با خاتمه این مرحله از بین خواهد رفت. ملت با ظهور سرمایه داری بوجود آمده و با پایان سرمایه داری، پایان خواهد یافت. مارکس و انگلس در “مانیفست کمونیست” خاطر نشان می کنند که با ظهور سرمایه داری، ملت بوجود آمد و «ایالات مستقل یا ایالاتی که بطور متزلزل به هم متصل بودند و هر کدام منافع، قوانین، حکومتها، و نظامهای مالیاتی جداگانه داشتند» جای خود را به دولت ــ ملتهائی، «با حکومت و رشته قوانین واحد، با منافع طبقاتی ملی واحد، با مرزها و آئین گمرکی واحد» دادند. بنابراین، گرایش تاریخی ملتها به تشکیل دولتهای ملی خودشان مبانی عمیقا اقتصادی (و سرمایه دارانه) دارد. لنین نیز پایه های اقتصادی بوجود آمدن ملت و گرایش به تشکیل دولتهای ملی را مفصلا تشریح می کند و می گوید گرایش به تشکیل دولتهای ملی (یا گرایش به “تعیین سرنوشت”)، دارای مبانی اقتصادی بسیار عمیق است. شکل گیری ملل پروسه ای است که موتور محرک آن رشد تولید کالائی و ایجاد بازارهای محلی است.

     البته باید تذکر داد که روند شکل گیری و نحوه تکامل ملت در جوامع گوناگونی که در مراحل متفاوتی از رشد و تکامل سرمایه دارانه بسر میبرند، یکسان نبوده و به اشکال دولتی یکسانی منجر نشده است. بازار محلی سرمایه داری (بازار به معنای تقسیم کار اجتماعی و داد و ستد کالائی) ابتدا در جائی می توانست بوجود آید که اهالی آن امکان برقراری ارتباط با یکدیگر را داشتند و نیازهای توسعه اقتصاد کالائی، دستیابی به زبان واحد را ضروری می کرد. بسیاری از ملل، از اقوامی بوجود آمدند که زبانهای جداگانه داشتند و در مجاورت هم می زیستند؛ اما به ملتی با یک زبان تبدیل شدند. در مناطقی که سرمایه داری با نیروئی قدرتمند در میان یک قوم بوجود آمد، به سرعت اقوام دیگر را در آن ملت حل کرد. این روند عموما وجه مشخصه اروپای غربی بود. در مناطقی که رشد سرمایه داری در میان هیچیک از ملل آنچنان قوی نبود که بقیه را در خود حل کند و دولتی بر پایه یک ملت شکل بگیرد، دولت های مرکزی بر حسب نیازها به قوه قهر شکل گرفتند و دولتهای کثیر المله بوجود آمدند. برخی از اینها به مرور دولتهای جداگانه شکل دادند و برخی ندادند. مثلا نروژ از سوئد جدا شد، ولی کشورهای بالکان به صورت کثیرالمله باقی ماندند. در کشورهای نومستعمره نیز مسئله به شکل دیگری جلو رفت. ورود مناسبات سرمایه داری “از بیرون” توسط امپریالیسم از عوامل مهم رشد ناموزون سرمایه داری در این کشورها بود. دولتهای مرکزی با کمک چماق و قدرت انحصاری امپریالیسم و بر پایه یکی از ملل درون آن کشور شکل گرفت. ایران نیز چنین کشوری بود. مسئله مهمی که باید مد نظر قرار گیرد و آشکارا مقابل چشم ما قرار دارد اینست که در اغلب نقاط جهان (عمدتا در کشورهای سه قاره آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین) در چارچوبه مرزهای کشوری، ملل ستمگر و تحت ستم موجودند و در سطح جهان نیز ملل سرمایه داری پیشرفته تقسیم کار ستمگرانه ای به ملل دیگر در مناطق موسوم به “جهان سوم” تحمیل کرده اند. با توجه به تمامی این نکات، و برخلاف احکام لاقیدانه “ح ک ک ا”، “ملت” مقوله ای کاملا عینی (ابژکتیو) است. رقابت ملل و انقیاد برخی ملل توسط ملل دیگر نیز محصول یک روند کاملا عینی به نام تولید و بازتولید سرمایه است.

 دفاع از لنین در مقابل حزب کمونیست کارگری

بسیاری از استدلالات “ح ک ک ا” در مورد شعار حق تعیین سرنوشت را مخالفین لنین هم طرح میکردند. استدلالاتی از قبیل: “عدم وضوح”، “ابهام” و “کشدار” بودن مفهوم حق تعیین سرنوشت. آنها هم می گفتند این بخش از برنامه کمونیستها، “امتیاز دادن” به ناسیونالیسم بورژوازی ملت ستمکش است و غیره. اما زاویه برخورد و چارچوب بحث لنین در این مورد چیست؟

     بطور کلی لنین مسئله را از چند جنبه طرح کرده و مورد تاکید قرار می دهد:

ــ طرح مساله از زاویه ضروریات انقلاب بورژوا دمکراتیک برای تسریع زمینه و شرایط گذر به سوسیالیسم در کشورهائی که بقایای مناسبات فئودالی و ماقبل سرمایه داری بطور گسترده موجود است.

ــ طرح مساله از نقطه نظر مبارزه طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی؛ از نقطه نظر مبارزه با بورژوازی “خودی” (که در اینجا منظور بورژوازی ملت ستمگر و حاکم است).

ــ طرح مساله از نقطه نظر نیرومند کردن اتحاد و همبستگی میان پرولتاریای ملل مختلف.

پیش از هر چیز، برای لنین روشن است و با صراحت غیر قابل انکاری اعلام می کند که حق تعیین سرنوشت ملل، یک حق بورژوائی است. لنین همواره حق تعیین سرنوشت را از نقطه نظر انقلاب طرح می کند و راه حل آن را نیز هرگز جدا از چشم انداز انقلاب مورد بررسی قرار نمی دهد. او هرگز گامهای عملی در چارچوب نظام حاکم را راه حل مسئله جا نمی زند. لنین “آزادی ملیتها” را تنها با یک تغییر انقلابی و رادیکال امکانپذیر می بیند. از نظر وی، شعار حق تعیین سرنوشت، بخشی از برنامه انقلاب دموکراتیک در کشورهائی است که هنوز ضرورتا باید این مرحله را طی کنند. بطور مثال، او حل مسائلی مانند شیوه زمینداری بجا مانده از دوران فئودالیسم، مذهبی بودن دولت (یا سکولار نبودن دولت)، نابرابری زن و مرد و ستمگری نسبت به ملیتها را بخشی از “مضمون بورژوا دموکراتیک انقلاب” روسیه می خواند و تاکید می کند که مضمون بورژوا دموکراتیک انقلاب یعنی تصفیه جامعه از کلیه مناسبات اجتماعی و نهادهای بجا مانده از دوران فئودالیسم. لنین روشن میسازد که انقلاب پرولتری چگونه به حل این مسائل بورژوا ـ دموکراتیک می پردازد و تفاوت آن با انقلابات بورژوائی در کجاست. لنین میگوید:

«۱۵۰ تا ۲۵۰ سال پیش از این… به مردم وعده دادند نوع بشر را از قید امتیازات قرون وسطائی، نابرابری زنان، امتیازات دولتی فلان یا بهمان دین (یا “اندیشه دینی” و “دینداری” بطور اعم) و از قید نابرابری ملیتها برهانند؛ وعده دادند ـ و اجراء نکردند. نمی توانستند اجراء کنند. زیرا “احترام” به “مالکیت خصوصی مقدس” مانع بود. در انقلاب پرولتری ما این “احترام” ملعون به این آثار سه بار ملعون قرون وسطائی و به این “مالکیت خصوصی مقدس” وجود نداشت.» (۶)

     یکی از اهداف سوسیالیسم پایان دادن به تقسیم نوع بشر به کشورهای کوچک و منفرد و ادغام آنان در یکدیگر میباشد. لنین معتقد است که دقیقا برای رسیدن به چنین هدفی، ملتهای ستمدیده باید آزادی جدا شدن داشته باشند. او می گوید:

«به همان طریق که بشر پس از گذشتن از یک دوره گذار دیکتاتوری طبقات ستمدیده می تواند به نابودی طبقات دست یابد، گذار از یک دوره رهائی کامل تمام ملتهای ستمدیده، یعنی آزادی جدا شدن برای آنان، می تواند بشر را به ادغام ملتها هم برساند. (۷)

     لنین تاکید می گذارد که مسئله ملی تنها به روش انقلابی می تواند حل شود. او می گوید ، «…سوسیال دموکراسی (جنبش کمونیستی) … باید این مبارزه برای خواستهای اساسی دموکراتیک را تشدید کرده و آن را به سطح حمله ای آشکار علیه بورژوازی بکشاند؛ یعنی به انقلاب سوسیالیستی که از بورژوازی خلع ید می کند. »(۷)

     لنین روشن می کند که پرولتاریا از مبارزه بورژوازی ملت ستمدیده علیه ملت ستمگر حمایت میکند، ولی نه تنها خود را موظف به کمک به وی در امر ملت سازی نمی کند بلکه با هر گونه امتیاز طلبی بورژوازی ملت ستمکش نیز به مبارزه بر می خیزد. لنین میگوید:

«آنچه در این مورد برای بورژوازی مهم است همانا راه حل “پراتیک” است، و حال آنکه برای کارگران موضوع مهم تفکیک اصولی دو تمایل است. تا آنجا که بورژوازی ملت ستمکش با ملت ستمگر مبارزه می کند، تا آنجا ما همیشه و در هر موردی و راسخ تر از همه طرفدار وی هستیم… در آنجا که بورژوازی ملت ستمکش از ناسیونالیسم بورژوازی خود طرفداری می کند ما مخالف وی هستیم. باید با امتیازات و اجحافات ملت ستمگر مبارزه کرد و هیچگونه اغماضی نسبت به تلاش هائی که از طرف ملت ستمکش برای تحصیل امتیازات به عمل می آید روا نداشت.» (۸)

چنین است درک لنین از اکتفا کردن به جنبه “منفی” حق تعیین سرنوشت.

 اتحاد پرولتاریای همه ملل

در کشورهائی که ستمگری ملی یکی از ارکان ساختار قدرت سیاسی حاکم را تشکیل می دهد، تربیت انترناسیونالیستی کارگران بطور لاینفکی با ترویج و تبلیغ شعار حق تعیین سرنوشت ملل ستمکش مرتبط است. وارستگی کارگران این ملل از ایدئولوژی ناسیونالیستی بورژوازی “خودی”، به درک عمیق این شعار و دفاع از آن مرتبط است. لنین تاکید میکند که اگر شعار حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم نفی شود، “شعار پرولتارهای سراسر جهان متحد شوید” به دروغ شرم آوری بدل میشود. او از این بحث میکند که چگونه به رسمیت نشناختن این حق در عمل معنائی جز گذشت “شرم آور” در مقابل ناسیونالیسم ملت غالب ندارد. لنین می گوید:

«مصالح یگانگی پرولتاریا، مصالح همبستگی طبقاتی آنها، شناسائی حق ملل در جدا شدن را ایجاب می کند….. اگر اپورتونیست های ما در این نکته تعمیق می کردند، محققا اینقدر درباره تعیین سرنوشت اراجیف نمی گفتند.»(۹)

     برای لنین روشن است که شکستن مرزهای ملی و ایجاد وحدت میان طبقه کارگر، در گرو رها ساختن کارگران از نفوذ ناسیونالیسم ملت ستمگر (مثلا در مورد ایران، ناسیونالیسم ملت فارس ) و ناسیونالیسم ملت تحت ستم (مثلا در مورد ایران، ناسیونالیسم ملت کرد یا بلوچ و غیره) است. و تاکید میکند که برای خنثی کردن تاثیرات ایدئولوژی ناسیونالیستی در میان کارگران ملت تحت ستم  باید کارگران را با روح مبارزه برای منافع عمومی پرولتاریا تعلیم داد و با هر گونه امتیاز طلبی بورژوازی ملت ستمکش مخالفت کرد.

….

منابع و توضیحات:

۱-  در نشریه انترناسیونال، شماره های ۱۱ تا ۱۶ ـ بهمن ۷۲ تا آذر ۷۳

۲-  در نشریه انترناسیونال، شماره های ۲۰ و ۲۴ ـ فروردین ۷۵ و خرداد ۷۶

۳- در این زمینه مشخصا رجوع کنید به بخش “چه عوض شده است؟” از نوشته آقای حکمت

۴-  نقل شده از مارکس در “درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” (لنین)

۵- برای بحث بیشتر در این زمینه، رجوع کنید به مقاله “نگاهی مردسالارانه و رفرمیستی به مسئله سقط جنین” (نقدی بر نظریات حزب کمونیست کارگری ایران ـ حقیقت ۲۸)

۶- از مقاله “به مناسبت چهارمین سالگشت انقلاب اکتبر” (لنین)

۶-  “جمعبندی از انقلاب سوسیالیستی و حق ملل برای تعیین سرنوشت” ــ جلد ۲۲ مجموعه آثار

۷- “درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” (لنین)

۸-  همانجا

۹- همانجا