گفتگوی صدر مائو با کارکنان موسیقی

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

متن سخنان مائوتسه دون بسال 1956 در جمع کادرهای مسئول انجمن سراسری موسیقی دانان در چین که بعد از انقلاب، کارگران موسیقی نامیده شدند. حاوی نکات بسیار مهمی است که می تواند رهنمود پایه ای برای هنرمندان پیشرو و انقلابی در هر کشوری بشمار آید. رفیق مائو بخش اول صحبت هایش را به طرح بحث کلی در مورد هنر اختصاص داده و سپس به مورد مشخص موسیقی پرداخته است

لازم است در مورد شرایط و حال و هوایی که در میان محافل هنری و ادبی آن دوره چین وجود داشت، توضیحاتی بدهیم. در سالهای بلافاصله بعد از انقلاب 1949، گرایش معینی در بین هنرمندان چینی به سمت آثار برجسته و قدرتمند هنر بورژوایی یا حتی فئودالی غرب مطرح بود. آثار کلاسیک غربی را بسیاری بعنوان نقطه رجوع و الگو در نظر می گرفتند و این گرایش نه صرفاً بیان توجه به ویژگی های تکنیکی، بلکه نشانه همسویی ایدئولوژیک با آثار بورژوایی ـ فئودالی بحساب می آمد. آثاری که برپایه نظرات نادرستی چون اصالت انسان و فطرت بشر (یعنی نادیده گرفتن نقش تعیین کننده مناسبات اجتماعی و تعلقات طبقاتی در اقدامات و سرنوشت هر فردی  استوار بود؛ آثاری که در بهترین حالت به نقد زشتی ها و مصائب برجسته نظم کهن می پرداخت اما خود از ارائه راه حل قطعی و انقلابی باز میماند ـ لذا بدبینی و ناامیدی را دامن می زد، یا آنکه راه های تخیلی و فردی را به پیش می نهاد؛ آثاری که عموماً به تقدیس اسارت زن در غالب مناسبات موجود می پرداخت و نقشی تبعی را برای زن در زرورق لطافت و زیبائی و رئوفت ذاتی حول مسائل عمدتاً عاطفی تبلیغ می نمود. مائوتسه دون ضرورت دامن زدن به نبردی ایدئولوژیک علیه این گرایشات غیرپرولتری را در محافل و مجامع ادبی ـ هنری یک جامعه سوسیالیستی بدرستی فهمید و اینکار را تشویق کرد. پایه سخنان مائو در جلسه کارگران موسیقی بسال 1956، همان بحث هایی است که در سخنرانی وی در محفل ادبی ـ هنری ینان، چندین سال قبل از پیروزی انقلاب، می توان یافت. ضمناً باید اشاره کنیم که بحث های مائوتسه دون نسبت به گرایش رایج آن دوره جنبش بین المللی کمونیستی ـ خصوصاً در اتحاد شوروی و کلا در اروپا ـ یک حرکت خلاف جریان بحساب می آید؛ گرایشی که به تقدیس و دنباله روی مستقیم یا غیرمستقیم از الگوهای کلاسیک بورژوائی ـ روسی یا اروپایی غربی ـ می پرداخت.

گفتگوی صدر مائو با کارکنان موسیقی:

از کتاب: صدر مائو با خلق سخن می گوید ـ جمع آوری شده توسط استوارت شرام 24 اوت 1956. (یعنی زمانیکه شوروی کماکان یک کشور سوسیالیستی در نظر گرفته می شد).

هنر تمامی ملل جهان از حیث اصول اساسی شان شباهت دارند، اما از لحاظ فرم و سبک متفاوتند. هنر کشورهای مختلف سوسیالیستی از حیث محتوا، سوسیالیسم را بیان میکند اما هر یک مشخصه ملی خود را داراست. آنها هم نکات مشابه دارند و هم نکات افتراق؛ هم جوانب مشترک دارند و هم صفات ممیزه. این یک قانون طبیعی است. تمامی پدیده ها چنین هستند؛ خواه در طبیعت باشند، خواه در جامعه، یا در قلمرو شعور. برگ های یک درخت را در نظر بگیرید: در نگاه اول آنها همه یکسان بنظر می آیند، ولی وقتی از نزدیک وراندازشان می کنید همه با هم تفاوت دارند؛ بطوریکه مطلقاً نمی توانید دو برگ یکجور پیدا کنید.

مبارزه طبقاتی، انقلاب اجتماعی و گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم در تمامی کشورها اصول اساسی یکسانی دارند. اما وقتی پای برخی اصول و تبارزات در اجزاء پیش می آید که به اصول عمده مربوط میشوند، آنوقت هر کشور با دیگری فرق میکند. این در مورد انقلاب اکتبر و انقلاب چین نیز صادق است. از حیث اصول اساسی، این دو انقلاب مشابهند، اما از لحاظ شکلی که این اصول تبارز یافت، دو انقلاب با یکدیگر تفاوت بسیار دارند. بطور مثال، در روسیه انقلاب از شهرها به روستاها گسترش یافت، حال آنکه در کشور ما از روستاها به شهرها گسترش پیدا کرد. این یکی از بسیار تفاوت های میان این دو انقلاب است.

هنر ملل مختلف جهان هر یک فرم و سبک ویژه ملی خود را دارد. برخی افراد این نکته را درک نمی کنند. آنها صفات مشخصه ملی خویش را رد کرده و کورکورانه به ستایش از غرب می پردازند. بنظر آنها غرب در تمامی زمینه ها بهتر است. آنها تا آنجا پیش می روند که طالب غربی شدن کامل می شوند. این اشتباه است. غربی شدن کامل غیرعملی است. مردم عادی چین اینکار را نمی پذیرند. از این لحاظ علوم طبیعی و هنر باهم تفاوت دارند. مثلا عمل آپاندیس و آسپیرین خوردن هیچگونه شکل ملی ندارد. اما در مورد هنر اینطور نیست: مسئله شکل ملی بهنگام برخورد به هنر مطرح می شود. علت این امر چیست؟ زیرا هنر بیان زندگی، اندیشه و احساسات مردم است و این رابطه بسیار نزدیکی با آداب و زبان ملت دارد. میراث هنری بلحاظ تاریخی درون چارچوب ملت تکامل یافته است.

هنر چین، موسیقی چین، نقاشی، درام، ترانه و رقص، و ادبیات چین هر یک تکامل تاریخی خویش را دارند. افرادی که در پی غربی کردن کامل هستند، آثار چینی را با این استدلال رد می کنند که این آثار قوانین خاص خود را ندارند. بدین ترتیب این افراد راغب به بررسی آثار چینی و تکامل آنها نیستند؛ این یعنی در پیش گرفتن نیهیلیسم ملی به هنر چین.

هر ملتی در جهان، تاریخ خود و نقاط قوت و ضعف خود را داراست. از دیرباز پدیده های عالی و پدیده های منحط بهم آمیخته و طی مراحل طولانی بروی هم انبار شده اند. جدا کردن اینها از یکدیگر و تمیز دادن سره از ناسره وظیفه بسیار دشواریست، لیکن ما نباید بر تاریخ بخاطر دشوار بودنش خط بطلان بکشیم. این خوب نیست که خود را از تاریخ جدا سازیم و میراث خویش را ترک گوئیم. مردم معمولی این کار را تایید نخواهند کرد.

البته از این بحث بهیچوجه نباید نتیجه گرفت که ما نیاز به آموختن از کشورهای خارجی نداریم. ما باید از کشورهای خارجی بسیار چیزها بیاموزیم و بر آن چیره شویم. ما خصوصاً می باید تئوری پایه ای را دریابیم. برخی افراد مطرح می کنند که آموزش امور چینی را اساس قرار دهیم و آموزش امور غربی را برای کار عملی دنبال کنیم. این عقیده درست است یا نه؟ این اشتباه است. لغت آموزش در واقع به تئوری پایه ای مربوط می شود. تئوری پایه ای می باید در چین و کشورهای خارجی یکسان باشد. در اینمورد هیچ تمایزی میان چین و کشورهای خارجی نباید قائل شد.

مارکسیسم یک تئوری پایه ایست که در غرب تولید شده است. پس ما چگونه می توانیم میان مارکسیسم مرتبط با چین و مارکسیسم مرتبط با غرب تمایز قائل شویم؟ آیا باید از قبول مارکسیسم سرباز زنیم؟ پراتیک انقلاب چین ثابت می کند که عدم قبول مارکسیسم برای ما بد تمام می شود. عدم قبول مارکسیسم غیرمنطقی است. در گذشته انترناسیونال دوم کوشید تئوری های پایه ای مارکسیسم را نفی نموده، در آنها تجدیدنظر کند. انترناسیونال دوم در اینمورد مباحثی مطرح نمود، اما لنین تمامیشان را کاملا طرد کرد. مارکسیسم حقیقی علم است که کاربردی جهانشمول دارد. ما باید آنرا بپذیریم. اما این حقیقت عام می باید با پراتیک مشخص انقلاب هر ملت درآمیزد. تنها بواسطه قبول مارکسیسم و آموزش آن با پراتیک انقلاب چین بود که خلق چین توانست در انقلاب به پیروزی دست یابد.

ما از آثار خارجی می آموزیم چرا که می خواهیم آثار چینی را مطالعه کرده، تکامل دهیم. در مورد علوم طبیعی و اجتماعی نیز چنین است. ما می باید بر تمامی آثار خوب کشورهای خارجی چیره شویم و بکارشان بندیم؛ و در جریان کار تکاملشان دهیم. در عرصه علوم طبیعی ما باید کار مستقل و خلاقه خویش را به پیش بریم و دانش و شیوه های علمی مدرن خارجی و نیز میراث علمی چین را مورد استفاده قرار دهیم؛ تا بتوانیم زمانی مکاتب فکری خویش را شکل دهیم. بطور مثال علم پزشکی غرب و سایر علوم مدرن مربوطه نظیر روانشناسی، آسیب شناسی، بیو شیمی، باکتری شناسی و آناتومی را در نظر بگیرید. آیا میتوان گفت که ما در پی آموختن این علوم نیستیم؟ ما باید تمامی این علوم مدرن را یاد بگیریم. اما برخی افراد که پزشکی غرب را آموخته اند می باید پزشکی چینی را هم بیاموزند و شناخت و شیوه علمی مدرن خود را برای سامان دادن به شیوه ها و مصالح درمانی کهن چین و آموختنشان بکار گیرند. همچنین آنها می باید پزشکی و داروسازی غرب و چین را بهم بیامیزند تا علوم پزشکی و داروسازی واحد چین را تدوین نمایند.

اگر این در مورد علوم طبیعی و اجتماعی صدق کند، پس حتماً به حیطه هنر هم قابل تعمیم است. ما می باید چیزهای خوب کشورهای خارجی را جذب کنیم و از آنها بیاموزیم، اما بعد از آموختن می باید از آنها برای مطالعه و تکامل هنر خلق های گوناگون چین استفاده کنیم، والا کار ما بسود هیچکس نخواهد بود. هدف ما در آموختن از هنرهای خارجی، فراگیری تئوری ها و تکنیک های اساسی آنهاست تا یک هنر نوین سوسیالیسم را برای خلق های گوناگون چین بوجود آوریم تا آنها فرم ها و سبک های ملی جداگانه خویش را صاحب گردند.

ما باید بدانیم که در زمینه فرهنگ و استانداردهای مدرن، غرب از ما جلوتر است. ما عقب مانده ایم. آیا در ارتباط با هنر نیز چنین است؟ در عرصه هنر نیز ما نقاط قوت و ضعف خود را داریم. ما باید به خوبی چیزهای خوب کشورهای خارجی را جذب کنیم تا کمبودهایمان را برطرف سازیم. اگر ما به روش های کهن خویش بچسبیم و ادبیات خارجی را مطالعه نکنیم، اگر آنرا به عرصه چین وارد نکنیم، اگر ندانیم که چگونه باید به موسیقی خارجی گوش داد یا آنرا نواخت، خوب نیست. ما نباید مثل ملکه دواگه ر تزوهسی (آخرین ملکه چین) (۱) باشیم که نادیده هر آنچه خارجی بود را رد می کرد. رد کورکورانه آثار خارجی همانند ستایش کورکورانه آنهاست. هردوی اینها ناصحیح و زیانبارند.

در آموختن از کشورهای خارجی ما باید هم با محافظه کاری به ضدیت برخیزیم هم با دگماتیسم. ما تا بحال به لحاظ سیاسی از دگماتیسم لطمه دیده ایم. ما همه چیز را از خارج کپی می کردیم و بدون انعطاف بکار می بستیم. اینکار به شکستی بزرگ انجامید. در جریان این شکست، سازمان های حزبی در مناطق سفید صد در صد توان خود را از کف دادند، و مناطق پایگاهی و ارتش سرخ نیز به میزان ۰۹درصد توانش ضربه خورد. بدین ترتیب انقلاب برای سالها از پیروزی فاصله گرفت. (۲) علت آن بود که برخی رفقا واقعیات را نقطه عزیمت خویش قرار نمی دادند، بلکه به دگماتیسم می چسبیدند. آنها تئوری پایه ای مارکسیسم ـ لنینیسم را با پراتیک مشخص انقلاب چین در نیامیختند. اگر ما این نوع دگماتیسم را رد نکرده بودیم انقلاب چین به پیروزی کنونی خود دست نیافته بود.

در زمینه هنر نیز ما می باید این درس را بیاموزیم و مراقب باشیم که به دگماتیسم راه ندهیم و این بحال ما بهتر است. مطالعه آثار خارجی بمعنای وارد کردن همه چیز نیست. ما باید این آثار را با برخوردی نقادانه بپذیریم. ما از گذشتگان در خدمت منافع خلق امروز می آموزیم و از خارجی ها در خدمت منافع خلق چین می آموزیم. ما می باید چیزهای خوب را از کشورهای خارجی بیاموزیم و از چیزهای خوب چین هم بیاموزیم. بطری های نصفه سرکه چیز خوبی نیست: می بایست دو بطری نصفه را به دو بطری پر تبدیل نمود. (۳) ما می باید بر آثار چینی و خارجی چیره شویم و آنها را در یک کل ارگانیک ترکیب کنیم. لو شون (نویسنده انقلابی معاصر چین) همین کار را کرد. او هم در آثار چینی خبره بود و هم در آثار خارجی، اما درخشش کار وی در درجه اول به ترجمه هایش مربوط نمی شد، بلکه در آثار خلاقه خودش بود. آثار خلاقه لو شون نه به آثار خارجی شباهت داشت، نه به آثار سبک کهن چینی، با این وجود کماکان چینی محسوب می شد. ما می باید از روحیه لو شون بیاموزیم؛ یعنی بر آثار چینی و خارجی چیره شویم، نکات مثبت هنر چینی و خارجی را جذب کنیم، آنها را بهم بیامیزیم و یک هنر نوین با مشخصه ملی در فرم و سبک، خلق کنیم.

بدون شک ایجاد یک ترکیب موفق از آثار چینی و خارجی کار ساده ای نیست. این روندی است که وقت میبرد. برخی چیزهای چینی است که می توان چیزهای خارجی را بدان آمیخت. مثلا در داستان های کوتاه، زبان، علامات نگارشی و زمینه باید چینی باشد. اما نیازی نیست که آنها به فرم سریال چینی نوشته شوند. (۴) ما میتوانیم چیزهایی تولید کنیم که نه چینی باشد، نه غربی. اگر آنچه زاده می شود نه اسب باشد، نه الاغ، اما قاطر باشد اصلا بد نیست. وقتی دو چیز ترکیب می شوند، فرمشان تغییر می کند. امکان ندارد که کاملا تغییر نیافته باقی بمانند. آثار چینی تغییر خواهند کرد. چهره چین از لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دستخوش تغییرات بزرگی شده است. اما پدیده های چینی هرقدر هم که تغییر یابند باز هم همیشه صفات ممیزه خود را خواهند داشت. پدیده های خارجی نیز تغییر می یابند. بعد از انقلاب اکتبر چهره جهان دستخوش یک تغییر اساسی شد. بعد از جنگ دوم جهانی این تغییر در یک جهت نوین صورت گرفت. ما باید به قبول نقادانه پدیده های خارجی، خصوصاً به وارد کردن آنها از جهان سوسیالیستی و از خلق های ترقیخواه جهان سرمایه داری توجه کنیم.

خلاصه آنکه، هنر می باید کیفیات خلاقه مستقل داشته باشد؛ می باید آشکارا از خصلت دوران معاصر الهام بگیرد و در عین حال مشخصه ملی داشته باشد. هنر چین نباید در گذشته غرق شود، در عین حال نباید دچار غربزدگی مفرط گردد. هنر چین می باید بطور فزاینده صفات مشخصه دوره معاصر و ملت را منعکس کند. در تلاش برای دستیابی به این امر ما نباید از کسب تجربه و آزمون باز بمانیم. خصوصاً در کشوری نظیر چین با تاریخ طولانی و جمعیت گسترده اش، پیشبرد چنین آزمون و تجربه اندوزی در خدمت نیازهای ملیت های گوناگون بس ضروری است. ما در پی همسانی کامل نیستیم. همسانی به نوشتن فرمول وار می انجامد. (۵) این فرمول ها خواه خارجی باشند خواه بومی، بیروح خواهند بود و مورد استقبال مردم معمولی چین قرار نخواهند گرفت.

اینجا ما با مسئله برخورد روشنفکران بورژوا که تربیت غربی دارند نیز مواجهیم. اگر به این مسئله بطور صحیح برخورد نکنیم، این امر تاثیری منفی نه فقط بر هنر که بر کل جریان انقلاب خواهد داشت. بورژوازی ملی چین و روشنفکرانش شمارش به چند میلیون می رسد. آنها هرچند کثیرالعده نیستند اما فرهنگ مدرن را در تملک دارند. ما می باید با آنها وحدت کنیم، آنها را آموزش دهیم و بازسازیشان نمائیم. طبقه کمپرادور فرهنگ خود را دارد که فرهنگ بردگیست. طبقه مالکان ارضی نیز فرهنگ خود را دارد که فرهنگ فئودالیست. کارگران و دهقانان چین بواسطه اینکه دیرزمانی تحت ستم بوده اند، هنوز آنچنان شناخت فرهنگی ندارند. تا زمانیکه وظایف انقلابات فرهنگی و فنی به انجام رسد روشنفکران بورژوا به نسبت از دانش و مهارت بیشتری برخوردار خواهند بود. تحت این شرایط سیاست ما صحیح است؛ ما آنها را آموزش می دهیم، بازسازی شان می کنیم و در خدمت به امر سوسیالیسم بکارشان می گیریم. ما توان آموزش دادن و بازسازی آنها را داریم؟ بله. خیلی از افراد، سابقاً روشنفکران بورژوا را نمایندگی می کردند اما از بورژوازی به صف پرولتاریا پیوستند، بنابراین چه دلیلی دارد که اینها نتوانند؟ در واقع بسیاریشان تا بحال این کار را کرده اند. ما نباید از وحدت با آنها، تربیت آنها و بازسازیشان بازبمانیم. فقط در این صورت است که آنها به خدمت امر انقلابی طبقه کارگر، انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم در می آیند.

تمامی شما که در اینجا حاضرید موسیقیدان هستید. شما در مطالعه موسیقی غرب مسئولیت های مهم بسیاری بر عهده دارید. سامان بخشیدن و تکامل موسیقی چینی می باید به شما که موسیقی سبک غرب مطالعه می کنید وابسته باشد، همانطور که تنظیم و تکامل پزشکی چین به پزشکانی وابسته است که طب نوع غربی را فراگرفته اند. آثار غربی مورد مطالعه شما مفیدند، اما می باید بر آثار غربی و چینی ـ هر دو ـ چیره شوید و از غربی کردن کامل بپرهیزید. می باید توجه خویش را به آثار چینی مبذول دارید و تمام سعی خود را در مطالعه و تکامل آنها با هدف خلق آثار چینی خودتان که حاوی صفات ممیزه ملی در فرم و سبک باشد، بکار بندید. اگر شما این سیاست اساسی را درک کنید آنوقت آینده بزرگی در انتظار آثارتان خواهد بود.

چند توضیح ضروری

۱ ـ در سال 1898، ملکه دواگر تزوهسی (۱۹۰۸ ـ 1835) اداره دولت را از سر گرفت. او در سال 1889 قدرت را به برادرزاده اش امپراطور کوان هسیو واگذار کرد. ملکه کسی بود که جنبش اصلاح طلبی را درهم شکست و بوکسرها را در حملاتشان به خارجیان مورد تشویق قرار داد.

۲ ـ در اینجا منظور مائو پیش از هر چیز به شکست هایی است که کمونیست های چینی طی سالهای 1933 و 1934 متحمل شدند. در نتیجه آنها نهایتاً مجبور به ترک پایگاه هایشان در کیان سی و مناطق مجاور گشته و راهپیمایی طولانی را آغاز نمودند.

۳ ـ این یک ضرب المثل چینی است: نصف بطری سرکه می لرزد، یک بطری پر نه. در اینجا مائو بروشنی این تشبیه را برای نشان دادن این موضوع بکار می گیرد که چین محتاج یک سنتز حقیقی از عناصر چینی و اروپاییست؛ یعنی بحث مائو صرفاً وصله پینه کردن ایده ها و سبک های پراکنده نیست.

۴ ـ داستان های کوتاه سنتی چینی نظیر حاشیه آب، ماجرای سه پادشاهی یا رویای کابین قرمز از درون هنر نقالی زاده شد. بنابراین فصل های مختلف این داستان برمبنای نقاط اوج در ماجرا از هم جدا می گشت و هر فصل با جمله ای نظیر این به پایان می رسید: اگر می خواهید بدانید که قهرمان ما چگونه از این مخمصه خلاصی می یابد به قسمت بعد گوش فرا دهید (یا آن را بخوانید).

۵ ـ از لحاظ ادبی به آن نگارش هشت رکنی اطلاق می شود. این فرمی شدید، مصنوعی و یک بعدی بود که شرکت کنندگان در آزمون سلطنتی از قرن پانزدهم به بعد مجبور بودند انشاءهایشان را در آن چارچوب بنویسند. برای مشاهده برخورد همه جانبه مائو به این روش ناجور رجوع کنید به سخنرانی وی در ۸ فوریه 1942 تحت عنوان علیه سبک الگوسازی در حزب (جلد ۳ منتخب آثار مائو). ضمناً روش فوق الذکر به تشبیهی عام برای جمود و فرمالیسم تبدیل شد.