هنر و انقلاب رابطه هنر و ادبیات با انقلاب اکتبر

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

از سلسله گفتارهای رادیویی “صدای سربداران” (۱۳۷۰-۱۳۶۸)

رابطه هنر و ادبیات با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را میتوان در سه دوره متمایز بررسی نمود. نخست دوره تدارک انقلاب سوسیالیستی، دوم بحبوحه انقلاب و جنگ داخلی، سوم در دوره ساختمان سوسیالیسم. این واقعیتی است که پرولتاریا و حزبش قبل از اکتبر، طرح و نقشه معینی در رابطه با هنر و ادبیات و آفرینش هنر پرولتری نداشت. اگرچه هنرمندان مترقی و انقلابی اندیشی در جامعه روسیه ظهور کرده بودند که جلب ایده های ضدحکومتی شده و قلم و اندیشه خود را در خدمت به امر انقلاب کارگران و دهقانان بکار می انداختند. این هنرمندان عموماً در قالب رایج ادبیات معاصر خود یعنی رئالیسم، به خلق رمان میپرداختند؛ در این ساختار رئالیستی، شخصیت های انقلابی و موضوعات مختلف برگرفته از زندگی توده ها و مبارزات آنان مطرح میشدند و تصویری کلی از مناسبات ناعادلانه موجود و مبارزه ناگزیر در برابر آنرا بدست میدادند. نویسنده ای بزرگ چون ماکسیم گورکی نیز در زمره این ها بود. او که دوشادوش بلشویک ها و طبقه کارگر روسیه برای رهائی زحمتکشان تلاش میکرد، در چنان قالبی بود که رمان ارزشمند و موثر “مادر” را آفرید. بهرحال همانطور که گفتیم، عدم تدوین یک تئوری تمام و کمال درباره هنر و فرهنگ توسط حزب بلشویک، عرصه را برای نفوذ فرهنگی ـ ادبی آثار هنرمندان مترقی گذشته و منتقدان غیرپرولتر نظام کهن در صفوف رزمندگان رهائی طبقه کارگر باز گذاشته بود. این خود زمینه ای شد برای آنکه بعد از کسب قدرت سیاسی، بسیاری از انقلابیون قدیمی، بشدت به فرم ها و ایده های کهن بچسبند و قادر به قبول گسست و آفرینش آثار نوین نشوند. “کلاسیک گرایی” در صفوف روشنفکران انقلابی روس، نفوذ داشت.

برپائی موج انقلاب و قیام مسلحانه کارگران و دهقانان فقیر برای درهم شکستن نظم کهنه و آفرینش نظم نوین، از لحاظ ایدئولوژیک و روحیه عمومی پشتوانه محکمی را برای آندسته هنرمندان انقلابی اندیش فراهم آورد که به بحث جدی در مورد لزوم آفرینش آثار هنری ـ ادبی پرولتری بپردازند و با تمام وجود در این راه بکوشند. اکتبر، هنر و ادبیات ویژه خود را میخواست: شورشگر و سرخ ـ و در عین حال قادر به نفوذ در دل توده های تحتانی. بعلاوه روزهای پرجوش و خروش انقلابی، هنری گزارشگر را هم برای ثبت این تجربه عظیم به واقعی ترین شکل ـ در عین حال با نشان دادن جوهر حقیقی آن انقلاب سترگ ـ میطلبیدند. و بر همین مبنا آثار بسیاری خلق شد که بیشک موثرترین آنها ـ همانطور که لنین میگوید ـ کتاب “ده روزی که دنیا را لرزاند” اثر جان رید نویسنده آمریکایی و مبارز هواخواه کمونیسم است. در اینجا بخشی از این کتاب که به توصیف نشست شوراهای کارگران ـ دهقانان ـ سربازان در آستانه اکتبر ۱۹۱۷ میپردازد را برایتان نقل میکنیم:”ما از میان انبوه جوشان جمعیتی که کنار در به یکدیگر فشار وارد میآوردند راه باز کرده وارد تالار بزرگ شدیم. تالار با چلچراغ های درخشانی روشن بود. بر روی نیمکت ها و صندلی ها، در معبرها و طاقچه ها، حتی بر لبه سکوئی که برای هیئت رئیسه تدارک دیده شده بود، نمایندگان کارگران و سربازان از تمام روسیه نشسته بودند. آنها گاه در سکوت تشویش آمیز و گاه با سر و صدای وحشت انگیزی منتظر زنگ رئیس بودند. بخاری ها در تالار خاموش بودند. اما بخار بدن های نشسته آنرا گرم کرده بود. دود آبی رنگ خوشایند توتون بلند میشد و در هوا معلق میماند. گاه گاه فردی از رهبران پشت کرسی خطابه میرفت و از رفقا خواهش میکرد سیگار نکشند. آنگاه تمام حضار از جمله آنهایی که سیگار میکشیدند قفریاد برمی آوردند: رفقا سیگار نکشید! و کشیدن سیگار ادامه مییافت. پطروفسکی آنارشیست و نماینده کارخانه “ابوخوفسکی” مرا در کنار خود جای داد. ریش او نتراشیده و صورتش نشسته بود و از بیخوابی بزحمت خود را روی پا نگه میداشت. او سه شبانه روز بلاوقفه در کمیته انقلابی نظامی کار کرده بود. ساعت هشت و چهل دقیقه بود که موجی طوفان آسا از غریو و شادی و کف زدن، ورود هیئت رئیسه را بهمراه لنین ـ لنین بزرگ ـاعلام داشت. مردی کوتاه قامت، چهارشانه، با سری بزرگ و فرورفته در میان شانه ها، طاس، با پیشانی برجسته، چشمان کوچک، بینی ای پهن و کوتاه، دهانی گشاد و نجیب و چانه ای محکم، در آن لحظه صورتش از ته تراشیده شده بود ولی در عین حال همان ریش معهود که پیش از آن و پس از آن مشخصه وی شمرده میشد، در این صورت جوانه میزد. لباسش مندرس و شلواری که برایش بلند بود به پا داشت. بدون جاذبه خاص ـ کسی که میبایست بت توده ها باشد و از آنچنان محبت و احترامی برخوردار گردد که شاید تنها معدودی از رهبران در تاریخ از آن بهره مند بوده اند. پیشوایی عجیب و شهره در نزد همه، رهبری که این شایستگی را در پرتو هوشمندی و قدرت فکری کسب کرده بود، بیگانه از هرگونه زرق و برق، عاری از وسواس، آشتی ناپذیر و بی تزلزل و بدون جلوه فروشی ولی دارای قدرتی شگرف در بیان اندیشه های ژرف ضمن عبارات ساده و توانا در تجزیه و تحلیل هر وضع مشخص ـ و همه اینها آمیخته با زیرکی و جسارت روشنفکری.

گزیده هائی از جان رید: “ده روزی که دنیا را لرزاند” و در آن روزها، اشعاری نظیر آنچه اکنون برایتان میخوانم، کم آفریده نشد:

مارش شورش در خیابان پای میکوبد

و کله های پر نخوت را میروبد

ما وزش دومین طوفانیم

که جهان را همچون ابری غران شستشو خواهیم داد.

روزها، اسب تندپاست

و سالها، یابوی بی حال

سرعت را ستایشگریم

و قلبمان طبلی پرهیاهوست

آیا از رنگ مابرتر سراغ دارید؟

آیا نیش گلوله بر پیکرمان کارگر خواهد بود؟

ما در برابر تفنگ ها و سرنیزه ها حماسه می آفرینیم

طنین صدایمان، پرارزشترین است

مرغزاران سرسبز قد میکشند

روزها میشکفند ـ

آی رنگین کمان، ظاهر شو!

اسبان شتابان پرواز کنید

در سراسر این دوره جنبش فرهنگی گسترده ای در میان کارگران ـ خصوصاً کارگران هوادار حزب بلشویک براه افتاده بود. روحیه عمومی کارگران در آن دوره را میتوان از صحبت کوتاه یکی از نمایندگان در کنفرانس سراسری فرهنگ کارگری بعد از انقلاب سوسیالیستی دریافت:

“ما با باری از آگاهی پرولتری پا به عرصه زندگی نوین میگذاریم و آنها میخواهند بار دیگری بر دوش ما قرار دهند. میخواهند دست آوردهای فرهنگ بورژوایی را بارمان کنند. اگر چنین شود ما به شتری شبیه خواهیم شد که بواسطه بار گران به پشتش، قادر به پیشروی نیست. بیائید فرهنگ بورژوایی را کلا همچون زباله دور بریزیم.”

این همان روحیه پیشرویی است که بسال ۱۹۱۷ در شعری تحت عنوان “ما” اثر ولادیمیر مایاکوفسکی بیان گشته:

“ما بیشماریم،

ارتش بیشمار کار

که جای جای اقیانوس ها و خشکی ها را فتح کرده ایم

با نور خورشیدهای ساخته دست خود شهرها را روشن ساخته ایم

روح سرکش ما در آتش قیام میسوزد

شوروی عظیم و سرمست کننده وجودمان را فراگرفته

ما را “اعدام کنندگان زیبائی ها” خطاب میکنند، اما چه باک

باشد تا بنام آینده، رافائل را بسوزانیم

موزه ها را نابود سازیم

گلهای هنر را لگدمال کنیم.”

شرایط اجتماعی که انقلاب اکتبر را میسر کرد، انعکاس خود در زمینه هنر را نیز داشت. با انقلاب اکتبر بسیاری از هنرمندانی که در تضاد با تزاریسم بوده و خواستار تحول فرهنگی بودند، متحول شده و بخشی از آنان به سنگر پرولتاریا پیوستند. در کنار آن گرایشی دیگر نیز وجود داشت که آن را میتوان روی آوردن کارگران و دهقانان به عرصه هنر خواند. مبارزه خطی بر سر هنر و نقش آن، دو صف روشنفکر در مقابل کارگر نبوده و در هرکدام از این دو جریان خطوط مختلفی موجود بود که در هو؛م نیز تداخل میکرد ـ نکات و زمینه های بحث نیز بسیار متنوع بود. گروه های مختلف هنری ایجاد شده و بعد از مدتی منحل میشدند و موفقیت یا عدم موفقیتشان نیز اساساً در گرو قضاوت و عکس العمل مثبت یا منفی توده های  انقلابی شوروی بود.

مبارزات بر سر مسائل مختلفی در جریان بود ولی شاید بتوان چند رگه اصلی را به این ترتیب مشخص کرد:

یک مسئله این بود که آیا هنر باید سیاسی باشد یا نه. موضعگیری طبقاتی داشته باشد یا نه؟ بجز عده قلیلی از هنرمندان آن دوره اغلب بر سر این نکته متفق القول بودند که هنر باید موضع طبقاتی داشته باشد و البته در دوران حاد بین ۱۹۱۷ تا ۱۹۳۰ که طبقات به عریان ترین وجهی در مقابل هم قرار دارند. چنین موضعی حتی از جانب هنرمندان خرده بورژوا و بورژواها عجیب نیست.

یکی دیگر از مسائلی که سخت موجب مشاجره بود چگونگی برخورد به هنر قدیم بود. مایاکوفسکی و گروه لف (جبهه چپ هنر) که عمدتاً فوتوریست هاس سابق (و ایزن اشتاین و مایر هولد) را در برمیگرفت، اصول و قواعد هنر قدیم را چه در شعر و چه تاتر و…مانعی می بینند در بیان ایده ها و مبارزات پرولتاریا و معتقدند برای بیان محتوای نوین، فرم کهن را باید شکست. سایرین، چه آنها که طرفدار رئالیسم هستند، چه طرفداران رمانتیسم و غیره… کاملا با این بحث مخالفند؛ بخصوص گروه “فرهنگ پرولتری” که تحت رهبری بوگدانف تشکیل شده، معتقد است کار عمده عبارتست از آموختن فرمهای گذشته به کارگران و “بافرهنگ” کردنشان. (البته بحث بوگدانف به این محدود نمیشود. در واقع یکی از دلایل تشکیل گروه “فرهنگ پرولتری” قائل شدن یک آلترناتیو در مقابل حزب لنینی بود ـ این گروه خیلی سریع توسط بلشویک ها منحل میشود ولی خیلی از جوانب خط آنها بخصوص در رابطه با نقش هنر تا حدود زیادی بجا میماند.)

تا حدود سالهای ۱۹۳۰ حزب خود را از این مبارزه کنار کشیده بود و تنها سیاستی که اتخاذ میکند بیانیه ۱۹۲۴ حزب است. دلیل صدور این بیانیه این است که تضاد میان گروه ها ی مختلف هنری بسیار آنتگونیستی شده و بخصوص یکی از گروه ها (که بسیاری از عناصر تشکیل دهنده اش قبلا در گروه “فرهنگ پرولتری” بودند) خود را نماینده حزب خوانده و سایر گروه ها را نوکران بورژوازی میخواند. حزب اینگونه اقدامات سرکوبگرانه از طرف بعضی از گروها علیه سایرین را محکوم کرده و میگوید هیچ گروه هنری حق استفاده از نام حزب را ندارد. (این بیانیه حاوی نکات بسیار مهمی در مورد سیاست حزب کمونیست شوروی در آن دوران است ولی بحث در مورد این نکات را باید به فرصت دیگری موکول کرد).

در واقع در سال ۱۹۳۲ و در اولین کنگره نویسندگان شوروی است که رئالیسم سوسیالیستی بعنوان فرم ادبیات در جامعه سوسیالیستی تصویب میشود. اینکه رئالیسم سوسیالیستی چه بود و هر کدام از شخصیت های سیاسی و هنرمندان چه برداشتی از این واژه داشتند و این خط در عمل چگونه پیاده شد و…نیز بحثی تحقیقی و طولانی میطلبد؛ ولی چند نکته درباره سیاستهای حزب کمونیست شوروی بچشم میخورد که بخصوص بعد از سالهای ۳۰ تشدید میشود ـ نکاتی که تعمق در آنها به بحث کلی کمک میکند.

رابطه و جدال نو و کهنههمانطور که قبلا گفتیم بعد از انقلاب یک عده از هنرمندان بودند که میخواستند در “فرم” انقلاب کنند. این امر به اشکال مختلف صورت میگرفت. مایاکوفسکی شاعر وزن و قافیه شعر کهن را شکست و مایر هولد اصول بازی و صحنه پردازی تاتر گذشتگان را. ولی ایزن اشتاین اصلا به فرم جدیدی از هنر که قبلا بطور جدی موجودیت نداشت پرداخت ـ سینما.

در میانه شکستن بندهای کهنه، در این “رافائل سوزانی”، شاید این هنرمندان دچار چپ روی هایی شدند، ولی اشکال عمده در سیاست اتحاد شوروی این بود که بقول مایاکوفسکی به اندازه کافی “رافائل ها را نسوزاندند” که هیچ، تا حدی تقدیسشان هم کردند. یکی از حرکت هایی که بعد از انقلاب اکتبر براه افتاد، قرار دادن میراث هنری گذشتگان در اختیار توده کارگران و دهقانان بود. در موزه ها بروی توده ها باز شد و در سالن های باله و اپرا بروی کارگران و دهقانان، باله دریاچه قو (اثر چایکوفسکی که در آن زن وجودی بی دست و پا و منتظر آمدن فرشته نجاتش یعنی مرد میباشد) را اجرا میکردند و روزنامه های ادبی شوروی افتخار میکردند که صدها هزار نسخه از مجموعه آثار پوشکین بفروش رفته و ببینید ما چه ملت بافرهنگی داریم.

بحث این نیست که باید آثار گذشتگان را بدور ریخت و با مثل بورژوازی آنها را از دسترس توده های وسیع دور نگه داشت. همانطور که مائو میگوید: “بعضی ها خواهند گفت: مگر ادبیات و هنری که در کتب و آثار باستانی و در کشورهای بیگانه دیده میشوند، سرچشمه نیستند؟ حقیقت این است که آثار ادبی و هنری گذشته سرچشمه نیستند، بلکه جویبارند؛ این آثاری با مصالحی که مولفان قدیم یا خارجی از زندگی مردم زمان خود بدست آورده اند، آفریده شده است. ما باید از میراث ادبیات و هنری که از گذشته بما رسیده. هرآنچه که خوب است بگیریم و آنچه را که مفید است، بطور انتقادی فراگیریم و آنرا هنگامیکه با مصالح زندگی مردم زمان و محل خود به آفرینش آثار ادبی و هنری میپردازیم، بعنوان سرمشق قرار دهیم”. در نظر نگرفتن این نکته که آثار هنری و ادبی اشکال ایدئولوژیک هستند و در نتیجه منافع طبقات معینی را بیان میکنند، باعث میشد که در شوروی بطور یکجانبه (تنها دیدن جنبه مثبت و بدون دید انتقادی) به این نوع هنر برخورد شود و اشکالاتش برای توده ها باز نشود.

مطلب امشب را با شعری درباره اکتبر هماره زنده در جهان ستم و استثمار امپریالیستی به پایان میبریم.

میخائیل نامی از دفن اکتبر میگوید.

بابیلچه شکسته پرسترویکا در دست،

و لباس تمام رسمی،

از دفن بی نظمی بزرگ میگوید.

بگوش می آید “دانوب آبی” ـ دانوب متعفن،

ـ حضار حظ میبرند و زوزه میکشند

و ارکستر، آهنگی قدیمی ساز میکند؛

با طبل تی تر،

با شیپور تزار،

با ویلون کوک نشده کرنسکی،

با ۴۱ ساز زهی موتلف،با زخمه های هیتلر،

با ساز بادی چانکایشک ـ ترومن،

با نعره همخوان نیکیتا ـ لئونید،با جیغ دنگ…..

تاک! تاک! تاک!

این صدای دیگرگونه از اعماق میآید! ـ بشنوید!

همهمه را میشکافد،

صدای پای زمانست این

ـ اوج میگیرد، اوج میگیرد، همراه باخش خشی که میخراشد آهنگ کهن را؛

ـ خش خش کاویدن جهانست این

سرود گورکنانست این که

می کنند با تفنگهایشان

گودالی به عمق تاریخ،

خوابگاه ابدی بیلچه های شکسته،

 لباس های تمام رسمی، و ارکستر سرمایه.

بشنوید!

خروش داغ لعنت خوردگان است این:

“اکتبر سترگ زنده ست،بی نظمی بزرگ زنده ست!”

۷ نوامبر ۹۸