به یاد آلبرت سهرابیان

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران ( م – ل – ) شماره ۱۸ آبانماه ۱۳۸۳

چندی پیش آلبرت سهرابیان از فعالین جنبش کمونیستی و کارگری ایران درگذشت. انسان مبارزی که  همواره قلبش برای بهروزی طبقه کارگر می تپید. او تا آخرین لحظات زندگی خود از تلاش باز نایستاد و خوش بینی انقلابی خود را حفظ کرد.

     آلبرت در نوجوانی به دلیل فقر به اردوی کار و زحمت پیوست. مانند بسیاری از اعضای طبقه کارگر ایران از ادامه تحصیل محروم ماند. کارنامه تحصیلی اش به خاطر ناتوانی خانواده در پرداخت پولی به مدیر رشوه خوار مدرسه به گروگان گرفته شد. اما اشتیاق سوزانش به کسب علم و دانش و تلاش و پیگیریش موجب شد بر موانع فائق آید و خواندن و نوشتن را بیاموزد.

     آلبرت از اقلیت ارامنه کشور بود؛ به همین جهت  از همان کودکی علاوه بر ستم طبقاتی مزه تبعیض و ستم ملی و مذهبی را هم چشید. خاطرات آلبرت در باره این تبعیض ملی، قطره ای است از اقیانوس غم و اندوه فرزندان ارامنه که به خاطر فرمان رضاشاه از ادامه تحصیل محروم شدند. رضا شاه پس از بازگشت از سفر ترکیه و برای خوشخدمتی به  آتاتورک فاشیست دستور داد کلیه مدارس ارامنه در ایران بسته شوند.

     آلبرت خیلی زود به آگاهی سیاسی دست یافت. وی در ۱۳ سالگی به سازمان جوانان حزب توده پیوست. در دهه ۱۳۲۰ شمسی، او و رفقای دیگرش تحت رهبری کمونیستهائی چون باقر امامی (۱) خلاف جریان خط حزب توده حرکت کردند. آنان بر خلاف رهبران حزب توده که در پی مماشات با دشمنان مردم بودند و به دنبال جبهه سازی های بورژوائی رفتند، در جستجوی راهی بودند که حزب واقعی طبقه کارگر را بر پایه آموزشهای «چه باید کرد؟» لنین بر پا دارند. اگر چه او و یارانش قادر نشدند جوهر آموزه های لنین را به شرایط ایران تطبیق داده و موفق به عملی کردن این وظیفه شوند، اما تلاشهای شان در ایجاد تشکلاتی چون « کروژک ها»، « سازمان شوراها»، « یکا» و « ساکا (سازمان انقلابی کارگران ایران)» بخشی از میراث انقلابی طبقه کارگر ایران است. در این راه آنان در مقابل سرکوب و دیکتاتوری رژیم شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد سر فرود نیاوردند؛ از تهمتها و غرض ورزی ها حزب توده و دیگران نهراسیدند؛ سالها زندانهای رژیم شاه را تحمل کردند. آلبرت در اوج سرکوبها و پیگردهای آن دوران روحیه مبارزاتی خود را در زندان و بیرون از زندان از دست نداد. آلبرت در سالهای دهه چهل شمسی بر خلاف بسیاری از مبارزین نسل قبل که عاقبت جوئی و عافیت جوئی را پیشه کرده بودند، زندگی خود را با انقلابیون ویتنامی مقایسه می کرد که هر آن زندگی شخصی و خانوادگی شان در اثر بمبارانهای هواپیما های آمریکائی زیر و رو و نابود می شد. او با اتکاء به احساسات انترناسیونالیستی که بخشی از روحیه مبارزاتی هر کمونیست است، با شرایط دشوار آن سالها مقابله می کرد.

     زندگی آلبرت سهرابیان نمونه ای از پتانسیل کارگران پیشرو در تبدیل شدنشان به عناصر و رهبران سیاسی آگاه  است. آنهم در دوره ای که بسیاری از روشنفکران مبارز منکر ایفای چنین نقشی از جانب کارگران بودند. و حتی بدتر از آن زمانی که با چنین واقعیت هائی روبرو می شدند با تهمت و غرض ورزی آنرا انکار می کردند. یکی از زشت ترین نمونه های چنین برخوردی را می توان در کتاب بیژن جزنی به نام  “تاریخ سی ساله” در برخورد به جریان «ساکا» دید. بیژن جزنی به جای مبارزه سیاسی با جریاناتی چون «ساکا» که مخالف مشی حزب توده و مشی چریکی بودند انگ «سازمان دست ساخته پلیس» به آنها می زد.(۲) 

از زندگی و تجربه آلبرت سهرابیان می توان از جنبه های گوناگون درس گرفت. هر زندگی مبارزاتی و هر تجربه انقلابی که حاصل به پراتیک گذاشتن خطوط و گرایشات فکری مختلف درون جنبش کمونیستی ایران می باشد، مصالح زیادی برای روشن کردن راه رهائی واقعی طبقه کارگر فراهم می کند.  چنین تجاربی را می توان و باید بعنوان مصالحی برای دست یافتن به راه صحیح و پیروزمند انقلاب در ایران مورد استفاده قرار داد. بررسی و جمعبندی از این تجارب انقلابی خود جزئی از برسمیت شناختن خدمات هر بخشی از جنبش کمونیستی ایران در دوره های مختلف است.  این مهمترین طریق برای زنده نگهداشتن آرمانها، تلاشها و بهترین شیوه برای قدردانی و بزرگداشت جانهای بیشماری است که در راه کمونیسم فداکاری کرده اند. متاسفانه حتی آن جریان سیاسی که آلبرت در اواخر عمر بدان تعلق خاطر داشت از ارائه چنین جمعبندی هائی احتراز می کند.(۳)

     از لحاظ ایدئولوژیک – سیاسی کتاب خاطرات آلبرت سهرابیان منعکس کننده دو مسئله مهم و تاریخی است که نقش تعیین کننده بر سرنوشت جنبش کمونیستی ایران ایفاء کرده است. یکی مسئله تاثیرات سیاست «جبهه متحد ضد فاشیستی» در دوران جنگ جهانی دوم است، که حزب کمونیست شوروی برهبری استالین در کنگره هفتم کمینترن (بین الملل کمونیستی) در مقابله با فاشیسم هیتلری جلو گذاشت. و دیگری درک از مفاهیم و درسهای کتاب «چه باید کرد؟» لنین در رابطه با راه انقلاب در ایران است.

     اما قبل از بررسی این دو مسئله  لازم است به یک واقعیت تاریخی اشاره کرد. جنبش کمونیستی ایران بخشا مرهون تلاش کمونیستهائی است که از میان ارامنه برخاستند. این رفقا نقش برجسته ای در معرفی کمونیسم به طبقه کارگر ایران داشته اند. در دوران انقلاب مشروطه و مقاومت انقلابیون در مقابل کودتای محمد علیشاه، بسیاری از سوسیال دمکراتهای ارمنی وابسته به حزب بلشویک روسیه، قهرمانانه در قیام تبریز شرکت جستند. پس از پیروزی انقلاب اکتبر، بسیاری از کارگران مهاجر ارمنی (همچون  کارگران آذری) که سالها قبل از آن از ایران به روسیه مهاجرت کرده بودند داوطلبانه به ایران بازگشتند و برای تقویت حزب کمونیست ایران دست به فعالیتهای گوناگون زدند. آنان در سخت ترین دوران استبداد رضا شاهی نقش پیشروئی در حفظ و ادامه کاری جنبش کمونیستی در ایران ایفاء کردند. آلبرت سهرابیان تحت تاثیر چنین جو و محیطی بود که سریعا ایده های کمونیسم را جذب کرد و آن را راهنمای زندگی و مبارزات خود قرار داد.

جبهه متحد ضد فاشیستی: خطاها، مشکلات و پیچیدگیها!

این یک واقعیت مهم تاریخی است که حزب توده نه با اهداف و مبانی یک حزب کمونیستی بلکه بر پایه سیاست «جبهه متحد ضد فاشیستی» در سال ۱۳۲۰ تشکیل شد. دولت وقت شوروی بطور جدی با ایجاد (و یا احیاء) حزب کمونیست در ایران مخالفت کرد و حتی عده ای از کمونیستها را که در مقابل این سیاست مقاومت کردند  تحت فشار قرار داد تا به آن گردن بگذارند. سیاست «جبهه متحد ضد فاشیستی» در جوانب مهمی یک سیاست رفرمیستی بود. این سیاست عملا کشورهای امپریالیستی را به بد و بدتر تقسیم می کرد و در خدمت به نیازهای اتحاد شوروی برای  ائتلاف با کشورهایمتفقین (یعنی امپریالیستهای آمریکائی و انگلیسی) در مقابله با آلمان هیتلری بود. البته شوروی به عنوان کشوری سوسیالیستی در جریان جنگ جهانی دوم برای حفظ خود باید دست به مانورهای تاکتیکی معین مانند ائتلاف با برخی کشورهای امپریالیستی می زد. اما سیاست “جبهه متحد ضد فاشیستی” به ورای مانورهای تاکتیکی رفت. مشکل اصلی سیاست فوق این بود که انقلاب را از دستور کار کمونیستهای سایر کشورهای جهان خارج کرد و انقلابات آنها را تابع حفظ شوروی سوسیالیستی به هر قیمتی کرد. این سیاست نه تنها تاثیرات زیانباری بر جنبش کمونیستی بین المللی باقی گذاشت بلکه عملا به تقویت خطوط راست و رویزیوینیسم در حزب کمونیست شوروی منجر شد.(۴)

     طبق این سیاست کمونیستهای ایرانی باید مسئله سرنگونی طبقات حاکمه را کنار می گذاشتند تا اخلالی در روند کمک رسانی به شوروی از کانال ایران که تحت اشغال نیروهای متفق قرار داشت صورت نگیرد. بر پایه این سیاست غلط بود که حزب توده به مثابه یک جبهه رفرمیستی ایجاد شد و مورد حمایت شوروی قرار گرفت. سیاست نادرست روشهای نادرست را همراه خود ببار آورد. تا آنجائی که رادیو مسکو عملا کمونیستهائی چون باقر امامی را که خواهان ایجاد حزب طبقه کارگر بودند به عنوان عامل دشمن معرفی کرد. خاطرات آلبرت سهرابیان تا حدی ما را با مسائل و مشکلات آن دوران آشنا می کند.

     در آن دوران عرصه سیاست ایران بسیار پیچیده بود و تضادهای گوناگون در عرصه ملی و بین المللی به هم گره خورده بودند. مسئله فقط  ایجاد حزب یا جبهه نبود. کما اینکه در بسیاری از کشورها احزاب کمونیست (بویژه در کشورهای اروپائی) موجود بودند ولی با اتخاذ سیاست «جبهه متحد ضد فاشیستی» انقلاب را به کناری نهادند. مسئله اصلی این بود که حزب جدید التاسیس در ایران (حتی اگر نام کمونیست را هم بر خود نهاده بود) می بایست چه مشی سیاسی را برای پیشبرد اهداف انقلاب اتخاذ می کرد و این سیاست چگونه مصالح انقلاب پرولتری در سطح جهان (مشخصا دفاع از شوروی در مقابل فاشیسم هیتلری) را مد نظر قرار می داد. پیشبرد مبارزات ضد فاشیستی و دفاع از شوروی سوسیالیستی یکی ازمهمترین وظایف کمونیستها در عرصه جهانی بود و هر جریان انقلابی به آن توجه نمی کرد مطمئنا دچار خطا شده  و سریعا به حاشیه  رانده می شد. متاسفانه آلبرت در خاطرات خود در رابطه با  فعالیتهای  کمونیستهای مخالف با حزب توده این مسائل را پیش نمی کشد.

     رابطه سیاست خارجی شوروی سوسیالیستی با انقلاب ایران یکی از موضوعات  قدیمی و مناقشه آمیزی بوده و هست که عدم جمعبندی همه جانبه و صحیح از آن توسط کمونیستهای ایران، به گرایشات ناسیونالیستی پا داد. (۵)  جنبش کمونیستی ایران بارها بدرستی از حزب توده به مثابه یک حزب رفرمیستی جمعبندی کرد. اما مسئله خطاهای اتحاد شوروی(از دوران نهضت جنگل و جمهوری گیلان گرفته تا دوران حزب توده و جمهوری خود مختار آذربایجان و کردستان تا کودتای ۲۸ مرداد) و تاثیرات آن در دوره های مختلف بر جنبش کمونیستی و انقلابی ایران، جمعبندی و سنتز نشده است.

     این جمعبندیها برای تبیین خط مشی عمومی جنبش بین المللی کمونیستی ضروریست زیرا باز هم کشورهای سوسیالیستی بوجود خواهیم آورد و این کشورها باز هم در محاصره امپریالیستها قرار خواهند گرفت. کشورهای سوسیالیستی باید این خط صحیح را در پیش گیرند که به خود به مثابه منطقه پایگاهی برای پیشرفت انقلاب جهانی نگاه کنند و همه چیز خود را تابع پیشرفت انقلاب جهانی کنند و نه بالعکس.

     در جمعبندی از اشتباهات جنبش کمونیستی همیشه ضد کمونیستها و ناسیونالیستها این وسط بل می گیرند. مثلا در جمعبندی از گذشته، گرایشات ناسیونالیستی  سیاستهای شوروی را دلیل عمده شکستهای جنبش انقلابی در ایران معرفی می کنند و می گویند که شوروی سوسیالیستی سر بزنگاه منافع انقلاب ایران را رها کرد و به منافع سیاست خارجی خود چسبید. در مقابل این ارزیابی های یک جانبه وغلط، کمونیستها همواره تاکید کرده اند که علت اصلی شکستهاماهیت طبقاتی رهبری این جنبشها بوده است. فی المثل بر ماهیت بورژوائی و خرده بورژوائی رهبری جنبش جنگل، حزب توده  یا فرقه دمکرات آذربایجان انگشت نهاده اند و بدرستی به پیروزی انقلاب چین تحت رهبری مائو اشاره کرده اند. زیرا در رابطه با چین هم شوروی ها مائو را به سازش فراخواندند و رهنمودهای غلطی دادند؛ اما مائو در عین حمایت از شوروی سوسیالیستی و استالین، سیاستهای غلط آن را رد کرد و انقلاب چین را تا پیروزی نهائی و برقراری نظام سوسیالیستیادامه داد. اگر چه این تاکیدات درست و بجا بوده و هستند اما باید گفت که جنبش کمونیستی ایران  در جمعبندی از خطاهای آن دوره شوروی سوسیالیستی طفره رفته و بنوعی آنرا توجیه نمود.

     تا زمانی که شوروی یک کشور سوسیالیستی بود (یعنی تا سال ۱۹۵۳ و مرگ استالین) ، تضاد بین اتحاد شوروی بعنوان یک کشور سوسیالیستی با جهان امپریالیستی، نقش مهمی بر  روند تحولات سیاسی ایران داشت. اگر چه تاثیر این تضاد در رابطه با دیگر نقاط جهان هم مشهود بود. اما  این تضاد  تاثیرات بسیار مستقیم تر بر روند تحولات سیاسی ایرانداشت. این مسئله هم در دوره پس از پیروزی انقلاب اکتبر و پایان جنگ جهانی اول خود را نشان داد و هم در دوران جنگ جهانی دوم. فی المثل در هر دو دوره حضور مستقیم ارتش سرخ شوروی در ایران مسائل و ملاحظات گوناگونی را با خود بهمراه آورد. در مقاطعی میان مصالح کشور سوسیالیستی و منافع فوری انقلاب و جنبشهای انقلابی در ایران تضادهائی بوجود می آمد. این تضادی است که پس از  ایجاد کشورهای سوسیالیستی میان حفظ کشور سوسیالیستی و پیشبرد انقلاب جهانی پیش می آید. و حل آن بسیار پیچیده است. این تضاد در برخی مقاطع تاریخی نقشی مستقیم و تعیین کننده بر پیشرفت و همچنین شکست جنبش انقلابی در ایران داشت. (۶) در بررسی آن دوره، نقش و عملکرد  تضادفوق را بر روند تحولات سیاسی و مبارزه ملی و طبقاتی در ایران  نباید نادیده گرفت. آن هم در عصر امپریالیسم که تحولات جهانی نقشی تعیین کننده بر اوضاع سیاسی هر کشوری داراست.

    با توجه به چنین چارچوبه ای باید به سیاست جلوگیری از احیاء حزب کمونیست و براه اندازی یک جبهه رفرمیستی بنام حزب توده و کنار گذاشتن انقلاب و سرنگونی دولت ارتجاعی نگریست. در این زمینه نباید ساده انگارانه مسئولیت را صرفا بر عهده کمونیستهای باقیمانده (از حزب کمونیست ایران) و نیروهای طرفدار کمونیسم در آن دوران انداخت و یا به میزان وفاداری آنان به کمونیسم شک کرد. بلکه به لحاظ عینی نیروهای قدرتمندتری در صحنه بودند و بر آنان فشار اعمال می کردند. خاطرات سهرابیان در رابطه با باقر امامی تا حدودی منعکس کننده این فشارهاست.

     آن دوره صحنه سیاسی بسیار پیچیده بود و جریاناتی چون «کروژکها»  در موقعیت ایدئولوژیک – سیاسی ای قرار نداشتند که به چنین مسائل مهم خطی پاسخ گویند و یا حتی بدان توجه کنند. آنها همچون حزب کمونیست چین از اهرمهای قدرتمندی چون ارتش خلق نیز برخوردار نبودند که بتوانند سیاست مستقل خود را هم در مبارزه علیه فاشیسم بین المللی و هم ارتجاع داخلی به پیش برند. به همین دلیل عملا در حاشیه سیاست قرار گرفتند و نتوانستند نقش چندانی در تحولات آندوران ایفا کنند.

معانی «چه باید کرد؟» لنین برای کشورهای تحت سلطه

یکی از ویژگی های مثبت گروه آلبرت سهرابیان این بود که آنان خود را وفادار به خط «چه باید کرد؟» لنین می دانستند و بر ضرورت آگاه شدن طبقه کارگر تاکید می کردند. برخی تلاشهای آنان برای بردن آگاهی سوسیالیستی به میان کارگران و تربیت آنان بعنوان کادرهای کمونیست ستایش انگیز است. البته  برخی برداشتهای آنان از تزها و نظرات لنین در مقاله «چه باید کرد؟»، سطحی بوده  و بطور کلی گروه شان در زمینه نظری و عملی آغشته به اکونومیسم و آماتوریسم بود. اما در دوره ای که حزب توده آموزه های مهم لنین را زیر خاک کرده بود تاکید آنان بر «چه باید کرد؟» یک حرکت خلاف جریان و درست بود.

     پاره ای درکهای این جریان از حزب طبقه کارگر،  مانند اصرار بر لزوم عضویت درصد معینی از کارگران و حفظ تناسب میان اعضای کارگر و روشنفکردر گروه، عملا برداشتی اکونومیستی بود که خصلت پرولتری حزب را به شمار کارگران متشکل در آن حزب تقلیل می داد  نه خط و عملکرد آن حزب برای انقلاب کردن. این جریان در مجموع بر خلاف رهنمود بسیار مهم «چه باید کرد؟» توجهی به فعالیت در میان دیگر اقشار و طبقات تحت ستم مانند دهقانان، ملل تحت ستم و زنان نمی کرد. (به جز در دوران ساکا که شاخه زنانی با مسئولیت آلبرت ایجاد شد. و مقاومت آلبرت در زیر شکنجه مانع گسترش ضربات گروه به این شاخه شد. این زنان در اوج دیکتاتوری رژیم شاه مبارزه شجاعانه ای را در دفاع از زندانیان سیاسی ساکا سازمان دادند.) فعالیتهای این جریان – بویژه در دورانهای اولیه فعالیت – در تهران و در میان کارگران کارگاههای کوچک محدود ماند وآنان چندان توجهی  به فعالیت در میان کارگران رشته های اصلی تولید مانند کارگران شرکت نفت نکردند. حتی در دوره ساکا که توانستند درکارخانجات بزرگ تهران و برخی شهرهای دیگر هسته های کارگری سازمان دهند و گسترش یابند، عملا در چارچوبه فعالیتهای اتحادیه ای محدود ماندند. آنان کلیدی ترین آموزه «چه باید کرد؟» یعنی درگیر کردن کارگران در مهمترین مبارزات سیاسی روز جامعه را نتوانستند بکار بندند و شناخت و دید کارگران را نسبت به طبقه خود و دیگر اقشار و طبقات جامعه  وسعت بخشند. سرانجام آماتوریسم در مسائل سازمانی و علنی گرائی (بویژه در دوره اولیه) و کم بهائی و بی توجهی به اشکال پیچیده دشمن در ضربه زدن به سازمانهای کمونیستی (بویژه در دوره فعالیت ساکا) منجر به دستگیری و از هم پاشیدن گروه شد.

     اما راز عدم موفقیتهای این جریان در جای دیگری نهفته است. در ناتوانی آنان در کشف مفاهیم و معانی ای که «چه باید کرد؟» برای انقلاب در ایران و کلا کلیه کشورهای تحت سلطه دارد. رازی که اساسا توسط مائوتسه دون در جریان پراتیک عظیم انقلاب چین کشف، فرموله و تدوین شد. مائو بر پایه آموزه های اساسی «چه باید کرد؟» توانست به چگونگی سازمان دادن انقلاب پرولتری در کشورهای تحت سلطه و چگونگی تامین رهبری طبقه کارگر بر این انقلابات و بسیج توده های وسیع منجمله کارگران و دهقانان در انقلاب پاسخ دهد. بکاربست «چه باید کرد؟» در کشورهای تحت سلطه ای چون ایران آغاز هر چه سریعتر جنگ خلق است. کلیه فعالیتها، اشکال تشکیلاتی و تبلیغ و ترویج سیاسی و تربیت کادرها باید بگونه ای صورت گیرد تا هر چه سریعتر کمونیستها در موقعیتی قرار گیرند که بتوانند جنگ خلق را آغاز کنند. این امر ناظر بر انجام وظیفه مرکزی کمونیستها در زمینه کسب قدرت سیاسی از طریق قهر است.

ناکامی های جریانی که آلبرت سهرابیان بدان تعلق داشت عمدتا مربوط به کم بهائی به نقش قهر انقلابی درامر انقلاب در کشورهای تحت سلطه بود. اینکه در این قبیل کشورها فقط با براه انداختن جنگ خلق است که می توان سیاست را به معنای واقعی و به روش انقلابی به میان توده های گسترده منجمله کارگران برد و آنان را سازمان داد و به مثابه طبقه حاکمه آینده آماده کرد. کمونیستها و کارگران پیشرو بدون در دست گرفتن این مسئله قادر به تامین رهبری طبقه کارگر بر پروسه انقلاب نیستند.

     عدم تطبیق آموزه های «چه باید کرد؟» با شرایط ایران یا منجر به سازمان دادن محافل صرفا مطالعاتی و آموزشی خواهد شد یا در صورت گسترش بی رویه گروه منجر به ضربات شده و ادامه کاریش از بین می رود. حتی اگر هم گروهی دوام آورد،در حاشیه کشمکشهای سیاسی جامعه قرار می گیرد و لاجرم در درازمدت محافظه کاری و انفعال در آن تقویت می گردد وافراد رادیکال و جوان آن جذب گروههائی که در صحنه سیاسی فعالترند می شوند.

     در لابلای خاطرات آلبرت سهرابیان ما با چنین صحنه هائی روبرو هستیم.  اینکه آنان علیرغم تلاشهای شان «نتوانستند در اعتصابات کارگری نقش کارسازی داشته باشند.»، «نقش فعالی در رویدادهای سرنوشت ساز ایفاء نمایند» و اینکه کلا «به حاشیه حوادث رانده شدند.» (رجوع شود به صفحه ۱۲۴ کتاب) یا اینکه مجبور شدند به غلط برخی مقاطع به خاطر مسائل امنیتی، فعالیتهای مبارزاتی شان را تعطیل یا منحل کنند. اگرچه آلبرت تلاش می کند از تجارب خود پاره ای درسها برای ادامه کاری فعالیت کمونیستی بگیرد اما این درسها عمدتا حول و حوش مسائل فنی – امنیتی است تا درسهای ایدئولوژیک – سیاسی برای ادامه کاری انقلاب. در هر کاری خط سیاسی ایدئولوژیک تعیین کننده است. این جمله ایست که مائوتسه دون بارها همواره در جمعبندی از فعالیت کمونیستها تکرار می کند.

     اما درد آور آنجاست که این دسته از رفقا زمانی که موج نوین جنبش کمونیستی ایران براه می افتد، آن را درک نمی کنند. موج نوین جنبش کمونیستی ایران زمانی متولد شد که جنبش کمونیستی بین المللی تحت رهبری مائو  با رویزیونیسم خروشچفی مرزبندی کرد (پس از مرگ استالین، خروشچف رهبری حزب کمونیست شوروی را در دست گرفت و سرمایه داری را در شوروی احیاء کرد). با این مرزبندی کمونیستهای ایرانی درک عمیقتری از سوسیالیسم و همچنین رفرمیسم حزب توده  یافتند. حتی زمانی که جنبش نوین کمونیستی سازمان دادن مبارزه مسلحانه را در دستور کار خویش قرار می دهد افرادی چون آلبرت موضعی انفعالی و منفی نسبت به آن اتخاذ می کنند تا آنجائیکه گسترش شیوه های سرکوبگرانه ساواک را بطرز غیر واقع بینانه ای به اتخاذ سیاستهای نادرست انقلابیون در مقابل سرکوب نسبت می دهند. (ص ۲۵۵ کتاب) موضعی که فاصله چندانی  با موضع حزب توده نداشته که همواره تاکید می کرد که به دلیل روی آوردن انقلابیون به مبارزه مسلحانه، رژیم شاه بر خفقان و دیکتاتوری افزود! یا به عبارتی دیگر علت تشدید ظلم، مبارزه مظلوم است!

از همینرو انتقاداتی که آلبرت در خاطراتش نسبت به مشی چریکی و روندهای آندوره جنبش کمونیستی طرح می کند،یکجانبه و نادرست است. مسئله این است که کمونیستها باید ضروریات زمانه خود را درک کنند و مسئولیتهای خود را خود بر عهده گیرند. نمی توان به دیگران ایراد گرفت که چرا به این شکل یا آن روش به ضروریات زمانه پاسخ می دهند و دست به اسلحه می برند.

     مائو در رابطه با مبارزه طبقاتی می گوید: «بادها می وزند، برگها فرو می ریزند، هر کاری که می توانی انجام بده!». «ساکا (سازمان کارگران انقلابی ایران)» نتوانست وظایف کمونیستی  را بر دوش گرفته و انجام دهد. به همین خاطر دوباره حاشیه نشین و نظاره گر حوادث شد و نتوانست در مقابل موجهائی که براه افتاد تاب آورد. این مسئله ریشه در جایگاه تاریخی ساکا و خط ایدئولوژیک – سیاسی آن داشت. کمونیستهائی چون آلبرت متعلق به موج قبلی جنبش کمونیستی بودند که متاسفانه نتوانستند به استقبال موج نوین جنبش کمونیستی در سطح ملی و بین المللی بروند و با آن پیوند برقرار کنند. آنان اگر چه هیچگاه به رسالت طبقه کارگر و ضرورت سوسیالیسم شک نکردند اما قادر به درک گسستهای انقلابی و ضروری در این راه نشدند. گسستهائی که نشانگر تکامل علم و ایدئولوژی طبقه کارگر در جریان تغییر جهان بود.

     جملات تراژیکی که باقر امامی قبل از خودکشی بر دیوار نوشت به نوعی بیانگر این ناتوانی تاریخی بود : «هر چه بیشتر سگ دو زدم کمتر به هدفم نزدیک شدم. اتحاد شوروی راه انحراف در پیش گرفته و دارد به پرولتاریای جهان خیانت می کند. خسته شده ام و دیگر نمی خواهم زنده بمانم.» (ص۱۵۱ کتاب) اگر چه باقر امامی در وصیت نامه اش از مشی حزب کمونیست چین در مقابل حزب کمونیست شوروی حمایت کرده بود (ص ۱۵۲) اما نتوانست همراه با این موج نوین، خوشبینی انقلابی خود را حفظ و نقش و رسالت خود را ایفاء کند. با این وجود این دسته از رفقا  علیرغم ضعفهای شان توانستند در برزخی ترین دوران پرچم کمونیسم را به  دوش کشند و بدان وفادار بمانند.

     آلبرت سهرابیان در گوشه ای از خاطراتش به درخت بید مجنونی در حیاط زندان قزل قلعه اشاره می کند که گفته می شد وارطان مبارز پرآوازه آنرا کاشته بود. درختی که بواقع با خون کمونیستهای انقلابی آبیاری شد و با تلاش و مقاومت کارگرانی چون آلبرت سهرابیان مغرور و استوار قد کشید. این درخت هنوز پابرجاست، تناورتر خواهد شد و سایه اش همه جا را فرا خواهد گرفت. ■

—————–

منابع و توضیحات

۱– باقر امامی از کمونیستهای قدیمی ایران بود که نقش کلیدی در شکل دهی و هدایت جریان سیاسی «کروژکها» داشت. باقر امامی از اعضای خانواده های اشراف بود که به کمونیسم گرائید دولت شوروی به خاطر امکانات خانوادگیش به وی رهنمود داد که در دستگاه دولتی نفوذ کند و برای شوروی سوسیالیستی از فعالیتهای دولت انگلیس در ایران اطلاعات جمع آوری کند. باقر امامی لو رفت و به زندان افتاد. پس از شهریور بیست او به مخالفت با تاسیس حزب توده برخاست و «کروژکها» (یا محافل) را بنیان نهاد. چند سالی هم در قبل از ۲۸ مرداد در زندان بسر برد و تا آخر عمر اکثر مواقع تحت نظر نهادهای امنیتی رژیم بود. او تا آخر عمر به کمونیسم وفادار ماند. اما فشارهای گوناگون مبارزه را نتوانست تحمل کند و سرانجام در اوائل بهار ۱۳۴۶ در سن ۶۴ سالگی به زندگی خود پایان داد.

۲ – در ارتباط با شیوه برخورد بیژن جزنی آلبرت در کتابش می نویسد: «در زندان از رفیق حسن آردین پرسیدم چرا رفیق جزنی که سالها با ما در زیر یک سقف در زندان زندگی می کند برای تحقیق درباره تاریخچه سازمان ساکا از ما که از اعضای قدیمی این سازمان بودیم پرس و جو و تحقیق نکرده و مبنای تاریخ نگاری خود را در کتاب «تاریخ سی ساله» نظرات نادرست رفیق عبدالله مهری که آگاهی اندکی از تاریخچه ساکا و تحولات آن داشت قرار داد. تاریخ نگاری رفیق جزنی نه فقط آکنده از اطلاعات نادرست و غیرموثق از پیدایش کروژکها و تحولات بعدی تا سازمان ساکا است بلکه این رفیق به خود تردیدی راه نداده است که امامی را به عنوان عامل پلیس معرفی کند. شگفتا که ما را نیز عامل پلیس ندانسته و کارگران ساده و صادق نامیده است؟! رفیق آردین گفت: رفیق جزنی برای اثبات صحت مشی مسلحانه و مردود دانستن باصطلاح مشی «سیاسی کاری» ما نیازی به تحقیق از ما نداشته است زیرا در هر صورت او باید به بطلان خط مشی ما می رسید.» (ص ۲۸۸ کتاب)

۳ – آلبرت عضو افتخاری کمیته مرکزی «راه کارگر» بود. به نظر می رسد در بخشهائی از کتاب که آلبرت در آن اشاراتی به فروپاشی بلوک شرق تحت رهبری و شوروی سوسیال امپریالیستی می کند، از دیدگاههای کنونی راه کارگر تاثیر گرفته است. از آنجائیکه هدف اصلی این نوشته بررسی فعالیت های آلبرت در دوران قبل از انقلاب است ما به برخی نظرات غلطی که وی در زمینه فروپاشی شوروی در کتاب ارائه می دهد نپرداخته ایم.

۴ – در زمینه نقد همه جانبه سیاست «جبهه متحد ضد فاشیستی» رجوع شود به دو نوشته از باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا به نام «گسست از ایده های کهن» (پیشبرد جنبش انقلابی جهانی مسائل جهت گیری استراتژیک) که در سال ۱۳۶۳ توسط اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) به فارسی برگردانده شد. و همچنین «فتح جهان : آنچه پرولتاریا جهانی باید انجام دهد» که در سال ۱۳۶۵ توسط اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) به فارسی برگردانده شد.

۵ – شوروی سوسیالیستی پس از مرگ رفیق استالین با بقدرت رسیدن رویزیونیستها تغییر ماهیت داد و به یک کشور سوسیال امپریالیستی بدل شد و سیاست خارجی توسعه طلبانه و ضد انقلابی ای را اتخاذ کرد.

۶ – این تضاد در دوره جنبش جنگل و جمهوری گیلان هم خود را نشان داد. پیشروی ارتش سرخ شوروی در ایران در آندوره گشایش مهمی را در رابطه با جنبش کمونیستی ایران وجود آورد. اما در عین حال ایران جز اولین نقاطی بود که ارتش سرخ مجبور به عقب نشینی شد و عقب نشینی اش هم تاثیر بلاواسطه ای  بر شکست جنبش گیلان داشت. این عقب نشینی با پاره ای سیاستهای نادرست هم همراه بود که موجب تضعیف جنبش کمونیستی ایران در آن مقطع شد. برخی از این سیاستهای نادرست تا کنون توسط افرادی غالبا با  دید ناسیونالیستی و عموما ساده انگارانه نقد شد. یا به اشکالی دیگر در خاطرات دیگر فعالین جنبش کمونیستی آنزمان مانند اردشیر آوانسیان و یا اسناد آن دوران منعکس است.