در باره هولوکاست

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

سوزاندن ۱۱ میلیون نفر از یهودیان و دیگران در کوره های آدم سوزی سرمایه داری آلمان نازی

نشریه حقیقت شماره ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

یکی از سیاست های دولت احمدی نژاد، رواج  فرهنگ عصر جاهلیت از طریق دامن زدن به یهود ستیزی است. هر فرهنگ و فکر پس مانده ای که بتواند جانی به جسد  قرون وسطائی این رژیم بدمد،  برای احمدی نژاد قابل استفاده است. جورج بوش، احمدی نژاد را “آدولف هیتلر” می خواند. بنظر می آید از پیدا کردن رقیبی مانند احمدی نژاد دلخور است زیرا احمدی نژاد با اینکار در مقابل جورج بوش، که مشغول رواج فرهنگ جنگ صلیبی است، آس رو کرده است! احمدی نژاد، در عین حال با این روش می خواهد از احساسات عادلانه ضد اسرائیلی مردم فلسطین و مردم کشورهای عرب خاورمیانه سوء استفاده کند و این احساسات عادلانه را به منجلاب افکار و فرهنگ  نژاد پرستی سوق دهد و در این میان کلاهی برای خود بعنوان “قهرمان مسلمانان خاورمیانه” بدوزد. احمدی نژاد، فاشیستهای درجه یک و اثبات شده ای مانند آریل شارون و جورج بوش را روسفید کرده است. 

جمهوری اسلامی ایران از زبان احمدی نژاد می گوید هولوکاست اتفاق نیافتاده است. این یک دروغ بیشرمانه و ضد انسانی است.

در جریان جنگ جهانی دوم، سرمایه داری آلمان تحت رهبری هیتلر و حزب ناسیونال فاشیست وی، ۶ میلیون یهودی و ۵ میلیون تن از دیگر مردمان آلمان و کشورهای تحت اشغال آلمان را در کوره های آدم سوزی سوزاند. انکار این واقعه هولناک از سوی احمد نژاد و جمهوری اسلامی ایران عجیب نیست. جمهوری اسلامی که بر تبعیض علیه ملل اقلیت و مذاهب غیر شیعه و زنان بنا شده است، با  سیاستهای نژادپرستانه آلمان هیتلری احساس نزدیکی می کند. جمهوری اسلامی  نیز با مخالفین خود از در قتل عام در آمد و خمینی اگر می توانست بیشتر از آن جنایاتی که مرتکب شد، می شد. کشتار مخالفین توسط خلخالی و قتل عام توده های مردم کردستان توسط اوباش سپاه پاسداران (مانند کشتار قارنا) را همه بخاطر دارند. حمله حزب اللهی ها به محله بهائیان و سوزاندن خانه هایشان و به قتل رساندنشان در هر کجا که دستشان رسید، جنایتی است که هنوز به اندازه کافی روشنائی روز را بخود ندیده است.

مقاله زیر توسط سرویس خبری جهانی برای فتح در تاریخ ۳۱ ژانویه ۲۰۰۵ به مناسبت ۶۰ امین سالگرد هولوکاست منتشر شد.

بخاطر آینده، به گذشته، به آشویتس نگاهی بیندازیم

وقتی که نازی ها از طریق انتخابات سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسیدند، نفرت آنان از یهودیان پیشاپیش معلوم بود. در آن زمان، آلمان قریب به یک میلیون یهودی داشت که کمتر از یک درصد جمعیت آلمان را تشکیل می داد. نازی ها، کار خود را با سرکوب کمونیستها آغاز کردند. موج مهاجرت یهودیان از آلمان شروع شد. بسیاری از افراد موج اول یهودیان که بسرعت از آلمان خارج می شدند، یهودیان چپ و کمونیست بودند. پس از این، نازی ها مخفیانه شروع به کشتن انسان های ناقص العقل و معلول کردند زیرا اینها را برای جامعه “نامناسب” تشخیص می دادند. کشتار مخفیانه ناقص العقل ها و معلولین آلمانی در واقع طرح آزمایشی برای ایجاد اردوگاه های مرگ در هشت سال بعد بود. همجنس گرایان نیز یکی از هدفهای این کشتار بودند.

خشونت خیابانی علیه یهودیان و قتل آنان با این هدف که آنان از آلمان فرار کنند، انجام می شد. در سال ۱۹۳۶، قوانین نورنبرگ وضع شد که یهودیان را از حقوق مدنی شان محروم و ازدواج میان یهودیان و غیر یهودیان را غیر قانونی کرد. یهودیان را از کلیه مقام ها و پست های  آتوریته دار بیرون راندند. در این زمان، بعضی ها فکر کردند که بدترین لحظات گذشته است و دیگر بدتر از این نمی تواند بشود. اما در  سال ۱۹۳۸،  کریستال ناخت (شب شیشه های شکسته) این توهم بزرگ را در هم شکست. اوباش تحت رهبری کادرهای حزب نازی به خانه ها و مغازه های یهودیان هجوم آوردند.

فقط اتحاد شوروی سوسیالیستی بطور نامحدود به پناهندگان یهودی خوشامد گفت

بعد از کریستال ناخت و اشغال اطریش توسط آلمان که در همان سال رخ داد، موج بعدی مهاجرت  یهودیان از آلمان شروع شد.  اما اغلب کشورها از قبول آنان سرباز زدند.  در واقع فقط یک کشور به تعداد نامحدود به یهودیان خوشامد گفت: اتحاد جماهیر شوروی که در آن زمان سوسیالیستی بود. در سال ۱۹۳۸، رئیس جمهور آمریکا، فرانکلین روزولت، کنفرانسی از ۳۲ کشور در فرانسه تشکیل داد که به کنفرانس اویان معروف است. این جلسه قرار بود در مورد پناهندگان یهودی تصمیم گیری کند. هر چند آمریکا و بریتانیا سالانه ده ها هزار نفر یهودی می پذیرفتند اما تعداد متقاضیان ویزای این کشورها ده برابر این ارقام بود. این دو قدرت از کشورهای دیگر خواستند که یهودیان را بپذیرند. فرانسه این را رد کرد. تنها کشوری که در آن جلسه نماینده داشت و قبول کرد که تعداد بیشتری از پناهندگان یهودی را بپذیرد کشور جمهوری دومینیکن بود. مطبوعات نازی به این کنفرانس بخاطر عدم پذیرفتن یهودیان تبریک گفت و اضافه کرد که این نشان می دهد که تمام جهان در حال نزدیک شدن به سیاستهای نژادی آلمان هستند.

کشتی مسافربری اس اس سنت لوئیس در مه ۱۹۳۹ با ۹۳۷ یهودی آلمانی از هامبورگ (آلمان) به طرف کوبا حرکت کرد. اغلبشان متقاضی ویزای آمریکا بودند. کوبا به آنها اجازه داده بود که در مدت انتظارشان برای گرفتن جواب ویزای آمریکا وارد آن کشور شوند. قبل از رسیدن کشتی به سواحل کوبا، آمریکا بر دولت کوبا فشار گذاشته و آن را وادار کرد که تصمیم خود را عوض کرده و مانع پیاده شدن یهودیان پناهنده در خاک کوبا شود. هیچ کشور آمریکای لاتینی دیگر، حاضر به پذیرفتن آنها نشد. کشتی تا نزدیکی های آمریکا رفت بطوریکه مسافران، خیابان های روشن شهر میامی را می دیدند. کشتی در ساحل به انتظار نشست تا جواب تلگرامی که به روزولت فرستاده و درخواست کرده بودند که به آنها پناه انسان دوستانه داده شود، بیاید. دولت آمریکا پیشاپیش تصمیم خود را گرفته بود اما هیچ جوابی به این تلگرام نداد. در ماه ژوئن کشتی مجبور شد به اروپا بازگردد. بسیاری از مسافران این کشتی به اردوگاه های مرگ فرستاده شده و در آنجا به قتل رسیدند.

در سال ۱۹۴۱ آلمان رسما مهاجرت یهودیان را ممنوع کرد. در این تاریخ، بیش از ۸۰ درصد یهودیان آلمان را ترک کرده بودند. اما عمده تمرکز یهودیان در لهستان بود که با تجاوز آلمان به لهستان به زیر دست آلمان نازی افتادند. با پیشروی ارتش آلمان نازی در اروپای شرقی و ورودش به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، میلیون ها یهودی در مناطق بلا روس و اوکرائین و کشورهای اروپای شرقی به زیر چکمه های آن افتادند. آلمانی ها در سال ۱۹۴۲ در کنفرانسی که در حومه های سرسبز برلین (در نقطه ای به نام وانسی) تشکیل شد، “راه حل نهائی” را تصویب کردند. “راه حل نهائی” آنها این بود که همه یهودیان را به اردوگاه هائی در شرق بفرستند. آنهائی که قدرت بدنی کافی برای کار نداشتند، به قتل می رسیدند. بقیه را به کار می گرفتند  تا در نتیجه کار و گرسنگی بمیرند. آنهائی که زیر فشار کار و گرسنگی نمی مردند، به قتل می رسیدند.

کشورهای متفق غرب، از این تصمیم گیری خبردار شدند اما آن را مخفی نگاه داشتند. “شورای جهانی یهود” که در ژنو مستقر بود، تلگرامی به وزارت خارجه آمریکا فرستاد و آن را از موضوع خبردار کرد. اما دولت آمریکا  این گزارش را نادیده گرفت و حتا به یک خاخام معروف آمریکائی که او نیز این گزارش را دریافت کرده بود گفت که دهانش را ببندد و سکوت کند. منابع کاتولیک از همان ابتدا خبر را به واتیکان فرستادند و واتیکان کاملا موضوع را می دانست. اما علیرغم درخواستهای کشیشان پائین درجه، پاپ پیوس دوازدهم حاضر نشد اطلاعیه ای علیه کشتار یهودیان صادر کند. لازم به تذکر است که  کلیسای کاتولیک تا آن زمان هنوز یهودیان را مسبب قتل مسیح می دانست و آنان را “قاتلان مسیح” می خواند. امروز نیز کلیسای واتیکان می خواهد آن پاپ را به صف “قدیسین” در آورد.

در گتوی ورشو، یک سازمان رزمنده یهود که تحت رهبری کمونیستها تشکیل شده بود و دیگر نیروهای مقاومت،  افرادی را از درون فاضلاب به ورای دیوارهای اردوگاه نفوذ دادند تا  قطارهای حامل هزاران تن از خانواده های  یهودیان را دنبال کرده و مقصد نامعلوم قطارها  را معلوم کند. مقصد همان آشویتس بود؛ جائی که بیش از یک میلیون یهودی، ۷۵ هزار لهستانی غیر یهودی، ۱۸ هزار روما (کولی ها) و ۱۵ هزار زندانیان جنگی شوروی، از طریق گاز های سمی به قتل رسیده و اجسادشان در کوره ها سوزانده شد.

وقتی که آلمانی ها لهستان را اشغال کردند، رژیم لهستان را که طرفدار بریتانیا بود سرنگون کردند. یکی از افراد بالای این رژیم را  به گتوی ورشو آوردند که حکایت های اهالی محبوس در این گتوها را بشنود. آنان وضعیت اردوگاه را برایش تشریح کردند و به او گفتند که روزانه ۱۰۰۰۰ (ده هزار) یهودی را فقط از ورشو با  قطار بسوی کشتارگاه ها می برند. او نسبت به یهودیان علاقه خاصی نداشت ولی قول داد که بهر ترتیب شده از لهستان بیرون رفته و به مقامات انگلیسی و آمریکائی وضعیت را گزارش کند. او یکی از مقامات برجسته رژیم قبلی بود و انتظار می رفت که بلافاصله با چرچیل دیدار کند. او به خارج لهستان رسیده و صحبتهای مفصلی با روزولت داشت. اما هیچ خبری نشد.

از سال ۱۹۴۲، قطارهای باری مرتبا ذغال و یهودی به آشویتس و دیگر اردوگاه های مرگ منتقل می کردند. بدون ریلهای قطار این کارخانه های مرگ و  کوره های گاز سوز بسرعت از کار می افتادند. این سوال جانسوز هنوز باقی است که چرا نیروهای متفقین این ریلها را بمباران نکردند؟ در همان زمان بمب افکنهای متفقین  تمام بنادر اروپا را که تحت اشغال آلمانی ها بود مرتبا بمباران و نابود می کردند تا هرج و مرج اقتصادی ایجاد کنند و شهر درسدن را به تلی از خاک و آتش بدل کرده بودند. اما این ریلها را بمباران نمی کردند. چرا؟

گفته می شود که آشویتس در منتها الیه جنوب شرقی قرار داشت و خارج از برد بمب افکنهای بریتانیا بود. اما اگر تا قبل از ۱۹۴۴ اینطور بود، حداقل بعد از ۱۹۴۴ دیگر چنین نبود. اخیرا عکسی که هواپیماهای جاسوسی ارتش سلطنتی انگلیس در همان زمان (۱۹۴۴)  از بالای آشویتش گرفته بودند، علنی شد و ثابت شد که این حرفها واقعیت ندارد. این عکس از آن نوع عکسهائی است که برای تدارک بمباران ها گرفته می شد. در عکس ساختمان های زندانیان، مخازن گاز  و کوره های آدمسوزی بوضوح نمایانند. همچنین همه می دانند که همان ماه دو نفر و ماه بعد دو نفر دیگر از آشویتس فرار کرده و گزارش مفصل وضع را به سرویس های جاسوسی متفقین دادند.

آشویتس در حال رسیدن به اوج جهنمی اش بود. لهستان از یهودی خالی شده بود. قطارها شروع به انتقال یهودیان مجارستان کردند. در ماه های مه و ژوئن در عرض چند هفته ۴۴ هزار یهودی یعنی نصف جمعیت یهودی مجارستان را به آشویتس منتقل کردند. آمریکا و بریتانیا فقط نظاره کردند.

در اوت و سپتامبر همانسال، نیروی هوائی آمریکا دست به بمباران یکی از مجموعه صنعتی آلمان زد که فقط ۵ دقیقه  با کوره های آدمسوزی بیرکه نا فاصله داشت. اخیرا تلویزیون بی بی سی یک مستند در مورد آشویتس پخش کرد.در این مستند یکی از زنان بازمانده آشویتس به تلخی به خاطر می آورد که او و صدها تن دیگر با حسرت بمب افکن های  آمریکائی را نگاه می کردند که از بالای سرشان رد می شوند. آنها از یکدیگر می پرسیدند پس چرا اینجا را بمباران نمی کنند؟ حتا اگر بسیاری از ما در بمباران کشته شویم، بسیاری دیگر زنده می مانیم.

در اکتبر ۱۹۴۴ زندانیان آشویتس دست به شورش زدند. صدها تن از زندانیان با سنگ و تبر به طرف نگهبانان حمله کردند. از مواد منفجره ای که قاچاقی فراهم کرده بودند یک مخزن گاز را منفجر کرده و یک کوره آدمسوزی را آتش زدند. نیروهای متفقین در مورد ریختن اسلحه به درون اردوگاه صحبت کرده بودند اما هرگز انجامش ندادند.

در واقع، اردوگاه آشویتس بدون هیچگونه دخالت بیرونی تا ۲۷ ژانویه ۱۹۴۵ به کار ادامه دادند تا اینکه ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به دروازه های آن رسید. آنها ۷۰۰۰ یهودی زنده یافتند که دیگر قدرت راه رفتن نداشتند. نازی های هنگام فرار به طرف غرب ۵۸ هزار تن دیگر را با خود برده بودند. آنان مصمم بودند که حتا در آستانه شکست یک یهودی را نیز زنده نگذارند. امپریالیسم آلمان جنایت بزرگی علیه یهودیان مرتکب شدند. امپریالیسم آمریکاهیچ کاری علیه این جنایت نکرد که هیچ بلکه بسیاری از جانیان نازی را پناه داد.  پس از پایان جنگ تعداد کمی از رهبران نازی به محاکمه کشیده شدند. علت عمده اش این بود که آمریکا از آنها حمایت می کرد. بلافاصله پس از پایان جنگ، آمریکا بسیاری از رهبران نازی  را بعنوان متحدین خود علیه شوروی سوسیالیستی، استخدام کرد. دولتهای متفقین، ۳ میلیون آلمانی را بعنوان کسانی که در دوره جنگ مرتکب جنایت شده بودند شناسائی کردند. یک میلیون محاکمه شدند. ۱۱ تن به مرگ محکوم شدند. چند تن دیگر حبس های کوتاه مدت گرفتند. اکثرشان به پرداخت جریمه محکوم شده یا از رسیدن به مقامات دولتی منع شدند. در سال ۱۹۵۱، تقریبا همه شان عفو شدند. سرمایه داران بزرگ مانند کروپ که کارخانه های خود را با نیروی کار اردوگاه ها می چرخاندند، تمام دارائی های خود را پس گرفتند. فرمانده نازی در آشویتس، به دار آویخته شد. اما از ۱۰ هزار عضو نخبه اس. اس. که مسئول اجرای کشتار آشویتس بودند، تنها ۷۵۰ محکوم به تنبیه های جزئی شدند.

آمریکا افسران هیتلر را نجات داد و تبدیل به

 هسته مرکزی سرویس جاسوسی جدید آلمان غربی کرد

اخیرا مقاله ای در آسوشیتدپرس نوشت: پس از پایان جنگ، هزاران تن از نازی ها و افسران اس.اس. به آمریکا آورده شدند تا، «برای شناسائی گرایشات کمونیستی در میان مهاجرین مورد استفاده قرار گیرند.» اخیرا کتابی به نام “سرویس جاسوسی ایالات متحده و نازی ها” به قلم جی.دبلیو. گودا منتشر شده که این را تائید می کند. این کتاب بر اساس استفاده از آرشیوهای رسمی دولت آمریکا به نگارش در آمده است. کلیسای کاتولیک و سازمان جاسوسی ارتش آمریکا دست در دست هم برای فرار قاچاقی برخی از بدنام ترین نازی ها به بیرون آلمان، همکاری می کردند. گودا می نویسد که بلافاصله پس از پایان جنگ، سازمان سیای آمریکا یک گروه از افسران آلمانی ارتش نازی را که مسئول بخش جاسوسی در جبهه شرق بودند جمع کرد و آنان را تبدیل به هسته مرکزی سرویس جاسوسی جدید در آلمان غربی کرد. این سرویس تا به امروز پابرجا بوده و مشغول به کار است!

 آن دسته از تاریخ پژوهان امروزی که از عملکرد چرچیل و روزولت در این زمینه دفاع می کنند دو استدلال متناقض می آورند. یک استدلال این است که این  دو نفر از آن می ترسیدند که اگر جنگ به عنوان جنگی برای نجات یهودیان اروپا معرف شود،  “افکار عمومی” ضد یهود در آمریکا و بریتانیا به جنگ پشت کرده و جنگ لطمه بخورد. به عبارت دیگر، در این روایت مقصر مردم این دو کشور غربی هستند؛ مردمی که در بی خبری کامل نسبت به جنایات نازی ها  نگاه داشته شدند.  استدلال دیگر که بیشتر از سوی متخصصین نظامی آورده می شود این است که اگر حقایق مربوط به کوره های آدمسوزی پخش می شد، افکار عمومی فشار می آورد که چاره ای برای آزاد کردن آنها اندیشیده شود و این مسئله با اولویتهای نظامی و اهداف عمومی جنگ لطمه می زد.

اگر می خواهید بدانید که اهداف آمریکا چه بود به محصول جنگی که فاتحش بود نگاه کنید: آمریکا قدرت امپریالیستی اصلی در جهان شد که با استثمار بقیه جهان چاق و چله شد. بریتانیا، هر چند یک بند انگشت از موقعیت سابقش در جهان پائین تر آمد اما بعنوان یک قدرت امپریالیستی مهم بقاء یافت و تبدیل به شریک عمده آمریکا شد. آلمان و ژاپن که تلاش کرده بودند به همین موقعیت که هدف آمریکا بود برسند شکست خوردند. بنابراین چاره ای نداشتند جز اینکه به عضویت سندیکای جنایت آمریکا درآیند. آمریکا و بریتانیا نمی توانستند حتا یک بمب برای نجات یهودیان هدر دهند زیرا اهداف دیگری داشتند. بخاطر همین اهداف پس از جنگ، نازی ها را زیر بال و پر خود گرفتند.

محرک سیاسی و ایدئولوژیک نسل کشی یهودیان چه بود

محرکهای سیاسی و ایدئولوژیکی که ماشین آدمکشی نازی ها علیه یهودیان را می راند چه بود و چرا قدرتهای متفقین در جنگ جهانی دوم (آمریکا و انگلیس و بقیه ) تصمیم گرفتند چشم خود را بر آن ببندند؟ تجزیه و تحلیل این مسئله مهم است. نازی ها همیشه یهودی ها و کمونیستها را یکجا می گذاشتند. اینکار را صرفا بخاطر عوامفریبی و دروغ سازی نمی کردند. بلکه بخشی از جهان بینی شان بود. البته آنتی سمیتیسم (ضدیت با نژاد سامی) مدتها قبل از عصر مدرن ظهور یافته بود اما نمی تواند توضیح دهد که چرا  نازی ها، در تدارک برای رویاروئی با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که اجتناب ناپذیر می دیدند (و امیدوار بودند که کشورهای متفقین غربی در این رویاروئی از آلمان حمایت کرده و یا بیطرف بمانند) یهود ستیزی را به این سطح دهشتناک و به نسل کشی رساندند. نفرت شنیع  نازی ها از یهودیان بویژه زمانی که ارتش های آلمان در کارزارهای جبهه شرق به بن بست خورده و سپس توسط “یهودی بلشویک” به عقب رانده شدند، ابعاد جنایتکارانه بخود گرفت.

یهودیان بحق از نظم جهانی موجود نفرت داشتند. بخش بزرگی از آنان در جنبش کمونیستی فعال بودند و به اتحاد شوروی به عنوان مشعل رهائی بخش می نگریستند. بواقع شوروی هم برای خلق یهود و هم برای ستمدیدگان جهان در کل مشعل روشنی بخش بود. روسیه تزاری، چند صد سال، جهنمی برای یهودیان بود. بلشویک ها یهودیان را از چنگال روسیه تزاری نجات دادند و در جنبش انقلابی به آنان خوشامد گفتند و حوزه های عمومی جامعه را که پیش از آنان برای یهودیان ممنوعه بود برویشان گشودند. آرنو مایر، تاریخ پژوه معروف آمریکائی می گوید، در طول جنگ جهانی دوم ارتش سرخ شوروی، ۵/۱ میلیون تن از ۴ میلیون یهودی ساکن قلمروهای تحت اشغال یا مورد تهاجم آلمان را نجات داد.

حاکمان آمریکا و انگلیس مانند دیگر نیروهای درگیر در جنگ، اهداف سیاسی و ایدئولوژیک خود را داشتند. آنان به این دلیل که شوروی سوسیالیستی و مارکسیسم انقلابی در میان بسیاری از یهودیان نفوذ داشت می خواستند حضور یهودیان را محدود کنند. آنها می خواستند افکار عمومی ضد امپریالیست و طرفدار شوروی را  تضعیف کنند و بجایش احساسات شوونیستی و میهن پرستانه را دامن زنند. آنها می خواستند این جنگ را به گونه ای پیش برند که به نقشه های امپریالیستی آنها خدمت کند؛ آنان با وجود آنکه بخاطر شکست دادن آلمان مجبور به اتحاد با شوروی شده بودند اما در همان جریان جنگ تدارک رویاروئی آینده با شوروی سوسیالیستی را می دیدند.

هر چه روشن تر می شود که حاکمان ارتجاعی آن زمان جهان عمدا اجازه دادند که  آلمان نسل کشی یهودیان را پیش برد، روشن تر می شود که حکام کنونی جهان تلاش می کنند از آن تجربه یک بار دیگر برای اهداف کنونی شان سود بجویند. بطور مثال تحت بهانه نسل کشی یهودیان توسط آلمان، به اسرائیل حق می دهند که به خلق فلسطین ستم کند. اما مخالفت با این کار آنان کافی نیست. باید روشن کرد که واقعا چرا چنان جنایتی رخ داد. آیا آن طور که دیک چنی  (معاون و نزدیکترین فرد به جورج بوش) در مراسم یادبود قربانیان آشویتس گفت، این جنایت بخاطر آن اتفاق افتاد که “شیطان” در قلوب مردان لانه کرده بود؟  یا اینکه این جنایت برای تحقق اهداف سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک معینی که در آن زمان قدرتهای بزرگ سرمایه داری داشتند، اتفاق افتاد؟ این تبهکاری در چارچوب اوضاع جهانی معینی رخ داد. جهان آن زمان با جهانی کنونی بسیار متفاوت بود. اما محرکهائی که قدرت های سرمایه داری امپریالیستی (منجمله آلمان) را بجلو می راند، هنوز همان محرکهاست: تلاش برای برپائی یک امپراطوری در نظام سرمایه داری که محصول اجتناب ناپذیرش تقسیم و تجدید تقسیم دوباره و دوباره جهان است.

بوش تنها رئیس کشوری بود که در مراسم آشویتش غایب بود. هر چند آمریکا ارباب پشت پرده اسرائیل است و بوش و مسیحیان فاشیست او طرفدار صهیونیسم می باشند، معذالک عمیقا معتقدند که وقتی “مسیحای” آنان بازگردد یهودیان را در آتش جهنم خواهد سوزاند. بسیاری از هواداران فاشیست مسیحی بوش در انتظار آن آتش ها روز شماری می کنند. اساسا بوش و شرکایش نقشه های تصرف جهان را دارند؛ نقشه هائی که به ورای تصورات نازی ها و حتا ورای فتوحات آمریکا در جنگ جهانی دوم می رود. ما نمی دانیم اوضاع چگونه تکامل خواهد یافت و چه آینده ای در انتظار ماست. اما می دانیم که امپریالیستها می توانند دهشتهائی بیافرینند که عقل ما حتا از تصور آن عاجز است. آمریکا هنوز دست به همان سطح جنایاتی که  نازی ها مرتکب شدند و همه دنیا را از خود متنفر کردند، نزده است. اما آیا به این دلیل باید صبر کنیم ببینیم چه موقع و به چه شکلی دهشت آفرینی خواهد کرد؟