یادداشتی بر نمایش اکبر گنجی!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

از نشریه حقیقت دور سوم شماره ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

سرانجام نمایش اعتصاب غذای سه روزه به کارگردانی اکبر گنجی به پایان رسید. نمایشی در چند پرده با بازیگرانی بی مایه!

پرده اول: گنجی را بر بالهای هواپیما نشاندند و به دور پایتخت های روبل و پوند،دلار و یورو گرداندند؛ به گردنش گل انداختند؛ انواع و اقسام جایزه ها را نصیبش ساختند؛ تا چهره تنها زندانی سیاسی ایرانی که جرج بوش پسر شخصا خواهان آزادیش شده بود را به عنوان قهرمان آزادی و حقوق بشر به مردم جهان عرضه دارند.

پرده دوم: عده ای از کهنه دغلکاران سیاسی به گرد این “گنج” فراخوانده شدند تا به مردم ایران ثابت کنند: هان مردم این است تنها راه نجات! حول این منجی جدید گرد آئید!

کهنه دغلکارانی  که تنها هنرشان در سیاست گذر از یک واماندگی به واماندگی دیگر است. از شکست خوردگان دوم خردادی تا پادوها و دلالان سیاسی این یا آن محفل صاحب قدرت. توده ای – اکثریتی های قدیم یا جمهوریخواهان جدیدی که تاریخ ورشکستگی های سیاسی شان با دخیل بستن به امامزاده های بی معجزه رقم خورده است.

پرده سوم: معدودی با سوابقی از خوشنامی که از سیاست فقط بلاهت را فراگرفته اند. بار دیگر قربانی ساده لوحی خود شده و همچون قوم بنی اسرائیل پرستشگر “گوساله زرین” شدند.

پرده چهارم: حجم سنگین هیاهوی های تبلیغاتی نتوانست روحی بر پیکر بی رمق این نمایش بدمد. پیوستن حداکثر چند ده نفر در این یا آن شهرنتوانست بر ناباوری همگانی نسبت به این کارزار فریب فائق آید.

پرده بعدی: طبق خواست کارگردان و دستور تهیه کنندگان نمایشهای جدیدی در راهست!

اما اگر کسی دنبال حقیقت است باید به پشت پرده نگاهی بیندازد تا بفهمد که چرا این نمایش با اقبال همگانی روبرو نشده است.

پشت پرده اول: این نمایش عمدتا در خدمت تقویت قطب و آلترناتیو آمریکائی در جامعه قرار داشته است. به همین خاطر توجه نیروهای انقلابی را به خود جلب نکرد.

البته آقای گنجی اینجا و آنجا علیه دخالت آمریکا و مخالفت با جنگ حرفهائی زده اما فراموش کرده که در سرلوحه مانیفست جمهوری خواهی اش از قول عده ای  نامعلوم “دخالت خارجی” را یک طریق رسیدن به دمکراسی می دانست و از جانب عده ای نامعلوم تر به به و چهچه براه انداخت که چگونه”نظام سیاسی آلمان با دخالت مستقیم آمریکا دموکراتیک شد. ژاپن را هم ژاپنیها دموکرات نکردند، بلکه ژاپن به زور آمریکا دموکرات شد.”

آقای گنجی فراموش کرده که پیگیری در براه اندازی برنامه اقتصاد نئولیبرالی مورد علاقه اش در جهان امروز یعنی پیگیری در اجرای نقشه های جنگی جرج بوش علیه مردم جهان.

امروزه به خاطر رسوائی عملکرد آمریکا در عراق نیست که گنجی در اشکالی خفیف مخالفتهائی با “دخالت نظامی آمریکا” ابراز می کند. بلکه این روش، یک ترفند سابقه دار دوم خردادیها است. ترفند جعل و تقلب و تزویر! اینکه چگونه شعارها و مطالبات واقعی مردم را می شود مصادره و جعل کرد و از محتوی تهی ساخت.

این ترفند را گنجی از استاد فلسفه اش سروش یاد گرفته که چگونه می خواست به روشنفکران و دانشجویان  حقنه کند که “احساس آزادی داشتن” بهتر از کسب خود آزادی است؛ از سعید حجاریان آموخت که چگونه می خواست با مصادره شعارهای مردم، آنها را خلع سلاح کرده و نارضایتی هایشان را به مجراهای تحت کنترل بکشاند و چند صباحی بر عمر ننگین جمهوری اسلامی بیفزاید.

“راه سوم” گنجی نسخه ای بدلی از “قطب سوم” واقعی است که مردم ما بدان نیاز دارند.  انحطاط و فرصت طلبی به حدی عرصه سیاست در ایران را فرا گرفته که فورا از هر چیز مورد علاقه مردم سکه های جعلی ضرب می شود. قطب سوم واقعی یعنی ضدیت با تمام جناح های جمهوری اسلامی، مخالفت با سیاست های وحدت طلبانه با این یا آن جناح، ضدیت با همه نقشه ها و طرح های جنایتکارانه آمریکا در قبال مردم ایران و جهان. بطور مشخص ضدیت با جنگهای تجاوزکارانه و تحریمهای اقتصادی و مخالفت جدی با ائتلافات سیاسی که آمریکا می خواهد در میان اپوزیسیون ایرانی ایجاد کند.

تمام دودوزه بازی ها گنجی حول لیست سه نفره از زندانیان سیاسی ریشه در این دودوزه بازی سیاسی دارد. مشکل گنجی بر سر اسامی زندانیان سیاسی، نام این یا آن فرد نبوده، مشکل او این بود که نمی خواست کسانی همچون زرافشان یا دیگر زندانیانی که علنا و رسما علیه امپریالیسم آمریکا موضع گرفته اند و حقیقتا خواهان ایجاد قطب سوم بوده به نماد زندانیان سیاسی تبدیل شوند.

پشت پرده دوم: این نمایش تلاشی برای سر و سامان بخشیدن و به تحرک در آوردن جبهه ورشکسته دوم خرداد بوده است. بی جهت نبوده که بسیاری از اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی دوباره حول این فراخوان گرد آمدند تا یادی از خیال فروشی ها گذشته خود کنند.  می خواهند بینند آیا می توانند بار دیگر سر مردم شیره بمالند و آنان را دوباره به مسیر انتخاب میان بد و بدتر بکشانند یا خیر. مسیری که از  انتخاب خاتمی به انتخاب رفسنجانی ختم شد. 

از زمانی که گنجی به همراه دیگر طراحان اصلی پروژه دوم خرداد تصمیم گرفتند به جای رفسنجانی بر خامنه ای رخت عالی جناب سرخ پوش بپوشانند. (و از این طریق کین رفسنجانی را به مهر تبدیل کنند.) ائتلاف سیاسی دوم خرداد رنگ و بوی دیگری به خود گرفت.

حاد شدن تضادهای میان آمریکا و جمهوری اسلامی موجب  صف آرائی های نوین درهیئت حاکمه ایران شد. دیگر موضوع اصلی رنگ کردن گنجشگ و قالب کردن آن مردم به جای قناری نیست. مسئله “چه باید کرد؟” در مقابل بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان است که قصد تغییر رژیمی را دارد که دیگر با اهداف و منافع جهانیش سازگار نیست.

به همین جهت “راه سوم” گنجی سر در آخور محافلی از قدرت در جمهوری اسلامی نیز دارد که درمقابل جناح “جنگ طلب و ماجراجو” می خواهد برخورد “پخته تر” و “واقع بینانه تری” به این بحران کند. انتقادات اکبر گنجی به جنگ طلبی از جنس انتقادات اکبر هاشمی رفسنجانی است که در پی شکل دادن به ائتلافات جدید در حکومت می باشد. تا با مذاکره و زد و بندهای بزرگ مانع از قربانی شدن جمهوری اسلامی یا حداقل جناحهای بزرگی از آن شود. زمانی که گنجی در مصاحبه هایش بر “سیاستهای نابخردانه جمهوری اسلامی” انگشت می گذارد یا می گوید “اینان از صدام هم بدتر عمل کرده و اروپائی ها را با آمریکائی ها علیه رژیم متحد کردند”  در واقع می خواهد بلندگو این “راه سوم” گردد و برای آن پایه گرد آورد.

پشت پرده سوم: این نمایش آشکارا در خدمت شکل دادن به یک “انقلاب مخملی” بوده است. “انقلابی” مسالمت آمیز که هدفش صرفا جایگزینی یک دار و دسته ارتجاعی با دار و دسته ارتجاعی دیگر است. بدون اینکه  پایه های اساسی نظم کهنه ضربه ای بخورد. 

سالهاست که آمریکائی ها در کشورهای اقمار شوروی سابق دست به کار این نوع انقلابات شده اند. آنان بدین منظور مستقیما آموزش برخی نخبگان را بر عهده می گیرند؛ آنان را در سازمانهای غیر دولتی که بر پایه بودجه های کلان طراحی می شود سازمان می دهند؛ و با کشاندن عده ای تحت عنوان نافرمانی مدنی به خیابان و کنار کشیدن ارگانهای نظامی و امنیتی از جلوی صحنه و همزمان اعلان همبستگی شخصیتها یا جناحهائی از حکومت و اعلان پشتیبانی مجامع بین المللی، “انقلاب مخملی” را به سر منزل مقصود می رسانند.

امروزه اکبر گنجی هم و غم خود را سازمان دادن این نوع “انقلاب” می داند. او با تز “حکومت سلطانی” برای  آماج این “انقلاب” تئوری بافی می کند؛ برای روشهای اجرائیش، نافرمانی مدنی را فرموله می کند؛ برای تدارک ایدئولوژیکش شعار بخشش و آشتی و مدارا با جانیان حکومتی را جلو می گذارد. تا پایه های اصلی نظام مبتنی بر ستم و استثمار را حفط کند.

از همینروست که گنجی خود را یک “ضد انقلاب تمام عیار”  می داند. آقای گنجی درست می گوید. درست است! تغییری در ماهیت سیاسی آقای گنجی چه قبل از انقلاب ۵۷ چه بعد از آن، چه قبل از زندان چه بعد از آن صورت نگرفته است. ایشان، هم زمانی که در رکاب پیروان خمینی پا می زدند و دسته دسته انقلابیون و کمونیستها و زنان مبارز را برای تثبیت و استقرار جمهوری اسلامی به مسلخ می بردند، ضد انقلاب بودند هم امروزه که می خواهند هر طور شده صدای اسلام منتظری، سروش و حجاریان رابه گوش جهانیان برسانند. 

روضه خوانی ها اکبر گنجی در مورد تقدم “اصالت فرهنگ” بر “اصالت سیاست”، به قصد دور کردن نظام سیاسی حاکم از گزند مبارزات توده ای است. او به خیال خود برپایه “خلایق هر چه لایق” می خواهد اولویت را به نقد فرهنگ استبدادی در میان مردم بدهد. و توجه را از اساسی ترین مشکل جامعه یعنی حاکمیت سیاسی اقلیتی استثمارگر و مفتخور دور کند. آقای گنجی هنگامی که می گوید نظام سیاسی هر جامعه  همانند لباسی بر تن منطبق بر فرهنگ آن جامعه می باشد، ترجیح می دهد که به خاطر نیاورد که چگونه بر پایه مثله کردن و خون ریزی مداوم از پیکر مردم، این لباس به زور بر تن جامعه ما پوشانده شد. حجاب اجباری تنها یک نمونه آنست.

آقای گنجی ترجیح می دهد فراموش کند که  شاخص اصلی و بسیار مهم این فرهنگ غالب – که فرهنگ طبقات حاکمه جامعه است – ایدئولوژی قرون وسطائی اسلامی است. ایدئولوژی که او سعی می کند به انحا گوناگون تر و تازه و حفظش کند. امروزه در صحنه پیکار طبقاتی در ایران بکار گیری اسلام در سیاست، به هر درجه ای که باشد معنائی جز تداوم تحمیق و سرکوب توده ها ندارد.

بلند پروازی های ایدئولوژیکی اکبر گنجی همانند بلند پروازیهای مرغی خانگی است که فراتر از ایدئولوژی پوسیده اسلامی نمی تواند به پرواز در آید. هر چند که رنگ و لعاب بورژوا لیبرالی و حقوق بشری به خود گیرد.

پشت پرده چهارم:  اما صحنه مغشوش تر از آن است و صف بندی های سیاسی میان  بازیگران پر شکاف تر از آن که چسب اکبر گنجی بتواند آنها را به هم جوش دهد و سناریوهای خود را پیاده کند.

چرا که  جمهوری اسلامی شقه شقه تر از آن است که بتوان بر این یا آن ائتلاف حکومتی تکیه زد. بالا گرفتن دعواهای جناحی، ماجراجوئی های احتمالی این جناح علیه جناح دیگر، خطر جنگ و مهمتر از همه  بی پایگی مفرط رژیم و نارضایتی عمیق مردم می تواند، هر آن موجب بروز شرایط انفجاری و قهری شود که تمام کاسه کوزه های نافرمانی مدنی و شیوه های مسالمت جویانه ای که امروزه اکبر گنجی مبلغ آن است را در هم شکند.

مضافا، انقلاب مخملی برای تغییر رژیم ایران تنها یکی از گزینه های آمریکا است. که همزمان با گزینه های دیگر به پیش می رود. منافع آمریکا می تواند ایجاب کند که هر آن گزینه انقلاب مخملی کناری نهاده شود و روشهای دیگری برای پیشبرد منافعش اتخاذ شود که عملا می تواند به معنای پنبه کردن رشته خواب وخیالهای امثال گنجی باشد.

و سرانجام پشت پرده آخر:  این نمایش صحنه مانوری  برای گنجی و همراهان نیز بود تا توانائی ها خود را برای قهرمان انقلاب مخملی شدن بیازمایند. بی بضاعتی سیاسی این حرکت را از اصلی ترین حامیان و فعالین آن می توان فهمید که از بدنام ترین نیروهای سیاسی خارج از کشور – اکثریتی ها – تشکیل شده بودند تا آنجائیکه خود گنجی آنان را حتی لایق نام بردن ندانست.

با این وجود نیروهای آگاه و انقلابی نباید به تلاشهای سازمانیافته  این قبیل افراد و جریانات و پشتیبانی صاحبان قدرت  داخلی و بین المللی از طرحهای شان کم بهائی دهند. این قبیل جریانات دریافته اند که در جامعه ما از یکسو پتانسیل شکل گیری قطب سوم انقلابی موجود است از سوی دیگر می خواهند با شکل دادن به قطب سوم قلابی مانع از شکل گیری چنین قطبی شوند. از این زاویه خطر جدی است. بویژه آنکه صحنه سیاسی ایران پیچیده است و هر آن خطر آن هست که مردم در رابطه با تحولاتی که در پیش است دچار گیجی،  ابهام و انفعال شوند. به همین دلیل شکل دادن به یک  قطب ضد ارتجاعی ضد امپریالیستی واقعی ضروریست. تا زمانی که نیروهای انقلابی و کمونیست پا پیش نگذارند و در این زمینه  ابتکار عمل از خود نشان ندهند مردم ایران قادر نخواهند بود صحنه را از نمایشهای قلابی پاک کنند. 

زمانی که صحنه توسط نیروهای بزرگ قرق شده باشد تنها با به میدان کشاندن نیروی بزرگتر یعنی طبقه کارگر و مردم است که می توان اوضاع را به سمت دیگری چرخاند. به سمت انقلابی آگاهانه برای ساختن جامعه ای نوین و انقلابی!

حزب کمونیست ایران ( م ل م )