در مناطق پایگاهی چه می گذرد….

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

گزارش سفر یک روزنامه نگار انقلابی به مناطق پایگاهی نپال

– تابستان ۲۰۰۵

سفر من به مناطق پایگاهی در آستانه ورود جنگ خلق به مرحله تعرض استراتژیک صورت گرفت. شانس اینرا داشتم که به منطقه تاریخی رولپابروم؛ جائی که نقطه آغاز جنگ خلق نپال تحت رهبری حزب کمونیست نپال (مائوئیست) بود.

از آنجا که روزها با پای پیاده از دره ها و کوه ها گذشتم خیلی چیزها را دیدم. اولین چیزی که می توانم بگویم آن است که بدون تردید این یک جنگ “خلق” است. ده ها هزار رزمنده ارتش رهائی بخش و حزب کمونیست، جوانان همین روستاهایند. البته قبل از رفتن هم این را می دانستم. با این وجود وقتی آدم به چشم می بیند چیز دیگری است. خیلی واضح است که مائوئیستها از حمایت عمیق توده ها برخوردارند.

در هر توفقی با مردم مصاحبه کردم. خیلی جالب بود. روشن بود که بین حزب و توده ها پیوند نزدیکی موجود است. ارتش رهائی بخش توسط حزب رهبری میشود ولی کاملا از حزب جداست. تمام طول راه با کمک ارتباطات حزبی سفر کردم و تحت پوشش ارتش رهائی بخش نبودیم. در طول راه دو سه تا اسلحه بیشتر ندیدم. و این برایم جالب بود. وجود حزبی که ارتش نیست توجه مرا جلب کرد. کمونیست های نپال اینطور فکر نمی کنند که خود حزب ماشین جنگی است. البته حزب است که جنگ و ارتش رهائی بخش را رهبری می کند اما حزب و ارتش یکی نیستند. مدلشان با مدلی که در برخی کشورهای دیگر که مبارزه مسلحانه انقلابی جریان دارد متفاوت است. مثلا در هند حزب در درون ارتش انقلابی است و حزب با ارتش حرکت می کند و به عنوان تشکیلاتی خارج از ارتش موجود نیست. برای حزب کمونیست نپال جدا بودن حزب و ارتش مهم است. البته حزب نیروی ذخیره ای است که می تواند در خدمت جنگ مورد استفاده قرار بگیرد.

در تمام طول راه باید از کنار کمپ های دشمن رد می شدیم که بعضی وقتها هزار نفر در آن بودند. اما عمدتا در پادگان خودشان می مانند و بیرون نمی آیند. کار عمده این سربازان حفاظت از مراکز بخشهاست. در آن حوالی اگر کسی را ببیننند دستگیر می کنند و درجا به عنوان مشکوک به مائوئیست بودن می کشند. ولی عمدتا در پایگاههای شان مستقر هستند. از مقر بخشها که دور میشوی، منطقه دیگر تحت کنترل آنها نیست. مثلا دره دنگ که بسیار حاصلخیز است. در این دره عمدتا افراد حزب هستند با تشکیلات و کادرهایشان حضور دارند. ولی دشمن می تواند گاهی اوقات به اینجا بیاید؛ به این معنا منطقه ای است که بر سرش میان دو ارتش رقابت و جنگ است ولیکن اغلب اوقات تحت کنترل ارتش رهائیبخش است بطوری که مجبور نبودیم تمام راه را پیاده برویم. گاه با موتور از اتوبان اصلی می رفتیم که پنج کیلومتر آنطرف تر پادگان نظامی است.

یکی از ملیتهای آن منطقه ملیت توهار است که محکم از حزب حمایت می کنند. اینان برای کار و امرار معاش به هندنمی روند. یک سری چیزهای مدرن مانند برق و دانشگاه هم دارند. بین توده های این منطقه تجزیه طبقاتی بیشتر است. درجه های مختلفی از فقر موجود است.

در یکی از این روستاها در خانه پیرزنی شصت و هشت ساله ماندیم و چند ساعتی با او حرف زدم. در تمام مدتی که سفر کردم اهالی این روستا تنها کسانی بودند که خواستند ازشان عکس نگیرم چونکه در ده کیلو متری دشمن زندگی می کنند. از او پرسیدم به ارتش خلق کمک می کنید گفت باید کمک بکنیم. گفتم منظورتان چیست مگر مجبورید. گفت منظورم این است که ما باید کمک کنیم ولی خطرناک است و هر زمان دشمن می تواند بیاید ما را بکشد. گفتم آیا حزب شمارا مجبور می کند که حمایت بکنید گفت نه. پیرزن فقط یک بچه داشت. او گفت من یک بچه دارم ولیکن الان همه این بچه ها دختر و پسرهای من هستند. بعد در مورد مائوئیستها گفت اینها مثل خانواده آدم می مانند و آدم می تواند باهاشان دعوا بکند.

سر پناهها در مناطق روستائی نسبتا خوب هستند. به خاطر سرما خانه ها را با دیوار ضخیم می سازند. حتا خانهدهقانان فقیر این طور است.

تغییرات از نظر مردم

از همه پرسیدم از وقتی جنگ خلق شروع شده چه چیزی تغییر کرده است؟ همه بدون استثنا گفتند سیستم کاست از بین رفته است. گفتند قبلا افراد کاست پائین هرگز نمی توانستند وارد خانه کاست بالا بشوند. نظام کاست ضربه مهلکی خورده است. گفتم شما که می گوئید سیستم کاست از بین رفته حاضرید دختر تان با کاست دیگر ازدواج کند. بعضی ها گفتند دختر باید آزاد باشد. عده ای هم گفتند نه چنین چیزی اتفاق نمی افتد. میانی ها می گفتند آره دختر آدم باید آزاد باشه و لیکن خانواده هم باید نظر داشته باشد. برای همین با وجود آنکه سیستم کاست ضربه خورده است اما کاملا پاک نشده و این عجیب نیست. حتی یک بار با اعضای کاست بالا مصاحبه کردم گفت اعضای کاست پائین صاحب حقوق بیش از اندازه شده اند. مثلا می گفت افراد کاست پائین وارد خانه پدر من می شوند و اصرار می کنند که باید اجازه داشته باشند وارد خانواده پیرمرد هشتاد ساله بشوند، پدرم مسن است و اینجور چیزها را نمی فهمد. بنابراین این یک چیزی بود که همهسرش توافق داشتند که انقلاب دمکراتیک به سیستم کاست ضربه جدی زده هر چند کاملا محو نشده است.

یکی دیگر از سوالاتم از همه در مورد دختران و زنان و قوانین ازدواج بود. ازدواج کردن دختر بچه های ده ساله دوازده ساله یکی از سنتهای این مملکت بود. قانون دولت نوین و حزب و تشکلات توده ای چیزی را که تبلیغ می کند این است که برای ازدواج زنان باید 18 سال داشته باشند و مردان بیست و دو سال. این سیاست قویا توسط ارتش و حزب در میان خانواده ها تبلیغ می شود. اما اغلب توده ها فکر می کنند این کمی زیاده روی است و حدود سن ها خیلی بالاست. معلوم است که مبارزه و کشمکشی میان حزب و توده ها بر سر این مسئله موجود است. اما چیزی که کسی نمی تواند از آنتخطی بکند ازدواج زیر پانزده سال است. یعنی روشن است که مزدوج کردن دختران خردسال کاملا بر افتاده است. اما کماکان بر سر این مسئله بین حزب و توده ها کشمکش است.

هر روز بر تعداد زنان جوانی که عضو ارتش می شوند، افزوده می شود. بالای یک سوم ارتش زنان هستند که رقمحیرت آوری است. بویژه آنکه زنان جوان همه بچه دارند و بنظر می آید برای زنان ارتش جذابیت زیادی دارد و برای شانراحتتر است که به ارتش بپیوندند تا حزب. فکر می کنم بیشتر زنان بعد از ورود به ارتش عضو حزب می شوند.

یکی از قوانین دیگر که همه را خوشحال کرده ممنوعیت مستی در ملا عام است. مستی در ملا عام قبلا خیلی زیاد بود. رفتارهای ضد اجتماعی دیگر مثل دزدی شدیدا پائین آمده است. البته اینجور چیزها از بین نرفته. مثلا یکی را دیدم که دستگیر کرده بودند؛ او اعتراف کرده بود که سه نفر را کشته و داشتند او را به دادگاه می بردند. اینجور چیزها از بین نرفته ولیکن توده ها راضی بودند که حزب توانسته یک نظم معین را غالب بکند. سر الکل هم مثل تعیین حدود سنی برای ازدواج میان حزب و توده ها کشمکش است: در مورد اینکه چقدر می توان نوشید، کی ها می توانند بنوشند و غیره. الکل نوشیدن یکی از عادات قبیله ای است و در این منطقه قبایل اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند. قانون این است که افراد زیر سی و پنج سال نمی توانند زیاد الکل بنوشند و افراد بعد از پنجاه سال بیشتر می توانند بنوشند. البته نوشیدن در ملاعام و در طول روز برای همه قدغن است. قبلا حزب سعی کرده بود محدودیت زیادی بگذارد ولیکن توده ها قبول نکردند و حزب سیاست هایش را تعدیل کرد. خلاصه معلوم بود که بر سر این گونه مسائل میان حزب و توده ها مبارزه جریان دارد و جالب است که این سیاست ها چگونه جلو می رود.

مثلا در یکی از مناطق که حزب حکومت می کند دشمن توانسته بود شورشی علیه حزب ترتیب بدهد. آنها توانستند توده ها را علیه حزب بسیج کنند و تظاهراتی برپا کنند. در این تظاهرات عمدتا زنان را بسیج کرده بودند. و از یکسری اشتباهات حزب برای راه انداختن این شورش استفاده کردند. مثلا این اشتباه که مردم را مجبور کرده بودند گوشت گاو بخورند. ( در مذهب هندو خوردن گوشت گاو حرام است). حزب سعی کرده بود فرهنگ خودش را تحمیل کند و با عقب ماندگی میان توده ها مستقیما برخورد کند. سیاست حزب پس از این ماجرا این بود که حزب از خودش انتقاد کرد و کمیته منطقه ای اش را به خاطر اشتباهات اولترا چپ منحل کرد.

یکی از چیزهای خوب این قبایل این است که همه توده ها مذهبی نیستند اما یکسری قشرهای مذهبی هم وجود دارند. از مردم سر اعتقاداتشان پرسیدم. یک بار از یک دهقان فقیر که از کاست بالا بود سوال کردم گفت ما هندو هستیم. گفتممی دانی که مائوئیستها به خدا اعتقادی ندارند، گفت می دانم که اعتقاد ندارند. می گفت خدا خودش سوسیالیست است و سعی کرد یک چیز اومانیستی در مورد خدا و مذهب بگوید. بعد پرسیدم در مورد شاه که نگهبان و حافظ ایمان هندو است چه می گوئی گفت شاه نگهبان هندوئیسم نیست، او فقط یک قاتل است که خانواده اش را هم می کشد. خیلی روشن بود که قتل عام خانواده سلطنتی نقطه چرخشی در اوضاع سیاسی کشور بود. حتی بعضی جاها دیدم عکس شاه قبلی را در خانه ها گذاشته بودند پرسیدم چرا اینرا می گذارید گفتند وقتی توسط شاه فعلی به قتل رسید اینرا گذاشتیم. البته این مسئله در منطقه ای است که دشمن هم حضور دارد.

وضعیت جنگ

زمانی که در یکی از مناطق روستائی بودم ارتش با استفاده از هلی کوپتر و از هواپیما های جاسوسی بریتانیایی حمله کرد. البته دولت از این هواپیماهای جاسوسی دو تا بیشتر ندارد ولی مرتب در حال چرخیدن است. درست در قلب رولپا دشمن دویست و پنجاه سرباز پیاده کرد. دشمن ضربات معینی خورد و قادر نشد ضربه مهمی بزند. ولی قادر بودند که تاتابانگ پیاده روی بکنند. میهمان داران حزبی من گفتند هنگامیکه که دشمن دست به این گونه تهاجمات میزند ما تقریبا همه روستاها را (غیر از افراد مسن) از سکنه خالی می کنیم. معمولا دشمن به افراد مسن و بچه ها کاری ندارد. چند روز می مانند و بعد می روند. سپس ارتش رهائیبخش سعی میکند برایشان کمین بگذارد. یک مقدار این حرکت غیر عادی بود چونکه یکسال از توی پادگانشان بیرون نیامده بودند. دشمن تمام پایگاههایش را تقویت کرده بود.

یکی از بزرگترین پیروزهای ارتش رهائیخش در دنگ بود که توانست پایگاهای دشمن را با خاک یکسان کند. بعد از این عملیات بزرگ مذاکرات شروع شد. در جریان مذاکرات نزدیک همان پادگان مخروبه حزب سخنرانی هائی گذاشت ولی الان دوباره هزار سرباز ایدئولوژیک تا به دندان مسلح ارتجاع دوباره در آن مستقر شده اند. شاه با کودتائی که انجام داد سعی کردهمان کاری را بکند که فوجیموری در پرو انجام داد. یعنی از طریق زور و مشت آهنین طبقه حاکمه را بدور خود متحد کند. الان طبقه حاکمه را به این صورت نگاه داشته است. شاه می گوید یا مائوئیستها پیروز خواهند شد یا ما جلوی شان را خواهیم گرفت و راه وسطی نیست.(توجه: گزارش مربوط به سال ۲۰۰۵ است). شاه یک هسته مستحکم دور خودش درست کرده است. هنوز پایه ای دارد که حاضرند به خاطرش بمیرند و برای همین در هم شکستن این پایگاههای نظامی کار مشکلی است. مثلا در نزدیکی رولپا یکی از این پایگاهها را ارتش رهائبخش سعی کرد تصرف کند. نوزده ساعت جنگید، 5کشته و 400 زخمی داد ولی نتوانست آنرا فتح کند. خیلی از افراد دشمن را کشتند ولی مسئله فقط این نیست. مسئله این است که اگر تمام واحد دشمن را از بین نبرند نمی توانند به مهماتشان دسترسی پیدا کنند. اسلحه در دست مردم زیاد است ولیکن مهمات ندارند. البته ارتش رهائی بخش می تواند یک سری چیزهای ساده بسازد. مثلا خمپاره اندازهای ساده ساخته اند. برای همین یکی از مشکلات سر راه کسب قدرت سراسری نداشتن سلاحهای بهتر است. هلی کوپتر مسئله است. البته باندازه کشورهائی چون عراق هلی کوپتر موجود نیست ولیکن بدون هلیکوپتر دشمن جائی نمی تواند برود. بدون هلی کوپتر بیشتر از دویست و پنجاه سرباز را نمی تواند به حرکت در آورد. بمباران می کند بعد دویست و پنجاهسرباز از طرفین مختلف حرکت می کنند. تحرک برای آنها کار راحتی نیست. ولی برای ارتش رهائیبخش بسیار راحت است. تحرک به معنای آن استکه باید خیلی راه بروند. سربازان دشمن وقتی هزار تا با هم هستند قوی هستند. دسته های سی تائی شان راحت به تله می افتند و زود نابود می شوند. بنا براین می توان گفت هنوز مشکلات مرحله تعرض استراتژیک حل نشده است. البته این مسئله با اوضاع سیاسی کاملا ارتباط نزدیکی دارد. در کاتماندو همه نگاهها به سمت رولپاست.

بر سر راهم حرکت یک گردان دویست نفره از ارتش خلق را توانستم ببینم. صحنه قشنگی بود. همگی یونیفرم و اسلحه های خوب داشتند. به نسبت استانداردهای نپال سر حال و چاق و چله بودند. هر سرباز روزانه هفتصاد و پنجاه گرم برنج می خورد. یکی دوبار در هفته گوشت می خورد. روشن است که بهتر از زمانی است که در خانه خودشان غذا می خوردند. یونیفرم شان خوب دوخته شده بود گرم و مرتب بود و با کیفیت بالا دوخته شده بود.

حد معینی از دوا و درمان قابل دسترس است. مائوئیستها توانستند هسته پزشکی خودشان را بسازند و کارهای ساده شان را انجام بدهند. مثلا در این درگیری که چهار صد زخمی داشتند تقریبا هشتاد درصد مشکل پزشکی را خودشان حل کردند. ولی برای زخمهای جدی باید زخمی ها را به هند ببرند. هنگام بازگشت دختر جوانی را دیدم که از هند برمیگشت و پایش را در جنگ از دست داده بود و پای مصنوعی داشت. با این وجود روحیه بسیار خوب و بالائی داشت.

در راه برگشت یک نفر را دیدم که هوادار حزب نبود. طرف ساکن روستائی بود که منطقه بینابینی محسوب می شد.موقعی که وارد مناطق تحت کنترل ارتش خلق می شوی کاملا روشن است چونکه با دروازه ای روبروی می شوی که بر روی آن شعارهای حزب نقش بسته است. این روستای هم تحت کنترل حزب بود ولی بینابینی هم بود. 
در این روستا یک کارگاه اولیه بیسکویت سازی است. که کارگران درست می کنند و به این بازار یا آن بازار می برند و می فروشند. سرمایه داران بیسکویت ساز پولدار به خاطر جنگ پولدار شدند. همینطور کسانی که دست اندر کار تولید ماکارونی های نوع چینی هستند. چون ارتش از بیسکویت و ماکارونی خیلی استفاده می کند. در حال صحبت با کارگران این کارگاه بودم که مردی آمد لباس بهتری داشت و انگلیسی می دانست و دانشگاه رفته بود خیلی روشن بود که از تیپهای حزب یوام ال (حزب رویزیونیست و پارلمانتاریست نپال – مترجم) است. ولی در منطقه سرخ زندگی می کند. درست است که می دانست من ژورنالیست هستم و روشن بود که بغل دستم مائوئیستها هستند. ازش پرسیدم روستای شما مردم طرفدار مائوئیستها هستند گفت آره ولی مردم بیسواد هستند و نمی دانند چرا طرفدار آنها هستند و انتقادش به حکومت شاه این بود که توسعه اقتصادی نمی کند. به جای اینکه این همه پول سر جنگ خرج کند می توانست در توسعه بگذارد. طرف مخالف حزب بود ولی ضد حزب هم نبود و اصلا ترس هم نداشت که در مقابل کادرهای حزب با من صحبت کند. البته خیلی ها مثل او نیستند. البته وقتی می پرسی چه چیزی تغییر نکرده می گویند توسعه اقتصادی هنوز تغییر نکرده است و مردم هنوز فقیر هستند. و هنوز مردم مجبورند برای کار به هند بروند و پول در بیاوند. وقتی در هند کار می کند روزانه هفتاد روپیه یعنی یک و نیم دلار در می آورند. بیست روپیه را خرج می کنند و پنجاه روپیه را بر می گردانند به رولپا. برای همین خیلی های شان شش از ماه سال را در هند بسر می برند.

از بسیاری پرسیدم که آیا ارتش رهائیبخش زور می گوید و شما را مجبور به کاری میکند همگی می گفتند نه و خیلیها برفرق میان دو ارتش تاکید می کردند.

پروژه جاده شهدا

دولت نوین در حال پیشبرد ساختمان یک جاده نود و یک کیلومتری است. این حرکت عظیمی است چرا که نپال جاده زیادی ندارد. برای همین ساختن چنین جاده ای در وسط هیمالیا کار بزرگی است. برای ساختن این جاده نود و یک کیلومتری صد تا پل باید ساخته شود. این جاده به پهنای دو خود رو است. البته اسفالت نیست خاکی است ولی دو طرفه است. و از وسط رولپا رد می شود و وصل می شود به جاده هائی که دشمن درست کرده است ولیکن مسیر جاده از مقرهای بخش پرهیز می کند. دورتر از مقرهای بخشهاست. توده ها واقعا به این جاده شان افتخار می کنند.

حزب از مردم خواسته است که برای هشت تا ده روز کار داوطلب شوند برای این کار هر کس غذای خودش را می آورد. اگر کسی برای کار می آید و قادر نباشد غذایش را بیاورد کمیته حزبی محل سکونتش باید غذایش را تامین کند. بعضی از تودهها باید چند روز راه بروند تا خودشان را به محل کار برسانند. این طرح قرار است سه ساله تمام بشود تا کنون سی کیلومترش تمام شده است. در میان دشمن بحث است که با این مسئله چکار کنند؛ آیا آنرا بمباران بکنند یا نه. فعلا سیاستشان این است که کاری به آن نداشته باشد. حزب هم شروع به تبلیغات علنی در مورد این جاده کرد. کنفرانس مطبوعاتی گذاشت از کاتماندو خبرنگار آورد و خبر ساختن این جاده را اعلان کرد. اگر دشمن بمباران کند به خودش ضربه می زند. در شش ماه سی کیلومتر از بخش راحتش تمام شد. مسلما وقتی به پل سازی برسند بیشتر طول می کشد چونکه مشکلات در این زمینه بیشتر است.

در این زمینه. یکی از کسانی که در دره دنگ زندگی میکرد تازه برگشته بود. او یک دهقان فقیر است که پدر یکی از کادرهای حزب است و خودش هم در گذشته اصلا سیاسی نبود. یکی از چیزهای جالبی که گفت این بود که کار در اونجا مثل کار نبود. حدود پنجاه سال سن داشت. او هم توسط کمیته حزبی دنگ سازمان یافته بود. از او پرسیدم غذای خودش را برد گفت نه کمیته حزبی محل سازمان داد. یکی از چیزهای دیگر که گفت این بود که برای اولین بار توانستم مردمی از سراسر نپال را ملاقات کنم. چونکه مردم مناطق مختلف تحت نظام کهن بایکدیگر قاتی نمی شدند. مثلا خود این طرف کهدر دره زندگی میکرد اصلا به مناطق مرتفع نرفته بود. البته کسانی که توی کوه ها زندگی میکنند به دره ها می روند اما عکسش نبود به خاطر اینکه کسانی که در دشت زندگی میکنند دلیلی ندارد که به مناطق بالا بروند. این جاده عمدتا توسط حکومت نوین محلی سازماندهی می شود. که اسمش جمهوری خودمختار ماگار است. قیافه اهالی این منطقه شبیه مردم مناطق مغولستان و تبتی است.

جاده از تابانگ شروع میشود و به پائین دره می رود. جنگ خلق از تابانک شروع شد. من با رهبر حکومت خودمختار ماگار که یکی از رهبران حزب است صحبت کردم. رهبر است ولی عین خود توده هاست. خیلی از رفقای حزب در بالا رفتن از تپه ها مشکل داشتند ولی او با اینکه نسبتا مسن بود مثل بز بالا میرفت. باهاش در مورد اهمیت این جاده صحبت کردم گفت تا کنون صد هزارنفر درگیر این کار هستند. هر خانواری یک نفر را برای ده روز باید تامین کند. هدف این است که ما روبنا قدیم را از بین ببریم و روبنای خودمان را بسازیم این بخشی از ساختن یک اقتصاد نوین است.

فراهم کردن برق و ترانسپورت دو منبع اصلی توسعه اقتصادی در نپال غربی است که نسبت به شرق نپال کمتر توسعه یافته است. ایجاد جاده های ارتباطی میان مردم خود ضربه به فئودالیسم است. اشتغال ایجاد می کند و یکی از عوامل ایجاد شکل گیری بازار است. مثلا در رولپا کشت سیب رایج است و خوب به عمل می آید. ولی بازاری ندارد. و تنها بازاری که سیب رولپا دارد همان حدی است که مردم می توانند پیاده بروند. هیچ راهی نیست که سیبهای رولپا را بیاورند و مثلادر دره دنگ بفروشند.

از نظر سیاسی هم بسیار مهم است زیرا نشان می دهد که ما تروریست نیستم و این دشمن هست که تروریست هست و نشان می دهد که اگر تمام قدرت دست ما باشد خیلی کارها برای مردم می توانیم انجام دهیم.

آدم همینجوری که فکر کند به نظرش نمیاید که ساختن یک جاده اینقدر مهم باشد ولی انرژی عظیمی به حزب و توده ها داده است. به توده ها هم اعتماد به نفس داده که از روستای شان خارج شوند و بروند جای دیگر کار بکنند و اگر دشمن بخواهد در کار جاده خللی وارد کند، ارتش رهائیبخش از آن دفاع خواهد کرد. این جاده “جاده شهدا” نام دارد. من از او سوال کردم فکر نمی کنید دشمن از این جاده برای ورود به مناطق شما استفاده خواهد کرد. گفت ما نگران این مسئله نیستیم.ولی او تاکید کرد که لازمست در سطح بین المللی این جاده تبلیغ شود تا مردم دنیا برای ساختن آن به یاری ما بشتابند.