برافراشتن پرچم انقلاب بر قلۀ اورست در قرن بیست و یکم

زمان مطالعه: ۲۱ دقیقه

مصاحبه ویژه زیر توسط نشریه “کارگر” (شماره ۱۰ – تابستان ۲۰۰۶) با رفیق پراچاندا، صدر حزب کمونیست نپال (مائوئیست) به مناسبت دهمین سالگرد جنگ خلق در نپال انجام شده است. نشریه حقیقت بخش هائی از این مصاحبه استثنائی را برای آشنائی فعالین جنبش کمونیستی ایران و خوانندگان خود با نظرات صدر حزب کمونیست نپال (مائوئیست) منتشر می کند. ما مخصوصا بخش های جدل انگیز و چالش گر این نظرات را که در جنبش کمونیستی بین المللی مورد بحث است، انتخاب و ترجمه کرده ایم. تمام این مصاحبه در سایت حزب کمونیست نپال (مائوئیست) قابل دسترسی است – حقیقت.

برافراشتن پرچم انقلاب بر قله اورست در قرن بیست و یکم

مقدمه

 جنگ خلق کبیر نپال دهمین سال را تمام کرده وارد یازدهمین سال شد. در این مناسبت تاریخی، بعنوان رهبر اصلی این جنبش چه احساسی داشته اید؟

 وقتی از من خواسته میشود احساسم را نسبت به پیشرفت های پی در پی ده سال جنگ خلق بیان کنم، غرور و حس مسئولیت بشدت مرا هیجان زده می کند. بدون تردید عوامل مادی و ذهنی زیادی در این امر دخیل بوده اند، ولی به نظر حزب ما عامل عمده جهانبینی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است. ما با این جهان بینی و بر پایه ” تحلیل مشخص از شرایط مشخص” و ” خط مشی توده ای” سیاستهای جنگ خلق، نقشه و برنامه های آن را تعیین کرده ایم. در قرن بیستم هنگامیکه انقلابیون منطبق بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص و خط مشی توده ای که قلب علم مارکسیسم است، عمل کردند، شاهد پیروزی انقلابات کبیر بودیم. هنگامیکه از این اصول منحرف شدند، به ذهنی گرائی در شکل چپ یا راست دچار شدند که منجر به ضد ـ انقلابات وخیمی شد. در جریان تدارک جنگ خلق، حزب ما حتا علیه انحراف چپ دگماتیستی مبارزه کرد. این انحراف تحت لوای مبارزه علیه انحراف راست که شدیدأ در جنبش کمونیستی رشد کرده بود، بوجود آمد. در مقابل، ما تحلیل مشخص از شرایط مشخص و خط مشی توده ای را نقطه عزیمت قرار دادیم. در نتیجه، جنگ خلق نپال پویائی و شدت جدیدی بدست آورد. نخستین و عمیقترین احساس من اینست که توانائی ما در قابل دسترس نمودن علم انقلاب اجتماعی برای توده ها از طریق آزاد کردن آن از ایده آلیسم ذهنی گرا، راز پیشرفتهای پی در پی و اوج گیری جنگ خلق نپال است.

 در همه انقلابات، بدون استثناء، هزاران نفر زندگی خود را فدا می کنند. در جریان جنگ خلق نپال نیز هزاران رزمنده شجاع تاکنون جان خود را فدا کرده اند. هزاران نفر زخمی، معلول وناپدید شده اند، در حالیکه عده زیادی هنوز زندانی هستند. چگونه از آنها یاد کرده و قدردانی میکنید؟

 این قانون بیرحم ولی اجتناب ناپذیر هر انقلاب اجتماعی در جامعه طبقاتیست که توده ها تحت ستم طبقاتی، ملی و منطقه ای و جنسیتی برای کسب رهائی شان مجبورند از وجودشان مایه بگذارند. در هر انقلاب بزرگ تاریخ، این قانون بدون استثناء عمل کرده است. جامعه ی بشری از جان مایه گذاشته تا از عصر بردگی به مرحله امروزی سرمایه داری رسیده است. تاریخ در همه جا، هنگامی که یک بخش جامعه برای تضمین امنیت درازمدت کلیت جامعه فداکاری کرده، ارزش والائی قائل بوده است. هزاران جانباخته ای که زندگی شان را در جنبشی فدا کردند که در امتداد خود بشکل جنگ خلق درآمده است، سالیان سال در قلب مردم زنده و بصورت چشمه همیشه جوشان و الهام بخش، باقی خواهند ماند. تاریخ برای کسانی که در راه رسیدن به عدالت، برابری و آزادی جان خود را گذاشته اند، احترام والائی قائل است. توده های مردم آنان را بهترین فرزندانشان می دانند و خاطره آنان را در قلوب خود حفظ میکنند. آنان برای حزب منبع راستین انرژِی زا جهت پیشروی مصممانه می باشند. بهمین سیاق، خلق نپال و حزب، تمامی انقلابیونی را که زخمی، معلول، ناپدید شده و یا در اسارت گاه های دشمن شکنجه شده اند، بعنوان فداکاری بزرگی که برای دگرگونی اجتماعی ضروری است بحساب آورده و می آورد. بخاطر این فداکاری، میلیون ها نفر مردم استثمار شده و عدالت جوی جهان، از نپال و مردم نپال بعنوان سرچشمه ی اعتماد و روحیه آفرینی در قرن بیست و یکم، قدردانی میکنند. از این منظر، یقین است که این فداکاری ها در قلب اکثریت وسیع خلق های جهان باقی میماند و هرگز بهدر نمی رود. سلام های سرخ خودم را نثار تمامی جانباختگان جنگ خلق کبیر کرده و صمیمانه در مقابل آنان سر فرود میآورم. با آرزوی سلامت و بهبود سریع برای رزمندگان زخمی، از طرف تمامی سرفرماندهی های حزب، ارتش رهائیبخش خلق و دولت خلق رهنمود مراقبت و احترام به رفقای معلول و اتخاذ ابتکارات فعال برای امر عمومی معاش و کار آنها را داده و صمیمانه از کل توده های خلق خواهش دارم در این جهت همکاری فعال بنمایند. همراه با سلام های سرخ انقلابی، آرزو دارم رزمندگان انقلابی که در سیاهچال های دشمن تحت شکنجه های غیر انسانی قرار دارند، سریعأ آزاد شوند.

 نقاط کلیدی عمده نظامی و سیاسی طی ده سال گذشته جنگ خلق کدام هستند؟

 مانند هر جنبش کبیر انقلابی در جهان، جنگ خلق نپال نیز طی ده سال گذشته، نه در خطی مستقیم، بلکه از میان افت و خیز، چرخش و نقاط عطف، عبور کرده است. ایجاد تعادل میان دخالتگری سیاسی و عملیات نظامی ویژگی هر یک از نقشه های جنگ خلق نپال بوده است. لذا، کارزارهای نظامی با نقاط عطف سیاسی و کارزارهای سیاسی با نقاط عطف نظامی از یکدیگر غیر قابل تفکیک بوده اند. اما، این بدان معنا نیست که این نهایت ویژگی و یگانه بودن فعالیت های سیاسی و نطامی است. باید گفت، سومین پلنوم کمیته مرکزی حزب بدلیل تعریف روشنی که از استراتژی و تاکتیک سیاسی و نظامی جنگ خلق ارائه داد، سنگ بناست. آغاز تاریخی جنگ خلق در ۱۳ فوریه ۱۹۹۶ نشانگر جهشی بزرگ و گشایش عصری نوین بسمت گذار انقلابی کل جامعه نپال میباشد. چهارمین پلنوم کمیته مرکزی (۱۹۹۸) بعد نوینی را به تعریف منطقه عملیات پارتیزانی ومنطقه پایگاهی، اضافه نمود. این را نیز باید نقطه عطفی در جنگ خلق نپال بحساب آورد. در زمینه سنتز مسائل ایدئولوژیک، بوضوح روشن است که دومین کنفرانس سراسری و تاریخی حزب سنگ بنائی دیگر بود. قطعنامه مربوط به تکامل دمکراسی در قرن بیست و یکم و قطعنامه ای که در نشست اخیر کمیته مرکزی تصویب شد، در زمینه تکامل ایدئولوژی از دریچه سیاسی، نظامی و تشکیلاتی، یک نقطه چرخش دیگر است. جدا از نقاط عطف عمده و مثبت مبارزه طبقاتی، نقاط عطف مبارزه درونی نیز وجود دارد، که بعدأ بحث خواهد شد.

 چرا جنگ خلق دقیقأ در ۱۳ فوریه ۱۹۹۶ آغاز شد؟ ممکن ست لطفأ کمی زمینه تدارک آنرا توضیح بدهید؟

 بدنبال جنبش تاریخی ۱۹۹۰، پروسه قطب بندی در جنبش عمومی سیاسی، در کل، و بین گرایشات رفرمیستی و انقلابی بطور خاص، شدت گرفت. نیروهای سیاسی عمده ای که بضرب جنبش به قدرت سیاسی رسیده بودند نه تنها نتوانستند به آرزوی مردم مبنی بر تحولات مشخص پاسخ دهند، بلکه برعکس طریق چسبیدن به مقام و تبانی با نظام فاسد پانچای و شاه را برگزیدند. مردم بطور فزاینده ای از رهبران پارلمانتاریست و سیاست های آنان متنفر شدند و زمینه های عینی دامن گرفتن مبارزات توده ای بحول مسائل پایه ای مانند مسائل ملی، دمکراسی و معاش خلق در میان توده هائی که بدنبال تغییرات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بودند، بوجود آمد. جنبش تاریخی ۱۹۹۰ شرایط مناسبی را بوجود آورد که مبارزات ایدئولوژیک و انشقاقهای کهنه درون جنبش کمونیستی نپال در شکل دو قطب بزرگ رفرمیستی و انقلابی قطب بندی و فراگیر شود. گرایش رفرمیستی و سازشکارانه در “یو.ام.ال.” (مارکسیست لنینیستهای متحد) و تحت رهبری مادان بانداری گرد آمد. در مقابل، گرایش مارکسیستی انقلابی در “حزب کمونیست نپال – مرکز اتحاد” تحت رهبری رفیق پراچاندا شکل گرفت. یو. ام. ال. به دفاع از دمکراسی چند حزبی و پارلمانتاریسم درغلطید؛ درحالیکه مرکز اتحاد، که در کنگره اتحاد خط جنگ طولانی خلق منطبق با شرایط خاص نپال را اتخاذ کرده بود، افشاگری ایدئولوژیک سیاسیفشرده ی را علیه پارلمانتاریسم راست به پیش برده و همزمان مبارزه طبقاتی را در روستا دامن می زد و شروع به تدارک جنگ خلق نموده بود.

طی این پروسه، انحلال طلبی راست طرفداران لاما و روپا لال، که با انگیزه های رفرمیستی به “مرکز اتحاد” پیوسته بودند، افشا شد. آنان در جریان اولین کنفرانس سراسری، اخراج شدند و حزب متحدانه در امتداد تدارک جنگ خلق پیشروی نمود. در همین احوال، حزب از طریق “جبهه متحد خلق” دست به مبارزات رزمنده قانونی علیه سیاست های ضد ملی و ضد مردمی و عملکرد احزاب سیاسی پارلمانتاریستی که در قدرت بودند، می زد. جنبش های شهری و مبارزه طبقاتی در روستا که عمدتأ در رولپا و رکوم در غرب نپال، در حال تکامل بود، پایه های عینی آغاز جنگ خلق را فراهم مینمود. بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص سیاسی کشور، حزب سیاست استفاده محدود از اولین انتخابات پارلمان از طریق جبهه ای قانونی و علنی را اتخاذ نمود. لازم به یادآوریست که این پروسه مبارزه پارلمانی در آن شرایط معین نپال، نقشی مهم در انتشار و استقرار ایدئولوژی انقلابی حزب نیز ایفاء نمود.

در چارچوب این مبارزه طبقاتی و ایدئولوژیک، سومین نشست گسترده حزب بپایان رسید. این نشست گسترده که اهمیتی دراز مدت برای حزب ما و جنگ خلق نپال داشت، تحلیلی ماتریالیستی از گذشته و حال جامعه نپال کرد و بر مبنای آن طرح اولیه استراتژی و تاکتیک ویژه برای جنگ خلق در نپال را ارائه داد. آغاز تاریخی جنگ خلق در ۱۳ فوریه ۱۹۹۶ با ترکیب خاص تکامل مبارزه طبقاتی و مبارزه ایدئولوژیک، مربوط است.

تئوری/ ایدئولوژی/ فلسفه

 بنظر میرسد حتی دشمن مجبور شده است قبول کند قویترین جنبه این جنبش صراحت ایدئولوژیک و تعهد سیاسی اش میباشد. لذا،آنهائیکه آن اوائل آنرا ُتروریسمُ می نامیدند، اکنون خاموش شده اند. به چه صورت مناسبی میتوان اعتقادات عمده ایدئولوژیک این جنبش را فهمید؟

 هیچ جنبشی انقلابی در تاریخ قادر نبوده است بدون صراحت خط ایدئولوژیک سیاسی و اعتقاد عمیق پیشروی نموده و پیروزی بدست آورد. جنگ خلق نپال مستثنی نیست و نمیتواند مستثنی باشد. از این منظر، آنچه که من میخواهم بویژه بر آن تاکید بنمایم اینست که درک صحیح مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم بعنوان یک علم، مهمترین وظیفه است. از آنجائیکه ماتریالیسم دیالکتیک یک علم است، مارپیچ پیوسته ای از دفاع، کاربست و تکامل را ایجاب میکند. حزب ما در زمینه استفاده از ماتریالیسم دیالکتیک برای تحلیل مشخص از شرایط مشخص که روح زنده علم مارکسیستی است و بدنبال کشف حقیقت است، بسیار جدی است. ما به این مسئله اصلا کم بهائی نمی دهیم. ما همچنین با استفاده از مشی توده ای این حقیقت را به نیروی مادی خلق تبدیل می کنیم. و اهمیت این را نیز بطور جدی درک کرده ایم. بدلیل درک صحیحمان، جنبش ما از حقیقت و توده ها، جدائی ناپذیر است. بنابراین، دشمن هراندازه سخت هم که بکوشد، نمی تواند تحت عنوان “تروریسم” آن را بی مقدار جلوه دهد. از نظر من این جزء الفباء است. حزب ما بر اساس این جهتگیری ایدئولوژیک، خط سیاسی خود را تدوین کرده است؛ خطی که میتواند دشمن را یک به یک شکست داده و از طریق ایجاد یک پیوستگی و توازن میان پافشاری بر استراتژی و انعطاف در تاکتیک، کسب پیروزی های جهش وار را برای خلق امکان پذیر کند. ویژگی جنگ خلق ما که مبارزه ایدئولوژیک سیاسی علیه دشمن را به مبارزه نظامی تبدیل می کند و مبارزه نظامی را به مبارزه ایدئولوژیک سیاسی تبدیل می کند؛ و تعادل بین آن دو را حفظ می نماید، بوضوح اتهامات دشمن را بی ثمر کرده است.

 بنظر میرسد حزب اهمیت بسیار زیادی به تکامل مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم میدهد. در انطباق با این، یک سری ایده های خاص که از کاربست م ل م در شرایط نپال تکامل یافته که حزب آن را بعنوان ” راه پراچاندا” سنتز کرده است. برخی کنجکاوند بدانند آیا این “راه پراچاندا” بعدا تبدیل به ” اندیشه” یا “ایسم” هم خواهد شد؟

 هیچ انقلابی در قرن بیست ویکم نمیتواند بدون درس آموزی مناسب از تجارب انقلابات و ضدانقلابات بزرگ قرن بیستم بجلو رانده شود. از این نقطه نظر است که حزب ما به امر دفاع از م ل م، پیاده کردن آن و تکامل اصول پایه ای اش اهمیت بسیار میدهد. در همان حال، بطور جدی مشغول مطالعه و تحلیل مبارزه میان گرایشات امپریستی، دگماتیستی و انقلابی در مارکسیسم که عمدتا پس از سر بلند کردن رویزیونیسم خروشچفی در نیمه دوم قرن بیستم در جنبش بین المللی کمونیستی ظاهر شد، هستیم و تلاش می کنیم به نتایج درستی برسیم. بطور کلی حزب روی مبارزه علیه رویزیونیسم ضد ـ انقلابی خروشچف تاکید می گذارد اما اهمیت لازم را به مبارزه علیه رویزیونیسم دگماتیستی از نوع انورخوجه (آلبانی) که ضعفهای متافیزیکی رفیق استالین و نتایج آن را تحسین و تمجید می کند نیز می دهد. این فکر اساسی در سومین نشست گسترده تاریخی کمیته مرکزی حزب که برای تعیین مفاهیم ایدئولوژیک، استراتژیک و تاکتیکی برای آغاز جنگ خلق در نپال تشکیل شده بود، شروع به شکل گرفتن نمود. در دومین کنفرانس سراسری، حزب به این نتیجه رسید که آغاز تاریخی جنگ خلق و تکامل فشرده و پیروزمند آن که طی پنج سال باعث تکامل یکسری ایده ها شده است را بعنوان “راه پراچاندا” سنتز بنماید. چنانکه نگاهی به سیر تکامل افکارمان از دومین کنفرانس سراسری تا تزهای ” تکامل دمکراسی در قرن بیست و یکم” و مصوبات نشست اخیر کمیته مرکزی بیندازیم، متوجه می شویم که در عرصه ایدئولوژی تکاملاتی بوقوع پیوسته است. اما، فکر نمی کنم هم اکنون زمان پلمیک یا مناظره بر روی واژه های “اندیشه” یا “ایسم” است. مسئله اصلی عبارتست از پیشروی برای مقابله با چالش هائی که امپریالیسم در قرن بیست و یکم در مقابل ما نهاده است……

سیاست: استراتژی و تاکتیک

 گفته میشود راز پیشرفت جنگ خلق در هماهنگی مناسب بین خطوط سیاسی و نظامی نهفته است. طبق گزارشات بعضی اوقات در حفظ این توازن مشکل داشته ایم. واقعیت چیست؟ تجربه دو بار مذاکره برای صلح چگونه بوده است؟

 تمام کسانیکه جنبش ما را از بدو تشکیل حزب تا تدارک، آغاز جنگ خلق و گسترش آن تا مرحله کنونی را بطور جدی مطالعه کرده باشد، متوجه خواهد شد که از بسیاری از نرم های متداول و قراردادی جنبش های گذشته کمونیستی تفاوت دارد. بعد از آنکه جهتگیری عملی ایدئولوژیک و سیاسی مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستی خود را تعیین کردیم، یکی از ویژگی ها ما این بود که از طریق ایجاد اتحاد حتا با راستگرایان، توانستیم مبارزه ایدئولوژیک و سیاسیمان را به اوج نوینی برسانیم و آن را در میان مردم جا بیندازیم. ما حتا از پارلمان برای تدارک جنگ خلق استفاده کرده ایم، بر ایجاد توازن و هماهنگی میان مبارزات سیاسی و مبارزات نظامی تاکید کرده ایم، و به طرق نوینی مذاکرات صلح و آتش بس را علیه دشمن بکار برده ایم. اما در این چارچوب یک چیز بطور مستمر حضور دارد که عبارتست از قرار دادن خط سیاسی انقلابی، تحلیل مشخص از شرایط مشخص و خط مشی توده ای در مرکز. در چارچوب تدارک، آغاز و گسترش جنگ خلق، خطمان ایجاد هماهنگی درست میان خط سیاسی و خط نظامی است. این هماهنگی را میتوان بوضوح در زمینه آغاز جنگ خلق دید. مثلا برای آغاز جنگ خلق ابتکار ما این بود که مبنای سیاسی و مشکلات کشور را در شکل خواستهای ۴۰ نکته ای از سوی جبهه علنی مان به مجلس ارائه دادیم. اولین و دومین مذاکرات صلح را میتوان شکل نوینی در ایجاد هماهنگی میان دخالت گری سیاسی و پیشبرد مبارزه نظامی بحساب آورد.

 بنظر میرسد حزب با موفقیت امر پافشاری بر استراتژی و انعطاف در تاکتیک را بکار میبرد. فکر نمیکنید در صورت پافشاری بر انعطاف تاکتیکی حزب دچار انحراف شود؟

 حتی دشمنان سرسخت ما مجبور به اعترافند که حزب ما در بکاربردن اصل پافشاری بر استراتژی و انعطاف در تاکتیک، مهارت بالائی دارد. ما فکر میکنیم انعطاف تاکتیکی بدون پافشاری بر استراتژی به لجن زار رفرمیسم و رویزیونیسم منتهی میشود اما پافشاری بر استراتژِی بدون داشتن انعطاف تاکتیکی نیز به مرداب گرایش مکانیکی و دگماتیسم میانجامد. تنها بکار بردن دیالکتیک در رابطه متقابل میان استحکام استراتژیک و انعطاف تاکتیکی میتواند جنبش انقلابی را بطریقی مناسب و فعال سر پا نگاه بدارد. این نتیجه گیری را حزب ما و تکامل جنگ خلق در عمل به حقیقتی اثبات شده تبدیل کرده اند. اگر فقط انعطاف تاکتیکی وجود میداشت، حزبمان به پروسه وحدت با رفرمیست های راستگرا چسبیده، در پروسه استفاده خاص از پارلمان به طرفدار پارلمان تبدیل می شد و یا بعد از آغاز مذاکرات صلح، جنگ را ادامه نمی داد. از روی این نکته و مثال های زیاد دیگر، روشن شده است که تمامی نقشه ها ودیدگاه های زیرکانه تاکتیکی حزب بشکلی جدائی ناپذیر با نقشه ها و دیدگاه های استراتژیک آن در ارتباط است. بهمین ترتیب، اگر فقط بر استراتژی پافشاری می کردیم، حزب به نیروئی کوته نظر خودخواه جدا از مردم تبدیل میشد که فقط کارش خشک کردن چشمه ی ابنکارات و انرژی نامحدود مردم در انقلاب بود. رفتار و عمل ما تا کنون روشن کرده است که پافشاری ما بر استراتژی بوسیله انعطاف تاکتیکی بشکلی مؤثر متحقق می شود. در واقع محافظه کارانی که فقط از استراتژی حرف میزنند، از یکطرف و رفرمیست هائی که فقط از تاکتیک میگویند از طرف دیگر، به جنبش انقلابی صدمه زده اند. تکامل سریع جنگ خلق باین دلیل امکان پذیر شد که حزب ما در همان حال که علیه انحرافات مبارزه می کرد، رابطه متقابل درونی بین استراتژی و تاکتیک را درک کرده و آن را بکار می بست. برای آنکه انقلابی را پویا نگاه بداریم، لازم است به پافشاری بر استراتژی و انعطاف درتاکتیک ادامه بدهیم. در اینجا باید بدانیم آنهائی که از پشت عینک های رفرمیستی نگاه میکنند استراتژی ما را چیزی خطرناک میبینند و همواره علیه آن اعتراض میکنند؛ و آنهائی که به آن از ورای عینک کوته نظری ” چپ” مینگرند، انعطاف تاکتیکی ما را خطرناک دانسته و همیشه به آن اعتراض میکنند. ولی حزب ما بعنوان بکار برنده ی صحیح ماتریالیسم دیالکتیک با اثبات غیرعلمی بودن نظر آنان، در مسیر انقلاب حرکت کرده و در آینده نیز حرکت خواهد کرد.

 در خلال آغاز جنگ خلق، حزب به نیروهای پارلمانتاریست بیشتر از سلطنت طلب ها حمله کرد، ولی اکنون کاملأ برعکس است. ربط و مناسبت و معنای این تغییر چیست؟ آیا مسئله ملیتها و دمکراسی خلق با آن مرتبط است؟

 لازم است (شعارهای) دمکراسی نوین خلق، تشکیل مجلس مؤسسان و جمهوری دمکراتیک را اساسأ بر حسب رابطه درونی و متقابل بین پافشاری بر استراتژی و انعطاف در تاکتیک درک کنیم. هرگاه حزب پرولتری از نظر ایدئولوژیکی، سیاسی، تشکیلاتی و قدرت فیزیکی ضعیف شد، از طریق افشاء گری همه جانبه سیاسی بوسیله پافشاری بر شعارهای استراتژیک، خود را از نظر ایدئولوژیک تحکیم کرده و انباشت قوا می کند و بایستی چنین کند. وقتی حزب قوی است و در حال نزدیک شدن به اهداف سیاسی اش میباشد، نقش رهبری مسئول را بعهده میگیرد، و باید بدرستی اینکار را بکند تا با متحد کردن بیشترین نیروئی که میتواند متحد کند و تاکید بر شعارهای سیاسی بازدهی سیاسی را تضمین نماید. باید روشن کنم که حزب ما بعد از درس آموزی از تجارب انقلابات و ضد ـ انقلابات قرن بیستم مسئله تکامل دمکراسی مردمی در قرن بیست و یکم را طرح کرد و در تطابق با آن رقابت چند حزبی را درون چارچوب قانون اساسی ضد فئودالی و ضد امپریالیستی، پذیرفته است. اما مسئله مجلس مؤسسان و جمهوری دمکراتیک را باید بر حسب پافشاری بر استراتژی و انعطاف در تاکتیک در نظر گرفت. هنگامیکه به مرحله اداره یک رژیم رسیده ایم نمی توانیم همان صف آرائی مختص مراحل اولیه مبارزه را انتظار داشته باشیم؛ هنگامیکه هنوز در مراحل اولیه مبارزه هستیم نمی توانیم ویژگی های دوران اداره یک رژیم را طلب کنیم. هر دوی اینها از ماتریالیسم دیالکتیک بدور است….

 بعد از دوران لنین، حزب کمونیست نپال (مائوئیست) شاید نخستین حزبی باشد که توانسته وارد پارلمان شود و بعد بیرون آمده و پیروزمندانه راه جنگ انقلابی را در پیش بگیرد. میتوانید مختصرأ اینرا توضیح بدهید؟

 فقط کسانی که علم مارکسیسم را بدور از اصول منجمد چپ یا راست بکار می برند و مصمم اند که انقلاب را پیروزمندانه به پیش برند، می توانند دست به تحلیل مشخص از شرایط مشخص بزنند. حزب ما در خلال نخستین فاز آغاز جنگ خلق، بوسیله مبارزه بیرونی علیه رویزیونیسم راستگر و مبارزه درونی علیه رویزیونیسم دگماتیستی موهان بیکرام، بجلو پیشروی نمود. این مبارزه ما را ترغیب کرد که مارکسیسم را بعنوان یک علم اختیار کنیم و خود را از انحرافات سنتی جنبش کمونیستی نپال که مارکسیسم را در قالب یکسری فرمول درک میکرد، دور نگاه داریم. چنین درکی ما را قادر ساخت تا با استفاده از پارلمان بیهودگی پارلمان و ضرورت جنگ خلق را به مردم نپال آموزش دهیم. محافظه کاران “چپ” که تصورشان از مارکسیسم و انقلاب مدل های غیر قابل تغییر است بما بچشم آنکه در حال غرق شدن در لجن زار راستگرائی هستیم نگاه میکردند و هنگامیکه در حال افشای پارلمان بودیم راستگراها ما را دگماتیست بحساب میآوردند. در واقع ما نه راستگرا بودیم و نه دگماتیست، ما فقط مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست بودیم، چیزی که تاریخ ما آن را نشان داده است. در واقع هیچ یک از کارهای ما جدید نیست بلکه تلاشی است برای بازسازی علمی و تحرک بخشیدن به جنبش انترناسیونالیستی کمونیستی که بخاطر ضعف های استالین بعداز مرگ لنین گسیخته شد و مائو سعی کرد آن را دوباره بسازد و پیش برد.

ما نمی گوئیم چون ما بعداز استفاده از پارلمان به جنگ خلق پرداختیم، پس هرکسی در جهان مجبور است همین کار را بکند. ما خیلی خوب میدانیم که در جهان امروز فایده تاکتیکی استفاده از پارلمان تقریبا تمام شده است. ولی بایکوت اتوماتیک و مداوم آن بدون در نظر گرفتن شرایط کشور مفروض و مردمش مارکسیسم نیست. نادیده گرفتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص و همچنین خط مشی توده ای فقط به معنای از محتوی خالی کردن مارکسیسم، لنینیسم و مائوئیسم بوسیله تقلیل آن بسطح فرقه ای مذهبی میباشد. اهمیت تجربه ما در استفاده از پارلمان کمتر از زاویه مفید بودن تاکتیک استفاده از پارلمان و بیشتر از زاویه درک مارکسیسم بعنوان یک علم مطرح است.

 چه چیزی جنبه های ایدئولوژیک و عملی راه پراچاندرا را نشان میدهد؟

 تمامی پروسه های تکامل طبیعت، جامعه و اندیشه بشر بوسیله مطلق بودن مبارزه و نسبی بودن وحدت اضداد، به تحرک در می آیند و یا محدود می شوند. مائو آنرا با الویت تضاد درونی، خاص بودن تضاد، تضاد اصلی و تضاد فرعی، توضیح داد. در جریان هدایت حزب به پیش، تضادهای بیشماری وجود خواهند داشت که باید حل شوند. بعبارت دیگر، حزب همواره با کوهی از کارهائی که باید انجام داد، روبروست. در چنان وضعی، اگر ما نظرات، نقشه ها و برنامه هائی را که لازم است مورد تاکید فوری قرار دهیم و آنهائی را که باید بطور ثابت هر چند در شکل فرعی، تحت توجه قرار بدهیم، دسته بندی کنیم، آنوقت قادر خواهیم بود بطریق علمی هدفمان را برآورده کنیم.

بر مبنای اصل علمی بسیج اختلافات درونی (استفاده از انرژی نهفته در اختلاف نظر – حقیقت)، سومین نشست وسیع کمیته مرکزی حزب، یکسری استراتژی و تاکتیک را ارائه داد که حزب باید در کل پروسه تکامل جنگ خلق مورد توجه و تاکید قرار دهد. هر زمان حزب می خواهد سیاست، برنامه و نقشه نوینی اتخاذ کند از این اصل علمی (بسیج اختلافات درونی – حقیقت) پیروی میکند.

حزب/ تشکیلات

 رفیق پراچاندا، یک وقتی شما خیلی جدی نوشتید ” ایدئولوژی نوین همواره طالب تشکیلاتی نوین است. اگر انقلابیون نتوانند این خواست را بموقع و بطریقی مناسب برآورده کنند، تشکیلات کهنه ایدئولوژی نوین را خواهد بلعید.” میتوانید زمینه و محتوای آنرا کمی بیشتر توضیح بدهید؟

 در جریان تکامل ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیک انقلاب نپال، حزب ما همواره سعی کرده است منطبق با ایدئولوژی ها و استراتژی های نوین تشکلی نوین را شکل دهد. میان ایدئولوژی، ساخت تشکیلاتی و سبک کار یک رابطه متقابل دیالکتیکی وجود دارد. اگر این رابطه متقابل بدرستی برقرار نشده و بسیج نشود، میان ایدئولوژی و تشکیلات یک رویاروئی رشد می کند. در این حالت نمی توان تضمین کرد که ایده های جدید و علمی چیره شوند. اگر این تضاد درونی درست حل نشود، تشکیلات و سبک کار کهنه می تواند ایده های نوین را در خود غرق کند و ایده های کهنه را چیره نماید.

با نگاه به گذشته حزبمان، آنچه که بروشنی دیده میشود آنست که هر زمان عقاید نوینی در رهبری حزب تکامل یافت، تلاش های شجاعانه ای برای تشکیل تشکیلات نوین رو آمد. از اکاتا کندرا تا مائوئیست، شکل گیری وحدتهای نوین با استفاده از اصل وحدت ـ مبارزه ـ دگرگونی و نوسازی بر پایه ای نوین، مسئله را توضیح میدهند. منطبق با تکامل عقاید نوین و ضرورتهای نوین انقلاب، تشکیلات کهنه را باید خراب کرد و تشکلات نوین را ساخت؛ باید بر تغییر شکل و تحرک مداوم تشکیلاتی تاکید کرد. حزب ما بطور عمده این کار را انجام داده است. انحلال اخیر کمیته مرکزی نیز تا اندازه ای این مسئله را توضیح میدهد، و اینگونه است که انقلاب جانی تازه و شتابی جدید بدست میآورد. اما در موارد بسیاری، وقتی خیلی از رهبران حزب موفق نمیشوند ماهیت عقاید نوین حزب را بپذیرند، به تشکیلات کهنه و سبک کار قدیمی میچسبند. فکر میکنم در چهارمین نشست گسترده کمیته مرکزی حزبمان، آن مقاله را در مورد مسائل تشکیلاتی نوشتم و به گرایشی که نسبت به تشکیلات نوین و سبک کارهای نوینی که قرار بود تصمیم گیری های نوین در مورد ساختمان مناطق پایگاهی و ارتش را به اجرا گذارند، تردید داشت، انتقاد کردم. آن مقاله حتی امروزه در مورد مسائل ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی اهمیت دارد. اندیشه بزرگی که به جنبش انقلابی قرن بیست و یکم خدمت مینمایند کماکان با امراض تشکیلاتی نظیر چشم فرو بستن بر گروه گرائی کوته نظرانه و آنارشیستی و اتخاذ سبک کار شدیدأ خود مرکز بینانه، در ستیزاست……..

 در جنبش کمونیستی انترناسیونالیستی، مسئله رهبری یکی از موضوعات مرکزی حزب و انقلاب بوده است. آخرین نظرات راه پراچاندا بر سر این موضوع چیست؟ اخیرأ گزارش شده است که رفیق صدر تصویر نوینی در مورد این موضوع درون حزب ارائه داده است. میتوانید مختصری در این مورد بصورت علنی بگوئید؟

 واقعیت اثبات شده تمامی جنبش های انقلابی تاریخ است که طبقه ستمدیده نمیتواند بدون متولد کردن یک رهبری از درون خود به پیروزی برسد. از این نظر مسئله رهبری برای پیروزی حزب و انقلاب مسئله ای محوری میباشد. تکامل رهبری باین طریق نه بر اساس خواست فلان و بهمان شخص بلکه در نتیجه مبارزه طبقاتی و مبارزه ایدئولوژیک منطبق با ضرورت تاریخی طبقه بوقوع می پیوندد. بنابراین، اینکه چه کسانی هسته مرکزی رهبری را تشکیل بدهند و چه کسی رهبر اصلی آنها باشد، صرفأ موضوعی اتفاقی است. مارکسیسم از همان دوره تحققیقاتی اش این موضوع را روشن کرده است. ولی در رابطه با کاربرد پراتیکی آن، بنظر میرسد هنگامیکه حزب قدرت دولتی را بدست میآورد، این مسئله پیچیده میشود. زیرا به موازات گسترش قدرت، خطر، امکان و ضرورت استفاده از زور در مبارزه درون حزبی زیادتر میشود. تجربه انقلاب و ضد انقلاب در قرن بیستم بوضوح نشان داد که امر حرکت بسمت زوال دولت ها بوسیله تقویت رهبری پرولتری موضوعی بسیار پیچیده و چالش گر است. مشخص سخن گفته باشیم، استفاده بیش از اندازه از زور در مشاجرات درونی در خلال رهبری استالین، و وقایعی مانند احیاء سرمایه داری در شوروی با ظهور ضدانقلاب خروشچفی و در چین ظهور ضدانقلاب بعداز مرگ مائوتسه دون علیرغم انجام انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریائی برای جلوگیری از احیاء سرمایه داری، پرولتاریای امروز را وادار کرده که بطور جدی به این مسئله بیندیشد. با این اعتقاد، حزب ما بطور جدی بر سر موضوع مربوط به رهبری به مطالعه و تفکر پرداخته است. در این چارچوب، در آخرین نشست کمیته مرکزی به نیابت از طرف دبیرخانه مرکزی پیشنهاد بحث شد که بحث بر سر این مسائل باز شود. محتوای عمده پیشنهاد اینست که رهبر اصلی و تیم مرکزی رهبری خود را از وظایف اداره روزمره دولت کنار بکشد و محیطی برای تربیت جانشینان انقلابی از میان نسل جدید فراهم کند و نیرویش را بر روی فعالیت های ایدئولوژیک متمرکز کند. اعتقاد حزب ما اینست که بدین ترتیب ما می توانیم جانشینان انقلابی بوجود آوریم و از هم اکنون جلوی خطر ظهور ضد انقلاب بعد از مرگ رهبر اصلی را بگیریم و انقلاب مداوم را تضمین کنیم. در این جا امکان ندارد بیشتر از این حد در مورد این موضوع بحث کنیم.

 پیشنهاد حزب در مورد دمکراسی در قرن بیست و یکم مفهوم رقابت چند حزبی حتی در جامعه سوسیالیستی راپیش گذاشته است. ماهیت و اهمیت این مسئله در چیست؟ آیا میشود باین طریق به هدف سوسیالیستی حذف تمام طبقات، احزاب و دول نائل آمد؟

 پیشنهاد حزب در مورد تکامل دمکراسی مردمی در قرن بیست و یکم بر مبنای جمعبندی از تجارب مثبت و منفی قرن بیستم به پیش گذاشته شد. منطبق با آن، حزب اعتقاد دارد در چارچوب قانون اساسی ضدفئودالی و ضدامپریالیستی، فقط از طریق رقابت چند حزبی حتی در جامعه سوسیالیستی میتوان جلوی ضدانقلاب را گرفته، حاکمیت پرولتاریا را بوسیله مؤثر نمودن کنترل، نظارت و دخالتگری مردم در حکومت، تقویت نمود. تنها آن گونه حاکمیت پرولتاریا که بر مبنای دمکراسی مردمی تقویت شده باشد میتواند ساختارهای لازم برای حذف نهائی طبقه، حزب و دولت را فراهم بیآورد. این پروسه آگاهی سیاسی را در میان خلق از طریق رقابت چند حزبی بالا میبرد، رقابت سوسیالیستی را سرزنده و پویا می کند. وقتی رقابت سوسیالیستی را سازمان دهیم شالوده زوال دولت گسترده تر و سریعتر، آماده خواهد شد. محتوای اصلی پیشنهاد ما عبارتست از سرزنده کردن دمکراسی پرولتری از طریق جلوگیری از تبدیل آن به امری مکانیکی و صوری.

 بر طبق مفاهیم مارکسیستی، حزب و ایدئولوژی از ارتش و دولت تفکیک ناپذیر هستند. حزب نوعی ایدئولوژی است که منطبق با آن ارتش به نظم درمیآید و دولت با قدرت این ارتش سرپانگاهداشته میشود. اگر رقابت چند حزبی در فردای جمهوری دمکراتیک خلق یا سوسیالیسم پذیرفته شود، اجازه دادن یا ندادن به هر حزبی برای تشکیل یک ارتش بر مبنای ایدئولوژی مربوطه اش، امری بسیار پیچیده خواهد بود. نظر شما در این مورد چیست؟

 ساخت طبقاتی دولت آن موضوع اصلی است که باید در اینجا روشن باشد. با حرکت برمبنای تجارب تاریخی و نتیجه گیری های مارکسیستی، تصور دولتی بی طبقه صرفأ یک ریاکاری ایده آلیستی بورژوائی است. دولت دمکراتیک خلقی که ما در نظر گرفته ایم دولتی است تحت رهبری پرولتاریا با دیکتاتوری کلکتیو طبقات مختلف خلقی ضد فئودال و ضد امپریالیست. چنان دولتی بدوأ بدون خرد کردن دولتی که بنفع فئودالیسم و امپریالیسم کار میکند، نمی تواند ایجاد شود. هنگامیکه دولتی ضد فئودالی و ضد امپریالیستی تشکیل شد، در چنان وضعیتی، احزابی که نماینده طبقات و اعتقادات ایدئولوژیک مختلف هستند نیازی به تشکیل ارتش های جداگانه نخواهند داشت زیرامنافعشان در تضاد آنتاگونیستی با این دولت نخواهد بود. بجای چنین کاری، رقابت دمکراتیک خلقی، تحت دیکتاتوری خلق شروع میشود که باعث تقویت بیشتر دولت خلق خواهد شد. مسئله تشکیل ارتشی مجزا تنها میتواند تحت دو وضعیت کاملأ متفاوت پیش بیآید. وضعیت اول عبارتست از تبدیل حزب رهبری کننده دولت دمکراتیک خلق به یک حزب ضد انقلابی که به استثمار و سرکوب و شکنجه مردم می پردازد. در اینصورت هر کدام از نیروهای سیاسی که در نظام دولت دموکراتیک خلق و سوسیالیستی به رقابت سیاسی باهم می پردازند، حق دارند از حق شورش که در قانون به مردم داده شده استفاده کنند و یک ارتش تشکیل دهند. وضعیت دیگر عبارتست از وضعیتی که یک حزب سیاسی که بنام خلق در رقابت سیاسی شرکت دارد تا سطح دفاع از فئودالیسم و امپریالیسم سقوط کند و تحت حمایت و با تحریکات آنها شروع به فعالیت های مسلحانه نماید. در این صورت دولت خلق یقینأ بر آنها دیکتاتوری اعمال کرده و تعیین تکلیف خواهد کرد. هیچ کس نباید حد و مرز نظام قانونی دمکراتیک خلق و سوسیالیستی را نادیده بگیرد…..

 در اوضاعی که مسابقه وحشیانه نظامی جریان دارد، حزب گفته است به ارتش دائمی نیاز نداریم. میتوانید دیالکتیک مابین این دو موضوع را توضیح بدهید؟

 هنگامیکه کارل مارکس و فردریش انگلس شالوده تئوریک انقلاب پرولتری و جامعه سوسیالیستی آینده را آماده میکردند، تصویر آنان این بود که باید دریائی از اجتماعات توده های مسلح بوجود آورد و نه یک ارتش دائمی. منظور حزب هم آفریدن شرایطی است که دیگر نیازی به ارتش دائمی نباشد و اجتماعات توده های مسلح برای دفع ضد انقلاب بوجود آید. در روسیه و چین، ارتش های فوق العاده نیرومند و دائمی نهایتأ نه تنها نتوانستند جلوی ضد ـ انقلاب را بگیرند بلکه خود تبدیل به نگهبان ضد انقلاب شدند. مضمون این نظریه آن است که بجای تاکید بر جنبه های تکنیکی، از قبیل ارتش حرفه ای و دائمی بورژوائی که بعداز تسخیر رژیم در سربازخانه ها محصور باقی میماند، اگر خود مردم را آموزش داده و تحت شرایطی خاص اسلحه در اختیارشان بگذاریم، قادر خواهیم بود بمعنائی واقعی مردم را بر سرنوشت شان حاکم نمائیم. البته اکنون ما به ارتش خلقی نیرومندی نیاز داریم زیرا علیه ارتش سلطنتی، مزدوران عناصر مستبد فئودال، در حال جنگی پارتیزانی، متحرک و سیستماتیک هستیم. اما (پس از پیروزی) هنگامیکه همین ارتش رهائیبخش خلق، بجای محصور ماندن در سربازخانه ها، بمیان مردم رفته و اقیانوسی از خلق مسلح را بوجود آورده و خود را درون آن حل بنماید، آنوقت توازن واقعی بین دمکراسی و دیکتاتوری خلق برقرار شده و جهت گیری زوال دولت را منعکس خواهد کرد. کاملأ اطمینان دارم این مسئله از طریق بحث درون حزب مدون تر شده و بشکل قابل توجهی به امر هدایت انقلاب انترناسیونالیستی در قرن بیست و یکم خدمت خواهد کرد.

دولت/جبهه

 در یک فاصله زمانی کوتاه ما شاهد ویرانی دولت کهن در اکثر مناطق کشور وراه اندازی پروسه ساختمان دولت نوین بوده ایم. لطفأ تجارب مشخص این پروسه از تکامل را توضیح بدهید.

 در یک فاصله زمانی شش ـ هفت ساله جنگ خلق پرشکوه، دولت فئودالی از تمامی مناطق روستائی کشور ریشه کن شده و بر جای آن بذرهای قدرت نوین خلق کاشته شده است. امروزه آنها بشکل حکومت های جمهوری خود مختار ملی و منطقه ای در حال فعالیت هستند، و در شکلی متمرکز، در جهت ایجاد سیستمی فدرالی با ویژگی های نپال، در حال پیشروی می باشند. بی شک، ایدئولوژی، سیاست، نقشه و برنامه های صحیح حزب مبنای این پیشروی ها بوده است. اگر بخواهیم دقیقتر گفته باشیم، فکر میکنم مهارت حزب در فعال و بالنده نمودن سیاست انقلابی جبهه متحد بوسیله برخورد صحیح به مسائل طبقاتی، ملی، منطقه ای و جنسیتی بوده است که شکل گیری قدرت نوین خلق را، ممکن نمود. این قدرت نوین هنوز در مرحله ی آغازین است اما در ۸۰ در صد مناطق کشور مستقر است.

 حزب در سطح مرکزی ساختار جبهه ی متحد استراتژیکی را در شکل جبهه ی متحد خلق درست از زمان روزهای تدارک و آغاز جنگ خلق شکل داد. سال ۲۰۰۱، حزب انجمن خلق های متحد انقلابی را در شکل جبهه ی انقلابی خلق با جهت گیری بسوی حکومت مرکزی خلق تشکیل داد. این پراتیک نیز کمی با آنچه که در نقاط دیگر به پیش برده شده متفاوت است. ممکن است اندکی در مورد مناسبت و اهمیت آن برای ما حرف بزنید؟

 در اینجا نیز لازم است بر جهت گیری علمی و پراتیک “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” و بکار بست مشی توده ای، تاکید بنمائیم. بدینوسیله ما توانستیم، قبل از آغاز جنگ خلق، برای مدت کوتاهی، از طریق فعالیت علنی و مجاز تحت نام “جبهه متحد خلق” مردم را علیه فئودالیسم و امپریالیسم سیاسی کرده و بسیج کنیم. پس از شکل گیری اولین نطفه های قدرت نوین خلق در سراسر مناطق روستائی کشور، حزب دست به تشکیل “شورای انقلابی متحد خلق” زد که جهت گیری اش شکل دادن به حکومت مرکزی خلق بود. در این دوره جبهه متحد انقلابی به این شکل تشکیل شد. جلسه اخیر کمیته مرکزی حزب، کمیته مرکزی “شورای انقلابی متحد خلق” را منحل کرد و “کمیته سازمانده مرکزی” را بنا کرد که قرار است نقش کمیته تشکیلاتی برای راه اندازی جنبش سیاسی سراسری را بازی کند. انگیزه این کار بالا بردن دخالتگری سیاسی علیه دولت کهن برای شکل نهائی دادن به مبارزه مان میباشد. از نظر تئوریک، این گام ما با سه سلاح انقلاب (حزب انقلابی، ارتش انقلابی، جبهه متحد انقلابی) آنگونه که رفیق مائو فرمولبندی کرد، همخوانی دارد. اما، در کاربست آن به شرایط خاص نپال، از نظر تئوریک نیز به نوعی غنا یافته است. پراتیک جبهه ی واحدی ما بعنوان یک خط مشی توده ای برای درگیر کردن تعداد عظیمی از مردم در جنبش انقلابی، ویژگی خود را دارد و ضرورت و اهمیتش در رابطه با این پروسه است.

 گفته میشود که یکی از دلایل گسترش سریع جنگ خلق نپال، توانائی اش در پرداختن به موضوعات طبقه، ملیت، منطقه، جنسیت و کاست بطریقی یکپارچه و متحد است. واقعیت چیست؟

 در بالا در زمینه های بسیاری توضیح داده شد که علت پیشروی سریع جنگ خلق نپال، برخورد صحیح ما به مسئله ستم های طبقاتی، ملی، جنسیتی و منطقه ای می باشد. هرچند نپال از نظرحدود و ثغور کوچک است با این حال بدلیل گوناگونی ملی و جغرافی منطقه عظیمی میباشد. ولی ۲۳۷ سال دولت فئودال کهن متکی بر شونیسم کاست فوقانی هندو (یعنی برهمانیسم ) مانع از پیشرفت گروه های مختلف مردم شده و همواره سیاست تبعیض، ستمگری، استثمار و سرکوب و لگد مال کردن حقوق و فرهنگ و زبان گروه های مختلف را پیش برده است. هدف ما کنار زدن این دولت ظالمانه سلطنتی و ایجاد نپالی نوین بر پایه دموکراتیک برای تمام مردم تحت ستم است و حزب ما با آغاز جنگ خلق یک گام تاریخی تعیین کننده در این راه برداشت. و بهمین دلیل و بدلیل روحیه فداکاری که در این راه نشان داده است، جنگ خلق در مدت کوتاهی از محبوبیت عظیم در میان توده های مردم نپال برخوردار شده است……..

مسائل جاری

 تا کجای راه جنبش توده ای ۱۹۹۰ را آمده ایم؟ ترس از سازش درست آنگونه که در ۱۹۹۰ روی داد، وجود دارد. نظر شما چیست؟

  ویژگی های خاص مبارزه توده ای جاری با ویژگی های جنبش توده ای و تاریخی ۱۹۹۰ نه از نظر کمی و نه کیفی، قابل مقایسه نیستند و از بسیاری جهات کلأ درمغایرت با ۱۹۹۰ قرار دارند. (جنبش ۱۹۹۰ موفق به سرنگونی نظام پانچایت یا سلطنت مطلقه و برقراری دموکراسی پارلمانی چند حزبی در نپال شد – مترجم). سال ۱۹۹۰، صحنه اصلی مبارزه توده های کاتماندو بود و طبقه متوسط شهری جلودار میدان بود. اما در مبارزه توده ای فعلی، مناطق روستائی نیرو و صحنه ی اصلی پیشگامی های خلق گردیده و از نظر مبنای طبقاتی روشن است که دهقانان فقیر، ملل تحت ستم، دالیت ها (“کاست نجس”) و زنان نقش اصلی را دارند. اگر کسانی تلاش کنند بسرعت سرو ته این مبارزه را نیز مانند آنچه که در سال ۱۹۹۰ کردند بهم بیآورند و تفاوت توازن نیروهای طبقاتی موجود در مبارزات ۱۹۹۰ و۲۰۰۶ را نفهمند، آنوقت مطمئنأ در آینده ی نزدیک از درون جنین جنبش آوریل ۲۰۰۶ جنبش عظیم تری متولد خواهد شد…….