عبدالله میرآویسی (رسول ـ عبه)

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴ دقیقه
رفیق عبدالله میرآویسی (رسول ـ عبه)رفیق عبه در سال ۱۳۴۲ در روستای “خلیفه ترخان” در حوالی سنندج در خانواده ای فقیر به دنیا آمد. رشد اولیه خود را مدیون دهقانان فقیر و پرتلاش بود. خانواده او در سال ۴۸ به شهر سنندج کوچ کرد. عبه در سنندج در مهد افکار و ایده های انقلابی و آزادیخواهانه خلق کرد پرورش یافت. بعلت فقر و تنگدستی خانواده نتوانست بیش از کلاس سوم راهنمائی ادامه تحصیل دهد. او به صف پر افتخار پرولترهای کرد پیوست. همانند بسیاری از آنان اگر چه هیچگاه از شغل ثابتی برخوردار نبود اما از خصائل انقلابی استواری برخوردار گشت. همانند بسیاری از کارگران کرد به کار فصلی روی آورد اما هیچ فصلی نبود که به استواری نظم کهن باور داشته باشد. غرور طبقاتیش در جریان کارهای گوناگون بعنوان کارگر جوشکار و خمیر گیر نانوا قوام یافت. افکارش با شرکت جسورانه در مبارزات انقلابی ۵۷ شکل گرفت، جنگ مقاومت ۲۲ روزه مردم سنندج از او پیشمرگه ای مقاوم و آبدیده ساخت.  با پیوستن به صفوف تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان آگاهی سیاسی اش ارتقاء یافت و بر پرچم کمونیسم انقلابی بوسه زد. عبه به خاطر فعالیتهای انقلابیش محبوب اهالی روستاهای “کزان بزرگ”، “کزان کوچک”، “حسین آباد”، “افراسیاب” و “هالاره” شد. مدتی پیک تشکیلات نظامی با شهر سنندج و مهاباد بود. در پائیز سال ۵۹ بواسطه غلبه خط راست بر اتحادیه کمونیستهای ایران تشکیلات پیشمرگه زحمتکشان تعطیل شد. اگر چه عبه از این مسئله رنج بسیار برد اما دلسرد نشد و ایمانش را به کمونیسم و انقلاب از دست نداد. عبه سرنوشت خود را با پرولتاریای چند ملیتی ایران و طبقه کارگر جهانی گره زده بود. او حاضر نبود که از دید و افق انترناسیونالیستی که کسب کرده بود دست بشوید و به دنباله روی از افق های سهل الوصول ناسیونالیستی روی آورد. خط راست غالب بر اتحادیه در آن مقطع نه تنها با چنین پایه انقلابی خورند نداشت بلکه وجود چنین پایه انقلابی نقش مهمی در بزیر کشیدن آن خط راست داشت.عبه در سال ۵۹ یک دکه روزنامه فروشی در شهر سنندج دائر کرد و به پخش آثار سازمان در شهر یاری رساند و ارتباط رفقا بیکدیگر را وصل کرد. نزدیک به یکسال به اینکار ادامه داد. بارها دکه او توسط جاشها بازرسی شد اما چیزی گیر شان نیامد چرا که عبه برای جاسازی تونل مخفی کوچکی زیر دکه اش حفر کرده بود. سرانجام جاشها تاب نیاوردند و یکبار دکه او را آتش زدند اما او بار دیگر دکه اش را تعمیر و بازسازی کرد تا اینکه بار آخر توسط جاشها دکه توسط جرثقیل دزدیده شد.طرح سربداران بارقه امیدی برای او شد. او که در آتش اشتیاق شرکت در عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی یعنی مبارزه مسلحانه انقلابی می سوخت با روحیه ای وصف ناپذیر داوطلب رفتن به جنگل شد. برای او مهم نبود که در کدام سرزمین علیه دشمنان ملی و طبقاتی می جنگد. عبه در اواخر پائیز سال ۶۰ به صفوف سربداران پیوست. بدلیل آشنائی با روستا و کوه فردای شبی که به جنگل آمد با مهارت راهنمای گروه وریا در جنگل شد. خیلی زود جسارت و چالاکی عبه در جنگ زبانزد رفقا شد. در پی عکس العملهای سریع او بود که دو بار تیم های گشتی پاسداران در مقابله با رفقای ما فرار را بر قرار ترجیح دادند. هر چقدر یک جنگجو از انگیزه های انقلابی بالاتر و قوی تری برخوردار باشد قادر خواهد شد قاطعانه تر و محکمتر و جسورانه تر بجنگد. عبه از این دسته جنگجویان کمونیست بود.در شب و روز قیام آمل مردم شهر، کرد انقلابی ریز نقش و پر نشاطی را مشاهده کردند که با غرور و افتخار و ماهرانه علیه پاسداران می جنگد. عبه جزو گروه کمین جاده هراز بود و با رفقائی چون بهروز فتحی و حسن امیری تا عصر روز ششم بهمن به دفاع از سنگر خود پرداختند. پس از شکست قیام با شکستن حلقه محاصره دشمن، تا جنگل عقب نشستند؛ این گروه تنها گروهی بود که مسیر خود تا جنگل را با جنگ گشود و چندین بار با مزدوران مسلح رژیم مستقر در دهات درگیر شد. علیرغم زخمی که عبه در شهر برداشت رشادت و دلاوری بی نظیری از خود در این درگیریها نشان داد.عبه پس از انتقال به شهر و مداوای زخمش بلافاصله به جنگل برگشت. عبه از آن دسته رفقائی بود که آگاهانه تلاش می کرد جای فرماندهان نظامی جسوری چون کاک اسماعیل و کاک محمد و یوسف گرجی را پر کند. و براستی در عمل نشان داد که از توانائی و کارآئی کافی، جرئت و جربزه وصف ناپذیر برخوردار است. هشیاری و سرعت عمل وی در درگیری ۱۳ خرداد ۶۱ نقش تعیین کننده ای در حفظ رفقا و شکستن حلقه محاصره دشمن داشت. او با دیدن گل آلود شدن آب سریعا عکس العمل نشان داد و توانست چند تن از پاسداران تیم گشت را هدف قرار دهد. عبه علیرغم آنکه گلوله ای شانه اش را خراشید چست و چالاک از این سنگر به آن سنگر می دوید و با جسارت تمام بر پاسداران ترسو هجوم می آورد. زمانی انقلابیون مشروطه می گفتند در جنگ گلوله دنبال آدم ترسو می گردد تا به او بخورد اما رفیق عبه از آن دسته جنگجویانی بود که گلوله را دنبال می کرد.با وارد آمدن ضربه سراسری تیرماه ۶۱، عبه بدون ذره ای تردید و تزلزل حمایت خود را از تلاشهای کمیته موقت رهبری برای بازسازی اتحادیه اعلام کرد و فعالانه نقش و مسئولیت گرفت. در چارچوب طرحهای کمیته موقت که منجر به عملیات نظامی ۱۲ اسفند ماه سال ۶۱ شد در بهمن ماه همانسال برای برخی تدارکات با رفیق بهزاد گیلان به جنگل رفت. هیچگاه بر ما مشخص نشد که او و رفیق بهزاد چگونه بدام دشمن افتاده و اسیر شدند. هر دو رفیق تحت شکنجه های وحشیانه قرار گرفتند، اما آنها جزو رفقائی بودند که سر دادند اما سر ندادند. حتی داغ شنیدن نام واقعی خود را بر دل دشمن نشاندند. رژیم در فروردین ماه سال ۶۲ اعلام کرد که دو تن از سربداران را در آمل اعدام کرد.رفیق عبداله میرآویسی از آن دسته قهرمانان حماسی میدان نبرد بود که حضور دائمی و قدرتمندش را اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) در سراسر دوره بازسازیش که منجر به ایجاد حزب کمونیست ایران (مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست) شد، حس می کرد و از او الهام می گرفت. الهام از رفیقی که هرگز بزانو در نیامد و خاطره سرخش همچون شعله ای ابدی همواره فروزان خواهد ماند.