دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا در انقلاب نپال

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه

مسائل مربوط به ساختار دولت آینده در نپال و تئوری های کمونیستی در باره دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا

با پیدا شدن افق پیروزی انقلاب پرولتری در نپال، بررسی این تجربه و نحوه تفکر و عملکرد حزب کمونیست نپال (مائوئیست)، کانون توجه بسیاری از کمونیستها و متفکرین چپ جهان شده است. امری که حزب کمونیست نپال (مائوئیست) از آن به گرمی استقبال می کند. این انقلاب با موفقیت از موانع اول انقلاب که آغاز و تکامل پیروزمندانه جنگ خلق بود، گذشت و اکنون در حال گذر از مانع بزرگ کسب سراسری قدرت سیاسی و برقراری دولت انقلابی خلقهای نپال تحت رهبری پرولتاریا و حزبش می باشد. اکنون چشمها متوجه آن است که کمونیستهای نپال چگونه از این مانع گذر کرده و چگونه به مشکلات آینده یعنی ساختمان سوسیالیسم خواهند پرداخت. بدون تردید کمونیستهای جهان نیز نقش مهمی در شفافیت بخشیدن به این مسائل دارند.

هیجان از پیروزی های پی در پی این انقلاب و نگرانی در مورد آینده آن دغدغه عمومی است: نه فقط آینده ای که ممکنست با به خاک و خون کشیده شدن آن توسط امپریالیستهای آمریکائی و مرتجعین شبه قاره هند رقم بخورد بلکه آینده ای که ممکنست شاهد در میانه راه ماندن آن انقلاب باشد. امپریالیستهای آمریکائی و مرتجعین منطقه بخصوص دولت هند، روی هر دو امکان فوق حساب باز کرده اند. رهبری حزب کمونیست نپال (مائوئیست) نیز همواره در مورد هر دو خطر هشدار می دهد و بر کار آگاهگرانه در صفوف حزب و ارتش رهائی بخش می افزاید تا توان انقلابیون نپال را در فائق آمدن بر هر دو خطر افزایش دهد.

کمونیستها و انقلابیون انترناسیونالیست همه کشورها موظفند در مقابل توطئه چینی های نیروهای امپریالیستی و مرتجعین به حمایت از این انقلاب برخیزند و همزمان از تجارب غنی آن بیاموزند. آنان می توانند با دقت مسائل نظری و فکری بسیار عمیق مطرح در این انقلاب را مطالعه و بررسی کنند و مسئولانه در باره آن ها نظر دهند. انقلابات گوناگون بر ذخیره دانستنی های انقلابی پرولتاریای بین المللی می افزایند. در همان حال، برای گذر پیروزمندانه از پیچ و خمهای راه، به دانش فکری کلکتیو پرولتاریای بین المللی نیازمندند. در زیر تصویری کلی از مسائل فکری طرح شده از سوی حزبی که این انقلاب را رهبری می کند، می دهیم، تا دریچه ای باشد برای مطالعه و بررسی عمیق تر این مسائل.

ضرورت تکامل مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم

دو سال پیش رفیق پراچاندا صدر حزب گفت، کمونیستها باید علم انقلاب (یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم) را تکامل دهند زیرا آنان تجارب زیادی انباشت کرده اند و جهان نیز تغییرات بسیار کرده است. پس، هم ضرورت و هم امکان تکامل تئوری های انقلابی فراهم شده است و چنانچه کمونیستها به این وظیفه جواب ندهند، یقینا نخواهند توانست انقلابات پرولتری قرن ۲۱ را هدایت کنند.

این فراخوان در واقع انعکاس گرایش عمومی موجود در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (ریم) و تلاشهای نظری احزاب عضو جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ( که حزب کمونیست نپال – م و حزب ما از جمله اعضای آن می باشند) بود. تلاش مائوئیستها برای تکامل علم انقلاب به ورای مارکسیسم ـ لنینیسم ـ مائوئیسم نشانه رویکرد مارکسیستی مائوئیستها به مارکسیسم است. مارکسیسم یک شناخت علمی است که روند تکاملی اش هیچگاه تمام نشده و خود- منتقد است. مارکسیسم نظریه تغییر جهان است. جهان مادی مرتبا در تغییر و تحول است (منجمله در نتیجه تلاشهای انقلابی ما). پس، نظریه ای که بازنمای این جهان مادی و نظریه ای برای تغییر آن است نیز باید تکامل یابد.

یکی ازمسائل مهم مورد توجه و مشاجره مائوئیستها، تر و تازه کردن جمعبندی از کل تجربه انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا است. اگر ما نتوانیم واقعا از زوایای مختلف و به طور عمیق تجارب مثبت و منفی طبقه خود را محک زنیم، قادر به انقلاب در قرن بیست و یکم نخواهیم بود. پس باید درسهای اولین موج عظیم انقلاب پرولتری که از کمون پاریس تا شکست انقلاب پرولتری در چین را در بر می گیرد، جمعبندی کرده و بر اساس آن تئوری های انقلاب پرولتری را تکامل دهیم. (1)

دولت آینده: دیکتاتوری و دموکراسی

رهبران برجسته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (از جمله رفیق پراچاندا و رفیق آواکیان از حزب کمونیست انقلابی آمریکا) در حال جمعبندی از تجارب کمون به این سو می باشد تا بتوانند طرح ساختار دولت سوسیالیستی را متکامل تر کنند. همه چیز مورد بررسی و جمعبندی است: کمون، انقلاب اکتبر و شوراها، انقلاب فرهنگی چین و کمیته های انقلابی که برای بحداکثر رساندن دخالت توده ای در اداره امور جامعه تشکیل شد؛ محدودیتهای سوسیالیسم و علل رشد گرایشات سرمایه داری در بطن آن؛ تکامل مارکسیسم توسط مائو و راه حل های او در زمینه حفظ ماهیت انقلابی حزب پس از کسب قدرت و ممانعت از احیای سرمایه داری.

موضوعات مربوط به رویکرد پرولتاریای در قدرت به اقشار میانی (رابطه میان پرولتاریا و طبقات میانی پس از کسب قدرت) نیز بخشی از مباحث مربوط به خصلت و ساختار دولت دیکتاتوری پرولتاریاست: در جامعه سوسیالیستی، رابطه پیچیده وحدت ـ مبارزه میان پرولتاریا و طبقات میانی در جامعه سوسیالیستی چگونه پیش خواهد رفت؟ جمعبندی ما از عملکرد دولت های سوسیالیستی شوروی و چین در این زمینه چیست؟

پس از کسب قدرت، پرولتاریا از یک سو نیازمند تحکیم دولت سوسیالیستی است ولی از طرف دیگر هدف سوسیالیسم عبارتست از پیش روی بسوی زوال دولت! این معضل را چگونه حل خواهیم کرد؟ حفظ نهادهای تخصصی مانند ارتش دائم برای دفاع از کشور سوسیالیستی ضروری است اما از سوی دیگر وجود ارتش دائم سدی است در مقابل بحداکثر رساندن دخالتگری توده ها در اداره امور جامعه و گرفتن سمت زوال دولت. در شرایطی که دولت سوسیالیستی در محاصره امپریالیستی است و از درون نیز تهدید به سرنگونی می شود، این تضاد را چگونه حل خواهد کرد؟ تجربه دو کشور سوسیالیستی پیشین چیست؟

دولت سوسیالیستی با تضاد در زمینه لزوم برقراری روابط دیپلماتیک با دولت های ارتجاعی روبروست و از سوی دیگر باید به مثابه پایگاه انقلاب جهانی عمل کند. در گذشته طبقه ما به این معضل چگونه برخورد کرد (در رابطه با تجربه شوروی مشخصا باید سیاست جبهه متحد ضد فاشیستی در جنگ جهانی دوم و خط کنگره هفتم کمینترن و در رابطه با تجربه چین سوسیالیستی ایجاد روابط با امپریالیسم آمریکا و نوکران آن را باید بررسی و جمعبندی کرد)؟ در آینده بر پایه تجارب مثبت و منفی گذشته، چگونه می توانیم بهتر از آنها عمل کنیم؟ رابطه میان دولت سوسیالیستی و مرکز انترناسیونالیستی انقلابی (امروز جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و فردا بین الملل کمونیستی) چه خواهد بود؟

یکی از تزهای بحث انگیز حزب کمونیست نپال(م) آن است که پس از کسب قدرت سیاسی و برقراری دولت سوسیالیستی، رهبران حزب کمونیست باید بیرون از دولت بایستند و هم خود را مصروف بالا بردن آگاهی توده ها کنند تا اگردولت سوسیالیستی به راه خطا رفت، توده ها را برای سرنگونی آن بسیج کنند. یا در مورد مسئله ارتش حرفه ای معتقدند با همگانی کردن آموزش نظامی و تسلیح عملا نیازی به ارتش دائم نخواهد بود. این تزها بخشی از مباحث غنی است که در میان مائوئیستها در جریان است و سنتز نهائی آن هنوز روشن نیست. یکی از روش های رفیق پراچاندا که به سرزندگی تئوریک در میان مائوئیستها خدمت کرده آن است که بحثها و تزهای خود را بطور علنی طرح کرده وکمونیستهای نپال و جهان را دعوت می کند که درستی و نادرستی آنها را بحث کرده و محک زنند. رویکرد او این نیست که ما داریم انقلاب پیروزمندی را رهبری می کنیم پس هر چه می گوئیم درست است! بلکه این است که بیائید تا این مسائل نظری را به سطحی بالاتر از زمان شوروی و چین سوسیالیستی برسانیم.

هر چند برای بسیاری از احزاب کمونیست جهان ممکنست این موضوعات مسائلی “مربوط به آینده” به نظر آیند اما در نپال این مسائل با وظایف فوری انقلاب عجین اند و مسائل روز می باشند. در نپال، مسائلی مانند دیکتاتوری و دموکراسی پرولتاریا، صرفا نکاتی در چارچوب تئوری مجرد نیستند. در شرایطی که دولت کهنه در سراشیب سقوط است و حزب کمونیست نپال (مائوئیست) در آستانه کسب قدرت سیاسی است، این پرسش مطرح شده که اگر انقلاب به طور کامل پیروز شود چه نوع دولتی جایگزین دولت کهنه (که امروز شکل سلطنتی دارد ولی ممکنست بزودی شاه خلع ید شده و قدرت بدست احزاب پارلمانی وابسته به هند افتد) خواهد شد و در پیشروی انقلاب پرولتری جهان چه جایگاهی خواهد داشت.

این شرایط، بحث و جمعبندی در باره خصلت دیکتاتوری و دموکراسی پرولتاریا را به یک وظیفه اضطراری در جنبش کمونیستی بین المللی تبدیل کرده است. در این بحث تاکید بر مضمون و محتوای دموکراسی مورد نظر پرولتاریا بسیار مهم است. لنین روشن کرد که دموکراسی پرولتری همان بسط دموکراسی صوری (انتخابات و رقابت انتخاباتی احزاب مختلف) نیست. بلکه به معنای آن است که ” اکثریت جامعه اداره امور جامعه به دست خویش را خواهد آموخت.”

تجربه انقلاب سوسیالیستی در شوروی و چین نشان داد که تحقق این امر به آن سادگی که مارکس و انگلس پیش بینی می کردند، نیست. به ویژه آنکه کشورهای سوسیالیستی در شرایطی به ظهور می رسند که جهان تحت سلطه سرمایه داری امپریالیستی است. بهمین دلیل، دولت سوسیالیستی تا مدت مدیدی مجبور است ارگان های تخصصی مانند ارتش را حفظ کنند و حزب کمونیست را به مثابه رهبر دولت، تقویت کنند. وجود ارگان های تخصصی به خودی خود مانع از نابود شدن شکاف های بجا مانده از عصر جامعه طبقاتی مانند شکاف میان کار فکری و کار یدی می شود.

نه در شوروی و نه در چین تبدیل “اکثریت جامعه به اداره کنندگان امور جامعه” راحت نبود و تا حد محدودی متحقق شد. هر چند تجربه چین سوسیالیستی در زمینه به میدان کشیدن توده ها برای اداره امور جامعه کیفیتا و فرسنگها پیشرفته تر از شوروی سوسیالیستی بود، اما این تجارب نشان داد برداشتن موانع گذار سوسیالیسم به جامعه کمونیستی در سطح جهان، به طول خواهد انجامید. و در طول این مدت کشورهای سوسیالیستی با مشکلات پیچیده ای مواجه خواهند شد. در هر حالت، تعریف لنین معیار خوبی برای سنجش میزان دمکراتیک بودن یک دولت پرولتری به معنای واقعی و به عمیقترین مفهوم، به دست می دهد. با این معیار می توان میزان پیگیری دولت پرولتری و خدمتش به حاکمیت پرولتاریا و پیشروی تحت این دولت به سوی هدف کمونیسم و “زوال” دولت از طریق رسیدن به کمونیسم را اندازه گرفت.

اما مائو مساله را از اینهم اساسی تر و بنیادین تر طرح کرد. معیاری که مائو برای سنجش درجه دموکراتیک بودن یک کشور سوسیالیستی پیش گذاشت مبتنی بر “چهار کلیت” مارکس است. مارکس گفت انقلاب کمونیستی باید هدف نابودی تمامی طبقات و تمایزات طبقاتی، تمامی مناسبات تولیدی که این طبقات و تمایزات بر آن استوارند، تمامی مناسبات اجتماعی مربوط به آنها، و تمامی افکاری که از این مناسبات اجتماعی نشئت می گیرند را متحقق کند. در سوسیالیسم تا محو این “۴ کلیت” راه زیادی در پیش است و هنوز بسیاری از آثار جامعه طبقاتی پابرجاست. همین مسئله خطر احیاء سرمایه داری را بوجود می آورد. تا زمانی که اختلافات بزرگ بجا مانده از عصر بورژوائی (میان کار فکری و یدی، میان شهر و روستا، میان کارگر و دهقان، میان زن و مرد) وجود دارد، تا وقتی که مناسبات تولیدی هنوز کاملا ازمحدوده حق بورژوایی رها نشده، تا زمانی که اختلافات و نابرابری هایی که میراث جامعه کهن هستند کماکان موجودند، تا زمانی که تولید و مبادله کالا و قانون ارزش با وجود محدود شدن (در سوسیالیسم) هنوز ادامه حیات می دهند، امکان ظهور شکل های جدید استثمار وجود دارد و نمایندگانی در دفاع از این مناسبات استثمارگرانه تولیدی سر بلند خواهند کرد و نهایتا برای استقرار یک حاکمیت طبقاتی متفاوت تلاش خواهند کرد. جوامع سوسیالیستی در محاصره نظام سرمایه داری امپریالیستی به ظهور می رسند و میان این جوامع و نظام سرمایه داری جهانی دیوار نفوذ ناپذیری موجود نیست. تجارب گذشته بخوبی نشان می دهد که نظام سرمایه داری جهانی، به طرق گوناگون روندهای شکاف و تمایز درون کشور سوسیالیستی و مدافعان بومی آن را تقویت کرده و بر بازتولید ساختار طبقاتی استثمارگرانه در کشور سوسیالیستی تاثیر گذاشته است. در آینده نیز چنین خواهد بود. این معضل تا زمانی که انقلاب پرولتری جهانی کاملا نظام سرمایه داری را سرنگون کرده و نظام اجتماعی کمونیستی در سراسر جهان برقرار کند، به قوت خود باقی خواهد بود. اینهاست مشکلات سوسیالیسم. مشکلاتی که امروز در آستانه ایجاد یک کشور سوسیالیستی جدید، کمونیستها باید به لحاظ تئوریک و عملی با آنها دست و پنجه نرم کنند.

این مسئله که کشورهای سوسیالیستی در جهانی که هنوز تحت سلطه سرمایه داری است به ظهور می رسند، بر ضرورت اعمال دیکتاتوری پرولتاریا تاکید می گذارد. (مائوئیستها دیکتاتوری دموکراتیک نوین یا دیکتاتوری دموکراتیک خلق را یکی از اشکال دیکتاتوری پرولتاریا در شرایط مشخص کشورهای تحت سلطه امپریالیسم می دانند. این دیکتاتوری در برگیرنده ائتلاف طبقات دینفع در انقلاب بوده و تحت رهبری پرولتاریا است.) هر چند ضرورت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا مورد توافق نیروهای متشکل در جنبش بین المللی کمونیستی است. اما سوالات بسیار مهمی در رابطه با این مسئله مورد بحث و بررسی و مشاجره در جنبش است. سوالاتی از این قبیل: این دیکتاتوری پرولتاریا چگونه اعمال خواهد شد؟همزمان و همراه با آن مبارزه برای محو “چهار کلیت” و دگرگونی جامعه با جهت گیری به سوی جامعه جهانی کمونیستی چگونه دنبال خواهد شد؟ اتحاد با انقلاب جهانی چگونه پیش خواهد رفت؟ چه ویژگی و خصلتی، دولت دیکتاتوری پرولتاریا را کاملا متفاوت از کلیه اشکال قبلی دولت می کند؟ جواب به همه این سوالات برای روشن کردن درک کمونیستی از مقوله مشخص دمکراسی و خصلت طبقاتی آن در نظام های طبقاتی مختلف، لازم است.

در مرکز مقوله “دموکراسی” و خصلت آن این سوال قرار دارد که کدام طبقه حکومت می کند. بقول رفیق باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا، « در دنیایی که با تقسیمات عمیق طبقاتی و نابرابری عمیق اجتماعی رقم می خورد، صحبت از دمکراسی بدون صحبت از ماهیت طبقاتی دمکراسی و اینکه به چه طبقه ای خدمت می کند، بی معناست. تا زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده، دمکراسی برای همه نمی تواند وجود داشته باشد. این یا آن طبقه حکم خواهد راند و آن نوع از دمکراسی را حمایت و تقویت خواهد کرد که به منافع و اهدافش خدمت می کند. سوال اینست: کدام طبقه حکومت خواهد کرد؟ و آیا حاکمیت و نظام دمکراسی این طبقه به تداوم تقسیمات طبقاتی و مناسبات استثمار و ستم و نابرابری مربوط به آن خدمت خواهد کرد یا در خدمت نابودی واقعی همه اینها خواهد بود؟» (باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا)

جمهوری دموکراتیک نوین یک شکل از دیکتاتوری پرولتاریا

هر کشور خصوصیات ویژه خود را دارد. دیکتاتوری طبقات استثمارگر در کشورهای غربی یک شکل است و در ایران شکلی دیگر و در ترکیه شکلی متفاوت. اما مضمون همه ارتجاعی است. در نپال این دیکتاتوری شکل سلطنتی دارد.

اما مهمتر از اشکال دیکتاتوری، خصلت و محتوای طبقاتی آنهاست. نپال کشوری نیمه فئودال نیمه مستعمره است. همین مسئله، وظایف انقلاب دموکراتیک را در دستور کار پرولتاریا می گذارد. انقلاب نپال در دهسال گذشته بخش بزرگی از این وظایف دموکراتیک را به انجام رسانده است. از آن جمله: از بین بردن روابط فئودالی در روستا، از بین بردن اسارت مذهبی و خانوادگی و اجتماعی زنان و ایجاد برابری میان زن و مرد، از بین بردن ستمگری ملی و برقراری حکومت های خودمختار منطقه ای در میان ملل گوناگون کوهپایه های هیمالیا. این وظایف تحت رهبری حزب کمونیست و دولت نوینی که در مناطق روستائی تحت رهبری این حزب و در اتحاد با اقشار و طبقات زحمتکش و ملل تحت ستم بوجود آمد، متحقق شده است. رهبری پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک به معنای آن است که وظایف دموکراتیک را می توان بدون ایجاد یک دولتبورژوا دمکراتیک، متحقق کرد. در عصر ما، رهایی کشورها و ملت ها نمی تواند از طریق انقلاب دمکراتیک بورژوایی نوع کهن انجام گیرد. امپریالیسم بین المللی انقیاد ملل ستمدیده را تقویت می کند؛ هر چند بخش های مهمی از مناسبات ماقبل سرمایه داری را از بین می برد اما برای انقیاد ملل ستمدیده گرایش به حفظ جوانبی از مناسبات ماقبل سرمایه داری و فئودالیسم دارد. مثلا در نپال به تقویت نظام سلطنتی می پردازد. به این دلیل انقلاب پرولتری باید این مسائل دموکراتیک را حل کند تا بتواند جامعه سوسیالیستی را برقرار نماید. دولتی که در نتیجه انقلاب دموکراتیک نوین بوجود می آید، شکلی از دیکتاتوری پرولتاریاست و نه یک دولت بورژوا دموکراتیک. دمکراسی نوین شکل دیکتاتوری پرولتاریا در شرایط مشخص کشورهای تحت ستم است که انقلاب دمکراتیک بورژوایی را کامل می کند و بدون وقفه آن را به مرحله سوسیالیستی می راند.

موضوع ساختار دولت آینده در نپال مورد بحث نیروهای طبقاتی مختلف درون نپال نیز می باشد. مثلا، بخشی از روشنفکران طبقات میانی، بسیاری از فعالین حقوق بشر و هنرمندان و نویسندگان، در صفحات نشریات مختلف و روزنامه ها، این موضوع را مورد بحث قرار می دهند. عده ای از آنان که در مقابل رژیم سلطنتی از انقلابیون مائوئیست حمایت می کنند، خواهان برقراری جمهوری دموکراتیک بورژوائی می باشند. اما سوال اینجاست که در چنین دولتی، مشخصا ارتش در دست چه طبقه ای خواهد بود و از آن برای سرکوب چه نیروهائی استفاده خواهد کرد؟ این دولت، چه سیاستهایاقتصادی داشته و جامعه را به کدامین سو خواهد برد؟ آیا با توده های انقلابی سراسر دنیا متحد خواهد شد یا دولت جدید خود به بخشی از “جامعه بین المللی” که توسط امپریالیستها هدایت می شود تبدیل خواهد شد؟ این فقط تئوری پایه ای مارکسیستی نیست، بلکه خود زندگی است که مداوما نشان می دهد دولتی بدون خصلت طبقاتی، دولتی که ابزاری در دست یک طبقه برای سرکوب طبقه ای دیگر نباشد، وجود ندارد.

امپریالیستهای آمریکائی و دولت هند با تمام قوا به توهمات بورژوا دموکراتیک در میان روشنفکران طبقات میانی نپال دامن می زنند. اکنون که حزب کمونیست نپال (م) به آستانه کسب قدرت رسیده و اینان امیدشان را به مغلوب کردن آن در میدان نبرد نظامی از دست داده اند، بخشی از تلاش خود را روی طیفی از روشنفکران خرده بورژوا گذاشته اند. آنان حساب می کنند که از طریق این قشر و توهمات بورژوا دموکراتیک آنان می توانند روی حزب کمونیست فشار بگذارند تا حزب از هدف خود مبنی بر کسب تمام قدرت و استقرار دولت دموکراتیک نوین، عقب بنشیند. نگاهی به تجربه ماه های پایانی انقلاب چین در جنگ داخلی علیه چانکایشک در این زمینه آموزنده است. وقتی امپریالیستها به این نتیجه رسیدند که دولت کهنه در چین بزودی به آخر خط می رسد، به بخشهایی از بورژوازی ملی و روشنفکرانی که بین دو اردو مردد بودند امید بستند. مائو مسئله را چنین باز می کند: « بخشی از روشنفکران کماکان می خواهند بایستند و تماشا کنند. آنان فکر می کنند گومیندان خوب نیست و حزب کمونیست هم ضرورتا خوب نیست. بنابراین بهتر است بایستیم و تماشا کنیم. برخی در حرف از حزب کمونیست حمایت می کنند اما در دلشان منتظرند که ببینند چه می شود. خیلی ها هم هستند که در مورد آمریکا دچار توهمند… آنان به سادگی فریب حرفهای شکرآلود امپریالیستهای آمریکایی را می خورند. انگار این امپریالیستها بدون یک مبارزه جدی و طولانی، با چین خلقی بر اساس برابری و منفعت متقابل رفتار خواهند کرد. آنان هنوز بسیاری ایده های ارتجاعی و به قولی ضد مردمی در سر دارند. ولی آنان از مرتجعین گومیندان نیستند. انان یاران نیمه راه دست راستی های چین خلقی هستند. آنان حامی چیزی هستند که آچسن – یکی از مقامات آمریکائی در چین- نامش را “فردگرایی دمکراتیک” گذاشته است. مانورهای فریبکارانه آچسن ها کماکان پایه اجتماعی ضعیفی دارد.» (“توهمات را به دور افکنید، آماده مبارزه شوید” ـ جلد چهارم منتخب آثار مائو)

دموکراسی صوری تحت سوسیالیسم

پس از فروپاشی شوروی که از سوسیالیسم فقط نامش را حفظ کرده بود، طرفداران آن دست به نظریه پردازی های گوناگون و جمعبندی در مورد “علل سقوط سوسیالیسم” زدند. (فروپاشی شوروی در واقع فروپاشی یک کشور سرمایه داری امپریالیستی بود اما طرفدارانش آن را سوسیالیست می دانستند). یکی از جمعبندی های اصلی شان آن است که “سوسیالیسم” شکست خورد چون “دموکراسی” نداشت. (مشخصا در جنبش چپ ایران، نظریه سازمان راه کارگر را در این مورد بخوانید). “دموکراسی” مورد نظر این جریانات نه آن دموکراسی که لنین صحبتش را کرد، بلکه دموکراسی صوری کشورهای سرمایه داری غرب و جلوه های آن در انتخابات و رقابت احزاب سیاسی و امثالهم است.

آیا این به معنای آن است که در سوسیالیسم هیچ بهائی به حقوق دمکراتیک صوری داده نمی شود؟ مسلما داده می شود. در سوسیالیسم نیز انتخابات و قانون اساسی و مجموعه ای از قوانین و مقررات که حقوق مردم را بیان می کند وجود دارد. اما موضوع اصلی دموکراسی و دیکتاتوری، جنبه صوری آن نیست. در سوسیالیسم همه شهروندان در برابر قانون برابرند. در مجموعه حقوق سیاسی و مدنی و قوانین هیچ تمایزی میان شهروندان بر مبنای طبقه یا نژاد و باورهایشان نیست. همه شهروندان در دید قانون دارای حقوق یکسانند. اما محتوای این قوانین، نظام طبقاتی معینی را تقویت کرده و از رشد و تقویت گرایشاتی که به ضرر این نظام طبقاتی است، ممانعت می کند. مثلا، قانون اساسی “به هر کس به اندازه کارش” و غیرقانونی بودن بهره کشی انسان از انسان را در نظر بگیریم. البته این قانون در قاموس بورژوازی یک دیکتاتوری محسوب می شود. چنین نیز هست. اما در نظر پرولتاریا، دموکراسی است. چنین نیز هست. در سوسیالیسم، برای سرنگون کردن دولت سوسیالیستی، هیچگونه دموکراسی وجود ندارد. علیه آن دیکتاتوری اعمال می شود. قانون حامی زنان در گسستن زنجیرهای ستم و استثمارشان است. زنان حق دارند علیه ستم شورش کنند. این دموکراسی برای زنان و دیکتاتوری علیه خانواده و مرد سلطه گر و حامیان سنت است.

حزب کمونیست نپال (مائوئیست) معتقد است که در چارچوب دولت دیکتاتوری پرولتاریا، احزاب گوناگون (منجمله احزابی که امروز در پارلمان دولت کهن نپال می باشند) حق شرکت در انتخابات را خواهند داشت. آیا این پلورالیسم بورژوائی است؟ در صورتی که هسته مرکزی نظام سیاسی کشور دیکتاتوری پرولتاریا نباشد و چارچوبه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن بر پایه منافع اکثریت مردم و با جهت گیری کمونیستی برقرار نشود حتما تبدیل به پلورالیسم بورژوائی می شود و دولت دیکتاتوری پرولتاریا را سرنگون می کند. اما اگر هسته مرکزی محکم بر جای بماند و توده های مردم آگاهانه و بی وقفه تحت رهبری حزب کمونیست درگیر اداره امور جامعه شوند، اگر سمت اقتصادی جامعه بسوی زیر و رو کردن خاک مناسبات اقتصادی کهن باشد، سمت اجتماعی بسوی محو شکافهای کهن باشد، سمت آن خدمت به انقلاب جهانی باشد، جنبه هائی از دموکراسی صوری (مانند انتخابات های دوره ای در سطوح گوناگون کشور و برای ارگان های گوناگون، شرکت احزاب بورژوا در رقابت های انتخاباتی و غیره) همه به تقویت دیکتاتوری پرولتاریا خواهد انجامید. اما نهادها و پراتیک دمکراسی صوری، بخودی خود، نه تنها مشکلات جامعه سوسیالیستی را حل نمی کند بلکه در را بروی رشد نیروهای بورژوا برای سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا باز می کند. تضادهای معینی دیکتاتوری پرولتاریا را مطلقا ضروری می کنند و کنار گذاشتن آن به نفع دموکراسی صوری، خصلت کشور سوسیالیستی را کاملا عوض می کند.

نسخه جریانات سوسیال دموکرات برای دموکراسی در “سوسیالیسم” حذف نقش حزب کمونیست در رهبری جامعه است. انتقادات نادرست روزا لوگزامبورگ به اولین دولت سوسیالیستی که پس از پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه بوجود آمد، منبع الهام این جریانات است. اما اگر این نسخه عملی شود فقط ضامن آن است که فرصت طلبان و رهروان سرمایه داری قدرت دولتی را به انحصار خود درآورند و توده های مردم را از دموکراسی محروم کنند.

بسیاری از نظریه پردازان خرده بورژوا، دولت سوسیالیستی را به مثابه دولت تمامیت خواه قلمداد کرده اند. این کاملا عکس واقعیت است. تجربه شوروی سوسیالیستی و بیشتر از آن تجربه چین سوسیالیستی نشان داد و ثابت کرد پرولتاریا و توده های مردم فقط نحت رهبری حزبی که از انقلابیون کمونیست راستین تشکیل شده قادر به سرنگونی نظام نکبت بار سرمایه داری و انجام تحولات تاریخی عظیم در شرایط اکثریت مردم است. برای اولین بار در تاریخ توده های مردم در مقیاس عظیم وارد اداره امور دولت با ابزارهای مختلف (نظیر شوراها، کمیته های انقلابی سه در یک)شدند. تجربه کشورهای سوسیالیستی شوروی و چین نسبت به آنچه پیش از آن در این کشورها موجود بود یک جهش تاریخی به نفع پرولتاریا و اکثریت توده های مردم بود. بزرگترین دموکراسی توده ای در جریان انقلاب فرهنگی چین رخ داد که بدون خط صحیح مائوتسه دون و “اتوریته” آن خط صحیح، شکوفائی این جنبش توده ای عظیم که تمام جهان را بهت زده کرد، ناممکن بود. گرایشات سوسیال دموکراتیک از تجربه منفی احیای سرمایه داری در شوروی و تبدیل حزب کمونیست به ارگان اعمال دیکتاتوری بورژوازی بر کارگران و توده های مردم، جمعبندی کرده اند که رهبری حزب به ناگزیز به دیکتاتوری حزب می انجامد. از نظر مائو و مائوئیستها، سوسیالیسم یک نظامی اجتماعی در حال گذار است که از سرمایه داری و جامعه طبقاتی بریده اما هنوز به کمونیسم نرسیده (هنوز طبقات محو نشده و دولت زوال نیافته است). بهمین دلیل امکان احیاء سرمایه داری را در عرصه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی در بطن خود حمل می کند. این محدودیت بزرگ سوسیالیسم است. در سوسیالیسم امکان به قهقرا رفتن حزب و دولت پرولتری و تبدیل آن به سرکوبگر مردم موجود است. اما این را در مورد انقلاب هم می توان گفت. انقلاب هم میتواند در میانه راه به عکس خود تبدیل شود. اما این امکان، ضرورت حیاتی انقلاب کردن را منتفی نمی کند. اینکه یک دولت سوسیالیستی به پیشروی به سوی هدف نهائی کمونیسم و زوال واقعی خود دولت ادامه دهد یا نه در گرو اینست که آن دولت برای تغییر همه شرایطی عینی و ایدئولوژیکی که موجودیت دولت را کماکان ضروری می کند نبرد می کند یا نه؟ و چگونه؟ این پیشروی انقلابی و حل تضادهایش به هیچ وجه ساده نیست. باید پیش رفت و مداوما از تجربه جمعبندی کرد و در دور بعدی بهتر عمل کرد. این است رویکرد پرولتاریای انقلابی به شکست های گذشته اش.

در سوسیالیسم دو نوع معضل را باید بدرستی حل کرد: ممانعت از سرنگونی دولت دیکتاتوری پرولتاریا و همزمان پیش راندن تحولات و دگرگونی های انقلابی بسوی پیروزی انقلاب جهانی و برقراری کمونیسم در سراسر جهان که زوال این دولت و از بین رفتن همه طبقات منجمله پرولتاریا را در بر دارد.

سرزنده و بالنده نگاه داشتن حیات سیاسی و فرهنگی جامعه سوسیالیستی، پرورش مداوم و بی وقفه توده های مردم در زمینه اداره امور دولت، رساندن آنان به این قابلیت که به قول مارکس برازنده حکومت کردن شوند، یک مساله واقعی و دشوار است. جمعبندی از دشواری هایی که طبقه ما در حل صحیح این مساله در گذشته داشت، وظیفه بسیار مهم و عاجلی است. اما یک چیز مسلم است. این مشکلات را بدون وجود رهبری قدرتمند پرولتاریا و حزب کمونیست نمی توان حل کرد.

توضیحات

۱- رهبران حزب کمونیست نپال (م) در یکسری مقالات که در ارگان انگلیسی زبان حزب به نام “کارگر” منتشر شده اند به تحلیل و ابراز نظر در این زمینه پرداخته اند. “درباره ساختن یک دولت تراز نوین”، و “دموکراسی قرن بیست و یکم” از جمله این مقالات می باشند که در “کارگر” شماره ۹ ارائه شده اند. همچنین کارگر شماره ۱۰ مقاله رفیق باب آواکیان به نام “بحثی با رفقا درباره اپیستمولوژی ـ درباره شناخت و تغییر دنیا» (که در حقیقت شماره ۲۸ نیز درج شد) منتشر کرده است.