نقدی بر نظرات ایرج آذرین. بخش اول

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۸ دقیقه

تحقیر آگاهی کمونیستی؛  تقدیس خودانگیختگی!

آیا طبقه کارگر توان درک مارکسیسم و بکار بردن آن برای رهبری یک انقلاب سوسیالیستی  را دارد؟ یا اینکه آن را باید به “روشنفکران” واگذار کند و خود  به آگاهیخودانگیخته و مبارزه برای بهبود وضعیت خود در چارچوب نظام سرمایه داری بسنده کند؟

آیا وظیفه کمونیستها، حل شدن در جنبش خودبخودی کارگران است یا دخالتگری با هدف تبدیل آن به یک جنبش سیاسی انقلابی؟

آیا در تلاطمات سیاسی که جامعه را در بر میگرد، طبقه کارگر ناظر و دنباله رو سیاستهای طبقات دیگر خواهد بود یا رهبر مردم در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار  یک دولت دیکتاتوری ـ دموکراسی پرولتری؟

“بیراهه سوسیالیسم” نقدی است در باره نظرات محسن حکیمی، به قلم ایرج آذرین ( مندرج در نشریه بارو شماره ۲۲- اردیبهشت ۸۵). هر چند ما جزو مخاطبین این مقاله نیستیم (۱) اما آن را بعنوان بخشی از تحقیق و پژوهش در باره نظرات گوناگونی که امروزه در جنبش چپ بر سر جنبش کارگری داده می شود، خواندیم. با آنکه برخی از نظرات آذرین در نقد حکیمی را درست یافتیم (۲) و نکات پراکنده صحیحی در این مقاله دیدیم اما به این نتیجه رسیدیم که این تفکر دارای اشتباهات جدی است.

آذرین در مقاله بسیار بلند خود  “هزار و یک” مسئله را طرح کرده است: لوئی بلان، نپال، چین، شوروی، حزب توده، مائوئیستها، انسجام تئوریک، فئودالیسم و تولید دهقانی، چپ غربی، درجه سانترالیسم حکومتی، دموکراتیزاسیون، ….و  لزوم بیرون آمدن از آشفتگی فکری.

اما در میان همه این موضوعات چند مسئله مهم را می توان برای بررسی نشانه کرد.

یکم، جایگاه آگاهی سیاسی انقلابی در تکامل جنبش کارگری. آذرین معتقد است شکاف یا فرقی میان آگاهیخودانگیخته و آگاهی طبقاتی نیست و جنبش خودانگیخته همان جنبش سوسیالیستی است.

دوم، استراتژی سیاسی پیشنهادی وی برای طبقه کارگر انقلاب کردن نیست. آذرین تحت عنوان پرطمطراق “استراتژی سیاسی” وظیفه فعالین چپ را سازمان دادن و پیشبرد همین جنبش خودبخودی مطالباتی کارگری قرار می دهد. در واقع “استراتژی سیاسی” واژه بی مسمائی است. آذرین و دوستانش طرفدار “انقلاب مخملی” نیستند و نسبت به آن هشدار هم می دهند. اما “استراتژی سیاسی” آنان در چارچوب اوضاع سیاسی مشخص ایران، بیشتر به دنبالچه طرح های متفکرین “انقلاب مخملی” و شاخه “کارگری” آن بدل می شود تا به یک استراتژی سیاسی انقلابی. ( ما در بخشهای بعدی این مقاله به توضیح این مسئله خواهیم پرداخت.)

 سوم،  آذرین بر اهمیت طرح “دیدگاه های وسیع تر تئوریک”  تاکید دارد. این تاکیدی درست است بخصوص در شرایطی که فقر تئوریک در میان فعالین جنبش کارگری بیداد کرده و  محیط بسیار مساعدی برای نشو و نمای گرایشات اکونومیستی و رفرمیستی بوجود آورده است. اما منظور آذرین از “دیدگاه های وسیع تر تئوریک” در واقع دیدگاه های محدود و انحلال طلبانه تئوریک است.  آذرین تاکید می کند که “فعالان گرایش چپ” برای همکاری موثر در رابطه با وظایف امروز (مانند ایجاد تشکلات توده ای کارگری) باید  “در مورد تمامی چشم انداز پیشروی طبقه کارگر” هم نظری پایه ای داشته باشند. (صفحه ۱۷ انتهای ستون دوم- باروی شماره ۲۲) اما در این هم نظری پایه ای جای “تمام چشم انداز پیشروی طبقه کارگر” یعنی انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم، خالی است. در مورد کمونیسم که که اصلا حرفی در میان نیست. سالهاست که آقای آذرین نام خود را از کمونیست به سوسیالیست تغییر داده است و اشاره ای هم نکرده که چرا ؟ در حالیکه جامعه کمونیستی، هدفی است که انقلاب سوسیالیستی بخاطر آن انجام شده و جامعه سوسیالیستی دورهی گذاری است برای تحقق جامعه کمونیستی.

آگاهی طبقاتی و آگاهی خودانگیخته

آذرین بخش زیادی از نوشته خود را به توضیح اینکه چرا  پس از گذشت ۳ سال به نقد نظرات حکیمی پرداخته، اختصاص داده است. او می گوید، علتش آن است که با گذشت زمان حکیمی نظراتش را عوض کرد و الان،”نقطه نظرات حکیمی در مورد تشکل های کارگری نادرست” است. (صفحه ۱۹ ستون اول)

اینکه آقای حکیمی دچار چنین چرخشی شده یا خیر، مورد جدل ما نیست. حکیمی یکرشته نظرات بسیار اشتباه در مورد جنبش کارگری، در مورد جنبش کمونیستی بین المللی و جنبش کمونیستی ایران داده است که ما در شماره های مختلف نشریه حقیقت نقد کرده ایم. (۳)

انتقاد آذرین به دیدگاه های حکیمی با عنوان “باورهای ذهنی یا جنبش عینی” شروع می شود. (ص ۱۹ ستون دوم). آذرین ادعای خود در مورد تغییر موضع حکیمی را توضیح می دهد و دست آخر معلوم می شود که “گناه”حکیمی آن است که مانند “چپ دوره انقلاب ۵۷” شده است. نقد حکیمی، به نقد سازمان های چپ دوره انقلاب ۵۷ تبدیل می شود.

آذرین در توضیح این مطلب می گوید، حکیمی در مراسم اول مه ۸۲ در کرج، بر این تاکید داشت که: «جنبش اجتماعی طبقه کارگر به طور عینی ضد سرمایه است، حتی اگر قادر نشده باشد که به این ضدیت شکل آگاهانه بدهد.» آذرین بطور تائید آمیز می گوید: «این بیان البته در تقابل با نظرات غالب در سازمان های چپ ایران در دوره انقلاب ۵۷ قرار داشت که با برداشت ویژه ای از “چه باید کرد” لنین (که بیشتر به تعابیر لوکاچ یا مائو مربوط است تا خود لنین) در بهترین حالت یعنی آنگاه که به جنبش کارگری توجهی می داشتند، نقش پیشتاز یا سازمان های سیاسی را افزودن آگاهی سوسیالیستی به جنبش خودبخودی کارگران می شمردند؛ جنبش خودبخودی ای که در غیاب این “آگاهی” خصلت ضد سرمایه داری و سوسیالیستی نداشت. »

یکم، در مورد تعبیر لوکاچ از لنین در آینده بحث خواهیم کرد. اما مائو تعبیری از “چه باید کرد” ارائه نکرد و بهتر است آذرین این اطلاع رسانی خود را مستند کند و مهمتر از آن برداشت خود از “چه باید کرد” را با حرف های لنین در “چه باید کرد” مقایسه کند.

 دوم، لنین با صراحت در “چه باید کرد” می گوید: آگاهی خودبخودی یک آگاهی بورژوائی است و جنبش خودبخودی طبقه کارگر هنوز در چارچوب نظام بورژوائی است و برای اینکه سوسیالیستی شود، باید از جاده خودبخودی آن را منحرف کرد و این منحرف کردن وظیفه فعالین کمونیست درون جنبش کارگری است. لنین بدرستی تفاوت فاحشی میان “آنچه هست” جنبش طبقه کارگر و “آنچه باید باشد” این جنبش می گذارد. اصرار لنین بر “آنچه باید باشد” بخاطر اعتقادات و سلیقه و اراده گرائی اش نیست! بلکه یک دلیل کاملا عینی دارد. دلیلش آن است که طبقه کارگر بدون درهم شکستن دولت کهن و برقراری دولت سوسیالیستی نه خودش آزاد می شود و نه می تواند کسی را آزاد کند. و این درهم شکستن دولت کهنه و استقرار دولت نوین کیفیتی را می طلبد که طبقه کارگر ندارد و باید آن را کسب کند. این توان را با آگاهی خودبخودی و با جنبش خودبخودی هرگز بدست نمی آورد. اکونومیستها به لنین حمله می کردند و  می گفتند این اراده گرائی است. رفرمیسم اکونومیستها در آن بود که سرنگونی دولت حاکم را خارج از اراده هر طبقه ای منجمله طبقه کارگر می دانستند و لزومی برای تلاش جهت آن و لزومی برای ایجاد آگاهی مربوط به آن نمی دیدند.

سوم،متاسفانه سازمان های چپ دوره انقلاب ۵۷ (منجمله اتحادیه کمونیستهای ایران) اهمیت زیادی به “چه باید کرد” و پیاده کردن آن در شرایط خاص ایران نمی دادند. اما مشکل عمده این نبود. مشکل عمده این بود که  دوره انقلاب ۵۷ به یک معنا اصلا دوره “چه باید کرد” نبود. بلکه دوره “دولت و انقلاب” بود. حتا اگر خود لنین هم در این دوره سعی می کرد “چه باید کرد” را با همان تعبیر لنینی پیاده کند، به خطا می رفت و انقلاب پرولتری را قربانی می کرد زیرا “چه باید کرد” جواب به این سوال بود که طبقه کارگر را چگونه باید برای کسب قدرت سیاسی آماده کرد. شکست کمونیستهای انقلابی در جوابگوئی به وظیفه مرکزی یعنی کسب قدرت سیاسی، مهمترین مسئله ای بود که تمام ضعفها و کمبودهایشان را در زمینه سازمان دادن مبارزه طبقاتی طبقه کارگر هم رقم می زد. وقتی که هدف درهم شکستن دولت کهن و برقراری دولت نوین، گم باشد مهم نیست که چه تعبیری از چه باید کرد، پیش برده می شود.

چهارم، اما اگر سطح بحث آن است که آیا سازمان های چپ دوره انقلاب ۵۷ (منجمله اتحادیه کمونیستهای ایران) در زمینه سازماندهی عملی جنبش خودبخودی طبقه کارگر و ایجاد تشکلات کارگری چه کردند باید بگوئیم این سازمان ها در این زمینه مشخص بسیار فراتر از تصورات کنونی امثال حکیمی و آذرین رفتند. تئوری های مربوط به سازمان دادن جنبش خود انگیخته و چگونه سازمان دادن آن و تشکلات جنبش خودبخودی کارگر را هم فراتر از این حرفهای رایج بردند. بنابراین علاقمندان در این زمینه هم بهتر است برای آموختن به تجارب این سازمان ها مراجعه کنند. (۴ )

آذرین پس از اینکه به حکیمی بخاطر تقابلش با نظرات “چپ دوره انقلاب” نمره مثبت می دهد بلافاصله می گوید البته حکیمی هنر نکرده است زیرا « دستکم از قریب به بیست سال پیش، یعنی از ۱۳۶۵ بحث هائی در رابطه با همین مساله با دقت بسیار بیشتری در چپ ایران طرح شده بود (مثلا مباحثات حزب کمونیست ایران) ….» (ص ۲۰ ستون اول)

لازم است برای خواننده ای که آشنا نیست توضیح دهیم که بیست سال پیش، حزب کمونیست ایران هنوز تحت رهبری منصور حکمت و آذرین و بقیه بود و “حزب کمونیست کارگری” از آن منشعب نشده بود. (۵) اما جدا از چند و چون سیر تکامل آذرین و دوستانش فورا سوالی به ذهن می رسد: بهر حال ۲۰ سال از زمان “مباحث سال ۱۳۶۵ ” گذشته است و بهتر است آذرین و همفکرانش بیلانی از نتایج آن بدهند و بگویند در پرتو بکاربستن آن بحثها به کجا رسیدند (چه به لحاظ عملی و چه فکری). بیلان کار آن عده ای که با این تزها برای فعالیت بدرون جنبش های کارگری موجود فرستاده شدند، چیست؟ شاید خود آذرین و دوستانش  شخصا برای عملی کردن این تزها پیشقدم نشدند ولی بهر حال عده زیادی از اعضای حزب کمونیست ایران را به این کار مشغول کردند. بنابراین انتظار ما از ایشان بیجا نیست که بگویند چگونه اینکار شد و حاصلش چه بود؟ هر آدم عاقلی اگر بخواهد “عینی” عمل کند و نه “ذهنی” بعد از بیست سال قاعدتا باید نگاهی به نتایج بیست ساله بیاندازد و اگر مارکسیست باشد حتما یک جمعبندی نقادانه ماتریالیستی دیالکتیکی از تجربه خود ارائه دهد.

آذرین پس از اینکه امتیاز تدوین دقیق نظرات اکونومیستی و رفرمیستی را در دفتر “حزب کمونیست ایران” بیست سال پیش ثبت می کند، این  نظرات و نظرات کنونی خود را به مارکس و انگلس نسبت می دهد و می گوید: «طرح چنین دیدگاهی اساسا کشف متاخر کسی نیست؛ بلکه وجه مشخصه سوسیالیسم مارکس و انگلس است که وجود عینی طبقه کارگر و کشمکش گریز ناپذیر طبقاتی در جامعه سرمایه داری را بمنزله عامل تحقق سوسیالیسم می شمرد. و بیش از یک قرن و نیم پیش نقطه آغازش این بود که “احکام تئوریک کمونیست ها ابدا بر افکار و اصولی تکیه ندارد که توسط این یا آن مصلح جهان اختراع یا کشف شده اندو آنان فقط بیان عمومی اوضاع و احوال واقعی یک مبارزه طبقاتی موجود، یک جنبش تاریخی جاری در برابر چشمانمان هستند.» (ص ۲۰ ستون اول) در همان صفحه اضافه می کند: «…عامل تحقق سوسیالیسم “خردورزی” نیست، بلکه در خود واقعیت جامعه سرمایه داری به طور عینی موجود است، و کار تئوریک برای سوسیالیست ها، مثل هر فعالیت علمی دیگر، مطالعه ساختار و دینامیسم این واقعیت عینی است.» (ص ۲۰)

 رک و پوست کنده بگوئیم این درک متعارف سوسیال دموکرات ها از  سوسیالیسم مارکس و انگلس است. فرق “کوچک” این درک با درک مارکس و انگلس را خود آنان در یک جمله ساده اعلام کردند: همه فلاسفه برای تفسیر جهان آمده اند، حال آنکه مسئله  تغییر آن است!  کار تئوریک سوسیالیست ها، بر خلاف نظر آذرین، فقط مطالعه ساختار و دینامیسم واقعیت عینی نیست. بلکه یافتن راه ها و امکانات تغییر رادیکال و انقلابی این ساختار و دینامیسم و جایگزین کردن آن با ساختار و دینامیسم دیگری است؛ یافتن مختصات آن ساختار و دینامیسم نوین و راه ساختن آن است. اصلا تمام هدف “مطالعه ساختار و دینامیسم واقعیت عینی” از نظر مارکس و انگلس برای روشن کردن ضرورت و امکان و مختصات این تغییر انقلابی بود. این محور سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس است. ضرورت و امکان و مختصات این تغییر انقلابی، با مشاهده بدست نمی آید. مبارزه خودانگیخته و آگاهی خود انگیخته هم به درک آن نمی رسد. باید آن را آگاهانه آموخت و آگاهانه بکار بست. برخلاف گفته آذرین، تئوری های کمونیستی “فقط بیان عمومی اوضاع و احوال واقعی یک مبارزه طبقاتی موجود” نیست بلکه بیان پتانسیل چیزی دیگر شدن آن هم هست. سوسیال دموکرات ها و اکونومیستها این بخش دوم را همواره حذف می کنند. گفتن اینکه طبقه کارگر بطور عینی وجود دارد و کشمکش طبقاتی گریز ناپذیر است نظریه مارکس و انگلس نیست. بلکه نظریه ایست که پیش از آنها نظریه پردازان بورژوا هم دیده و گفته بودند. مارکس تصریح کرد که آنچه او و انگلس اضافه کرده اند آن است که این کشمکش طبقاتی باید به دیکتاتوری پرولتاریا منتهی شود. سوسیالیسم را به مثابه دوره گذاری که خصلت قدرت سیاسی آن دیکتاتوری پرولتاریاست تعریف کردند. و تاکید کردند طبقه کارگر برای آنکه بتواند تبدیل به طبقه ای شایسته حکومت کردن شود، باید خود را نیز تغییر دهد. تفکرات سوسیال دموکراتیک آذرین و حزبش در آن زمان در مورد سوسیالیسم هیچ ربطی به سوسیالیسم مارکس و انگلس نداشته و  ندارد.

آذرین این جمله از حکیمی را نقل و نقد کرده که : «برای آن که کارگر آگاهانه در سرنوشت جامعه بشری دخالت کند، لازم است که این مبارزهی خودانگیخته به مبارزه ای خودآگاهانه تبدیل شود، و این امر با کسب دانش و آگاهی و تجربه و متشکل شدن در تشکیلاتی که آگاهانه برای الغای سرمایه داری و ایجاد جامعه ای سوسیالیستی مبارزه می کند، میسر است.»

نقد ما به این حرفهای کلی که از روشن کردن رابطه میان قدرت سیاسی و این “الغا” و “ایجاد” و مختصات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی سوسیالیسم، پرهیز می کند، بماند برای بعد.  ببینیم آذرین این حرف حکیمی را چگونه نقد می کند:

« … اینجا تفکیک “ضد سرمایه داری” و “سوسیالیستی” صراحتا معادل “خودانگیخته” و “آگاهانه” است و از نتایج آشنای آن گریزی نیست. … سوال در اینجا به سادگی این است: کسب آن “دانش و آگاهی و تجربه” که باعث ارتقاء این جنبش ضد سرمایه داری (اما غیر سوسیالیستی) به جنبش سوسیالیستی می شود را چه عاملی تامین می کند؟ و پاسخ حکیمی به این سوال (عینا مانند پاسخ رایج نزد هر سازمان چپ ایران در دوره انقلاب ۵۷) این است که “فعالان و پیشروان” گرایش معینی که حکیمی خود را به آن متعلق می داند عامل و حامل این آگاهی هستند. اگر انتقاد به چپ دوره انقلاب ۵۷ این است که سازمان سیاسی خود (یا روابت ابتری از حزب لنینی) را حامل این آگاهی حیاتی می دانست، حکیمی هم اکنون، …”متشکل شدن در تشکیلاتی که آگاهانه برای الغای سرمایه داری و ایجاد جامعه سوسیالیستی مبارزه کند” راعینا معادل همان سازمان سیاسی یا حزب، شرط ارتقاء “مبارزه خودانگیخته به مبارزه آگاهانه” می شمارد. » (ص ۲۱ -۲۲)

لب کلام آذرین این است که جنبش خودانگیخته و جنبش خود آگاهانه طبقه کارگر فرقی با هم ندارند؛ جنبش خودانگیخته ضد سرمایه  داری است و جنبش ضد سرمایه داری مساویست با جنبش سوسیالیستی پس جنبش خودانگیخته طبقه کارگر، همان جنبش سوسیالیستی است. با همین منطق هندسی آگاهی خودانگیخته هم همان آگاهی سوسیالیستی است. آذرین معتقد است این نوع تبیین درست است چون “تنش” میان ذهن و عین را از بین می برد و به تببین حکیمی ایراد می گیرد که قادر نیست این “تنش” را از میان ببرد (در ضمن آذرین مواظب است که از کلمه “تضاد” استفاده نکند و بجای آن می گوید “تنش”) . در جائی این دیدگاه را روشن تر توضیح می دهد:  

 « در تبیین حکیمی از جنبش کارگری و سوسیالیسم یک تنش محوری وجود دارد که او قادر به حلش نیست: تنشی میان از یکسو جنبش عینی و جاری طبقه کارگر، و از سوی دیگر تئوری و اعتقادات نظری یا به بیان های عام تر رایج، تنش میان آگاهی و جنبش،  تئوری و پراتیک، عین و ذهن، و نظایر اینها…. نزد حکیمی نیز بر خلاف آنچه خود ادعا می کند یا می پندارد،  این باورهای ذهنی است که بناگزیر وجه مشخصه گرایش مورد نظر او را رقم می زند.»

اینکه در “تنش” های فوق الذکر (میان عین و ذهن؛ و میان تئوری و پراتیک) حکیمی کدامیک را انتخاب کرده است و آذرین کدامین را، مهم نیست. مهم آن است که بدانیم ذهن و عین، و تئوری و پراتیک را نمی توان از هم جدا کرد. بطور عینی (یعنی خارج از ذهن ما) حرکت ذهن و عین، و حرکت تئوری و پراتیک با هم و در رابطه دیالکتیکی با یکدیگر رخ می دهد. درست مانند زمان و مکان. هر تلاشی برای جدا کردن ایندو  از یکدیگر به درکهای ایده آلیستی و ماتریالیستی مکانیکی منجر می شود. رابطه دیالکتیکی در فرهنگ مارکسیستی یعنی رابطه تضاد و وحدت: تنش و یگانگی. تئوری و پراتیک با هم متفاتند اما هر تئوری مربوط به پراتیک مشخص است و هر پراتیکی هم دارای تئوری معینی است. تئوری های اکونومیستی، چنانچه به عمل گذاشته شوند، پراتیک اکونومیستی به بار می آورد. تئوری های کمونیستی، چنانچه به عمل گذاشته شوند پراتیک کمونیستی تولید می کنند. بهمین دلیل طبقه کارگر به تئوری های کمونیستی نیاز دارد تا بتواند پراتیک کمونیستی بیافریند و از پراتیک اکونومیستی گسست کند. از نظر آذرین، صحبت از ضرورت آگاه کردن کارگران به تئوری های انقلابی که توسط متفکرینی مانند مارکس تدوین شده است؛ و تاکید بر اینکه کارگران بطور خودبخودی و خود انگیخته نمی توانند به این تئوری های انقلابی و اهداف انقلاب سوسیالیستی آگاه شوند، انتخاب “ذهن” بر “عین” است. ادامه این تفکر آن است که آذرین راه انداختن و آفریدن جنبشی را که موجود نیست، غیر عملی می داند. این وجه اشتراک تمام اکونومیستهاست. اکونومیسم بدرد مبارزه سوسیالیستی نمی خورد. زیرا سوسیالیسم جامعه ایست که باید آن را آگاهانه متولد کرد و بطور عینی هیج جا موجود نیست. سرمایه داری در بطن فئودالیسم نشو و نما کرد و با رشد خود پوسته فئودالیسم را ترکاند. اما سوسیالیسم به آن صورت بوجود نمی آید. و مارکس بر این تاکید کرد. بوجود آوردن سوسیالیسم یک امر آگاهانه و بسیار انقلابی است. زیرا سوسیالیسم، عمیق ترین گسست ها از روابط طبقاتی و اجتماعی و افکار عصر سرمایه داریست. و لاجرم نیازمند آگاهانه ترین تلاشهای انقلابی ترین طبقه عصر سرمایه داری یعنی طبقه کارگر است.

آذرین، آنچه را که بطور عینی واقعیت دارد نمی خواهد قبول کند. واقعیت آن است که میان آگاهی خودبخودی و آگاهی طبقاتی (سوسیالیستی) کارگران؛ میان جنبش “خودانگیخته” و جنبش “آگاهانه” طبقه کارگر تفکیک و شکاف  موجود است.

 یک مسئله را باید با صراحت روشن کرد و مرتبا تکرار کرد: کارگر ذاتا کمونیست و سوسیالیست نیست و آگاهی سوسیالیستی از درون مبارزات روزمره کارگران علیه سرمایه داری نمی جوشد! جنبش خودبخودی کارگران نه تنها سوسیالیستی نیست بلکه بطور خودجوش به زدودن افکار بورژوائی و فئودالی از میان کارگران نیز نمی انجامد. بگذارید یک مورد “عینی” و “خودجوش” را مثال بزنیم. آگاهی کارگران سندیکای شرکت واحد را در نظر بگیریم. علت انتخاب این مثال آن است که در همین نشریه باروی شماره ۲۲ که مورد بحث ماست، آقای آذرین و دوستانش اعلام کرده اند سندیکای کارگران شرکت واحد “راه را نشان داد” و باید تبدیل به الگوی تمام جنبش کارگری ایران شود! (باروی شماره ۲۲). بگذریم از این مسئله که حتی خود کارگران این سندیکا و آن دسته از فعالین جنبش کارگری که از نزدیک با سندیکای شرکت واحد همکاری می کنند اینطور فکر نمی کنند! سندیکای کارگران شرکت واحد محصول یکی از مبارزات عادلانه و خودانگیخته کارگران است و باید از این مبارزه عادلانه دفاع کرد. اما میان دفاع  و تقدیس فرق است. حتا خود فعالین سندیکا نیز نباید آن را تقدیس کنند و مطمئنا پیشروترین آنها نمی خواهند آن را تقدیس کنند بلکه می خواهند پیشرفت کنند.

 اما از این موضوع  گذشته سئوال ما از آذرین و دوستانش این است: کجای آگاهی رهبران سندیکا که در تبلیغ و تهییج برای اثبات عادلانه بودن مبارزه شان، از امامان شیعه نقل می کنند و آیه های قرآنی می خوانند، آگاهی سوسیالیستی است؟ شما به کارگران ایران فراخوان داده اید که سندیکای شرکت واحد را الگوی خود قرار دهند. آیا این بخش را هم باید الگو قرار دهند؟ بگذارید سئوال را وسیع تر کنیم: شما که اینقدر “کارگری” هستید (و بقیه از جمله حزب ما را جزو چپ غیر کارگری می دانید)؛ شما که از روی جهل یا غرض ادعا می کنید سازمان های چپ دوره انقلاب ۵۷ “کاری به کار جنبش کارگری نداشتند”) چطور هنوز متوجه نشده اید که آگاهی خودبخودی غالب در میان طبقه کارگر ایران، آگاهی مذهبی است؟! یا خیلی در طبقه کارگر غرق شده اید یا اینکه از کره مریخ دارید نسخه صادر می کنید. یا شاید فکر می کنید وقتی آگاهی مذهبی از زبان کارگر جاری می شود، همان آگاهی سوسیالیستی است؟ تحسین آگاهی خودبخودی یا سکوت در مورد آن را لنین “کرنش به خودروئی” کارگران نامید. کارگر باید بداند که این عقب ماندگی ذهنی از سوی طبقات حاکمه و دولت متبوعش به وی تحمیل می شود و تحمیل این افکار “غیر اقتصادی” برای پیش برد استثمار اقتصادی است. کارگر باید خود را از زنجیر این اسارت های ذهنی خلاص کند تا تازه خود را ، طبقه خود را، بیابد. این آگاهی گسترده و وسیع و همه جانبه در مورد شبکه سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی سرمایه داری برای استثمار کارگر، از درون نقطه استثمار بدست نمی آید زیرا این چیزیست که در بیرون از نقطه استثمار سازمان می یابد و کارگر باید از بیرون رابطه کارگر ـ کارفرما به آن آگاهی یابد. (۶)

 این یک ضرورت عینی است. دیدن این ضرورت و تغییر این وضعیت مهمترین وظیفه کمونیستها در رابطه با جنبش خودبخودی کارگری است. کارگر کمونیست یا روشنفکر کمونیست موظف است آن آگاهی را که کارگران از روابط روزمره اش در نقطه استثمار نمی توانند استنتاج کند “از بیرون” به میان کارگران ببرد. سر فرود آوردن در مقابل آگاهی خودبخودی در واقع سرفرود آوردن در مقابله آگاهی است که بورژوازی با استفاده از اهرمهای قدرت و تبلیغات و آموزش به کارگر تحمیل می کند و کارگر را از خود بیگانه می کند.

به آذرین و دوستانش باید گفت، شما که خود را متخصص نقد “پوپولیسم” و سوسیالیسم اتوپیائی می دانید، چطور هنوز نفهمیده اید که با نفوذترین سوسیالیسم اتوپیائی در ایران اتوپی ارتجاعی مدینه فاضله است؟ این ایدئولوژی با سماجت و استمرار توسط طبقات حاکمه تبلیغ می شود و در ذهن کارگر و غیر کارگر فرو می رود و تبدیل به بینش و جهان بینی می شود. شما که بقول خودتان “سوسیالیسم خرده بورژوائی  سازمان های چپ غیر کارگری” را نقد کرده اید تا  بقول خودتان “توده کارگران از چنین جریاناتی گسست کنند” (بارو – ص ۳۳ ستون اول) و راه برای نفوذ بقول شما “سوسیالیسم کارگری” (قدیم می گفتید “کمونیسم کارگری”)  در میان کارگران باز شود، بهتر است به این واقعیت عینی هم توجه کنید که افکار مسلط در میان توده کارگران چیست و چه شکاف ( تفکیک!) بزرگی میان این افکار مسلط و افکار سوسیالیستی موجود است.

از نظر آذرین، هر کس آگاهی خودانگیخته کارگران را تحسین نمی کند و به دنبال آن راه نمی افتد، به جنبش کارگری توجهی ندارد! اکونومیستها همیشه خود را “کارگری” و کمونیستهای انقلابی را “غیر کارگری” خوانده اند. در جنبش روسیه هم منشویکها، لنین را “غیر کارگری” می خواندند. اتفاقا حتا تا آستانه انقلاب اکتبر، بسیار بیشتر از لنین و حزب بلشویک در شوراهای کارگری پایه داشتند. اما وقتی کارگران دیدند که فقط با ایده ها و سیاست های انقلابی لنین و حزبی که سالها بزحمت ساخته شد، می توانند انقلاب کنند به سوی لنین و حزب او چرخیدند.

برای آذرین پراتیک، آن چیزی است که بطور خودجوش براه می افتد. این درک بسیار محدودی از پراتیک است. پس پراتیک انقلابی که امری از پیش برنامه ریزی و طراحی شده و بنا بر اراده آگاهانه انقلابیون کمونیست براه می افتد، پراتیک نیست؟ باید از آذرین پرسید آیا مبارزه انقلابی برای تغییر رادیکال وضعیت کنونی جامعه و جهان را پراتیک می داند؟ آیا این پراتیک وظیفه طبقه کارگر است؟ آیا پراتیک ایجاد ارتش انقلابی کارگران و زحمتکشان پراتیک هست و جزو پراتیک های سوسیالیستی طبقه کارگر هست یا نه؟  از نوشته هایش چنین بر می آید که جوابش منفی است و معتقد است این چیزها اصولا “کارگری” نیست؛ و اصولا هر آنچه که سازماندهی علمی و نقشه مند باشد، پراتیک نیست. آیا سالها تلاش بلشویکها برای ایجاد هسته های کمونیستی حزب بلشویک در میان کارگران و دیگر اقشار تحت ستم جامعه روسیه، پراتیک “کارگری” نبود؟ آیا راه اندازی چاپ خانه های مخفی اوراق کمونیستی و ایجاد شبکه پخش آنها در میان کارگران؛ پراتیک یا کارگری نبود؟ آیا جنگ درازمدت خلق در چین برهبری حزب کمونیست، ربطی به پراتیک طبقه کارگر نداشت؟

اگر کارگران کمونیست و روشنفکران کمونیست با سیر خودبخودی جنبش کارگری مقابله نکنند، این جنبش با این سطح از آگاهی سیاسی بهر طرفی می تواند کشیده شود. در چارچوبه شرایط مشخص سیاسی در ایران، جنبش خودبخودی کارگران می تواند دست آویز مرتجعینی شود که می خواهند سوار بر گرده توده های ناراضی به قدرت  برسند. همانطور که سال ۵۷ یک دارودسته ارتجاعی بجای دارودسته شاه نشستند. آیا عناصر انقلابی چپ که در جنبش کارگری فعالیت می کنند، موظف هستند که کارگران را نسبت به چنین خظری آگاه کنند یا خیر؟ مسلما. نه تنها باید هشدار دهند بلکه باید با استفاده از هر واقعه سیاسی مهمی که در جامعه و جهان رخ می دهد (مانند جنگ عراق و لبنان و مشاجرات هسته ای میان آمریکا و جمهوری اسلامی، جنایت های رژیم علیه زنان و جنبش روشنفکری و قهرمان کردن شکنجه گران سابق، جنبش ملی در کردستان، نابودی اقتصادی و مهاجرت دهقانان و غیره)  آگاهی سیاسی آنان را بطور عموم ارتقاء دهند. استراتژی کمونیستها برای جنبش کارگری آن است که جنبش کارگری تبدیل به  یک جنبش سیاسی انقلابی توده ای شود. برای این، کارگران باید یک آگاهی سیاسی انقلابی در مورد دشمنان طبقاتی و نقشه های آنان و متحدین طبقاتی و جنبش های آنان پیدا کنند.

آگاهی طبقاتی سوسیالیستی یک علم است و علم خودبخود بدست نمی آید. اگر قرار است طبقه کارگر انقلاب کند باید علم انقلاب را بیاموزد. هیچ راه میان بر دیگری نیست. همان جامعه طبقاتی که طبقه کارگر را بالقوه تبدیل به ناقل و حامل جامعه آیندهی سوسیالیستی می کند، اکثریت اعضای این طبقه را غرق در افکار و فرهنگ جامعه بورژوائی نگاه می دارد و مانع از تبدیل آن می شود که پتانسیل تبدیل به واقعیت شود. دوستان: این یک تضاد و تنش واقعی است. راه حل نه در تقدیس جنبش خودبخودی است و نه پیشه کردن یک دوره طولانی بستر سازی فرهنگی و نظری. راه حل، همان است که لنین پیش گذاشت: اگر قرار است انقلابی باشد، نیاز به یک حزب انقلابی است که در جنبش خود انگیخته طبقه کارگر دخالتگری کند و راه خودبخودی آن را بسوی شاهراه انقلاب پرولتری منحرف کند.

ما با مقطع حساسی در اوضاع ایران مواجهیم. این اوضاع هم امکان آن را ارائه می دهد که بتوانیم از دل بحران ها و تلاطمات گوناگون یک انقلاب پرولتری سازمان دهیم که به ایجاد جامعه انقلابی پرولتری بینجامد. هم امکان آن است که جامعه در غیاب چنین بدیلی، هر چه بیشتر در اعماق روابط اقتصادی و اجتماعی ارتجاعی و حیوانی میان انسان ها فرو رود و بر دهشتهای امروز صد ها دهشت دیگر مانند آن چه در عراق جریان دارد اضافه شود. در این دوره، طبقه کارگر بیش از همیشه نیاز به سیاست انقلابی و حزب انقلابی دارد.

ادامه دارد….

توضیحات:

۱ ـ روی سخن این نقد آذرین با “چپ کارگری” یا “گرایش سوسیالیستی کارگری” است که از نظر آذرین حزب ما و سازمان قبلی ما (اتحادیه کمونیستهای ایران) در آن نمی گنجد و البته ما نیز نمی خواهیم که در این تقسیم بندی ها بگنجیم. این گونه نام گذاری ها از زمانی که آقای آذرین و مقدم با منصور حکمت در یک حزب بودند (حزب کمونیست ایران) شروع شد. هدفشان نیز این بود که مرزبندی های قدیمی جنبش کمونیستی را که بر مبنای انشعابات بزرگ در جنبش کمونیستی بین المللی و جنبش کمونیستی ایران شده بود از بین ببرند و آن را صرفا بر پایه رابطه هر گروه بندی با مبارزات خودبخودی طبقه کارگر تعریف کنند. البته اینان در زمانی که با حزب کمونیست ایران بودند خود را “کمونیست کارگری” می خواندند و بقیه سازمان های چپ را “غیر کارگری” و “پوپولیست”. پس از انشعاب از منصور حکمت واژه را عوض کردند به “سوسیالیست کارگری”! اما بقول خود آذرین محتوای نظراتشان همان نظرات سال ۶۵ است و تغییری نکرده است.

آذرین برای فضا سازی در مورد نظرات خود به برخی تحریفات در مورد سازمان های چپ دوره انقلاب ۵۷ دست می زند. بطور مشخص میگوید سازمان های چپ دوره ۵۷ “بعد از راه افتادن جنبش کارگری از آن حمایت کردند”! در حالیکه واقعیت آن است که اغلب این جنبش ها با دخالت موثر سازمان های کمونیستی منجمله اتحادیه کمونیستهای ایران براه افتاد. البته جای سازمان های اولیه تشکیل دهنده حزب کمونیست ایران (سهند و کومله) در این روند بسیار کمرنگ بود. سازمان های کمونیستی از قبل فعالین خود را با هدف برانگیختن جنبش کارگری به میان کارگران فرستاده بودند.

۲ ـ مثلا، آذرین بدرستی مارکسیسم را از سوسیالیسم اتوپیائی متمایز می کند. و با نظر حکیمی که می گوید  مانع اصلی در مقابل شکل گیری تشکلات کارگری در سال های 57 تا ۶۰  سازمان های جنبش کمونیستی بودند مخالفت کرده و مانع اصلی را وجود استبداد و خفقان می داند. و برخی نکات دیگر.

۳ ـ  علاقمندان می توانند به این مقالات که در نقد نظرات محسن حکیمی نوشته شده و در تارنمای حزب ما قابل دسترس است رجوع کنند.

“اوج گیری مبارزات کارگری و مباحث درون جنبش چپ”، حقیقت شماره ۲۲ ، اردیبشهت ۱۳۸۴

“طبقه کارگر بدون پراتیک انقلابی نمی تواند خود را رها کند”، حقیقت شماره ۲۵ ، آبان ۱۳۸۴

پراکسیس مارکسیستی فقط می توان یک معنا داشته باشد: تئوری و پراتیک انقلابی”، حقیقت شماره ۲۶، بهمن ۱۳۸۴

۴ ـ در این زمینه خوانندگان می توانند به مقالات زیر در تارنمای حزب ما رجوع کنند:

“سندیکای پروژه ای؛ میراث انقلابی” حقیقت شماره ۲۳ ، مرداد ۱۳۸۴، ویژه سندیکای پروژه ای (فصلی) آبادان و حومه؛

“جنبش توده ای، تشکل توده ای، با نگاهی به جنبش شورائی 60 ـ ۵۷ و تشکیلات پیشاهنگ” حقیقت شماره ۱۱ مرداد ۱۳۸۲

“نگاهی به یک تجربه و ابتکار عمل انقلابی (در جمعبندی از شورای کارگران جین مد آمل) حقیقت دوره دوم شماره ۱۴، اسفند ۱۳۶۷ 

۵ ـ در همان زمان که این بحثها بطور مدون بیرون آمد، اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) نقد مفصلی بر آنها نوشت: تحت عنوان “کمونیسم کارگری: فریب کارگران”. (حقیقت شماره ۷- دوره دوم – اسفند ۶۵)

اما امروز بحث در مورد آن نظرات باید سطح دیگری بخود بگیرد. زیرا نتیجه آن نظرات را هم دیدیم و نزدیکتر از ما خود آقای آذرین و دوستانش دیدند. در اینجا برای آگاهی بیشتر ، لازم است توضیح دهیم که در سال ۶۵ هنوز در “حزب کمونیست ایران” انشعاب نشده بود. در سال ۱۳۷۰ سه تن از رهبران این حزب فراکسیونی به نام “فراکسیون کمونیست کارگری” درست کردند. اعضای این فراکسیون سه تن بودند: منصور حکمت، آذرین و رضا مقدم. اینان با ادعای اینکه حزب کمونیست ایران آلوده به ناسیونالیسم و پوپولیسم بوده و مانعی در راه پیشبرد استراتژی کارگری آنان است انشعاب کردند و اکثریت اعضا و کادرهای این حزب را نیز با خود کشیدند و شگفت انگیز آنکه برای پیشبرد استراتژی کارگری خود افراد خود را از کردستان به اروپا منتقل کردند!  آنان مبارزه مسلحانه کومله در کردستان را به توقف کامل کشاندند. پس از چند سال یک انشعاب دیگر در حزب کمونیست کارگری شد و عده ای با این ادعا که حزب کمونیست کارگری نمی خواهد استراتژی کارگری اش را عملی کند، جدا شدند. این تاریخ را بهتر است خود آذرین و دوستانش تعریف و جمعبندی کنند. اکثریت بازماندگان سازمان های خط ۳ به حزب شما پیوسته بودند، و برای این تزها فعالیت کردند. آنها چه شدند؟ چرا با آنهمه نیرو و انرژی که جنبش کمونیستی ایران بی دریغ در ید اختیار امثال حکمت و شما قرار داد، اکنون در این وضعیت قرار دارید. آقای آذرین، پس از چنین روند تاسف باری ضروریست که شما و همفکرانتان نقادانه به آن تزها بنگرید. زیرا از درون آن دستگاه فکری، اکثریتی بیرون آمد که شما در همین مقاله “بیراهه سوسیالیسم” اسمش را می گذارید  “چپ مجنون” (حزب کمونیست کارگری و حزب حکمتیستها). اما با “مجنون” نامیدن یاران سابقتان نمی توانید بار یک مسئولیت بزرگ را زمین بگذارید. اینان “مجنون” نیستند. اینان محصول یک خط سیاسی ایدئولوژیک معین اند. بهتر است از این خط جمعبندی کنید.

۶ ـ در این زمینه به مقاله “کمونیسم در برابر اکونومیسم؛ سلسله بحثهای تئوریک” مندرج در همین شماره نشریه حقیقت رجوع کنید. ■