تدارک انقلاب اجتماعی یا ادامه وضع موجود؟

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۴ دقیقه

آیا سیاست “اول تشکیلات بعد سیاست”  برای جنبش کارگری فاجعه به بار نخواهد آورد؟

همه کسانی که طی چند ساله اخیر از نزدیک درگیر فعالیت برای ایجاد تشکل های کارگری مستقل از دولت بوده اند، احساس می کنند این فعالیت به بن بست رسیده است. این احساس به شکل ها و زبان های مختلف ابراز می شود. یکی می گوید اهداف اولیه ای که حولش جمع شدیم درست بود اما اشکال این بود که رفته رفته از اهدافمان دور شدیم. دیگری می گوید فعالیت هایمان خوب بوده ولی باید قبول کرد نتوانستیم توده ای و فراگیر شویم. بعضی ها هشدار می دهند که دوباره اسیر تفکر “تشکل ایدئولوژیک” شده ایم و با این تفکر به هیچ جا نمی رسیم. دیگرانی هم هستند که کماکان سکتاریسم و انحصار طلبی را عامل ناکامی می دانند. و البته بعضی ها هیچ نمی گویند ولی این سکوت علامت رضا نیست، نشانه سردرگمی است.

آیا این واقعا یک بن بست است؟ مگر همه ما نمی گوییم و نمی بینیم که شرایط عینی (تشدید استثمار و فلاکت و ستمگری) حکم به گسترش مقاومت و مبارزه کارگران می دهد؟ مگر جنبش خودانگیخته کارگری به واقع گسترده تر از پیش نشده است؟ مگر این شرایط عینی، حکم بر تشکل بیشتر و مبارزه منظم تر و رادیکال تر نمی دهد؟ پاسخ همه ما به این پرسش ها مثبت است. اختلاف آنجاست که گروهی از ما به جای این که علل ناکامی ها را در برخی بنیان های ایدئولوژیک و سیاسی و نظری خود جستجو کنند به حاشیه می پردازند. بدون این که به یک جمعبندی عمیق و ریشه ای ماتریالیستی و دیالکتیکی از آنچه تاکنون انجام شده بنشینند و پراتیک چندین و چند ساله کل فعالین چپ کارگری را در این زمینه مورد موشکافی نقادانه قرار دهند، به فرعیات می چسبند. اینان هر بار طرحی “جدید” را که صرفا شکل رنگ و لعاب خورده ای از همان نقشه های قبلی است را به عنوان راه حل روز عرضه می کند. اشکال اینجاست که گروهی دیگری از ما که در نتیجه در جا زدن ها و ناکامی ها به ضرورت جمعبندی از گذشته نزدیک می شوند، یکباره از این طرح های “جدید” به وجد می آیند و خوش خیالانه به دنبالش روان می شوند. تا سر به سنگ خوردنی دیگر و در جا زدنی دیگر…

این واقعیت را نمی توان کتمان کرد که تشکل هایی مانند “کمیته هماهنگی”، “کمیته پیگیری” و “اتحاد کمیته های کارگری” علیرغم تلاشهای ارزشمند و صادقانه فعالینش در محیط های کار و زیست طبقه کارگر در برخی مناطق کشور، اساسا به جمع عناصر روشنفکرـ کارگر و یا کارگر ـ روشنفکر محدود مانده اند و میزان تاثیرگذاری آنها بر جنبش عملی کارگران (چه در سطح سیاسی، چه در محدوده مبارزات حق طلبانه روزمره) ناچیز است. اگر چه “کمیته هماهنگی” فعالیت خود را با جمع آوری امضای حمایتی چند هزار کارگر از خود آغاز کرد، اما زندگی نشان داد که در هیچ یک از مناسبت های مبارزاتی و یا مجامع عمومی تاکنونی این تشکل، حتی یک دهم این نیروی حمایتی پشت سر “کمیته هماهنگی” قرار ندارد. برای مثال تعداد فعالان آگاه کارگری که بر مبنای فراخوان “کمیته هماهنگی” و بقیه تشکلات مشابه در تظاهرات اول ماه مه سال ۸۵ شرکت کردند بسیار محدود بود. فعالیت هایی نظیر تهیه و توزیع نشریات و اطلاعیه های مربوط به جنبش کارگری، و برگزاری سخنرانی ها یا کلاس های آموزشی، نه فقط متکی بر تعداد انگشت شمار است بلکه مهمتر از آن، مخاطبان بسیار محدودی را در بر می گیرد. فعالیت نظری و مبارزات خطی در سطح این تشکل ها نیز اساسا تاثیر و انعکاسی در جنبش کارگری موجود ندارد. هزاران کارگری که در مناطق مختلف به شکل پراکنده درگیر مبارزات حق طلبانه خود هستند، اساسا ربطی میان آن بحثها و این مبارزات نمی توانند برقرار کنند.

بیشترین حرفی که از جانب افراد آگاهتر و پیشروتر در میان این کارگران به گوش می رسد اینست که چرا کسانی که خود را مدافع منافع کارگران می دانند پراکنده اند و نمی توانند با هم متحد شوند؟ چرا هر تشکلی به دنبال منافع گروه خود است؟ پشت این نارضایتی از پراکندگی و جدایی نیروهای مدافع جنبش کارگری، پشت این تمایل به اتحاد مبارزاتی، انگیزه ها و احساسات خوب و ارزشمند طبقاتی قرار دارد. سرچشمه این تمایلات را می توان در نیاز عینی طبقه کارگر به مبارزه متحد جستجو کرد که در شعار قدیمی ما یعنی “کارگر متحد همه چیز، کارگر متفرق هیچ چیز” بیان می شود. اما محدود کردن ریشه اشکالات موجود به این مساله و ندیدن موانع عمده ای که سد راه مان شده، به هیچ وجه راهگشا نیست.

اگر چه این نوع محدود کردن صورت مسئله و ندیدن موانع عمده ی پیش پا، از جانب کارگرانی که هنوز به خودآگاهی طبقاتی دست نیافته و به پیچیدگی های مسیر مبارزه طبقاتی آگاه نیستند، طبیعی و موجه است. اما چنگ انداختن عناصر آگاه و پیشرو طبقه کارگر به بحث “سکتاریسم و پراکندگی و انحصار طلبی” و ترسیم راه حل بر این پایه، به هیچ وجه قابل توجیه نیست. متاسفانه طرح ها و بحثهایی که امروز در مواجهه با بن بست موجود از سوی بخشی از ما فعالین به عنوان راه حل ارائه می شود، در همین محدوده قرار دارد. بنابراین نه فقط دردی را دوا نمی کند بلکه ذهن ها را فلج می کند و گام ها به عقب می کشاند.

به طور مشخص، طرحی که تحت عنوان “شورای همکاری” از سوی “اتحاد کمیته های کارگری” به میان گذاشته شد و همه تشکلها و فعالین جنبش کارگری را به اتحاد عمل حول مبرمترین مسائل و معضلات جنبش کارگری فراخواند، چنین خصوصیتی دارد و نتیجه ای بهتر از آنچه گفتیم در پی نخواهد داشت.

 روشن است که بحث بر سر ضروری و مفید بودن همکاری ها و اتحاد عمل های مبارزاتی در سطوح مختلف جنبش کارگری و میان نیروهای سیاسی فعال در این جنبش نیست. در این زمینه تا به حال تلاشهای بسیاری صورت گرفته و بیش از اینها باید صورت گیرد. بحث بر سر اینست که هیچ اتحاد عمل و هیچ همکاری نمی تواند و نباید جایگزین تشکل های حیاتی برای سازماندهی انقلاب اجتماعی تحت رهبری طبقه کارگر شود. و همچنین هیچ درجه از مبارزات اقتصادی نمی تواند جایگزین مبارزه سیاسی طبقه کارگر شود. هر تشکلی که بر پایه سیاست زدائی تشکیل شود علیرغم نیاتش از همین امروز راه را برای نفوذ سیاست هائی که پشتوانه حکومتی و جهانی دارند، باز می کند.

فراخوان شورای همکاری با پاسخ مثبت تشکل هایی مانند “کمیته هماهنگی”، “کمیته پیگیری”، “انجمن فرهنگی، حمایتی کارگران” و “جمعی از دانشجویان دانشگاه های تهران” روبرو شد. متن فراخوان اولیه “اتحاد کمیته های کارگری(مورخ ۱۱-۱۰-۱۳۸۵) و دعوت نامه دوم که به امضای ۵ تشکل منتشر شده (مورخ ۲۷-۱۱-۱۳۸۵)  به خوبی نشان می دهد که “این در کماکان بر پاشنه سابق خواهد چرخید”. فراخوان اولیه با طرح این نکته که فعلا جای پرداختن به علل ناکامی تاکنونی تشکل هایی مانند “کمیته هماهنگی”، “پیگیری” و “اتحاد کمیته های کارگری” نیست، آب پاکی را روی دست همه می ریزد. یعنی دقیقا از پرداختن به مساله ای طفره می رود که به ناگزیر باید پایه و اساس هر بحث جدی و راهگشا برای تصحیح و ادامه راه باشد. جالب است که بعضی نیروهای سیاسی، بی توجه به این اشکال اساسی به استقبال این فراخوان شتافته اند. مقاله نویسان نشریه “بارو” که این روزها به  شعار “اول تشکیلات، بعد سیاست!” دل بسته اند، ضعف ها و نواقص ذاتی این طرح را عین روشن بینی و راهگشایی جلوه می دهند. نشریه “جهان امروز” نیز با تبدیل شعار لنینی “تهور، تهور و باز هم تهور” به “تشکل، تشکل و باز هم تشکل” به تقدیس طرح شورای همکاری برخاسته است. (رجوع کنید به جهان امروز شماره ۱۸۴، مقاله “گامی مهم…” به قلم بهرام رحمانی) این نوع رویکردها که معنایی جز وارونه دیدن مبرمترین مسائل و معضلات جنبش کارگری ندارد نتیجه ای جز به عقب انداختن بحث و جدل های نظری ضروری برای قد علم کردن جنبش طبقه کارگر و دستیابی به راه حل های واقعی برای سازماندهی یک جنبش ریشه دار سیاسی انقلابی ببار نخواهد آورد.

آنچه از پشت طرح شورای همکاری خودنمایی می کند، پرهیز از سیاست است و گریز از بحث  و جدل های اساسی. جارو کردن مسائل مورد مشاجره به زیر فرش است و گرایش به نوعی سیاست “همه با همی” درون جنبش کارگری و میان تشکل های موجود. اتفاقی نیست که پاراگراف های آغازین “دعوت به اتحاد عمل” در مورد اوضاع جهان سرمایه و سرمایه داری، موقعیت استثمار و فلاکت کارگران، و بالاخره وضعیت اعتراضات و مبارزات کارگری، عام و نامشخص از آب درآمده است. آنقدر عام و نامشخص که می توان آن را در هر دورانی و درباره کارگران هر کشوری مورد استفاده قرار داد! اتفاقی نیست که طرفداران اتحاد عمل و “همه با هم” از بحث و جدل با فعالینی که این نظرات و طرح ها و اهداف را نادرست می دانند گریزانند و این جور کارها را مایه دردسر می دانند.

عامل مهم دیگری که همزمان با همین “دوره بن بست” به ظهور رسیده، “سندیکای کارگران شرکت واحد” است. تجربه سازماندهی یک تشکل کارگری مستقل از حکومت که موفق به جلب پشتیبانی بخش قابل توجهی از کارگران یک رشته خدماتی تاثیر گذار بر حیات جامعه شهری شد و با اعلام اعتصاب، دولت سرمایه دار را بر سر مطالبات حق طلبانه اش به مصاف طلبید، در این روزها به کانون توجه فعالین تشکل های مورد بحث تبدیل شده است. مشکل اینجاست که ارزیابی و جمعبندی از این تجربه مهم بر اساس دیدگاه و گرایشی صورت می گیرد که مستعد غرق شدن در جنبش خودبخودی و قانونی گرائی و به فراموشی سپردن ضرورت در پیش گرفتن سیاست انقلابی و ایجاد تشکل های رزمنده متنوع طبقه کارگر است. در بین جریاناتی که به شکل های مختلف توافق خود را با طرح “شورای همکاری” اعلام کرده اند، گرایشی قوی وجود دارد که تجربه تشکل سندیکای شرکت واحد را به “چراغ راهنمای” جنبش کارگری و فعالین آگاه و پیشرو طبقه کارگر در شرایط کنونی تبدیل کند. از زبان اینان بسیار می شنویم که “سندیکا، راه را نشان داد”. بعضی ها در برداشت غلوآمیز خود از این تجربه تا آنجا پیش می روند که می گویند همین تجربه را باید در رشته های مختلف صنعتی و خدماتی تکرار کرد و در نهایت کنفدراسیون یا تشکل فراگیر و واحد سندیکایی را در سطح کشوری ایجاد کرد و زمانی که چنین شود، نظام و دولت سرمایه داری به واقع در سراشیب سقوط قرار خواهد گرفت. در این میان، آنچه کمتر مورد توجه و بررسی قرار می گیرد اولا، سیاست حاکم بر رهبری سندیکاست که از همان ابتدا مقدار زیادی امتیاز دادن به ایدئولوژی رژیم حاکم و به سیاست های دولت در آن موجود بود. دوم، دلایل ضربه پذیر بودن سندیکای کارگران شرکت واحد در مقابل حملات حکومت، پراکنده و محدود شدن نیروهای فعال آن و عقب نشستن بخش مهمی از حامیان اولیه سندیکا در صفوف کارگران شرکت واحد است. تنها نکته ای که جریانات ستایشگر جنبش خودبخودی به عنوان یک دلیل مهم شکست اعتصاب شرکت واحد و سرکوب رهبران سندیکا و کارگران اعتصابی روی آن انگشت می گذارند، “تنها گذاشتن” این مبارزه از سوی بقیه بخشهای طبقه کارگر و “عکس العمل ناکافی” فعالین و نیروهای مدافع طبقه کارگر است. این نوع دلیل تراشی چون بر پایه مادی محکمی استوار نیست و دلایل متعدد واقعی را از نظر دور می دارد، بیشتر حالت سرزنش بخشهای دیگر طبقه را به خود می گیرد یا به نوعی “عذاب وجدان” فعالین آگاه را بیان می کند. در حالیکه اگر این اعتصاب از خط قانونیگرائی، که متاسفانه از سوی برخی ها  “راز موفقیت” سندیکا محسوب می شود، دور می شد، می توانست یک اعتصاب فلج کننده را به رژیم تحمیل کند.

بدون آن که بخواهیم نگاهی بدبینانه به رویکرد تشکل های مورد بحث به تجربه سندیکای واحد داشته باشیم و یا با حدس و گمان، آنچه در پس کله شان می گذرد را ردیابی کنیم، باید بگوییم که اینان به درس آموزی از تجربه سندیکا مشغول نیستند! بلکه سعی می کنند از آن تجربه، توجیه و دلیلی برای حقانیت بخشیدن به ایده ها و جهت گیری ها و طرح های عملی نادرست خود فراهم کنند.

جمعبندی مدون و منظم از تجربه سندیکا که در مقاله “بیراهه تشکل توده ای” به قلم امیر پیام (مورخ اکتبر ۲۰۰۶ یا ۸ آبان ۱۳۸۵)آمده را می توان حرف دل و بیان جهت گیری بسیاری از مدافعان طرح “شورای همکاری” نیز دانست. حتی اگر امیر پیام در مقاله خود به نقد بخشی از همین مدافعان برخاسته باشد. حتی اگر خیلی از همین ها هرگونه پیوند نظری خود با امیر پیام را انکار کنند.

به طور خلاصه اینان گرایش به “غیر سیاسی کردن” تشکل های در برگیرنده کارگران دارند. گرایش به رقیق کردن چارچوب مواضع و شعارهای این تشکل ها دارند. گرایش به هر چه علنی و قانونی کردن فعالیت این تشکل ها دارند تا انگیزه و علاقه و جرات بیشتری در توده کارگران برای پیوستن به آنها ایجاد شود و تشکل های واقعا توده ای و فراگیر به وجود آید. امیر پیام، این رقیق کردن را به صورت سیال بودن مواضع تشکل کارگری فرموله کرده است. او می گوید که هر چه توده کارگران در مجمع عمومی تصمیم گرفتند به موضع تشکل تبدیل می شود. آیا کسی شک دارد که گرایش خودبخودی عمومی در بین توده کارگران به علت ایدئولوژی و فرهنگ و سیاست حاکم بر کل جامعه، و سرکوبگری رژیم، و ناآگاهی طبقاتی، پرهیز از مبارزه سیاسی و در افتادن با قدرت سیاسی حاکم است؟ آیا “تصمیمات” مجمع عمومی، پیشاپیش تحت فشار اهرم های قدرتمند سیاسی و ایدئولوژیک در جایی دیگر گرفته نمی شود؟ حالا یک احتمال دیگر را در نظر بگیرید. اگر توده کارگران در مجمع عمومی خود تصمیم به “مبارزه ای تندروانه” گرفتند چه؟ اگر تمایل عمومی آنان مثل مورد سندیکای شرکت واحد این بود که از طرح اعتصاب رهبران خود پشتیبانی کنند چه؟ مگر نه اینست که از دیدگاه امیر پیام، سندیکا در نتیجه این اعتصاب زیر ضرب رفت و نیرویش تضعیف و پراکنده شد؟ قاعدتا از نظر تمامی جریاناتی که “اول تشکل، بعد سیاست” را مطرح می کنند و نفس ایجاد تشکل برایشان اهمیت دارد، این یک تصمیم گیری زیانبار بوده است.

روشن است که اینها نتیجه منطقی دیدگاه ها و نظرات جریانات و افراد مورد بحث در مورد تجربه سندیکا و اعتصاب شرکت واحد است، و نه نظر و نتیجه گیری ما. معیار ما برای ارزیابی از این تجربه، در درجه اول سیاست حاکم بر سندیکا و آن اعتصاب است. از این زاویه است که در عین دفاع از سندیکا و اعتصاب کارگران شرکت واحد و محکوم کردن سیاستهای سرکوبگرانه و ضد کارگری حکومت در قبال رهبران و فعالین آن، به نقد صریح کاستی های سیاسی، محدودیت شعارها و تبلیغ مواضع توهم آفرین از سوی رهبری سندیکا در مورد نهادها و ایدئولوژی حکومتی می پردازیم. آیا مدافعان “شورای همکاری” چنین رویکرد نقادانه ای را در آینده در مورد هر جریان و تشکل کارگری مجاز خواهند شمرد؟ آیا گرایش به رقیق کردن سیاست، و سر و سامان دادن به وحدت عمل و ائتلافات مبارزاتی بر پایه کوچکترین مخرج مشترک، این اجازه را به آنان خواهد داد که معیارهای رادیکال و رزمنده صحیح و ضروری را در نقد سیاستهای نادرست و سازشکارانه و توهم آفرین از جانب هر تشکل و نیرو و شخصیت کارگری که باشد به کار بگیرند؟ جواب این پرسش ها را در فعالیت های مهمی که در پیش است و مشخصا در جریان سازماندهی فعالیت های مربوط به اول ماه مه سال آینده خواهیم گرفت.

اگر چه طراحان “شورای همکاری”، اولین گام را نزدیک کردن نیروهای فعال جنبش کارگری در جریان اتحاد عمل بر سر مبرمترین مسائل و معضلات این جنبش تعیین کرده اند، اما روشن است که بخش قابل توجهی از مدافعان این طرح هدف دراز مدت خود را کمک به عملی کردن ایده تشکل مستقل توده ای کارگران می دانند. تاکنون بر سر این هدف، مبارزه و بحث و جدل کافی و همه جانبه ای صورت نگرفته است. مبارزاتی که طی چند ساله اخیر میان گرایشات مختلف درون کمیته هماهنگی، کمیته هماهنگی و اتحاد کمیته های کارگری انجام شده، فقط جوانب معینی از مساله را مورد توجه قرار داده است. حتی در این زمینه نیز اشکالات دیدگاهی و خط سیاسی تاثیر گذاشته و لبه انتقاد از برخی گرایشات آشکارا اکونومیستی و رفرمیستی را کند کرده است. برای مثال می توانید به انتقاداتی به نظرات محسن حکیمی و همفکرانش از سوی برخی جریانات دیگر صورت گرفته نگاه کنید و همسویی ها و نقاط اشتراک مهمی را میان ناقدان و نقد شدگان ببینید. با وجود این، از لابلای مقالات انتقادی که اخیرا درباره نظرات و گرایشات نشریه “بارو” و فراخوان “اتحاد کمیته های کارگری” برای ایجاد شورای همکاری منتشر شده نکات قابل تاملی به چشم می خورد که می باید مورد توجه همه ما قرار گیرد. اشاره ما مشخصا به مقاله ای از امیر پیام که پیشتر ذکر کردیم و نیز مقاله “موانع ذهنی ایجاد تشکل کارگری – نامه سر گشاده به اتحاد کمیته های کارگری ” از گروه کمونیستی آذرخش (مورخ ۵ دی ۱۳۸۵) است. هر دو این مقالات حامل پاره ای نظرات التقاطی و نادرست اند و به ویژه در زمینه مسائل کلان و تعیین کننده انقلاب پرولتری نظیر سوسیالیسم، کسب قدرت سیاسی، حزب پیشاهنگ و امثالهم دیدگاه های مغشوشی ارائه می دهند. اما، هنگام برشمردن عوامل عینی و ذهنی گوناگونی که مانع ایجاد تشکل مستقل توده ای کارگران در ایران شده به نکات مهمی اشاره دارند. در این میان، از دو عامل مهم یاد شده است. اما این عوامل به حد کافی مورد توجه و تشریح قرار نگرفته، و نتایج لازم از آنها گرفته نشده است. یکم، عامل سرکوب دولتی و استبداد دیرینه حاکم. دوم، عقب ماندگی صنعتی و اقتصادی و فرهنگی کشور که سطوح بس ناموزون آگاهی و تشکل پذیری را در میان کارگران به وجود می آورد و به پراکندگی ذهنی و مبارزاتی آنان دامن می زند.

نتیجه ای که از همین دو عامل مهم باید گرفت که بسیاری از فعالین و مبارزان مدافع طبقه کارگر منجمله نویسندگان مقالات مورد بحث نمی گیرند اینست که عموما در دوران های طولانی حاکمیت طبقات ارتجاعی و مستبد، ایجاد تشکلات مستقل کارگری که خصلت توده ای و فراگیر و باز داشته و واقعا مبارزه جو باشند و مقاومت و مطالبات و منافع طبقه کارگر را نمایندگی کنند ناممکن است. چنین تشکلات فراگیر و گسترده ای را فقط به نسبتی که اوضاع برای فعالیت باز و گسترده مساعد می شود، بخصوص هنگام اوج گیری بحران انقلابی و از هم گسیختن سلطه سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی طبقات استثمارگر می توان ایجاد کرد.

 از سوی دیگر، عامل دوم که به شرایط عینی عقب مانده مربوط می شود اساسا در نتیجه یک انقلاب اجتماعی به شکلی ریشه ای و پایدار تغییر خواهد یافت. اما این واقعیت باعث نمی شود که به گونه ای جبرگرایانه و انفعالی، تلاش برای سامان دهی اتحاد صفوف طبقه کارگر و متشکل کردن بخشهای مختلف طبقه را بی ثمر و محکوم به شکست بدانیم. اتفاقا، کلید این متحد و متشکل کردن، سیاست است.

برخلاف تصور اکونومیستی رایج، عامل اتحاد توده های کارگر در رشته های گوناگون، چسبیدن به شعارها و مطالبات حداقل و ملموس و مشترک اقتصادی ـ رفاهی نیست. بلکه متصل کردن نارضایتی ها و مقاومت های بیشمار و پراکنده به یک عامل اساسی مشترک، یعنی قدرت سیاسی حاکم، است. این کار در گرو طرح مستقیم مسائل سیاسی، پیشبرد افشاگری های همه جانبه سیاسی از دولت طبقات حاکم، در میان صفوف طبقه کارگر است. این کار در گرو آگاه کردن کارگران به شکل های گوناگون ستمگری و استثمار که علیه قشرها و طبقات مختلف مردم اعمال می شود و برانگیختن آنان به پشتیبانی از همه محرومان و ستمدیدگان جامعه از جایگاه طبقه رهبری کننده انقلاب و دگرگون کننده نظم موجود است. با این حساب، آیا گرایشاتی که پرهیز از سیاست را آشکارا یا به شکل خجالتی تبلیغ می کنند قادر به متحد و متشکل کردن صفوف طبقه کارگر در مسیر انقلاب اجتماعی هستند؟ آیا ناکامی و بن بست این گرایشات به همین اشکال پایه ای مربوط نمی شود؟

بگذارید برای لحظه ای این مسائل اساسی را کنار بگذاریم و به شیوه طراحان و علاقمندان “شورای همکاری” از اتحاد عمل بر سر “مبرمترین مسائل و معضلات جنبش کارگری” (یا در واقع، ملموس ترین و روزمره ترین مسائل جنبش خودبخودی کارگران) شروع کنیم. حتی برای چنین اتحاد عملی نیز نیاز به تدوین یک پلاتفرم مشترک است. و این چیزی نیست که بدون مبارزه و بحث و جدل کافی و ضروری به دست آید. اگر کسی فکر می کند که با طرح یک رشته مواضع عام مشترک و اجتناب از “زیادی سیاسی شدن” یا “زیادی ایدئولوژیک شدن” اتحاد عمل ها و تشکل ها واقعا می توان از سیاست پرهیز کرد، دچار اشتباه محض شده است. چنین تلاشی فقط به معنی هموار کردن راه غلبه سیاست معینی بر اتحاد عمل ها و شوراهای همکاری است: سیاست بورژوایی! محدود کردن شعارها به یک رشته خواسته های اقتصادی ـ صنفی ـ رفاهی و یا موارد محدودی از ابراز نارضایتی نسبت به سرکوب های دولتی، در را برای وارد شدن سیاست های مرتبط با نهادهای “کارگری” حکومتی به این اتحاد عمل باز می گذارد. این “بی سیاستی”، راه کوتاه آمدن در مقابل شعارهای تحمیق کننده مذهبی و تقویت ایدئولوژی طبقه استثمارگر حاکم در بین توده کارگران را تحت عناوین “تاکتیکی” باز می کند. پرهیز از اتخاذ مواضع مشخص، راه دنباله روی یا تبلیغ آشکار نهادهای “کارگری” امپریالیستی نظیر “سازمان بین المللی کار” ( ILO ) را درون جنبش کارگری می گشاید. و بدون تعارف بگوییم، در شرایط حساسی که در آن به سر می بریم، این گرایش را تقویت می کند که در محافل جهانی خود را به عنوان سخنگویان “چارچوب پذیر” و سر به راه جنبش کارگری ایران معرفی کنیم. آیا اینهاست آرمانی که به دنبالش هستیم و منافع و دورنمایی که برای تحقق آن مبارزه می کنیم؟

امروز بطور عاجل نیاز به یک جنبش سیاسی توده ای کارگری است. بدون چنین جنبشی نمی توان حتیمبارزات مطالباتی کارگران سراسر ایران را متحدانه و با یک آماج پیش برد. گام اول در راه اندازی چنین جنبشی، روشن کردن چارچوبه های سیاسی حداقل آن با توجه به اوضاعی است که جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا شاخ در شاخ شده اند و هر یک می خواهند توده های مردم ناراضی اعم از کارگران و زنان را به دنبالچه سیاست های خود تبدیل کنند. هر اتحادی برای اینکه استقلال سیاسی خود را تضمین کند باید چنین چارچوب سیاسی روشنی را برای خود ترسیم کند. این جنبش نه تنها باید مستقل از قطب های قدرت باشد بلکه خود تبدیل به یک قطب سیاسی و الهام بخش در تلاطمات سیاسی جامعه شود.

پیشروی جنبش کمونیستی و متحول شدن جنبش کارگری ایران در گرو جبران عقب ماندگی ها و عقب نشینی هایی است که طی چندین و چند سال گذشته گریبان فعالین و مبارزان این جنبش را گرفته است.

 کافیست به تاریخ یک صد ساله اخیر نگاهی بیندازیم تا تفاوت آشکاری که در ذهنیت بخش بزرگی از نیروهای مبارز و فعال چپ پدید آمده را ببینیم. در سالهای ابتدای قرن بیستم، طبقه قلیل العده کارگر از حزب پیشاهنگ و تشکل های مختلفی برخوردار بود که با هدف و دورنمای کسب قدرت سیاسی و هموار کردن راه سوسیالیسم ایجاد شده بودند. چپ و راست زدن ها، و ناروشنی ها و انحرافات خاص آن مقطع تاریخی، بر بستر چنین هدف و دورنمایی بروز می یافت و با آن شاخص انقلابی محک می خورد. حتی در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که رفرمیسم حزب توده بر جنبش کارگری غلبه داشت، بخش بزرگی از طبقه کارگر ایران و فعالین چپ توقع کسب قدرت سیاسی و پیوستن به زنجیره کشورهای سوسیالیستی را داشتند و این دورنما برایشان بعید و محال به نظر نمی آمد. در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، کم نبود تعداد کارگرانی که همدوش کمونیستهای انقلابی به نقش طبقه خود در انقلاب و کسب قدرت سیاسی فکر می کردند و برای این هدف به دنبال راه چاره می گشتند. امروز بخش بزرگی از طبقه کارگر و جریانات مبارز چپ و کمونیست در این زمینه عقب نشینی ذهنی کرده اند. حتی وقتی که از سوسیالیسم و انقلاب حرف می زنند آن را به آینده ای دور و نامعلوم موکول می کنند و هر نوع تلاش برای جلوه گر شدن آن اهداف در مبارزات امروز را تخیلی و دور از واقع بینی و بدتر از همه در تضاد با “جنبش کارگری” قلمداد می کنند. حتی گاه به نظر می آید که پافشاری آنان بر انقلاب سوسیالیستی فردا (بی آنکه حرفی از دیکتاتوری پرولتاریا بزنند) فقط پوشش تن نمایی است بر تمایلات و سیاستهای اصلاح طلبانه امروزشان.

 برای رهایی از این وضعیت و پیشروی کردن، باید با نگاهی نو و انقلابی و پیشرو به “چه باید کرد” لنین رجوع کرد و دیدگاه لنینی از حزب و طبقه و چگونگی رهبری مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی را از زیر آوار در آورد، زنگار را از آن زدود و تر و تازه کرد. باید افق کسب قدرت سیاسی و دورنمای سوسیالیسم را به درون صفوف طبقه کارگر برد. باید این رویا و تلاش برای تحقق آن را احیاء کرد. در درجه اول پیشروان کمونیست هستند که در کوران مبارزات طبقاتی، سازماندهی انقلابی و تبادل نظر و جدل های نظری و جمعبندی های تاریخی، باید دیدگاه و روحیه و عمل کمرنگ شده انقلابی خود را دوباره باز یابند.