در دفاع از مائوتسه دون بخش دوم

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۶ دقیقه

 نشریه حقیقت ـ شماره ۴۲ آبان ۱۳۸۷

مقاله ی زیر به قلم سیامک پرتوی، برای اولین بار در سایت “سلام دموکرات” (۲۴ خرداد ۱۳۸۷) درج شد. این مقاله در جواب به حملات بینا داراب زند به مائوتسه دون نوشته شد. مقاله ی بینا داراب زند تحت عنوان “دموکراسی نوین مائو؛ رویزیونیسم ناب یا سوسیالیسم علمی” در ۱۹ فروردین در همان سایت منتشر شد. بخش اول مقاله سیامک پرتوی را در شماره ی ۴۰ حقیقت خواندید و اکنون بخش دوم آن را از نظر می گذرانید.

نگاهی به خط انقلاب دموکراتیک از ابتدا تا به انتها

مائو در سال ۱۹۲۶ در مقاله “تحلیل طبقات جامعه چین”، تحلیلی روشن از آرایش طبقاتی در چین ارائه می دهد و مشخصا در مورد طبقه رهبری کننده انقلاب می نویسد: «تعداد پرولتاریای صنعتی مدرن چین تقریبا به دو میلیون نفر می رسد. … پرولتاریای صنعتی چین با وصف اینکه قلیل العده است، نماینده نیروهای مولده جدید چین بوده و مترقی ترین طبقه چین مدرن را تشکیل می دهد و به نیروی رهبری کننده جنبش انقلابی چین بدل گشته است. …»  (1)

مائو در انتهای مقاله نتیجه می گیرد: «از آنچه در فوق گذشت، نتیجه می شود که کلیه همدستان امپریالیسم ـ دیکتاتورهای نظامی، بوروکراتها، بورژوازی کمپرادور و طبقه مالکان بزرگ ارضی و آن بخش مرتجع از روشنفکران وابسته به آنها ـ دشمنان ما هستند. پرولتاریای صنعتی نیروی رهبری کننده انقلاب ماست. تمام نیمه پرولتاریا و خرده بورژوازی نزدیکترین دوستان ما می باشند. در مورد بورژوازی متوسط متزلزل، جناح راست آن ممکن است به دشمنان ما و جناح چپ آن ممکن است به دوستان ما بدل گردد – لیکن ما باید در برابر این طبقه دائما هشیار و مراقب باشیم و نگذاریم که در صفوف ما اغتشاشی بر پا کنند.» (آثار منتخب مائو ـ جلد یک ـ تحلیل طبقات جامعه چین)

در همین جلد یک، ما با یک رشته از مهمترین آثار مائو در مورد جنگ داخلی اول با حکومت گومیندان و شکل گیری مناطق آزاد شده و حکومت سرخ مواجه می شویم که حرکت و عملی شدن تئوری “انقلاب دمکراتیک نوین” را در پراتیک نشان می دهد.

از آنجا که یکی از انتقادات داراب زند، “شرکت” مائو در جنگ ضد امپریالیسم ژاپن است، رجوع به جلد دوم منتخب آثار مائو را به خوانندگان حقیقت جو پیشنهاد می کنم. علاوه بر اثر “دمکراسی نوین”، چند اثر نظامی مشهور مائو، چگونگی ایجاد مناطق پایگاهی سرخ در جریان جنگ درازمدت، گسترش صفوف حزب کمونیست چین، “مسئله استقلال و عدم وابستگی در درون جبهه متحد” در این جلد است. در این جا نیز می توانیم به ورای “تئوری های خاکستری” گذر کرده و ببینیم که چگونه حزب کمونیست چین در جریان جنگ ضد ژاپنی رشد یافت و مناطق پایگاهی سرخ تحت حاکمیت خود را گسترش داد؛ چگونه گومیندان تضعیف شد و تعرض های ضد کمونیستی اش توسط حزب کمونیست در هم شکسته شد. مائو در مقاله “انقلاب چین و حزب کمونیست چین” تاکید می کند: «مرحله کنونی انقلاب چین مرحله گذار است که وظیفه آن عبارتست از پایان دادن به جامعه مستعمره، نیمه مستعمره و نیمه فئودالی و ایجاد کردن جامعه سوسیالیستی، این جریان انقلاب دمکراتیک نوین است. … این انقلاب دمکراتیک نوین با انقلاب های دمکراتیکی که در کشورهای آمریکا و اروپا بوقوع پیوستند، خیلی فرق دارد؛ این انقلاب دیکتاتوری بورژوازی را به وجود نمی آورد بلکه دیکتاتوری جبهه متحدی که از طبقات انقلابی تشکیل شده و تحت رهبری پرولتاریا قرار دارد، به وجود می آورد.» (جلد دوم ـ انقلاب چین و حزب کمونیست چین ـ دسامبر ۱۹۳۹)

سون یاتسن و چیانکایچک

داراب زند می نویسد: «هر کس که مانیفست حزب کمونیست را خوانده باشد می داند که تحلیل مارکسیستی از نقش بورژوازی در تاریخ تکامل بشری، نقشی بغایت انقلابی است. اما کدام بورژوازی؟ بورژوازی ای که در کشورهای عقب افتاده با وابستگی به بازارهای سنتی است و تمام تار و پودش به بازار محلی از یکطرف و به تولید استاد کار صنعت دستی از طرف دیگر گره خورده است؟ بورژوازی ای که در تشکیل انحصارات و نفوذ امپریالیسم مرگ خود را می بیند و در مقابله ی مرگ و زندگی با آنان قرار دارد؟ آیا این بورژوازی ایکه مائو به علت “ضد امپریالیست” بودنش آن را به “انقلابی” متصف می کند قرار است که روابط و مناسبات فئودالی را به صورت انقلابی در هم ریزد؟ متاسفانه بنظر می آید که تمایلات ناسیونالیستی ای که مائو از دوران همکاری اش با دکتر سون یات سن به ارث برده چون یک عدسی عمل کرده و همه چیز را وارونه جلوه می دهد.»

اولا، همانطور که در بالا دیدیم مائو بورژوازی چین را به هیچوجه طبقه ای انقلابی نمی داند و در هیچ یک از آثارش چنین درکی را القاء نمی کند. بلکه صحبت او بر سر آن است که بخش هائی از این بورژوازی “در دوره های معین” و “تا درجه معین” ممکنست از انقلاب حمایت کنند. در همان نقل طولانی که داراب زند از “دمکراسی نوین” آورده، مائو در مورد نوع حمایت بورژوازی ملی چین از انقلاب، مثال انقلاب ۱۹۱۱ و “لشگر کشی به شمال” را می زند. انقلاب ۱۹۱۱ انقلابی شبیه انقلاب مشروطه ایران بود. منظور از “لشگرکشی به شمال” همکاری حزب کمونیست و حزب گومیندان (در سال ۱۹۲۵- ۱۹۲۴) برای مغلوب کردن مستبدین نظامی حاکم بر شمال بود. معیارهای حزب کمونیست چین برای اتحاد با گومیندان زمانی که زیر رهبری سون یاتسن بود، بسیار روشن و انقلابی بود. در آن زمان مائو رهبر حزب کمونیست نبود اما در عین حال که از این اتحاد عمل حمایت می کرد، دگردیسی گومیندان از یک حزب بورژوا دمکرات به یک حزب ارتجاعی را توضیح می داد: «در ۱۹۲۴ دکتر سون یاتسن با قبول پیشنهادات حزب کمونیست چین، نخستین کنگره ملی گومیندان را که در آن کمونیستها شرکت داشتند دعوت کرد، سه اصل سیاسی اساسی اتحاد با روسیه، همکاری با حزب کمونیست و پشتیبانی از دهقانان و کارگران را تدوین نمود، آکادمی نظامی حوان پو را تاسیس کرد و جبهه متحد ملی را مرکب از گومیندان، حزب کمونیست و همه قشرهای خلق تشکیل داد. نتیجه آن این شد که نیروهای ارتجاعی استان گوان دون در ۲۵ ـ ۱۹۲۴ نابود گردیدند … حکومت دیکتاتوری شمال شکست خورد و مبارزه خلق برای آزادی به مقیاسی که هرگز در تاریخ چین سابقه نداشت گسترش یافت. لکن در جریان پیشرفت لشگرکشی به شمال، در یک لحظه بحرانی در اواخر بهار و اوایل تابستان ۱۹۲۷ سیاست خائنانه و ارتجاعی مقامات گومیندان که مظهر آن “تصفیه حزب” و ترور خونین بود این جبهه متحدملی … و سیاست های انقلابی آنرا بر هم زد. متحدین دیروز یعنی حزب کمونیست چین و خلق چین اکنون به مثابه دشمن تلقی شدند، دشمنان دیروز یعنی امپریالیستها و فئودالها به مثابه متحد تلقی گردیدند. … از آن پس وحدت جای خود را به جنگ داخلی داد … » (تاریخ مسیر پر پیچ و خمی را می پیماید ـ درباره دولت ائتلافی ـ جلد سوم)

ستون فقرات “جبهه متحد” تحت رهبری حزب کمونیست چین را اتحاد کارگران و دهقانان فقیر و بی زمین تشکیل می داد و هر زمان دعوت بخش هائی از بورژوازی ملی به همکاری با روند انقلاب (انقلابی که تحت رهبری حزب کمونیست بود) ضروری و ممکن می شد، حزب کمونیست استقلال و هژمونی خود را از طریق ساختار حزب، ارتش سرخ، و تحکیم ستون فقرات جبهه متحد تامین می کرد. این روش در نهایت به کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا انجامید.

هر چند چین و بقیه کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره را نباید بطور یک به یک مقایسه کرد اما برای تفهیم بیشتر موضوع بهتر است از داراب زند سوال کنیم با معیارهای ایشان، در صورتی که در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ یک حزب کمونیست در فلسطین موجود بود باید چه رویکردی نسبت به سازمان آزادیبخش فلسطین اتخاذ می کرد؟ مبارزات کنگره ملی آفریقا و نلسون ماندلا تا قبل از بر چیده شدن آپارتاید در آفریقای جنوبی چه ماهیتی داشت؟ آیا اگر در این جنبش ها یک حزب کمونیست انقلابی موجود بود، نباید تلاش می کرد که بر مبنای سیاست انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری طبقه کارگر، این نیروها را متحد کند؟ آیا بدون اینکه چنین حزبی بطور مستقل دارای ارتش سرخ بوده و بدون اینکه توده های زحمتکش را زیر پرچم خود متحد کرده باشد می توانست این نیروها را بر طبق برنامه انقلاب دمکراتیک نوین متحد کند؟ کشورهای مستعمره به کنار، اگر در انگلستان یک حزب کمونیست انقلابی در پی سرنگونی امپریالیسم انگلستان و انجام یک انقلاب سوسیالیستی بود، نباید با خواستهای بورژوائی “ارتش جمهوریخواه ایرلند” موافقت کرده و اگر امکانش را داشت آن را در یک جبهه، تحت رهبری پرولتاریا و منطبق بر استراتژی انقلاب سوسیالیستی در انگلستان، متحد می کرد؟ اگر در ایران یک حزب کمونیست بود، در قبال جنبش ستارخان و باقرخان چه رویکردی باید اتخاذ می کرد؟ با حزب دمکرات کردستان به رهبری قاضی محمد چه می کرد؟ آیا سیاست حیدرخان برای متحد کردن جنبش جنگل درست بود؟ کجا به خطا رفت؟ اگر کمونیستها بجای حزب توده یک حزب کمونیست درست می کردند، آیا نباید یک جبهه گسترده (همانند حزب توده) تحت رهبری حزب براه می انداختند؟ چنین حزبی چه سیاستی باید در قبال فرقه دمکرات آذربایجان اتخاذ می کرد؟

هر چند امروز اوضاع ایران و آرایش طبقاتی آن بسیار متفاوت از آن زمان است، اما امروز هم در میان ملل تحت ستم ایران جریان های بورژوائی مترقی هستند یا می توانند سربلند کنند که رویکرد عام حزب کمونیست نسبت به آنان نه طرد و قرار دادنشان در رده “دشمنان” بلکه دعوت به اتحاد با طبقه کارگر برای سرنگونی جمهوری اسلامی و مقابله با امپریالیسم آمریکا باید باشد.

شک نیست که گرایشات سازشکار به ظاهر “کمونیست” می توانند از سیاست مارکسیستی “جبهه متحد تحت رهبری طبقه کارگر” برداشتهای دلبخواه و تفاسیر تسلیم طلبانه کنند. اما این مسئله در صحت و خصلت مارکسیستی و انقلابی تئوری و پراتیک انقلاب چین در این زمینه خدشه ای وارد نمی کند. تنها باعث گل آلود شدن آب می شود.

تاریخ تئوری انقلاب دمکراتیک

داراب زند می گوید، این انقلاب دمکراتیک از ابداعات مائو است. اما اینجا هم اشتباه می کند. این مسئله از زمان مارکس مطرح بود.

در ادبیات مارکسیستی، “انقلاب دمکراتیک” به انقلابات ضد فئودالی طبقه بورژوازی در اروپای قرن ۱۸ اطلاق می شود. انقلاب فرانسه نمونه کاملی از چنین انقلابی بود. در این انقلابات طبقه سرمایه دار که اقلیتی از جامعه بود به حاکمیت رسید و با پشتوانه قدرت سیاسی نظام اقتصادی و اجتماعی خود را غالب کرد. اینکه نمایندگان فکری بورژوازی از کدام بایگانی تاریخ این کلمه را به عاریت گرفتند اهمیت چندانی برای موضوع مورد بحث ما ندارد. همین قدر کافیست که بدانیم معنا و محتوایی ضد فئودالی دارد: ضد اقتصاد فئودالی، سیاست فئودالی و فرهنگ و ایدئولوژی فئودالی.

ضرورتی به نام انجام “انقلاب دمکراتیک” بعنوان پیش درآمد انقلاب سوسیالیستی، از زمان نضج گیری انقلاب در روسیه مطرح شد. مارکس و انگلس بر این باور بودند که انقلاب سوسیالیستی در وهله اول در کشورهائی که مرحله انقلاب دمکراتیک و غلبه سرمایه داری را از سر گذرانده اند به پیروزی خواهد رسید. اما با نضج انقلاب در روسیه ای که هنوز در آن سرمایه داری غلبه نیافته بود و جمعیت دهقانی بسیار بزرگی داشت، این باور زیر سوال رفت و همزمان این سوال مطرح شد که پس در چنین کشوری استراتژی سیاسی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم چیست؟ جواب به این مسئله طبعا بر دوش کمونیستهای روسیه افتاد. آنان باید راه انقلاب را در کشوری که هنوز ضرورت تحولات بورژوایی در مورد مسئله ارضی، مسئله ملی، مسئله استبداد سیاسی، مسئله زنان خودنمائی می کرد، ترسیم می کردند. کمونیستها باید به این سوال جواب می دادند که پرولتاریا و حزب سیاسی آن با کدام برنامه و چگونه می توانند قطب بندی و توازن قوای مساعدی در جامعه بوجود آورند تا انقلاب سوسیالیستی را به پیروزی برسانند. بلشویکها (به رهبری لنین) در ابتدا بر این باور بودند که روسیه با انجام یک “انقلاب دمکراتیک” می تواند بسرعت این مرحله را طی کرده و وارد فاز انقلاب سوسیالیستی شود. اما انجام انقلاب دمکراتیک را امر طبقه بورژوازی روسیه می دانستند و نقش پرولتاریا و “سوسیال دموکراسی” را نقشی “کمکی” می دیدند. این باور در جریان تکامل انقلاب روسیه، بخصوص پس از فوریه ۱۹۱۷، نادرستی خود را به لنین نشان داد و او به سرعت نتیجه گیری کرد که پرولتاریا باید بورژوازی را کنار زده، دهقانان را بر مبنای برنامه انقلاب ارضی متحد کرده قدرت را بگیرد و با پشتوانه قدرت سیاسی طبقه کارگر، مسائل انقلاب دمکراتیک را نیز حل کند. بدینسان، انقلاب ۱۹۱۷ بعنوان یک انقلاب سوسیالیستی به پیروزی رسید و اساسا حکومت دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار کرد. (۲)

مدل انقلاب روسیه اما معضل انقلاب در کشورهایی مانند چین و ایران و هند و غیره را حل نکرد. زیرا این کشورها علاوه بر اینکه دارای مقدار زیادی فئودالیسم بودند، زیر یوغ استعمار و امپریالیستم نیز بودند. در این کشورها مبارزات دمکراتیک بورژوایی با مبارزات ملی ضد خارجی عجین شده بود. رشد روابط سرمایه داری موجب پیدایش طبقه کارگر شده بود و کارگران نقش مهمی را در این مبارزات ایفا می کردند. دهقانان در حال طغیان علیه فئودالها بودند. و نیروهای ملی (شامل سرمایه داران و روشنفکران آزادیخواه) علیه استبداد فئودالی و استعمار وارد مبارزه شده بودند. جنبش کمونیستی بین المللی باید به ترسیم راه انقلاب برای طبقه کارگر این کشورها توجه خاص می کرد.

در سال ۱۹۲۰ کنگره دوم کمینترن پس از بحث درباره “مسئله ملی و مستعمراتی” تزهائی را درباره انقلاب در کشورهائی که هنوز ماقبل سرمایه داری بوده و یا مستعمره اند تصویب کرد. لنین در این کنگره گفت: «مهمترین نکته … در تزهای ما چیست؟ تفاوت میان ملل تحت ستم و ستمگر است. ما بر خلاف انترناسیونال دوم و دمکراسی بورژوائی بر این تفاوت تاکید می گذاریم. … امپریالیسم با این واقعیت مشخص می شود که کل جهان اکنون به شمار عظیمی از ملل تحت ستم و معدودی ملل ستمگر که بسیار ثروتمند بوده و به لحاظ نظامی بسیار قدرتمند هستند تقسیم می شود. … نکته عمده دوم در تزهای ما این است که در اوضاع کنونی جهان، پس از جنگ امپریالیستی، روابط متقابل میان دول، نظام جهانی دولتها، توسط مبارزه تعداد کمی از ملل امپریالیستی علیه جنبش شورایی و قدرتهای شورایی که روسیه شوروی در راس آن است، معین می شود. … سوم، مایلم بر روی مسئله جنبش بورژوا ـ دمکراتیک در کشورهای عقب مانده تاکید کنم. ما در مورد این مسئله که آیا به لحاظ اصولی و تئوریکی صحیح است اعلام کنیم که انترناسیونال کمونیستی و احزاب کمونیست موظفند از جنبش های بورژوا ـ دمکراتیک در کشورهای عقب مانده حمایت کنند، نتیجه بحثمان تصمیم گیری متفق القول بود که به جای صحبت در مورد جنبش های “بورژوا ـ دمکراتیک” در مورد جنبش ملی انقلابی صحبت کنیم. شک نیست که هر جنبش ملی فقط می تواند یک جنبش بورژوا ـ دمکراتیک باشد زیرا بخش بزرگ جمعیت کشورهای عقب مانده دهقانان هستند که نماینده روابط سرمایه داری بورژوایی می باشند. احزاب پرولتری، اگر و تا همان درجه که ظهورشان در این کشورها ممکن است، بدون داشتن یک رابطه مشخص با جنبش دهقانان، بدون حمایت عملی از آن، قادر به پیشبرد تاکتیکها و سیاست های کمونیستی نخواهند بود. هر فکری جز این اوتوپی ای بیش نیست.»

در مقابل تحلیل ها و تزهای لنین، نماینده بنگال از هندوستان به نام “روی” بر روی خصلت سازشکارانه و خائنانه بورژوازی ملی انگشت گذاشت. (۳) نتیجه گیری لنین پس از این بحثها اینطور است: «کمونیستها تا جایی از جنبش های آزادیخواهانه بورژوایی در این کشورها حمایت خواهند کرد که این جنبش ها واقعا انقلابی بوده و نمایندگانشان با کار ما در زمینه سازماندهی و تعلیم انقلابی دهقانان مخالفت نکنند.» (صورت جلسات کنگره دوم کمینترن به انگلیسی ـ این صورت جلسات در اینترنت قابل دسترس است).

لنین و بطور کلی انترناسیونال کمونیستی، امکان انقلاب سوسیالیستی در کشورهای “عقب مانده” را بعید و تنها در گرو کمک پرولتاریای “کشورهای دیگر” می دیدند. این گرایش بعد از لنین هم ادامه یافت. بطوری که کنگره کمینترن در سال ۱۹۲۸ کماکان می نویسد: «… امکان عینی برای طی راه رشد غیر سرمایه داری برای مستعمرات عقب مانده و امکان “تبدیل” انقلاب بورژوا دموکراتیک در مستعمرات مهم به انقلاب پرولتاریائی سوسیالیستی با کمک دیکتاتوری پرولتاریای پیروزمند در کشورهای دیگر وجود دارد.» (تزهای ششمین کنگره انترناسیونال کمونیستی ـ ۱۹۲۸ـ تاکیدات از ماست) (۴)

رشد مبارزه طبقاتی در کشورهای نیمه فئودالی و مستعمره مانند چین و هند و اندونزی و حتی مستعمره های اسپانیا و فرانسه در آفریقا، ماهیت غیر انقلابی بورژوازی ملی این کشورها و نمایندگان سیاسی آنان را کاملا هویدا کرده بود. این مسئله در چین که دارای یک حزب کمونیست بود عیان تر از هر جا نمایان شد. اما کمینترن کماکان بر سیاست های نادرست خود پافشاری می کرد و اصولا اعتمادی به اینکه در کشوری مانند چین – که دارای پرولتاریای صنعتی بسیار اندک و فئودالیسم گسترده بود انقلاب سوسیالیستی عملی باشد – نداشت. در سال ۱۹۲۷ گومیندان قیام کارگران شانگهای و کمونیستها را به شدت سرکوب کرد. پس از این تجربه تلخ بود که کمینترن سیاست خود را عوض کرد. تا پیش از این سرکوب، مائوتسه دون که هنوز جزء رهبران بالای حزب نبود، بر لزوم داشتن ارتشی مستقل از گومیندان تاکید می کرد و در مورد وضعیت شکننده نیروهای حزب کمونیست در مقابل چرخش های خائنانه گومیندان هشدار می داد. اما رهبران حزب که به کمینترن نزدیک بودند، نه تنها به ارزیابی های مائو گوش نمی دادند بلکه او را به حاشیه می راندند. وقایع خونین ۱۹۲۷ در چین، کمینترن را وادار به تجدید نظر در تحلیل ها و سیاست های خود نسبت به اتحاد کمونیستها با گومیندان کرد. اما کماکان بر همکاری با “جناح چپ” گومیندان پافشاری می کرد. نقل نامه ای از مائوتسه دون اختلاف فاز میان مائو با سیاست های رهبری حزب کمونیست چین و استالین ـ کمینترن را آشکار می کند. او در “نامه ای از هونان به کمیته مرکزی” (۲۰ اوت ۱۹۲۷) می نویسد: «… رفیقی به هونان آمده که می گوید انترناسیونال رهنمودهای جدیدی داده مبنی بر اینکه در چین سوویت های کارگران، دهقانان، سربازان باید فورا برقرار شوند. با شنیدن این خبر با خوشحالی از جا پریدم. بطور عینی، اوضاع چین مدتهای مدیدی است که به سطح ۱۹۱۷ رسیده است در حالی که همه معتقد بودند ما هنوز در ۱۹۰۵ هستیم. این یک اشتباه بسیار بزرگ بوده است.» (نامه ای از هونان به کمیته مرکزی- جلد سوم از مجموعه آثار “مائو ـ در راه قدرت” ـ جمع آوری شده توسط دانشگاه هاروارد به ویراستاری استوارت ـ ایست گیت بوک ـ ۱۹۹۵) (منظور انقلاب های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه است)

البته خوشحالی مائو بی پایه بود زیرا رهنمود کمینترن صرفا این بود که “ایده سوویت” (شورا) را در میان توده ها تبلیغ کنید! در هر حال مائو بر تحلیل طبقاتی از جامعه چین که در سال ۱۹۲۶ ارائه داده بود پافشاری کرد و افزون بر آن در سال ۱۹۲۷ اعلام کرد “قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید”. او استراتژی بسیج دهقانان فقیر و بی زمین حول برنامه انقلاب ارضی و جنگ های چریکی را اتخاذ کرد. در سال ۱۹۳۱ اولین “جمهوری شورائی چین” در منطقه وسیع و پرجمعیت جیانگسی برقرار شد.

به این ترتیب مائوتسه دون با جمعبندی از تجارب چین، تئوری های کمونیستی صحیح تری را در ارتباط با انقلاب در کشورهای “عقب مانده” تدوین کرد که به دمکراسی نوین یا انقلاب دمکراتیک نوین مشهور است. او بر رهبری پرولتاریای چین بر این انقلاب تاکید کرد در حالیکه تزهای کمینترن انقلاب سوسیالیستی در کشورهای “عقب مانده” را تنها در صورت پیروزی پرولتاریا در “کشورهای دیگر” (غیر “عقب مانده”) ممکن می دانست. مائو با تحلیل از جامعه چین تاکید کرد پرولتاریای چین به اندازه کافی قدرت رهبری انقلاب را داراست و انقلاب دمکراتیک نوین، تحت رهبری پرولتاریا، برای آن است که وظایف بورژوایی بجای مانده از عصر ماقبل سرمایه داری را انجام دهد بدون آنکه منجر به قدرت گیری طبقه بورژوازی شود. “نوین” بودن این انقلاب دمکراتیک دقیقا در همین نکته است: ماهیت قدرت دولتی که پس از پیروزی مستقر می شود. “نوین” بودن آن در رهبری پرولتری اش است. “نوین” بودن آن در طی سریع تحولات دمکراتیک و گذر به سوسیالیسم است.

حزب کمونیست چین، هر رویکرد و سیاستی را نسبت به گرایشات مختلف بورژوازی چین، بر پایه قدرت سیاسی و نظامی خود اتخاذ می کرد؛ قدرتی که راز آن موفقیت بی نظیر در متحد کردن دهقانان (بخصوص دهقانان فقیر و بی زمین) بود. بر پایه این قدرت و با اتکاء به آن، استقلال طبقه کارگر در هر مانور سیاسی که برای پیشرفت انقلاب لازم بود، تضمین می شد. مشخصا حزب کمونیست چین برای شکست دادن ارتش ژاپن که به چین حمله کرده بود، خط مشی ایجاد جبهه متحد ملی برای مقاومت علیه ژاپن را پیش گذاشت و هدف آن را نیز برقراری جمهوری دمکراتیک نوین تعیین کرد. مائو خاطر نشان کرد: «پس از هجوم تجاوزکاران ژاپنی … حزب کمونیست چین در سال ۱۹۳۳ به همه نیروهای گومیندان که در آن موقع پایگاه های انقلابی و ارتش سرخ را مورد حمله قرار می دادند پیشنهاد کرد که برای تسهیل مقاومت مشترک در برابر ژاپن موافقت نامه ای درباره آتش بس منعقد شود؛ این پیشنهاد مشروط به سه شرط بود: حملات متوقف گردد؛ به خلق حقوق دمکراتیک اعطا شود و خلق مسلح گردد. اما مقامات گومیندان این پیشنهاد را رد کردند…» (ص ۳۱۸ جلد سوم از آثار منتخب مائو)

اما حزب کمونیست چین با اتکاء به ارتش سرخ خود و مناطق پایگاهی سرخ که قدرت مشترک کارگران و دهقانان در آنها برقرار بود، این خط مشی را پیاده کرده در صفوف گومیندان نیز انشعاب انداختند. به طوری که برخی از افسران و واحدهای نظامی آن از چیانکایچک انشعاب کرده و با کمونیستها متحد شدند. مائو، زمانی که حزب کمونیست چین قوای بورژوازی چین و قدرت های امپریالیستی را درهم شکسته و در آستانه کسب قدرت سراسری ایستاد، در گزارش به دومین پلنوم هفتمین دوره کمیته مرکزی، می گوید: «ما باید با تمام وجود به طبقه کارگر تکیه کنیم، سایر توده های زحمتکش را با خود متحد سازیم، روشنفکران را به سوی خود بکشیم و عناصر بورژوازی ملی و نمایندگان آنها را که می توانند با ما همکاری کنند به تعداد هر چه بیشتر به طرف خود جلب کنیم یا آنها را به بیطرفی بکشانیم تا آنکه بتوانیم علیه امپریالیستها، گومیندان و بورژوازی بوروکراتیک به مبارزه ای مصممانه دست زنیم و قدم به قدم بر این دشمنان چیره شویم.» (ص ۵۲۳ جلد ۴ منتخب آثار مائو)

و چنین نیز کردند.

در همین گزارش مائو در تشریح وضعیت چین می گوید: «کشاورزی و پیشه وری پراکنده و انفرادی که ۹۰ درصد ارزش کل تولید اقتصاد ملی را تشکیل می دهد، ممکن است و باید در تکامل خود محتاطانه، تدریجی ولی فعالانه بسوی مدرنیزه و کلکتیویزه شدن هدایت شوند؛ این نظر که می توان آنها را به حال خود واگذاشت خطاست. از این جهت باید کئوپراتیوهای تولید، مصرف و اعتبار را تشکیل داد و ارگان های رهبری آنها را در مقیاس تمام کشور، … بوجود آورد.» (ص ۵۳۰ جلد ۴)

طی ۲۲ سال جنگ درازمدت نه تنها وضعیت اقتصادی مردم چین بدتر نشد بلکه تحولات دمکراتیک نوین اساسا به انجام رسید.(۵) با این وصف همان طور که مائو می گوید، چین کشوری بود با اقتصاد پراکنده و سطح بسیار پائین اجتماعی شدن تولید. تولید، تنها در بخش های کوچکی از صنعت در شهرهای بزرگ، اجتماعی شده بود. با این وصف چین به دلیل استقرار دولت پرولتری می توانست، با دامن زدن به شور و شوق دهقانان فقیر وبی زمین، گام به گام سطوح مختلف مالکیت اجتماعی را برقرار کند و بر این اساس، تولید پراکنده کشاورزی و پیشه وری را تبدیل به تولید اجتماعی کند. کامل شدن انقلاب ارضی در جریان انقلاب دموکراتیک چین پیروزی بزرگی بود و نقش معینی را در توسعه اقتصاد چین بازی کرد، چشم انداز دهقانان را گسترش داد، آنان را تبدیل به متحدین طبقه کارگر و حزب کمونیست کرد. اما اگر اشتراکی کردن مالکیت در کشاورزی و جمعی کردن تولید، بلافاصله پس از تمام شدن انقلاب ارضی شروع نمی شد، سرمایه داری در چین غلبه می کرد. بر سر این “گذر” مبارزه دو خط مهمی در درون حزب کمونیست چین در گرفت. لیوشائوچی که صدر حزب بود بر “تحکیم انقلاب دمکراتیک” تاکید می گذاشت و سوسیالیستی کردن کشاورزی را زودرس می خواند. در مقابل مائو تاکید می کرد “زمین به کشتگر” اساس روابط فئودالی را از بین برده است اما اساس روابط سرمایه داری را از بین نبرده است. جمله معروف مائو که “تقسیم زمین کار مهمی نیست. ناپلئون هم اینکار را کرد” متعلق به این دوره است. در سال ۱۹۵۳ مائو در صحبت در مورد “خط عمومی حزب کمونیست در دوران گذار” گفت: «پس از پیروزی انقلاب دمکراتیک، برخی توقف می کنند. آنان تشخیص نمی دهند که خصلت انقلاب عوض شده است و به جای در پیش گرفتن تغییرات سوسیالیستی می خواهند “دمکراسی نوین” شان را ادامه دهند. اینجاست انحراف راست آنان.» (نقل شده در “سه مبارزه مهم در جبهه فلسفی- صفحه ۱۴- انتشارات پکن- ۱۹۷۳)

مائو در مقایسه با اقتصاد روسیه سوسیالیستی، علل گذار سریع تر اقتصاد کشاورزی چین به مالکیت اشتراکی را چنین تشریح می کند: «دوران جنگ داخلی ما بسیار طولانی تر از جنگ داخلی آنان بود. … در طول ۲۲ سال جنگ داخلی، ما در مناطق پایگاهی مان کار سیاسی کردیم. در مناطق پایگاهی در زمینه مدیریت اقتصادی تجربه اندوختیم و کادر تعلیم دادیم، و با دهقانان اتحادی برقرار کردیم. در نتیجه، پس از آزاد کردن سراسر کشور، ما با سرعت و به سادگی امر احیای اقتصاد را انجام دادیم. بلافاصله “خط عمومی” دوره گذار را برای تمرکز قوایمان روی انقلاب سوسیالیستی پیش گذاشتیم و در همان حال تحت برنامه ۵ ساله ساختمان را آغاز کردیم….» (صفحه ۳۰۹- از آثار پراکنده مائو به انگلیسی Mao’s Miscellany)

به این ترتیب جنبش اشتراکی کردن کشاورزی در چین آغاز شد و در سال ۱۹۵۶ اساسا به اتمام رسید. فرآیند سوسیالیستی کردن روستاهای چین، به نوبه خود فصل مهمی از مبارزه طبقاتی در چین است که به جرات می توان گفت برای جنبش کمونیستی ایران اصلا شناخته شده نیست.

در اینجا پر بیراه نیست که به جمعبندی خروشچف در مورد مائو نگاهی کنیم. خروشچف پس از استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی و اتحاد جماهیر شوروی شد. به قدرت رسیدن خروشچف در روسیه در واقع به قدرت رسیدن بورژوازی نوینی بود که پیشاپیش در بطن حزب و جامعه شوروی ریشه دوانده بود. بورژوازی حاکم در شوروی از زبان خروشچف فراخوان قراردادن “سود در فرماندهی” اقتصاد شوروی و وعده رسیدن به سوسیالیسم از طریق “رابطه مسالمت آمیز” با نظام سرمایه داری جهانی را داد. مائوتسه دون ماهیت سرمایه داری شوروی را افشا کرده و آن را شوروی سوسیال امپریالیستی خواند و به احزاب کمونیست جهان گفت که راه خود را از راه این رویزیونیستها (بقول علیرضا نابدل “قورباغه های خروشچفی”) جدا کنید. همین خروشچف که مداحی سرمایه داری جهانی را می کرد، “انحرافات” مائو را اینطور شرح می دهد: «مائوتسه دون همواره نه بر طبقه کارگر بلکه بر دهقانان اتکاء کرده است. به همین دلیل او [سال ۱۹۴۹] شانگهای را تصرف نکرد. او نمی خواست مسئولیت رفاه کارگران را بر عهده بگیرد. استالین به درستی به مائو به خاطر انحرافش از مارکسیسم واقعی انتقاد کرد. اما واقعیت آنست که مائو با اتکاء به دهقانان و چشم پوشی از کارگران به پیروزی رسید. این پیروزی معجزه نبود بلکه یک انحراف در فلسفه مارکسیستی است زیرا بدون پرولتاریا بدست آمد. خلاصه، مائوتسه دون یک خرده بورژواست که منافعش با منافع طبقه کارگر بیگانه است و همیشه بیگانه بوده است.» (به نقل از کتاب “بازبینی مائو” نوشته نیک نایت ـ صفحه ۶۹ ـ انتشارات لگزینگتون بوکس ۲۰۰۷)

البته، پژوهشگران آکادمیکی که حیطه فعالیتشان نظرات و عملکرد مائو تسه دون است این نظریه خروشچف را فقط نوعی تبلیغات پوشالی دانسته اند که هم در تضاد با گفته های مائو است و هم با واقعیت های انقلاب چین.

دوباره داراب زند

یکبار دیگر سری بزنیم به درک داراب زند از تئوری و پراتیک انقلاب چین. از رفتار غیر جدی داراب زند که به دلخواه جملاتی از مائو نقل می کند و به دلخواه آنها را “معنی” می کند می گذریم. درک داراب زند از “دمکراسی نوین” این است: «دمکراسی نوین، انقلابی است که به رهبری حزب کمونیست و حمایت شوروی برای گشودن راه رشد سرمایه داری، و استقرار دیکتاتوری تمام خلقی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره باید به وقوع بپیوندد.» همانطور که دیدیم مائو درست عکس این را می گوید. ولی داراب زند باز هم می کوشد حرف های مائو را به شیوه خاص خود برای ما “معنی” کند: «مائو اعتراف می کند که حزب فراگیر بورژوازی چین (گومیندان) که در سال ١٩۲۴ شکل جمهوری دمکراسی نوین را پذیرفته بود، در شانزده سالی که از اعلام آن تا تاریخ این مقاله (١٩۴٠) می گذرد، هرگز به آن پایبند نبوده است. جالب اینجاست که او این واقعیت را نه به علت منافع طبقاتی بورژوازی، بلکه “خطای” آن نسبت داده و هنوز به تغییر روش بورژوازی “امیدوار” است.»

اما با رجوع به این بخش از نوشته مائو کاملا روشن می شود که صحبت بر سر جمهوری دمکراسی (یا دمکراتیک) نوین نیست بلکه او دارد در مورد توافق سال ١٩۲۴ میان گومیندان با حزب کمونیست چین بر سر برقراری یک سیستم جمهوری دمکراتیک در شرایطی که کشور چین به چند قلمرو جنگ سالاران محلی تقسیم شده بود و اخلاف نظام امپراتوری کهن نیز هنوز صاحب قدرت بودند، صحبت می کند. همان طور که گفتیم حزب کمونیست چین از سال ۱۹۲۷ در جنگ داخلی با گومیندان به رهبری ژنرال چانکایشک بود و طی این سالها در بخش مهمی از مناطق روستایی چین قدرت سیاسی برقرار کرده و از پایگاه توده ای و اعتبار و توان نظامی بالایی برخوردار بود. زمانی که ارتش امپریالیستی ژاپن به چین هجوم و بخش های شمالی این کشور را به اشغال خود درآورد، حزب کمونیست چین خط مشی ایجاد جبهه متحد ضد ژاپنی را پیش گذاشت. پیشنهاد ایجاد جبهه متحد از سوی حزب کمونیست باعث اختلاف و شکاف در صفوف گومیندان شد، تا آنجا که بخشی از افسران گومیندان، رهبر خود یعنی چانکایشک را که حاضر نبود به سیاست جبهه متحد گردن بگذارد و با کمونیستها اتئلاف کند، دستگیر کردند. سرانجام، چانکایشک و همفکرانش تحت فشار مجبور به این کار شدند. بعد از آن نیز، جبهه متحد ضد ژاپنی بارها بر اثر خرابکاری ها و توطئه های رهبری گومیندان از هم گسسته شد. ناگفته نماند که در مقطع جنگ جهانی دوم، امپریالیستهای “متفق” (آمریکا ـ بریتانیا ـ فرانسه) برای جنگ با “امپریالیستهای محور” (آلمان ـ ژاپن ـ ایتالیا) به همکاری با شوروی سوسیالیستی پرداختند. طبق همین سیاست جهانی، آمریکا به گومیندان (که کاملا وابسته به آمریکا بود) فشار می آورد که در جنگ علیه ژاپن با کمونیستها همکاری کند. به یک معنا این جبهه در واقع جبهه ای با امپریالیسم آمریکا بود. حزب کمونیست چین فقط به دلیل آنکه خود دارای ارتش سرخ و مناطق آزاد شده سرخ و توده های متشکل بود توانست در این جبهه، قدرت و ابتکار عمل و استقلال خود را حفظ کند و آن را برای به پیروزی رساندن انقلاب به کار گیرد. بنابراین مساله به آن «سادگی ها» که داراب زند وانمود می کند، نیست. وقتی که مائو می گوید: «از شانزده سال به اینطرف گومیندان…. کار را به بحران وخیمی کشانده که امروز گریبانگیر کشور ماست. این است خطای فاحشی که گومیندان مرتکب شده است. امیدواریم که او این خطا را در آتش جنگ ضد ژاپنی از خود بزداید.»

این حرف را با تکیه بر نیروی تفنگ و برنامه مستقل و ابتکار عمل حزب می زند. اینجا اصلا بحث بر سر ماهیت طبقاتی بورژوازی نیست؛ بلکه حرف از تلاش و فشار برای تغییر در سیاست بورژوازی است که به علت تضادهای عینی و شرایط ذهنی، کاملا امکانش در آن مقطع وجود داشت. البته با عدم جدیتی که در مبارزه تئوریک داراب زند دیدیم، او می تواند بگوید اصلا حزب نباید درگیر جنگ با اشغالگران ژاپنی می شد؛ قبل از آن اصلا نباید وارد جنگ خلق در مناطق روستایی می شد؛ بلکه باید به ساختن اتحادیه های کارگری در شهرها می پرداخت و بعدا که وقتش می رسید و شوراها به شکل خودجوش به ظهور می رسیدند با اتکاء به آنها دست به قیام در مراکز شهری می زد و به خوبی و خوشی انقلاب سوسیالیستی را به پیروزی می رساند. برای اطلاع داراب زند باید بگویم که اتفاقا چنین نظرات و طرح هایی درون حزب کمونیست چین وجود داشت و در مقطعی (حدودا ٣۴ ـ ١٩٣۲) بر حزب غالب هم شد. اما نتیجه ای جز شکست های ویران کننده به بار نیاورد.

رشد نیروهای مولده

عدم جدیت و اغتشاش فکری تاسف بار داراب زند را در بخش های دیگر نوشته اش نیز می بینیم. او می نویسد: «متاسفانه کلیات و یا حتا منتخبات استالین را در دست ندارم تا بتوانم چنین تحقیقی را در مورد او نیز به اجرا بگذارم، اما با خواندن مقاله “درباره ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی” می شود حدس زد که شاید برداشت های مائو از مترقی بودن بورژوازی و باور وی به اخلاص آنان در پیشبرد یک “انقلاب بورژوا- دمکراتیک نوین” بر گرفته از سخنان استالین باشد. چرا که استالین، برخلاف مارکس و انگلس، تاریخ جوامع بشری را “تاریخ مبارزه طبقاتی” ندانسته بلکه آن را “تاریخ رشد نیروهای مولده” معرفی می کند که در زمان مشخصی در تضاد با روابط و مناسبات تولید قرار می گیرند.»

قاعدتا یک محقق و منتقد ماتریالیست نباید به خود اجازه دهد که بدون دسترسی به منابع (و مهمتر از آن، بدون بررسی مکرر منابع در دوره های مختلف و با دیدی تر و تازه تر) از این حدس ها بزند! آنهم حدسی که پشت بندش، “شاید” است. “حدس” آقای داراب زند در مورد تئوری رشد نیروهای مولده و استالین نیز غلط است. رابطه همزیستی و تضاد میان نیروهای مولده و روابط تولیدی جزء الفبای مارکسیسم است. اولین بار مارکس کشف کرد که در مقطع مشخصی، روابط تولیدی به مانعی در مقابل رشد نیروهای مولده تبدیل می شوند و در این مقطع انسان ها به ضرورت انقلاب پی می برند. این انقلاب را در عرصه روبنای سیاسی آغاز می کنند و به پشتوانه آن روابط تولیدی کهن را عوض می کنند و به این ترتیب راه رشد نیروهای مولده را باز می کنند. مارکس با بکار گیری ماتریالیسم دیالکتیک در تجزیه و تحلیل تاریخ جوامع بشری دریافت که انسان ها در تولید و بازتولید زندگی مادی خود وارد “روابط تولیدی” با یکدیگر می شوند و این روابط (یا مناسبات) در مقاطع مختلف تاریخ بر حسب درجه رشد نیروهای مولده (شعور و توانائی و ابزار بشر در تغییر طبیعت) شکل ویژه ای بخود می گیرد؛ با رشد نیروهای مولده، آنها در تضاد با روابط تولیدی قبلی قرار می گیرند؛ به این ترتیب روابط تولیدی قبلی به مانع رشد نیروهای مولده تبدیل می شوند. این روابط تولیدی کهن، نیروهای مولده را که عمده ترین آن خود انسان کارکن است را نیز از بین می برند. کشمکش میان نیروهای مولده و روابط تولیدی در عرصه مبارزه طبقاتی تجلی می یابد؛ و تلاش آگاهانه برای عوض کردن روابط تولیدی کهن، فقط می تواند شکل یک مبارزه انقلابی را که در عرصه سیاست (و نه اقتصاد) متمرکز است بیابد.

رویزیونیستها همیشه “نیروهای مولده” را به “ابزار” و “تکنولوژی” تقلیل می دهد. حال آنکه به قول مائو، انسان تعیین کننده است. روابط تولیدی کهن، انسان های کارکن را نابود می کند و وقتی روبنای سیاسی ـ ایدئولوژیک کهن و روابط تولیدی کهن سرنگون می شود، این انسان کارکن رها و شکوفا می شود. رهائی و شکوفائی انسان در پی خود انقلاب و پیشرفت در ابزار تولید را نیز به همراه می آورد. کافیست نگاهی به اطرافمان بیندازیم و ببینیم که چگونه چنبره روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ارتجاعی اکثریت توده های کارکن اعم از کارگر و غیر کارگر را در خود می فشرد: اعتیاد، بیکاری، جهل، افسردگی، خودکشی، گرسنگی. همه اینها بحران های “نیروهای مولده” است که در چنگال روابط تولیدی کهن دست و پا می زنند. هفت میلیون معتاد در میان جوانان مساویست با حداقل ۱۵ میلیون نفری که باید تلاش خود را مصروف نجات این هفت میلیون کنند. این فقط یک فقره از اتلاف عظیم انسان ها در جامعه ارتجاعی ماست. نیمی از جمعیت (زنان) زیر فشار مهلک روابط اجتماعی کهنه و پوسیده اند. این یک فقره دیگر از نابودی نیروهای مولده در چنبره روابط تولیدی کهن است. نرخ بیکاری در میان جوانان هولناک است. این نیز نابودی نیروهای مولده است. پر کردن مغز میلیون ها انسان با خرافات مذهبی از مدرسه تا پای گور نیز نابود کردن نیروهای مولده است. اگر آن طور که مائو گفت: انسان مهمترین نیروی مولده است آن گاه به روشنی می توانیم ضرورت انقلاب را یک میلیون بار بیشتر حس کنیم و نتایج معجزه آسای چنان انقلابی را دریابیم. مطمئنا نتیجه فوری آن پیشرفت تکنولوژی نخواهد بود!

اما آن انحرافی که در جنبش کمونیستی به انحراف “رشد نیروهای مولده” معروف شده، چیز دیگریست آقای داراب زند!

انواع و اقسام رویزیونیستها معتقدند در کشورهای عقب مانده فقط با رشد نیروهای مولده و اکثریت شدن طبقه کارگر می توان دست به انقلاب سوسیالیستی زد. در چین نیز چنین خطی در قبل از انقلاب ۱۹۴۹ موجود بود. اما مائو با آن مقابله کرد. در واقع تئوری “انقلاب دمکراتیک نوین” در مقابله با جریانی که معتقد بود پرولتاریای چین به دلیل عقب ماندگی کشور و اقلیت بودن طبقه کارگر نمی تواند انقلاب کرده و قدرت سیاسی خود را برقرار کند، تبیین شد. مائو معتقد بود هر چند طبقه کارگر به لحاظ عدد در اقلیت است اما می تواند اکثریت دهقانان را در یک انقلاب ضد فئودالی رهبری کرده و با ریشه کن کردن فئودالیسم راه را برای استقرار سوسیالیسم باز کند؛ با رها کردن دهقانان از یوغ روابط فئودالی و از ذهنیت عقب مانده، اکثریت آنان را تبدیل به متحدین پرولتاریا در ساختمان سوسیالیسم کند. در چین فئودالی و فقیر این اتفاق افتاد!

خط رویزیونیستی “رشد نیروهای مولده” پس از پیروزی انقلاب و در جریان سوسیالیستی کردن کشاورزی نیز بیرون زد. پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۹۴۹ انقلاب ارضی که عمدتا در جریان جنگ خلق انجام شده بود، در سراسر کشور تکمیل شد. پس از آن نوبت به کلکتیویزه و کمونیزه کردن کشاورزی رسید که با جنبش “جهش بزرگ به پیش” به فرجام رسید. خط رویزیونیستهای حزب کمونیست چین این بود که فقط با مکانیزاسیون کشاورزی (رشد نیروهای مولده) می توان روابط تولیدی را در کشاورزی سوسیالیستی کرد. اما خط مائو و دیگر رهبران کمونیست این بود که خیر! با انقلابی کردن روابط تولیدی (یعنی با کلکتیویزه و کمونیزه کردن مالکیت، روابط میان انسان های درگیر در تولید و توزیع ) می توان به رشد نیروهای مولده دست یافت: اول انقلابی کردن روابط تولیدی و بر پایه آن دست یافتن به روش های تولید گسترده اجتماعی و مکانیزاسیون.

همین کشمکش و جدال خطی در جریان انقلاب فرهنگی نیز بروز کرد. زمانی که مائو مطرح کرد شکاف های بجا مانده از عصر سرمایه داری و شکاف هائی که در نتیجه کارکرد مکانیزم اقتصادی “به هر کس به اندازه کارش” بوجود می آید باید کمتر شود؛ باید به سوی بستن شکاف های میان کار فکری و یدی، میان شهر و روستا، میان زن و مرد، حرکت کرد وگرنه طبقه بورژوازی رشد می کند و سوسیالیسم را می بلعد. در حزب کمونیست چین خطی سر بر آورد که این حرکت را “آنارشیستی” خواند و گفت بستن این شکاف ها فقط با “رشد نیروهای مولده” ممکن است.

تاریخ مبارزه طبقاتی در جریان انقلاب و ساختمان سوسیالیسم در چین را نمی توان در این مختصر شرح داد اما بزرگترین و پیشرفته ترین تاریخ پرولتاریای جهان در مبارزه رهائی بخش برای استقرار سوسیالیسم است. و مطالعه و بررسی آن برای آموختن و برای رفتن به ورای آن برای هر کمونیستی واجب است.

متد داراب زند: تفسیر دلبخواه و فایده گرانه یا پژوهش و نقد علمی؟

داراب زند برای نقد مائوتسه دون متد بسیار غلطی استفاده می کند. مثلا، برای نقد مائو به تجزیه و تحلیل یک نقل قول اکتفا می کند. حتی به همان نقل قول هائی نیز که آورده وفادار نمی ماند و واژه های استفاده شده توسط مائو را نیز عوض می کند تا به نتیجه گیری از پیش تعیین شده خود برسد. این کار را در بهترین حالت می توان عادت بد استفاده از روش “تاویل” و سبک “فایده گرانه” محسوب کرد.

داراب زند برای نقد مائو هیچ کاری به فرآیند تفکر مائو ندارد. در حالی که برای پژوهش و نقد مائو یا اندیشه هر متفکر دیگر باید مسیر تحول فکری او را از اول تا آخر دنبال کرد. زیرا اندیشه، یک جمله یا یک “لحظه” نیست بلکه فرآیند است. تازه، فرآیندی تک خطی نیست. بلکه با تداوم و گسست همراه است. ۵ جلد آثار منتخب مائوتسه دون به فارسی موجود و قابل دسترس برای پژوهشگر و منتقد فارسی زبان است. منابع گسترده ای از آثار پراکنده مائوتسه دون نیز به انگلیسی در کتابخانه های معتبر جهان موجود است و توسط محققان مائو شناس در مجلدهای قطور جمع آوری شده است. تحقیقات ارزشمند و مستندی توسط دانشجویان چپ دانشگاه های غرب و هند و غیره در مورد مائوتسه دون و افکار او و انقلاب چین انجام شده است که برای هر پژوهشگر و منتقد جدی مراجعه به آنها ضروری است. طبعا برای انقلابیون کمونیست که باید تجارب آن انقلاب عظیم را تقطیر کنند، اهمیت بسیار زیاد دارد.

اندیشه های هر اندیشمند بزرگ را باید در ارتباط نزدیک با وقایع دوران خودش بررسی کرد. در مورد مائو باید این اندیشه ها را در چارچوب مبارزه طبقاتی و انقلاب در چین و وقایع جهانی زمان خودش بررسی کرد. داراب زند برای نقد نظریه مائو هیچ کاری به تاریخ انقلاب چین که پس از انقلاب سوسیالیستی در شوروی بزرگترین انقلاب سوسیالیستی بود و چهره دنیا را عوض کرد، ندارد. (۶) غلبه بر گرسنگی و عقب ماندگی و بیسوادی و مرگ و میر از بیماری های ساده و روابط اجتماعی و پدرسالاری قرون وسطائی در میان یک ملت چند صد میلیونی و آنهم در فاصله کمتر از دهسال، هنوز برای محققان بورژوا از “عجایب” بشمار می رود زیرا بورژوازی طی چند صد سال حاکمیت خود، و غلبه اش بر سراسر جهان، و در دسترس داشتن شبکه و امکانات عظیم تولید هنوز نتوانسته بر مرگ و میر میلیونی از بیماری های ساده و سوء تغذیه غلبه کند و با “پیشرفت” بیشتر بورژوازی بر گرسنگی و سوء تغذیه و اعتیاد و فحشا اضافه می شود. راز پیشروی چین در حاکمیت پرولتاریا و سوسیالیسم بود و نه حاکمیت بورژوازی و رشد سرمایه داری. اتفاقا کسانی که طرفدار تئوری “رشد نیروهای مولده” هستند هرگز به این مسئله توجه نمی کنند که چطور کشور فقیری مانند چین چنان به سرعت عصر کهن را پشت سر گذاشت و در ظرف دهسال یک کشور نیرومند سوسیالیستی را ساخت. داراب زند مسئله ای به این سادگی را هنوز نفهمیده است.

داراب زند برای بررسی تئوری “انقلاب دمکراتیک” به تاریخ این تئوری کاری ندارد. برای همین به غلط مدعی می شود از “ابداعات مائو” است.

متاسفانه در کشوری مانند ایران که فضای فلسفی و ایدئولوژیک حاکم قرن ها از ماتریالیسم دیالکتیک و حتی ماتریالیسم مکانیکی فاصله دارد، حتا اذهانی که مایلند از آن فاصله بگیرند گاه به شدت در آن غوطه می خورند. به علاوه، طبقه بورژوازی بین المللی با افتادن در بحران ایدئولوژیک و سیاسی، ابزارهای ایدئولوژیک جدیدی را رواج می دهد. مذهب و خرافه و به طور کلی “فکر نکردن” یکی از مهمترین آنهاست. مطبوعات غرب مملو است از خزعبلاتی که از فرط تکرار ظاهر “حقیقت” به خود گرفته اند. مطبوعات جمهوری اسلامی هم آنچه را آنها استفراغ کرده اند لیس می زنند. مثلا به تکرار این دروغ ها می پردازند که “مائو چند میلیون نفر را کشت” یا “لنین جاسوس آلمانها بود” و “استالین بیست میلیون نفر را سر به نیست کرد.” اینها نمونه ای از بیمایگی بورژوازی در تحریف تاریخ است.

در چنین اوضاعی افراد متعهد به انقلاب سوسیالیستی باید علیه رسانه های جمهوری اسلامی که بیشرمانه در مورد تاریخ انقلابات سوسیالیستی یاوه سرائی می کنند، با جسارت اما بطور علمی و مستند کارزار روشنگری به راه بیندازند: هم دستاوردهای بی نظیر سوسیالیسم را در برابر چشم جامعه قرار دهند و هم کمبودها و اشتباهات آن را. زیرا ما در پی بازگرداندن امواج نوین انقلابات سوسیالیستی و روبیدن مرتجعین از صفحه گیتی هستیم. اما یپش شرط این روشنگری، بالا بردن دانش خودمان در مورد دو انقلاب بی نظیر تاریخ بشر یعنی انقلاب سوسیالیستی شوروی و انقلاب سوسیالیستی چین است. نظام اجتماعی سوسیالیستی به نسبت نظام اجتماعی طبقه بورژوازی و دیگر طبقات استثمارگر تاریخ کودکی بیش نیست؛ سوسیالیسم تاریخی کوتاه اما بس رهائی بخش دارد. در همین مسیر کوتاه بارها بر زمین خورده و حتی به بیراهه رفته است اما به هر تدبیر فصل نوینی را در تاریخ بشر باز کرده که رهائی بشر از چنبره نظام طبقاتی را بشارت می دهد؛ فصلی که هنوز تا انتها نگاشته نشده است و نگارندگانی کیفیتا آگاه تر از پیش طلب می کند. n

توضیحات

۱ – اداره نشریات زبانهای خارجی حزب کمونیست چین در توضیح انتشار رساله مائو “تحلیل طبقات جامعه چین” (مارس ۱۹۲۶ جلد اول صفحه اول) چنین نوشته است: “این مقاله رفیق مائو تسه دون متوجه دو گرایشی است که در آن زمان در حزب پدید گشته بود. طرفداران گرایش اول، به نمایندگی چن دوسیو، تمام توجه خود را به همکاری با گومیندان معطوف ساخته و دهقانان را فراموش کرده بودند؛ این آپورتونیسم راست بود. طرفداران گرایش دوم، به نمایندگی جان گوه تائو توجه خود را فقط به جنبش کارگری معطوف ساخته و دهقانان را نیز از یاد برده بودند، این اپورتونیسم “چپ” بود. این دو جریان اپورتونیستی حس میکردند که نیروهایشان کافی نیست، ولی نمیدانستند سرچشمه قدرت کجاست و متحدین وسیع را کجا میتوان یافت. رفیق مائو تسه دون خاطر نشان ساخت که دهقانان عظیمترین و وفادارترین متحدین پرولتاریای چین میباشند و بدینترتیب مسئله عمده ترین متحدین را در انقلاب چین حل کرد. بعلاوه، او در آنموقع پیش بینی نمود که بورژوازی ملی طبقه ای متزلزل میباشد که در هنگام اوجگیری انقلاب تجزیه خواهد گشت و جناح راست آن به سنگر امپریالیسم خواهد پیوست. رویدادهای سال ۱۹۲۷صحت این مطلب را به ثبوت رساند.”

۲ – متعاقب انقلاب ۱۹۱۷، دولت نوین در سال ۱۹۲۱، برای احیای اقتصاد ویران روسیه، به بخشی از سرمایه داران و بورژوازی روستا امکان فعالیت داد که به “سیاست های اقتصادی نوین” یا نپ معروف است. روند سوسیالیسم عمدتا از زمان استالین آغاز شد که به موضوع نزاع بسیار حاد میان حزب به رهبری استالین با “اپوزیسیون” تبدیل شد.

۳ – در زمان استالین، روی بعنوان نماینده کمینترن به چین فرستاده شد که خط کمینترن را در آن حزب پیش برد. اما او با ورشکسته از آب در آمدن خط کمینترن با سرشکستگی چین را ترک گفت. به روایتی اخراج شد!

۴ – خاطر نشان کنیم که همین تز “راه رشد غیر سرمایه داری” بعدها در دهه ۱۹۶۰ به بعد دستاویز حزب توده برای توجیه حمایت شوروی امپریالیستی از “انقلاب سفید شاه و مردم” در ایران و رژیم های سرمایه داران بزرگ و ملاکین در هند و در کشورهای مختلف آفریقائی و آسیائی که به شوروی امپریالیستی نزدیک شده بودند، بود.

۵ – انقلاب دمکراتیک در تبت و دیگر مناطق ملل تحت ستم چین عمدتا پس از پیروزی سراسر انقلاب انجام گرفت که موضوع بسیار مهم و جداگانه ایست که در حوصله این مقاله نمی گنجد.

۶- برای بحث بیشتر در این زمینه می توانید به مقاله آناهیتا رحمانی که در نقد بینا داراب زند به نام “در دفاع از مائوتسه دون و انقلاب سوسیالیستی چین” (اردیبهشت ۱۳۸۷) نگاشته، رجوع کنید. این مقاله در سایت سلام دمکرات قابل دسترس است.