نشریه حقیقت شماره ۵۲. بهمن ۱۳۸۹

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۱۹ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۵۲، بهمن ۱۳۸۹

مصر: آیا زنجیر های نظم کهن فقط به لرزه در خواهند آمد یا در هم شکسته خواهند شد؟

 

چه خوش است هوای تازه ای که توسط مبارزات مردم تونس و مصر در خاورمیانه و جهان جریان یافته است. درود به آنان که با بی باکی و تهور بر فضای تاریک نا امیدی و دهشت از جاودانگی وضع موجود جهان، ضربه ای کوبنده نواختند.

آنان هنوز راه دراز و سختی در پیش دارند. اما روحیه ی جسورانه ی صعود به قله ها که در این مبارزه کسب کرده اند، ذخیره ی گرانبهائی برای پیمودن این راه پر پیچ و خم است. مبارزه برای تحقق یک انقلاب واقعی تازه آغاز شده است. زیرا، بن علی و مبارک صرفا فرماندهان رژیم های حاکم در تونس و مصر بودند. این رژیم ها نیز به نوبه ی خود، صرفا گرداننده ی یک نظام دولتی و یک نظام اقتصادی و اجتماعی استثمار و ستم هستند. تحقق انقلاب واقعی درگرو سرنگونی رادیکال کلیت این نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است.

ارتش مصر که امروز خود را ضامن «آزادی» و «دموکراسی» در مصر معرفی می کند، ستون فقرات رژیم مبارک بوده است. این ارتش، دشمن حق حاکمیت مردم مصر و ضامن حق حاکمیت سرمایه داران و ملاکان بزرگ و وابسته به امپریالیسم در مصر است. درصد بزرگی از این سرمایه داران و ملاکان بزرگ، سران ارتش مصرند. این ارتش، در واقع ضامن و نگهبان   ساختارهای سلطه ی سرمایه ی خارجی و امپریالیست ها در مصر است .

اوباما و امپریالیست های دیگر به خیزش مردم مصر «خوشامد» گفته اند. اما خوشامد گوئی شان بی غرض نیست. آنان وقتی کار مبارک را تمام شده دیدند، تغییر جهت دادند تا بتوانند بحران سیاسی مصر را کنترل کنند و فرماندهی «گذار» به یک رژیم جدید را در دست بگیرند. ارتش مصر و قدرت های امپریالیستی به مردم مصر «اطمینان خاطر» می دهند که: به خانه هایتان بروید و امور را بدست ما بسپارید! الگوئی که امپریالیست ها برای «گذار» مصر در نظر دارند مشابه فرایندهای گذاری است که در نقاط دیگر جهان مهندسی کردند. بطور مثال، در اندونزی قدرت را از دست دارودسته ی فاسد و جنایتکار سوهارتو به دارودسته های مرتجع جدید منتقل کردند. طبقات سرمایه دار و ملاک در

 

 

 

اندونزی به ثبات سیاسی نسبی رسیدند اما توده های مردم کماکان در همان وضعیت بی حقوقی سیاسی و اقتصادی باقی ماندند. همین امپریالیست ها، سی و دو سال پیش در ایران راه را برای قدرت گیری بنیادگرایان اسلامی تحت رهبری خمینی باز کردند با این شرط که ساختارهای امنیتی و نظامی شکل گرفته در زمان شاه دست نخورده بمانند و جایگاه ایران در نظام اقتصاد سرمایه داری جهانی به مثابه تولید کننده ی نفت و وارد کننده ی همه چیز دیگر، دست نخورده بماند. و چنین شد. انقلاب به ضد انقلاب تبدیل شد و نتیجه اش ۳۲ سال کابوس برای طبقه کارگر و خلق های تحت ستم ایران و زنان بود. مشابه این سناریوها می تواند در تونس و مصر رخ دهد.

اما اوضاع می تواند در جهتی دیگر، در جهت یک انقلاب واقعی، تکامل یابد. اما برای اینکه چنین شود دخالتگری آگاهانه ی انقلابیون کمونیست لازم است. انقلاب واقعی به معنای درهم شکستن دولت کهن و استقرار دولتی نوین است. زیرا، فقط با داشتن یک دولت نوین می توان از سرمایه داران و ملاکان بزرگ و امپریالیست ها خلع قدرت و مالکیت کرد و تمایزات طبقاتی را از میان برداشت و روابط اجتماعی ستم گرانه را سرنگون کرد. این فرآیندی است سخت و خونین که بدون داشتن تئوری های رهائی بخش کمونیستی و حزبی انقلابی (حزب کمونیست) و ارتشی که متعلق به مردم و از خود آنان باشد ممکن نیست.

     در مصر توده های مردم در سطح میلیونی وارد صحنه ی دخالتگری سیاسی شده اند و در این میدان پرتلاطم به دنبال راه می گردند. به دنبال آینده ای معنا دار. آینده ای که فقط با تغییرات رادیکال، با یک انقلاب کمونیستی، ممکن است. اما چگونه به این حقیقت دست خواهند یافت؟

     در گره گاه هائی که ثبات و مشروعیت نظام های استثمار و ستم درهم می ریزد و حکام از فردای خود مطمئن نیستند، در شرایطی که توده ها تبعیت را کنار گذاشته و احساس می کنند ارباب سرنوشت خود و کشورشان هستند،   فرصتی طلائی برای پیشبرد کار کمونیستی گسترده در میان مردم و سازمان دادن نیروهایشان برای یک انقلاب واقعی بوجود می آید.

     پابرجا ماندن ساختارهای اصلی رژیم مبارک می تواند محرک و انگیزه ی قدرتمندی برای گسترش جنبش مردم به ورای حد و مرزهای کنونی اش باشد. دورانی است که وظیفه ای دوگانه بر دوش پیشروان انقلابی است: هم گسترش جنبش به ورای محدوده های فعلی اش؛ و هم سازمان دادن یک مرکز سیاسی پایدار برای انقلاب یعنی یک حزب یا سازمان کمونیستی که بتواند به مثابه مقر فرماندهی سیاسی و تشکیلاتی یک انقلاب واقعی عمل کند.

     ما کسانی را که رویای یک جهان دیگر و رهائی مردم جهان از چنگال های مرگبار نظام سرمایه داری را در سر می پرورانند، فرا می خوانیم گام به پیش بگذارند و حزب را در انجام وظایف انترناسیونالیستی اش در قبال انقلاب مصر یاری دهند. در بحبوحه ی تلاطمات اجتماعی است که می توان یاران را یافت و پیوندهای ماندگار انترناسیونالیستی برقرار کرد، تا هم فکر و هم گام شوند و برای جهانی دیگر مبارزه کنند. رفقا، به حزب بپیوندید تا افکار و قوا و اراده مان را یکجا کنیم برای پیوند زدن افق و برنامه ی انقلابی واقعی با مردم به جوش و خروش آمده ی خاورمیانه.

اطلاعیه حزب کمونیست ایران (م.ل.م.) به مناسبت آغاز خیزش مردم مصر

 

 

خیزش مردم مصر جشن ستمدیدگان جهان است

«من خوشحالم. نه فقط برای مصر بلکه برای کل خاورمیانه. من افتخار می کنم مصری هستم! من به توده های مصر افتخار می کنم که دارند کشور را از جنایتکارانی که بر ما ستم می کردند پاک می کنند و ترس را از خود می زدایند. التحریر بزرگترین میدان در جهان عرب است. مردم آن را از چنگ این رژیم درآورده اند! من به مردم مصر افتخار می کنم! آنان منتظر نشدند که فرزندان ما افق یک جامعه نوین را فقط در خواب ببینند! من به آنان افتخار می کنم که سرشان را بالا گرفتند و دیگر هیچکس نمی تواند دوباره آن را پائین آورد! » (سخنان یک مصری در تظاهرات پشتیبانی در لندن در روزهای آغازین خیزش مصر)

نظم کهن در جهان عرب به ناگهان به لرزه در آمده است. زمزمه های اعتراض دیروز، به طغیان های خشماگین امروز، در کوچه و خیابان، بدل شده است. دارودسته های فاسد حاکم هم اکنون خوار وذلیل، زیر باران ناسزا و خشم توده ها، بخود می لرزند. دوران هیجان انگیز، پر از بیم و امید، و در نهایت تعیین کننده، در روند تحولات خاورمیانه آغاز شده است. مردم جهان عرب طلوع نوینی را تجربه می کنند. آنان مملو از حس قدرت برای در دست گرفتن سرنوشت خود هستند. شور و امیدی بیسابقه خیابان های مصر را فرا گرفته است. جشن انقلابی آنان جشن همه مردم ستمدیده خاورمیانه و جهان است. افتخار به مردم تونس و مصر احساسی همگانی در خاورمیانه است. احساسی بین المللی است. همه می دانند که پس از سرنگونی رژیم مبارک بدست مردم، خاورمیانه دیگر آن خاورمیانه سابق نخواهد بود. قلب های مردم جهان برایشان می تپد زیرا آنان لحظاتی را تولید کردند که تحقق رویاهای به ظاهر دست نیافتنی را واقعی تر کرد. میلیون ها نفر در سراسر جهان بی تابانه و نگران زورآزمائی میان رژیم و مردم و ترفندها و تحرکات قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپائی را برای کنترل اوضاع، دنبال می کنند. شهرهای مختلف جهان شاهد تظاهرات های همبستگی در حمایت از مردم مصر هستند. جوانان جهان به ابتکارهای مختلف دست زده اند. حتا صدها تن از جوانان هکر نقاط مختلف جهان در فوروم های آن لاین گردهم آمده و نقشه خرابکاری در سایت های وزارت اطلاعات و رئیس جمهور مصر و حزب حاکم مصر را کشیدند.

مردم دنیا بی اختیار سرنگونی صدام حسین را با سرنگونی دیکتاتور سی ساله تونس و بدبختی دیکتاتور سی ساله مصر مقایسه می کنند: در یک طرف، عراق – کشوری که هنوز پس از ۸ سال در چنگال های خونین اشغال نظامی خارجی و حاکمیت طبقات استثمارگر و غارت گر بومی و جنایات اوباش بنیادگرای اسلامی دست و پا می زند؛ و در سوی دیگر، تونس و مصر – کشورهائی که مردم با تکیه بر همبستگی و اتحاد و شجاعت خودشان سرنوشت رژیم های منفورشان را رقم زدند.

مشاهده ی چهره های غافلگیر و هراسناک سران کشورهای امپریالیستی در مواجهه با این وقایع، دلپذیر است. رئیس جمهور آمریکا یکماه پیش در سخنرانی سالانه ی خود که خطوط کلی «نظم جهانی» را ترسیم می کند، حتا اسم خاورمیانه را نیاورده بود. دولتمردان مرتجع در یمن، اردن، الجزایر به دست و پا افتاده و به مردم خشمگین از خفقان و استبداد سیاسی، بیکاری و بی نوائی وعده ی «رفرم» و «عدالت» می دهند. در ایران نیز خامنه ای منفور و همپالگی هایش از ترس تبدیل سالگرد ۲۲ بهمن به جنبش توده ای در رده ی تونس و مصر برای دفن نظام جمهوری اسلامی، تلاش می کنند خیزش مردم   تونس و مصر را ادامه ی «انقلاب اسلامی» و «بیداری اسلامی مردم خاورمیانه» جا بزنند. اما آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!

هنوز نتیجه ی نهائی معلوم نیست. اما یک چیز مسلم است. این خیزش قهرمانانه که جرقه اش توسط جوانان مبارز قاهره با الهام از خیزش جسورانه ی مردم تونس زده شد، کل نظم ارتجاعی حاکم بر خاورمیانه را به لرزه در آورده است. رئیس سازمان ناتو گفت: وقایع مصر فقط نظم اقتصادی جهان را به خطر نینداخته بلکه نظم جهانی را تهدید می کند.

مصر پر جمعیت ترین کشور خاورمیانه است و در زمان سادات و پس از آن در سی سال گذشته تحت حاکمیت حسنی مبارک، تکیه گاه استراتژیک امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه بوده است. این روابط بیش از هر جا در «قرار داد کمپ دیوید» فشرده شده است که در سال ۱۹۷۸ با وساطت آمریکا، میان مصر و اسرائیل امضاء شد و به این ترتیب با تبدیل مصر به یک تکیه گاه امنیتی – نظامی آمریکا در منطقه، امنیت اسرائیل تضمین شد. این بزرگترین خیانت دولت های عربی به مردم فلسطین بود. در دو دهه ی گذشته مصر دومین دریافت کننده ی «کمک های» نظامی آمریکا بوده است — «کمک» هائی که صرف خرید ابزار و آلات نظامی از آمریکا و همچنین خرید یک قشر از نخبگان سیاسی و نظامی فاسد و وفادار به امپریالیسم شده است. اقتصاد مصر که عمیقا در نظام جهانی سرمایه داری بافته شده است، متشکل از مشقت خانه های تولیدی در سوئز، اقتصاد توریستی و اداره کانال سوئز است که همه در دست سرمایه های خارجی است.

سرنگونی رژیم بن علی در تونس، به جوانان مصر انگیزه و شجاعت داد. عده ای از جوانان مبارز از طریق فیس بوک اطلاعیه ای را به امضای صد هزار نفر رساندند. در این اطلاعیه روز ۲۵ ژانویه را به عنوان «روز انقلاب علیه شکنجه، فقر، فساد و بیکاری» اعلام کردند و گفتند به خیابان ها می آئیم تا کمر «سکوت و بندگی» را بشکنیم. امپریالیسم آمریکا آنقدر از استحکام رژیم خود در مصر اطمینان داشت که وزیر امور خارجه اش (هیلاری کلینتون) در ۲۵ ژانویه گفت: رژیم مصر، با ثبات است!

اما در همان روز هزاران نفر به خیابان ها آمدند و به سوی دفتر حزب حاکم – حزب دموکراتیک ملی – و رادیو و تلویزیون روان شدند. … تظاهر کنندگان در مقابل حمله پلیس دست به مقابله زده و شعار سردادند: سرنگون باد مبارک! تظاهرات های کوچک در روزهای دیگر در شهرهای دیگر به راه افتاد. سد ترس شکست! هر موج مبارزاتی موج سرکوب را به همراه آورد و در جواب به سرکوب، مبارزات سراسری تر و توده ای تر شد. روحیه مردم عوض شد. پاسگاه ها و مقرهای وزارت داخله و دیگر مراکز دولتی در شهرهای مختلف طعمه ی آتش کوکتل مولوتف جوانان شد.

درگیری های روزهای آغازین در محلات فقیر نشین و همچنین در منطقه ی ادارات دولتی و سفارت خانه ها نشان می دهد که تظاهرات ها در محلات گوناگون سازمان یافته بودند. سه نفر هنگام حمله به وزارت کشور که مقر نظام سرکوب دولتی است، توسط پلیس کشته شدند. درگیری تظاهر کنندگان در محلات کارگری مانند محله الکبری که منطقه صنایع نساجی است و در شهر سوئز که مرکز کارگاه های تولیدی مصر است شدید بود. الکبری همواره صحنه ی مبارزات کارگری بوده است بطوریکه در سال ۲۰۰۷ ده هزار تن از کارگران و اعضای خانواده شان در اعتراض به بالا رفتن قیمت ها با تکان دادن قرص های نان به تظاهرات پرداختند و عده ای در نتیجه ی تیراندازی پلیس جانباختند. و در سال ۲۰۰۶، سه هزار تن از کارگران زن کارخانه «شرکت ریسندگی و بافندگی مصر» اعتصاب بزرگی را به راه انداختند. در درگیری های اخیر در منطقه ی سوئز که منطقه کارگاه های تولیدی است ۱۱ نفر کشته و ۱۷۰ نفر زخمی شدند. بخش بزرگی از اقشار مرفه مصر نیز به این اعتراضات پیوسته اند.

همه نیروهای طبقاتی مصر و قدرت های جهان – بخصوص آمریکا و امپریالیست های اروپائی – و دولت های مرتجع منطقه به حرکت درآمده اند تا اوضاع را از دست مردم خارج کنند و جلوی رشد و سازمان یابی نیروهای انقلابی چپ را بگیرند. اوباما به حسنی مبارک، این دوست دیرینه ی آمریکا خیانت کرد و دستور داد که مهار قدرت را رها کند. مراکز مالی جهان به اوباما فشار آوردند که هر چه سریعتر اوضاع را کنترل کند زیرا بسته شدن مصر به معنای بسته شدن کانال سوئز است که برای اقتصاد جهانی و برای امنیت نظامی ارتش آمریکا مهلک است. اوباما در ابتدا از دو طرف دهانش حرف زد اما وقتی فهمید که این موج مردمی را سر باز ایستادن نیست، تحکم کرد که حسنی مبارک باید فورا انتقال قدرت را شروع کند. …

رژیم حسنی مبارک در مقابل خیزش توده های مردم و خواستشان به پائین آمدن از قدرت دست به مانورهای سیاسی و نظامی زد. اولین مانور و آینده نگری این رژیم آن بود که ارتش را از معادله ی جنگ خیابانی میان مردم و نیروهای انتظامی بیرون آورد و آن را در انظار مصری ها و مردم جهان ارگانی که «خنثی» است و چیزی غیر از رژیم حاکم است، جلوه داد. برای تقویت این توهم، اوباش لباس شخصی را برای سرکوب به خیابان ها فرستاد و ارتش ژست «داور» را بخود گرفت. برای اینکه در انظار مردم جهان مقبولیتی برای پافشاری بر قدرت پیدا کند، مبارک گفت اگر   کرسی قدرت را خالی کند، بنیادگرایان اسلامی آن را پر خواهند کرد. سپس معاون تازه اش به اخوان المسلمین پیشنهاد مذاکره داد.

اخوان المسلمین تنها حزبی بود که هنگام شروع این مبارزات با آن مخالفت کرد زیرا می دید که این مبارزه، مبنا و ماهیتی نزدیک به برنامه اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیک اش ندارد و اینکه آغازگران این جنبش که جوانان و کارگران محلات کارگری بودند، خارج از نفوذ اخوان هستند. اما هنگامی که اخوان مشاهده کرد باد در جهت مخالف مبارک می وزد برای اینکه به حاشیه رانده نشود، تغییر جهت داد.

در چند سال گذشته اخوان المسلمین بطور منظم با رشد حرکت های اعتراضی و اعتصابی کارگران مصر مخالفت کرده است. بطور نمونه در سال ۲۰۰۸ زمانی که کارگران «شرکت ریسندگی و بافندگی مصر» تحت تاثیر جنبش «الکفایه» اعلام اعتصاب سراسری کردند، اخوان المسلمین و حزب الوفد (شبیه ملی مذهبی های ایران و حزبی که گفته می شود البرادعی بخشی از آن است) آن را مشکوک اعلام کردند و چنین فراخوان هائی را «خطرناک» توصیف کردند. (۱) اخوان المسلمین خود پس مانده ی نظم کهن است که نتوانسته آمال و آرزوهای مردم را برآورده کند. بعلاوه تجربه ی استقرار جمهوری اسلامی در ایران، که بخصوص از طریق خیزش توده ای سال ۱۳۸۸ ایران تا حدی به مردم خاورمیانه منتقل شد، مقاومتی را در میان بخش مهمی از جوانان مبارز مصر در مقابل بدیل «اسلامی» بوجود آورده است. اما سرکوب شدید نیروهای چپ و سکولار در بیست سال گذشته، این حزب را عملا تبدیل به تنها حزب متشکل در طیف «اپوزیسیون» مصر کرده است. در هر حال مقابله با نظم کهن، شامل مقابله با برنامه سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک اخوان المسلمین و دیگر ساختارهای سیاسی اسلامی در خاورمیانه (مانند حماس) نیز هست و امروز جوانه های آگاهی در مورد این حقیقت را می توان در میان مبارزین نسل جدید کشورهای عرب مشاهده کرد.

مصر مانند ایران کشوری جوان است؛ جوانانی که بی آینده اند. اکثریت جمعیت مصر زیر ۳۰ سال و میانگین سنی ۲۴ سال است. طبق آمار بانک جهانی بالاترین نرخ بیکاری در میان فارغ التحصیلان دانشگاه است – نه تنها فارغ التحصیلان دانشگاه های مصر بلکه همچنین مصری های تحصیل کرده در دانشگاه های اروپا. قشر بسیاری کوچکی از نخبگان وابسته به نظام، زندگی تجملی دارند و بقیه کشور در بیکاری و فقر دست و پا می زند. در شش ماه گذشته قیمت گوجه فرنگی شش برابر شد. و جمعیت زیر خط فقر رسما ۲۳ ‌درصد اعلام شد در حالیکه در واقع ۴۰ درصد است. قاهره و حومه اش جمعیتی بالغ بر ۱۷   میلیون نفر دارند که ۴۰ درصد آنها در زاغه ها زندگی می کنند و اغلب از آب تمیز و فاضلاب و برق محرومند. با خصوصی سازی ها و طرح های تعدیل اقتصادی، مردم مصر فقیرتر و بیکارتر و گرسنه تر از همیشه شده اند. در کارخانه ها و کارگاه ها و بنگاه های خدماتی که خصوصی شده اند خبری از قانون کار و بیمه اجتماعی و غیره نیست. و میانگین دستمزد کارگران نساجی مصر حتا از هند و پاکستان پائین تر است. در نتیجه ی سیاست های اقتصادی قطع یارانه ها، حذف میلیونی مشاغل دولتی، کارمندان نیز به جمعیت فقیر و بیکار پیوسته اند. مجموعه ی این جامعه از هم گسیخته را رژیم مبارک با سرکوب و شکنجه کنترل می کرد.

فرصت های بزرگ و خطر های بزرگ

 

صحبت از انقلاب مصر هنوز زود است. اما راه برای آن باز شده است. هیچ انقلابی از ابتدا شسته و رفته نیست و در خط مستقیم تکامل نمی یابد. زیرا انقلاب، صحنه زورآزمایی و چالش طبقات و دیدگاه های مختلف است؛ انقلاب یعنی تغییرات عمیق در جوهر و ماهیت نظام های اجتماعی. بهمین دلایل هیچ انقلابی بطور خودرو رخ نمی دهد. بعلاوه، در کشورهائی مانند مصر که جایگاهی مهم در «نظم جهانی» نظام سرمایه داری امپریالیستی دارند؛ نتایج مبارزه طبقاتی پی آمدهای جهانی و تاریخی دارد؛ تبدیل شورش های اصیل مردمی به یک حرکت انقلابی و بالاخره به پیروزی رساندن آن، امری سخت و بسیار پیچیده است. همانطور که در مورد ایران ۳۲ سال پیش از این دیدیم.

هر چند نیروهای بنیادگرای اسلامی در مصر همان نفوذ و قدرت بنیادگرایان اسلامی در ایران ۳۲ سال پیش را ندارند و همانا به دلیل تجربه ی ایران و عملکرد خودشان در مصر، بی آبرو و ورشکسته اند. اما، این مرتجعین پوسیده می توانند در زد و بند با نگهبانان «نظم جهانی» که بی تابانه به دنبال استقرار «ثبات» در مصر و ممانعت از سرایت حریق به دیگر کشورهای خاورمیانه اند؛ از گورستان تاریخ بیرون بجهند و بر مردم حاکم شوند. قدرت های اروپائی و آمریکائی از هم اکنون با سران این حزب وارد مذاکره شده اند و به آنان پیشنهاد می کنند که حزب «توسعه و عدالت» ( آکپ) ترکیه را الگو قرار داده و خود را «تعدیل» کنند. از نظر امپریالیست های اروپائی و آمریکائی این «تعدیل» نه به معنای تعدیل برنامه ی اجتماعی این حزب ارتجاعی بلکه قبول دو چیز از سوی آنان است: یکم، حفظ قرارداد کمپ دیوید با اسرائیل و تضمین موقعیت کنونی کانال سوئز (دو شاهرگ وابستگی سیاسی و نظامی مصر به نظم جهانی امپریالیستی) و دوم، دست نزدن به سرمایه های خارجی در زمینه های تولیدی و توریستی ( بندهائی که مصر را در اقتصاد جهانی سرمایه داری ادغام می کند). وقایع مصر نشان می دهد که نقد دین به مثابه ساختار ستم و استثمار و فراگیر کردن این نقد برای ممانعت از تلف شدن یک جنبش مردمی واقعی که می تواند به یک انقلاب واقعی منجر شود؛ تا چه حد ضروری است. در مرکز این نقد، افشای مردسالاری دینی قرار دارد که بدون آن رها کردن انرژی رهائی بخش نیمی از جمعیت مصر ممکن نخواهد بود. حضور کم زنان در صفوف مبارزه اسفناک ترین علامت نفوذ ایدئولوژی اسلامی ها و سنت گرایان است که باید بعنوان زنگ خطر بزرگی به صدا در آید.

اما خطر بزرگ دیگری نیز در مقابل این جنبش است و آن توهم بزرگ «ارتش با ماست» است. این توهم مرگبار زاده ی احساس ضعف مردم شورش گر در مقابل یک واقعیت بزرگ است: بدون یک ارتش که متعلق به توده های مردم و از خود آنان باشد نمی توان نظام موجود را درهم شکست و نظامی بنیادا متفاوت بر پا کرد. مردم با در آغوش کشیدن نظامیان در خیابان های تونس و مصر، در واقع بطور خودبخودی، حقیقت فوق را بیان می کنند. اما این ارتش ها نگهبانان نظام ستم و استثمار حاکم اند. توهم همیشه در نقطه ی نیاز شدید و فقدان شدید آغاز می شود. این توهم تا قبل از این خیزش موجود نبود. زیرا اغلب مردم مصر می دانند ارتش ستون فقرات حاکمیت رژیم حسنی مبارک بوده است و خود مبارک از درون همین ارتش درآمده است. اگر مردم مصر حزبی مانند حزب بلشویک به رهبری لنین ( در جریان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه) یا حزبی مانند حزب کمونیست چین به رهبری مائوتسه دون ( در جریان انقلاب چین که در سال ۱۹۴۹ به پیروزی رسید) داشتند که حداقل بخشی از توده های بیدار شده و مبارز را در یک ارتش سرخ انقلابی سازمان می داد و انحصار دولت بر خشونت و قهر سازمان یافته ی ارتجاعی را در هم می شکست؛ آنگاه نه تنها مردم چنین توهم مرگباری را بخود راه نمی دادند بلکه با جسارت، جرات صعود به قله ها را بخود می دادند و می رفتند که نه فقط معادله ی قدرت در مصر بلکه در منطقه خاورمیانه و به تبع آن جهان را عوض کنند.

اما خیزش توده ای بیسابقه ای که مصر را به لرزه در آورده مواد خام لازم و عالی برای پیشبرد چنین فرایندی را فراهم می کند. باید ساختن یک جنبش کمونیستی را شروع کرد؛ جنبشی که افق مردم را به ورای راه حل های موجود که توسط احزاب و سخنگویان طبقات بورژوا و قدرت های بین المللی موعظه می شود، ببرد و بتواند حداقل بخش کوچکی از توده های مردم سیاسی شده را تبدیل به یک نیروی سازمان یافته با برنامه ی انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی کند.

آینده ی مصر هنوز نوشته نشده است. مختصات آن آینده هنوز روشن نیست. اما بر سر آن بحث پر شوری بر پاست که فرصت بزرگی را برای حدادی راه پیروزی فراهم می کند. کمونیست های مصر، هر چند نفر که هستند، می توانند از این گشایش برای پیشبرد این جهت گیری استراتژیک استفاده کنند. اما نباید آنان را تنها گذاشت. جنبش کمونیستی همواره یک جنبش بین المللی بوده است. کمونیست های جهان، در اتحاد با کمونیست های مصر، موظفند فریاد سر دهند که تنها راه برون رفت از نکبتی که سرمایه داری جهانی دست در دست طبقات استثمارگر داخلی برای جوامعی مثل مصر و ایران و تونس و افغانستان و ترکیه و عراق و غیره بوجود آورده اند، انقلاب کمونیستی است و با تمام قوا تبلیغ و ترویج کنند که انقلاب کمونیستی چیست و تجربه اش چه بوده است؟   چرا سوسیالیسم یک میلیون بار بهتر از سرمایه داری در شکل آمریکائی یا ایرانی یا مصری آن است و کمونیسم که هدف نهائی و قطب نمای حرکت جامعه ی سوسیالیستی است؛ صدها میلیون بار بهتر از سوسیالیسم است. در چنین شرایطی به تبلیغ و ترویج تئوری های کمونیستی «سنتز نوین» (۲) به هیچ وجه نباید کم بها داد زیرا این تئوری ها شفافیت و زندگی دوباره به مارکسیسم بخشیده اند؛ و همراه با نقد علمی و عمیق نظام اقتصادی و اجتماعی و ایدئولوژیک سرمایه داری، نشان می دهند که دین و نظام مردسالاری نهادهای لازم و ملزوم نظام سرمایه داری جهانی اند؛ و مهمتر اینکه چشم اندازی نوین از سوسیالیسم ارائه می دهند. —

چشم انداز نوینی که متکی است بر جمعبندی های رهائی بخش از دستاوردها و همچنین اشتباهات انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم (در روسیه و چین). این تئوری های در واقع فشرده ی یک راه حل واقعی و قدرتمند برای ایجاد جامعه ی بشری متفاوت اند. به همین جهت جای شایسته این تئوری ها در خیابان های مصر و در میان جوانان جان بر کف این جنبش است. به هیچ وجه نباید به قدرت برانگیزاننده و رهائی بخش این تئوری ها کم بها داد. یک نسل جوان از مبارزین عرب پا به میدان نبرد برای آینده گذاشته اند که بهر قیمت می خواهند برای استقرار جامعه ای متفاوت مبارزه کنند. اگر آنان با چشم انداز کمونیستی پیوند بخورند، سرنوشت تمام منطقه و بلکه جهان دگرگون می شود. هر چند پرتاب تیر به سوی این نشانه، کاری دشوار است اما شدنی است و تنها راه واقعا رهائی بخش است. در نتیجه باید جسورانه و بی محابا برایش   تلاش کرد. باید از گشایش امروز برای ساختن این راه استفاده کرد. حتا اگر این تلاش شکست بخورد، نتایج آن برای رهائی بشریت صدها بار بیشتر از اتخاذ راه حل های «ممکن» خواهد بود.

اول فوریه ۲۰۱۱

پانویس ها:

  • رجوع کنید به گزارش مشروح شالگونی به نام «نگاهی به مبارزات کارگران مصر»۲- این تئوری ها که بنیان گذار آن باب آواکیان تئوریسین ِ کمونیستِ انقلابی (صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا) است در شماره های ۴۹ و ۵۰ و ۵۱ نشریه حقیقت معرفی شده اند.

 

یادداشت های مصر

 

«رژیم مبارک بخشی از یک دولت است که ارتش ستون فقرات آن است؛ این دولت بخشی از یک نظام سیاسی منطقه ایست که توسط قدرت های امپریالیستی جهان بخصوص امپریالیسم آمریکا بنا شده است و اینکه سرنگون کردن این طبقات همراه خواهد بود با قطع نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیست ها در مصر. این راه درازی است که مبارزه انقلابی باید طی کند و بدون آگاهی به این حداقل ها در مورد ماهیت دشمن، این راه دراز را نمی توان پیروزمندانه طی کرد. جنبش کنونی، جامعه مصر را تکان داده است اما تا آمادگی یافتن برای انقلابی واقعی کارهای زیادی باید انجام داد که روشن کردن ماهیت دشمن و ماهیت انقلاب جزو الویت های حیاتی این آمادگی است. انقلاب یعنی چه؟ علیه چه نظام طبقاتی و برای ایجاد چه نوع جامعه ایست؟ با چه مختصاتی و با رهبری کدام طبقه ی اجتماعی؟»

یادداشت جمعه ۲۲ بهمن- ۱۱ فوریه

 

سخنرانی شب پنجشنبه حسنی مبارک مبنی بر حفظ قدرت، خشم مردم مصر را برانگیخت و عزمشان را در سرنگونی رژیم وی استوارتر کرد. «عقب نشینی» این مرتجع منفور در مقابل مبارزات ۱۷ روزه ی مردم مصر، واگذاری بخشی از قدرتش به عمر سلیمان، شکنجه گر بدنامی که به «مرد اول سیا و موساد» معروف است، بود. او در حالی اعلام کرد در قدرت می ماند که مردم پیشاپیش جشن سرنگونی او را در میدان تحریر بر پا کرده بودند. این امیدواری، بیهوده بوجود نیامده بود. گسترش سریع صفوف معترضین در سراسر کشور، ادامه ی رژیم مبارک را غیر ممکن کرده است. اما علاوه بر این، صدور اطلاعیه ها و فرستادن سیگنال های مبهم از سوی ارتش و برخی مقامات کشور و همچنین سخنگویان دولت آمریکا در دامن زدن به این امیدواری نقش مهمی داشت. ژنرال های ارتش به میان مردم در میدان تحریر رفته و می گفتند، ارتش به خواست مردم گردن خواهد گذاشت. هم زمان یکی از سخنگویان سازمان سیای آمریکا جلوی دوربین های تلویزیون اعلام کرد،« مبارک امشب سخنرانی استعفایش را ایراد خواهد کرد» … وقتی مبارک گفت می ماند، روشن شد که با حمایت ارتش مصر و ارتش آمریکا و همچنین دولت های منطقه است که می ماند. در پشت پرده، دول عربستان، اسرائیل و دیگر کشورهای خلیج بر ابقای مبارک پافشاری می کردند و به کاخ سفید هشدار می دادند که در بیرون راندن مبارک عجله نکند. مبارک بیشرمانه ادعا کرد، «هرگز به فشارهای بین المللی تن نخواهد داد». اما پافشاری او نه نشانه «استقلال» وی از «قدرت های بین المللی» بلکه نشانه ی آن است که مراکز قدرت بین المللی نیز نمی دانند بهترین راه برای حفظ ساختارهای قدرت و منافعشان در مصر چیست و بر سر استراتژی و تاکتیک متحد نیستند. سیگنال های متفاوت … نشان از آن داشت که امپریالیست ها و مرتجعین نیز بشدت در رابطه با چه باید کرد، اختلاف نظر دارند. اختلافاتشان از این واقعیت سرچشمه می گیرد که می دانند بهم ریختن ساختارهای قدرت در مصر به دنبال خود تغییرات شگرف و غیرقابل پیش بینی در کل خاورمیانه و مهمتر از همه در موقعیت اسرائیل بوجود خواهد آورد.

سران دولت های جهان ساعت به ساعت تحولات مصر را دنبال می کنند. نه فقط ارتش مصر و اسرائیل، بلکه  مراکز سیاسی و نظامی قدرت های امپریالیستی در نشست دائم اند. حتا تلویزیون های مخصوص «بازارهای مالی» بطور متمرکز رخدادهای مصر را دنبال می کنند. اما مردم جهان و مشخصا مردم خاورمیانه هنوز نمی دانند که در میدان تحریر فقط سرنوشت مصری ها نیست که مورد مناقشه است. بلکه آینده ی همه خلق های خاورمیانه بشدت از نتایج این رخداد متاثر خواهد شد. کمونیست ها، جنبش های کارگری، جنبش های انقلابی جوانان و زنان در سراسر جهان باید به مبارزه طبقاتی در مصر توجه جدی کنند. هر چند ممکن است مردم مصر شکست بخورند و از درون این مبارزه، روند انقلابی بیرون نیاید و اگر هم روند انقلابی بیرون آید، با شکست مواجه شود؛ اما باید برای پیروز شدن آن ها هم در زمینه خواست های جنبشی شان (سرنگونی رژیم مبارک) و هم در رابطه با شکل گیری و تحقق یک چشم انداز انقلابی (تغییرات رادیکال سیاسی و اجتماعی و اقتصادی) هر کاری کرد. شکل گیری یک صف آرائی بین المللی برای حمایت از مردم مصر ضروری است تا در این راه سخت و طولانی پیروزمندانه بر سرکوب ها، ترفندها و پیچ و خم های مبارزه چیره شوند. نتایج هر چه باشد باید بدانیم که پیشاپیش پیروزی بزرگی را نصیب مردم خاورمیانه و مردم دنیا کرده اند و مشخصا خاک خاورمیانه را برای سربلند کردن تکان های اجتماعی بزرگ شخم زده اند و از درون خود مصر یک نسل مبارز بیرون آمده است که بدون شک فاکتور مهمی در تغییر و تحولات آتی این منطقه خواهد بود.

 

یادداشت چهارشنبه ۲۰ بهمن- ۹ فوریه

 

موج جدید مبارزات توده ای مردم مصر روز سه شنبه ۸ فوریه آغاز شد. در این روز قاهره شاهد بزرگترین تظاهرات مردمی دو هفته ی گذشته با خواست سرنگونی رژیم مبارک بود. مبارزین جوان مصری که این جنبش ضد رژیمی را از طریق فیس بوک و مبارزات از جان گذشته در محلات قاهره، آغاز کردند، زمانی که با خطر افت جنبش مواجه شدند، بر تلاش های شبانه روزی خود افزودند. فراخوان اجتماع های بزرگتری را به مردم قاهره دادند؛ با ابتکارهای جدید سد اطلاع رسانی را شکستند؛ تیم های جدیدی از جوانان مستقر در میدان تحریر شکل دادند؛ و راه اندازی موج های جدید مبارزه در شهرهای دیگر و محله های کارگری و بیمارستان ها و مدارس را بطور منظم و نقشه مند دنبال کردند.

جنبش سرنگونی طلب مصر بر خلاف پیش بینی هائی که مبنی بر افت آن می شد، نفس تازه ای گرفت. امواج تظاهرات و راهپیمائی به ورای میدان تحریر در قاهره رفت و ده ها هزار کارگر جنبش اعتصابی خود را آغاز کردند. اعتصاب نشسته در مقابل پارلمان نیز آغاز شد. ده ها هزار تن در شهرهای دیگر و نیز مناطق آرام تر تظاهرات کردند. … شش هزار کارگر در ۵ شرکت خدماتی که متعلق به «اتوریته کانال سوئز» می باشد و بخش مهمی از اقتصاد مصر است اعتصاب خود را آغاز کردند. هنوز خبری از توقف کشتی رانی در کانال سوئز نیست. بدون شک توقف کشتی رانی در کانال سوئز که یک آبراه بین المللی است که به مدیترانه و دریای سرخ منتهی می شود، برای رژیم مصر کمر شکن خواهد بود. طبق گزارش الاهرام، در شهر سوئز بیش از دو هزار کارگر نساجی و دیگران تظاهرات کردند و در شهر توریستی لوکسور نیز کارگران صنعت توریستی برای بهبود وضعیت خود دست به تظاهرات زدند. در شهر «محله» که یک شهر صنعت نساجی است بیش از ۱۵۰۰ کارگر راه بندان کردند. و بیش از دو هزار کارگر از شرکت داروئی سیگما در شهر کسنا اعلام اعتصاب کردند و در همان حال ۵ هزار جوان بیکار در شهر اسوان به ساختمان های دولتی حمله کرده و خواستار اخراج استان دار شدند. …

در مقابل قوی تر شدن امواج مبارزه علیه رژیم، عمر سلیمان مردم را که اکثرشان مخالف هر گونه مذاکره تا قبل از اخراج مبارک از حکومت هستند، تهدید کرد … اما این تهدیدات بر عزم مردم و شجاعت جوانان افزود. فهمیدند که راه سختی در پیش است و باید عزم راسخ و سری نترس اما متفکر و نقشه کش داشت.

دختران و پسران شجاع که راه افتادن این جنبش مرهون فعالیت نقشه مند و جسورانه ی آنان بود، از درون شهرک چادرها که در میدان تحریر بر پا شده است، به سازماندهی و دمیدن به شعله های جنبش سرنگونی طلب ادامه دادند و شروع به شبکه بندی در سراسر کشور و ایجاد ارتباط با کارگران متشکل در محلات کار و زندگی شان کردند. گزارشگر روزنامه نیویورک تایمز (۸ و ۹ فوریه) شرح مختصری از فعالیت ابتدائی این جوانان داده است که بسیار جالب است.آنان زاده و بزرگ شده ی دوران ریاست جمهوری حسنی مبارک هستند و اکثرشان زیر سی سال سن دارند. بسیاری از آنان فارغ التحصیلان دانشگاه های ممتاز مصرند. مهندس و دکتر و غیره. عده ای از آن ها مرتبا دستگیر و شکنجه شده اند. فیس بوک جزو ابزارهای اولیه شان برای سازمان دهی و راه انداختن این مبارزه بود اما همه چیز نبود. فیس بوک در ترکیب با سازماندهی نقشه مند و مخفی در کوچه و خیابان، نتیجه داد. دو رویکردشان به اینترنت درس آموز است: یکم، به عمد و آگاهانه هویت خود را در فیس بوک پنهان نگاه داشتند تا بتوانند به دور از چشم نیروهای امنیتی مبارزه را در میان مردم سازمان دهند. دوم، از اینترنت (فیس بوک و ای میل و توئیتر و غیره) در خدمت پیشبرد مبارزه در محلات و خیابان ها استفاده کردند و نه بعنوان جایگزینی برای آن. به عبارت دیگر، برای اینان فیس بوک یک گریز از مبارزه ی واقعی که خطر جانی و کشته شدن دارد نیست بلکه ابزاری است برای پیشبرد موثرتر این مبارزه.

 آنان با مهارت و بطور حرفه ای و نقشه مند مبارزه خود را پیش بردند. برخی اوقات شایعه به راه انداختند تا توجه نیروهای امنیتی را از خود و مرکز فعالیتشان دور کنند. مثلا در فیس بوک اعلام کردند محل مبارزاتشان در نقاط مرکزی و مرفه شهر خواهد بود اما نقشه عملیات را برای محلات فقیر نشین ریختند. قبل از اینکه نقشه یک مبارزه را بریزند دست به «آزمایش میدانی» در شهرک های فقیرنشین و زاغه های قاهره می زدند. و سپس نقشه های هفتگی مبارزه را می ریختند تا بتوانند قدرت آتش خود را نگاه دارند.

… این یک تجربه جدید بود. یکی از آن ها به خبرنگار می گوید: « گفتیم این دفعه بریم به این محلات، ببینیم چه می شود.» گروه به دو تیم تقسیم شد: یکی از آن ها به تحریک مردم در قهوه خانه ها و کافه ها پرداختند  که برای تظاهرات به آن ها بپیوندند. و تیم دیگر به آپارتمان های بالای کافه ها رفتند. به جای صحبت در مورد «دموکراسی» روی موضوعات اقتصادی و فقر و بیکاری و غیره افشاگری کردند. یکی از دختران به خبرنگار می گوید:«وقتی شروع کردیم، گروه مان ۵۰ نفر بود. وقتی که محله را ترک می کردیم چند هزار نفر بودیم.» از زمانی که کشته شدن یک نفر با گلوله های پلیس را دیده، خود را مجهز به لوازم کمک های اولیه ی پزشکی نیز کرده است. شب قبل از نقشه ریزی برای تظاهرات «جمعه ی خشم»، گروه در خانه ی یکی از اعضا ملاقات کرد و چند نفرشان دست به «آزمایش میدانی» در کوچه های یکی از محله های کارگری زدند. در حالیکه در کوچه پس کوچه ها راه می رفتند مردم را به تظاهرات فرا می خواندند. می خواستند هم سطح شرکت مردم را بسنجند و هم سرعت حرکت در کوچه ها را اندازه بگیرند. می گوید: «جالب آنجاست که وقتی کارمان تمام شد مردم نمی خواستند بروند. تعداد به هفت هزار نفر رسیده بود.»

با گسترش مبارزه عده ای از این جوانان برای فعالیت در میدان تحریر و همچنین شکستن سد اطلاع رسانی علنی شدند. دولت برای تفرقه انداختن در میانشان و بی اعتبار کردنشان به آنان پیشنهاد مذاکره داد و شایعه راه انداخت که دارند با دولت مذاکره می کنند. برای خنثی کردن این ترفندها، جوانان بر خلاف احزاب به اصطلاح مخالف که مشغول مذاکره با دولت هستند، موضوع مذاکره را به میان مردم برده و در نتیجه ی یک بحث و گفتگو با مردم هر گونه مذاکره را رد کردند. آنان در مقابل سخنان اوباما که «انتقال قدرت باید مسالمت آمیز باشد» سر تکان می دهند و می گویند، مردم این کشور تا مدت های مدید پس از سرنگونی رژیم مبارک حس انزجار خود را از آمریکا حفظ خواهند کرد.

البته، اینکه این جوانان وابسته به هیچ یک از احزاب اپوزیسیون نبوده اند مساوی با آن نیست که احزاب سازمان یافته و با برنامه ثمره ی تلاش و فداکاری آن ها را نخواهند چید. در ایران نیز جوانان دانشجو جان خود را برای شروع مبارزه ی ضد رژیمی سال ۸۸ گذاشتند. اما موسوی و کروبی که از جانیان سابقه دار نظام جمهوری اسلامی هستند تبدیل به رهبران جنبش سبز شدند. و به معنای آنهم نیست که آنان سمت احزاب متشکل را نخواهند گرفت. در واقع همه نوع گرایشی در میان آن ها در حال ظهور است. مجموعه ای از جوانان چپ، لیبرال دموکرات، تا جوانان اخوانی. همه در یک هدف شریک اند: مبارک باید برود! و همه در یک توهم نیز شریک اند: انتخابات دموکراتیک مسئله بی حقوقی و بی قدرتی مردم را حل کرده و از این طریق مردم خواهند توانست فقر را در کشورشان بزدایند. آنان از تمام وقایع جهان تاثیر می گیرند. از خودنمائی های آکپ ترکیه (حزب عدالت و توسعه) به مثابه «الگوی» مناسب برای کشورهای خاورمیانه (که در حقیقت سنتزی است میان قرون وسطای اسلامی و جهان سرمایه داری گلوبالیزه) تا تاثیر گیری از جنبش سبز در ایران که زیر رهبری جناحی از حکومت است. مثلا وائل قونیم مدیر مسئول گوگل در مصر که به مدت ۱۲ روز توسط ارتش دستگیر و شکنجه شده بود، روز ۸ فوریه هنگام سخنرانی در میدان تحریر، یک دستبند سبز به مچ بسته بود. این گرایش ها در بیشتر موارد گرایش های تثبیت شده نیستند و در میان اکثر جوانان هنوز تبدیل به یک نظام فکری نشده است. تکامل مبارزه طبقاتی حقایق بسیاری را برای پیشروترینشان روشن کرده و در جهت گیری هایشان تاثیرات تعیین کننده خواهد گذاشت. در طول مبارزه رشته های پیوند محکمتری میان این جوانان بوجود آمده است اما لاجرم گرایشات مختلف سیاسی نیز در میانشان بروز کرده و خواهد کرد. این روندی است که در تمام جنبش های جوانان جهان در گذشته رخ داده و امروز نیز در جریان است. در دهه ی ۱۹۶۰ جنبش های جوانان به ظاهر «یکدست» و بر پایه یک خواست شکل گرفتند اما در طول زمان و در جوابگوئی به ادامه راه و حادتر شدن مبارزه طبقاتی، و ضرورت داشتن برنامه سیاسی و اجتماعی روشن و داشتن تشکیلات سیاسی برای هدایت این مبارزه، راه ها از هم جدا شد و اتحادهای درازمدت تر جایگزین اتحادهای جنبشی اولیه شد .

انقلاب، صحنه زورآزمانی و چالش طبقات و دیدگاه های مختلف است؛ بهمین دلیل به پیروزی رساندن آن، بسیار پیچیده است. آینده ی مصر هنوز نوشته نشده است. مختصات آن آینده هنوز روشن نیست و راه هم ترسیم نشده است. اما بر سر آن بحث پر شوری بر پاست که فرصت بزرگی را برای حدادی راه پیشروی فراهم می کند. کم ترین حقیقتی که لازم است در مورد ماهیت دشمن روشن شود تا قیام گران بتوانند پیشروی را ادامه دهند این است که: رژیم مبارک بخشی از یک دولت است که ارتش ستون فقرات آن است؛ این دولت بخشی از یک نظام سیاسی منطقه ایست که توسط قدرت های امپریالیستی جهان بخصوص امپریالیسم آمریکا بنا شده است؛ سرنگون کردن این طبقات همراه خواهد بود با قطع نفوذ سیاسی و اقتصادی امپریالیست ها در مصر. این راه درازی است که مبارزه انقلابی باید طی کند و بدون آگاهی به این حداقل ها در مورد ماهیت دشمن، این راه دراز را نمی توان پیروزمندانه طی کرد. جنبش کنونی، جامعه مصر را تکان داده است اما تا آمادگی یافتن برای انقلابی واقعی کارهای زیادی باید انجام داد که روشن کردن ماهیت دشمن و ماهیت انقلاب جزو الویت های حیاتی این آمادگی است. انقلاب یعنی چه؟ علیه چه نظام طبقاتی و برای ایجاد چه نوع جامعه ایست؟ با چه مختصاتی و با رهبری کدام طبقه ی اجتماعی؟

مردم مبارک را نمی خواهند؛ مصر را می خواهند!

 

سرویس خبری جهانی برای فتح. اول فوریه ۲۰۱۱.

روشن است که مبارک خواهد رفت. سوال اینجاست که چگونه خواهد رفت و دوران گذار به چه چیزی منتهی خواهد شد. این ها هستند مسائلی که باید بر سرشان جنگید.

هنگامی که روز اول فوریه، مردان و زنان اداری با لباس های رسمی و صندل های پاره هلهله کننان و صد برابر هفته ی پیش به راهپیمائی «یک میلیون نفره» پیوستند فکر می کردند مبارک خواهد رفت، تانکها نیز خیابان ها را ترک کرده و کشور مال آن ها خواهد شد.

حکومت های آمریکا و کشورهای اروپائی «گذار منظم» را مهمترین مسئله می دانند. مبارک اعلام کرد اگر برود اوضاع کشور دستخوش هرج و مرج خواهد شد؛ بنابراین تا سپتامبر که انقضای مدت ریاست جمهوری اش است در مقام خود می ماند. برخی از مصری ها با شنیدن این استدلال تردید به دل راه دادند. وقتی اوباما به مبارک گفت که فوری از قدرت کناره گیری کند و او نکرد، طرفداران سرسخت رژیم پر رو شدند.

اما «نظم»، الویت میلیون ها مصری نیست. آنان خواهان «رفتن مبارک» هستند. آنان از ژست های متفرعنانه ی مبارک که قسم خورده تا آخرین روزهای زندگیش خاک مصر را ترک نکند، عصبانی اند و پیشاپیش در تظاهرات های بزرگ قاهره و اسکندریه پیکره ی عروسکی او را به دار کشیده اند.

ممکنست به نظر آسان آید که آمریکا به سادگی دست از یک خودکامه ی منفور و بی اعتبار و ایزوله بکشد. اما همینکه مبارک تا کنون با سماجت در مقابل ندای آمریکا ایستادگی کرده است نشان می دهد که این کار زیاد هم آسان نیست.

وزیر امور خارجه ی آمریکا (هیلاری کلینتون) روز ۳۱ ژانویه گفت که آمریکا نمی تواند به مبارک بگوید که برود چون این تصمیم مال مصری هاست. این حرف مردم مصر را بسیار عصبانی کرد. زیرا   در سی سال گذشته نه مردم مصر بلکه ارتش مصر و آمریکا (که ارتش مصر از آن حرف شنوی دارد) مبارک را در قدرت حفظ کرده اند.

در اواخر ماه ژانویه، در شرایطی که خیزش اوج می گرفت، رئیس نیروهای نظامی مصر به همراه کارکنانش به واشنگتن شتافت تا با دولت و ارتش آمریکا رای زنی و مشاوره کند. اگر آمریکا به آنان گفته بود که مبارک باید فورا برود (آنطور که در سال ۱۹۷۹ در رابطه با شاه ایران و اخیرا با رژیم بن علی در تونس که تحت سلطه ی فرانسه بوده و نسبت به مصر دارای اهمیت استراتژیک کمتری است؛ شد) مطمئنا مبارک به شکلی رفته بود.

در هر حال، آمریکا به هر نوع تغییری تن در دهد؛ نهایت تلاش خود را خواهد کرد که نقش مردم را به حداقل برساند و به رشد جنبش مردم راه ندهد. به این دلیل، اصرار کرده است که مبارک با عزت و احترام بیرون برود و نه بدست «خیابان». اما مهمتر از هر چیز، هدف آمریکا آن است که حتا بدون مبارک، تداوم رژیم را حفظ کند و   رژیمی که بدست مبارک ساخته شده است به حداکثر دست نخورده بماند.

 

ارتش خنثی نیست.

اوباما به دفاع بی قید و شرط از مبارک نپرداخت اما با حرارت از ارتش مصر دفاع کرد و آن را به دلیل رفتاری که با اعتراضات داشت تحسین کرد.

قبل از اول فوریه، نیروهای پلیس با اینکه عده ای را کشتند اما نتوانستند جلوی مردم را بگیرند. در قاهره و اسکندریه خودروهای نظامی به آتش کشیده شدند. در چند شهر مردم به پاسگاه های پلیس حمله کرده و آن ها را نابود کردند. گفته می شود که غارت خانه ها و مغازه ها کار خود نیروهای انتظامی بود. …

ارتش حضور قدرتمند خود را در خیابان ها حفظ کرد. خودروهای نظامی اش را در خیابان ها و پل های قاهره به صف کرد و حدود صد تانک جدید را که از آمریکا رسیده است در میدان التحریر به نمایش درآورد. برای ممانعت از اینکه مردم در پایتخت و اسکندریه تجمع کنند، راه های متصل کننده ی قاهره و دیگر شهرهای مهم کشور را بست و وسائل نقلیه عمومی را متوقف کرد. سربازها به تفتیش مردم و کارت های هویت آنان که در راه شرکت در تظاهرات بودند، پرداختند. هلیکوپترها از بالا به فیلم برداری جمعیت مشغول شدند. جنگنده های ساخت فرانسه و آمریکا دیوارهای صوتی میدان تحریر را شکستند و ارتش یک دیوار حفاظتی به دور محل اقامت مبارک کشید.

در شرایطی که مردم در حال سرنگون کردن یک رژیم هستند، حفظ نظم یک امر خنثی و بیطرفانه نیست. پس از سخنرانی «استعفا نمی دهم» مبارک بسیاری از آن می ترسند که او اصلا استعفا ندهد. و به جای استعفای او، مردم شرکت کننده در تظاهرات ها در معرض تهاجم و تنبیه رژیم قرار گیرند.

 

ارتش کیست؟

گفته می شود آمریکا به ارتش مصر در میدان تحریر گفته است که از راه حل «تین آن من» پرهیز کند. (در سال ۱۹۸۹ ارتش چین بیرحمانه تظاهرات مردم را در میدان تین آن من یا میدان صلح آسمانی پکن به خون کشید). البته آمریکا دلش برای مردم مصر نسوخته است. بلکه مسئله آنست که اگر ارتش چنین کند اوضاع بیش از پیش از کنترل آمریکا و رژیم خارج خواهد شد.

آمریکا هزینه های مالی و تعلیماتی و ابزار نظامی این ارتش را پرداخته است و توجه ویژه ای به تعلیمات نظامی وسیاسی آن کرده است. این ارتش بزرگترین ارتش عربی است و دهمین ارتش بزرگ دنیاست. شاخه های سرویس اطلاعاتی آن به هر گوشه جامعه می رسد. زندان ها و شکنجه گاه هایش، از دهشتناکترین زندان های جهان اند. رشته های پیوند میان ارتش مصر و آمریکا بسیار محکم است. تقریبا کل کمک های آمریکا به مصر، به ارتش مصر داده می شود که سالانه بین ۱.۳ تا ۱.۵ میلیارد دلار است.   فقط ارتش اسرائیل یارانه ای بیش از ارتش مصر، از آمریکا دریافت می کند.

ارتش اصلی ترین نگهبان دولت و قدرتمندترین نیروی اقتصادی مصر است. ارتش مصر صاحب شبکه ای از کارخانجات، هتل ها، اراضی شهری و دیگر بیزنس هاست. بعلاوه، ژنرال های بازنشسته مدیریت بسیاری از بنگاه های دولتی را در دست دارند. بطور مثال کارخانجات نساجی که تاریخا (همراه با صنایع نفتی دولتی) هسته مرکزی اقتصاد صادراتی مصر بوده است تحت مدیریت آنان است. ارتش مصر شریک سرمایه خارجی و تسهیل کننده ی سلطه ی سیاسی و نظامی و بازار جهانی امپریالیستی بر مصر   است.

بدون شک میان ارتش ثروتمند و مدرن مصر و نیروی پلیس که جنایت را در سطوح پائین تر مثل تیغ زدن مردم پیش می برد فرق هائی هست. در ده ها سال گذشته، نه پلیس بلکه ارتش مسئول سرکوب و اختناق بوده است. و این بر نگرش منفی مردم نسبت به ارتش تاثیر گذاشته است.

اما ارتش مصر به دلیل نقشی که در مبارزه علیه سلطه ی بریتانیا و سرنگونی سلطنت داشت و همچنین در سال ۱۹۵۶ در جریان ملی کردن کانال سوئز و خارج کردن آن از کنترل بریتانیا، از مصر در مقابل تهاجم مشترک بریتانیا-فرانسه-اسرائیل دفاع کرد؛ قادر بوده است که تا حدی وجه ی ملی خود را حفظ کند. این ارتش همچنین به دلیل جنگ ۱۹۶۷ در مقابل تهاجم اسرائیل که شبه جزیره ی سینا را اشغال کرد و پیروزی های نظامی اش در جنگ ۱۹۷۳ با اسرائیل که منجر به باز پس گرفتن سینا شد؛ مورد احترام است. به نظر می رسد بسیاری از مردم همچنین به دلیل اینکه این ارتش مرکب از سربازان وظیفه است دچار سردرگمی در مورد ماهیت آن هستند.

اما ارتش و پلیس در واقع در حال ایفای نقش های «پلیس خوبه و پلیس بده» هستند — نقشی که برای جهانیان آشناست. به احتمال زیاد اساسی ترین دلیل امیدهای واهی مردم در مورد «حمایت ارتش از مردم» این است که خوب می فهمند معنای عکس آن چیست.

 

مبارک و ارتش

جواب مبارک به خیزش مردم این بود که رئیس دستگاه امنیتی را به معاونت خود برگزید. باید خاطرنشان کرد که این اولین بار است که مبارک معاونی را برای خود می گزید. و این به معنای آن است که جانشین خود را انتخاب کرده است. عمر سلیمان، ده ها سال مسئول امور سرکوب بوده است و مرتبا میان قاهره و تل آویو و واشنگتن در سفر است. یکی از تلگراف های دیپلماتیک آمریکا که توسط ویکی لیکس افشا شده است می گوید که او یکی از معتمدترین مقامات مصری در نزد دولت آمریکاست. مبارک، رئیس نیروی هوائی — احمد شفیق – را نخست وزیر خود کرد. او نیز با فرماندهان نظامی منطقه ای خود دیدار کرد.

هر چند مبارک مانند پیشینیانش (جمال عبدالناصر و انور سادات) محصول نیروهای نظامی است، اما تا کنون مدعی جدائی میان ارتش و حکومت بوده است. بطور مثال افسران عالیرتبه ارتش اجازه عضویت در حزب مبارک را نداشتند و تا همین اواخر وزرایش (که برکنار شده اند) تجار غیر نظامی و به اصطلاح «تکنوکرات ها» بوده اند. ورود ارتش به مرکز حکومت می تواند دو هدف داشته باشد: لگدمال کردن جنبش مردم و حفظ مبارک در مقامش تا زمانی که ممکن است و در صورت سرنگونی این دیکتاتور، تضمین تداوم رژیم. این بازتاب تاکتیک دوگانه ی آمریکا در اوضاع کنونی است.

اما نظامی شدن رژیم مبارک، در عین حال که برای نمایش قدرت است اما یگانگی منافع ارتش با منافع آمریکا/مبارک را نشان می دهد و این امر تاثیرات سیاسی منفی برای ارتش داشته است و آماج عصبانیت مردم را وسیع تر کرده است. اکنون، بسیاری از مردم خواستار آنند که همراه مبارک، ژنرال ها نیز بروند و همه ی آنان را دست نشانده ی آمریکا می دانند. و از اینکه سلیمان که رئیس هیئت مذاکره و همکاری مبارک با اسرائیل بوده است اکنون احزاب اپوزیسیون را به مذاکره دعوت می کند، بشدت بیزارند.

 

کارهائی که اینان می کنند می تواند رشته هایشان را پنبه کند

یکی از مهمترین درس ها که باید از بروز یک وضعیت ناگهانی در مصر و سراسر خاورمیانه گرفت این است که همان کارهائی که آمریکا برای کنترل منطقه کرده است مرتبا تبدیل به چالش هائی می شود در مقابل سلطه ی آمریکا.

مشکل آمریکا فقط این نیست که آینده ی شخصی مبارک برایش تبدیل به معمای دشواری شده است. آشکارترین تضادش نقش اسرائیل به مثابه عاملی در ثبات منطقه ای است. اسرائیل به مثابه یک دولت مهاجرنشین استعماری تنها جامعه در منطقه است که آمریکا می تواند رویش حساب کند. سلطه آمریکا در خاورمیانه بدون این پادگان منطقه ای تا بدندان مسلح بسیار مشکل تر خواهد شد. وضع کنونی جهان عرب از یک سو، برای آمریکا نقش محوری اسرائیل را برجسته می کند؛ از سوی دیگر، مشکلاتی را که اسرائیل برای امپراتوری آمریکا ایجاد می کند.

مردم مصر علاوه بر سوزاندن ساختمان ۱۵ طبقه ای حزب سیاسی مبارک و حمله به وزارت داخله، به ساختمان های وزارت خارجه نیز حمله کردند. مردم سراسر خاورمیانه از جنایاتی که اسرائیل در حق فلسطینی ها مرتکب می شود متنفرند و همبستگی با فلسطین یکی از شاخص های خیزش های مصر و تونس و اردن (که نیمی از جمعیت آن فلسطینی هستند) بوده است. رژیم های پلیسی و سلطنتی عرب نه تنها موکلین آمریکا هستند بلکه دژ های ضد فلسطین می باشند؛ در حالیکه حس همبستگی با فلسطینی ها در میان مردم کشورهایشان عمومی است. رژیم مبارک دست در دست اسرائیل برای محبوس کردن مردم فلسطین در نوار غزه فعالیت کرده و همواره برای کنترل صحنه ی سیاسی فلسطین تلاش کرده است.

وزیر امور خارجه اوباما می گوید نگران آن است که مصر پس از مبارک، «دموکراتیک نباشد». منظور وی آن است که سرنگونی مبارک ممکنست به نفع اخوان المسلمین تمام شود. اخوان، تاریخا پدر بنیادگرائی اسلامی سنی مدرن و بطور کلی «اسلام سیاسی» بوده است. البته این یکی از شق های ممکن است. هر چند بنیادگرائی اسلامی قصد بریدن از بازار جهانی و روابط اقتصادی و اجتماعی تحمیل شده توسط بازار جهانی را ندارد، با این وصف جنبش اسلامگرایان تهدیدی برای وضع موجود در خاورمیانه که سلطه ی آمریکا مدیون آن است، محسوب می شود. اما همانطور که در ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و نقاط دیگر دیده ایم، قدرت گیری اسلام گرائی نه تنها به ضرر منافع آمریکا بلکه برای مردم این کشورها نیز فاجعه بار بوده است.

در گذشته آمریکا و اسرائیل به تقویت اخوان المسلمین همت گماشتند تا جنبش های سکولار رادیکال را تضعیف کنند. تا همین امروز روابط میان رژیم مبارک و اخوان المسلمین پیچیده و مبهم است. تا همین اواخر اخوان المسلمین دارای کرسی های پارلمانی بود و با وجود آنکه رسما غیر قانونی است و گاه سرکوب می شود اما هنوز دارای فضای فعالیت نیمه باز هست. سلیمان در عین حال که در رژیم مبارک ریاست عملیات سرکوب بنیادگرایان را در دست داشته اما گفته می شود از احترام خاصی در میان نیروهای اسلامی برخوردار است. اخوان المسلمین، تا قبل از ظهور چشم انداز پیروزی برای جنبش اخیر، از آن دوری کرد. در حال حاضر نیز اصرار می کند که خواهان قدرت نیست و صرفا مایل است نقش تبعی بازی کند.

در سال ۲۰۰۳ هنگام تجاوز آمریکا به عراق، جوانه های یک جنبش اپوزیسیون سکولار چپ رشد کرد که بشدت – شاید شدیدتر از اخوان — سرکوب شد. معذالک، در این شرایط که یک بدیل انقلابی موجود نیست، سماجت آمریکا در حفظ مبارک و عزمش در تحقیر مردم مصر، و نقش متزلزل برخی نیروهای سکولار و مترادف بودن رژیم با اسرائیل، همه عواملی هستند که می توانند برای رشد نفوذ نیروهای جنبش انقلابی مساعد باشند.

 

آیا آمریکا می تواند نیروئی برای دست یابی برای دموکراسی باشد؟

صحبت های آمریکا در مورد ضرورت «انتخابات آزاد، منصفانه و معتبر» در مصر، مسخره و حتا جنایتکارانه است. زیرا، در نوامبر ۲۰۱۰ زمانی که انتخابات پارلمانی در مصر برگزار شد که هیچ شباهتی به «انتخابات آزاد، منصفانه و معتبر» نداشت، تمام کشورهای غربی آن را تحسین کردند. و حتا اوباما صحبت از «ارزش های مشترک» میان آمریکا و مصر کرد باید خاطرنشان کرد که «ارزش های مشترک» میان آمریکا و مصر محدود به قوطی های گاز اشک آور، گلوله ها و تانک هائی برای سرکوب مردم مصر نیست بلکه شامل سیاه چال های شکنجه نیز هست. از سال ۱۹۹۵ به دستور بیل کلینتون، آمریکا طبق برنامه «تسلیم» سازمان سیا، کلیه ی اسرای مصری ارتش آمریکا را برای شکنجه تحویل رژیم مبارک داده است.

زمانی که منافع آمریکا و متحدین اروپائی اش مستلزم سلطه بر کشورهائی مانند مصر است، جز این نیز نمی تواند باشد. کشورهای سرمایه داری انحصاری نمی توانند به شکل دیگری عمل کنند زیرا موقعیت آن ها در جهان (که شامل منابع اصلی ثروتشان و موفقیتشان در رقابت با یکدیگر است) مبتنی بر انقیاد مالی و سیاسی اکثریت مردم جهان است. در این تقسیم جهان، آمریکا منافع ملی و نومستعمره های خاص خود را دارد.

در نتیجه منافع پایه ای طبقات حاکمه ی امپریالیستی، منجمله آمریکا، در تضاد با خواست های دموکراتیک مردم کشورهای تحت سلطه شان برای دست یابی به حقوق سیاسی و بخصوص برابری ملل و حق تعیین سرنوشت برای ملل تحت ستم است. اشکال بورژوا-دموکراتیک حاکمیت (حقوق برابر برای همه بخصوص آنگونه که در انتخابات بازتاب می یابد) مشخصه ی حاکمیت سرمایه داری انحصاری در کشورهای امپریالیستی بوده است و هدف این نوع ساختارها آن است که عملکرد نرم و راحت سیستم را تضمین کند؛ سیستمی که در جوهر خود دیکتاتوری طبقه سرمایه داری انحصاری است. در کل، امپریالیسم گرایش به نفی یا محدود کردن اشکال حاکمیت بورژوا –دموکراتیک در کشورهای تحت سلطه ی خود را داشته است. اما همانطور که در آمریکا و بریتانیا دیده ایم، در این کشورها نیز وقتی منافع سرمایه داری انحصاری ایجاب کند، این حقوق و ساختارهای اولیه نیز دست کاری می شوند. بطور مثال تونی بلر نخست وزیر پیشین بریتانیا اکنون اعتراف می کند که دولت بریتانیا بر خلاف اراده ی مردم بریتانیا در تجاوز به عراق شرکت کرد.

البته آمریکا همواره نگران پایگاه اجتماعی کوچک رژیم های تابع خود در خاورمیانه بوده است و اکنون که بحرانی ظهور یافته، از آن برای دست زدن به اصلاحاتی استفاده خواهد کرد. این که دست زدن به چنین اصلاحاتی تا قبل از رانده شدن رژیم مبارک تا لبه ی پرتگاه بدست جنبش مردم، تبدیل به الویت آمریکا نشد، خود بسیار گویاست. رابرت کاپلان مشاور سیاسی برجسته ی امپریالیسم آمریکا، در مورد تونس نوشت: « دموکراسی، برای منافع آمریکا و صلح منطقه ای خطرات زیادی در بر دارد. پیمان صلح با اسرائیل نه توسط دموکرات ها بلکه توسط اتوکرات هائی (خودکامه هائی) چون انور سادات و ملک حسین شاه سابق اردن، بسته شد. اتوکراتی که محکم بر مسند قدرت نشسته است می تواند بسیار راحت تر از یک رهبر منتخب اما ضعیف، امتیاز دهد … آیا ما واقعا می خواهیم یک رهبر نسبتا روشنگر چون ملک عبدالله پادشاه اردن، توسط تظاهرات های خیابانی تضعیف شود؟ باید مواظب آرزوهایمان در رابطه با خاورمیانه باشیم.» (نیویورک تایمز، ۲۲ ژانویه ۲۰۱۱)

ممکنست که واشنگتن برخی اوقات دلش بخواهد رژیم های تحت الحمایه اش از طریقی بجز استبداد به ثبات دست یابند. اما هدف اصلی آمریکا حفظ رژیم های تابع یا منعطف است. تمام حرافی ها در مورد انتخابات و «دموکراسی» تابع این منافع اند. می توان از لبنان بعنوان یک کشور عربی که دارای یک حکومت نسبتا منتخب است نام برد. با این وصف وقتی حزب الله در ماه گذشته توانست از طریق قانونی و طبق قانون اساسی نقش برتر را در انتخاب نخست وزیر بدست آورد، آمریکا عصبانی شد و تصمیم گرفت لبنان را تنبیه کند. وقتی حماس (که متحد نزدیک اخوان المسلمین مصر است) انتخابات غزه را برد، آمریکا و متحدینش فریاد «تروریسم» سر بر آوردند و از اقدامات اسرائیل در تنبیه دسته جمعی مردم غزه بخاطر گستاخی شان، حمایت کرد. در همان حال، ترکیه که تحت حاکمیت حزب عدالت و توسعه (آکپ) است تا آن درجه که اوباما و منافع آمریکا ایجاب می کرد با این قتل عام همراهی نکرد.

انکار دموکراسی و رشد توهمات دموکراتیک

این واقعیت که خواست های دموکراتیک توده ها در کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم عقیم می مانند، هم تبدیل به منبع بی ثباتی و شورش می شود و هم منبع تولید توهم در میان مردم. آمریکا و متحدینش تماما تلاش خواهند کرد که دستاوردهای جنبش های مردمی را محدود به اصلاحات کنند — مثلا به نوعی انتخابات و حقوقی که آنقدر باید محدود باشند که سلطه ی امپریالیسم را حفظ کنند. مطمئنا هر گونه اصلاحی در مصر انجام دهند، منجر به آن خواهد شد که بزرگترین دستاورد کنونی مردم که جهش کردن از انفعال سیاسی به عزم جزم برای تغییر واقعی است، به هرز رود.

مشکل مصر و کل جهان سوم فقط این نیست که امپریالیسم ساختارهای سیاسی را به آن تحمیل کرده است. بلکه کل ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه که شالوده ی نهادهای سیاسی اند، توسط نظام سرمایه داری جهانی شکل گرفته و تحمیل می شود. در دهسال گذشته با ادغام هر چه کامل تر مصر در بازار جهانی، رنج و فلاکت مردم مصر عمیق تر شده است. حتا نرخ رشد اقتصادی نسبتا بالای کشور که مورد تحسین صندوق بین المللی پول و دیگر نهادهای امپریالیستی است، رنج و فلاکت بیشتری را برای اکثریت به بار آورده است.

بدون گسست از وابستگی به بازار جهانی امپریالیستی – هم در سازمان دهی اقتصاد کشور و هم در عرصه ی سیاسی — هیچ رژیمی نمی تواند تا مدت زیاد و بطور پیگیری به مخالفت با امپریالیسم برخیزد. این به معنای انجام انقلابی است که بورژوا دموکراتیک نیست. به عبارت دیگر، هدفش کسب حقوق برابر در نظم جهانی امپریالیستی نیست. چیزی که بهر حال برای کشورهائی که ساختارا تحت سلطه و وابسته هستند ممکن نیست. بلکه نیاز به انقلابی است که مائوتسه دون آن را انقلاب دموکراتیک نوین خواند: انقلابی که زنجیرهای فئودالیسم و سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را که کشور را در معرض انقیاد سیاسی قدرت های خارجی قرار می دهد، بشکند.

گلوبالیزاسیون امپریالیستی بر طبقات ارتجاعی بومی تکیه می کند و از طریق آنان یک نظام سیاسی را تحمیل می کند که مساعد حال تبدیل کشور به کشوری تابع سرمایه جهانی و توسعه ی معوج است. به جای تنیدن هر چه بیشتر در این نظام جهانی، دموکراسی نوین گذاری است به یک نظام کاملا نوین یعنی سوسیالیسم. سوسیالیسم است که می تواند از سرمایه داری جهانی گسست کند. این انقلابی است در اتحاد با مردم جهان و هدفش مغلوب کردن نظام سرمایه داری جهانی و جایگزینی آن با جهانی است که در آن نه امپریالیسم است و نه طبقات؛ جهان انسان هائی که در اتحاد آزادانه با یکدیگر قرار دارند: کمونیسم.

مصری ها می گویند، خواست هائی که اکنون آنان را علیه مبارک متحد کرده است تبارز عزم آنان برای باز پس گرفتن کشورشان است. این چیزی است که آمریکا نمی تواند با آن توافق کند.

مصر بدون مبارک همانقدر که برای مردم مصر فرح بخش است برای حاکمان آمریکا و تمام رژیم های وابسته به آمریکا در منطقه هراسناک است. نتیجه ی این تضاد، ظهور یک کشمکش شدید میان مردم مصر و آمریکاست که پی آمدهای بزرگی برای مردم مصر و کل منطقه و ایالات متحده آمریکا خواهد داشت.

 

اخبار دلنشین از تونس

سرویس خبری جهانی برای فتح. ۱۷ ژانویه ۲۰۱۱

در جهانی که بشدت نیازمند خبرهای خوب است و   در خاورمیانه ای که به نظر تاریک تر می شود، اشعه ی نوری از تونس جدا شده و به درخشیدن در آمده است.

توده های مردم بجای پذیرش منفعلانه ی زور و فشار، ابتکارعمل را بدست گرفتند و رئیس دولت منفوری را که برای مدت طولانی کشور را در خدمت به منافع امپریالیسم فرانسه و دیگر قدرت های اروپائی و آمریکا اداره می کرد، سرنگون کردند. مردی که تا لحظه آخر از طرف همه آنها حمایت می شد.

وقایع تونس، شبیه عراق و افغانستان که ایالات متحده آمریکا با موانع جدی نظامی روبرو شده، نیست. در عین حال، حداقل تا کنون، در جنبش مردم تونس، نیروهای ارتجاعی دست بالا را ندارند. در دنیای امروز که اغلب اوقات امپریالیست ها و بنیادگرایان ارتجاعی اسلامی فرآیند تغییرات سیاسی را در انحصار دارند، چنین وضعی به ندرت یافت می شود. این وقایع نه تنها برای مردم تونس بلکه برای میلیون ها نفر مردم دیگری که از وضعیت خردکننده ی غیر قابل تحمل منطقه و جهان خسته اند، امیدی به ارمغان آورده است.

به همین دلیل مردم تونس با شرایط بسیار دشواری روبرو هستند — شرایطی که مجریان نظم کنونی جهان و خدمت گزاران و متحدین تونسی حال و آینده شان تلاش می کنند مردم رها شده را دوباره مهار کنند.

… خشم مردم در ۱۷ دسامبر در شهر سیدی بوزید سرریز شد: زمانیکه پلیس میوه ها و سبزیجات محمد ابوعزیزی، بیکار ۲۶ ساله فارغ التحصیل دانشگاه که در خیابان مشغول فروش بود را مصادره کرد. هنگامیکه به اعتراضات او از طریق کانال های قانونی توجهی نشد، او خود را در مقابل ادارات دولتی محلی به آتش کشید. نیروهای امنیتی به تظاهرات دانشجویان شهر که رژیم را مقصر مرگ این جوان می دانستند، حمله کردند.

این شرایط بازتاب جامعه ای است که مدارس آن تعداد زیادی فارغ التحصیل بوجود می آورند اما این فارغ التحصیلان به ندرت جائی در اقتصاد کشور می یابند: اقتصادی که تابع سرمایه گذاری های خارجی به ویژه در بخش های صنعت توریسم و تولید پوشاک و کفش با دستمزدهای پائین و صادرات آن است. در ابتدا جنبش اعتراضی در شهرها و مناطق مرکزی و غربی محروم کشور پرقدرت بود. در اواخر دسامبر (اوائل دی) هزاران نفر از مردم در پایتخت و شهرهای ساحلی به حمایت از جوانان سیدی بوزید تظاهرات بر پا کردند. خواست اشتغال به سرعت به جنبشی برای سرنگونی رژیم گذر کرد.

جنبش، طبقات تحصیلکرده را در بر گرفت و اعتصاب ۹۵ درصد از وکلای کشور و تظاهرات آنان در مقابل کاخ دولتی در ۶ ژانویه به جنبش نیرو داد. جنبش بخش های بسیاری از جامعه تونس، از جمله طبقات مختلف را نیز در برگرفت که مرزبندی های سیاسی زیادی در میانشان به چشم نمی خورد. در ماه ژانویه، بخصوص در هفته دوم، تظاهرات ها با درگیری های شدید همراه شدند. تظاهر کنندگان سنگرهایی برپا کردند و با نیروهای امنیتی جنگیدند. در محله کارگر نشین اتادهامن-مینیهلای مردم به ساختمان های دولتی حمله کردند. شعارشان «ما نمی ترسیم، ما نمی ترسیم، ما فقط از خدا می ترسیم» نشاندهنده خلق و خوی نوینی از اراده و جسارت و نیز تداوم تفکر سنتی در میان مردم بود. برای اولین بار ارتش به چند شهرستان روانه و در آنجا مستقر شد. ظرف روزهای بعد ده ها نفر از مردم در درگیری با پلیس کشته شدند.

در ابتدا رئیس جمهور (زین العابدین بن علی) جمعیت را «تروریست» نامید و آنان را نادیده گرفت. اما برای حفظ رژیم خود شروع به دادن امتیازات کرد. او به عیادت محمد بوعزیزی، جوان در حال مرگی که جانش را فدا کرده بود، به بیمارستان رفت. و در تاریخ ۱۲ ژانویه وزیر کشور را با این ادعا که دستور تیر اندازی به مراسم تشییع جنازه بوعزیزی و دیگر تظاهرات کنندگان را بدون اطلاع وی صادر کرده است، اخراج کرد. روز بعد قول داد که در انتخابات ۲۰۱۴ شرکت نکند. اما تظاهرات های مردمی رزمنده تر شدند. طبق گزارشات، پس از این فرمانده ارتش به او توصیه کرد که برود! او در تاریخ ۱۴ ژانویه از تونس فرار کرد. …

شرایط جاری بسیار پیچیده است. … ارتش در تلاش است مردم را وادار به عقب نشینی از خواست هایشان کند. در حالی که واحدهای نیروهای مسلح قبل از کناره گیری بن علی و پرواز فرارش، برای مدت کوتاهی خیابان ها را ترک کردند … اما با قوای بیشتری به صحنه   بازگشته اند. در تاریخ ۱۷ ژانویه «دولت وحدت ملی» اعلام شد که در آن شش مقام کلیدی به اعضا حزب حاکمی که در سرکه خوابانده شده بودند و سه پست وزارت دیگر آن به احزاب مخالف که تحت دولت بن علی قانونی بودند، اختصاص داده شد. چندین هزار نفر، از جمله اعضای اتحادیه های کارگری، در مقابل وزارت کشور تجمع کردند و شعار دادند که دولت جدید آرمان های مردم را بر آورده نمی کند و با آرزوهایشان ناسازگار است. آن ها با باتون، لوله های فشار قوی آب، گاز اشک آور و تیراندازی های هشدار دهنده، مورد حمله قرار گرفتند.

 

ناخشنودی در پایتخت های غرب

انفجار شادی مردم تونس ناخشنودی و نگرانی عمیق در میان دولت های غربی، بویژه در فرانسه، بوجود آورد. رئیس جمهور فرانسه، نیکلاس سارکوزی، جلسه اضطراری کابینه اش را فراخواند تا نقشه ای برای دوران پس از سقوط بن علی بکشند.

روزنامه لوموند و دیگر رسانه های فرانسه با جزئیات فراوان، از پایان تلخ حمایت فرانسه از بن علی نوشتند. از جمله اینکه سارکوزی در اوایل ریاست جمهوری خود در سال ۲۰۰۸، در استقبال از ستمگر تونس جشن و سروری با ریاست هیئتی مرکب از خانم سرکوزی و هفت وزیرش، بر پا نمود. … یک ماه پیش از سقوط بن علی، رئیس صندوق بین المللی پول، دومینیک استراوس-خان، که امیدوار است بعنوان کاندیدای حزب سوسیالیست فرانسه در انتخابات ریاست جمهوری آینده شرکت کند، در سفرش به تونس، اقتصاد تونس را «الگویی برای کشوهای در حال ظهور» خواند. در واپسین روزهای قدرت بن علی، چند تن از وزرای دولت فرانسه اظهاراتی در حمایت از او بر زبان آوردند. روز قبل از فرار بن علی، میشل آلیو-ماری وزیر کشور سارکوزی، به دولت تونس پیشنهاد گسیل پلیس فرانسه برای «انتقال مهارت های فرانسه» و آموزش همتایان تونسی خود برای اداره «شرایط امنیتی» را داد. …

می توان گفت زد و بند اولیه ای که بن علی را به مدت طولانی در قدرت نگه داشت این بود که فرانسه به او (و بخصوص به خانواده همسرش) اجازه داد که به طرز بیشرمانه ای ثروت انباشت کند به شرط اینکه کشور تونس را به مثابه یک شرکت بزرگ برای امپریالیسم فرانسه بطور موثر اداره کند. سارکوزی در تلاش برای محافظت از این مرد فرانسه، سیاست همیشگی رئیس جمهورهای پیش از خود را ادامه داد. در این مورد، سیاست رئیس جمهور های دست راستی و دست چپی فرقی نداشتند.

علاوه بر فرانسه، دیگر قدرت های اروپایی ( به خصوص ایتالیا) و ایالات متحده نیز از اسارت تونس در بازار جهانی و رونق اقتصادی تونس در دوران بن علی سود برده اند. اما تونس علاوه بر روابط مالی، روابط سیاسی و فرهنگی خاصی نیز با فرانسه داشت و نقش مهمی در تلاش های منطقه ای و جهانی فرانسه بازی می کرد.

فرانسه در سال ۱۸۸۱ تونس را از طریق تجاوز نظامی «تحت الحمایه» خود کرد و تا سال ۱۹۵۷ مستقیما آنرا اداره کرد. اما بر خلاف الجزایر، که سرمایه داران فرانسه آنرا بخش جدای ناپذیر از کشور خود می دانستند و در نتیجه ی یک جنگ طولانی و سخت استقلال خود را بدست آورد؛ تونس بدون مبارزه خشونت آمیزمستقل شد ( که البته با جنگی که در الجزایر در آن زمان در جریان بود، بی ارتباط نبود)، و به راحتی و به سرعت به حالت نومستعمره در آمد. اولین رئیس جمهورش، حبیب بورقیبه، نیز از زمان استقلال تا سال ۱۹۸۷ «دوست نزدیک فرانسه» بود. این مرد سالخورده توسط نخست وزیر خود — بن علی — و با کمک ارتش از طریق کودتای بدون خونریزی سرنگون شد.

ایالات متحده آمریکا، مانند فرانسه، بن علی را آدم دست نشانده ی خود نمی دید. اما در حمایت از او آنچنان هم عقب تر از فرانسه نبود. در «تونی لیکس»( ویکی لیکس تلگراف های سفارت آمریکا در تونس به وزارت امور خارجه آمریکا) این امر کاملا آشکار است. یک گزارش از سری تلگراف های سفیر ایالات متحده آمریکا در تونس به جزئیات حقیقی که خانواده بن علی با استفاده از قدرت خود به انباشت ثروت شخصی پرداخته اند، اختصاص دارد. تا جائیکه طبق این گزارش «۵۰ درصد از نخبگان اقتصادی» کشور از اعضای خانواده او و بخصوص از خانواده زنش می باشند. تلگراف ها می گویند که این وضعیت رژیم را شکننده می کند زیرا نشان می دهد که طبقه حاکمه متکی بر پایه وسیعی نیست. با این وجود شکایات اصلی سفیر آمریکا حول قصور بن علی در حمایت از طرح های آمریکا دور می زند؛ بخصوص طرح های آموزشی و فرهنگی که ممکن است روابط این کشور را با فرانسه نرم کند.

این تلگراف ها خاطرنشان می کنند که کشور تونس با وجود کوچکی و نفوذ کم در منطقه، ابزار بسیاری مفیدی برای ایالات متحده آمریکاست؛ بخصوص از نظر روابط غیر رسمی اش با اسرائیل و انصرافش در حمایت از فلسطینی ها (حتا به شکل لفاظی های عوامفریبانه که در میان دیگر کشورهای عربی مرسوم است). سفیر همچنین قدر دانی خویش را از ظواهر غربی اتخاذ شده توسط این رژیم ( مانند قبول قانون خانواده فرانسه، از جمله ممنوعیت چند همسری) و موفقیت آشکارش در خفه کردن بنیادگرائی اسلام، ابراز می کند. به این دلایل، با وجود ابراز نگرانی نسبت به آنچه به عنوان نقاط ضعف رژیم تلقی می شود، سفیر توصیه می کند که وزارت امور خارجه آمریکا باید از « انتقاد علنی» به رژیم بن علی کم کند و تلاش برای تقویت نفوذ آمریکا در این کشور را در چهارچوب از حمایت بن علی، ادامه دهد. …

 

نقاط روشن و خطرات ناشی از وضعیت فعلی

بهترین امر در مورد حوادث تونس این است که برای اولین بار مردم خود قدم به جلو گذاردند و تبدیل به نیروی محرکه و موتور حوادث شدند. حتا یکی از مفسرین ارتجاعی واشنگتن اشاره کرد، با وجود اینکه سقوط بن علی بخودی خود منافع ایالات متحده و غرب را به خطر نمی اندازد اما این منافع می تواند توسط این واقعیت به خطر افتد که بن علی به لطف خیزش مردمی سرنگون شد و نه بی سر و صدا از طریق یک انتقال آرام که مشخصه ی عاقبت رژیم های فاشیست پینوشه در شیلی و فرانکو در اسپانیا بود. ( آن اپیلبام، واشنگتن پست ۱۷ ژانویه ۲۰۱۱)

بسیاری از مفسران گفته اند که عدم وجود یک جنبش قوی اسلامی از جمله دلایلی است که غرب از بابت آنچه در تونس می گذرد، نگران نیست و تلاش نکرد که مستقیما مداخله کند. البته تا کنون، فرصت یا وسیله ای برای دخالت مستقیم غرب فراهم نشده است. اما این هم درست است که خوشبختانه این قیام فوری و ناگهانی تا کنون از افتادن به دام مهلک انتخاب میان امپریالیسم یا بنیادگرائی اسلامی پرهیز کرده است. در کشورهای دیگر این دینامیک مهلک موجب شده که جنبش ها در هراس از قدرت گیری بنیادگرائی اسلامی تسلیم امپریالیسم شوند در حالیکه جنبش های ارتجاعی بنیادگرائی اسلامی حتا در شرایطی که در نظم امپریالیستی آشوب ایجاد می کنند از نظام امپریالیستی گسست نمی کنند.

مفسران، حوادث تونس را با سقوط شاه ایران در سال ۱۹۷۹ مقایسه کرده اند. فرآیند انقلابی در ایران از مزیت یک دروه بسیار طولانی آشفتگی سیاسی و مبارزه برخوردار بود تا اینکه در نتیجه ی تاسیس رژیم منفور امروزی جمهوری اسلامی سقط شد. هنگامیکه ایالات متحده و بریتانیا دیگر نمی توانستند شاه را در قدرت حفظ کنند، تصمیم گرفتند که رژیم اسلامی بهتر از گزینه های نامشخص و شاید انقلابی است، هر چند آنها احتمالا بعدا به این تصمیم خود افسوس خوردند. در مورد تونس، غیر ممکن نیست که آمریکا از آن درس ها جمعبندی کرده و تصمیم گرفته باشد که قبل از اینکه شرایط غیر قابل کنترل تر شود، پریز بن علی را بیرون بکشد. …

در حالیکه باندهای خانوادگی مختلف بر سر خوان یغمای تونس همواره مشاجره داشته اند، ارتش تونس ستون فقرات حکومت کمپرادور( وابسته به امپریالیسم) و ضامن نهایی کلیت اقتصاد تحت سلطه ی امپریالیسم و نظم اجتماعی و ایدئولوژیک تونس بوده است. در واقع، با توجه به وضعیت جغرافیای سیاسی کشور، دلیل دیگری برای بقای موجودیتش نیست. حال که ارتش، بن علی را دور انداخته و از شکنجه گران و زندانبانان بن علی فاصله گرفته است، می تواند نقش خود را ادامه دهد. به همین دلیل یکی از تلگرا ف های دیپلماتیک سفارت آمریکا در تونس که توسط ویکی لیکس افشا شده، بر اهمیت «بی طرفی» ارتش تونس در برابر اختلافات «نخبگان اقتصادی» تاکید می کند.

نمی توان پیش بینی کرد که ارتش تونس که پشت حکومت کنونی است، مجبور به اعطای چه امتیازاتی به مردم خواهد شد و آیا آن امتیازات در آرام کردن خشم مردم موفق خواهند بود یا خیر. به احتمال زیاد، ارتش مجبور خواهد شد فضای بیشتری برای جاری شدن بحث سیاسی و بیان اراده مردم دهد. اما شک نیست که نقطه ی تمرکز نیروهای مسلح تونس و امپریالیست ها، حفظ قدرت دولت موجود فارغ از اینکه چه افرادی حکومت آن را تشکیل می دهند خواهد بود.

رسانه ها می گویند این نخستین انقلاب عربی است. اما این اشتباه است زیرا این جنبش هنوز منجر به یک انقلاب به معنای واقعی کلمه یعنی ایجاد تغییرات اساسی در روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نشده است و حتا موفق به تغییر کامل رژیم نشده است. در اینجاست که باید از تحولات اولیه ای که در مصر، سودان و عراق پس از سرنگونی رژیم های فئودالی سلطنتی آن ها و در سوریه پس از سرنگونی جمهوری نو مستعمراتی آن، رخ داد درس گرفت.

به عنوان مثال، در مصر، آمریکا در مقاطع خاصی تا حدودی از ناسیونالیسم جمال عبد الناصر طرفدار کرد زیرا می خواست سلطه ی بریتانیا و فرانسه را در خاورمیانه به چالش بکشد و مصر را تبدیل به نومستعمره خود کند. یا در حالی که کودتاهای نظامی در سوریه و عراق، که ظواهر ناسیونالیستی داشتند، برای برخی قدرت های غربی مشکلاتی بوجود آوردند اما هیچ یک از این کشورها به رهائی دست نیافتند.

یا به تجربه ی الجزایر، همسایه ی تونس، نگاه کنیم. در دهه ی ۱۹۹۰ آمریکا و دیگر کشورهای غرب در ابتدا از اصلاحات سیاسی برای تشکیل یک رژیم فراگیر و با ثبات تر کمپرادوری حمایت کردند. اما وقتی روشن شد که عناصر اسلامی در انتخابات پیروز خواهند شد، از این طرح دست شستند و همین مسئله باعث تحریک یک جنگ خونین ده ساله شد که کاملا ارتجاعی بود. در این جنگ هر دو طرف یعنی دولت الجزایر و بنیادگرایان اسلامی هزاران نفر از مردم را به قتل رساندند و بخصوص روشنفکران را هدف قرار دادند. این واقعیت که بسیاری از الجزایری ها لای منگنه ی کشنده ی رژیم کمپرادور و تاریک اندیشان اسلامی افتاده و از هر دو طرف تهدید می شدند، نقش مهمی در خاموش کردن مبارزات مردمی که در سراسر دهه ی ۱۹۸۰ در الجزایر جاری بود، داشت. در واقع، این تجربه موجب بوجود آمدن یک افسردگی سیاسی در تمام جهان عرب شد.

رسانه های غربی مرتبا از اصطلاح «انقلاب گل یاس» استفاده می کنند و امیدوارند که قیام مردم تونس راه غیر خشونت آمیز (از طرف مردم) را طی کند و از «انقلاب های رنگین» کاملا غیر انقلابی که در کشورهای بلوک شوروی سابق رخ داد و جدیدترینش در اوکراین بود تقلید کند. اما این «انقلاب های رنگین» چیزی جز نا امیدی، سرخوردگی و فرو رفتن مردم در اعماق انفعال سیاسی چیز دیگری برای مردم این مناطق به بار نیاوردند. بهرحال این گزینه یکی از احتمالات است و مجریان نظم جهان حداکثر تلاش خود را برای تحمیل آن خواهند کرد. اما در حال حاضر این یگانه گزینه ی ممکن نیست.

مردم تونس حق دارند که خوشحال و سربلند باشند، اما رک و صریح باید گفت که آنان با موانع دشواری روبرو هستند. امپریالیست ها و مرتجعین گوناگون با جنبش مردم به روش های پیچیده و شاید غیر قابل پیش بینی ارتباط بر قرار می کنند، و به دنبال بستن دری هستند که مردم از طریق مبارزه و فداکاری خود باز کرده اند.

دشمنان مردم تونس تا مدتی قادر به تحکیم موقعیت خود نخواهند بود. البته این، امری مسلم نیست؛ اما دلایل عینی امیدوار کننده ای دال بر آن وجود دارد. ادامه ی شرایط کنونی، به مردم دیگر نقاط جهان الهام بخشیده میدان مانور مرتجعین منطقه را محدود خواهد کرد؛ بخصوص اگر جنبشی که بن علی را به زیر کشید آنچنان تکامل یابد که بیان گر منافع مستقل و انقلابی مردم تونس در تضاد با امپریالیست ها و نظام شان گردد. جهان بشدت نیازمند گشایش درهای بیشتری از آن نوع که مردم تونس به ما اعطا کردند و عبور به سمت دیگر است.

 

موضوع سقوط قدرتهای دیکتاتوری و موروثی

مصاحبه ی امیر حسن پور با وبسایت “ئه‌مڕۆ” (امروز)

ترجمه از کردی ۳/۲/۲۰۱۱

 

امیر حسن پور: قیام هایی که‌ در شمال آفریقا در جریانند می توانند در کردستان نیز روی دهند.

رویدادهای اخیر تونس و مصر به‌ اندازه‌ای موثر بودند که‌ توجه‌ همه‌ مردم جهان را جلب کرده‌ و به‌ موضوع جلسات سران و سیاستمداران آمریکا و اروپا و منطقه‌ و همچنین اتخاذ مواضع پیش بینی نشده‌ تبدیل شده‌اند.

در کشورهای خاورمیانه‌ نیز مردم از این تحرکات و دستاوردهایش خشنود شده‌ و به‌ کسب زندگی بهتر و آزادی و اختیارات بیشتر امیدوارترند. متعاقب این قیامها سران ، شاهها و رهبران این کشورها به تکاپو افتاده‌ و پول و وعده‌ وعیدهای رنگارنگ میدهند. همچنین شخصیتها و احزاب و گروههای سیاسی اپوزیسیون نیز در اینجا و آنجا برای دستاوردهای این تحرکات کیسه‌ دوخته‌اند.

وبسایت ما – ئه‌مڕۆ- نیز با اهمیت خاصی به‌ این تحرکات مینگرد و معتقد است که‌ فراهم نمودن زمینه‌ برای تحلیل آنها و آشنا نمودن خوانندگان با آنها قدمی است در جهت عملی نمودن وظیفه‌ای که‌ برای خود تعیین نموده‌است. بدین منظور لازم دیدیم این مصاحبه‌ را تدارک دیده‌ و این سئوالات را برای شما مطرح نماییم:

 

ئه‌مڕۆ: به‌ نظر شما دلایل این تظاهرات و قیام ها که‌ تاکنون در کشورهای خاورمیانه‌ روی داده‌ چیست؟

امیر حسن پور: دلایل کاملا روشن هستند: نهایت فقر همراه با نهایت ثروتمندی. نهایت بی اختیاری اکثریت مردم همراه با نهایت قدرت در دستان اقلیتی کوچک. مردم از بیکاری، فقر و نداری به‌ ستوه آمده‌اند و حکومت ها با ظلم و ستم و پایمال کردن حقوقشان این وضع را ادامه‌ میدهند. حاکمان آشکارا با زورگوئی و دیکتاتوری و با فساد حکومت میکنند. مردم منطقه‌ از دو منبع‌ جنگ و کشتار و ویرانی به‌ ستوه آمده‌اند: یکی آمریکا-اسرائیل-ناتو و دیگری نیروهای مرتجع دینی. اینان گریبان مردمان عراق، افغانستان، فلسطین، پاکستان، ایران و سودان را رها نمی کنند. جنگ علیه‌ زنان، جنگ علیه‌ طبقه‌ کارگر، جنگ علیه‌ دهقان و مردم زحمتکش، جنگ علیه‌ اقلیت های دینی، جنگ علیه‌ کودکان و جوانان، جنگ علیه‌ محیط زیست… جنگی پایان ناپذیر در جریان است. این جنگ اقلیتی است علیه‌ اکثریت مردم منطقه‌ و جهان. اما با استفاده‌ از تعصبات ملی و دینی و نژادی همچون جنگ کرد و عرب، کرد و ترک، شیعه‌ و سنی، مسیحی و مسلمان، یهودی و فلسطینی یا جنگ سفید و سیاه به‌ راه میاندازند و با به‌ جان هم انداختن مردم دنیا خود را حفظ می کنند.

ئه‌مڕۆ: تحلیل شما در این مورد چیست که‌ در جایی مثل مصر (که‌ شمار جمعیتش ۸۰ میلیون و اعضای حزب حاکم و هم پیمانانش از چند میلیون نفر بیشترند و اعضای پلیس و دستگاه های امنیتی بیش از یک میلیون نفر است) تظاهرات و قیام چند صدهزار نفر موجب وحشت و هراس در صفوف حاکمیت شده‌ است‌؟

امیر حسن پور:   واضح است که‌ مصر همواره‌ نقش مهمی داشته‌ است در اوضاع سیاسی منطقه‌ خصوصا بعد از سادات که‌ با اسرائیل سازش کرد. مصر ناصری همینکه‌ بیشتر در حرف و کمتر در عمل دشمن امپریالیسم و اسرائیل بود، مانعی بود بر سر راه منافعشان. زمانی که‌ در سال ۱۹۵۷ رادیو قاهره شروع به‌ پخش یک برنامه‌ نیم ساعته‌ به‌ زبان کردی کرد آمریکا و انگلیس و ایران و ترکیه‌ و سوریه‌ علیه‌ آن به‌ جنب و جوش افتادند. اگرچه‌‌ اکنون اوضاع جهان تغییر کرده‌ و شوروی که‌ آمریکا آن را دشمن خود می شمرد وجود ندارد ولی منافع اصلی آمریکا که‌ همانا تأمین سلطه‌ اقتصادی، سیاسی و نظامی خود و هم پیمانانش می باشد تغییری نکرده‌است.

چرا تظاهرات چندصدهزار نفری قدرتی همچون آمریکا را تکان میدهد؟ زیرا خوب می دانند که‌ مردم منطقه‌ و جهان از این نظم و نظامی که‌ دنیای سرمایه‌داری برپا کرده‌ و موجب گرسنگی، بی عدالتی، نابرابری و ظلم و ستم گردیده‌ راضی نیستند و اگر فرصتی پیش بیاید آن را بر هم میزنند. به‌ همین دلیل هم است که‌ سالیانه‌ ۵/۱ میلیارد دلار کمک نظامی به‌ مصر و دو برابر آن را به‌ اسرائیل می کنند. این نظام علیرغم قدرت سهمناک‌ نظامی و اقتصادیش به‌ مویی بند‌ است. تمام قدرت دولتی و نیمه‌ دولتی و بین المللی در خدمت تأمین این هدف است که‌ این حباب نترکد.

 

ئه‌مڕۆ: طبق تحلیل شما این کشورها پس از این قیام ها دچار چه‌ تحولاتی میشوند؟

امیر حسن پور: از آغاز این مبارزات در تونس تا کنون نیروهای اجتماعی در هر کدام از این کشورها و نیروهای منطقه‌ای و بین المللی در این فکر بوده‌ و سعی کرده‌اند که‌ منافع خویش را تأمین کنند. اکنون یک هفته‌ از تظاهرات خیابانی مصر میگذرد، آمریکا و اسرائیل آشکارا اعلام کرده‌اند که‌ نگران دمکراتیزه‌ شدن این کشورها هستند و آشکارا اعلام میکنند که‌ مایلند   در کشورهای عربی دیکتاتورها حکومت کنند. می گویم آشکارا چون برای همه‌ کسانیکه‌ خود را به‌ نفهمی نمیزدند همیشه‌ روشن و آشکار بود که‌ این دو دولت و دولت های اروپایی همیشه‌ مانع اصلی دمکراتیزه‌ شدن کشورهای منطقه‌ و جهانند. نیروی ارتجاع نیز در هرکدام از این کشورها حال که‌ توده های مردم به‌ راه افتاده‌اند و می دانند که‌ در مقابل آن دوام نمی‌آورند، به‌ آرامی سرگرم آن هستند که‌ در بین مردم تفرقه‌ بیفکنند و آنان را به‌ خانه‌هایشان بفرستند و از سیاست دورشان کنند. تنها نیرویی که‌ آماده‌ است نمایندگان سیاسی طبقه‌ کارگر و مردم زحمتکش هستند. این اقشار حزب و سازمان خود را ندارند یا آنچه‌ هست مشی سیاسی و سازمانی چندانی ندارد که در این مقطع حساس و پیچیده‌ تاریخ یک تغییر انقلابی ایجاد کند. مبارک و هم پیمانانش دولت دارند، سازمان دارند و ارتش دارند. اگر مبارک هم برود مبارک دیگری هست که‌ جایش را بگیرد. در این موقعیت برای من روشن است که‌ این قیام های شمال آفریقا که‌ در یمن و اردن هم انعکاس داشته‌ و ممکن است بیشتر هم بشود، رویدادهای بزرگ تاریخی هستند که‌ به‌ دلیل فقدان رهبری انقلابی نمی توانند ملت های منطقه‌ را از ظلم و ستم و استثمار این رژیم ها و آمریکا نجات دهند. نباید فراموش کنیم که‌ این رویدادها پدیده‌هایی کاملا جدید نیستند و در گذشته‌ در تاریخ مردمان منطقه‌ و جهان مشاهده‌ شده‌اند. در سال ۱۹۸۶ در فیلیپین پس از یک مبارزه‌ توده‌ای این چنین، مارکوس، دیکتاتور وابسته‌ به‌ آمریکا گریخت، اما علیرغم بعضی اصلاحات و برسر کار آمدن یک حکومت جدید، وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور به‌ نفع مردم زحمتکش که‌ اکثریت کشور را تشکیل میدهد تغییر نکرد.

ئه‌مڕۆ: احتمال وقوع این تحرکات در کردستان چقدر است؟ در این مورد چه‌ تحلیلی از عکس‌العمل مردم کردستان و نیروهای سیاسی (دولت و اپوزیسیون) در برابر این تحرکات دارید؟

امیر حسن پور: در کردستان عراق با رفتن و سقوط صدام حسین در سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۰۳ ستم ملی در منطقه‌ای که‌ اکنون «حکومت منطقه‌ای کردستان»حاکم است پایان یافت و استثمار طبقاتی که‌ تحت نظارت رژیم بعث بود حالا بوسیله نیروی نظامی و پلیسی و اداری دولت نیمه‌ مستقل کرد اعمال میشود. اگر در گذشته‌ تضاد اصلی بین حکومت بعث و خلق کرد بود اکنون بین دولت کرد و خلق کرد است. این نشاندهنده‌ آن است که‌ قیام هایی که‌ در شمال آفریقا روی داد در کردستان نیز میتواند روی بدهد. روشنفکر کرد اگر اکنون بیدار نشود و همه‌ مشکلات را همچنان در چارچوب ستم ملی ببیند بیش از پیش از توده‌های مردم عقب میماند.

 

ئه‌مڕۆ: به‌ نظر شما مردم کردستان باید چه‌ درس و تجربه‌ای از این تحرکات بگیرند؟

امیر حسن پور: درس ها بسیارند. دنیا به‌ سمت وضع بسیار بدی پیش میرود. در حالی که‌ می شود فقر در جهان ریشه‌کن شود روز به‌ روز بیشتر میشود. تا زمانی که‌ مردم کردستان یا جهان، قدرت سیاسی یا دولتی را در دست نگیرند این وضعیت بد از بین نمیرود، باقی میماند و حتی بدتر میشود. منظورم قدرت اکثریت مردم است قدرتی که‌ نماینده‌ طبقات زحمتکش باشد. واضح است که‌ مردم از مبارزه‌ برای رسیدن به‌ عدالت و برابری و ایجاد دنیایی نو کوتاهی نمیکنند. اما چنین پروژه‌ای بدون رهبری انقلابی، یعنی مشی انقلابی، سازمان انقلابی و تئوری انقلابی اداره‌ نمیشود. مشی و سازمانی چنین در صد و پنجاه سال گذشته‌ در جنبش کمونیستی تبلور یافته‌. اما جنبش کمونیستی علیرغم دستاورهای فراوان در قرن بیستم دچار رکود کامل شد. علیرغم دستاورهای بزرگ و مهم در دو تجربه‌ اتحاد جماهیر شوروی و چین، اما یک طبقه‌ جدید سرمایه‌دار از سال ۱۹۵۶ در شوروی و از ۱۹۷۶ در چین قدرت را در دست گرفت. غیر از بازگشت دوباره‌ سرمایه‌داری، دولت های شوروی و چین اشتباهات زیادی مرتکب شدند و نتوانستند از نظام سرمایه‌داری بطور کامل جدا شوند. برای مثال، خصوصا در شوروی در امر اپوزیسیون، در امر عدالت و دادگاه ها یا در بکارگیری خشونت دولتی نتوانستند از سنت جهان سرمایه‌داری برای همیشه‌ دست بردارند. خلاصه‌ اینکه‌ دنیا در جهت فوران و سربرآوردن اختلافات اجتماعی و خصوصا اختلافات طبقاتی، جنسیتی (مرد و زن)، قومیتی، ملیتی، نژادی و دینی پیش میرود. آینده،‌ تاریخ ِ هنوز نانوشته‌ای است که‌ ممکن است از گذشته‌ بسیار بدتر باشد اما اگر عزم و اراده‌ انقلابی باشد میتواند بصورت دیگری تحقق یابد. اگر این واقعیت دارد که‌ اکثر مردم دنیا در فقر و نداری بسر میبرند و روزانه‌ ۲۵۰۰۰ نفر از گرسنگی میمیرند، پرسش روشن است: چگونه‌ میتوان دنیای دیگری ساخت؟ خط مشی ساختن این جهان، یعنی کمونیسم، خود گرفتار بحران و تنگنا شده‌است. وظیفه بنیاد نهادن دنیایی جدید در عین حال وظیفه‌ نوسازی تئوری کمونیسم است. این مبارزه‌ آغاز شده‌است اما دنیا نمیتواند به‌ انتظار این تجدید بنشیند. وظیفه‌ کسانیکه‌ چنین افقی را در پیش رو دارند وظیفه‌ای سنگین است. کمونیست ها باید هم به‌ مقابله‌ با دنیای ذهنی خود برخیزند و هم جهان خارج از ذهن خویش را برهم بزنند.

 

 

در رثای رفیق مینا حق شناس

 

بامداد دیروز، رفیق مینا حق شناس (نسرین- ستاره) پس از چهار سال جدال سخت با بیماری سرطان در کشور سوئد درگذشت. جنبش کمونیستی ایران یکی از وفادارترین یاران خود و جنبش انقلابی زنان یکی از متعهدترین یاوران خود را برای همیشه از دست داد.  

ما همدردی خود را با تک تک اعضای خانواده و کلیه دوستان و رفقای مینا اعلام می کنیم. باشد تا با همبستگی و سر بر شانه های هم گذاشتن، غم از دست دادن مینای عزیز را تحمل کنیم و همچون او باشیم که اندوه از دست دادن یاران بیشمارش را تبدیل به عزم و اراده ی بیشتر برای ادامه مبارزه علیه جمهوری اسلامی و برافراشته نگاه داشتن پرچم رهائی بخش کمونیسم کرد.

مینا از نسل کمونیست های انقلابی دهه ۱۳۵۰ بود. در دوران جوانی از طریق سازمان کمونیستی شفق سرخ در شیراز با علم کمونیسم آشنا شد و در هنگامه انقلاب ۱۳۵۷ فعالیت های خود را در ارتباط با این سازمان پیش برد. پخش مخفیانه اطلاعیه ها و نشریات شفق سرخ در محلات فقیر نشین و همچنین در خطرناکترین مکانها مانند پادگان نظامی از جمله فعالیت های او بود. پس از فروپاشی شفق سرخ به اتحادیه کمونیستهای ایران پیوست و پس از جنگ ایران و عراق و مهاجرت عده کثیری از اهالی شهرهای جنگ زده خوزستان به شیراز، کمپ های محل اسکان موقت خانواده های کارگران نفت جنوب یکی از مراکز فعالیت سیاسی اش شد.

در سال ۱۳۶۱ شیرازه ی تشکیلات اتحادیه کمونیست ها در نتیجه ی ضربات نظامی و امنیتی جمهوری اسلامی، از هم گسیخت و ارتباط مینا با سازمان به کلی قطع شد. او چند سال بی وقفه تلاش کرد تا یاران باقی مانده خود را بیابد، اما موفق نشد. سفرش به کردستان برای وصل شدن به سازمان نتیجه نداد. زمانی که در اواخر دهه شصت رفقای خود را در خارج از کشور یافت، بدون لحظه ای تردید، به عنوان یک فعال انقلابی حرفه ای تمام زندگی خود را وقف بازسازی اتحادیه کمونیستهای ایران(سربداران) و سرانجام تاسیس حزب کمونیست ایران (م – ل – م) در سال ۱۳۸۰ کرد. محرک او در این راه هدف رهائی بخش کمونیسم بود که به زندگیش معنا می داد و او در تمام فراز و نشیب ها و در اوج حملات ضد کمونیستی بورژوازی بین المللی، چشم از آن برنداشت زیرا آن را تنها راه برون رفت بشر از فاجعه ی نظام ستم و استثمار سرمایه داری می دانست.

مینا به عنوان یک زن کمونیست بر مشکلات ناشی از زندگی خانوادگی و روابط مردسالارانه حاکم بر محیط فائق آمد. علیرغم عشق بزرگ به فرزندش، او را به همسر سابق خویش سپرد و خود گام در راه سخت و پر پیچ خم مبارزه انقلابی گذاشت. چند سالی در کشور آلمان «بویژه در شهر فرانکفورت» فعالیت می کرد. مارش های اول ماه مه سرخ برلین را از دست نمی داد. حضور وی علیرغم بیماری در تظاهرات های ضد جنگ، کارزارهای مبارزاتی، آکسیون های رزمنده علیه جمهوری اسلامی به یارانش دلگرمی می داد. او از کودکی از بیماری قلبی رنج می برد و دوبار مجبور به عمل جراحی قلب شده بود. به همین دلیل گاه در حین فعالیت به دلیل مشکلات ناشی از بیماری در آستانه بیهوشی روانه بیمارستان می شد. دامنه ی فعالیت انترناسیونالیستی اش یاران زیادی از گوشه و کنار دنیا برایش به ارمغان آورد: کمونیست های انقلابی آلمان، ترکیه، پرو، افغانستان و ….

تجربه زندگی شخصی و ارتقای آگاهی کمونیستی و فمینیستی، او را به یک فعال رزمنده جنبش رهایی زنان بدل کرد. رفقای زنی چون مینا نقش مهمی در جلب توجه حزب ما نسبت به جایگاه پر اهمیت مبارزه علیه ستم بر زن در فرآیند سرنگونی جمهوری اسلامی و بطور کلی در فرایند انقلاب کمونیستی داشتند. با گسترش فعالیت نظری و عملی حزب در این زمینه، انرژی و ابتکار عمل مینا شکفته تر شد.

مینا در بکاربست مشی توده ای و پیوند خوردن با توده های مردم بخصوص زنان، توانا بود. او به زندگی بسیاری از زنان معنا بخشید. با گفته هایش و همچنین اشعار و سروده هایش به آنان جرئت و جسارت می داد.

مینا از بنیانگذاران سازمان زنان هشت مارس (ایران – افغانستان) بود. فعالیت هایش در بخش افغانستان این سازمان متمرکز بود. روحیه انترناسیونالیستی و تلاش های شبانه روزی اش او را به چهره محبوب بسیاری از فعالین انقلابی افغانستانی در اروپا بدل کرد. او جسورانه با دیدگاه های سنتی رایج در میان فعالین جنبش چپ ایران و افغانستان که جنبش زنان را بی مقدار دانسته و در روابط درونی آلوده به مردسالاری بودند مقابله می کرد و مروج و مبلغ نگرش و معیارهای نوین در این زمینه بود و خوب می دانست که با ایده ها و رفتارهای کهن نمی توان برای جامعه ای نوین مبارزه کرد و آن را به ثمر رساند.

مینا برای فعالیت سیاسی و سازماندهی در میان زنان پناهجوی ایرانی در ترکیه، مدتی را در آن کشور سپری کرد. سازمان زنان هشت مارس و اهدافش را به بسیاری از آنان شناساند و از تجارب زندگی شان آموخت. تداوم جنبش انقلابی زنان بدون وجود امثال مینا میسر نبوده و نیست. در چارچوب انجام وظایف حزبمان، او همواره داوطلب بر عهده گرفتن مسئولیتهای خطیر بود. در این زمینه رهنمود مائوتسه دون را که مینا آموزه هایش را با اشتیاق به کار می بست، نقل می کرد که، همیشه داوطلب انجام سخت ترین کارها شوید. بارها با حداقل امکانات و مشکلات زیاد در مسیرهای ناشناخته گام نهاد و برای تحقق وظایف انقلابی کوشید. او از صمیم قلب به توده های مردم وفا داشت و در سخت ترین شرایط به آنان تکیه می کرد و به حق از حمایت بیدریغ آنان برخوردار می شد.

حزب ما از اینکه این زن پیشرو و کمونیست پایدار از اعضایش بود افتخار می کند. زنی که آگاهانه و داوطلبانه زندگی خود را انتخاب کرده بود و در مکتب طولانی نبرد برای رهائی بشریت تعلیم یافته بود. مینا تا آخرین دقایق زندگی از اینکه آنگونه زندگی کرد که خود میخواست، رضایت خاطر عظیمی داشت. زندگی پربارش را باید جشن گرفت. باشد تا چنین زندگی معنا داری در میان انقلابیون نسل قدیم و جدید – بخصوص زنان   جوان –   فراگیر شود.

مینا جزء آن دسته از کمونیست های نسل قبل بود که اهمیت استقامت و پافشاری بر آرمان های انقلابی و کمونیستی را می دانست. به خود به عنوان حلقه واسط میان دو نسل و دو موج نگاه می کرد. او نه تنها اهمیت حفظ میراث انقلابی را برای نسل جدید می دانست بلکه عمیقا باور داشت که تنها بر پایه جمعبندی علمی و نقادانه از گذشته می توان گوهر صاف و زلال و درخشان جنبش کمونیستی را در اختیار نسل جدید قرار داد و موج آتی انقلاب پرولتری و آینده جامعه و جهان را رقم زد. آینده ای که او در یکی از اشعارش اینگونه ترسیم کرده بود و همگان را بدان فراخوانده بود:

می آیم،

با کوله باری از درد،                

قلبی پر از امید

مرا در یاب ای دوست                  

ای همدرد!

می خواهم،

     کوله بارم پر از شادی باشد

پراز نان،

پراز دوستی، آزادی    

پر از برابری

به وسعت بی کران،

         به بزرگی حرمت زن    

و به سنگینی مسئولیت انسان

شانه هایمان،  

برای حمل آن

توان آن را دارند،

و دستهایمان،    

توان آن را می یابند،

برای تقسیم آن

                                                              به هر کس به اندازه، نیازش!  

کمتیه مرکزی حزب کمونیست ایران (م- ل- م)

تاریخ چگونه نوشته می شود؟

به مناسبت بیست و نهمین سالگرد قیام مسلحانه پنجم بهمن آمل

 

با آغاز ماه بهمن، مثل سال های گذشته، جمهوری اسلامی کارزار تبلیغی گسترده ای را حول موضوع انقلاب بهمن ۵۷ و وقایع متعاقب آن به راه انداخته است. یکی از مسائل مربوط به آن مقطع تاریخی، حرکت مسلحانه ای است که به ابتکار اتحادیه کمونیست های ایران و تحت نام «سربداران» از شهریور ماه ۱۳۶۰ در جنگل های اطراف آمل سازمان یافت و هدف از آن برانگیختن و گسترش یک قیام سراسری برای سرنگونی رژیم مرتجع اسلامی بود. سربداران حدودا ۱۲۰ نفر از کمونیست های انقلابی را شامل می شد که عمدتا از رهبران و اعضاء و هواداران اتحادیه کمونیست ها بودند و در صفوف شان چند زن کمونیست هم حضور داشتند. چند کمونیست و مبارز انقلابی از سازمان پیکار و حزب کار ایران و سازمان مجاهدین نیز با این حرکت همراه شده بودند.

سربداران بعد از ۵ ماه اقامت در جنگل و نبردهای پیاپی با نیروهای سرکوبگر، سرانجام در سحرگاه پنجم بهمن ۱۳۶۰ مخفیانه وارد آمل شدند. آنان بعد از استراحتی یک روزه، شب هنگام با استقرار در نقاط حساس شهر به پاکسازی محلات از سرکوبگران و جاسوسان و حمله به مراکز نظامی و انتظامی پرداختند. قیام مسلحانه سربداران، در پی اعزام چند هزار مزدور مسلح از شهرهای مختلف و محاصره آمل به خون کشیده شد و شکست خورد. ده ها کمونیست های انقلابی که اکثرا جوانان ۱۸ تا ۲۵ ساله بودند در نبردی نابرابر جان باختند. گروهی دیگر از آنان با تن زخمی به اسارت جانیان اسلامی درآمدند که ۱۱ نفرشان را روز بعد در ورزشگاه آمل تیرباران کردند. ده ها مبارز نیز موفق به شکستن حلقه محاصره و عقب نشینی به جنگل شدند. سپس جمهوری اسلامی وحشیانه به مجازات اهالی شهر پرداخت چرا که با حرکت سربداران همدلی نشان داده بودند. کسانی که فعالانه به قیامگران یاری رسانده بودند به اعدام، و یا حبس و شکنجه و مصادره اموال، محکوم شدند.

اخبار مربوط به قیام آمل به سرعت در سطح کشور انتشار یافت. با توجه به محدودیت هایی که آن سال ها در زمینه رسانه و اطلاع رسانی وجود داشت، اکثر مردم از کم و کیف حرکت سربداران و وقایع جنگل و قیام در آمل چندان آگاه نشدند. با وجود این، طنین گلوله های سربداران آنقدر بلند بود که رژیم را مجبور به تشکیل یک بیدادگاه علنی برای ده ها نفر از رهبران و کادرها و اعضاء اتحادیه کمونیست های ایران و پخش تلویزیونی آن در پاییز و زمستان ۱۳۶۱ کرد. البته مردم عمدتا روایت رژیم را از آن ماجرا شنیدند. آنچه صدا و سیمای جمهوری اسلامی از قیام آمل به نمایش گذاشت یا از زبان مقامات حکومتی بیان شد چیزی جز یک تصویر تحریف شده از نبرد سربداران نبود. به همین علت، حرکت اتحادیه کمونیست ها و قیام مسلحانه در آمل در ذهن بسیاری از مردم به نماد مبارزه نسلی تبدیل شد که برای کسب آزادی جنگید و خون داد اما به رویاهای خود دست نیافت. بسیاری با شنیدن روایت جمهوری اسلامی از سربداران، در عین حال که دندان خشم بر جگر فشردند و در سوگ جوانان جانباخته اشک ریختند، باورشان شد که کاری نمی شد کرد و این جان ها چه بیهوده از دست رفت!

اما در بطن حرکت سربداران حقیقتی نهفته بود که اکثر مردم و نیروهای مخالف رژیم از درک و جذب آن باز ماندند. این حقیقت با جملاتی که از مائو تسه دون وام گرفته شده بود بیان می شد: «یک نیروی کوچک می تواند وظیفه ای بزرگ را بر دوش گیرد» و «از یک جرقه، حریق بر می خیزد» و «قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می آید». معنایش این بود که برای برانگیختن محرومان و ستمدیدگان به یک نبرد پیروزمند، برای آزاد کردن ظرفیت و انرژی انقلابی نهفته توده های مردم در یک حرکت آگاهانه و سازمان یافته، باید پرچمی متفاوت و آلترناتیو را برافراشت و به ابتکار عمل مبارزاتی دست زد. برافراشتن پرچم متفاوت و آلترناتیو توسط یک پیشاهنگ انقلابی هر چند کوچک، یعنی به عهده گرفتن مسئولیت رهبری انقلاب اجتماعی با اهداف و برنامه و راهبرد روشن. دست زدن به ابتکار عمل مبارزاتی یعنی جرقه وار دست به اقدام جسورانه و خطر کردن اندیشمندانه زدن. ابتکاری برای گشودن گره های پیش پای حرکت انقلابی و حل تضادها بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص. این یعنی گرفتن نبض جامعه و تشخیص امکانات و فرصت های که برای به میدان آمدن مردم، برای ارتقاء سطح مبارزات و پیشروی انقلاب شکل می گیرد اما اغلب در پشت وقایع پر سر و صدا و «جریان های مُد روز» پنهان می ماند. می توان گفت که در مقطع ۱۳۶۰ و بعد از آن، فقط دو نیرو اهمیت مساله فوق را فهمیدند. یکم، کمونیست هایی که میراث دار سربداران شدند و دوم، خود هیئت حاکمه اسلامی!

سران جمهوری اسلامی، خطر تبدیل شدن به یک آلترناتیو و فراگیر کردن خط انقلابی قهرآمیز را در حرکت سربداران مشاهده کردند. به همین علت، نه فقط ۲۹ سال پیش آن را به خون کشیدند بلکه هر سال به یادآوری آن واقعه پرداختند و کوشیدند از آن درس آموزی کنند.

بیخود نبود که در اولین سالگرد قیام مسلحانه آمل یعنی بهمن ماه ۱۳۶۱ میرحسین موسوی که آن زمان نخست وزیر جمهوری اسلامی بود غلبه بر سربداران را به پشت سر گذاشتن گردنه ای خطرناک تشبیه کرد که «آدم تازه وقتی به پشت سرش نگاه می کند می فهمد از چه خطری عبور کرده است.» یا سه سال بعد، روز ۶ بهمن ۶۴ خود راهی آمل شد و طی مصاحبه ای تاکید کرد که «این فقط اتحادیه کمونیست ها نبود که شکست خورد، بلکه طیف وسیع ضدانقلاب نیز به همراه اتحادیه شکست خوردند.» موسوی در آن سفر با نگرانی به مقامات امنیتی و قضایی شهر هشدار داد که «کوچکترین نشانه ها را جدی بگیرید و به دادگاه های انقلاب ارجاع دهید، چرا که بدون شک قضیه سیاسی است.» از سر تفنن نبود که اوایل بهمن ماه هر سال یکی از مقامات عالیرتبه رژیم راهی آمل می شد و در مورد سربداران و «قضیه آمل» به تئوری بافی یا لجن پراکنی می پرداخت.

اتفاقی نبود که خمینی در «وصیت نامه سیاسی ـ عبادی» اش بخشی را به قیام بهمن ۶۰ آمل اختصاص داد و از پیروانش خواست که این واقعه را هیچگاه از یاد نبرند. و آخرین نمونه، سخنرانی خامنه ای در سال گذشته در حضور ۴۰۰۰ نفر از وابستگان رژیم از آمل و استان مازندران بود که به مناسبت سالگرد قیام مسلحانه سربداران نزد وی رفتند. همزمان جوادی آملی در همین مورد پیام ویژه ای فرستاد، جنتی به آمل سفر کرد و   جمعی از دایناسورهای امام جمعه هم به ایراد سخنرانی پرداختند. همه این ها در بهمن ماه ۱۳۸۸ صورت گرفت یعنی کمی بعد از تظاهرات تکان دهنده عاشورای سال گذشته. همه این ها نشان می دهد که از نظر هیئت حاکمه اسلامی، مبارزه انقلابی قهرآمیزی که ۲۹ سال پیش به خاک و خون کشیده شد و شکست خورد، کماکان می تواند درس هایی زنده و خطرناک برای نسل امروز در بر داشته باشد.

در مقطع سال ۱۳۶۰ اتحادیه کمونیست های ایران بر سر دو مساله یعنی به عهده گرفتن مسئولیت رهبری انقلاب اجتماعی در عمل و نه فقط در حرف، و دست زدن به ابتکار عمل مبارزاتی برای راهگشایی انقلابی، درگیر یک مبارزه حاد درونی شد که به دو دستگی صفوفش انجامید. حرکت سربداران به معنای گسست از التقاط فکری بر سر وظایف و نقش کمونیست ها بود. به علاوه، این حرکت به معنی کنار گذاشتن تحلیل طبقاتی نادرست از ماهیت هیئت حاکمه اسلامی، و دور شدن از درک های تدریج گرایانه و الگوبردارانه رایج در جنبش کمونیستی ایران و دنیا هم بود. اما گام های ابتدایی هر گسست به سوی آینده، به ناگزیر جوانب مهمی از گذشته را با خود حمل می کند. گسست اتحادیه کمونیست ها و آغاز حرکت سربداران نیز چنین بود. بعضی از مواضع سیاسی و ایدئولوژیک سربداران، و چارچوب استراتژی و تاکتیکهای نظامی اش متاثر از خطاها و گرایش هایی بود که از گذشته در ذهن و عمل آن تشکیلات ریشه داشت.

نبرد مسلحانه سربداران از آغاز تا پایان، آن تاثیر و نفوذ اجتماعی را که اتحادیه کمونیست های ایران انتظار داشت به دست نیاورد. این را نمی توان فقط ناشی از شکست قیام آمل دانست؛ هر چند که اگر شعله نبرد انقلابی سربداران روشن می ماند و به جای شکست با پیروزی های پیاپی حتی کوچک به کار خود ادامه می داد، می توانست مردم را نسبت به ادامه راه دلگرم کند و تعداد بیشتری را به سوی یک قطب قدرتمند آلترناتیو بکشاند.

یک عامل منفی مهم که مانع تاثیر و نفوذ بیشتر حرکت سربداران در جامعه می شد، وجود جنگ ارتجاعی ایران و عراق بود که فقط یک سال و چند ماه از آغاز آن می گذشت. خیلی از مردم اگر چه از جنایتگری و آزادی کشی خمینی و رژیمش به خشم آمده بودند، اما کماکان گرفتار توهم «دفاع از میهن» و «عمده بودن دشمن خارجی» بودند و نمی دیدند که این جنگ عاملی برای تحکیم موقعیت ارتجاع اسلامی بر جامعه و سرکوب همه خواسته ها و رویاهای مردم است. در آن روزها مساله جنگ با عراق، بسیاری را در مورد ضرورت و امکان یک نبرد تمام عیار با رژیم اسلامی دچار تردید کرده بود.

عامل منفی دیگر، این گرایش فکری نادرست در خود اتحادیه کمونیست های ایران بود که مبارزه را کوتاه مدت و زود فرجام تصور می کرد و انتظار داشت انبار باروت جامعه در نتیجه قیام آمل ناگهان منفجر شود و به سرنگونی رژیم بینجامد. این تصور نادرست در طراحی نقشه کلی، تاکتیک های عملی، نحوه پیشرفت نبردهای ۵ ماهه سربداران و سرانجام در سرنوشت قیام آمل تاثیرات تعیین کننده ای بر جای گذاشت.

عامل دیگر، رفتار نیروهای دیگر مخالف رژیم به ویژه نیروهای انقلابی و چپ بود که اساسا به علت اختلافات نظری و سیاسی، عدم درک جوهر حرکت سربداران و دستاوردهایش، و نیز به خاطر گروه گرایی و تنگ نظری، این حرکت را مسکوت گذاشتند و تبلیغش نکردند. بگذریم از اینکه، بعضی از آن ها سربداران را تحت عنوان «مشی چریکی» یا «حرکتی پوپولیستی ـ بورژوایی» محکوم کردند.    

حالا ۲۹ سال از قیام مسلحانه آمل می گذرد. جنگل و آمل برای بعضی از مبارزان قدیمی به یک خاطره دور تبدیل شده است. برای بعضی از اهل تاریخ، به واقعه ای حاشیه ای اما جالب توجه چرا که کماکان بکر است و در موردش ناگفته ها بسیار. از این ها که بگذریم، کماکان بخشی از نیروهای سیاسی و یا افراد علاقمند از نسل های دیروز و امروز به بررسی یا اظهار نظر در مورد تجربه سربداران می پردازند. آنان عمدتا بر شکست قیام آمل انگشت می گذارند و به شکلی تجربه گرایانه به طور کلی بی ثمر بودن و نادرستی حرکت سربداران را نتیجه می گیرند. منبع استناد بخشی دیگر از مبارزان جوان برای بحث در مورد سربداران، «تاریخ رسمی» یا در واقع تاریخ تحریف شده و ناقصی است که طی سال های اخیر توسط جمهوری اسلامی ارائه شده است. در نتیجه، آنان تصویر روشن و درک عمیقی از تضادها و پیچیدگی های مبارزات اتحادیه کمونیست های ایران در آن مقطع، منجمله مبارزات درونی اتحادیه و تاثیر آن بر چگونگی پیشرفت طرح نبرد مسلحانه، پیدا نمی کنند.

کسانی هم هستند که حرکت سربداران را اساسا از این زاویه مورد نقد قرار می دهند یا نفی می کنند که با الگوهای مورد نظرشان از یک «مبارزه و انقلاب کارگری و سوسیالیستی» خوانایی ندارد. در واقع، سربداران را به خاطر اینکه ربطی با مسیر از پیش تعیین شده «از اعتصاب تا قیام» یا شیوه های اساسا رفرمیستی و مسالمت جویانه «نافرمانی مدنی» و امثالهم ندارد، زیر سوال می کشند. اما اینگونه نقد یا طرد کردن یک تجربه انقلابی، اینگونه رفتار جزم گرایانه و جبرگرایانه با تاریخ، گرهی از کار مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی نخواهد گشود. شرایط و تضادهای جامعه نسبت به مقطع انقلاب ۵۷ و تحولات دهه ۱۳۶۰ دستخوش تغییرات بسیار شده است. ذهنیت نیروهای طبقاتی مختلف نیز در زمینه هایی مانند اعمال قدرت، نوع سازماندهی، نحوه تبلیغ و بسیج افکار تغییر کرده است. امروز جنبش کمونیستی در سطح بین المللی و ملی در موقعیتی کاملا متفاوت نسبت به پایان دهه ۱۹۷۰ میلادی قرار دارد. پرسش های توده های مردم در مورد ریشه های ستمگری طبقاتی و جنسیتی و ملی و مذهبی و راه های خلاصی از فلاکت و نکبت، عمیق تر از گذشته است و تردیدشان نسبت به امکان پیروزی انقلاب اجتماعی رادیکال، بیشتر از آن سال هاست.

این شرایط، وظیفه سنگین و چشم ناپوشیدنی جمعبندی و سنتز انقلاب های قرن بیستم و ترسیم خطوط انقلاب های کمونیستی در قرن کنونی را با توجه به شرایط مشخص هر کشور در دستور کار کمونیست ها قرار داده است. تدوین و تکامل تئوری انقلاب جهانی کمونیستی، مفهوم سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا و ترجمه کردن این ها به نقشه و پراتیک انقلابی در جوامع گوناگون، وظیفه اساسی کمونیست هاست. اما علیرغم همه تغییراتی که نسبت به سه دهه پیش به وجود آمده، چند موضوع «دست نخورده» باقی مانده است. یکم، ضرورت وجود یک پیشاهنگ انقلابی کمونیستی که پرچم آلترناتیو را برافرازد. دوم، ضرورت دور افکندن توهمات مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه و قانونی گرایانه و سازماندهی یک انقلاب قهرآمیز. سوم، ضرورت دست زدن به ابتکار عمل های مبارزاتی در زمینه های مختلف که پیشاهنگ را به مثابه یک پیشرو و رهبر واقعی و کارآمد به جامعه معرفی کند و همزمان نیروی نهفته و انرژی انقلابی توده های تحت ستم و استثمار را در سطوح گوناگون و به شکل های مختلف رها سازد. برای پیشروی در تمامی این زمینه ها، رجوع ماتریالیستی و دیالکتیکی به تجربه سربداران، به روحیه و فرهنگ سربداران، به دستاوردها و ناکامی های سربداران، راهگشا و درس آموز است.

حزب کمونیست ایران (مارکسیست _ لنینیست _ مائوئیست)

پنج بهمن ۱۳۸۹

 

بازهم پنج بهمن، باز هم زوزه های دشمن!

در بیست و نهمین سالگرد قیام آمل، بار دیگر رژیم کارزار ایدئولوژیک سیاسی گسترده ای علیه سربداران براه انداخت.

حیدر مصلحی وزیر اطلاعات به آمل رفت و برای مردم خط و نشان کشید. در این مراسم پیام آیت الله جوادی آملی نیز خوانده شد. (۱) سردار جزایری، معاونت فرهنگی و تبلیغات دفاع ستاد کل نیروهای مسلح در رابطه با واقعه آمل سخنرانی کرد. او بر ضرورت ماندگار سازی این واقعه در رسانه ها و همچنین   نقاط اشتراک سال ۸۸ با سال شصت تاکید کرد.(۲) سرپرست اداره تبلیغات اسلامی شهرستان رودان در استان هرمزگان از «حماسه ششم بهمن آمل به عنوان واقعه ملی برای حفظ و حراست انقلاب در سالهای اولیه پیروزی نام برد.» (۳) برخی رسانه ها بخشهایی از کتاب اسناد اتحادیه کمونیستهای ایران در واقعه آمل را که چند سال پیش توسط وزارت اطلاعات منتشر شد، بازتاب دادند.(۴) از جانب برخی سایتهای خبری وابسته به رژیم کتاب شناسی «حماسه مردم آمل» براه افتاد. (۵) آیت الله طبرسی نماینده مازندران در مجلس خبرگان و نماینده ولی فقیه در استان   و امام جمعه ساری در جمع خانواده شهدای آمل حضور یافت.(۶) استاندار مازندران نخستین یادواره سرداران و شهدای ششم بهمن آمل را افتتاح کرد. (۷) همایش حماسه مقاومت مردم آمل در این شهر با حضور معاون سیاسی امنیتی استاندار مازندران، سرپرست مدیریت امور جوانان استان و فرماندار آمل   برگزار شد. (۸) به ابتکار رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل برنامه ها و همایش های فرهنگی هنری حماسه ششم بهمن مردم آمل سازمان داده شد. در این همایش به آثاری که در راستای تبلیغات رژیم بوده جوایزی اهدا شد. (۹) در کلیه مدارس آمل زنگ «حماسه سازان سنگر ساز» نواخته شد. (۱۰) فرمانده سابق بسیج آمل به تقلید از فرمانده سپاه آمل (در سال گذشته) ناگفته های خود را از واقعه ششم بهمن سال ۶۰ آمل ارائه داد. (۱۱)

در تمامی این برنامه ها مشتی دروغ و تحریف و لاف و گزاف تحویل رسانه ها شد. جوانان آماج اصلی این کارزارهای کثیف ایدئولوژیک سیاسی رژیم اند تا نتوانند از تاریخ درس واقعی گیرند.

اوج این کارزار برنامه تلویزیونی بی رمقی بود که در روز ششم بهمن در کانال خبر ۶ سیما، حوالی ساعت یازده صبح پخش شد. به نام «شهری از جنس حماسه». (برای شرح پانویس ها به همین اطلاعیه در سایت سربداران مراجعه کنید)

همانگونه که در اطلاعیه سال گذشته در ارتیاط با ضجه های خامنه ای در مورد قیام آمل تاکید شد:

«این اقدامات نه تنها بیانگر   اهمیت سیاسی و تاریخی قیام   سربداران در آمل است بلکه موقعیت کنونی جمهوری اسلامی را نیز نشان می دهد. سران جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی فهمیده اند که قیام ۵ بهمن ۱۳۶۰، موجودیت نظامشان را به چالش گرفت و با شکست آن خطر مرگ را از سر گذراندند. امروز نیز آنان از فراگیر شدن جسارت آن قیام گران کمونیست و درسهای آن قیام بشدت بیمناکند. در شرایط شکل گیری یک خیزش توده ای گسترده و شکاف درمان ناپذیر میان جناح های مختلف، سران جمهوری اسلامی مجبورند کارزارهای ایدئولوژیک سیاسی گسترده ای را برای ایجاد اتحاد و انسجام در میان پایه های خود به پیش برند و همزمان مانع از آن شوند که نسل جوان مبارز راه مبارزین نسل قبل را در پیش گرفته و آن را به سرانجام پیروزمند و کار ناتمام را به اتمام برسانند. هدف اصلی سران جمهوری اسلامی از حمله به قیام ۵ بهمن آمل آن است که هر گونه فکر استفاده از قهر انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را از ذهن جوانان بزدایند. قیام آمل الگوی کوچکی از آینده ای است که در انتظار جمهوری اسلامی است. به همین دلیل هر زمان که توده ها به پا می خیزند و جمهوری اسلامی را بطور جدی به مصاف می طلبند، رهبران این نظام به یاد خنثی کردن اثرات آن مبارزه مسلحانه عادلانه و قهرمانانه می افتند. هر زمان که با خشم و جسارت جوانان و خطر مرگ روبرو می شوند، کابوس قیام آمل آنان را در بر می گیرد.

هر زمان که مسئله سرنگونی جمهوری اسلامی در ذهن و عمل مردم جا باز می کند، درسهای قیام سربداران جایگاه ویژه ای باز می یابد. این است منبع هراس دائمی رهبران جمهوری اسلامی از دشمنی که ۲۸ سال است از «نابودی» اش سخن می رانند.»

نامه های ارسالی

پنج بهمن در آمل

امسال درسالگرد قیام تاریخی ۵ بهمن سال ۶۰ درآمل ، ازیک هفته قبل با آویزان کردن عکس های بسیجیان کشته شده درآن واقعه، پارچه نوشته هایی نصب کرده بودند که وعده می داد در شب ۶ بهمن، مراسم یادبودی در مصلای شهرآمل برگزار می شود. با خط درشت و رنگی تاکید کرده بودند که به شرکت کنندگان «شام» هم داده می شود! این یعنی اجرای همان استراتژی مشهور به «ساندیس».

این مراسم فرمایشی دولتی با سخنرانی وزیراطلاعات بر پا شد تا بار دیگر از امن و امان بودن کشور بگوید به ارعاب مردم و حمله به انقلابیون بپردازد. محوطه مصلای شهر پر بود از محافظان و اطلاعاتی ها. و حقا که مردم با بی اعتنایی شان درس خوبی به آنان دادند.

فردای آن روز، پنجشنبه، گروهی از مردم بنا بر یک سنت قدیمی، به گورستان امامزاده قاسم واقع در روستای قجرمحله رفتند. آنجا محل دفن بسیاری از اعدام شدگان واقعه قیام ۵ بهمن سال ۶۰ آمل است. سی چهل قبر خاکی، بدون مرمت، در زیر چنارهای قطور سر به فلک کشیده، که به همت خانواده ها، هر یک نام و نشانی یافته اند. یکی دو سال است که در اثر تکمیل ظرفیت های گورستان مرکزی شهر، ممنوعیت دفن مردگان در امامزاده قاسم عملا برداشته شده و مردم‎ رفتگانشان را در این محل به خاک می سپارند. در نتیجه محلی که رژیم نمی خواست مردم به آنجا رفت و آمد داشته باشند حالا دیگر به یک محیط عمومی تبدیل شده است. با این کار، آمد و شد خانواده های جانباختگان هم آسان تر شده است. یک نکته جالب توجه اینست که از سال ها پیش، این خانواده ها بر اساس یک رسم نامعمول، چهارشنبه ها بر سر مزار عزیزان شان می روند و خانواده های دیگر، پنجشنبه ها. شاید حالا دیگر زمان آن رسیده که این «جداسازی» خاتمه یابد. شاید حضور هفتگی جمع بزرگی از مردم در کنار هم بتواند فرصتی باشد برای همدلی و همدردی و بازگو کردن دوباره و دوباره تاریخ واقعی. شاید اینجا به «خاورانی» تبدیل شود که درهایش همیشه به روی همه مردم گشوده باشد.

با دیدن شاخه های رزسرخ روی گورها، از خود می پرسی: چه کسی این گل ها را نثارکرده است؟ آیا خانواده های این به خون خفته ها از جنوب تفتیده و زخمی به این جا آمده اند واین گورهای بی نام و نشان را گلباران کرده اند؟ به قیافه ها نگاه که می کنی، همه بومی اند. این ها برای دیدار عزیزان خود آمده اند. سیاسی و غیرسیاسی! و حالا دیگر همه سیاسی اند. و گل سرخی برای همه عزیزان آن راه سرخ هدیه کرده اند. گورهای همه شان در کنار هم است. کشاورز و معلم و کارگر کوره پز خانه هراز و راننده کامیون. یا چوپان و پسرش که در آن سال ها چند لیتر شیر و یا گوسفندی به سربداران فروخته بودند. مردم برای گرامیداشت یاد زنده آنان به این جا آمده اند. به دعوت دل خود. نه با وعده «شام». نه برای گوش دادن به مزخرف های اوباشان. نه برای اجرای دستور و بخشنامه های اداری برای رسیدن به پست ومقام. اینان برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره ستارگانی آمده اند که در یک شب سرد زمستانی، با فانوس های روشن به هستی تاریکی و تاریک اندیشان یورش بردند. بی اختیار شعر بر زبانت جاری می شود که:

با اسب های رها در حادثه

دهلیزهای افسون شده را

در می نوردیم .

بر قله می ایستیم

دست اگر دراز کنیم،

ستاره های صبح را

خواهیم چید

که به رهایی چشمک می زنند……

: ” سرکوه بلن، هی می زنم من …”

: ” سرکوه بلن ، آهوی خسته !…”.

بهرام اسکویی

پنج بهمن در رسانه ها

امسال هم مثل سال های قبل، مقامات و نمایندگان جمهوری اسلامی به مصاحبه و اظهار نظر در مورد مبارزه مسلحانه سربداران و قیام ۵ بهمن ۱۳۶۰ در آمل پرداختند.

صدا و سیمای رژیم هم برنامه های مختلفی به این منظور تهیه کرده بود. در مجموع این اظهار نظرها و برنامه ها نسبت به سال گذشته حجم بیشتری داشت. تم مرکزی بحث ها این بود که مخالفان جمهوری اسلامی تحلیل نادرستی از رابطه نظام با مردم دارند و به این توهم می رسند که می شود مردم را به سرنگونی رژیم برانگیخت. اما سرانجام نتیجه ای جز شکست عایدشان نمی شود. این پیام سیاسی و ایدئولوژیک اصلی همه سخنرانان رژیم در   سالگرد قیام آمل بود.

تم فرعی، مقایسه خطرات دهه ۱۳۶۰ برای جمهوری اسلامی و «جریان فتنه» سال ۱۳۸۸ بود. و اینکه باید هشیار بود چون تا جمهوری اسلامی هست دشمنان برایش فتنه چینی می کنند.

امسال از بین مقامات رژیم، مصلحی وزیر اطلاعات بود که برای شرکت در مراسم ویژه به آمل سفر کرد. امام جمعه آمل هم در خطبه هایش مشخصا به قیام و سرکوب آن پرداخت و همان مزخرفات خمینی در مورد شهر هزار سنگر را تکرار کرد. تقریبا همه این مقامات از اتحادیه کمونیست ها نام بردند و اهمیت سرکوب آن قیام در تاریخ جمهوری اسلامی را بار دیگر گوشزد کردند. یکی از آنان پیشنهاد کرد که شرح و جمعبندی از این ماجرا در کتاب های درسی گنجانده شود.

سیمای جمهوری اسلامی دو روز پیاپی (۵ و ۶ بهمن) برنامه هایی در این مورد تدارک دیده بود. یک گزارش بازسازی شده با مصاحبه در خیابان های آمل و نشان دادن محل های درگیری تهیه کرده بودند. بخشی از دادگاه که مربوط به حرف های محمد رضا سپرغمی می شد را هم نشان دادند. (سپرغمی در مقابل رژیم کوتاه آمده بود.)

یک میزگرد هم با چند نفر از فرماندهان سپاه و یک آخوند گذاشته بودند. یکی از نکات قابل توجه این میزگرد، مخالفت یکی از فرماندهان سپاه با حرف های یکی دو نفر دیگرشان بود که گفتند اینها توده ای بودند و آمل را انتخاب کردند که نزدیک مرز شوروی باشد تا از آن طرف کمک بگیرند! آن پاسدار که خودش اهل مازندران بود و در جریان سرکوب قیام شرکت داشت گفت که این حرف درست نیست. این ها مخالف آمریکا و شوروی بودند و از ایده های مائو پیروی می کردند و می خواستند از طریق دهات شهرها را محاصره کنند. اکثر تحصیلات عالیه داشتند و از کنفدراسیون آمریکا بودند. تحلیل شان از اوضاع و رابطه مردم و امام اشتباه بود و…

متن مصاحبه ای نیز روی وب سایت های رژیم قرار گرفته که احتمالا مربوط به همین فرد است. چون محتوای حرف هایش همین است که در تلویزیون زده شد. یکی گوشه جالب از این مصاحبه به شرح خاطرات همین فرد از روز ششم بهمن در شهر آمل بر می گردد. جمله اش این است: «دیدم که پشت یک وانت دختری پشت دوشکا نشسته بود و به سمت هلیکوپتر ما که روی شهر می چرخید شلیک می کرد. یک دختر کمونیست!» (علامت تعجب در متن اینترنتی قید شده است و نشان دهنده لحن بیان مطلب از طرف این مزدور است که معلوم می شود بعد از ۳۰ سال هنوز «دختر کمونیست» باعث شگفتی اش می شود.)   م. خوشبین

شهری از جنس حماسه می خواهند یا شهری از جنس دروغ

در روز ششم بهمن امسال در کانال خبر ۶ سیما، حوالی ساعت یازده صبح برنامه ای به نام   «شهری از جنس حماسه» پخش شد. در این برنامه چند تن از اعضای سپاه آمل شرکت داشتند و صحنه هایی از درگیری در شهر آمل در سال ۶۰ نشان داده شد.

یکی از اعضای سابق سپاه گفت گروه های کمونیست زمانی که نتوانستند از غائله هایی که در ایران در گنبد و ترکمن صحرا و کردستان و سیستان و بلوچستان و لرستان پیروز بیرون بیایند رو آوردند به جنگل های شمال و در آنجا سنگر بندی کردند با این تئوری که اگر که در شهر نتوانستید مبارزه کنید بروید در کوه و جنگل.

مزدور دیگری به نام اسماعیل وکیل پور گفت : نیروهای چپ می خواستند که گیلان و مازندران را از طریق جنگل های طالش به کردستان وصل کنند و مثل جدایی طلبان کردستان آنجا را از ایران جدا کنند. آن ها از طرف شوروی سابق حمایت می شدند.

گوینده که گویا در حال خواندن بیانیه وزارت اطلاعات بود گفت: سفاکان حرمت شکن جنگل های آمل را جولانگاه قدوم کثیف خود قرار دادند.

مزدور دیگر به نام حمید عبدالوهاب گفت ک آنها فکر می کردند   که کارشان بعد بین المللی دارد.یک نفر که در زیرنویس در معرفی اش نوشته شده بود که از “منافقین” بعد از دستگیری بوده گفت که آنها به خاطر اینکه فکر می کردند در آمل هوادار زیاد دارند آنجا را انتخاب کردند.محمد مقدم فر از اعضای سابق سپاه می گوید آنها جنگل های انبوه را که مشرف به شهر بود   انتخاب کردند و می گفتند اگر آمل را بگیریم شهرهای دیگر را خود مردم خواهند گرفت. و سکوت مردم به خاطر وجود مقرهای سپاه و بسیج بوده و اگر آنجا را بزنیم مردم بیرون می ریزند.مزدور دیگری گفت که آنها می خواستند به خرمن خشک خلق به زعم خودشان جرق بزنند.آخوندی به نام حجت السلام پرتوی گفت که آنها وقتی که حمله کردند فکر می کردند که مردم با آنها خواهند بود اما تحلیل آنها غلط از آب در آمد.

گوینده برنامه ادامه داد: مردم عزتمند شهر آمل که دانش آموخته مکتب اسلام و ….. سینه های خود را سپر کردند.اسماعیل وکیل پور در ادامه گفت : یک عده از نیروهای چپ به نام سربداران بعد از مدت ها آموزش صبح زود وارد شهر شدند و به نیروهای کمیته و سپاه حمله کردند و هر عابری را دستگیر می کردند حدود سی نفر را به گروگان گرفتند.

مزدور دیگری گفت   مردم صدها سنگر درست کردند و با آنان مقابله کردند.مزدور دیگری به نام محمود بازرگانی گفت مردم هوشمندی به خرج دادند و دولت و صدا و سیما روشنگری کردند و سوابق اینها را گفتند و جنگل هم مقایسه شد و با همکاری مردم غائله آمل تمام شداسماعیل وکیل پور در خاتمه ابراز داشت که الان شمال در آسایش و آرامش است و محل گردشگری و این کار سربازان گمنام امام زمان است.سرانجام گوینده برنامه اعلام کرد که مردم پاک آمل در مقابل لشکر ناپاک شیطان صف آرایی کردند. منافقین که عروسک خیمه و شب بازی مستکبرین عالم است بدانند که کژ اندیشی و دسیسه جهنم را برایشان میسر خواهد کرد.

«شهری از جنس حماسه» آنقدر بی رمق بود که حتی پایه های وفادار رژیم را نیز به وجد نمی آورد. در صحنه هایی که از شش بهمن ۶۰ نشان دادند خبری از مردم نبود هر چه بود نیروهای ویژه سپاه بود با لباس پلنگی. و ناگفته ماندن انتقال هزاران   مزدور بسیجی و سپاه از سراسر شهرهای شمال برای سرکوب قیام آمل.

بازهم همان داستان کهنه همه مرتجعین مانند بوش: صف آرایی شیطان در مقابل خدا؟! و تکیه بر این استدلال که مردم مذهبی بودند   در نتیجه خیلی سریع در مدت یک روز همه مهاجمین کشته و یا دستگیر و یا فرار کردند. کتمان همکاری مردم با سربداران و این امر که نیروی صد نفره سربدارارن یک شبانه روز توانسته بودند شهر را در اختیار خود داشته باشند و نیروهای سپاه نتوانستند سریع عمل کنند چون مردم با آنها نبودند. به دلیل روحیه بالای سربداران علیرغم محاصره شهر نیمی از نیروهای سربداران توانستند به داخل جنگل عقب نشینی کنند و تا مدتها در جنگل مقاومت کنند.

البته این امر واقعیت دارد که سربداران یک گردان از طبقه گارگر جهانی بودند و معتقد به انترناسیونالیسم پرولتری و به همین خاطر عمل قهرمانانه شان موجب افتخار تمامی ستمدیده گان جهان شد. وابسته بودن سربداران به شوروی از آن دروغ های شاخداری است که تنها توسط کسانی بر می آید که دریاچه مازندران را دو دستی تقدیم روسیه و اقمارش کردند.

بی ثمری برنامه های سیما فقط در دروغ گویی شان نیست، مشکل شان این است که امروزه بجر مشتی محدود ساندیس خور، سیما بیننده ای ندارد. این درد بی درمانی است که اغلب رژیم های استبدادی با آن روبرو هستند. و هر چه بگویند به ضد خود آنها بدل می شود.

 

پاسخ به خوانندگان

 

این ستون، در حد امکان اختصاص دارد به درج نظرات و پرسش های خوانندگان نشریه «حقیقت» در مورد مباحث مربوط به سنتز نوین و پاسخ گویی بدان ها. برخی نامه ها خلاصه شده اند و برخی دیگر به شکل طرح نکات و پرسش اصلی و جواب می آید. به برخی پرسش ها نمی توانیم پاسخ دهیم زیرا فکر سنتز شده ی ما در مورد آن ها به حدی نرسیده است که بتوانیم پاسخ گو باشیم و جواب برخی پرسش های دیگر مفصل تر از آن است که در این ستون بگنجد. امید آنکه بتوانیم در این ستون، دیالوگ زنده ای در مورد سنتز نوین ایجاد کنیم.

نیاز به تولید چارچوبه ی تئوریک نوینی از مارکسیسم از کجا بر می خیزد؟ و آیا به معنای بیرون ریختن «اصول» آن است؟

رفقا ر. الف و ب.صاد طی نامه ای به کمیته ی مرکزی حزب (به تاریخ ۲۸ ژوئن ۲۰۱۰) ضمن تقدیر از بیانیه ی «کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفائی!» مشاهدات مهمی را ارائه داده اند که ضمن تشکر از توجهشان، از این فرصت برای طرح عمیق تر برخی مباحث استفاده می کنیم. بابت دیرکرد پاسخ، از این دو رفیق پوزش می خواهیم و امیدواریم که آن را حمل بر بی توجهی ما نکنند. متاسفانه به دلیل حجم زیاد نامه قادر به درج کامل آن نیستیم. فقط سئوالات و نکات اصلی نامه را منعکس می کنیم. ابتدا از مهمترین نکته ی نامه ی ایشان شروع می کنیم.

رفقا از بیانیه ی «کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفائی!» (حقیقت شماره ۴۹) نقل می کنند: «عدم کفایت چارچوبه های تئوریک گذشته، یک واقعیت عینی است که باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا آن را در ک کرده و تلاش می کند به آن پاسخ دهد.» و در نقد آن می گویند: «به نظر می رسد که رفقای رهبری حزب در مورد عدم کفایت چارچوبه تئوریک یا فاندیشن (اصول و مبانی اصلی) طبقه ما صحبت می کنند. باید توجه داشت که صحبت سنتز نوین باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا عدم کفایت چارچوبه گذشته نیست. چنین برخوردی نقض صریح چارچوب گذشته است و این مفهوم را … اطلاق می کند که باید آن چارچوبه گذشته را بیرون ریخت! که البته روشن است که منظور رفقا ی رهبری حزب این نبوده است.»

پاسخ: رفقا، اگر چارچوبه های تئوریک گذشته کفایت می کرد، دیگر سنتز نوینی لازم نبود. لطفا دقت کنید که ناکافی دانستن چارچوبه های تئوریک گذشته مساوی با بیرون ریختن آن نیست. (و همچنین، «چارچوبه ی تئوریک» همان «اصول و مبانی» یا «فاندیشن» نیست.) مضافا، اگر جمله ی مورد نظر رفقا را در داخل متن بخوانیم مطمئنا این درک را نمی گیریم که، بیانیه می گوید چارچوبه گذشته را باید بیرون ریخت.

ما گفته ایم: «عدم کفایت چارچوبه های تئوریک گذشته، یک واقعیت عینی است که باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا آن را درک کرده و تلاش می کند به آن پاسخ دهد. … او نه تنها دستاوردهای کسب شده از زمان مارکس تا کنون را مورد بررسی و دفاع قرار داده و بر اهداف و اصول پایه ای کمونیسم که درستی شان ثابت شده پافشاری می کند بلکه جوانبی از آن تجارب را که نادرستی شان ثابت شده و یا اینکه دیگر بکاربستنی نیستند عمیقا مورد نقد قرار داده و کمونیسم را بر شالوده علمی تر و صحیحی تر قرار داده و در را به روی تکامل آن در جوانب گوناگون باز کرده است. همه این تلاش ها پایه تئوریک محکمتری برای انقلاب کمونیستی فراهم کرده است.» همین نکته در «تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم» توسط رفقای آر سی پی تاکید شده است: «فصل اول ِ جنبش ما تاریخ ساز و حماسی بود. بررسی هر چه عمیق تر آن یک ضرورت است. این فصل از جنبش ما شایسته ی آن است که هرچه عمیق تر بررسی شود، و مورد تائید و حمایت قرار گیرد. اما باید گفت که حتا بهترین نسخه ی آن درک به تنهائی نمی تواند بشریت را به کمونیسم برساند.» (تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم – بخش ۴)

اما بیائید به قلب مسئله برویم: اصول و مبانی اصلی طبقه ما از کجا می آیند؟ مگر نه اینکه علم مارکسیسم بازتاب واقعیات جهان مادی (واقعیات عینی خارج از ذهن ما) در زمینه سازمان اجتماعی بشر و ارائه ی راه تغییر آن است؟ اگر این واقعیات دیگر موجود نباشند، اصول و مبانی کمونیستی نیز باید کنار گذاشته شوند. اما چنین اتفاقی در جهان نیفتاده است. سرمایه داری هنوز سرمایه داری است و نجات جامعه بشری در گرو گذر از این عصر و رفتن به سوی جامعه ای است که به حول تمایزات طبقاتی سازمان نیافته باشد – یعنی به سوی جامعه ی کمونیستی. اما جهان مادی (عینی) ایستا نیست. جهان مادی و مشخصا نظام اجتماعی حاکم بر جامعه ی بشری، در عین حفظ خصلت اساسی خود، در جوانب مهمی دچار تغییر شده است – منجمله در نتیجه ی دخالتگری های ما کمونیست ها برای عوض کردن خصلت آن از یک جهان طبقاتی به یک جهان کمونیستی. آیا درک ما از واقعیات جهان مادی تکامل نمی یابد؟ مسلما جواب ما و شما یکسان است. بله، تکامل می یابد و ضروری است که تکامل بیابد. ایستادگی در مقابل هر ضرورتی تبدیل به یک گرایش ارتجاعی می شود. به موازات عمیق تر و همه جانبه تر شدن درک ما از واقعیات جهان، مارکسیسم نیز تکامل یافته است. با تکامل آن درک ما از لایه های قبلی این علم نیز علمی تر شده؛ می توانیم جوانب نادرست آن را تشخیص داده و کنار بگذاریم. مارکسیسم در طول زمان، تکامل یافته و باز هم باید تکامل بیابد. سنتز نوین در حال پاسخگوئی به این ضرورت است.

حاصل ضرب این ها (یعنی، هم عمیق تر شدن درک ما از واقعیت و هم تغییر جوانب مهمی از خود واقعیت) ضرورت و امکان بازبینی و تکامل تئوری های علمی کمونیسم را بوجود آورده است. نه تنها ضرورت و امکان بازبینی و تکامل این یا آن جنبه را، بلکه قالب ریزی مجدد مجموعه ی این ها و ارائه شان در یک سنتز نوین را بوجود آورده است.

برای روشن شدن موضوع   می توانیم مثال تئوری تکامل داروین را بزنیم که دانشمند بزرگ معاصر استفن جی. گولد سنتز نوینی از آن را ارائه داده است. در این زمینه مطالعه ی مقدمه ی کتاب «ساختار تئوری تکامل» نوشته ی استفن جی. گولد مفید است. این مقدمه مبحثی است در مورد اینکه آیا تکامل یک تئوری و زدودن آن از ابهامات و تبیین های غلطش به معنای بیرون ریختن بنیادهای آن است یا اینکه بالعکس، برای حفظ و تحکیم آن بنیادها کاری ضروری است. گولد یک داروینیست پیگیر بود. دقیقا به همین دلیل قادر بود ضعف های تبیین تئوریک داروین از فرآیند تکامل انواع را ببیند. مخالفین داروین، در طول صد سال گذشته هرگز نتوانستند نادرستی تئوری تکامل داروین را ثابت کنند. در واقع شواهد فزاینده ای برای اثبات درستی آن بدست آمده است. اما ضعف های تبیین تئوربک داروین از فرایند تکامل انواع نیز غیر قابل انکار است. (برای بحث بیشتر در مورد ضروت تکامل مارکسیسم، رجوع به مقاله ی کندو کاو در سنتز نوین؛ ماتریالیسم تاریخی و ضرورت سنتز نوین! مندرج در همین شماره – حقیقت ۵۲) .

اکنون به نکات دیگر نامه ی رفقا ر. الف و ب.صاد می پردازیم.

نکته اول: در بخش «خطاب ما به چه کسانی باید باشد؟ »   ایشان معتقدند که بیانیه با خطاب قرار دادن « کمونیست های ایران» دامنه دعوت خویش در حل تضادها و معضلات جنبش کمونیستی جهان و از جمله ایران را بسیار محدود نموده است. و می نویسند: «در این چارچوب صحیح بهتر بود که خطاب ما به جای «همه کمونیست ها» به آنان که به رهائی بشریت می اندیشند بخصوص روشنفکران و کمونیست ها باشد». و در انتها نتیجه می گیرند که: « باید خطاب ما به بشریت باشد که کمونیست ها را نیز شامل می شود.»

پاسخ: قصد این بیانیه، خطاب گسترده نیست. بلکه مبارزین پیشروئی از نسل قدیم و جدید را در نظر دارد که دغدغه ی کمونیسم و انقلاب کمونیستی را دارند و می توانند نقش پیشروئی در حل تضادها و معضلات جنبش کمونیستی بازی کنند. بنابراین، بحث با آن ها در مورد علل اساسی اوضاع خطیر جنبش کمونیستی و در پیش گرفتن راه حل واقعی آن، مشغله ی «بیانیه» است. هدف، کمک به شکل گیری یک جنبش کمونیستی نوین است و طبعا آن بخش از «بشریت» که این وظیفه را می توانند بر دوش بگیرند، محدود به پیشروان یک طبقه ی انقلابی در جامعه اند.

نکته دوم: در بخش «مفهوم سیاسی پایان یک مرحله و آغاز مرحله جدید» رفقا جمله ی «این بحران خود نشانه قطعی پایان یک دوره و آغاز دوره جدید است» را «از نظر سیاسی نادقیق» توصیف کرده و تذکر داده اند که: «یک بحران نماینده یک دوره و آغاز دوره جدید نیست، و نمی تواند باشد.» و یادآوری کرده اند که حزب کمونیست انقلابی آمریکا «پایان یک مرحله» از انقلاب های کمونیستی را اینطور توضیح می دهند: « با کودتای رویزیونیستی و احیای سرمایه داری در چین، که بیست سال بعد از به قدرت رسیدن رویزیونیست ها در اتحاد شوروی انجام گرفت، نخستین موج انقلاب کمونیستی به پایان رسید.» این رفقا اضافه می کنند که به جای «دوره» باید واژه «مرحله» را استفاده کرد. و اضافه کرده اند که: « بر مبنای سنتز نوین رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا … پایان یک مرحله معنی شده و همچنین آغاز مرحله جدید نیزمعنی شده است. آغاز یک مرحله نوین بر مبنای آنچه که مارکس شروع نمود، با ارائه دادن مانیفست و سنتز نوین کاریست که رفیق باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا همانند آنچیزی که مارکس بنیانش را گذاشت، را انجام داده است.»

پاسخ: مرحله و دوره تفاوت معنائی چندانی با هم ندارند. مثلا، می گوئیم: مرحله ی گذار سوسیالیستی یا دوره ی گذار سوسیالیستی. در هر حال، هر پروسه با مراحل یا دوره هائی رقم می خورد که در عین حال که بخشی از یک پروسه اند اما با هم تفاوت های کیفی دارند. وجود تضادهای خاص، هر یک از دوره ها یا مراحل را از یکدیگر جدا می کند. مثلا، فرق کیفی دوره ی حاضر با دوره ی قبل از احیای سرمایه داری در چین در آن است که جهان نیاز به تغییر کمونیستی دارد ولی نه تنها هیچ کشور سوسیالیستی نیست بلکه حتا یک موج انقلاب های سوسیالیستی هم در جریان نیست. این تضاد بزرگی است که بحران بزرگی را در جنبش کمونیستی بوجود آورده است.

همانطور که شما به درستی از بیانیه نقل کرده اید، این بیانیه نمی گوید، بحران جنبش کمونیستی «نماینده» پایان یک دوره و آغاز دوره ای جدید است. بلکه می گوید، «خود نشانه قطعی آن است».

اینکه کدام رخداد تاریخی مرحله ی اول را به پایان رساند در ابتدای پاراگرافی که جمله ی مورد نقد، جمله ی پایانی آن است توضیح داده شده است: «   به لحاظ عینی موج اول انقلاب های پرولتری به پایان رسیده است. موجی که با انتشار مانیفست کمونیست توسط مارکس و انگلس آغاز شد، با نقاط عطف مهمی چون کمون پاریس، انقلاب اکتبر و انقلاب چین – بخصوص انقلاب فرهنگی در چین – تکامل یافت و سرانجام در سال ۱۹۷۶ با از کف رفتن چین سوسیالیستی پایان یافت. پس منظر بحران کنونی شکست بزرگی است که جنبش کمونیستی با از دست دادن حاکمیت پرولتاریا نخست در شوروی و سپس در چین پس از   مرگ مائو در سال ۱۹۷۶   تجربه کرد. بحران جنبش کمونیستی پس از فروپاشی بلوک شرق و گسترش کارزار ضد کمونیستی بدون وقفه بورژوازی در سطح بین المللی تشدید شد. این بحران خود نشانه قطعی پایان یک دوره و آغاز دوره جدید است.» خود این بحران تولید شده ی آن رخداد و روندهای بعد از آن است و جدا از آن نمی باشد. به همین دلیل «خود نشانه قطعی» آن است. در هر حال، این حکم کلی شما که بحران نمی تواند نماینده ی یک دوره جدید باشد، درست نیست. بستگی دارد به اینکه آن بحران چقدر شاخص دوران جدید است.

«بیانیه» آغاز مرحله ی جدید را آنطور که شما در نامه خود ذکر کرده اید، نمی داند. شرایط نوین،   پس از پایان مرحله اول انقلاب کمونیستی بوجود آمده است. این دوران یا شرایط نوین وظایف خطیری را در زمینه تئوریکی و پراتیکی بر دوش کمونیست ها می گذارد. خدمت باب آواکیان (یعنی، سنتز نوین تئوری های کمونیستی) مواجهه با این دوران یا شرایط نوین و معضلات آن است و نه آغازگر آن. «مانیفست» منتشر شده از سوی حزب کمونیست انقلابی آمریکا، اینطور توضیح می دهد: «هر چند هیچ دولت سوسیالیستی در دنیا وجود ندارد، ولی تجربه انقلابات سوسیالیستی و پیکره اصلی تئوری انقلابی و علمی که طی موج اول شکل گیری انقلابات سوسیالیستی تکوین یافت، موجود است. اما تئوری و پراتیک انقلاب کمونیستی در مواجهه با چالش های اوضاع کنونی باید پیشرفت کند. اتخاذ رویکرد علمی، و استخراج درس های ضروری از تجربه کلی موج اول انقلاب سوسیالیستی و تحلیل از نتایج استراتژیک تغییرات گسترده ای که در دنیا در حال رخ دادن است، لازم است. باب آواکیان این مسئولیت را به عهده گرفته است. او یک سامان فعالیت و روش و رویکرد کمونیستی که پاسخگوی این نیازها و چالش های عظیم باشد را شکل داده است. … در این سنتز نوین که توسط باب آواکیان مطرح شده، تشابهی با آنچه مارکس در پیدایش جنبش کمونیستی انجام داد وجود دارد. یعنی تثبیت یک چارچوب تئوریک برای پیشروی جدید انقلاب در شرایط نوینی که پس از پایان مرحله اول انقلاب کمونیستی به وجود آمده است.»

نکته چهارم: رفقا گفته اند که بهتر بود به جای جمله ی « نمی توان به این دلخوش بود که تاریخ با ماست»   نوشته می شد: «تاریخ بشریت از قبل نوشته نشده است.» و توضیح داده اند: « آینده غیر فابل پیش بینی است، تاریخ را توده ها ( بشریت) می سازند اما نه به طریقی که خود می خواهند، … به قول مارکس: ” انسان ها تاریخ خود را میسازند ولى نه آنگونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطى که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده‌اى که میراث گذشته است و خود آنان بطور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همه نسل هاى گذشته با تمامى وزن خود بر مغز زندگان سنگینى می کند. (از کتاب، هیجدهم برومر لوئی بناپارت)».

پاسخ: موضوع مورد بحث « بیانیه» همان نکته ای نیست که مارکس در این نقل قول می گوید. بلکه این است: «بارها تاریخ شاهد از بین رفتن ایده های صحیح – و تئوری های علمی – برای دوران طولانی   بوده است. نمی توان به این دلخوش بود که تاریخ با ماست. نمی توان مبارزه برای تثبیت ایده های صحیح و تئوری های علمی را به قوانین مرموز تاریخ حواله داد. … کمونیسم یک علم است. اگر این علم به دست خودروئی سپرده شود، بی هیچ تردید کمونیست ها به بقایای   گذشته بدل خواهند شد.» یعنی، حفظ و تکامل یک علم امری آگاهانه است. گرایش های فکری که سیر تکامل تاریخ به سوی کمونیسم را «اجتناب ناپذیر» می بینند، استدلال می کنند که چون روند تاریخ بطور اجتناب ناپذیر موافق کمونیسم است («تاریخ با ماست») پس تئوری های کمونیستی از بین نمی روند! در حالیکه هر دوی این فرض ها اشتباه است. مسیر تکاملی جامعه ی بشری بطور «اجتناب ناپذیر» به سوی کمونیسم نیست. این، یکی از مسیرهای ممکن است که تاریخ جامعه بشری می تواند در پیش بگیرد. و علم کمونیسم هم که علم محقق کردن این مسیر است، می تواند از بین برود اگر که آگاهانه برای حفظ و تکامل آن کوشش نشود.

     نکته پنجم: « بیانیه» در جائی تاکید می کند که واکاوی تجارب انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم باید شامل دستاوردها و ضعف های آن ها باشد و تاکید می کند: «این واکاوی و جمعبندی نمی تواند فقط شامل جوانب مثبت تجارب پیشین باشد.»

رفقا ر. الف و ب.صاد به این جمله انتقاد کرده و می نویسند: « جمله بالا از لحاظ دیالکتیکی اشتباه و ناصحیح است چون علیرغم اینکه این صفحه می خواهد نکات مثبت و منفی را با هم جمعبندی بنماید اما تمرکز اصلی را روی نکات منفی موج انقلاب کمونیستی پیشین نهاده است. یک چنین برخوردی کمک می کند به جریاناتی که معتقدند که این انقلابات در مجموع خود جز تجربه ی منفی دستاورد دیگری نداشته اند.»

     پاسخ: اولا، همانطور که در بالا هم دیدیم، باید جملات را در ارتباط با جملات قبل و بعد و بطور کلی در متن کلی مقاله خواند و فهمید و نه به صورت قائم به ذات و جدا از متن. پس بیائید اینکار را بکنیم و بخصوص دیالکتیکی بودن یا نبودن آن را محک بزنیم: « امروزه   بازبینی نقادانه تئوری و پراتیک دیکتاتوری پرولتاریا در مرکز نوسازی جنبش کمونیستی قرار دارد. قرن بیستم شاهد تلاش های عظیم پرولتاریا برای تغییر جهان سرمایه داری بود. برای نخستین بار مردم در شوروی و چین   توانستند تحت رهبری پرولتاریا و مرکز سیاسی هدایت کننده اش یعنی حزب کمونیست، آگاهانه و داوطلبانه به طریقی تحول و سازماندهی جامعه را به پیش برند که تا آن زمان غیر قابل تصور و بی سابقه بود. با این وصف این تجارب صرفا گام هائی ابتدائی و فصل نخست از یک تجربه تازه بودند. جمعبندی از دستاوردهای آن تجارب و نقد ضعف ها و عقب ماندگی هایشان برای آغاز موج نوینی از انقلاب های سوسیالیستی و پیش روی به سوی دنیایی عاری از ستم و استثمار حاوی درس های عظیمی است.   بدون واکاوی علمی این تجارب – همانگونه که بودند – نمی توان به تکامل تئوری های کمونیستی دست یافت. این واکاوی و جمعبندی نمی تواند فقط شامل جوانب مثبت تجارب پیشین باشد. تاریخ هیچگاه شاهد پیشروی های عظیم بدون کمبودها و خطاهای واقعی نبوده است.»بنابراین دارد جمعبندی می کند که: دستاوردها تا آن زمان بیسابقه بود یعنی تا قبل از آن در هیچ نقطه از جهان و در هیچ برهه از زمان چنین تحولات مثبتی روی نداده بود و فقط دستاورد نبود بلکه شامل ضعف هم بود.

ثانیا، در چند پاراگراف پائین تر به کسانی که بر دستاوردها خط بطلان می کشند و موعظه ی «بازگشت به نقطه آغاز» ر ا می کنند انتقاد می کند. و ماهیتشان را هم مشخص می کند: «آنان اغلب تلاش کرده اند نام کمونیسم را حفظ کرده اما محتوایش را تبدیل به دموکراسی بورژوائی کنند. مشخصه عمومی این گرایش خط بطلان کشیدن بر تجارب انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم است. پیروان این گرایش فکر می کنند هر چه عقب تر روند، رادیکالترند. ابتدا تجربه انقلاب چین و آموزه های مائو را کناری نهادند، بعد به نفی انقلاب اکتبر و لنینیسم رسیدند سپس از مارکسیسم به مارکس جوان عقب نشینی کردند و هم اکنون بسوی دمکراسی قرن هیجده گام بر می دارند. آنان با بزیر کشیدن الگوی «حزب – دولت پرولتری» به سراغ شعارهای دموکراتیک و تساوی طلبانه بورژوازی و الگوهای اجتماعی عصر بورژوائی و تئوریسین های آن دوره رفته اند. شعار بازگشت به آغاز را سر داده اند، اما با تامل و تعمق در نظرات شان می توان در یافت که منظور شان از آغاز حتی تکرار کمون   یا انقلاب اکتبر نیست بلکه بازگشت به انقلاب بورژوائی فرانسه است. برنامه های سیاسی شان هم از چارچوبه های بورژوا دمکراتیک فراتر نمی رود.»

       «بیانیه» در زمینه تئوری ها تاکید می کند که چارچوبه تئوریک جدید: «هم در برگیرنده تداوم بدنه علمی تئوری های مارکسیستی از زمان مارکس تا مائو است و هم گسست از آن.» در اینجا «تداوم» به معنای حفظ شالوده های صحیح آن و «گسست» به معنای دور ریختن هر آنچه که غلط است و یا اینکه دیگر درست نیست (زمانی درست بود اما دیگر درست نیست) است. بعلاوه، با ارتقاء علم به سطحی بالاتر همان شالوده های صحیح نیز، عمیق تر و درست تر از گذشته درک می شود.

ثالثا، شما جمله ی فوق را از پاراگرافی برداشته اید که اتفاقا در جمله ی قبل یا بعد بر دستاوردهای انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم تاکید شده است. اما حتا اگر کل پاراگراف فقط متمرکز بر تشریح این حقیقت بود که آن تجارب دارای خطاهای فاجعه بار نیز بودند، باز هم اشکالی نداشت. زیرا درک هر چیزی که حقیقت است و بیان آن حتا اگر در آن لحظه دردناک و بطور موقت به ضرر کمونیست ها باشد (مثلا باعث آتو گرفتن دشمن شود)، در کل رهائی بخش و انرژی بخش است زیرا افق های گسترده تری را برای انجام انقلاب پرولتری مقابل رویمان باز می کنند.

نکته ششم: رفقا ر. الف و ب.صاد جمله ی زیر را از بیانیه نقل می کنند: « … متفکرین فمینیست دانش عظیمی در زمینه جایگاه و عملکرد ستم بر زن در نظام سرمایه داری و نظام های طبقاتی تولید کرده اند که جنبش کمونیستی بدون جذب نقادانه آن ها نمی تواند سطح تئوری های خود را تکامل دهد.» و سوال می کنند: « این دانش عظیم چیست؟ آیا باید از درک فمینیست ها از ستم بر زن و انتقادات شان آموخت؟ آیا علم فمینیسم وجود دارد؟»

پاسخ: از زمان مارکس تاکنون در نتیجه ی تلاش های بشر در تمامی شاخه های علوم، شناخت ما از ساختار واقعیت مادی تکامل یافته است. این درمورد خصلت و کارکرد جامعه ی طبقاتی و مشخصا، نهاد ستم بر زن و جایگاه این نهاد در کارکرد جامعه ی طبقاتی نیز صادق است. ما چیزی به نام «علم فمینیسم» نداریم. همانطور که «علم طبقاتی» نداریم. اما دانش فمینیستی موجود است. به این معنا که، فمینیست ها در نقد نظام مردسالاری و کارکرد آن حقایق بسیاری را آشکار کرده اند. البته این تولیدات فکری مجموعه ی یکدستی نیست و نیازمند خوانش نقادانه است. اما منبع بسیار مهمی است برای بر طرف کردن کمبودهای تئوری های کمونیستی در این زمینه و غنا بخشیدن به آن. اگر مارکس چنین رویکردی را نسبت به معاصرین و پیشینیان خود نداشت، نمی توانست اثر عظیم علمی خود را تولید کند. یا اینکه انگلس بدون اتکا به یافته های مورگان نمی توانست اثر ماندگار «منشاء خانواده، دولت، مالکیت خصوصی» را بوجود آورد.

تذکر دیگر رفقا در مورد تعریف فارسی «ری ای فیکیشن پرولتاریا» است که می گویند، تعریف آن به صورت «شئی سازی پرولتاریا» درست نیست و تعریف درست آن این است: کارگر را اسطوره ای نگاه کردن. به اشخاص اهمیت دادن و نه منافع استراتژیک کل طبقه کارگر را در نظر داشتن!

از تذکر این رفقا تشکر می کنیم و اضافه می کنیم که در «تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم» (که ترجمه ی فارسی بخش دیگری از آن را در شماره ۵۲ حقیقت می خوانید) واژه ی مذکور را اینطور تعریف می کند: «در مفاهیم گذشته گرایش “جسمیت بخشیدن” به پرولتاریا (ری ایفای کردن پرولتاریا) دیده می شود. یعنی، نقش جهانی– تاریخی پرولتاریا به مثابه طبقه ای که تجسم روابط تولیدی نوین است با آدم های منفرد این طبقه، عوضی گرفته می شود. … مثلا، تاکید بیش از اندازه بر خاستگاه طبقاتی آدم ها هنگام ارزیابی از افکار آن ها و یا دادن مسئولیت ها و مقام های رهبری به آنان و این باور که اشغال این موقعیت ها توسط افرادی که کارگر یا دهقان اند، تضمینی علیه رویزیونیسم است. »

بطور خلاصه این مفهوم به معنای تقلیل دادن یک رابطه ی اجتماعی به یک لحظه یا جنبه فیزیکی آن است — در این مورد فرد کارگر. علاوه بر این می خواهیم اضافه کنیم که جدا کردن کلیت طبقه کارگر از شبکه ی پیچیده و چند لایه ی روابط اجتماعی و ندیدن اینکه شکل گیری این رابطه طبقاتی خود وابسته به کارکرد روابط اجتماعی دیگر در جامعه است (مثلا ستم بر زن) شکل دیگری از ری ایفای کردن طبقه کارگر است.

در انتها رفقا پیشنهاد داده اند که: «یک ستون برای ادامه بحث “کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفاهی!”بوجود بیاید. مجله ای تئوریک برزمینه و یا تحت عنوان “کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفائی!” بیرون داده شود. …»

     این وظیفه مهمی است که در حال حاضر از توان حزب ما خارج است. امیدواریم با ایجاد ستون پاسخ به خوانندگان بتوانیم تا حدی به این نیاز پاسخ گوییم. باز هم از توجه صمیمانه ی رفقا   ر. الف و ب.صاد تشکر می کنیم.

رابطه ی علم و ایدئولوژی چیست؟

رفیق کاوه در دو نامه جداگانه چنین ابراز داشته است:

نامه اول: رفقا، هشدار شما به جنبش کمونیستی و فعالین آن را در ارگان حزب ، حقیقت ۴۹ دوره دوم خواندم … من پیوسته نشریات شما را از سال ۱۹۸۶ مطالعه کرده وشاهد رشد تئوریک و جهش وار سازمان سیاسی شما بوده ام ولی از برخی جنبه های خوش بینانه و تحلیل های سطحی شما از وقایع اجتماعی سیاسی جهان و بطور مشخص جنبش های توده ای و ضد امپریالیستی از جمله انقلاب نپال، رنج برده ام. آنچه شما دراین مقاله هشدار مطرح کرده اید هرچند صحیح و مهم است ولی کافی نیست. … همانطورکه باب آواکیان بدنبال پاسخگویی به علل تئوریک شکست های انقلابات به سرانجام رسیده پرولتاریاست، باید بدنبال پاسخگویی به علل شکست های انقلابات به سرانجام نرسیده نیز باشیم. پرو و نپال دو پرسش و طبعا دو پاسخ را طلب می کنند. نه در چرائی شکست مان در پرو واقع بین بودیم و نه در یافتن چرائی شکست اخیرمان در نپال. درهر دو نشانه های بارز و آشکار و مهم تر ازهرچیزبه شدت مشابهی موجود بود که شما به لحاظ داشتن یک ضعف مشخص، ناتوان از دیدنش هستید. … مطمئن هستم که موارد متعددی از کمبودها و اشتباهات و محدودیتها درآن چرائی موجود بوده ولی متاسفانه نه باب آواکیان و نه شما اشاره ای حتی سطحی بدان نمیکنید ! آن درس اینست : سازمان یا حزب کمونیست جای کمونیست هاست ! اینکه نمیتوان با هر کس که پرچم کمونیسم را بر دوش دارد همراه شد! این آن علت اساسی و حتی عمده شکست های جنبش کمونیستی در سرتاسر تاریخ میباشد. چه کمون پاریس چه ۱۹۱۷ چه ۱۹۴۹ و ۱۹۶۹ .چه پرو، چه نپال و چه حتی قیام سربداران ! … ما نمیتوانیم ذهن پویا و جویای حقیقت را با گفتن اینکه تنگ سیائو پینگ خیانت کرد و با مردن مائو علیه انقلاب کودتا نمود و سوسیالیسم را به شکست کشاند قانع نمائیم. اگر حسن نیت داریم که داریم باید در این صورت اقرار کنیم که تصویر و درک نازلی از سوسیالیسم و ستون های متکی برآن داریم. خروشچف نیز یک شبه به قدرت نرسید. زمینه رشد نیروهای منتسب به او قبلا در نظام سوسیالیستی فراهم بود و از آن از همان نخست تغذیه میکرد ولی این بدان معنی نیست که این نیروها در سوسیالیسم ناقص آن دوره بوجود آمدند. البته چنین نیروهائی نیز بودند که درون آن نظام به فساد کشیده شدند ولی آن بخش از حزب که انقلاب را به شکست کشاند و پروسه آنرا را رهبری کرد، چه در چین و چه در روسیه و یا پرو و نپال از ابتدا بورژوا و ضد کمونیسم بوده اند و توسط کمونیست ها به حزب راه داده شده بودند. امروزه کماکان صرف رفرنس دو رفیق حزبی برای ورود به حزب کافیست. آیا این امر به تنهائی گواه مدعی نیست ؟ آیا هنوز جانفشانی، فداکاری، جدیت در امر انقلاب و توده ها و وفاداری به آرمانهای کمونیسم ملاک قضاوت مثبت احزاب و سازمانهای کمونیستی در مورد افراد جهت پیوستن به تشکیلات هست یا نه ؟ آگر آری ، چرا هنوز به فاجعه بار بودن چنین دیدگاه ها ئی در تاریخ گذشته و حتی حالمان حتی اشاره ای نمیرود ؟ چرا این ساده نگری کودکانه به نقد کشیده نمیشود ؟ چرا بدرستی بر اهمیت حیاتی و تعیین کننده خط ایدئولوژیک سیاسی همیشه تاکید شده است ولی در عمل تنها به سیاست انقلابی بهاء داده شده. چرا با افراد و هواداران به لحاظ صرفا ایدئولوژیک مبارزه نمیشود؟ چرا افراد را به لحاظ ایدئولوژیک به نقد نمیکشیم و به ضعف های ایدئولوژیک آنها به صورت مشکلاتی که قابل حل هستند، نگاه می کنیم؟ اگر حقیقتی در این نوشته میبینید، لطفا پاسخ دهید. با احترام و درودهای رفیقانه ! کاوه ۲۳/۰۸/۲۰۱۰

نامه دوم: … در مقاله بازبینی انتقادی برنامه حزب آمده که : «تعیین ایدئولوژی رسمی برای یک دولت به معنای آنست که در عرصه ی ایده ها و تولیدات هنری و سلیقه ها همه باید یکدست باشند. و کمی آنطرف تر آمده : پسوند ایسم گرایش به نهائی دیدن یک فرآیند تکاملی را باز تولید میکند و به این معنا خصلت عمیقا پوینده ی علم کمونیسم را بازتاب نمیدهد. »

… این بحث ها برای من بسیار جالب است و تصور میکنم که پنجره های جدیدی را بروی کشف حقیقت باز می کنند. ولی بر خواننده ای که صداقت دارد ولی با ما نیست می تواند تردید و تاثیر منفی نسبت به حزب بوجود آورد. … صرف دادن حکم به شیوه های فوق، بدون ارائه دلیل و توضیحات لازمه نه تنها سردرگمی و توهم بوجود میآورد – که این کمترین ضرر آنست – بلکه به دشمنان حزب – «جنبش کمونیستی ایران» – مستمسک میدهد که پایه های نظری حزب ما چندان استحکامی ندارند و جدی نباید گرفته شوند و همانطور که می بینیم کسی تا کنون جدی نیز نگرفته. در نقل قول اول تنها یک چرای ساده میتواند کل قضیه را لوث کند. شما خود در همین مقاله اذعان دارید که به ایده های گوناگون باید مجال طرح داد و نباید تصور کرد که حقیقت همیشه در اختیار حزب یا دولت است. خوب بر این پایه استدلال میپرسم چرا حزب نمیتواند ایدئولوژی رسمی داشته باشد و همانطور که خود می گوئید به جامعه نیز فرصت ارائه و طرح ایده هایش را بدهد. آنچه که صحیح است جذب میکنیم و آنچه غلط رد میکنیم. آنچه که ارتجاعی است افشاء میکنیم و حاملینش را نیز در بین توده ها بی اعتبار. بگذاریم بورژوازی دم را به تله دهد. چه درون حزب و چه بیرون آن. چه چیز بهتر از این. خوب اگر درست میگویم، چرا جای این استدلال ساده در مقاله خالیست؟ و چرا حزب نمیتواند ایدئولوژی رسمی داشته باشد؟ آیا همزمان این به معنی برسمیت شناختن دیگر ایدئولوژی ها در حزب نیست؟!

در جایی دیگر می گوئید پسوند ایسم گرایش به نهائی دیدن یک فرآیند تکاملی را بازتولید میکند و به این معنا خصلت عمیقا پوینده ی علم کمونیسم را بازتاب نمیدهد.؟!رفقا اگر چنین است چرا کمونیسم، مارکسیسم ، لنینیسم و مائوئیسم، ایسم دارند؟! درثانی این استدلالی است که بورژوازی در حمله اش به کمونیسم در دو دهه گذشته بسیار بر آن تکیه کرده ودقیقا برمبنی همین استدلال «مزیات» دمکراسی اش را برکمونیسم «خشن ودیکتاتورمآبانه» برای توده ها برشمرده است. اساسی ترین دروغ و اسلحه بورژوازی در تبلیغات ضد کمونیستی اش دقیقا همین استدلال است. فکر نمیکنید مرعوب تبلیغات آنها شده ایم. … امیدوارم که به این دو نکته توجه کافی بکنید. … کاوه –۱۰ – ۰۱ – ۲۰۱۱

پاسخ:

رفیق کاوه، با تشکر از ارسال نظرات تان. برای جلوگیری از اطاله کلام بر چند موضوع مهم نامه تان تمرکز می دهیم.

۱ – در ارتباط با انقلاب پرو و نپال، شاید بهتر می بود، مشخص تر و روشن تر از «جنبه های خوش بینانه و تحلیل های سطحی» و «داشتن یک ضعف مشخص» که ما را ناتوان از دیدن علل ناکامی این دو انقلاب می کند، بحث می کردید تا بتوانیم بیشتر در مورد آن فکر کنیم. ولی تا آنجا که بر ضرورت جمعبندی از نتایج این دو انقلاب به سرانجام نرسیده   تاکید می کنید ما با شما موافقیم.

از نظر ما   دلایل این به سرانجام نرسیدن و چگونگی پروسه پیشرفت این دو انقلاب با یکدیگر متفاوتند. ناکامی پرو عمدتا ناشی از ضربات مستقیم وارده از سوی دشمن بر این حزب بودکه بعدها موجب شکل گیری خط اپورتونیستی راست در میان رهبران زندانی شد که فراخوان خاتمه جنگ خلق را دادند. ولی شکست نپال اساسا به خاطر خط رویزیونیستی بود که رهبری حزب در آستانه کسب قدرت سراسری جلو گذاشت. (البته در مورد قطعیت شکست انقلاب نپال باید جانب احتیاط را گرفت زیرا مبارزه – منجمله مبارزه دو خط در حزب نپال – کماکان ادامه دارد.) در این نامه نمی خواهیم وارد جزییات مربوط به نقاط ضعف و همچنین نقاط قوت این انقلاب ها شویم.

اکنون با نگاه تاریخی به این دو انقلاب می توان گفت که این انقلاب ها بواقع حلقه واسط میان دو موج از انقلاب جهانی بودند. موج یا مرحله اولی که از مانیفست کمونیست (۱۸۴۸ ) شروع شد و با از دست رفتن چین سوسیالیستی (۱۹۷۶) اتمام یافت و موج یا مرحله نوینی که در راهست. در بیانیه «کمونیسم بر سر دو راهی ..» به مختصات عینی و ذهنی   جنبش کمونیستی بین المللی و و گرایشات غلطی که امروزه در جهان در صفوف کمونیست ها در برخورد به پایان یک مرحله و آغاز مرحله نوین اشاره شد. یعنی خط بازگشت به گذشته، به صورت دفاع دگماتیستی از گذشته، یا منحل کردن دستاوردها و رجوع به دمکراسی بورژوایی و اومانیسم.

خط و دیدگاه حاکم بر رهبران حزب کمونیست پرو به میزان زیادی آغشته به تفکرات دگماتیستی بود. به این صورت که اهمیتی به جمعبندی از شکست چین نمی دادند و علیرغم آن شکست بزرگ، انقلاب جهانی را در تعرض استراتژیک می دیدند. این تفکرات در چگونگی برخورد به مقولات و موضوعات گوناگون نشان می داد. بطور مثال، تئوری های کمونیستی را با واژه ی «ایدئولوژی کمونیستی» بیان می کردند. این بازتابی بود از رویکرد مذهب گونه شان به این تئوری ها و ندیدن حرکت تکاملی و خود تسویه کننده ی این علم . یا درکشان از علل احیای سرمایه داری در کشورهای سوسیالیستی سابق بسیار از تئوری های مائوتسه دون دور بود. مائو علت اصلی احیاء را در وجود طبقات و مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی و ظهور یک بورژوازی نوین که مقرهای فرماندهی خود را در خود حزب کمونیست می یابد؛ می دید. نگاه فلسفی قدرگرایانه ی گونزالو (صدر حزب کمونیست پرو) با ماتریالیسم دیالکتیک مائوتسه دون فاصله ی بسیار داشت. وی کمونیسم را جامعه ای هارمونیک و بی تضاد که اوج تکامل ماده است که از چهار میلیارد سال پیش آغاز شده و به ناگزیر بدان خواهد رسید، می دید. (۱) و جوانب دیگر.

هنگامی که ضربات امنیتی مهمی بر حزب کمونیست پرو وارد آمد، ضعف های خطی، موجب شکنندگی آن در یک پیچ مهم تاریخی شد.

اما در مورد نپال، خط تسلیم طلبانه اساسا تحت عنوان «دمکراسی قرن بیست و یک» خود را بروز داد که در مرکز آن نفی دستاوردهای دیکتاتوری پرولتاریا و سر فرود آوردن در مقابل دمکراسی بورژوایی قرار داشت. بیان سیاسی این خط آن بود که نمی توان در دوره کنونی از جمهوری بورژوایی فراتر رفت و دولت دیکتاتوری پرولتاریا برقرار کرد. جوانب گوناگون این خط در اسناد مبارزه دو خطی که میان حزب ما و رفقای حزب کمونیست انقلابی آمریکا با حزب کمونیست نپال درگرفت، منعکس شد. (۲)

واضح است که قضایا نمی توانست از همان ابتدا بدان گونه که در فوق طرح کردیم روشن باشد. پیش روی ها و پس روی های این دو انقلاب خود بخشی از اوضاع عینی و ذهنی بود که جنبش کمونیستی با آن در حال دست و پنجه نرم کردن بود. مسئله را نمی توان صرفا به «خوش بینی» افراطی یا تحلیل سطحی از وقایع مربوط به این انقلاب ها تقلیل داد. ما همراه با «جنبش انقلابی انترناسیونالیستی» به درستی به شکل قاطعانه ای از آغاز جنگ خلق و پیش روی های آن – آنهم در اوج غلبه ضد انقلاب در سطح جهانی در سه دهه گذشته – دفاع کردیم و درس هایش را فراگیر کردیم. ناکامی این دو انقلاب اجتناب ناپذیر نبود. تجربه سرچشمه درس های بزرگ زندگی است. بدون کسب این تجارب در خیز و افت ها، جنبش مائوئیستی نمی توانست تکامل یابد. قطعا تولد سنتز نوین نیز از این پروسه (و مبارزات خطی که هم زمان جریان داشت) جدا نیست. به یک معنا دفاع قدرتمندی که باب آواکیان بر پایه صحیح از خدمات مائوتسه دون پس از شکست چین به عمل آورد (۳) و همزمان شروع برخورد انتقادیش به کل تجربه جنبش کمونیستی از مارکس تا مائو (۴) مسیر را برای شکل گیری و تکامل سنتز نوین گشود.

نگاه تاریخی به وقایع ضروری است. از منظر علم انقلاب نیز باید به این دو تجربه نگاه تاریخی داشته باشیم. تحریک آمیز بگوییم. پس از شکست موج اول انقلاب های پرولتری دانش و علم طبقه ما برای سازمان دادن یک انقلاب پیروزمند کافی نبود. نیاز به درک و تئوری های پیشرفته تر بوده و هست. هم از زاویه جمعبندی از تجارب انقلابی گذشته و هم از زاویه مهار تئوریک تغییرات عینی که در جهان صورت گرفته است. برای مثال بر پیچیدگی های رابطه پیروزی انقلاب در یک کشور با انقلاب جهانی افزوده شده است. یا در زمینه نظامی، در هر دو تجربه انقلابی متاخر مشاهده کردیم که کمونیست ها با معضلات نوینی روبرو شده اند. این معضلات هنوز پاسخ نگرفته اند. اینکه   جنگ خلق چگونه باید تکامل یابد، رابطه شهر و روستا چیست؟ چگونه باید قیام مسلحانه شهری را سازمان داد و قدرت سیاسی سراسری را کسب کرد. همه ی اینها بخشی از مصاف های تئوریکی و پراتیکی بوده و هستند که این دو تجربه انقلابی بزرگ آن ها را رو آورد و جنبش کمونیستی باید با آنها روبرو شود. شکست آن ها محتوم نبود. کاملا امکان پذیر بود که این دو انقلاب، در جریان خیز و افت هایشان برای این معضلات جواب فراهم کنند و از این رهگذر نه تنها به دیرپائی و کیفیت خود بیفزایند بلکه درهای نوینی را بروی جنبش کمونیستی بین المللی باز کنند.

پیچیدگی ها در بسیاری مواقع سر منشاء بروز خطاهای مختلف اند. به قول مائو بسیاری از کسانی که به رویزیونیسم رو می آورند آدم های بدی نیستند بلکه ذهن شان قادر نیست از پس پیچیدگی های مبارزه طبقاتی بر آید و راه حل های غلط و بورژوایی جلو می گذارند. این مسئله ما را به محور دوم نامه شما در مورد چرایی شکست سوسیالیسم می رساند.

۲ – شما در نامه تان بر ضرورت جمعبندی بیشتر از شکست سوسیالیسم مشخصا در چین اشاره دارید. این موضوع مهمی است. البته جمعبندی های اولیه یی از مبارزه طبقاتی در چین صورت گرفت که راهگشا و تعیین کننده بودند. این جمعبندی ها در آثار مهمی چون مائو پنجمی بود (اثر ریموند لوتا) (۵) و فتح جهان (اثر باب آواکیان) منعکس اند که هم تصویر عینی از صف بندی های طبقاتی و تناسب قوای طبقاتی در سطح چین و در سطح بین المللی ارائه می دهد و هم بر برخی ضعف ها در خط ایدئولوژیک سیاسی رهبران انقلاب فرهنگی منجمله مائو انگشت می گذارند. این جمعبندی ها در آثار بعدی باب آواکیان عمق و گسترش بیشتری یافتند. اما هنوز نیاز به جمعبندی همه جانبه تر، عمیقتر و کاملتری از انقلاب فرهنگی چین و درس های مهم آن هست. قطعا اشتباهات پرولتاریای در قدرت در چین، زمینه را برای شکست فراهم آورد. اما علت عمده شکست چین روبرو شدن با تناسب قوای نامساعد در سطح ملی و بین المللی بود. توضیح شکست چین صرفا برمبنای خیانت تنگ شیائو پینگ و مرگ مائو در سطح ماندن است. قوانین مبارزه طبقاتی تحت سوسیالیسم که توسط مائو کشف و تدوین   شد در مورد خود چین نیز کاربست دارد. علل شکل گیری خط بورژوایی را نباید در امیال یا سابقه افراد جستجو کرد. شکل گیری خط بورژوائی در جامعه سوسیالیستی، ریشه در روابط اجتماعی بر جای مانده از گذشته دارند. بذرهای احیای سرمایه داری در خود سوسیالیسم موجود است. سوسیالیسم نظام اقتصادی – اجتماعی در حال گذاری است که هم می تواند به سوی کمونیسم برود و هم به عقب بسوی احیای سرمایه داری. این معضلی است که در سراسر دوران گذار سوسیالیستی با آن روبرو هستیم. (۶) در دوران گذار ما مدام شاهد روندی به نام احیا و ضد احیا هستیم. احیا سرمایه داری یا مخالفت با آن و رفتن به سمت جامعه کمونیستی. این روند در سطح رهبری حزب و دولت به صورت دو خط و   دو برنامه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی متضاد بروز می یابد که بازتاب منافع دو طبقه کاملا متضاد است.

شما تمایل دارید کسانی را که در حزب کمونیست طرفدار برنامه سیاسی اقتصادی اجتماعی بورژوایی می شوند، اینگونه تحلیل کنید که از ابتدا بورژوا و ضد کمونیست بوده اند. اما این درست نیست و پیچیدگی های مبارزه طبقاتی تحت سوسیالیسم؛ اهمیت وجود یک خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح در فرماندهی حزب و کلا   چرایی شکست را توضیح نمی دهد. در حزب کمونیست چین، برخی رهبرانی که رهرو سرمایه داری شدند، کسانی بودند که سال ها جنگ خلق را رهبری کردند و از هیچگونه تلاش و فداکاری در این زمینه فروگذاری نکردند و باصطلاح امتحان پس داده بودند. در پرو نیز خود بنیانگذار حزب کمونیست پرو و آغاز گر جنگ خلق – فراخوان صلح را داد. و در نپال همان رهبران اصلی که حزب را بنیان نهادند و ۱۲ سال جنگ را رهبری کردند، خط رویزیونیستی اخیر را پیش گذاشتند.

باید با دید گسترده تری به این مسایل نگاه کنیم. انقلاب امر پیچیده ایست و مدام در پروسه پیشرفت خود با تضادها و مشکلات عدیده ای روبرو می شود؛ پیدا کردن راه حل ها نیز امر ساده ای نیست. خود این مسئله همواره منشاء تنش های گوناگون است و نهایتا بر هر راه حلی مهر طبقاتی معین می خورد.   تنها با داشتن تعهد طبقاتی نمی توان حقایق را کشف کرد و راه حل های صحیح اتخاذ کرد. نیاز به تئوری انقلابی است. چرایی شکست ها، یا معضل نیمه کاره ماندن انقلاب ها را نمی توان به ضعف های ایدئولوژیک افراد رهبری کننده انقلاب تقلیل داد؛ همانگونه که خط بورژوایی یا خط پرولتری را نمی توان به افراد بورژوا یا پرولتر و و منشاء طبقاتی شان تقلیل داد. این مسئله ما را به محور سوم نامه شما می رساند. جایگاه ایدئولوژی در حزب.

۳ – در نامه دوم تان برداشت نادرستی از بحث های ما در ارتباط با نقد برنامه به چشم می خورد. ما تعیین یک ایدئولوژی رسمی برای دولت سوسیالیستی را نقد کرده ایم. اما حزب باید دارای ایدئولوژی رسمی باشد و مدام آن را تبلیغ و ترویج کند. ایدئولوژی شکلی از آگاهی است و از کارکرد عینی مشخص و قدرتمندی برخوردار است. همه ی آحاد جامعه بطور خودبخودی از یک ایدئولوژی (به معنای متد و رویکردی مشخص به جهان) پیروی می کنند. ایدئولوژی ها بیان آگاهانه نیز به خود می گیرند. مانند ایدئولوژی کمونیستی که در واقع   تصویر هدف نهائی پرولتاریا یعنی محو طبقات و تمایزات طبقاتی است. روشن است که کمونیست ها همواره جهانی عاری از ستم و استثمار را در ذهن می پرورانند و باید تلاش کنند تا این تصویر مدام فضای ایدئولوژیک جامعه یا بخشی از جامعه را پر کند. این امر   عاملی مثبت در کنار انقلاب است.

اگر دولتی دارای ایدئولوژی رسمی باشد به معنای آن است که افراد باید نخست به ایدئولوژی رسمی ابراز حمایت یا وفاداری کنند تا بعد امکان ورود به حیات سیاسی جامعه را داشته باشند. این روشی بود که در چین و شوروی سوسیالیستی رایج بود. در آینده باید امور را به گونه دیگر پیش ببریم.   نقد ما به برنامه ی حزب، از این زاویه صورت گرفته است.

در هر دولتی، ایدئولوژی عملکرد دارد و دولت سوسیالیستی از آن مستثنی نیست. اما این امر متفاوت است با تعیین یک ایدئولوژی رسمی برای کشور. برای مثال دولت سوسیالیستی آشکارا علیه ستم بر زن تبلیغ و ترویج خواهد کرد. ضمن آنکه دولت «خداپرستی» را ممنوع نخواهد کرد اما در نظام آموزشی «خدایی نیست» آموزش داده خواهد شد، و آموزش «آفرینش» در کنار تئوری تکامل داروین، ممنوع خواهد بود. در جامعه سوسیالیستی حتما جهان بینی و ارزش های کمونیستی باید طرح شوند. اما نباید فراموش کنیم که هدف عبارت است از درک عمیقتر حقیقت عینی، نه فقط مبارزه برای رواج یکسری ارزش ها.

شما در نامه اول تان تاکید کرده اید که «چرا افراد را به لحاظ ایدئولوژیک به نقد نمی کشیم و به ضعف های ایدئولوژیک آن ها به صورت مشکلاتی که قابل حل هستند نگاه می کنیم؟»

به چند دلیل:

یکم، ایدئولوژی (یا ضعف های ایدئولوژیک) جزو ذات انسان ها نیست بلکه مقوله ای اجتماعی و لاجرم قابل تغییر است. پابپای رشد جوامع انسانی ایدئولوژی ها هم تغییر یافته اند. ایدئولوژی انسان ها حتا قبل از اینکه جوامع بنیادا تحول یابند در معرض تغییر قرار می گیرند. بطور مثال، قبل از تحقق جامعه کمونیستی، افراد – از اقشار و طبقات مختلف – به ایدئولوژی کمونیستی جلب می شوند و زندگی خود را وقف تحقق انقلاب کمونیستی می کنند.

دوم، به قدرت ایدئولوژی – مشخصا قدرت ایدئولوژی کمونیستی – در تغییر و تحول انسان ها نباید کم بها داد. به ویژه آنکه بدون تحول ایدئولوژیک انسان ها (در نگاه به خود و جهان و تغییر آگاهانه و داوطلبانه خود و جهان) جامعه کمونیستی در کار نخواهد بود.

سوم و سرانجام، استواری افراد بر روی ایدئولوژی کمونیستی نیز امری ایستا نیست. کم نبوده و نیستند کمونیست هایی سابقی که از آرمان های خود دست شستند. نمی توان همگی آنها را متهم کرد که از اول هم اعتقاد چندانی به کمونیسم نداشتند یا ضعف هایی داشتند که با آن مقابله نشد. مبارزه طبقاتی به طرق گوناگون بر کمونیست ها تاثیر می گذارد. آنان در معرض ایدئولوژی های بورژوایی قرار می گیرند و عقب می روند.

به نظر ما باید درک عمیقتری از مسئله ایدئولوژی کمونیستی و رابطه اش با تئوری (یا علم کمونیسم) جلو گذاشت. در مباحث آتی مربوط به سنتز نوین این مسئله را پی خواهیم گرفت. در میان کمونیست های ایران، غالبا ایدئولوژی مترادف با جانفشانی، فداکاری، وفاداری به توده ها، و از خود گذشتگی و جدیت در امر انقلاب است. البته، داشتن این خصوصیات برای کمونیست بودن بسیار مهم است و انعکاسی از موقعیت ایدئولوژیک افراد هست. اما نمی توان ایدئولوژی را به این خصوصیات خلاصه کرد. ایدئولوژی کمونیستی ما مجموعه ای از ارزش هایی است که از «محو ۴ کلیت» نشئت می گیرند: محو کلیه تمایزات طبقاتی، محو کلیه روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی را بوجود می آورند، محو تمام روابط اجتماعی منطبق بر آن و محو افکار کهنی که بازتاب و نگهبان آن روابط اند. این ها خطوط کلی جامعه کمونیستی اند. جانبداری از ستمدیدگان و استثمار شدگان یا سمت ستمگران و استثمار گران را گرفتن، دو ایدئولوژی متضاد عصر ما هستند. هر ایدئولوژی شامل احساسات، ارزش ها و اخلاقیات مختص خود است. برای مثال نفرت و خشم از هر گونه مناسبات ستمگرانه جزیی از احساسات ماست؛ دفاع از مبارزات ستمدیدگان جزو ارزش های ماست؛ مخالفت با اخلاقیات سنتی در قبال زنان بخشی از اخلاقیات ماست. همه اینها در رابطه با انقلاب و تغییر جامعه   برانگیزاننده هستند. اما می دانیم انگیزه و خواست انقلاب یک امر است و توان انجام آن، امر دیگری است. اینجاست که پای تئوری یا علم به میان می آید. انسان ها می توانند دارای نیات خوب، آمال و اهداف عالی باشند و واقعا خواستار تغییر دنیا باشند. داشتن چنین نیاتی بسیار خوب و ضروری و وجود آن غیر قابل انکار است. کارکرد جامعه طبقاتی همواره این سطح از آگاهی را در میان مردم تولید می کند. اما این آگاهی کافی نیست. هنوز این اگاهی فرق دارد با درک علمی واقعیت جامعه، چرائی آن، و اینکه چگونه می توان آن را تغییر داد و طی چه پروسه و تلاش هایی و با استفاده از چه طرقی می توان آن را به سمت هدف نهائی برد. ایدئولوژی نمی تواند به این سوال ها پاسخ دهد. ایدئولوژی همان علم نیست. برای دانستن و تغییر جهان نیاز به علم است. تنها با تغییر جهان امکان شناخت بیشتر آن فراهم می شود. که نیازمند دوره طولانی عمل کردن و جمعبندی کردن و تئوریزه کردن؛ دوباره عمل کردن و جمعبندی و تئوریزه کردن است. یعنی ما با یک فرایند ماتریالیستی روبرو هستیم. ایدئولوژی بهیچوجه نمی تواند اینکار را برای ما انجام دهد. ایدئولوژی نمی تواند ساختار دنیا را بفهمد و عوض کند. علم است که اینکار را می کند. خواست انقلاب امری ایدئولوژیک است اما توان انجام انقلاب با خواست آن متفاوت است. صرفا با عزم و اراده نمی توانیم به طرف هدف رویم و اینکار را انجام دهیم. برای این کار و درک اهداف انقلاب نیازمند علم هستیم. باید درک کنیم که انقلاب چیست، از چه راهی می توانیم   آن را عملی کنیم. این علم انقلاب است که مستقیما بر ایدئولوژی ما یا جانبداری ما از طبقه کارگر تاثیر می گذارد.

بی جهت نبود که چان چون چیائو از رهبران انقلاب فرهنگی تاکید کرد که «تئوری عامل دینامیک در ایدئولوژی است». میان احساسات، ارزش ها و اخلاقیات آدم ها با تئوری هایشان رابطه ی مستقیمی برقرار است. اگر بلحاظ تئوریک کسی به این نتیجه برسد که نمی شود دنیا را عوض کرد حتما احساساتش نیز (حتی نسبت به ستم) دگرگون می شود. اگر کسی تئوری اش این باشد که تا بوده اینگونه بوده و هست و خواهد بود، دیگر برای مبارزه و مقاومت وقتی نمی گذارد تا برسد به جانفشانی.

در عین حال نباید تاثیر مثبت تئوری انقلابی را دست کم گیریم. زمانی که درک علمی مردم از مسایل ارتقا می یابد، بر تعهد شان نسبت به انقلاب نیز افزوده می شود و حتی احساسات شان نیز دگرگون می شود. این در رابطه با کمونیست ها نیز صادق است. برای مثال وقتی تئوری های حزب ما در مورد ستم بر زن عمیق تر شد یا نسبت به مسئله همجنس گراها به درک علمی دست یافتیم؛ حساسیت ها و احساسات ما هم نسبت به ستمی که بر زنان یا همجنس گراها روا می شود دستخوش تغییر شد؛ هم از نظر اخلاقی و هم از زاویه ابراز خشم نسبت به این اشکال ستم و هم توجه به نیروهایی که بخشی از عامل تغییر جهان هستند. بدون ارتقا درک علمی از جامعه و جهان و تکامل مدام تئوری های کمونیستی نمی توان شادابی و سرزندگی ایدئولوژیکی خود را حفظ کرد. این یعنی تاکید دوباره بر همان نقل قول معروف چان چون چیائو مبنی بر اینکه : «تئوری عامل دینامیک در ایدئولوژی است.»

تنها زمانی می توان مبارزات ایدئولوژیک را با موفقیت به پیش برد که این دینامیک را در نظر گرفت. در غیر اینصورت مبارزه، محدود به خصایل و خصوصیات منفی این یا آن فرد خواهد شد و غالبا نتیجه ای ببار نخواهد آورد.

منابع و توضیحات:

۱ – در این زمینه مطالعه برخی اسنادی که در شماره های مختلف مجله انترناسیونالیستی جهانی برای فتح در ارتباط با مبارزه دو خط در حزب کمونیست پرو نگاشته شده، مفید است. بویژه مقاله ای بنام «شورش بر حق است» این مقاله توسط اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) در سال ۱۳۷۴ نگاشته شده است. برای دسترسی به این مقالات می توانید به صفحه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سایت سربداران رجوع کنید.

۲ – نامه حزب ما به حزب کمونیست نپال و بخشی از نامه های حزب کمونیست انقلابی آمریکا به حزب کمونیست نپال در سایت سربداران قابل دسترس است.

۳ – در این زمینه به کتاب خدمات فنا ناپذیر مائو تسه دون رجوع کنید. ترجمه فارسی این کتاب در بخش کتابخانه سایت سربداران قابل دسترس است.

۴ – «فتح جهان: کاری که پرولتاریای بین المللی می تواند و باید انجام دهد» از جمله آثار بسیار مهم باب آواکیان است که در سال ۱۹۸۰ نوشته شده است. این اثر به فارسی ترجمه شده است.

۵ –   کتاب «مائو پنجمی بود» اثر ریموند لوتا در سال ۱۹۸۲ نوشت شده است. بخش اصلی این اثر بفارسی ترجمه شده و در سایت سربداران قابل دسترس است.

۶ – در این زمینه به اثر بسیار مهم ریموند لوتا در زمینه اقتصاد سوسیالیستی به نام «اقتصاد سیاسی شانگهای» رجوع کنید. ترجمه فارسی این کتاب در بخش کتابخانه سایت سربداران قابل دسترس است.  

 

کندو کاو در سنتز نوین (۲)  

ماتریالیسم تاریخی و ضرورت سنتز نوین!

پرسش و پاسخ با رفیق م . پرتو

 

پرسش: آیا تئوری انقلاب کمونیستی که مارکس بر پایه ماتریالیسم تاریخی جلو گذاشت، اتوپی نبود؟  

پاسخ: قبل از هر چیز لازم است تاکید کنم که جهان کماکان نیازمند تغییر انقلابی است. این واقعیت مرتبا در شعار «جهان دیگری ممکن است» تکرار می شود. آیا باید به این شعار به صورت یک اظهار نظر اخلاقی نگاه کنیم یا اینکه نشانه ی آن است که تضادهای جهان راه حل می خواهند؟ آیا این بیان آرزوی ماست که کاش بشر راه و روش دیگری برای زندگی داشت یا اینکه جهان موجود دارای تضادهایی است که راه حل می طلبد. جهان سرمایه داری به طرز غیر عقلایی زندگی انسان ها را تلف کرده و مردم جهان را در رنج و محنت بی شمار و بی انتها فرو می برد. خیر! ما کمونیست ها یک طرح ذهنی خیالی را به واقعیت تحمیل نمی کنیم و تئوری مارکس، اتوپیائی نیست. تضادهای امروز جامعه ی بشری در نتیجه ی روند و تکامل تاریخ، در صحنه قدعلم کرده اند و باید حل شوند. آیا این تضادها آگاهانه حل خواهند شد یا اینکه بطور خودبخودی و افتان و خیزان به حیات ادامه خواهند داد؟ جواب مارکس، جواب به تغییرات جهانی – تاریخی بود. انقلاب بورژوائی صورت گرفته بود، مبارزات پرولتری سربلند کرده بود و مبارزات دیگری ظهور کرده بودند. همه ی اینها نشانه های مشکلات اقتصادی و اجتماعی جهان در اروپا بود و نشانه ی آن بود که این مشکلات با فلسفه بافی های ایده آلیستی غیرقابل حلند. بشر نه از طریق نوستالژی نه با رجوع به اخوت مذهبی نمی توانست پاسخی به معضلات آن دوره دهد. لحظه ای از تاریخ بود که بشر درگیر جستجو برای برون رفت از آن اوضاع شد. پرولتاریا، متفکرین رادیکال زمان را بیدار کرد که بطور جدی تر به جهان بنگرند. بنابراین به یک معنا پرولتاریا، جستجو برای راه حلی واقعی را به زور به روی صحنه راند. آیا از آن زمان تاکنون این جهان بطور اساسی تغییر کرده است؟ خیر. تغییر اساسی نکرده است، بلکه تضادهای آن پخته تر و حادتر شده اند و ماهیت خود را بهتر و روشنتر از گذشته آشکار کرده اند و جوانب دیگری را در آن رشد داده اند.

در زمان مارکس تلاقی واقعیت و مبارزات فکری گره گاهی را بوجود آورد. یک رشته مسائل یکجا جمع شدند. این توضیحی است برای آن که ماتریالیسم تاریخی چرا و چگونه به مثابه ی علم تکامل اجتماعی نطفه اش بسته شد. بنابراین طرح انقلاب کمونیستی مارکس اتوپیائی نبود. البته در آن زمان و قبل از مارکس طرح های اتوپیائی موجود بود. آرزو پردازی کمونیستی قبل از مارکس هم بود. اما در آن گره گاه همه چیز دچار تغییر و تحولات عظیم شد. فلسفه و علم اقتصاد سیاسی تکامل یافت. مبارزات پرولتاریا، این طبقه را بروی صحنه ی تاریخ قرار داد. نکته در آنجاست که ماتریالیسم تاریخی محصول عظیم تاریخی و فکری آن زمان بود. بشر در چارچوب وضعیت متضاد و متخاصم توانست حقیقت وضعیت خود را کشف کند. بنابراین در مقابل این نظر که ماتریالیسم تاریخی یک نظریه ی اتوپیائی بود یا اینکه محصول یک ذهن درخشان و یا نیات حسنه ی یک فرد بود اما واقعیت نداشت؛ پاسخ اینست که این نه تنها طرحی بیرون جسته از ذهن کسی نبود، بلکه محصول تاریخی یک مقطع از تکامل جامعه ی بشری بود – گره گاهی که بسیاری از روندها درهم آمیختند. مارکس و انگلس تمامی محصولات فکری تاریخی و تحولات مادی زمانه را الک کرده و سنتز کردند که نتیجه اش ماتریالیسم تاریخی بود.

پرولتاریا با اتکا به این علم نوین – ماتریالیسم تاریخی – بر روی صحنه ی تاریخ عمل کرد و دو انقلاب سوسیالیستی را تولید کرد. این یک گام عظیم رو بجلو برای بشریت بود. یک پیشروی بزرگ در زمینه ی حل تضاد اساسی جهان (تضاد میان هر چه اجتماعی تر شدن تولید و هر چه خصوصی تر شدن کنترل و تصاحب آن) بود. این گام اول در این راه بود، اما آغاز یک گذار تاریخی بزرگ بود. یک گذار تاریخی در ابعاد جهانی از عصر بورژوائی و حرکت به ورای این عصر و از بین بردن طبقات و آنتاگونیسم های برخاسته از آن و بطور مشخص حل چهار کلیتی که مارکس بدرستی فرموله کرد. آن انقلاب ها بواقع یک طرح موجه و پاسخ علمی به آن شرایط بودند، جوابی ماتریالیستی به تضادهای مقابل پای بشر بودند که پروسه ای پیچاپیچ و پر از فراز و نشیب را طی کرد.

ماتریالیسم تاریخی مارکس یک ایده ی اخلاقی یا زیبائی شناسی نمی باشد. نظریه ی واقعی و ماتریالیستی از واقعیت مادی جامعه ی بشری است. تئوری علمی از مشکلات مقابل انسان و جواب علمی برای حل آنهاست و با چشم فرو بستن بروی آن بشریت به مخاطره می افتد. نمیتوان به تعریف های غیرواقعی از آن تن داد. زیرا تمام آینده ی بشریت وابسته به این تئوری است. تئوری کمونیستی یک تئوری علمی بوده و راه حلی است برای مسائل بواقع موجود مقابل روی بشریت.

بعد از دو انقلاب بزرگ ما شکست خوردیم. این شکست یک شکست عینی بود. این دو انقلاب مانند هر آغاز دیگری یک آغاز ناب نبود. هیچ آغازی در هیچ زمینه ای نمی تواند بدون ضعف ها و اشکالات باشد. نمی تواند بازتاب کامل و بی نقص آینده باشد.

 

پرسش : این ضعف ها یا اشکالات و کلا اشتباهات طبقه ما چه نقشی در شکست های ما ایفا کردند؟

پاسخ: اشتباهات ما به شکست یاری رساندند. اما علت شکست یک چیز است و عوامل تقویت کننده ی آن چیز دیگر. بین این دو باید تفاوت بگذاریم. اشتباهات ما علت شکست نبودند. بلکه راه را برای آن بازتر کردند. برای نیروهای طبقه ی بورژوازی، وضعیت را آسان تر کردند. به احتمال زیاد برخی از فرصت هایی که اشتباهات ما بدست دشمن داد را می توانستیم محدود کنیم. با حل غلط برخی مسائل به شکست خود کمک کردیم. برخی از اشتباهات ما اجتناب پذیر بودند و لازم نبود مرتکب شویم. زیرا حتا در زمان ارتکاب آن اشتباهات شناخت علمی برای پرهیز از آنان موجود بود. اما هیچکدام از اینها علت اصلی شکست نبودند. یکی از دلایل شکست جوامع سوسیالیستی آن است که تا رسیدن به کمونیسم، طبقات موجودند. طبقات بعد از انقلابات پرولتری در کشورهای مختلف به بقای خود ادامه میدهند. چه در سطح آن کشورها و چه در سطح جهانی. بنابراین در طول گذار سوسیالیستی همواره امکان شکست موجود است و طبقه بورژوازی جهانی می توانند ذخایر مادی و فکری خود را برای مغلوب کردن ما به میدان آورد و مانع تغییر جهان و محو جامعه ی طبقاتی شود. بنابراین رابطه بین اشتباهات ما با این شکست ها باید درست تئوریزه شود. در این بحث، ما وارد تشریح و توضیح هر یک از این اشتباهات نخواهیم شد. اما این اشتباهات و تجزیه و تحلیل از آن ها و جمعبندی از آن ها یک امر جدی است و باید بطور جدی در دست گرفته شود. برخی از این اشتباهات، اشتباهاتی بسیار مهم بودند. هدف از پرداختن به این اشتباهات معذرت خواهی نیست. بلکه تجزیه و تحلیل علمی برای پیشرفت های بعدی است. ما شکست خوردیم چون دشمن، به لحاظ مادی و نیز به لحاظ فکری از ما قوی تر بود. از یکسو انقلاب در چارچوب کشورها انجام می شود و از سوی دیگر تا زمان پیروزی انقلاب در سطح جهانی، همواره امکان شکست خواهد بود. جهان قادر نیست راه حل یکبار برای همیشه برای تمام جهان در یک زمان ارائه دهد. بنابراین دوران گذار سوسیالیستی دورانی پیچاپیچ و پیچیده بوده و بطور ناموزون پیش خواهد رفت.

 

پرسش: بازگردیم به پایه های عینی انقلاب، چرا این پایه عینی هنوز وجود دارد و با توجه به تغییراتی که صورت گرفته چه ضرورت هایی را مقابل ما قرار داده است؟

پاسخ: این واقعیتی است که ما در عصر بورژوائی به سر می بریم. سرمایه داری جهان را بر پایه ی تصویر و نیازهای خود بازتولید میکند و بر تداوم و گسترش نابرابری ها و شکاف های عظیم و رنج بشریت می افزاید. روابط بین انسان ها را به انحطاط برده و آنچنان کرامت انسانی را زیر پا میگذارد که بیسابقه است. خود این جهان است که ضرورت انقلاب پرولتری را مرتبا بازتولید میکند. سرمایه داری می تواند افکار عده ای را به گروگان گرفته و به آنان بباوراند که انقلاب کمونیستی امکان ندارد. می تواند کمونیست های سابق را به نومیدی از تغییر جهان بکشاند. اما یک چیز را نمی تواند عوض کند و آن هم واقعیت مادی پر تضاد سرمایه داری است. تضادهایی که راه حلشان انقلاب پرولتری است. آنان می توانند احکام درست را وارونه کنند، مردم را مسخ کنند، آنان را فریب دهند. به آنان در مورد تاریخ اطلاعات غلط بدهند. می توانند سوابق تاریخی را پاک کنند و آنرا تحریف کنند اما این واقعیت عینی بزرگ را نمی توانند عوض کنند. ماهیت سرمایه و ماهیت جامعه ی طبقاتی را نمی توانند عوض کنند. نمی توانند این واقعیت را عوض کنند که ثروت های جهان توسط اکثریت تولید می شود اما اقلیتی این فرایند را کنترل و تصاحب می کنند. نمی توانند این واقعیت را عوض کنند که اسارت زنان در چنگال نظام مردسالاری از روابط مالکیت خصوصی تغذیه می شود. اینها تضادهایی است که حادتر از گذشته بوده و حادتر از گذشته راه حل می طلبند. نه فقط بخاطر اینکه رنج انسانها بیشتر شده بلکه بخاطر اینکه ظرفیت جامعه ی بشری برای محو این تضادها بیشتر و بیشتر شده است. تضاد میان وجود سرمایه داری و رشد فزاینده ی ظرفیت برای از بین بردن آن، مدام در سطج جهان برجسته تر می شود. هنوز همان تضادهایی که شالوده ی فراخوان علم کمونیسم را تشکیل دادند، پا برجا هستند.

نکته در آنست که انقلاب پرولتری انقلابی خودبخودی نیست و نیازمند تلاش های آگاهانه تر و با عزم تر است. باید تاکید کرد که انقلابی است که بیش از هر انقلاب دیگر در تاریخ بشر نیازمند آگاهی است. با علم است که ما می توانیم روشن تر و قانع تر شویم که راه حل این جامعه همان انقلاب پرولتری است. بشر بدون آگاهی در مورد علم انقلاب هرگز به انقلاب نخواهد رسید. نیاز به گسستی جدی از تجربه گرائی است. با تجربه گرائی نمیتوان به حقیقت و امکان پذیری انقلاب کمونیستی دست یافت.

ما نسبت به زمان مارکس، لنین، مائو با ضرورت نوینی روبرو شده ایم. به دلیل تجارب انقلاب های قبلی، افزایش ظرفیت جامعه ی بشری برای گذار از جهان سرمایه داری به کمونیسم و شرایط امروز سرمایه داری، امکان درک بهتر انقلاب پرولتری و چگونگی انجام بهتر آن نیز بیشتر فراهم شده است. در نتیجه جوانب عمیق تر و گسترده تر انقلاب پرولتری می تواند درک شود و با استفاده از درس های تجارب قبلی دگرگونی عمیق تری به پیش برده شود.

سنتز نوین در واقع ناظر به این مساله مهم است یعنی درک عمیق تر از آنچه که گذشت، آنچه که هست و آنچه که باید باشد. سنتز نوین به دلیل اینکه مثلا امپریالیسم خصائل نوینی از خود نشان داده یا عصر عوض شده، ضروری نمی شود. بلکه ضرورتش در عمیق تر و بهتر درک کردن حقیقت انقلاب کمونیستی و چگونگی پیشبرد آن در گره گاه کنونی جهان است.

پرسش: رابطه سنتز نوین با تجارب گذشته و تغییرات کنونی جهان چیست؟

پاسخ: نباید فراموش کنیم که در بررسی علمی تاریخ، انسان درگیر است. انسان که درک کننده ی این علم است خود نیز آماج تغییر است. (یعنی عوامل این علم، متغیرند). این ویژگی علم اجتماع است. یعنی مانند مطالعه ی طبیعت و بیگ بنگ و این قبیل چیزها نیست (یعنی مطالعه ی امری که بخشی از آن نیستیم، نمی باشد.) در مطالعه ی جامعه، ما امری را مطالعه میکنیم که شامل خود ما نیز هست. انسان هایی که جامعه را تغییر میدهند خود نیز تغییر می کنند.

این نکته در رابطه با جمعبندی از موج اول انقلاب های پرولتری نیز کاربست دارد. زیرا موج اول انقلاب های پرولتری (هم پیروزی ها و هم شکست هایش) هم جهان را تغییر داده و هم ما را. بعلاوه، این جهان نیز مدام در حال تغییر است. کسانی که تحت تاثیر پیروزی انقلاب بلشویکی و انقلاب چین به عرش اعلا یورش می بردند، بعد از شکست ها سرخورده و نومید شدند. یعنی آنها تحت تاثیر اعمال خود تغییر یافته اند. این در برگیرنده ی تامل نقادانه در مورد آن اعمال است و همچنین تامل در مورد اوضاعی که توسط اعمال خودمان – انقلاب پرولتری – بوجود آمد. میخواهم بگویم که ما تئوری هایمان را عوض نمی کنیم چون امپریالیسم خصائل جدید پیدا کرده است. اگر اینطور بحث کنیم کمی شبیه می شود به آن تز غلط در جنبش که می گفت: «لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم» است. سنتز نوین وابسته است به اینکه آیا یک شالوده ی علمی تری برای تئوری هایمان میتوانیم داشته باشیم یا نه. آیا ضروری و ممکن است یا نه. ربط دارد به ضریب متغیر این علم. ضریب متغیر از زاویه ی علمی تر بودنش. این امری واضح است که بغیر از تغییر خود ما و نگاه ما، تغییرات بزرگی در جهان رخ داده است. فی المثل چین کشور امپریالیستی نبود اما ممکن است بزودی به یک قدرت بزرگ امپریالیستی بدل شود، همانگونه که زمانی ژاپن به مقام امپریالیستی رسید. چین به دلیل شکست پرولتاریا ممکن است به مقام امپریالیستی برسد. روشن است که ما با تغییرات گسترده ای در جهان روبروئیم از تغییرات تکنولوژیک گرفته تا تغییرات در نهادهای مالی و غیره. این تغییرات واقعی اند و باید با استفاده از علم آنها را درست فهمید و تحلیل کرد. در نتیجه حتما تئوری های ما نیز باید نتیجه گیری های مشخصی از این تغییرات بکند و درس هایی بگیرد.

از زمان مارکس تاکنون حقیقت یا ساختار واقعیت مادی در نتیجه ی تلاش های بشر در تمامی شاخه های علوم تکامل یافته است. این حقایق کشف شده جوانب بیشتری از ساختار واقعیت مادی را آشکار کرده و آنرا عمیق تر بازتاب میدهد. برای همین است که ما فقط از اشتباهات در گذشته صحبت نمی کنیم. از «نقاط کور» و محدودیت های تاریخی هم صحبت میکنیم. اشتباه چیزی است که با آن سطح دانش آن روز قابل اجتناب می بود. اما نقطه ی کور مساله ی دیگری است و محدودیت آن مرحله از تکامل فکر بشر را منعکس میکند. همه ی اینها را باید در نظر گیریم. برخی از مفاهیم سابق دیگر معتبر نیستند و با درک پیشرفته تر امروز می فهمیم که درست نیستند و دیگر نمی توان بر آن مفاهیم تکیه کرد. تمام اینها ما را هل میدهد که حقیقت را کاملتر و صحیحتر درک کنیم. اشتباهات را پاک کنیم. نقاط کور را تا آنجا که میتوانیم با اتکاء به شناخت پیشرفته تری که امروز در دسترس ماست، بر طرف کنیم. هر یک از این ها مسائل متفاوتی هستند. لازم است همه این حقایق را از نو قالب ریزی کنیم و منظومه ی علمی تری از علم کمونیسم را ارائه دهیم. به این کار می گوییم سنتز نوین (یعنی تصحیح اشتباه و بر طرف کردن نقاط کور خود یک سنتز است.) سنتز نوین در درجه اول متکی بر بدنه ی علم کمونیسم آنطور که تاکنون پیشرفت کرده، می باشد. منتها بیان گسست از اشتباهات و نقصان های آن هم هست. یعنی هنوز این سنتز نوین مارکسیسم است و نه سنتز چیز دیگر. بنابراین از یکطرف باید بفهمیم سنتز چیست. از طرف دیگر تداوم و عدم تداوم این سنتز نوین با مرحله ی قبلی را درک کنیم و آنرا بر مبنای اینکه چقدر قادر است صحیح تر و کاملتر واقعیت را بازتاب داده و آنرا تغییر دهد ارزیابی کنیم. باز تکرار میکنم منظور « بهتر و کاملتر» است و نه «کامل». سنتز نوین آخر ماجرا نیست. بلکه مرحله ی تاریخا ضروری و ممکن در تکامل این علم است. ذهن تاریخا پیشرفته تر شده است. فقط همین. بسیاری از مخالفت هایی که با سنتز نوین میشود بدلیل عدم درک این مقوله های علمی است. مقوله هایی چون ماتریالیسم چیست؟ چرا باید ماتریالیست بود؟ سیستم چیست و قوای محرکه اش چیست؟ مفهوم سازی چیست؟ ارزش مفهوم سازی در چیست؟ متاسفانه در میان اغلب کمونیست ها،‌توانائی در دست و پنجه نرم کردن با این مفهوم سازی ها در مورد حقایق امور موجود نیست یا بسیار کم است. هر تئوری علمی در پروسه پیشرفت خود نیاز دارد که در سطح نوینی سنتز شود. برای مثال تئوری تکامل داروین، یک دور در دهه ۲۰ میلادی سنتز شد و امروز با سومین سنتز نوین خود توسط دانشمندانی چون استیفن جی گولد (که تزهایش در کتاب «ساختار تئوری تکامل» فشرده شده) و دیگران روبروست.

پرسش: این چیست که سنتز نوین علم کمونیسم را ضروری و ممکن میکند؟

پاسخ: جواب مختصر و فشرده این است که ما جهان جدیدی را بوجود آورده ایم. با پیروزی ها و شکست هایمان. ما باید این تجربه را جمعبندی کنیم و تضمین کنیم که اشتباهاتی را که مرتکب شدیم، حداقل تکرار نکنیم. ما باید در جریان تغییر جهان، مدام تفکر خود را آزمایش کنیم. نقاط کور دانش مان را از بین بریم، اشتباهات را اصلاح کنیم و خود را آماده کنیم که جهان را بطور موثرتر و رادیکال تری تغییر دهیم و در آینده در سطح جهانی و در سطح هر کشور سوسیالیستی در مقابل بورژوازی بهتر مقاومت کنیم. ما باید در موقعیتی قرار گیریم که قادر باشیم تضادهای این جهان را علمی تر و دیالکتیکی تر حل کنیم. همانطور که گفته شد ضرورت سنتز نوین ربط دارد به پایان یک مرحله و آغاز مرحله ای نوین. البته باید تاکید کنیم که تضادهای سیستم سرمایه داری کیفیتا حادتر شده اند و امکان سازماندهی انقلابی گسترده تر و عمیق تر را ضروری و نیز ممکن کرده است. پایه های مادی انقلاب در سطح بین المللی بیشتر رشد یافته است. رشد سرمایه داری زندگی مردم جهان را بطرق گوناگون به یکدیگر متصل کرده است. و این شالوده های مادی انقلاب جهانی را محکمتر کرده است. رشد ابزار تولید، شرایط مادی را تغییر داده است و در عین حدت یابی تضاد اساسی عصر سرمایه داری (تضاد میان تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی) ظرفیت تغییر جهان را نیز بیشتر کرده است. امکان انقلاب عمیقتر بیشتر شده و ضرورت آن حادتر شده است. با در دست داشتن علم انقلاب تکامل یافته تر، باید بتوانیم انقلاب های دور بعد را موثرتر و عمیقتر و طولانی تر به پیش ببریم. انقلاباتی را به ثمر برسانیم که رهائی بخش تر و موثر تر از انقلاب های پیشین باشند. باید تاکید کنیم که به دلایل گوناگون منجمله تجارب قبلی، دانش گسترده تری در این مورد داریم. تجربه ی انقلاب های قرن بیستم، تکامل بشر در زمینه های گوناگون، امکان درون نگری ها و ارتقای شناخت را بیش از گذشته برای ما فراهم کرده است. بشر با انقلاب یا بدون انقلاب سرمایه داری را تجربه کرده است. این تجربه در فلسفه، در تولیدات فکری، تولیدات هنری بازتاب یافته که نشانه ی آنست که بشر در مورد خود و شرایطش فکر میکند، سوال میکند و راه می جوید. بشر در رابطه با کنش هایش با انسان های دیگر و با طبیعت، فکر و سئوال و ایده پروری می کند. حتا در مورد جایگاه خود در نظام گیتی کنجکاوی و راه جوئی می کند. بنابراین دانشی که در اختیار ماست برای استفاده و بحرکت در آوردن، جوانب گوناگونی دارد که باید در چارچوب علم کمونیسم عمیق تر، درست تر و رهائی بخش تر قالب ریزی شود تا بتواند بشریت را رها کند. این رویکرد اساسی به پایان دوره و آغاز دوره ی جدید است. احساسات خودبخودی مردم جهان نیز علامت و نشانه ی این وضعیت است. بازگردم به همان شعار «جهان دیگری ممکن است» که امروزه در اقصی نقاط جهان منعکس میشود. این شعار خود بازتاب خودبخودی اموری است که در فوق گفتم. هرچند خودبخودی، ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است اما بازتاب واقعیت است. مسئله بر سر این است که تئوری کمونیستی باید توضیح دهد که واقعیت جهان موجود چیست و راه حل چیست. سنتز نوین سلاح فکری جدید است برای توضیح این واقعیت و تغییر آن. تلاش اولیه ی طبقه ما برای تغییر جهان، بخشی از جهان امروز است. جهان امروز آنرا با خود حمل میکند. اعمال ما بخشی از تاریخ شد. در نتیجه ما باید آنرا علمی تر و عمیق تر از همیشه بفهمیم و توضیح دهیم. سنتز نوین با عناصر اصلی و شاخص های اصلی علم مان دست و پنجه نرم می کند. مانند ماتریالیسم تاریخی، دیالکتیک، فلسفه، علم، ایدئولوژی، طبقه، حزب، دولت، دیکتاتوری پرولتاریا، مساله ی رهبری و جایگاه استراتژیک پرولتاریا و گروهبندی ها و طبقات درون جامعه. همه این ها موضوعات بسیار بزرگی هستند که سنتز نوین با آنها سر و کار دارد.

 

تجسم دوباره انقلاب و کمونیسم : سنتز نوین باب آواکیان چیست؟

متنی که ملاحظه می کنید در بهار سال ۲۰۰۸ از سوی تنی چند از کمونیست های برجسته آمریکا، از رهبران حزب کمونیست انقلابی آمریکا، به صورت سخنرانی در نقاط مختلف آن کشور ارائه شد. ترجمه این متن به فارسی با هدف آشنا کردن خوانندگان حقیقت با خدمات باب آواکیان به نوسازی و علمی تر کردن تئوری های کمونیستی صورت می گیرد. سنتز نوین باب آواکیان بر دفاع از شالوده های مارکسیسم و جمعبندی درس های مثبت و منفی دو انقلاب سوسیالیستی شوروی و چین در قرن بیستم، متکی است. بدون شک این فقط یک معرفی است اما شرح موجزی از سنتز نوین می باشد. به دلیل طولانی بودن مطلب، آن را در چند قسمت و در شماره های مختلف حقیقت منتشر می کنیم. بخش اول این متن تحت عنوان « بشریت نیاز به انقلاب و کمونیسم دارد» در حقیقت شماره ی ۴۹؛ بخش دوم تحت عنوان «نقش و قدرت بالقوه ی آگاهی» در حقیقت شماره ی ۵۰ و بخش سوم و چهارم تحت عناوین: «سنتز نوین: مفاهیم سیاسی – ابعاد بین المللی» و «سنتز نوین: دیکتاتوری و دموکراسی در گذار به کمونیسم» در حقیقت شماره ۵۱ منتشر شدند. در زیر ادامه ی بخش چهارم را می خوانید:

هسته ی مستحکم با کشامدی (الاستیسیته) بسیار

روشن بگویم: بسیاری از رویکردهای جوامعی را که می توانیم بگوئیم کشورهای واقعا سوسیالیستی و انقلابی بودند، کمبودهای جدی داشتند که باید آن ها را تغییر داد و از آن ها گسست کرد. ما دنبال آن نیستیم که به قول یک آدم شوخ طبع، «فیلم های خوب را نشان دهیم و فیلم های بد را پنهان کنیم.» رویکرد ما رویکردی ست کاملا متفاوت و متکی بر پیشرفت در زمینه ی جهان بینی و اپیستمولوژی کمونیستی که قبلا به آن اشاره کردم؛ راهی است برای پاسخگوئی صحیح به این سوال که، «به چه بهائی»؟ و اتخاذ جاده ای متفاوت است برای هدایت امور و ارتقاء به سطحی عالی تر.

برای مثال نگاهی بیندازیم به موضوع ایدئولوژی رسمی که یکی از ویژگی های جوامع سوسیالیستی پیشین بود. همانطور که قبلا گفتم، جامعه ی سوسیالیستی باید تحت رهبری حزب باشد و خود حزب باید به حول یک ایدئولوژی کمونیستی متحد باشد که بتواند مردم را در درک صحیح واقعیت و تغییر آن، رهبری کند. ولی حزب یک اتحاد داوطلبانه است. اگر قرار باشد همه ی آحاد جامعه (اعم از حزبی وغیر حزبی) مجبور به اعلام توافق یا همراهی با این ایدئولوژی باشند تا صدایشان به جائی برسد، چه خواهد شد؟

بلافاصله پس از انقلاب، مردمی که تازه از جامعه ی سرمایه داری بیرون آمده اند، این ایدئولوژی را حقیقتا به مثابه بینش خود در دست نخواهند گرفت. این یک واقعیت است. آواکیان برای تشریح این وضعیت از استعاره ی چتر نجات استفاده می کند تا نشان دهد چگونه در زمان انقلاب همه ی امور فشرده می شوند و جامعه به دو قطب منشعب می شود: یک قطب بطور تنگاتنگی حامی اردوی انقلاب است و دیگری متفق ارتجاع. اما پس از انقلاب، از تراکم قطب مردم کاسته می شود – درست مانند چتر بسته ای که باز می شود. آواکیان در سخنرانی اش تحت عنوان «اساس، اهداف و روش های انقلاب کمونیستی» می گوید، پس از به قدرت رسیدن انقلاب:

«… در کنار روابط نوین ِ در حال ظهور که توسط کسب قدرت انقلابی و تحکیم آن متولد شده است، برنامه های سیاسی، بینش ها و گرایش های گوناگونی که بیان کننده ی روابط اقتصادی و اجتماعی بر جای مانده از جامعه ی کهن هستند، دوباره ابراز وجود خواهند کرد. و اگر فرض را بر این بگذاریم که چون در آن لحظه ی خاص که فقط برنامه ی ما می توانست گشایشی در وضعیت ایجاد کند، همه ی مردم حامی ما بودند، پس تا رسیدن به جامعه ی کمونیستی نیز با ما توافق داشته و در هر نقطه و مرحله با ما همگام خواهند بود؛ دچار اشتباهات جدی خواهیم شد ….» (۱۳)

«شکر خدا» جامعه ی سوسیالیستی، آن روز موعودی که همه رستگار شده و «روشنائی را می بینند» نیست! در جامعه ی سوسیالیستی می توانیم مردم را رهبری کنیم که پدیده های نوین بسیاری را بوجود آورند گام های مهم و رهائی بخش بسیاری بردارند و پروسه هائی را به راه اندازیم که مردم در جهت مثبتی درگیر تغییر جامعه و خود شوند … اما نمی توانیم بر پایه این فرض پیش رویم که گوئی ناگهان همه ی مردم صاحب متد، موضع و نقطه نظر کمونیستی شده و آن را فهمیده اند و شروع به کاربست آن کرده اند.   اگر جامعه را بر پایه ی این پیش فرض رهبری کنیم، آنگاه: اولا، در انطباق با حقیقت امور عمل نخواهیم کرد و ثانیا، در نتیجه ی این کار، کل پروسه ی دست یابی مردم به حقیقت را تحریف و مسدود کرده و یک فضای دروغین و خفقان آور و منجمد بوجود خواهیم آورد.

در جامعه ی سوسیالیستی باید یک ایدئولوژی رهبری کننده موجود باشد – و فرق جامعه ی سوسیالیستی با جامعه ی سرمایه داری در آن است که این واقعیت را نمی پوشاند بلکه علنا آن را ابراز می کند. اما کسانی که مطمئن نیستند که با این ایدئولوژی توافق دارند باید با راحتی خیال و آزادانه آن را ابراز کنند و کسانی که با آن مخالفند مسلما باید عدم توافق خود را بیان کنند و باید در مورد آن بحث راه بیفتد.

اصل مشابهی را باید در رابطه با عرصه ی سیاست به کار بست. در یک سطح، حزب باید مبتکر باشد و مردم را حول اهداف کلیدی بسیج کرده و انرژی شان را رها کند و شرایط مجادله را تعیین کند. مسلما این می تواند و باید یک پروسه ی زنده و الهام بخش و روشنگر باشد. در گذشته نه فقط در چین بلکه در پانزده سال اول شوروی نیز چنین بود.  

رویکرد دولت سوسیالیستی آینده، در مورد حرکات خودانگیخته از پائین، چه خواهد بود؟ در مورد روندهائی که به ظاهر در جهتی کاملا مخالف حرکت می کنند یا با شرایط سیاسی و فعالیت های اصلی مورد نظر حزب مخالفند، چطور؟ در مورد فضاهای هنری – مانند قهوه خانه های دهه ی ۵۰ و ۶۰ و «بیتس» و هیپ هاپ و دسته های گرافیتی که سی سال پیش در برانکس جنوبی (آمریکا) سربلند کردند یا   کوبه های کلامی شعرگونه که در دهه ی ۹۰ به ظهور رسیدند –   و روندهائی که از میان مردم برخاسته اند که بسیاری از آن ها ممکنست خصلت اپوزیسیونی یا حداقل «خارج از کنترل» داشته باشند، چه؟ در مورد گروه های سیاسی که می خواهند بدون حضور افراد حزبی، مسائل را به بحث بگذارند یا دست به فعالیت علیه پروژه های مهمی که حزب و دولت در آن درگیرند بزنند، چه؟ در مورد آموزگارانی که می خواهند تئوری ها و تفاسیری را درس دهند که منطبق بر درک حزب نیست، چه؟

رۥک بگویم که در جوامع سوسیالیستی پیشین، فضای زیادی برای اینگونه مسائل موجود نبود. آواکیان در «انقلاب کردن و رها کردن بشریت» در این زمینه انتقادهائی به چین و بیش از آن به شوروی کرده است. در آن ها گرایشی بود به، «منقبض کردن … پروسه ی تغییرات سوسیالیستی؛ و تا آنجا که این گرایش خود را اِعمال کرد، منجر به حل صحیح رابطه ی میان هدف و پروسه نشد؛ بطوریکه هر حرکتی، در هر مقطعی، تبدیل به خود هدف می شد یا با هدف مساوی قرار داده می شد. در حالیکه باید به مثابه بخشی از پروسه ای که به سوی هدف بزرگتر روان است، درک می شد. به موازات این، گرایش به قبض جهت عمده ی ضروری و آنچه بطور عینی «دور زدن ها» یا دور شدن ها از آن جهت اصلی بود (اما مساوی با انحراف خطرناک از جهت اصلی قرار داده می شد) نیز وجود داشت. این امر، در پروسه ی کلی، تا درجه ای و برخی اوقات تا حد زیادی، موجب خفه کردن خلاقیت، ابتکار عمل، بیان فردی و حقوق فردی شد – بخصوص زمانی که به ظاهر ( و در کوتاه مدت، به واقع) در تضاد با اهداف اعلام شده ی دولت سوسیالیستی و حزب رهبری کننده ی آن قرار می گرفتند. (۱۴)

در یک سطح پایه ای، برای درک جهان نیاز به جوشش فکری هست. جوشش فکری، بحث، تجربه کردن – یا به قولی وزش «هوای» فکری – دریچه ای را به روی ما باز می کند تا ببینیم در زیر پوست جامعه، فعالیت چرخ دنده های فعالیت فکری، در حال تولید چه چیزهائی است و چه راه های ممکنی را برای پیشروی باز می کند؛ به ما کمک می کند که ببینیم کجا ممکنست کج برویم یا یک جانبه حرکت کنیم. بدون این، دیالکتیک میان حزب و توده ها (میان رهبران و رهبری شوندگان) بیش از اندازه «یک طرفه» خواهد شد: در هر دو طرف معادله، روحیه ی انتقادی و خلاق ۥکند خواهد شد. زیرا دادن ابزار انتقادی به مردم در یک فضای گلخانه ای، به درد نخور است. توده ها باید رهبری شوند اما آنان باید خودشان نیز یاد بگیرند و تجربه کنند و رهبری نیز باید در طول این راه تغییر یافته و انقلابی شود. برای اینکه این پروسه درست پیش برود، نیاز به جوشش، جدل، و هیاهوی فکری است. در جریان «انقلاب فرهنگی» مقدار زیادی از آن وجود داشت. اما «سنتز نوین» مقیاسی بسیار بزرگتر از آن، با عناصر و پویش های متفاوتی را، مد نظر دارد.

بیائید رۥک حرف بزنیم تا بتوانیم مسئله را درک کنیم: ده سال پس از انقلاب فرهنگی در چین – یعنی جائی که بهترین درک از مفهوم قبلی سوسیالیسم را پیاده کردند – بیشتر مردم واقعا اهمیت سرنوشت ساز آن آخرین نبرد را نفهمیدند. خب، خصلت متفاوت و ابعاد عظیم تر جوشش در «سنتز نوین» بخش بزرگی از پاسخ به این سوال است که دفعه بعد چگونه بهتر عمل خواهیم کرد.

 

«تا لبه ی چارشقه شدن رفتن»

آواکیان، برای بیان حرکت موجود در «هسته ی مستحکم با کشامدی بسیار» آن را به انداختن قلاب ماهی گیری تشبیه کرده است. مثالی بزنیم. بدون شک وقتی در این جا (آمریکا) انقلاب کنیم، از آنجا که دیگر خون مردم کره زمین را نخواهیم مکید، جامعه ی انقلابی ما نیازهای مادی عاجلی خواهد داشت. خب، فرض کنیم که دولت سوسیالیستی تصمیم می گیرد برای تامین برخی از این نیازهای عاجل، در نقطه ای از کشور سدی بسازد. و یک نفر مثل «آرونداتی روی» (یک نویسنده ی برجسته ی هندی و فعال مترقی اما غیر کمونیست) مخالف آن است و علیه این کار دست به تبلیغ و تهییج می زند. طبق «سنتز نوین» نه تنها باید این کار را تحمل کرد بلکه در همان حال که علیه دولت سازماندهی می کند و تظاهرات هائی را رهبری می کند، باید به وی زمان صحبت در تلویزیون داد و برای فعالیت هایش کمک مالی کرد. و باید وارد ماجرا شد و بر سر این موضوع جدل و مناظره به راه انداخت. اگر روشن شود که نظر او درست است (حتا بخشا درست است) باید از او یاد گرفت. و اگر معلوم شود که نظرش غلط است، کماکان باید مردم را طی بحث و مناظره قانع کرد که وی غلط می گوید و دولت درست می گوید – اما نه در مناظره با یک مترسک بلکه با کسی که عمیقا به نظریه اش باور دارد و قادر است بطور منسجم و با حرارت از آن دفاع کند. (۱۵)

روشن است که این کار، خالی از خطر نخواهد بود زیرا در این میان مطمئنا کسانی که دارای انگیزه های خوب نیستند فعال شده و مانور خواهند داد و تلاش خواهند کرد که این پروسه را تبدیل به تلاش هائی برای نابود کردن دولت سوسیالیستی کنند. و فراموش نکنیم که اگر از قدرت دست بشوئیم، اگر اجازه دهیم که نیروهای بورژوا (چه نیروهای بورژوازی قدیم و چه بورژوازی نوین) سرمایه داری را احیاء کنند، آنوقت مرتکب یک جنایت بزرگ علیه همه ی مردمی شده ایم که برای کسب قدرت انقلابی فداکاری ها کرده اند و بیشتر از آن، مرتکب جنایتی بزرگ علیه بشریت بطور عام، شده ایم.

هسته ی مستحکم چارچوبه و شرایط را تعیین خواهد کرد. اما در درون آن، به حداکثر ممکن اجازه ی کشامدی خواهد داد. هم زمان قدرت را حفظ خواهد کرد ولی نه مانند هر قدرتی بلکه به مثابه قدرتی که به سوی کمونیسم می رود، و همراه با مبارزه ی جهانی، در جاده ی از بین بردن «چهار کلیت» حرکت می کند. واضح است که در انجام این کار، هسته ی مستحکم همواره با محدودیت ها و قیودی روبرو خواه بود. منجمله با انواع تهدیدات از سوی امپریالیسم روبرو خواهد شد. برخی اوقات قادر خواهیم بود که فضائی بسیار باز بوجود آوریم و برخی اوقات ممکنست مجبور شویم که زمام امور را بکشیم. اما در کل و بطور استراتژیک، عمدتا تلاش خواهیم که کشامدی را تشویق کنیم و با متد آن، کار کنیم. تلاش خواهیم کرد از این پروسه یاد بگیریم و معضلات هدایت جامعه با این روش را حل کنیم تا اینکه تبدیل به یک نیروی محرکه ای شود که به هدف و راه ما خدمت کند (نه لزوما بطور مستقیم و فوری، بلکه رویهمرفته). و در این استراتژی تمیز راه از چاه، بسیار چالشگر و پیچیده و مملو از خطر خواهد بود.

به همین دلیل باب آواکیان مکرر صحبت از «تا لبه ی چارشقه شدن رفتن» می کند و می خواهد که چنین کند! نقش اختلاف عقیده، جزئی لاینفک از این الگوی سوسیالیسم است هر چند که همواره می تواند اوضاع را کاملا پیچیده کند. اما اگر حاضر نباشیم تا لبه ی چارشقه شدن برویم آنگاه هسته ی مستحکم ما بسیار شکننده خواهد بود … و کشامدی نیز خیلی کشش نخواهد داشت. تاکید می کنم که این یک مفهوم استراتژیک است و نمی توان آن را صرفا به کشیده شدن از جهات مختلف توسط چالش های گوناگون یا داشتن وظایف زیاد تقلیل داد یا مساوی آن گذاشت. مفهوم «تا لبه ی چارشقه شدن رفتن» ناظر بر چیزی بسیار متفاوت از این ها و بسیار پیچیده تر، عمیق تر و به لحاظ استراتژیک مهم تر است.

علاوه بر نقش اختلاف عقیده از این نوع در الگوی سوسیالیسمی که سنتز نوین پیش گذاشته است، آواکیان ایده های دیگری را نیز به عنوان بخشی از این الگو، به بحث گذاشته است. بطور مثال: برگزاری انتخابات های رقابتی که طی آن موضوعات کلیدی   مقابل ِ پای دولت بشدت مورد مشاجره قرار گیرند و مفاهیم واقعی داشته باشند؛ وجود یک قانون اساسی (منجمله محدودیت هائی که برای حزب ایجاد می کند)؛ یک نظریه ی بسط یافته در مورد حقوق فردی؛ وجود جامعه ی مدنی با انجمن هائی که مستقل از رژیم باشند؛ و یک راه کاملا جدید در حل تضاد میان کار فکری و کار بدنی منجمله نظریه ای متفاوت در مورد نقش روشنفکران. در این جا به اشاره ای بسنده می کنم و مشتاقم که در بخش سوال و جواب آن ها را مورد بحث قرار دهیم.

در این بخش به یک موضوع آخر هم می پردازم: این هسته ی مستحکم کیست؟ هسته ی مستحکم مساوی با یک حزب یکدست یا پرولتاریای یکدست نیست. هسته ی مستحکم همواره یک اقلیت را نمایندگی می کند. در فازهای اول جامعه ی سوسیالیستی، شامل آن کسانی است که استوارانه متعهد به هدف کلی حرکت به سوی کمونیسم هستند و سپس درجه بندی های مختلفی از مردم، که از میان طبقات و اقشار گوناگون برخاسته اند، به گرد آن جمع می شوند. هسته ی مستحکم باید در پرولتاریا ریشه داشته باشد و رهبری باید از میان آن هائی که روی لبه ی تضادهای برجای مانده از جامعه ی سرمایه داری قرار دارند (بطور مثال کسانی که در جامعه ی کهنه به عنوان کارکنان فکری تعلیم نیافته اند یا زنان اقشار گوناگون – و مردانی – که می خواهند امر رهائی زنان را به جلو برانند)، مرتبا افراد جدیدی را جذب و فعال کند و به درون هسته ی مستحکم بیاورد.

اما پرولتاریا نیز یک پدیده ی ساکن نیست. بلکه دارای تنوع زیادی است و دستخوش تغییرات زیادی می شود — هم به دلیل شرکت در تمام عرصه های جامعه و هم به دلیل پروسه ی همزیستی با اقشار میانه و متحول کردن آنها و در عین حال یاد گرفتن از آن ها. طبقات متفاوتی موجودند و سطوح گوناگونی از تعهد نسبت به پروژه ی کمونیستی موجود است و ما باید با این تضاد کار کنیم – اما نه از بالا به پائین. باید پروسه ای را به راه انداخت و همراه توده ها در این پروسه درگیر شد.

این مفهوم کاملا از مفاهیم گذشته در مورد پرولتاریا متفاوت است. در مفاهیم گذشته گرایش «جسمیت دادن» به پرولتاریا (ری ایفای کردن پرولتاریا) دیده می شود. یعنی، نقش جهانی – تاریخی پرولتاریا به مثابه طبقه ای که تجسم روابط تولیدی نوین است با آدم های منفرد این طبقه، عوضی گرفته می شود. همانطور که قبلا در بحث «حقیقت طبقاتی» گفتم، این «جسمیت دادن به پرولتاریا» در جنبه های مختلف متبلور می شد. مثلا، تاکید بیش از اندازه بر خاستگاه طبقاتی آدم ها هنگام ارزیابی از افکار آن ها و یا دادن مسئولیت ها و مقام های رهبری به آنان و این باور که اشغال این موقعیت ها توسط افرادی که کارگر یا دهقان اند، تضمینی علیه رویزیونیسم است. این گرایش در استالین بسیار برجسته بود اما در مائو و انقلاب چین نیز به صور گوناگون متبلور بود.

ادامه دارد: بخش پنجم و نهائی در شماره آینده: مفاهیم استراتژیک – انقلاب کردن.

 

تا زمانی که جمهوری اسلامی پا برجاست خونریزی از پیکر مردم ادامه خواهد یافت!

 

بار دیگر جمهوری اسلامی دست به جنایت زد. دو تن از زندانیان سیاسی اعدام شدند. جلادان رژیم، علی صارمی زندانی سیاسی دهه شصت را به جرم همراهی با مجاهدین و علی اکبر سیادت را به جرم جاسوسی برای دولت اسراییل در سحرگاه هفتم دی ماه به دار آویختند.

اتهام به جرائم واهی همواره از شگردهای کثیف جمهوری اسلامی برای سرکوب مردم بوده و هست. هدف این اعدامها چیزی جز ارعاب مردم نیست. جنایتکاران حاکم هر بار بر مبنای ملاحظات سیاسی و امنیتی خود بخشی از جامعه را نشانه می گیرند. برای ارعاب توده های تحتانی هفته ای نیست که چند نفر را تحت عناوین مختلف اعدام نکنند. در ۲۹ آذر، ۱۱ جوان بلوچ را در زاهدان اعدام کردند. برای ارعاب مردم کردستان داس مرگ را به حرکت در آورده و سعی کردند حکم اعدام حبیب الله لطیفی را به اجرا در آورند. خوشبختانه با مبارزه شورانگیز مردم سنندج عقب نشستند.

هیچیک از این اعدامها نشانه قدرت گردانندگان این نظام خون آشام نیست. این اعدامها نشانه ضعف و استیصال شان است. جمهوری اسلامی در چنبره تضادها و مشکلات لاینحل خود گیر کرده و بر سر و روی مردم چنگ می اندازد. سران سیاسی امنیتی جمهوری اسلامی بهتر از هر کسی می دانند که در چه شرایط شکننده ای بسر می برند و هر آن می توانند با فروپاشی و سقوط   روبرو شوند یا همچون سال گذشته با خشم توفنده مردم مواجه شوند، بویژه در زمانی که تحت عنوان «هدفمند کردن رایانه ها» می خواهند سخت ترین ریاضت کشی را بر کل جامعه اعمال کنند.

آنان با اینگونه اعدامها نشان دادند که انتخاب خود را کرده اند؛ برای حفظ قدرت خود حاضرند به هر اقدام کثیف و جنایتکارانه ای دست یازند.

سئوال این است آیا مردم ما نیز انتخاب خود را کرده اند؟ آیا دریافته اند که بدون مبارزه ای قاطعانه و سازش ناپذیر نمی توانند این رژیم را به عقب رانند؟ بدون نبردی از جان و آگاهی مایه گرفته قادر به سرنگونی این حکومت قرون وسطایی نیستند؟ آیا دریافته اند که می توان با تکیه به نیروی خود و استقلال از هر قدرت ارتجاعی داخلی و خارجی مبارزه خود را به پیش برند؟ و هرگونه توهم را نسبت به جناحی از سرکوبگران که از قدرت رانده شده اند و امروزه خواب «دوران طلایی خمینی» را می بینند، بدور اندازند. نسبت به کسانی که ید طولایی در سرکوب مردم به اتهام «محاربه، جاسوس،منافق، مفسد فی الارض و کمونیست» داشته اند.

نظام جمهوری اسلامی بر پایه خونریزی گسترده از پیکر مردم ساخته و پرداخته شد. اعدام و جنایت در ذات این نظام است. فقط با انقلاب است که می توان این ماشین دهشت را از کار انداخت و به حساب هر قطره خونی که رژیم از پیکر خلق جاری کرده رسیدگی کرد. تنها با مقاومت آگاهانه و سازمانیافته و پیشبرد مبارزه بر مبنای سرنگونی کلیت این نظام جهنمی است که می توان دشمن را به عقب راند. لیست محکومین به اعدام در نظام جمهوری اسلامی پایانی ندارد. هر آن امکان به دار آویختن مبارزین دیگری نیز هست. وقت تنگ است! باید مبارزه قدرتمند و سراسری را برای حفظ جان فرزندان خود سازمان دهیم. به هر طریق ممکن و در هر مکانی باید این جنایتهای زبونانه را افشا کنیم و مردم را میدان آوریم.

در شرایط کنونی، خارج از کشور می تواند نقش مهمی در برانگیختن مردم ایران و جهان علیه این اعدامها ایفا کند. صحنه های پرشور و رزمنده ای که در اعتراض به اعدام فرزاد کمانگر صورت گرفت نشانه ظرفیت قدرتمندی است که میان مبارزان خارج از کشور موجود است. باید آن اتحاد و همبستگی را دوباره به میدان آورد و اعتراضات گسترده تری را سازمان داد.

خطاب ما بطور مشخص به آن دسته از جوانان مبارزی است که طی یکسال گذشته مجبور به ترک کشور شده اند، آنان می توانند و باید در پیشاپیش این اعتراضات قرار گیرند و زمین و زمان را برای دفاع از جان بهترین فرزندان مردم بهم ریزند.

گرامی باد خاطره زندانیان جانباخته!

مرگ بر جمهوری اسلامی!

حزب کمونیست ایران (م – ل- م)   هشتم دیماه ۱۳۸۹