خیزش در خاورمیانه و شمال آفریقا باید تبدیل به انقلابی علیه امپریالیسم و هرگونه ستم گردد!

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۵ دقیقه

متن زیر گزیدهای از سخنرانی ریموند لوتا در کنفرانس چشم انداز انقلاب در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا است که در پاریس (۲۸ مه ۲۰۱۱) و لندن (۳۰ مه ۲۰۱۱) برگزار شد. گزارش این دو کنفرانس را در همین شماره حقیقت بخوانید.

مقدمه

عنوان سخنرانی من این است: خیزش در خاورمیانه و آفریقای شمالی باید تبدیل به ا نقلاب علیه امپریالیسم و هرگونه ستم گردد. به نظر من این عنوان درسهای مهم رخدادهای فوق العادهی شش ماه گذشته و چالشهای آن را در خود فشرده می کند.

از طرفی خیزشهای مردمی در خاورمیانه  و شمال آفریقا نظم موجود امپریالیستی را در منطقه به لرزه درآورده و طبقات حاکمه را به موضع دفاعی رانده اند. نسل جدید جوان اعلام کرده است که کارکرد به اصطلاح « نرمال» جامعه را قبول نمیکند و  بسیاری از آنان اعلام کرده اند در راه تغییر کارکرد و نوعِ اداره  جامعه جانبازی کنند … و جرقه های شورش همچنان در حال گسترش است و در منطقه به مردم دیگر نیز جسارت می دهد که علیه رژیم های بیرحم، خفقان آور و پوسیده به پا خیزند. … خیزش به این فکر که «اوضاع هرگز تغییر نخواهد کرد» ضربه محکمی نواخته  و به مردم دنیا نشان داده است که شرایطِ زندگی رنجبار اکثریت مردم جهان «نظم جاودانه» نیست. … اعتراضات بیسابقه ای در فلسطین در چهار گوشه ی  مرزهای اسرائیل نیز به پا خاست. تبعید و محاصرهی خلق فلسطین نیز یکی دیگر از آن نظم های به اصطلاح «چالش ناپذیر» است که به چالش گرفته شده است.

از طرف دیگر، ما باید کل وضعیت را به حساب آوریم. در مصر حاکم منفوری مجبور به خروج از قدرت شد. اما همان نیروهائی که بر مردم مصر حکومت کرده و آنان را استثمار کرده اند کماکان در قدرت اند. همان ارتش که برج و باروی رژیم مبارک بود و به منافع آمریکا خدمت کرده است در راس امور باقی مانده است. آمریکا نفوذ و اهرم های خود را به کار می برد تا موقعیت مصر را به منزلهی دولت دست نشاندهی ستمگری که نقش معینی در منطقه بازی می کند حفظ کند. بورژوازی لیبرال، بطور مثال آنان که به حول البرادعی حلقه زده اند، در جستجوی سازش با طبقه حاکمه و معامله با امپریالیسم هستند. اخوان المسلمین به دنبال کسب قدرت و  نفوذ است.

هم زمان، امپریالیست های غربی در لیبی، با هدف درست کردن رژیمی دلخواه تر، تحت عنوان انسان دوستی دست به تجاوز نظامی زده اند. در بحرین که مقر ناوگان پنجم آمریکاست، دولت آمریکا از سرکوب مردم بدست نیروهای نظامی و امنیتی تحت هدایت عربستان حمایت کرده است. 

صحنهی سیاسی در خاورمیانه و آفریقای شمالی سیال است. شرایط مساعد برای پیشروی توده ها موجود است. اما اینکه آیا امور در جهت مثبت به سوی یک رهائی حقیقی جریان خواهد یافت یا نه بسته به آن است که توده های مردم چه نوع رهبریی دارند. بسته به آن است که  آیا رهبری کمونیستی مجهز به درک علمی از اینکه وضع جهان چگونه است و چگونه می توان آن را از طریق انقلاب تغییر داد موجود هست یا نه؟ در هر جا که چنین رهبریی موجود نیست بوجود آوردن و رشد آن حیاتی است. این نیز بخشی از چالش های گره گاه کنونی است.

سخن من دارای دو بخش است: پلمیکی در مورد دموکراسی؛ بحث در مورد اینکه انقلاب واقعی در جهان امروز به چه معناست. در اینجا در مورد سنتز نوین باب آواکیان در مورد کمونیسم سخن خواهم گفت. و اینکه چگونه تصویر و چارچوب علمیی را برای به ثمر رساندن انقلابی که کل بشریت را رها کند ارائه می دهد. اما در ابتدا می خواهم کمی در مورد حضور امپریالیسم در خاورمیانه و آفریقای شمالی صحبت کنم.

۱- امپریالیسم و خاورمیانه  

خاورمیانه منطقه ای است با اهمیت ژئو استراتژیک بسیار برای امپریالیسم – برحسب منابع سوختی؛ راه های تجاری و کشتی رانی که برای عملکرد نظام جهانی سرمایه داری حیاتی است. و همچنین منطقه ای است که رقابت میان قدرتهای امپریالیستی بر محور آن می گردد.  سلطهی آمریکا در خاورمیانه برای سلطهی جهانی اش – منجمله روابطش با دیگر قدرت های امپریالیستی – حیاتی است. کنترل منابع انرژی در منطقه  به معنای در دست گرفتن گلوگاه شریانهای کلیدی اقتصاد جهانی است. سلطه آمریکا چگونه اجرائی شده است؟ از طریق کمک اقتصادی، تجارت و سرمایه گذاری از رهگذر کارکردهای نهادهای مالی بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول؛ از طریق انتقال سلاح و تعلیمات نظامی؛ از طریق دخالتهای پنهان و آشکار که حکومت ها را سرنگون کرده یا به قدرت رسانده است و از طریق جنگ های تجاوزکارانه علیه عراق در سال ۱۹۹۰-۹۱ و دوباره در سال ۲۰۰۳. آمریکا کل منطقه را با پایگاه های نظامی و مراکز شنود و شناسائی محاصره کرده است. کلیت این فرآیند در خدمت وابسته کردن جوامع و اقتصادهای  کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا به منافع اقتصادی و نیازهای استراتژیک امپریالیسم است.

برای تقویت این وابستگی، مکانیسم دولت های نو استعماری ضروری اند. این دولت ها اغلب در شکل رژیمهای بشدت سرکوبگرند که در راس آن ها قدرتمردان بیرحمی چون حسنی مبارک مصر نشسته اند. اما حلقهی کلیدی در زنجیرِ سلطه و کنترل امپریالیستی در خاورمیانه، دولت اسرائیل است. از سال ۱۹۴۸ اسرائیل به منزلهی قدرت اشغالگر و ژاندارم منطقه برای غرب عمل کرده است و جنگها و تهاجمات و دزدی سرزمین ها را پیش برده است. در این منطقهی متلاطم، فقیر و استراتژیکِ جهان، اسرائیل به منزلهی تکیه گاه نسبتا با ثباتی برای منافع آمریکا و غرب عمل کرده و مجهز به سلاح هسته ای هم هست. اسرائیل فقط با کمک های عظیم و حمایت غرب و بر پایه خلع ید، محاصره و انقیاد ادامه دار مردم فلسطین قادر به ایفای نقش بوده است.

۲- دموکراسی برای که و برای چه: انقلاب برای که و برای چه؟

خیزش های مردمی خاورمیانه و شمال آفریقا حقیقتا الهام بخش اند. اما به کجا خواهند انجامید؟ دو سوال بزرگ خودنمائی می کند. آیا می توان علیه امپریالیسم انقلاب کرد؟ و اگر ممکن است آیا می توان انقلابی کرد که منجر به یک جامعهی حقیقتا رهائی بخش شود؟  جواب من آری تاکید دار است. اما قبل از اینکه مستقیما به این موضوع بپردازم ببینیم اکثر مردمِ درگیر در این خیزشها منجمله اغلب فعالین «چپ» و بیشتر افراد مترقی و حتا انقلابی، اهداف این خیزشهای توده ای را چگونه ترسیم می کنند و آن را کمی بررسی کنیم. 

درک غالب، آن است که مبارزه در خاورمیانه و بطور کلی در جهان مبارزه ای است میان دیکتاتوری و دموکراسی. این الگوی فکری، مبارزه را میان حاکمیت قدرتمرد خودکامه و اقتدارگرا از یک طرف و جامعه ای که بر مبنای حاکمیت قانون، حمایت از حقوق فردی و جوابگوئی دموکراتیک کار می کند می بیند. در این نگرش، عالیترین بیان دموکراسی انتخابات آزاد و رقابت جویانه است.

این فکر که دموکراسی هدفی است که همه باید بخواهند، بطور خودبخودی در میان توده های مردم تولید می شود زیرا در جهانِ امپریالیستی امروز دموکراسی بورژوائی به منزله نُرم و استاندارد آرزوها تبلیغ می شود و ریشهکن کردن نظم کهن و بنای جامعه و جهانی کاملا متفاوت از طریق انقلاب، فکری است که کاملا از صحنه بیرون رانده شده است. خود نظام نیز دائما ماهیت واقعی دموکراسی بورژوائی را می پوشاند. 

باب آواکیان … در کتابی تحت عنوانِ «دموکراسی: آیا نمی توانیم به چیزی بهتر از آن دست یابیم؟» ماهیت و جوهر دموکراسی را توضیح می دهد:

در جهانی که عمیقا با تمایزات طبقاتی و نابرابری اجتماعی رقم خورده است صحبت از «دموکراسی» بدون صحبت در مورد ماهیت طبقاتی آن دموکراسی و اینکه به کدامین طبقه خدمت می کند بیمعناست و حتا بدتر از بی معناست. تا زمانی که جامعه به طبقات تقسیم شده است نمی توان «دموکراسی همگانی» داشت زیرا این یا آن طبقه حکومت خواهد کرد و آن نوع دموکراسی را تقویت خواهد کرد که به منافع و اهدافش خدمت می کند. سوال این است: چه طبقه ای حکومت خواهد کرد و آیا حاکمیت و نظام دموکراسی اش به استمرار تمایزات طبقاتی و روابط استثماری، ستمگرانه و نابرابری حاصل از آن خدمت خواهد کرد یا به  محو آن ها.

در این مورد کمی تامل کنیم. جامعه سرمایه داری مبتنی بر حرکت آزاد سرمایه، حق تصاحب و فروش، و از همه اساسی تر مبتنی بر حق استثمار کارگران مزدی است –  استثمار کسانی که تنها دارائی شان نیروی کارشان است که باید برای بقای خود بفروشند. در این ساختار، دموکراسی بورژوائی پوستهی مفیدی برای حاکمیت سرمایه داری است. بورژوازی از طرق پروسه های دموکراتیک خود مانند انتخابات، «همراهی و پذیرش » را به اهالی تحت حاکمیتش تحمیل می کند. مردم فکر می کنند میتوانند از طریق انتخابات تغییری بوجود آورند در حالیکه بورژوازی سیاست و اقتصاد جامعه را کنترل می کند و رسانه ها و نهادهای آموزشی را که افکار جامعه را شکل می دهند در دست دارد و مهمتر از همه اینکه انحصار استفادهی مشروع از نیروی مسلح را در دست دارد. نیروی مسلحِ آمریکا برای تفتیش و دستگیری سالانه صدها هزار تن از سیاهان و لاتین آمریکائی ها در شهر نیویورک و جنگ در عراق و افغانستان استفاده می شود.

بله! دموکراسی به طبقه معینی خدمت می کند. دموکراسی بورژوائی (مثلا، در آمریکا) شکلی از حاکمیت طبقاتی و دیکتاتوری طبقه سرمایه دار است که به تصاحبِ خصوصی ثروت اجتماعا تولید شده خدمت کرده و آن را تقویت می کند.

قوانین و حقوق در جامعه سرمایه داری و در جوامع تحت سلطه امپریالیسم از کارکردها و نیازهای انباشت سرمایه امپریالیستی پیروی کرده و به آن خدمت میکند. برای مثال، برای شرکت های کشاورزی بین المللی یا اگروبیزنس کاملا قانونی است که در کشورهائی چون هند و برزیل حق مالکیت خود را تحمیل کنند– یعنی زمین دهقانان را خریده و آنان را ریشه کن کنند، بذرهای مورد استفاده آنان را به نام خود ثبت و کارگر استخدام کرده و استثمار کنند. دولتهای نومستعمره این حقوق را تائید و حفاظت می کنند. اما برای مردم جهان حق شکم سیر و داشتن سرپناه موجود نیست. چرا؟ زیرا این حقوق در تضاد با پویشها و ضرورت های انباشت امپریالیستی است.

هر زمان که منافع استراتژیک امپریالیسم ایجاب کرده است، در ملل تحت ستم جهان سوم از مکانیسم های انتخاباتی- دموکراتیک استفاده کرده و خواهد کرد. بطور مثال در آمریکای لاتین وقتی نظام حکومتی چند حزبی برای امپریالیسم قابل اتکاء تر و کارآمدتر شد جای  شمار زیادی از رژیم های نظامی-فاشیستی وابسته به آمریکا را گرفت. اما این مکانیسمهای مشارکتِ گسترده تر نیز توسط طبقات حاکمه کنترل میشود و امپریالیسم کماکان بر این جوامع سلطه داشته و عمیق تر از پیش در آن ها نفوذ کرده است. بدون انقلاب واقعی، بدون دگرگون کردن روابط اقتصادی و اجتماعی زیربنائی جامعه، هرگونه انتخاباتی صرفا به صف آرائی جدیدی از نیروهای اجتماعی مدیون امپریالیسم مشروعیت خواهد داد. آنچه امپریالیسم آمریکا در جهان توزیع می کند نه دموکراسی بلکه امپریالیسم و ساختارهای سیاسی تقویت کنندهی آن است. آمریکا به عراق حمله کرد و پس از نابودی و فتح آن، انتخابات را در خدمت به فرآیند استقرار نظم سیاسی ستم گرانهی جدیدی که به زور سرنیزه حکومت کرده و خواهد کرد و صدور «گواهی مشروعیت» برای آن، برگزار کرد.

کمی به این مسئله فکر کنید! در کدام جامعهی  تحت سلطه طبقات استثمارگر، انتخابات منجر به ایجاد یک نظم عادلانه شده است؟ در کجا انتخابات موجب سرنگونی طبقات استثمارگر و حتا مجبور به توقف استثمار مردم شده است؟ انتخابات در کدام نقطهی جهان قوانین اساسی سرمایه داری را که در آن سود بر همه چیز فرمان می راند سرنگون کرده است؟

کمی فکر کنید. صرف اینکه «اکثریت» به چیزی رای می دهد آن را عادلانه نمی کند. در ایالات متحده آمریکا همه نوع احکام ضد ازدواج همجنس گرایان با رضایت خاطر مردم تصویب می شود. حتا اگر صد در صد مردم آمریکا به بوش رای داده بودند از ماهیت غیرعادلانه و ژنوسیدی جنگ عراق چیزی کم نمی کند. صرف اینکه مردم در انتخابات خود را بیان می کنند به معنای آن نیست که بالاترین و اساسی ترین منافع خود را بیان کرده اند. در واقع به دلیل آنکه مردم در جامعهی بورژوائی زندگی می کنند و مرتبا زیر بمباران دروغ و تبلیغات طبقه حاکمه هستند، بطور خودبخودی حقیقت نهفته در امور را نمی بینند و طبق منافع واقعی خود و مردم جهان رای نمی دهند. نکته در آن است که مردم سیستم را از طریق انتخابات کنترل نمی کنند بلکه انتخابات بخشی از فرایندی است که از طریق آن طبقه سرمایه دار توده ها را کنترل کرده و مشروعیت کسب می کند.

نمایندگان امپریالیسم فراخوان انتخابات «آزاد و منصفانه» در مصر و دیگر کشورها را داده اند. اما منظور آن ها این است که صحنه سیاست کشور نباید فقط تحت کنترل یک حزب بورژوائی حامی امپریالیسم باشد. میخواهند که حداقل دو حزب اجازهی رقابت در انتخابات را داشته باشند – انتخاباتی که محک مشروعیت و مقبولیت آن دفاع از منافع امپریالیسم است. این الگو در خود آمریکا خیلی خوب کار می کند. دو حزب بورژوا امپریالیستی دموکرات و جمهوری خواه در  انتخابات به اصطلاح «ازادانه و منصفانه» با هم رقابت می کنند.

میبینیم که اوباما «امواج دموکراتیک» خاورمیانه را تحسین می کند. او این خیزش را تحسین می کند تا بتواند آن را به دام اندازد. او تلاش می کند به اصطلاح «جلوتر» از این مبارزات قرار گیرد تا بتواند آمال و آرزوهای مردم را به مجرائی بیندازد که روابط قدرت و مالکیت را اساسا دست نخورده بگذارد. در این میان بسیاری از به اصطلاح «چپ»ها استدلال می کنند که دموکراتیزاسیون، واقعگرایانه ترین (و حتا مطلوبترین) چیزی است که می توانیم برایش بجنگیم. آنان می گویند داشتن حکومت هائی که از طریق انتخابات جوابگویند بهتر از داشتن رژیم های نظامی خودکامه است.

اما درسهای تاریخ چیست؟ در فیلیپین و اندونزی، آمریکا دیکتاتوری های بیرحم مارکوس و سوهارتو را بر سر کار آورد. خیزشهای توده ای علیه این رژیم ها امپریالیست ها را مجبور کرد که این نوکران را کنار بگذارند و تغییراتی در فُرمهای حاکمیت بوجود آورند. اما توده ها کماکان تحت ستم اند و این جوامع کماکان در انقیاد امپریالیسم و وابسته بدانند.

سری به حاشیه های شهر قاهره بزنیم که ۵ تا ۶ میلیون تن در شرایط غیر انسانی در زاغه ها زندگی می کنند بدون داشتن آب آشامیدنی و فاضلاب و بدون زیرساختهای آموزشی و بهداشتی. وقتی اقتصاد بر محور سود و در تبعیت از کارکردهای امپریالیسم سازمان می یابد آیا امکان دارد که مکانیسم رای و انتخابات به ستم دیدگان و استثمار شوندگان قدرت تغییر الویت های جامعه را بدهد؟ وقتی قدرت دولتی که در ارتش فشرده شده در دست طبقات استثمارگرِ مدیونِ امپریالیسم است آیا ممکن است رای دادن قدرت بازسازی جامعه بر شالوده هائی کاملا متفاوت را به توده ها اعطا کند؟

سری به کاراکاسِ ونزوئلا بزنیم. هوگو چاوز همه نوع برنامه های رفاه اجتماعی را به میدان آورده و به اصطلاح دموکراسی کفِ جامعه را نهادینه کرده است. درصد مشارکت انتخاباتی در شهرک های حاشیهی کاراکاس بسیار بالاست. خدمات اجتماعی به این شهرک ها گسترش یافته است. اما واقعیت آن است که کاراکاس شهرِ شهرک های زاغه نشین است. واقعیت آن است که اقتصاد ونزوئلا حول نفت و ادغام آن در اقتصاد جهانی سازمان یافته است و همین واقعیت پروسههای سیاسی و اجتماعی را دیکته می کند. قدرت دولتی در خدمت حفظ نظام اقتصادی و روابط طبقاتی آن است. در ونزوئلا هیچ گسستی از امپریالیسم صورت نگرفته است و چنین گسستی هرگز در زمرهی اهداف چاوز نبوده است. در حالیکه بدون گسست از امپریالیسم هیچ گونه رهائی بدست نخواهد آمد. 

بسیاری در سمت «چپ» در عین حال که برخی محدودیت های جنبش های اخیر در خاورمیانه و شمال آفریقا را درک می کنند به نتیجه گیری غلطی می رسند. آن ها می گویند حداکثر دستاورد ممکن ایجاد «فضای دموکراتیک» است و هدفِ مبارزه باید همین باشد. منظور آن ها از ایجاد فضای دموکراتیک کسب آزادی بیان، حق سازمان دهی و غیره است. آنان این را راهی می دانند که نیروهای انقلابی و مترقی می توانند برای ترویج دیدگاه ها و سازمان دادن نیروهایشان از آن سود جویند تا در آینده ای دور نوعی از دگرگونی انقلابی رخ دهد.

اما این نسخه ای دیگر از همان نگرش است که جوهر مبارزه را همانا بسط دموکراسی دانسته و انقلاب را بواقع ناممکن می داند.  این رویکرد از کار ایدئولوژیک ضروری  برای منحرف کردن تودهها از مسیر دموکراسی بورژوائی دست می شوید. نیاز به حضور یک پیشاهنگ کمونیستی واقعی است که مجهز به درک علمی باشد و بتواند رویکرد استراتژیک ضروری را تدوین کند و نفوذ خود را در میان توده ها بگستراند و برای انقلاب نیرو انباشت کند و تا آنجا که ممکنست در جریان بحرانهای مهمی که جامعه و جهان را در بر می گیرد به سوی کسب قدرت سیاسی گام بردارد. 

ما کمونیست ها نسبت به فقدان حقوق دموکراتیک و بی عدالتیهای بسیارِ دیگر که در کشورهای تحت سلطه تجربهی  روزمره توده هاست و حتا گریبان اقشار ممتاز را نیز می گیرد بی تفاوت نیستیم. تودههای مردم در خاورمیانه علیه ستم برخاسته اند. مبارزه علیه ستم و برای حقوق دموکراتیک مبارزه ای عادلانه است اما این مبارزه باید بخشی از ساختن جنبشی انقلابی و مبارزه برای انقلاب باشد لازم نیست آنچه به طور خودبخودی به منزلهی مبارزه برای اصلاحات دموکراتیک سربلند می کند، همانطور بماند. سوال این است: وقتی توده ها سربلند می کنند آیا رهبری انقلابی در میدان خواهد بود که بتواند مانورها و توطئه های طبقات حاکمه را بروشنی دیده و توده های مردم را آموزش دهد؟ آیا این رهبری خواهد توانست توده ها را نه فقط برای سرنگون کردن مستبد منفور بلکه محو کلیت نظام ستم و استثمار رهبری کند؟

۳- انقلاب واقعی  

… باب آواکیان بیانیه ای تحت عنوان «مصر ۲۰۱۱: میلیون ها نفر قهرمانانه به پا خاسته اند … اما هنوز آینده نگاشته نشده است» صادر کرد که در آن می گوید:

 مبارزه باید به جلو و  تا کسب آزادی واقعی پیش رود – آزادی از حاکمیت امپریالیست ها و دژخیمان بومی و شرکای دست دومشان، ازادی از کلیه اشکال ستم و استثمار. آزادی، هم از نیروهای پوسیده ای که زنان و بطور کلی مردم را در زنجیر ستم و تاریکی قرون وسطائی اسیر می کنند و هم  از نیروهای پوسیده ای  که به نام «دموکراسی» و «آزادی» مردم را بَرده می کنند و بازار استثمار امپریالیستی را «ترقی» قلمداد می کنند…

هر دوی این ها (امپریالیسم و بنیادگرائی دینی) نیروهای پوسیده ای هستند که چارچوبهی نظم جهانی را که بر اساس استثمار و ستم و جنگ و نابودی محیط زیست است به رسمیت می شناسند. توده های مردم را لای منگنهی این دو انتخاب غیرقابل قبول قرار داده اند … اما راه دیگری باید به میدان آورد. راهی که مردم را از چنگال این افق های محدود بیرون آورد و به ورای آن برد. باب آواکیان در بیانیه فوق این جهت را نشان می دهد. 

موضوع رهائی زنان و برانگیختن خشم آنان به منزله ی نیروی قدرتمندی برای انقلاب نقشی اساسی در پاره کردن حصارهای این دو انتخاب غیر قابل قبول دارد. ستم بر نیم بشریت عمیقا در نسوج نظام طبقاتی بافته شده است. «آزادی» از این ستم نیاز مبرم زنان است که تنها از طریق رادیکال ترین دگرگونی اجتماعی به کف خواهد آمد. امروز  طرح این موضوع به منزله معیار و محک سنجش در میان خود توده های تحت ستم  بخشی از تقویت اخلاق و فرهنگ نوین و الهام بخشیدن به آنان و آماده کردنشان برای انجام انقلابی است که رهائی بشریت را بر تارک خود نوشته است. این عاملی بسیار مثبت در صحنه مبارزه است.

می خواهم کمی به گذشته نگاه کنم. پروژه ی کمونیستی مارکس گسست رادیکالی در تاریخ بوجود آورد. مارکس کمونیسم را نه به منزله ی تحقق برابری بلکه به مثابه گذر از انقیاد جامعهی استثماری و بورژوائی ترسیم کرد. مارکس نوشت: سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریاست، نقطه ی گذار ضروری است به محو تمایزات طبقاتی بطور کلی، محو کلیه ی روابط تولیدی که شالوده آن است، محو تمام روابط اجتماعی که منطبق بر این روابط تولیدی است و دگرگون کردن تمام افکاری که از این روابط اجتماعی بر می خیزند.

انقلاب کمونیستی با گذر از پروسهی طولانی، پرآشوب و ناموزون در سطح جهانی به ۴ کلیت بالا دست می یاب. و اجتماع جهانی بشریت را میآفریند که در آن دیگر تمایز طبقاتی و تخاصم اجتماعی موجود نیست، در آن مردم بطور کلکتیو و در تعاون با یکدیگر جهان را دگرگون میکنند، سیارهی زمین را حفاظت میکنند و خود را نیز تغییر میدهند. 

اولین گام بزرگ در این پروسه کسب قدرت توسط توده ها تحت رهبری پیشاهنگ کمونیست است. این چیزی بیش از تغییر رژیم است. به معنای مغلوب کردن و درهم شکستن دولت کهن و ارتش آن است. این به معنای برقراری قدرت دولتی انقلابی است که دیکتاتوری پرولتاریا است و در کشورهای تحت سلطه دارای اشکال خاص خویش است.

این دولت نوین بر نیروهای کهنه و استثمارگر دیکتاتوری اعمال می کند. از حقوق مردم محافظت می کند. انقلاب را تا کسب آن ۴ کلیت در سطح جهان به جلو هدایت می کند. این قدرت نوین قلمرو کاملا جدیدی از آزادی را به روی توده ها می گشاید. 

برای محو روابط تولیدی استثماری در زیربنای جامعه و برقراری یک اقتصاد رهائی بخش نیاز به چنین قدرت دولتی است. در جهانی که نیروهای تولیدی بشدت توسعه یافته و اجتماعیاند تنها به  دو طریق میتوان اقتصاد را سازمان داد: اقتصاد یا باید طبق منطق بازار و دینامیکهای خُردکنندهی انباشت سرمایه داری که پارامتر ممکن ها و مقبول ها را تعیین و حتا کُره زمین را تهدید به نابودی می کند سازمان یابد یا می توان آن را بر مبنای روابط تولیدی سوسیالیستی و بر طبق ادارهی آگاهانه سازمان داد و به راه برد – یعنی بر مبنای مالکیت اجتماعی، برنامه ریزی اجتماعی و دخالت گری آگاهانه تودهها. بدون تغییر رادیکال روابط تولیدی دوباره با سرمایه داری امپریالیستی و تمام دهشت های آن ملاقات خواهیم داشت.

در کشوری مانند مصر، انقلاب به معنای گسستن از سلطه ی اقتصاد جهانی امپریالیستی و در همان حال گسستن از کلیه روابط سنتی و پوسیده در میان مردم است.    

انقلابی را تصور کنید که گردش چرخهای اقتصادیاش وابسته به تامین اساسیترین نیازهای مردم است و دانشمندان، زارعین و دیگران را برمیانگیزد که وسایل تحقق آن را ضمن حفظ محیط زیست فراهم کنند.

انقلابی را تصور کنید که بر شهرکهای حاشیه نشین نقطه پایان می گذارد و هدفش آن است که بر تمایز میان شهر و روستا چیره گردد و روابط نوینی را میان صنعت و کشاورزی بوجود آورد.

انقلابی را تصور کنید که کلیه اشکال مردسالاری و پدرسالاری را آماج قرار می دهد. انقلابی که انسانیت کامل زن را به رسمیت می شناسد و همه نوع سد و مانع مقابل مشارکت زنان در همه عرصه ها را درهم می کوبد: از نیاز به جلوگیری از بارداری تا سقط جنین تا بچه داری تا دیدگاه های خفقان آور جنسیتی.

انقلابی را تصور کنید که قادر است توده هائی را که نه فقط با فقر و فلاکت بلکه با زنجیرهای جهل و روابط عقب مانده اسیر شده اند توانا کند تا همراه با آنانی که تحصیلات و تعلیمات بیشتر داشته اند اما آمال و تلاش هایشان توسط احکام سرمایه داری و امپریالیسم عقیم مانده است برای پیشروی و ترقی جامعه و جهان به سوی رهائی بشریت مسئولیت های فزاینده ای بر دوش بگیرند.

انقلابی را تصور کنید که تحت رهبری پیشاهنگ کمونیست هم در مورد هدفی که باید به سویش رفت روشن است و هم در مورد اینکه باید برای ابراز نارضایتی و مشاجره فضا ایجاد کند و نه تنها برای آن فضا ایجاد کند بلکه به آن دامن زند و آن را تقویت کند. جوشش فکری و تنوع را در عرصه هنر و علم، فرهنگ و موسیقی، فلسفه، اخلاق و سیاست  تشویق کند و برایش فضا بسازد.

استراتژی انجام چنین انقلابی و چالشهائی که هر جامعه انقلابی با آن مواجه است در کشورهای امپریالیستی و غیر امپریالیستی متفاوت است اما این انقلابی است که مورد نیاز بشریت است.

۴- سنتز نوین: احیای اعتبار و مقبولیت کمونیسم

موضوعات کلیدی مورد بحث در این کنفرانس و استدلالهای من در رابطه با مسائل، مناقشهها و چالشهائی که خیزش در خاورمیانه و شمال آفریقا به صحنه آورده است صرفا مسائل خاص این منطقه یا این وضعیت نیستند. اینها با مسائلی که در مقابل جنبش کمونیستی بینالمللی است پیوند دارند. آیا در جهانی که با فریاد طلب تغییر اساسی میکند مرحله نوینی از انقلاب، انقلابی به واقع دگرگون ساز، شروع خواهد شد؟ این سوال بشدت طرح است که آیا کمونیسم، پیشاهنگ آینده خواهد شد یا تبدیل به پسماندهی گذشته خواهد شد؟

در جواب به این سوال مایلم توجه شما را به مانیفست منتشر شده توسط حزب کمونیست انقلابی آمریکا تحت عنوان: «کمونیسم: آغاز مرحله ای نوین» جلب کنم. این مانیفست تحلیلی است از مرحله اول انقلاب کمونیستی که شاهد پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه و انقلاب چین و شکست هر دوی آن ها بود. مانیفست میگوید مرحله اول انقلاب مسیری طولانی را در مبارزه برای فائق آمدن بر موانع واقعی مقابل رو و حرکت به سوی جهانی بدون ستم و استثمار طی کرد و دستاوردهای حیرتانگیزی داشت. اما رهبران این انقلاب ها و جوامع نوین دارای کمبودها و اشتباهاتی بعضا بسیار جدی نیز بودند. و با وجود آنکه این کمبودها و اشتباهات نقشی درجه دوم داشتند اما به شکست این انقلابها خدمت کردند.

باید بطور عمیق و همه جانبه از همه اینها بیاموزیم تا بتوانیم انقلاب کمونیستی را در وضعیتی که مقابل رویمان است پیش ببریم و در موج بعدی انقلاب بهتر عمل کنیم. …

در مواجهه با پایان مرحلهی اول انقلابهای کمونیستی و جوامع سوسیالیستی سه جواب از میان کسانی که خود را کمونیست یا حامی این پروژهی رهائی بشریت میدانند سربلند کرده است. 

اول، باب آواکیان که سنتز نوین خود را به میدان آورده است. این سنتز نوین از اصول پایه ای کمونیسم دفاع کرده و علم کمونیسم را در جهانی کاملا نوین پیش میبرد. سنتز نوین از درون جمعبندی علمی از تجارب انقلابی جنبش کمونیستی و در پیوند با جریان های فکری گسترده تر در علوم و هنر و دیگر عرصه های فکری شکل گرفته است. 

سنتز نوین در مخالفت با دو جواب دیگر که به ظاهر متفاوت اما در واقع دو روی یک سکه اند و در واقع بازنمای پسمانده گذشته اند شکل گرفته است.

جواب یا درک دوم از کمونیسم آن است که بدون هیچ نقدی به تجربه سوسیالیستی پیشین و تئوری کمونیستی به طریقهای شِبه دُگماتیستی و شِبه مذهبی به آن مینگرد. و بی هیچ رویکرد علمی ضرورت جمعبندی از گذشته و تکامل بیشترِ تئوری کمونیستی را کاملا رد میکند.

جوابِ سوم مارکسیسم را رد کرده و به گذشتهی قرن هیجدهمی چنگ میاندازد و ایدهآلهای دموکراتیک و تساویگرا و الگوهای اجتماعی عصر بورژوائی را جار میزند. برخی از اینان حتا واژهی کمونیسم را دور میاندازند و برخی دیگر آن را به عنوان برچسبی بر پروژهی سیاسیی میچسبانند که در چارچوبههای اصول بورژوا دموکراتیک قرار دارد. این گرایش برخی اوقات به مبارزهی اکونومیستی و رفرمیستی برای حقوق کارگران در چارچوب نظام میپیوندد. کشیدن تودهها به این راه و هدر دادن عزم و انرژیشان واقعا جنایت است.

… سنتزنوین بر تئوری و پراتیک گذشته تکیه میکند و با آموزش از درسهای مثبت و منفی اش آن را به سطح سنتزی بالاتر و نوین ارتقاء میدهد.

آواکیان تصویر و الگوئی سرزنده و دینامیک از جامعه سوسیالیستی ارائه میدهد که جوشش فکری، هنری و سیاسی بزرگ، نارضائی، تجربه کردن و ابتکار عمل … شاخص آن است؛ جامعه ای است که در عین حال یک گذار انقلابی به کمونیسم است. این سنتزی متفاوت و درکی متفاوت است از آنچه در شوروی و چین موجود بود….