دمکراسی و خشونت

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۳ دقیقه

متن زیر گزیده ای از مقاله امیر حسن پور در مجله آرش، شماره ۱۰۵-۱۰۶، اسفند ۱۳۸۹می باشد.

از نشریه حقیقت شماره ۵۵ تیر ۱۳۹۰

طرح مسئله

در ادبیات رو بگسترشی که در سالهای اخیر بزبان فارسی منتشر شده است، علیرغم تنوع دیدگاهای نویسندگانش، درک نسبتا” همگونی از خشونت و چگونگی مقابله با آن دیده میشود. این درکِ همگون، خشونت را به خشونت فیزیکی آنهم در عرصه سیاست تقلیل میدهد و آنرا در رابطه با دمکراسی مسئله یابی میکند.(۱) مهمترین ادعا این است: «خشونت آنتی تزِ دمکراسی است» یا «خشونت نفی دمکراسی است». نتیجه این است که با برقراری دمکراسی میتوان هیولای خشونت را کنار زد و نظام سیاسی و روابط اجتماعی را بر اساس عدم خشونت پایه ریزی کرد. اما چگونه رژیم اسلامی با ساز و برگ جنگیش، ایدئولوژی خشونت مدارش، و نیروی قهریه سازمانیافته اش در رویاروئی با مقاومتِ مدنی خشونت پرهیزی خواهد کرد، عرصه را ترک خواهد کرد، یا راه را برای حضورِ دمکراسی باز خواهد گذاشت؟ اگرچه پاسخ روشنی به این قبیل سئوالها ارائه نشده استدلال میشود که وضع موجود را فقط با مبارزه مسالمت آمیز میتوان تغییر داد زیرا «خشونت، خشونت به بار می آورد» و باید این دور باطل را شکست. انقلاب بد است چون انقلاب یعنی خشونت، «خشونت بد است چون به خشونت بیشتر می انجامد»، و رژیم حاکم در مواجهه با جنبش عدم خشونت بالاخره سرعقل خواهد آمد اگرچه چنین تحولی نیاز به زمان دارد. برای مثال، پیمان حبیب گفته است:

« بنظرم در درجه اول، اصرار بر حفظ مشی عدم خشونت و اصرار بر تقویتِ همبستگی در حیات مادی و معنوی، سبب گسترش گفتمانِ جنبش و رشد همبستگی میان مردم خواهد شد و در نهایت همین حاکمیت مجبور است موج گسترده مردم و جنبش آزادیخواهانه آنها و قدرتِ آن را بپذیرد و چاره ای هم غیر از این نخواهد داشت. توسل به خشونت و شیوه های خشونت آمیز در حرکت رو به جلوی جنبش سبز نیز، از خطراتِ تهدید کننده و بازدارنده جنبش است و بی توجهی به روش های مبارزاتِ مسالمت آمیز، می تواند دورِ باطلِ خشونت و استبداد و بی منطقی را تکرار و بازتولید کند و مانند همیشه به روی کار آمدنِ گروهی با خشونت، ادامه وضعِ موجود با خشونت و پایانِ آن با خشونت خواهد انجامید.

بنظرمن جایی می توان دور باطل و قدیمی خشونتِ رایج و حاکم را سد کرد که یک جنبشِ اجتماعی قوی، با اتخاذِ منشِ عدم خشونت و مبارزه مدنی و مسالمت آمیز و البته پایدار، جلوی آن قدعلم کند وهزینه های این پایداری و استقامت را که عمدتا زمان می باشد، پرداخت کند و بنظرم جنبش سبز قادر به انجامِ این مهم باشد. نتایج نهضت های مبارزاتی چون جنبش عدم خشونت و مقاومت مدنی گاندی و ماندلا، بسیار پایدارتر و انسانی تر از جنبش هایی است که با قهر و خشونت و خونریزی در صدد تغییر وضعِ موجود به شرایط انسانی بودند».(۲)

در این نوع گفتمان، گوئی که هموطنان روشنفکر و فعال سیاسی به کشف حقیقت در مورد رفع خشونت دست یافته اند. اگر چه اشاره به گاندی و مارتین لوتر کینگ و امثالشان کم نیست، این تصور ارائه میشود که اینها هم به کشف جدیدی رسیده بودند. اما آرزوی دنیائی فارغ از خشونت به اندازه تاریخ خشونت سابقه دارد. از انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه تا کنون این آرزوها دردانشِ سیاست و فلسفه سیاسی تئوریزه شده، و از ادموند برک (Edmund Burke) ضد انقلابی گرفته تا انقلابیونی چون مارکس و لنین و مائو زشتی خشونت و لزوم رفع آنرا در تئوری و پراتیک مطرح کرده اند. بدون اینکه به بررسی این بحث در طول تاریخ بپردازم، ابتدا اشاره میکنم که فلسفه سیاسی دمکراسی سرمایه داری چاره خشونت را در انحصاری کردن آن توسط دولت جستجو میکند در حالیکه فلسفه سیاسی مارکسیستی و آنارشیستی و برخی نظرات فمینیستی نفی آنرا مطرح میکنند. ….

جوانبی از بحث خشونت

بحث اصلی در عرصه تئوری در پاسخ به این سئوال مطرح میشود که «خشونت چیست؟»، پاسخی که سوالهای دیگری به میان میکشد: «خشونت به وسیله ی چه کسی، چگونه، چرا، و علیه چه کسی صورت میگیرد؟».(۳) این نیازی به توضیح ندارد که بدون درکِ درستِ خشونت نمیتوان با آن مبارزه کرد و به خشونت پرهیزی پرداخت. اما در گفتمانِ ایرانی خشونت پرهیزی به این سئوال پاسخ درستی ارائه نمیشود و این بهیچ وجه تصادفی نیست. قبل از هرچیز، معمولا” توجهی به انواع خشونت (خشونت فیزیکی مستقیم، خشونت روانی، خشونت نهادی، خشونت ساختاری، خشونت فرهنگی یا سمبولیک…) یا حتی گوناگونی خشونت فیزیکی (مثلا” خشونتِ مرد بر زن، والدین بر فرزندان) نمی شود و در نتیجه پیوندهای بیشمار این شبکه های خشونت را نمی بینند، و با این کارخشونت را از نظام اجتماعی-اقتصادی جدا میکنند، آنرا به پدیده ای مستقل از روابط اجتماعی تبدیل میکنند، و این راه را هموار میکند که به صورت مسئله ای روانی و اخلاقی عرضه بشود و رفع آن هم به رشد قوای روانی و اخلاقی موکول شود. در این گفتمان ها خشونت یعنی کشتن آنهم کشتن انسانها نه هر موجود زنده ای. حتی در مورد انسانها هم هر مرگی خشونت به حساب نمی آید. اینکه هر روز در حدود ۲۵۰۰۰ نفر در دنیا از گرسنگی و علل مربوط به آن می میرند (هر چهار ثانیه یک نفر) آنهم مرگی جانکاه و در شرایطی که خوراک موجود است، خشونت به حساب نمی آید. اینکه هر سال قریب نیم میلیون کودک به خاطر تغذیه ی ناکافی نابینا میشوند خشونت نیست.

در این گفتمان، خشونت یک بنیاد اجتماعی، یک رابطه ی اجتماعی، یک سازماندهی پیچیده قدرت نیست و از اینرو دلیل وجودی آن تامین شرایط توزیع نابرابر و غیرعادلانه ی قدرت در عرصه ی اقتصادی (سرمایه دار و کارگر، ثروتمند و فقیر…) و اجتماعی (نابرابری مرد و زن؛ نابرابری ملیتها؛ نابرابریهای قومی و زبانی؛ نابرابری ادیان؛ نابرابری شهر و روستا….) نیست. یعنی خشونت یک رابطه ی اجتماعی (به معنای جامعه شناختی وعامترین معنی آن) نیست بلکه رابطهایست بین شهروندان و حکومت. به عبارت دیگر، بحث بر سر خشونت دولتی استکه معمولا” آنرا «خشونت سیاسی» مینامند.(۴) حتی وقتیکه خشونت را سیاسی میبینند، از آنجا که آنرا در یک جناح حکومت جستجو میکنند و نه در بنیاد دولت، به این نتیجه میرسند که با تعویض یا کناره گیری یا تعدیل جناح خشونت خواه میتوان به پایان تاریخ خشونت نزدیک شد (بسیاری از هواداران جریان سبز معتقدند که شرکتشان در حکومت یا به قدرت رسیدنشان بساط خشونت را بر خواهد چید). حتی وقتیکه خشونت را در همه ی عرصه های جامعه میبینند (آنهم با استعاره های هندسه ای «عمودی» و «افقی»)، باز هم راه مواجهه با آن را در تکامل اخلاقی افراد جامعه، تعالی بسوی فکر دمکراسی، و تمرین دمکراسی می بینند. روانی کردن (غیراجتماعی کردن) خشونت آنرا به مسئله ی فرد تقلیل میدهد (دولتمردِ خشن یا دولتمردِ خشونت پرهیز، رهبر سبز یا رهبر سیاه و زرد و نارنجی) و اخلاقی کردن خشونت چاره ی آنرا درتبلیغِ مدارا و رشد قوای فکری جستجو میکند. اما چگونه؟

پیروان ایرانی عدم خشونت با تبدیل خشونت به پدیده ای روانی و اخلاقی و ذهنی به این نتیجه ی ظاهرا” معقول و منطقی میرسند که «خشونت، خشونت به بار می آورد». به عبارت دیگر، «دور باطل» یا «دائره ی باطلی» در کار است که بدون شکستن آن خشونت همچنان ادامه مییابد. اما اگر در «دور باطل فقر» میتوان علتها و معلولها را مشخص کرد و تبدیل آنها را بهم دیگر تصویر کرد، در «دور باطل خشونت» خشونت هم علت است هم معلول، و نمیتوان بین علت و معلول تمایزی قائل شد. معلوم نیست خشونت از کجا شروع میشود و دینامیک تولید و بازتولید آن چیست. در اینجا، خشونت خشونت است.

«دور باطل» یک استعاره است و مثل هر استعاره ای توانِ توضیحی محدودی دارد اما توضیحی که «دور باطل خشونت» ارائه میدهد بسیار ناتوان است؛ این یک نوع تحلیل عِلّی است که معمولا” آنرا مغلطه به حساب آورده اند (مغلطهcircularity ). تحلیل عِلّی، یعنی تشخیص رابطه ی علت و معلول، بخش مهمی از شیوه درک دنیا است، و موئلفه ی مهمی از پروسه ی شناخت علمی است. هر وقت به سئوال «چرا؟» پاسخ بدهیم درگیر تحلیل عِلّی میشویم یعنی برای یک معلول علت یا عللی پیدا میکنیم. اگر چه برای خیلی از معلولها میتوان علتی مشخص کرد (مثلا” زمین خوردم، پایم شکست)، در تحلیل مسائل جامعه تشخیص درستِ رابطه ی علت و معلولی کار آسانی نیست، زیرا در این مورد، بر خلاف مثال ذکر شده که شکسته شدن پا را معلول زمین خوردن میداند، رابطه ها ساده، مکانیکی، مستقیم و تک خطی نیستند بلکه پیچیده و دیالکتیکی وغیرمستقیم و چند بعدی هستند: بیشتر معلولها بیش از یک علت دارند، و در شرایطی علت به معلول تبدیل میشود و بالعکس، معلول حتی میتواند مقدم بر علت باشد و گاهی آنچه علت به نظر میرسد علت نیست (مثلا” جنگ جهانی اول اگر چه با سوء قصد به فرانتس فردیناند شروع شد معلول این رویداد نبود). علت ها میتوانند کلی، جزئی، مستقیم، غیر مستقیم، ضروری، کافی و… باشند.

به این ترتیب، در این استدلال که «خشونت، خشونت به بار می آورد» امکان درک پیچیده و چندعلیتی نیست چون خشونت هم علت است هم معلول. این استدلال حتی شکل ساده ترین تحلیل عِلّی را ندارد (x باعث y میشود) بلکه نمونه ای از استدلال دایره ای یا چرخان (circular argument) است (x باعث x میشود، یا x درست است برای اینکه x درست است).(۵) در این نوع استدلال «یکی از مقدمه های (premise) آن متکی به نتیجه ی (conclusion) آنست و یا حتی معادل آن». (۶) «دور باطل»، در فلسفه، «استدلالی است که نتیجه ی خود را در مقدمه جا میدهد (مصادره به مطلوب)، یا تعریف یک عبارت (expression) است بر حسب خود آن عبارت».(۷) در چنین استدلالی، نتیجه از مقدمه استنباط میشود و صحت خود مقدمه را نمیتوان مستقل از آن نتیجه به اثبات رساند. به عبارت دیگر، مقدمه در خدمت اثبات نتیجه است و نتیجه در خدمت اثبات مقدمه: «خشونت بد است چون خشونت به بار می آورد». همچنین به سیاق منطق ارسطوئی (الف، همیشه الف است و نمیتواند ب باشد) خشونت، خشونت است و نمیتواند چیزی جز خودش باشد.

تعجب آور نیست که با این درک از خشونت، طرفداران عدم خشونت شکستن «دور باطل» را به این طریق میسر میدانند که یک طرف دست از خشونت بردارد، و این یک طرف همانست که مسلح نیست، ارتش و پلیس و سپاهی و بسیجی ندارد، و خودش آماج خشونت است، یعنی مردم ایران. اگر یک طرف دست از خشونت بردارد، طرف دیگر نیز ترسش فرومیریزد و خشونت اگر هم از بین نرود مهار میشود، آنهم از طریق بنانهادن نظام قانونی مبتنی برعدم خشونت.(۸)

… درغرب بیش از دویست سال است که جنبش صلح در جریان است و مدتها است که جنبش به این نتیجه رسیده است که تا وقتیکه رابطه ی بین جنگ و اقتصاد قطع نشود امیدی به صلح نیست. سئوال اینست که چرا با اینهمه مصلح سیاسی، با اینهمه تئوریسین صلح خواهی، با قرنها تفکر در باره عدالت و برابری، نه دایره ی خشونت شکسته میشود نه فقر، و هردو دست در دست هم گسترده تر و پابرجا تر به کشتار خود ادامه میدهند؟ اگر در عصر رژیمهای فئودالی در شرق و غرب، هر چه بیشتر «نصائح الملوک» نوشته میشد، ملوکِ ریز و درشت خیره سر تر میشدند، درعصر دمکراسی سرمایه داری نیز هر چه دموکراسی و اخلاق و صلح و خشونت پرهیزی بیشتر تبلیغ می شود و قانونِ جنگ و پروتوکول و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر صادر میشود، دولتِ دمکرات خشن تر و میلیتاریست تر به جنگ با دشمن خارجی و داخلی (شهروندان) می پردازد. میتوان پرسید که چرا در دمکراسی های واقعا” موجود، بعد از چند دهه مبارزه شهروندان علیه قساوت (brutality) پلیس، پیشرفتی در محدودکردن این فرمِ خشونت دولتی صورت نمیگیرد؟ اینکه دولت آمریکا در مجامع بین المللی از جمله در سازمان ملل قاطعانه با ممنوع کردن بمب خوشه ای و مین و تجارتِ آزادِ اسلحه ی سبک مخالفت میکند چه عواقب تئوریکی برای درک عدم خشونت دارد؟ هنگامیکه دولت آمریکا ابزار کشتار را کالا به حساب می آورد و از دادوستد این کالا به دلیل احترام به «دمکراسی اقتصادی» و اقتصاد بازار آزاد دفاع میکند، پیروان عدم خشونت رابطه ای بین دمکراسی اقتصادی و سیاسی می بینند؟ آیا میتوان بعد ازهشت هزار سال تاریخ خشونتِ سازمان یافته توسط ارتش و پلیس و سپاهی و گزمه و گزیر در کیفیتِ تئوریهای خشونت (پرهیزی) تردید یا تامل بکنیم؟ چگونه تضاد بین واقعیتِ خشونت و رشدِ ایده های ضد خشونت و صلح طلبی را باید فهمید و حل کرد؟

….

با وجود حضور همه جائی خشونت، دانش انسانشناسی تاکید بر این دارد که جنگ پدیده ای نسبتا” جدید است: «جنگ، درمقیاس انسانشناختی وجود بشر، اختراعی نسبتا” متأخر است. انسانها به عنوان یک گونه (species)، نود در صد تاریخشان را بدون جنگ سپری کرده اند. هیرارشی های اجتماعی و مفاهیم مالکیت برای شروع جنگ ضروری به نظر میرسند… بنیادهای نظامی رسمیت یافته و ارتش های دائمی با پیدایش “دولت” به عنوان یک فرم سازماندهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رشد کردند… در حدود هشت هزارسال پیش…».(۹) در دوران طولانی «نود در صد تاریخ»، تضاد عمده انسانها، که بشکل باند (band) یا گروه زندگی میکردند، با طبیعت بود نه با همدیگر. توسل به قهر بیشتر بین انسانها و سایر حیوانات صورت میگرفت. در این دوران، طبیعت بر انسان مسلط بود و انسان توانائی اعمال قهر (ویران کردن) طبیعت را نداشت.

   متأخر بودنِ خشونتِ سیاسی، بیش از هر چیز به این معنی است که خشونت پدیده ای تاریخی و اجتماعی است. تاریخی است به این معنی که آغازی دارد و پایانش را هم میتوان تصور کرد، و اجتماعی است به این معنی که از «طبیعت»، «ذات»، «فطرت» یا «روان» انسان برنخاسته بلکه محصول شبکه ی روابط متناقض و متضادی است که انسانها در پروسه گذار از گردآوری خوراک به تولید آن به تدریج بنا نهادند: پیدایش مالکیت خصوصی، ظهور طبقات متخاصم، پیدایش خانواده (روابط پاتریارکی)، پیدایش دولت، (و به دنبال اختراع نوشتن) تدوین قانون، دانش، دین، ایدئولوژی، ادبیات و هنر. تقسیم جامعه به استثمارگر و استثمارشده و جنسیت ستمگر و ستمدیده با مقاومت روبرو میشد وازاین رو نهادینه کردن این روابط بدون توسل به خشونت (قدرت دولتی) و کسب رضایت (توجیه استثمار و ستم از طریق ایدئولوژی، دین، هنر…) میسر نمی شد. با حاشیه ای شدن تضاد بین انسان و طبیعت، تضاد بین انسانها به شکل تضاد عمده نوینی، یعنی تضاد طبقاتی، شکل گرفت. توسل به قهر یا خشونت که قبلا” بین انسان و سایر حیوانات در جریان بود (پروسه ی شکار همدیگر) جای خود را به شکل کاملا” نوینی از اعمال قهر داد: جنگ انسان علیه انسان بر اساس تقسیم نابرابر قدرت و با برنامه و سازوبرگ و سازماندهی نظامی و با ایدئولوژی و سیاست. این پروسه ی گذار به شکل روشنی در آثار باستانشناسی و بخصوص، بعد از پیدایش نوشتن، در کتیبه ها ثبت شده است.(۱۰) امروز، جنگ جزو تاروپود جامعه شده است: موئلفه ای از اقتصاد، تکنولوژی، سیاست، دین، حکومت، ایدئولوژی، هنر، زبان، و آموزش و پرورش است.

دمکراسی: قانونی کردن خشونت

اگر خشونت پرهیزان ایرانی بر این باورند که با روی آوردن شهروندان به منطق عدم خشونت فرشته ی دمکراسی به پرواز در می آید، تئوریسین های اروپائی دمکراسی از قرن ۱۷ به بعد به درک بسیار پیچیده تری از رابطه ی خشونت و دمکراسی رسیده بودند. در اواسط قرن هفدهم، تامس هابز (Thomas Hobbs, 1588-1679)، یکی از اولین متفکرین فلسفه ی سیاسی آغاز عصر مدرن (سرمایه داری)، به جای خیالبافی در باره برافکندن خشونت، تحلیلی ارائه داد که بعد ها با تغییراتی توسط جان لاک، ژان ژاک روسو و دیگران مبنای نظام سیاسی-حقوقی سرمایه داری قرارگرفت. هابز در اثر مشهورش لوایاتن (Leviathan) استدلال کرد که انسان در «حالت طبیعت»، یعنی در شرایط نبود حکومت و قانون که از قدرت و حقوق طبیعی برخوردار است، تابع انگیزه طمع و منفعت است و از این روی همیشه در وضعیت جنگ به سر میبرد: «بنا بر این هر آنچه در زمان جنگ روی میدهد، هنگامی که هر انسانی دشمن انسان دیگر است» همان هم، اگر انسان از امنیت برخوردار نباشد، در شرایط صلح برقرار میشود. در این شرایط که هر شخص در رابطه یستیز با شخص دیگر قرارگرفته است هر فردی میل طبیعی به خشونت دارد. این حالت، جنگ همه علیه همدیگر است و برای اینکه جامعه از هم نپاشد باید طی قراردادی یک حاکم (sovereign)، که میتواند فرد یا انجمنی (پارلمانی) از افراد باشد، تعیین شود تا شرایط قرارداد را به اجرا بگذارد. این حاکم اجراکننده ی قانون است، و امرش مطاع است. از آنجا که تضادهای شهروندان آشتی ناپذیرند نفعشان در این است که در مقابل اطاعت از قانون، از صلح مدنی برخوردار بشوند. به این ترتیب به کار بردن خشونت قدرت انحصاری حاکم است.

این تضادهای آشتی ناپذیر در انگلستان در اواسط قرن ۱۷ و بعدا” درهلند و فرانسه و آمریکای شمالی در نیمه ی دوم قرن ۱۸ به ا نقلاب منجر شدند، اما با بقدرت رسیدن طبقه ی نوپای بورژوازی، یک سری تضادهای آشتی ناپذیر دیگر جای آنها را گرفت. با وجود نگرانی هائی که خشونتِ انقلاب فرانسه برانگیخت، نه دولتمردان و نه تئوریسین های دولت دمکراتیک – که به مراتب پیشرفته تر و پیچیده تر از هابز بودند – در فکر حذف خشونت نبودند. آنها بجای لغو خشونت به قانونی کردن آن پرداختند. اگر در رژیم فئودالی هر صاحب قدرتی نیروی مسلح و زندان خودش را داشت، در نظام سرمایه داری اعمال خشونت میبایست در انحصار دولت باشد. اگر در رژیم فئودالی استفاده از قوه قهریه خودسرانه بود، در نظام سرمایه داری میبایست مطابق قانون باشد. دو قرن بعد از هابز، هنگامیکه دولتهای سرمایه داری براروپا مسلط بودند، ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) دولت سرمایه داری را این چنین ارزیابی کرد: «یک اجتماع انسانی که (به شیوه ای موفقیت آمیز) انحصار بکارگیری مشروع قوه فیزیکی را در چهارچوب یک سرزمین معین در اختیار میگیرد». و چطور میتوانست غیر از این باشد؟ دوران سلطه ی دمکراسی بورژوائی دوران تشدید مبارزه طبقاتی، ظهور طبقه ی کارگر، پیدایش کمونیسم و آنارشیسم، ورود زنان به عرصه ی مبارزه سیاسی، رشد نهضت های رهائیبخش ملی، تشدید رقابت سرمایه داری، صدور سرمایه و کالا، گسترش بازار ملی، ایجاد مرزهای ملی و در هم شکستن آنها، اشغال کشورهای نزدیک و دوردست، جنگ بی پایان بر سر مستعمرات و سایر تحولات پر مخاطره است و بقا درچنین دنیائی بدون توسعه و تعمیق قوه قهریه میسر نمی شد: وزارت جنگ، ارتش دائمی، نظام وظیفه، آکادمی علوم نظامی، مقبره ی سرباز گمنام، موزه ی جنگ، قبرستان نظامی، دادگاه نظامی، قانون جنگ، صنایع نظامی، علوم نظامی، نمایشگاه صنایع جنگی، و بالاخره مجتمع نظامی-صنعتی.

….

… پاسخِ دولت آمریکا و متحدینش به ۱۱ سپتامبر بار دیگر تئوریهای دمکراسی را محک زد. تئوریسین های دمکراسی از جمله مایکل ایگناتیف (روزنامه نگار، استاد دانشگاه و رهبر فعلی حزب لیبرال کانادا) استدلال کردند که در مبارزه با تروریسم میتوان دمکراسی را متوقف کرد، آزادیهای مدنی را معلق کرد، و به شکنجه متوسل شد. اما این تئوریسین ها از سیاستمداران عقب ماندند و در واقع هیچ سیاستمداری نیازی به توصیه ی آنها نداشت. همه ی سیاستمداران حتی اگرهابز و لاک و میل و وبر را نشناسند، میدانند که در دمکراسی امنیت دولت و ملت همیشه بر منافع شهروندان و بر تعهدات بین المللی اولویت دارد. کارنامه ی آمریکا در ده سال اخیر: شکنجه های وحشیانه ی زندانیان، توقیف و ربودن مخالفین، ترافیک دستگیرشدگان در سطح بین المللی، ایجاد زندانهای مخفی در خارج از مرزها، پایمال کردن آزادیهای مدنی و همه ی اینها با توجیه قانونی. با وجود اینکه هم در آمریکا و هم خارج از آن به این خشونت لجام گسیخته اعتراض شد و مثلا” شکنجه در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو بی به عنوان جنایت جنگی قلمداد شد، سیاستمداران آمریکائی، مانند همقطاران بریتانیائی و اسرائیلیشان، به آسانی و بشیوه ای سیاسی- قانونی خود را از تبعیت به قانون و تعهدات بین المللی مستثنی کردند و در واقع بار دیگر نشان دادند که دولت دمکراتیک هم قانون گذاری میکند و هم قانون شکنی.(۱۱)

ممکن است اعتراض بشود که این خشونت ها در نفی حکومت قانون و دمکراسی بوده نه در پایه گذاری آن. در حالیکه لیبرالیسم همیشه چنین ادعائی را ارائه داده، برخی از تئوریسین های دمکراسی از قدیم الایام متوجه لازم و ملزوم بودن خشونت و دمکراسی بوده اند. برای مثال الکسی دو توکویل دراواسط قرن نوزدهم در اثر مشهورش «دمکراسی در آمریکا» در مقایسه ی سیاست اسپانیا و اتازونی در مورد مردم بومی گفت:

«اسپانیائیها به وسیله ی اقدامات هولناکِ بی سابقه، وغلطیدن در ننگی پاک نشدنی، نتوانستند مردم بومی (Indian race) را نابود کنند یا حتی مانع از شریک شدن آنها در حقوقشان بشوند؛ آمریکائی های ایالات متحده به هر دوی این هدف رسیده اند آنهم با سهولتی شگفت آور – به آرامی، به شیوه قانونی، انساندوستانه، بدون ریختن خون، بدون نقض حتی یکی از اصول بزرگ اخلاقی در انظار جهانیان. نمیتوان انسانها را نابود کرد و درهمان حال اینهمه به قوانین بشریت احترام گذاشت».(۱۲)

اگر چه دوتوکویل اریستوکرات بود و مدافع دمکراسی بورژوائی، این تیزبینیش در مورد رابطه قانون و دموکراسی بیشتر به تحلیل مارکس میماند و کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اما اگردرغرب هر سنگِ بنای دمکراسی را با جنگ علیه شهروندان، کشتار مردم مستعمرات، برده کردن مردم آفریقا، و تحمیل دو جنگ جهانی و دهها جنگ دیگر به مردم دنیا روی هم گذاشتند، کارنامه ی دمکراسی های شرق درخشان تر نبوده است. در اینجا فقط به عملکرد «بزرگترین دمکراسی دنیا»، یعنی هندوستان، اشاره مختصری میکنم. نظام دمکراتیک هندوستان، بر خلاف آمریکا، که در پروسه ی لشکرکشی و اشغال و کشتار و ژنوسید و برده داری و آپارتاید نژادی پا بدنیا نهاد، در بطن ایده ها و پراتیک عدم خشونت، استقلال خواهی، و استعمارزدائی پایه ریزی شد.  

نگاهی به مطبوعات هندوستان، گزارشهای سازمانهای حقوق بشر و تحقیقات آکادمیک نشان میدهد که این «بزرگترین دمکراسی دنیا» خشن ترین آنها هم هست. … شصت و سه سال بعد ازاستقلال، روابط برده داری و فئودالی و کاستی پا برجا هستند، و پا به پای آن، فرمهای جدید ترِ خشونت زندگی مردم این شبه قاره را به جهنمی در روی زمین تبدیل کرده اند: ترافیک زن و مرد و کودک به منظور بهره کشی جنسی و در آوردن ارگانهای بدن آنها، کار برده ای، بیگاری و کار اجباری برای استهلاک قرض (bonded labour) (13) جنین کُشی (دختران)، طفل کُشی (دختران)، خشونت علیه بیش از چهل میلیون زن بیوه، (۱۴) «گرسنه ترین کشور دنیا» با ۲۳۰ میلیون نفر جمعیت دچار سوء تغذیه، (۱۵) بالاترین در صد کودکان از رشد بازمانده (%۴۸)، مرگ دو میلیون کودک در سال بخاطر گرسنگی (۶۰۰۰ در روز) … اگر اینها در تئوری دموکراسی مسائل بخش خصوصی و جامعه ی مدنی به حساب می آیند، عرصه ی عمومی وضع بهتری ندارد و دست در دست عرصه ی خصوصی مشغول بیداد علیه مردم هندوستان هستند.

«دیدبان حقوق بشر» در ۵ ژانویه ۲۰۱۱ از پارلمان هندوستان خواست که «قانون ضد شورش (sedition law) دوران استعمار» را که دولت برای «خاموش کردن نارضائی سیاسی به کار میبرد» لغو کند. مسئول بخش آسیای جنوبی این سازمان گفت: «به کاربردن قانون ضد شورش به منظور خاموش کردن انتقاد مسالمت آمیزعیارِ یک حکومت ستمگر است». طبق یک تحقیق، «از اواخر ۱۹۵۰ اعدام فراقانونی یا «کشتن در درگیری» (encounter killing) به یکی از ابزار کار پلیس تبدیل شده است. در این موارد، افرادی که به گمان پلیس درگیر فعالیت جنائی جدی بوده اند دستگیر میشوند و در جایگاه های سری اعدام میشوند».(۱۶) «دیدبان حقوق بشر» در۲۰۰۷ گزارش داد که این قبیل قتل ها در کشمیر بُعدِ اپیدمی پیدا کرده است. مطالعه ی دیگری به این نتیجه رسیده است که «دولت هند شاهدِ خاموشِ خشونت غیردولتی کاست های بالا علیه کاست های پائین و خشونت جامعه های اکثریت علیه اقلیت است» و مبارزه برای «حقوق قانونی و انسانی و اجتماعی… با قساوت استثنائی و نقض حقوق بشر سرکوب میشوند» (۱۷) اینها مشتی از خروارند.(۱۸)

کمونیسم: دولت، قانون و خشونت – بنیادهای دنیای کهن

… بحث من بر سر اینست که پروژه دمکراسی، هم در تئوری و هم در پراتیک، هدفش نه لغو خشونت بلکه دمکراتیزه کردن آن است. این نه به خاطر بدطینتی تئوریسین ها و پراتیسین های دمکراسی بلکه ناشی از درک درست و واقع بینانه ی آنان از جامعه ی طبقاتی است. اگر در عصر روشنگری بحث لازم و ملزوم بودن خشونت و دمکراسی در عرصه های سیاسی، قانونی، قضائی و اخلاقی پذیرفته شد، امروز بعد از سه قرن دوباره همین بحثها در دستور کار مبلغین این نظام قرار گرفته است. برای مثال، در سالهای اخیر جان کین از منظر اخلاقی (ethics) بعضی فرمهای خشونت را ضروری می شمارد و برای از بین بردن «مازاد خشونت» برنامه «دمکراتیزه کردن خشونت» را پیشنهاد میکند کاری که به نظر او در جریان تاسیس ایالات متحده آمریکا )مدل فیلادلفیا) صورت گرفت. (۱۹)

اگر دمکراسی بورژوائی خشونت را دمکراتیزه میکند و خود را پایان تاریخ به حساب می آورد، پروژه کمونیسم پایان دادن به این خشونت است. کمونیسم معتقد به ابدی بودن هیچ چیزی نیست و سرمایه داری را لحظه ای در تاریخ طولانی انسان به حساب می آورد. در تئوری مارکسیستی، دولت، ارتش، قانون، خانواده، و دین بنیادهای خشونتند. اینها بنیادهای دنیای کهن یعنی جامعه ی طبقاتی (به قول مارکس «ماقبل تاریخ») به شمار میروند و گذارازاین شبکه ی خشونت به جامعه ی بدون خشونت بدون نفی آنها میسر نمی شود.

اما اگر نفی این بنیادهای ماقبل تاریخ ضروری است، گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و سپس به کمونیسم بدون به کار گرفتن آنها میسر نخواهد بود. به عبارت دیگر، ساختن جامعه ی بی طبقه کمونیستی با این ابزارهای جامعه ی طبقاتی صورت میگیرد، اگر چه این ابزارها دگرگون، متحول، و شسته ورفته میشوند. این تضادی است که جنبشهای کمونیستی در قرن بیستم نتوانستند حل کنند و همچنان چالش بزرگی به شمار میرود. انقلاب تنها بدست گرفتن قدرت سیاسی نیست. در فردای کسبِ قدرتِ سیاسی، روابط اجتماعی پوسیده تغییر نمی کند و انقلاب اجتماعی که به مراتب پیچیده تر از انقلاب سیاسی (کسب قدرت دولتی) است وپایانی بر آن متصور نیست باید ادامه یابد، انقلابی که هر قدم آن آگاهانه است وهر اقدامش با مقاومت پاسداران دنیای کهن روبرو خواهد شد. مبارزه طبقاتی مبارزه ای همه جانبه است و همه ی عرصه های زندگی را در برمیگیرد – سیاست، ایدئولوژی، اقتصاد، فرهنگ، هنر، تئوری، فلسفه، آموزش، تکنولوژی، و تولید. از این جا ست که درک پیروان عدم خشونت از انقلاب، که در معادله ی «انقلاب=خشونت» خلاصه شده است، ساده انگارانه است.

از نقطه نظر مارکسیسم، انقلاب نه توسل به خشونت بلکه به قدرت رسیدن یک طبقه ی نو و مترقی است که راه را بر رشد جامعه باز میکند و یک نظام اجتماعی پیشرفته را به جای روابط کهنه بنا مینهد – برای مثال انقلاب بورژوائی فرانسه در ۱۷۸۹ و انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه. تردیدی نیست که در هر انقلابی خشونت روی میدهد، اما در انقلاب سوسیالیستی تلاش میشود که کسب قدرت در شرایطی صورت بگیرد که خشونت به حد اقل برسد، یعنی در «وضع انقلابی»، هنگامی که قدرت حاکم ناتوان از اعمال قدرت است و اکثریت مردم حاضر به تحمل آن نیستند، و علیه آن قیام میکنند. مارکس و انگلس به استقبال شرایطی رفتند که به نظر میرسید طبقه ی کارگر بتواند از طریق مسالمت آمیز به قدرت برسد (در آمریکا و بریتانیا و هلند) اگر چه تردید داشتند که چنین بشود. لنین مانند همه ی مارکسیست ها نه تنها با تروریسم بشدت مخالف بود بلکه «آوانتوریسم انقلابی» را هم با قاطعیت رد میکرد. در پروسه ی قیام، کمونیست ها به مبارزات توده ای از اعتصاب در کارخانه ها و مدارس گرفته تا بایکوت و پخش اعلامیه و راهپیمائی در خیابانها اهمیت فوق العاده میدهند. در پروسه ی انقلاب، شیوه های مبارزه، برخلاف عقیده خشونت پرهیزان، بر مبنای یا-این-یا-آن (یا خشونت یا عدم خشونت) تعیین نمی شود. در این پروسه، دریائی از ابتکار توده مردم به جریان می افتد، سیاست از حوزه تخصص سیاستمداران خارج میشود، و در بسیاری موارد هیچ سیاستمداری را توان مقابله با آن نیست. اکثریت مردم و انقلابیون هیچ علاقه ای به خشونت ندارند. خشونت بیش از همه مردم عادی و انقلابیون را آماج قرار میدهد. آنان که بیش از همه از خشونت بیزارند کسانی هستند که دل در گرو از بین بردن آن بسته اند.

اما نفی دنیای کهن به آسانی میسر نیست. جنبش کمونیستی هنگامیکه در قرن گذشته در چند کشوراز جمله روسیه و چین به قدرت رسید، موانعی را که قبلا” در عرصه ی تئوری پیش بینی شده بود به شیوه ای ریز و روزانه در گستره عمل تجربه کرد. حزب کمونیست شوروی که از قبل از شروع جنگ جهانی اول با این پروژه کشتار و ویرانگری مخالفت کرده بود در چهارمین سال جنگ قدرت را در دست گرفت و بلافاصله سربازانِ روسیه را به ترک جبهه ها فراخواند، و کشور را از میدان جهانی آدمکشی خارج کرد. اما چهارده دولت سرمایه داری جنگ بین خودشان را به تجاوز نظامی علیه اولین حکومت سوسیالیستی تبدیل کردند، و چهار سال خشونت و ویرانی و قحطی جنگ جهانی را بمدت چند سال دیگر بر اولین حکومت سوسیالیستی تحمیل کردند. نظام نوینی که میبایست به ساختن پایه های سوسیالیسم بپردازد در خشونت مرگباری که دمکراسی های سرمایه داری براه انداختند از نفس افتاد. کشتار وحشیانه ای که دمکراسی بورژوائی در ۱۸۷۱ در خیابانهای پاریس از کموناردها کرده بود در پهنای بزرگترین کشور دنیا در روسیه تکرارشد.

اگر خشونتِ دمکراسیها مانع بزرگی برای ساختمان سوسیالیسم شد، تضادهای درونی جامعه و ناتوانی رهبری در گسست از روابط سرمایه داری مانع اصلی به حساب می آمد. رهبری حزب در دوران استالین و بعد از آن نتوانست، نه در عرصه ی ذهن و نه در عمل، از روابط سرمایه داری بگسلد. نظام اداری و مدیریت، سیستم قضائی، نظام آموزشی و بسیاری روابط دیگر تداوم نظام سرمایه داری بود. اگر چه در فاصله ی یک دهه بعد از پایان تجاوز نظامی دولتهای سرمایه داری بیسوادی از بین رفت و قحطی و گرسنگی و بعضی شیوه های استثمار کنترل شد و زنان از آزادیهای زیادی برخوردار شدند، بیست سال بعد از انقلاب، در آغاز دومین جنگ جهانی دنیای سرمایه داری، روابط سرمایه داری هنوز وسیع تر از موئلفه ی سوسیالیستی بود و حمله ی آلمان در ۱۹۴۱ آنچه را که ساخته شده بود ویران کرد.

اما اگر شوروی بر چالش دو جنگ جهانی و جنگ داخلی فائق آمد، در عرصه ی آگاهی – در تئوری و سیاست و ایدئولوژی – دچار شکست شد. استالین در سالهای ۱۹۳۰ با این تحلیل ضد مارکسیستی که طبقات از بین رفته اند و مبارزه طبقاتی پایان یافته است، هر نظر و عمل مخالف یا انتقادی را به بقایای سرمایه داری و توطئه ی سرمایه داری جهانی پیوند میداد، در این مورد همان رفتاری را کرد که دموکراسی های سرمایه داری با کمونیست ها میکردند،(۲۰) در مواردی از آنها خشن تر رفتار کرد، در برخورد به اپوزیسیون مرتکب جنایات فراوان شد و بسیاری را بدون هیچ دلیل و مدرکی روانه زندانها و اردوگاه کار اجباری کرد. حزب کمونیست چین در دوران مائو این درک از مبارزه طبقاتی و برخورد به اپوزیسیون را رد کرد، و وجود دو خط سوسیالیستی و سرمایه داری و مبارزه بین دو خط مشی در حزب و دولت را بخشی از مبارزه طبقاتی به حساب می آورد. با وجود این، پیروان سرمایه داری در سال ۱۹۷۹ کودتا کردند و به کشتار پیروان سوسیالیسم پرداختند. این تحولات را، که به مراتب پیچیده تر از آنند که در این مختصر قابل بررسی باشند، نمیتوان با دیدگاه «خشونت خشونت می آفریند» توضیح داد.

با کودتای سرمایه داری در شوروی (۱۹۵۶) و چین (۱۹۷۶)، این دو تجربه ی مهم انقلاب سوسیالیستی با شکست مواجه شدند. در حالیکه ققنوس جنبش کمونیستی هنوز از خاکستر این دوره از مبارزه طبقاتی برنخاسته است، خشونت سرمایه داری دنیا را سریع به پرتگاه نابودی میکشاند. اکنون که این کلمات را مینویسم اخبار قیام خودبخودی مردم در تونس و مراکش و الجزایر و اخبار بی عدالتی، فقر، نابودی محیط زیست، بیکاری، و کشتار در سایر نقاط دنیا رسانه ها را فراگرفته است. در سالهای اخیر بعضی از روشنفکران و فعالان سیاسی که امیدی به نجات بشریت در چهارچوب وضع موجود ندارند روی به کمونیسم آورده اند. کنفرانس «ایده کمونیسم» در سال ۲۰۰۹ در لندن به بررسی جوانب فلسفی کمونیسم پرداخت. بعضی معتقدند که بدون کسب قدرت، بدون مبارزه انقلابی، دنیا به طرف کمونیسم میرود.(۲۱) عده ای میخواهند از طریق دمکراسی بورژوائی به کمونیسم برسند به این ترتیب که به «نقطه ی آغاز» برگردند – به مارکس، و از آنجا به مارکس جوان و از او هم به دمکراسی عصر روشنگری.(۲۲) درک این مشکل نیست که هر دو پروژه به رفرم در چهارچوب وضع موجود می انجامند. درعین حال تلاش برای سنتز نوینی از تئوریهای گذشته (مارکس و لنین و مائو) و تجربه های مثبت و منفی سوسیالیسم درقرن بیستم شروع شده است.(۲۳) بدون نوسازی جنبش امیدی به پرواز ققنوس نیست. و این مبارزه سرنوشت سازی است که گره آن در عرصه ی تئوری است. دراین مبارزه بحث برسر انقلاب است نه خشونت. در تئوری مارکسیستی از قدیم الایام روشن بوده که بحث رفرمیسم و انقلاب هیچوقت برسراسلحه نبوده است. کمونیستها با رفرمیسم مخالفند نه با رفرم، و رفرمیسم میتواند مسلح باشد همانطور که در بسیاری موارد بوده است.

خلاصه کنم، دمکراسی سرمایه داری و دمکراسی سوسیالیستی هر دو متکی به نهادهای اعمالِ قدرت طبقاتی – دولت، حزب، ارتش، پلیس، دادگاه، زندان و غیره – هستند، اما در ورای این شباهت ظاهری اقیانوسی این دو پروژه را از هم جدا میکند. اولی خشونت اقلیتی ناچیزعلیه اکثریت است و دومی خشونت اکثریت علیه آن اقلیت. اولی خشونت را نهادینه و ازلی کرده است ودومی به برچیدن و ریشه کن کردن آن می پردازد.

در آغاز دهه ی دوم قرن جدید، تحقق آرزوی دیرینه ی انسان برای جامعه ای بدون خشونت و دنیائی فارغ ا ز جنگ از هر زمانی بعید تر به نظر میرسد اگر چه مبارزه شهروندان آزادیخواه و عدالت خواه برای جهانی عاری از خشونت ادامه دارد. امروز در ۹۵ کشور، دولت از حق اعدام شهروندان محروم شده است. خشونتهائی از قبیل شکنجه، تجاوز به زنان، و ژنوسید در شرایط جنگ بین دولتها جزو جنایات بین المللی به حساب می آیند و مرتکبین این جنایات در هر حوزه قضائی قابل تعقیب اند. نظام آپارتاید هم به عنوان فرمی از جنایت علیه بشریت شناخته شده است. مدت دو دهه است که مبارزه برای الغای همه نوع مجازات از جمله زندان شروع شده است. اما با وجود این گامهای مهم، خشونت از ارکان اصلی حکومت است و سیاست بر قانون و اجرای آن مسلط است. هنگامیکه ملت و دولت به خطر افتادند، چه خطر حقیقی باشد چه خیالی، خارجی باشد یا داخلی، قانون برای دولتمردان ورق پاره ای بیش نیست و صلح به سهولت به جنگ تبدیل میشود. تظاهرات بیش ازشش میلیون نفر درسراسر دنیا در۱۵ فوریه ۲۰۰۳ در مخالفت با جنگ آمریکا علیه عراق و مبارزات خیابانی تابستان سال گذشته در ایران خشم عمیق مردم دنیا را علیه جنگ امپریالیستی و مردم ایران را علیه نظام تئوکراتیک نشان داد. درایران، رهبران سبزخشم میلیونها شهروند را در خدمت معامله برای کسب سهم بیشتری از قدرت سیاسی گرفتند. این رهبران اگر بتوانند قدرت دولتی را به انحصار خود در آورند، تمام ابزارهای سرکوب را که اکنون در دست جناح حاکم است در کنترل میگیرند وعلیه مخالفان بخصوص «غیرخودی ها» به کار می اندازند. خط سبز نه پدیده جدید بلکه تداوم خط بازرگان، بنی صدر و خاتمی است با شجره نامه ای که به قبل از کودتای ۲۸ مرداد و به جنبش مشروطه برمیگردد. گفتمانِ «خشونت پرهیزی» در دست چنین جریانی چیزی جز خشونتگری عریان نیست.

پانویسها

۱- در مورد دمکراسی، مانند سایر مفاهیم از جمله «خشونت»، «آزادی»، «قدرت»، «حاکمیت» یا «دولت»، درکهای متفاوت هست. در گفتمان سیاسی مخالفین رژیم اسلامی بخصوص هواداران عدم خشونت، دمکراسی به آزادیهای مدنی تقلیل داده میشود از جمله آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی بیان، و انتخابات آزاد اگر چه گاهی موئلفه های دیگری از قبیل «حکومت قانون»، «تعدد احزاب»، «حکومت پارلمانی»، «جدائی دین و دولت»، «تفکیک قوا» و «جامعه مدنی» هم مد نظر است. در این گفتمان، دمکراسی از طبقه و فورماسیون اجتماعی جدا میشود و به پدیده حقوقی-سیاسی مستقلی تقلیل داده میشود. با توجه به این درک از دمکراسی در گفتمان عدم خشونت، در این نوشته دمکراسی را به معنای سازماندهی حقوقی-سیاسی اعمال قدرت بورژوازی به کار میبرم که یکی از پروژه های مهم آن سازمان دادنِ به تولید و بازتولید روابط طبقاتی در فورماسیون سرمایه داری است. در این نوشته، «دمکراسی بورژوائی»، «دمکراسی» یا «دمکراسی لیبرال» را به عنوان اصطلاحات مترادف به کار میبرم. ادبیات بسیار وسیعی در نقد این نوع دمکراسی، از دیدگاههای متفاوت، در دست است. برای نمونه نقد مارکسیستی و جدل در چهارچوب این تئوری، مراجعه کنید به:

Bob Avakian, Democracy: Can’t We Do Better Than That? Chicago, Banners Press, 1986.

Bob Fine, Democracy and the Rule of Law: Marx’s Critique of the Legal Form. Caldwell, N.G., The Balckburn Press, 2002.

۲- «عدم خشونت، هم تاکتیک هم استراتژی»، انجمن سخن ایران، http://hrasi.com/print/547 (بدون تاریخ).    

۳- «خشونت»، مانند سایر مفاهیم، معانی متفاوتی دارد و این سئوالات به تفصیل در ادبیات مربوط به این بحث بررسی میشود. برای مثال:

Wilhelm Heitmeyer and John Hagan (eds.), International Handbook of Violence Research, Dordrecht, The Netherlands, Kluwer Academic Publishers, 2003.  

۴- از آنجا که این نوشته نقد گفتمان ایرانی خشونت پرهیزی است، من هم تاکیدم بر خشونت در رابطه ی بین دولت و شهروندان بخصوص در پروسه ی مبارزه علیه رژیم اسلامی است.

۵- “, Ibid., p. 135 Douglas N. Walton, “Circularity

۶- استدلال، در فلسفه، عبارتست از یک حکم یا گزاره که آنرا مقدمه (premise) مینامند و یک گزاره دیگرکه نتیجه (conclusion) نامیده میشود. در مثال «بهار نزدیک است چونکه یخها دارند آب میشوند»، آمدن بهار از آب شدن یخها استنباط میشود. «مقدمه» با کلماتی از قبیل «چونکه، از آنجا که …» شروع میشود و «نتیجه» با «بنابراین، پس، در نتیجه…». استدلال وقتی معتبر است که نتیجه ی آن از مقدمه اش استنباط بشود. حتی اگر در ماه اول زمستان باشیم و بهار دور باشد یا آب شدن یخ دلیل درستی برای رسیدن بهار نباشد، این استدلال معتبر است به خاطر اینکه نتیجه از مقدمه استنباط شده است.

  1. A. Kirwan, “Argument,” in Ted Honderich (ed.), The Oxford Companion to Philosophy, Oxford University Press, 1995, pp. 47-48.

۷-Michael Cohen, “Vicious circle”, Ibid., p. 898.

برای مثال به این بخش از مصاحبه رادیو فردا (۱۱/۷/۱۹۸۷) با رامین جهانبگلو توجه بکنید:

۸- «یعنی شما معتقد هستید که یک جنبش باورمند به تفکر عدم خشونت، حتی می تواند روی خشونت ساختاری و ساختار حکومتی و اجتماعی خشن و قانون گریز هم تأثیر بگذارد؟
بله، به خاطر این که عدم خشونت، قانون خود را به وجود می آورد. عدم خشونت قرار نیست که در آن جامعه، به خشونت اضافه کند. کاری که عدم خشونت، قرار است انجام دهد این است که، می خواهد ترس را از دل دو طرف در بیآورد.»

http://www.radiofarda.com/content/f5_jahanbagloo_non_violence_day/467308.html

۹- C. R. Nordstrom, “War: Anthropological aspect,” International Encyclopedia of the Social and Behavioral Sciences, Vol. 24, pp. 16351-16352.

۱۰- برای مثال در مورد تاسیس دولت، و پیوند آن با دین و خشونت و شکنجه در ایران به تحقیق زیر مراجعه کنید:

Bruce Lincoln, Religion, empire and Torture: The Case of Achaemenian Persia, with a Postscript on Abu Ghraib. The University of Chicago Press, 2007.

۱۱- Phillip Sands, Lawless World: Making and Breaking Global Rules. Penguin Books, 2006.

۱۲- Alexis de Tocqueville, Democracy in America. Translated and edited by Harvey C. Mansfield and Delba Winthrop. The University of Chicago Press, 2000, p. 325.

۱۳- Human Rights Watch, The Small Hands of Slavery: Bonded Child Labor in India, 1996, http://www.hrw.org/legacy/reports/1996/India3.htm

۱۴- طبق گزارشی بیش از ۴۰ میلیون زن بیوه هندی که ده درصد جمعیت زنان است در شرایط دهشتناکی بسر میبرند، بسیاری از خانواده بیرون رانده میشوند و در شرایط «ساتی تدریجی» (living sati) به سر میبرند (ساتی عرفِ هندوئی کشتن زنان بیوه بوسیله آتش زدن است):

Suswati Batu, “India’s city of widows,” Guardian, 30 June 2010.

۱۵- Kounteya Sinha, “India tops world hunger chart”, The Times of India, 27 February 2009.

۱۶-Taylor Sherman, State Violence and Punishment in India, London, Routledge, 2010, p. 175.

۱۷- K. S. Subramanian, Political Violence and the Police in India, Sage Publications, 2007, p. 28 and 30.

۱۸- Amrita Basu and Srirupa Roy (eds.), Violence and Democracy in India, Calcutta, Seagull Books, 2007.

۱۹- John Keane, Violence and Democracy. Cambridge University Press, 2004.

۲۰- در آمریکا «کمیته ی فعالیت های غیر-آمریکائی» که یکی از ارگانهای عالیترین مرجع دمکراسی آمریکا یعنی مجلس نمایندگان بود مانند انگیزیسیون به تفتیش عقاید کمونیست ها میپرداخت و در اوائل سال های ۱۹۵۰ (دوران مک کارتی) به تصفیه ی کمونیست ها در هالیود، دانشگاه، مدارس، رسانه های جمعی و ادارات دولتی میپرداخت. در همین سال ها دولت کانادا برنامه مفصلی برای دستگیری هزاران کمونیست و اعزام آنها به اردوگاه تهیه کرد. مراجعه کنید به این فیلم مستند که توسط تلویزیون سی بی سی کانادا تهیه شده است:

“The Enemies of the State,” CBC, The Fifth Estate, October 15, 2010, http://www.cbc.ca/fifth/2010-2011/enemiesofthestate/index.html

۲۱- ک. ج. آ.، «در باره امپراتوری: کمونیسم انقلابی یا “کمونیسم” بدون انقلاب،» در :

http://www.sarbedaran.org/

۲۲- ریموند لوتا، آیی دونیا، و ک. جی. آ.، «سیاست “رهائی بخش” آلن بدیو: کمونیسمی درقفس دنیای بورژوائی»،

http://www.sarbedaran.org/library/BadioLotta.htm

۲۳- «کمونیسم: آغاز یک مرحله نوین، مانیفستی از حزب کمونیست انقلابی آمریکا»،

http://www.sarbedaran.org/library/manif-rcp0909final2010n.htm