رفیق بهروز غفوری

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

 اواخر تابستان داغ سال 60 بود. اولین دسته های جنگجوی کمونیست رهسپارجنگل ههای شمال می گشتند تافصل نوینی را در تاریخ جنبش کمونیستی ایران بگشایند. شب قبل بارانی سخت آمدن پائیز راخبر داد. باران علفزارهاو گلهای وحشی جنگلی را شستشو داد و طراوت و تازگی لذت بخشی را در طبیعت موجب گشت وفرارسیدن تغییراتی عظیم را نوید داد.

درمیان اولین دسته ای که درآن باران به مقصد رسیدند چهره رفیق بهروز غفوری(محمودـ فرهاد) از همه مشخص تر بود. در نخستین نگاه خیلی خشک و بیش از حد جدی بنظر میرسید. احتیاج به زمان زیادی نبود تا اوخودرا بشناساند.

در اولین برخوردها قابل اعتماد و اتکا بودن خود را نشان دادو با صداقت و بی آلایشی، سریع در دل همه جای گرفت.

با رسیدن این رفقا همگی بسراغ گودالی که سلاح و مهمات از قبل در آن پنهان شده بود، رفتند.

بعلت باران شدیدآب درگودال جمع شده و نیاز به آن بودکه در آن هوای سردصبحگاهی کسی به درون گودال پر ازآب وگل برود. کار اکراه آمیزی که احتیاج به داوطلب داشت. محمود به همراه رفیق فرهنگ سراج(یکی از رفقای سربدارکه درآمل اسیرو درنهم بهمن ماه 60 به جوخه تیرباران سپرده شد) داوطلب شدندوکار جابجایی سلاح و مهمات را انجام دادند. ترسی از تن دادن به سختی ها نداشت و مهمتر ازآن آگاهانه به سختی ها تن می داد.

چندروز بعد کاک اسماعیل آمد و دسته های مسلح سربداران را سازماندهی نمود.

اسماعیل رفیقی مجرب در تشخیص توانائی های افراد تحت مسئولیت خود وقرار دادن آنها در جایگاه مناسب، بود.

کاک اسماعیل به بهروز پیشنهاد معاونت نظامی یک گروه راداد. محمود که تا آنزمان تجربه نظامی چندانی نداشت گفت: “آخر من که تابحال جنگی نکردم …”کاک اسماعیل به وی گفت: “تو درآبادان، وقتی که پاسداران مزدور به خانه ات ریختند خوب توانستی از دست آنها زیر باران گلوله هایشان در بروی، ازاینرو جرئت لازمه را داری و هرکاری میتوانی بکنی”. واین برای بهروزآغاز گام نهادن در مسیری بود که مشخصه آنرا نبرد های گوناگون در عرصه های مختلف رقم زد. بهروز آگاهانه خود را به این پراتیک انقلابی سپرد و در متن این پراتیک عظیم کیفی پرورش یافت و نه تنها به یک فرمانده جسور وقابل بلکه به رهبر کمونیستی بدل گشت که نقشی تاریخی در حیات اتحادیه کمونیستهای ایران ایفاء نمود.

زمانی لنین گفت، هیچ طبقه ای اگر یک “ده نفر”پیشوای با قریحه و استعداد،کارآزموده،از لحاظ حرفه خودآماده،در مکتب طولانی تعلیم گرفته وبا همدیگر هم آهنگ نداشته باشد، مبارزه پایدار ممکن نخواهدبود. سالها لازم است تا شخص خود را به مثابه یک انقلابی حرفه ای پرورش دهد، یک انقلابی واقعی هم باید همواره به چنین پرورشی فکرکند وبا شکیبائی و سرسختی خود را انقلابی حرفه ای بار بیاورد. کسی که در هنر حرفه ای خویش ـ یعنی در مبارزه علیه پلیس سیاسی مهارت داشته باشد. درمسائل تئوریک و نظری از استحکام برخوردار باشدو دائره نظرش وسیع باشد و همواره قادر باشد نقشه وسیع وجسورانه ای را برای پیشرفت و تکامل مبارزه پیشنهادکند، تاآن حد که حتی حریفان را هم واداربه احترام نماید. (نقل به معنی از”چه باید کرد؟”ـ فصل ۴) رفیق بهروز از زمره اینگونه رهبران بود.

بهروز نمونه آن روشنفکران انقلابی بودکه آگاهانه به چنین پرورشی فکر کرد، بدان عمل نمود، بی مهابا با جسارت و عزمی راسخ خود را درگیر پراتیک های هر چه گسترده تر و وسیعتر وجدیدتر نمودوبدین طریق توانایی های لازمه برای تبدیل شدن به یک رهبر کمونیست را کسب کرد.

رفیق بهروز غفوری در سال 1334 در آبادان در خانواده ای کارمندی متولدشد؛ تحصیلات خود را درآن شهر گذراند واز دانشکده نفت آبادان فارغ التحصیل شد. وی تحت تاثیر جو کارگری شهر آبادان قرار داشت ودر فعالیتهای سیاسی ـ دانشجویی آنزمان شرکت می نمود.

بعد از دوسال کار در پالایشگاه آبادان برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت. و در بدو ورود به انگلستان جلب فعالیتهای انقلابی کنفدراسیون احیا(که تحت رهبری اتحادیه کمونیستهای ایران قرار داشت)، گشت. ودر مبارزات آنجا همراه با رفقائی چون محمد پوئید(حیدر ـ یوسف) بطور فعالانه شرکت نمودوخیلی سریع به یکی از مسئولین وسازماندهندگان جنبش دانشجوئی شهر محل اقامت خود، تبدیل شد.

با شروع انقلاب بهروز به ایران بازگشت و درتشکیلات آبادان اتحادیه کمونیستهای ایران به فعالیت پرداخت. او بدلیل اعتقاد و ایمان عمیقش به کمونیسم، بخاطر صداقت انقلابی و نظم پذیری و جدیتش در انجام مسئولیت ها به سرعت عضو سازمان و عهده دار سازماندهی معلمین هوادار سازمان شد.

باشروع جنگ ایران وعراق در مقاومت توده ای مردم خرمشهر شرکت جست و نخستین تجارب نظامی خود را بکف آورد. در همان اوائل جنگ یکروزکه مشغول پنهان ساختن سلاح در خانه ای درآبادان بود مورد حمله پاسداران قرار گرفت . بهروز با خونسردی و شجاعت و چالاکی توانست از دست آنها بگریزد و ۴ ساعت تعقیب مسلحانه همراه با تیراندازی ۵ـ۴ مزدور را خنثی کند و 48 ساعت بدون امکانات خود را درمحلی پنهان سازد. بعد از آن به اهواز رفت. در آنجا بعنوان مشکوک دستگیر شد و حدود دو ماه در زندانهای اهواز وماهشهر بسر برد.

ولی با هوشیاری که از خود نشان داد رژیم اورا نشناخت. پس ازآزادی به شیراز رفت وبطور نیمه مخفی در میان زحمتکش ترین اقشار جنگ زده به زندگی ومبارزه پرداخت. در آنجا نیز یک بارمورد شک پاسدار آبادانی قرار گرفت ولی قبل ازاینکه بتوانند دستگیرش سازند، گریخت. بهروز با سازماندهی آکسیون اول ماه مه 60 در خوابگاههای جنگ زدگان بعنوان کمونیستی جسوردرمیان توده ها شناخته شد.

بهروز این گفته های مائو را بطور عمیقی درک نمود وبکار بست: “در تحلیل نهایی خط فاصل بین روشنفکران انقلابی وغیر انقلابی و یاضدانقلابی این است که آیا آنها مایلند با توده های کارگرودهقان در آمیزند و بدان عمل می کنند یا نه؟”

او فهمید که یک روشنفکر انقلابی در پروسه مبارزه ای طولانی،  درپیوند با توده های تحتانی،و در بریدن از موقعیت طبقاتی گذشته خویش آبدیده شده وبه یک روشنفکر پرولتر بدل خواهدگشت. بهروز از خانواده کارگری نبود، امادر یکی از مراکز مهم کارگری ایران بدنیا آمد و درمیان آنان رشد کرد. این یکی از ویژگیهای کودکی و جوانیش بود که بر شخصیت او تاثیر بسیاری گذارد. از این جهت زمانی که بر پرچم سرخ طبقه کارگر بوسه زد وآگاهانه به ستیز با خود برای متحول کردن جهان بینی اش و زدودن تمامی عادات و ارزشهای طبقات بورژوائی و خرده بورژوائی پرداخت، خصوصیات پرولتری برایش نا آشنا نبود. در واقع این محیط، تماسهاو آشنائی های دوران رشدش به ایجاد بندهای معنوی اش با مردم کارکن خدمت کرد. این زمینه مادی خوبی بود تا همراه با کسب آگاهی کمونیستی و در بستر پراتیک مبارزه طبقاتی خیلی سریع از یک روشنفکر خرده بورژوای عاشق انقلاب به یک روشنفکر پرولتر که انقلاب برایش حکم هوای تنفس را داشت، وبالاخره به رهبر ثابت قدم طبقه کارگر بدل شود. انضباط، سخت کوشی، ثبات قدم، دید گسترده، عدم وجود ذره ای فردگرائی و خودپرستی ویا تحقیر کار یدی در بهروز، از خصوصیات بالنده ترین طبقه عصر کنونی یعنی طبقه کارگربود، که قدم در راهش گذارده بود. آموزه های لنین ومائو به او آموخته بود که همه کمونیستها حتی کمونیستهایی که دارای منشا اجتماعی پرولتری هستند باید مرتبا غبار ایدئولوژیکی که جامعه بورژوائی بر دیدگان آنان میکشد را پاک کنند. اما آنانی که از طبقات غیر پرولتری می آیند باید عمیقتر و همه جانبه تر برای متحول کردن جهانبینی وبازسازی آن تلاش ورزند و کیفیت های جنگجویان پیشروی پرولتری را کسب کنند.

اهمیت این تغییر وتحول ایدئولوژیک با امر متحول کردن جهان رابطه لاینفک داردو فقط بر بستر این کار و فقط این کار میتوان تغییر طبقه داد، مانند بهروز به یک پرولتر آگاه و ثابت قدم تبدیل شد و به جرگه آگاهترین نمایندگان انقلابیترین طبقه عصر درآمد. فقط اینگونه است که عظمت آرمان کمونیستی و سختی راه آن درک خواهد شد.

بهروز در حیطه فعالیت خود بسرعت بهترین مناسبات را با توده های زحمتکش و بویژه رفقای جوان سازمانی برقرار میکرد و به تربیت انقلابی آنان می پرداخت. او با برقراری رابطه ای رفیقانه و رک وصریح اشکالات هررفیقی را مطرح می نمود و با متحول نمودنشان به آنان برای فعالیت های انقلابی اتکاء می کرد.

توانایی وی در استفاده از امکانات توده ای، دمیدن شور وشوق انقلابی در محیط، بکارگیری هر نیرویی ولو کوچک وجزیی در خدمت انقلاب، باعث جای گیری وی در قلب رفقایش و اطرافیانش می شد.

بهروز تمامی امکانات شخصی و…خود را در خدمت سازمان قرار می داد.

توانایی وکمک های وی در شرایط دشواری چون نقل وانتقال نیروهای سربداران در سال ۱۶،حفظ وجابجایی امکانات سازمانی بعداز شورای چهارم و…نقش تعیین کننده ای برای بازسازی سازمان داشت. بهروز، بقول لنین، از آنگونه افرادی بود که بیدریغ نسبت به انقلاب وفا داشت و از همین رو از اعتماد بیدریغ وسیعترین توده ها نیز بهره مند میشد.

بهروز جزء اولین کسانی بود که با شور وشوق از طرح قیام سربداران پشتیبانی کرده و آمادگی خود را برای اعزام به شمال اعلام نمود. اودر 28 شهریور راهی جنگلهای آمل شد.

بهروز بخاطر تمامی خصائل انقلابیش فوق خیلی زود بعنوان یکی از افراد برجسته سربداران مشخص گشت. وی در تمامی در گیری های جنگل وشهر با دلاوری و تهور بینظیری شرکت جست. مردم آمل آن سه سربداری را که بهروز هم جزء آنان بود بخوبی بخاطر می آورند که چگونه بعد از رزمی دلاورانه و بسته شدن تمامی راههای عقب نشینی توده هاآنهارا درمیان خود جای داده و پنهانشان ساختندو مانند مردمک چشم ازآنان حفاظت نموده و به خارج شدنشان ازشهر یاری رساندند.

تجارب جنگهای مختلف و یاد گیری از فرماندهان جسوری چون کاک اسماعیل و کاک محمد و یوسف گرجی(سهیل سهیلی) از وی فرمانده نظامی بی باکی ساخت. بهروزدرسها و تجارب نظامی نبردهای جنگل وشهر را در دوره بعد از قیام آمل بکار بردوباتلاش بسیار سعی نمود جای خالی رفقای جان باخته را پر نماید. وی فهمید که باید مسئولیت رهبری بر دوش بگیرد. او همانگونه که نقش مهمی در نبردهای مسلحانه( درگیری گزنه سرا ،۹ فروردین و  13خرداد۶۱) ایفاء نمود،در مبارزات ایدئولوژیک ـ سیاسی درون سازمان حول جمعبندی از قیام آمل وشکست آن فعالانه شرکت جست. او بهمراهی و رهبری  رفقایی چون بهروز فتحی نقش مهمی در بوجود آوردن هسته محکم و بهم فشرده ای از انقلابیون کمونیست سازمان در مقابله با اثرات ناشی از شکست و مقابله با خط مشی بورژوائی اقلیت سازمان و بخشی از اکثریت سازمان، داشت. ضربه سال 61 وپشت کردن بخشی از رهبری سازمان به انقلاب وطبقه کارگرنه تنها هیچ خللی در ارداه پولادینش و اعتقاداتش بوجود نیاوردبلکه وی را درقبول مسئولیت رهبری محکمتر نمود.

با قطعی شدن شکست موقت انقلاب در سال ۶۱ ـ ۶۰، بحران ایدئولوژیک ـ سیاسی دسته دسته از میان فعالین جنبش کمونیستی قربانی می گرفت.

انتقاد از مارکسیسم، حملات پنهان وآشکار به آرمانهای کمونیستی، مسخره نمودن ایمان راسخ به این آرمانها،لیبرالیسم، محافظه کاری،جبن وفرو مایگی در میان عده ای از این فعالین رواج یافت. بسیاری زندگی مایوس وسرخورده وخالی از امیدواری انقلابی را در پیش گرفته ودوباره به ارزشهای کهنه ای که درزمان انقلابی شدن از آنان بریده بودند، بازگشتند.

خانواده، منافع فردی وچه بسا انحطاط به اشکال گوناگونش مامن و ماوای آنان گشت.

درمیان روشنفکران خرده بورژوای سرخورده حس تحقیر به کارگران ودهقانان رواج گرفت. روحیات اینان در ایندوره که به امید پیروزی راحت وآسان به مبارزه طبقه کارگر پیوسته بودند، تهوع آور بود. بهروز به همه اینها با نفرت می نگریست .

او بارها بر سرآنانی که مایل بودند وارد لجن زار انفعال و…شوند ویا شده بودندفریاد زد که: انقلاب مجلس مهمانی نیست! و عمیقا این تحلیل طبقاتی لنین را فراگرفت که: “…رشد طبقه کارگرالزاما عناصری از خرده بورژوازی را به صفوف آن جلب می کند،از میان کسانی که تحت نفوذ ایدئولوژی بورژوائی بوده،وخلاص کردن خود را ازسر این ایدئولوژی سخت می یابند، مرتبا عقب عقب رفته و به دامن آن می افتند…اولا، روسیه(بخوانیدایران ـ حقیقت) بیشتر از اروپای غربی یک کشور خرده بورژوائی است. بنابراین کشور ما خیلی بیشتر عناصر،گروها و گرایشهائی را تولید میکند که مشخصه شان رفتارهای متضاد، بی ثبات ونوسانی نسبت به سوسیالیسم می باشد(رفتاری که بین”عشق سوزان” و خیانت فرومایه گشت وگذارمی کند) واین خصلت خرده بورژوازی بطور عموم می باشد. ثانیا، توده های خرده بورژوا در کشور ماهنگام شکست هر فازانقلاب بورژوائی، در مقابل یاس و لغزیدن وارتدادآسیب پذیر میشوند، بیشتر حاضر میشوندکه هدف انقلاب دمکراتیک کاملی را که قادرباشد روسیه را کاملا از قیود قرون وسطائی وسرف رها کند، تقبیح کنند.” (لنین ـ مارکس، انگلس، مارکسیسم)

این دوران، درضمن دوران تفکرو جمعبندی جدی برای کمونیستهابود.

اما بهروز رهبران دیگرمان در آن دوران تفکر و جمعبندی جدی نه تنها از شتاب گامهایشان و امیدواری انقلابیشان نکاستند، بلکه بر آن افزودند. آنها از کسانی نبودندکه وارد یک دوره تفکر  همراه با دست و پا زدن رنج آور در تاریکی شوند. موضع مستحکم پرولتریشان مانع ازآن شد که اینگونه وارد دوران مقابله با بحران جنبش کمونیستی شوند. در هر بحرانی عده ای کمرشان زیر آن می شکند و عده ای دیگر آبدیده تر میشوند. بهروز از آندسته بود که مانند سد محکمی در مقابل سیل شکست طلبی و سرخوردگی ایستادو جزء گروهی شد که وجودشان و عملشان در ادامه یابی حرکت جنبش کمونیستی ایران تعیین کننده بود.

آنها پل محکم وآهنینی شدندکه دسته کمونیستهارا از روی مرداب لجن زار یاس وسرخوردگی و جهت گم کردگی و پراکندگی،  ردکرد.

در اسفند ماه ۶۱ علیرغم مخالفتش با نظرات غالب برکمیته موقت که مخالف جمعبندی جدی از سربداران و گسست از انحرافات گذشته سازمان بود، به جنگل رفت. در درگیری ۱۲ اسفند با خلاقیت و ابتکار نقش جسورانه وشجاعانه ای ایفا نمودو علیرغم زخمی شدن از ناحیه ران کمک فراوانی به هدایت و حفظ رفقای درگیر در آن عملیات نمود. بعد از آن نقش برجسته و محوری در مبارزه سیاسی درونی علیه نظرات نادرست درون”کمیته موقت رهبری ” و آماده کردن سازمان برای برگزاری شورای چهارم و تدارک سیاسی ـ عملی آن داشت. وی بهمراه کمونیستهای انقلابی دیگر چگونگی دفاع از پرچم سرخ انقلاب و در اهتزاز نگاهداشتن آن در شرایط افت وشکست را به ما آموخت. بهروز در شورا به عنوان یکی از اعضای رهبری سازمان ومسئول نظامی سازمان انتخاب شد. بهروز با پیگیری رفقای شرکت کننده در شورای چهارم سازمان را درکردستان آموزش نظامی داد. درتابستان ۶۲ به تهران بازگشت. بعد از دستگیری رفیق بهروز فتحی نقش سیاسی ـ ایدئولوژیک وتشکیلاتی وی فزونی یافت. از یکطرف به مقابله با نظرات ضد تشکیلاتی و فراکسیونیستی اقلیت شورای چهار پرداخت وازطرف دیگر در تدقیق وعملی نمودن وخاص کردن خط شورای چهار شبانه روزتلاش نمود. با گرایشاتی که تضاد های مقابل پای سازمان و چگونگی حلشان ولزوم تحکیم دستاوردهای شورای چهار وایجاد تشکیلاتی مستحکم از انقلابیون حرفه ای را در آن مقطع نمیدید، مقابله کرد.

بهروز در مهر ۶۲ در تهران در خیابان دستگیر شد ولی با هوشیاری توانست دشمن رافریب دهدو بعد ازیک روز بازپرسی وبازداشت آزاد شود او سریعاتجارب خود در این زمینه را در اختیار سازمان قرارداد. بهروز در پروسه تکاملی خود وسازمان مرتبا با صداقت بی نظیری به نظرات گذشته خود برخورد مینمود و برخلاف تعصبات و غرور مختص روشنفکران بورژوا وخرده بورژوا هیچ ابائی از نقد آنان نداشت چرا که هدفش در یافتن حقیقت و روشنائی بیشتر بخشیدن به راه کمونیسم بود. روحیه مبارزه جوئی سرسخت و سمجش در آندوران اورا واداشت که بدنبال تیز تر کردن سلاح سیاسی ـ ایدئولوژیک سازمان برود. از اینرو جزء اولین کسانی بود که اهمیت مبارزه پرولتاریای بین المللی در تشکیل جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را درک نمودو تحت تاثیر آن مبارزات مقدمه مصوبات شورای چهارم را به نگارش درآوردوبر اصول مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه مائو تسه دون پافشاری نمود.

بهروزدر اواخر آبان ۶۲ در پی تعقیب ومراقبت های گسترده دشمن دستگیر شد. وهمانطور که از وی انتظار میرفت در آخرین نبرد خویش نیز سرافراز و سربلند بیرون آمد. برخورد قاطع و پیکار جویانه وسازش ناپذیر وی در مقابل دشمن و حفظ اسرار سازمان ، درزیر وحشیانه ترین شکنجه هانشانه ایمان قوی وی به کمونیسم بود. بهروز عمیقا وپیگیرانه پشت به گذشته و رو به آینده کرد. هیچ قدرتی نتوانست او راوادار به سازش کند و هیچ مانعی نتوانست پیشروی اش را در راستای کمونیسم سد نماید. او عمیقا معتقد بود که جامعه کهن پوسیده وطریق کهنه زندگی محکوم به نابودی است و جامعه ای نوین، زندگی نوین از دل آن بیرون آمده وپیروز خواهدشد. سرانجام دشمن زبون ودرمانده در پنجم خردادماه ۱۳۶۳ رفیق بهروز غفوری را به جوخه تیرباران سپرد.

از کف دادن محمود در واقع از کف دادن یکی از معدود رهبران با قریحه ای که لنین از آن سخن گفته بود و لطمه بزرگی به طبقه کارگربود. ولی وی بقول مارکس: “بعنوان پیشتاز پر افتخار جامعه نو جاوید خواهد ماند…ودر قلب بزرگ طبقه کارگر جای خواهد داشت. قاتلان آنرا(اورا) تاریخ از هم اکنون چنان به چار میخ کشیده است که تمامی دعاهای کشیش شان هم قادر به نجاتشان نیست. “(مارکس ـ جنگ داخلی در فرانسه)

بهروز و دیگر رهبران آندوره سازمان نه محصول دورانهای آرامش بلکه محصول دوران طوفانهای انقلابی بودند. رهبرانی که علیرغم اینکه هیچ نقشی در انحرافات گذشته سازمان نداشتند، مجبور به زدودن آثار آن انحرافات بودند. آنان در دورانی توان طبقه مارا هدایت و نمایندگی کردندکه با عزمی راسخ در گیر خونین ترین مبارزه میان ارتجاع و انقلاب بودند. مرگ اینگونه رهبران بویژه در دوران بازسازی سازمان برای کمونیستهای انقلابی بسیار گران بودواندوهی بس عمیق ببارآورد ولی پایداری این رفقا انعکاس توانائی شان در مشاهده آینده نوین است که بدست پرولتاریا تحت رهبری حزبش زاده خواهد شد. واز همین رو اعتماد استراتژیک به کمونیسم جهانی را افزایش دادواطمینان به پیروزی را برذهن توده های ستمدیده ثبت نمود.

موانع راهی که امروزه برای ما ترسیم گشته است با سیلاب خون تک تک اینگونه رفقا ورهبران از میان برداشته شد. اینان متعلق به نسل نوینی ازرهبران کمونیست درایران بودند که در پروسه انقلاب ایران با اتکا به مارکسیسم ـ لنینیسم ـ اندیشه مائوتسه دون در حاد ترین دوران مبارزه طبقاتی پرورش یافتند. امروزه هر پرولتر آگاه و انقلابی که رسالت مبارزه در راه ایجاد جامعه نوین را برخود می بیند، می بایست به چنین پرورشی در مورد خودفکر کندو راه و روش آنانرااتخاذ نماید.