قصاب شارون مُرد

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۴۱ دقیقه

آریل شارون، جلاد مردم فلسطین مُرد.

آخرین جنایت بزرگش رهبری تجاوز بی رحمانه و تکان دهنده ی ارتش اسراییل در آوریل ۲۰۰۲ به کرانه غربی بود. آن زمان نخست وزیر بود. تعقیب تاریخ زندگی این قصاب بیرحم منطبق بر لحظات کلیدی در تاریخ دولت صهیونیستی اسراییل است که همیشه مبتنی بر کشتار مردم فلسطین، دزدیدن سرزمین و پاکسازی قومی آنان بوده است. شارون از اعضای گروه هاگانا بود که بزرگترین گروه زیرزمینی صهیونیست ها بود که قبل از تاسیس دولت اسراییل در سال ۱۹۴۸ به مردم فلسطین حمله می کردند. او رهبر یک واحد کماندویی بود که عملیات تروریستی علیه محلات فلسطینی را برعهده داشت و هدف این حملات ترساندن و بیرون راندن فلسطینی ها از خانه و زمین هایشان بود. در دهه ی ۱۹۵۰ افسر ارتش اسراییل و فرمانده یک واحد تروریستی به نام گروه «تلافی جویان» بود. کار این گروه آن بود که به تلافیِ مبارزات مقاومت فلسطین به مردم فلسطین حمله کند. در سال ۱۹۵۳ این گروه بیش از ۵۰ تن از مردم فلسطینی را در اردوگاه پناهندگان البریج در جنوب نوار غزه به قتل رساند. گزارشی از سازمان ملل متحد می گوید، سربازان شارون « زمانی که پناهندگان خواب هستند از پنجره ها به داخل کلبه های آنان بمب می اندازند و وقتی پناهندگان هراسان پا به فرار می گذارند، با سلاح های کوچک و اتوماتیک به آنان حمله می کنند.»

دو ماه بعد از این عملیات مشابهی را در شهر کیبیا در کرانه ی غربی که تحت کنترل دولت اردن بود انجام داد. تاریخ نویس اسراییلی، آوی شالیم در مورد این کشتار می نویسد: «موفقیت شارون در اجرای دستور، خارج از انتظار همه بود. تصویر کامل رخداد کیبیا صبح روز بعد روشن شد. کل دهکده تبدیل به ویرانه ای شده بود:«۴۵ خانه منفجر شده بود و ۶۹ غیر نظامی که دو سوم آنان زنان و کودکان بودند کشته شده بودند.»

 در جنگ ۱۹۶۷ که اسراییل برای به چنگ آوردن بخش های دیگری از سرزمین فلسطین می جنگید او فرمانده گردانی بود که کرانه ی غربی و نوار غزه را همراه با بلندی های جولان در سوریه را اشغال کرد. سپس بیرون کردن ۱۶۰ هزار فلسطینی را از شرق اورشلیم پیش برد. دستور داد خانه هایشان را منفجر کنند و با بولدوزر با خاک یکسان کنند و جوانان مشکوک را دستگیر کنند.

خراب کردن دهکده ها و شهرکها و کشتار غیرنظامیان فلسطینی تمام حیات فعال شارون را رقم می زند. اما ماموریت های خارجی اش بدنامی بین المللی نیز برایش به همراه آورد. در سال ۱۹۸۱ وزیر دفاع اسراییل شد. به آنگولا رفت. در آنگولا نیروهای آفریقای جنوبی را که برای حمایت از ساویمبی، که نوکر آمریکا بود آمده بودند، تعلیم داد. در سال ۱۹۸۲ تهاجم گسترده به لبنان را طراحی کرد. شهرهای سیدون و تیر زیر تانک ها و آتشبارهای اسراییلی خونین و ویرانه شدند. اردوگاه های فلسطینی نابود شدند. در فاصله زمانی چند هفته ارتش اسراییل ۲۰ هزار لبنانی و فلسطینی را کشت که ۸۰ درصد آنان غیر نظامی بودند؛ ۶ هزار کودک یتیم شدند و صدهزار نفر بی خانمان. بیروت را محاصره کردند و روزانه آن را بمباران کردند تا نیروهای سازمان آزادیبخش فلسطین آن جا را تخیله کرد. در اطراف بیروت اردوگاه های صبرا و شتیلا را محاصره کردند. ساعت شش عصر روز ۱۶ سپتامبر ۱۹۸۲ فاشیست های فالانژ زیر چتر حمایتی ارتش اسراییل وارد این دو اردوگاه شدند و ۶۲ ساعت بی وقفه به کشتار فلسطینی ها و نابود کردن خانه و کاشانه ی آنان پرداختند. بسیاری از فلسطینی ها را قبل از کشتن شکنجه دادند و به زنان تجاوز کردند. حداقل ۲۰۰۰ نفر کشته شدند. کشته ها را پشت کامیون ها انداخته و در گورهای دسته جمعی دفن کردند. خبرنگار “ایندیپندنت” نوشت: «در خانه ها زنان روی زمین افتاده، دامن هایشان پاره و پاهایشان از هم باز بود، کودکان با گلوی بریده بر خاک افتاده بودند، ردیف ردیف مردان جوانی بودند که به خط کرده و از پشت به آنان گلوله زده بودند …جسد کودکان کبود شده ای که همراه با قوطی های کنسرو ارتش آمریکا و ابزار اسراییلی داخل آشغال دانی ها انداخته بودند.» 

کسی که مُرد، چنین کسی بود. انسانی که در خدمت به یک آرمان ارتجاعی و ضد بشری تبدیل به مرتجعی خون آشام شده بود. مطمئنا نگهبانان این جهان کهنه که شایسته ی نابودی است سوگوار مرگ او هستند و مردم فلسطین و مردم تحت ستم و استثمار و همه ی کسانی که در سراسر جهان با مبارزه مردم فلسطین علیه اسراییل همبستگی کرده اند از این که مرتجعی مانند شارون دیگر نفس نمی کشد شاد هستند. اما تاریخ زندگیش را باید به یاد سپرد و به نسل های جدید از انقلابیون کشورهای مختلف آموخت. زیرا انقلاب فلسطین به عنوان بخشی از انقلاب جهانی پرولتری باید به ثمر برسد و خون هایی را که به دست این جلاد و دولتش بر زمین ریخته شده است، حساب رسی کند.

حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

۲۱ دی ۱۳۹۲- ژانویه ۲۰۱۴

نگاهی به تاریخ فلسطین

گزیده ی زیر از مقاله «فلسطین در سوگ یاسر عرفات» که برای اولین بار در نشریه حقیقت شماره ۱۹، تاریخ آذرماه ۱۳۸۳ منتشر شد می باشد. این گزیده در واقع نگاهی به تاریخ فلسطین است از دریچه ی معرفی عرفات.

     پیکر عرفات در صحن محل اقامتش دفن شد؛ جائی که اسرائیل وی را به مدت دو سال و نیم زنده دفن کرده بود. مزارش را با خاک اورشلیم پر کردند زیرا او هرگز حاضر نشد اشغال پایتخت فلسطین توسط اسرائیل را برسمیت بشناسد. اسرائیل حتا از مرده عرفات انتقام گرفت و اجازه دفن وی را در شهر اورشلیم نداد. …

     بسیاری او را به دلیل ضدیت  پیگیرانه اش با اسرائیل پدر ناسیونالیسم فلسطینی محسوب می کنند. هر چند در اواخر عمرش دچار تزلزل شد و دست از ضدیت پیگیرانه اش کشید اما صهیونیستها و امپریالیستها از او متنفر بودند زیرا حاضر نشد به اندازه ای که آنان می خواستند در مقابلشان خم شود. دو نخست وزیر اخیر اسرائیل علنا  تهدید کردند که او را ترور می کنند و وقتی که در جواب به این تهدیدات، سازمان ملل متحد قطعنامه ای تصویب کرد که او نباید به قتل برسد، آمریکا قطعنامه را وتو کرد. (آمریکا و ۴ کشور دیگر شورای امنیت سازمان ملل حق دارند هر قطعنامه را  وتو یعنی غیرقابل تصویب کنند – ح)

     یاسر،  نامی است که در کوچکی روی محمد عرفات نهادند. یکی از اولین خاطراتش این استکه وقتی در اروشلیم با عمویش زندگی می کرد سربازان انگلیسی در خانه را شکستند و شروع به زدن عمویش کردند. وقتی ۱۶-۱۷ ساله بود در قاچاق اسلحه به درون فلسطین فعال شد. سازمان ملل متحد، قبل از خروج ارتش انگلیس از فلسطین، بخشهائی از سرزمین فلسطین را به تشکیل یک دولت فلسطینی اختصاص داد. وقتی که ارتش انگلیس در سال ۱۹۴۸ بیرون کشید، صهیونیستها به تمام قلمروئی که سازمان ملل به دولت فلسطین اختصاص داده بود حمله کردند و اکثریت فلسطینی ها را از سرزمینشان بیرون رانده و دولت جدید اسرائیل را تاسیس کردند. فلسطینی ها این واقعه را “نقبه” یا فاجعه می نامند.  عرفات در سن ۱۹ سالگی در آن جنگ، جنگید. او بیاد می آورد که وقتی ارتش های عرب وارد غزه شدند تا با اسرائیلی های مهاجم روبرو شوند یک افسر مصری به میان گروه او آمد و از آنها خواست که سلاحهایشان را تحویل دهند. عرفات می گوید: ما اعتراض کردیم اما موثر واقع نشد؛ فهمیدم که این رژیمها به ما خیانت کرده اند!

     در آن زمان فلسطینی ها دارای سازمان سیاسی و نظامی مستقل خودشان نبودند. در سال ۱۹۵۸ عرفات همراه با عده ای دیگر، سازمان الفتح (پیروزی) را بنیاد گذارد. فتح یک سازمان زیرزمینی بود که برای آزادی فلسطین مبارزه می کرد. بعدها عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین (پی ال او) نیز شد. تا قبل از این، سازمان آزادیبخش فلسطین  سازمانی بود تحت سلطه حکومتهای عرب. این حکومتها از طریق سازمان آزادیبخش، فلسطینی ها را کنترل می کردند.

     در سال ۱۹۶۷ اسرائیل در جنگ موسوم به “جنگ شش روزه” شکست سختی به این حکومتها وارد آورد و بقیه سرزمین های فلسطین در کرانه غربی و نوار غزه و همچنین بلندی های جولان در سوریه را اشغال کرد. اسرائیل از  این جنگ “پیشگیرانه”  دو هدف داشت: یکم، بقیه سرزمین های فلسطین را بدزدد و دوم، به فلسطینی ها و عربها تفهیم کند که ضدیت با صهیونیسم بیفایده است. در چنین اوضاع مایوسانه ای، عرفات اعلام کرد که بجای اتکا به ارتش های دول دیگر، فلسطینی ها باید آزادی را بدست خودشان و از طریق مبارزه مسلحانه خودشان به کف آورند. او زیر پوشش های مختلف مانند چوپان یا زنی که بچه ای در بغل دارد، وارد مناطقی که تحت اشغال اسرائیل بود می شد و مبارزه را سازمان می داد.

     نبرد کرامه بخش مهمی از تاریخ مقاومت فلسطین است. تانکهای ترسناک اسرائیل به واحد “فتح” در شهر کرامه در اردن حمله کردند. اما واحد چریکی ” الفتح” با وجود آنکه کم بود و سلاحهای ضعیفی داشت ارتش اسرائیل را مجبور به عقب نشینی کرد. این اولین پیروزی نظامی عربها علیه اسرائیل بود. یعنی تا آن زمان حتا دولتهای عرب نتوانسته بودند اینطور ارتش اسرائیل را مغلوب کنند. در آن زمان عرفات اعلام کرد، مبارزه مسلحانه تا آزادی فلسطین ادامه خواهد یافت. برنامه عرفات نابود کردن دولت صهیونیستی و برقراری یک دولت چند ملیتی و غیر مذهبی بود؛ دولتی که هیچ خلقی بر خلق دیگر ستم گری نکند (دولت اسرائیل دولتی تک ملتی و مذهبی است- ح). بخش بزرگی از مردم جهان از این برنامه عادلانه پشتیبانی کردند.

     سال ۱۹۷۳ سالی بود که جنگها و خیزش های انقلابی اقصی نقاط جهان را می لرزاند. در همین سال سازمان ملل متحد قطعنامه ای علیه صهیونیسم تصویب کرده  و در آن صهیونیسم را مساوی با نژادپرستی خواند. این قطعنامه  از حق ملت فلسطین به تعیین سرنوشت خویش پشتیبانی کرد. عرفات در حالی که قاب طپانچه ای بخود بسته شاخه زیتونی در دست داشت در مقابل مجمع عمومی سازمان ملل حضور یافت. او هشدار داد که، “نگذارید شاخه زیتون از دست من بیفتد”!

     اما در آن لحظه قاب طپانچه خالی بود و چیزی که در آن دوران داشت از دستش می افتاد اسلحه بود و نه شاخه زیتون. گفته می شود که پس از ۱۹۷۳ عرفات در نگرشهای خود تجدید نظر کرد. در جنگ سال ۱۹۷۳ ارتش های دول عرب قسما به صحنه بازگشتند و آمریکا روند مذاکرات صلح را میان این دول و اسرائیل آغاز کرد. عرفات معتقد بود که با کمک اتحاد جماهیر شوروی و برخی دول عرب می توان اسرائیل را مجبور کرد که وجود یک دولت فلسطینی را در کنار اسرائیل بپذیرد. او گفت “چنین دستاوردی یک مرحله از مبارزه طولانی برای آزادی فلسطین است.” اما عرفات به دو دلیل اشتباه می کرد. اولا، شوروی (که در آن زمان در اسم سوسیالیست بود ولی نظام اجتماعی اش امپریالیستی بود) و دول عرب بدنبال منافع خودشان بودند و به فلسطینی ها خیانت کردند؛ ثانیا، اسرائیل حاضر به قبول یک “دولت کوچک” فلسطینی نبود.

     در سال ۱۹۷۰ ملک حسین شاه اردن، صدها هزار فلسطینی را بیرون کرد و اینها به دیگر پناهندگان فلسطینی ساکن در لبنان پیوستند. در آن زمان مقر سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان بود. در سال ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان حمله کرد و فلسطینی ها را در اردوگاه های پناهندگی قتل عام کرد. این قتل عام بیش از هر جا در دو اردوگاه پناهندگی صبرا و شتیلا صورت گرفت. لبنان بین اسرائیل و سوریه (که وابسته به شوروی بود) تقسیم شد و سازمان آزادیبخش فلسطین به بیرون (به کشور تونس) رانده شد.

    … در سال ۱۹۸۷ “انتفاضه” سربلند کرد. جوانان فلسطینی که حاضر به قبول شکست نبودند، در کرانه غربی و نوار غزه، سنگ در دست علیه قوای اشغالگر شورش کردند. جواب اسرائیلی ها به این خیزش، شکستن دست و پای دستگیر شدگان  و شلیک به بقیه بود.

     در چارچوب چنین اوضاعی، عرفات یکبار دیگر در سال ۱۹۸۸ در سازمان ملل حضور یافت اما این بار پیامی متفاوت داشت. این بار او  وجود اسرائیل را برسمیت شناخت و مبارزه مسلحانه علیه صهیونیستها را محکوم کرد. او فکر می کرد انتفاضه و  فشار آمریکا می تواند اسرائیل را وادار به مذاکره با وی کند. اما این مذاکرات هرگز ممکن نشد مگر زمانی که بلوک شوروی فروپاشید. تنها در آن زمان بود که آمریکا مسئله مذاکرات را بطور جدی مد نظر قرار داد. پشتوانه نظامی و مالی آمریکا شریان حیات دولت اسرائیل است. آمریکا ۱۵ سال با تشکیل “دولت کوچک فلسطینی” مخالفت کرد زیرا می ترسید مورد استفاده رقیبش (شوروی) قرار  بگیرد. در سال ۱۹۹۳ آمریکا در ظاهر مخالفت را کنار گذارد و واسطه مذاکرات میان دولت اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین شد. این مانور خیلی ها را گول زد.

     در سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰ که به “پروسه صلح اسلو” معروف شده است، حکومت خودمختار فلسطین تحت نام “حفاظت از پروسه صلح” از نزدیک با سازمان سیا و شین بت اسرائیل همکاری کرد و مقاومت فلسطین را در کرانه غربی و نوار غزه  سرکوب کرد.  اسرائیل با استفاده از پولهای آمریکائی حدود یک میلیون مهاجر از روسیه وارد کرد و گفت اینها همه یهودی اند. در تمام این مدت بولدوزرهای اسرائیلی خانه های فلسطینی و گاه تمامی یک روستا را  در کرانه غربی و نوار غزه خراب می کردند تا برای درست کردن دهکده های یهودی نشین تا بدندان مسلح جا باز کنند. فلسطینی ها را هر چه بیشتر از همان اندک زمینی که برایشان مانده بودند بیرون راندند و در بقیه زمین ها درختان زیتون صد ساله را خرد کرده و منابع آبهای زیرزمینی شان را دزدیدند. شهر اورشلیم هر چه بیشتر یک شهر یهودی شد در حالیکه در “پروسه صلح اسلو” گفته شده بود که موقعیت اورشلیم در مذاکرات میان اسرائیل و دولت خودمختار فلسطین تعیین خواهد شد.

     در سال ۲۰۰۰، آمریکا و اسرائیل به این نتیجه رسیدند که فلسطینی ها را آنقدر ضعیف کرده اند که اکنون می توانند “پیروزی کامل” را بر آنان تحمیل کنند. آنها از عرفات تقاضاهای دیگر کردند. منجمله اینکه: فلسطینی ها نباید تقاضای استرداد زمین هائی را که اسرائیل با تخطی از قرارداد اسلو، در کرانه غربی و نوار غزه دزدیده است، بکنند؛ فلسطینی های پناهنده در لبنان و اردن و دیگر کشورهای جهان باید از حق بازگشت به خانه و کاشانه خود در فلسطین چشم پوشی کنند؛  و بالاخره اینکه فلسطینی ها کاملا از اورشلیم دست بکشند. در صورتیکه عرفات این تقاضاهای اسرائیل را برآورده کند، اسرائیل با تشکیل یک دولت فلسطین در باقی سرزمین ها که ۲۲ درصد سرزمین فلسطین است موافقت می کند! شاید!

     گفته می شود عرفات بعنوان یک شخصیت تراژیک زندگی را بدرود گفت؛ مردی که جنگجوی محبوب قلوب خلق خود بود و بر خلاف بسیاری از مردان چریک هم نسل خود به دولتمردی نرسید. اما عرفات فرق زیادی با آنانی که به دولتی رسیدند نداشت. مثلا با امثال ماندلا.

      زمانی که سازمان آزادیبخش فلسطین سربلند کرد، جبهات گوناگونی در نقاط مختلف جهان درست شده بود که مبارزه مسلحانه می کردند اما هدفشان انجام یک انقلاب اجتماعی نبود بلکه می خواستند از مبارزه مسلحانه بعنوان اهرم فشار استفاده کنند و با جلب پشتیبانی یکی از قدرتهای امپریالیستی در مقابله با امپریالیست دیگر (که معمولا جلب نظر شوروی در ضدیت با آمریکا بود) به قدرت برسند.  پس از فروپاشی بلوک شوروی، برخی از این جبهات مسلح خود را با آمریکا منطبق کردند (مشخصا جبهات مسلح در آمریکای مرکزی و” کنگره ملی آفریقا” در آفریقای جنوبی). آمریکا و امپریالیستهای غرب، دست به تجدید ساختار تناسب قوا در آفریقای جنوبی زدند. ساختار آپارتاید را کنار گذاشتند و در کنار بورژوازی استعمارگر سفید پوست، به بورژوازی سیاه سهمی از استثمار توده های سیاه را پیشنهاد کردند. کنگره ملی آفریقا تبدیل به حزب حاکم و ماندلا رئیس جمهور آفریقای جنوبی شد. اما مشابه این طرح را در رابطه با فلسطین و بورژوازی فلسطین و ساختار دولت صهیونیستی  پیش نبردند زیرا  فلسطین ویژگی های مهمی دارد. آمریکا به خاورمیانه بعنوان سکوی پرشی برای سلطه بر جهان نگاه می کند و در سلطه بر خاورمیانه و ایستادن در مقابل صدها میلیون توده های عرب و غیر عرب و همچنین در مقابل رقبای اروپائی آمریکا، دولت صهیونیستی اسرائیل برای آمریکا  یک مهره استراتژیک است و به مثابه بازوی نظامی آن عمل می کند. بنابراین، پیش برد طرحی مشابه آفریقای جنوبی در فلسطین برای آمریکا مطرح نبود. در نتیجه طرحی تحت عنوان “نقشه راه” به فلسطینی ها قالب کردند که شبیه طرح بانتوستان ها بود که رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی سالها پیش در آفریقای جنوبی به عمل گذاشته بود. بانتوستان های آفریقای جنوبی یکسری “دولتهای کوچک” بی قدرت سیاسی و اقتصادی بودند که توسط نوکران رژیم آپارتاید اداره می شند و اهرمی برای کنترل مردم سیاه بودند.

      “نقشه راه” و قرارداد صلح اسلو، طرحی ظالمانه، حقارت بار و پر نیرنگ و هدفش از بین بردن مقاومت فلسطین بود. عملکرد این طرح را در سالهای گذشته دیده ایم: کشتار مردم فلسطین، دزدیده شدن هر چه بیشتر سرزمین و منابع آبی فلسطین، از بین بردن سیستماتیک ثروت مردم فلسطین و آثار تاریخی و درختان زیتونشان، تبدیل مناطق فلسطینی به زندان بزرگ، تحقیر مردم فلسطین، و…….

     ای کاش همراه با عرفات، این توهم بزرگ که گویا مردم از طریق همکاری و  شراکت با ستمگران خود می توانند برخی از حقوق خود را به کف آورند، دفن می شد. اما این توهم همیشه تولید و بازتولید می شود زیرا همیشه نیروهای طبقاتی معینی هستند که حاضرند با دشمن وارد معامله و شراکت در قدرت شوند. نمونه اش گروه های اسلامی فلسطین هستند. این گروه ها را در اصل آمریکا و اسرائیل برای تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین که یک سازمان سکولار بود ساختند. نیروهای طبقاتی بورژوا و فئودال همیشه در میان مردم به این توهم دامن می زنند که گویا می توان از طریق همکاری با ستمگران به سهمی از حق خود رسید. اما اگر کسانی باشند که به توده های مردم آگاهی دهند و بگویند که چنین نیست و راههائی موجود است که رسیدن به اهداف عالیتر را ممکن می کند و کسانی باشند که در عمل این راه ها را بگشایند و در عمل نیز آن را به توده های مردم نشان دهند، آنگاه این توهمات رنگ می بازند. اگر نقطه عزیمت انقلابیون این باشد که در دنیای کنونی امکان ندارد که مردم فلسطین بتوانند دولت اسرائیل را به لحاظ نظامی شکست دهند، آنگاه تسلیم شدن “واقعی تر” بنظر خواهد آمد. اما میلیون ها فلسطینی حاضر به قبول این منطق نیستند و مرگ را به زندگی حقارت بار و غیر انسانی که اسرائیل برایشان بوجود آورده ترجیح می دهند. به مردم فلسطین باید بر بستر انبار باروت خاورمیانه نگریست؛ مردم فلسطین همیشه مشعل فروزان و الهام بخش همه خلقهای این منطقه بوده اند. اگر به مسئله اینگونه بنگریم آنگاه چشمان ما فقط سختی ها را نمی بیند بلکه در کنار سختی های واقعی، امکانات واقعی و رهائی بخش را نیز می بیند.

….

مقاله ی “اسرائیل: سگ هار امپریالیسم در خاورمیانه” در سال ۱۳۶۷ (۱۹۸۸) به مناسبت جنبش انتفاضه در فلسطین (شورش سنگ باران)، در مجله ی انترناسیونالیستی “جهانی برای فتح” نگاشته شد. گزیده ای از مقاله را در زیر می خوانید. توجه خواننده را به تحولاتی که از آن زمان تا کنون رخ داده جلب می کنیم. در آن زمان هنوز منطقه ی خودگردان فلسطین بوجود نیامده بود؛ شوروی و بلوک امپریالیستی شرق هنوز پابرجا بود؛ نیروئی مانند حماس هنوز تبدیل به قدرت حاکم در بخشی از فلسطین نشده بود؛ و بالاخره اینکه هنوز جنگ آمریکا در خاورمیانه و اشغال افغانستان و عراق صورت نگرفته بود. با این اوصاف تحلیل های مارکسیستی این مقاله از ماهیت دولت اسرائیل بر متن تغییر و تحولات جهانی، و جنبش فلسطین، درست بوده و آموختنی است.

اسرائیل: سگ هار امپریالیسم در خاورمیانه

به قلم : و.ک.سین

 از مجله جهانی برای فتح، شماره ۱۱، ۱۳۶۷

فلسطینی ها حدود ۴ میلیون نفرند. اما مبارزه همین جمعیت اندک ، تاریخ جهان را مزین ساخته است. اما نه صرفا از آنرو که مقاومتشان شجاعانه بوده است. تاریخ آنها را در موقعیت حساسی  قرار داده است: درست در مقابل  یکی از مهمترین ستونهای امپریالیستی که پس از جنگ جهانی دوم در دنیای  مستعمرات ساخته شد. یعنی دولت صهیونیستی اسرائیل. فلسطینی ها در نبرد علیه غصب سرزمینشان و  رهائی از اسارت صهیونیستها، نه تنها در سنگر نخست نبرد علیه امپریالیسم جای میگیرند ، بلکه جائی محوری در این نبرد دارند. قصد این مقاله بررسی ماهیت دشمنی است که مردم فلسطین با آن روبرویند: ریشه های صهیونیستی آن؛ تاسیس دولت صهیونیستی ـ مستعمراتی متعاقب جنگ جهانی دوم؛ نقش کنونی آن در خاورمیانه و جهان، و نقاط ضعف واقعی اسرائیل در شرایطی که مدعی شکست ناپذیری است.

 صهیونیسم: ابزار اعمال سیاستهای نژاد پرستانه امپریالیسم

آنچه که در اسرائیل اتفاق افتاد، ایده زیبایی که به زشتی گرائید، نیست. بسیاری از اهل فن مدعی اند که تشکیل اسرائیل اساسا برمبنای برنامه ای خوب صورت گرفت امااکنون “از مسیرخود منحرف شده” است. کشتار جوانان فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی به هیچ وجه برخلاف معیارهای اسرائیل نیست: این مسئله ریشه در ماهیت خود اسرائیل دارد. این همان کاریست که نیروهای صهیونیست در سال ۱۹۸۲ در اردوگاه های پناهندگان فلسطینی در صبرا و شتیلا در لبنان انجام دادند. این همان کاریست که خلبانان اسرائیلی مرتبا انجام می دهند: ریختن بمب های خوشه ای بر روی اردوگاه های پناهندگان، هدف قرار دادن شهرهائی که مرکز تجمع مردم غیرنظامی اند (نظیر بیروت، که با کشتار چندین هزار غیرنظامی راه را برای ورود نیروهای اسرائیل باز کردند.)

صهیونیسم سریشم ایدئولوژیکی است که دولت صهیونیستی را بهم می چسباند و جنایات بسیارش را موجه جلوه می دهد. صهیونیسم معتقد است که یهودیان مردم برگزیده “خدا” هستند و فلسطین سرزمینی است که “او” برای سکونتشان برگزیده است. صهیونیسم  به طور مستمر این فکر را رواج داده و تقویت می کند که یهودیان هرگز در سایر مردمان ادغام نمی شوند و بنابراین  باید خود را در دولت متناظر برملیت شان متشکل کنند. صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در محلات فقیرنشین شهرهای اروپای شرقی و روسیه، که شرایط بسیار ناهنجاری برآنها حاکم بود، قدرت خاصی یافت.

اما صهیونیسم تا سال ۱۹۱۷، یعنی زمان اعلان “بیانیه بالفور” توسط انگلیسی ها (که آنزمان فلسطین را تحت حاکمیت خود داشتند) پدیده ای حاشیه ای بود. از این زمان به بعد بود که تحرک یافت. نامه ای از آقای بالفور، وزیر امورخارجه انگلیس در آن زمان ، به یک بانکدار ثروتمند یهود بنام لرد راتشیلد مطرح کرد که دولت انگلیس به «ایجاد یک سرزمین ملی برای مردم یهود با حسن نیت می نگرد و کمال تلاش خود را برای دستیابی به آن به کار خواهد گرفت.»(۱)

“بیانیه بالفور” با این تضمین همراه بود که جمعیت عرب ایمن خواهند ماند. ولی نقشه واقعی امپریالیسم انگلیس متفاوت بود. بالفور در نامه ای خصوصی نوشت: «چهار دولت بزرگ به صهیونیسم معتقدند. و صهیونیسم، چه صحیح و چه غلط؛ چه خوب و چه بد؛ در سنن کهن سال، در الزامات معاصر، در آمال آینده؛ و در مفهومی بسیار عمیقتر در تمایلات و تعصبات ۷۰۰ هزار عربی که اکنون در این سرزمین ساکنند؛ ریشه دارد.»(۲)

این جملات به خوبی نشان میدهند که در آن زمان هم، امپریالیست ها احساس می کردند برای ادغام کاملتر خاورمیانه در نظام  جهانی امپریالیستی، استقرار یک پایگاه مستعمراتی در آن منطقه ضروری است. می بایست عنصری از خارج تزریق می کردند تا بتوانند جای پای محکمی جهت استثمار منطقه بوجود آورند .

قصد بیانیه بالفور ایجاد یک دولت صهیونیستی در فلسطین بود. اما این بیانیه دارای جهت گیری علیه انقلاب اکتبر روسیه نیز بود. یکی از اهدافش این بود که “عنصر صهیونیسم” را درگرایش مختلط  مارکسیست ـصهیونیستی که  در جو انقلابی بعد از جنگ جهانی اول در میان یهودیان روسیه وجود داشت را  تقویت کند. به قول برخی از مفسران، مقصود بیانیه بالفور این بود که، «یهودیان روسی را از حزب بلشویک جدا کرده و تضمین کند که انقلاب روسیه معتدل مانده و علاوه بر آن، متحد جنگی فرانسه و انگلیس شود.»(۳) این یک تلاش نفرت انگیز برای منحرف کردن یهودیان مترقی و به خدمت گرفتن آنها بود.

مهاجرت یهودیان به فلسطین طی دهه ۱۹۲۰ و بویژه مهاجرت دسته جمعی آنان متعاقب بقدرت رسیدن هیتلر در دهه ۱۹۳۰ در آلمان، تحت حمایت سازمانهای بین المللی صهیونیستی گوناگون شدیدا افزایش یافت. محدودیت های شدید بر سر راه مهاجرت یهودیان به سایر کشورهای اروپای غربی، بخشی از علت افزایش شدید مهاجرت به فلسطین بود.

بر روی روابط  سازمان های صهیونیستی با نازیست ها سرپوش نهاده شده است؛ زیرا بسیاری از رهبران صهیونیست وارد همکاری با فاشیستها شدند. صهیونیست ها در لهستان (در دوره ی پیلزودسکی)؛ در اتریش و حتی در خود آلمان؛ جهت تسهیل مهاجرت یهودیان به فلسطین، با نازی ها وارد روابط عملی شدند. بن گورین که سالها نخست  وزیر اسرائیل بود اولویتهای صهیونیستها را چنین تشریح کرد: «من اگر بدانم که جان تمام کودکان یهودی آلمان با انتقالشان به انگلستان حفظ می شود اما با انتقال آنها به “اسرائیل بزرگتر” تنها نیمی از آنها جان سالم به در خواهند برد؛ راه دوم را انتخاب خواهم کرد. برای من نه صرفا جان این کودکان بلکه تاریخ مردم اسرائیل نیز اهمیت دارد.»(۴) یهودیان در این هنگام فقط  اقلیت کوچکی را در فلسطین تشکیل میدادند.(۵) طرح صهیونیست ها جهت گسترش مهاجرت یهودیان مستقیما در رویارویی با مردم بومی فلسطینی قرار می گرفت. یکی از پایه گذاران صهیونیسم بنام تئودور هرتسل طرحشان را جهت مقابله  با این مسئله چنین توضیح میدهد: «هنگامیکه سرزمین را اشغال می کنیم، به دولتی که از ما استقبال میکند منافع سریع می رسانیم. املاکی را که به ما اختصاص داده شد به تدریج از مالکین آن غصب می کنیم.  ما سعی خواهیم کرد با تامین امکانات شغلی در کشورهای انتقالی جمعیت فقیر را به آن سوی مرزها سوق دهیم، و از امکان هرگونه اشتغال آنها در کشور خودمان جلوگیری کنیم…. داراها به سمت ما خواهند آمد. هم پروسه سلب مالکیت و هم بیرون راندن ندارها باید با بصیرت و مآل اندیشانه به پیش برده شود.»(۶)

و این درست همانکاری است که صهیونیست ها انجام دادند. علیرغم شعار بعدی شان مبنی بر ، «سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین»، صهیونیست ها حتی پیش از تاسیس دولت اسرائیل به خوبی به موجودیت مردم فلسطین آگاه بودند و برای “بیرون راندن ندارها” طرح داشتند. اما فاصله میان این طرح ها و قتل عام دیریاسین یک گام کوچک نبود. دیریاسین دهکده ای بود که نیروهای مسلح صهیونیستی برای پراکندن جو ترور و وحشت در میان سکنه فلسطینی و تاراندن آنها از کشور، چند صد زن ، مرد و کودک فلسطینی را در سال ۱۹۴۵ قتل عام کردند.

برپایی منزلگاه صهیونیستی

دولت انگلستان پس از بیانیه بالفور، جنبش صهیونیستی را مورد حمایت شدید قرار داد. مقاماتی که از طرف دولت انگلیس قیمومیت فلسطین را در دست داشتند، مهاجرت یهودیان را تسهیل بخشیدند. آنها معاملات ملکی را بگونه ای انجام میدادند که صهیونیست ها بخش های بزرگتری از زمین را ارزانتر بدست آورند. آنها ایجاد دسته های پلیس صهیونیستی را مجاز شمرده و آنها را مسلح می کردند. در سال ۱۹۳۶، برای سرکوب “شورش بزرگ فلسطین” از این دسته ها استفاده کردند. تناسب قوائی که میان فلسطینی ها و صهیونیست ها در دوره ی پس از جنگ جهانی شکل گرفت بسیار متاثر از حوادث سال ۱۹۳۶ بود. مخبر نظامی روزنامه عبری  زبان هآرتس، نوشت: «حوادث ۱۹۳۶ در واقع تقابل دو جنبش ملی بود. اما اعراب با تمرکز حملاتشان بر دولت انگلیس و ارتش، مرتکب اشتباه شدند… مقابله با انگلیسها (ونه یهودی ها) باعث از بین رفتن قدرت نظامی اعراب در فلسطین شد و علت از بین رفتن قسمی رهبری اعراب در کشور بود. پس از حدود سه سال جنگ نابرابر، قدرت نظامی اعراب نابود شد و یهودی ها تحت حمایت انگلیسی ها موفق به تحکیم قدرت خود شدند… تهاجم  انگلیسی ها به  گروه های مسلح عرب و علیه اهالی عرب بسیار شدیدتر از حملات  آنها علیه سازمان های زیرزمینی یهودی (چند سال بعد) بود.»(۷)

طی جنگ جهانی دوم و درست پس از آن، قدرت انگلیسی ها روبه کاهش نهاد و اشتهای صیهونیست ها بخاطر دریافت حمایت آمریکایی ها که نقش حامی جنبش صیهونستی را بعهده گرفته بودند، روبه افزایش نهاد. برخی عناصر صهیونیست به حملات مسلحانه علیه انگلیسی ها مبادرت ورزیدند. منجمله ترور مقامات انگلیسی، بمب گذاری درهتل کینگ دیوید در اورشلیم که منجر به کشته شدن تعداد زیادی غیره نظامی شد و غیره. این اعمال جنگ علیه دشمن محسوب نمیشد؛ بلکه وسیله ای جهت تحت فشار گذاردن انگلستان برای گردن نهادن به خواست ایجاد یک دولت صیهونیستی بود. اما انگلستان درموقعیتی نبود که اینکار را انجام دهد. اربابی سرزمین های عربی درحال دست به دست شدن بود. اگر چه امپریالیستهای آمریکایی با انگلیسی ها علیه آلمان و بعدا علیه شوروی (که درآن زمان هنوز یک کشور سوسیالیستی بود) متفق بودند؛ اماکنار زدن انگلستان و مهیا کردن زمینه برای رسیدن به سرکردگی جهان را  آغاز کرده بودند. موقعیت مستعمراتی انگلستان درپرتو این مسئله و نیز بعلت خیزش توده های تحت ستم مستعمرات ، متزلزل شده بود. فاتحین اصلی جنگ، یعنی امپریالیست های آمریکایی، مانورهایشان جهت ایجاد ساختار مستعمراتی خویش را آغاز کردند. آنها با موقعیت پیچیده ای روبرو بودند. سوریه و لبنان تحت حاکمیت فرانسه بود، عراق و مصر و فلسطین هم تحت حاکمیت انگلستان قیمومیت فلسطین تحت سر پرستی “اتحادیه ملل” متعاقب جنگ جهانی اول به انگلستان سپرده شده بود. اتحاد شوروی اگرچه تهدید بلا واسطه ای نبود امادرست درشمال این منطقه انفجاری قرار داشت و از دل جنگ جهانی دوم به عنوان یک قدرت جهانی بیرون آمده بود. به علاوه، خاورمیانه دارای ذخایر عظیم نفتی بود. یک تحلیل گر وزارت امور خارجه آمریکا در سال ۱۹۵۱ نوشت: «تاریخا نفت بیش ازهر کالای دیگر در روابط خارجی آمریکا نقش ایفا کرده است». (۸) آمریکادارای مناسبات تجاری گسترده ای بود، اماهیچ ریشه وابستگی استراتژیک در منطقه نداشت.

درعوض آنها صهیونیست ها را دراختیار داشتند: گروهی که زیرپروبال امپریالیست های انگلیسی رشد کرده و آماده بود بمثابه ابزار نفوذ غربی ها (و اکنون آمریکا) درمنطقه عمل کند. “سازمان صهیونیستی آمریکا” طی جنگ، افزایش مهاجرین یهودی به فلسطین تاسرحد ایجاد یک دولت صهیونیستی رابه تصویب رساند. فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا حمایت قاطعانه خودرا از طرح صهیونیسم اعلام کرد . پس از او، ترومن نیز چنین کرد. (۹)

حوادث متعاقب سفر با کشتی اکسودوس نشان میدهد که چگونه آمریکا  توده های یهود را جهت ایجاد اسرائیل، بازیچه دست خود قرارداد. پس از خاتمه جنگ، ده ها  هزار تن ازبازماندگان اردوگاه های کار اجباری نازیها درانتظار تصمیم بین المللی درمورد سرنوشتشان، دراردوگاه های پناهندگان جای گرفتند. اینجا بود که صهیونیست ها یک مهاجرت دستجمعی را ازطریق روانه کردن پناهندگان یهودی بسوی فلسطین سازمان دادند. البته باعلم و آگاهی براین امر که انگلیسها از وردشان به آنجا ممانعت بعمل خواهند آورد. جراید با آب و تاب به انتشار اخبار مربوط “آکسودوس” پرداخته و دلسوزانه از برخورد میان پناهندگان یهود و سربازان انگلیسی در هنگام ورود، داستان ها می نوشتند؛ از ماجرای آکسودوس برای جلب هم دردی برای ایجاد دولت صهیونیستی برای یهودیان،  استفاده می شد؛ و هم زمان بر  این مسئله سرپوش نهاده می شد که دول عمده امپریالیستی (منجمله آمریکا) محدودیتهای سختی را بر سر راه مهاجرت یهودیان به کشورهای  خود اعمال می کنند. آمریکا به کمک مانورهای فریبکارانه و دلسوزانه نسبت به مهاجرت یهودیان به فلسطین، از تضادهای میان انگلیسی ها و صهیونیست ها جهت جلب هم دردی افکار عمومی برای ایجاد دولت اسرائیل، استفاده می کرد. در پرتو اهمیت استراتژیک و اقتصادی منطقه، فقدان ریشه های نفوذ خود آمریکا در آنجا، و در دسترس بودن یک نیروی ارتجاعی آماده که از قبل تحت نفوذشان قرار گرفته بود، امپریالیست های آمریکایی تصمیم گرفتند یک دولت مستعمراتی صهیونیستی برپا کرده و آنرا به یک پایگاه کلیدی امپریالیستی تبدیل کنند.آمریکا، سازمان ملل را که تحت نفوذش قرار داشت، جهت انجام این کار انتخاب کردند. در آن دوره ی حساس و هنگام تصمیم گیری “سازمان ملل” دایر بر تقسیم فلسطین و بدنبال آن تاسیس اسرائیل بدست صهیونیست ها، تنها نیروئی که می توانست مقابل سلب مالکیت از فلسطینی ها و دسیسه چینی های امپریالیست ها بایستد، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. اما متاسفانه این کشور در این کار قصور ورزید (رجوع کنید به مقاله ای در همین شماره از مجله ی جهانی برای فتح به نام  “اتحاد شوروی و تاسیس اسرائیل“).

بخاطر نفوذ رویزیونیسم در اردوگاه سوسیالیستی و اشتباهات نیروهای پرولتری در جنبش بین المللی کمونیستی، امپریالیسم  آمریکا با هیچ گونه مقابله ی سازمانیافته ی انقلابی روبرو نشد و به استقرار قلعه استعماری خود پرداخت. همانگونه که قبلا متذکر شدیم، آمریکا جنبش صهیونیستی را تحت تکفل خود قرار داده بود. در نبردی که میان صهیونیست ها و اعراب بوقوع پیوست، حمایت آمریکا از صهیونیست ها تعیین کننده بود. از یک طرف صهیونیست ها از منابع مالی آمریکا برای خرید اسلحه برخوردار بودند، و از سوی دیگر انگلیسی ها در مورد هر دوطرف مخاصمه تحریم تسلیحاتی اعمال میکردند– و از آنجا که انحصار صدور اسلحه به اعراب در دست انگلیسی ها بود، این تحریم “بدون تبعیض” امتیازی بارز برای صهیونیست ها محسوب میشد. سرویس های اطلاعاتی غرب کاملا با ارتش صهیونیستی همکاری بعمل آوردند. در سالهای آغازین تاسیس دولت صهیونیستی، کمک های آمریکا به اسرائیل تقریبا برابر با کل بودجه دولت اسرائیل بود. (۱۰) در واقع، اسرائیل فرزند  امپریالیستهای غربی و بویژه آمریکا، بود.

ارزش این پایگاه جدید برای آمریکا بسیار بود. آمریکا، در پی پیروزی اش در جنگ جهانی دوم، فرایند بازسازی سرمایه را در مقیاس جهانی آغاز کرده بود و  تنظیمات استراتژیک ضروری برای تسهیل این مسئله را تهیه میدید. نه تنها امپریالیستهای محور  شکست خورده بودند، بلکه امپریالیسم انگلیس نیز از مقام رفیع خود بزیر افتاده بود. و این آغاز فرآیندی بود که مفسرین آمریکایی آنرا “قرن آمریکا” نامیده اند. یعنی دوره ای که آنها امیدوار بودند با سلطه بلامنازع آمریکا بر جهان مترادف باشد. آمریکا وارد خاورمیانه ای شد مملو از تنش بود. در آنجا، شیوخ و شاهان فئودال با آشفتگی بر آتشفشان ملتهب ۱۰۰ میلیون عرب تحت ستم که تا آنزمان تحت حاکمیت متزلزل انگلستان و در مقیاس کمتری فرانسه قرار داشتند، تکیه زده بودند.

در این چنین گرهگاه حساسی بود که نقش صهیونیسم برجسته شد. کمک های آمریکا به اسرائیل یک میلیونی، طی دوره ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵، رقمی بیش از شش برابر کمک های آمریکا به مجموع دول عربی (که جمعیت شان ده ها بار بیشتر از اسرائیل بود) بود. (۱۱) این نشانه اهمیت استراتژیک اسرائیل جهت حفظ اعراب در صراط مستقیم بود. تئودور هرتسل قول داده بود که، «ما به نمایندگی از سوی مدنیت به فلسطین اعزام میشویم. ماموریت ما، گستراندن فلسفه اخلاقی اروپایی در (ناحیه) فرات است.»(۱۲) صهیونیست ها به ماموریت خود دست یافتند: آنها اکنون به نیروی تا بن دندان مسلح جهت تامین هژمونی امپریالیسم آمریکا در یکی از حیاتی ترین مناطق جهان، تبدیل شده بودند.

 اسرائیل: یک پادگان نظامی امپریالیستی

اسرائیل از بدو تولد تاکنون، بیش از هرچیز دیگری، بمثابه یک پادگان نظامی، در خدمت امپریالیسم غرب بوده است. شهروندان آن سربازانی داوطلب، باحقوقی مکفی، در یک ارتش مزدور هستند. خاخام های آن، پیش نمازهای ارتش هستند و سران دولتش، فرماندهان نظامی. در دولت اسرائیل؛ همانند سایر پادگان های نظامی امپریالیسم آمریکا– و یا همچون هر پادگان نظامی شوروی در افغانستان یا اتیوپی–؛ چیزی که ارزش حفظ کردن داشته باشد، موجود نیست.

اسرائیل از همان آغاز بطور کامل برحمایت خارجی متکی بوده است. این کشور به نسبت جمعیت، بیش از هرکشور دیگری در جهان کمک دریافت می کند؛ که بخش بزرگ آن صرف نظامی گری می شود. کمک های رسمی به اسرائیل از ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۳ برابر ۲۵.۵ میلیارد دلار بوده که دوسوم آن برای رفع احتیاجات نظامی خرج شده است. این مبلغ از کل مخارج آمریکا در جنگ ویتنام فزون تر است. (۱۳) امپریالیسم آمریکا منبع عمده این قیمومیت عظیم دولت اسرائیل بوده است. کمک های آمریکا به اسرائیل طی سالهای ۵۴ ـ ۱۹۷۳، ۹۰% کل کمکهای خارجی دریافتی اسرائیل و حدود ۳۰% کل کمک های خارجی پرداختی آمریکا را تشکیل می داد.(۱۴)

کمک های آمریکا به اسرائیل در سال ۱۹۸۸، بیش از ۳.۵ میلیارد دلار بوده است. این کمک دولت فدرال آمریکا به اسرائیل با نرخ بیش از  هزار دلار در قبال هر فرد اسرائیلی، حتی بیش از مبلغی است که یک شهروند معمولی آمریکا دریافت می کند.(۱۵) وضعیت اقتصادی اسرائیل اساسا توسط نقش آن به عنوان ژاندارم امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه رقم مشخص می شود. مردم اسرائیل از سطح زندگی مرفه برخوردارند. درآمد سرانه ی آن بیش از ۶ هزار دلار در سال است و دارای خدمات رفاه اجتماعی بسیار گسترده است. (این البته در مورد فلسطینی های مناطق اشغال شده در ۱۹۶۷ صدق نمی کند).(۱۶) اینها نه نشانه “سخت کوشی” صهیونیستها و یا “بشردوستی” امپریالیستها بلکه لازمه به عمل درآوردن مقصود اساسی اسرائیل بمثابه یک پادگان نظامی است — یعنی جلب استعمارچی ها و سربازان جدید برای ماشین جنگی صهیونیستی و پاداش به آنانی که مشغول خدمتند. بدون کمک آمریکا که بیش از یک دوم بودجه دولت اسرائیل را تشکیل می دهد چنین امکاناتی نمی توانست موجود باشد.

تولید اسرائیل عمدتا تولید جنگی است. چرا که این پادگان نه تنها برای ایفای نقش ژاندارمی نیاز به اسلحه دارد، بلکه می باید به حداکثر از این بابت خودکفا باشد. به مابقی اقتصاد هم تقریبا بعنوان بخشی نگریسته میشود که سربازان و خانواده هایشان در اوقات فراغت خود در پایگاه تولید می کنند. از جنگ ۱۹۶۷ به بعد هنگامیکه مشکل رساندن بلاوقفه نیازهای تسلیحاتی از آمریکا به اسرائیل در زمان بحران واضح گردید؛ تولید بیش از پیش به تسلیحات اختصاص یافت، و تولید مسلسل و توپ جای تولید توپ پارچه و محصولات سنتی را گرفت.(۱۵) نسبت تولید تسلیحات به کل تولید در اسرائیل، مقام نخست را در جهان داراست. اینها و نیز سایر تحولات، تحت تقبل و نظارت امپریالیسم غرب و بویژه امپریالیسم آمریکا انجام گرفت. حقوق انحصاری، انتقال تکنولوژی، دادن کمک مالی بجای وام، اعطای تخفیف های مالیاتی به سازمان های صهیونیست جهت ارسال کمکهای مالی هنگفت، و سایر اشکال “پنهان” کمک توسط امپریالیستهای آمریکایی در اختیار صهیونیست ها قرار داده شده که بر طبق تخمین به بیش از چندین میلیارد دلار کمک خارجی اضافی در هرسال بالغ میشود.

ماهیت اسرائیل بمثابه یک قلعه نظامی این الزام را با خود بهمراه می آورد که مداوما نقش خود را ایفا کند — یعنی آنکه بطور تمام وقت در حال انجام وظیفه و کارکرد باشد. در غیر این صورت بقا نخواهد یافت.

بهمین جهت است که بی وقفه در خاورمیانه دست به تهاجم نظامی می زند. به عبارت دیگر، اسرائیل هرگز نمی تواند روی صلح بخود ببیند و نخواهد دید. حتی اگر نگاهداری  این ماشین جنگی مساوی با له کردن میلیونها ستمدیده و برانگیختن خشم خروشان آنان باشد، و حتی باوجود کسانی که می خواهند از درو کردن کاشته های دولت صهیونیستی احتراز جویند و طلب رخصتی مسالمت آمیز جهت رهایی از چنگ انقلاب و مبارزه را می کنند، اسرائیل روی صلح بخود نخواهد دید و نمی تواند ببیند. موجودیت اسرائیل، موقعیت ممتازش در زنجیره مناسبات امپریالیستی در خاورمیانه، و ساختار اقتصادی- اجتماعی آن و تاریخش، ضرورت جنگیدن در دفاع از موقعیتش را بهمراه دارد. بهمین جهت است که هیچ پیروزی عمده ی نظامی اسرائیل، نتوانسته کوچکترین استراحتی در نظامی گری اش به همراه داشته باشد. بلکه بالعکس، هزینه های نظامی آن پس از جنگ ۱۹۶۷ و پس از جنگ ۱۹۷۳ مداوما افزایش یافته است. بودجه نظامی پس از  1973 شدیدا افزایش یافت، که بیش از ۳۰% محصول ناخالص داخلی طی دوره ۸۰ – ۱۹۷۴ را بخود اختصاص داد.(۱۹) و با اشغال لبنان به ۳۶% محصول ناخالص داخلی رسید. تخمین های مشابه برای آمریکا حدود ۵% تا ۷% و برای شوروی حدود ۱۳% تا ۱۵% است.

طرفداران صهیونیسم مدعی اند که این نتیجه ی در محاصره قرار گرفتن “اسرائیل مظلوم در دریای اعراب” است و موقعیتی است که به وی تحمیل شده است. اما این یک منطق وارونه است؛ و شبیه منطقی است که سالها توسط فیلم های وسترن آمریکایی تبلیغ شده است: سفید پوستان مظلوم در قلعه های خود تحت محاصره بومیان وحشی (“سرخپوستان”) قرار داشتند و به این دلیل مجبور به نسل کشی آنان شدند.

صهیونیست ها با کمک امپریالیستها به فلسطین وارد شدند، مردمان بومی آنجا را آواره کرده؛  زمین هایشان را غصب کرده؛ و یکی از میلیتاریزه ترین جوامع دنیا را بوجود آوردند که ارتش آن از پیشرفته ترین تسلیحات منجمله بمب های شیمیایی و هسته ای (اسرائیل تنها کشور خاورمیانه است که تسلیحات هسته ای دارد)  برای تحکیم نظام های اجتماعی ارتجاعی ای که دهها میلیون انسان را تحت ستم قرار داده، برخوردار است. و بازهم شکایت از این دارند که مجبور به این کار شده اند!

صهیونیست ها، اسرائیل را دژ امپریالیسم غرب می دانند و این واقعیت دارد. بررسی مختصر تاریخ اسرائیل از زمان تاسیس  نشان میدهد که بخوبی این وظیفه را ایفا کرده است:

–در جنگ کانال سوئز در ۱۹۵۶، نیروهای اسرائیلی خاک مصر را به اشغال خود درآوردند. توضیح رسمی آنها این بود که این اقدام “ژاندارم محلی غرب” برای بیرون راندن فدائیان فلسطینی از صحرای سینا بود. (امروزه، آنها اساسا همین دروغ را بعنوان دلیل اشغال خاک لبنان ارائه میدهند). اسرائیل برای  ضعیف و متفرق نگاه داشتن رژیمهای عرب فعالیت کرده است. بطور مثال همه میدانستند اگر نیروهای قدرتمند هوادار عبدالناصر در اردن در دهه ۱۹۵۰ بخواهند ملک حسین را سر نگون کرده و قدرت را بدست گیرند، اسرئیل کرانه غربی رود اردن را به اشغال خود در میاورد. بن گورین اخطار داد که اگر تغییری در وضعیت پادشاهی اردن روی دهد، اسرائیل، «بر غیر نظامی بودن آن بخش از خاک اردن در ساحل غربی رود اردن اصرار خواهد ورزید».(۲۰)

–در سال ۱۹۶۷، اسرائیل شکست نظامی سختی بر سوریه، اردن و بویژه مصر وارد آورد. اسرائیلی ها گفتند که آن جنگ “دفاعی” بود. بعدها، آنها با نخوت حمله “غافل گیرانه” خود در تار و مار کردن نیروهای مصری را ستودند. کلیه این اعمال تحت رهبری “حزب کار اسرائیل” که عضو “انترناسیونال دوم احزاب سوسیال دمکرات”  است، انجام گرفت.

–به این سیاهه باید موارد بسیاری را افزود: اشغال لبنان در ۱۹۸۲، بمباران تاسیسات هسته ای عراق، بمباران تونس که منجر به کشته شدن ۱۰۰ غیرنظامی گردید. اسرائیل مدعی شد که هدف حمله، مقر سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود. سرنگون کردن یک هواپیمای مسافربری لیبیایی در دهه ۱۹۷۰ که منجر به کشته شدن کلیه سرنشینان گردید. و بسیاری موارد دیگر. در واقع، جنگنده های جت فانتوم اسرائیلی مرتبا بر فراز سرزمین های عربی به پرواز در آمده و (به قول هرتسل) “فلسفه اخلاقی” جهان غرب را که چیزی جز تبعیت مطلق  از امپریالیسم آمریکا و ارتجاع نیست؛ همراه با بمب بر سر اعراب فرو ریخته اند. سخن گفتن از “اصلاحات” در اسرائیل بمعنای سخن گفتن از اصلاحات در یک پادگان نظامی تا بن دندان مسلح امپریالیستی است. در برابر چنین پایگاهی نباید به امید اصلاح نشست. چاره جنگ انقلابی خلق است.

 اسرائیل: قاچاقچی اسلحه و لانه جاسوسی

اسرائیل ازموقعیت حساسی درنظام مناسبات قدرت جهانی امپریالیستها بر خوردار است. یکی ازویژگیهای آن سرکوب انقلاب به نمایدگی از جانب غرب است. جنگی که علیه فلسطینی هابه پیش می برد، میدان آزمودن تاکتیکهایی است که درسراسر جهان علیه جنبشهای انقلابی به کار می روند. “موساد” اسرائیل درتوان آمریکا در رقابت و سپس جایگزینی شبکه جاسوسی انگلستان درخاورمیانه نقش تعیین کننده داشت. امروزه، موساد دارای ارتباطات ونفوذ بی نظیری درشبکه های پلیس مخفی درکشورهای هوادار غرب درخاور میانه است، و در غالب موارد شبکه های خودش را برپاداشته که تا آفریقای سیاه گسترده است . بطورمثال، سرنگونی ملی گرایان اوبوتو دراوگاندا و گماردن ایدی امین ( که توسط اسرائیل انتخاب شده وتعلیم یافته بود) بجای او، توسط موساد انجام شد. موساد کانون تمام عملیات پلیس های مخفی غرب درخاور میانه است. بهمین جهت است که انقلاب فلسطین نزد ستمدیدگان منطقه بسیار گرامی است: اسرائیل برای انتقال غنائم تسلیحاتی روسی که  درخاورمیانه بدست آورده است، به کنترا در آمریکای مرکزی، به یونیتا در آنگولا، به ام.ان.آر. (شورشیان مورد حمایت آپارتاید درموزامبیک)، و به بخش هائی از مجاهدین افغانستان، باسازمان سیاهمکاری کرده است. این تسلیحات به سادگی قابل ردگیری نبوده و به امپریالیستهای آمریکایی اجازه میدهد بدون اینکه مورد بازخواست عمومی قرار گیرند، ارسال کمک به دست نشاندگان ارتجاعیشان رافزونی بخشند. (۲۱)

صیهونیست ها دارای جنایت کارانه ترین ارتباطات با حکام نژاد پرست آفریقای جنوبی بوده اند. آنها با هم کاری یکدیگر در پروژه های مختلف، از زره پوشهای آب پاش گرفته تا بمب های هسته ای کوتاه برد (که مناسب ضروریات  هردو رژیم ارتجاعی بوده است)، کار کرده اند. افشاگری های متخصص هسته ای سابق اسرائیل بنام وانونو (که بعدا توسط اسرائیلی ها در لندن ربوده شده و به اسرائیل منتقل شد و اکنون در زندان بسر می برد) نشان میدهد که اسرائیل دارای حداقل یکصد عدد کلاهک هسته ای قابل بکارگیری، منجمله برخی تسلیحات هسته ای- حرارتی بسیار کارآمد، هست.(۲۲)

خصلت اساسا نظامی- استراتژیک اسرائیل درشبکه مناسبات امپریالیستی، باعث بوجود آمدن برخی گیجی ها شده و به یک نظریه ی انحرافی پا داده که، گویا با کم کردن نفوذ “یهودی” ها در دولت آمریکا می توان سیاست آمریکا را عوض کرد. استدلال آنها اینطور است: از آنجا که امپریالیستها بهمان شکل که از مصر، ایران، شیلی و حتی آفریقای جنوبی مافوق سود انبوه بیرون می کشند، از اسرائیل سود بیرون نمی کشند؛ پس آمریکا ازمناسبات با اسرائیل”نفع مادی” نمی برد؛ و بنابراین در اتحاد میان امپریالیستها و صهیونیستها پای منافع ناگریز امپریالیستی در میان نیست و مسئله (صرفا) انتخاب یک سیاست از سوی امپریالیست هاست. در انتها، نتیجه می گیرند که تعهدات آمریکا نسبت به اسرائیل محصول نفوذ محافل یهودی دردستگاه دولتی است و اگر با تبلیغات صهیونیستی مقابله شده و به سیاست مداران آمریکا در مورد منافع “واقعی” آمریکا آگاهی داده شود، می توان این سیاست را عوض کرد! این یک نظرگاه انحرافی است که امپریالیسم رابمثابه نظامی می بیند که هرسیاست و عمل منفردش باید برای آن سودآور باشد. بطورمثال، به جنگ آمریکا در ویتنام و یا لشکرکشی شوروی به افعانستان بنگرید. درهر دو مورد منافع مادی نقش عمده ای ایفا نمی کرد. بطورکلی کسب سود انگیزه ایست که امپریالیسم را وادار می کند که امپراطوری جهانی خود را گسترش دهد و مناطقی ازجهان را که قبلا تقسیم شده و سیطره ی امپریالیست های دیگر است، مجددا تقسیم کند و بر آن مبنا فرآیند استثمار جهانی را بازسازی کند. اما دفاع از امپراتوری درکلیت خود، انجام برخی تعهدات را باخود بهمراه میاورد که بخودی خودسود آور نیستند. بعد از جنگ جهانی دوم، جهان بر پایه ای جدید تقسیم بندی شد. اسرائیل به عنوان نگهبان این تقسیم بندی در یکی ازمهمترین مناطق استراتژیک جهان، باوفاداری کامل بمدت چهاردهه به آمریکا خدمت کرده است. چند بار اسرائیل این یا آن دولت خاطی عرب را گوشمالی داده و با گردن کلفتی آنان را صفوف بلوک غرب جای داده است؟ درهیچ نقطه دیگری ازجهان ، مثلا آمریکای لاتین یاخاور دور، ژاندارمی یافت نشده که در دفاع از منافع عمومی غرب مثل اسرائیل از روحیه تهاجمی وگستاخی برخور دار باشد. اگرآمریکا ازدولت اجیری مثل اسرائیل برخور دار نمی بود، ودرعوض مجبور میشد برای دفاع از منافعش پایگاه های نظامی با سربازان و خدمه  آمریکایی درخاورمیانه برپا کند و طی سالیان دراز وارد اینهمه تجاوزات و جنگهای منطقه ای شده و هزاران سرباز کشته آمریکایی برجای می گذاشت، چه میشد؟ نتایج این امرمنجمله در داخل کشور برای آمریکا چگونه می بود؟

ایفای نقش ژاندارمی امپریالیسم توسط اسرائیل پایه عمده نفرت گسترده وعمیق ازاین کشور درمنطقه را تشکیل میدهد، وهمبستگی عمیق بامردم فلسطین ومبارزه شان را باعث شده است. و اینطور که نیروهای اسلامی و برخی تحلیلگران امپریالیستی ادعا می کنند نیست که ستمدیدگان منطقه دریک نبرد مذهبی مشترک مسلمانان علیه یهودیان متفق شده اند. مضاف براین، هم از این روست که هرنیرویی که در منطقه در خط انقلاب دمکراتیک نوین و کسب قدرت سیاسی برای پرولتاریا ومتحدینش حرکت میکند، مجبور خواهد بود قاطعانه با تهاجم اسرائیل رو بروشود. این نکات نشان میدهد که هدف قرار دادن صیهونیسم بمثابه چیزی جدا یا مستقل از امپریالیسم، خطرناک است. اسرائیل یک موتلف مستقل امپریالیستها یا مجزا از آنها نیست. بلکه پایگاه مستقیمشان است. یک انقلاب راستین درخاور میانه بدون موضعگیری علیه امپریالیستها و کلیه عواملشان منجمله اسرائیل، امکان پذیر نیست. آماج قرار دادن اسرائیل بدون حمله به امپریالیسم تنها میتواند به تسلیم به امپریالیسم و نهایتا عواملش، منجمله اسرائیل منتهی شود.

 کارگران تطمیع شده،یا سربازان مزدور

برای درک وفهم اسرائیل، نمیتوان آن را به مثابه یک کشور مجرد درنظر گرفت؛ و به نوع مشاغل کارگران و دستمزدهایشان و غیره توجه کرد؛ و سپس بر آن مبنا به “تحلیل طبقاتی ” از آن کشور رسید وبرنامه “انقلاب” را نتیجه گرفت– کاری که تروتسکیست ها و رویزیونیست ها انجام میدهند.

اسرائیل در سرزمینی تاسیس شد که از سکنه بومیش غصب شد و تبدیل به پایگاه نظامی امپریالیسم شد. اکثریت عظیم شهروندان اسرائیل مهاجر و یا اولین نسل فرزندان مهاجرین هستند. غالبا این افراد در خانه ی کسانی زندگی میکنند که دولت اسرائیل آنها را به اردوگاه های آنسوی مرزها رانده است. همانگونه که موشه دایان با فخر می گوید: «حتی یک دهکده یهودی نشین وجود ندارد که بر ویرانه های یک دهکده عرب نشین بنا نشده باشد. NAHALAL جای MAHLOUL را گرفت.» (26) آنها که طی چند دهه گذشته برای اشغال کشور فلسطینی ها و سکونت در مساکن آنها به اسرائیل آمده اند و با شرکت در خدمات نظامی در جهت منافع امپریالیسم غرب از زندگی مرفه برخوردار شده اند، صرفا تطمیع نشده اند– حتی اگر در کارخانه کار می کنند و عضو یک اتحادیه هستند. حتی اطلاق واژه “اریستوکراسی کار” به آنها سخاوتمندانه است. آنها استعمارگران غاصب و مزدورند.

پوشش سوسیال- دمکراتیک صهیونیست ها، بویژه از نوع حزب کار، به ارتجاعی ترین اهداف خدمت کرده است. صهیونیست ها در اجرای طرح هایشان در فلسطین با این مشکل مواجه بودند که ملتی در آنجا زندگی می کرد. این امر به ایجاد چیزی در درون “فلسطین تحت الحمایه انگلستان” انجامید که نویسنده ای آنرا “دولت در دولت” نامید– یعنی تشکیل یک دولت جدید صهیونیستی، که از کمکهای خارجی بی شائبه ثروتمندان صهیونیست برخوردار بود. اسرائیل بعنوان وسیله ای جهت اجرای طرح اسکان صهیونیست ها بمثابه یک نهاد سیاسی- اقتصادی پایدار، بوجود آمد. روش های “متعارف”تر مانند استفاده از رقابت آزاد تجاری برای رشد سرمایه داری، که در دوره های استعماری قبل به کار گرفته می شد، برای اشغال فلسطین مناسب نبودند. در اینجا صهیونیسم چپ کاربرد ویژه داشت. این ایدئولوژی بر  سخت کوشی و فداکاری و پیشاهنگی تاکید داشت که همگی در خدمت جنگ علیه اهالی بومی و بعدا تبدیل شدن به ژاندارم منطقه ای بکار گرفته شد.

بطور مثال “هیستادروت”، بیشتر برای منافع کارگران یهود می جنگید (منجمله از نظر نظامی) تا اینکه صرفا یک اتحادیه کارگری رفرمیست باشد. این اتحادیه، همه چیز، از جمله خواسته های اقتصادی اتحادیه را فدای این امر کرد.(۲۷) “حاگانا” نیروی مسلح عمده صهیونیستی در اسرائیل، ملیشیای خود را از “هیستادروت” تامین می کند.

“کیبوتص های” اسرائیل (کمونهای تعاونی کشاورزی) در غرب به نشانه ی پتانسیل تعاون دموکراتیک در دولت صهیونیستی، ستایش شده است. این کمون ها نیز نقش حساس استراتژیک برای اسرائیل بازی می کنند. مثلا، در جنگ ۱۹۶۷، اعضای کیبوتصها که ۳.۵% اهالی را تشکیل میدادند، نسبتی چندین برابر در راس واحدهای جنگی (نیروهای چترباز، افسران خط نخست جبهه، و غیره) داشتند.(۲۸) یک تحلیل گر، که کیبوتص را “مکتب اسپارت ها” میخواند، این مسئله را ناشی از ارزش های موجود در کیبوتص میداند، مجمله انضباط، صهیونیسم افراطی، و حس تملک بر زمین. او می گوید که این حس تملک زمین است که اعضای کیبوتص را بدفاع از اسرائیل وامیدارد.(۲۹)

شایعات بسیاری در مورد نزاع درونی در دولت اسرائیل میان حزب لیکود و حزب کار که گفته میشود برای ایجاد صلح در خاورمیانه کلیدی است، برسر زبانها است. سخنگویان مختلف حزب کار، هنگامیکه از دولت بیرونند و مسئول سیاستهای دولت نیستند، وعده و وعید زیاد میدهند. اما تاریخ این استعمارگران غاصب سوسیال دمکرات که طرح صهیونیستی را به اجراء در آورده و بیش از دو دهه قدرت را در دولت اسرائیل در دست داشتند، بخوبی نشان میدهد که آنها دست کمی از حزب لیکود نداشته، سلطه صهیونیستی را تحکیم بخشیده، منافع عمومی امپریالیسم را تامین کرده اند، و باچنگ و دندان علیه انقلاب فلسطین خواهند جنگید. همانگونه که اسحق رابین (وزیر دفاع) از حزب کار که جنگ ۱۹۶۷ فرماندهی کرد و امروز سرکوب خونین”خیزش سنگباران” را رهبری میکند، اعلام داشت: «ما تنها در میدان جنگ با فلسطینی ها مذاکره خواهیم کرد.» (۳۰)

 حال که اسرائیل از تداوم”خیزش سنگباران” لرزان است، شاهدین خبر از سختر شدن موضع اسرائیلی ها نسبت به فلسطینیها داده میگویند اکثریت اسرائیلی ها خواهان اقدامات امنیتی سختر علیه جوانان شورشی اند. (۳۱) در حالیکه با پیشروی انقلاب فلسطین، بدون شک بخشی از اسرائیلی ها به جانب فلسطینی ها رفته و بسیاری نیز موضع بیطرف اتخاذ خواهند کرد، اما اکثر اسرائیلی ها نسبت به دولت صهیونیست وفادار خواهند ماند. 

و این امر، محتاج خدمات ارتجاعی بیشتر از سوی آنها است ـ آنهم بخاطر امری که نهایتا تراژیک است. نظم جهان در حال از هم گسیختن است و جهان امپریالیستی دستخوش عمیق ترین بحرانها است. این امر، تاکنون به خیزشها و شورشهایی در نقاط گوناگون پاداده است. و خاورمیانه بیشک شاهد انفجار بیسابقه ای خواهد بود.

دولت صهیونیستی که برای حفظ اشغال پردردسر جنوب لبنان، کرانه غربی رود اردن و نوار غزه در ضعف فرو رفته، در تلاش برای رویارویی با این مشکلات (خیزشها و شورشها و…) به محدودیت خواهد رسید. اسرائیل شدیدا در پی انعقاد قرارداد با شوروی ها برای فرستادن دسته جدیدی از مهاجرین است. اما تعداد کسانیکه مایل به مهاجرت می شوند کمتر می شود و تعداد کسانی که از اسرائیل مهاجرت کرده اند طی چند سال اخیر فزونی یافته است. هم اکنون بیش از یک میلیون اسرائیلی خارج از این کشور بسر می برند. این امر تهدیدی برای قدرت ارتش صهیونیستی است. نسبت مهاجرین تازه وارد در ارتش بسیار بیشتر از نسبت اهالی اسرائیل در ارتش است. این مشکلات همگی ناشی از جایگاه اسرائیل بمثابه ژاندارم منطقه است که مستلزم آن است که جامعه همواره در حالت جنگ باشد. بالاخره، و بعنوان اساسی ترین نکته، توده های تحت ستم  سراسر گیتی از دولت مستعمراتی غاصب متنفرند و از مبارزه علیه آن حمایت می کنند. حتی خود اربابان صهیونیست ها هم تلویحا آنها را تحقیر می کنند.

 فلسطینــی ها

فلسطینی ها با تشکیل دولت صهیونیستی مستعمراتی و غاصب، آواره شدند. چندمیلیون آنها خارج از سرزمین تاریخی فلسطین؛ در کشورهائی مانند اردن و چند صد هزار نفر آنها در اردوگاه های پناهندگان، بویژه در لبنان و سوریه، به سر می برند. شرایط زندگی در اردوگاه ها همیشه سخت، و غالبا فجیع است. یکی از مشکلات عمده فلسطینی ها حاکمان کشورهای عرب است. اینها علیرغم اینکه وعده و وعیدهای شیرین همواره برخورد سرکوبگرانه و پر تبعیض با فلسطینی ها داشته اند.

ششصد هزارنفر فلسطینی دیگر درون «خط سبز» زندگی می کنند. منظور از «خط سبز» مرزهای اسرائیل پیش از جنگ ۱۹۶۷ است. صهیونیستها مدعیند که در «اسرائیل دمکراتیک» با این فلسطینی ها مثل یهودیها رفتار می شود. ولی در واقع، آنها در هر عرصه ای، از تبعیض رنج می برند. این تبعیض بکمک سلسله قوانینی در حمایت از «خصلت یهودی اسرائیل»، قوام یافته است. این قوانین از جمله عبارتند از، قانون منع فروش زمین های تحت مالکیت «صندوق ملی یهود» (که اکثریت زمینهای اسرائیل را در اختیار دارد) به غیر یهود. قانون منع استخدام فلسطینی ها در برخی صنایع و مشاغل و غیره. فلسطینی ها نه تنها خلع مالکیت شده اند، بلکه به انجام سخت ترین و کم درآمدترین مشاغل وادار شده اند.

اسرائیل پس از غصب کرانه غربی رود اردن و نوار غزه، در مورد اداره آنها طی قرارداد کمپ دیوید با مصر مذاکره کرد. این قرارداد بدین خاطر بود که اسرائیل هیچگونه تاسیسات دائم در کرانه غربی یا نوار غزه ایجاد نکند، و خروج خود را از این مناطق تدارک ببیند. در عوض، اکنون شصت هزار یهودی در کرانه غربی و دوهزار وپانصد تن در نوار غزه ساکن شده اند.(۳۳)

این استحکامات اسرائیلی از ارزش نظامی- استراتژیک برخوردارند. اولین هدف این استحکامات از بین بردن یکپارچگی سرزمین فلسطینی است. سازمان جهانی صهیونیستی، استراتژی این اسکان ها را قبلا بیان کرده است:  زمینهای دولت (اردن) و زمین های بایر باید بلافاصله غصب شوند. هنگامیکه این سرزمین توسط مناطق اسکان یهودی ها تکه تکه شود، جمعیتی که در اقلیت هستند نمیتوانند یکپارچگی سرزمین و وحدت سیاسی ایجاد کنند.(۳۴)  جاده هایی برای وصل کردن مناطق اسکان یهودی ها به یکدیگر و نادیده گرفتن فلسطینی ها و منفرد ساختن آنها، ایجاد شده اند. سیاست عمومی این بوده که اعراب در محاصره مناطق اسکان یهودی ها قرار گیرند. ثانیا، مناطق اسکان اسرائیلی می بایست نقش مناطق پایگاهی اولیه علیه هر نیروی اشغالگر را بازی کنند. اگرچه بسیاری از این مناطق اسکان میدان حفاظی مین و سلاحهای اولیه و ضدتانک دارند،(۳۵) ارزش نظامی آنها سمبولیک نیز هست– هر نیروی عرب یا فلسطینی که بخواهد اسرائیلی ها را از این منطقه، که تمام دنیا میداند متعلق به فلسطینی ها است، بیرون کند، بناگریز به ریختن خون اسرائیلی ها می شود. اینجاست که رهبران اسرائیل آن را بهانه کرده و دست به عملیات انتقامجویانه دائمی می زنند.

شرایط فلاکت بار زندگی فلسطینی ها منبع سودهای هنگفت اسرائیلی هاست. حداقل یکصد هزار فلسطینی در کرانه غربی و نوار غزه سکونت دارند که روزها در اسرائیل کار می کنند. حدود ۳۰% آنها بطور غیرقانونی به کار در اسرائیل مشغولند. بسیاری از اینان زنانی هستند که خدمتکاران خانگی هستند. ۲۰% تا ۳۰% کارگران عرب در مزارع تعاونی صهیونیستها، کودکان زیر ۱۲ سال هستند. دستمزد فلسطینی در «خط سبز» ۵۰% تا ۶۰% دستمزد کارگران اسرائیلی است،(۳۶) و تقریبا از هیچگونه حقوق کاری برخوردار نیستند. این شرایط، منبع سودهای هنگفت بورژوازی اسرائیل است. و وضعیتی را بوجود آورده که تعداد یهودیانی که از کارهای کثیف و کم درآمد روی گردان میشوند روبه افزایش است. یهودی های اسرائیل بطور متعارف سرکارگر، کارمندان متوسط دفتری و غیره اند. فلسطینی هایی که درون «خط سبز» زندگی می کنند اگرچه مستقیما از تبعیضات خشن رنج می برند اما بخاطر سکونت در اسرائیل، از سطح زندگی بهتری نسبت به مثلا اعراب کرانه غربی رود اردن برخوردارند. اسرائیلی ها همواره مشتاق یادآوری این نکته هستند، و مطمئنا برای مقابله با نارضایتی فلسطینی ها بدان امید بسته اند. حوادث اخیر نشان داد این دیدگاه مبتذل تا چه حد اشتباه است.

توسعه اقتصاد مناطق اشغالی ۱۹۶۷ از بعد اساسی تری نیز برخوردار بوده، و صرفا تامین نیروی کار ارزان برای اسرائیل نیست. از جمله تاکتیک های ضدچریکی اسرائیل عبارت بود از نابودسازی اقتصاد بومی به نحوی که پایه های ظهور و رشد ارتش خلق در این منطقه را از بین ببرد. پس از نبرد الکرامه که طی آن سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف)، در ارتش اسرائیل اخلال بوجود آورد؛ تلاشهای ساف جهت براه انداختن مبارزه مسلحانه در کرانه غربی، باعث اعمال این سیاست از جانب اسرائیل شد. اسرائیلی ها اعلام کردند که دریایی را که چریکهای ساف سعی دارند در آن شنا کنند، خشک خواهند کرد. اسرائیل بطور مستمر و منظم کشاورزی خودکفای کرانه غربی را نابود کرد؛ بطوریکه دیگر نتواند نقشی در تامین ارتش خلق ایفا کند. این حرکت، بخش کلیدی سیاست فوق الذکر اسرائیل بود. اسرائیل به بهانه صدور میوه و سبزیجات، تولید گندم را کاهش داد. کنترل آب در شرایط کم آبی فلسطین،سلاحی تعیین کننده در دست صهیونیست ها بوده است. فلسطینی های کرانه غربی پول بیشتری برای مقدار آب کمتری (نسبت به همسایگان اسرائیلی خود) میدهند، بنحویکه کشاورزان (فلسطینی) زمینهای خود را بی حاصل می یابند، در حالیکه در چشم رس خانه هایشان شهرک های اسکان یهودی ها را می بینند که چمن های خانه هایشان آب پخش کن دارد و استخرهایشان مالامال از آب است.(۳۷) این سیاست اسرائیل در مورد تخصیص آب باعث کاسته شدن از سطح زیرکشت زمین های فلسطینی ها شده است.

ارتش اسرائیل آتوریته واقعی در کرانه غربی و نوار غزه است، و باخشونت هرچه تمام تمامی عرصه های زندگی را زیرنظر دارد. کتابهای درسی سانسور میشود، معلمین توسط شین بت (پلیس مخفی اسرائیل) ارزیابی میشوند، و ممنوعیت عبور و مرور مرتبا به اجرا گذارده می شود. حدود پنج هزار فلسطینی طی مدت پنج ماه از شروع خیزش سنگباران (انتفاضه) زندانی شده اند– یعنی یک نفر از هر سیصدنفر اهالی «مناطق اشغالی» ۱۹۶۷. طبق قانون، شین بت، از دستگیری تا روز دادگاه ۱۸ روز فرصت بازجویی دارد. ۸۰% محکومیت ها در کرانه غربی و غزه برمبنای اعترافات صادر میشوند– که صدالبته شکنجه محرک تعیین کننده است.(۳۸) حدود دو هزار فلسطینی در بازداشتگاهها بسرمی برند. این بدان معناست که ممکن است تا مدت شش ماه بدون اقامه ی هیچ اتهامی در بازداشت بمانند. این مدت قابل تمدید است. یکی از این مراکز اصلی بازداشت در صحرای نقبیه، بسیار دور از خانه های فلسطینی ها (و دور از چشم همه) واقع شده است. زندانیان در اینجا در گرمای ۴۵ درجه در چادر نگاهداری میشوند. دارو و غذا کافی نیست و شلاق جزء برنامه همیشگی است. در اواخر فوریه،از میان کسانیکه توسط اسرائیلی ها بقتل رسیدند، ۲۱ تن براثر خفگی ناشی از گازاشک آور کشته شدند (منجمله سه نوزاد کمتر از ۷ ماه، یک مرد ۱۰۰ ساله و دو زن بالای ۷۰ سال). و حداقل حداقل ۷ نفر هم براثر شدت ضربات وارده به قتل رسیدند. (۳۹) و با همه این تفاصیل، صهیونیست ها با وقاحت تاکید می کنند که تنها دمکراسی در خاورمیانه است!!

 سوسیال امپریالیسم شوروی در برابر  رهائی فلسطین

پس از احیای سرمایه داری در شوروی (در اواسط دهه ۱۹۵۰)، شوروی هرگز سعی نکرد تحولات انقلابی را در خاورمیانه را ترغیب کند؛چه رسد به تبلیغ جنگ رهائیبخشی که هدفش ایجاد دولت انقلابی فلسطین برخاکستر اسرائیل باشد. بالعکس، مداوما از «حق موجودیت» دولت غاصب صهیونیستی دفاع کرده و مرتبا از فلسطینی ها خواسته است که آن را به رسمیت بشناسند. … حتی پس از اینکه در پی جنگ ۱۹۶۷، روابط دیپلماتیک شوروی با اسرائیل قطع شد و هنگامیکه مصر (که در زمان ناصر رژیمی هوادار شوروی بود) متحمل شکست مفتضحانه ای از ارتش اسرائیل شد؛ شوروی بازهم ارتباط خود را با صهیونیستها حفظ کرده و حتی شمار فراوانی مهاجر یهودی (۲۷۰ هزارتن تنها در دهه ۱۹۷۰) به اسرائیل فرستاد. این مهاجرین منبع نیروی انسانی عمده ای برای صهیونیستها بودند. زیرا، بخش بزرگی از آنها تعلیم دیده، تحصیل کرده، بالغ و آماده خدمت در ارتش بودند. مهاجرین یهودی آلت دست تخاصمات امپریالیستی در منطقه قرار میگیرند، چرا که سوسیال امپریالیستها از یکسو تبلیغات ضدیهودی گسترده دارند و از سوی دیگر گوشت دم توپ به اسرائیل میفرستند (شوروی فقط به یهودیانی که قصد مهاجرت به اسرائیل دارند اجازه خروج میدهد). اسرائیل بنوبه خود از شوروی تضمین میخواهد که تمام یهودیانی که آن کشور ترک می کنند حتما به اسرائیل بیایند، چرا که بسیاری از آنها به کشورهای دیگر می روند. … .(۴۱)

از آنجا که اسرائیل جایگاه مستحکمی در بلوک امریکا دارد، شورویها مجبور بوده اند دنبال جائی پائی در میان رژیمهای عرب باشند. بر مبنای این سیاست، شوروی ها جهان عرب را  به کشورهای «مترقی» و «مرتجع» تقسیم کردند. مهم نیست که یک رژیم تا چه حد کمپرادور، ارتجاعی و حتی فئودالی باشد؛ کافیست در خدمت منافع شوروی باشد تا به عنوان “مترقی” ارزیابی شود و یا در جهت منافع غرب باشد تا “مرتجع” خوانده شود.

سوریه یکی از این به اصطلاح رژیمهای “مترقی” و از سر سپردگان اصلی  شوروی در منطقه است. اگر چه سوریه اکنون سالانه صدها میلیون دلار از عربستان سعودی وکویت قرض میگیرد، اما تا  خرخره به هر دو بلوک مقروض است و ارتش آن توسط شوروی ها تامین شده وکاملا به انها وابسته است. نتیجتا سوریه کاملا در بلوک شرق قرار دارد. هیچ چیز مترقی هم در سوریه یافت نمیشود چراکه تحت حاکمیت دارو دسته ای فئودال- کمپرادور است. سازمان عفو بین المللی لیستی از ۳۵ نوع شکنجه اعمال شده در زندان های حافظ اسد بیرون داده است. زندانیان شامل ناراضیان سیاسی مختلف واز جمله چند فلسطینی که برای اسد زیاده از حد انقلابی اند، است. رژیم اسد خون خلق های تحت ستم سوریه را نیز مکررا بر زمین ریخته است.

طی جنگ داخلی لبنان در ۷۶- ۱۹۷۵، سوریه ابتدا متحد مسیحیان مارونی مرتجع و چماقداران فالانژیست آنها علیه چپ لبنان و مقاومت فلسطین بود. این صف بندی و چند سلسله جابجایی های سریع در اتحاد عمل های پس از آن نشان داد که اسد و شرکاء بیش از هر چیز در پی منافع خودشان هستند.

نیروهای سوریه طی جنگ داخلی لبنان و در اردوگاه پناهندگان تل زعتر در لبنان نقشی مشابه نقش چند ساله بعد اسرائیلی ها در اردوگاههای صبرا و شتیلا، ایفا کردند. سوریها به نیروهای فالانژیست ارتجاعی و هوادار غرب (که در آنزمان متحد شان بودند) اجازه دادند تا یکهزار زن، کودک و مردسالخورده فلسطینی را قتل عام کنند. قصد آنها بزانو در آوردن افتح(بزرگترین گروه عضو ساف) بود.(۴۲) شورویها، که صاحب تسلیحاتی بودند که سوریها بکمک آنها جنایات خود را به اجراء در میاوردند، به غرولند کردن در کنار گود بسنده کردند. این جنایت سوریه در انطباق با سیاست زخمی کردن ساف بود، بنحویکه از استقلالش کاسته شده و تسلیم خواسته های سوریه (وشوروی) شود. اما هدف آن نابود کردن ساف نبود. در نتیجه، شوروی برای خاتمه دادن به “اختلافات برادرانه” مداخله کرد. مناسبات میان شوروی و سوریه حداقل با مناسبات میان آمریکا و اسرائیل برابری میکند. اسد باید از لحن نه گفتن اربابش بفهمد که تا چه باید در راه نابودی ساف پیش رود و  چه موقع باید دست نگه دارد. شوروی ها با نخوت به کمک های خود به امر فلسطین (منجمله اسلحه برای ساف) اشاره میکنند. اما نگاه دقیق به این نوع کمکها و هدفی که دنبال میکنند، خصلت امپریالیستی آنان را کاملا عیان می کند. هنگامی که ساف در اواسط دهه ۱۹۶۰، برای نخستین بار دست به مبارزه ی چریکی زد، هنوز ضعیف بود. هنوز،وسمت و سو و  خصلت آن مشخص نشده بود. هنگامیکه کلیه امپریالیستها و مرتجعین جهان در محکوم کردن و در هم شکستن این مبارزه متحد شدند، هنگامیکه صهیونیستها برای ریشه کن کردن چریکها از داخل خط اسرائیل دست به حملات لجام گسیخته زدند، و ملک حسین سرکوب خونین و خائنانه چریکها را در سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ تدارک دید؛ شوروی، این “منجی” فلسطینی ها، در این موقعیت تعیین کننده چه موضعی گرفت؟ اینست حمایت شوروی از ساف: «مقوله انقلاب قهر آمیز، که اپورتونیستهای اولتراـ چپ تلاش دارند بر جنبش ملی و رهایی بخش تحمیل کنند، هیچ وجه اشتراکی با مارکسیسم ـ لنینیسم ندارد …. اینگونه مواضع انقلابی در جبهه واحد ضد امپریالیستی تفرقه ایجاد می نماید…، و از تکامل آن جلوگیری می کند.» (۴۳) شوروی کسانی را که افراطیون دیوانه در میان فدائیان میخواند محکوم کرد و آنها را پیروان شعار، “هرچه بدتر، بهتر” نامید.(۴۴)

شورویها بر هر چیزی که امکان کشیدن توده های ستمدیده منطقه به جنگ انقلابی را داشت، خط بطلان می کشیدند. هارترین حملات آنها، علیه امواج گدازان انقلابی بود که از انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتاریائی در چین سرچشمه گرفت و بر سراسر جهان گسترده شد. کاسکین رئیس جمهور وقت شوروی چنین دهان باز کرد: «شعارهای انقلابی تنها خلاف منافع اعراب عمل میکنند. به چین بنگرید، آنها خط بسیار سرسختانه انقلابی دارند و میگویند که اگر شما بجنگید، کمکتان خواهند کرد. اما چه کمکی از دست آنها بر میاید؟ ده تا مقاله؟ صد تا اجلاس؟ ایده های انقلابی در حرف چیزی نیستند مگر اینکه مورد حمایت یک قدرت واقعی قرار گیرند.(۴۵) چه تفسیر مزخرفی از علم انقلاب پرولتاریا و آگاهی و بسیج توده ها، که شالوده سلاح برداشتن– که چینی هاحجم عظیمی از آن را تامین کردند– و کسب قدرت انقلابی دولتی است!»

“کنفرانس بین الملی صلح” مهمترین طرح شورویها بود که بیش از ۲۰ سال است آنرا تبلیغ میکنند. در این طرح، توده ها نظاره گران منفعلی هستند که هیچ نقشی بعهده ندارند مگر نظاره قدرت های بزرگ– منجمله شوروی– در تصمیم گیری بر سر سرنوشت منطقه و احیانا مبارزه برای تقویت موقعیت شوروی بر سر میز مذاکره، تا شاید احتمالا شوروی بخش بزرگتری از کیکی که قرار است بریده شود را به آنها بدهد. این روش اصلی سوسیال امپریالیستهای شوروی برای در دست گرفتن ابتکار عمل، تشویق نیروهای مقاومت فلسطین به اتکاء بر قدرتهای بزرگ، و خنثی کردن امکان بپاخیزی یک جنگ خلق راستین که میتوانداسرائیل را در هم شکند و انقلاب را علیه کلیه امپریالیستها به پیش ببرد، است.

باید توجه داشته باشیم که شورویها مخالف هر گونه مبارزه مسلحانه فلسطینی ها نیستند. بلکه بقول خودشان مخالف این “خیال احمقانه” هستند که راه برون رفت عبارتست از جنگ خلق و سلاح سبک. بدین ترتیب، شوروی ها در حالیکه کمبود نفرات ارتش اسرائیل را با گسیل مهاجرین یهود تامین میکنند، تانک وسایر سلاح های سنگین در اختیار ساف قرار میدهند و کادرهای ساف را آکادمیهای نظامی شوروی برای انجام جنگ منظم تعلیم میدهند. منطق عریانی براین اعمال سوسیال امپریالیستهای شوروی حاکم است: آنها خواهان نابودی اسرائیل نیستند. آنها نمی خواهند کلیه نیروهای ارتجاعی فئودالی وتحت الحمایه امپریالیسم در منطقه بر افتند و حاکمیت انقلابی توده هااعمال گردد.

…

پانویس ها

(۱) ذره بین اعراب و اسرائیل، ویراستار، والتر لاکر(نیویورک)

(۲) به نقل از نوآم چامسکی، مثلث پرتقدیر (انتشارات ساوت اند، بستون، ۱۹۸۳) صفحه ۹۰

(۳) به نقل از ماکسیم گیلان، چگونه اسرائیل ماهیتش را از دست داد. (انتشارات پنگوئن، لندن، ۱۹۷۴) صفحه ۱۳۶

(۴) به نقل از لنی برنر، صهیونیسم در دوران دیکتاتورها (انتشارات لاونس هیل) صفحه ۱۴۹. در باره پیلزودسکی رجوع کنید به گیلان، صفحات ۹۷ ـ ۹۶

(۵) در رابطه با حضور یهودیها در فلسطین، همینقدر کافیست گفته شود که در سال ۱۸۹۵ یهودیها کمتر از ۱۰% کل اهالی را تشکیل میدادند: یعنی حدود ۴۷ هزار نفر از ۵۰۰ هزار سکنه. (گیلان صفحه ۲۷) علیرغم افزایش این نسبت بعلت بقدرت رسیدن نازیها در آلمان، جمعیت یهودیها هنگام تشکیل اسرائیل کمتر از نیمی از اهالی بود. (گیلان صفحه ۲۳۰)

(۶) به نقل از گیلان، صفحات ۳۰ ـ ۲۹

(۷) به نقل از ماکسیم رودنسون، اسرائیل: یک دولت غاصب مستعمراتی؟ (انتشارات موناد، نیویورک، ۱۹۷۳) صفحات ۲۰ ـ ۱۹

(۸) گابیرل کولکو، به نقل از ریموند لوتا، آمریکا در سراشیب (انتشارات بانر، شیکاگو، ۱۹۸۴) صفحه ۲۱۷

(۹) جورج لنکزوسکی، خاورمیانه در مسائل جهانی (انتشارات دانشگاه کورنل، لندن، ۱۹۸۰) صفحات ۴۰۰ ـ ۳۹۹ ـ گابیرل کولکو، محدودیتهای قدرت (انتشارات هارپر، نیویورک، ۱۹۷۲) صفحه ۴۲۱

(۱۰) لنکزوسکی، صفحات ۴۱۱ ـ ۴۰۸

 (11) لنکزوسکی، صفحات ۴۲۱ ـ ۴۱۶

(۱۲) به نقل از تز دکترای منتشر نشده آدل سامرا ارائه شده به دانشگاه لندن، ۱۹۸۷، پیرامونی شدن دهقانان کرانه غربی، صفحه ۱۲۵، از کایا ، ۹۱ ـ ۱۹۷۸ نقل قول میکند.

(۱۳) تز دکترای سامرا، صفحات ۷۱ ـ ۷۰، از عبدالخالق، ۴۰ ـ ۱۹۸۵، نقل قول میکند.

(۱۴) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۷

(۱۵) جدول کمکهای آمریکا به اسرائیل، سال به سال از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۶، به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۷۳

(۱۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۵۹. این مناطق به “مناطق اشغالی” معروفند. چرا که اسرائیل طی جنگ ۱۹۶۷ آنها را اشغال کرد. اما این واژه تا حدودی گمراه کننده است چرا که این حقیقت که تمام اسرائیل منطقه اشغالی است را مخدوش میکند. بنابراین ما در اینجا از واژه “مناطق اشغالی ۱۹۶۷” استفاده می کنیم.

(۱۷) تز دکترای سامر، صفحه ۷۵.

(۱۸) خمسین: مجله سوسیالیستهای انقلابی خاورمیانه (انتشارات ایتاکا، لندن) شماره ۱۰

(۱۹) مارک الف. هلر، یک دولت فلسطینی: الزام اسرائیل (انتشارات دانشگاه هاروارد، لندن، ۱۹۸۳) صفحه ۱۱

(۲۰) به نقل از لنکزوسکی، صفحه ۴۳۵

(۲۱) ارتباط اسرائیلی، بنیامین بیت هلامی (انتشارات تاوریس، لندن ۱۹۸۸)، به نقل از گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸.

(۲۲) فرانک بارنابی، زرادخانه هسته ای در خاورمیانه، مجله مطالعات فلسطین، پائیز ۱۹۸۷، صفحات ۱۰۰ ـ ۹۹

(۲۳) گاردین، ۱۴ ژانویه ۱۹۸۸

(۲۴) لس آنجلس تایمز، ۱۸ آگوست ۱۹۸۱، صفحه ۸۱ به نقل از کومسکی صفحه ۸۳

(۲۵) در باره معاملات تسلیحاتی آمریکا، سرمقاله نیویورک تایمز، به نقل از هرالد تریبون، ۵ مه ۱۹۸۸، صفحه ۶

(۲۶) صاداساس نام عبرو دهکده ای است که موشه دایان در آنجا متولد شد.   شادسضقس نام عربی آنست. به نقل از گیلان صفحه ۲۲۹

(۲۷) سخنان یک رهبر هیستادروت بنام داوید هاکوهن در حزب ماپای: “این وظیفه من بود که در دفاع از سوسیالیسم یهودی، پیوستن اعراب به اتحادیه کارگری (هیستادروت) را رد کنم” (به نقل از تز سامرا، صفحه ۱۲۸)

(۲۸) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۶

(۲۹) گیلان، صفحات ۲۴۳ ـ ۲۴۱. آلون فرمانده پالماخ و یکی از سیاستمداران سرشناس اسرائیلی در مورد یک بعد استراتژیک دیگر کیبوتص نوشت: ” انتخاب محل اسکان…. نه تنها ناشی از قابلیتهای اقتصادی بود بلکه حتی بمیزان بسیار زیادتری تحت تاثیر الزامات دفاع داخلی ، استراتژی کلی اسکان ( که هدفش تامین حضور سیاسی یهودیها در کلیه بخشهای کشور بود) و نقشی که این بلوکها در یک مبارزه همه جانبه و قاطعانه احتمالی در آینده میتوانند ایفا کنند، قرار داشت.” (به نقل از تز دکترای سامرا، صفحه ۱۳۷)

(۳۰) به نقل از کومسکی، صفحه ۶۸

(۳۱) رجوع کنید به آموس الون، از خیزش، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۳۲) هنری کسینجر در خاطراتش، ریچارد نیکسون رئیس جمهور سابق آمریکا را قویترین متحد اسرائیل در کاخ سفید میخواند، در حالیکه نوارهای واترگیت نیکسون ضدیت او را با نژاد سامی نشان میدهند. (هنری کیسینجر، سالهای تحولات ناگهانی، انتشارات براون، بستون، ۱۹۸۲).

(۳۳) نیوزویک، ۲مه ۱۹۸۸

(۳۴) تز دکترای سامرا، صفحات ۹۴ ـ ۹۱

(۳۵) هلر، صفحه ۱۱۴

(۳۶) تز دکترای سامرا، صفحه ۲۰۵

(۳۷) تز دکترای سامرا، صفحه ۱۴۷

(۳۸) همبستگی با فلسطین، لندن، شماره ۳۱، صفحه ۳، که نتایج تحقیقات اخیر کمیسیون لنداو در مورد شین بت را ارائه میدهد.

(۳۹) الون، بررسی کتاب در نیویورک، ۱۴ فوریه ۱۹۸۸

(۴۰) گاردین ۱۷ آوریل ۱۹۸۸، صفحه ۱

(۴۱) رجوع کنید به گالیا گولان، استراتژی گرباچف در خاورمیانه، مسائل خارجی، پائیز ۱۹۸۷

(۴۲) اریک رولیو، آینده ساف، مسائل خارجی، ۱۹۸۳، همچنین رجوع کنید به کوبان، صفحه ۷۳

(۴۳) داویشا ـ داویش، ویراستاران، شوروی در خاورمیانه (انستیتوی سلطنی مسائل بین المللی، لندن ۱۹۸۲) صفحه ۱۵۲

(۴۴) پراودا، به نقل از داویشا ـ داویش، صفحه ۱۵۲

(۴۵) به نقل از داویشا ـ داویش، شوروی در خاورمیانه، صفحه ۱۹۲

(۴۶) علیرغم اینکه پرداختن به استراتژی سیاسی و نظامی نیروهای هوادار شوروی در ساف در چارچوب این مقال نمی گنجد، اما مطمئنا میتوان گفت که حمایت عمومی نیروهای رهبری کننده ساف از سوسیال امپریالیسم شوروی نتایجی منفی بر گسترش روند انقلابی راستین پرولتری در سراسر منطقه و بویژه در میان توده های عرب، که در گسست از رویزیونیسم علیه کلیه امپریالیستها و ملاتجعین برمی خیزد، برجای نهاده است.

(۴۷) یکی از نتایج این مسئله، تعداد بیشمار دانشجویان آفریقایی و عربی است که برای تحصیل به شوروی آورده شدند. در هرسال بیش از یک هزار فلسطینی در شوروی تحصیل میکنند.

(۴۸) به نقل از آرنولد کرامر، دوستی فراموش شده: اسرائیل و بلوک شوروی (ایلی نویز، ۴۷۹۱) صفحه ۳۹

(۴۹) این حالت نمونه نمایندگان منافع بورژوازی عرب است که سعی می کنند صهیونیسم را از امپریالیسم جدا سازند و امپریالیستها را متقاعد کنند که بنفعشان است که صهیونیستها را ول کنند و بدنبال آنها بیفتند.

(۵۰) گاردین، مارس ۱۹۸۸

(۵۱) در این رابطه شایان توجه است که بدانیم که یکی از شکوه های مکرر جراید امپریالیستی در مورد حزب کمونیست پرو (راه درخشان) این است که آنها بدان اندازه مخفیکاری را رعایت می کنند که نتیجتا امپریالیستها هیچگونه اطلاعاتی در مورد مسائل داخلی آنها ندارند.

(۵۲) برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این پدیده رجوع کنید به، رولیو، مسائل بین المللی ـ و برای درک این مسئله که این تحولات چگونه در طحسط اتفاق افتاد رجوع کنید به ، تعیین جهت سیاستها، اسعدابوخلبل، مجله خاورمیانه، تابستان ۱۹۸۷.

(۵۳) هلر، صفحه ۱۳۸

(۵۴) رجوع کنید به کاتلین کریستیانسون، افسانه هایی در باره فلسطینی ها، سیاست خارجی، بهار ۱۹۸۷

(۵۵) اسرائیل در چهل سالگی، اسحق شامیر، مسائل خارجی، بهار ۱۹۸۸، صفحه ۶۷

(۵۶) آمریکا علنا با کنفرانس بین المللی صلحی که قدرت تصمیم گیری اشته باشد، یعنی شورویها چیزی را بنفع خود در آن به ثبت برسانند، مخالفت میکنند. نماینده ای از وزارت خارجه آمریکا، در مورد شرکت شوروی در چنین کنفرانسی با زبان دیپلماسی بیان داشت که شورویها “اگر قول معاونت و مساعدت بدهند” از شرکتشان در کنفرانسی که فاقد قدرت اتخاذ تصمیمات مقید کننده باشد، حسن استقبال خواهد شد.

(۵۷) بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (لندن، ۱۹۸۴) صفحه ۷

(۵۸) نیویورک تایمز، ۲۱ ـ ۲۰ فوریه ۱۹۸۸، سرمقاله.

(۵۹) لنین، بحث در باره جمعبندی از حق تعیین سرنوست، مجموعه آثار جلد ۲۲

(۶۰) مائو، پندارهای واهی خود را بدور افکنید، و برای مبارزه آماده باشید. (اوت ۱۹۴۹) منتخب آثار، جلد ۴، صفحه ۴۲۸