اوکراین: گرگ ها افسار گسیخته اند

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

سرویس خبری جهانی برای فتح. ۲۴ فوریه ۲۰۱۴.

الکساندر تورچینوف بلافاصله پس از این که سخنگوی پارلمان اوکراین و رئیس جمهور موقت آن شد هشدار داد که «اوکراین در آستانه ی ورشکستگی و در حال سقوط به ورطه ی نابودی است». در دو سال آینده اوکراین به ۳۵ میلیارد دلار نیاز دارد و در دو هفته ی آینده نیاز به یک وام اضطراری دارد تا بتواند بهره ی بدهی هایش را به وام دهندگان غربی و شرقی بپردازد. این وام دهندگان وارد زورآزمایی بر سر اوکراین شده اند و هیچ یک حاضر نیستند بازنده شوند اما ممکن است از برنده شدن هم متضرر شوند.

حزب حاکم در اوکراین و اغلب به اصطلاح “اُلیگارش” ها [باندهای مالی.م] ناگهان پشتِ ویکتور یانوکوویچ رئیس جمهور اوکراین را خالی کردند و تورچینوف که از متحدان یولیا تیموشنکو است را به قدرت رساندند. یولیا تیموشنکو عزیز دردانه ی اتحادیه اروپا، به ویژه آلمان است. در دوره ای که بنگاه های دولتی منحل شدند او یک شبه تبدیل به یک ثروتمند کثیف شد. تیموشنکو یکی از اولین “اُلیگارش” های اوکراین بود و تجسم مناسبی برای این طبقه است – طبقه ای که نسبت به هم تایانِ غربی خود در زمینه ی پنهان کردن ماهیت ضد انسانی اش ضعیف تر و بی تجربه تر است اما کمتر از آنها دارای خصلت سرمایه داری انحصاری نیست. هیچ یک از این ها، چه یانوکوویچِ سرنگون شده و چه سایر باندهای مالی وفاداری خاصی نسبت به “ارزش های دموکراتیک” یا قدرت خارجی خاصی ندارند. آنان فقط به نیازهای بسط یابنده و گسترش نامحدود سرمایه خود در رقابت های مهلک با دیگر سرمایه ها، وفا دارند.

این اولین بار نیست که ایالات متحده آمریکا و اروپا تلاش می کنند اوکراین را از چنگ روسیه در آورند. رویداد موسوم به “انقلاب نارنجی” در سال ۲۰۰۴-۲۰۰۵ بحران اقتصادی و سیاسی اوکراین را تشدید کرد و روند وقایع را به مرحله فعلی کشاند. این بحران هنوز حل نشده است.

در سال ۲۰۰۴، غرب تظاهرات های خیابانی را سازمان داد و ریاست جمهوری را از یانوکوویچ گرفت و تیموشنکو و ویکتو یوشنکو را به حکومت رساند. علیرغم حمایت غرب، حرکت سیاسی تیموشنکو معامله با کمپانی انحصاری گازپرومِ روسی بود که از نظر سیاسی برای او مفید واقع شد اما آنقدر برای اوکراین ضررمند بود که در سال ۲۰۱۰ یانوکوویچ به ریاست جمهوری انتخاب و تیموشنکو به دلیل فساد زندانی شد. اگر چه یانوکوویچ حامی روسیه محسوب می شد اما وارد مذاکره با اتحادیه اروپا برای عقد قرار داد آزاد تجاری شد. اما در نوامبر سال گذشته با یک چرخش ناگهانی  حاضر به امضای این قرارداد نشد و به جای آن پیشنهاد روسیه را پذیرفت: ۱۵ میلیارد دلار وام و کاهش یک سومیِ قیمت گازی که روسیه به اوکراین صادر می کند.

در مورد وفاداری یا قابل پیش بینی بودن رهبران اوکراین تا این حد می توان صحبت کرد. اما چرخش یانوکوویچ بی دلیل نبود؛ ظاهرا صندوق بین المللی پول می خواست شرایطی را به اوکراین دیکته کند که موجب بی ثباتی سیاسی می شد در حالی که حکومت مقروض او برای بقا به چیز دیگری نیاز داشت. او تلاش کرد میان روسیه و اتحادیه اروپا بند بازی کند اما  در نهایت هیچ یک از آن ها نتوانستند او را نجات دهند.

جوانان عصبانی و دیگر معترضینی  که به خیابان آمده اند در نهایت توهم شعار می دهند «ما اتحادیه اروپا را می خواهیم». باید از این ها پرسید چرا فکر می کنند اتحادیه اروپا یا صندوق بین المللی پول با اوکراین رفتاری متفاوت از رفتاری که با یونان کردند، خواهند داشت؟ آلمان و دیگر قدرت های اروپایی (مشخصا فرانسه) دو بار پوست یونان را کندند. یک بار با دادن مقدار عظیمی قرض برای “توسعه ای” که به معنای وارد کردن سرمایه و کالاهای مصرفی با نرخی که به چرخش اقتصاد آلمان کمک کند و  بار دیگر هنگامی که بحران مالی باعث شد که یونان نتواند قرض هایش را بپردازد و زیر فشار اتحادیه اروپا به «تعدیل اقتصادی» تن داد و میلیون ها یونانی را فلاکت زده کرد تا سرمایه خارجی بتواند اصل و بهره اش را بازیابد.

به رومانی، بلغارستان و مجارستان، کشورهای بالتیک و دیگر کشورهایی که در بلوک شوروی سابق بودند و وارد اتحادیه اروپا شده اند نگاهی بیندازید، به کجا رسیده اند؟ شاید جوانان اوکراینی امید دارند که پیوند با اتحادیه اروپا استانداردهای زندگی را در اوکراین کمی بالاتر برده و به حد لهستان که زمانی صاحب اوکراین غربی بود برساند. اما یکی از صادرات مهم همین لهستان، زنان و مردان جوانش هستند که به قصد تن فروشی راهی کشورهای مختلف می شوند. تبدیل شدن به یک لهستان دیگر هیچ  آرزوی الهام بخش و انقلابی نیست.

اوکراین ۴۶ میلیون نفر جمعیت دارد و در سال ۱۹۹۱ پس از فروپاشی شوروی به استقلال دست یافت. این کشور همچنین دهمین تولید کننده ی بزرگ فولاد است و دارای بخش های کشاورزی و صنعت بسیار پیشرفته است اما وابستگی اش به صادرات فولاد و محصولات آن کشور را در مقابل تلاطم های بازارهای مالی جهان و همچنین فشارهای روسیه بسیار شکننده کرده است. موقعیت ژئوپلتیک اوکراین راه ترانزیت نفتی-گازی مهمی از روسیه به اروپای غربی است. در حدود ۶۰ درصد صادراتش به روسیه، بلاروس و قزاقستان است. گاز طبیعی لازمه ی صنایع و مصارف خانگی این کشور است و بزرگترین واردات و عامل عمده ی کسری تراز تجاری اش نیز می باشد. قروض خارجی اوکراین از ۲۳.۸ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۳ به ۱۳۷.۷ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۳ رسید.

“انقلاب نارنجی” از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ که مورد حمایت عملی و مالی ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا بود نتوانست تغییرات ساختاری اقتصادی ایجاد کرده و صحنه ی سیاسی اوکراین را تغییر دهد. دست یابی به چنین هدفی نیازمند تعهدات سیاسی استراتژیک و مالی عظیمی بود که آنان قادر نبودند برآورده کنند زیرا خودشان درگیر جنگ های اشغال گرانه در عراق و افغانستان بودند و همچنین در بحران مالی سقوط کردند.

تاثیرات بحران مالی جهانی بر روسیه در این دوره خیلی جدی نبود. به دلیل صعود قیمت های صادرات نفتی و گازی، روسیه ذخایر ارزی بزرگی را انباشته کرد و در برخی جوانب تغییر در وضعیت ضعیفی که پس از فروپاشی شوروی در اوایل ۱۹۹۰ یافته بود را آغاز کرد.

در همان حال ظهور رقابت های جدید امپریالیستی و عروج چین سرمایه داری و اضافه شدن بحران مالی جهانی به این وضع، قدرت های بزرگ را وادار کرده است که در زمینه گسترش حوزه های نفوذ خود در ابعاد گوناگون دست به ریسک بزنند: در سطوح مختلف استراتژیک، سیاسی و اقتصادی. اوکراین بزرگترین قطعه ی غیر روسی از اتحاد شوروی فروپاشیده است که اکنون تبدیل به یکی از نقاط تمرکز تضادهای جهانی شده است.

به ویژه آلمان که شریک تجاری عمده ی اوکراین می باشد، در جستجوی آن بوده است که دندان های خود را عمیق تر در این کشور نسبتا بزرگ و دارای منابع طبیعی عظیم، صنایع و کشاورزی بسیار پیشرفته آن فرو کند. اوکراین یک بازار درجه یک برای صدور سرمایه و کالا بوده و دارای جمعیتی جوان و نیروی کار ماهر و تحصیل کرده اما با دستمزدهای پایین است. سلطه آلمان بر اوکراین می تواند توازن قوا را در اتحادیه اروپا و ورای آن عوض کند.

اروپا به ویژه آلمان خیز برداشته اند که اوکراین را ببلعند. اما آمریکا نیز درگیر این مسابقه است و هرچند اغلب با آلمان ناهماهنگ است ولی علنا با آن ضدیت نمی ورزد. هرچند اوباما و حکومت های اروپا سرنگونی یانوکوویج را به عنوان «اراده مردم» تحسین می‏کنند اما در مذاکرات تلفنیِ مشهوری که میان مشاور وزیر امور خارجه آمریکا به نام ویکتوریا نولاند و سفیر آمریکا در اوکراین روی داد و به بیرون درز کرد، هیچ سخنی از علائق و منافع اوکراینی ها در میان نیست. آنان دقیقا بر سر این که چه کسی را به عنوان رهبر آینده اوکراین قبول خواهند کرد و چه کسانی را نخواهند پذیرفت و توافق کردند که معامله ی گذار به حکومت جدید باید توسط سازمان ملل انجام شود تا اروپا از پروسه تصمیم گیری به کنار زده شود. در این مکالمه ویکتوریا لولاند حرفش را با این عبارت تمام می کند: لعنت بر اتحادیه اروپا.

نقشه خروج یانووکویچ توسط وزرای امور خارجه ی آلمان، فرانسه و لهستان تهیه شد. روسیه حاضر به امضای آن نشد زیرا معتقد بود که این طرح به اپوزیسیون خدمت می کند که یانوکوویچ را بیرون کنند. درهر حال، یانوکوویچ فعلا از صحنه محو شده است.

توپ خانه ی آمریکا هنوز قوی ترین استدلال واشنگتن است که تلویحا در هشدار سوزان رایس، مشاور امنیت ملی آمریکا به روسیه که بهتر است سرباز نفرستد، به کار برده شد. مخالفت با دخالت بیگانه از سوی کشوری که افغانستان و عراق را اشغال کرده و رژیم قذافی را سرنگون کرده است و اخیرا سوریه و ایران را تهدید به حمله نظامی کرده و بخش بزرگی از مکزیک را دزدیده و یک قرن خود را از ثروتی که توسط مکزیکی ها تولید شده است، تغذیه کرده پوچ و توخالی است. آمریکا خود را نگران تظاهر کنندگانی که در میدان اصلی شهر کیف (مایدان) زیر حمله هستند نشان می‏دهد اما این دلواپسی را هرگز نسبت به جنبش اشغال وال استریت، جایی که مردم از پارک ها وحشیانه بیرون رانده می شدند نشان نداد.

ماجراجویی آمریکا در سال ۲۰۰۸ در تشویق گرجستان به جنگ با روسیه موجب سرشکستگی برای آمریکا شد اما اکنون مبلغ برد و باخت هم برای آمریکا بسیار بالا است و هم برای روسیه.

به ویژه برای آمریکا و روسیه موضوع اصلی عبارت از این است که اوکراین برای ظهور دوباره روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ اهمیتی استراتژیک دارد. اتحاد نزدیک تر میان روسیه و اوکراین می تواند به روسیه کمک کند که جمهوری های سابق اتحاد شوروی را نیز به خط کند. به ویژه آذربایجان و گرجستان که خیلی مایل به نزدیکی با روسیه نیستند. جدایی بیشتر اوکراین از روسیه تحقق چنین رویایی را برای روسیه بسیار پیچیده و مشکل خواهد کرد و شورش هایی را در منطقه ی تحت نفوذ روسیه تشویق خواهد کرد. نقشه پوتین در زمینه ی شکل دادن به یک اتحادیه اقتصادی اورآسیا بدون اوکراین که بزرگترین و ثروتمندترین دولت غیر روس عضو اتحاد شوروی سابق است، ممکن نیست.  

ظاهرا سیاست روسیه عبارت است از ایجاد تضاد میان اتحادیه اروپا و ایالات متحده و نزدیک شدن به اتحادیه اروپا برای ایزوله کردن آمریکا. در بحران سیاسیِ ماه های گذشته، برخی نیروها خواستار استعفای رئیس جمهور بودند اما برخی نیروهای دیگرِ طرفدار اتحادیه اروپا و آلمان پیشنهاد مذاکره و اصلاحات بدون تغییر رئیس جمهور را می دادند. حتا امروز که یانوکوویچ از صحنه خارج شده است به نظر می آید که آنگلا مرکل و پوتین به طور تلفنی مذاکره کرده اند و شاهدان می گویند که شاید مذاکراتشان بر سر این است که تیموشنکو را به عنوان فردی که می توان بر رویش سازش کرد بر سر کار بیاورند و این در حالی است که تیموشنکو حداقل وانمود کرده است که می خواهد نقش ضد روسی بازی کند. 

به نظر می رسد که طبقه ی حاکمه ی اوکراین علیه یانوکوویچ صف آرایی کرده اند. حتا حزب خودش او را ترک کرده است. «حزب مناطق» یانوکوویچ در اطلاعیه ای گفته است که «همه مسئولیت های این دروغ ها با شخص یانوکوویچ است. حزب عملا گروگان یک خانواده فاسد بود».  باید گفت که دستگاه دولتی اصلا ضربه نخورده است. در واقع، هرچند پارلمان فراخوان داده است که وزرای سابق دستگیر و محاکمه شوند اما وزارت دفاع دست نخورده مانده است و نیروهای مسلح کشور با ائتلاف ضد یانوکوویچ توافق دارد. در همان حال روشن نیست که چه نوع ائتلاف سیاسیِ با ثباتی جایگزین او خواهد شد.

خود اوکراین کشوری است که سرمایه داری انحصاری نسبتا توسعه یافته ای دارد و طبقه حاکمه اش نیازها و جاه طلبی های خودش را دارد. هرچند که اعضای این طبقه در میان خود بر سر اتحادهای خارجی با هم زد و خورد می‏کنند اما آنان دارای اتحاد منافع هم هستند. به احتمال زیاد آنان به این وضعیت به مثابه فرصتی نگاه می‏کنند که سرمایه اوکراینی را از موقعیت تبعی که دارد “آزاد” کنند یا حداقل موقعیت آن را بهتر کنند. این یکی از دلایل مهم است که غیرقابل پیش بینی بودن اوضاع را توضیح می‏دهد.

در خیابان های اوکراین فریادهایی علیه «مافیای یهودی روسی» و «سلطه ی کمونیست های یهودی» می توان شنید. تقریبا باور نکردنی است اما غیر ممکن نیست. این ها شعارهای ناسیونالیست های اوکراینی بود که در دوره جنگ جهانی دوم به تهاجم آلمان هیتلری به صورت فرصتی برای سرنگونی سوسیالیسم که ۴ میلیون اوکراینی جانشان را برای دفاع از آن دادند، می نگریستند. اتحاد شوروی سوسیالیستی به اوکراین ستم نکرد بلکه تحت سوسیالیسم اوکراین به عنوان یک جمهوری شوروی ظهور کرد و برای اولین بار در تاریخ خود تبدیل به یک نهاد سیاسی شد و مردم آن نیز به طور بی سابقه ای شکوفا شدند.

در ابتدای جنبشِ مایدان دانشجویان نقش مهمی بازی کردند و مردم طیفی از گرایش های سیاسی متفاوت بودند. با این وجود آنطور که از خبرها بر می آید حزب اِسوبودا رفته رفته بر آن سلطه یافت. این حزب تاریخا حزبی طرفدار فاشیسم هیتلری بود. گفته می شود که این حزب سردمدار حمله به شهرداری کیف بود که باعث فرار یانوکوویچ شد و حتا دارای گروه های سازمان یافته و تعلیم یافته ی شبه نظامی فاشیستی است. این جریان های فاشیستی، بیان منافع ملی سرمایه اوکراینی هستند در ضدیت با خارجی ها و همچنین در تبانی با قدرت های سرمایه داری خارجی. نقش مرکزی این عناصر در سقوط یانوکوویچ علامت آن است که دینامیک سیاسی و ایدئولوژیک شومی در حال شکل گیری است که وقتی راه افتاد به سادگی نمی توان خاموشش کرد.

ایدئولوژیِ ارتجاعیِ افراطی فقط نشانه ی یکی از طرفین در جنگ برای کسب قدرت نیست. مناظره میان مفسرین طرفدار آمریکا و طرفدار روسیه در مورد این که کدامیک از طرفین واقعا فاشیست هستند، غلط بوده و در واقع ابزارگرایانه و در خدمت به خود آنها است. نژادپرستی عظمت طلبانه ی اوکراینی از سوی باندهای ضد روسی به طرف یهودی ها و روس ها نشانه رفته است اما تاریک اندیشیِ پدرسالارانه ی نیروهای طرفدار روسیه (از جمله خود یانوکوویچ) نیز دست کمی از آنان ندارد زیرا اصرار می‏کنند اوکراین نباید به اتحادیه اروپا بپیوندد زیرا این امر باعث خواهد شد که ازدواج های هم جنس گرایان رونق پیدا کند و “ارزش”های مسیحی کاهش بیابد. 

موضوعِ نبردهای ایدئولوژیک، تا آن حد که جاری است، عبارت از «ارزش های غربی یا روسی» یا «دموکراسی یا دیکتاتوری» نیست. بلکه جدل در مورد ناسیونالیسم اوکرایینی است. تیموشنکو، فارغ از این که به مرکز صحنه ی سیاسی بازگردد یا خیر، شخصیتی در این عرصه است. او با زبان روسی بزرگ شده و تعلیم دیده است. او می گوید که مجبور شده است که اوکرایینی حرف زدن و فکر کردن را یاد بگیرد و بعد به خاطر نیاز به اتحاد کشور به مخالفت با تبدیل زبان روسی به زبان رسمیِ دوم کشور برخاسته است – البته این کشور زمان درازی است که متحد شده است و بسیاری از مردم آن به ۴ زبان متفاوت تکلم می‏کنند اما سرمایه داران این کشور برای رسیدن به اهداف خود به مثابه یک طبقه سرمایه دار ملی نیاز به یک فضای سیاسی متفاوتی دارند. یکی از اولین اقدامات حکومت موقت جدید الغای موقعیت زبان روسی به مثابه زبان رسمیِ دوم اوکراین می باشد.

آن چه امروز می بینیم از یک طرف، پس لرزه های احیای سرمایه داری در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق است که پس از مرگ استالین اتفاق افتاد و از طرف دیگر، دعوای کثیف میان قدرت های امپریالیستی بزرگ است که نه فقط بر سر این که کدامیک از بدن اوکراین و مردمش تناول خواهند کرد بلکه بر سر امپراتوری نیز با یکدیگر می جنگند.

اوکراین در آن چنان آشوبی است که اروپا از زمان پارچه پارچه شدن یوگوسلاوی به خود ندیده بود. هرچند میان اوضاع یوگوسلاوی و اوکراین تفاوت های مهمی موجود است اما دارای تشابهاتی هستند مانند: جاه طلبی های درنده خو و بلند پروازانه ی قدرت های امپریالیستی بزرگ به ویِژه آلمان، ایالات متحده و روسیه؛ انشعاب های و اتحادهای داخلی و بین المللیِ طبقه ی سرمایه دارداخلی که سریع جا به جا می شود؛ و راه افتادن جنبش های توده ای ارتجاعی که این منافع قوه ی محرکه شان است. اما جهان به ویژه در دهه ی گذشته تغییر کرده است و غرب نمی تواند پیروزی سهل و سریع بدست آورد.

فارغ از رخدادهای پیش رو، در چنین بستری حل سریع چنین وضع پیچیده ای نامحتمل است. بوی خون به مشام گرگ ها رسیده است.