نشریه آتش شماره ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۲۳ دقیقه

نشریه «آتش» شماره ۳۰- اردیبهشت ماه ۱۳۹۳

به مناسبت اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) روز جهانی کارگر

 

در تاریخ روزهای یگانه ای موجود است. روزهایی که متعلق است به ستمدیدگان همه ی جهان، به آنانی که یک طبقه واحد انترناسیونالیستی را تشکیل می دهند. روزهایی که تاریخا هیچ مرز جنسیتی، ملیتی، نژادی نمی تواند و نباید میان صفوف آنان جدایی بیفکند. چرا که عصاره ی رزمی مشترک و همگانی اند علیه نظام بهره کشی انسان از انسان و بیان رویاهایی بزرگی که در سرلوحه اش رهایی بشریت از چنین نظامی نگاشته شده است. اول ماه مه، یکی از این روزهای یگانه است.

کارگرانی که در اول ماه مه ۱۸۸۶ در شیکاگو به اعتراض علیه شرایط کاری خود برخاستند فکر نمی کردند که در حال بنیان گذاری یک روز تاریخی اند و تا زمانی که نظام استثمار و ستم سرمایه داری برجاست، این روز ماندگار خواهد بود. آنان فکر نمی کردند که سالیان دراز پس از این نبرد و در ۴ گوشه ی جهان، میلیون ها مردم ستمدیده و مترقی اول ماه مه را به یاد خواهند داشت، در مورد این روز حرف می زنند و نقشه عمل برای مبارزات آتی می ریزند. آنان نمی دانستند که مبارزه شان توسط تشکیلات های کارگری تحت رهبری کمونیست ها به جنبشی اعتراضی علیه بورژوازی تبدیل شده و به ابتکار شان اول ماه مه روز جهانی کارگر اعلام خواهد شد. کارگران مبارز شیکاگو نمی دانستند که بعدها بزرگداشت این روز چه پیچ و خم هایی را از سر خواهد گذراند و برخورد به تاریخ مبارزات آنان به کدام جدال های سیاسی طبقاتی دامن می زند. آن کارگران نمونه ای از پیشتازان جنبش کارگری بودند که برای جهانی بهتر به پاخاستند و در نبردی خونین با عوامل سرمایه، پایه گذار این روز تاریخی شدند. 

اما چرا اول ماه مه پس از ۱۲۸ سال هم چنان ماندگار است؟ چرا کارگران و مردم زحمتکش و مترقی و ضد نظام سرمایه داری این روز را ارج می گذارند. و چرا سرمایه داران و مرتجعین این روز را دوست ندارند و به آن چون «بختکی» نگاه می کنند که به ترتیبی باید از «شرش» خلاص شد و تا سال آینده «خدا بزرگ است»؟

اول ماه مه ماندگار است، چون آن تضادهایی که محرک وقایع این روز می بود، در ابعادی وسیعتر و هولناک تر هم چنان برجاست، چون نظام استثمار و تخریب امپریالیستی برجاست. چون در جهانی که وفور به حدی موجود است که می توان بیش از جمعیت کنونی کره زمین را سیر کرد، ۲.۷ میلیارد نفر از مردم جهان در زیر خط فقر به سر می برند و بیش از یک و نیم میلیارد نفر از دسترسی به آب آشامیدنی سالم محرومند. روزانه ۲۴ هزار کودک در نتیجه بیماری های قابل علاج، می میرند. بیش از ۳۰ میلیون انسان در شرایط بردگی به سر می برند که بزرگترین قربانیان آن زنان و کودکان اند. زنان به کالا و برده های جنسی بدل شده و فرودستی و اعمال خشونت نسبت به آنان نهادینه شده است. جهل و خرافه توسط حاکمان جهان (اسلامی و غیراسلامی) سازماندهی می شود و این وضعیت در شرایط نبود انقلاب رهایی بخش کمونیستی، گرایش به دین و «ماوراء» را در جهان تقویت کرده و منجر به رشد نیروهای ارتجاعی بنیادگرای اسلامی در خاورمیانه و بنیادگرایی مسیحی در کشورهای آمریکای لاتین شده است. جهانی سازی امپریالیستی، جنگ های ارتجاعی و… میلیون ها مردم را از زمین و کاشانه شان کنده و آواره ی این کشور و آن کشور کرده و آنان را طعمه ی استثمار بی حد و در موقعیت برده گی قرار داده است. به دلیل سازماندهی تولید بر محور سود، کره ی زمین نه تنها روی مسیر انقراض انواع موجودات قرار گرفته بلکه در آستانه ی فروپاشیِ اکوسیستم های طبیعی می باشد.

اول ماه مه ماندگار است چون این فجایع که محصول حاکمیت نظام سرمایه داری است، پا برجاست. طبقه ی استثمارگر حاکم بر جهان، اقلیتی اند که با تکیه بر زور و قهر دولتی و به راه انداختن جنگ های ناعادلانه و ارتجاعی و سازمان دادن سرکوب سیاسی از طریق قتل و شکنجه و زندان و تحمیق ایدئولوژیک از این نظام حفاظت می کنند. این اقلیت، دولت و قوای سرکوب سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی را در اختیار دارد و توسط این ابزار بر اکثریت مردم جهان حاکمیت می کند. این اقلیت، اول ماه مه را چون خاری در نظم ارتجاعی خود می  بیند و در آستانه ی این روز به تکاپو می افتد که با استفاده از ابزار فریب و هم زمان سرکوب، «امسال را نیز از سر بگذراند».

امسال در ایران در شرایطی به استقبال اول ماه مه می رویم که فقر و سرکوب اقتصادی و سیاسی و تحقیر مردم بیش از پیش چهره ی خود را به کارگران و دیگر توده های ستمدیده نشان می دهد. حرکت رو به رشد خصوصی سازی ها که با دستورات بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به جمهوری اسلامی دیکته شده، بیکار سازی و بی حقوقی بیشتر را برای کارگران به همراه آورده است که زنان کارگر نخستین قربانیان این حرکت اند. حضور چشمگیر و شتاب یافته ی هزاران هزار کودک خیابانی نشان از واقعیتی تلخ دارد. طبقات محروم، فرزندان خود را از مدرسه بیرون کشیده، راهی فال فروشی و گل فروشی در چهار راه ها کرده اند. سال گذشته (سال کابینه ی تدبیر و امید)، میزان مرگ و میر ناشی از سوانح کاری نرخ بالایی داشت. هزاران کارگر ایرانی و افغانی، در آتش سوختند، در قعر چاه دفن شدند، از بلندی سقوط کردند. سال گذشته با درصد بالایی (روزانه ۱۱ نفر) از خودکشی روبرو بودیم. اکثر این افراد، فرزندان طبقه ی کارگر با میانگین سنی ۱۸ تا ۲۴ سال بودند که در مواجهه با بی عدالتی و تبعیض طبقاتی، نومیدانه دست به خودکشی زدند. فعالین کارگری به زندان افکنده شده و اعتراضات شان سرکوب شده است. سال گذشته «حسن روحانی» این روحانی چرب زبان با وعده «بهبود وضع» (و با امید به کمک امپریالیست ها) از درون صندوق های رای بیرون آمد اما چندان نپائید تا بسیاری از رای دهندگان متوهم، واقعیت ها را با حواس پنجگانه ی خود حس کنند. هیچ چیز تغییر نکرده است و تا وقتی این نظام برپاست تغییر نخواهد کرد.

سال گذشته، برای کارگران یک سال اعتراض و مبارزه بود. مبارزه برای دسترنج پرداخت نشده، مبارزه علیه بیکارسازی ها، مبارزه علیه فقدان ایمنی در محیط کار، مبارزه برای آزادی یاران کارگر دستگیر شده و….

اول ماه مه ماندگار است، چون در جهانی بی منطق و ناعادلانه به سر می بریم. جهانی که شایسته ی انسان نیست. بلکه سزاوار براندازی است. این جهان نیازمند یک جراحی ریشه ای توسط انقلاب اجتماعی است. انقلابی که روابط اقتصادی اجتماعی سیاسی ستم گرانه و استثماری را ریشه کن کند و روابط خصمانه ای که حاکمیت طبقات استثمارگر بر مردم تحمیل می کند را از بین ببرد. انقلابی که روابط میان بخش های مختلف مردم را در جهت رفع کامل و قطعى انواع ستم های طبقاتی، نژادی و جنسیتی، ملی و مذهبی دگرگون کرده و به طور رادیکال تغییر دهد.

می پرسید چه باید کرد؟ می پرسید کجا نقطه ی پایان بر این بی عدالتی و ستمگری های فراگیر است؟ می پرسید «ما محتاج نان شب هستیم، شما از انقلاب و کمونیسم حرف می زنید؟». در کشاکش واقعی و تلخ سوال بر سر «نان شب» حقیقت این است که هیچ چیز مگر یک انقلاب کمونیستی و بنیان گذاری نظامی غیرطبقاتی، نمی تواند پایانی بر دهشت های جهان کنونی گذارد. واقعیت اینست که اگر طبقه ی کارگر محدود در چارچوبه های مبارزه اقتصادی باقی بماند، اگر به عرصه ی مبارزه ی سیاسی انقلابی وارد نشود،  اگر با آگاهی و تشکل کمونیستی مسئولیت انقلاب اجتماعی و سازماندهی نظام اجتماعی نوین سوسیالیستی را به عهده نگیرد، در همواره بر همین پاشنه خواهد چرخید. این پیام اول ماه مه سرخ است.

کودکانه‌های رنج

ستاره مهری

(علی رو توی بازار یکی از شهرهای غرب کشور (شهر ایلام) دیدم. می‌خواست بهم آدامس بفروشه. بهش گفتم: آدامس نمی‌خوام، بیا با هم حرف بزنیم. گفت: درباره‌ی چی؟ گفتم: درباره‌ی خودت و زندگیت. گفت: حرف که واسه من پول نمی‌شه. گفتم: زندگیتو دوست داری؟ گفت: نه. گفتم: اگه با هم حرف بزنیم شاید کمی متوجه بشیم چرا زندگیت این‌جوره. کمی فکر کرد و قبول کرد.)

– اسمت چیه؟

– علی.

– چند سالته؟

– ۹ سال.

– چی می‌فروشی؟

– آدامس و دستمال.

– چند ساله این کار رو می‌کنی؟

– دو سال.

– چرا زندگیتو دوست نداری؟

– دوست ندارم دیگه. ما هیچی نداریم ولی بعضیا همه‌چی دارن.

– فکر می‌کنی چرا؟

– مادرم می‌گه خواست خداس.

– بیا این‌جور در نظر بگیریم که توی کل دنیا یه سری آدم هستن که پول دارن و یه سری که ندارن. اونایی که دارن نمی‌تونن داشته باشن مگه این‌که کاری کنن تا ما توی همین وضعی که داریم بمونیم.

– یعنی چه‌جوری؟

– یعنی ما کار می‌کنیم ولی پولش مال اونا می‌شه. خب روش خودشونو دارن. ما بازم فقیر می‌مونیم ولی اونا پولدارتر می‌شن.

– ولی مادرم می‌گه این خواست خداس.

– بیا این‌جوری درنظر بگیریم که اینم همون آدما درست کردن تا ما رو ساکت نگه دارن.

– نمی‌فهمم چی می‌گی. کسی نمی‌تونه خدا رو درست کنه.

– می‌دونم نمی‌تونی باور کنی ولی بهش فکر کن.

 – ولی اگه این‌جور باشه وقتی بزرگ شدم همه‌ی اون آدما رو می‌کشم تا دیگه فقیر نباشیم.

– ولی این‌جوری چیزی درست نمی‌شه، به این سادگی نیست. یه نفر کاری نمی‌تونه بکنه. باید کتاب بخونیم باید درباره‌ی اون آدما و روش کارشون بیشتر بدونیم و به بقیه‌ی آدمایی که مثل خودمون هستن هم بگیم. باید با هم متحد بشیم و یه روش درست داشته باشیم.

– تو این کارا رو کردی؟

– دارم می‌کنم.

– یعنی الان پولداری؟

– (باخنده) نه عزیزم. خیلی پیچیده‌س باید بیشتر دربارش حرف بزنیم.

– به‌جز آدامس و دستمال چیز دیگه‌ای هم فروختی؟

– نه.

– این چیزایی رو که می‌فروشی از کجا می‌آری؟

– برادرم برام می‌خره.

– وضع کار چطوره؟ مردم ازت چیزی می‌خرن؟

– زیاد نمی‌خرن. باید کلی قسمشون بدم شاید بخرن.

– اگه چیزی نفروشی یا کم بفروشی کسی دعوات می‌کنه؟

– نه.

– پولی رو که درمی‌آری چی‌کار می‌کنی؟ می‌دی به کسی یا مال خودته؟

– می‌دمش به مادرم اونم باهاش، برام دفتر و مداد و خودکار و این‌چیزا می‌خره.

 – پس مدرسه می‌ری ؟

– من کلاس سوم هستم. دوست ندارم برم مدرسه. یه کم بزرگ‌تر شم دیگه نمی‌رم. اون‌جوری وقت بیشتری واسه کار کردن دارم.

– الان چه‌طور  کار می‌کنی؟

– صبح می‌رم مدرسه بعدش کار می‌کنم.

– روزی چند ساعت کار می‌کنی؟

– ظهر که از مدرسه می‌آم، می‌رم خونه وسایلمو می‌آرم و می‌آم می‌مونم تا وقتی که مغاره‌ها باز هستن و مردم تو خیابونن.

– خونوادتون چند نفرن؟ چندتا خواهر برادر داری؟

– دو تا برادریم با سه تا خواهر. همشون از من بزرگ‌ترن. من بچه‌ی آخرم.

– مامان و بابات چی؟

– پدرم سرطان داشت چند سال پیش مرد. مادرم خونه‌س.

– کار بابات چی بود؟

– مادرم می‌گه وقتی بابام زنده بوده توی روستا زندگی می‌کردیم و گوسفندای مردم رو نگه می‌داشتیم. اون‌موقع من خیلی بچه بودم، چیزی یادم نمی‌آد. بعد از این‌که بابام مرد اومدیم شهر.

– الان خونه‌تون کجاست؟

– مادرم گفته به کسی نگم.

– چرا؟

– چون پلیس دنبال برادرمه.

– مگه برادرت چی کار کرده؟

– (سکوت)

– دعوا کرده؟

– نه.

– دزدی؟

– نه.

– مواد؟

– (بامکث) آره.

– می‌فروشه؟

– آره.

– خودشم استفاده می‌کنه؟

– نه.

– چند سالشه؟

– ۲۶   

– چرا مواد می‌فروشه؟

– تا بتونیم خرج زندگیمون رو در بیاریم.

– خواهرات کارشون چیه؟

– اونا خونه هستن. دختر که کار نمی‌کنه.

– فکر می‌کنی چرا دختر نباید کارکنه؟

– دخترباید کار نکنه دیگه.

– پس باید چی کار کنه؟

– باید بمونه تو خونه تا شوهر کنه.

– اینم از همون چیزاییه که اون آدما درست کردن.

– یعنی دختر می‌تونه کار کنه!

– بله. اگه قول بدی بازم ببینمت، در این باره هم حرف می‌زنیم.

 – خواهرات درس می‌خونن؟

– نه.

– خونتون بزرگه؟

– درباره‌ی خونمون هیچی بهت نمی‌گم.

– چرا نمی‌گی؟

– مادرم گفته.

– همسایه‌هاتون کارشون چیه؟

– کارگر ساختمون، راننده تاکسی، دست‌فروش، بعضی هم مواد می‌فروشن.

– چرا برادرت کار دیگه‌ای نمی‌کنه؟

– قبلاً کارگر ساختمون بود. یه‌بار از طبقه‌ی سوم افتاد. نردیک بود فلج بشه از اون موقع دیگه نمی‌تونه کار کنه.

– بردینش بیمارستان؟

– آره چندبار عملش کردن. پول زیادی می‌خواستن ولی ما نداشتیم واسه همین مجبور شدیم از یکی پول نزول بگیریم. الانم هر چی درمی‌آریم مجبوریم همشو بدیم به اون.  

– رابطه‌ت با بچه‌های دیگه‌ای که مثل خودت دست‌فروشی می‌کنن چه‌طوره؟

– اگه نخوان مشتریمو بِبَرن واسه خودشون با هم دوستیم ولی اگه بخوان این کارو بکنن دعوا می‌کنیم.

– تا حالا باهاشون دعوا کردی؟

– آره.

– چه‌طوری دعوا می‌کنین؟

– هر کی زور داشته باشه می‌زنه تا اون‌یکی فرار کنه (باخنده).

– معمولاً می‌زنی یا می‌خوری؟

– بعضی وقتا می‌زنم، بعضی وقتام می‌خورم ولی بیشتر بچه‌ها ازم می‌ترسن من زورم زیاده.

– به‌جز این‌جور دعواها چیز دیگه‌ای هم واسه کارتون دردسر درست می‌کنه؟

– آره مأمورای شهرداری. اگه بگیرنمون، جنسامونو می‌برن.

– تا حالا جنساتو بردن؟

– آره. یه بار.

– چی‌کار کردی؟

– هرچی گفتم پول ندارم مجبورم کار کنم. جنسامونو بدین. ندادن. منم بهشون فحش دادم و فرار کردم از اون روز یه چاقو گذاشتم توی جیبم اگه دوباره بخوان جنسامو ببرن، می‌زنمشون.

– آرزوی بزرگ زندگیت چیه؟

– می‌خوام وقتی بزرگ شدم پولدار شم که برادرم دیگه مجبور نباشه مواد بفروشه تا مادرم دیگه غصه نخوره. برادرم می‌گه داره یه کم پول قرض می‌گیره تا بتونیم بریم تهران. می‌گه اون‌جا وضع کاسبی بهتره. دوست دارم زودتر بریم تهران. هر روز دعا می‌کنم زودتر بریم تا وضعمون بهتر بشه.

– یعنی فکر می‌کنی اگه از این‌جا برین وضعتون بهتر می‌شه؟

– آره.

– بهت که گفتم این وضع فقط مال شهر شما یا این کشور نیست. بزرگ‌تر که بشی متوجه می‌شی.

تا حالا شده کسی مثل من باهات حرف بزنه یا ازت سوال بپرسه؟

– نه.

– خب حالا کی دوباره ببینمت؟

همین که این حرفو زدم، علی به‌سرعت شروع کرد به دویدن و توی جمعیت گم شد. هرچی اون روز و روزهای دیگه دنبالش گشتم دیگه پیداش نکردم. وقتی از بچه‌های دیگه‌ی دست‌فروش هم می‌پرسیدم، می‌گفتن نمی‌شناسنش.

علی رفت و یا ترسید که باهام حرف بزنه چون به‌هرحال پلیس دنبال برادرش بود یا مادرش مانعش شده بود یا به‌قول خودش حرف که واسش پول نمی‌شد…

به‌هرحال من دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم ولی ای کاش می‌شد بیشتر ببینمش و بهش بگم ستم طبقاتی یعنی چی، استثمار یعنی چی، کودک کار یعنی چی. بهش بگم که ستم جنسیتی یعنی چی و خواهراش چه وضع بدی دارن. بهش بگم آگاهی و عمل کمونیستی تنها چیزیه که می‌تونه به هممون کمک کنه تا از این وضعیت رها بشیم.

مدتیه کودکان کار تو این شهر خیلی زیاد شدن. قبلاً این‌جور نبود و این یعنی اوضاع معیشتی مردم بدتر شده. شهر به‌وضوح به دو طبقه تقسیم شده: دارا و ندار. این شهر پتروشیمی و گاز و نفت داره ولی به‌همراه گسترده‌تر شدن صنعت، استثمار مردم شهر هم گسترده‌تر شده.   

 

 

واقعیت یک پرونده- برای رهایی ریحانه جباری از زندان مبارزه کنیم!

کاوه اردلان
 

این واقعیتی است که در ایران تحت حاکمیت رژیم تازیانه و دار جمهوری اسلامی هزاران زن و دختر به قتل می رسند مورد تجاوز قرار می گیرند یا کتک می خورند اما آب آز آب تکان نمی خورد. با اتکا به قوانین اسلامی جانیان به دلایل مختلف آزاد می شوند و یا یکی دو سال حبس از سر می گذرانند.همین و همین. اما هستند زنان با اراده ای که در مقابل حمله متجاوزین می ایستند و متجاوز را سر جای خود می نشانند و از حقوق خود دفاع می کنند.

اینبار پرونده ریحانه جباری که حق مردی که توطئه کرده بود تا به او تجاوز کند را کف دستش گذاشته بود  بعد از هفت  سال از وقوع حادثه رسانه ای شده است. جمهوری اسلامی داشت می رفت که بی سر وصدا ریحانه جباری را تحت لوای این که او مردی متدین را بر سر نماز به قتل رسانده اعدام کند و پرونده را ببندد. اما به یمن کوشش فعالین دفاع از حقوق زنان این پرونده ای جهانی شد و اینک هزاران نفر در داخل و خارج کشور خواهان لغو حکم اعدام ریحانه و رهایی او از بند جنایتکاران حکومتی هستند.

موضوع از این قرار بوده که مردی میانسال به نام سربندی به همراه مرد دیگری در جایی با ریحانه جباری که دکوراتور داخلی بوده آشنا می شوند و سربندی از وی دعوت می کند که محلی را که قرار بوده مطب وی شود را بازدید کرده و در مورد دکوراسیون آنجا نظر بدهد. ریحانه به همراه آن دو نفر به محل مذکور می روند. سر راه آقای سربندی از داروخانه ای خرید می کند که بعدا  معلوم می شود کاندوم است،  و سپس به محل می رسند. وارد ساختمان که می شوند آقای سربندی برای خود و ریحانه نوشیدنی می ریزد و بعدا معلوم می شود داخل یکی از نوشیدنی ها که قرار بوده ریحانه بنوشد داروی بیهوشی وجود داشته است. سپس سربندی در را قفل کرده جانمازش را پهن می کند. ریحانه که از قصد مرد با خبر شده هراسان با چاقویی که همراه داشته ضربه ای به کتف او می زند. مرد دیگر که پشت در بوده وقتی متوجه سر و صدا می شود می گریزد. حالا جمهوری اسلامی بعد از هفت سال با اتکا به قوانین پوسیده اسلامی، با شکنجه و گرفتن اقرار نصف و نیمه از ریحانه می خواهد او را اعدام کند و این وسط  از خانواده ی سربندی هم رضایت گرفته.

جمهوری اسلامی برای این می خواهد ریحانه را اعدام کند چون به شدت چهارچوب ایدئولوژیک عوام فریبانه اش زیر سئوال رفته است. چرا که مرد متجاوز دارای خانواده ای مذهبی و گویا بسیار متدین و گفته می شود که کارمند سابق وزارت اطلاعات بوده است. که طبق شواهد امر قصد داشته با نماز خواندن و حتی خواندن صیغه یک طرفه از جانب خودش، تجاوز کاری اش را شرعی کند. 

با جهانی شدن موضوع  و در خطر بودن جان ریحانه جباری در ایران نیز عده ای از هنرمندان داوطلب شدند که با خانواده مقتول (البته با حضور مقامات جمهوری اسلامی)  دیدار کرده و ریحانه جباری و مادرش نیز حضور داشته و تقاضای بخشش از خانواده مقتول بکنند. تا اینجا ماجرا به نظر یک اقدام انسان دوستانه است. اما با خواندن متن صحبت های رد و بدل شده یک چیز به نحو بسیار خشم آوری در حرف های هنرمندان و ریحانه جباری گم است و مشخص است که یا اجازه صحبت نداشته اند یا حرف های نقل شده از آنان در رسانه ها سانسور شده و آن اینست که ریحانه جباری بارها گفته است من در دفاع از خود در مقابل این مرد به او ضربه زده ام! این جمله ی ریحانه کاملا از اظهارات او حذف شده است. تنها چند تن از افراد خانواده مقتول می گویند به مقتول تهمت های ناروا زده شده است! به این می گویند عدالت حکومتی و کرامت هنرمندان.

اما مردم بایستی حقیقت این پرونده را بدانند و با اعتراضات شان این توطئه بی شرمانه را خنثی کنند.

در اثنای مبارزه برای رهایی ریحانه جباری از چنگال دژخیمان واقعه مثبتی رخ داد. و آن طرح مجدد مورد افسانه نوروزی بود. افسانه سال ها پیش مردی که قصد تجاوز به او را داشته به سزایش رسانده و سال ها در زندان به سر برد (آن مرد عضو سابق حفاظت اطلاعات بود). بعدها افسانه نوروزی به دلیل پایداری در برابر شکنجه هایی که برای گرفتن اعتراف دروغین بر او اعمال شد و همینطور دفاع گسترده افکار مترقی جهان، از زندان آزاد شد. او در تماس با تلویزیون کانال جدید در یک برنامه زنده ضمن دفاع از ریحانه جباری گفت که: من واقعا از جمهوری اسلامی متنفرم و حال و روز ریحانه را درک می کنم و از او پشتیبانی می کنم. بازجوها در جریان بازجوییی برای گرفتن اقرار از من دندان هایم را شکستند و کتفم را خرد کردند.

در آخرین تحول مربوط به این پرونده، وکیل ریحانه جباری، «عبدالصمد خرمشاهی» در روزنامه اعتماد عنوان کرده که از نظر قانونی تقاضای تجدید نظر در پرونده وجاهت قانونی ندارد. البته در متن روزنامه اعتماد کلماتی بنظر حذف شده اند که احتمال دارد عمدا سانسور شده باشد و وکیل گفته بنابراین تنها امید بخشش خانواده مقتول است.

بر اساس این خبرها بنظر می آید که حکومت قصد دارد جلوی دادرسی مجدد پرونده را بگیرد چرا که هر چه بیشتر حقایق روشن می شود آبروی نداشته رژیم بیشتر می رود. (از جمله شواهدی که در پرونده موجود بوده و مفقود شده یک سی دی حاوی شنود مکالمات و اس ام اس های رد و بدل شده از تلفن مقتول است که نشان می دهد که رابطه ریحانه جباری و مقتول بسیار کوتاه و صرفا در ارتباط با کار دکوراتوری ریحانه بوده.). به هر صورت رژیم می خواهد اگر تصمیم به اعدام ریحانه گرفت، ادعا کند تقصیر خانواده سربندی بود که رضایت ندادند. و اگر که ریحانه اعدام نشد بگویند که اسلام وسیستم و مسئولین و خانواده مقتول بخشنده اند و قاتل را بخشیدند!

این فجایع در جمهوری اسلامی و در زندگی روزمره ی مردم  و در پدیده مرد سالاری که جمهوری اسلامی با چنگ و دندان از آن حفاظت می کند ادامه خواهد داشت. تنها راه اینست که با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، ریشه ی های آن خشکانده شود.

 

کرامت با طعم تعفن

سلین شکوهی

عزیز نسین را نسل چهارم و پنجم کم تر می شناسند. از غیب گویان دوره خودش بود. حکایت هایش این روزها بد به دل آدم می نشیند. مخصوصاً وقتی در بعد از ظهری بهاری پای تلویزیون وطنی و مجاز نشسته باشی و هر یک دقیقه یک بار تیزر های تبلیغی دولت تدبیر و امید برابر چشمت رژه برود. که قربان قد و بالای پر کرامت تان جان هر که دوست دارید برای حفظ بیضه اسلام هم شده دست از جیب دولت بیرون بکشید و بگذارید که کلید علما توی قفل خوب بچرخد. آدمی زاد دست خودش که نیست. کفری می شوی و بالا و پایین همه را فحش می دهی. بعد که دیدی افاقه نمی کند عطای تلویزیون را به لقایش می بخشی. اما مگر دست از سرت بر میدارند. توی روزنامه، در سایت و اداره، افاضات پیش از دستورِ طبق دستورِ نماز جمعه، بیلبورد های خیابان ها و اتوبان ها، همه جا را قرق کرده اند. نمایش های چندش آوری از روشنفکران و سیاستمداران، علما و هنرمندان و ورزشکاران و … خلاصه هر کسی که فکر کرده اند می تواند برشی روی مردم داشته باشد را کشیده اند وسط گود تا مردم را راضی کنند که کرامت نداشته را بیش از نان شب شان دوست بدارند.

داشتم از عزیز نسین می گفتم. داستان هایش آدم را قلقلک می دهد. بس که نزدیک است. با این بساط یارانه ها که رسما انگار افتاده ایم وسط یکی از همان ها. هر جا که میروی بحث یارانه ها داغ است. علما نظر می دهند که تا دیروز که می دادیم بیت المال مسلمین بوده و با جیب خالی و از محل درآمد های نداشته و وسط سیلی از تحریم ها با زور من بمیرم تو بمیری جمع و پرداخت شده است. حالا ما مانده ایم و یک اقتصاد فلج که اگر مردم بزرگواری کنند و دست شان را از توی بیت المال بیرون بکشند، آن وقت است که چوب جادوی علما به کار می افتد و می شود آن کاری که باید بشود.  فضلا نظر دیگری دارند. چوب بر داشته اند می زنند تو سر دولت قبلی و با کلی مدارک و اسناد که همیشه موجود است و شاهدی که از غیب میرسد ثابت می کنند که هر چی بدبختی داشتیم مال همین ۸ سال گذشته بوده است. ولی این بار کلید طلایی تدبیر سوراخش را درست پیدا کرده است و قرار شده با صبر و درایتی که مردم به خرج خواهند داد همه چیز مدیریت جهادی شود.  دانشمندان میزگرد گذاشته اند اندر مزایای اقتصاد مستقل و خودکفا که خودش خودش را می سازد و بهتر است دولت و آقا زاده ها را کمی افسار بزنیم. روشنفکران حکومتی هم از قافله عقب نمانده اند. از اتاق فرمان مقاله پشت مقاله بیرون می دهند که آقا هیچ مملکتی بدون گذراندن این دوره سختی ها و با درایت و مدیریتی اصلاح گرانه نتوانسته روی پایش بایستد. راه دیگری نداریم. از عصبانیت خنده ات می گیرد.

شرط می بندم علی داستان عزیز نسین هم حال و روز مرا دارد. گیرم با زبان دوره خودش. علی اهل جماعتی است که روستای شان در حسرت آفتاب و نان بود. نماینده دولت با لحنی مملو از تدبیر و امید پای میز بحث نشسته است. مجری دارد سوالاتی از نحوه ثبت نام یارانه ها و واجدین شرایط ثبت نام می پرسد. هر دو خوشحال اند. مجری که به سیاق هم قطارهایش باید روحیه مستقل و منتقد خود را به هزار عشوه و ادا ثابت کند. سوالات پیامکی مردم را از رو می خواند. نماینده دولت امیدوارانه از ناتوانی دولت در تامین نیازهای اولیه مردم سخن می گوید. توضیح می دهد که از دید دولت چه کسانی واجد شرایط دریافت هستند. چرا باید انصراف داد و دولت چه نیازی به این پول ها دارد. تلویزیون زیر نویس می کند: توانمندی کشور در گرو عظم جهادی ملی برای ساخت پایه های اقتصادی و فرهنگی آن است. مجری می خندد. سوالات مردم اما پرده از امیدهای دروغین بر می اندازد. مردم را به گدایی انداخته اند. نماینده دولت پوزخند می زند. مجری تماس های تلفنی را پخش می کند. خیلی نگذشته از روزی که کلید روحانی چشم امید خیلی ها شده بود. اولین قول اصلاح اوضاع نابسامان اقتصادی و رسیدگی به نان شب مردم بود. کابینه ی جدید به یک سالگی خود نرسیده بیست جور پیام و برنامه و سیاست کلی جهت مشغول کردن سر ملت بیرون داده است. کلید دار بزرگ هم سخت درگیر بازی شده. آب و برق و تلفن که بیست و پنج درصد گران شد فلک به داد باقی امورات مردم بیچاره برسد. دم خروس ها از در و دیوار بیرون می زند.

برای اینکه صدای غرغر مردم بلند تر نشود، بازی های مختلفی را در می آورند. این یکی بر سر آن یکی می کوبد و آن یکی یقه این یکی را سفت چسبیده که آی بیت المال را چاپیدند. فقط برای این که مردم نپرسند مقصر کیست و چرا به اینجا رسیده ایم. کی مسئول شل کن سفت کن هایی است که دولت بر سر مردم در می آورد. می خواهند آنچنان مردم را درگیر بدبختی های روزمره و نان شب شان بکنند که نای حرف زدن هم نداشته باشند. دستگاه شستشوی مغزی هم فعال تر شده و همه سوراخ سنبه هایی را که ممکن است بنی بشری در آن یافت شود اشغال کرده است. دیگر توی توالت عمومی های بین راه هم آرامشی نداری. همه جا آخوندی منتظر نیازمندی های ماست.

این وسط فیلم هایی که کابینه ی جدید بر سر مردم در می آورد چندش آور تر است. روزنامه را باز می کنی نوشته ۱۱ نفر از وزرای اصلاحات از دریافت یارانه نقدی انصراف داده اند. خوب شما جای من کفرتان بالا نمی آید؟ دلتان نمی خواهد هر چی از دهن تان درآمد نثار این همه فضل و کرم کنید. این دفعه حتما یکی پیدا می شود که بگوید مردم فریب ها شما که ماهیانه تان حداقل ۱۰ میلیون تومن است آن هم به صورت مادام العمر و زیر میز و روی میزتان صد برابر ماهیانه های تان چرا تا حالا از گرفتن این چندرغاز انصراف نداده بودید؟ وقتی اعلام می کنند که ۵۰ درصد نماینده های مجلس هم یارانه نقدی دریافت می کنند دیگر انتظار ندارید که قاطی نکنم. با این حقوق مادام العمر آن وقت این ها هم یارانه می گیرند. یعنی همه جوره دست شان به بالا و پایین بیت المال این مردم است. دوستی می گفت بچه های پایین شهر بسیاری شان در ماه بهترین غذایی که می خورند ماکارونی سفید است. در گزارشی در همین رادیو کودکی با همان صداقت کودکانه اش وقتی نام چلوکباب را شنید معطل مانده بود که حرف بر سر چیست. فرصت نفس کشیدن هم به خلق نمی دهند.

تشت رسوایی دروغ های دولت تدبیر و امید چون دروغ های همه قبلی ها یکی یکی از پشت بام می افتد. چاله های بزرگی پیش روی شان است. بازار شایعات را داغ نگه داشته اند. مردم مشغول اند. قیمت ها بالا می رود. همه رسانه های دولتی و غیر دولتی که دست به کار همین بازی اند دروغ می گویند. اوضاع شان خوب نیست. دروغ ها بیشتر می شود. دایره ای مکرر که دائم خود را باز تولید می کند. بازی های خود را می سازد و بازیگرانش را تجدید می کند. حرف ها و دستورات و راهکارها اما یکی است. صبر کنید. درست می شود. نباید درایت تان را از دست بدهید. کارگران، معلمان، زحمت کشان، کشاورزان، زنان و مردان و کودکان، صبر کنید. همه جای دنیا اوضاع همین است. دین در هر کشوری مهم است حالا دخالت اش در سیاست کم و زیاد دارد. رقابت و بازار و پول مهم است و تنها بعضی ها دست شان در این کار بهتر است و بعضی دیگر باید یواش یواش وضع شان را بهبود ببخشند. دنیا تا بوده همین بوده است. پس بهتر است به جای اینکه همه چیز را یکهو به هم بریزیم، عاقل باشیم و راهی را برویم که عقل می گوید. از هر طرف که نگاه کنی فرقی نمی کند. دست آخر بازنده همانی است که چیزی برای از دست دادن ندارد. هر قدر که می خواهد این دروغ ها تکرار شود، در سوی دیگر این بازار تعفن و دروغ توده آتشی در حال گر گرفتن است. توده ای که نه فقط برای نان فردای اش که برای باز پس گرفتن امید گذشته و آینده ی جهان اش بر در خواهد کوبید.

 

افزایش چشمگیر بیکاری در ایران

هیوا کمالی

تعداد بیکاران ایران در آخر سال ۹۲ بر مبنای آمار اعلام شده از طرف وزیر کار و تعاون، به ده میلیون نفر رسیده است. مقامات حکومتی این تعداد زیاد بیکاران را نتیجه  سیاستهای دولت قبلی و تحریم ها می داند. وعده های زیادی هم در ایجاد کار و از بین بردن بیکاری داده اند.

طبق آمار رسمی حدود یک میلیون و چهارصد هزار نفر در پاییز سال ۹۲ نسبت به تابستان آن سال، به تعداد بیکاران اضافه شده است. این رقم نسبت به سالهای قبل افزایش چشمگیری داشته است. نصف این تعداد بیکار شده مربوط به بخش کشاورزی در این سال بوده است. میزان جوانان بیکار نسبت به کل بیکاران را  وزیر کار در اسفند ۹۲، بیست و شش درصد عنوان کرده است که نشان دهنده فشارهای ویژه وارده به جوانان طبقات زحمتکش می باشد. مثل همیشه در این نظام ارتجاعی سرمایه داری زن ستیز جمهوری اسلامی، زنان از اولین قربانیان بازار تعدیل کار هستند.

علت افزایش جهش وار بیکاری در ایران به عملکرد نظام جهانی سرمایه داری که ایران نیز بخشی از آن است برمی گردد و شرایط ویژه ایران نیز در این امر تاثیر دارد. یکی از عملکردهای ذاتی سرمایه داری بوجود آوردن بحران هایی است که باعث بیکاری تعداد زیادی از کارگران در نقاط مختلف جهان شده است. همینطور که در کشورهایی مثل یونان، اسپانیا، ایتالیا و پرتغال و در آمریکا تاثیر این بحران را در بیکار شدن تعداد بسیاری از کارگران و حمله بیشتر سرمایه داری به معیشت و موقعیت زندگی زحمتکشان می بینیم، در ایران نیز با تاثیرات این بحران و رکود اقتصادی  در افزایش بیکاری و فقر زحمتکشان روبرو هستیم. سیاست های تحریم ایران نیز به دلیل وابستگی ساختار اقتصادی ایران به نظام امپریالیسم،  تاثیرات مشخص خود را بر کل اقتصاد ایران به شکل رکود در اقتصاد و افزایش بیکاری گذاشته است. برخی از کارخانه ها بخاطر سیاست های تحریم  به ورشکستگی رسیده و یا با کاهش تولید مواجه شده اند . که این مسائل نیز منجر به افزایش بیکاری شده است. کارخانه های زیادی بخاطر سیاستهای اقتصادی که موقتی کردن کار کارگران را نیز در بر می گیرد و در راستای سیاستهای لیبرالیزه کردن اقتصاد سرمایه داری است، بسته شدند و یا تعدیل نیروی کار داشتند.

زنان با سیاستهای دولت و تایید مجلس جمهوری اسلامی، با قوانینی مانند کاهش ساعات کاری  و کار از راه دور مواجهه شده اند و این امر موجب شده زنان بیشتری کار خود را از دست دهند و یا شانس کمتری برای بدست آوردن یک فرصت کاری داشته باشند.

کارگران بیکار کرد و بلوچ بخاطر نبود کار در مناطق خودشان مجبور به کولبری یا بارکشی و قاچاق کالاهایی برای سرمایه داران هستند و زندگیشان هر روز در خطرانفجار مین ها و تیراندازی ماموران مرزی رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد.

کشاورزانی که نیمی از آمار بیکاران سال ۹۲ را تشکیل می دهند، به دلیل واردات مواد غذایی با قیمتی ارزان تر، ناتوان از پرداخت قروض و وام های شان و… به ورشکستگی کشانده شده و به بدنبال کار به شهرها مهاجرت می کنند. اما در شهرها نیز شانس پیدا کردن کار ادامه دار در این اوضاع  برایشان بسیار کم است و اغلب مجبور به کار کارگری در ساختمان سازی ها یا دستفروشی کنار خیابان یا چهار راه ها و بخشی در کارهای خدماتی هستند.

این وضعیت بیان یک اقتصاد  سرمایه داری تحت سطله ی امپریالیسم در شهر و روستا است که نتیجه ای جز فقر و بیکاری و استثمار برای زحمتکشان ندارد. 

 آیا کارگران بیکار و زحمتکشان جامعه محکومند که در این زندگی جهنمی دست و پا بزنند و یا راهی دیگر غیر از این وجود دارد؟ مثلا در کشورهای سابقا سوسیالیستی شوروی و چین که مناسبات حاکم در خدمت منافع اکثریت کارکنان جامعه بود، با به کارگیری سیاستهای طبقاتی متفاوت از سرمایه داری، مشکل بیکاری و گرسنگی و فقر از بین رفت. سیاستهای مربوط به نیازهایی مانند مسکن، بهداشت، فرهنگ و آموزش به طریقی جلو می رفت که تضمین کننده سلامت و آسایش توده های مردم باشد. در آن جوامع انقلابی، مرکز سیاستهای جامعه را منافع  طبقه سرمایه دار استثمارگر تعیین نمی کرد بلکه منافع مردم بود که جهت و زیربنای تصمیم گیری و برنامه ریزی های اقتصادی و… را تعیین می کرد.

بیکاری و سایر مصائب اقتصادی و اجتماعی محصول نظام سرمایه داری است. این نظام را می توان و باید برانداخت. برای این کار نیاز به رهبری حزب کمونیست و کار آگاهگرانه کمونیستی است. نیاز به راه انداختن جنبشی برای انقلاب هست تا مناسبات حاکم زیر و رو شود، مناسباتی که در آن ستم و استثمار از بین رفته و با پیشروی به سمت جامعه کمونیستی، ریشه های طبقاتی ستم در زیربنا و روبنا نیز به سمت نابودی می رود.

 

 

واقعیت کمونیسم چیست؟

کلکتیویزاسیون در دوران استالین

لوتا: نخستین برنامه پنج ساله در اتحاد شوروی از سال ۱۹۲۸ آغاز شد. «ما داریم دنیای نوینی می سازیم» شعار این برنامه  بود. میلیون ها کارگر و دهقان با چنین روحیه ای برانگیخته شدند. مردم در کارخانه ها و مزارع برنامه پنج ساله را به بحث گذاشتند. از این صحبت می کردند که چه تغییری در زندگی مردم شوروی و مردم دنیا ایجاد می کند. در کنفرانس های کارخانه مردم در باره تجدید سازماندهی فرایند تولید بحث می کردند. گروهی داوطلب کمک به ایجاد خط آهن در نواحی صعب العبور شدند و گروهی دیگر داوطلب انجام  شیفت های طولانی کار. کارگرانی که به سمت کوره های ذوب آهن می رفتند سرودهای انقلابی بر لب داشتند. هیچ گاه در تاریخ مردم این چنین اگاهانه برای رسیدن به اهداف نقشه مند اقتصادی و اجتماعی بسیج نشده بودند. و بگذارید از نو این سوال را مطرح کنم: آن موقع در بقیه دنیا چه اتفاقی داشت می افتاد؟ اقتصاد جهانی سرمایه داری در کسادی اوایل دهه ۱۹۳۰ دست و پا می زد. نرخ بیکاری از ۲۰ به ۵۰ درصد رسید. مردم در شهرهای بزرگی مثل نیویورک و برلین گرفتار گرسنگی بودند. فیلم خوشه های خشم تصویری از وضع کشاورزان خرد در آمریکا که ثروتمند ترین کشور دنیا بود به دست می دهد.

به اتحاد شوروری برگردیم که تحول در کشاورزی را از سر می گذراند. کشاورزی شوروی در حال کلکتیو شدن بود.

سوال: کسانی که به کلکتیویزاسیون کشاورزی در شوروی اشاره می کنند آن را به عنوان امری منفی تصویر می کنند.

لوتا: خوب کاملاً اشتباه می کنند. چنین تحولی پاسخگوی نیازها و تضادهای واقعی جامعه و نیز اوضاع جهانی آن دوره بود. در شهرهای شوروی کمبود خوراک وجود داشت به ویژه آن که جمعیت شهری در حال رشد بود. بعد از کسب قدرت، زمین ها در بین دهقانان تجدید تقسیم شده بود. اما طی سال های ۱۹۲۰ بخشی از دهقانان ثروتمند در اقتصاد روستا دست بالا را پیدا کردند.

این را هم بگویم که اقتصاد کشاورزی کماکان اقتصادی خصوصی در دست زمینداران خرد بود. دهقانان ثروتمند یا کولاک ها زمین های وسیعی داشتند و توانسته بودند مالکیت بزرگتر خود نسبت به بقیه را تحکیم کنند. قطب بندی اجتماعی بین کولاک ها و دهقانان فقیر در حال شدت گرفتن بود.

استالین و بقیه افراد رهبری احساس کردند که باید سریعاً در روستاها دست به ایجاد واحدهای بزرگ کشاورزی بزنند. این کار می توانست بارآوری تولید را بالا برد و کولاک ها را نیز محدود کند. به علاوه چنین اقدامی جریان «پرولتریزه کردن» دهقانان را نیز شدت می بخشید، تعداد بیشتری را روانه  شهرها و مناطق صنعتی می کرد و از تنش بین جامعه نوین با دهقانان که کماکان وابسته به مالکیت خصوصی بودند می کاست.

کلکتیویزاسیون یک جنبش عظیم اجتماعی بود که فقیر ترین بخش کشاورزان را به مثابه پایگاه خود به حرکت در آورد، فعال کرد و برای درگیر کردن شمار بیشتری از افراد تا آنجا که امکان داشت تلاش کرد. کارگران متهد و افراد داوطلب که از نواحی شهری برخاسته بودند به مناطق روستائی رفتند تا کلکتیو ها را تشکیل دهند. هنرمندان، نویسندگان و سینماگران به خطوط اول جبهه رفتند تا داستان آنچه را که در حال وقوع بود بازگو کنند. کتابخانه های سیار در اختیار تیم های فعال در مزارع قرار گرفت. مزارع در بعضی از مناطق هر کدام محفل تاتر خود را داشتند. دین، خرافه و سنت های خرفت کننده به چالش گرفته شد.

مردم چشم باز کردند و خود را با آنچه در کل جامعه در حال وقوع بود تطبیق دادند. آنان برنامه ها و تحولات سراسری را به بحث گذاشتند. زنانی که زندگیشان با سنت های ستم گرانه و قیود پدرسالارانه رقم می خورد تراکتور راندند و به رهبران کلکتیوها تبدیل شدند .

سوال: اما در برابر کلکتیویزاسیون مقاومت زیادی هم صورت گرفت؟

لوتا: بله. این مسئله از یک طرف مربوط می شد به مبارزه طبقاتی در روستا. در آنجا کولاک ها و سایر نیروهایی که به طور سنتی از امتیازاتی برخوردار بودند در برابر تحولات و نیروهای اجتماعی پشت این تحولات دست به مقاومت زدند و متشکل شدند. این جنبه عمده مقاومت بود.

از طرف دیگر، بعضی مقاومت ها هم رخ داد که به اشتباهات انجام شده ربط داشت. در دهه ۱۹۵۰ مائو مقالاتی منتشر کرد که در آن ها در عین حال که خصلت عظیم و بی سابقه کلکتیویزاسیون در شوروی را به رسمیت می شناخت، انتقاداتی جدی نیز از نحوۀ رفتار استالین در زمینه کلکتیویزاسیون انجام داد. این اشتباهات پیش از آن رخ داد که دهقانان تجربه تعاون با یکدیگر و کار جمعی در مزارع و استفاده جمعی از ابزار را به دست آورده باشند. یعنی برای ایجاد شناخت و حال و هوائی که دهقانان بتوانند آگاهانه تر به مالکیت کلکتیو اجتماعی دست یابند به اندازه کافی کار سیاسی و ایدئولوژیک انجام نشده بود. بعلاوه دولت بیش از حد از مناطق روستائی غله گرفت و این باعث اعمال فشار غیر ضروری بر دهقانان و دامن زدن به نارضایتی آنان شد.

سوال: اجازه بده. منظورت از کار ایدئولوژیک چیست؟

لوتا: منظورم این است که فقط نباید به کاری که مردم دارند انجام می دهند پرداخت و آن را تغییر داد بلکه باید مردم را قانع کرد که به شیوه های جدید بیاندیشند. باید قوه ابتکار مردم را برانگیخت تا بر این اساس دنیا را متحول کنند. زندگی کشاورزان خرد باعث می شود که آنان در برابر یکدیگر قرار گیرند و این وضعیت طرز تفکرشان را شکل دهد. زندگیشان چگونه است؟ هر شخص قطعه زمین خود را دارد و بقا یا عدم بقایش بستگی به تلاش های شخصی دارد. این مسئله او را در برابر سایرینی که رقیبش هستند قرار می دهد. گرایش استالین این بود که اگر شما بتوانید کشاورزی را مکانیزه و کلکتیو کنید طرز تفکر مردم طبعا عوض خواهد شد. اما کل این فرایند بسیار پیچیده تر از این حرف هاست و شما باید نه فقط برای متحول کردن آنچه مردم می اندیشند فعالیت کنید بلکه باید حتی قبل از انقلاب و طی مراحل مختلف انقلاب برای چگونه اندیشیدن مردم نیز کار کرده باشید. همانطور که گفتم این همان نکته ای است که مائو بر رویش انگشت گذاشت و باب آواکیان هم بر آن متکی شده و آن را در سنتز نوین به سطحی نوین ارتقا داده است.

خب دوباره به استالین برگردیم. او تلاش می کرد مشکلات واقعی جامعه را حل کند او می خواست چگونه جلو رفتن و پشت سر گذاشتن کشاورزی خصوصی را در شرایطی که اتحاد شوروی گرفتار محاصره بین المللی بود تبیین کند. اما برخورد وی تا حدی مکانیکی بود. همانطور که قبلا گفتم استالین فکر می کرد ایجاد سطوح عالی تر مالکیت و مزارع بزرگتر که در آنها فناوری پیشرفته تری به کار گرفته می شود قلب مسئله است. او اهمیت کافی به بعد ایدئولوزیک نمی داد و نمی فهمید که ارزش ها و طرز تفکر مردم و رابطه ای که در جریان تولید و جامعه با یکدیگر دارند باید تغییر کند و رهبری باید به این جور مسائل بپردازد.

همین مشکل در برخورد به برنامه ریزی صنعتی هم وجود داشت. این دیدگاه مکانیکی وجود داشت که با تقویت صنایع سنگین سوسیالیستی  شالوده مادی سوسیالیسم را تضمین می کنی. اما مائو چندین سال بعد از این تجربه چنین گفت «مالکیت دولتی بر کارخانه ها و تعمیرگاه ها چه فایده ای دارد اگر ارزش های تعاونی شکل نگرفته باشد؟» تحول اقتصادی سوسیالیستی باید در جهت پر کردن شکاف های موجود میان صنعت و کشاورزی، کار فکری و یدی، کارگران و دهقانان باشد. استالین تا حدی به مسئله حل تضاد ها توجه داشت اما این را وظیفه فرعی نسبت به پی ریزی شالودۀ صنعت و کشاورزی مدرن می دید.

«آتش»