زیستن برای مردم؛ زیستن برای رسیدن به رهایی تمام و کمال

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۹ دقیقه

به بهانۀ درگذشت رفیق کلاید یانگ (وین وب) (۲۰۱۴ ـ ۱۹۴۹)

از  نشریه «انقلاب» ـ ۶ اکتبر ۲۰۱۴

از مرگ وین وب دل شکسته ام. زندگی او نمونۀ الهام بخش کسانی است که سیستم با آنان به مثابه «بدترین عناصر» رفتار می کند اما به واقع می توانند به بهترین های نوع بشر تبدیل شوند. او نه فقط رفیقی ارزشمند که دوستی بزرگ هم بود. او را از دهۀ ۱۹۷۰ می شناختم و از همراهی با او کیف می کردم. مسائل فلسفی، سیاسی و هنری را با هم کلنجار می رفتیم. شوخی می کردیم و می خندیدیم. و ترانه های چندصدایی سیاهپوستی دهۀ ۵۰ را که خوشمان می آمد همصدا می شدیم. دلم خیلی برایش تنگ شده.

باب آواکیان

رفیق کلاید یانگ در حال تبلیغ نشریه انقلاب

با اندوه فراوان و قلبی فشرده، با عشق عمیق به رفیقی فوق العاده، کمیته مرکزی حزب کمونیست انقلابی آمریکا مرگ کلاید یانگ را اعلام می دارد. کلاید یانگ که به نام «وین وب» شناخته می شد از چهل سال پیش کمونیست بود. او یکی از رهبران مردم، یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب محسوب می شد. همین جا مراتب همدردی عمیق خود را با شریک دیرینۀ زندگیش، با افراد خانواده و بستگان دور و نزدیکش، با رفقا و دوستانش… و با جمع گسترده ای که «وین وب» آنان را خواهر و برادر  خود می دانست اعلام می کنیم.

دلتنگ مبارزۀ صادقانۀ او برای روشن کردن مسائل و استواری تزلزل ناپذیر و شجاعتش در برابر دشمن هستیم. دلتنگ خشم عمیقی که به دشمن ابراز می کرد. دلتنگ مهربانی بیکرانش با مردم و رفیقانش. دلتنگ عشقی که بی دریغ نثار می کرد. دلتنگ جدیت و روحیۀ تهاجمی اش. از صمیم قلب دلتنگ برق چشمان و طنز دلنشین و نافذش هستیم و شور و شعفی که با خود به صحنۀ مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک و تئوریک می آورد. او برای همیشه در قلب های ما باقی خواهد ماند.

کلاید یانگ در شرایطی دشوار در کوچه پس کوچه های محلات فقیرنشین غرب میانه بزرگ شد. همیشه عصیانگر بود. ۱۲ ساله بود که گیر افتاد و راهی سیاهچال های سیستم شد. بار اول او را به دارالتادیب فرستادند و سپس به زندان های فوق امنیتی. کلاید سراسر دوران نوجوانی و بلوغ را در اسارت گذراند. او یکی از همان بیشمار جوانانی بود که انگار نام شان را پیشاپیش در سیاهۀ قربانیان این سیستم نوشته بودند. یکی از ده ها میلیون نفری که سیستم از همه چیز محرومشان می کند. زیر پا له شان می کند. اما کلاید جنگید و این شرایط را پشت سر گذاشت. او به جایی رسید که سرنوشت خود را رقم زد و در راه رهایی نوع بشر گام نهاد. او حرکت چالش گرانی را تجسم بخشید که به قول باب آواکیان سیستم آنان را از همه چیز محروم می کند تا به «گورکنان سیستم و طلایه داران جامعۀ کمونیستی آتی» تبدیل شوند. (به نقل از کتاب BAsics  بخش سوم ـ بند ۱۶)

کلاید یانگ در اواخر دهه ۱۹۶۰ در حال تایپ کردن در زندان میشیگان

کلاید یانگی که از زندان بیرون آمد یک آدم دیگر شده بود. روحیه عصیانگر و تسلیم ناپذیرش را از دست نداده بودکه هیچ، آبدیده هم شده بود و سمت و سوی روشنی گرفته بود. کلاید تحت تاثیر مبارزات انقلابی سال های ۱۹۶۰ به رهبری اعتصاب در زندان ایالتی ایندیانا کمک کرد. در جریان این مبارزه، تحصن مسالمت آمیز زندانیان در حیاط زندان توسط نگهبانان به خاک و خون کشیده شد. سه زندانی کشته و چندین تن مجروح شدند. کلاید در اسارت شروع به مطالعه کرد. تلاش کرد علت این وقایع را بفهمد. با دیگر زندانیان وارد همکاری شد و درست زیر چشم مقامات یک جمع انقلابی را سازمان داد و پا به میدان مبارزه در جنبش هایی نهاد که هدفشان انقلاب بود. نخست در جنبش ناسیونالیستی انقلابی فعال شد و سپس به جنبش کمونیستی پیوست. کلاید بعد از آزادی از زندان در میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ در جنبش نوین کمونیستی فعال شد… و هرگز از این راه باز نگشت. (برای اینکه شناخت بیشتری از زندگی کلاید و اینکه چگونه کمونیست شد به دست آورید به مصاحبه ای که نشریۀ کارگر انقلابی در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ تحت عنوان «رفیق ایکس» با وی انجام داده و اینک در نشریۀ «انقلاب» در سایت  باز تکثیر شده رجوع کنید.

کمی بعد از اینکه حزب کمونیست انقلابی آمریکا تاسیس شد کلاید به صفوف آن پیوست. برای این کار، کلاید باید دیدگاه ناسیونالیستی را کنار می زد و دیگران را نیز در این کار رهبری می کرد. اعتقاد کلاید به انترناسیونالیسم و ضدیت قاطعانه اش با پدرسالاری از او یک الگو ساخت. الگوی کسی که باورهایش را زندگی می کند، برای این باورها می جنگد و آن ها را به عمل می گذارد. کلاید حقیقتا در پی شکستن تک تک حلقه های زنجیر از دست و پای نوع بشر بود. از همان آغاز، هیچ هراسی از مبارزه نداشت. خواه نبرد تن به تن با دشمن باشد، خواه نبرد برای یافتن حقیقت و مبارزه به همراه بقیۀ رفقا در دفاع از حقایقی که کشف شده بودند. از همان آغاز هرگز در تعهد عمیقی که داشت دچار تزلزل نشد. او با تمام وجود در همۀ مبارزات درگیر می شد. از همان «سوت اول بازی» گرفته تا نبرد در دفاع از این حزب و به ویژه مبارزه در دفاع از رهبری باب آواکیان. کلاید این بخت را داشت که در آن سال ها از نزدیک با باب آواکیان فعالیت کند. او قدر فرصت ها را برای آموختنِ هر آنچه برایش امکان پذیر بود دانست… و چه شاد و سرخوش آن دوره را پشت سر گذاشت!  

در اساسنامۀ حزب کمونیست انقلابی آمریکا می خوانیم که «بزرگترین مسئولیت هر عضو حزب اینست که برای انقلابی ماندن و تکامل بیشتر خط حزب مبارزه کند.» زندگی کلاید تبلور همین موضوع بود. او هر چه در توان داشت را در خدمت مبارزه به ویژه مبارزه برای خط انقلابی قرار داد. کلاید در بسیاری از مبارزات پر اهمیت درونی و بیرونی حزب نقش مهمی بازی کرد. در مقابل مسئولیت ها جا نزد. جرات رهبری کردن، جرات «رسیدن به قله ها و پرواز بدون تور نجات» را به خود داد. کلاید در عین حال که برای دفاع از خطی که صحیحش می دانست مبارزه می کرد، انتقادها را نیز از جانب هر کس که بود می شنید و از آن ها می آموخت. کلاید هم مثل همۀ ما اشتباهاتی کرد، لحظاتی پیش آمد که خسته و دلسرد شد یا ترسید. اما هرگز از اتکاء به رفقایش و نیرو گرفتن از آنان دست نکشید. هرگز از مبارزه برای فهم مسائل باز نایستاد. هرگز از مبارزه برای عرضۀ آنچه در توان داشت در خدمت رهایی نوع بشر ـ و دگرگون کردن دنیا ـ دست نکشید. او به مثابه یکی از رهبران حزب به افراد تحت رهبریش اعتماد به نفس می داد. در گرهگاه های پُر چالش به آنان جرات و شور مبارزه می بخشید. او برای حاکم کردن روحیۀ جمعی در میان همگان و حرکت خلاف کشش های دائمی جامعۀ سرمایه داری به سمت فردگرایی و خودخواهی مبارزه می کرد. بخشی از این کار، مبارزه برای حفظ تمامیت تشکیلاتی حزب، تقویت زنجیرۀ شناخت و زنجیرۀ فرماندهی حزب بود.

علاوه بر این، کلاید یانگ فعالیت حزب را در جبهه های مبارزاتی گوناگون رهبری می کرد یا به آن یاری می رساند. در اینجا فقط به چند مورد اشاره می کنیم: سازماندهی اعتراضات خیابانی در اواسط دهۀ ۱۹۷۰ علیه ستمگری امپریالیسم آمریکا در قارۀ آفریقا؛ مبارزه برای متوقف کردن تعقیب قضایی باب آواکیان و سایر متهمان در کارزار سیاسی/ حقوقی (۱۹۸۲ ـ ۱۹۷۹). در همین ارتباط، کلاید به رهبری بیش از ۱۷۰ داوطلب در مبارزۀ سال ۱۹۷۹ در شهر واشینگتن دی سی کمک کرد. او فعالیت حزب را در شهر آتلانتا در دوران مشهور به «کودک کشی» پیش برد. طی سال های ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ بیش از ۲۰ کودک سیاهپوست در این شهر ربوده شده و به قتل رسیدند که تا به امروز مشخص نشده چه نیروهایی در این جنایت دست داشتند. در آن دوران فعالان سیاسی، انقلابیون، چهره های فرهنگی و توده های مردم برای برملا شدن هویت جنایتکاران تلاش کردند و در برابر اقدامات مقامات برای سرپوش گذاشتن بر ماجرا ایستادند.  حزب کمونیست انقلابی آمریکا نیز تلاش ویژه ای را برای شکل دادن به یک جنبش سیاسی انقلابی در میان محرومان و تحقیرشدگان در آتلانتا و شش شهر دیگر سازمان داده بود و مبارزات متنوعی را به پیش می برد. طی سال های اخیر، کلاید در لس آنجلس و شیکاگو و اوکلند و نیویورک و واشینگتن به ایراد سخنرانی های علنی مهمی در مورد انقلاب پرداخت. او در برگزاری جلسات مشترک کارل دیکس (یکی از سخنگویان حزب) و کورنل وست (یک کشیش ترقیخواه و ضد سیستم) در شهرهای مختلف نقش کلیدی بازی کرد. کلاید در کارزار «باب آواکیان را در همه جا مطرح کنید» نیز فعال بود و تور تبلیغاتی ایالات جنوبی آمریکا حول آثار و نقش رهبری باب آواکیان را به پیشبرد.

در کنار همۀ این فعالیت ها، کلاید فرصتِ پرداختن به عشق و علاقۀ جانبی زندگی اش را هم از دست نمی داد: بازی شطرنج با هر حریفی که در برابرش قرار می گرفت. خواه از طریق اینترنت، خواه در تورنمنت ها یا در خیابان. حریفانش طیف متنوعی از افراد را شامل می شدند: از استادان گرفته تا زندانیان قدیمی. هر چند کلاید یک آموزگار مشتاق و مهربان بود اما هرکس در بازی شطرنج جرات می کرد و به دید استراتژیک و شجاعت تاکتیکی او کم بها می داد قطعا محکوم به شکست بود! کلاید می توانست یکمرتبه دهان باز کند و با بازخوانی یک ترانۀ سیاهپوستی قلب ها را بلرزاند و روحیه ها را دگرگون کند.

مرگ کلاید، درد و سنگینی خاصی دارد. ده ها سال بود که او مبارزۀ شجاعانه ای را علیه بیماری وخیم و از کارافتادگی ناشی از آن پیش می برد.

از کارافتادگی تحت سیستم کنونی مثل شکنجه است. اما کلاید به چنین وضعی تن نداد و مبارزه با بیماریش را نه فقط با شجاعت که با علم پیش برد. در این مبارزه او به جمع اتکا کرد. شماری از کارشناسان طب با تخصص و همدردی بی شائبه خود به یاریش شتافتند. افراد خانواده و بسیاری دیگر به ویژه از کلکتیو حزب حامی و یاورش شدند.

همانطور که در قطعنامه حزب ما در مورد رهبران و موضوع رهبری آمده «درون حزب، رفقا در خوب و بد شریکند و به یکدیگر توجه دارند. این نیز یکی از جلوه های خصوصیت کلکتیو و دیدگاه انقلابی ماست.» کلاید چندین بار تا آستانۀ مرگ پیش رفت و سال پیش حالش رو به وخامت گذاشت. اما او با انگیزه و خواست خدمت به مبارزه تا حدی که برایش امکان داشت، به این نبرد ادامه داد و کوشید بهبود یابد. در چند هفتۀ اخیر، ظاهرا این تلاش ها نتیجه داده بود و خطر از سرش گذشته بود. کلاید درست قبل از مرگ، در آستانۀ «ماه مقاومت علیه حبس های گسترده و ترور پلیسی»، در نامه ای به کارل دیکس چنین نوشت: «بار یکسری کارها از دوشم برداشته شده و حالا می توانم به ماه مقاومت بپردازم… آماده ام که فورا درگیر شوم. پس همین حالا به من زنگ بزن.» چه دردناک که روز بعد کلاید درگذشت.

احساسی که امروز جمع ما و تک تک ما داریم در جملات زیر از سند «برخی نکات درباره مسالۀ رهبری انقلابی و افراد رهبری کننده» خلاصه شده است: «…. نمی توان منکر شد که از دست دادن یک رهبر انقلابی حقیقی مثل سکته است. وقتی در مورد افرادی صحبت می کنیم که نقشی کلیدی و بسیار مهم در رهبری بازی کرده اند این مساله بیشتر صدق می کند. وقتی چنین اتفاقاتی می افتد باید بتوانیم راه حلش را بیابیم. یعنی باید رهبران جدید قدم جلو بگذارند و به جلو کشیده شوند تا رهبری انقلاب ادامه یابد…»

اینک در آستانۀ مبارزات تکان دهنده ای که رفیقمان با تمام وجود خواهان حضور در آن بود به سوگ نشسته ایم. در نبرد با دشمن، کلاید یانگ را به یاد خواهیم داشت. در هفته ها و سال های بعد، اندوه ناشی از مرگ و الهام برخاسته از زندگیش را به شور و شجاعت تبدیل خواهیم کرد؛ به قاطعیت و انرژی؛ به رویکرد علمی. به هر آنچه لازمۀ چالش های عظیم پیش پاست.

 در سراسر ماه مقاومت در اکتبر از خاطرۀ کلاید نیرو می گیریم و بدون شک او در روحیۀ حاکم بر گفت و گوی باب آواکیان و کورنل وست در ۱۵ نوامبر «حضور» خواهد داشت. الگوی زندگی او هر بار در هر فرد جدیدی که به مطالعۀ کمونیسم می پردازد یا قد علم می کند و پا به میدان مبارزه می گذارد، یا جرات پیوستن به صفوف پیشاهنگ انقلابی را به خود می دهد جلوه گر خواهد شد. همان حزب پیشاهنگی که کلاید زندگی خود را وقف آن کرد: حزب کمونیست انقلابی آمریکا.

بنابراین ما نه فقط به سوگ رفیقی دوست داشتنی می نشینیم بلکه زندگی او را هم جشن می گیریم و کلاید را در قلب و ذهن خود حمل می کنیم. زندگی کلاید وقف آرمان کمونیسم شد، آرمان رهایی… زندگی کردن با کلاید برای ما که امتیاز رفاقت با او را داشتیم غنیمتی بود.

همان طور که اشاره کردیم طی چند دهه و در جریان نبردهای متنوع و متعدد، کلاید سرسختانه در کنار باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا ایستاد. پس مناسب می دانیم که یادنامۀ کلاید یانگ را با نقل قولی از باب آواکیان (از کتاب BAsics ـ بخش پنجم، بند ۲۳) به پایان بریم:

 «اگر این شانس را داشته باشید که دنیا را آنگونه که واقعا هست ببینید، در زندگی مسیرهای بنیادا متفاوتی در مقابل تان باز خواهد شد. می توانید صاف و ساده در روابط بیرحمانه و خودخواهانه و رقابت جویانۀ این دنیای سگی غرق شوید و فقط بخواهید گلیم خود را از آب بیرون بکشید. می توانید رندانه دنبال سهم خود باشید و بار خود را ببندید و زور بزنید تا هر جور شده امکانات را از چنگ بقیه در آورید. یا نه، می توانید تلاش کنید تا سمت و سوی جامعه کاملا تغییر کند و دنیا طور دیگری بچرخد. وقتی این دو مسیر را در کفه ترازو قرار می دهید کدامیک به نظرتان معنا و مفهومی دارد؟ کدامیک واقعا به چیزی ارزشمند خدمت می کند؟ زندگی شما معنا و مفهومی به خود خواهد گرفت یا اینکه بی معنا خواهد شد؟ زندگی عالی داشتن یعنی تلاش با تمام قوا برای دگرگونی انقلابی جامعه و دنیا، برای نقطۀ پایان گذاشتن بر تمامی سیستم ها و روابط ستمکارانه و استثمارگرانه و تمامی رنج و نابودی غیرلازمی که به همراه دارند. هیچ چیز عالی تر از این نیست. این درسی است که در گذر از پیچ و خم ها، تجربۀ شکست های بزرگ و البته چشیدن طعم دستاوردهای عظیم انقلاب کمونیستی تا به امروز یعنی در همین مراحل اولیۀ تاریخی اش آموخته ام.»

(به نقل از «از آیک تا مائو و فراتر از آن: گذار من از جریان مسلط بر آمریکا تا تبدیل شدن به یک کمونیست انقلابی»؛ خاطرات باب آواکیان ـ ۲۰۰۵)