نشریه آتش شماره ۳۷ آذر ۱۳۹۳
نشریه «آتش» شماره ۳۷- آذر ماه ۱۳۹۳
سرسخن نامه ها و برنامه ها
روزنامه وال استریت جورنال چاپ آمریکا به تاریخ ۶ نوامبر (۱۶ آبان) نکات نامۀ اوباما به خامنهای را منتشر کرد. در این متن تاکید شده بود که هر گونه همکاری آمریکا با ایران در مبارزه با داعش (دولت اسلامی) تا حد زیادی مشروط است به دستیابی طرفین به یک توافق جامع هسته ای. مهلتی که تا زمان نگارش این مقاله برای رسیدن به توافق تعیین شده ۲۴ نوامبر (۴ آذر ۹۳) است. اوباما تاکید کرد که ایران به عنوان یک نیروی بالقوه مهم میتواند در قبال برنامههای نظامی که در دستور کار آمریکا قرار دارد و در کارزار دیپلماتیکی که برای عقب راندن داعش از مناطق نفوذش به راه افتاده نقشی سازنده و یا مخرب بازی کند. انتشار اخبار مربوط به نامه نگاری اوباما همراه شد با مذاکرۀ مستقیم و فشردۀ جان کری وزیر امور خارجۀ آمریکا با محمد جواد ظریف در مسقط پایتخت عمان. موضوع رسمی این مذاکره، مسئلۀ هستهای بود اما طرفین در واقع میخواستند یک بار دیگر در مورد مناسبات سیاسی و اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی و آمریکا و جایگاه ایران در آیندۀ منطقه به بحث و چانه زنی بپردازند.
رسانههای جمهوری اسلامی و آمریکا بر سر نامۀ اوباما سر و صدای زیادی به راه انداختند و کوشیدند افکار عمومی را سمت و سو دهند. کوشیدند کاری کنند که مردم ایران و منطقه سرنوشت خود را در دست ستمگران ببینند و به قهر و آشتیهای اینان امید ببندند. کوشیدند وانمود کنند چیز جدیدی اتفاق افتاده است. این در حالی است که بین طرفین مدت هاست مذاکرات پنهانی انجام میشود و نامه نگاری صورت میگیرد. درست همان موقع که بلندگوهای جمهوری اسلامی شعار مرگ بر آمریکا میدادند و رسانههای آمریکا رژیم ایران را به عنوان دشمن شمارۀ یک جهانی معرفی میکردند، نشست و برخاستها در کشورهای مختلف از جمله در همین عمان انجام میشد.
آنچه جدید است اما جهشی است که در رقابتها و درگیریهای بینالمللی به ویژه در منطقۀ خاورمیانه صورت گرفته و به روند جنگهای نیابتی شدت بخشیده است. کل ساختار سیاسی و سلسله مراتب قدرت در این منطقه به لرزه افتاده و مرزهای ترسیم شده در قرن بیستم زیر سوال رفته است. خاورمیانه به بازار مکارهای تبدیل شده که در آن منابع اقتصادی، نیروهای انسانی، ارتشها و ایدئولوژیهای رنگارنگ را تاخت میزنند یا به حراج میگذارند. خریداران، قدرتهای بزرگ سرمایهداری امپریالیستیاند و دلالان، رژیمهای ضدمردمی نظیر جمهوری اسلامی و حاکمان کشورهای عربی و نیروهای واپسگرایی مثل داعش. در این بازار شلوغ، سگ صاحبش را نمیشناسد و هیچکس نمیداند و مطمئن نیست که دست آخر چه چیزهایی به چنگ خواهد آورد و به چه قیمتی.
آنچه امروز جمهوری اسلامی در جریان مذاکرات آشکار و پنهان بر سرش بازارگرمی میکند منابع عظیم انرژی (نفت و گاز)، نیروی انسانی قابل توجه ۷۶ میلیونی و جغرافیای سیاسی ویژه ایران به عنوان یک چهارراه منطقهای است. اما فقط این نیست.
جمهوری اسلامی نفوذ سیاسی و اقتصادیش در کشورهایی مثل عراق و لبنان و سوریه و تا حدی افغانستان را روی میز گذاشته است؛ نیروی گسترده و نسبتا مجهز نظامی و امنیتیاش را در سطح منطقه؛ توان ایدئولوژیکش را به مثابه اولین رژیم تئوکراتیک اسلامی و پایگاه مهم اسلام سیاسی؛ قدرت سرکوب و حفظ نظم داخلیاش را نسبت به نظامهای بی ثبات و در حال فروپاشی خاورمیانه. تک تک این امتیازات، از دید قدرتهای امپریالیستی پنهان نیست. اوباما با در نظر داشتن برنامههای استراتژیک آمریکا برای کسب هژمونی جهانی، وضعیت دنیای امروز و ظرفیتهای جمهوری اسلامی است که به خامنهای نامه مینویسد.
هر چند به نظر میرسد که ایران و آمریکا در این دور از مذاکرات با ۱+۵ به توافق نزدیک شدهاند اما دستیابی به چنین توافقی میتواند برای آمریکا و رقبای اروپایی، روسی و چینیاش نتایج متناقضی در بر داشته باشد. به این معنی که دست یک امپریالیست را ناگهان قویتر کند و رشتههایی که دیگران طی سالها بافتهاند را یک مرتبه پنبه کند.
تناقض دیگر، به جایگاه سایر کارگزاران و مهرههای منطقهای سرمایهداری جهانی (از ترکیه گرفته تا عربستان) مربوط میشود. توافق آمریکا با ایران بدون شک بر منافع این دولتها تاثیر خواهد گذاشت و میتواند باعث نگرانی، عصبانیت و حتی چرخش اینها به سمت رقیبان آمریکا شود.
نه امپریالیسم آمریکا میتواند نسبت به این احتمالات بی تفاوت بماند و نه جمهوری اسلامی میتواند فارغ از فشارها و تدابیر احتمالی رقیبان آمریکا خود را به آغوش آمریکا اندازد. اختلاف نظرها و بدبینیهایی که امروز در صفوف هیئت حاکمۀ آمریکا و جمهوری اسلامی نسبت به «توافق جامع» بین دو دولت مشاهده میشود به این چنین احتمالاتی نیز مربوط است.
بنابراین به احتمال زیاد فشارها بر جمهوری اسلامی و باج گیریها از سوی مراکز گوناگون قدرت امپریالیستی ادامه خواهد یافت و با عقد قراردادهای اسارت بار اقتصادی و بسط روابط دیپلماتیک و سیاسی بین ایران و آمریکا و غرب همراه خواهد شد. اظهارات و اقدامات نه چندان دوستانۀ مقامات کنگرۀ آمریکا علیه جمهوری اسلامی (که بازتاب سیاست گذاریهای عمومی طبقۀ حاکمۀ آمریکا است) و توسعۀ تجارت خارجی و از سر گیری سرمایهگذاریهای غربی در شرکتهای خودروسازی ایران نشانههای فوری همین روند است. اما جدیت و نیاز طرفین به نزدیکی بیشتر و تغییر کیفی در روابط فی مابین زمانی مشخص خواهد شد که قراردادهای پایدار و پُر دامنه در زمینۀ نفت و گاز و برقراری روابط دیپلماتیک کامل و رسمی شکل عملی به خود بگیرد.
سران و باندهای اصلی جمهوری اسلامی بدون شک خواهان پیشرفت چنین روندی هستند و به واقع ادامۀ حیات نظام و حفظ و گسترش منافع و قدرت خود را وابسته به آن میدانند. آنها ملزم به دادن تضمین و جلب اعتمادند. بخشی از این تضمینها همراهی عملی و موثر جمهوری اسلامی با برنامههای آمریکا برای کنترل بحران منطقهای و شرکت در جنگهای نظامی و امنیتی علیه نیروهایی مثل داعش است. بخش دیگر، قدر قدرتی در داخل و برقراری ثبات و سکوت قبرستانی در جامعۀ ایران با چماق سرکوب. اگر جمهوری اسلامی نتواند چهرهای با ثبات از خود ارائه دهد، قدرتهای امپریالیستی اعتماد لازم را به او نخواهند کرد و پشتش را نخواهند گرفت. تشدید سرکوب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که امروز شاهدش هستیم و به صورت افزایش اعدامها، اسیدپاشی بر زنان، تصویب قوانین سرکوبگرانه و مهار کننده به ویژه علیه زنان و جوانان، و گسترش تبلیغات ایدئولوژیک مذهبی بروز میکند کاملا به اعتماد سازی جمهوری اسلامی در بارگاه آمریکا و غرب ربط دارد.
استخوانهای مردم زیر فشار استثمار و فقر خرد میشود، جسمشان توسط ماشین سرکوب به خون کشیده میشود، روحشان زیر چماق ایدئولوژی مذهبی و شلاق پدرسالاری و زن ستیزی تکه تکه میشود تا قدرتهای امپریالیستی به جمهوری اسلامی اعتماد پیدا کنند. از دید امپریالیستها این رژیم پوسیده زمانی ارزش حمایت و دوستی پایدار دارد که بتواند مقاومت و اعتراض تودههای مردم را مهار یا محدود کند؛ محیطی امن و مناسب برای فعالیت سرمایه و کسب سودهای کلان از خون و عرق زحمتکشان و غارت منابع کشور تامین کند، شرایط بازتولید و استفاده از نیروی کار ارزان میلیونها زن و مرد و بازار مصرف گسترده ایران را برای سرمایۀ جهانی فراهم کند.
واقعیت جز این نیست. دل بستن به بهبود روابط جمهوری اسلامی و آمریکا و مهیا شدن زمینه برای فعالیت بیشتر سرمایههای امپریالیستی در ایران، توهم مسمومی است که حاکمان ستمگر اسلامی و اربابان سلطه گر دنیای امپریالیستی رواج میدهند. این جور خواب و خیالها محصول تبلیغات رسانههای فریبکار داخلی و بینالمللی است. باید با افق یک انقلاب ریشه ای، با برنامه و استراتژی و تشکیلات رهبری کنندۀ کمونیستی که جامعه و دنیایی کاملا متفاوت را نمایندگی میکند، این توهم را پاک کرد و این خواب و خیالها را به هم زد. باید فضایی ایجاد کرد که این دو نیروی منسوخ تاریخی (قدرتهای امپریالیستی و مرتجعان بنیادگرای مذهبی چه در قدرت باشند چه نباشند) نتوانند تنها صحنه گردانان تحولات خاورمیانه باشند. نه فقط مردم ایران و منطقه که کل انسانهای تحت استثمار و ستم هیچ نیازی به هیچکدام از این دو منسوخ ندارند. برای خلاص شدن از کشتار و فقر و فلاکت و بردگی، برای رسیدن به رهایی و بهروزی و رفاه، باید تکلیف همینها را یکسره کرد.
به بهانۀ ۱۶ آذر (روز دانشجو)
به یاد آن که تسلیم نشد
جمهوری اسلامی به جرم قتل عمد در انتظار کیفر است
دارند برای خواب ما هم خواب میبینند!
دیوارها چگونه فرو می ریزند
سیما توکلی
لندن. صبح یک روز تابستان سال ۱۹۸۴. همه دارند برای تظاهرات «سربلندی» (Pride) آماده میشوند. میدانند مورد حمله قرار میگیرند. بهتان و فحاشیهای روزنامههای زرد همیشگی است. از دست خشونت پلیس و حکومت تاچر هم در امان نیستند. وحشت از بیماری ناشناخته و مرگبار ایدز روح تک تکشان را میخورد. جامعۀ سنتی بریتانیا همجنسگرایی را انحراف میداند. ایدز کفارۀ گناه تلقی میشود. بسیاری همجنس گرا بودنشان را از نزدیک ترینها هم پنهان میکنند. جو (جرج مک کی)، که در یک محلۀ سنتی و محافظه کار و در خانوادهای مذهبی زندگی میکند، در حین خوردن صبحانه یواشکی به ساعت نگاه میکند و در فکرش برای بیرون ماندن دنبال بهانه میگردد. مارک اشتون (بن شنِتزر) که از فعالین جنبش است و با پارتنرش زندگی میکند، در حین آماده کردن پلاکاردها و لباس پوشیدن به اخبار هم گوش میدهد. تظاهرات «سربلندی» در متن اعتصاب تاریخی معدنچیان بریتانیا* انجام میشود.
کلوزآپ صورت متفرعن مارگارت تاچر. اعلان کوتاه نیامدن دولت در مقابل معدنچیان. مصاحبه با رهبر سندیکای معدنچیان. فیلمی از درگیری معدنچیان با پلیس. مارک در سخنان تاچر، باتوم پلیس و پروپاگاند تلویزیون دشمنان خودش را باز میشناسد. و چیزی نمیگذرد که گروه «لزبینها و مردان گِی از معدنچیان دفاع میکنند» آغاز به کار میکند. اسم شاعرانهای نیست، ولی گروه موسیقی هم نیستند. کارشان هم آسان نیست. اگر امروز ازدواج همجنس گرایان در بسیاری از کشورهای اروپایی قانونی شده، سی سال پیش، هر کسی جرأت شرکت در «سربلندی» را نداشت. همجنس گرایانی که خودشان مرتب مورد حملهاند، در پس کوچهها چاقو میخورند و تا ۲۱ سالگی غیرقانونیاند، میل چندانی به کمک به سایر جنبشها ندارند. از کارگران معدن و سندیکاها هم دل خوشی ندارند. معادن در مناطق دورافتاده و کوچک و اغلب مذهبی قرار دارند، افکار سنتی و مردسالارانه بر سندیکاها غلبه دارد. برخی گِیها کتکهایی را که از این کارگران و خانوادهشان خوردهاند فراموش نکردهاند. شاید هم خود طرد شدههای همین خانواده هایند.
اولین چالش گروه قانع کردن همجنس گرایان به جمع آوری کمک مالی برای معدنچیان است. سطل به دست در شهر میگردند و حمایتشان را فریاد میکنند. ولی این فقط بخشی از کار است. تحویل کمک مالی به سندیکا چالش دیگری است. دفتر مرکزی سندیکا و کمیتههای محلی یکی پس از دیگری به محض شنیدن اسم گروه گوشی را قطع میکنند. بهتر نیست پول جمع آوری شده را به طور ناشناس تحویل دهند و پی کارشان بروند؟ ولی مارک و رفقایش میدانند که این کار درستی نیست، که از آن چیزی که هستند خجالت زده نیستند. با پیگیری بسیار، شهرکی در برهوت جنوب ایالت ویلز پیدا میکنند. شهرکی به نام اونلوین در منطقۀ معدنی دِلیز که دست رد به سینهشان نمیزند و دِی دونوان (پَدی کُنسیدین) را که یک معدنچی روشن بین است برای تماس با «گِی ها» میفرستد. از این ملاقات اتحادی شکل میگیرد که یکی از زیباترین فصول این اعتصاب تاریخی است.
سخنرانی دِی در یکی از کلوپهای همجنس گرایان لندن برای تشکر و برای تحکیم این اتحاد یکی از نقاط عطف فیلم است. کافی است احساسش را با شنوندگانی به ظاهر غریب و متفاوت در میان بگذارد تا فاصلهها بی معنی شود: «وقتی با دشمنی دست به گریبانی که به این حد از تو بزرگتر و قویتر است و در میانۀ نبرد میبینی دوستانی داری که حتی از وجودشان هم خبر نداشتی… انگار دنیا را به تو دادهاند».
دِی فعالین گروه را به میان مردمش دعوت میکند و با ورود این گروه نامتعارف به اونلوین، مبارزه در میان معدنچیان نیز شکل میگیرد. آیا کافی است حمایت از یکدیگر را قبول کنیم، هر کدام به هر آن چه میدانیم و باور داریم بچسبیم و صرفا با هم مؤدب باشیم؟ آیا میتوانیم از این فرصت برای شناختِ هم استفاده کنیم؟ از هم یاد بگیریم؟ شناختمان را از یکدیگر و از دنیا بیشتر و عمیقتر کنیم؟ یا حمایت مان از یکدیگر فقط به یک مبارزۀ مشخص محدود میشود؟
وقتی دولت تاچر اعلام کرد که ۲۱ معدن زغال سنگ را تعطیل میکند و هر هفتاد و اندی معدن به تدریج تعطیل خواهند شد، سندیکا اعلام اعتصاب کرد. هدف اعتصاب صرفاً حفظ مشاغل بود و بقا خانه و زندگی. اگر هم فراخوانی داده میشد، فراخوان حمایت از «یک گروه اجتماعی» بود.
به درازا کشیدن اعتصاب، همسران معدنچیان را به وسعت به مبارزه برای کمک به ادامۀ اعتصاب کشاند، و این برای کارگران معدن که آلوده به تفکرات مردسالارانه بودند افت داشت. ولی خود همین مسئله نه تنها فشار گرسنگی را از روی اعتصابیون کم کرد و در نهایت انرژی و همبستگی را تقویت کرد بلکه در افکار عمومی جهان نیز تاثیر گستردهای داشت. ورود همجنس گرایان به صف حامیان مبارزه ضربۀ دیگری به تفکر مردسالارانه بود. در این فیلم به خوبی میبینم که چطور زنان در شکستن این پیشداوریها پیشقدم میشوند. هِفینا (ایملدا ستانتون) زن کارگر میانسالی است که معدنچیان جوان را به اختلاط با مهمانان لندنی تشویق میکند و در مقابل تحجر عناصر عقب مانده، سازش ناپذیر است. گوئن (مِنا تروسلر) زن مسنی است که ذهنش را بر ایدههای نو نبسته. هم اوست که به اولین تلفن «گِی ها» جواب میدهد و تا به آخر با دوستان تازه یافتهاش میگوید و میخندد.
پیشداوریهای آغشته به خرافات مذهبی در بین کارگران و خانواده هاشان بسیار است و این اتحاد از توطئه در امان نیست. ولی اتحادی که شکل گرفته نیز به راحتی شکسته نمیشود. وقتی روزنامه زرد «سان» با مقالهای تحت عنوان «اتحاد معادن و منحرفین» راه جدیدی برای بدنام کردن اعتصابیون پیدا میکند و در عین حال باعث تشدید حملات به دفتر گروه در لندن میشود، فعالین ورق را به نفع خود بر میگردانند. کنسرتی تحت عنوان «معادن و منحرفین» بیشترین کمک مالی را برای اعتصابیون جمع میکند.
فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده. واقعیتی که مدتها بود در ذهن استفن بِرِسفورد (سناریو نویس) میجوشید ولی فکر نمیکرد کسی حاضر به ساختنش باشد. داستانی که با تشویق دیوید لیوینگستون (تهیه کننده) به یک سناریوی قدرتمند و با کارگردانی مَتیو وارکوس به فیلمی الهام بخش تبدیل شد که بسیاری آن را بهترین فیلم سال خواندهاند. قهرمانان فیلم، همچون زندگی واقعی بسیارند. در میان ساکنین شهرک باید از شان (جسیکا گانینگ) نیز گفت. زنی جوان و شورشی که فورا به یکی از سازماندهان تبدیل میشود و شوهرش را نیز به صفوف اول مبارزه فرا میخواند؛ از کلیف (بیل نایی) معدنچی ظریف و شاعر مسلک که علیرغم تمسخر «مردان»، مدافع همجنس گرایان است.
فیلم حول یک شخصیت نمیگردد و با شخصیتهای فیلم از لابلای مبارزات شخصیشان و مبارزۀ متحدشان آشنا میشویم. میبینیم که چطور مبارزۀ عمومی راه را برای مبارزه در عرصۀ خصوصی باز میکند. جو در مقابل خانوادهاش میایستد، گتین (اندرو سکات) بعد از ۱۶ سال با مادرش صحبت میکند. مارک که زندگیاش با فعالیت اجتماعی معنی میشود با تردیدهای خود و رابطۀ مبارزه و زندگی شخصی دست و پنجه نرم میکند. و کلیف پا به سن گذاشته گِی بودن خود را اعلام میکند.
«سربلندی» فیلمی دربارۀ اتحاد است. اتحادی نامتعارف که از جایی غیر منتظره آغاز شد. این کارگران نبودند که دست اتحاد دراز کردند. ابتکار از جانب چند جوان همجنس گرا به پیش گذاشته شد و تغییری مهم هم برای کارگران معدن و هم برای جامعۀ همجنس گرایان انگلستان به وجود آورد. به طوری که بیشترین کمکهای مالی برای اعتصابیون را همجنس گرایان جمع آوری کردند و پر جمعیت ترین صف در تظاهرات «سربلندی» سال ۱۹۸۵ صف معدنچیان بود.
ولی «سربلندی» دربارۀ جسارت نیز هست. جسارت گروهی بسیار کوچک که با تضادهای درون و بیرون به مقابله میایستد و با سماجت بر افکار کهن غلبه میکند. بدون پیشداوری به تماشای فیلم بنشینید، بخندید، گریه کنید، به هیجان بیایید و به امکانات نامحدود مبارزه بیاندیشید.
* اعتصاب کارگران معادن انگلیس ماه مارس ۱۹۸۴ (اسفند ۱۳۶۲) شروع شد و تا مارس ۱۹۸۵ یعنی یک سال به طول انجامید. رویهم رفته در طی این مدت نزدیک به ۷۴ در صد از ۱۹۶ هزار کارگر معدن کشور در این اعتصاب شرکت داشتند. ۹۹.۶% کارگران جنوب ویلز که این داستان در آن جا اتفاق میافتد اعتصابی بودند. اعتصاب علیرغم تاثیر عظیمی که بر جامعه گذاشت نتوانست جلوی بسته شدن معادن را بگیرد. بعد از پایان اعتصاب هم معادن یکی پس از دیگری بسته شد و با خصوصی سازیها سرعت این تعطیلیها بیشتر هم شد. هدف اعتصاب و رهبری سندیکا انقلاب و سرنگونی دولت نبود.
انقلاب کمونیستی و خدا باوران
مطالب مرتبط
مطلب مرتبطی یافت نشد