دیوارها چگونه فرو می ریزند

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۵ دقیقه

سیما توکلی

از نشریه آتش شماره ۳۷ آذر ۱۳۹۳

لندن. صبح یک روز تابستان سال ۱۹۸۴. همه دارند برای تظاهرات «سربلندی» (Pride) آماده می‌شوند. می‌دانند مورد حمله قرار می‌گیرند. بهتان و فحاشی‌های روزنامه‌های زرد همیشگی است. از دست خشونت پلیس و حکومت تاچر هم در امان نیستند. وحشت از بیماری ناشناخته و مرگبار ایدز روح تک تکشان را می‌خورد. جامعۀ سنتی بریتانیا همجنسگرایی را انحراف می‌داند. ایدز کفارۀ گناه تلقی می‌شود. بسیاری همجنس گرا بودنشان را از نزدیک ترین‌ها هم پنهان می‌کنند. جو (جرج مک کی)، که در یک محلۀ سنتی و محافظه کار و در خانواده‌ای مذهبی زندگی می‌کند، در حین خوردن صبحانه یواشکی به ساعت نگاه می‌کند و در فکرش برای بیرون ماندن دنبال بهانه می‌گردد. مارک اشتون (بن شنِتزر) که از فعالین جنبش است و با پارتنرش زندگی می‌کند، در حین آماده کردن پلاکاردها و لباس پوشیدن به اخبار هم گوش می‌دهد. تظاهرات «سربلندی» در متن اعتصاب تاریخی معدنچیان بریتانیا* انجام می‌شود.

کلوزآپ صورت متفرعن مارگارت تاچر. اعلان کوتاه نیامدن دولت در مقابل معدنچیان. مصاحبه با رهبر سندیکای معدنچیان. فیلمی از درگیری معدنچیان با پلیس. مارک در سخنان تاچر، باتوم پلیس و پروپاگاند تلویزیون دشمنان خودش را باز می‌شناسد. و چیزی نمی‌گذرد که گروه «لزبین‌ها و مردان گِی از معدنچیان دفاع می‌کنند» آغاز به کار می‌کند. اسم شاعرانه‌ای نیست، ولی گروه موسیقی هم نیستند. کارشان هم آسان نیست. اگر امروز ازدواج همجنس گرایان در بسیاری از کشورهای اروپایی قانونی شده، سی سال پیش، هر کسی جرأت شرکت در «سربلندی» را نداشت. همجنس گرایانی که خودشان مرتب مورد حمله‌اند، در پس کوچه‌ها چاقو می‌خورند و تا ۲۱ سالگی غیرقانونی‌اند، میل چندانی به کمک به سایر جنبش‌ها ندارند. از کارگران معدن و سندیکاها هم دل خوشی ندارند. معادن در مناطق دورافتاده و کوچک و اغلب مذهبی قرار دارند، افکار سنتی و مردسالارانه بر سندیکاها غلبه دارد. برخی گِی‌ها کتک‌هایی را که از این کارگران و خانواده‌شان خورده‌اند فراموش نکرده‌اند. شاید هم خود طرد شده‌های همین خانواده هایند.

اولین چالش گروه قانع کردن همجنس گرایان به جمع آوری کمک مالی برای معدنچیان است. سطل به دست در شهر می‌گردند و حمایتشان را فریاد می‌کنند. ولی این فقط بخشی از کار است. تحویل کمک مالی به سندیکا چالش دیگری است. دفتر مرکزی سندیکا و کمیته‌های محلی یکی پس از دیگری به محض شنیدن اسم گروه گوشی را قطع می‌کنند. بهتر نیست پول جمع آوری شده را به طور ناشناس تحویل دهند و پی کارشان بروند؟ ولی مارک و رفقایش می‌دانند که این کار درستی نیست، که از آن چیزی که هستند خجالت زده نیستند. با پیگیری بسیار، شهرکی در برهوت جنوب ایالت ویلز پیدا می‌کنند. شهرکی به نام اونلوین در منطقۀ معدنی دِلیز که دست رد به سینه‌شان نمی‌زند و دِی دونوان (پَدی کُنسیدین) را که یک معدنچی روشن بین است برای تماس با «گِی ها» می‌فرستد. از این ملاقات اتحادی شکل می‌گیرد که یکی از زیباترین فصول این اعتصاب تاریخی است.

سخنرانی دِی در یکی از کلوپ‌های همجنس گرایان لندن برای تشکر و برای تحکیم این اتحاد یکی از نقاط عطف فیلم است. کافی است احساسش را با شنوندگانی به ظاهر غریب و متفاوت در میان بگذارد تا فاصله‌ها بی معنی شود: «وقتی با دشمنی دست به گریبانی که به این حد از تو بزرگتر و قوی‌تر است و در میانۀ نبرد می‌بینی دوستانی داری که حتی از وجودشان هم خبر نداشتی… انگار دنیا را به تو داده‌اند».

دِی فعالین گروه را به میان مردمش دعوت می‌کند و با ورود این گروه نامتعارف به اونلوین، مبارزه در میان معدنچیان نیز شکل می‌گیرد. آیا کافی است حمایت از یکدیگر را قبول کنیم، هر کدام به هر آن چه می‌دانیم و باور داریم بچسبیم و صرفا با هم مؤدب باشیم؟ آیا می‌توانیم از این فرصت برای شناختِ هم استفاده کنیم؟ از هم یاد بگیریم؟ شناختمان را از یکدیگر و از دنیا بیشتر و عمیق‌تر کنیم؟ یا حمایت مان از یکدیگر فقط به یک مبارزۀ مشخص محدود می‌شود؟

وقتی دولت تاچر اعلام کرد که ۲۱ معدن زغال سنگ را تعطیل می‌کند و هر هفتاد و اندی معدن به تدریج تعطیل خواهند شد، سندیکا اعلام اعتصاب کرد. هدف اعتصاب صرفاً حفظ مشاغل بود و بقا خانه و زندگی. اگر هم فراخوانی داده می‌شد، فراخوان حمایت از «یک گروه اجتماعی» بود.

به درازا کشیدن اعتصاب، همسران معدنچیان را به وسعت به مبارزه برای کمک به ادامۀ اعتصاب کشاند، و این برای کارگران معدن که آلوده به تفکرات مردسالارانه بودند افت داشت. ولی خود همین مسئله نه تنها فشار گرسنگی را از روی اعتصابیون کم کرد و در نهایت انرژی و همبستگی را تقویت کرد بلکه در افکار عمومی جهان نیز تاثیر گسترده‌ای داشت. ورود همجنس گرایان به صف حامیان مبارزه ضربۀ دیگری به تفکر مردسالارانه بود. در این فیلم به خوبی می‌بینم که چطور زنان در شکستن این پیشداوری‌ها پیشقدم می‌شوند. هِفینا (ایملدا ستانتون) زن کارگر میانسالی است که معدنچیان جوان را به اختلاط با مهمانان لندنی تشویق می‌کند و در مقابل تحجر عناصر عقب مانده، سازش ناپذیر است. گوئن (مِنا تروسلر) زن مسنی است که ذهنش را بر ایده‌های نو نبسته. هم اوست که به اولین تلفن «گِی ها» جواب می‌دهد و تا به آخر با دوستان تازه یافته‌اش می‌گوید و می‌خندد.

پیشداوری‌های آغشته به خرافات مذهبی در بین کارگران و خانواده هاشان بسیار است و این اتحاد از توطئه در امان نیست. ولی اتحادی که شکل گرفته نیز به راحتی شکسته نمی‌شود. وقتی روزنامه زرد «سان» با مقاله‌ای تحت عنوان «اتحاد معادن و منحرفین» راه جدیدی برای بدنام کردن اعتصابیون پیدا می‌کند و در عین حال باعث تشدید حملات به دفتر گروه در لندن می‌شود، فعالین ورق را به نفع خود بر می‌گردانند. کنسرتی تحت عنوان «معادن و منحرفین» بیشترین کمک‌ مالی را برای اعتصابیون جمع می‌کند.

فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده. واقعیتی که مدت‌ها بود در ذهن استفن بِرِسفورد (سناریو نویس) می‌جوشید ولی فکر نمی‌کرد کسی حاضر به ساختنش باشد. داستانی که با تشویق دیوید لیوینگستون (تهیه کننده) به یک سناریوی قدرتمند و با کارگردانی مَتیو وارکوس به فیلمی الهام بخش تبدیل شد که بسیاری آن را بهترین فیلم سال خوانده‌اند. قهرمانان فیلم، همچون زندگی واقعی بسیارند. در میان ساکنین شهرک باید از‌ شان (جسیکا گانینگ) نیز گفت. زنی جوان و شورشی که فورا به یکی از سازماندهان تبدیل می‌شود و شوهرش را نیز به صفوف اول مبارزه فرا می‌خواند؛ از کلیف (بیل نایی) معدنچی ظریف و شاعر مسلک که علیرغم تمسخر «مردان»، مدافع همجنس گرایان است.

فیلم حول یک شخصیت نمی‌گردد و با شخصیت‌های فیلم از لابلای مبارزات شخصی‌شان و مبارزۀ متحدشان آشنا می‌شویم. می‌بینیم که چطور مبارزۀ عمومی راه را برای مبارزه در عرصۀ خصوصی باز می‌کند. جو در مقابل خانواده‌اش می‌ایستد، گتین (اندرو سکات) بعد از ۱۶ سال با مادرش صحبت می‌کند. مارک که زندگی‌اش با فعالیت اجتماعی معنی می‌شود با تردیدهای خود و رابطۀ مبارزه و زندگی شخصی دست و پنجه نرم می‌کند. و کلیف پا به سن گذاشته گِی بودن خود را اعلام می‌کند.

«سربلندی» فیلمی دربارۀ اتحاد است. اتحادی نامتعارف که از جایی غیر منتظره آغاز شد. این کارگران نبودند که دست اتحاد دراز کردند. ابتکار از جانب چند جوان همجنس گرا به پیش گذاشته شد و تغییری مهم هم برای کارگران معدن و هم برای جامعۀ همجنس گرایان انگلستان به وجود آورد. به طوری که بیشترین کمک‌های مالی برای اعتصابیون را همجنس گرایان جمع آوری کردند و پر جمعیت ترین صف در تظاهرات «سربلندی» سال ۱۹۸۵ صف معدنچیان بود.

ولی «سربلندی» دربارۀ جسارت نیز هست. جسارت گروهی بسیار کوچک که با تضادهای درون و بیرون به مقابله می‌ایستد و با سماجت بر افکار کهن غلبه می‌کند. بدون پیشداوری به تماشای فیلم بنشینید، بخندید، گریه کنید، به هیجان بیایید و به امکانات نامحدود مبارزه بیاندیشید.  

* اعتصاب کارگران معادن انگلیس ماه مارس ۱۹۸۴ (اسفند ۱۳۶۲) شروع شد و تا مارس ۱۹۸۵ یعنی یک سال به طول انجامید. رویهم رفته در طی این مدت نزدیک به ۷۴ در صد از ۱۹۶ هزار کارگر معدن کشور در این اعتصاب شرکت داشتند. ۹۹.۶% کارگران جنوب ویلز که این داستان در آن جا اتفاق می‌افتد اعتصابی بودند. اعتصاب علیرغم تاثیر عظیمی که بر جامعه گذاشت نتوانست جلوی بسته شدن معادن را بگیرد. بعد از پایان اعتصاب هم معادن یکی پس از دیگری بسته شد و با خصوصی سازی‌ها سرعت این تعطیلی‌ها بیشتر هم شد. هدف اعتصاب و رهبری سندیکا انقلاب و سرنگونی دولت نبود.