نشریه حقیقت شماره ۷۲

به اشتراک گذاشتن
زمان مطالعه: ۱۳۳ دقیقه

نشریه حقیقت

دوره سوم، شماره ۷۲، مرداد ۱۳۹۴

قرارداد هسته‌ای و شکسته بندی خاورمیانه با کمک جمهوری اسلامی

مجریان و کار به دستان دو نظام اجتماعی پوسیده و ضد مردمی امپریالیستی و تئوکراسی اسلامی وابسته به امپریالیسم، ۱۷ روز در شهر وین گردهم نشستند تا قرار بگذارند که یکی بمب نسازد و دیگری تحریم اقتصادی نکند. اما هر یک از آن ها از این توافق انتظار بیشتری دارند و در میانه ی آشوبی که نظام شان را فراگرفته است، در وجود یکدیگر دستِ یاری رسانی را جستجو می‏کنند. جشن و پایکوبیِ اقشار بورژوا و مرفه جامعه از حصول توافق نشانه ی سمتگیری طبقاتیِ آنان با دولت جمهوری اسلامی و امپریالیست ها است. آنان احساس می‏کنند که دولت شان پیروز شده است.  اما وجد اقشار میانی و تحتانی جامعه از این واقعه، چیزی در حد امید کاذب و توهم ناشی از ناآگاهی مفرطی است که جمهوری اسلامی در طول سی و اندی سال به این مردم تزریق کرده است. 

باز شدن راه ورود و خروج سرمایه به اقتصاد ایران (از جمله آزاد شدن ۱۵۰ میلیارد دلار ذخیره های ارزی ایران در بانک های جهان) به رقابت بزرگی در میان سرمایه داران و قطب های مالی و نظامی جمهوری اسلامی دامن خواهد زد. اما فعلا همه این جناح ها و قطب ها حول قرارداد و عادی سازی روابط با «جهان» (یعنی با شش قدرت بزرگ و شبکه ها و نهادهای مالی و بانکی و بیمه و ….) با یکدیگر متحد شده اند. بازار رقابت شرکت-های بزرگ اقتصادی دنیا در گرفتن قراردادهای زیرسازی ها، اکتشاف و استخراج نفت، معادن و راه ها و فرودگاه ها و بنادر و غیره داغ خواهد شد. فروشندگان اسلحه و موشک برای ورود علنی بر سر این سفره ی چپاول باید ۵ تا ۸ سال صبر کنند. اما چه باک وقتی که داعش می تواند نفت شناسنامه دار عراق و سوریه را در بازار سیاه بفروشد جا به جا کردن موشک های بالستیک که کاری ندارد. در این میان، قشری از متخصصین و خدمه ی مرفه و یقه طلایی نیز تولید خواهد شد که این فرآیندِ پیوند هر چه بیشتر و علنی تر با سرمایه ی جهانی و نظام امپریالیستی را روغن کاری و پادویی کنند و نظریه پردازان جدیدی در دانشگاه ها  و مطبوعات و موسسات تحقیقاتی مزد خواهند گرفت تا «رویکرد تعاملی و اعتدالی جدید نظام» را برای مردم اسطوره پردازی کنند.

شک نیست که قرارداد هسته ای میان شش قدرت بزرگ دنیا  و جمهوری اسلامی ایران رخداد مهمی در تاریخ  دیپلماسی امپریالیستی است. طرفین آن را «پیروزی دیپلماسی» می خوانند زیرا معتقدند از طریق مذاکرات و بدون جنگ و خون ریزی به اهدافِ سیاست خارجی شان دست یافته اند. اما این دیپلماسی تاریخچه ای از خشونت و خون ریزی منطقه ای را در پشت سر دارد. راه آن با بیش از یک دهه جنگ های تجاوزکارانه ی آمریکا و متحدین غربی اش در خاورمیانه، از هم گسیخته شدن جامعه ی مدنی در افغانستان وعراق و سوریه و گسترش آن به نقاط جدید و به راه افتادن جنگ ها و کشتارهای هولناک در خاورمیانه [که جمهوری اسلامی نیز در بخشی از آن ها از جمله در سوریه و عراق سهیم بوده است] و آواره و بی خانمان شدن میلیون ها نفر، نابودی زیست بوم و اقتصادهای محلی، سربلند کردن هیولاهای جنگ سالار اسلامی، رونق گرفتن تجارت انسان  و جنایت های بی شماری که زبان از توصیف آن عاجز است صاف شده است. راه این توافق دیپلماتیک همچنین با تحریم های اقتصادی هموار شده است که بهای آن را توده های مردم ایران پرداخته اند و نه مراکز قدرت سیاسی و مالی جمهوری اسلامی که از قِبَل تحریم ها، ثروت های افسانه ای انباشت کرده اند. مسلما این قرارداد نه می خواهد و نه می تواند این دهشت ها را خاتمه دهد و صرفا گشایش فصل جدیدی از تبه کاری های قدرت های امپریالیستی در منطقه و جمهوری اسلامی است.

برای فهم معنا و مفاهیم این قرارداد پر هیاهو باید مساله را به طور عمیق تحلیل کنیم و به ورای تبلیغات بخش فارسی رادیو بی.بی.سی و صدای آمریکا و سایت های ایرنا و کلمه و ملی-مذهبی و موسسه توانا و گمانه زنی های کوچه و خیابان برویم.

****

اهداف فوری و درازمدت طرفین از عقد این قرارداد چیست؟

هدف فوری این قرارداد بنا به گفته ی اوباما «بستن همه ی راه های دست یابی ایران به بمب اتمی است» (۱) طبق این قرارداد ایران باید ۹۸% اورانیوم غنی شده ی تاکنونی خود را از بین ببرد، دو سوم سانتریفیوژهایش را تعطیل کرده و تحت نظارت بین المللی انبار کند، به طور دائم اجازه ی بازرسی آژانس بین المللی انرژی اتمی در هر زمان و مکانی را بدهد، مجتمع اراک که پلوتونیوم برای مصارف تسلیحاتی تولید می کند و مجتمع زیرزمینی فردو را متوقف و تغییر کاربری بدهد. طبق قرارداد، در صورت تخلف ایران کلیه ی تحریم های اقتصادی علیه ایران در عرض ۶۵ روز دوباره برقرار می شوند. علاوه بر این ایران یک قرارداد الحاقی با آژانس امضاء کرد که «نقشه راه» برای رسیدگی به تخلفات گذشته و حالِ جمهوری اسلامی در این زمینه است. برای به دست آوردن این قرارداد، آمریکا و دیگر قدرت های جهان حق جمهوری اسلامی به داشتن فن آوری هسته ای «صلح آمیز» را به رسمیت شناختند و متعهد شدند بلافاصله پس از اجرایی شدن قرارداد، تحریم های اقتصادیِ گسترده ای را که علیه ایران وضع کرده بودند  به جز موارد خرید و فروش تسلیحات بردارند.

اما اصل ماجرا عقب نشینی های سیاسی و ایدئولوژیک دیگری است که در پشت این هیاهوی هسته ای پنهان شده است. امپریالیسم آمریکا از «تغییر رژیم» در ایران از طریق جنگ دست کشیده است و در دفاتر آن نام ایران از صفحه ی «دشمن» به صفحه ی «رقیب» نقل مکان کرده است. اوباما این تغییر رویکرد را به سفر نیکسون به چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۲ و مذاکرات ریگان با اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۶ تشبیه می کند. (۱)

جمهوری اسلامی نیز از ضدیت با آمریکا و بسیج داخلی و جهانی برای «مبارزه با استکبار جهانی» عقب نشینی کرده و به این ترتیب از یکی از ستون های هویت ایدئولوژیکش دست کشیده است. هدف درازمدت جمهوری اسلامی از این تغییر روابط، تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای با حمایت امپریالیسم آمریکا و دیگر قدرت های جهانی است. امپریالیسم آمریکا با این تغییر به دنبال ایجاد یک نظم قسمی در هرج و مرج خاورمیانه است و امیدوار است تا جمهوری اسلامی  بتواند به این طرح خدمت کند.

کدام ضرورت ها و تضادها جمهوری اسلامی را به عادی سازی روابط یا آمریکا کشاند؟

این مذاکرات و قرارداد هسته ای و گشوده شدن فصل جدیدی از روابط میان جمهوری اسلامی و قدرت های امپریالیستی غرب به ویژه آمریکا، در پاسخ به یک رشته تضادها و ضرورت های نظام جمهوری اسلامی از سوی رهبران و کارگزاران و مدیران این نظام اتخاذ شده است. اما این تلاش و تصمیم به معنای آن نیست که چون برخاسته از ضرورت است پس لاجرم به نتیجه و موفقیت خواهد رسید. بذرهای از هم پاشیدن آن را از هم اکنون می توان تشخیص داد و مشاهده کرد. حتا فرآیند مذاکرات هسته ای می توانست زیر فشارهای بزرگی که از سوی مخالفین آن در هیئت حاکمه ی آمریکا و اسراییل و عربستان وارد می شد به بن بست کشانده شود. با این مقدمه نگاهی به ضرورت هایی که طرفین، به ویژه جمهوری اسلامی را به سوی اتخاذ این سیاست سوق داد بیندازیم:

یکم- به بن بست رسیدن اقتصاد سرمایه داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، جمعیت عظیم جوانان بی کار و کارگران آواره و موقت را به وجود آورده و سقوط اقتصادی ایران باعث کوچک تر شدن قشر میانی شده است. اعمال تحریم های اقتصادی صرفا این وضعیت را تشدید کرده است. وجود این جمعیت عظیم بی کار و ناامید به آینده و شکل گیری یک قشر میانی که احساس پرتاب شدن به پایین را دارد، خطرناک ترین معضل سیاسی داخلی جمهوری اسلامی است. به وجود آمدن قشر بزرگی از جوانان تحصیل کرده ی فاقد شغل، ورود جمعیت عظیم زنان به عرصه ی فعالیت های اقتصادی و آموزشی و اجتماعی، انرژی بزرگی را به وجود آورده است که نظام جمهوری اسلامی قادر به مهار آن نیست. رویکرد رژیم به این خطرات و تضادها، سرکوب خونین قشرهای تحتانی جامعه که در آمار اعدام جوانان اقشار تهیدست نمود می یابد، سرکوب روشنفکران و زنان و ایجاد هراس و دلهره در دل قشرهای میانی بوده است. اما هیچ دولتی نمی تواند با اتکای صرف به چماق سرکوب و مغز شویی ایدئولوژیک جامعه ی تحت حاکمیتش را اداره کند و پابرجا بماند. بنابراین، جمهوری اسلامی باید در مقابل این تضاد راه حلی اتخاذ می کرد. با توجه به این که نظام اقتصادی جمهوری اسلامی وابسته به نظام سرمایه داری جهانی و تابع آن است، برای این رژیم راه حل فقط می توانست باز کردن راه تزریق سرمایه های بین المللی به اقتصاد باشد. در واقع هدف قدرت های امپریالیستی (که بر اقتصادی جهانی و نهادهای آن سلطه دارند) از اعمال تحریم های اقتصادی، به زانو درآوردن جمهوری اسلامی در عرصه سیاسی بود.

دوم – در نتیجه ی رشد روابط سرمایه داری در ایران ترکیب طبقه ی سرمایه دار حتی نسبت به بیست سال پیش نیز تغییر بسیار کرده است. لایه ها و مراکز قدرتمند اقتصادی با مدارهای تولیدی و ارتباطات بین المللی متفاوت ایجاد شده است. با ادغام هر چه بیشتر ایران در نظام سرمایه داری جهانی، لایه های مختلفی از بورژوازی در ایران شکل گرفته است که میدانِ «انباشت سرمایه» آنان فقط ایران نیست بلکه ابعاد بین المللی دارد. (۲) علاوه بر مراکز قدرت مانند سپاه پاسداران و وزارت خانه های گوناگون و آقا زاده ها و بنیادهای وابسته به جمهوری اسلامی، عده ای دیگر نیز از قِبَلِ ارتباطات بین المللی و شراکت با سرمایه داران ایرانی در آمریکای شمالی و اروپا قدرتمند شده اند. همه ی اینان به روش ها و سطوح متفاوت بر قدرت سیاسی اعمال نفوذ می‏کنند و برای بزرگ شدن خود از «رانت» سیاسی بهره مند می شوند. اما استفاده از «رانت» برای رشد و توسعه ی این قشر از بورژوازی ایران و رقابت جو شدنش در بازار جهانی کافی نیست. اینان به دنبال تبدیل شدن به سرمایه داران «نرمال» هستند تا به طور «قانونی» و علنی و متعارف به شبکه ی بازار جهانی سرمایه متصل شوند. بخش مهمی از منافع این سرمایه داران در گرو موفقیت قرارداد هسته ای و برداشته شدن تحریم های بانکی و نفتی و مالی است. در حال حاضر، سیاست خارجی روحانی و تکنوکرات های دولت او و مشوقین اقتصاد نئولیبرالی، منافع مشترک قطب ها و لایه های مختلف سرمایه داران بزرگ ایران را نمایندگی می‏کنند. بخشی از این سرمایه داران بزرگ و تکنوکرات های وابسته به آنان دلِ خوشی از رژیم تئوکراتیک حاکم در ایران ندارند اما این مساله به معنای آن نیست که مخالف رهبریت خامنه ای و خدمات مزدوری سپاه قدس و نیروهای امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی هستند. اینان در عین حال که نگران تغییرات دموگرافیک جدی در بدنه ی جامعه ی ایران هستند و به ضرورتِ «اعتدال» در به کار بردن قوانین شریعت به ویژه علیه زنان و جوانان آگاهند اما در شرایطی که اقتصاد گلوبالیزه ی نئولیبرالی نیروهای گریز از مرکز و عوامل از هم گسیختگی اجتماعی را تشدید می کند استفاده از شریعت و اسلام گرایی را برای حفظ «ثبات اجتماعی» لازم برای عملیات سودآور سرمایه داری و ایجاد یک نیروی کار مطیع و سر به زیر لازم می دانند و وجود «رهبر» برای متحد کردن جناح ها و تضمین اتحاد درونی دولت را ضروری می پندارند. ارجاع دایم ظریف و تیم مذاکره کننده ی وزارت امور خارجه به «رهبر» و غافل نشدن شان از به جا آوردن آئین های مذهبی در ماه رمضان طی اقامتشان در وین، نه فقط برای خنثی کردن خشم و بهانه گیری های «اصول گرایان» از مذاکره با «شیطان بزرگ» و کنار نهاده شدن یکی از ستون های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، بلکه همچنین برخاسته از اعتقاد عمیق شان به ارزش ها و هنجارهای سیاسی و ایدئولوژیک و عقیدتی این رژیم است.

سوم – احساس عدم امنیت در منطقه ی پرآشوب خاورمیانه ضرورت دیگری بود که همه ی جناح های جمهوری اسلامی را متقاعد کرد که برای «ایجاد امنیت منطقه ای» رابطه ی رسمی و همکاری با امپریالیسم آمریکا برایشان ضروری است. این موضوعی است که پس از  انتخاب روحانی به ریاست جمهوری توسط وی در اجلاس سالانه ی سازمان ملل بیان شد. جمهوری اسلامی، به ویژه در شرایطی که هیچ قدرت بزرگ دیگری آماده نیست تا در شرایط افول هژمونی امپریالیسم آمریکا جای آن را در حفاظت از نظم جهانی بر عهده بگیرد خود را مجبور به قبول رهبری آمریکا در تامین امنیت منطقه ای می بیند. جمهوری اسلامی فقط از سوی داعش و گسترش آن احساس خطر نمی‏کند. بلکه از اینکه عربستان و ترکیه و مصر و دیگر کشورهای منطقه دیگر «حرف شنوی» از آمریکا ندارند و به تنهایی با هر یک از این ها روبرو است به امام زاده ی آمریکا دخیل بسته است. جمهوری اسلامی نه تنها خواهان بیرون رفتن آمریکا از خاورمیانه نیست بلکه امنیت خود را در آن می بیند که آمریکا قدم پیش گذاشته و نظمی به هرج و مرج گسترش یابنده ی خاورمیانه بدهد. در چارچوب تشدید رقابت های میان عربستان و جمهوری اسلامی وضعیت منطقه پر آشوب تر می-شود. متحدین استراتژیک جمهوری اسلامی در منطقه مانند سوریه، حزب الله لبنان و شیعیان عراق تحت فشار و خطر قرار گرفته اند، بر تعداد کشته-های سپاه قدس و حزب الله لبنان و دیگر طرفدار جمهوری اسلامی در جنگ های منطقه ای افزوده شده و برآمدن پدیده هایی چون داعش یا دور جدید از عروج نیروهای سلفی، موقعیت جمهوری اسلامی را هم تهدید می کند. در چنین وضعیتی یافتن «راه حل» ولو در اتحاد علنی تر با «شیطان بزرگ» به یک مساله عاجل برای رژیم ایران نیز تبدیل شده است.

آیا جمهوری اسلامی با این راه حل قادر به تأمین امنیت داخلی و خارجی خود خواهد بود؟

جمهوری اسلامی در مسیر عادی سازی روابط خود با جهان غرب، با سه مانع مهم خارجی مواجه است: نخست، بخش مهمی از هیئت حاکمه ی آمریکا یعنی اکثریت حزب جمهوری خواهان حاضر نیست جمهوری اسلامی را به رسمیت بشناسد و کماکان آن را یک نیروی ضد آمریکایی سرسخت می داند. متحد نزدیک جمهوری خواهان آمریکا در این مخالفت با جمهوری اسلامی و توافق هسته ای، اسراییل است که وجود جمهوری اسلامی را مخل امنیت خود می داند و اشاره اش به ده ها هزار موشکی است که ایران به ارتش سوریه، حزب الله لبنان و حماس در نوار غزه داده است. اسراییل خواهان دریافت بمب هایی است که بتواند کوه ها را بشکافد! دوم، کشورهای خلیج به ویژه عربستان، ایران را دشمن و تهدیدی امنیتی برای خود  می دانند. استدلال آنان فعالیت های نظامی  و سیاسی و تبلیغاتی ایران در عراق، سوریه، بحرین و یمن علیه منافع عربستان و دیگر شیخ-نشین های خلیج است. هم اکنون کمپانی های نظامی آمریکایی در حال مسلح کردن اسراییل و عربستان هستند تا بر توان دفاعی آنان در مقابل تهدیدات ایران بیافزایند. کاخ سفید به عربستان قول داده بر توان جاسوسی آنان نیز افزوده و ایران را به خاطر ایجاد آشوب در منطقه (یعنی کمک به حزب الله لبنان و بشار اسد و دولت عراق و حوثی ها) زیر فشار قرار دهد. سوم، از نگاه ایالات متحده آمریکا جمهوری اسلامی بیش از اندازه به روسیه نزدیک شده است. در واقع تا اواخر دوره ی احمدی نژاد جمهوری اسلامی خود را بخشی از «محور مقاومت» می دانست که شامل روسیه، ایران، سوریه، حزب الله لبنان و حماس و ونزوئلا بر علیه منافع آمریکا در خاور میانه و سایر نقاط جهان است. بنابراین، برای آمریکا شکستن حلقه ی اتصال ایران و روسیه دارای اهمیت است.

پس از اینکه اوباما به احتمال زیاد تلاش های قانون گذاران آمریکا و لابی های اسراییل و عربستان را در خفه کردن این قرارداد مغلوب کند، وارد پروسه ی فشار بر جمهوری اسلامی خواهد شد تا رژیم ایران تبدیل به عضوی «محترم» و «پذیرفته شده» در ساختار امنیتی خاورمیانه تحت هژمونی آمریکا و در همکاری با عربستان و ترکیه و حتا اسراییل بشود. بی تردید در این پروسه نزاع های درون هیئت حاکمه ی جمهوری اسلامی بر سر طی این راه حاد خواهد شد و شاهد تشدید رقابت میان قدرت های امپریالیستی دیگر (چین و روسیه و اتحادیه اروپا) برای گسترش نفوذشان در ایران و در خاورمیانه خواهیم بود. در هر حالت، جنگ های خاورمیانه که نیروهای نظامی جمهوری اسلامی نقش مهمی در آن دارند گسترش خواهند یافت.

بدون شک آزاد شدن ذخایر ارزی خارجی جمهوری اسلامی و برداشته شدن تحریم های اقتصادی، در سطوحی بر رونق تجارت خارجی (واردات و صادرات) و پروژه های زیرسازی و تحکیم بازار سهام و حتی ورود کمپانی های اتومبیل و شرکت های حفاری نفت خواهد انجامید اما در مجموع، اقتصاد ایران به سمت اشتغال زایی نخواهد رفت. نظامی تر شدن منطقه، جمهوری اسلامی را  وادار خواهد کرد که بخش بزرگی از درآمدهای نفتی را صرف گسترش قدرت نظامی اش کند. سرمایه های خارجی به ایران سرازیر خواهند شد اما در شرایط ادامه ناامنی های منطقه ای، سرمایه گذاری ها گرایش به موقتی بودن داشته و وارد عرصه های مالی و سودآفرینی زود گذر خواهند شد. در توسعه‏ی اقتصادی آینده، بازهم بخش عظیمِ جوانانِ جویای کار در بی کاری، فقر و فلاکتِ حاشیه نشینی رها خواهند شد. بزرگ ترین نیروی توسعه‏ی اقتصادی، میلیون‏ها پیر و جوان کارکن جامعه است که کارکردِ نظامِ اقتصادی جمهوری اسلامی، با تحریم یا بدون تحریم، همیشه در حال نابود کردن آنان است. با لغو تحریم‏ها نه تنها منطق نظام اقتصادی جمهوری اسلامی تغییر نخواهد کرد بلکه با بی رحمی بیشتری کار خواهد کرد.

برقراری انسجام و وحدت درونی یکی از چالش های بزرگ هیئت حاکمه ی جمهوری اسلامی خواهد بود. اختلافات و تضادهای داخل حکومت  بیشتر از آنکه بر سر خود این قرارداد باشد، در مورد چگونگی حفظ اتحاد نخبگان و مشروعیت و ثبات داخلی رژیم است. (۳)

بی تردید، کشتی جمهوری اسلامی به درون آب های ناشناخته ای افتاده است. هر چند جمهوری اسلامی می کوشد پایه ی داخلی و ایدئولوژیکش را مجاب کند که  گشودن روابط علنی با آمریکا از موضع قدرت است و در مقابله با داعش یا عربستان سعودی و اسرائیل، به نفع رژیم ایران است اما تناقضات گوناگون داخلی و خارجی می تواند عمر فواید قرارداد هسته ای را بسیار کوتاه کند و جمهوری اسلامی هم زمان درگیر باتلاق جنگ های خاورمیانه، بحران مشروعیت در نگاه توده های مردم، یأس و افسردگی پایه های حزب اللهی اش و تشدید نزاع های درون هیئت حاکمه شود.

کدام ضرورت ها آمریکا را به بازگشایی روابط کشاند؟

هنگامی که اوباما به ریاست جمهوری رسید در مورد ایران، پروژه ی «تغییر رژیم»  که در دوران ریاست جمهوری جورج بوش دنبال می شد را به کناری گذاشت اما گزینه ی حمله نظامی بر «روی میز» اوباما ماند. این تغییر در سیاست ها به موقعیت جهانی امپریالیسم مرتبط بود. در سال ۲۰۱۲ برژینسکی (که در چند دهه ی گذشته از معماران سیاست خارجی حزب دموکرات در آمریکا بوده است) هشدار داد آمریکا دیگر قادر نیست مانند گذشته پلیس جهان باشد و قدرت  دیگری هم که بتواند جای آمریکا را بگیرد فعلا موجود نیست. وی تحلیل کرد که، «پی آمد بی قدرت و بی مایه شدن ایالات متحده برای همه قدرت های جهان وخیم خواهد بود و به احتمال زیاد نتیجه اش واقعه ای مانند عروج چین نخواهد بود بلکه شاهد یک مرحله طولانی از یارگیری های پر هرج و مرج میان قدرت های جهانی و منطقه ای خواهیم بود که هیچ قدرتی از آن بیرون نخواهد آمد و در عوض شمار بازندگان زیادتر خواهد شد.» (۴)

برژینسکی عوامل متعددی را در افول قدرت جهانی آمریکا برشمرده بود: مشکلات اقتصادی، سیاسی، سیاست خارجی غلط در دست زدن به جنگ-های غیر ضروری و پر هزینه در عراق. وی اضافه کرده بود که این بحران با «ظهور یک پدیده ی بسیار متلاطم یعنی بیداری سیاسی جمعیت هایی که تا این اواخر از نظر سیاسی سرکوب شده یا منفعل بودند» برجسته تر می شود. در چارچوب چنین وضعیتی او و هم فکرانش به دولت اوباما پیشنهاد کردند که دست از تلاش برای «تغییر رژیم» در ایران بردارد و درهای ایران را از طریق دیپلماسی بگشاید.(۵)  اوضاعی که برژینسکی در آن زمان شرح داده بود وخیم تر شده است. یک سناتور دموکرات وضعیت آمریکا در عراق را اینطور توصیف می کند: « اگر صد هزار سرباز آمریکایی به مدت ده سال در عراق نتوانستند ارتشی تعلیم دهند که در مقابل داعش فرار نکند، از چند هزار سرباز آمریکایی چه کاری بر می آید؟ ما بجز کردها متحد موثر دیگری در عراق نداریم. ما به تنهایی قادر به دولت سازی در عراق نخواهیم بود. ما از سال ۱۹۸۰ به بعد به ۱۲ کشور اسلامی در منطقه حمله کردیم یا آن را اشغال کردیم یا بمباران کردیم. عبادی در عراق مثلا متحد ما است اما به ما گفته است اگر سرباز بفرستیم به آن ها به صورت نیروی بیگانه برخورد خواهند کرد. تازه عبادی در زمره ی متحدین ما محسوب می شود.» (۶)

به گفته ی یکی از متخصصان سیاست خارجی آمریکا، قرارداد هسته ای با ایران، « بیش از هر جا بر روی سیاست های آمریکا در خاورمیانه تاثیر دارد. موضوع واقعی جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای در خاورمیانه نیست. بلکه جنگ های نیابتی است که اکنون در خاورمیانه برکشیده و نقش آمریکا در خاورمیانه بعد از قرارداد هسته ای است. این موضوعات است که تعیین خواهد کرد که آیا قرارداد هسته ای با ایران به ثبات بیشتر خاورمیانه منجر خواهد شد یا به بی ثباتی.»(۷)

قدرت های دیگر جهان را چه ضرورتی پای این قرارداد و تعهد به آن کشاند؟

اوباما در مصاحبه ی اختصاصی با توماس فریدمن (۸) از «نقش مثبتی» که روسیه در جریان مذاکرات هسته ای بازی کرد ابراز شگفتی کرد. اما این امر تعجب آور نیست زیرا روسیه و دیگر قدرت های بزرگ جهان نیز نیازمند ایجاد نظمی قسمی در خاورمیانه و مهار بی نظمی گسترش یابنده ی آن هستند. جهش در هرج و مرج جهانی روسیه را نیز غافلگیر کرده است و در این بی نظمی بزرگ ضعف های روسیه به مثابه یک قدرت امپریالیستی برجسته تر شده است. به ویژه آن که در جریان جنگ اوکراین طرح استراتژیک روسیه برای بافتن رشته های اتحاد با قدرت های اروپایی نقش بر آب شد. در تحلیل از وضعیت روسیه، نویسنده ی کتاب «روسیه و جا به جایی در نظم جهانی» می گوید، «ما نه تنها افول نسبی ایالات متحده را شاهدیم بلکه همه ی قدرت ها به استثنای قسمیِ چین در حال سراشیب هستند. همه ی این قدرت ها در ظرفیت رهبری دچار محدودیت هستند. حتا ضعیف ترین دولت های جهان اکنون دارای آزادی مانور دادن بی سابقه اند. معضل صرفا افول رهبری آمریکا نیست بلکه مساله فراتر از این است. ما شاهد پایان دوران قیم ها و موکلین هستیم. هیچ کس نمی خواهد اطاعت کند. همه می خواهند خودشان باشند. ما شاهد از بین رفتن ارزش ها و نرم های جهانشمول هستیم. ممکنست کسی فکر کند که پایان جهانشمولی لیبرالیسم غربی فرا رسیده است اما این مساله در مورد روسیه نیز صادق است.» (۹)

چنین است وضعیت قدرت های جهان. با وجود رقابت های حاد میان این استثمارگران درجه اول هفت و نیم میلیارد مردم جهان، در شرایطی که هیچ قدرتی فعلا قادر نیست جای آمریکا را به عنوان پلیس جهان بگیرد همه قدرت ها این مقام را دوباره به آمریکا داده اند. وضعیت ابرقدرت جهان که برای معماری یک ساختار امنیتی جدید برای خاورمیانه، در وجود جمهوری اسلامی به دنبال متحدی می گردد، به خودی خود بیانگر بحران ژرفی است که نظام سرمایه داری امپریالیستی جهان را فراگرفته است.

قدرت های بزرگ به قرارداد هسته ای به عنوان گامی در راه ایجاد نظمی قسمی در متلاطم ترین منطقه ی جهان می نگرند. اما خواستن همیشه توانستن نیست. نقشه ی «خاورمیانه بزرگ» جورج بوش در باتلاق خونینی که جنگ های جنایتکارانه آمریکا در خاورمیانه ایجاد کرد فرو رفت و از این باتلاق هیولای کنونی خاورمیانه با جنگ های نیابتی و داعش ها سربلند کرد. دکترین اوباما نیز این باتلاق را گسترش خواهد داد، گیریم که با دست یارانی جدید. این است آن چارچوب یا تصویر بزرگتر که از منظر آن باید به هدفِ اصلی قرارداد هسته ای نگریست.

نظام تئوکراتیک جمهوری اسلامی از همه طرف زیر ضرب و فشار است. آن قدرت هایی که قرار است به کمکِ این رژیم بشتابند خود بحران زده  و صفوفشان پرآشوب است. بحران فراگیر دشمنان، برای ستم دیدگان فرصتی است برای انقلاب. سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با دولت و جامعه‏ای کیفیتاً متفاوت نه تنها ضروری بلکه ممکن است. در میان نیروی عظیم کارگر و بیکارِ این کشور، اعم از افغانستانی، کُرد، ترک، فارس، بلوچ، عرب و ترکمن، جنبشی برای انقلاب به راه اندازیم تا متحدانه و زیر پرچم انترناسیونالیسم پرولتری نه فقط برای رهایی مردم ایران بلکه در خدمت به رهایی پرولتاریا و خلق‏های خاورمیانه و رهایی بشریت از چنگال نظام ستم و استثمار سرمایه‏داری بجنگیم.

 

توضیحات

۱-      مصاحبه اختصاصی اوباما با توماس فریدمن. نیویورک تایمز. ۱۴ ژوییه ۲۰۱۵

۲-      ماجرای بابک زنجانی و نزاع میان سرمایه داران بزرگ، کمی اقتصاد سیاسی مارکسیستی بیاموزیم! نشریه حقیقت شماره  ۶۶، دیماه ۹۲

۳-   سوزان ملونی به نقل از آیت اللهی تبار استاد دانشگاه تکزاس. نقل شده در «مناظره بر سر قرارداد: ۵ موضوع مرکزی که در این قرارداد مهم است» نوشته ی سوزان ملونی متخصص ایران در انیستیتوی بروکینگز- ۸ ژوییه ۲۰۱۵

Suzanne Maloney | July 8, 2015 Debating the deal: Understanding five core issues at stake in an Iran nuclear accord

۴-      برژنسکی، نگرش استراتژیک: آمریکا و بحران قدرت جهانی؛

Strategic Vision: America and the Crisis of Global Power, Basic Books 20012

۵-       نگاهی به پروژه های آلترناتیو سازی برای آینده ی ایران، حقیقت شماره ۶۱ دی ماه ۱۳۹۱

۶-      سئوال این است: آیا آمریکا برای جنگ با داعش باید سرباز بفرستد. مناظره در موسسه بروکینگز. ۲۵ ژوئن ۲۰۱۵

Brookings Debate. The question at hand: Should US put boots on the ground to fight ISIS. June 24 2015

۷-      گزارش کنت پولاک، متخصص موسسه بروکینگز در امور خاورمیانه به کنگره آمریکا- ۹ ژوییه ۲۰۱۵

Kenneth M. Pollack. Regional implications of a nuclear agreement with Iran

۸-      مصاحبه اختصاصی اوباما با توماس فریدمن. نیویورک تایمز. ۱۴ ژوییه ۲۰۱۵

۹-      سخنرانی:روسیه و نظم جهانی در حال جا به جایی و کتاب: روسیه و بی نظمی جدید جهانی (در حال انتشار اوت ۲۰۱۵)

Bono Lo ; Russia and the Shifting Global Order

انتخابات ترکیه، همه چیز تغییر می کند اما چیزی تغییر نمی‏کند!

 انتخابات پارلمانی ترکیه در هفدهم خردادماه، تغییر مهمی در ترکیب حکومتی این کشور به وجود آورد. اهمیت انتخابات اخیر در آن بود که برای اولین بار در تاریخ دولت جمهوری ترکیه حزبی وارد دستگاه آن شد که بسیاری از نیروهای سیاسیِ گرد آمده در این حزب که حزب دموکراتیک خلق (ه.د.پ) نام دارد، پیش از این برای سرنگونی دولت مبارزه می‏کردند. مهمتر از آن، این حزب  عمدتا نماینده ی جنبش ملی کردستان در آن کشور است که تحت رهبری حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) قریب به چند دهه در جنگ با این دولت بوده است؛ جنگی که هنوز به صلح قطعی و نهایی ختم نشده است.

 

با این وجود، آن چه تغییر نکرده ماهیت طبقاتی دولت است. این دولت کماکان متعلق به سرمایه داران و ملاکان بزرگ ترکیه است. این دولت کماکان حافظ نظم اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری و دیکتاتوری طبقاتیِ اقلیت کوچکی است بر اکثریت کارگران و زحمتکشان و زنان و ملت های تحت ستم این کشور. ورود نیروهای سابقا چپ و سابقا کمونیست به درون این دولت نه تنها این چارچوب طبقاتی را تضعیف نمی‏کند بلکه به آن مشروعیت می‏دهد. سرمایه داری حاکم در ترکیه و قیم های امپریالیست آن، آرایش سیاسی جدید را به نفع ترمیم و تحکیم چارچوبه ها و ستون های این دولت طبقاتی می دانستند و گرایش قهقرایی در چپ ترکیه و جنبش کردستان امکان دست یابی به آن را برایشان فراهم کرد. بنابراین، مهمترین موضوع انتخابات اخیر این مساله است و نه افول ستاره ی حزب حاکم (یعنی، حزب عدالت و توسعه به رهبری اردوغان). این انتخابات نه تنها منافع اکثریت کارگران و زحمتکشان و زنان و ملل تحت ستم را تامین نکرد بلکه علیه منافع آنان، برای دولت حاکم مشروعیتی جدید فراهم کرد. 

 

تاریخچه این دولت: کمالیسم و پسا- کمالیسم

 

دولت جمهوری ترکیه در پی جنگ جهانی اول و با فروپاشی امپراتوری عثمانی، توسط کمال آتاتورک بنیان گذاری شد. این دولت بر اساس اصولی که به «کمالیسم» معروف است مستقر شد.(۱) اصول «کمالیسم» مختصات دولت مدرن تمرکزگرای ترکیه را تعریف کرد و راه را برای شکل گیری دولت سرمایه داران وابسته به نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی (عمدتا در وابستگی به بریتانیا و بعد از جنگ جهانی دوم در وابستگی به امپریالیسم آمریکا) باز کرد. در میان اصول «کمالیسم» هدف از اصل های «جمهوریت» و «لائیسیته» (یا سکولاریسم) متمایز کردن دولت نوبنیاد ترکیه از شکل حکومتیِ سلطنت موروثی و قانون شریعت در دولت عثمانی بود. اصل لائیسیته یا سکولاریسم در واقعیت برای ضربه زدن به قدرت سیاسی قشر روحانیت و تبدیل دین به اهرم دست دولت  فرموله شد و نه برای استقرار اصل «جدایی دین از دولت». اصل «ملت گرایی» در واقع، نفی موجودیت ملت کُرد و دیگر اقلیت های ملی و سرکوب خونین آنان بوده است. ایجاد مدارس مدرن به جای مکتب خانه های دینی و برداشتن برخی قیود سنتی در ورود زنان به عرصه های آموزش و بازار کار و سیاست اصلاحات دیگری بودند برای تضعیف روبنای فئودالی و باز کردن راه رشد و توسعه ی سرمایه داری.

این دولت، پس از جنگ جهانی دوم و تبدیل امپریالیسم آمریکا به قدرت درجه اول در میان قدرت های امپریالیستی تبدیل به یکی از کشورهای تحت سلطه ی امپریالیسم آمریکا شد. ارتش آن توسط آمریکا تعلیم یافت. سرمایه داران بزرگ آن در ارتباط نزدیک و ارگانیک با سرمایه داری غرب رشد کردند. سندیکای این سرمایه داران که در سال ۱۹۷۱ هم زمان با کودتای نظامیان (۲) ترکیه تاسیس شد «اتحادیه صنعتگران و تجار ترکیه» (توسیاد) نام دارد. در حال حاضر شرکت های توسیاد، ۵۰% نیروی شاغلِ بیرون از بخش های دولتی و کارکنان کشاورزی را در استخدام دارند و ۸۰% تجارت خارجی ترکیه بجز واردات سوخت را در دست دارند. حزب اصلی جمهوری ترکیه که از ابتدای تاسیس آن موجود بود «حزب جمهوری خلق» (ج.ه.پ) است که توسط آتاتورک بنیان گذاری شد. از آن پس احزاب گوناگونی تشکیل و منحل شده اند و در هر دوره یکی از آنان مورد حمایت سندیکای سرمایه داران ترکیه (توسیاد) و ارتش بوده اند.  

در دهه ی ۱۹۹۰ این دولت دچار بحران های سیاسی و اقتصادی متعدد شد. مشاورین امپریالیستی (آمریکایی و اروپایی) چاره را در ایجاد اصلاحاتی در ساختار دولت دیدند که به اصلاحات «پسا کمالیسم» معروف شد. قطب های با نفوذ سیاسی در میان سرمایه داران و تکنوکرات های دولتی و حتا ارتش چنین اصلاحاتی را لازمه ی بقا و دوام دولت خود دیدند.

تحت تاثیر رشد سرمایه داری، به ویژه در دوران گلوبالیزاسیونِ دهه ی ۱۹۹۰ لایه ی مهمی از سرمایه دارانِ اسلامی در مناطق توسعه نیافته ترکیه رشد یافتند و به ببرهای آناتولی معروف شدند. اینان برای ورود به ساختارهای قدرت سیاسی و رقابت با دیگر قطب های سرمایه داری در اداره جامعه، پرچم اسلام گرایی را بلند کردند. عروج اینان بر بستر رشد و گسترش اسلام گرایی در خاورمیانه، تهدیدی برای موقعیت دولت ترکیه به مثابه عضو ناتو و متحد نزدیک امپریالیسم آمریکا بود. اما سرمایه داران قدیمی ترکیه (مشخصا در توسیاد) و بخشی ازنظامیان و تکنوکرات ها با حمایت «اتاق های فکر» امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپایی، در وجود این اسلام گرایان متحدی قابل اتکاء دیدند. به ویژه آنکه نیروهای اسلام گرا در اواخر دهه ی ۱۹۸۰ و دهه ی ۱۹۹۰ در جنگ کثیفی که دولت علیه سازمان های چپ و کمونیستی و به ویژه پ.ک.ک به راه انداخته بود شرکت داشتند و قابل اعتماد و اتکاء بودن خود را برای دولتمردان ترکیه ثابت کرده بودند.

هرچند مقاومت های مهمی از درون ارتش و از میان تکنوکرات های دولت شد اما عرصه ی سیاسی برای ورود اسلام گرایان به حکومت باز شد. باز کردن درهای حکومت به روی حزب اسلامی عدالت و توسعه (یا آک پارتی، آ.ک.پ) به رهبری ادوغان و آغاز پروسه ی «صلح» با پ.ک.ک در دوران زمامداری این حزب، در زمره ی مهمترین اصلاحات پسا کمالیسم هستند. آ.ک.پ به رهبری اردوغان، با شعار اصلاحات به قدرت رسید و در خدمت به تثبیت جای پای خود در دولت، تغییرات مهمی را در ارتش و قوه قضائیه داد. حکومت اردوغان با لغو قانون منع حجاب اسلامی در مراکز آموزشی و اماکن عمومی راه را برای اسلامی تر کردن جامعه ترکیه و حمله به حقوق زنان باز کرد. وجود ملت کُرد و زبان و فرهنگ آن را به رسمیت شناخت که هدف وی از این اقدامات متحد کردن بورژوازی کُرد با دولت و گسترش اسلام گرایی در کردستان و هموار کردن راه خلع سلاح و به تسلیم کشاندن پ.ک.ک. بوده است.   

 

جا به جایی در ائتلاف های درونی طبقه بورژوازی ترکیه و افول ستاره اردوغان

 

حزب عدالت و توسعه که از اتحاد اپوزیسیون اسلامی ترکیه تشکیل شده بود در سال ۲۰۰۲ به قدرت رسید. اینان با بلند کردن پرچم اسلام گرایی خود را از نمایندگان سکولار سرمایه داری ترکیه که دست پرورده و شرکای سرمایه داری غرب هستند متمایز کردند. با این وجود، عروج آ.ک.پ با حمایت همین سرمایه داران غرب گرا تسهیل شد که به نوبه ی خود به معنای حمایت بخش مهمی از ارتش ترکیه از این پروژه بود. بورژوازی ترکیه، به مقامات غربی اطمینان داد که آ.ک.پ «اسلامگرا نیست» و دارای «ارزش های غربی» است (خلیل کاراولی). امپریالیست های غربی با وعده های آ.ک.پ در مورد نزدیک تر کردن ترکیه به اتحادیه ی اروپا و «عزم آن در تبعیت از سیاست های اقتصادی لیبرالی در راستای انتظارات سرمایه گذاران و نهادهای مالی بین المللی» قوت قلب گرفتند. (۳)

در واقع پس از بحران اقتصادی بزرگ در سال ۲۰۰۱ و فروپاشی احزاب سیاسی حکومت ترکیه، بورژوازی بزرگ ترکیه چاره را در به قدرت رسیدن آ.ک.پ دید. اسحاق آلاتون که از صنعتگران معروف ترکیه (و یهودیِ حامی اسراییل) می باشد فعالانه به حمایت از اردوغان برخاست. امپراتوری رسانه ایِ «آیدین دوغان» که وابسته به این بلوک از سرمایه داران و متعلق به یکی از غول های تجاری ترکیه است در ۵ سال اول حاکمیت آ.ک.پ با تمام قوا از آن حمایت کرد. در واقع آ.ک.پ موفق شد با استفاده از دین گرایی نارضایتی و خشم کارگران را خنثی کند و به قول یک تحلیل گر امور ترکیه، آ.ک.پ «با استفاده کامل از سیاست های هویتی، بهره جویی از دین و سمبولیسم دینی توانسته است مفهوم تضاد منافع طبقاتی را از صحنه گفتمان سیاسی ناپدید کند.» (خلیل کاراولی). طبق آمار، در فاصله ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ اسلام گرایی در میان مردم ترکیه ۱۰ درصد افزایش داشت. (۴)  

با وجود آنکه بعد از سال ۲۰۰۷ حکومت اردوغان با استفاده از اهرم های دولتی، رشد سرمایه داران اسلام گرا را تصاعدی کرد و حتا امپراتوری رسانه ای «آیدین دوغان» را مجبور کرد تا بخش عظیمی از سهمش را بفروشد و در همین دوران آ.ک.پ کلیه ی نهادهای نظامی و قضایی و آموزشی و اداری را از افراد خود پر کرد اما سرمایه داران بزرگ قدیمی ترکیه به حمایت خود از حکومت آ.ک.پ ادامه دادند. زیرا در دوره ی آ.ک.پ نظم اقتصادی و سیاسی نئولیبرالی تقویت شد. در واقع تحت حکومت آ.ک.پ یک بازتوزیع قدرت سیاسی و اقتصادی گسترده میان جناح های مختلف بورژوازی ترکیه صورت گرفت. در تمام این دوران، دولت آ.ک.پ به رهبری اردوغان بخش مهمی از بورژوازی کُرد را متحد خود نگاه داشت به طوری در کلیه انتخابات ها، آ.ک.پ اکثریت آرای کردستان را به دست می آورد.

 

اما پس از یک رشته رخدادهای مهم در خاورمیانه و در داخل ترکیه (مانند «بهار عربی»، آغاز جنگ داخلی در سوریه، ورود نیروهای نظامی جمهوری اسلامی به عراق و سوریه، رشد و توسعه ی نیروی اسلام گرایی به نام داعش در خاورمیانه و شمال آفریقا، در داخل ترکیه سربلند کردن جنبش معروف به جنبش «پارک گزی» که مشروعیت آ.ک.پ را به طور جدی به چالش گرفت و گسترش اعتراضات کارگری و زنان و …) صف آرایی های ده ساله ی درون بورژوازی ترکیه دستخوش تغییر شد و حتا خودِ آ.ک.پ را منعشب کرد. برهم خوردن صف آرایی قدیم خود را در انتخابات اخیر نشان داد.

 

ورود حزب دموکراتیک خلق به حکومت

 

ورود ه.د.پ به حکومت، برای طبقه بورژوازی ترکیه دارای همان اهمیتی است که در سال ۲۰۰۲ ورود آ.ک.پ به حکومت داشت.

بی تردید، اکثریت آرایی که به نفع ه.د.پ به صندوق های رای ریخته شد متعلق به مردم کردستان و روشنفکران چپ  گرای ترکیه بود. اما، یکی از دلایل موفقیت ه.د.پ جمع کردن درصد مهمی از آرایی بود که قبلا به آ.ک.پ داده می شد و علت آن نه روی آوردن کارگران و زحمتکشان طرفدار آ.ک.پ به سوی ه.د.پ بلکه وقوع یک جا به جایی مهم در صف آرایی سیاسی طبقه ی بورژوازی ترکیه بود.

آ.ک.پ که در انتخابات های پیشین اکثریت آرای کردستان را به خود اختصاص می داد این بار بخش مهمی از آن را از دست داد. از ریزش ده درصدی آرای آ.ک.پ ۴.۶%  آن متعلق به کردستان است. یکی از علل مهم این ریزش، حمایت های مالی و نظامی اردوغان از داعش و ضدیت رژیم او با جنگجویان کوبانی بود که وی را در نگاه شمار بیشتری از مردم کردستان منفور کرد. اما این تنها عامل نبود. یک علت بسیار مهم دیگر این است که در این انتخابات، بخشی از بورژوازی بزرگ کُرد دست از حمایت از آ.ک.پ کشید و با حزب ه.د.پ سمت گیری کرد. این یک جا به جایی در ائتلاف های درونی طبقه بورژوازی ترکیه بود. واضح است که بورژوازی کُرد نقش موثری در شکل گیری افکار عمومی کردستان دارد. سخنگویان آ.ک.پ با اظهار نظر جالبی این تغییر را تایید کردند و گفتند، ایرادی نیست؛ از این پس ه.د.پ مجبور است که آن ها را (یعنی، بورژوازی بزرگ کُرد را که همواره متحد سیاسیِِ وفادار دولت جمهوری ترکیه و ضد جنبش ملی کردستان بوده است) نمایندگی کند!

جا به جایی بزرگِ دیگر، پشت کردن توسیاد یعنی کمپرادورهای ترکِ طرفدار آمریکا به آ.ک.پ و حمایت آن از ه.د.پ بود. این ها در انتخابات سال ۲۰۰۲ در ضدیت با قدرت نظامیان ترکیه همین حمایت را از آ.ک.پ کرده بودند اما در دو سال گذشته تنش میان آنان و رژیم اردوغان تشدید شده است. در پی این جا به جایی، بخشی از سکولارهای فاشیستِ ترک که همیشه از پ.ک.ک به عنوان «تروریست های بچه کش» نام می بردند علیه آ.ک.پو به نفع  ه.د.پ رای دادند زیرا رشد اسلام گرایی را خطر عمده برای دولت جمهوری ترکیه می دانند.

البته یک عامل مهم را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه مجوز ورود پ.ک.ک به فرآیند انتخاباتی (حال تحت نام ه.د.پ) به دلیل توافقات اوجالان و پ.ک.ک با دولت در جریان مذاکرات صلح و با وساطت قدرت های امپریالیستی آمریکا و اروپا صادر شده است. در واقع دستگیری اوجالان در سال ۲۰۰۱ پیش درآمدی بود برای راه اندازی پروسه ی کشیدن جنبش کردستان به درون سیستم. زیرا امپریالیسم آمریکا و بورژوازی ترکیه به این نتیجه رسیده بودند که برای کسب ثبات درازمدت برای دولت ترکیه لازم است که جنبش کردستان خاتمه یابد. و بدین منظور ترکیبی از سیاست وارد کردن ضربات نظامی و هم زمان انجام مذاکره را در پیش گرفتند. از زمان تاسیس جمهوری ترکیه توسط کمال آتاتورک انقیاد ملت کرد بخشی از پایه های آن بوده است. در گذشته، سیاست انقیاد با نفی همه جانبه ی موجودیت ملت کُرد پیش می رفت. اما در ده سال گذشته بورژوازی ترکیه تلاش کرده است تا فضائی برای شراکت بورژوازی کُرد در قدرت سیاسی فراهم کند و  با اصلاحاتی در زمینه فرهنگ و زبان تضاد توده های خلق کرد با این دولت را کاهش دهد. اوجالان نیز بارها اعلام کرده است که هدف پ.ک.ک نه تضعیف ترکیه بلکه رساندن آن به اقتدارِ دورانِ عثمانی است و اضافه کرده است که این امر بدون اتحاد با کُردها (بخوانید اتحاد بورژوازی ترک و کرد) میسر نیست. مواضع پ.ک.ک در مورد اوضاع خاورمیانه حمایت از برنامه های آمریکا است و خود را بخشی از «محور دوستی با آمریکا» در منطقه می داند.

 بورژوازی ترکیه اکنون از ه.د.پ انتظار دارد که همان سیاست هایی را که اوجالان  از زمان دستگیری در سال ۲۰۰۱  تا کنون در میان مردم کردستان اشاعه داده است شدیدتر پیگیری کند. یعنی، زحمتکشان کردستان را که با سلاح به شورش علیه دولت بلند شده بودند، شتشوی مغزی بدهد که دست بردن به اسلحه برای جنگ با دولت غلط بود. از ه.د.پ انتظار می رود که مانند اوجالان با استفاده از لشگر پست مدرن های ترکیه جنبش کمونیستی را فاسد کند. اوجالان از زندان و تحت رهبری سازمان امنیت ترکیه (میت) این کار را انجام می داد. هدفی که دنبال می کرد پایان بخشیدن به شورش کردستان و انقلابی گری چپ ترکیه بود.اکنون صلاح الدین دمیرتاش باید این ماموریت را ادامه دهد و نشان دهد که بهتر از اوجالان می تواند این کار را بکند. 

به درون کشیدن و ادغام نیروهای اپوزیسیون  راهکاری بسیار موثر در ابقا یا احیای مشروعیت دولت های بحران زده است. این یکی از راهکارهایی است که نهادهای بین المللی وابسته به قدرت های امپریالیستی به دولت های تحت سلطه ی امپریالیسم پیشنهاد می کنند و انواع و اقسام پروسه ها (پروسه های انتخاباتی، عدالت انتقالی، مذاکرات صلح و غیره) را برای «رام کردن» و بالاخره ادغام اپوزیسیون ها طراحی می کنند. بورژوازی به تجربه دریافته است که این روش یک روش موثر برای گذر از بحران های مشروعیت است. انتخابات اخیر ترکیه و ورود نیروهای پ.ک.ک و سازمان ها و احزاب چپ ترکیه به دولت، نمونه ای از عملی کردن این راهکار بود.

 

واکنش چپ های ایران

 

انتخابات ترکیه از زاویه ای دیگر نیز بسیار افشاگر بود. واکنش نیروهای چپِ کشورهای مختلف و مشخصا سازمان ها و احزاب اپوزیسیون چپِ ایران محک و سنجشی است در مورد خود این سازمان ها و احزاب. هلهله ی شوق نسبت به انتخابات ترکیه از سوی اینان به وضوح ماهیت شان را آشکار می کند و نشان می‏دهد که اینان ورای ادعاهای «مارکسیستی» و «انقلابی» نه تنها تغییر رادیکال جامعه را ممکن نمی بینند بلکه در آرزوی گشایش فضایی در دولت طبقات سرمایه دار در ایران هستند تا بتوانند مانند چپ ترکیه نقشی در ثبات آن بازی کنند. انتخابات ترکیه تنها رخداد سال های اخیر نیست که برای سنجشِ نیروهای چپ ایران چنین میزانی را فراهم کرد. وقایعی چون بحران مالی در یونان و شکل گرفتن بیراهه ای به نام «سریزا» که هرگز قادر نیست یونان را از چنگال مراکز مالی نظام بین المللی سرمایه داری نجات دهد و فقط سیستم سرمایه داری را از خشم توده های مردم نجات می‏دهد یا «بهار عربی» و  هدایت شدن میلیون ها تن از توده های مبارز و امیدوار در کشورهایی مانند مصر و تونس توسط چپ به راهی که نتیجه اش بازگشت رژیم های کهنه ی سرنگون شده به قدرت بود، نمونه های دیگر آن است.

اکثریت چپ ایران تغییر و تحول رادیکال مورد نیاز برای تغییر وضعیت توده های تحت ستم و استثمار را نه دنبال می کند و نه حتا در مورد آن آرزوپردازی می کند. اینان حتا در مورد به قدرت رسیدن ژنرال های فاشیست مصر به رهبری السیسی هورا کشیدند و آن را پایان اسلام گرایی در خاورمیانه قلمداد کردند. توهم پراکنی و خودفریبی این جریان های به اصطلاح «چپ» که از چپ بودن فقط تاریخچه ای دارند، ابعاد تاسف بار و خطرناکی به خود گرفته است. هر رژیم ارتجاعیِ بی پایه و منفوری می تواند با استفاده از توهمات و خودفریبی این جماعتِ به اصطلاح «چپ» (و در واقع، خادمیان بی جیره و مواجب وضع موجود) عمر خود را طولانی تر کند. کلیه ی این رخدادها در جهانی که به شدت درهم تنیده و ادغام شده است بسیار مهم هستند.

تغییر و تحولات یک نقطه جهان بر فضای سیاسی و فکری نقطه ای دیگر از جهان تاثیر می گذارد و آن را شکل می دهد. در نتیجه به موضع گیری های نیروهای سیاسی چپ هر کشور در قبال رخدادهای مهم بین المللی باید به مثابه تبارزی از تفکر و راهکار آنان در رابطه با ایران نگریست.

نیروهای چپی که فکر می کنند با خزیدن به درون شکاف ها و ترک های دولت های ارتجاعی می توانند گامی برای «بهبود وضع» بردارند، در نهایت تبدیل به پیچ و مهره ی سیستم می شوند، بدون آن که حتی نیتش را داشته باشند. این جماعت و این سیاست را باید به طور جدی به چالش گرفت.

در عصر سرمایه داری امپریالیستی، حفظ قدرت اقتصادی طبقه بورژوازی بدون پشتوانه ی دولت های مقتدر و ارتش های تا به دندان مسلحِ آن و جنگ و نابودی ممکن نیست. جهان به صورت تدریجی و مسالمت آمیز تغییر نمی کند. رخدادهای خاورمیانه بیان آشکار این واقعیت است. با تکیه بر این واقعیت است که پرولتاریای انقلابی در مقابل توهمات و عوام فریبی های بورژوائی، بر سرلوحه ی مبارزات خود می نویسد: «بدون قدرت سیاسی، همه چیز توهم است».

 

توضیحات:

۱-  اصول کمالیسم که به «شش تیر» معروف است عبارتند از جمهوریت، ملت گرایی، پوپولیسم، سکولاریسم، دولت گرایی، انقلابی گری. هدف اصلی آن گسست از حاکمیت عثمانی و مراکز قدرت سیاسی و دینی آن و استقرار دولت تمرکزگرای ترک در اتحاد با امپریالیست های غربی بود. امپراتوری عثمانی بر پایه ی سلطنت موروثی، شریعت اسلام و فئودالیسم اداره می شد. اصول سکولاریسم و جمهوریت و ملت گرایی ترک اصولی برای تسویه حساب با نخبگان سلطنتی و دینی عثمانی بود. اصل دولت گرایی برای تاکید بر توسعه ی سرمایه داری بر مبنای تمرکز مالکیت و اداره ی بنگاه ها در دست دولت بود. ایدئولوژی عظمت طلبی ترک جای ایدئولوژی عظمت طلبی امپراتوری عثمانی به عنوان چسب ایدئولوژیک جامعه طراحی شد که مستلزم اسیمیلاسیون خونین کردها و ارامنه و دیگر ملل اقلیت ترکیه بود.

۲- این کودتای نظامی تحت حمایت و قیمومیت آمریکا انجام شد. در این کودتا، ارتش به عنوان دیرک دولت جمهوری ترکیه تقویت شد. ارتش تبدیل به حزب حاکم واقعی شد. این وضعیت تا عروج حزب عدالت و توسعه در سال ۲۰۰۲ ادامه داشت. کودتای نظامیان در سال ۱۹۷۰ راه را برای استفاده ی حکومت از اسلام گرایی و نیروهای اسلام گرا برای مقابله با رشد و گسترش نیروهای کمونیست نیز باز کرد. توسیاد همواره حامی ارتش بود. توسیاد حامی کودتای نظامیان در سال ۱۹۸۰ نیز بود.

۳- خلیل کاراولی، آیا توسیاد می تواند دموکراسی ترکیه را نجات دهد؟ ۱۱ فوریه ۲۰۱۵

Can TUSIAD help save Turkish democracy? Halil Karaveli, Turkey Analyst vol. 8 no. 3 feb 11 2015  

۴- هفت سال تحت حاکمیت آ.ک.پ در ترکیه

۷ Years Under AKP rule in Turkey. Majjala Magazine 26 nov 2009

 

برنده ی انتخابات پارلمانی ترکیه: توهمات دموکراتیک

نوشته اسحاق باران

سرویس خبری جهانی برای فتح ۹ ژوئن ۲۰۱۵

انتخابات پارلمانی که در ۷ ژوئن در ترکیه برگزار شد، برای رئیس جمهور رجب طیب اردوغان یک شکست بود زیرا وی تلاش می کرد سلطه ی حزب آ.ک.پ (حزب عدالت و توسعه) را که از سال ۲۰۰۲ در اوج بود، تحکیم کند. او امید داشت که این انتخابات اکثریت و مشروعیتی بیش از پیش برایش بیاورد یا به عبارت دیگر مجوزی برای اصلاح قانون اساسی در اختیارش بگذارد.. این اصلاحات، می توانست شامل تصویب یک چهارچوب قانونی برای جایگزین کردن سیستم پارلمانی حال حاضر با سیستم ریاست جمهوری و نتیجه اش اعطای قدرت بیشتر به اردوغان و باز کردن دست وی در اسلامی کردن گسترده تر زندگی عمومی باشد. زمانی که ه.د.پ (حزب دموکراتیک خلق) رای های طرفداران سابق اکپ را کسب کرد (به ویژه در کردستان) و مجوز ورود به پارلمان را گرفت، این طرح ها به طرز چشم گیری درهم ریخت.

در این میان ه.د.پ (حزب دموکراتیک خلق) موقعیت خود را اینطور مشخص کرده است که اپوزیسیون اصلی در مقابل جاه طلبی های اردوغان و همچنین قوی ترین صدای خواهان از سرگیری گفتگوهای صلح بین دولت و پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. ه.د.پ با گرد آوردن احزاب و سازمان های چپِ غرب ترکیه (بخش غیر کردی کشور) از یک حزب طرفدار پ.ک.ک تبدیل به یک چتر سازمانی شده است که هدفش را نمایندگی کردن «محرومین» در مقابله با اقتدار طلبی آ ک پ اعلام کرده است و منظورش از این «محرومین» تمامی هویت های مخالف است که ه.د.پ آنان را نیروهای واقعی برای به اصطلاح «دموکراتیزه کردن» نظام سیاسی می داند.  

اکنون، هیچ یک از احزاب پارلمانی اکثریت لازم را برای تشکیل دولت ندارند. ظاهرا برای حل این مشکل ائتلافی میان احزاب لازم است. اما اردوغان حاضر به عقب نشینی نیست. او مخالفانش را در ایجاد این بحران بالقوه مقصر می داند و آنان را فرا خوانده است تا مسئولیتشان را در تضمین ثبات سیاسی و حفاظت از آن  بر عهده بگیرند. گرچه او تمام احزاب را مخاطب قرار داده اما منظورش به ویژه ه.د.پ است. معاون نخست وزیر پیشاپیش شروع به فرموله کردن این پیام (در واقع، این هشدار) کرده است که: «با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمی شود و با تکرار کلمه ی صلح، صلحی به دست نمی آید.»  اکنون ه.د.پ ۱۳ درصد آراء و ۸۰ کرسی پارلمانی را در اختیار دارد، «آنها باید به امرالی (زندان-جزیره ای که رهبر پ.ک.ک، عبدالله اوجالان در آن نگه داشته می شود) و قندیل (کوهستان  مقر فرماندهی نظامی پ.ک.ک ) اعلام کنند که اسلحه هایشان را زمین بگذارند». در واقع با مطالبه ی این که به عنوان پیشرطی برای پیشروی در پروسه ی صلح، پ.ک.ک خلع سلاح شود، مذاکرات صلح دشوار تر می شود. اکنون ه.د.پ به عنوان حزبی که باید خلع سلاح پ.ک.ک را تضمین کند مسئول شناخته می شود. به ه.د.پ گفته می شود که اگر قرار است به وی اجازه فعالیت پارلمانی داده شود باید به عنوان نماینده ی منافع دولت ترکیه رفتار کند. به احزاب رقیب آ.ک.پ گفته شده است که تنها آ.ک.پ قادر است که پروسه صلح را هدایت کند. در واکنش به این انتقاد که اردوغان بر مبنای جاه طلبی های شخصی اش عمل می کند و اتهام احزاب ملی گرای افراطی به این که او با تروریست ها مذاکره می کند، اردوغان از رقبایش خواسته است که در خدمت به منافع بزرگتر دولت از او حمایت کنند.

به رغم سرخوشی که پس از شکست انتخاباتی اردوغان، در میان طرفداران ه.د.پ و دیگر نیروهای مخالف به وجود آمده است باید گفت که اینها مختصات درگیری های سیاسی درون طبقه حاکمه و نمایندگان آن است و ه.د.پ به ناچار بخشی از آن خواهد بود.

طبقه ی حاکمه ی ترکیه به روشنی به سخنانی اشاره می کند که اوجالان در محکمه ی پس از دستگیری اش در سال ۱۹۹۹ در دفاعیات خود بیان کرد. اوجالان در آنجا گفت با نگاهی به گذشته در می یابد که در حقیقت دست به اسلحه بردن، کار درستی نبود اما کردها به انجام آن تحریک شده بودند و تحت فشار بودند چرا که هویت ملی آنان انکار می شد؛ چرا که کردها نیاز داشتند که شنیده شوند و به خواستشان رسیدگی شود. حالا از همان هنگامه ی انتخابات، این زمزمه ها به طور فزاینده شنیده می شود که: «این عذر دیگر موجه نیست زیرا حالا شما شنیده شده اید» و «حالا باید از این تروریست های کوهستان فاصله بگیرید».  این همان خواست قلبی موذیانه ی رهبر ه.د.پ، صلاح الدین دمیرتاش است که «اوبامای کردها» خوانده می شود. آ.ک.پ و دیگران می گویند حالا که با دادن جایی در پارلمان به کردها، آنان از دموکراسی ترکیه برخوردار شده اند ه.د.پ باید «همه ی کردها» را نمایندگی کند. منظورشان از «همه کردها» طبقه ی سرمایه دار در حال رشد و گسترش در کردستان و منافع و دغدغه های کله گنده های سیاسی کرد است که از حامیان آ.ک.پ هستند. این تلاشی است برای «سر به راه» کردن مقاومت یعنی کشیدن آن به درون ساختار سیاسی ارتجاعی موجود.

این امر را می خواهند از طریق قلمداد کردن آن به عنوان « پیروزی دموکراسی»، «بیان اراده ی توده ها در کردستان و باقی ترکیه از طریق فرایند انتخاباتی» به مردم حقنه کنند. در واقعیت اما، کوششی گسترده تر از صرف وادار کردن کردها به تسلیم آشکار و ادغام آنان در دولت در جریان است. در واقع این امر بخشی از یک تلاش سراسری است برای خفه کردن و مدیریت کردن شکل های گوناگون مقاومتی که علیه نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در جریان است. یک نمونه ی آن را در جریان اعتراضات پارک گزی دیدیم که در ژوئن سال ۲۰۱۳ (خرداد ۱۳۹۲) مانند حریقی از استانبول به باقی شهرهای مهم کشیده شد. مشابه همین وضعیت  بالقوه انفجاری را در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) در واکنش خشمگین به مرگ معدن چیان در سوما و نیز در مبارزه و خشم فزاینده ی زنان به روابط سنتی و مردسالار و خشونت علیه زنان و افزایش جنایت علیه آنها در متن جامعه ای دیدیم که مرتبا اسلامی تر می شود. در پاسخ به این مبارزات، آ ک پ از سرکوب خشن استفاده کرده است اما در این کار با مشکلات جدی هم روبه رو شده است. ه د پ  ادعا می کند که حضور ۵۰ درصدی زنان و ۱۰ درصدی ال.جی.بی.تی (گی ها، لزبین ها، بای سکچوال ها، ترنسجندر ها و دو جنس ها) در ترکیب اعضای پارلمانی اش آن را تبدیل به نماینده ی همه ی سرکوب شده ها و محرومین کرده است، اما در واقع ه.د.پ در حال خدمت به سرکوب و مهار اعتراضات مردم و کشیدن نیروهای شورشی بالقوه به درون سیستم است و به مردم اطمینان خاطر می‏دهد که می توان تضادهای غیرقابل حل این سیستم را تخفیف داد.

به علاوه،جمع کثیری از نیروهایی که خودشان را انقلابی و حتی کمونیست می دانند وارد خدمت به این فرآیند شده اند زیرا  قانع شده اند که سرنگون  کردن و تغییر رادیکال این سیستم غیر ممکن است و به امید به دست آوردن مکانی در این سیستم و امکان اندکی اصلاح آن، اغوا شده اند. طنز ماجرا آن جاست که اینان عملکرد خلاف وجدانشان را به طور تئوریک با این ادعا توجیه می کنند که ترکیه فاشیست است و ورودشان به پارلمان دمیدن به دموکراسی است. در حالی که تبلیغ توهمات درباره ی دموکراسی بورژوایی درست به همان اندازه برای طبقه ی حاکمه ضروری است که دیگر روش های خشن و سبعانه ای که دیکتاتوری طبقه ی آنها را حراست می کند.

تناقض حادی در هلهله خیابان های دیار بکر و جشن هایی که در میادین دیگر شهرهای کردی به مناسبت پیروزی انتخاباتی ه.د.پ برگزار شده بودند، موجود بود. از یک سو شاهد لذت بردن مردم از غلبه کردن بر محدودیت هایی (همچون کسب حد نصاب ده درصد از ارای سراسری برای ورد به پارلمان) بودیم که سیستم وضع کرده بود تا مانع ورود احزاب کردی به پارلمان شود. اما در همان زمان دیدیم، چگونه مردمی که از این سیستم به خاطر ستم هایی که به آنان و دیگران کرده است بیزارند، به محاصره ی افق ترسیم شده توسط این سیستم افتادند. برای مثال هزاران نفر پرچم دولت ترکیه و شمایل آتاتورک (پایه گذار دولت ترکیه) را تکان می دادند و آتاتورک کسی است که شورش های کردی را به طور خشونت بار سرکوب می کرد. در کنار آن شمایلی از اوجالان را در دست داشتند؛ یعنی، کسی که مبارزه ی کردی را از انقلاب و رهایی بالقوه اش تهی کرده است.

  آنچه که تلاش های اصلاح طلبان را بیش از پیش بیگانه با  واقعیت  می کند این فرض ناگفته است که گویا می توان جامعه ی ترکیه را از تصادم بین امپریالیسم غربی و بنیادگرایی اسلامی که در سراسر منطقه، از جمله در مرزهای ترکیه زبانه می کشد حفظ کرد. در حالی که این نزاع در واقع انعکاس دهنده ی تضادهای درون خود ترکیه نیز هست. بسیاری از مشاوران و سخنگویان سیاسی امپریالیست ها این موضوع را خیلی بهتر می فهمند. انها به طور کلی در تحسین شکست اردوغان متفق القول بودند و حتی قبل از اینکه انتخابات مذکور شرکت ه.د.پ در پارلمان را بازتاب «اراده ی مردم» بکند اینها از ه.د. پ می خواستند که وارد پارلمان شود.

کارزار اسلامی کردن ترکیه و آرزوی اردوغان که می خواهد خود را در راس جهان اسلامیِ در حال عروج قرار دهد، بیان و تقویت کننده ی رشد سرمایه داری در ترکیه است که به عنوان تابعی از نظام امپریالیستی رشد کرده است. با این وصف، این سیاست برای آمریکا قابل پذیرش نیست. و نیز نیروهای اسلامی که رشد و گسترش شان معلول رشد سرمایه داری است، در جستجوی آن هستند که جایگاه مناسب خود را در نظام جهانی استثمار پیدا کنند و برای مشروعیت بخشیدن به این خواست توده های مردم را علیه الگوهای سیاسی و ایدئولوژیکی که توسط غرب تحمیل شده است، بسیج می‏کنند. اردوغان مجبور است که از نیروهای اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا (از جمله سوریه) حمایت کند زیرا مشروعیت وی، انسجام ایدئولوژیک جنبش او و استحکام رژیمش وابسته به این حمایت است. اردوغان ممکن است طالبان، بن لادن یا داعش (که به دولت اسلامی نیز معروف است) نباشد اما پروژه ی او در عین حال که محصول تصادم بین دو منسوخ (امپریالیسم غربی و بنیادگرایی اسلامی) در منطقه و جهان است، عامل آن نیز هست. این تصادم، محرک ها و تمایلات غیرقابل کنترلی را تولید می کند. برای مثال اردوغان با وجود آنکه می دانست رای دهندگان کرد را دلخور خواهد کرد اما از کمک به نیروهای کرد که در کوبانی (شمال سوریه) با داعش می جنگیدند خودداری کرد. او به طور اجتناب ناپذیری در تضاد با نقشه ها و تلاش های آمریکا در منطقه افتاده  است. این دو قطبی شدن حاد بین امپریالیست ها و بنیاد گرایان اسلامی صف بندی های جدیدی را در سراسر شهرهای کردستان در ترکیه و کل ترکیه شکل می دهد. سیاست های اردوغان که اغلب به اشتباه به عنوان جاه طلبی های فردی تفسیر می شوند (همچون خیز وی برای افزایش قدرت ریاست جمهوری و کاهش استقلال قوه ی قضایی) در واقع انعکاس همان دو قطبی شدن و ضرورت های برخاسته از آن است. این تضادها، مانند گسل های دیگر در ترکیه، نمی تواند از طریق انتخابات حل شود. صورت بندی مساله به این شکل که  جنگ میان «آزادی و دموکراسی چند حزبی» با  «اقتدارگرایی» است، بر روی آن نیروهای واقعی که در کارند پرده می افکند و مردم را به تله می اندازد

در این جا سایه ی امریکا  حداقل به همان اندازه  ی بنیاد گرایان  اسلامی خود را نشان می‏دهد. پ.ک.ک، ه.د.پ و اکثریت چپ های ترکیه به نقش جنایتکارانه ی امریکا در جنگی که سوریه را پاره پاره کرده است و شامل بمباران های وسیع است با نظر مساعد می نگرند. آنچه که امریکا در کوبانی یا هر کجای دیگر انجام می دهد بخشی از جنگ آمریکا برای حفظ و گسترش امپراتوریش است. ارزیابی مثبت و حتی ستایش آمیزاز امریکا در ارتباط با کوبانی حالا تبدیل به بیانات تسلیم طلبانه ی بیزارکننده تر شده است. بیاناتی چون: « چپ ها باید به جای رد کامل امپریالیست ها چیزهایی از آنان بیاموزند». شورش دیرینه پایی را که علیه سرکوب ملی در کردستان در جریان بود، اکنون به خدمت کوشش  برای مدرن  کردن و تقویت دولت ترکیه  که کاملا متصل به  امپریالیسم است و حتا به خدمت ایالات متحده که قدرت ستم گر درجه یک در جهان است، در آورده اند. در عوض اردوغان از این مسئله استفاده می کند تا رژیم و جذابیت ایدئولوژیکش را با ناله سر دادن که او قربانی یک «دسیسه» ی خارجی است، تقویت کند.

همراه با این این واقعیت بی نهایت غم انگیز که بسیاری از مردم به آغوش این یا آن نیروی منسوخ رانده و کشیده می شوند، تراژدی دیگری نیز در جریان است: نه تنها کسانی هستند که تخفیف درگیری بین این دو منسوخ را در رویاها می پرورانند بلکه آن را تبدیل به  اساس برنامه ی سیاسی شان کرده اند و نهایت تلاش خود را می کنند تا کوری خود را به میلیون ها نفر دیگر نیز تسری بدهند؛ از جمله به کسانی که که اکنون از نظر سیاسی بیدار شده و قدم در راه مبارزه می گذارند و درجستجوی راهی برای یک دنیای متفاوت هستند. باید پرسید: واقعا، چه گزینه ی عملی دیگری علیه کشتارهای جمعی و ایدئولوژی های سبعانه ی امپریالیست ها و بنیادگرایان  وجود دارد به جز سرنگونی  انقلابی کل این نظم اجتماعی و بازسازی کامل جامعه و در نهایت این دنیا؟ همان تضادها که اوضاع کنونی را شکل داده اند، پایه ی بالقوه  برای شکل گیری یک راه حل متفاوت هستند اما برای تحقق آن باید کسانی باشند که بر مبنای درکی کاملا علمی و کمونیستی از مسئله و راه حل، مبارزات توده ها حول تضادهای پایه ای و حاد جامعه و خود توده های درگیر در آن ها را تغییر دهند و تبدیل به جویبارهایی کنند که در جنبشی که به واقع قادر به انجام انقلاب است به یکدیگر بپیوندند.  

تراژدی انتخابات ترکیه

انتخابات اخیر پارلمان ترکیه و پیامدهای آن در منطقه

متن سخنرانی مریم جزایری در اتاق پالتاکی شورای نمایندگان نیروهای چپ و کمونیست

تاریخ: ۳۱ خرداد ۹۴ – ۲۱ ژوئن ۲۰۱۵

سخنرانان: شمسی خرمی از حزب کمونیست ایران، مریم جزایری از حزب کمونیست ایران (م.ل.م) و روبن مارکاریان از « راه کارگر- هیئت اجرایی»

 

عنوان سخنرانی ام را تراژدی انتخابات ترکیه می گذارم زیرا بازتاب واقعیت است و حقیقت را بیان می کند. این انتخابات در دو سطح برای توده های تحت ستم و استثمار تراژدی بود. هر چند که امروز این حقیقت را نبینند یا عده ی کمی از آن ها بتوانند  آن را حس کنند یا به زبان بیاورند.

یکم، این انتخابات شکستی برای توده های مردم بود زیرا سازمان ها و احزاب چپ سابقا انقلابی و سابقا کمونیست که در دهه ی شصت و  هفتاد میلادی شکل گرفته بودند همه به دنبال پ ک ک وارد راهی شدند که هزار بار امتحان پس داده است. اینان  به ادعای خودشان با این کار نفسی به پیکر دموکراسی دمیده اند. اما به واقع خود مشغول تنفس از بخارهای مسمومی شدند که از جسد گندیده ی دولت دیکتاتوری طبقات سرمایه دار وابسته به امپریالیسم در ترکیه  بر می خیزد.

دوم، انتخابات اخیر به واقعیتی که مدتی در جریان بود قطعیت بخشید. یعنی، جنبش کردستان علیه ستم گری ملی تحت رهبری پ.ک.ک به جای آنکه پایگاه الهام بخش مبارزات مردم منطقه باشد به خدمت تقویت دولت دیکتاتوری بورژوازی در ترکیه و حتا پروژه های امپریالیسم آمریکا در منطقه در آمده است. به این ترتیب، دولت طبقه بورژوازی وابسته به امپریالیسم در ترکیه توانست مشروعیتی برای خود کسب کند و مصالحی را برای عمر پایدارترش دست و پا کند.

وقتی گفته می¬شود جنبش دیرینه مقاومت در کردستان و سازمان های چپ سابقا انقلابی و سابقا کمونیست اکنون کرسی های پارلمان این دولت عظمت طلب، زن ستیز و اسلام گرا را اشغال کرده اند عرق شرم بر پیشانی آدمی می نشیند. هرچند تلاش می¬شود تا این فاجعه تحت عنوان «پیروزی دموکراسی» و ممانعت از استبداد و خودکامگی اردوغان  قلمداد شود اما هورا کشیدن برای این فاجعه مانند هوراکشیدن برای نظامیان مصر و ژنرال السیسی است که با یاری نیروهای چپ مصر به قدرت رسید و هنگامی که السیسی خود را قدرت مطلق العنان مصر اعلام کرد توانست مدعی شود که با حمایت میلیون ها تن از مردم به قدرت رسیده است و فراموش نکنیم که بخشی ازاین حمایت میلیونی را «چپ» های مصر برای کودتای این ژنرال دست و پا کردند.

وقتی گفته می¬شود که در مقابل دهشت ها و جنایت هایی که سیستم سرمایه داری در این جهان تولید می کند اکنون چپ ها و کمونیست هایی پیدا شده اند که راه حل را در همدستی و تقویت ماشین جنایتِ دولت های طبقه سرمایه دار یافته اند متوجه می شویم که چه آینده ی وحشتناکی در انتظار توده های کارگر و زحمتکش و زنان و ملل تحت ستمی است که یک نسل از سخنگویان و منادیان رهایی خود را به اردوی دشمن باخته اند.

 بله واقعیت تلخی است که این بازمانده های جنبش چپ و کمونیستی تبدیل به پس مانده هایی شده اند که به جای آگاه کردن و رهبری توده ها در این مورد که چاره کار و راه رهایی فقط سرنگونی انقلابی این دولت هاست، خود قانع و معقتد شده اند که این راه رهایی بخش دیگر معتبر نیست و باید در منجلاب همین سیستم دست و پا بزنند و امیدوار باشند که در مجلس آدمکشان حرفه ای و مافیای سیاسی کرسی هایی به آنان داده شود که گاهی نک و ناله ای علیه مفاسد سیستم کنند. برای اینان «دولت دیکتاتوری بورژوازی» دیگر دولت دیکتاتوری بورژوازی نیست. بلکه ساختمانی است که هر طبقه ای می تواند به وسعش اتاقی در آن داشته باشد. اما باید بدانند که وقتی وارد این اتاق ها شدند، حتا اگر اتاق کوچکی هم باشد باید  در درجه اول به عنوان نگهبان و حافظ این ساختمان عمل کنند.

 این حکایت تلخی است. اما رو به رو شدن با واقعیت تلخ، اولین گام در راه شورش علیه آن و طرد این بیراهه ی اسارت بار است. افشای سیاست های انتخاباتی و مسالمت آمیز، یک کارزار سیاسیِ عاجل و ضروری است برای باز کردن درها به روی راهی که واقعا رهایی بخش است و به سرنگونی انقلابی دولت ها منجر می شود. باید نهاد انتخاباتی این دولت ها را که جزیی لاینفک از تقویت و تحکیم نظام سرمایه داری است افشا کرد و نه اینکه در آن شرکت کرد. به توده های مردم باید هشدار داد که شرکت در این انتخابات ها عین بافتن زنجیرهای بردگی خودشان است.

دولت های سرمایه داری فقط به زور سرنیزه سر پا نیستند. پروسه ی انتخاباتی جزیی لاینفک و ضروری از عملکرد و بقای آنهاست. این امری است که جمهوری اسلامی نیز به حداکثر از آن سود جسته و می جوید تا بر مشروعیت و بقای خود بیفزاید.  این واقعیت را در انتخابات ترکیه نیز دیدیم. 

انتخابات اخیر ترکیه یک پیروزی موقت برای دولت دیکتاتوری بورژوازی در آن کشور بود. می گویم پیروزی موقت، چون این دولت بر یک نظام طبقاتی پر تضاد تکیه زده است که در هر پیچی بحران در کمینش نشسته است. 

واضح است که اردوغان به عنوان حزب حاکم نتوانست سلطه خود را بر دستگاه مدیریت این دولت تثبیت کند. اما ورود پ.ک.ک و سازمان ها و احزاب و روشنفکران چپ به پارلمان اعتبار و مشروعیتی را به دولت دیکتاتوری بورژوازی در ترکیه می‏دهد که به جرات می توان گفت، از زمان مرگ موسس این دولت یعنی کمال آتاتورک نداشت. رژیم اردوغان دو سال پیش یک ضربه کاری از جنبش پارک گزی دریافت کرد. پس از آن جنبش کارگری رشد کرد که گوشه ای از آن را در خشم مردم نسبت به کشتار معدنچیان سوما دیدیم. در دو سال گذشته بارها جنبش اعتراضی و رادیکال زنان علیه اسلامی کردن جامعه و قوانین و تبلیغات ایدئولوژیک زن ستیزانه ی دولت اردوغان بلند شده است. هنگام شروع جنگ رزمندگان کوبانی علیه داعش، اردوغان مرزها را بست تا مانع از پیوستن زنان و مردان کردستان و دیگر نقاط ترکیه به کوبانی شود. در اعتراض به این سیاست، هزاران نفر از جوانان در خیابان های دیار بکر به زد و خورد پرداختند و پست های بازرسی مسلحانه در ورودی و خروجی شهرها برقرار کردند. این خیزشی بود که فورا با یاری روسای حزب ب.د.پ به رهبری صلاح الدین دمیرتاش خوابانده شد.

کشیدن پ.ک.ک و بخش بزرگی از جنبش چپ ترکیه به درون چارچوبه های دولت دیکتاتوری بورژوازی در واقع یک پروژه ی وسیع برای مدیریت و مهار کردن جنبش های اجتماعی است که در چند سال گذشته مرتبا سربلند کرده و ثبات و مشروعیت کلیت دولت جمهوری ترکیه را تهدید کرده است. از مدت ها پیش آشکار بود که نظریه های اوجالان مبنی بر «بد» و «انحرافی» بودن مبارزه برای سرنگونی دولت ترکیه صرفا خلق افکاری است برای پایان دادن به جنبش مقاومت کردستان و در عوض کسب جواز شراکت در دولت حاکم. این انتخابات، در عمل، عوامفریبی های نظری وی را ثابت کرد. 

در طول تاریخ، یکی از راهکارهای بورژوازی  برای تقویت بنیه های دولت دیکتاتوری طبقاتی خود فاسد کردن و بلعیدن اپوزیسیون خود بوده است به ویژه در دوره هایی که توده های تحت ستم و استثمار در آستانه ی برخاستن و به چالش طلبیدن قدرت دشمنان خود بوده اند.

 

 در مقام نتیجه گیری بگویم:

فضای چپ جهان به همان اندازه ی اواخر دهه ی ۱۹۵۰ و اوایل ۱۹۶۰، یعنی دوران رونقِ احزاب رویزیونیست (مانند حزب توده) و موعظه های شوروی در مورد لزوم همزیستی مسالمت آمیز با نظام سرمایه داری امپریالیستی، خفقان آور و فاسد شده است. چپ های قدیمی باید به یاد بیاورند موعظه ی «همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیسم»، «رقابت مسالمت آمیز با امپریالیسم» و «گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم» را که از مسکو به «چپ» های جهان تجویز می شد. در آن زمان طغیان و شورش ایدئولوژیک و سیاسی علیه آن «مسالمت آمیزها» و ترجمه ی آن طغیان ایدئولوژیک و سیاسی به عمل انقلابی کمونیستی تنها راه چیره شدن بر فضای فاسد و خفقان آور و خدمت به توده های تحت ستم و استثمار در هر کشور و در سراسر جهان بود. شورش و طغیانی که توسط مائوتسه دون رهبری شد و راه را برای تولد جنبش نوین کمونیستی باز کرد. آن زمان هم واژه ها جایشان را با هم عوض کرده بودند. همزیستی با امپریالیست ها و دولت های ارتجاعی، عین خدمت به «میهن سوسیالیستی» (یعنی، شوروی سوسیال امپریالیستی) و رشد و توسعه نامیده می شد. امروز نیز کمک به تقویت دولت های مفصل در رفته ی در حال فروپاشی«دمیدن جانی به پیکر دموکراسی» خوانده می¬شود. مبارزه ضد امپریالیستی جای خود را به تقاضا از امپریالیسم برای بمباران و «حمایت از خلق ها» داده است. امروز نیز طغیان سیاسی و ایدئولوژیک علیه این فضای تسلیم طلبی و فساد سیاسی و ایدئولوژیک و ترجمه ی آن به عمل به واقع انقلابی در صدر وظایف هر سازمان و حزب و فرد مبارزی است که خواهان سمت گیری با منافع طبقاتی پرولتاریا و کلیه ستمدیدگان و زحمتکشان است. در هر کشور و در سطح جهان.

یک بار برای همیشه باید بر این مضحکه «چپ» در ترکیه و ایران و همه جا نقطه ی پایان گذاشت که مدعی اند «ضدِ استثمار کار مزدی» اند اما «ضدِ دولت سرمایه داری» نیستند و حاضرند به «دموکراسی» آن بدمند و به ساز آن برقصند. دولت سرمایه داری تعمیم ضروری روابط اقتصادی ستم گرانه و بهره کشانه است. شبکه ی روابط قدرت این دولت شامل دموکراسی برای سرمایه داران و متحدین آن و دیکتاتوری علیه پرولتاریا و متحدین آن است. حتا اگر اکثریت کرسی های پارلمان آن ها، از پرولترهایی که خود را چپ می دانند اشغال شود در ماهیت این دولت تغییر به وجود نمی آورد. مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی در عرصه ی قدرت سیاسی فشرده می شود. سیاست فشرده ی اقتصاد است و ایدئولوژی فشرده سیاست. نمی توان ضد اقتصاد سرمایه داری بود اما قدرت سیاسی آن را دست نخورده گذاشت و به این ترتیب به توده های کارگر و زحمتکش و زنان و ملل تحت ستم و پرولتاریا ی جهان خیانت کرد. اگر ضد استثمار هستید باید برای درهم شکستن این قدرت دولتی مبارزه کنید. اگر مبارزه نکنید یعنی حامی استثمار هستید. به همین سادگی. این دوگانگی نیروهای به اصطلاح چپ را باید بدون ملاحظه کاری در میان توده های کارگر و زحمتکش و زنان و مردم تحت ستم افشا کرد و نگذاشت که دولت بورژوازی از این نوع چپ ها برای ترمیم ماشین خود سود بجوید.

 

———————–

بحث آخر: (متن زیر بخشی از سخنرانی است که قرار بود در انتها به عنوان سخن پایانی ارایه شود که به دلیل کمبود وقت حذف شد. رفیق مریم  آن را در اختیار ما گذاشته است که می خوانید.)

 

این بیراهه قبلا بارها طی شده است و توده های تحت ستم و استثمار بهای آن را با خون خود پرداخته اند. هر زمان که نیروهای انقلابی وارد این بیراهه شده اند، خیلی زود منطبق بر دینامیک ها و منطق سیستم حاکم تبدیل به خادمین آن شده، اهداف و آرمان انقلاب و کمونیسم را به دور افکنده و به توده ها خیانت کرده اند. یکی از آخرین نمونه های فاجعه بار این بیراهه، انقلاب نپال تحت رهبری حزب کمونیست نپال (مائوئیست) بود. این حزب پس از ده سال رهبری میلیون ها نفر از توده های مردم در یک جنگ خلق و آزاد کردن بخش بزرگی از مناطق روستایی و ریشه کن کردن فئودالیسم و ضربه زدن به روابط پدرسالاری در آن مناطق، از طریق مذاکرات صلح و انتخابات وارد دولت شد و به هدفِ انقلاب و رهایی کارگران و دهقانان و زنان و ملل تحت ستم آن کشور و به پرولتاریای جهان پشت کرد. یکی از نتایج قابل مشاهده ی این خیانت، احیای روابط اقتصادی و اجتماعیِ  سرنگون شده در مناطق روستایی بود. به طور مثال، روابط پدرسالاری. حتا بسیاری از زنان جوانی که در جریان ده سال جنگ خلق بندهای پدرسالاری را گسسته و تبدیل به نیرویی استوار برای انقلاب شده بودند دوباره به درون آن روابط پرتاب شدند و دوران «رهایی» تبدیل به برگی از دفترچه ی خاطراتشان شد. حتا بسیاری از این زنان که به دلیل انقلابی شدن و شورش علیه قید و بندهای فئودالی و سنتی، از خانواده رانده شده بودند بعد از شکست انقلاب و بازگشت نظام کهنه برای بقای خود راهی به جز فحشاء در مقابل خود نیافتند. نقل این تجارب تلخ، دردناک است اما باید آن ها را گفت و نشان داد که توده های مردم هیچ راهی برای رهایی ندارند جز آنکه راه انقلابی را تا انتها طی کنند و هر نیروی سیاسیِ مدعی تغییر را با این معیار بسنجند و محک بزنند.

سیستم یا نظام، مانند یک دستگاه است که سطوح درهم تنیده شده ی سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی و اجتماعی آن در ارتباطی منسجم با یکدیگر هستند. سیستم را باید در کلیت خود سرنگون کرد و گام اول در این راه، سرنگون کردن دولت حافظ این سیستم است. توده های کارگر و زحمتکش باید به این واقعیت آگاه شوند که سرچشمه ی کلیه ی مصائب اقتصادی و اجتماعی که هر روز تجربه می‏کنند یک سیستم است. حتا سرچشمه ی روابط ارتجاعی در میان خود توده ها (مانند ستم مرد بر زن، حسادت و رقابت و غیره) همین سیستم است. این سیستم باورهای کهنه و نفرت انگیز را در میان مردم رواج می‏دهد. سرمنشاء رشد و گسترش تفکرات توهم آلود  دینی همین سیستم است. این سیستم با  پهن کردن تله ی سیاست های انتخاباتی، اپوزیسیون ها را به درون بازی خود می کشد و از این طریق خود را ترمیم می کند تا به جنایت خود علیه توده ها ادامه دهد. این سیستم ذره ای امکان اصلاح شدن را ندارد. جوهر و اساس مساله این جاست: قوه  محرکه ی این سیستم، انباشت ارزش اضافه از طریق استثمار کار مزدی است که بر بستر رقابت دیوانه وار میان سرمایه داران برای تولید سود پیش می رود. کلیه ی رنج های مردم جهان از تضاد اساسی این سیستم بلند می شود. این تضاد اساسی چیست؟ این است که یک طبقه کوچک، ثمره کار اجتماعی میلیاردها انسان را تصاحب کرده و به زور نیروی مسلح این وضعیت را حفظ میکند. از بین بردن این نیروی مسلح و سرنگون کردن آن طبقه کوچک، گام اول انقلاب است. انقلاب هیچ معنایی جز این ندارد. اما آن نیروهای سیاسی که اسم خود را چپ گذاشته اند در واقع نمایندگان سیاسی و فکری بورژوازی کوچک هستند که هرگز قادر به دیدن این واقعیت نیستند که این سیستم فقط از یک طریق می تواند اصلاح شود و آن هم از طریق نابود شدن است.

قهقرای نیروهای سابقا کمونیست ترکیه را باید تحلیل کرد. من نیروهای چپ را که از درون طیف طرفداران شوروی سرمایه داری بیرون آمدند در این زمره نمی گذارم زیرا آنان همیشه نیروهای بورژوا دموکرات با نقاب «کمونیسم» بوده اند. اما سوال باید کرد، چرا احزابی که تا دو دهه پیش احزاب کمونیست انقلابی بودند (به طور مثال، شاخه های بازمانده از حزب کمونیست ترکیه (م.ل) که بنیان گذار آن رفیق ابراهیم کایپاکایا بود) و برنامه شان آغاز جنگ خلق برای سرنگونی دولت جمهوری ترکیه بود این چنین توسط دولت بورژوازی بلعیده شدند؟ در این سخنرانی مجال تحلیل وسیع نیست. اما باید بگویم که ورود مشتاقانه ی نیروهای سابقا کمونیست ترکیه به دستگاه دولتی بورژوازی در واقع تیر خلاص بود بر پیکری بیمار. رفرمیسم آن ها در سیاست از مدت ها پیش در شکلِ دور شدن از هدف مبارزه برای سرنگونی انقلابی دولت موجود و موعظه ی استفاده از «امکانات» سیستم موجود (یعنی، استقبال از گلوله های شکرآلود سیستم) آشکار شده بود. و از مدت های پیش وجه مشخصه ی ایدئولوژیک آنان از کف دادن افق انقلاب کمونیستی، وجه مشخصه ی سیاسی شان رفرمیسم و ناسیونالیسم (حتا در شکل رفرمیسم مسلحانه) و وجه مشخصه ی فلسفی شان، پراگماتیسم بود.

به طور کلی، این سرنوشت کمونیست های سابقی است که پس از احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی (۱۹۷۶) نتوانستند از آن واقعه جمعبندی درست و درس آموزی کنند. نتوانستند در مقابل امپریالیست ها و مرتجعینی بایستند که تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک آوردند تا بیشترین استفاده را از شکست ما (یعنی، احیای سرمایه داری در کشورهای سوسیالیستی) بکنند تا میلیاردها نفر مردم جهان را بیرحمانه تر غارت کنند. شکست چین و پایان مرحله اول انقلاب کمونیستی، افول شورش عظیم دهه ی ۶۰ و ۷۰ میلادی، آغاز یک دوره ثبات در کشورهای امپریالیستی غرب که به دنبال این شکست به صحنه در آمد، اکثریت کمونیست های بازمانده از آن دهه ها را روحیه باخته کرد. این ها نتوانستند جنبه عمدتا مثبت تجربه دولت های سوسیالیستیِ قرن بیستم (ابتدا در شوروی و سپس در چین) را به رسمیت بشناسند و هم زمان از مشکلات و کمبودها و خطاهای واقعیِ تجارب انقلاب های سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم جمعبندی صحیح و درس آموزی کنند. آن ها نتوانستند با گرایش های اکونومیستی، ناسیونالیستی و پراگماتیستی مرزبندی کرده و از این انحرافات گسست کنند. بخشی از نیروهای سابقا کمونیست به طور دگماتیستی به حمایت بی قید و شرط از تجربه ی انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم پرداختند و عده ای دیگر به نقد سوسیال دموکراتیک (بورژوایی) آن تجربه نشستند. برخی از این نیروها مدتی در زمره ی حامیان دگماتیست انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم بودند و در دوره ای دیگر تبدیل به منتقدین سوسیال دموکرات آن تجربه شدند. به طور کلی هیچ یک از این دو گرایش به بررسی جدی آن تجربه عظیم بشری نپرداختند.

امروزه اکثریت چپ سابق، تبدیل به مبلغین گرایش دوم شده اند. اینها تحت عنوان تجدید نظر در کمونیسم در واقع می کوشند نظرهای بورژوا دمکراتیک قرن هیجدهم را جایگزین کنند و ایده آل های بورژوایی قرن بیستم را تحت عنوان «کمونیسم» به خورد مردم بدهند. و یکی از شاخص های سیاسی این جریان، تبلیغ فرآیندهای انتخاباتی است. این ها ادعا می‏کنند که «قدیمی» فکر نمی کنند اما در واقع به عقب به سوی دمکراسی بورژوایی حرکت می‏کنند و از قرن بیست و یکم به قرن هجدهم بازگشته اند.

اما عقب گرد این نیروهای سابقا انقلابی و کمونیست، به معنای آن نیست که انقلاب ممکن نیست و کمونیسم مطلوب نیست. بلکه به معنای آن است که اراده انقلابی و جهت گیری کمونیستی این نیروهای سابقا کمونیست به قهقرا رفته است. باید کمر به ساختن احزاب کمونیستی نوین بست، در هر آن جا که چنین حزبی موجود نیست. وضعیت جهان به طور عینی فریاد می کند که آغاز دور نوین انقلاب های کمونیستی عاجل و ضروری است. جمعبندی از دستاوردهای عظیم و اشتباهات فرعی (اما جدی) دور اول انقلاب های کمونیستی و تبدیل این جمعبندی به قطب راهنما برای آغاز دور نوین تعیین کننده است. چنین امری پیشاپیش در سنتزنوین کمونیسم (توسط باب آواکیان، رهبر حزب کمونیست انقلابی و رهبر انقلاب در آمریکا) تحقق یافته است و پایه و اساسی مستحکمی برای تولد دوباره ی جنبش کمونیستی در اقصی نقاط جهان را فراهم کرده است. اما این تولد نیاز به کار و کوشش فراوان و پیگیر دارد.

«بیایید به مسئله صادقانه نگاه کنیم. من در مورد اینکه ما هنوز از اثرات شکست در چین رنج می بریم صحبت کردم. ما نباید اهمیت شکست در چین و عواقبش را، تمام کارهایی  را که امپریالیست ها بر پایه این شکست کردند و چیزهایی را که روی این شکست ساختند دست کم بگیریم. چین، و تمام ارزش و اهمیتی که برای پرولتاریای بین المللی و انقلاب جهانی پرولتری داشت … مسئله ای است که ما هنوز با آن دست به گریبان هستیم – چه به لحاظ عینی و چه فکری.

اگر به پدیده ی «شکست کمونیسم» و سیل بی وقفه ضد کمونیسم و تهمت ها و فحاشی هایی که از همه طرف و به شکل های گوناگون علیه انقلاب فرهنگی (در چین سوسیالیستی)، انقلاب چین و سوسیالیسم در چین و در واقع علیه کل تجربه جامعه سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا  سرازیر است … فکر کنیم، و ماتریالیست باشیم و دیالکتیک را به کار ببریم، خیلی سخت است که فکر کنیم در مقابل تمام اینها مصون هستیم و اینها فقط بر افراد خارج از حزب ما تاثیر می گذارند. حتی در فکر ما، در اعماق وجودمان … ته دلمان، آیا شک نمی کنیم که شاید داریم کلا اشتباه می کنیم: چرا شکست خوردیم؟ اگر حق با ما بود، اگر آن چیزی که برایش مبارزه کردیم تا این اندازه درست بود، چرا به اینجا ختم شد؟ من فکر می کنم کم باشند رفقایی که این سوالات دردناک را بارها از خودشان نکرده باشند.

ما برای این چیزها جواب داریم، ولی باید برای جواب مرتب کنکاش کرد، باید به کنکاش ادامه داد، باید رویکر علمی داشت. باید به ماتریالیسم دیالکتیک رجوع کرد.» (باب آواکیان)

جمهوری اسلامی و استراتژی تقویت کانون های قدرت شیعی در منطقه

سیامک پرتوی   

اگر زمانی مبارزه طبقاتی خود را با مهر و نشان دین ظاهر نماید، اگر منافع و الزامات و مطالبات طبقات گوناگون خود را در پس پرده ی مذهب پنهان نمایند، به هیچ وجه تغییری در وضعیت حقیقی به وجود نمی آید و باید آن را با شرایط زمانی توضیح داد.

 

فردریک انگلس – جنگ دهقانی در آلمان                        

آتش نبرد میان طرفداران دو شاخه ی اسلام گرایی در خاورمیانه زبانه می کشد. در سه کشور عراق، سوریه و یمن هم اکنون جنگی وسیع با پوششِ تضاد شیعه-سنی در جریان است و دو طرف با فتواهای شرعی و شعار «لا اله الاّ الله» مشغول کشتار و بریدن گلوی یکدیگر هستند. یک طرف بنیادگرایان مذهب سنّی در گروه ها و دولت های مختلف از داعش و القاعده و عربستان سعودی و رژیم آل خلیفه و در طرف دیگر بنیادگرایان شیعه از جمهوری اسلامی ایران و انصارالله یمن و حزب الله لبنان و شبه نظامیان شیعی عراقی و افغانی. دردناک ترین قسمت ماجرا آنجا است که توده های مردم از اقشار و طبقات محروم و تحت ستم نیز در فقدان یک جنبش کمونیستی و انقلابی نیرومند در منطقه، جانب یکی از طرفین را گرفته و میان آن ها تقسیم شده اند. اما جنگ به بهانه ی اختلافات مذهبی و عقیدتی، پوسته ی ظاهری ماجرا است و در لایه های عمیق تر آن، تضاد بر سر هژمونی در منطقه ی استراتژیک خاورمیانه میان قدرت های محلی به ویژه دولت های ایران و عربستان در جریان است که به شکل جنگ های نیابتی بروز یافته است. ارتش سعودی با تجاوز آشکار هوایی به یمن و کشتار مردم در تلاش است تا مانع از قدرت گیری حوثی ها و سقوط رژیم دست نشانده ی ریاض بشود و واحدهای سازمان امنیت عربستان به سرکردگی یک جنایت کار جنگی به نام شاهزاده بندر بن سلطان به صورت مخفی و فعال در سوریه، عراق، لبنان و مناطق سنی نشین ایران دست به کار تقویت و حمایت از گروه های سلفی و انجام عملیات بمب گذاری و آدم کشی هستند. از سوی دیگر واحد برون مرزی سپاه پاسداران ایران یعنی نیروی قدس به رهبری یک جنایت کار جنگی دیگر به نام قاسم سلیمانی به صورت علنی در دو جبهه ی عراق و سوریه و در سایر کانون های بحران از جمله بحرین و یمن و همچنین استان های شیعه-نشین شرق عربستان به صورت مخفی مشغول هدایت جنگ و بسیج گروه های شبه نظامی شیعی و مداخلات سیاسی است. دستگاه های تبلیغاتی جمهوری اسلامی سعی می کنند تا در دو سطح به خلق افکار و جمع آوری نیرو برای اهداف ارتجاعی-شان بپردازند: آن ها پایه ی داخلی و مزدوران منطقه ای شان را با شعارهای پان شیعی مانند «مدافعین حرم زینب» و «مدافعان قبر امامان شیعه» و گروه های مداحی و سینه زنی تهییج و بسیج می کنند و تلاش دارند تا از میان سایر قشرهای غیر خودی و خصوصاً از میان خرده بورژوازی شهری و دیگر اقشار متوسط با تلفیقی از شعارهای شیعی و ناسیونالیستی و با ژست امنیت و حفظ تمامیت ارضی یارگیری و کسب مشروعیت کنند. تلاشی که در برخی موارد جواب داده است. به عنوان مثال رپر جوانی به نام بهزاد پکس در یک ترانه به شدت نژادپرستانه و زن ستیزانه به نام «عرب کُش» از قاسم سلیمانی دفاع  می کند. یا صفحات فیس بوک در حمایت از سلیمانی به راه افتاده است که با استقبال تعداد قابل توجهی از کاربران مواجه شده و در تجمعی در مقابل کنسولگری عربستان در شهر مشهد، تعدادی از زنان جوان، تصاویری از سلیمانی در دست داشتند که به زبان انگلیسی روی آن نوشته شده بود: «من سرباز تو هستم ژنرال سلیمانی».

در این نوشته تلاش داریم تا به بررسی ابعاد تاریخی و ایدئولوژیک و استراتژیک مساله ی شیعه گری از منظر برنامه ها و اهداف رژیم جمهوری اسلامی بپردازیم. تمرکز بر روی بخش شیعی این ماجرا، به معنای موجه بودن یا حتی «کمتر بد بودن» وجه دیگر آن یعنی بنیادگرایان سنی نیست. بنیادگرایی شیعه و سنی دو وجه از دین اسلام هستند که کاری جز خدمت به منافع طبقات حاکم و بازتولید جهل و خرافه ی دینی در میان مردم نداشته و ندارند. دفاع از روابط سرمایه دارانه و استثماری در سطح جامعه، ستم بر زن، ترویج خرافات و تاریک اندیشی دینی و سرکوب آزادی های اجتماعی و فکری و فرهنگی از ویژگی های ماهوی و منسوخ این دو است. اگر چه کشمکش میان دولت های ارتجاعی ایران و عربستان و اقمار آنان در منطقه در شرایط فعلی گاهاً تحت پوشش تضادها و جنگ های مذهبی میان شیعه و سنی صورت می گیرد اما جوهر درگیری ها، رقابت میان دولت های منطقه است که هر یک شکلی از دولت دیکتاتوری طبقات استثمارگر سرمایه دار وابسته به نظام سرمایه داری امپریالیستی جهان را نمایندگی می‏کنند. البته، انگیزه های ایدئولوژیک و نفرت و جمود دینی نیز در آن نقش بازی می کند. قدرت های امپریالیستی و همچنین روابط اقتصادی و سیاسیِ ناشی از نظام سرمایه داری جهانی تأثیرات تعیین کننده ای بر این مساله داشته اند. به عنوان نمونه دولت ها و ساختارهای سیاسی، اقتصادی و نظامیِ تقریباً تمامی کشورهای عربی منطقه پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی و تقسیم امپراتوری عثمانی، توسط امپریالیست های بریتانیایی و فرانسوی و بر اساس ستم ملی و دینی و مذهبی شکل گرفت و در بسیاری از کشورها، توده های غیر عرب یا غیر مسلمان یا غیر اهل سنت، تحت سلطه و هژمونی قبایل و فئودال ها و بورژوا-کمپرادورهای عرب و سنی قرار گرفتند.(هالیدی و علوی ۱۹۸۸) امپریالیسم آمریکا پس از جنگ دوم جهانی و متحد شدن با برخی دولت های عربی منطقه، بر بسیاری از این مناسبات و تبعیض ها تکیه زده و آن ها را تشدید و عمیق تر کرد. از طرف دیگر عروج جنبش بنیادگرایی اسلامی اساساً محصول و پیامد پیچیده ی تحولات اقتصادی و سیاسیِ ناشی از عملکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی در خاورمیانه و شمال آفریقا بعد از دهه ی ۱۹۶۰ بود.(۱) ضمن اینکه از اواخر دهه ی ۷۰ میلادی، آمریکا و بلوک غرب برای مقابله با گسترش جنبش ها و نیروهای کمونیست و انقلابی، ناسیونالیست های عرب و طرفداران سوسیال-امپریالیسم شوروی، به طور وسیع دفاع و تقویت گروه ها و نیروهای اسلام گرا را در دستور کار خود قرار دادند.(کالی ۱۳۸۵ و دریفوس ۲۰۰۷)

 

خمینی و صدور ضد انقلاب اسلام گرا

 

با شکست انقلاب ۵۷ مردم ایران و قرار گرفتن خمینی در رأس آن، نخستین دولت دین مدار (تئوکراتیک) اسلامی در دنیای معاصر تشکیل شد. روی کار آمدن جمهوری اسلامی به تقویت و رشد گرایشات بنیادگرای اسلامی در سراسر کشورهای عربی، خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی آسیای مرکزی کمک کرد.(اسپوزیتو ۱۳۸۶- دکمجیان ۱۳۸۴) تبلیغ بنیادگرایی اسلامی یا آنچنان که ادبیات رسمی جمهوری اسلامی می گوید «صدور انقلاب اسلامی» از همان آغاز فعالیت رژیم، در دستور کار رهبری آن قرار گرفت. از نظر خمینی و دیگر ایدئولوگ های نظام نوپای اسلامی، تشکیل دولت دینی و حکومت اسلامی و اهداف آن هرگز امری در خود و محدود به مرزهای ایران نبود و باید آن را به تمامی کشورهای اسلامی و سراسر جهان صادر کرد. خمینی طی سخنانی در ۲ فروردین ۱۳۶۸ گفت:

 مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست…نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت است….مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظهای مسئولین را از وظیفهای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هرچه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آن ها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند. (صحیفه نور ج۲۱ : ۳۲۷)

این مقطعی است که استراتژی صدور بنیادگرایی برای رهبری جمهوری اسلامی بیشتر وزن ایدئولوژیک و کارکرد ایدئولوژیک داخلی و منطقه ای داشت و رژیم ایران می کوشید از طریق تهییج احساسات پوپولیستی و دینیِ بخش هایی از توده های مردم، از اسلامگرایی برای سرکوب مردم و مخالفینش در داخل و فشار آوردن بر رقبای منطقه ای اش مانند مصر یا عراق استفاده کند. خمینی همچنین تلاش داشت تا از طریق تبلیغ روحیه ی عظمت طلبی اسلامی و «غرب ستیزی»، احساسات ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی توده های محروم منطقه و ایران را به نفع خود مصادره کند. آن هم در شرایطی که رژیم او مانند هر جریان اسلام گرای دیگری با امپریالیسم آمریکا، تضاد کیفی و ماهوی نداشت بلکه اختلافش با آمریکا و غرب صرفاً دارای یک خصلت روبناییِ فرهنگی و از موضع ضدیت با زندگی مدرن بود و همچنین برخی الزامات و تاکتیک های سیاسی در تنظیم رابطه با امپریالیست های غربی در بستر رقابت های جنگ سرد.(اتحادیه کمونیست های ایران ۱۳۶۵ : ۲۹-۳۰)

جمهوری اسلامی سیاست صدور بنیادگرایی را در آغاز برای تمام فرقه های اسلامی ترویج می کرد و شعار «وحدت شیعه و سنی» را نیز پیش گذاشت و امیدوار بود جایگاه «رهبری جهان اسلام» را کسب کند. اما در فاصله چند سال مشخص شد اگر چه روی کار آمدن یک رژیم اسلام گرا در ایران بر جریانات بنیادگرای سُنی به صورت غیر مستقیم و از نظر افزایش جسارت آن ها برای کسب قدرت دولتی، تأثیر گذاشته است، اما ایران نمی تواند نقش رهبری دینی و سیاسی اکثریت مسلمانان یعنی اهل سنت را بازی کند. دو عامل بر محدود بودن تأثیر جمهوری اسلامی بر جریان های اسلامگرای سنی مؤثر بود: نخست شکاف تاریخی-ایدئولوژیک جدی میان این دو فرقه ی اصلی اسلامی و دیگری تقویت جریانات بنیادگرای اهل سنت توسط دولت های پاکستان و عربستان سعودی و متحدین آمریکایی و اروپایی آن ها در جنگ افغانستان علیه شوروی.(کالی ۱۳۸۵) به عبارت دیگر بنیادگرایی اسلامی یک مرکز و مرجع جدید به غیر از ایرانِ شیعه پیدا کرده بود. عامل دیگری که نفوذ جمهوری اسلامی خصوصا در میان اعراب خاورمیانه را محدود کرد، جنگ ایران و عراق بود که عنصر ناسیونالیستی عربی در آن بسیار تقویت شد و صدام و متحدینش کوشیدند آن را به شکل جنگ عرب و عجم معرفی کنند. به این ترتیب جمهوری اسلامی اگر چه از حمایت و تقویت گروه های اسلامگرای اهل سنت مانند حماس و جهاد اسلامی در فلسطین یا جمعیت اسلامی افغانستان (جریان ربّانی و شاه مسعود) دست بر نداشت اما عملا به سمت تأسیس و تقویت جریانات سیاسی و نظامی شیعه خصوصاً در لبنان، عراق، افغانستان و تا حدودی در حاشیه خلیج رفت. در واقع به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به شیعیان خاورمیانه که به جز در ایران در اکثر نقاط دیگر تحت ستم دینی بودند، اعتماد به نفس و انگیزه ی سهم خواهی سیاسی داد و رژیم ایران نیز کوشید تا از این مساله استفاده کامل را ببرد.(توال ۱۳۷۶: ۱۴۴) در فاصله کوتاهی ده ها حزب، سازمان و گروه نظامی و شبه نظامی دست ساز شیعی در منطقه به وجود آمد که عمدتاً زیر نفوذ مستقیم یا غیر مستقیم رژیم ایران بودند. معروف ترین این گروه ها عبارتند از: حزب الله لبنان، مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق، حزب وحدت اسلامی افغانستان (که ائتلافی از ۹ گروه کوچک شیعه بود) و جبهه اسلامی آزادی بخش بحرین. سپاه پاسداران ایران که از آغاز نقش مهم و مرکزی در تقویت بنیادگرایی اسلامی در کل منطقه داشت، پس از سال ۱۳۶۹ یک واحد برون مرزیِ رسمی به نام نیروی قدس را تأسیس کرد که از سال ۱۳۷۹ قاسم سلیمانی در رأس آن قرار گرفته است. از منظر سیاست خارجی جمهوری اسلامی، استراتژی صدور اسلامگرایی به مرور از اهداف و ظواهر ایدئولوژیک اولیه اش هر چه بیشتر دور شد و وجه پراگماتیستی و دیپلماتیک آن تقویت شد و پس از مدتی به یک ابزار کامل برای بازی در رقابت های ژئوپلتیک منطقه ای بدل گشت.(کرامر ۱۳۶۷) برای نمونه جمهوری اسلامی در تضاد میان جمهوری آذربایجانِ شیعه و ارمنستانِ مسیحی، جانب ارمنستان و روسیه را در مقابل آذربایجان و آمریکا گرفت. در واقع امروزه ایران می کوشد از گروه های شیعه بیشتر به عنوان کارت های بازی در رقابت با قدرت های منطقه ای و به عنوان اهرم های فشار و چانه زنی در سیاست خارجی اش استفاده کند.

 

محور شیعه در رقابت های ژئوپلیتیک

 

ملک عبدالله پادشاه اردن در مصاحبه ای در سال ۲۰۰۴ گفت که قدرت گرفتن شیعیان در عراق پس از سقوط صدام، توازن قوای منطقه ای را به شدت به نفع ایران تقویت کرده و یک هلال شیعی (Shia Crescent) در منطقه از لبنان و سوریه تا عراق و شرق افغانستان با محوریت ایران شکل گرفته است که در صورت سرایت به کشورهای عربیِ کرانه ی جنوبی خلیج می تواند به یک قرص کامل ماه تبدیل شود. همین نگرانی از نفوذ ایران بر شیعیان منطقه را حسنی مبارک رئیس جمهور سابق مصر و سعود الفیصل وزیر خارجه وقت عربستان نیز مطرح کردند.(برزگر ۱۳۸۶ : ۶۶ – ۶۷) البته عده ای بر این باورند که لفظ «هلال شیعی» چه از نظر جغرافیای انسانی (به دلیل عدم تمرکز و پراکندگی کانون های زندگی شیعیان) و چه از نظر جغرافیای سیاسی (به دلیل موقعیت ایران در منطقه) اصطلاح غلوآمیزی است و بیشتر دارای کاربرد تبلیغاتی در جنگ روانی و رقابت های رایج دیپلماتیک است.(معروف ۱۳۹۲ : ۲۷۲) اما به هر حال نمی توان تردید داشت که عنصر شیعی گری  و تقویت محور شیعه به ویژه در یک دهه ی اخیر و پس از سقوط صدام، یکی از فاکتورهای مهم سیاست خارجی رژیم ایران در منطقه را تشکیل می دهد. در واقع جمهوری اسلامی در سیاست خارجی خود دو هدف را دنبال می کند: نخست دفع خطرات و تهدیدهای داخلی و بین المللی و دوم، تبدیل شدن به یک قدرت تأثیر گذار در رقابت های اقتصادی و سیاسی. هر دوی این ها از زاویه ی منافع بلند مدت اکثریت مردم ایران و کارگران و توده های زحمت کش منطقه، اهدافی ارتجاعی هستند که حاصلی جز برافروختن آتش جنگ های بیشتر و خدمت به بقای رژیم جمهوری اسلامی و تداوم آن را ندارند. سران جمهوری اسلامی خیلی زود فهمیدند که در عصر سرمایه داریِ امپریالیستی و جهانی شده نمی توانند در خود محصور باشند و برای دوام آوردن در کوران رقابت ها و کشاکش های جهانی و منطقه ای و زیستن زیر سایه و هژمونی قدرت های امپریالیستی باید اهداف و فعالیت های خود را معطوف به خارج از مرزهای ایران کنند. در این راستا، عنصر ایدئولوژیک اسلامی و شیعی همواره یکی از ابزارهای دست رژیم بوده است. جمهوری اسلامی در رقابت های منطقه ای اش دارای سه برگ بازی است: ۱- نفت و انرژی، ۲- قرار گرفتن در منطقه ی استراتژیک خاورمیانه و ۳- جلب و بسیج متحدین شیعی و اسلامی در کشورهای مختلف. این عناصر سه گانه عمدتاً یکدیگر را تقویت می کنند و بر اهمیت هر کدام می افزایند. به عنوان مثال قرار گرفتن ایران میان دو حوزه ی انرژیِ دارای اهمیت جهانی یعنی نفت خلیج و گاز خزر، جایگاه ویژه ای به این کشور می دهد یا اینکه اکثر ساکنین مناطق نفت خیز دو طرف خلیج از جمله دو ناحیه ی غوار و قطیف در شرق عربستان، شیعه هستند و با احتساب شیعیان عراق و ایران بیش از ۷۰ درصد ساکنین نفت خیزترین منطقه ی جهان، دارای مذهب شیعه می باشند و این مساله بر اهمیت عنصر شیعی در سیاست های منطقه ای جمهوری اسلامی می افزاید.

جدال ایران با عربستان سعودی که گاهاً به شکل رویارویی دو دارالخلافه ی شیعه و سنی نمود می یابد در واقع بخشی از تضاد چندوجهی کسب قدرت و هژمونی در منطقه ی خاورمیانه پس از سقوط رژیم عراق در سال ۲۰۰۳ است و در آن کادر باید تحلیل و ارزیابی شود. تا پیش از سال ۲۰۰۳، موازنه ی قوا در منطقه عمدتاً حول ائتلاف آمریکا با شش عضو شورای همکاری خلیج (عربستان، کویت، بحرین، امارات، عمان و قطر) برای مهار عراق و ایران بر قرار شده بود و رژیم عراق یکی از وزنه های تعیین کننده و تأثیر گذار در منطقه بود. اما با سقوط صدام خلأ قدرتی در خاورمیانه به وجود آمد که اساساً آرایش منطقه و تعادل قوای استراتژیک آن را بر هم زد و پس از آن دوران انتقالی ای جهت برقراری توازن قوای جدید شروع شد. دورانی که هنوز به استقرار یک نظم و توازن جدید منجر نشده است و حامل تضادهای حاد و چند وجهی میان قدرت های امپریالیستی خصوصاً روسیه و ایالات متحده و قدرت های محلی است. رقابت ایران و عربستان بر سر نفوذ در کشورهای مختلف از جمله لبنان، سوریه، عراق و یمن، تمایل ترکیه جهت کسب نفوذ و تأثیرگذاری بیشتر در خاورمیانه (Larrabee – Nader 2013)، اوضاع بی ثبات پس از خیزش های جهان عرب و سقوط رژیم های تونس و مصر و لیبی، جنگ داخلی در سوریه و موج جدید اسلامگرایی و برآمدن پدیده هایی چون داعش از عناصر مهم این اوضاع پیچیده و بحرانی هستند. در چنین وضعیتی رژیم جمهوری اسلامی اگر می خواهد به عنوان یک بازیگر فعال در رقابت های منطقه ای در صحنه باقی بماند، سرمایه های امپریالیستی و شرکت های بزرگ تجاری و نفتی را به خود جلب کند و همچنین به شریک و متحد متعارف امپریالیست ها و مشخصاً امپریالیسم آمریکا تبدیل شود (۲) لازم می بیند تا نقش فعال تری در بحران ها و جنگ های جاری در خاورمیانه بر عهده بگیرد. به عبارت دیگر این الزامات قوانین سرمایه داری و زیستن در لوای منطق سرمایه و قواعد بازی در رقابت میان قدرت ها و دولت های بورژوایی است که هر چه بیشتر پای رژیم ایران را به عنوان سرکرده ی اسلام گرایی شیعی به چنین جنگ های ارتجاعی ای می کشاند. جمهوری اسلامی اگر در چنین جنگ ها و بحران-هایی مداخله نکند، نمی تواند بر تضادها و بحران های داخلی و منطقه ای اش غلبه کند. مختصات مبارزه طبقاتی در منطقه و همچنین رقابت میان بلوک ها و قدرت های مختلف بورژوایی و ارتجاعی به گونه ای رقم خورده است که هیچکدام از این دولت ها و کشورها – حتی کشور کوچکی چون قطر – بدون مداخله در رقابت ها و تضادهای حاد و پیچیده، امکان تضمین بقای رژیم شان در عرصه روابط اقتصادی و سیاسی  و مناسبات با امپریالیست ها را ندارند.(۳)

وجه دیگر استراتژی تقویت کانون های شیعی برای جمهوری اسلامی، مساله ی راهبردهای دفاعی رژیم در مقابل خطرات و تهدیدهای نظامی احتمالی است. جمهوری اسلامی به ویژه از زاویه ی تضاد با رژیم هم ذات خودش یعنی دولت دینی-نژادی اسرائیل همواره به شیعیان لبنان و دولت سوریه توجهی خاصی دارد. همچنین در طرح «خاورمیانه ی بزرگ» جمهوری-خواهان و نئوکان های آمریکا و پس از تهاجم ارتش ایالات متحده به افغانستان و سپس عراق، هنگامی که بحث حمله ی نظامی احتمالی آمریکا به ایران مطرح شد، تهران روی نقش متحدین شیعه ی خود در سراسر خاورمیانه جهت اتخاذ استراتژی جنگ های نامنظم علیه منافع آمریکا حساب ویژه ای باز کرد و تقویت گروه های شبه نظامی شیعی در عراق در دستور کار رژیم تهران قرار گرفت.(۴) بی دلیل نیست که مهدی طائب رئیس قرارگاه عمار (از نهادهای وابسته به سپاه پاسداران) سوریه را جزء یکی از استان های ایران می داند و حتی اولویت بیشتری برای حفظ آن نسبت به خوزستان قائل است.(۵) چرا که از نظر سران جمهوری اسلامی، آن ها اگر خط مقدم جبهه و تحرکات شان را در سوریه و عراق یا لبنان نبندند، احتمالا ناچارند آن را در نوار مرزی ایران تشکیل بدهند. به این ترتیب تقویت قدرت شیعیان در منطقه برای جمهوری اسلامی به عنوان یک اهرم فشار بازدارنده در مقابل خطرات احتمالی نیز عمل می کند. اتحاد استراتژیک و ایدئولوژیک رژیم جمهوری اسلامی با اقمار شیعی اش چنان عمیق شده است که حتی می تواند به وفاداری این نیروها برای سرکوب مخالفین داخلی اش نیز اتکا کند. اگر جمهوری اسلامی در داخل ایران درگیر یک جنگ داخلی از نوع جنگ جاری در سوریه یا یک جنگ خلق واقعی بشود، به احتمال زیاد گروه های شبه نظامی شیعی خصوصا عراقی ها و لبنانی ها از بازی-گران آن عرصه خواهند بود و رژیم جمهوری اسلامی می تواند روی تجربه ی عملی آن ها در جنگ های چریکی و نامنظم و درنده خویی شان حساب ویژه ای باز کند. حال باید دید فعالیت های جمهوری اسلامی طی سی و چند سال گذشته و مشخصاً در ده ساله ی اخیر برای تقویت قدرت و نفوذ متحدین شیعه در منطقه چه بوده است:

الف) عراق – عراق در کنار ایران، آذربایجان و بحرین تنها کشورهایی هستند که اکثریت شیعه دارند. اما در تاریخ معاصر این کشور، نهادهای اصلی قدرت در دست اقلیت سنی بوده است. به قدرت رسیدن اسلامگرایان شیعه در ایران، بیش از هر کشور دیگری بر شیعیان عراق تأثیر گذاشت و تحرکات احزاب و رهبران مذهبی شیعه مانند حزب الدعوه و خانواده صدر و حکیم باعث نگرانی رژیم صدام شد. خمینی و دیگر رهبران جمهوری اسلامی در ماه های پیش از شروع جنگ در سال ۱۳۵۹، به طور علنی شیعیان عراقی و عشایر این کشور را به شورش علیه رژیم بعث دعوت می کردند و همین مساله یکی از بهانه های صدام برای حمله به ایران بود. صدام اعتراضات و ناآرامی های شیعیان را به شدت سرکوب کرد و پس از حمله به ایران یک سیاست متضاد سرکوب و تطمیع را در قبال شیعیان عراق در پیش گرفت که در عمل به مهار معضل مخالفین شیعه منجر شد.(اسپوزیتو ۱۳۸۶ : ۱۰۱-۱۰۴) اکثریت بدنه ی ارتش عراق را شیعیان تشکیل می دادند که در سال های جنگ با ایران به رژیم صدام وفادار ماندند و عملا اهداف جمهوری اسلامی در میان شیعیان عراقی با موفقیت چندانی روبرو نشد. رژیم ایران تعداد زیادی از تبعید شدگان شیعه را پذیرفت و در سال ۱۹۸۲/۱۳۶۱ به وسیله ی روحانیون شیعه ی عراقی تشکیلات مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را تأسیس کرد و برای آن یک واحد نظامی تحت نام تیپ بدر نیز سازماندهی کرد که در تمام سال های جنگ، به عنوان بازوی اطلاعاتی و امنیتی و حتی عملیاتی ایران در داخل عراق و در نوار مرزی فعالیت می کرد. رهبران این تشکل ها مانند محمد باقر حکیم، هادی عامری، ابومهدی المهندس و… تا پیش از سقوط صدام، ساکن ایران و تحت هدایت رژیم جمهوری اسلامی بودند. حمله آمریکا و بریتانیا به عراق و سقوط رژیم صدام حسین، نقطه-ی عطفی در روابط جمهوری اسلامی با متحدین شیعه اش در عراق بود و شاید بتوان گفت هیچ دولتی در منطقه بیش از جمهوری اسلامی از سقوط صدام خوشنود نشد. ولی نصر از صاحب نظران مسائل شیعه بر این باور است که سقوط صدام به هژمونی مطلق کشورهای عربی که عمدتا بر عنصر مذهبی اسلام سنی تکیه دارند، بر منطقه خاتمه داد و قدرت یافتن شیعیان در عراق و تشکیل دولت شیعی در سال ۲۰۰۵، اولا باعث افزایش خواسته ها و مطالبات شیعیان در کل منطقه شد و ثانیا رژیم ایران را در رأس جریان بنیادگرایی شیعی در منطقه قرار داد.(Nasr 2007: 170-171) در واقع مستقر شدن قدرت نسبی شیعیانِ نزدیک به رژیم ایران در عراق، طرح هلال شیعه را تکمیل کرد و بدون عراق، این محور و هلال به لحاظ جغرافیایی کامل نمی شد. جمهوری اسلامی از همان ماه های اول سقوط صدام، وارد جدال با آمریکا بر سر نفوذ در عراق شد. دولت بوش سعی داشت تا با تقویت کُردها مانع از استیلای کامل گروه های شیعی بشود و توازن را در ساختار جدید قدرت حفظ کند. همچنین ترجیح می داد تا شخصیت ها و گروه های شیعه نزدیک به خود مانند احمد چلبی را بر سر کار بیاورد. اما جمهوری اسلامی ضمن تلاش برای قدرت یابی دوستان و متحدین قدیمی اش در مجلس اعلا و حزب الدعوه و سپاه بدر، مجموعه ای از ناآرامی ها، بمب گذاری ها و تحرکات نظامی را در سراسر عراق علیه اهداف آمریکا و نیروهای نظامی آن سازمان داد و یا تقویت کرد.(Kagan 2012: 64) هدف اولیه رژیم ایران در این سال ها جلوگیری از استقرار و پیشروی اهداف آمریکا در عراق بود و نیروهای سپاه قدس توسط متحدین شان تلاش داشتند تا عراق را به باتلاق دیگری برای ارتش آمریکا تبدیل کنند. اما این مساله برای تهران امری متضاد بود چرا که از یک سو مانع از دست یابی آمریکایی ها به مقاصدشان می شد اما از طرف دیگر این اوضاع بی ثبات و ناامن به ضرر دولت مرکزی عراق بود و مانع از استقرار کامل امنیت در یک عراقِ تحت هژمونی شیعیان می شد. سپاه قدس به جز مجلس اعلا، حزب الدعوه و سپاه بدر، چندین گروه شبه نظامی شیعی دیگر مانند کتائب حزب الله عراق، حزب الله عراق، حرکه النجباء العراق و… را به وجود آورد که همگی سرسپردگی کامل به تهران دارند و در سرکوب و کشتار مخالفین شان از جمله سنی ها در عراق از هیچ توحش و جنایتی فروگذار نکرده و نمی کنند. تحت فشار قرار گرفتن هر چه بیشتر مردم سنی در عراق و فقدان یک آلترناتیو انقلابی در این کشور باعث اقبال بیشتر توده های مردم به بقایای حزب بعث و همچنین گروه های سلفی و بنیادگرای اهل سنت مانند القاعده شد. در اکتبر ۲۰۰۵ ابومصعب الزرقاوی رهبر القاعده ی عراق علیه شیعیان و دولت این کشور اعلام جهاد کرد که باعث کشتار و قتل عام مردم بی گناه از سوی هر دو طرف شیعه و سنی شد. دور دوم جنگ های شیعه-سنی در عراق پس از سال ۲۰۱۳ و تشکیل داعش و تصرف شهرهای موصل و رمادی و بخش های دیگری از کشور توسط این نیرو، آغاز شد. در این دور نیز سپاه قدس با حضور مستقیم شخص قاسم سلیمانی در هدایت و فرماندهی گروه های شیعی عرب و ترکمن در جنگ علیه داعش و همچنین سرکوب و کشتار سنی های عراق حضور علنی و وسیعی دارد. بر اساس گزارش خبرگزاری رویترز خلبان های سپاه پاسداران و هواپیماهای ایرانی در عملیات علیه داعش حضور دارند و تاکنون ده ها عضو سپاه قدس ایران در نبردهای اخیر علیه داعش و سنی های عراق کشته شده اند.(۶) نزدیک به ۲۰ هزار نیروی شیعی شبه نظامی در تشکیلاتی به نام حشد شعبی (بسیج مردمی) و زیر نظر سپاه قدس و فرماندهان ایرانی سازماندهی شده اند که در حال حاضر نیروی اصلی دولت عراق و گروه های شیعی در نبرد زمینی علیه داعش و سرکوب سنی های مخالف دولت هستند. نکته  مهم آن است که پس از روی کار آمدن داعش و پیشروی آن در شهرهای عراق، ائتلاف نظامی غیر رسمی و نانوشته ای میان ارتش آمریکا و سپاه قدس ایران در عراق به وجود آمد که همزمان با انکشاف روابط تهران و کاخ سفید در جریان مذاکرات هسته-ای، به یک کانال ارتباطی وسیع و قابل اتکا میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا بدل گشته است. بی دلیل نبود که حسن روحانی در سخنرانی اش در مقر سازمان ملل در سال ۲۰۱۴ و همچنین جواد ظریف و دیگرمذاکره کنندگان هسته ای ایرانی، مدام بر مساله ضرورت مبارزه مشترک علیه داعش و دیگر گروه های بنیادگرای سنی تأکید می کردند و رسیدن به توافق هسته ای را گام مهمی در کامل تر و علنی تر شدن این همکاری های نظامی و امنیتی می دانند.

ب) سوریه – رژیم بعث سوریه در زمان ریاست حافظ اسد، تنها دولت عربی بود که به صورت علنی در جنگ ایران و عراق، جانب ایران را گرفت. اگر چه فرماندهی و پست های کلیدی دولت، ارتش و خصوصا سازمان امنیت سوریه در دست اقلیت علوی مذهب است و سنی ها خصوصا اسلامگرایان طرفدار اخوان المسلمین تحت سرکوب و تبعیض رژیم سوریه بوده اند اما روابط تهران و دمشق بر اساس پیوندهای مذهبی و ایدئولوژیک بنا نشد. حزب بعث سوریه یک جریان سکولار است که بیش از هر چیز از ایدئولوژی ناسیونالیسم عربی و جنبش افسران آزاد عرب (حرکه الظباط الأحرار) (۷) متأثر بود و اسلام و مذهب علوی یا شیعی نقش تعیین کننده ای در دستگاه ایدئولوژی و دولت آن نداشته است. نزدیکی سیاسی میان جمهوری اسلامی و رژیم سوریه، یک اتحاد دیپلماتیک و پراگماتیستی و بر اساس منافع مشترک دو دولت علیه اسرائیل و صدام و در دفاع از گروه های فلسطینی و لبنانی بوده است. اهمیت سوریه برای جمهوری اسلامی بیشتر از زاویه ی نزدیک بودن به مرزهای اسرائیل و کمک به حزب الله لبنان و حماس از طریق خاک این کشور است. همچنین سوریه، یکی از نقاط مشترک استراتژیکی است که سیاست خارجی رژیم ایران را به روسیه نزدیک می کرد و به سران جمهوری اسلامی اجازه می داد تا از طریق وحدت با کرملین، توازن قوای آمریکا و اسرائیل در منطقه را محدود و تهدید کنند. فراموش نباید کرد که مسکو پس از فروپاشی اتحاد شوروی از میان تمامی پایگاه های نظامی اش در نقاط مختلف جهان، تنها دو پایگاه را برنچید و همچنان دایر نگاه داشت: یکی در شبه جزیره کریمه در شمال شرقی اروپا و دیگری در سوریه و در قلب خاورمیانه. پر رنگ شدن عنصر ایدئولوژیک شیعی در روابط ایران و سوریه به  بعد از آغاز خیزش مردمی علیه رژیم بشار اسد و سپس شروع جنگ داخلی در این کشور باز می گردد. از سال دوم جنگ، اپوزیسیون اصلی که علیه رژیم اسد می جنگد، گروه های بنیادگرای اسلامی سنی مذهب مانند جبهه النُصره و داعش هستند که عمدتاً با انگیزه های دینی، مردم را علیه رژیم بعث متحد و بسیج می کنند. خاطره کشتار بیش از ۱۷ هزار نفر از طرفداران اخوان المسلمین و مردم عادی در شورش فوریه ۱۹۸۲ در شهر حما، از دلایل مهم نفرت سنی های و مردم آن شهر از رژیم بعث است. اسلام گرایان سنی با این ادعا که علوی ها و شیعیان در رأس ارتش و استخبارات قرار داشته و مسئول اصلی این سرکوب و کشتارها هستند، توده های سنی مذهب را تهییج می‏کنند و نفرت از شیعیان را به یکی از ابزارهای بسیج کننده علیه رژیم بشار تبدیل کرده اند. همچنین تمامی حامیان منطقه ای اپوزیسیون ضد اسد به ویژه دو کشور اصلی یعنی عربستان و ترکیه ی تحت حاکمیت حزب عدالت و توسعه (AKP) دارای نوعی ایدئولوژی اسلامگرایی سنی هستند. رشد گرایشات سلفی در میان مخالفین رژیم اسد، بسیاری از علویان و شیعیان سوریه را حتی با وجود مخالفت با رژیم بشار، به حمایت از دولت و ارتش سوریه کشانده است. تا آنجا که پس از شروع جنگ داخلی و خصوصا قدرت گرفتن بنیادگرایان سنی در جبهه های نبرد، بسیاری از محلات شیعه و علوی نشین دمشق و دیگر شهرها و استان ها از جمله لاذقیه یا طرطوس که در آغاز به اعتراضات ضد رژیم پیوسته بودند، از هراس قتل عام شدن به دست اسلام گرایان سنی در صورت سقوط دولت، دست از شورش و اعتراض علیه رژیم بشار کشیدند و حتی به حمایت از وی پرداختند. به عنوان مثال بدنه ی اصلی نیروهای دفاع وطنی (قوات دفاع الوطنی) را شیعیان، علوی-ها، مسیحیان و آشوری های سوریه تشکیل می دهند. دفاع وطنی، نیروی شبه نظامی ای است که با ابتکار و پیشنهاد سپاه قدس و بر اساس الگوی نیروهای بسیج ایران در سال ۲۰۱۲ و برای پیشروی در جبهه های جنگ زمینی در سوریه تشکیل شد. پس از شروع جنگ داخلی در سوریه و وخیم شدن وضعیت رژیم اسد، جمهوری اسلامی به شکل وسیع به حمایت از بشار و شرکت در این جنگ پرداخت. صدها نفر از اعضا و فرماندهان سپاه قدس برای آموزش و هدایت جنگ و حتی مشارکت در عملیات های نظامی به سوریه رفتند که تاکنون ده ها نفر از آنان از جمله چند از تن فرماندهان مهم مانند حسن شاطری، محمد جمالی و اسماعیل حیدری کشته شده اند.(۸) جمهوری اسلامی همچنین متحدین شیعه خود در منطقه از عراق و افغانستان و لبنان را نیز برای کمک به بشار بسیج کرد. به جز نیروهای حزب الله لبنان که به طور گسترده در جنگ مشارکت دارند، یک تیپ رزمی از شیعیان هزاره افغانی به نام «تیپ فاطمیون» و دو تیپ از شیعیان عراقی به نام «تیپ ابوالفضل» و «تیپ ذوالفقار» — تا پیش از حمله داعش به عراق – توسط سپاه قدس در یگان هایی به نام «مدافعین حرم حضرت زینب» سازماندهی شده و در مناطق مختلف سوریه خصوصا در اطراف دمشق و داریا و حلب مشغول دفاع از رژیم اسد شدند. بر اساس گزارش های نهادهای نظامی و امنیتی نزدیک به وزارت دفاع آمریکا، دولت ایران پس از تحریم شدن رژیم بشار از سوی شورای امنیت سازمان ملل، کمک های مالی معادل ۶ میلیارد دلار به اضافه نفت در اختیار رژیم سوریه قرار داده است و همچنین ارتش سوریه را به مقادیر زیادی سلاح خصوصاً موشک های روسی مسلح کرد. بشار اسد نیز دست به سازماندهی مجدد در سطح فرماندهان امنیتی و نظامی اش زد و ژنرال هایی که معتقد به همکاری بیشتر با سپاه قدس ایران بودند را بر سر کار آورد.(Kagan 2012: 20-22) سقوط رژیم اسد و روی کار آمدن یک دولت اسلام گرای سنی یا مخالف ایران و روسیه، حاوی تغییرات مهم استراتژیک در ابعاد منطقه ای  و حتی جهانی است. در این صورت، اولا توازن قوا در کل خاورمیانه به ضرر ایران و روسیه و به نفع آمریکا، اسرائیل، ترکیه و عربستان تغییر خواهد کرد، ثانیا ایران را از یک دالان مواصلاتی امن و دائم برای کمک به حزب الله لبنان محروم خواهد کرد و همچنین بر نفوذ ایران بر حماس تأثیر منفی خواهد گذاشت. نگرش جمهوری اسلامی به وضعیت سوریه و عراق طبق گفته ی سیروس ناصری یکی از اعضای تیم مذاکره کننده ی هسته ای ایران در سال های ۸۲ تا ۸۴ و از چهره های نزدیک به هاشمی رفسنجانی این است که اگر اسد از منجلاب جنگ فعلی خارج شود، برای دست کم دو دهه متحد استراتژیک رژیم ایران باقی خواهد ماند و بقای رژیم فعلی سوریه و بقای یک عراق قدرتمند و نزدیک به ایران، تأثیرات مهمی بر قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه و در روابط با قدرت های جهانی و غرب خواهد گذاشت.(جعفری پویا ۱۳۹۴)

ج) لبنان – شیعیان که در جامعه ی متکثرِ ملی و دینی لبنان ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل می دهند تا دهه ی ۱۹۶۰ بیشتر به جنبش های چپگرا، سکولار و ناسیونالیست عربی گرایش داشتند اما با سرخوردگی ناشی از تبدیل شوروی سوسیالیستی به یک کشور سرمایه داری و تبعات منفی آن در میان روشنفکران چپگرا و شکست ناصریسم پس از جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل، شاهد احیای شیعه گری و عروج هویت بنیادگرایی شیعی درمیان آن ها بوده ایم.(توال ۱۳۷۶ : ۱۳۷) روحانی شیعه به نام موسی صدر در تقویت عنصر اسلامگرایی شیعی در لبنان نقش مهمی داشت و به عنوان نخستین رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان انتخاب شد و سپس تشکلی با نام جنبش محرومان (حرکه المحرومین) و شاخه ی نظامی آن اَمَل (افواج المقاومه اللبنانیه) را در ۱۹۷۵ به وجود آوردند (دکمجیان ۱۳۸۴ : ۳۰۳) که نقش مهمی در جنگ داخلی لبنان (۱۹۷۵-۱۹۹۰) به نفع اقلیت شیعه بازی کرد. شخصیت های ایرانی اسلام گرا مانند مصطفی چمران در شکل گیری امل نقش تعیین کننده ای داشتند. اما پس از ناپدید شدن صدر در اوت ۱۹۷۸ و قرار گرفتن نبی بِری بر ریاست این تشکیلات، امل هر چه بیشتر از اهداف اسلامگرایانه ی ایران دور شد و به دولت سوریه نزدیک گشت. در مقابل رژیم ایران توسط سپاه پاسداران و چهره های نزدیک به خمینی همچون علی اکبر محتشمی پور، به وسیله عده ای از روحانیون شیعه ی انشعاب کرده از امل مانند محمد حسین فضل الله و سید عباس موسوی، تشکیلاتی سیاسی-نظامی به نام حزب الله لبنان را تأسیس کرد. به این ترتیب جامعه ی شیعه لبنان میان دو حزب امل که نزدیک به سوریه بود و حزب الله که به ایران سرسپردگی داشت، تقسیم شد و تا سال ها میان هواداران این دو حزب در مناطق مختلف خصوصا در حومه بیروت درگیری های نظامی وجود داشت. اما با پُر رنگ-تر شدن نقش ایران در حمایت از اسلام گرایان لبنان، مواضع حزب الله هر روز بیشتر تقویت شد. سپاه پاسداران ایران در سال ۱۳۶۱ بیش از هزار نیروی متخصص جهت آموزش حزب الله به دره ی بقاع در بعلبک اعزام کرد و ماهانه مبلغی معادل ۱۰ میلیون دلار در اختیار این حزب گذاشت و همچنین آموزش های ایدئولوژیک بر اساس اندیشه های خمینی را آغاز کرد.(اسپوزیتو ۱۴۱- طاهری و شیفعی ۱۳۸۶ : ۳۷) اما قدرت گیری اصلی حزب الله در فضای سیاسی لبنان به جنگ موشکی ۳۳ روزه این نیرو علیه اسرائیل در سال ۲۰۰۶ باز می گردد که با حمایت کامل تسلیحاتی و مالی رژیم ایران صورت گرفت. در واقع پس از آن بود که حزب الله به یک قدرت مدعی و صاحب نفوذ در لبنان تبدیل شد و در مقابل، کشورهایی مانند عربستان و قطر و امارات متحده برای جلوگیری از گسترش نفوذ ایران در لبنان، به فکر حمایت از گروه-های دیگر افتادند. رژیم ایران پس از سال ۲۰۰۶ به طور متوسط سالانه ۱۰۰ میلیون دلار کمک مالی در اختیار حزب الله قرار داده است به اضافه ی طرح های عمرانی و خدمات اجتماعی که در اختیار طرفداران حزب الله قرار می دهد و تیمی از متخصصین و اعضای سپاه قدس به فرماندهی محمد رضا زاهدی (معروف به حسن مهدوی) را برای کمک و آموزش تسلیحاتی به حزب الله در لبنان مستقر کرده است.(Kagan 2012 : 37-38) جمهوری اسلامی به لبنان به عنوان جبهه ی اصلی علیه اسرائیل در شمال این کشور نگاه می کند و در تحرکات نظامی و دیپلماتیکش در منطقه (مثلا در جنگ داخلی سوریه) روی حزب الله و رهبر آن سید حسن نصر الله حساب ویژه ای باز کرده است. همچنین اعضای حزب الله، نقش واحدهای ترور و تیم های عملیاتی را برای طرح های جمهوری اسلامی در منطقه باز کرده و می کنند. به عنوان مثال حمله به سفارت آمریکا در بیروت و اقامتگاه واحدهای دریایی ایالات متحده در لبنان در سال ۱۹۸۳ (اسپوزیتو ۱۳۸۶ :۱۴۱) و یا ترور برخی دیپلمات های اسرائیلی در هند، گرجستان و تایلند در سال ۲۰۱۲ به تلافی ترور دانشمندان هسته ای ایران.(Kagan 2012 : 38)

د) بحرین – ۷۰ درصد جمعیت بحرین، شیعیانی هستند که تحت سلطه ی سلطنت اقلیت اهل سنت قرار دارند و از فقر و محرومیت رنج می برند. روی کار آمدن اسلامگرایان شیعه در ایران، تأثیرات مهمی بر اسلامگرایی شیعه در بحرین گذاشت و گروه های شیعی، خمینی را الگوی خود می دانستند. سعید شهابی از فعالین و رهبران اسلام گرایان شیعه در بحرین، شکست جنبش ها و احزاب کمونیست و ناسیونالیست و سرخوردگی مردم از آن ها را دلیل گرایش به بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب می داند.(نجفی و بلندیان ۱۳۹۲ : ۱۹۳) حمایت رژیم آل خلیفه از صدام در جنگ با ایران، باعث شد تا جمهوری اسلامی تحرکات شیعی گرایانه ی خود در بحرین را افزایش دهد و در دسامبر ۱۹۸۱ بیش از ۷۰ نفر از اعضای جبهه آزادی بخش بحرین که متأثر از جمهوری اسلامی بودند به اتهام کودتا علیه سلطنت، دستگیر و محاکمه شدند.(اسپوزیتو ۱۱۷) فعالیت ها و شورش های شیعیان باعث تقویت گرایشات محافظه کارانه، سلفی و وهابی در ساختار حکومت و دولت و ارتش بحرین شد.(Maoz 2007 : 27) رژیم آل خلیفه متحد استراتژیک عربستان سعودی و آمریکا است و خطر سقوط این رژیم و روی کار آمدن یک حکومت اسلام گرای شیعی دیگر در جهان عرب آن هم در همسایگی عربستان سعودی، فکر شیوخ خلیج را آشفته می کند. هر نوع تحولی در وضعیت شیعیان بحرین، بر استان های شیعه نشین شرق عربستان که دارای عظیم-ترین ذخایر نفت سعودی هستند و بیش از ۷۰ درصد کارکنان صنایع نفت آن را کارگران شیعه تشکیل می دهند و همچنین بر شیعیان منطقه ی احساء در کویت، امارات و قطر، تأثیر خواهد گذاشت و در نهایت به تقویت موضع جمهوری اسلامی ایران منجر می شود. برای جلوگیری از قدرت گیری شیعیان، رژیم بحرین به توصیه ی عربستان سعودی با دادن اقامت و شهروندی به مهاجرین سُنی خارجی، سعی کرد تا شیعیان را از اکثریت بیاندازد. روی کار آمدن دولت شیعه عراق و پس از آن جنگ-های مذهبی شیعه-سنی در این کشور در سال ۲۰۰۶، بیش از هر کشور عربی دیگری بر بحرین تأثیر گذاشت و به رویارویی خونین میان تظاهرکنندگان دو طرف در منامه منجر شد. همچنین طوفان خیزش ها و اعتراضات مردمی موسوم به بهار عربی در سال ۲۰۱۱ به بحرین رسید و شکل اعتراض شیعیان علیه دولت مرکزی را به خود گرفت که با سرکوب شدید ارتش بحرین و با حمایت و مشارکت عربستان سعودی پاسخ داده شد. هراس عربستان از قدرت گیری شیعیان در بحرین و سرایت آن به سایر کشورهای سواحل جنوبی خلیج چنان زیاد بود که رژیم محافظه کار سعودی دست از احتیاط برداشت و ارتش این کشور هم در بحرین و هم در یمن به طور مستقیم وارد میدان شده و به سرکوب معترضین شیعه پرداخت. بحرین برای ایالات متحده آمریکا نیز دارای اهمیت استراتژیک است و ناوگان پنجم دریایی آمریکا در بندر سلمان در شرق منامه واقع شده و از سال ۲۰۰۳ به بعد، بیشتر عملیات های هوایی آمریکا در عراق و افغانستان از فرودگاه های نظامی در خاک بحرین به پرواز در آمده اند. جمهوری اسلامی در طول تمامی سال های درگیری میان شیعیان بحرین با دولت آل خلیفه، دست کم در سطح تبلیغاتی و خبری به دفاع از شیعیان و خصوصا ائتلاف سیاسی الوفاق در این کشور پرداخته است. در واقع ایران به خیزش های بهار عربی به جز در سوریه، به عنوان یک فرصت جهت گسترش نفوذ خودش در جهان عرب و تضعیف شیخ نشین های نزدیک به عربستان و آمریکا در خلیج نگاه می کند (Jahner 2012 : 45-46) و امیدوار است با تقویت موضع گروه های شیعی در یمن و بحرین یعنی در حیاط خلوت های تاریخی عربستان سعودی، یک فرصت مطلوب جهت افزایش نفوذش بر این منطقه و همچنین بازداشتن عربستان از فعالیت علیه رژیم بشار در سوریه یا شیعیان در عراق را به دست بیاورد.

 

تضادهای جمهوری اسلامی و ضرورت یک انترناسیونالیسم واقعی

 

اما جدال های خونین شیعه و سنی یک بازی بی خطر برای جمهوری اسلامی نیست. مجموعه ای از موانع و تضادهای داخلی، منطقه ای و بین المللی وجود دارند که هرگز به رژیم تهران و به سایر بازی گران ارتجاعی و کوچک و بزرگ این جنگ، اجازه نمی دهد تا به صورت مطلوب و بدون تلفات و ضایعات آن را سپری کنند. به طور کلی شیعیان یک اقلیت ۱۵ الی ۲۰ درصدی از کل مسلمانان را شامل می شوند و تشدید رقابت و جنگ میان شیعه و سنی به معنای افزایش نفرت از رژیم ایران و متحدینش در میان اکثریت مطلق مسلمانان است. آن هم در وضعیتی که گرایشات سلفی و وهابی در منطقه در حال افزایش و گسترش است. جمهوری اسلامی و متحدینش تنها بازی گران این میدان نیستند و چندین دولت ثروتمند و با نفوذ ارتجاعی از جمله عربستان، ترکیه، قطر، مصر و امارات متحده نیز برگ های بازی و اهداف و برنامه های خود را دارند. آن ها بیش از چهار سال است که جنگ پر هزینه و سختی را به یکی از قدیمی ترین متحدین جمهوری اسلامی یعنی دولت سوریه تحمیل کرده اند که هنوز نمی توان گفت نتیجه آن چه خواهد شد. از ۱۶ استان مرزی ایران، ۱۰ استان دارای ساکنین سنی مذهب هستند که اجازه فعالیت های تبلیغی و نظامی بنیادگرایانه را به دولت های رقیب ایران می دهند. همین حالا گروه های مسلح بنیادگرای سنی مانند جیش العدل در استان بلوچستان فعالیت می کنند و فقر و تبعیض و ستم ملی، زمینه ی مناسبی جهت جذب شدن توده های مردم به این گروه ها را می دهد. گروه های سلفی حتی در استان های کُردنشین ایران پایه گرفته اند. هیچ تضمینی وجود ندارد که شعله های این جنگ به داخل مرزهای ایران نیز سرایت نکند. جمهوری اسلامی در سطح داخلی با بحران های جدی اقتصادی و سیاسی روبرو است. فقر و بی کاری و فلاکت هر روز بر روند نارضایتی مردم از حکومت می افزاید. سرکوب زنان و آزادی های اجتماعی و فرهنگی و فکری پیوسته بر شمار مخالفین رژیم از اقشار و طبقات مختلف می افزاید. هر رویداد جدی سیاسی و نظامی در داخل ایران یا منطقه باعث انشقاق و انشعاب در بدنه ی حکومت می شود. از سوی دیگر روند اوضاع چنان نامطمئن و مبهم و زمین بازی چنان لغزان و ناهموار است که نه تنها ایران و عربستان و ترکیه، بلکه قدرت های بزرگ امپریالیستی نیز از تبعات و پیامدهای ناگهانی و محاسبه نشده ی این وضعیت در امان نیستند و توان پیش بینی و کنترل کامل آن را ندارند. تا دو سال پیش کمتر قدرتی در سطح منطقه و جهان، عروج یک نیروی  خطرناک و قدرتمند مثل داعش را محتمل می دانست.

جمهوری اسلامی با شعار امنیت، تلاش می کند بخش هایی از طبقات و اقشار میانی و متوسط را با خود همراه کند. اما اولا امنیت در ابعاد بلند مدت آن هم در منطقه ای که در جای جای آن شعله ی جنگ های ارتجاعی مذهبی برافروخته شده یک سراب و خیال خام است. مادام که رژیم جمهوری اسلامی یا دولت های بورژوایی و دینی همذات او در عربستان و ترکیه و اسراییل و غیره بر سر کار باشند و برای بقا و تدوام شان بر حریق جنگ های مذهبی و ارتجاعی بدمند، توده های مردم منطقه و از جمله کارگران و زحمتکشان ایران رنگ آرامش و امنیت واقعی را نخواهند دید. ثانیا به فرض تأمین شدن این امنیت، باید از مدافعین آن پرسید که این آرامش و امنیت ظاهری با بهای جنگ و کشتار و قتل عام صدها هزار نفر از توده های بی-گناه مردم در سراسر خاورمیانه به دست آمده است و سکوت در قبال جنگ افروزی های جمهوری اسلامی و شرم آورتر از آن، دفاع از جنایتکاران سپاه قدس و سپاه پاسداران و ارتش ایران، خودش عین جنایت و پلشتی است. به قول برشت «آنکس که حقیقت را نمی داند، نادان است. اما آنکسی که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند، تبهکار است» و سکوت در مقابل جنایت های ارتجاعی جمهوری اسلامی در خاورمیانه و همصدا شدن با آن تحت پوشش «امنیت» عین تبهکاری است. یکی دیگر از خطاهای اساسی در مواجه شدن با وضعیت جاری و در تحلیل آن، تن دادن به منطق علیل و حقیر «انتخاب میان بد و بدتر» است و طرح این قبیل یاوه ها که «بالاخره جمهوری اسلامی با تمام نقاط منفی اش از امثال داعش یا وضعیت جاری در سوریه و عراق بهتر است». در حریق این جنگ ضد مردمی، حماقت آمیزترین کار همانا تلاش برای ترجیح دادن یکی از این دو نیروی مذهبی منسوخ و عقب مانده بر دیگری و سمت گیری به نفع یکی از آن دو است. این یعنی دفاع از رژیمی که خودش مسبب و بخشی از بحران و قساوت موجود است. مدافعین این توهم، اولا چشمان خود را بر دریایی از یکسانی ماهوی میان بنیادگرایی شیعه و سنی و شباهت میان خمینی و سید حسن نصرالله و عبدالمالک الحوثی با شیوخ سعودی و ابوبکر البغدادی  و اسامه بن لادن می بندند و نادیده می گیرند که آبشخور و جوهر یکسان تمامی این تعفن ها و کثافات، همانا تئوکراسی اسلامی و نظام سرمایه داری و روابط طبقاتی و اجتماعی بر آمده از آن ها است. دیگر اینکه در توضیح دلایل و علل بروز پدیده هایی چون داعش، این واقعیت را نمی بینند که عروج بنیادگرایی اسلامی اساساً محصول عملکرد سرمایه داری امپریالیستی است و اشکال مختلف آن از جمله داعش نیز در اثر روابط و مناسبات ساخته شده توسط سرمایه داری و دولت ها و نیروهای بورژوایی مانند جمهوری اسلامی تکوین پیدا می کنند.

جنگ جاری در خاورمیانه اگر چه جنگ جناح ها و قدرت ها و دولت های بورژوایی و استثمارگر است اما به یک معنی جنگ ایدئولوژی های مرتجع و ستمگر نیز هست. طرفین ارتش های ارتجاعی خود را حول ایدئولوژی های پوسیده ی گوناگون مانند دین و نژادپرستی و عظمت طلبی اشغالگرانه متحد و بسیج می کنند و از فقدان یک جنبش کمونیستی و انقلابی نیرومند به حداکثر استفاده می برند. این وضعیت بی ثبات و آشفته امکان بروز آلترناتیوهای بسیار متضاد را در خود حمل می کند: از یکسو، آلترناتیوهای دینی و فاشیستی و از سوی دیگر، آلترناتیوهای انقلابی و کمونیستی و رهایی بخش.(۹) و درست در چنین وضعیتی است که نیروهای کمونیست و انقلابی واقعیِ ایران و منطقه باید تمام توان و انگیزه و اراده شان برای متحد و آگاه کردن توده های مردم حول جنبشی برای انقلاب کمونیستی و ایدئولوژی رهایی بخش انترناسیونالیسم پرولتری را به کار بگیرند. ظواهر مختلف ارتجاع از بنیادگرایی شیعه و سنی تا تفکرات بورژوایی و امپریالیستی را فقط آتش فروزان آگاهی کمونیستی و جنبش انقلابی توده های آگاه می تواند در هم کوبیده و بسوزاند. فقط انترناسیونالیسم انقلابی و رهایی بخش پرولتری می تواند با اتحادهای فرقه ای و ارتجاعی شیعه و سنی مقابله کرده و مانع از رشد آن ها شود. انترناسیونالیسم پرولتری میان کارگران و زحمتکشان کل منطقه و جهان دارای یک زمینه ی عینی است. نظام سرمایه داری و روابط استثماری، تبعیض آمیز و ستمگرانه ی ناشی از آن، پایه ی مادی ای است که سرنوشت پرولتاریا و زحمتکشان و توده های مردم در ایران، عربستان، عراق، لبنان، سوریه، بحرین و قطر و غیره و غیره را به یکدیگر متصل کرده است. شورش و ریشه کن کردن تمامیّت روابط سرمایه دارانه و استثماری و دولت های بورژوایی (یعنی انقلاب پرولتری) و جایگزین کردن آن با جامعه و جهانی عاری از بهره کشی و ستم (یعنی جامعه و دولت سوسیالیستی و سپس کمونیستی) آن هدف مشترک و راه رهایی بخشی است که آزادی و بهروزی تمام توده های مردم از هر ملت و جنسیت و زبان و فرهنگی را فراهم خواهد ساخت. بنا بر این تقسیم مردم بر اساس ملیّت و نژاد و دین و مذهب، تقسیماتی تماماً کاذب و جعلی و متعلق به جهان کهن هستند و نقش انحرافی و مخرب در دست یافتن به اتحاد واقعی پرولتاریا و زحمتکشان و روحیه ی انترناسیونالیستی میان توده های مردم بازی می کنند. این تقسیم بندی های جعلی و ارتجاعی از جمله تقسیم توده های مردم منطقه بر اساس دین و مذهب را باید طرد و افشاء و منزوی کرد و در کوران جنبشی برای انقلاب کمونیستی، ضرورت و واقعیت مادی و عینیِ انترناسیونالیسم پرولتری را به پیش چشم مردم کشید و به هنجار و دغدغه ی آنان تبدیل کرد. شیعه گری و سُنی گرایی اندیشه های متعلق به گذشته ی بشر هستند و باید در پرتوی روشنِ آینده ی نوین انسان، به موزه ها و کتابخانه های باستان شناسی سپرده شوند.

****

یادداشت ها

۱-         در مورد عروج بنیادگرایی اسلامی، رجوع کنید به:

آواکیان، باب (بی تا) علل رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان – ترجمه از حزب کمونیست ایران (م ل م)

http://cpimlm.com/showfile.php?cId=&tb=din&Id=24&pgn=2

آلبرت، ساموئل (۱۳۹۳) بن بست خیزش های عربی و راه برون رفت – ترجمه منیر امیری – نشر آتش

۲-         در مورد اهداف جمهوری اسلامی از مذاکرات هسته ای و مشارکت در جنگ علیه داعش رجوع کنید به: اطلاعیه ۲۶ نوامبر ۲۰۱۳ حزب کمونیست ایران ( م ل م) با عنوان ماهیت قرارداد هسته ای و همچنین به: جمهوری اسلامی در جنگ با القاعده – نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران ( م ل م) – شماره ۶۶ دی ماه ۱۳۹۲

۳-         در مورد ارتباط نظام سرمایه داری امپریالیستی با تحولات اخیر خاورمیانه رجوع کنید به: یادداشت هایی بر اوضاع جهانی و تکالیف ما – نشریه حقیقت شماره ۶۹ مهر ۱۳۹۳ ص ۴ و ۵

۴-         برای نمونه رجوع کنید به: پارساپور، روزبه – پانزده پاسخ راهبردی ایران در صورت حمله نظامی

http://www.persiangulfstudies.com/fa/index.asp?p=pages&id=611

برگ های برنده و واکنش سهمگین ایران به حمله احتمالی آمریکا و اسرائیل

http://zionism.pchi.ir/show.php?page=contents&id=5570

۵-         رجوع کنید به:

http://www.radiofarda.com/content/f11-mahdi-taeb-says-Syria-is-more-important-than-oilrich-khouzestan/24902500.html

۶-         رجوع کنید به:

http://www.reuters.com/article/2014/11/12/us-mideast-crisis-militias-specialreport-idUSKCN0IW0ZA20141112

۷-         جنبشی که توسط افسران ناسیونالیست عرب در مصر در دهه ۱۹۵۰ توسط جمال عبدالناصر و همفکرانش تأسیس شد و بعدها به کودتاهای آن ها و سرنگونی رژیم های سلطنتی در کشورهای مختلف عربی از جمله سودان، عراق، سوریه و لیبی منجر شد.

۸-         یکی از کشته شدگان ایرانی در سوریه، فیلم سازی به نام هادی باغبانی بود که فیلم تهیه شده توسط وی به دست یکی از گروه های مسلح ضد اسد افتاد و آن ها فیلم را در اختیار خبرگزاری های بین المللی قرار دادند. محتویات این فیلم با عنوان «جنگ پنهان ایران در سوریه» روی شبکه ی یوتئوب قرار گرفت، روایتگر ابعاد حضور وسیع سپاه قدس ایران در جنگ سوریه و حاوی اطلاعات درجه یک و مهمی بود.

۹-         در مورد مشخصات این اوضاع بی ثبات و امکان برآمدن یک آلترناتیو انقلابی رجوع شود به: دستان پشت شعله-های جنگ فرقه ای و منافع مردم – نشریه حقیقت – شماره ۶۸ – مرداد ۱۳۹۳

 

منابع

–           اسپوزیتو، جان و دیگران (۱۳۸۶) انقلاب ایران و بازتاب جهانی آن – ترجمه محسن مدیرشانه چی – تهران – انتشارات باز – چاپ دوم

–           دکمجیان، هرایر (۱۳۸۳) اسلام در انقلاب. جنبش های اسلامی معاصر در جهان عرب – ترجمه حمید احمدی – تهران – انتشارات کیهان – چاپ چهارم

–           توال، فرانسوا (۱۳۷۶) ژئوپولیتیک شیعه – ترجمه کتایون باصر – پاریس – نشر خاوران

–           کرامر، مارتین و دیگران (۱۳۶۷) تشیع، مقاومت و انقلاب، مجموعه مقالات کنفرانس بین المللی دانشگاه تل آویو ۱۹۸۴ – ترجمه از واحد تحقیقاتی سپاه پاسداران – تهران – نشر پیشگام

–           به کوشش هالیدی، جان و علوی،حمزه (۱۹۸۸)  دولت و ایدئولوژی در خاورمیانه و پاکستان – ترجمه بهروز شیدا – سوئد – انتشارات عصر جدید

–           کالی، جان (۱۳۸۵) سیا و جهاد. جنگ های نامقدس – ترجمه مجتبی نجفی و مهرگان نظامی زاده – تهران – نشر صمدیه

–           دریفوس، رابرت (۲۰۰۷) بازی شیطان. چگونه ایالات متحده زنجیر از پای اسلام بنیادگرا گشود – ترجمه فریدون گیلانی – ۲ جلد – بی جا – ناشر مترجم

–           اتحادیه کمونیست های ایران (۱۳۶۵) با سلاح نقد. جمعبندی از گذشته اتحادیه کمونیست های ایران – بی جا – انتشارات اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران)

–           برزگر، کیهان (۱۳۸۶) ایران، عراقِ جدید و نظام امنیت خلیج فارس – فصلنامه راهبرد – شماره ۴۳ بهار ۱۳۸۶

–           ابراهیمی، شهروز (۱۳۸۳) عربستان سعودی و سیستم جدید قدرت در خلیج فارس – فصلنامه مطالعات راهبردی – سال هفتم – شماره سوم – پائیز ۱۳۸۳

–           هانیه، آدام (۲۰۱۲) مالیه، نفت و بهار عربی – ترجمه پرویز صداقت – منتشر شده در سایت نقد اقتصاد سیاسی

–           معروف، یحیی (۱۳۹۲) ویژگی های جغرافیایی قلمروهای شیعه نشین «هلال شیعه» – فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی – سال دهم شماره ۳۳ – صفحه ۲۷۲

–           حاجی یوسفی، امیر محمد (۱۳۸۸) هلال شیعی؛ فرصت ها و تهدیدها برای جمهوری اسلامی ایران، اعراب و آمریکا – فصلنامه دانش سیاسی – سال پنجم – شماره ۹ – بهار و تابستان ۱۳۸۸

–           جعفری پویا، سعید (۱۳۹۴) عربستان با آرایش جدید در منطقه کنار می آید، گفتگو با سیروس ناصری – ماهنامه مهرنامه – سال ششم شماره ۴۱ – اردیبهشت ۱۳۹۴

–           طاهری، مهدی و شفیعی، محمود (۱۳۸۶) انقلاب اسلامی ایران و شیعیان لبنان – پژوهش نامه متین – شماره ۳۹ – تابستان ۱۳۸۷

–           آدمی، علی (۱۳۹۱) بحران بحرین و امنیت منطقه ای جمهوری اسلامی ایران – فصلنامه راهبرد – سال ۲۱ –  شماره ۶۲ – بهار ۱۳۹۱

–           نجفی، محمد صادق و بلندیان، غلامحسین (۱۳۹۲) تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر شکل گیری بیداری اسلامی در کشور بحرین – فصلنامه مطالعات انقلاب اسلامی – سال دهم – شماره ۳۳ – تابستان ۱۳۹۲

–          

–           Maoz, Moshe (2007) The “Shii Crescent”: Myth and Reality – Analysis Paper Number 15 – November 2007 – The Saban Center of Middle East Policy at The Booking Institution

–           Kagan, W. Frederic and others (2012) Iran Influence In The Levant, Egypt ,Iraq and Afghanistan – A report by the American Enterprise and the Institute for the study of war

–           Jahner, Ariel (2012) Saudi Arabia and Iran: The Struggle for Power and Influence in the Gulf – International Affairs Review – Volume XX – Number 3. Spring 2012

–           Nasr, Vali (2007) The Shia Revival: How Conflicts Within Islam will Shape the Future – New York – Norton

–           Larrabee, Stephen and Nader, Alireza (2013) Turkish-Iranian Relations in a Changing Middle East – RAND Corporation

جنگ داخلی در یمن و آینده ی خلیج

۲۹ ژوئن ۲۰۱۵: سرویس جهانی برای فتح. یمن با جنگ داخلی ای ویران شده است که به دلیل مداخله ی نیروهای خارجی مرگبار تر شده است. به ویژه عربستان سعودی که در راس ائتلاف کشور های عرب قرار گرفته و از طرف آمریکا تجهیز نظامی شده و حمایت می شود برای حفظ تسلطش بر یمن چنان تبهکارانه می جنگد که  گویی آینده ی خود ِخاندان سعود به خطر افتاده است. که البته می تواند چنین بشود. یمن کشوری است بسیار فقیر، پرجمعیت، تاریخا جمهوری خواه و به طور سیاسی متلاطم. به عبارت دیگر، این کشور می تواند تهدیدی باشد برای ثبات شبکه ی پادشاهی نفت که بر جمعیت بومی کم و ثروتمند دیگر کشورهای خلیج حکم می رانند.  

از دو شهر اصلی یمن، یکی شهر بندری و استراتژیک عدن در جنوب شرقی است که به دو بخش تقسیم شده است. پناهندگان در نیمه ی غربی که در کنترل رژیم مورد حمایت عربستان است ازدحام کرده اند، نه به این خاطر که لزوما از این رژیم حمایت می کنند بلکه به این دلیل که مکانی است برای فرار از بمباران عربستان. خیابان ها با اجساد و زباله ها پوشیده شده اند، آب قابل آشامیدن، غذا، سوخت و دارو پیدا نمی شود. شهر دیگر یعنی صنعا، پایتخت است که در مرکز غرب قرار گرفته و به عنوان یکی از زیباترین شهرهای باستانی دنیا قلمداد می شد، اینک در دستان شورشیان حوثی است اما هدف ثابت حملات هوایی عربستان است. خانه ها و دیگر ساختمان ها در قلب منطقه ی حوثی ها در استان سعده در شمال (نزدیک به مرزهای عربستان) به طور سیستماتیک در حال تبدیل شدن به تلی از خرده سنگ است.

در همین حال امریکا علاوه بر حمایت از رژیم قدیم یمن، به طور نظامی نیز در بخش های کم جمعیت تر جنوب شرقی کشور فعال است و پهباد به ان جا می فرستد و دیگر حملاتی را انجام می دهد که القاعده را نشانه گرفته شمار کثیری از غیرنظامیان را کشتار می کند. طعنه آمیز آنکه حمله به حوثی ها موجب تقویت القاعده شده است.  

حملات هوایی ِائتلاف به رهبری عربستان ۲۶۰۰ نفر را کشته و ۱۰۰۰۰ نفر دیگر را زخمی به جای گذاشته. آمریکا در مورد آماج حملات، عربستان را راهنمایی می کند. در حدود یک میلیون نفر از خانه های شان گریخته اند. طبق گزارش سازمان ملل گفته می شود سه چهارم جمعیت کشور در مرز قحطی هستند چرا که محاصره ی دریایی، اجازه ی واردات سوخت و غذا را که کشور به آن وابسته است، نمی دهد. این جنبه ی دیگری از استراتژی نظامی است که طراحی شد تا جمعیت را ارعاب و تنبیه کند. بیماری های مانند تب دانگ و مالاریا شیوع پیدا کرده اند. بسیاری از مردمی که شروع کرده اند به فرار از یمن به سمت شمال سومالی و جیبوتی و اروپا، به سیل پناهندگانی می پیوندند که در نتیجه ی این که کشورهای شان درهم کوبیده و یا پاره پاره می شود، از سرزمین هایشان رانده می شوند.

بهار عربی در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۱ به یمن رسید، آن هنگام که هزاران دانشجو و معترض دیگر در صنعا به تظاهرات پرداختند. مطالبات اولیه بر علیه بی کاری، فقر فزاینده و فساد بود و همچنین بر علیه برنامه ی اصلاح قانون اساسی یمن که به علی عبدالله صالح (رئیس جمهور یمن که بیش از سی سال زمام امور را در دست داشت) اجازه می داد که به حکومتش ادامه دهد یا پسرش را جایگزین خودش کند. خیلی زود تظاهرکنندگان خواست دیگری را پیش گذاشتند: علی عبدالله صالح، راه بن علی و مبارک را دنبال کند و استعفا دهد.

در تونس دولت قبل، دست نخورده باقی ماند و رژیم قبلی قادر شد که دوباره بازگردد. این مسئله حتی در مورد مصر به طور واضح تری صورت گرفت ( با کمک مانور های امریکا و عربستان در پشت صحنه) اما یمن حتی توهم یک انقلاب را هم تجربه نکرد. در نوامبر ۲۰۱۱، شورای همکاری های خلیج، قراردادی را دلالی کرد که در آن صالح قدرت را به معاون خود، عبد ربوح منصور هادی، واگذار کرد و در عوض، مصونیت از پیگرد قانونی برای خود و خانواده اش دریافت کرد.

واضح است در همان زمانی که این تصمیمات در ریاض و واشنگتن گرفته شد، مانورهایی باید صورت می گرفت تا به عنوان اراده ی ملت یمن وانمود شود. در فوریه ی ۲۰۱۲، انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و هادی، تنها کاندیدای ریاست جمهوری با ۹۹.۸ درصد آرا پیروز شد. درست مثل تونس و مصر (که انتخابات هم در آنها علیه شورش مردم کاربرد داشت) نتیجه ی این قرارداد در یمن چنین شد که «قشر نخبگان یمن عمدتا بدون تغییر ماند، همان خانواده ها و گروه های قبیله ای کنترل کننده ی منابع کشور، شبکه های رانت و ساختارهای سیاسی  اند» (آدام هاینه، اعقاب شورش، هایمارکت بوک، ۲۰۱۳) اما برعکسِ تونس و مصر، پایان حکومت صالح، شورش را تنها اندکی مهار کرد.

باراک اوباما رئیس جمهور امریکا، یمن را نمونه ی انتقال صلح آمیز در خاورمیانه نامید. اما تا اگوست ۲۰۱۴ ستون های این رژیم دوباره شروع به لرزیدن کرد. با افزایش قیمت سوخت،  تظاهرات ضد حکومتی چند هفته راه افتاد که ماشه را چکاند. این بار حوثی ها (یک گروه قبیله ای از شمال یمن که علیه حکومت مرکزی از یک دهه قبل شوریده اند) خیلی زیاد درگیر ماجرا شدند. آنها سپتامبر ۲۰۱۴ به صنعا امدند.  تا اوایل ۲۰۱۵، هادی استعفا داد و حوثی ها در راس حکومت قرار گرفتند.

اواخر مارچ ۲۰۱۵، ائتلافی به رهبری عربستان سعودی شروع به بمباران کردن مواضع حوثی ها کرد. جت های جنگنده از مصر، مراکش، اردن، سودان، امارات متحده ی عربی، کویت، قطر و بحرین در این عملیات شرکت جستند. سومالی فضای هوایی، قلمرو آبی و پایگاه های نظامی خود را در اختیار ائتلاف گذاشت. امریکا پشتیبانی لجستیک و جاسوسی فراهم کرد که شامل جستجو و نجات خلبانان ائتلاف بود که به زمین نشسته بودند. همچنین فروش اسلحه به دولت های ائتلاف شتاب گرفت که شامل بمب های خوشه ای است که در بیشتر کشورها قدغن است چرا که این بمب ها طراحی شده اند تا مردم را در یک منطقه ی بسیار وسیع تر از هدف مشخص ِتخریب، مجروح و به قتل برساند. چنین مهماتی صدها نفر را کشته است و هزاران نفر از مردم عادی یمن را زخمی کرده است و مدارس، ساختمان های مسکونی ، تسهیلات بهداشتی، مساجد، پمپ بنزین ها و دیگر اهداف غیر نظامی  را هدف می گیرد. http://nyti.ms/1D2Kh9K

عربستان از پاکستان تقاضای فرستادن پیاده نظام کرد. نیروهای نظامی پاکستان از متحدین قدیمی آمریکا است و همواره وابسته به کمک های نظامی عربستان. با این وصف، پارلمان پاکستان رای داد که پاکستان بی طرف باقی بماند اما در هر حال این کشور موافقت کرد تا کشتی های جنگی برای کمک به ائتلاف فراهم کند.

بیشتر رسانه ها و تحلیل گران تمایل دارند مداخله ی نظامی عربستان و متحدینش را به عنوان تعارض مذهبی سنی تشریح کنند و به اعضای ائتلاف ضد حوثی ها به عنوان “دولت های عرب سنی” اشاره کنند. اما کنترل یمن، در خود و برای خود، همیشه یک مسئله ی مهم عربستان بوده است. تنها دو سال بعد از تاسیس عربستان، عبد العزیز بن عبد الرحمن آل سعود (اولین پادشاه عربستان) جنگ کوتاهی را با یمن در ۱۹۳۴ به راه انداخت. جزئیات این درگیری به طور خاص مرتبط با امروز نیست اما نتیجه اش معاهده ی طایف بود که در آن برای اولین بار و به طور رسمی بخشی از مرزهای دو کشور نشانه گذاری شد. از ان زمان عربستان مستمرا به شیوه های مختلفی در یمن مداخله کرده است، از حمایت از گروه های سلطنت طلب در جنگ داخلی یمن در ۱۹۶۲-۱۹۷۰ تا مجازات کردن یمن به دلیل موضعی که در جنگ عراق و کویت در حمایت از عراق اتخاذ کرد (۱۹۹۰-۱۹۹۱)  

عربستان همواره تلاش کرده است تا با استفاده از “کمک” های رسمی و هم غیر رسمی (به شکل رشوه به سران قبایل)، بهانه کردن مسئله ی مرزها و ترویج مدل وهابیِ سلفی گری (بنیادگرایی سنی) که با پادشاهی سعودی پیوند دارد، به حداکثر ممکن یمن را کنترل کند تا از تبدیل شدن آن به یک خطر برای ثبات خودش جلوگیری کند. در اواسط دهه ی ۸۰ میلادی  تحت حکومت صالح و توسط سعودی ها اسلام گرایی سلفیست در کشور رایج شد. در نتیجه، زنان از بازارها و اماکن عمومی بیرون رانده شدند و مجبور به پوشاندن کامل خود شدند. در کشوری که پیش از این تحمل نسبتا بالایی هم در ارتباط با مذاهب (اکثریت سنی، شیعه ، یهودی و دیگران) و هم در ارتباط با مذهب و عرصه عمومی داشت، محدودیت های زیادی اعمال شد. 

حوثی ها که به نام انصارالله هم شناخته می شود، می گویند که قصد ندارند تا به طور دایم کشور را در دست داشته باشند یا باورهای اقلیت شان را (زیدیسم ورژنی از شیعه است) اعتقاد رسمی دولت کنند. در واقعیت هم، همه ی حوثی ها زیدی نیستند. اما مذهب عامل مهمی است، از جمله در انسجام بخشیدن به پروژه ی حوثی ها که عبارتست از پایان دادن به محرومیت قشر نخبه ی قبایل حوثی از ساختار قدرت مرکزی تا «سهم خود» را از قدرت که توسط رژیم صالح انکار می شد بگیرند.

منافع ژئوپلتیک ایران در تلاش برای خنثی کردن اهداف عربستان با شکاف شیعه- سنی مصادف شده است.اما اگر هم این جنگ داخلی گرایش به آن یافته که در راستای اختلافات مذهبی جریان یابد به دلیل آن نیست که گویا مردمی از مذاهب مختلف در یمن هستند که از دیرباز دشمنی مذهبی داشته و نمی توانند کنار یکدیگر زندگی کنند و حتا به دلیل برخوردهای بین المللی شیعه- سنی نیست.  در واقع در گذشته عربستان سعودی منافع خودش را ورای خطوط مذهبی دنبال کرده است. در طول جنگ داخلی یمن (۱۹۶۲-۱۹۷۰) عربستان در اتحاد با پادشاه اردن و شاه ایران (با جمعیتی اکثرا شیعه) سلطنت طلب های شیعه را در مقابل شورشیانی که اکثرا سنی و جمهوری خواه بودند حمایت می کرد.

در هر حال مذهب تبدیل به یک عامل شده است و قدرت در حال گسترش و عدم تساهل پرخاشگرانه ی بنیادگرایی اسلامی و  در هم پیچیدگی این عامل با منافع ژئوپلتیک عربستان و آمریکا و در درجه ی دوم ایران، در تبدیل مذهب به یک عامل حداقل بخشا موثر بوده است. در حالی که این منافع در تضاد رو به رشد با منافع مردم یمن است.

اقتصاد یمن حول گروه کوچکی از نخبگان ساخته شده است. این قشر نخبه از میان ارتشیان، قبایل، جماعت سیاستمداران و بخش خصوصی برخاسته اند. این سیستم پارتی بازی بر رانت حاصل از استخراخ نفت و دسترسی به اقتصاد جدیدا لیبرالی شده، بنا شده است. حدود ده خانواده ی کلیدی و گروه تجاری با روابط بسیار نزدیک با رئیس جمهور سابق، کنترل بیش از ۸۰ درصد از واردات، کارگاه ها، بانک ها، مخابرات و انتقال کالاها را به دست دارند. بیشتر مردم در یمن یا روی زمین (که در آن تخلیه ذخایر آب تبدیل به یک مانع برای کشاورزی شده ) و یا به عنوان کارگر در یمن و دیگر کشورهای خلیج فارس کار می کنند.

علاوه بر بدبختی های رو به رشد مردم، وضع موجود با وضعیت بسیار مهم ژئوپولیتیکی این کشور قرین است: تنگه ی باب المندب، بین یمن در شبه جزیره عربستان و جیبوتی و اریتره در شاخ آفریقا قرار گرفته و دریای سرخ را به خلیج عدن متصل می کند. بیشتر صادرات از خلیج فارس که به کانال سوئز منتقل می شود و نیز خطوط لوله ی زیر ِدریای مدیترانه از باب المندب گذر می کند. باب المندب یک راه استراتژیک بین اقیانوس هند و دریای مدیترانه است.

عربستان نقش ایران را در یمن مبالغه آمیز جلوه می دهد تا مداخله اش را به یمن مشروعیت بخشد. در واقع، پشتیبانی ایرانی ها از حوثی ها عامل اصلی در آشفتگی یمن نیست. حمایت ایرانی های از حوثی ها جدید است و محاصره ی دریایی امکان آن را که ایران بتواند حوثی ها را تجهیز کند محدود می کند. به نظر می رسد که ایران می خواهد از نفوذ خودش بر حوثی ها به عنوان یک برگ بازی در مذاکرات با غرب استفاده کند.
جنگ عربستان در یمن بدون پشتیبانی امریکا ممکن نبود. واشنگتن خیلی زیاد نگران کنترل تنگه است که نفت خاورمیانه در ان جریان می یابد. درباره ی احتمال خطر بنیادگرایی سنی در منطقه نیز نگران است. تاکنون، امریکا خطر اصلی علیه منافع اش را در هیات القاعده در شبه جزیره ی عربی ملاحظه کرده که در منطقه ی کم جمعیتی در جنوب شرق یمن متمرکز شده و هدف پهبادهای امریکا قرار گرفته است اما هدف حملات هوایی ائتلاف عربستان نبوده است.

درست همان  طور که حوثی ها تلاش می کنند به هر طریق ممکن ائتلاف بزرگی را علیه عربستان و عروسک خیمه شب بازی آن شکل دهند ( که شامل واحدهای ارتش رژیم سابق و با خودِ علی عبدالله صالح می شود) عربستان نیز با رضایت به القاعده اجازه می دهد تا زمانی که حوثی ها را هدف قرار می دهد نشو و نما کند.  حالا داعش (دولت اسلامی) با عملیات های انتحاری و حملات دیگر در صنعا در حالی که هدف خودشان را پاک کردن «کفار حوثی» اعلام می کنند، به سر و صدا وارد میدان جنگ یمن شده است. به نظر می رسد که در میان نخبگان عربستان گرایش حمایت از داعش وجود دارد اما پروژه ی داعش با هدف تاسیس خلافت، برای این پادشاهی پرمخاطره است.

عربستان سعودی که به نوبه ی خود عرصه ی انباشت سرمایه است و دیگر زائده ی ایالات متحده و بریتانیا نمی باشد، منافع زیادی در حفظ ساختارهای سیاسی، نظام اجتماعی و اقتصادی غیرعادلانه ی یمن دارد. از طرف دیگر، عربستان و کشورهای خلیج در عین حال که ستون های نظم سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تحمیل شده از سوی امپریالیسم بر جهان عرب هستند، منبع بحران در این نظم نیز هستند. کلیه ی این عوامل قویا با مذهب، از جمله ظهور بنیادگرایی در مقیاس منطقه ای و جهانی تلاقی می کنند.

در نتیجه، موقعیت آمریکا پیچیده است: در همان زمانی که جانب عربستان سعودی را در این جنگ می گیرد، هدفش با عربستان یکسان نیست و مستقل از عربستان و قطر (جایی که پایگاه  یک ناوگان دریایی امریکایی است) و ائتلافشان، مداخله گری نظامی می کند.

بسیاری از جوانان یمنی در کشوری که نیمی از جمعیت آن زیر ۲۰ سال است، می دانند که آینده ای برای انها در سیستم وجود ندارد. عربستان سعودی هم این واقعیت را می داند. ایران و امریکا هم بر آن واقف هستند. به همین دلیل است که یمن تبدیل به نقطه ی تمرکز بحران شده است، سرچشمه ی مستمر تلاطمات در خلیج و کل خاورمیانه – منطقه ای که بیشتر و بیشتر آماده ی انفجار می شود.  

 

ترجمه و تکثیر: حزب کمونیست ایران (م.ل.م)

تیرماه ۱۳۹۴

 

دور ریختن همه خدایان و تغییر رادیکال جهان

گزیده ای از کتاب «بیرون ریختن همه ی خدایان! گسستن زنجیرهای ذهن و تغییر رادیکال جهان»

گزیده ی زیر از فصل دوم این کتاب انتخاب شده است: «مسیحیت، یهود و اسلام – ریشه در گذشته دارند و در مقابل آینده ایستاده اند»

Away With All Gods!

Unchaining the Mind and Radically Changing the World

by Bob Avakian

 

 

یکی از برجسته ترین شاخص های اوضاع کنونی در جهان، جهش هایی است که در گلوبالیزاسیون رخ می‏دهد. این جهش ها در پیوند با فرآیند انباشت سرمایه دارانه در جهانی رخ می‏دهد که تحت سلطه ی نظام سرمایه داری-امپریالیستی است. جهش در گلوبالیزاسیون حیات شمار عظیمی از توده های مردم را دستخوش تغییرات تکان دهنده کرده است و اغلب موجب تضعیف روابط و عادات سنتی شده است. در این کتاب من تلاش کرده ام که بر روی تاثیرات این فرآیند در جهان سوم تمرکز کنم. یعنی بر روی کشورهای آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا و خاورمیانه. این که چگونه این وضعیت موجب رشد بنیادگرایی دینی در این مناطق شده است – باب آواکیان

 مجله ی سینرجی در مورد این کتاب می نویسد: «کتابی قدرتمند و نقدی دانشمندانه از دین و خرافه و حاوی فراخوانی الهام بخش است در مورد این که به خرد و متد علمی اعتماد کنیم … اثر آواکیان در میان آثار بی خدایان غیر معمول است و تفاوت برجسته ای با آثار سام هریس و ریچارد داوکینز دارد زیرا نشان می‏دهد که چگونه امروزه دلالان قدرت سیاسی از دین به عنوان یک نیروی ارتجاعی و برای پایدار نگاه داشتن وضع موجود استفاده می‏کنند. … او فقط در مقابل دین و خرافه نمی ایستد بلکه خرد و علم را نیز تبلیغ می کند و به ما نشان می‏دهد که راه زندگیِ آلترناتیو، به واقع چه می تواند باشد. مهمتر آن که او پتانسیل انقلابی دور ریختن همه خدایان و تصویر جهان نوین بدون خدایان را نشان می‏دهد.»

Synergy Magazine

 

در این فصل، آواکیان به رشد اسلام گرایی در کشورهای مختلف نگاهی می اندازد و در انتها به نمونه ی اندونزی می رسد:

در این مسیر (از دهه ی ۱۹۵۰ تا به امروز) مورد اندونزی را بررسی کنیم. این نمونه تمام نکاتی را که در بالا گفتم به طور عریان نمایان می کند. در دهه ی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ اندونزی سومین حزب کمونیست بزرگ جهان را داشت (یعنی نسبت به احزاب کمونیست در اتحاد شوروی و چین). حزب کمونیست اندونزی پایه ی توده ایِ بزرگی در میان فقرای مناطق شهری (که زاغه هایش در شهرهایی مانند جاکارتا به معنایی منفی بسیار شهرت داشتند) و در میان دهقانان و همچنین روشنفکران و حتا در میان قشرهایی از بورژوازی ملی داشت.  متاسفانه حزب کمونیست اندونزی خطی التقاطی داشت – یعنی مخلوطی از کمونیسم و رویزیونیسم. این حزب می خواست تغییرات انقلابی بوجود آورد اما در عین حال تلاش می کرد از ابزار پارلمانی در درون ساختارهای حاکمیت نیز استفاده کند.

در آن زمان سوکارنو رئیس حکومت بود. وقتی در دهه ی ۱۹۷۰ به چین سفر کردم برخی از اعضای حزب کمونیست چین اطلاعات جالبی در مورد تجربه حزب کمونیست چین در اختیارم گذاشتند. مشخصا این ماجرا را تعریف کردند: «ما همیشه با رفیق آیدیت (رهبر حزب کمونیست اندونزی در زمان حکومت سوکارنو) مبارزه می کردیم و به او هشدار می دادیم که اگر تلاش کند یک پایش در کمونیسم و انقلاب باشد و پای دیگرش در رفرمیسم و رویزیونیسم فاجعه به بار خواهد آمد. اما حزب کمونیست اندونزی در همان مسیر و همان رویکرد التقاطی اش ماند و در سال ۱۹۶۵، ایالات متحده از طریق سازمان سیا و در همکاری با ارتش اندونزی و سوهارتو که یکی از ژنرال های بالای ارتش بود دست به یک کودتای خونین زد. در این کودتا، صدها هزار تن از کمونیست ها و دیگران قتل عام شدند. حزب کمونیست اندونزی کاملا نابود شد و در همان زمان سوکارنو نیز سرنگون شده و جایش را سوهارتو گرفت.

در طول این کودتا، دهانه ی رودخانه های جاکارتا که مملو از اجساد قربانیان بود گرفت. مرتجعین کمونیست ها یا کسانی را که اتهام کمونیسم به آنان زده شده بود، می کشتند و اجساد آنان را که شمار عظیمی بود به رودخانه ها می انداختند. … سازمان سیا باد در غبغب انداخته و می گوید نه تنها این کودتا را سازمان داده و رهبری کرد بلکه مشخصا چند هزار نفر از کادرهای رهبری حزب کمونیست را نشانه کرد و مستقیما و در یک قتل عام چند هزار نفره آنان را نابود کرد.

حزب کمونیست اندونزی کاملا از بین رفت. اعضای آن به معنای دقیق کلمه قلع و قمع شدند و فقط چندین نفر این جا و آن جا باقی ماندند. این ضربه عظیمی بود که هرگز از آن سربلند نکرد. نابودی این حزب فقط نابودی فیزیکی نبود بلکه در عرصه ی شکست ایدئولوژیک و سیاسی، گیجی و انفعال خود را نیز نشان داد. از آن زمان تاکنون، در طول چندین دهه، در  اندونزی چه گذشته است؟ یکی از تکان دهنده ترین جریان ها رشد عظیم بنیادگرایی اسلامی در اندونزی بوده است. آلترناتیو کمونیستی کاملا محو شد و جای آن را بنیادگرایی اسلامی گرفت. این روند بخشا به طور آگاهانه و نقشه مند توسط امپریالیست ها و دیگر نیروهای ارتجاعی تقویت شد اما بخشا نیز مدیون شتاب حرکت خودش بود آنهم در شرایطی که اپوزیسیون قدرتمند سکولار (که حداقل در اسم سکولار بود) و اپوزیسیون کمونیستی محو شده بودند. بنیادگرایی اسلامی این خلاء را پر کرد؛ خلایی که به دلیل فقدان یک آلترناتیو واقعی در مقابل حاکمیت به شدت ستم گرانه ی سوهارتو و هم پالگی هایش که توسط ایالات متحده آفریده شده و ده ها سال در قدرت نگاه داشته شده بودند، به وجود آمده بود. (۴)

این ابعاد سیاسی که در اندونزی، مصر، فلسطین و دیگر نقاط خاورمیانه سربلند کرده است با عوامل اقتصادی و اجتماعی فوق الذکر (بی ثباتی و تغییرات سریع تحمیل شده از بالا از سوی قدرت ها و منابع خارجی که به ظاهر بیگانه و ناشناخته اند) ترکیب شده و از یک طرف، نیروهای سکولار از جمله نیروهای اصیل انقلابی و کمونیست را تضعیف کرده و از سوی دیگر، بنیادگرایی اسلامی را تقویت کرده است (در آفریقا و آمریکای لاتین موجب تقویت بنیادگرایی مسیحی شده است).

این پدیده، به وضوح پدیده ای بسیار مهم است. یک بخش مهم از واقعیت عینی است که همه نیروهایی که در سراسر جهان به دنبال ایجاد تغییرات مترقی هستند باید با آن روبرو بشوند، به ویژه نیروهایی که تلاش می‏کنند تغییرات حقیقتا رادیکالی را با قطب نمای بینش انقلابی و کمونیستی به وجود آورند. و برای اینکه موفق شوند، باید قبل از هرچیز به طور جدی این واقعیت را بفهمند و با آن درگیر شوند و نه اینکه نسبت به آن جهل خطرناکی داشته باشند و با سماجت آن را نادیده بگیرند. لازم و حیاتی است که سطح مساله را بشکافند و عمیق تر نگاه کنند، این پدیده و تظاهرات گوناگون آن را بررسی کنند، از دینامیک ها و قوای محرکه ی زیربنایی این پدیده درک عمیق تری بیابند. آن تضادهای اساسی و تبارزات خاص تضادهای اساسی و اصلی در سطح جهان و در هر کشور و منطقه خاص جهان کدامند که این بنیادگرایی دینی بیان آن است و چگونه می توان، بر پایه ی یک درک عمیق تر از مساله جنبشی را سازمان داد که توده های مردم را از زیر نفوذ این ها بیرون بکشد و به سوی برنامه ای که به واقع می تواند یک جهان بنیادا متفاوت و بهتر را به وجود آورد جلب کند؟ 

چرا روژئاوا و کوبانی، الگوهای یک انقلاب واقعی نیستد؟

نامه یکی از خوانند گان نشریه حقیقت: تجربه بحث و پلمیک با هواداران تفکرات اوجالان

در بهار گذشته فرصتی دست داد تا با چند تن از دانشجویان کُرد ترکیه گفتگویی داشته باشم در مورد کوبانی. این دوستان من زنان جوانی هستند که خودشان بخشی از شورش زنان کُرد علیه بندهای پدرسالاری هستند و از این منظر علاقه ی خاصی به کوبانی دارند و نقشی که زنان کوبانی در مقابل تهاجم اسلام گرایان داعش بازی کردند  شور و امید بسیاری در آن ها به وجود آورده است. اما از طرف دیگر، با نظریه های عبدالله اوجالان به عنوان رهبر فکری کوبانی و روژئاوا نیز احساس راحتی نمی کنند و در اعماق ضمیرشان حسی هست که به آنان هشدار می‏دهد. به اعتقاد من این احساس دوگانه بازتاب واقعیت متناقض است. از یک طرف زنانی را می بینیم که  به پا خاسته اند، برای اولین بار به خود و جامعه به آن ها مثل انسان های کامل نگاه می کند که باید به سیاست، جنگ، قانون و قانون گذاری، سازمان دهی زندگی جمعی جامعه و شکل های آن توجه کنند و نظر بدهند و آینده را شکل بدهند. اما از طرف دیگر، می دانیم که این انرژی در چارچوب قفس و حصارهای افق و برنامه ی اوجالان و پ.ک.ک و پ.ی.د تعریف شده است. این افق و برنامه دارای مضمون طبقاتی مشخصی هست. این تناقض یک واقعیت عینی است و به همین دلیل راحتی خیال را حتی از کسانی که نمی خواهند آن را ببینند و به رسمیت بشناسند می گیرد. در گفتگوهای مان، دو رویکرد متفاوت به این مساله داشتیم. به نظر من  نقد افکار اوجالان در مورد ستم دیدگی زنان، تاریخ اجتماعی آن، ربط آن به کلیت نظام سرمایه داری و بر این مبنا روشن کردن راه رهایی واقعی زنان، گام اول در حل این تناقض و بزرگترین حمایت از جنبش و حرکت ضد پدرسالاریی است که در میان زنان کردستان به راه افتاده است. به عنوان مثال، مقاله ی «ژنولوژی: زن اثیری و الهه مادر در جهان اوجالان»(۱) که نقد مجموعه افکار اوجالان در مورد ستم بر زن و رهایی زنان است، گام مهمی در این مسیر است. اما رویکرد یکی از دوستان من توجیه این تناقض بود و برای این کار(حتی بدون اینکه خودش بداند) از معرفت شناسی پراگماتیستی و تجربه گرایانه که در جامعه و نظام آموزشیِ بورژوایی با آن تعلیم دیده، استفاده می کرد. مثلا می گفت: «اما زنان کُرد با این نظریه های اوجالان آزادی های زیادی از پدر، برادر، شوهر و عشیره به دست آورده اند» و مثال های متعددی از تحقیقات میدانی خودش در دیاربکر برای اثبات حرفش می آورد. راستش را بخواهید این حرف مرا یاد حرف یک زن الجزایریِ فعال جنبشِ زنان الجزایر می اندازد که در کنفرانسی هنگام نقد اسلام گرایان یادش نرفت بگوید که: «البته باید منصفانه گفت که در جمهوری اسلامی ایران زنان کیفیتاً بیشتر از زمان رژیم قدیم وارد آموزش و اقتصاد و تولیدات هنری و غیره شده اند» و یک نفر دیگر به درستی به او یادآوری کرد که این وضعیت نتیجه ی مقاومت و مبارزه خود زنان به علاوه ی رشد و گسترش سرمایه داری است که پدرسالاری را هم تغییر داده است. بدون شک هشیاری سیاسی اوجالان را باید تایید کرد که متوجه یک نیروی اجتماعی مهم در جامعه کردستان شد و برای جذب این نیرو و استفاده از آن در مسیر اهداف طبقاتی و سیاسی خودش، سیاست و برنامه و نظریه ارایه داد. 

یکی دیگر از استدلال های دوست من این بود که اوجالان در میان زنان کردستان محبوبیت گسترده دارد و از این واقعیت نتیجه می گرفت که بنابراین نظرات «ژنولوژی» باید منطبق بر خواست و منافع این زنان باشد. در مقابلِ این استدلال از او پرسیدم آیا در تحقیقات میدانی خود سراغ زنان اسلام گرای دیاربکر هم رفته است؟ جوابش منفی بود و حرف من را قبول کرد که تحقیق گزینشی نمی تواند یک تحقیق علمی باشد چون در بهترین حالت فقط قسمتی از حقیقت را می تواند به ما نشان دهد.  واقعیت آن است که در کردستان ترکیه خانواده هایی هستند که برخی از فرزندانشان در میان چریک های کوبانی می جنگند و برخی دیگر در صفوف داعش. به طور مثال سه پسر یک استاد دانشگاه دجله در شهر آمد (دیاربکر) در کردستان ترکیه، به داعش پیوسته اند. یا در گزارشی خواندم که۶۰۰ نفر از شهر بینگول در کردستان ترکیه به عضویت داعش در آمده اند. (۲) از دوستم سوال کردم آیا این به معنای آن است که اسلام یا اسلام گرایان منافع این توده ها را نمایندگی می‏کنند؟ قصدم آن بود که نشان دهم حقیقتِ یک پدیده با آمار گرفتن آشکار نمی شود علاوه بر این که جامعه ی آماری را هم باید درست انتخاب کرد و همه ی روندها و ضد روندهای جامعه را در نظر گرفت و تحلیل کرد که به واقع چه عواملی گرایش های سیاسی و افکار مردم را شکل می‏دهد. در این رابطه تاکید کردم که افکار حاکم در میان توده های مردم اغلب افکار طبقات حاکم است و با یک تحقیق علمی می توان به این واقعیت پی برد.

در هر حال، در جریان این گفتگو و گفتگوهای مشابه متوجه شدم که دفن مارکسیسم  چه ضایعه ی بزرگی را در آگاهی انسان نسبت به ریشه های پدیده ها و معضلات اجتماعی از جمله اسارت زنان به وجود آورده است. من آن را هم سنگ قرار می دهم با قهقرای فکری که در میان روشنفکران و توده های تحت ستم در نتیجه ی گسترش افکار اسلام سیاسی به وجود آمده است. به جای ماتریالیسم تاریخی که تبیینش انقلاب عظیمی در فکر بشر بود، گفتمان های پست مدرن حاکم شده است که گاه سر به الهیات و خرافات متافیزیکی می ساید. در یکی از نوشته های رفیق آواکیان به قیاسی برخورد کردم که بسیار به جا است. او در جایی می گوید: فقط فکرش را بکنید که اگر تئوری تکامل داروین (فرگشت) دفن شود، فکر بشر دچار چه عقب گرد هولناکی می شود.

به دوستانم گفتم بزرگترین خدمتی که می توانند به زنان کوبانی کنند آن است که نظرات اوجالان را نقد کنند و تاکید کردم که این نقد باید با به کار بردن علم مارکسیسم و مشخصا ماتریالیسم تاریخی انجام شود چون ماتریالیسم تاریخی مانند میکروسکوپ و تلسکوپی ما را به ریشه ها هدایت می کند و مشکل را تمام قد و همه جانبه برای ما رونمایی می کند، رابطه ی آن را با جامعه ی طبقاتی سرمایه داری فعلی توضیح می‏دهد و راه واقعی و انقلابی برون رفت از این وضعیت را نیز نشان می‏دهد. در غیر این صورت اگر با انتخاب یکی از شاخه های فمینیستی یا پست مدرن به نقد نظریه و خط مشی اوجالان در مورد ستم بر زن بپردازیم، از «درون» همان دیدگاه خود اوجالان داریم به آن نگاه می کنیم و قادر نخواهیم بود تناقضات این تفکر و غیر واقعی بودن آن را تبیین و نقد کنیم. بنابراین به واقع نخواهیم توانست محدودیت بورژوایی و حتی جوانب فئودالی آن را ببینیم. با نهایت تاسف در پروسه ی بحث و گفتگو متوجه شدم که دوستان من با وجود آن که در رشته ی علوم اجتماعی تحصیل می کنند کاملا با ماتریالیسم تاریخی ناآشنا هستند و حتی نام اثر بزرگ انگلس  منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولتبه گوششان نخورده است و کاملا با تجربه ی انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم و دستاوردهای عظیم آن در زمینه ی رهایی زنان و همچنین اشتباهات و کاستی های شان بیگانه اند (۳) و در بهترین حالت جمعبندی ها و روایت های بسیار عامیانه و تحریف آمیز به گوششان رسیده است. مانند اینکه «کمونیست ها ودولت های سوسیالیستی می خواستند اول کارگران را آزاد کنند و بعد زنان را اما اوجالان می گوید اول باید زنان را آزاد کرد چون همه ی فجایع از ستم بر زن شروع شد».

یکی از موضوعات گفتگوی ما رابطه ی میان «جنبش» و «هدف» بود. مارکس در جایی می گوید، مهم نیست در هر مقطع زمانی معین توده های مردم چگونه فکر می‏کنند؛ کارکرد این سیستم آنان را وادار به شورش خواهد کرد. این بیان واقعیت تاریخ بشر است. بردگان علیه برده دارها، دهقانان علیه فئودال ها و کارگران علیه سرمایه داران شورش و طغیان کرده اند و خواهند کرد. در همین چند سال گذشته سقوط تکان دهنده ی رژیم های با ثبات تونس و مصر را در نتیجه شورش های توده ای دیدیم. در این رابطه به دوستانم گفتم فرق من با شما این است که من وقتی با سربلند کردن جنبش توده ها مواجه می شوم فورا دو مقوله ی «هدف» و «رهبری» در نظرم می آید و می دانم که جنبش همه چیز نیست و هرگز نمی تواند بدون «هدف» و «رهبری» بماند. حتا اگر جنبشی به طور خود به خودی شروع شود، دیر یا زود یک جریان سیاسی سازمان یافته رهبری توده ها را به دست خواهد گرفت و برای شان هدف تعیین خواهد کرد. بنابراین طرح مساله پیرامون جنبش ها و حرکت های توده ای و اجتماعی و سیاسی به شکل «با رهبری یا بدون رهبری» صحیح نیست، بلکه سوال این است: کدام رهبری طبقاتی، با چه افق و برنامه و راهی. اگر حزب کمونیستی در میدان نباشد (و خاطرنشان می کنم که «حزب کمونیست» اسم نیست بلکه هدف و برنامه کمونیستی و راه رسیدن به آن است) که افق و برنامه ی رهاییِ واقعی را برای توده های مردم  ترسیم کند و در جریان عمل در مسیری که به انقلاب منجر می شود رهبری شان کند، آنگاه توده های بیدار شده و سربلند کرده حتما دچار یکی از این فرجام ها خواهند شد: یا سرکوب می شوند یا به راهی کشیده خواهند شد که در تضاد با منافع شان بوده و در واقع تبدیل به سیاهی لشگر یکی از مراکز قدرت در رقابت های درونی سیستم می شوند و یا ذخیره ی یک حزب بورژواییِ خارج از قدرت که خواهان رسیدن به قدرت است. بنابراین اینکه هر جنبشی در راه رسیدن به چه هدفی جریان پیدا می کند و رهبریِ کدام راه در رأس آن قرار می گیرد، تعیین کننده ی فرجام آن جنبش است. میان «جنبش» و «هدف» یک رابطه ی کنش متقابلِ دینامیک وجود دارد. یک نیروی کمونیستی انقلابی در رهبری جنبش آگاهانه تلاش می کند جنبش را در راهی رهبری کند و کیفیتی به آن بدهد که به طرف هدف انقلاب حرکت کند و جنبشی برای انقلاب باشد. اگر رهبری در دست جریان یا خطی باشد که به جنبش به صورت یک نیروی فشار برای دست یافتن به امتیازاتی در چارچوب همین نظام می نگرد، آنگاه تلاش خواهد کرد خواست های جنبش و آگاهی توده ها از جهان اطراف و کارکرد سیستم را پایین نگاه دارد و …

در گفتگو با دوستانم به هیچ وجه نمی خواستم بر شور و اشتیاقی که در وجودشان برای دست پیدا کردن به یک جامعه ی متفاوت از جوامع و جهان غیرقابل تحمل کنونی وجود داشت، آب سرد بریزم. صمیمانه به آن ها گفتم تجربه کوبانی تا آن جا که به سازماندهی محلی توده ها در سامان بخشیدن به زندگی روزمره ی اجتماعی و ایجاد روابط همیاری و تعاون و فداکاری جمعی در جنگِ مرگ و زندگی با داعش مربوط است برای من هم الهام بخش و جذاب است و روشن است که برخاستن مردمی که بار سنگین ستم قرن ها روی پشت شان سنگینی کرده است، درها را به روی امکان ساختن یک جامعه ی کاملا متفاوت، خواهد گشود. اما (و این امای مهمی است) نباید گذاشت که این درها بسته شوند. این اشتیاق که جهان بشری باید به سوی جامعه ی بدون ستم و تبعیض و سرکوب و استثمار برود، آرمان و هدف شورانگیز و رهایی بخشی است و باید آرزوی آن را داشت و در راه آن جنگید و فداکاری کرد. اما (و این امای مهمی است) راه رسیدن به این هدف و آرمان، با بی راهه های رایج و تفکرات و برنامه های محصور در چهارچوب وضع موجود ( از جمله تفکر و راهکار مورد نظر اوجالان) متفاوت است. رایج بودن بیراهه های موجود به معنای آن نیست که راهی برای رسیدن به چنین جامعه ای وجود ندارد. در واقع راهی برای رسیدن به جامعه ای وجود دارد که اصولش را حرص و آز سرمایه داری و ایدئولوژی و فرهنگ رقابت و «انسان، گرگ انسان است»  تشکیل نمی دهد. راهی برای سازمان دادن جامعه بشری بر مبنایی کاملا متفاوت موجود است. و البته تلاش های گوناگون و پراکنده برای رسیدن به آن نیز موجود است و علت موجود بودن چنین تلاش هایی آن است که جهانِ کنونی در مکانیزم حرکت و حیاتش به طور عینی و واقعی نه فقط ضرورت بلکه امکان مادی آن را فراهم می کند. بله شرایط برای  پیشروی به چنین جهانی وجود دارد و شور و احساساتی که اشتیاق رسیدن به آن را دارند، باید ارج گذاشت اما راه و ایدئولوژی و هدف کوبانی  و «کنفدرالیسم دمکراتیک» اوجالان، آن راه  و آن بدیل نیست.

محبوبیت کوبانی در میان جوانانی از قبیل دوستان من واقعا مدیونِ مقاومت و مقاومت عادلانه ی مردم کوبانی به ویژه زنان در مقابل تهاجم اسلام گرایان داعش است و بر این باورند که شاید این یک بدیل واقعی در مقابل وضع غیر قابل تحمل موجود باشد. بنابراین حساب این طیف از جریان هایی که از کوبانی مدلی برای انقلاب نکردن می سازند و آن را به عنوان یک «تغییر اجتماعی» جا می زنند جدا است. صنعت تولید نظریه های مدافع این مدل از «تغییر اجتماعی» یعنی تغییرات مصلحانه و ترمیم کننده در چهارچوب همین وضع موجود و با ژست رادیکال و به نام «دمکراسی مستقیم» یا «دمکراسی شورایی» و غیره چند دهه ای است که پس از شکست انقلاب ها و دولت های سوسیالیستی در قرن بیستم رونق یافته است. به عنوان نمونه در مستندی به نام «روژئاوا، یک نظامِ دموکراتیک در حال ساخته شدن»، به سخنان دیوید گرابر (David Graeber) استاد مردم شناسی و اقتصاد و فعال آنارشیست، ظاهر باهر (Zaher Baher) آنارشیست اهل ترکیه و هاوین گونسر (Havin Guneser) مترجم آثار اوجالان به انگلیسی و از مبلغین وی توجه کنید. این ها در مقابله با تئوری و برنامه انقلاب کمونیستی، از برنامه ی اجتماعی اوجالان که می گویند از سال ۲۰۰۴ در روژئاوا به عمل درآمده دفاع می‏کنند. (۴)

در اینجا قصد دارم تا مباحث و مسائلی دیگری که در گفتگو با دوستانم فرصت پرداختن به آن ها نبود را طرح و بررسی و کنم.

 

دولت، عدم تمرکز و معنای واقعی تغییر

ادعا می شود که توده ها در کوبانی و سایر کانتون های روژئاوا حاکم بر سرنوشت خودشان هستند چون هیچ قدرت دولتی یا حزب «اقتدارگرایی» بالای سرشان نیست و خودشان امور را از پایین سازمان می دهند و با تصمیم گیری جمعی مسائل را پیش می برند و حل می کنند. روشن است که در کوبانی پ.ک.ک و پ.ی.د (که شاخه ی روژائاوایی پ.ک.ک است) رهبری توده های مردم و کل پروسه ی ساختن یک منطقه ی خودمختار را بر عهده دارند. پس چرا گفته می شود «هیچ حزب اقتدارگرایی» بالای سرشان نیست؟ صفت «اقتدارگرا» کلید این معما است. طرفداران اوجالان و برخی مدافعین مدل کوبانی و روژئاوا معتقدند اوجالان پس از آنکه با آرای موری بوکچین (Murray Bookchin) آنارشیست آمریکایی آشنا شد دست از «مارکسیسم- لنینیسم» (که برای اینها نماد «اقتدارگرایی» است) کشید و ساختار پ.ک.ک را عوض کرد و این حزب و مدل تشکیلاتی و اجرایی و جامعه مورد نظر آن در حال حاضر دیگر «اقتدارگرا» نیست.

اما سوالی که بلافاصله به ذهن می رسد این است که، مگر با تغییر در روش های پ.ک.ک در تثبیت و اعمال رهبری فکری اش، در ماهیت و مضمون طبقاتی/اجتماعی افکار، برنامه و سیاست های آن تغییر حاصل می شود؟

این استدلال که «چون امور در کوبانی از پایین و به طور محلی و غیر متمرکز سازمان می یابند، پس مردم بر سرنوشت شان حاکم هستند» به هیچ وجه قانع کننده نیست. امپریالیست ها هم جهان را به طور متمرکز و غیر متمرکز اداره می‏کنند و به نیروهای بومیِ متحد خود  تکیه دارند. در دنیای امروز یعنی در عصر روابط سرمایه داری امپریالیستی و جهانی شده، امور محلی نیز متأثر از امور غیر محلی و حتی بین المللی هستند. سیاست گذاری های کلان حاکم بر رهبری کانتون های روژئاوا را رهبران حزب پ.ی.د و پ.ک.ک در چارچوب مذاکره با قدرت های امپریالیستی و دولت های منطقه ای تعیین می‏کنند. این اهداف استراتژیک و تصمیم های کلان است که جهت و ماهیت امور محلی را تعیین می‏کنند. اما بیشتر ازاین  که چه کسانی این تصمیم های کلان را می گیرند، دغدغه مان باید این باشد که ماهیت و خصلت طبقاتی این سیاست ها چیست؟ آیا شکاف های طبقاتی و اجتماعی جامعه را محدود کرده و از میان می برند؟ آیا بر پیشروی انقلاب جهانی علیه قدرت های بزرگ و کوچک سرمایه داری خدمت می‏کنند؟ آیا به تحکیم حاکمیت قشر اقلیت سرمایه دار در کشورهای مختلف و در ابعاد جهانی خدمت می‏کنند یا در ضدیت و مخالفت با آن هستند؟ و به یک کلام،  به شکل گیری چه نوع سازمان اجتماعی منجر می شوند؟

این ادعا که در روژئاوا «دولت نیست» واقعیت ندارد. ساختارهای سیاسی حاکم در کوبانی، به هر گونه که نام گذاری شوند، در واقع ساختارهای دولتی هستند. مگر دولت چیست؟ ابزار تحمیل اراده ی یک طبقه بر طبقات دیگر که در هیئت قوای قهریه (ارتش)، قوه قضاییه و قانون گذار و اجرایی بروز پیدا می کند و از یک نظام اقتصادی و اجتماعیِ طبقاتی معین حفاظت کرده و بر همان پایه دارای روابط بین المللی است. آنچه در کانتون های روژئاوا شاهد آن هستیم، چنین ترکیب و پدیده ای است و تنها می توان گفت که ساختارهای دولتی مستقر در روژئاوا هنوز ثبات ندارند و شکل کامل و مستقر شده ای به خود نگرفته اند. پس، تغییر شکلِ سازمان دهی توده های مردم در روژئاوا به معنی آن نیست که به جامعه ی بدون دولت گذار کرده اند. روژئاوا بر مبنای مالکیت خصوصی و در چارچوب نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی اداره می شود. روشن است که اداره ی این نوع سازمان اجتماعی بدون دولت ممکن نیست.

نظام های سرمایه داری با این مساله که با تکیه بر ایدئولوژی های ملی، کارمندان و بوروکرات های محلی، نظم طبقاتی خود را برقرار کنند مانع الجمع نیستند. نظام ایالتی آمریکا، سیستم فدرالی بسیاری از کشورهای سرمایه داری و الگوی جمهوری های خودمختار در شورویِ سوسیال-امپریالیست شده و روسیه فعلی اشکالی از این نوع خودمختاری محلی و بومی هستند. ضمن اینکه بزرگترین ساختارهای قدرت سیاسی در جهان امروز، یعنی قدرت های امپریالیستی بر خلاف دوران استعمار در قرن ۱۷ و ۱۸ با تکیه بر ساختارها و طبقات و کارگزاران بومی، کشورهای تحت سلطه را اداره می‏کنند.

اوجالان، پ.ک.ک و همچنین نظریه پردازان سوسیال دموکرات و آنارشیست برای «تغییر» هم حد و حصر و معنا اختراع کرده اند. دیوید گرابر در تایید سیاست های پ.ک.ک و پ.ی.د و نظرات اوجالان در فیلم مستندی که قبلا به آن اشاره کردم، می گوید: «آن ها فهمیدند که نمی توان دولت ها را سرنگون کرد، بنابراین از آن دست کشیدند. همچنین متوجه شدند امکان پذیر نیست که ابتدا سرمایه داری را نابود کرد و بعد روابط بین انسان ها را تغییر داد لذا از نابود کردن سرمایه داری نیز دست کشیدند و تصمیم گرفتند که روابط پدرسالاری را عوض کنند. یعنی از پایه ای ترین روابط میان انسان ها در خانواده شروع کنند»!

اما نظرات این اقتصاددان آنارشیست یک اشکال  «کوچک» دارد و آن هم این است که پایه ای ترین رابطه ی میان انسان ها رابطه ی درون خانواده نیست. بلکه رابطه برای تولید است که بدون آن امکان بقاء ندارند. تحت نظام سرمایه داری که تولید اجتماعی بر اساس استثمار کار مزدی سازمان دهی شده و پیش می رود، این رابطه شکل رابطه ی مبادله ی کالایی را به خود می گیرد. انسان ها هنگام مبادله کالایی در واقع در حال مبادله ی کار با یکدیگر هستند. این واقعیتی است که با نگاهی سطحی به جامعه نمی توان فهمید. برای فهم و کشفش باید به عمق روابط اجتماعی نگاه کرد و دقیق شد زیرا آدم ها در این فرایند و مناسبات به صورت مستقیم با هم روبرو نمی شوند و کارشان مستقیما اجتماعی نیست بلکه با واسطه ی بازار با یکدیگر کارشان را مبادله می‏کنند. سازماندهی محلیِ کار حتی در مقیاس چند صد هزار نفره تغییری در این واقعیت ایجاد نمی کند چون در عصر سرمایه داری افراد در نهایت مجبورند با واسطه ی بازار سرمایه داری، محصول خود را (کار خود را) با کار جماعت های دیگر مبادله کنند.  با در نظر گرفتن واقعیت روابط کالایی و نظام تولیدی و اجتماعیِ حاکم بر جامعه ی سرمایه داری «تغییر» هیچ معنایی ندارد به جز اینکه یک نظام اجتماعی جایگزین یک نظام اجتماعی دیگر بشود. آیا روژئاوا چنین تغییری را نمایندگی می کند؟ خیر. چنین تغییری البته دشوار و سخت است زیرا علاوه بر اینکه روابط اقتصادی و اجتماعی باید در سطح محلی به طور رادیکال عوض شوند، همچنین باید گسست رادیکالی از وابستگی به نظام جهانی سرمایه داری نیز صورت بگیرد. اما سختی ماجرا را نمی توان از طریق قلب ماهیت مسائل حل کرد. باید با واقعیت آن طور که هست روبرو شد و راه حل یافت.

هنگامی که ادعا می شود در روژئاوا نظام اجتماعی متفاوتی برقرار شده است، باید پرسید: آیا «روابط تولیدی»، یعنی شیوه سازمان یابی انسان ها برای استفاده از نیروهای تولیدی جامعه (یعنی، توانایی ها و استعدادها و خلاقیت ها، زمین، ماشین آلات و تکنولوژی) و چگونگی توزیع محصولِ تولید شده عوض شده است؟ عوض شدن روابط تولیدی را در درجه اول تغییر در نظام مالکیت بر ابزار تولید نمایندگی می کند و همچنین تغییر در تقسیم کارهای جامعه و شیوه ی توزیع محصولات میان اعضای جامعه. این روابط تولیدی نوین نیازمند یک روبنای سیاسی و ایدئولوژیک نوین است. یعنی نهادها، قوانین، فرهنگ، افکار و در یک کلام در دولت جدید که آن زیربنای تولید اجتماعی جدید را نمایندگی و تقویت کند.

کلیه ی نظریه های مشابه اوجالان و گرابر و بوکچین بدیل سازی های غیر انقلابی و حتا ضد انقلابی هستند. نظرات آنتونی نگری و مایکل هارت نیز در این زمره است. نقدهای نویسندگان مجله ی انترناسیونالیستی جهانی برای فتح  بر دو کتاب امپراتوری و توده ی انبوه نوشته ی نگری و  هارت به خوبی ماهیت اینها را نشان می‏دهد و اثبات می کند. (۵) می گویم «بدیل سازی های ضد انقلابی» زیرا در مقابل خط و رویکرد صحیح در نابود کردن دولت های بورژوایی و تغییر واقعی جهان قرار می گیرند و از این نظر در خدمت حفظ وضع موجود و دولت های موجود هستند. در واقعیت و در شرایط کنونی فقط دو رویکردِ ممکن نسبت به دولت های طبقاتی موجود است و رویکرد «سوم» ممکن نیست: یکم، کامل کردن دولت طبقاتی و دوم درهم شکستن آن و استقرار دولت سوسیالیستی. زوال دولت فقط با گذر از مسیر دوم ممکن است. دولت سوسیالیستی که با تکیه بر قدرت سیاسی یعنی دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا، مالکیت خصوصی و کلیه ی روابط اجتماعی ستمگرانه ی برخاسته از آن را ریشه کن می کند، شرط تعیین کننده در این دوره ی گذار است، گذار به طرف حاکم شدن جامعه ی کمونیستی در تمام جهان. این تنها مسیری است که به زوال دولت خواهد رسید. نه به دلیل اینکه پرولتاریا یا کمونیست ها اینطور می خواهند بلکه به دلیل اینکه سوسیالیسم کلیت آن دینامیک و روابطی که دولت و نمایندگی را ضروری می کند را از بین می برند. با از بین رفتن روابط سرمایه داری که در آن تولید اجتماعی است اما مالکیت خصوصی است و دیگر شکاف های اجتماعی که توسط این تخاصم یعنی تضاد تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی تقویت می شوند کلیه ی تبعیض ها و ستم های جامعه طبقاتی مانند تقسیم کار فکری و بدنی، انباشته شدن ثروت در چند کشور جهان و فقر عظیم در سایر نقاط جهان ، پدرسالاری، ستم ملی و غیره دولت نیز زوال می یابد. این به معنای آن نیست که جامعه کمونیستی نیاز به دستگاه اداره کننده ای برای جامعه ندارد. مسلما چنین نیست. اما آن دستگاه دیگر دستگاهی برای تحمیل دیکتاتوری یک طبقه بر طبقات دیگر نخواهد بود و دیگر یک دستگاه تخصصیِ بیگانه از توده های مردم نیست بلکه آحاد مردم می توانند و باید عهده دار اداره آن بشوند. (۶) تا زمان استقرار نظام کمونیستی در جهان، نظام نمایندگی سیاسی یا دولت پابرجا خواهد بود. اما نظام نمایندگی یا دولت در سوسیالیسم یک فرق کیفی با کلیه جوامع کنونی داشته و خواهد داشت. این تفاوت کیفی را حتی در تجربه ی اولیه و پر از اشکال شوروی سوسیالیستی هم می توان نشان داد اما تجربه ی بسیار پیشرفته تر سوسیالیسم در چین به وضوح این تفاوت کیفی را نشان می‏دهد.

ادعا می شود که سازماندهی غیر متمرکز بیانگر خصلت غیر «اقتدارگرا» و «غیر دولتی» سازماندهی اجتماعی در روژئاوا است و ادعا می شود که با این عدم تمرکز، توده های شهر و روستا خودشان برای خودشان تصمیم می گیرند و این دموکراسی واقعی است. این واژه ی «خودشان تصمیم می گیرند» از آن واژه های عوامفریبانه ی بورژوایی است که حتی اسلامیست ها برای توجیه حجاب زنان از آن استفاده می‏کنند. پرسش این است که توده ها با کدام آگاهی تصمیم می گیرند و عمل می کنند؟ این تصمیم ها در خدمت به عوض کردن شرایط ستم و استثمارشان است یا در خدمت حفظ و اصلاح و ترمیم آن؟ یکی دیگر از دوستان من که برای نوشتن تز دکترایش مدتی تحقیقات میدانی در روستاهای کردستان ترکیه و در مناطق تحت نفوذ پ.ک.ک انجام داده است، می گوید از هر مرد و زن روستایی که می پرسیدم چه نوع جامعه ای می خواهد؟ جواب شان این بود: «جامعه-ی کنفدرالیسم دموکراتیک، ژنولوژیک و اکولوژیک» و قادر بودند توضیح دهند که منظور از این عبارات چیست. پایه های هوادار پ.ک.ک چنین تحلیل ها و فرمولبندی هایی را در جلسات هفتگی مستمر که در آن نظرات اوجالان در اجتماعات گسترده خوانده و تشریح می شوند یاد گرفته اند. همین کار را جلسات آموزش دینی و مکتب خانه های اسلامی در مورد هدف های پایه ای خودشان می‏کنند. واضح است که میان افکار اوجالان و افکار اسلام گرایان تفاوت است اما یک امر دیگر هم واضح است و آن اینکه افکار سیاسی و ایدئولوژی ها آموزش داده می شوند. آن چه در دوره کنونی بر خلاف نیم قرن پیش آموزش داده نمی شود، تئوری و ایدئولوژی کمونیستی است!.

عدم تمرکز همواره در اتحاد لاینفک با تمرکز است.. سازمان اجتماعی غیر متمرکز مردم روژئاوا دارای تمرکز است. تمرکز آن وجود احزابی مانند پ.ی.د و پ.ک.ک و نیروهای نظامی آنان و خط سیاسی و ایدئولوژیک در مقام رهبری کانتون ها است. تمرکزی در عرصه تفکر کلان و در عرصه ی رهبری در یک جاده ی مشخص که دارای هدف مشخصی است. بنابراین محک و سنجه ی خط و جامعه ی مورد نظر پ.ک.ک در روژئاوا، بحث انحرافی تمرکز و عدم تمرکز نیست. بلکه ماهیت طبقاتی خطوط سیاسی و ایدئولوژیک مختلف برای رهبری کردن یک جنبش و جامعه است.

 

بستر رشد و گسترش این تفکرات و مدل ها

سوال این جا است که چرا چند دهه پیش چنین تفکرات و مدل هایی با تمسخر و بی اعتنایی روبرو می شدند اما امروز سکه ی رایج در «چپ» می شود؟ به چند دلیل:

یکم- غلبه ی تفکرات و افق های ضد کمونیستی و ضدیت با انقلاب یا غیرممکن دیدن آن بر چپ جهان در نتیجه ی کارزار ضد کمونیستی بورژوازی جهانی با عنوان «کمونیسم و انقلاب مُرد». در واکنش به این تهاجم ایدئولوژیک راست جهانی کمونیست های سابق به اردوی خرده بورژوازی که مشخصه اش توهم داشتن به «راه های میانه» است پیوسته اند و راه های «میانه» سکه ی رایج شده اند. چنین فضایی قبلا نیز در دوران پیش از جنگ جهانی اول در جنبش کمونیستی جهان غلبه کرده بود. از آن جا که به قول مارکس «راه های میانه» فورا تقسیم به دو قطب می شوند، این ها نیز وسط نمانده و تجزیه خواهند شد. متاسفانه در حال حاضر روند تجزیه شدن بیشتر به نفع ضد کمونیسم و ضدیت با انقلاب است تا تقویت قطب کمونیستی و انقلابی. این وضع را می توان و باید عوض کرد. 

دوم- اوضاع بسیار سیال جهان. ساختارهای سیاسی و اقتصادی سابقِ نظام سرمایه داری از هم گسیخته و در مناطقی از جهان فروپاشیده اند، اما حتی اسکلت جدیدی هم نتوانسته اند از آن بیرون بیاورند و روند عمده در جهان تشدید بی نظمی در نظم سابق است. این وضعیت در خاورمیانه و شمال آفریقا خلاء قدرتی را ایجاد می کند که توسط نیروهای بنیادگرای اسلامی پر شده است و در عین حال نیروهای میانه و «راه حل های» میانه را جذاب جلوه می‏دهد و قشر ناراضی توده هایی را که سابق بر این وضعیت باثبات تر و امن تری داشتند به سوی این راه های میانه (که راه حل نیستند) می کشد. از آن جا که این راه-های میانه  به خودی خود هیچ قدرت و دینامیک پایداری ندارد باید تجزیه شود و مرتبا می شود اما به دلیل ضعف و فقدان قطب کمونیسم انقلابی، نیروهای آن اکثراً به سوی حفظ وضع موجود متمایل می شوند. نظریه پردازان و سیاست گذاران بورژوازی کاملا به این وضعیت آگاهی دارند و روی این گرایش حساب می‏کنند تا با استفاده از آن لطمات ناشی از هرج و مرج و بی ثباتی در ساختارهای حاکمیت نظام سرمایه داری را به حداقل برسانند.

در شرایطی شاهد گسترش این بیراهه ها هستیم و جنبش کمونیستی به طرز خطرناکی ضعیف است که هر گوشه ی این دنیا فریاد می زند که باید تغییری صورت بگیرد. در شرایطی که اکثر جوانان قادر به کار در دنیا بیکار هستند، در شرایطی که نه اقتصاد سرمایه داری می تواند آنان را جذب کند و نه اقتصاد بومی نابود شده ی کشورهای فقیر، از خودتان سوال کنید این صدها میلیون نفر سربازان کدام ارتش ها خواهند شد؟ وضع بدتر از این ها هم خواهد شد مگر اینکه نظام سوسیالیستی که دولت آن دولت طبقاتی دیکتاتوری پرولتاریا است تبدیل به هدف مبارزاتی جنبش های انقلابی در نقاط مهمی از دنیا بشود و قدرت بگیرد. هر بار که فرصتی برای انقلاب از دست می رود و احزاب سیاسی فرصت طلب انرژی و فداکاری های توده های مردم را به بی راهه هایی هدایت می کنند که فقط نظام های کهنه ی ستم و استثمار و ماشین های آدمکشی و تجاوز امپریالیستی را تقویت می کند باید شاهد رشد و گسترش جنگ سالاران اسلام گرا در خاورمیانه و فاشیست ها در اروپا باشیم. باید این وضع را  تغییر دهیم. در چنین اوضاعی هیچ چیز ترسناک تر از تن دادن به وضع موجود و شرکت در مرداب رقابت میان برنامه ها و ایدئولوژی های ارتجاعی نیست. از آینده ای که باید بسازیم نترسیم. 

توضیحات:

۱-رجوع کنید به:بهرنگ، امید (۱۳۹۳) ژنولوژی: زن اثیری و الهه مادر در جهان اوجالان – در نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران ( م ل م)  – شماره ۶۹ – مهر ۱۳۹۳

۲- کردها علیه کردها، المانیتور، ۲۵ ژوئن ۲۰۱۵

Kurds Against Kurds ; Mahmut Bozarslan, Almonitor 25 june 2015

 

۳-در مورد تجربه و پراتیک دولت ها و انقلاب های سوسیالیستی پیرامون مساله زنان رجوع کنید به:

برووایل، کلودی (۱۳۷۷) نیمی از آسمان . درباره رهایی زنان در چین – ترجمه منیر امیری – انتشارات حزب کمونیست ایران ( م ل م)

بهرنگ، امید (۱۳۸۹) جنبش کمونیستی و مساله زنان . تجربه ها و نقدها – انتشارات حزب کمونیست ایران ( م ل م)

۴-  Rojava: A democratic system in progress

لینک فیلم:

 

۵- ک.ج.آی (۱۳۸۶) کمونیسم انقلابی یا «کمونیسم» بدون انقلاب -؛  از نشریه حقیقت شمارگان ۳۵، ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۴۱. این مقالات در بخش «نشریه حقیقت» در سایت زیر قابل دسترس است:

۶- در مورد ماهیت جامعه سوسیالیستی و کمونیستی و نهادهای احتمالی اداره کننده ی آن رجوع کنید به:

آواکیان، باب (۱۳۹۳) دولت و آزادی . نظراتی درباره سوسیالیسم و کمونیسم – ترجمه منیر امیری – بی جا – نشر آتش

فقر، گرما و دین در پاکستان

مقاله ای از، نشریه انقلاب  شماره ۳۹۳ ، ۲۹ ، ژوئن ، ۲۰۱۵

www.revcom.us

پاکستان : موج گرما و نظام اجتماعیِ مرگ آفرین

در اواسط ماه مه بیش از ۱۲۰۰ نفر در جنوب پاکستان به خصوص در کراچی بر اثر گرما ی کشنده جان خود را از دست  دادند.  گرما به ۴۵ درجه سانتیگراد رسید. کراچی شهری است که عموما گرم است اما در این شرایط به طور غیر معمولی گرم تر از همیشه بود. هزاران نفر  از مردم به بیمارستان برده شدند تا به خاطر تشنگی مفرط  و گرما زدگی و مشکلات دیگر درمان شوند. بیمارستان های شهر پر شده و از ظرفیت گذشتند. شمار زیادی از مصدومین افراد سالمند و بی خانمان یا کارگران روز مزد بودند.

موج گرما در ابتدای ماه رمضان پدیدار شد؛ ماهی که روزه دارها در طول روز مجاز به نوشیدن و خوردن نیستند. اسلام مذهب رسمی در پاکستان است و طبق قانون کسانی که طی ساعات روزه داری بنوشند یا بخورند دستگیر و زندانی می شوند. حتی اگر که به شخص دیگری آب و غذا بدهند زندانی می شوند. عده ای از مقامات به مردم توصیه کردند که که در صورت نیاز آب بنوشند اما بسیاری نمی توانستند و یا نخواستند. در گرمای وحشتناک و زیر تابش خورشید نخوردن آب برای افراد ضعیف، مرگ آور شد. این وضعیت برای کسانی که در حال کار کردن بودند به شدت طاقت فرسا بود. خبرهای ویدیویی ساکنین کراچی حاکی از ان بود که دوستان یا بستگان آن ها از گرما به زمین در می غلتند و بی هوش می شدند . مردی در یکی از ویدیو ها گفت: من همین الان یک مرده دیدم و زمانی که از بستگانش پرسیدم که چه اتفاقی افتاده آن ها گفتند که پدرشان مرد به خاطر این که آمبولانسی در کار نبود.

 

این است شرایط جهانی که در آن زندگی می کنیم.

 

در صدر «این شرایط» و واقعیت وضعیت جهان امروز، تقسیم جهان قرار دارد: در یک طرف، مشتی از کشورهای سرمایه داری – امپریالیستی  به اصطلاح «پیشرفته» که بر منابع و ثروت های جهان مسلطند و در طرف دیگر، اکثریت کشورهای فقیر و ستم دیده جهان مانند پاکستان. یک معنای این اعوجاج عظیم آن است که دسترسی به درمان بیماری حتا در کشوری مانند آمریکا وحشتناک است در حالی که برای میلیاردها نفر مردم دنیا از آنهم بدتر است. در کشورهای امپریالیستی نیز بسیاری از مردم در اثر موج گرما جان خود را از دست داده اند. اما در کشورهای جهان سوم وضعیت بهداشت، تصفیه آب و دفع فاضلاب و غیره هولناک است. و این به معنای آن است که امواج گرما ( و یا سیل و زلزله و فجایع دیگر طبیعی ) تاثیرات نابود کننده ی گسترده بر زندگی مردم دارند. در هند، فقط در ماه مه ۲۲۰۰ نفر در اثر موج گرما کشته شدند.

 

کراچی با داشتن بیش از ۲۲ ملیون نفر جمعیت، سومین شهر پرجمعیت جهان است. این جمعیت در طی پانزده سال گذشته با فرار مردم از فقر در روستاها  و یا حملات وحشیانه آمریکا تحت عنوان «جنگ علیه ترور» به این رقم رسیده است.  بسیاری از آوارگان کشورهای دیگر نیز به کراچی آمده اند. این میلیون ها نفر که به شهرها آمده اند سر از زاغه هایی در اورده اند که مثل قارچ روئیده اند. کراچی «توسعه» اقتصادی نیز یافته است. توسعه ای که به سرمایه داری-امپریالیسم خارجی متصل است و نخبگان پاکستان درگیر آن بوده و نفع می برند. نویسنده پاکستانی محمد حنیف به یک جنبه از این «توسعه» در رابطه با بحران موج گرما  اشاره می کند و می نویسد: «درختان زیادی را بریده اند تا جاده ها را عریض کنند.  گذرها و پیاده رو ها را از میان برده اند. تعداد کمی ایستگاه اتوبوس سایه بان دار موجود است. بدون آب و بدون سایه، مردمی که روزه بودند یا تظاهر به روزه داری می‏کردند، هنگام رفتن به سرکار یا بازگشت از کار، افتادند و مردند.».(ترکیب مرگ آور در کراچی: گرما و تقوا منشی، بخش نظرات در روزنامه نیویورک تایمز ۲۶ ژوئن ۲۰۱۵).

 

علاوه بر تاثیرات دهشتناک سلطه امپریالیستی، تاثیرات بنیادگرایی و عقاید خرافی نیز هست. یک روحانی برجسته در کراچی فتوا و یا حکم مذهبی صادر کرد و اعلام کرد که مردم در طی روز اگر که سلامتیشان در خطر باشد می توانند بخورند و بیاشامند. اما کارگران روز مزد و و بی خانمان ها دسترسی کمی به دکتر دارند و علاوه بر این، کشش دایمی سنت همواره بر مردم عمل می کند. همان طور که نویسنده پاکستانی خاطرنشان می کند، «حتی اگر آن ها روزه خودشان را می شکستند، آبی برای نوشیدن نداشتند. چون در خلال ماه رمضان، همه ی دکه های چای و رستوران های کنار جاده ناپدید می شوند. در این روزها شما می توانید کیلومترها راه بروید بدون اینکه اثری از این خدمات ببینید. بنابراین مردم می مردند بخاطر اینکه نمی توانستند در گرمای سوزاننده آب پیدا کنند.»

 

عامل دیگر تاثیر تغییرات جوی است. یک مقام سابق محیط زیست پاکستان  گفت، «در صد سال گذشته، گرمای زمین از ۱۵.۵ به ۱۶.۲ افزایش یافته است. به این علت است که چنین گرمای شدیدی را را هم در تابستان و هم در زمستان تجربه می کنیم. (اکسپرس تریبیون  ۲۱ ژوئن ۲۰۱۵)

 

اگرچه امسال این موج گرما و یا دیگر وقایع مربوط به آب و هوا را نمی توان فقط ناشی از تغییر شرایط جوی دانست، اما دانشمندان تحلیل می کنند که گرم شدن کره زمین و دیگر تغییرات جوی به توفان های شدیدتر و قحطی و سیل و غیره پا می‏دهد. و در همان حال که این امر کل قاره ما را تهدید می کند تاثیرات نابود کننده بیشتری بر مردم و کشورهای ستمدیده جهان دارد.

 

اعوجاج عظیم جهانی میان کشورهای سرمایه داری-ا مپریالیستی و مردم فقیر و تحت ستم، نادانی تحمیل شده توسط بنیادگرایی مذهبی، تغییرات جوی زمین … این ها مسائل بزرگی هستند که مردم پاکستان و سراسر جهان با ان روبرو هستند.

 

نیروهای متفاوت، افکار و برنامه های متفاوتی در ارتباط با این که در قبال این مسایل عظیم و فوری چه باید کرد، به پیش می گذارند. تمام این برنامه ها باید از این زاویه که تا چه حد علمی و عمیق به واقعیت موجود برخورد می کنند  مورد ارزش یابی قرار بگیرند. و اینکه آیا راه حل های واقعی  ارائه می کنند یا خیر. حقیقت پایه ای آن است که این سئوالات بزرگ در جریان یک انقلاب واقعی، از طریق سرنگونی حاکمیت و سلطه و سرمایه داری- امپریالیسم و با  هدف ریشه کن کردن دهشت های جهان با دورنمای رهایی تمام بشریت می توانند پاسخ بگیرند.  

علم و انقلاب

بخش دوم تجربه های شخصی و تحولات من: پرورش فکری و لذت بردن از شگفتی های علم

 آردی اسکای بریک

سوال: از تجربه و سابقه و تحولاتی که از سر گذراندی بگویید. رک بگویم فکر میکنم جذاب باشد و برای خیلی ها جالب بوده و درس های زیادی داشته باشد و ورود به آن مطبوع هم هست. می توانیم از سابقه شما به عنوان دانشمند علوم طبیعی شروع کنیم. فکر می کنم برای خیلی ها جالب باشد که بدانند یک دانشمند علوم طبیعی چگونه یک کمونیست انقلابی شد؟ این مسیر و پروسه چگونه طی شد؟

آردی اسکای بریک: نمی دانم چقدر باید واردش بشوم اما در مورد سابقه ام می توانم بگویم که قبل از هرچیز به عنوان یک روشنفکر تعلیم یافتم. من از این امتیاز برخوردار بودم که در زمینه ی علوم انسانی[i] آموزش گسترده ای ببینیم و به طور مشخص به عنوان متخصص زیست شناس در رشته ی محیط زیست و بیولوژی تکاملی (فرگشت) تعلیم یافتم و یکی از خوشی های زندگی من این بوده است که قادر بودم در طبیعت، در عرصه ی علوم طبیعی[ii] کار کنم. از کودکی همیشه غرق در شگفتی و کنجکاوی در مورد همه چیز، به ویژه در مورد طبیعت بودم. برای همین واقعا از کار علمی و استفاده از روش های علمی برای ورود به طبیعت و کشف، بیرون زدن و پژوهش کردن،  آموختن بیشتر  از واقعیت، یادگیری بیشتر در مورد پویش های[iii] انواع مختلف اکوسیستم های طبیعی، مانند اکوسیستم های جنگل های استوایی[iv]، اکوسیستم های صحرایی، صخره های مرجانی[v]، یا جنگل های مناطق معتدل لذت می بردم. می توانم همینطور ادامه دهم و در مورد پویش ها و کنش های شگفت انگیز میان گونه های گیاه و حیوان و غیره که شانس کشف آن ها را داشتم صحبت کنم. از آن نقطه به بعد، زندگی من خیلی راحت می توانست در آن جهت حرکت کند. اما من  نسل دهه ی ۱۹۶۰ هم هستم. به لحاظ اجتماعی، جنبش های مخالفت با جنگ امپریالیستی که ایالات متحده آمریکا در ویتنام پیش می برد مرا شکل داد. در آن دوره آگاهی من در مورد اعوجاجی[vi] که در جهان حاکم است بالا رفت. یعنی فهمیدم و در جریان کارم دیدم که در کشوری مانند آمریکا استاندارد زندگی بسیار بالاست اما در اکثریت کشورهای جهان سوم بسیار پایین است. فهمیدم که این اختلاف فاحش روی پشت مردم جهان سوم بنا شده است. این بخشی از رشد آگاهی اجتماعی من بود. وقتی فهمیدم که ستم همیشگی بر مردم سیاه، بخشی از سوخت و ساز و شالوده ی ایالات متحده آمریکا است (که بسیار برایم وحشت آفرین بود) آگاهی اجتماعی من در رابطه با داخل خودِ ایالات متحده آمریکا هم بالا رفت. در آن زمان موضوع حق سقط جنین و حق زن بر تولید مثل مورد مبارزه بود و من برایم کاملا روشن بود که اگر زنی حق کنترل بر تولید مثل خود را نداشته باشد، یعنی نتواند بگوید که کی می خواهد صاحب بچه شود و اصلا می خواهد بچه بزاید یا نه … وقتی که زن حق ندارد چنین تصمیم هایی را بگیرد در واقع با شکلی از برده داری مواجهیم. خیلی زود نسبت به این مساله آگاهی پیدا کردم و این موضوع هم بخشی از تجربه ای بود که مرا شکل داد. از همان زمان به شدت نسبت به مساله ی نابودی محیط زیست، از بین رفتن تنوع گونه ها، جنگل زدایی از جنگل های استوایی سراسر جهان آگاه بودم،  به ویژه به دلیل داشتن تعلیمات زیست شناسی، کاملا برایم روشن بود که این نابودی با چه سرعتی در حال پیشرفت است. من و برخی از دانشمندان دیگر به شدت نگران این وضع بودیم زیرا در این روند امکان آن را می دیدیم که در نهایت کره زمین برای نوع انسان غیر قابل زیست  شود و در هر حال مسلما به نابودی عظیم زیبایی و منابع طبیعی در سراسر جهان ختم شود.  و همه ی آن به دلیل غارتگری سیستم سرمایه داری. این هم از دیگر مسایلی بود که در دهه ی شصت، خیلی ها (حداقل در سطحی ابتدایی) نسبت به آن آگاه شدند که سیستمی در کار است. برخی ها اسمش را «مجتمع نظامی- صنعتی» می گذاشتند. در هر حال خیلی ها آگاه شده بودند که معضل، یک سیستم است. بسیاری از مردم به طور فزاینده ای مفاهیم پایه ای مانند سرمایه داری و امپریالیسم را می شناختند و در مورد آن بحث می‏کردند و درک می‏کردند که ماهیت مساله همین است و سرچشمه ی کلیه ی معضلات اجتماعی همین سیستم است.

این ها برخی از تجارب سیاسی و اجتماعی بودند که من را شکل دادند، در همان زمانی که خیلی درگیر در عرصه ی علم بودم. فکر می کنم به  علت درگیر بودنم در عرصه علمی و داشتن تعلیمات علمی، هیچوقت به سوی تحلیل های سطحی یا تحلیل هایی که صرفا متکی بر افکار مردم هستند کشش نداشته ام. هیچوقت، خیلی دلواپس آن نبودم که مردم چه فکر می‏کنند. یعنی، فرض نمی کنم به صرف اینکه عده ی زیادی دارای تفکر معینی هستند، لزوما آن تفکر درست است و یا اینکه چون نظری را فقط یک یا دو نفر دارند، پس آن نظر غلط است. در عوض، من بر روش های علمی و شواهد انباشت شده تکیه می کنم. من ارزیابی هایم را متکی بر توافق و رضایت عامه[vii] («آن چه اکثریت مردم فکر می‏کنند») نمی کنم که اغلب اوقات غلط و در تضاد با واقعیت است. روش های علمی من، من را یک متفکر انتقادی می کند. من از زمان کودکی با تفکر انتقادی آموزش دیده ام و متفکر انتقادی بودن بخش بسیار مهمی از وجود من است. همراه با روش های علمی، شواهد مادی را طلب می کنم. مثلا اگر می خواهم چیزی را در طبیعت درک کنم نیاز به عقیده ی کسی ندارم. شاید فکر یا سوال تحریک آمیز و عقیده ای یک نقطه شروع باشد و گمانه زنی خلاق  را موجب شود، اما باید آن را تبدیل به یک نوع پروژه و آزمون کرد برای وارد شدن به جهان واقعی و بررسی آن. کافی نیست که صرفا «نظر» خود یا «نظر» عده ی زیادی را بدهید. نظری که پشتوانه اش شواهد نباشد، ممکن است جنبه ای از فرد نظر دهنده را افشا کند  اما ورای این، ارزش زیادی ندارد (خنده).

 

پس در مورد جهان واقعی، تحقیق پیوسته و همه جانبه کنید، برای تحلیل ها و نتیجه گیری هایتان گواه فراهم کنید. الگوها[viii] و تکرار آن ها را شناسایی کنید. شواهدی را که از جهات گوناگون ظاهر می شوند ببینید. ذهن بازی داشته باشید و با صداقت تلاش کنید که بر پایه ی شواهد تعیین کنید که آیا موردی (در طبیعت یا جامعه) آنطور که از اول انتظار داشتید ظاهر شده است یا کاملا متفاوت از انتظاراتتان.

از درون دهه ی شصت جریان ها و جنبش ها و سازمان های سیاسی متفاوتی بیرون آمدند. رک بگویم، برای من اکثریت آنان الهام بخش نبودند. چون سطحی و مکانیکی و اغلب به شدت اکونومیستی بودند و صرفا تلاش می‏کردند برای قشری از مردم سطح معیشت یا شرایط کاری بهتری کسب کنند و به ریشه ی بروز مشکلات بزرگ اجتماعی نمی رفتند. یا انواع و اقسام جنبش های دیگری بودند که غرق در ناسیونالیسم یا فمینیسم یا سیاست هویتی دیگری بودند. می دانید که آن زمان، شروعِ  سیاست های هویتی[ix] بود. در آن زمان هم به فلسفه ها و جنبش های سیاسی که نمی توانستند طیفِ معضلات کلیدیِ سرمایه داری و امپریالیسم را به طور کامل در بر بگیرند علاقه نداشتم. به این نتیجه رسیده بودم که دشمن، امپریالیسم است و می خواستم بدانم چه جریانی می تواند به حساب آن برسد.

 

وقتی در کالج بودم، مائو را مطالعه کردم و تحت تاثیر انقلاب چین بودم و تلاش کردم چیزهای بیشتری در مورد آن یاد بگیرم. این انقلاب نیز تاثیر زیادی روی من گذاشت. بعدا رفقای «اتحادیه  انقلابی» (آر.یو) را که پیش کسوتِ آر.سی.پی بود و در دهه ی ۱۹۷۰ تبدیل به آر.سی.پی شد را شناختم و از طریق مطالعه ی برخی آثار، با کیفیتِ رهبریِ باب آواکیان آشنا شدم ( به ویژه از طریق برخی از تحلیل های نافذی که او در مورد مسایل گوناگون مانند مساله ی ملی سیاه در ایالات متحده می داد و استدلال هایی که داشت در مورد سمت و سویی که جامعه باید در پیش بگیرد). در برخی عرصه ها اشتباهاتی هم بود. در آن زمان هنوز همه چیز بسیار ابتدایی بود. اما حتا در آن زمان او در مقایسه با کسانی که صرفا سطح پدیده ها را می دیدند، به عنوان کسی که تحلیل های با محتوا می کند، کسی که روش های علمی را پیگیرانه تر به کار می برد و تحلیل های عمیق از معضلات اجتماعی می دهد برجسته بود. آواکیان به عمق مسایل می رفت و در مقایسه با اکثریت افرادی که در «جنبش های» آن زمان بودند، رویکردی علمی نسبت به معضلات اجتماعی داشت و این رویکرد، من را که دارای پیشینه ای در حوزه ی علم بودم واقعا جذب می کرد. همانطور که قبلا گفتم، پوپولیسم یا این طرز فکر که افکار رایج در میان مردم باید پایه ی ما باشد، هیچوقت برای من جذابیتی نداشت و برای من ارزشی ندارد. من به دنبال آن هستم که علت معضلات عمیق جامعه را از روی اسلوب و قاعده تشخیص دهم که چیست و می خواهم با کسان دیگر در زمینه ی حل این ها کار کنم.

بنابراین گمان می کنم همان رویکردی را که به پروژه های عرصه ی علوم طبیعی داشتم در این جا هم به کار بردم. برخی از کارهای محبوب من در عرصه ی علوم طبیعی کار جمعی با دانشمندان دیگر در کلنجار رفتن با مسایلی بود که درک روشنی از آن ها موجود نبود. سوال های بسیار زیادی را طرح می کردیم و سپس حول این سوال که چگونه می توانیم مساله را حل کنیم، چگونه می توانیم دانش بیشتری در مورد آن کسب کنیم و عمیق تر حفاری کنیم حلاجی می کردیم[x]. می پرسیدیم آیا شواهد قانع کننده در مورد مختصات ماهیت یک پدیده داریم؟ آیا امکان دارد آزمایش هایی بکنیم، یعنی روی واقعیت کار کنیم و در نتیجه ی این آزمایش ها در مورد خصایل زیربنایی آن آگهی بیشتری کسب کنیم؟ آیا می توانیم آزمایشی کنیم که درک کنونی ما را تقویت کند یا آن را به چالش بکشد و بتوانیم آن را بیشتر تکامل دهیم؟ می توانیم آزمایشی انجام دهیم که اساس مادی زیربناییِ پدیده[xi] آشکار شود و بفهمیم که این پدیده در گذشته چگونه تغییر یافته، الان دستخوش چه تغییراتی است و چگونه و آیا در آینده می تواند تغییر کند؟

 

دهه ی شصت (۱۹۶۰) من را با مفهوم ماتریالیسم دیالکتیک آشنا کرد و فهمیدم که تحلیل از تضادهای مادی زیربنایی[xii] را می توان به هر جنبه از جهان به کار بست و در واقع روشی که به کار می بریم، کلیدی است برای تعمیق درکمان از مختصات تعیین کننده ی یک پدیده[xiii] و همچنین الگوی حرکتی آن[xiv] و تکاملاتش. و این روش هم در طبیعت کاربرد دارد و هم در جامعه. تا همین امروز، وقتی در محیط های طبیعی متنوع و متفاوت گشت و گذار می کنم، تضادها را می بینیم. در همه جا تضاد می بینم (خنده). من جهان طبیعی را اینطور می بینیم. وقتی مرغ مگس خواری را نگاه می کنم که دارد گردافشانی می کند، تضادی را می بینیم و در مورد تضادها فکر می کنم. وقتی می گویم «تضاد» منظورم برخورد یا تخاصم نیست. همه پدیده ها از تضادها تشکیل شده اند اما همه ی تضادها، خصمانه نیستند. در این جا تضاد را به معنای یک «رابطه» دارم استفاده می کنم. یک رابطه یا کنش دینامیک. برای مثال کنش میان یک پرنده ی گردافشان و گیاه گلداری که مرغ مگس خوار مشغول گردافشانی آن است. و این تضاد، دینامیکِ خاص خودش را در قاب بزرگتر و در کنش دینامیک با اکوسیستم بسیار بزرگتر (شاید یک جنگل استوایی یا شاید صرفا یک باغ) دارد و بر بستر آن در حال عملکرد است. و این قاب بزرگتر، خودش از شمار زیادی از تضادهای دینامیک خاص دیگر تشکیل شده است که در درون خودشان و با عناصر بیشمار دیگری اکوسیستم بزرگتر را می سازند. و البته همیشه تضادهای دینامیک بسیاری هستند که از بیرون یک سیستم خاص وارد آن می شوند و به آن حمله می‏کنند و اغلب اوقات تغییرات را در سمتی کاملا جدید می رانند. بنابراین، اگر قرار است هر پروسه ای را بشناسیم سوال هایی را باید در نظر گرفت. سوال هایی در رابطه با سطوح مختلف سازمان یابی ماده[xv]؛ در باره تفاوت مقیاس ها، در باره ی تضادهای درونی یک پروسه یا یک پدیده که هم ویژگی های ماهیتی آن را تعیین می‏کنند هم جاده هایی که برای تغییر در مقابلش هست. و سپس  می توان سوال هایی در مورد تضادهای خارجی پرسید، تضادهایی که می توانند از بیرون وارد شوند و در کل پروسه دخالت کرده و آن را در جهت های جدید برانند ( البته بر اساس تضادهای سیستماتیک زیربنایی آن پروسه یا پدیده). الان نمی خواهم خیلی وارد این موضوع بشوم. اما این نوع شیوه تفکر و رویکرد ماتریالیست دیالکتیکی برای انجام کار علمیِ خوب،هم در انجام کار علمی در عرصه ی طبیعت و هم در زمینه ی انجام کار علمی در عرصه ی اجتماعی حیاتی است. وقتی که در اکوسیستم های طبیعی گشت و گذار کرده در مورد مسایل این گونه تامل و کنکاش می کنم: علل زیربنایی کدام هستند؟ تضادهای زیربناییِ داخل یک سیستم یا یک پدیده چگونه در یک بازه ی زمانی معین، پایه ی مادیِ تغییر در آن پدیده (آن وجود مستقل[xvi]) یا آن سیستم خاص را فراهم می‏کنند؟ می دانم که پایه ی اساسی برای تغییر یک پدیده در داخل آن پدیده و در تداخل با محیط خارجی آن است. و پدیده هایی که روی لبه، در سرحدات اتفاق می افتند برای من جالب توجه هستند. وقتی در جنگلی راه می روم و به دشتی می رسم فورا سوال در ذهنم ایجاد می شود که: خصوصیات کنش های درونِ گونه های سرحداتی چیست؟ تجمعات خاص گونه های گیاهی یا حیوانی در آن بوم زیست مشخص کدامند و دینامیک هایی که در سرحدات میان جنگل ها و دشت ها در کار هستند چیستند؟

 

فکر نمی کنم الان می توانیم خیلی وارد این موضوعات شویم (خنده). سعی دارم این نکته را برسانم که در شیوه تفکر من پیوستگی هست؛ پیوستگی بین آن رویکردی که نسبت به ماده و ماده ی متحرک در بخشی از جهان مادی که طبیعت می نامیم (و هر جنبه از طبیعت) دارم با آن رویکردی که نسبت به جهان مادی که واقعیت اجتماعی می نامیم و شیوه ای که اجتماع انسانی ساخته می شود، دارم. من مقداری تعلیمات در زمینه ی فرهنگی و مردم شناسی هم داشتم و همیشه نسبت به تاریخ نظام های اجتماعی بشر علاقمند بودم  چه در مورد جوامع اولیه که علوفه جمع می‏کردند و چه انواع دیگر مانند جوامع کشاورزی و صنعتی پیشرفته. علاقمند بودم بفهمم جوامع مختلف چگونه بر پایه های مادی متفاوت، بر اساس شالوده های اقتصادی متفاوت سازمان یافته اند و این شالوده های متفاوت چه تاثیری بر زندگی انسان ها، سنت ها و فرهنگ هایشان داشته و چه چیزهایی هنجار محسوب می شدند و چه چیزهایی درست و غلط و غیره و این جوامع در طول زمان و برحسب نظام های اجتماعی شان چگونه توانستند تغییر پیدا کنند.

پس، به عنوان یک روشنفکر[xvii] میان این عرصه های مختلف مورد علاقه ی زندگی من پیوستگی هست و فکر می کنم تصادفی نیست که از همان ابتدای امر به سوی آن رویکردی کشیده شدم که نسبت به تغییر اجتماعی رادیکال، رویکرد علمی تری داشت. در همان دوره ی دانشجویی قانع شدم که امپریالیسم معضل است و راه حل، انقلاب و رفتن به سوی جامعه سوسیالیستی است که در جهت یک نوع جهان کمونیستی باشد. البته درک خیلی عمیقی از اینکه چگونه باید آن را انجام داد یا معنایش چه می تواند باشد نداشتم اما می توانستم به طور پایه ای تشخیص بدهم که راه حل این است و از آن زمان تا کنون هرگز از این درک پایه ای منحرف نشده ام. اما اتفاقی که افتاده است این است که قادر بوده ام یاد بگیرم (بخشی به دلیل افکاری که توسط باب آواکیان تکامل یافته است). احساس می کنم توانسته ام درک عمیق تری از آن دینامیک های اجتماعی زیربنایی و اینکه پایه ی مادی برای تغییر رادیکال مثبت کجا نهفته است به  دست  آورم.  

   

امپریالیسم را به عنوان معضل دیدن و کشیده شدن به سوی کمونیسم

 

سوال: چه عواملی است که باعث می شود مردم به طور خود به خودی نبینند که سیستم سرمایه داری-امپریالیستی معضل است یا اینکه سیستم را نمی توان اصلاح کرد؟ شما گفتید که وقتی دانشجوی بودید فهمیدید که سیستم معضل است. هرچند که در سطح ابتدایی این را فهمیدید. چطور شد که این را دیدید که معضل این سیستم است و باید از شر آن خلاص شد؟

آردی اسکای بریک: خب، این امری فردی نبود. من هم مانند اغلب آدم ها از خواندن، از آگاهی ای که افراد دیگر تولید کرده بودند الهام می گرفتم. آن زمان، دوران جوشش بزرگ در سراسر جهان بود از جمله جوشش فکری و کلنجار فکری با مسایل بزرگ. به طور مثال، زمان جنگ ویتنام بود و آدم ها سوال می‏کردند: آیا این جنگ، جنگی عادلانه است؟ همه ی جنگ ها عادلانه نیستند و اگر عادلانه نیست، چرا نیست؟ علت این جنگ چیست؟ چرا ایالات متحده آمریکا از این ور دنیا به آن ور دنیا می رود  تا مردم ویتنام بمباران و نابود کند؟ چرا این اتفاق می افتد؟ به کدام منافع خدمت می کند؟ در سراسر جهان کسانی بودند که در مورد امپریالیسم، در مورد استعمار در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین می نوشتند. یکی از چیزهایی که در آن دوره مهم بود این است که در سراسر جهان در مورد نقش امپریالیسم آمریکا و پیامدهای منفی آن، آگاهی بسیار بیشتری وجود داشت و در نتیجه در سراسر جهان مردم به محکوم کردن آن بر می خاستند و تظاهرات زیادی علیه امپریالیسم آمریکا در جریان بود. وقتی رئیس جمهور آمریکا به آمریکای لاتین سفر می کرد مردم شهرهای منطقه با شعار «یانکی برگرد به خانه ات» به خیابان می آمدند و روشن می‏کردند که مخالف دخالت امپریالیسم آمریکا در کشورشان هستند. آن نوع مقاومت علیه امپریالیسم آمریکا بسیار رایج بود و البته، وجود یک دولت سوسیالیستی اصیل که تحت رهبری مائو و حزب کمونیست چین بود اوضاع را کیفیتا متفاوت می کرد.نه فقط برای مردم چین بلکه برای مردم سراسر جهان که وجود یک دولت سوسیالیستی اصیل برایشان هم الهام بخش بود و هم یک چالش. این کشور سوسیالیستی یک الگو بود، نوع متفاوتی بود، یک کشور جهان سومی بود که در آن زمان یک پنجم جمعیت کره زمین را در بر می گرفت و به طور رادیکال با سیستم قبلیِ سازماندهی جامعه گسست کرده بود و در پروسه ی انجام این تجربه اجتماعی عظیم ، یک نوع جامعه ی کاملا متفاوت، بر پایه شالوده ی اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک کاملا نوین  ساخته بود. آگاهی نسبت به این واقعیت خیلی هیجان انگیز بود و بسیاری از مردم، دانشجویان و دیگران تلاش می‏کردند آن را مطالعه کرده و از آن بیاموزند.    

 

اما بعدا وقتی که در اواخر دهه ی ۱۹۷۰ بعد از مرگ مائوتسه دون، انقلاب در چین سوسیالیستی واژگون شد، سوال های جدیدی سربلند کرد و گیجی بسیار زیادی برای شمار بزرگی از آن آدم ها به وجود آمد. اولا، درک این واقعیت که انقلاب در چین دچار عقب گرد شده بود و کل جامعه با اجبار از جاده ی سوسیالیستی انحراف داده شده و بر روی جاده ی سرمایه داری قرار داده شدبسیار مهم بود. قبل از هر چیز آدم باید وقوع آن را درک  می کرد (خیلی ها حاضر نبودند آن را باور کنند) و سپس دست به کنکاش در مورد علل آن می زد. در واقع خود مائو در مورد احتمال چنین اتفاقی هشدار داده بود. مائو قبل از مرگش، مفاهیم بسیار مهمی را درباره ی ضرورت «ادامه انقلاب در سوسیالیسم» تبیین کرده بود و به طور مکرر بر روی این واقعیت تاکید گذاشته بود که می توان تحت سوسیالیسم، بورژوازی را «درست در داخل حزب کمونیست» یافت. او از همه خواسته بود که در کارزارهای توده ای که برای مقایسه و سنجش خط ها و برنامه های مخالف به راه می افتاد شرکت کنند و به تیز کردن مبارزه برای نگاه داشتن جامعه در جهت درست کمک کنند. متاسفانه در نهایت، انقلاب در چین واژگون شد و کل جامعه چین به درون جاده ی سرمایه داری کشانده شد. شواهد این عقب گرد را امروز می توان در دهشت هایی که در چند دهه ی اخیر بار دیگر سربلند کرده و گریبان جامعه چین را گرفته  دید. این واقعه ضایعه ی بزرگی نه فقط برای مردم چین بلکه برای مردم سراسر جهان بود و امروزه، هنوز که هنوز است تاثیرات آن ضایعه را احساس میکنیم. اما خیلی ها (و من خودم را یکی از آنان حساب می کنم) درس های بسیار مهمی از کل این تجربه آموختند، درس هایی که هرگز فراموش نخواهد شد و در عمل به کار برده خواهند شد تا بتوانیم در دور بعدی، انقلاب را جلوتر ببریم و آن جامعه را بر شالوده های محکم تری بنا کنیم. و باید یک بار دیگر بگویم که در تمام آن دوره باب آواکیان واقعا برجسته بود زیرا در شرایطی که اکثر انقلابیون و کمونیست های جهان در فضای گیج سری شدید و حاشا کردنِ غیر علمی غرق بودند وی توانست به طور علمی (یعنی، به طور صحیح) رخدادهای چین را تحلیل کند. برای کسانی که آنقدر مساله برایشان اهمیت داشت که گوش بدهند، کار آواکیان یک رهبری و هدایت گری بسیار ارزشمند بود. باب آواکیان در اینجا توقف نکرد. او صرفا به تحلیل رخدادهای چین اکتفا نکرد. بلکه دست به کنکاش عمیق تری زد تا بفهمد چرا انقلاب در چین واژگون شده بود و سرمایه داری موفق شده بود که در چین (و پیش از آن در دهه ی ۱۹۵۰ در اتحاد جماهیر شوروی) دست بالا را پیدا کند. آواکیان وارد مطالعه ی عمیق و سره ناسره کردن دستاوردهای عظیم آن انقلابات و اشتباهات و نقصان های درجه دوم آن ها شد و به طور خاص بر روی مشکلات مربوط به روش و رویکرد[xviii] تمرکز کرد. سنتزنوین کمونیسم توسط آواکیان نتیجه ی مستقیم ده ها سال کار منظم بر روی این مسایل است و به نظر من یک پیشروی عظیم در تکامل تئوری علمی را نمایندگی می کند که نه تنها برای هدایت دور بعدیِ انقلاب ها ضروری است بلکه برای ساختمان جوامع نوین، جوامعی که اکثریت مردم جهان بخواهند در آن زندگی کنند، لازم است.

 

برگردیم به سوال شما و نکته ی من که در دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمریکا و سراسر جهان انواع و اقسام آدم ها بودند که مارکس و لنین و مائو را مطالعه می‏کردند و سعی می‏کردند از این ها که تئوریسین های انقلاب در ادوار مختلف تاریخ بودند بیاموزند. افراد اقتصاد سیاسی مطالعه می‏کردند و با یکدیگر بر سر چنین مسایلی گفتگو می‏کردند. به ویژه دانشجویان و دیگر روشنفکران با حرارت بر سر موضوع های بزرگ اجتماعی بحث می‏کردند و سوال هایی از این دست را کنکاش می‏کردند که: تولید کالایی چیست؟ و سرمایه داری چگونه کارمی کند؟ و آیا ممکن است برخی از بیدادگرهای سرمایه داری را تخفیف داد؟ یا اینکه این سیستم باید کاملا سرنگون شود؟ واقعا سوال های بزرگ که دارای پیامدهای بزرگ بودند. نمی خواهم زیاده از حد وارد این موضوع بشوم اما باید بگویم که در آن موقع واقعا انقلاب در هوا موج می زد و واقعی بود. افراد زیادی انواع تحلیل های متفاوت داشتند و واضح است که همه شان در مورد راه حل ضروری، توافق نداشتند اما شمار زیادی از آدم ها، حداقل این امر را به رسمیت می شناختند که اکثریت بیدادگری ها و جنایت های هولناک این سیستم (مانند ستم ملی و ستم بر زن و موضوع محیط زیست و جنگ امپریالیستی) ریشه در شیوه ی عملکرد امپریالیسم و منافع طبقه سرمایه داری دارد که این جامعه را اداره می کند. آن زمان درک های مربوط به این مساله تا حدی ساده انگارانه و ابتدایی بود اما اساسا در جهت درستی بود.

 

آن زمان آدم ها در مورد این مسایل خیلی حرف می زدند. می خواندند و مطالعه می‏کردند. تا پاسی از نیمه شب بیدار می مانند و در مورد این موضوعات بحث می‏کردند. وقتی دنبال تشکیلات و رهبری می گشتند همه ی گروه ها را بررسی می‏کردند. همانطور که قبلا گفتم خود من یک سری از گروه های متفاوت را بررسی کردم اما آن هایی که در ابتدا آشنا شدم خیلی برایم الهام بخش نبودند. عده ای به صلح جویی آویزان شده بودند؛ دیگرانی بودند که شروع به درک این واقعیت کردند که برای رسیدن به هدف لازم است که انقلاب بشود. یعنی، سیستم موجود به واقع سرنگون شود. برخی از آن ها بی صبر بودند و وارد راه های ماجراجویانه[xix] میان بر زدن فکری و عملی شدند انگار که با اتکاء بر عده ی کوچکی از افراد متعهد می توان جرقه ی انقلاب را زد و آن را به انجام رساند. برخی از اینها شجاع بودند اما تفکرشان نیز غیرعلمی بود و من همیشه فکر می کردم چقدر این رویکرد غیرمسئولانه است و صرفا منجر به درهم شکسته شدن آدم ها می شود بدون اینکه شانسی برای تغییر واقعی جامعه به دست بدهد. اما از سوی دیگر، طرح ها و فکرهای رفرمیستی نیز برای من اصلا جذابیت نداشتند. از کسانی که راه حل های سطحی و چسب زخمی ارایه می دادند خوشم نمی آمد. به دنبال جواب ها و راه حل های عمیق تر و اساسی تر بودم. و فکر می کنم افکار بسیار جالبی که باب آواکیان در دهه ی ۱۹۷۰ تولید می کرد در همان زمان نیز برجسته بود. متفاوت بود. آواکیان به نظر یک نوع تئوریسین متفاوت می آمد که با همه ی آنها که پیش از آن دیده بودم، فرق داشت. آدمی به نظر می آمد که جدی و دارای محتوای تئوریک است و در عین حال به طور عملی روی معضلات کنکرت جنبش های انقلابی آن زمان کار می کند. بنابراین، اتصال تئوری و پراتیک نیز مرا جذب می کرد. موضوع دیگری که مرا به سوی اتحادیه انقلابی (که در سال ۱۹۷۵ تبدیل به حزب کمونیست انقلابی شد) جلب می کرد به نظرم وجود تشکیلات و رهبری بود که می توانستند یک طیف متنوع از آدم ها را گردهم بیاورد: کسانی که مطلقا تعلیماتی نداشتند، کسانی که از سخت ترین خیابان های گتوهای شهری این کشور می آمدند و همراه با کسانی کار می‏کردند که پروفسورها و دانشجویان دانشگاه ها بودند، زنان مسن یا بازنشسته ها و غیره. تنوع آدم هایی که می توانست گردهم بیاورد برای من جلب کننده بود ملیت های گوناگون، سن و سال های و پیشینه های متفاوت و غیره. این امر برای من بسیار هیجان انگیز بود. خیلی زود خود را همراه با طیف  وسیعی از آدم ها در جلسات و مباحث گروهی و غیره یافتم. شگفت انگیز بود. عالی بود. مزه ی جامعه ی آینده را می داد، زیرا این طیف وسیع آدم ها که به یکدیگر پیوسته بودند تا برای کلنجار رفتن واقعی با معضلات این جامعه تلاش کنند و راه انقلاب کردن و قدم در یک جامعه متفاوت گذاشتن را بیابند، بر تمایزات اجتماعی فائق آمده بود.

 

روشن تر شدن در مورد نیاز به انقلاب؛ گسست از افکار غلط و توهمات

 

سوال:  در پروسه ی دیدنِ نیاز به انقلاب و کمونیسم برخی از کلیدی ترین شیوه های تفکر پیشین که باید از آن ها گسست می کردید، چه بود؟

آردی اسکای بریک: خب، بزار ببینم. در دوره ی دبیرستان مدتی صلح طلب بودم. البته خیلی طول نکشید. یادم می آید که علائم کوچک صلح را با سیم های مسی می ساختم. (خنده). ببینید من هم مثل اکثر آدم های درست به سادگی حاضر نیستم رنج و مرگ و نابودی انسان ها را قبول کنم و اگر می شد از آن پرهیز کرد خیلی بهتر بود. اما خیلی زود به ماهیت سیستمی که بر این جامعه حاکم است و منبع ستم و استثمار عظیم است پی بردم و  نسبت به خشونت عظیم این سیستم، خشونتی که روزمره بر سر مردم می بارد آگاه شدم. کافیست انسان نگاهی کند به خشونت پلیس و قتل هایی که در جریان است و اخیرا همه دارند در موردش حرف می زنند و تاریخی طولانی دارد. این فقط یک نمونه است. به کارهایی که در طول جنگ های امپریالیستی شان کردند نگاه کنید. این ها بیرحم هستند. آدم ها و نهادهایی بسیار بسیار خشنی هستند و البته بسیار قدرتمند. آنان دارای سلاح ها و نیروهای نظامی بسیار پیشرفته و خبره ای هستند وغیره. بنابراین، نمی توانیم به طور غیر ماتریالیستی و ساده لوحانه فکر کنیم که می توانیم با آنان مودبانه حرف زده و بگوییم: “ببخشید ولی می توانید لطفا کنار بروید و بگذارید که ما جامعه را به روشی خردمندانه تر و عقلایی تر که به نفع اکثریت بشریت است اداره کنیم. چی؟ با روش شما؟ شما و روش شما در اداره جامعه؟ بیرون!”(خنده). اگر کسی فکر می کند که آنان با زور قهرآمیزشان به سراغ ما نخواهند آمد و هرچه دم دست شان است به سوی ما پرتاب نخواهند کرد باید خیلی ساده لوح باشند. در نتیجه این مساله برای من خیلی روشن شد. من هیچ انقلابی کمونیستی را نمی شناسم که تشنه به خون و نابودی یا چیزهایی مثل این باشد. ما داریم در مورد آدم های شریفی صحبت می کنیم که نسبت به واقعیت برخورد سردی ندارند، عمیقا رنج های مردم را درک می‏کنند و می دانند وقتی یک نفر رنج می کشد و می میرد و دوستان نزدیک و اقوامش را از دست می‏دهد یعنی چه. با این وجود بله! من از صلح طلبی گسست کردم. در همان دوره ی دبیرستان. اما همانطور که گفتم دوره ی کوتاهی بود زیرا در آن روزها مردم در مورد اینکه امپریالیسم چیست و در اینجا و جهان چه جنایت هایی می کند حرف می زدند و بحث می‏کردند و من می توانستم ببینم و بشنوم که اینها چقدر بیرحم هستند و چه جنایت های خشونت بار عظیمی را روزمره علیه مردم مرتکب می شوند. مردم در مورد اینها حرف می زدند و آماده بودند که آن را تحقیق کنند و مایل بودند که این دانش را با یکدیگر سهیم شوند. صرفا دنبال کاشتن باغچه های خودشان نبودند.

 

بله در ان زمان بحث ها و مناظره های توده ای زیادی حول موضوعاتی چون اصلاحات یا انقلاب در جریان بود. آیا بهتر است که تلاش کنیم «در داخل سیستم کار کنیم یا در خارج آن؟». در آن زمان این سوال در جامعه یک سوال فراگیر بود. آیا می توان امور را از طریق انتخابات عوض کرد؟ آیا صرفا باید تلاش کنیم کاندیداهای مترقی پیدا کنیم؟ این است راه عوض کردن وضعیت؟ یا اینکه لازم است درک کنیم که این سیستم بر مبنای شالوده ای کار می کند که نمی تواند خود را با روش زندگی جدید و عادلانه تر و برابر سازگار کند و نمی تواند این بی عدالتی ها و بیدادها و جبر خشونت بار را از بین ببرد و در نتیجه باید آن را به مثابه یک سیستم، به طور قهرآمیز سرنگون کرد تا راه برای یک جامعه نوین باز شود؟

خب، مسلما در آن روزها در آمریکا آدم ها چیز زیادی در مورد اینکه چطور باید برای انجام یک انقلاب حرکت کرد نمی دانستند. در آن زمان من شخصا هیچ چیز در مورد سازمان انقلابی یا استراتژی انقلابی نمی دانستم. وقتی برای اولین بار تحت تاثیر جنبش ها و تحولات اجتماعی قرار گرفتم، مفهومی مانند حزب لنینی و حزب پیشاهنگ حتا به گوشم نخورده بود. حتا هیچ درکی از این مساله نداشتم که چرا باید برای انجام انقلاب نیاز به چنین حزبی داشت. و مسایل زیاد دیگری که دانستن آن ها برای انجام انقلاب در کشوری مانند آمریکا اساسی بودند اما حتا آدم هایی که دارای گرایش های انقلابی بودند چیزی در موردشان نمی دانستند. برای مثال، چگونه می توان یک اتحاد گسترده در میان مردم به وجود آورد اما در همان حال تمرکز استراتژیک را روی آماده کردن اذهان و متشکل کردن نیروها برای انجام یک انقلاب واقعی که هدفش سرنگون کردن سیستم موجود و ایجاد پایه برای یک جامعه سوسیالیستی است نگاه داشت؟ چه نیروهایی را باید درگیر کرد؟ روی کدام نیروها باید تکیه کرد؟ سوالاتی از این قبیل بسیار بود. از چه نوع مراحلی باید گذر کرد؟ و چگونه می توان ایجاد یک جامعه نوین را آغاز کرد؟ در آن زمان، امور در جنبه های مختلف ابتدایی بودند و حتا سوالات، بیشتر از جواب ها بود اما شمار زیادی از آدمها فعالانه درگیر جستجوی جواب ها بودند. این که عده ی زیادی از مردم مشغله شان بود و تا حد زیادی مشغله شان بود، این که شمار زیادی حاضر بودند بخش بزرگی از زندگی خود را و بخش بزرگی از خوشی یا ثبات یا امنیت خود را فدا کنند شگفت انگیز بود. این ها به آدم الهام می بخشید. مردم در شمار زیاد مایل بودند نه تنها در مورد یک دنیای بهتر رویاپردازی کنند بلکه برای رسیدن به آن قدم بردارند و طبق آن رویاها عمل کنند.

 

به لحاظ شخصی یک گسست دیگر هم باید می کردم. ببینید من در خیابان های خشن آمریکا بزرگ نشدم. البته خانواده من به لحاظ مالی همیشه در تنگنا بودند اما من به دلایل گوناگون از آموزش و پرورش بسیار پیشرفته ای برخوردار شدم. در نتیجه، درهای زیادی به روی من باز بود که وارد جهان بسیار ممتاز روشنفکران شوم. و این به معنای آن بود که من امکان آن را داشتم که از یک زندگی حرفه ای بسیار مرفه برخوردار شوم، همه ی آن کارهایی را که از انجامشان لذت می بردم انجام بدهم و در عین حال از آن طریق زندگی مرفهی هم کسب کنم. من خوش شانس بودم که از سنین بسیار پایین تجارب بسیار مثبتی  کسب کردم ( مانند سفرهای بین المللی، درگیر شدن در آزمایش های علمی و سرخوشی همه جانبه از کاری که می کردم) اما لحظه ای در زندگی ام فرارسید که باید با مساله ی «خود» روبرو می شدم و به این سوال جواب می دادم که آیا می خواهم روی مسیری بمانم که مشوق و تقویت کننده ی خوشبختی زندگی فردی من است و به آن الویت می‏دهد یا این که می خواهم خود را وقف تلاش برای ایجاد جهان بهتری برای نوع انسان کنم، تلاش کنم که «خود» را به موقعیت درجه دوم برانم و دیگر از الویت بخشیدن به نیازهای شخصی خودم شروع نکنم؟

 

گمان می کنم، کم نیستند کسانی که مثل آن زمانِ من هستند. کسانی که دارای پتانسیل زیادی هستند، خدمات مهمی به انقلاب می‏کنند اما هنوز در زمینه ی تابع کردن «خود» به امری بزرگتر از خودشان و الویت دادن به آن مشکل دارند و قادر نیستند بر مبنایی صحیح، جایگاه درجه اول را به مسایل درجه اول بدهند. به ویژه آن که امروز فرهنگ «من، من، من» رایج است. اما فکر می کنم قبل از هرچیز مهم است که آدم اضطراب و غم مساله را در دل داشته باشد. مگر نه؟ در تجربه زندگی خودم این همان چیزی است که هرگز از من جدا نشد: داشتن اضطراب و مشغله ی این که توده های مردم چه در آمریکا یا در جهان سوم بی حد و اندازه در معرض بیدادگری، بی عدالتی، رنج و فلاکت عظیم غیر ضروری هستند. البته کافی نیست که آدم فقط این اضطراب و مشغله را داشته باشد اما شروع خوبی است. بعد از این، سوال این می شود: آیا دست به کار خواهید شد که درک علمیِ عمیق تری از این مساله پیدا کنید که چرا این بیدادگری ها استمرار می یابند و تکرار می شوند؟ چرا قادر نیستیم این ها را پشت سر بگذاریم؟ چرا همان معضلات مکرر سربلند می‏کنند؟ چرا نمی توانیم به یک جامعه ی بهتر، به جامعه ای که قابل قبول تر و عقلایی تر که واقعا به نفع اکثریت عظیم مردم باشد برسیم؟

 

بعد از این، وقتی شروع به یافتن جواب های علمی برای این سوالات کردید، یک رشته مسایل اخلاقی در مقابل شما ظاهر می شود. اوکی، اکنون به اندازه کافی می دانید. حداقل در سطحی پایه ای می دانید که منبع معضل کجاست؛ می دانید که نمی توان این سیستم را اصلاح کرد؛ می دانید که حل مساله نیازمند انقلاب است و آن انقلاب یک پروسه ی پیچیده است؛ و همچنین می دانید که فعلا شمار کمی نسبت به این مساله آگاه هستند و هنوز این پروسه، شرکت کنندگان کافی ندارد و برای اینکه یک انقلاب واقعی شانس موفقیت داشته باشد باید شمار بسیار بیشتری درگیر این راه بشوند. اینجاست که وضع دشوار اخلاقی، وضع دشوار وجدانی نمایان می شود. به جایی می رسید که اساسا دو انتخاب بیشتر ندارید: یا در آیینه به خود نگاه کنید و بگویید: آنقدر می دانم و آگاه هستم که پشت کردن به این پروسه ممکن نیست و واقعا باید بخشی از آن باشم؛ یا خواهید گفت: خب، من از این زندگی راضی ام، از شما بسیار ممنونم ولی به همین شکل ادامه خواهم داد و به عنوان یک فرد هرچه که فکرکنم مناسب است انجام خواهم داد. و پشت کنید به کسانی که تحت این سیستم رنج می کشند.

بار دیگر می خواهم تاکید کنم، در دورانی به سر می بریم که شمار زیادی از آدم ها باید از خود چنین سوال هایی را بکنند.

سوال: فکر می کنم این نکته به مقدار زیادی مربوط به صحبت های آواکیان در مورد رابطه ی میان سَر و دل است. به این آگاهی علمی رسیدید که لازم نیست جهان به همین شکل بماند و می توانیم جهانی بنیادا متفاوت داشته باشیم و سپس به نظر می آید که در لحظه ای از زندگی تان تصمیم گرفتید که قلب خود را به بشریت، به انقلاب و به توده های مردم بدهید و تجربه ی شما، به ویژه در رابطه با روشنفکران اشاره به این واقعیت دارد که باید تصمیم گرفت. من مطمئن هستم شما  می توانستید شغلی به عنوان یک دانشمند علوم طبیعی داشته باشید…

آردی اسکای بریک: خب،  داشتم.

 

سوال:  درسته داشتید، اما منظورم این است که می توانستید روی همان ریل ادامه دهید، روی شغل تان تمرکز دهید و غیره. اما در مقطعی تصمیم گرفتید قلب خود را به انقلاب بدهید.

آردی اسکای بریک: فکر می کنم جواب دادم. یعنی، در آن مقطع تشخیص دادم بیش از آن می دانم که بتوانم از آن چه می دانم و آن را بر پایه ای علمی کسب کرده بودم، روی برگردانم. علاوه بر این، نسبت به فرصت های انقلابی هم حسی پیدا کرده بودم. هرگز فکر نمی کردم پروسه انقلابی پروسه ای سهل و راحت است. همیشه انتظار داشتم که این پروسه مملو از فداکاری ها و خطر کردن ها باشد. مانند بسیاری از دهه ی شصتی ها انتظار زندان و کشته شدن در مخالفت با امپریالیسم آمریکا را داشتم. برای مثال کافی ست به کشته شدن دانشجویان در ایالت کنت و جکسون نظری بیندازید. دانشجو بودن، آنان را از کشته شدن مصون نداشت. آدمی که دل دارد و مشغله ی چیزی را در سر و علاوه بر آن دارای درکی علمی از معضلات و راه حل ها است، آنوقت به نقطه ای می رسد که اگر پشتش را بکند حتا با خودش هم نمی تواند کنار بیاید. چون هر روز که روزنامه ای را باز می کنید یا تلویزیون را روشن میکنید، می بینید پیکر ترایون مارتین روی کف خیابان است، ویدئوی اریک گارنر را می بینید که نمی تواند نفس بکشد و پلیس دارد او را خفه می کند، مایکل براون را می بینید که بی رحمانه به گلوله بسته شده است. و اسکار گرانت ها و آمادو دیاله ها و شان بل ها… این ها با آدم زندگی می‏کنند. آدم نمی تواند پشت کند و آنان را فراموش کند. بیدادگری هایی از این دست آنقدر زیاد است و وقتی این ها را می بینم،احساس می کنم هر یک از آن ها برایم کافیست که انقلاب بخواهم. هر کدام از این بیدادگری ها برایم به تنهایی کافیست! چون می فهمم که این یک تصادف نیست، غیر متعارف نیست، اتفاقی نیست که «همینطوری شد» یا یک پلیسِ خودسر این کار را کرد. چون می فهمم که همه اینها سیستمیک هستند. یعنی، در نسوج سیستم سرمایه داری-امپریالیستی بافته شده اند. برای همین استمرار پیدا می‏کنند و مکرر اتفاق می افتند. واقعیت همه ی بیدادگری ها همین است. این که به طور مثال وقتی زن یا دختر جوانی به خاطر حامله شدن توسط خانواده اخراج می شود، یا زنی حامله می شود و می خواهد سقط جنین کند اما مرکز درمانی پیدا نمی‏کند که حاضر به این عمل باشد، یا کیلومترها سفر می کند که بتواند مرکز درمانی پیدا کند اما موفق نمی شود و مجبور می شود بچه ای را به دنیا بیاورد که  هرگز نمی خواسته یا به خاطر اینکه شرایطی ندارد که وی را بزرگ کند و از او نگه داری کند… من این ها را می بینیم و می فهمم که شکلی از برده داری است. زنی که حق کنترل تولید مثل خود را نداشته باشد یعنی به جایگاه برده رانده شده است. این وضعیت برای عده ای از زنان رخ می‏دهد اما به طور عینی همه ی زنان را به موقعیت پست اجتماعی می راند. تاکید می کنم که هر یک از این بیدادگری ها برای من کافیست که بخواهم انقلاب کنم و در مورد آن جدی باشم.

 

یا هر زمان که این سیستم از حکم اعدام علیه مردم استفاده می کند می بینیم افرادی که به وضوح بی گناه بودند محکوم شده اند و ده ها سال در سیاه چال های سیستم زندانی شده و یا اعدام شده اند.هر وقت عده ای از مردم را در مرزها گرفته و بر می گردانند یا افراد را اخراج کرده و خانواده ها را از هم می پاشند یا در مرز آدم هایی را که «غیرقانونی ها» می خوانند به گلوله می بندند … بله هر یک از اینها برای من کافیست که طالب یک انقلاب باشم و به طور جدی برای تحقق آن کار کنم.

هر زمان آدمی را می بینم که بی خانمان است و بارکشان غلت می خورد و تلاش می کند جایی را برای خواب شبانه پیدا کند … واقعا شگفت آور است در کشوری با این همه ثروت حتا یک سرپناه اولیه برای این ها نیست. آدم ها گرسنه اند. به قول آواکیان چرا در این جامعه «حق خوردن» و گرسنه نبودن نیست؟

یا وقتی خبر می شنوم که آمریکا بمب افکن ها و پهبادهایش را به خاورمیانه فرستاده که بمب بر سر مردم آن جا بریزند و غیرنظامیان را محو و نابود کند فکر نمیکنم که: آه چه تکنولوژیِ شگفت انگیزی دارند یا چقدر آن پهبادها هوشمندند! به اجساد منفجر شده و مغزهای داغان شده فکر می کنم و خانواده هایی که از هم پاشیده اند و شرایط رنج آوری دارند. هر یک از اینها برای من کافیست که طالب یک انقلاب باشم.

وقتی به زنانی که در تجارت سکس جهان مبادله می شوند فکر می کنم، وقتی به ترویج پورنوگرافی فکر می کنم که به نسل اندر نسل پسران و مردان جوان تعلیم می‏دهد که به سکس اساسا به صورت فرهنگ تجاوز نگاه کنند و این ها هیچ درکی از یک سکس خوب ندارند (که به نظر می رسد دیگر هیچکس ندارد) و نمی دانند چه احساسی در آن است یا  یک رابطه ی خوب چیست. به طور دایم زنان را پست و آنان را انسان زدایی می‏کنند. تبلیغ زن به عنوان ابژه ی جنسی رایج است. تجارت جهانی دختران و زنان جوان به عنوان برده های جنسی به شدت گسترده است. واقعا کف این ماجرا کجاست؟

 

هر یک از این داستان ها که در هر روزنامه یا اخبار تلویزیونی و اینترنتی می توان یافت برای من کافیست و دلیلی است برای انقلاب خواستن. و این را ضربدر میلیون بکنید. اما کافی نیست که فقط از این بیدادگری ها ناراحت شویم و بگوییم وحشتناک است، فاجعه است، تراژدی است. اگر به همین اکتفا می کردم و درکم در این حد بود، رک بگویم احتمالا ناامید و افسرده می شدم و احتمالا از آن روی بر می گرداندم. شاید برای اینکه افسرده نشوم دست از خواندن روزنامه یا نگاه کردن به اخبار و دنبال کردن اخبار در اینترنت بر می داشتم. اما من روی بر نمی گردانم و با آن کرخت نمی شوم چون آن چه را شواهد علمی در مورد این معضلات و ریشه های آن ها به من می گوید درک می کنم و می فهمم که شکل سازمان اجتماعی سرمایه داری- امپریالیسم اساس مساله است. روی بر نمی گردانم و با آن کرخت نمی شوم چون به این مساله آگاه هستم که همه ی این ها محصول مستقیمِ این شکل خاصِ سازمان اجتماعی هستند. می فهمم که در زمان های گذشته، انسان ها راه های متفاوتی برای سازمان دهی جوامع خود داشتند. نه اینکه آن شکل های سازمان اجتماعی عالی و یا بری از ستم بودند که نبودند. اما این واقعیت به من می گوید که انسان ها می توانند بار دیگر جوامع خود را و این بار بر پایه ای بنیادا متفاوت بسازند. یکی از این تجدید سازماندهی های رادیکال، جایگزین کردن این شکل سازماندهی اجتماعی  یعنی سرمایه داری-امپریالیسم با جامعه ی سوسیالیستی است که این جامعه سوسیالیستی هم  به نوبه ی خود باید در جهت جامعه ی کمونیستی که بسیار رهایی بخش تر از سوسیالیسم هست، حرکت کند. من مطلقا قانع شده ام  که چنین دنیایی یک دنیای بسیار بهتر خواهد بود، نه فقط برای عده ای در اینجا و آنجا بلکه برای اکثریت عظیم نوع بشر در سراسر کره زمین.

 

این است قوه ی محرکه ی زندگی من! درک معضل و درک این واقعیت که در روابط اجتماعی کنونی پایه و اساسِ دگرگون کردن جامعه و راندن آن در سمتی کاملا متفاوت، در سمت انقلاب و سوسیالیسم و در نهایت یک جهان کمونیستی وجود دارد. این امر، به طور خود به خودی اتفاق نخواهد افتاد. مانند این نیست که سیستم خودش فرو خواهد پاشید و ما یک روز آفتابی بیدار شده و خواهیم گفت: اوه! مثل اینکه سرمایه داری فروپاشیده!  حالا ما می توانیم یک جامعه نوین و بهتر بسازیم. خیر! این کار مستلزم دخالت گری آگاهانه ی انسان است. لازم است که مردم با هم پیوسته و آگاهانه بر روی این معضل کار کنند، روی تضادها کار کنند، پروسه ای را به راه بیندازند که شرایط جدیدی را به وجودی آورد که در جهت انجام انقلاب تکامل یابد و پخته شود. بله انقلاب چنین کاری را لازم دارد که  امکان پذیر است.  

و من خیلی بیشتر ترجیح می دهم که در چنین جامعه ی نوینی زندگی کنم و هر انسانی که عقل سالم دارد نیز باید چنین ترجیحی داشته باشد.

سوال: فکر می کنم بخشی از نکته آن است که لازم است شمار بسیار بیشتری از روشنفکران و دانشمندان کاری را بکنند که شما کردید و قلب شان را به انقلاب و توده های مردم بدهند.

 

آردی اسکای بریک: واضح است که من با این نکته توافق دارم. چون مردم به طور فزاینده باید به پروسه انقلابی بپیوندند. اما نمی خواهم این درک را بدهم که افراد بلافاصله بعد از اینکه برای اولین بار نسبت به این مساله آگاه می شوند باید بپیوندند. برای افرادی که برای اولین بار به این مساله برخورد کرده اند کمی ترسناک و ممکن است این گونه فکر کنند که “آه خدای من، حتا نمی توانم به این موضوع فکر کنم و در موردش تحقیق کنم و یاد بگیرم چون این ها روی من فشار خواهند گذاشت و از من خواهند خواست که فورا بخشی از کل پروسه بشوم و زندگی خود را وقف آن کنم و غیره…”. فکر می کنم درک این مساله مهم است که این افراد می توانند در سطوح مختلف و به درجات گوناگون بخشی از پروسه باشند. فقط باید شروع کنند. برای همه جایی هست. جا برای افراد هست تا به جلسات بیایند، در مورد آن آگاه شوند، بفهمند که مساله چیست و مطلع شوند. این گام اول است.

 

خودتان را آموزش بدهید، اطلاعات تان را بالا ببرید، به طور منظم به سایت رولوشن بروید![xx] با بقیه صحبت کنید! آثار باب آواکیان را بخوانید! بخشی از مبارزه حول این یا آن موضوعی که برایتان مهم است بشوید! گوش هایتان را باز نگاه دارید و هر آن چه را که با آن روبرو می شوید ارزیابی کنید! فکر نکنید صرفا برای انجام این کارهای اولیه باید تعهدی برای تمام طول عمرتان بسپارید. در همان حال باید بدانید که برای اینکه بخشی از پروسه باشید راه های بسیار گوناگون است که مردم می توانند به این پروسه خدمت کنند. برخی ها تمام زندگی خود را وقف آن خواهند کرد و این راه تبدیل به تمرکز درجه اول و الویت زندگیشان خواهد شد. کسان دیگر تا آن حد خدمت خواهند کرد که می توانند: برخی کمک مالی خواهند کرد، برخی به طرق دیگری کمک خواهند کرد، برخی در اشاعه ی خبرهای مربوط به یکی از ابتکارها خدمت خواهند کرد یا به شیوه های دیگر.

 

بگذارید تکرار کنم که نیاز واقعی وجود دارد به پیوستن شمار فزاینده ای به پروسه ی انقلاب و نیاز عظیمی هست که شمار فزاینده ای از مردم به واقع، زندگی خود را به طور کامل وقف این راه کنند. اما نکته من در آن بود که نمی خواهم این درک را بدهم که آدم ها باید فورا از صفر به شصت برسند. من در این زمینه نیز رویکرد علمی دارم. هیچ کس نباید صرفا بر پایه ی اینکه چند نفر دارند در مورد کاری صحبت می‏کنند فورا داخلش بپرد. بیایید و کار انجام دهید و تحقیق کنید، در مورد مسایل گوناگون آموزش ببینید و بخشی از پروسه باشید. سوال هایتان را بپرسید، بیشتر یاد بگیرید و سوال های بیشتر کنید. با نقطه نظرها، رویکردها  و روش های دیگری که مواجه می شوید مقایسه کنید و بسنجید. از همه مهمتر آن ها را در رابطه با واقعیت محک بزنید و ببینید آیا منطبق بر واقعیت هست یا خیر و بر پایه ی آن عمل کنید.  

 

بخش بعدی: شرکت در جلسه ی دیالوگ میان باب آواکیان و کورنل وست.

 

[i] Liberal arts

[ii] Natural sciences

[iii] dynamics

[iv] Rain forests

[v] Coral reefs

[vi] lopsidedness

[vii] Popular consensus

[viii] patterns

[ix] Identity Politics

[x] Batting around

[xi] Underlying material basis

[xii] Underlying material contradictions

[xiii]Defining features of phenomena

[xiv]

[xv] Different levels of organization of matter

[xvi] entity

[xvii] intellectual

[xviii] Method and approach

[xix] aventurist

[xx] Revcom.us